ناگفتههای محسن رضایی از خنثی کردن کودتای نوژه
متن این یادداشت به شرح ذیل است:
اوائل تیرماه سال ۱۳۵۹ در خیابان ایران به دیدار رهبر انقلاب که در آن زمان نماینده حضرت امام در ارتش بودند، رفتم. به ایشان گفتم که اطلاعات ما رد و خط یک کودتا را در ارتش پیدا کرده است، جنابعالی در جریان باشید و اگر میتوانید به ما کمک کنید.
آن موقع من مسئول اطلاعات سپاه تنها نهاد اطلاعاتی کشور بودم. ایشان فرمودند، توضیحات بیشتری بدهید، من برخی از سرنخها و اطلاعاتی که از جلسات کودتاچیان داشتیم را به ایشان گفتم، ایشان پرسید چه مقدار جدی است؟ من گفتم که کودتا قطعی است ولی زمان شروع و نقطه آغاز را هنوز کشف نکردهایم، با ایشان خداحافظی کردم و رفتم.
هر روز که میگذشت اطلاعات ما کامل میشد، ولی از اینکه زمان شروع و نقطه آغاز کودتا را کشف نکرده بودیم بسیار نگرانی داشتیم. یک روز تصمیم گرفتیم که چند نفر از افراد کودتا را دستگیر کنیم، این کار عیب بزرگش این بود که آنها متوجه شده و احتمالا اقدام به فرار میکردند و یا آنکه دست به کارهایی میزدند که آسیبهایی را بوجود میآورد.
در همین حالت بودیم که رهبر انقلاب تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند پیرو صحبتهای آن روز شما یک خلبانی آمده و چیزهای مشابه آن صحبتها را بیان میکند. سریع خودتان را برسانید منزل ما ببیند موضوع از چه قرار است. رفتم و با یک خلبان جوان روبرو شدم. همان چند جمله اول را که گفت فهمیدم حلقه گمشده ما پیدا شده است.
ماجرا را چنین برای من تعریف کرد: قرار است کودتایی بشود به ما گفتهاند که همه مسئولان جزء شخص امام دستشان در کودتا است. من هم قبول کرده بودم که به همدان بروم و سوار یکی از هواپیما بشوم و محل امام را بمباران کنم. وقتی به مادرم مراجعه کردم و خواستم خداحافظی کنم مادرم گفت کجا؟ ابتدا طفره رفتم ولی در اثر اصرارهای مادرم ناچار شدم بگویم. مادرم گفت شیرم را حرامت میکنم، اگر سریعا پیش امام نروی و ماجرا را به ایشان نگویی. ساعتی طول کشید تا ماجراهای رفتن به جماران و پیدا کردن مقام رهبری را توضیح داد... و گفت الان پیش شما هستم.
اطلاعات را با کمال سخاوت و تعهد به ما داد. ولی در همین حین متوجه شدیم که نیم ساعت از شروع کودتا گذشته است. کودتاچیان با ماشین و اتوبوس پس از جمع شدن در پارک لاله به سوی پایگاه نوژه همدان حرکت کردهاند. وقت بسیار کم بود، ما چون اطلاعاتمان به جز همین دو نکته ایشان کامل بود با او خداحافظی کردیم تا چند روز بعد که دوباره او را دعوت کردیم.
قرار کودتا این بود از داخل پایگاه چند عامل نفوذی به آنها کمک کنند و در پایگاه را باز کنند و آنها از بیرون پایگاه با سرعت خود را به آشیانه هواپیماها برسانند و سوار هواپیماها شده و نقاط مورد نظر را بمباران و کودتا را انجام دهند. محل سکونت حضرت امام (جماران) صدا و سیما و مجلس شورای اسلامی قرار بود بمباران شود.
تنها راه را در این دیدم که به سپاه همدان و اطلاعات سپاه که نزدیکترین واحدهای ما به محل کودتا بودند بگویم که خود را به درب پایگاه نوژه برسانند. قرار کودتاچیان این بود که در صد متری درب پایگاه در یک گودالی معینی جمع شوند و پس از آنکه سازماندهی کردند و با عناصر داخل هم هماهنگ شدند به پایگاه حمله کنند.
ساعت شروع کودتا ۲۲ شب بود. برادران را تلفنی توجیه کرده بودم که هر کدام یک پیشانیبند همراه داشته باشند و در آن گودال مثل خود کودتاچیان وارد شوند و با همه با شوخی و دوستانه برخورد کنند. وقتی که همه کودتاچیها جمع شدند پیشانیبندها را ببندد و با تکبیر آنها را دستگیر کنند.
ساعت از یازده گذشته بود، دوستان ما با الله اکبر عملیات را شروع کردند، دشت اطراف پایگاه از ندای الله اکبر میلرزید. بله سربازان گمنام امام زمان سربندها را بسته بودند و کلاه سبزهایی که ماهها در آمریکا آموزش نیرو مخصوص دیده بودند و هرکدام حریف ده نفر میشدند و تیر آنها به خطا نمیرفت مثل موم در دست مبهوت، و تسلیم ایشان شدند.
البته بعدا یک ستاد خنثیسازی کودتا درست کردیم و یکی از برادران نیروی هوایی ارتش را مسئول آن کردیم و افراد دیگر هم دستگیر شدند. اگر قرار شود خاطرات خود را بنویسم این مساله را بطور مفصل توضیح خواهم داد.
نظرات