تخریب حظیرةالقدس
5822 بازدید
از فرازهای مهم تحولات عصر پهلوی دوم تخریب حظیرهالقدس مرکز اجتماع بهائیان در اردیبهشت 1334 بود. مقاله حاضر به این رویداد و علت مشارکت رژیم شاه در این حادثه میپردازد:
در حالی که رژیم پهلوی به سوی تقویت بهائیت در ایران حرکت میکرد و بخش بزرگی از امکانات در اختیار بهائیان بود و دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همة امور باز بود، در میان ملت، متدینین به تحریکات علیه بهائیت دست زدند. عمدهترین مخالفان آنان در میان مردم، علما و روحانیون بودند، که با حرکت منسجم و هماهنگ خود، همگام با مردم، فصل دیگری در تاریخ مبارزات خود گشودند. مخالفتهای مردم و نیروهای مذهبی علیه بهائیت، تا دهة 30 (1330ش) چندان گسترده نبود، زیرا بهاییان نیز فعالیت تبلیغاتی خود را آشکار نمیکردند و همواره سعی میکردند مخفیانه به تبلیغ خود بپردازند. اما از این زمان به بعد، به دلیل توسعة تشکیلات سازمانهای بهایی و گسترش آنان در صحنههای سیاسی و اقتصادی، نه تنها تبلیغات آنان آشکارا صورت گرفت، بلکه روز به روز بر تعداد آنان نیز افزوده شد. متعاقب این جریان، اعتراضات و نارضایتیهای مردم در نواحی مختلف کشور نیز افزایش یافت.
گفتنی است که سیر مبارزه با بهائیت را باید از زمان پدید آمدن این فرقه در ایران جستجو کرد. طی یک قرن آثار زیادی در رد آن پدید آمد و کتابهای زیادی در این مورد نوشته شد، نمونة آن کتابچه «چهار شب جمعه» - حاصل چند مناظره بین یک مسلمان، (جلال دری) و یک بهایی است(1) – که در سال 1313ش همزمان با دستور دولت در تعطیلی مدارس بهائیان فراهم آمده بود. نمونة دیگر آن انجمنی بود که آیتالله سید ابوالحسن طالقانی – پدر آیتالله محمود طالقانی – با پدر مهندس مهدی بازرگان برای مبارزه با بهائیان و مبلغان مسیحی ایجاد کرده بودند.(2)
اما آنچه به بحث ما مربوط میشود اوج گرفتن این مبارزات از سال 1330ش به بعد است که صورت سیاسی نیز به خود میگیرد؛ یعنی مبارزه با بهائیت، به نوعی مبارزه با حکومت و اجزای آن تلقی میشد؛ چرا که برخی از چهرههای مهم و متنفذ دستگاه دولت، معروف به داشتن گرایش بهائیگری بودند. در چنین شرایطی دو گروه فعالیت خود را آغاز کردند، نخست حوزههای علمیه که در رأس آن روحانیون برجسته و واعظان مشهوری قرار داشتند که طی دو دهه حکومت رضاخان واقعاً تضعیف شده بودند و با سکوت آنان چه ضررهای مذهبی که بر جامعه اسلام وارد نیامده بود.
گروه دوم؛ برخی از متدینین روحانی و غیرروحانی مقیم تهران و شهرستانها بودند که به صورت مستقل در قالب ایجاد تشکلهایی مختلف در مبارزه با بهائیگری تلاش خود را آغاز کردند.
اعتراضات و مخالفت علما و روحانیون با بهاییها زمانی اوج گرفت که از ولایتها و شهرستانها، مرتباً در خصوص فعالیت شدید بهائیان و اهانتهای آنان به مقدسات اسلام، نامههایی میرسید. در سال 1323ش در مجله آئین اسلام مطالبی در خصوص اینکه بهائیها در زاهدان کتابهای اسلامی را میسوزانند و به جای آن کتب «قصص خارجی و کتب ضاله» را در انظار منتشر میکنند،(3) چاپ شد و نیز نامهای از سوی برخی شخصیتهای شهر قم درج گردید که در آن آمده بود: «چون عدهای از بهائیان در قم، جداً، مشغول تبلیغات و توهین به مذهب مقدس اسلام شدهاند، این عمل موجب بغض و نگرانی شدید در روحیة اهالی شده است و بدیهی است که این موضوع مخالف با آرامش و باعث انقلاب در میان مردم است».(4)
همچنین شکایتهای دیگر مبنی بر اینکه فرماندار اینجا بهایی است،(5) یا رئیس فلان اداره بهایی است و چه فشارهایی بر مردم مسلمان وارد میکند، مرتباً به گوش علما و روحانیون مرکز میرسید.
طرف خطاب شاکیانی که از شهرها مبادرت به فرستادن این قبیل نامهها و تلگرافها میکردند، مقامات دولتی، علما و روحانیون بودند که درصدر آنان «آیتاللهالعظمی بروجردی» قرار داشت که در این زمان به عنوان مرجع تقلید جهان تشیع، رهبری جامعه اسلامی را بر عهده داشت. مرحوم حجتالاسلام فلسفی در خاطرات خود میگوید: «سیل شکایات از بلاد مختلف درباره نفوذ بهاییها به دست آیتالله بروجردی میرسید و ایشان در هر فرصت با دادن تذکراتی به دولتیها میکوشیدند تا از نفوذ آنان جلوگیری کنند.»(6)
شدت فعالیت بهاییها در نواحی مختلف کشور، اعتراض شدید آیتالله بروجردی و سایر علما را برانگیخت، منجمله عدهای از اهالی «الیگودرز» در سال 1329ش، در ارتباط با فعالیت بهاییها در این شهر، اهانت به مقدسات اسلامی و همدستی رؤسا و مدیران ادارات دولتی با آنها، ابراز ناخشنودی و نگرانی کردند و برای جلوگیری از خونریزی، تقاضای اقدام عاجلی از ایشان نمودند.(7)
آیتالله بروجردی، حجتالاسلام فلسفی را مأمور کرد تا در این باره با نخستوزیر (رزم آرا) ملاقات کرده و از وی بخواهد تا جلوی فعالیت اینها گرفته شود.(8)
دکتر مهدی حائری یزدی علت مقابله شدید آیتالله بروجردی را با بهائیان چنین ذکر میکند: «مسئلة بهاییها تا آنجایی که ایشان تشخیص میداد، [این بود] که بهاییها یک گروه ناراحتکننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود، این طوری هم که معروف بود، تا یک اندازهای هم درست بود [این بود] که این گروه یک نوع سر و سری با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع ملی، در این طریق مرحوم آقای بروجردی به هیچوجه تردیدی از خود نشان نمیداد که آنچه گروه بهائیت از دستش برمیآید [جلوگیری کنند] از اذیتها و کارهای موذیانهای که بهاییها دارند و دربارة مسلمانها دریغ نمیکنند، یعنی به طور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری میکنند و مقامات را اشغال میکنند، بعد هم مسلمانها را ناراحت میکنند، میزنند، از بین میبرند، از این کارها خیلی زیاد میکردند. حالا بگذرید از اینکه الآن صورت حق به جانبی به خودشان میگیرند؛ کاری ندارم به وضع فعلی، ولی آن زمان این شکل بود، واقعاً هر جا که دستشان میرسید، [به] هر وسیله بود، هر مقامی بود، اشغال میکردند، سعی میکردند دیگران را از بین ببرند و یا وارد جمع خودشان بکنند و کارهایی که آنها میخواهند انجام بدهند... ولی ایشان [آیتالله بروجردی] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود، به هر وسیلهای بود، جلوگیری میکرد... ایشان خوب، بالاخره معتقد بود که حق تصمیم گرفتن در این مسائل مذهبی حداقل با اوست».(9)
آیتالله بروجردی بهاییها را مخل امنیت کشور میدانست و با آنها مبارزه میکرد، دکتر حائری یزدی در این مورد میگوید: «مثلاً اگر بهاییها در یک شهری رئیس یا صاحبمنصب میشدند، سعی میکرد که آنها را تبدیل کند [یا] آنها را از بین ببرد، یا رسماً کار میکرد، یا مثلاً بیانیه صادر میکرد، یا اعلامیه صادر میکرد»(10)
آیتالله بروجردی در آغاز امیدوار بودند که با تذکر به دولت نسبت به خطری که از سوی بهاییان متوجه دین و دولت و ملت است، مقامات دولتی را وادارند تا در خصوص آن مسئله رأساً قیام نموده و از نفوذ آنان در دستگاههای دولتی و خودسری و آشوبها و بلوای آنان جلوگیری کنند، حتی در این مورد به فضلالله زاهدی، نخستوزیر وقت، نامهای نوشته و درخواستهایی به این شرح مطرح کرده بود:
1- از تبلیغات مضره فرقه بهایی که بر خلاف دین مبین اسلام است، جلوگیری شود.
2- محافل و مراکز تبلیغاتی آنها در هر نقطة مملکت که مفتوح شده است، موقوف گردد. مستخدمینی که اقرار بر خلاف ادیانی که در قانون اساسی مصرح است بنمایند، پس از رسیدگی بر طبق قانون استخدام کشوری اخراج شوند و بالملازمه آنها هم مشمول این دستور خواهند بود.
لیکن عریضهای که حقیر به اعلیحضرت همایون عرض کرده بودم متضمن چارهجویی بود، برای جواب مسلمانان که از غالب بلدان و قرا و عشایر از حقیر مکرر خواسته بودند که این مواد در مجلس شورای ملی مورد مذاکره شود و اگر قوانین سابقه، کافی در اجرای این مواد است در مجلس تصریح شود و نمرة قوانین مذکوره معین گردد و اگر قوانین سابقه، در اجرای این امور کافی نیست قوانینی وضع شود که موجب اطمینان مردم شود به اینکه عملیات سابقه این فرقه دوباره تکرار نمیشود و مرقومه جنابعالی حکایتی از این معنی نداشت و باز هم حقیر متحیرم جوان مسلمان را چه بگویم.
خواهش دارم در این موضوع دولت با کمال دقت و رعایت مصالح مملکت و مآلاندیشی، این مشکل را حل نماید و حقیر را در مقابل عموم مسلمانان ایران، بلکه غیر ایران که مکاتیبی هم از آنها هست، مواجه با خطر قرار ندهند.
مرجو آنکه خداوند، عز شأنه، دیانت مقدسه اسلام و استقلال مملکت ایران را از گزند حوادث و تهاجم معاندین، محفوظ و اعلیحضرت همایونی و اولیای امور را در حفظ مصالح مملکت و تقویت دیانت مقدسه موفق و مؤید فرماید. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته».(11)
اما پس از یک سلسله مکاتبات و پیامهای شخصی برای نخستوزیران و دیگر مقامات دولتی، وقتی بیتفاوتی آنان را به مسئله احساس کردند و حتی همدردی و همدستی برخی از رؤسای بالای ادارات دولتی را با بهائیان دریافتند، دیگر مذاکره با مقامات مملکتی را «لغو و بیهوده» دانستند. ایشان در نامهای در 28 شهریور 1328ش به آقای فلسفی نوشتند:
«بسمالله الرحمن الرحیم
به عرض میرساند، مرقوم شریف واصل گردید. جوابی که دادهاند دال بر این است که ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتی که نادراً از سوی دولت مشاهده میشود، بر آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال است نه حقیقت و این دستگاه یا آلت صرف و متحرک بدون اراده و اختیار است. یا به غلط، مصلحت مملکت را در تقویت و موافقت منویات اینها تشخیص داده، یا بعض چرخهای آن، مصلحت شخصیه خود را بر مصلحت مملکت ترجیح میدهد. به هر تقدیر مذاکرات در این موضوعات را لغو و بیهوده میبینم، لذا ابداً در این موضوعات و غیر این موضوعات مطلبی ندارم.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته، تاریخ 6 شهر ذیحجه 1369ق، حسین الطباطبایی.»(12)
شدت فعالیت بهاییها و بیتوجهی دولت و شاه نسبت به آنان، آیتالله بروجردی را نگران و متأثر ساخته بود، چون از جانب شاه و دولت اقدام جدی صورت نگرفت، ایشان شخصاً وارد عمل شدند: «در این خصوص حجتالاسلام فلسفی را خواستند و ماجرا را گفتند.»(13) چنان که مرحوم فلسفی خود در خاطراتش میگوید: «وظیفة مذهبی حکم میکرد در مقابل تبلیغات این فرقه بیتفاوت نباشم و علیرغم وابستگی آنها به دستگاه حاکم در منابر خود بر ضد آنها مبارزة تبلیغی نمایم.»(14)
در سال 1334ش قبل از ماه مبارک رمضان، آقای فلسفی به حضور آیتالله بروجردی رسیدند و اجازه گرفتند علیه بهائیت بر منابر و حتی در سخنرانیهایی که از رادیو پخش میشد، سخن بگویند. آیتالله بروجردی هم فرمودند: «اگر بگویید خوب است، حالا که مقامات گوش نمیکنند، اقلاً بهاییها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند.»(15)
همزمان با سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی در منابر علیه بهائیت، دیگر وعاظ و روحانیون نیز به مبارزه برخاستند. «از آنان نیز خواسته شد که مسئلة مبارزه با بهائیت را از طریق منابر به مردم گوشزد کنند و آنها را از هرگونه ارتباط و مراوده و معامله و معاشرت با بهاییها منع کنند.»(16)
با شدت یافتن مبارزات، عدهای از روحانیون و وعاظ از محضر آیتالله بروجردی تقاضای استفتاء نمودند و راجع به «معاشرت و معامله با بهائیان از قبیل آکل و شرب با آنها و مهمانی کردن و به مهمانی آنان رفتن و زن دادن به آنان و زن گرفتن از آنها و دخول در حمامهای آنها و راه دادن آنها به حمامهای مسلمین و خرید و فروش با آنها و کرایه و اجاره دادن املاک و وسائل نقلیه از آنها و معالجه نزد آنها و اصلاح سر و صورت آنان و کار کردن برای آنها مجاناً و یا تحت هر یک از عناوین و معادلات شرعیه از قبیل جعاله و مزارعه و مساقات و شرکت و صلح و نحو...» از ایشان جواب خواستند.(17) آن حضرت در مقابل تقاضای مردم فتوایی بدین نحو صادر کردند: «لازم است مسلمین با این فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند. فقط از مسلمین تقاضا دارم آرامش را حفظ [کنند] و انتظام را از دست ندهند.»(18)
متعاقب این فتوائیه اعلامیههای متعددی از سوی اقشار مختلف مردم در پذیرفتن اجرای آن صادر شد.(19) من جمله عدهای از تجار و رؤسای اصناف نجفآباد اعلامیهای راجع به ترک معاشرت و معامله با بهائیان صادر کردند و تصمیم خود را در قطع هرگونه مراوده و معاشرت با بهائیان اعلام کردند.(20) سلسله سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی و وعاظ در منابر و پخش آن از رادیو، موج عجیبی در مملکت ایجاد کرد. مردمی که از دست آن فرقة ضاله، ستم دیده بودند به هیجان آمدند(21) و به مقابلة شدید پرداختند، مکانها و مؤسسات آنها را مورد هجوم قرار دادند، حتی در برخی از روستاها افراد معدود بهائی ساکن در آنجا، بیرون رانده شدند و در برخی جاها میان مسلمانان و بهائیان زد و خوردهای شدیدی روی داد.(22)
همه جا صحبت از ضرورت سرکوبی بهائیهای وابسته به صهیونیسم و آمریکا بود و فضای عجیبی در جامعه پدید آمده بود. در نتیجة این فشارها، حکومت مرکزی ناگزیر به محدود کردن فعالیت بهائیان شد. به دستور شاه، پزشک مخصوص بهائی او، «سرلشکر عبدالکریم ایادی»، مدت کوتاهی ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید.(23)
در 6 اردیبهشت 1334 مقامات نظامی تهران سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران و سرلشکر نادر باتمانقلیچ، رئیس ستاد ارتش به تصرف و تخریب حظیرهالقدس، مرکز تبلیغات بهائیان که در خیابان حافظ بود، یاری رسانیدند. حسین خطیبی که فردی مطلع بود،(24) هدف از همکاری شاه و ارتش با علما را، تلاش آمریکاییها برای «تصرف آرشیو» بهائیان و دسترسی به اسامی ایشان اعلام نمود.(25)
در این زمان آمریکاییها از طریق سازماندهی شهربانی و ارتش (و بعدها ساواک) مشغول تحکیم نفوذ خود بودند و بیمیل نبودند که قدرت و نفوذ سیاسی و جاسوسی انگلیسیها و عمال آنها، از جمله بهاییها را نیز محدود سازند.(26)
به دنبال این حادثه، حسین علاء – نخستوزیر وقت که برای معالجه به اروپا رفته بود – به شاه تلگراف زده و گفته بود که در اروپا عکسالعمل مبارزه با بهائیان خوب نیست، زیرا غربیها اعتراض میکنند و میگویند در ایران آزادی نیست.(27) پس از این تلگراف، شاه چندی از پیشوایان شیعه را به دربار فراخواند و به آنها گفت: «اکنون که دستور دادم جلوی بهائیها را بگیرند و مرکزشان را خراب کنند، شما هم از این پس سکوت کنید تا به نام ایران در جهان توهین نشود.»(28)
مخالفت تاکتیکی محمدرضا شاه را با بهائیها نباید به هیچوجه جدی تلقی کرد، زیرا پس از فروکش کردن شور و احساسات مردم مسلمان، ارتباط شاه با بهائیان بیش از پیش گردید. دکتر «ایادی» پس از نه ماه اقامت در ایتالیا به ایران بازگشت(29) و قدرتش در دستگاه دولتی و دربار و ارتش، بیشتر شد. حتی پس از اتمام ماه رمضان و پایان سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی و به دنبال آن، برچیده شدن اجتماعات مذهبی در تکایا و مساجد، حظیرهالقدس و سایر مراکز بهائیان در تهران و شهرستانها، بار دیگر به بهائیان واگذار گردید.(30)
در برابر فشارها و تضییقاتی که از سوی مردم مسلمان و گروههای مذهبی نسبت به رفتار بهائیان اعمال شد، بهائیها و رهبران آنان به استمداد از دولت برآمدند. سرلشکر شعاعالله علائی، رئیس محفل ملی بهائیان، نامهای به سرلشکر حسن علوی مقدم، رئیس کل شهربانی، نوشت و از او خواست جلوی این قبیل مظالم و تعدیات غیرقانونی گرفته شود.(31)
علاوه بر سخنرانیهای فلسفی که هر روز از رادیو پخش میشد، در شهرستانها نیز علما و روحانیون، مردم را به مبارزه با بهائیگری تحریک میکردند. آیتالله شیخ حسینعلی منتظری،(32) که نماینده آیتالله بروجردی در اصفهان و نجفآباد بود، بنا به فتوای آیتالله بروجردی، از اهالی نجفآباد و اصفهان خواست: «از معامله و معاشرت و ارتباط با بهائیها خودداری کنند، کسبه از فروش اجناس به بهائیها به طور علنی خودداری کنند...».(33)
در این زمان غیر از آیتالله بروجردی، آیتالله کاشانی نیز به نوعی رهبری مذهبی – سیاسی را در اختیار داشت و به شدت وارد فعالیت سیاسی شده بود و در مخالفت با بهائیان علاوه بر همکاری با آیتالله بروجردی، با فدائیان اسلام نیز همکاری داشت.(34) در جریان ترور دکتر برجیس، یهودی بهائی شده، پس از دستگیری متهمان، اقدامات آیتالله بروجردی و آیتالله کاشانی، سبب شد آنان آزاد شوند.(35) ایشان در خصوص بهائیان کاشان که تعدادشان زیاد بودند و در مراکز و ادارات دولتی نیز شاغل بودند، اعلامیهای صادر کرد «و به علما و روحانیون مقیم کاشان دستور داد علیه بهائیهای محل، مخالفت شدید نموده و برای برکناری آنها از ادارات و اخراج آنان از کاشان، اقدام جدی به عمل آورند».(36)
در اصفهان بهائیها در شیراز، کرمان و همچنین یزد، زیاد بودند. آنها متعاقب این مبارزات، اجتماع کرده و خواستند باحرکات تظاهرات آمیز، به تهران روند و نسبت به اقدامات سختگیرانه مسلمانان و فشارهای آنان، به مقامات دولتی شکایت کنند.(37)
این اعمال با دستور وزارت کشور به شهربانیها، مبنی بر جلوگیری از هرگونه تظاهرات و اجتماع افراد بهائی، خاموش شد.(38) همچنین در آبادان بهائیان به مقابله برخاستند، در همین شهر، طبق گزارشی از ساواک، یک عدة 150 نفری از بهائیان به منظور برگزاری یک شبنشینی به مناسبت «عید رضوان»(39) اقداماتی به عمل آورده و خیال داشتند در باغ باشگاه قایقرانی برپا نمایند، حتی گفته بودند دولت هم موافقت کرده».(40)
بهائیان شیوهشان این بود که با انتشار شایعه، افراد و مقامات ذینفوذ دولتی را به خود منتسب کنند و از این طریق آنان را وادار به آزاد گذاردن در دین و تبلیغاتشان کنند. آنان میگفتند شاهنشاه آریامهر یک بهائی واقعی است و در آینده نزدیک دین بهاء را آزاد خواهد گذارد، ما نیز آشکارا به خواستههای خودمان خواهیم رسید.(41)
در شیراز شمار بهائیان زیادی بود که علاوه بر فعالیت تبلیغاتی، تشنجاتی در جنایات هولناک صهیونیستمآبانه، نسبت به مسلمانان وارد کردند. آنها زمینهای زیادی در شیراز و مرودشت خریده بودند و قصد داشتند در شهرستانهای استان فارس، هر جا که جمعیت بهائیان صد نفر میشد، حظیرهالقدس بسازند.(42) نخستین حظیرهالقدس که بزرگترین حظیرهالقدس بهائیان شیراز بود، در قریة سعدی (محلة سعدیه امروزی) ساخته شد.(43) آنان در مرودشت زمینی به مساحت شش هزار متر، به همین منظور خریده بودند، همچنین اراضی دروازه قرآن (سفر بخیر) از زمینهایی بود که توسط بهاییان غصب شده بود.(44) چون بهائیان حق ثبت اراضی و املاک به نام بهائیت را نداشتند، این گونه زمینها را با نام شرکت امنا یا نونهالان که در دفتر شرکتهای داخل به ثبت رسیده بود، به ثبت میرساندند.(45)
بهائیان شیراز عموماً متعصب بودند، آنان سعی میکردند با مسلمانان کمتر مراوده داشته باشند تا درگیری بینشان پدید نیاید. در جلسات خود طوری عمل میکردند که حتیالامکان به اطلاع مسلمانان نرسد. آنان حتی از فروش زمین به قیمت متعادل، به مسلمانان خودداری میکردند و با حیله زمینهای خود را به بهائیان میفروختند،(46) یا از دولت میخواستند اراضی آنان را از زمینهای مسلمانان تفکیک کند.(47) بهائیان، شیراز را خاستگاه کیش خود میدانستند،(48) منزل علی محمد باب در شیراز «بیت مقدس» بهائیها و زیارتگاه افراد وابسته به این فرقه بود. آنان به منظور نوسازی و توسعة آن تعدادی از خانهها و اراضی اطراف بیت را به زور از مسلمانان خریده بودند.(49) میخواستند «بیت علی محمد باب» را طوری توسعه دهند که نود و یک درب داشته باشد. طوری که یکی از دربهای آن، حدود میدان مشیر، دیگری میدان شاهچراغ و درب دیگری حدود سه راه پهلوی واقع و به نام مدینة مبارکه نامگذاری شود.(50) لذا برای این منظور شروع به خریدن خانههای اطراف نمودند. آنها چهل باب خانه از اشخاص مختلف به زور خریده و این منازل را با نام شرکت امنا به ثبت رسانده بودند، اما هوشیاری علما و گروههای مذهبی، مانع از اقدام صهیونیست مآبانة بهائیان شد و آنان به منظور کارشکنی در اهداف و برنامههای بهائیان، تعدادی از خانههای اطراف «بیت» را که تاکنون بهائیان موفق به خرید آنها نشده بودند، خریدند و مسجد ساختند. موکل این زمینهای خریداری شده آیتالله گلپایگانی بود.(51)
مخالفت علما و گروههای مذهبی با بهائیگری تا 15 خرداد سال 1342 ادامه داشت، اما با سرکوب نهضت پانزده خرداد، توسط رژیم پهلوی، علناً دست بهائیان در چنگاندازی و غارت کشور باز شد. از این زمان به بعد رهبری گروههای مذهبی – سیاسی به عهده حضرت امام خمینی که با فوت حضرت آیتالله بروجردی به صورت فعال وارد صحنة سیاست کشور شدند، گذاشته شد. ایشان خطر بهائیها و همدستان آنان (اسرائیل) را برای اسلام و کشور جدی دانسته و به روحانیون درجه اول سفارش کردند تا مردم را از این خطر آگاه نمایند. زمانی که در سال 1341ش دو هزار نفر از بهائیان ایران با عنایت و تخفیفات ویژه از طرف دولت برای شرکت در کنفرانس بهائیت عازم لندن شدند، امام اعتراض خود را به دفعات اعلام داشتند: «... دو هزار نفر را با کمال احترام، با دادن [...] پانصد دلار ارز به هر یک، پانصد دلار مال از این ملت مسلمان به بهائی دادهاند، ارز دادهاند، به هر یک دویست تومان تخفیف هواپیما، چه بکنند؟ برند [بروند] در جلسهای که بر ضد اسلام در لندن تشکیل شده است، شرکت کنند».(52) در جای دیگر با ذکر همین ماجرا از تخفیف بیست و پنج میلیون تومانی شرکت نفت به ثابت پاسال، بهائی معروف، سخن به میان میآورند و میفرمایند: «این وضع نفت ما، این وضع ارز مملکت ما، این وضع هواپیمایی ما، این وضع وزیر ما، این وضع همة ما، سکوت کنیم باز؟ هیچ حرف نزنیم؟ حرف هم نزنیم، ناله هم نکنیم؟!...».(53) آن حضرت روحانیت را به اعتراض علیه سیاستهای شاه دعوت نموده، چنین میگویند: «این سکوت مرگبار اسباب میشود که زیر چکمة اسرائیل به دست همین بهاییها، این مملکت ما، نوامیس ما پایمال شود. وای برما، وای بر این اسلام، وای بر این مسلمین، ای علما ساکت ننشینید».(54)
در جای دیگری ایشان ابعاد نفوذ و سلطة بهائیان را در ایران ذکر میکنند و علما را به مبارزه علیه سلطة آنان فرا میخوانند: «... اینجانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر میکنم، قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهیونیستهاست که در ایران به [صورت] حزب بهائی ظاهر شدند و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمال خود قبضه میکنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط میکنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولتها ناظر آن هستند و از آن [آن را] تأیید میکنند. ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمیکند و اگر سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر، مسئول و در این عالم محکوم به زوال است».(55)
امام خمینی بیش از هر شخص دیگری، به خیانتهای بهائیها در کشور و ارتباط آنان با اسرائیل آگاه بود. ایشان در سال 1343 در دیدار دانشجویان دانشگاه تهران با وی در قم، سخنرانی ایراد نمودند که بیش از هر چیز هم وضع روز را در ارتباط با حکوت نشان میدهد و هم اهداف مبارزه را. ایشان فرمودند: «هدف، بزرگتر از آزاد شدن عدهای است. هدف را باید در نظر داشت، هدف اسلام است، استقلال مملکت است. طرد عمال اسرائیل [بهائیان] است، الآن تمام اقتصاد مملکت در دست اسرائیل است، عمال اسرائیل [بهائیان] اقتصاد ایران را قبضه نمودهاند. اکثر کارخانجات در دست آنان اداره میشود، تلویزیون، ارج،(56) پپسی کولا، ... باید صفها را فشرده کنید، اینها عمال استعمار هستند، باید ریشة استعمار را کند».(57)
مبارزة مردم و روحانیت علیه بهائیان در سالهای نخستوزیری «هویدا» افزایش یافت. بسیاری از گزارشهای ساواک دلالت بر همین مبارزات دارد. در میان این اسناد اعلامیههایی در مخالفت با رژیم شاه و تصدی مناصب مهم دولتی نظیر رادیو و تلویزیون توسط بهائیان به چشم میخورد. همچنین گزارشهایی در مورد مخالفت افراد بهایی با عضویت در حزب رستاخیز نیز آمده است، با این عنوان که ما از مشارکت در امور سیاسی منع شدهایم.(58) برخی از اسناد دلالت بر این دارند که در جریان نهضت 15 خرداد در شهرهای مختلف، علاوه بر برخی از اماکن مشروبفروشی که متعلق به یهودیان بود، منازل و دکانهای متعلق به بهائیان نیز مورد حمله مردم قرار گرفته است.(59) محفل ملی روحانی آنان، تشکیلات و تجمعات بیش از سه نفر را در این زمان ممنوع اعلام کرده بود. علاوه بر مبارزات علما و روحانیون علیه بهائیگری، انجمنها و تشکلهای مستقل مذهبی نیز جریان ضدبهاییگری را به صورت جدی دنبال میکردند که در این میان جمعیت فدائیان اسلام و انجمن حجتیه از مهمترین آنان بودند.
پینویسها:
1- رسول جعفریان، جریانها و جنبشهای مذهبی – سیاسی در ایران (1357-1320)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، چ دوم، 1381، ص 22.
2- شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، ص 139.
3- مجلة آئین اسلام، سال 1، ش 11، (5/3/1323)، ص 3.
4- همان، سال اول، ش 13، (13/12/1323)، ص 7.
5- سند شماره 89 از مجموعة حاضر.
6- علی دوانی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم، 1382، ص 188.
7- همان، اسناد شمارة 38 و 39.
8- علی دوانی، پیشین، ص 197.
9- خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، به کوشش حبیبالله لاجوردی، تهران، نشر کتاب نادر، 1381، ص 45.
10- همان، ص 51 سند شمارة 21 از مجموعة حاضر.
11- مرجعیت در عرصة اجتماع و سیاست، اسناد و گزارشهایی از آیات عظام، نائینی، اصفهانی، قمی، حائری و بروجردی، 1339-1292ش، تهران، نشر شیراز، 1379، صص 498-499.
12- دوانی، پیشین، سند شماره 43.
13- رضا گلسرخی، خاطرات رضا گلسرخی، مجله یاد، شمارة 6، 1366-1365، صص 21 و 22 و 23.
14- علی دوانی، پیشین، ص 200.
15- همان، ص 200.
16- سند شماره 23 از مجموعة حاضر.
17- سند شماره 20 از مجموعة حاضر.
18- همان.
19- سند شماره 22 از مجموعة حاضر.
20- سند شماره 21 از مجموعة حاضر.
21- اسناد شماره 17، 18 و 23 از مجموعة حاضر.
22- اسناد شماره 18 و 25 از مجموعة حاضر.
23- حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 203.
24- سرلشکر نادر باتمانقلیچ از افسران مورد اعتماد آمریکایی بود به همین دلیل پس از کودتای 28 مرداد 1332 رئیس ستاد ارتش شد.
25- حسین خطیبی که از جنجالیترین اقدامات او قتل سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی دولت دکتر محمد مصدق است، در سالهای قبل از کودتای 28 مرداد 1332، رهبری یک شبکة مخفی از نظامیان را ب عهده داشتند و با شخص شاه مرتبط بود. پس از کودتا، بسیاری از عزل و نصبهای مقامات نظامی از جمله انتصاب باتمانقلیچ پس از رایزنی با خطیبی انجام گرفت.
(بنگرید به نامة مورخ 30/2/1334 حسین خطیبی به «دکتر مظفر بقایی» مجموعة اسناد خصوصی دکتر مظفر بقایی کرمانی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، به نقل از عبدالله شهبازی، جستاری در بهاییگری، پیشین، ص 10).
26- محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی، ج اول، تهران، مؤسسه فرهنگی قبله، چاپ چهارم، 1374، ص 161.
27- محمدمهدی اشتهاردی، رویارویی فلسفی به فرقة بهائیت، روزنامه رسالت، یکشنبه 5 دی ماه 1378، ص 6.
28- مئیر عزری، خاطرات آخرین سفیر اسرائیل در ایران، دفتر یکم، برگردان به فارسی، آبراهام خاخام، اورشلیم، 2000م، ص 231.
29- حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 374.
30- ر.ک: سند شمارههای 29000769، سازمان اسناد ملی تهران. (ساختمان حظیرهالقدس تا پیروزی انقلاب اسلامی در تصرف بهائیان بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اختیار سازمان تبلیغات اسلامی قرار گرفت. امروزه این ساختمان مرمت و تزئین شده و به عنوان مرکز حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی از آن استفاده میشود.)
31- سند شمارة 25 از مجموعة حاضر.
32- شیخ حسینعلی منتظری حتی کتابی با عنوان «مناظره مسلمان و بهائی» در سال 1330ش چاپ کرد.
33- اسناد شمارة 24 و 25 از مجموعة حاضر.
34- سند شمارة 7 از مجموعه حاضر.
35- همان.
36- سند شماره 9 از مجموعة حاضر.
37- سند شماره 6 از مجموعة حاضر.
38- سند شماره 4 از مجموعة حاضر.
39- سالروز تولد علی محمد باب، که مصادف با اول محرمالحرام است.
40- سند شماره 51 از مجموعه حاضر.
41- سند شمارة 52 از مجموعة حاضر.
42- سند شمارة 32 از مجموعة حاضر.
43- همان.
44- سند شماره 96 از مجموعة حاضر.
45- سند شماره 90 از مجموعة حاضر.
46- سند شمارة 95 از مجموعة حاضر.
47- سند شماره 65 از مجموعة حاضر.
48- علیمحمد شیرازی پیشوای کیش بهائیت در سال 1235ق در شیراز متولد شد.
49- استاندار شیراز در این زمان سرلشکر همت، بهایی بود و با بهائیان در این مورد همکاری داشت.
50- سند شماره 129 از مجموعة حاضر.
51- همان.
52- امام خمینی، صحیفه نور، ج 1، تهران، مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361، ص 12؛ حاج عزالدین موسوی امام جمعة زنجان نیز در سخنرانیهای خود در مسجد سلطانی زنجان به اقدام دولت در ایجاد تسهیلات لازم برای بهاییهای شرکتکننده در کفرانس لندن، اعتراض کردند و اظهار نمودند: «هیأت حاکمه برای بهاییانی که در لندن اجتماع کردهاند تسهیلات لازم را فراهم نموده و بلیط هواپیما که تاکنون چهار هزار تومان میباشد، برای بهاییها دو هزار تومان فروختهاند». (ر.ک: سند شمارة 41 از مجموعة حاضر).
53- صحیفه نور، ج اول، ص 44.
54- همان، ص 12.
55- همان، صص 34-35.
56- کارخانه ارج مهمترین کارخانه بهاییها بود که در سال 1315 توسط مهندس رحیم ارجمند و خواهرزادهاش حبیب ثابت پاسال تأسیس شد. این کارخانه نخستین کارخانة یخچالسازی در ایران بود.
57- جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ص 40.
58- اسناد شماره 130 و 131 از مجموعة حاضر.
59- اسناد شمارة 47 و 153 از مجموعة حاضر.
به نقل از: اسناد فعالیت بهائیان در دوره محمدرضا پهلوی
مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ثریا شهسواری، پاییز 1387، صص 88-73
نظرات