رقابتها و حسادتهایی که محمدرضاشاه از رضاشاه در ذهن داشت؛


رقابتها و حسادتهایی که محمدرضاشاه از رضاشاه در ذهن داشت؛

تصویر پسر از پدر

 محمدرضاشاه در موارد بی‌شمار بدون هرگونه ارتباط مشخصی با موضوع، از پدر خود یادآوری می‌کرد؛ آن هم در شرایطی که در متن و گفتار محمدرضا هیچ‌گونه توجیهی برای ذکر خاطره پدر به وسیله او وجود نداشت. علت بیان این خاطرات بیش از آنکه جنبه احترام گذاشتن داشته باشد جنبه سیاسی و روانی داشت.

محمدرضاشاه در دوره 37 ساله حکومت خود تلاش می‌کرد از پدرش به احترام یاد کند و دائم دستاوردهای او را می‌ستایید، اما در باطن، این یادآوریها اقدامی بود تا با مقایسه خود در برابر رضاخان، خود را پادشاهی برتر از پدر قلمداد و بدین طریق اثبات کند که خدمات عمرانی بیشتری برای ایران به ارمغان آورده است؛ مثلاً محمدرضاشاه در هر چهار کتاب خود، یعنی «ماموریت برای وطن»، «انقلاب سفید»، «به سوی تمدن بزرگ» و «پاسخ به تاریخ»، در ابتدا نام و خدمات رضاخان را می‌آورد و از او در ظاهر به نیکی یاد می‌کند، اما در ادامه تمامی مطالبش، به صورت لفافه در قالب گزارش و دادن آمارهایی از زیرساختها و چند و چون مملکت، به مخاطب طوری القا می‌کند که دستاوردهای دوران او به مراتب برتر و بیشتر از کارهای پدرش هستند. در این نوشتار قصد داریم تا به بررسی تصویر محمدرضاشاه از پدرش بر اساس سخنرانیها، کتابها و خاطرات نزدیکانش بپردازیم.

1. علت یادآوری مداوم نام رضاشاه

رضاشاه به عنوان بنیان‌گذار و نخستین پادشاه سلسله پهلوی، به لحاظ سیاسی برای پسرش محمدرضا اهمیت داشت؛ به‌ویژه در نخستین سالهای سلطنت محمدرضاشاه، میراث پدر بر پذیرش پسر از سوی مردم ایران تأثیرگذار بود؛. تا جایی که از رضاشاه به عنوان یک فرمانروای نیرومند و قلدر یاد می‌شد و این ویژگی شخصی پدر سبب می‌شد مردم برای تامین امنیت، هرچند بالاجبار، پادشاهی او در ایران را راحت‌تر بپذیرند؛ ازهمین‌رو محمدرضاشاه به‌ویژه در نخستین سالهای سلطنت خود، همواره برای یادآوری خاطرات پدر، انگیزه سیاسی داشت، اما در این قبیل یادآوریها، به‌ویژه در سالهای بعدی پادشاهی، چیزی بسیار بیش از مسائل سیاسی صرف دخیل بود، به گونه‌ای که اساساً یادآوری شاه از پدرش بیشتر به دلایلی که برای ساختار شخصیتی و مشروعیت او اهمیت داشت انجام می‌شد. درواقع او با این روش می‌کوشید خود را فردی برتر از حاکم مقتدر سابق نشان دهد و بر مشروعیت خویش نزد مردم بیفزاید.

دلیل درستی این دیدگاه، موارد بی‌شماری است که شاه بدون هرگونه ارتباط مشخصی با موضوع، از خاطرات پدر خود صحبت می‌کند؛ شرایطی که در متن و گفتار محمدرضا هیچ‌گونه توجیهی برای ذکر خاطره پدر به وسیله او وجود ندارد.1 بدین ترتیب علت بیان این خاطرات بیش از آنکه جنبه احترام گذاشتن داشته باشد جنبه سیاسی و روانی دارد. در ادامه تلاش می‌کنیم تصویر رضاخان را بر اساس برساخته‌های ذهنی محمدرضا تحلیل کنیم.

2. خود برترپنداری از رضاشاه

یکی از نمونه‌های واضح این یادآوری بی‌ربط به مصاحبه اوریانا فالاچی با محمدرضاشاه مربوط می‌شود. شاه در اثنای بحث درباره وضعیت بد اوضاع زنان و تأثیر آن بر زندگی اجتماعی آنان، به یکباره اظهار کرد: «هیچ کس نباید فراموش کند که من پسر مردی هستم که در ایران چادر را از سر زنان برداشت».2 در اثنای بیانی که ارزش زنان را تنزل می‌داد، این یادآوری یک معنای ضمنی سیاسی نیز داشت؛ گویی شاه در تلاش برای نشان دادن و یادآوری اوضاع بهتر زنان نسبت به دوران پدرش است و به همین منظور برای ایجاد یک مقایسه نام پدرش را به خاطر می‌آورد.

یادآوری شاه از پدرش و مقایسه خود با او همیشه در لفافه و در قالب یک یادآوری تاریخی نبود و گاهی به صورت علنی خود را برتر از رضاخان می‌دانست؛ برای مثال او در کتاب «ماموریت برای وطنم» چنین می‌گوید: «سرشت و ذات پدرم در آن روز برای خدمت به کشور ایران از من بهتر بود؛ چنانکه سرشت من با همه احترام و تحسینی که نسبت به پدرم دارم برای امروز ایران مناسب‌تر است و قطع دارم که اگر امروز حیات داشت این نکته را تصدیق می‌فرمود».3 اینکه شاه در این مطلب کتاب یکباره برای اثبات برتری خود یادی از پدر می‌کند و می‌گوید که پدرش در زمان خود بهترین کسی بود که می‌توانست حکومت کند، اما در زمان حاضر ضرورتاً این طور نیست، آشکارا نوعی فرصت‎‌طلبی برای اثبات برتری خود از پدر در شرایط کنونی است.

یادآوری شاه از پدرش و مقایسه خود با او همیشه در لفافه و در قالب یک یادآوری تاریخی نبود و گاهی به صورت علنی خود را برتر از رضاخان می‌دانست؛ برای مثال او در کتاب «ماموریت برای وطنم» چنین می‌گوید: «سرشت و ذات پدرم در آن روز برای خدمت به کشور ایران از من بهتر بود؛ چنانکه سرشت من با همه احترام و تحسینی که نسبت به پدرم دارم برای امروز ایران مناسب‌تر است و قطع دارم که اگر امروز حیات داشت این نکته را تصدیق می‌فرمود»

مورد دیگر که محمدرضا به وضوح دستاوردهای پدرش را زیرسوال می‌برد تا به واسطه آن دستاوردهای خود را بیشتر به چشم آورد خاطره‌ای است که در کتاب «ماموریت برای وطنم» نقل می‌کند: «از اینکه آرزوی او (رضاشاه) در زمینه ایجاد دستگاه‌ها و سازمانهای منظمی که منظورش بود صورت عمل به خود نگرفته بسیار متأثر شدم».4 در این مورد نیز شاه به یکباره و بدون دلیل خاطره‌ای ذکر می‌کند تا پدر را در رسیدن به اهدافش ناکام جلوه دهد و به واسطه آن اهداف و دستاورهای خود را دست‌یافته و بزرگ به چشم آورد.

3. حسادت به رضاشاه

هرچه که دوران سلطنت شاه طولانی‌تر می‌شد، به دلیل ضعف در شیوه حکومت در محافل خصوصی از محمدرضاشاه بیشتر انتقاد می‌شد و او را با پدرش مقایسه می‌کردند و همین مورد، روز به روز حسادت او نسبت به پدرش را بیشتر بر می‌انگیخت. این حسادت به حدی بود که او در سالهای آخر حکومت خود، حتی مایل نبود زیردستان خود را به برپایی بزرگداشت رضاشاه تشویق کند. شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» سرآغاز شروع این احساس حسادت نسبت به پدر را به صورتی ناخوآگاه چنین بیان می‌کند: «پدرم گفت میل دارم دستگاه‌های دولتی کشور را طوری اصلاح کنم که روزی که چشم از جهان پوشیدم امور مملکت بدون نظارت مستقیم مقامات بالا جریان عادی خود را طی کند. این سخن پدرم به من که در آن موقع هنوز جوان حساسی بودم گران آمد و آن را وهن‌آمیز تصور نمودم؛ زیرا فکر می‌کردم منظور او آن است که بعد از وی من قادر به انجام تکالیف خود نیستم و به‌درستی نمی‌توانم جای او را بگیرم. این تصور مرا افسرده ساخت و به روی خود نیاوردم».5

برای درک بهتر این احساس حسادت پسر به پدر می توان به کتاب «شکست شاهانه» رجوع کرد. ماروین زونیس در این کتاب خاطره‌های بسیاری را در تایید این مطلب از زبان مسئولان سابق نقل می‌کند که یکی از آنها خاطره‌ای است از زبان یکی از وزرای سابق رژیم پهلوی. براساس این خاطره «یکی دیگر از کسانی که زمانی در دربار شاهنشاهی کار می‌کرده و پست وزارت را داشته است نقل می‌کند که در سالهای دهه 1350، حسادت شاه نسبت به رضاشاه از همیشه بیشتر شده بود تا آنجا که دلش می‌خواست در شرایطی نامناسب، خود را با رضاشاه مقایسه کند. همین صاحب منصب، هنگامی که در یک ملاقات خصوصی با شاه درباره برنامه‌های خود برای وزارتخانه تحت مسئولیتش صحبت می‌کرد، شاه ناگهان صحبت او را قطع کرد و پرسید درباره رضاشاه چگونه فکر می‌کند. وزیر به شاه اطمینان داد که به نظر او رضاشاه مرد بزرگی بوده است. سپس گفتگو به شرح زیر ادامه یافت: «بله، پدر من مرد بزرگی بوده است، اما من بیش از او برای کشورم کار کرده‌ام». «اما اعلیحضرتا، هنگامی که رضاشاه به قدرت رسید شرایط ایران با زمانی که شما قدرت را به دست گرفتید بسیار متفاوت بود. هنگامی که رضاشاه، شاهنشاه شد فئودالیسم و بیسوادی، سراسر کشور را زیر سیطره داشت. هیچ سازمان حکومتی وجود نداشت...»، «بله، شما درست می‌گویید، اما من کارهای بسیار بیشتری انجام داده‌ام». «بله اعلیحضرت. این مطلب درست است. شما کارهای بسیار بیشتری انجام داده‌اید، اما شما بیست و پنچ سال سلطنت کرده‌اید، درحالی‌که رضاشاه فقط پانزده سال سلطنت کرد». این اظهار نظر آخر آنچنان شاه را عصبی کرد که از جا برخاست و به ملاقات پایان داد».6 این گفتگو و سایر شواهد موجود در خاطرات شاه در ارتباط با پدرش، حسادت شدید او نسبت به رضاخان را به خوبی نشان می‌دهد.

4. همانندسازی با رضاشاه

رضاشاه هرچه که بود، خود با هوشیاری، جسارت، خدعه و فریب به مناصب قدرت راه یافت و سپس حکومت را از قاجاریه تصاحب کرد، ولی شاه فاقد این خصلتها و از همه مهم‌تر فاقد صفت ویژه پدر، یعنی ابهت و اقتدار، بود. او پادشاهی را از پدر و به کمک خارجیان به ارث برده بود و از ضعف شخصیت در مواجهه با اطرافیان رنج می‌برد. به همین منظور برای جبران فقدان صفات پدرش در خود و داشتن احساس حسادت و رقابت نسبت به او، به همانندسازی شخصیتی با رضاخان دست زد؛ برای مثال چون رضاشاه برای خاندان خود لقب پهلوی را که نامی باستانی و کهن بود، انتخاب کرده بود، محمدرضاشاه نیز به تقلید از پدر و برای همانندسازی، در سال 1344 برای خود لقب شاهنشاه آریامهر را انتخاب کرد7 تا شاید بتواند بدین روش بر ابهت خود بیفزاید.

بدین ترتیب محمدرضا، که همواره از نداشتن خصایص پدر رنج می‌برد، درصدد عظمت‌خواهی کاذب بود تا خود را با ابهت و اقتدار نشان دهد. مورد دیگر این اقدامات، تاج‌گذاری در جشنی به مناسبت بیست‌وپنجمین سال سلطنتش در 1344 بود؛ او پس از نهادن تاج بر سر، کاملا روشن می‌سازد که در پی چه چیزی است: «در این هنگام که تاج سلطنت کهنسال‌ترین شاهنشاهی جهان را بر سر دارم... به روان پاک همه آنهایی که در طول هزاران سال با فداکاری و جانبازی خود استقلال و حاکمیت شاهنشاهی ایران را حفظ کردند و این ودیعه گرانبها را به دست ما سپردند، درود می‌فرستم».8 به اعتقاد فریدون هویدا، شاه با این کار می‌خواست «همه بفهمند تداوم تاریخ ایران در وجود وی متجلی شده است»9 تا بدین واسطه احساس حقارت خود نسبت به پدرش را جبران کند.

فرجام

در انتها همان طور که از خوانش متون کتابهای محمدرضاشاه و گفتارهای او به خوبی مشخص می‌شود، شاه در ناخودآگاه خود همیشه تحت تاثیر پدرش قرار داشت و برای رهایی از قرار گرفتن زیر سایه او، در فرصتهای مناسب تلاش می‌کرد خود را پادشاه بهتری نشان دهد؛ به همین منظور گاه مجبور می‌شد به صورت مستقیم از پدرش انتقاد و به صورت علنی خود را فرد بهتری معرفی کند و گاه به صورت غیرمستقیم و غیرعلنی مجبور به این کار می‌شد.


سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران