معرفی رهبران «کمیته مجازات»
منشیزاده کیست؟
میرزاابراهیمخان منشیزاده، فرزند کریم بیک یا کریمخان منشیاوف ایروانی، از افسران سابق قزاقخانه بود. در سال 1307 قمری که ناصرالدین شاه از سفر سوم خود از اروپا بازمیگشت کریم بیک منشیاوف پدر منشیزاده درخواست تابعیت و مهاجرت به ایران را کرد و شاه هم با درخواست وی موافقت نمود. چون جد منشیزاده، میرزامحمد منشی بوده از این جهت خانوادهاش در ایروان معروف به منشیاوف میشوند و پس از اینکه به ایران مهاجرت کرده به تابعیت ایران درمیآیند، کلمة منشیاوف را به منشیزاده تبدیل نمودند.
کریم بیک مانند سایر مهاجرین در قزاقخانه مشغول به خدمت گردید. پس از او پسرش ابراهیم که در دارالفنون تحصیل کرده بود وارد قزاقخانه شد. او نیز مثل پدرش با تسلط روسها بر قزاقخانه مخالف بود؛ و شبنامه و اعلامیه علیه روسها مینوشت و برای جراید ارسال میکرد، وی بر این باور بود که برای قطع نفوذ روسها در ایران باید کاری کرد تا صاحبمنصبان روس قزاقخانه از ایران بروند. منشیزاده به طور قاطع در این زمینه ساعی بود و برای تشکیلات خود عضوگیری میکرد.
روسها پی به رفتار منشیزاده برده و سرانجام نامبرده، در کمال نارضایتی، در اوایل سال 1325 قمری، به همراه رفیق خود سرتیپ اسداللهخان ابوالفتحزاده از خدمت قزاقخانه کنارهگیری کرد و به مشروطهخواهان پیوست. پس از استقرار مشروطیت، منشیزاده وارد خدمات کشوری شده و سمتهای گوناگونی از قبیل ریاست نظمیه شیراز (1328 قمری)، ریاست تحدید تریاک یزد و کرمان و ریاست دارایی غار و فشافویه را چندی عهدهدار بود و سپس در سال 1332 قمری رئیس مالیه خوار و فیروزکوه شد. او در حوادث فتح تهران و تحولات مربوط به اردوکشی از رشت به تهران نقش قابل ملاحظهای داشت. با افراطیترین جناحهای مشروطه تماس داشت و برای آنان کار میکرد؛ چون به دلیل سوابق شغلی به اسلحه آشنایی داشت، از عوامل مؤثر در شکلگیری تروریسم گروههای افراطی دوره مشروطه به شمار میآمد. در این مقطع هم البته او از اوضاع اداری و اجتماعی ایران این عصر بسیار ناراضی و متأثر بود، در کابینة اول حسن وثوق و وزارت مالیه حسن مشار، مسئولین وقت به دلیل آشنایی با اعمال خطرناک او به کلی از کار برکنارش کردند.
منشیزاده به تبعیت از پدر به دنبال تشکیل گروهی بود که هم پدر و هم پسر، نام آن را انجمن غیرت نهادند. رایین مدعی است انجمن غیرت یکی از انجمنهای فرعی فراماسونری در ایران بود، مدیریت این تشکیلات با حاجمیرزاابراهیم آقا وکیل افراطی تبریز بود. این شخص از اعضای لژ بیداری ایران به شمار میرفت. به قول رایین انجمن غیرت توسط ابراهیم آقا تبریزی و با حضور ابوالفتحزاده به عنوان نایب اوّل انجمن، منشیزاده نایب دوّم و محمدنظرخان مشکوةالممالک صندوقدار لژ بیداری ایران تشکیل شد. منشیزاده، مشکوةالممالک را «جوانی با احساسات و با حرارت، پخته و با ذوق» معرفی میکرد و میگفت او را با «افکار آزادی» آشنا نموده و «افکارش دستپرودة من است.»
در دورة جنگ اوّل جهانی، گروه یادشده از طریق لژ بیداری ایران، با رهبر دمکراتهای ضدتشکیلی یعنی کمرهای هم مرتبط شدند. کمرهای عضو لژ مزبور بود، او بارها و بارها وقتی اینان بعد از دستگیری در بازداشت به سر میبردند توانست با ایشان ملاقات کند. بنابراین یک تشکیلات مخفی در دورة مشروطه به بعد اینان را به هم مرتبط میساخت، به واقع حلقههای ارتباطی گروه ضدتشکیلی و به عبارتی جناح افراطی آن با کمیتة مجازات به اندازهای است که انکارناشدنی است، به همین دلیل و با توجه به شواهد مسلم تاریخی است که کمیته را بازوی عملیاتی گروه ضدتشکیلی خواندهایم. اما روابط اینان به همین موضوع خلاصه نمیشود، یکی از حلقههای ارتباط رهبران نظامی کمیتة مجازات بعدی و سیاستمداران این زمان، انجمنی سرّی بود به نام انجمن بینالطلوعین. در این تشکیلات چند چهرة برجسته دیده میشدند که عبارت بودند از: سیدمحمد کمرهای، سیدعبدالرحیم خلخالی، سیدجلیل اردبیلی، میرزاسلیمانخان میکده، حاجمیرزا ابراهیم تبریزی، سیدحسن تقیزاده و حیدرخان عمواوغلی. میدانیم که همگی این افراد عضو انجمنهای تندرو دورة نخست مشروطه بودند و همینان بعداً افراطیترین جریانهای سیاسی را از درون آن انجمنها که مسلح به بازوی اجرایی نظامی هم بودند، شکل دادند. سه رهبر اصلی کمیتة مجازات یعنی منشی زاده، ابوالفتحزاده و مشکوةالممالک از اعضای این انجمن هم بودند. باز هم اکثر اعضای انجمن مزبور در لژ بیداری ایران عضویت داشتند. عملیات تروریستی اینان در دوره مشروطه کمتر توانست حساسیت اکثر رجال را برانگیزد، به طور مثال حتی ملکالشعرای بهار که بعدها از مخالفین پابرجای عملیات کمیتة مجازات بود، بعد از ترور بهبهانی نامهای به شیخ محمدجواد تهرانی نوشت و توصیه کرد تا حیدرخان عمواوغلی و ابوالفتحزاده را مخفی نماید و برای خروج آنان از کشور گذرنامه تهیه کند. لازم به یادآوری است که ابوالفتحزاده عضو دادگاهی بود که حکم محکومیت شیخ فضلالله نوری را صادر کرد، او یکی از مستنطقین یا بازجویان شیخ بود.
به روایت مشکوةالممالک، منشیزاده و ابوالفتحزاده در دورة جنگ پذیرفته بودند مکاتبات سفارت عثمانی را در تهران، از طریق میرزاحسینخان کارمند سفارت اتریش و بهادرالسلطنه دریافت کنند و به جبهههای جنگ ببرند. اینان باید نتیجه مکاتبات را به تهران میآوردند، ویژگی کارشان این بود که بعد از آوردن جواب حقوق خود را دریافت میکردند. از روایت مکتوب مشکوةالممالک اینگونه برمیآید که ورود ابوالفتحزاده به عملیات تروریستی در ایام بعد از مشروطه صرفاً انگیزههای شخصی داشته است. وی از اینکه حقوق دیوانیاش چند سالی است به تعویق افتاده گله میکرد، از تعدیات و چپاولهای اجزای مالیه سخن به میان میآورد، میگفت روستایش را دولتیان از دستش بیرون آوردهاند و خلاصه مطالبی از این دست عنوان مینمود. او حتی تصمیم گرفته بود وثوقالدوله را به قتل رساند، اما مشکوةالممالک از این تصمیم منصرفش کرد. نکتة مهم این است که این گروه به واقع رابط بحرانسازان مرکز کشور با دولت خودخوانده نظامالسلطنه و برخی از نیروهای همسو بودند. به یاد آوریم در آن زمان افرادی مثل مساوات، شیبانی، سلیمانخان میکده، سلیمانمیرزا اسکندری و تعداد کثیری از دمکراتها در غرب کشور زندگی میکردند.
ابوالفتحزاده و مشکوةالممالک
اسداللهخان ابوالفتحزاده تا سال 1326 قمری یعنی حداقل تا دو سال بعد از صدور فرمان مشروطه، با عالم سیاست بیارتباط بود. او بعداً یکی از اعضای انجمن غیرت شد که توسط میرزاابراهیمآقا وکیل تبریز در دوره حیات مجلس اوّل تشکیل گردید. گفتیم به دنبال صدور فرمان مشروطه از سوی مظفرالدین شاه، به ظاهر تشکیلاتی برای صیانت از آن شکل گرفت که نام «انجمن بین الطلوعین» به آن دادند. وجه تسمیه انجمن یاد شده این بود که جلساتشان سحرگاهان تشکیل میشد، جلسات وقتی خاتمه مییافت که مردم هنوز از خانة خود بیرون نیامده بودند.
ظاهر امر این است که اندیشة اصلی تأسیس کمیتة مجازات از آن منشیزاده بود، اما بعداً ابوالفتحزاده و مشکوةالممالک هم به او پیوستند. به نوشتة ابوالحسن علوی، که خود در کمیته برلین با تقیزاده و نواب همکاری میکرد و به نحوی با گروههای تندرو تهران محشور بود، ابوالفتحزاده هنگامی که مأمور مالیات ساوجبلاغ و شهریار بود، به دلیل بدرفتاری با رعایا عزل شد. بالاتر اینکه «در همین موقع بود که معلوم شد که او جزو بهائیها شده است و شب و روز برای پیشرفت کار آن دسته کار میکرد.» در کتاب علوی که اصل آن به سال 1336 قمری یعنی دورة اوج بحران ایران و قحطیهای مرگبار کشور و بازداشت عناصر کمیتة مجازات در برلین منتشر شده بود، از تشکیلات تروریستی این زمان به عنوان «کمیتة مجازات، کمیته مجهولی در طهران» یاد شده است.
اسداللهخان ابوالفتحزاده فرزند ابوالفتحخان میرپنج اصلاً از مهاجرین و از طایفه شریرلوی قفقاز بود که پس از دوره دوّم جنگهای روس و ایران (1243-1241ق) و امضاء معاهده ترکمنچای، مانند عدة زیادی دیگر از قفقاز به ایران مراجعت کردند. شخص ابوالفتحزاده پیشتر افسر قزاقخانه و درجه سرتیپی داشت. در دوره اول مشروطیت که عدهای از افسران قزاقخانه برای همراهی با مشروطه و ضدیت با محمدعلی شاه از قزاقخانه استعفا دادند، او هم از جمله آن افسران بود. نامبرده از فعالان مشروطیت و از مدافعین مجلس در شب به توپ بستن آن در بیست و سوّم جمادیالاولی 1326 بود. از این به بعد وی به ابوالفتحزاده شهرت یافت. وی هم با کثیری دیگر از مشروطهخواهان بعد از این ماجرا به قلهک رفت؛ از آنجا به رشت عزیمت نمود و قوای مسلح در اختیار کمیتة ستار قرار داد. او در ورود مهاجمین به تهران در 1327 ق. برای سهولت کار آنان، در تهران و قزوین فعالیت زیادی کرد.
ابوالفتحزاده بعد از فتح تهران از طرف هیأت مدیره، مأمور وصول وجه از شاهزاده مسعودمیرزا ظلالسلطان گردید. در حدود سال 1328 ق. سفری به اروپا کرد، او به کجا رفت؟ با چه کسانی ملاقات کرد؟ انگیزه این سفر چه بود؟ اینها همه سئوالاتی است که در پردة ابهام قرار دارد. او بعد از مراجعت، در 1330 که مرنارد بلژیکی به جای مورگان شوستر امریکایی رئیس خزانهداری کل گردید، مأمور مالیات ساوجبلاغ و شهریار شد. بعد از مدت کمی به واسطه بدرفتاری نسبت به رعایا از منصب خود معزول گردید. بالاتر، از قول علوی نقل کردیم که ابوالفتحزاده به مسلک بهائیت گرویده بود، اما عدهای دیگر میگویند چون خانواده و بستگانش پیرو طریقة بهائیت بودند رقبایش به او نسبت دادند که در مأموریت به ساوجبلاغ و شهریار برای پیشرفت دسته مزبور کار میکرده است. بامداد مینویسد:
افکار و نظریات ابوالفتحزاده بالاتر از این حرفها بوده و اگر خانوادهاش بر فرض متهم به بهائیت بودهاند مربوط به خود او نبوده، زیرا در این ایام از طرف رئیس فرقه بهائی اکیداً منع شده بود که بهائیان نباید دخالت در سیاست نمایند در صورتی که ابوالفتحزاده کاملاً وارد در سیاست بوده و عملیاتش با دستورات مرکز بهائیت کاملاً متباین و منافات کلی داشته است.
ظاهر موضوع همین است که پیشوای فرقه بهائی پیروان خود را از دخالت در مسائل سیاسی برحذر داشته است، اما واقعیت این است که بهائیان در دورة بعد از مشروطه مناصب بسیاری به دست آوردند. برادران باقراوف، مسئولین راهداری انزلی به تهران نقش مهمی در فتح تهران داشتند. بعد از مشروطه البته اینان بسیار فعال شدند و نقش مهمی در تحولات ایران تا مقطع کودتای سوم اسفند ایفا نمودند. توجه داشته باشیم که هم ابوالفتحزاده، هم منشیزاده و هم عدة کثیری از کسانی که با کمیته مرتبط بودند و یا از تصمیمگیرندگان اصلی آن به شمار میرفتند، کارمندان شوستر در خزانهداری به شمار میآمدند. اگر به یاد آوریم که به تصریح خود شوستر، بسیاری از کارکنان او بهائیان بودند، آنگاه درخواهیم یافت که تأمل در ماهیت این گروه و تأسیس جوخة ترور تا چه اندازه اهمیت دارد؛ اهمیت موضوع در این است که اگر پیشوای آنان از دخالت در مسائل سیاسی منعشان کرده بود، چگونه اسلحه به دست میگرفتند و آدم میکشتند؟ غیر از علوی و بامداد، در برخی از منابع دیگر مثل نشریة یغما هم از ابوالفتحزاده و هم منشیزاده بهعنوان بهائی نام برده شده است. در اهمیت موضوع و نقش این عده در تحولات منجر به کودتای سوّم اسفند، در صفحات آتی باز هم سخن خواهیم گفت.
به هر حال ابوالفتحزاده به هنگام حملة روسها در سال 1333ق. به تهران، از این شهر حرکت کرد و تا کرمانشاه هم رفت. در ذیقعده سال 1334 با رفیق صمیمی خود ابراهیمخان منشیزاده که او هم سابقاً افسر قزاقخانه و از مهاجرین بود، کمیتة مجازات را تشکیل دادند. کمی بعد محمدنظرخان مشکوةالممالک را هم داخل در جرگه خود کردند و ظاهراً کمیتة مجازات به همت این سه نفر تشکیل یافت. تا اینجا دیدیم که برخی از مهمترین گردانندگان کمیتة مجازات مثل مشکوةالممالک و حتی پدر منشیزاده یا در دستگاه کامرانمیرزا نایبالسلطنه بودند و یا به نحوی از سوی او حمایت میشدند. این هم نکتهای است مهم. چه پیوندی بین شاهزاده کامرانمیرزا و این عده وجود داشت؟ آیا ارتباط آنان صرفاً نوعی رابطه اداری معمول بود؟
خانه منشیزاده در نزدیکی بازارچه آقا شیخ هادی در نزدیکی منزل ابوالفتحزاده واقع بود. هر روز غروب یکی دو تن دلال اسلحه با عبای کلفت وارد منزل منشیزاده میشدند. اینان در زیر عبا تفنگ موزر را مانند رختی که به رختآویز آویخته باشند مخفی میکردند، وارد خانه منشیزاده شده و بعد از تحویل محموله و دریافت پول آن خارج میگردیدند. به این طریق منشیزاده در خانة خود زرّادخانه کوچکی تشکیل داده بود که انواع سلاحهای سرد و گرم از شمشیر تا موزر و پنج تیر، و از صندوقهای فشنگ تا اسلحههای گرم فرانسوی مثل سه تیر را نگه میداشت.
محمدنظرخان مشکوةالممالک فرزند مردی بود به همین لقب. پدر بعدها لقب اعتماد نظام یافت، وی هم فراشباشی کامرانمیرزا نایبالسلطنه بود. پدر و پسر تا سال 1326 قمری در خدمت کامرانمیرزا بودند، محمدنظرخان به سال 1329 قمری رئیس اجرای مالیه تهران شد؛ به عبارتی او هم کارمند مورگان شوستر بود. محمد نظرخان تا سال 1335 در ادارة خزانهداری استخدام بود، در همین سال بود که وارد عملیات تروریستی کمیتة مجازت شد که همین چندی قبل تشکیل شده بود و دستگیر گردید. انگیزة مشکوةالممالک را هم از عملیات تروریستی، مخالفت او با حسن مشار یا همان مشارالملک عضو گروه یاران وثوقالدوله میدانند. حسن مشار زمانی که در دوره وثوق به وزارت مالیه نایل آمد، ظاهراً مشکوةالممالک را اخراج کرد. چرا مشکوةالممالک از شغل خود برکنار گردید؟ به طور قطع و یقین علتی وجود داشته و البته انگیزة مشکوةالممالک هم خیلی بالاتر از این موضوع بوده است، سئوال این است آیا هر کس را از شغل خود برکنار سازند دست به آدمکشی میزند؟ قطعاً خیر، پس باید انگیزهای مهمتر را در پس بسیاری از اقدامات این گروه مشاهده کرد. اما باید گفت هر سه تن بنیادگذاران اصلی کمیتة مجازات به اندازه کافی انگیزة جنایت داشتند، بخشی از انگیزهها هم البته شخصی بود.
کریم دواتگر؛ مردی از طبقه زیرین اجتماع
بدون تردید قابل تأمّلترین عضو کمیتة مجازت کریم دواتگر بود؛ مردی آشوبطلب و ماجراجویی - به قول ویکتور هوگو- از طبقه سوم زیرین اجتماع. کریم لمپنی بود که منطقش اسلحه بود و تهدید و ارعاب. این پادوی بازار وارد در ماجراهایی شد که به قیمت جانش تمام شد. کریم دواتگر اصلا اهل زنجان بود. در تهران با محافل افراطی مرتبط شد و همین گروهها او را تشویق به ترور شیخفضلالله نوری کردند. او بعد از مضروب و مجروح ساختن شیخ، گلولهای هم به خود زد، اما از مرگ نجات یافت و شیخ هم او را بخشید. در دورة به اصطلاح مهاجرت، او هم تفنگی به دست گرفت و به جمع مهاجرین پیوست. بعد از سقوط دولت موقت کرمانشاه به ریاست نظامالسلطنه، همراه عدهای دیگر از ماجراجویان به تهران بازگشت. در این زمان بود که به عضویت کمیتة مجازات در آمد.
به واقع هیچ سنخیتی بین سه تن یادشده و کریم وجود نداشت، کریم نه مثل آنان از تحصیلات متعارف بهرهای داشت، نه به شغلی مشغول بود و نه مردی قدرتمند مثل کامرانمیرزا از او حمایت نموده بود. به واقع کریم توسط جوخههای تروریستی دورة مشروطه استخدام شد، کارش ایجاد رعب و هراس بود و وظیفة اصلیاش آشوبگری. او شاید خود هم نمیدانست چرا باید به این اقدامات مبادرت ورزد، همانطور که یارمحمد کرمانشاهی نمیدانست و همانطور که بسیاری از دیگر اسلحه به دستان درک نمیکردند اصلاً مشروطه و فعالیت سیاسی یعنی چه؟ پیشتر به برخی از اقدامات شرارتآمیز او مثل ترور شیخ فضلالله نوری و آشوب در بازار تهران اشاره کردهایم و خواننده را به آن ارجاع میدهیم، و اینجا به تحولات ادوار بعدی زندگی او میپردازیم.
اندکی بعد از تشکیل کمیتة مجازات، کریم دواتگر به معرفی ابوالفتحزاده وارد آن تشکیلات شد. وظیفة او مشخص بود: قتل. همه دستاندرکاران با او و اعمالش در دورة مشروطه آگاهی داشتند، او ضارب شیخ فضلالله نوری و یکی از عوامل کمیتة جهانگیر بود که توسط مستعانالملک اداره میشد. زمانی که به کمیته ملحق گردید، تازه از منطقة غرب کشور وارد تهران شده بود، در آن زمان اردوی نظامالسلطنه از هم متلاشی گردیده بود. کریم در دوره یادشده بیکار بود، پس حاضر شد «ازهر جهت مورد استفاده قرار گیرد.» واضح است که منشیزاده و دیگران از تأسیس کمیته اهداف خاص خود را داشتند، اما افرادی مثل کریم که جز ماجراجویی از امور سررشتهای نداشتند، خواسته و یا ناخواسته وارد بازی مرگباری شدند که سرانجامی جز معدوم ساختن آنها توسط همان تصمیمگیرندگان اصلی جوخه ترور نداشت. کریم فقط برای پول به این گروه پیوسته بود. چون از اهمیت موضوع آگاهی نداشت، به خاطر پول و باجگیری شروع به افشاگری در مورد تشکیلاتی کرد که این شوخیها را برنمیتافت و جان خود را بر سر این راه گذاشت. کریم جوانی عامی بود، پس به راه و رسم تشکیلات وقوفی نداشت. او خودسرانه برای کمیته عضوگیری میکرد، یکی از این موارد ورود مردی بود به نام بهادرالسلطنه. او را کریم عضوگیری کرده بود، حال آنکه اعضای اصلی به این مرد اعتمادی نداشتند. کریم که جوانی عیاش بود، در میگساریهای شبانه شرکت میجست و آنگاه که از خود بیخود میگردید، شروع به سخن گفتن میکرد و ناخواسته اسرار کمیتة مجازات را فاش مینمود. در همین حال بهادرالسلطنه را از وجود تشکیلات آگاه کرد. برای تیم اصلی، عضوگیری بهادرالسلطنه و عدهای دیگر از سر ناچاری بود، علت اصلی کنار آمدن با آنان این بود که به هر حال از کم و کیف جریان اطلاع یافته بودند، پس بهتر بود آنان را در امور دخیل میساختند. بین حاج زمانخان بانهای مشهور به بهادرالسلطنه کردستانی با سردار محیی معزالسلطان پیوند دوستی وجود داشت و اینان بعدها با رضاخان ماکزیم رفاقتی به هم زدند. بهادرالسلطنه کسی است که از ترس کشته شدن، تشکیلات کمیتة مجازات را لو داد، خودش بعدها به کردستان رفت و حتی به ریاست نظمیة آنجا نایل آمد؛ در آن دوره هم هنوز زورگیری و رشوهستانی میکرد.
بهادرالسلطنه به روایت قاسم غنی و به نقل از ناصرالملک دارای تبار اشرافی بود، او به خانوادهای معتبر تعلق داشت، به همین دلیل ناصرالملک وقتی والی کردستان بود اظهار داشت به دلیل تبار اشرافی بهادرالسلطنه، نمیتواند شغلی را که در شأن وی است به او پیشنهاد نماید. در این زمان بهادرالسلطنه فقیر و تهیدست شده بود، از سویی نمیشد کاری مهم به او داد زیرا مستلزم اعتبار لازم اقتصادی و داشتن تمول بود؛ ناصرالملک پیشنهاد کرد به او ماهی سی تومان مواجب دهند اما بدون شغل بماند، به نظر او راهحل مورد نظر بهتر از این است که شغل درخور شأنی به وی داده نشود. قاسم غنی میگوید ناصرالملک گفته بود بهادرالسلطنه «حکم جواهری را دارد به درشتی تخممرغ که نه میتوان به انگشت کرد و نه سنجاق کرد و به سینه زد. بهادرالسلطنه هم وقتی این را شنید گفت بلی ناصرالملک هم میکربی است به درشتی خرس». اگر این موضوع صحت داشته باشد اینگونه به نظر میرسد که ناصرالملک میخواست خود را از او برهاند، بین آن دو هیچگونه حُسن ظنّی وجود نداشت و این موضوع نشاندهندة اختلاف دیدگاههای دو طرف است. بهادرالسلطنه کسی بود که تشکیلات کمیتة مجازات را در دوره کابینه دوّم وثوقالدوله لو داد، او در ازای گرفتن تأمین از دولت این عمل را انجام داد. بهادرالسلطنه در سال 1300 خورشیدی در بانه کردستان به دست طایفه گورک و مامش کشته شد.
اندکی بعد کریم، عمادالکتاب و علیاکبر قاضی ارداقی را هم از کم و کیف موضوع مطلع ساخت. با مطالبی که گفته شد درمییابیم چند چیز خصلتهای جداییناپذیر شخصیت کریم بودند: زورگیری به هر قیمتی، آن هم از کسانی که خود بانی و باعث شکلگیری یک تشکیلات تروریستی بودند، بادهگساری در حد افراط و سخن گفتن بیرویه در مسائلی که مخفی نگاه داشتن آنها از ضروریات بود و نکته آخر عضوگیری نیروهای جدید بدون طرح آن با گروه اصلی تشکیلات. اینها البته همه برای یک تشکیلات سرّی موضوعاتی بود بس مهم، اما خواهیم دید علت اصلی به قتل رساندن او چیزی دیگر بود.
همین جا باید گفت این دوره از حیث ناامنی اجتماعی یکی از سیاهترین ادوار تاریخ کشور به شمار میآمد. در این دوره داس مرگ از آستین قحطی بیرون میآمد و مردم را درو میکرد. فقط اعیان و اشراف و شاهزادگان و اشخاص متمول توانستند از مهلکه بگریزند، تشکیل جوخه ترور برای زورگیری از نقطهنظر افرادی مثل کریم به درد ادامة حیات هم میخورد. لازم به یادآوری است تأسیس جوخههای ترور فقط متعلق به کمیتة مجازات نبود، بسیاری اشخاص دیگر هم برای پیشبرد منظور خود از اسلحه استفاده میکردند، اما هیچکدام تشکیلاتی مثل کمیتة مجازات نداشتند. این جوخهها همه آلت فعل رجال سیاسی بودند، به عبارتی، بسیاری از تروریستها آدم میکشتند بدون اینکه علت آن را بدانند و عدهای دیگر نظارهگر بودند و از پشت صحنه تحولات را اداره میکردند، حال آنکه علت آن عملیات را به خوبی میدانستند. جالب اینکه حتی وثوق تلاش میکرد در انجمنهای ترور نفوذ کند. کمرهای از «انجمنهای ترور» نام میبرد، به عبارتی میخواهد بگوید تعداد آنها بیش از حداقل یک مورد بوده است. اینان برای پیشبرد اهداف خود به دنبال افراد جسور میگشتند. در یکی از این موارد که آنان نیروی جدید جذب میکردند، متوجه شدند یکی از افرادی را که تصور میشد وابسته به وثوق است، وارد انجمن خود نمودهاند. تحولات بعدی نشان داد شاید این مرد همان بهادرالسلطنه باشد، اما واقعیت امر این است که بهادرالسلطنه هم بیشتر با گروه افراطی محشور بود تا وثوقالدوله.
نصرتالدوله فیروز یکی از مهمترین کسانی بود که مورد تهدید کمیتة مجازات قرار داشت. او در مقابل تهدیدهای مخالفین خود نه تنها سپر نینداخت بلکه گارد مسلحی تشکیل داد تا از خود محافظت نماید. جالب این است که خفیه نویسان پلیس مخفی این عملیات نصرتالدوله را «آنتریک» میدانستند و اینکه او در این آنتریک بازیها مداومت میکند. نصرتالدوله بر این باور بود که باید سران کمیتة مجازات را شناسایی نمود و ترور کرد، به ادعای خبرچین نظمیه اینان میگفتند باید نظم شهر را به کلی از هم گسیخت و هرجومرج را بر آن حاکم کرد. البته این گزارش پلیس مخفی است که معلوم بود با کمیته و عملیات آن همدلی دارد؛ اگرنه بعید به نظر میرسد چنین سخنی از زبان فردی مثل نصرتالدوله گفته شده باشد. با این وصف کمرهای نقل میکند غلامحسینخان کمیسری شهرنو که با سران کمیتة مجازات مرتبط و به همین دلیل از کار خود منفصل شده بود، گفته است برادر سالار فاتح مازندرانی و برادر حسین فشنگچی تروریستهای وثوقالدوله و نصرتالدوله فیروز بودهاند.
نکتة مهم، پیوند رجال سیاسی قدرتمند ایران با کسانی مثل کریم دواتگر است. یکی از این اشخاص مورخالدوله سپهر بود. مورخالدوله این برجستهترین چهرة پشت پرده، مقامی بسی بالاتر از کریم دواتگر داشت، لیکن با او محشور بود. علت این حشر و نشر نمیتوانست چیزی جز بهرهبرداری از این موجود مفلوک باشد. مورخالدوله نقل میکند کریم دواتگر برایش توضیح داده مردی به نام کنت ریچ از طرف کمیته انقلابیون روسیه در رشت به تهران آمده و به او گفته است حاضر به هر نوع همکاری است. به صحت و سقم سخن مورخالدوله کاری نداریم، مهم این است که کریم چه موقعیتی داشت که طرف مذاکره انقلابیون روس واقع شود؟ بالاتر اینکه مورخالدوله میگوید شاید کریم وارد تشکیلات مورد نظر روسها شده باشد، او از سیدمحمد کمرهای میخواهد که با هم به مساعدت روسهای انقلابی برخیزند، کمرهای قبول نکرد. ما از میزان صحت این اظهارات آگاهی نداریم، اما میدانیم که مورخالدوله هر چه بود؛ انقلابی نبود. او همراه با تیمی از رجال قاجار به طور همسو علیه وثوق به کار مشغول بود. به عبارت بهتر ظاهر قضیه این بود که عدهای آدمکش در کمیتة مجازات دور هم گرد آمدهاند تا به قول خودشان با خائنینی که باعث برباد رفتن کشور و قحطی بودند، مبارزه نمایند، اما واقعیت این است در پشت این ماجرا سیمای یک مافیای سیاسی به وضوح قابل تشخیص بود. مورخالدوله هم با اعزازالسلطنه فرزند کامرانمیرزا نایبالسلطنه محشور بود. پیشتر گفتیم حداقل یکی از گردانندگان کمیتة مجازات یعنی میرزانظرخان مشکوةالممالک در دستگاه کامرانمیرزا بالید، پدر او اعتمادالملک یا اعتماد نظام هم نوکر کامرانمیرزا نایبالسلطنه به شمار میآمد.
جنگ جهانی اول تا کودتا
نظرات