مظفر بقائی : من عنصر مرموزم !
مظفر بقائی کرمانی در چهارم تیرماه در سال 1290 هجری شمسی در یک خانواده با پیشینه سیاسی در کرمان بدنیا آمد، پدرش میرزا شهاب کرمانی از رجال دوره مشروطه و به گفته بعضی از مورخان از فعالین انجمن های مخفی وابسته به لژ بیداری ایران در دوران محمد علی شاه درکرمان بود او همچنین ریاست فرقه دموکرات کرمان را بدست گرفت و در دوره چهارم به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید.
مظفر در 18 سالگی به خرج دولت جهت ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و در رشته فلسفه دانشگاه سوربن تحصیل کرد و پایان نامه دکتری خود را ارائه کرد در سال 1317 که عملاً روابط ایران و فرانسه قطع شد، دکتر بقائی به ایران بازگشت و در مهر 1318 به خدمت وظیفه اشتغال یافت و در سال 1320 با پایان یافت خدمت سربازی جهت تدریس در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران راهی آنجا شد.
به هنگام اعزام به فرانسه که در دوره دوم کنکور اعزام محصلین به خارج از کشور انجام پذیرفت به اتفاق عیسی سپهبدی، خسرو وارسته، علی اصغر سروش، غلامحسین صدیقی، مجید شیبانی و علی اکبرنیا به دیار فرنگ رفتند و باب آشنائی با ایشان صورت گرفت که هر کدام در آینده سیاسی، نقشی از خود ایفا کردند.
بنا به اسناد شخصی دکتر مظفر بقائی، ورود ایشان در عرصه سیاسی عملاً در نیمه نخست سال 1321 با تاسیس حزب اتحاد ملی شروع گردید که در یازدهمین جلسه هیئت موسسات حزب ، به عضویتی کمیسیون فرهنگ آن حزب در آمده بود.
بقائی پس از مدتی از حزب اتحاد ملی کناره گرفت و به عضویت حزب کار که توسط مشرف الدوله نفیسی تاسیس شده در آمد که به موازات آن در روزنامه پند، یکی از ارگان اصلی این حزب، شروع به نوشتن مقاله میکرد. در سال 1323 مظفر بقائی به ریاست اداره فرهنگ کرمان منصوب شد.
در 19 مرداد 1325 حدود 2 ماه پس از تاسیس حزب دموکرات قوام در تهران موسوی، رئیس کمیسیون تشکیلات حزب به مظفر بقائی دستور داد که بنا به پیشنهاد کمیسیون تشکیلات حزب و تصویب کمیته مرکزی باید شعبه حزب را در کرمان تاسیس کند، عضویت بقائی در حزب دموکرات سرآغاز فعالیت منسجم سیاسی و تشکیلاتی اوست و از آن زمان به بعد در مدتی کوتاه و به صورت اعجاب انگیزی به یکی از چهره های درجه اول سیاست ایران درآمد.
به هنگام مجلس پانزدهم و شروع تحولات سیاسی – نفتی جهت صدور لایحه الحاقی گس – گلشائیان در مجلس بقائی به همراه مکی و حائری زاده که به عنوان اقلیت مجلس پانزدهم شکل گرفته بودند در جهت جلوگیری از تصویب لایحه مذکور اقدام نمودند و تا پایان عمر مجلس در مقابل لایحه الحاقی قد علم نمودند و مانع از تصویب آن شدند.
به دنبال برگزاری انتخابات شانزدهم، دولت ساعد که قصد داشت لایحه الحاقی گس – گلشائیان را به تصویب برساند، تلاش کرد نمایندگانی از رجال انگلوفیل وارد مجلس شوند، تقلبات انجام گرفته غیر قابل انکار بود، بدین دلیل در روز 18/7/1328 عده ای از معترضین به نحوه انجام انتخابات در منزل دکتر مصدق گرد هم آمدند و با انتخاب یک کمیسیون تصمیم به تحصن در کاخ شاه گرفتند و یک جمع بیست نفری در دربار متحصن شدند که پس از سه روز تحصن جواب قانع کننده ای نگرفتند و مجددا تصمیم به تشکیل جلسه ای در خانه مصدق گرفتند و موجودیت جبهه ملی ایران را اعلام نمودند، پس از کوششهای جبهه ملی در نیمه دوم آبانماه انتخابات تهران و حومه باطل اعلام شد، که در همین ایام شاه نیز به دعوت ترومن به آمریکا رفت یکی از گروههای حامی و تشکیل دهنده جبهه ملی «سازمان نظارت بر آزادی انتخابات» بود که رهبری آن را مظفر بقائی به دست داشت، سازمان مزبور در دور دوم انتخابات مجلس شانزدهم با هدف جلوگیری از تقلب در انتخابات تاسیس شد و شعار سازمان عبارت بود از «صنعت نفت باید ملی شود» که بقائی دستور داده که طرفداران سازمان یاد شده این آرم را بر سینه خود بچسبانند.
بقائی بعدها در بازجوئی های خود مدعی شد که در ایام تشکیل جبهه ملی ایران توجه بیشتر برای تصدی رهبری این سازمان به طرف او بود، لیکن از آنجا که وی جوان بود و تبحر سیاسی لازم را نداشت آمادگی این رهبری نهضت را در خود نمیدید، او مدعی شد داوطلب بعدی رهبری حائری زاده بود، لیکن بقائی او را هم مناسب تشخیص نمیداد.
او روزی با حسین مکی در این زمینه گفتوگو کرد و با تذکر این نکته که رجال صدر مشروطه با تشکیل مجلس موسسان امتحان خود را پس داده اند ، پیرامون فردی برای رهبری نهضت گفتگو کرد و مکی دکتر مصدق را پیشنهاد داد و ایرادهائی را که بقائی در مورد مصدق وارد می دانست رد کرد و یک دلیل خود را در نامه تشویق آمیز مصدق در استیضاح مجلس پانزدهم دانست که سرانجام پس از مطرح کردن موضوع مذکور با دکتر مصدق ایشان نیز رهبری نهضت را پذیرفت.
در این زمان بقائی، حائریزاده و مکی اعضای کمیسیون تبلیغات جبهه ملی بودند که بعدا دکتر حسین فاطمی، عباس خلیلی و احمد خلیلی نیز به آنها پیوستند. قانون ملی شدن صنعت نفت نیز در این زمان در سراسر کشور به تصویب رسید و پس از چندی دکتر مصدق دولت خود را تشکیل داد تا قانون ملی شدن صنعت نفت را به مورد اجرا در آورد.
از بعد از وقایع سی تیر اختلافات درون نهضت روبه رشد رفت و بی اعتمادی خاص در بین سران اصلی جبهه ملی شکل گرفت و به واقع هر کدام به سوئی شاید ناخواسته به حرکت درآمدند، تا اینکه روز شمار معکوس کودتای 28 مرداد 1332 به جریان افتاد.
در این بین آمریکائیها خواهان مصالحه با مصدق بوده و بر این باور بودند که اگر او سقوط کند کمونیسیم ایران را خواهد بلعید، اما مصدق با فشار بیشتر بر انگلیسی ها و خوش باوری به کنار آمدن با آمریکائیها به دلیل قصد مشترک ایشان در قبال ایران، هر دوی آنها ترغیب به انجام کودتا در کشور شدند و از هم گسیختگی پیش آمده در نهضت ملی خود مزید بر علت شد.
و اما مخالفت علنی بقائی با مصدق و تهیج افکار عمومی بطور خواسته یا ناخواسته مراحل اجرایی کودتا را تسطیح و هموارتر نمود تا جائیکه در ابتدا بقائی دولت زاهدی را دولت انتقالی می پنداشت و روابط شخصی خوبی در روزهای نخست کودتای بین ایشان پدیدار گشت و پس از ادامه تجدید رابطه با انگلستان از طرف دولت کودتا در حقیقت بقائی، زاهدی را جانشین مناسب برای مصدق ندید و مخالفت خود را آغاز نمود و در واقع جدائی اعضای حزب زحمتکشان بقائی پس از واقعه 16 تیر 1332 به صورت محسوسی دیده شد.
و اختلاف دیگر بقائی با زاهدی جهت برگزاری انتخابات مجلس هیجدهم نمود پیدا کرد که بقائی خواستار فعالیت سازمان نظارت بر آزادی انتخابات گردید که زاهدی نارضایتی خود را از طرح این مسئله ابراز کرد.
و به وضوح انزوای سیاسی بقائی پس از کودتای 28 مرداد با تمام پستی بلندی های آن تا انقلاب سال 57 و حتی پس از آن در هاله ای از ابهام فرورفته است که در نهایت خواست واقعی او تنها جهت ماندن در پست و مقام سیاسی بود و یا به تعبیری در مقام نخست وزیری ؟
و اما در پایان جوابیه ایشان در متن مدافعات دادگاه تجدید نظر سال 1340 در خصوص صفت «عنصر مرموز» به او خواندنی است .
.... ملاحظه فرموده اید که در این چند سال که ما مشغول مبارزه بوده ایم قسمت عمده آن را در حبس و تبعید و یا بحالت تحت نظر گذراندیم، در یک قسمت از این سالها به تصدیق مخالف و موافق در کشور دارای آنچنان احترامی بوده ام که هر دستوری صادر میکردم، اجرا میشد، حال باید دید که اگر انسان «عنصر مرموز » نباشد قطعا در موقعی که صاحب اقتدار و دارای اختیاراست باید آتیه خود را تامین کند، خویشان و بستگان خود را به منصب برساند آتیه دوستان را تامین کند.
....... بله اینها دلایل عنصر مرموز بودن است، من به اعتراف تمام کسانیکه وارد در جریانات سیاسی این چند سال اخیر بودهاند، شخصا یا با کمک همفکران و دوستانم سه دفعه تاج و تخت این مملکت را از خطر سقوط حتمی نجات داده ام و هیچکس منکر این مسئله نیست .....
آری من قبول کردم که عنصر مرموز هستم و دارم دلائلش را توضیح می دهم ، من عنصری مرموز هستم که پس از آنهمه دفاع از مقام سلطنت برای چندین بار اکنون هم در این پرونده به اتهام اهانت به مقام سلطنت تحت تعقیب قرار می گیرم ....
و سرانجام پس از 76 سال زندگی ، در اول فروردین سال 1366 در کرمان به جرم ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگر شد.
اندکی پس از دستگیری، بیماری بقائی که ابتلاء به سفلیس درجه سه یعنی نوع بسیار پیشرفته آن بود، عود کرده و در 26 آبان 1366 در بیمارستان مهر تهران درگذشت و به قول دوست دوران نهضت ملی خویش، سید حسین مکی که پس از شنیدن خبر فوت بقائی شعری را از صائب بیان نمود:
حیف فرهاد که با این همه شیرینکاری
شد به خواب عدم از تلخی افسانه خویش
خبرگزاری فارس
نظرات