نـظریهپردازان استبداد منور
3668 بازدید
تأملی در دیدگاه های سیاسی علی دشتی و مرتضی مشفق کاظمی
1.فـضای سـیاسی ایـران در دوره نخست زندگی علی دشتی
علی دشتی،فرزند شیخ عبد الحسین،حدود یازده سال پیش از مـشروطه،در 11 فروردین 1273 در کربلا متولد شد.او با تحصیل در مدارس دینی به کسوت روحانیت درآمد.او کـه در ابتدای جوانی از کربلا بـه ایـران آمد،از مخالفان قرارداد 1919 بود و علیه آن مطالبی نوشت؛ به همین دلیل دستگیر و تبعید شد.بعد از کودتای 1299 دستگیر و زندانی شد.پس از سقوط کابینه سید ضیاء از زندان بیرون آمد و روزنامه شفق سرخ را تأسیس کرد.عـلی دشتی و روزنامهاش اهمیت زیادی در تاریخ تحولات ایران در مقطع برآمدن رضا خان بر اریکه سلطنت داشته و در تبدیل قزاق با شاهنشاه ایران،نقشی غیر قابل انکار ایفا کرده است.با این وصف، انـدیشههای وی آنـگونه که بایدوشاید شناخته نشده است.شفق سرخ در دوره فعالیت خود همسو با نشریاتی مثل کاوه،مرد امروز،نامه فرنگستان،رستاخیز،سودمند،میهن،زبان زنان، راه نجات و بسیاری از جراید این دوره،در فضاسازی سیاسی و اجـتماعی کـشور نقش اساسی داشت.در همین راستا بسیاری از بحرانها،عامدانه دامن زده میشد تا«مرد قدرتمند»،یعنی رضا خان سردار سپه،بر امواج سوار شود.این روش حتی تا بعد از به سـلطنت رسـیدن رضا خان نیز ادامه داشت.به طور نمونه شفق سرخ در شماره 740 خود مقالهای با عنوان«خمیرمایه تجدد ایران»چاپ کرد که در آن تعریضاتی در مورد طلاق،تعدد زوجات و مقوله آزادیـ زنـان درج نـمود.این مطلب باعث سر و صـدای فـراوانی در کـشور شد،عدهای آن را طعن به احکام دینی دانستند و حتی کار اعتراض به رویه شفق سرخ به شهرستانهایی مثل قزوین رسید.1
به هـرحال شـفق سـرخ در یازدهم اسفند سال 1300،یکسال بعد از وقوع کودتای سـیاه2 مـنتشر شد.غلامرضا رشید یاسمی،سعید نفیسی و نصر الله فلسفی از همکاران علی دشتی در آن نشریه بودند.این تیم همان کسانیاند کـه مـا آنـان را در زمره نسل دوم روشنفکری مشروطه ارزیابی میکنیم و گفتار مسلط سیاسی آنـان،استقرار حکومت مستبدی بود که به زور ایران را به ورطه تجدد انداخت.در سالهای او تا سوم،شفق سرخ سه شـماره در هـفته مـنتشر میشد.در همان نخستین شماره بیستم آذر 1304 به صورت روزانه،هفتهای پنج شـماره عـرضه میشد.در همان نخستین شماره از روزنامه شفق سرخ،فلسفه تأسیس آن«تولید انقلاب افکار و تهییج روح بیداری جـامعه«عـنوان گـردید.واژههای انقلاب، روح، ملیت، ایرانگرایی،و توجه به میراث باستانی کشور، بازیچهای در دست سـیاست سـازانی بـود که آبشخور فکریشان در تحلیل نهایی به محافل مشخصی از الیگارشی مالی غرب ختم میشد کـه ایـنکه بـه جای هرجومرج ایام مشروطه، استقرار دولتی دستنشانده را کانون توجه خود قرار داده بودند.اکنون ایـن دولت مـیبایسد منبعی برای مشروعیت مییافت.به طور طبیعی این منبع نمیتوانست همچون ادوار گذشته، نـهاد دیـنی بـاشد؛پس باید بنیادی نظری برای حکومت مورد نظر فراهم میگردید.کم نبودند روشنفکران،روحانیان و سـیاستمداران خـوشنام و وجیه الملهای که غایت آرزویشان،تجدد و ترقی ایران و رفاه و آسایش مردم بود،امـا کـسانی کـه اینکه علمدار میدان سیاست شده بودند، عمدتا جوانانی جویای نام بودند که از طریق مطبوعات پلهـپله راهـ را برای عروج دیکتاتور فراهم میآوردند.علی دشتی یکی از اینان بود.
ترویج مـدنیت غـرب از مـهمترین اهداف این روزنامه به شمار میآمد،اما هیچ بحثی نظری در شفق سرخ در این باب یـافت نـمیشود؛آنـچه در صفحات این روزنامه موج میزد کف زدن برای «تجدد زوری»بود.طبعا سـردار سـپه،میداندار این عرصه به شمار میآمد.دشتی تا سال 1309 مدیر شفق سرخ بود.طبعا سردار سـپه،مـیداندار این عرصه به شمار میآمد.دشتی تا سال 1309 عهده گرفت.با ایـن وصـف نام«ع.دشتی»به عنوان صاحب و مؤسس روزنـامه قـید مـیشد.به واقع در این تاریخ دشتی هم مـثل بـسیاری از همفکران خود قربانی دیکتاتوری افسار گسیختهای شد که روی شانههای امثال او صعود کرده بـودند.شـفق سرخ نشریهای بود پرسروصدا و غـوغایی.بـخشی از غائلهها و بـحرانسازیهای بـرخی مـطبوعات مثل شفق سرخ،به منظور فـروکشیدن رجـالی چون قوام السطنه برپا میشد.پس از حکومت نود روزه سید ضیاء،با تکیه بـر پسـت نخستوزیری،قوام در صدد برآمد برقراری تـوازن بین قدرتهای روس و انـگلیس، نـیروی سومی را وارد کشور کند و به هـمین دلیـل از کمپانیهای امریکایی خواست برای سرمایهگذاری در منابع نفت شمال ایران،وارد کشور شوند.این مـوضعگیری حـوادث تراژیک فراوانی آفرید که یـکی از آنـان قـتل کنسولیار سفارت امـریکا در تـهران،یعنی ماژور رابرت ایـمبری بـود.
به هرحال آرایش نیروهای سیاسی طرفدار سردار سپه در این عصر را باید در فرصتطلبیهای برخی نـیروهای جـاهطلب که به دنبال استقرار استبداد مـنور بـودند،تحلیل و ارزیـابی کـرد.ایـنان به صورتی هماهنگ و مـنسجم،تلاش میکردند نسل اول مشروطه خواهان را،که به هرحال هر چه بودن صاحب تجربه به شـمار مـیرفتند و رجال صاحب نفوذ کشور را تشکیل مـیدادند،از گـردونه خـارج کـنند و زمـام مهام امور را بـه دسـت کسانی بسپارند که مهمترین خصیصه آنان وفاداری بدون چونوچرا به رضا خان سردار سپه بود.ایـنان اجـازه نـدادند نیروهای سیاسی و اجتماعی کشور در مسیر احیای مـیراث از دسـت رفـته مـشروطه تـلاش کـنند؛هرتحولی روی داد حتی جنبش جمهوریخواهی را مصادره به مطلوب کردند و راه را برای استقرار دولت پادگانی هموار ساختند و نظریات لازم برای سعود دیکتاتور را نیز عرضه نمودند.اینان مبانی نظری سربازخانه شدن ایـران را فراهم دیدند و خود نخستین قربانیان آن بودند.
قانون،ملعبه دست این دسته از روشنفکر نمایان شد.احمد قوام فرمان تعطیلی برخی از این جراید را صادر کرد.عدهای به این موضوع انتقاد کردند،امـا قـوام گفت:«مطبوعات بر خلاف نص قانون مطبوعات،تندروی و زیادهروی میکنند.علما میگویند به دین توهین میشود،ذاکرین میگویند به تعزیهداری توهین میشود،با اینکه طبق قانون اساسی باید پادشـاه را مـحترم شمرد،به او توهین میکنند.3به مردم،وزراء،رئیس دولت توهین و هتک شرف میشود.»قوام در ادامه توضیح داد که هماینک برخی از علما به دلیل حمله به اعـتقادات دیـنی،اجتماع کردهاند و مدیران میهن و پژوهـش را مـهدور الدم خواندهاند و قرار است فردا بازارها را ببندند.4پیش از این هم قوام دستور داده بود نشریات میهن،گلشن و تهذیب توقیف شوند.تصمیم یادشده به نظمیه ابلاغ شـد تـا آن را به موقع اجرا گـذارد.5
بـرای فهم بهتر از تحولات این زمان،اشارهای مختصر به روزنامه میهن میکنیم. روزنامه میهن توسط آقا میرزا ابو طالب خان بنان السلطان شیروانی در اصفهان تأسیس شد و از سال 1337 ق/1298 ش منتشر میگردید.شیروانی در شـوال 1309 در اصـفهان به دنیا آمد.در دوازده سالگی وارد مدرسه انگلیسیها شد.در دوره مشروطه نیز جزو جناح تندر و مهاجرت کردند و از دولت نظام السلطنه مافی حمایت نمودند.شیروانی مقارن با اواخر جنگ اول جهانی نشریه میهن را منتشر ساخت.?ایـن سـالها مصادف بـا بحرانیترین ادوار تاریخ ایران بود که نقطه عطف آن عملیات کمیته مجازات در دوره جنگ اول جهانی محسوب میشد.انتشار میهن مـصادف بود با دولت حسن خان وثوق الدوله و پیگرد گردانندگان کمیته مجازات.این نـشریه هـفتهای دو بـار منتشر میشد و تلاش میکرد از لغات سره فارسی استفاده کند.گاهی اوقات این تلاش شکل مضحکی مییافت.مـثلا بـه جای مدیر و نگارنده از لغت عجیب و غریب «پراهمگر و نگارنده»استفاده میکرد.این امر نـشان از سـیطره فـرهنگی جعلی و بیمبنا بر تحولات این زمان کشور داشت.این فرهنگ،دساتیری خوانده میشد که حـتی اعتراض برخی از مدافعان میراث باستانی ایران را نیز برمیانگیخت.6اینک باستانگرایی افراطی و ضدیت بـیمارگونه با هرچه به مـیراث دوره اسـلامی ایران تعلق داشت،مذهب مختار نسلی از روشنفکران ایران شده بود که گرچه از نظر کمی اندک بودند؛اما از نظر کیفی و سازماندهی، گفتار غالب را هدایت میکردند که این گفتار هم متمایل به اسـتقرار دولت مستبد بود.در بعضی از مقالات میهن،از آلوده شدن زبان فارسی به لغات عربی سخن به میان میآمد و عجب اینکه شعار این نشریه«حب الوطن من الایمان»بود که کلامی است منسوب به پیـامبر اسـلام(صلی اللّه علیه و سلم)و البته عین همین عبارت عربی را در هرشماره از نشریه نیز درج میکردند.زیرا این عبارت،چند اسب بالدار و ستونهایی از تختجمشید به نشان عظمت ایران گراور میشد.انتشار این نشریه مـصادف بـا دولت وثوق الدوله بود،که تا اواسط حمل 1299/رجب 1338 مرتب در اصفهان منتشر میگردید،اما در این ماه مدیر آن را دستگیر کردند و به زندان افکندند.
هیچکس ندانست چرا شیروانی دستگیر شده است،اما روزنـامه هـممسلک او یعنی راه نجات -که آن هم بعدها به دستور قوام السلطنه برادر وثوق الدوله توقیف شد-در مطلبی با عنوان «اتفاق غیر مترقبه»،علت دستگیری مدیر میهن را این دانست که شبانه از کـلوب ایـران و انـگلیس در اصفهان مراجعت میکرده و به هـمین دلیـل دسـتگیر شده است.دلیل واقعی دستگیری شیروانی همکاری او با جناحی خاص از خود انگلیسیها بود که برای به هم خوردن قرارداد 1919 تلاش مـیکردند،زیـرا آن را بـاری سنگین بر مسئولیتهای دولت انگلیس و مغایر منافع ملی ایـن کـشور میدیدند.به دستور رئیس ژاندارمری اصفهان،یعنی ماژور فضل الله خان-همان فضل الله زاهدی بعدی،از عوامل کودتای 28 مرداد 1332-دسـتور داده شـد او را شـلاق زدند. راه نجات نوشت:«بعضی اشخاص منافع بر،تصور نمودند کـه از شلاق خوردن مدیر میهن افکار آزاد نیز شلاق میخورد.اما باید بدانند روح مقدس آزادی شلاق نخورده است.»7بر ما دانـسته نـیست کـه در آن شرایط هرجومرج،چرا این شخص را شلاق زدند و روزنامهاش را توقیف نمودند،آنـ هـم از سوی فردی مثل فضل الله خان زاهدی.اما هرچه هست،این ماجرا با قرارداد 1919 وثوق الدوله و یا مـحاکمه سـران کـمیته مجازات بیارتباط نبود.نشریه زبان زنان که توسط صدیقه دولتآبادی در اصفهانی مـنتشر مـیشد،بـه نقل مقالهای از نشریهای دیگر به نام آسایش پرداخت و از مسئولان خواست ماژور فضل الله خـان را از ژانـدارمری اخـراج کنند.8عارف قزوینی تلاش کرد تا شیروانی را از زندان و ارهاند،زیرا عارف نیز هممسلک ایـن شـخص به شمار میرفت.در این هنگام عارف در اصفهان نمایشنامه«رستاخیز ایران»را اجرا میکرد.در 25 رجـب 1338 شـیروانی را زنـدان اصفهانی رهایی یافت و البته نقش عارف در این میان زیاد بود.در شعبان آن سال ویـ را بـه تهران آوردند؛اینبار شیروانی در باغ شاه حبس شد.در این ایام او ضمن نوشتن نـامهای خـطاب بـه رئیس الوزراء تقاضای عفو کرد.اما دیگر وضع به گونهای مبنایی متحول شده بود.بحرانها یـکی از پس دیـگری آمدند و بالاخره کار به جایی رسید که رضا خان با کودتا زمـام امـور را بـه دست گرفت.اندکی بعد از کودتا بود که میهن بار دیگر در تهران منتشر شد.9
نخستین شـماره مـیهن(نـود و یکمین شماره آن)در تهران و در مطبعه نهضت شرق چاپ شد. «نهضت شرق»،«بیداری شـرق»و«آزادی شـرق»شاهبیت غزل کسانی بود که این عنوانهای به ظاهر انقلابی را سکوی پرش دیکتاتور قرار داده بودند.عدهای از ایـن شـعارهای عوامفریبانه برای نیل به منویات خود سود میجستند.آزاد کردن شرق به دسـت قـزاقان،بیشتر مزاحی تاریخی بود تا تحلیلی واقـعبینانه از اوضـاع سـیاسی.به هرحال تاریخ انتشار مجدد نشریه مـیهن 19 دلو 1300 مـطابق با نهم جمادی آلاخر 1340 و هفتم فوریه 1922،یعنی اندکی بعد از کودتای سوم اسفند 1299 بـود.ایـنبار در گوشه صفحه اول نشریه علامت فـروهر دیـده میشد.مـقالات نـشریه بـسیار تند و آتشین بود،مضمون آن هم البـته سـیاسی به شمار میرفت.نشریه میهن علی رغم شعارهای باستان گرایانهاش،اندکی بـعد از صـعود رضا خان به تخت سلطنت یـعنی در سیام اسفند 1305 تعطیل شـد.مـدیر آن،شیروانی،در مجالس پنجم و ششم نـماینده شـهرضا در مجلس بود،این تنها بهریه یاو از قلمفرساییهایش در مورد رضا خان به شمار مـیرفت و بـعد هم خانهنشین گردید،سرنوشتی کـه در انـتظار دشـتی،فروغی و کثیری دیـگر از بـر کشندگان رضا خان بـه تـخت سلطنت هم بود.شیروانی در سال 1323 باز هم روزنامهاش را منتشر ساخت و نام آن را باز هـم مـیهن نهاد.10اینبار او در راستای مقابله با فـعالیتهای شـوروی و حزب تـوده و هـمسو بـا سیاستهای منطقهای بریتانیا و نـشریات انگلوفیل،مثل اتحاد ملی ارگان حزب توده و همسو که توسط مشرف الدوله نفیسی منتشر میشد،دسـت بـه انتشار روزنامه زده بود.
به هرحال در دوره دولت نـخست قـوام بـه سـال 1300،اگـر میهن به دلیـل مـواضع خاصش مورد انتقاد رئیس الوزراء و برخی از روحانیان بود،شخص رضا خان نیز به عنوان وزیر جنگ و سـردار سـپه بـه دلایل صرفا شخصی با نشریات،رفتار بـسیار بـدی داشـت،حـتی نـشریات کـه از او حمایت میکردند.به طور مثال در میزان سال 1301،میرزا حسین خان صبا مدیر ستاره ایران که به کمال السلطان ملقب بود،مطلبی دال بر نصیحت به رضا خان چـاپ کرد.رضا خان او را احضار کرد و منظورش را جویا شد.صبا گفت که میخواهد رضا خان،نادر شاه افشار شود و همان نقش تاریخی او را ایفا نماید.با اینکه رضا خان و تیم حامیانش در هـمین سـودا بودند،اما مدیر و ستاره ایران را سیلی زد و دستور داد به محکمه نظامی گسیل شود.ملک الشعرای بهار نوشت در قرن بیستم،ظهور نادرها و بناپارتها معنا ندارد،زیرا نادرها در محیط امروزی قابل دوام نـیستند و جـرایدی که میخواهند نادر درست کنند،مستحق همین رفتار رضا خان هستند.11 البته واقع امر این است که ملک الشعرای بهار نیز در جستجوی مـوسولینی ایـران بود تا امنیت را برقرار سـازد و پایـههای رشد و توسعه همهجانبه ایران را مهیا کند.12اما ملک الشعرا همانطور که خود در کتاب تاریخ احزاب سیاسی میگوید،دوست میداشت که این کار توسط عـدهای از روشـنفکران و آزادیخواهان صورت گیرد نـه مـشتی قزاق.به دلیل همین تلقیاش،قزاقی که اینک جامه فاخر سلطنت به تن کرده بود،او را نیز خانهنشین نمود تا سبکشناسی نویسد و باز هم باید شاکر میبود که دیکتاتور جانش را نـگرفت.
بـه هرحال دشتی محصول چنین دوره تاریخی بود،او در انتخابات دوره پنجم مجلس به نمایندگی مردم ساوه انتخاب شد اما نتوانست به مجلس راه یابد،زیرا طبق سندی که در روزنامه سیاست چاپ گردید،وی را بـا سـفارت انگلستان مـرتبط دانستند و به همین دلیل اعتبار نامهاش رد شد.با این وصف،دشتی در دوره ششم به مجلس راه یافت و پاداش خـود را از رضا خان که اینک رضا شاه شده بود،دریافت کرد.امـا او هـم در سـال 1309 مغضوب واقع شد و از این به بعد تا وقوع جنگ دوم جهانی خانهنشین بود و حتما مثل بسیاری دیگر از رجـال ایـن زمان،در انتظار مأموران سرپاس مختاری میماند،که کی او را روانه بازداشتگاه شهربانی کنند.او در واپسـین روزهـای سـلطنت رضا شاه به عنوان نماینده مجلس سیزدهم انتخاب شد. تشکیل این مجلس البته بعد از خـروج رضا شاه به عنوان نماینده مجلس سیزدهم انتخاب شد. نویسنده و صاحبمنصب سیاسی،رهـبری حزب عدالت را عهدهدار بـود،و نـیز بعدها به عنوان سناتور انتصابی موقعیت خویش را تا اواخر دوره پهلوی حفظ کرد.13در همین سالها او کتابهای فراوانی هم نوشت و منتشر کرد.دشتی روز 26 دیماه سال 1360 در 87 سالگی در بیمارستان جم تهران درگذشت.
2.غرب از دیدگاه عـلی دشتی
علی دشتی متعلق به نسلی از روشنفکران مشروطه بود که باوری راسخ به اخذ بدون قید وشرط تمدن اروپایی داشتند بدون اینکه به الزامات نظری آن وقوفی داشته باشند.در این زمینه بـین دشـتی و تقیزاده در دوره دوم زندگی سیاسیاش آنگاه که در برلین کاوه را منتشر میکرد، وحدت نظر وجود داشت.علی دشتی میگفت که موقعیت تاریخی ایرانیان حکم میکند خود را به صفوف ملل متمدن عالم برسانند و بـرای نـیل به این مقصود،باید کلیه اجزای مدنیت غرب را سرمش خود قرار دهند و در این امر نباید کوچکترین شبههای بر خویشتن هموار سازند.14دشتی نیز از«مفاسد تمدن غرب»سخن به مـیان مـیآورد و میگفت تمدن جدید هر چند باعث بروز مفاسدی هم شده است،لیکن این تمدن تنها راهی است که بشر را به سرمنزل سعادت میرساند.وی غرب را تنها الگوی موفق در راه اسـتقرار فـرهنگی جـدید میدانست و میگفت که ایرانیان بـاید«بـه نـاچار»و«به اجبار»از آن تقلید و تبعیت نمایند.15واضح است که منظور دستی از مفاسد غرب،نه وجه استعماری تمدن جدید-که آن هم ریشهای پایـدار در تـلقی خـاصی از آدم و عالم داشت-بلکه ظواهر اخلاقی اروپاییان بود.
بـه دیـد دشتی،با اینکه دیرزمانی است ایرانیان به ضرورت اخذ تمدن جدید،هرچند به شکلی ناقص،نایل شدهاند و در این راه هـم تـلاشهای زیـادی کردهاند،اما هنوز موفق نشدهاند ایرانی از«ماهیت تمدن جدید»غـافل هستند و به جای اخذ مبانی و ترجمه کتابهای علمی و اجتماعی به ترجمه رمان و داستان میپردازند که هیچ نتیجهای نـدارد.16آیـا دشـتی خود از مبانی تمدن جدید آگاه بود؟پاسخ به این پرسش در گرو مطالعه کـلیه مـقالات او در شفق سرخ و نیز تأملی در باب آثار دیگر اوست که تا سالهای پایانی عمر به رشته تـحریر درآورد.تـأمل در ایـن آثار نشان میدهد که خود دشتی از بنیاد و وجود و ماهیت تمدن غرب نـاآگاه بـود.هـیچ کتاب جدی فلسفی در این دوره ترجمه نشد،هیچ دانشجوی اعزامی به خارج در مبانی فرهنگ غـرب تـفکر نـکرد و هیچ بحثی که نشان از تحریر محل نزاع سنت و تجدد در این مقطع زمانی بدهد، انـجام نـگرفت.عرصه به دست روزنامهنگاران بود و خود دشتی هم روزنامهنگاری بیش نبود. او به هـیچوجه نـه غـربی را که از آن دم میزد از نزدیک دیده بود و نه با اندیشههای آن سامان آشنایی داشت.
دشـتی مـیگفت پذیرش علوم و صنایع که جنبههای مادی تمدن جدید را در بر میگیرد، امری ساده اسـت،فـقط در طـول نیم قرن میتوان آن ظواهر را پذیرفت و اجرا کرد؛اما اقتباس جنبههای معنوی و فکری تمدن غرب طـی دو قـرن هم ممکن نیست و نباید در برخورد با آن، دچار ساده بینی شد:«مـلت ایـران مـیتواند در طی چهل سال تمام علوم ریاضی و طبیعی و فلسفی و کلیه صنایع و فنهای آتازونی را یاد بگیرد،ولی دویـست سـال هـم از برای اینکه مثل آتازونی فکرکند فداکاری نماید،اطاعت از قانون کند...کـافی نـیست.»17دشتی توضیح نداد که چرا به جای فرانسه و آلمان و انگلیس که به ظاهر مهد سیاست مـدرن و فـلسفه هستند،از امریکا مثال میزند. بالاتر اینکه،دشتی موضوع امکان و یا عدم امـکان انـتقال آگاهی به ایران را شرح نداد و سخنی از شـرایط امـکان و یـا امتناع نیز به میان نیاورد،زیرا وی نـه مـتفکر بلکه روزنامهنگاری ساده بود که این موقعیت را هم به دلیل تقلب احوال و تـحولات تـحمیل شده به جامعه عصر احـمد شـاه به دسـت آورده بـود.او تـوضیح نمیداد که آیا اساسا تکرار تـجربه فـکری غرب در ایران ممکن است یا خیر؟اساسا نه تنها دشتی،بلکه هیچکدام از روشنفکران ایـن عـصر،تأمل جدی در ماهیت دوران خود نکردند و اگـرچه در برخی موارد به درسـتی«تـعیین موضوع»نمودند،اما تحریر مـحل نـزاع نکردند.آنها پرسش زمانه را به درستی مطرح نکردند،به همین دلیل پاسخهای مـناسب هـم نتوانستند ارائه کنند.پرسش نمیتوانست وجـود داشـته بـاشد،زیرا آنان مـوضوعی بـرای پرسش کردن نمییافتند.روشـنفکری ایـران در این عهد هم مثل دوره مشروطه، هرپاسخی را در آستین داشت و تصور مینمود به آسانی میتواند گـره فـروبسته تاریخ ایران را بگشاید.دشتی با تـوجه بـه شرایط ایـران،مـیگفت هـنوز زمینههای فکری و فرهنگی تـجدد بگشاید.دشتی با توجه به شرایط ایران،میگفت هنوز زمینههای فکری و فرهنگی تجدد فراهم نـیامده اسـت و برای آماده ساختن زمینه،باید سـالیان درازی بـا خـرافات و انـحطاط اخـلاقی جامعه مبارزه کـرد.امـا به این پرسش اساسی پاسخ داده نشد که اگر زمینههای لازم فکری برای تجدد ایران فراهم نـیست،چـگونه مـیتوان در آن مسیر گام نهاد؟منظور از خرافات و انحطاط اخلاقی چیست؟آیا منظور دشـتی هـمان تـعدد زوجـات و مـسئله طـلاقی بود که باعث برآشفته شدن روحانیان گردید؟آیا منظور دشتی این بود که زنان هم باید حق طلاق داشته باشند و یا تعدد زوجات ممنوع گردد؟اگر چنین میشد،آیا ایران بـه صف ملل متمدن میپیوست؟ درک دشتی از مقوله تجدد را در صفحات آتی پی میگیریم.
شفق سرخ به دنبال طرح لزوم اخذ دستاوردهای تمدن جدید،تلاش کرد بحران جامعه ایران را بشناساند و دلایل انحطاط آن را نشان دهد و از این طـریق،راهـحلی برای خروج از بن بست بیابد.او در ابتدا به تشتت آرای روشنفکران ایرانی اشاره میکرد و میگفت هرگروه روشنفکری دلیل خاصی را منشأ عقبماندگی ایران میداند؛عدهای بحران را اقتصادی تصور میکنند و راهحل را در گـروه اصـلاحات اقتصادی میدانند،عدهای دیگر اوضاع سیاسی را کانون تحلیل خود قرار میدهند،گروهی دیگر فقدان آزادی و تسلط حاکمان قدیم را مانع نوسازی جامعه میدانند و عدهای دیـگر جـهل عمومی و منتشر نشدن معارف جـدید و مـخالفت سنتپرستان با علوم مدرن را دلیل انحطاط ایران برمیشمارند.از نظر او اگرچه همه این موارد در عقبماندگی کشور مؤثر است،اما منشأ و عامل اصلی انحطاط چیز جـز تـباهی اخلاقی حاکم بر جـامعه نـیست.18دشتی ضعف عمده روشنفکران ایران را این میدانست که پس از سالهای متمادی،هنوز به وحدت نظر نرسیدهاند و در این زمینه بحث نمیکنند که راه نجات کشور چیست و چگونه میتوان آن را به سوی پیشرفت هـدایت کـرد.همه از اوضاع مینالند و همه میدانند که کشور روزبهروز،بیشتر در منجلات انحطاط فرومیرود،اما قش روشنفکر ایران هنوز به نظر واحدی نرسیدهاند که برای رهایی از این وضعیت چه باید کرد؟ دستهای انـقلاب و خـونریزی را باعث نـجات کشور میدانند،عدهای از حکومت مقتدر مرکزی دفاع میکنند،گروهی دیگر کشیدن راهآهن و آوردن کارخانه را باعث سعادت تـلقی و رسوم کشور را ضروری میشمرند.19
دشتی میگفت پس از مشروطه،که مختصری آزادی بدست آمـد،گـروههای روشـنفکری به جای همکاری با یکدیگر و پیدا کردن راهحل اساسی؛هرکدام روزنامهای منتشر کردند و دائما با یکدیگر ضـدیت نـمودند در حالیکه همه آنها دعوی پیشرفت کشور داشتند.20به اعتقاد دشتی آن چیزی که بـیش از هـمه در انـحطاط یا پیشرفت ملتی مؤثر است،اخلاقیات آن ملت است. کسب علوم و فنون و اقتباس فرهنگ جـدید،همه منوط به مهیا شدن زمینههای فکری و اخلاقی است.علت عمده شکست روشـنفکران ایرانی،ناشی از انحطاط و تـباهی رفـتار ایرانیانی است که باعث شدهاند افکار اقلیت روشنفکر تحت تأثیر عادات و اخلاقیات پست آنها دفن گردد.21دشتی انحطاط روابط اجتماعی را در درجه اول ناشی از رفتار خود مردم میدانست،به همین دلیل روشنفکران دورهـ مشروطه را مورد انتقاد قرار میداد،زیرا آنها به غلط همه مشکلات اجتماعی را به دربار و طرز حکومت نسبت میدادند و به دنبال آن خواستار تغییر نظام سیاسی کشور شدند و فکر میکردند که بـا ایـن کار،ایران به سرعت به صف کشورهای پیشرفته خواهد پیوست اما اینگونه نشد.22علت امر چه بود؟او پرسید آیا کسی تاکنون فکر کرده است چرا مردم تهران یک روز از استبداد و یک روز از آزادی حـمایت میکنند؟روزی بـه طرف ارتجاع و روزی دیگر به جانب تجدد میگروند؟«یک روز گلیم خود را دم بهارستان و روز دیگر در مسجد جامع پهن میکنند.»23او میگفت عدهای روس و انگلیس را مانع میدانند و میگویند کشورهای بیگانه تلاشهای ایران را ناکام میگذارند، لیـکن شـفق سرخ مانع را در درون کشور و در مناسبات اجتماعی میداند.دشتی میگفت مشکلات و معایب را باید در اخلاق خود جستجو کنیم،«این فساد روحیات جامعه است که تمام دوائر ما را فاسد و تمام اصلاحات را عقیم و راه ترقی و تـجدد و تـکامل را بـه روی ما بسته است.»24بـنابراین تـغییر نـظام سیاسی بدون متحول ساختن مناسبات اجتماعی،فرهنگی واندیشه مردم غیر ممکن است،در قبال این وضعیت چه باید کرد؟
حقایق نیست و آن هم فـقط از طـریق گـسترش فرهنگ و تعلیم عمومی میسر است و فقط از این طـریق مـیتوان بر لاقیدی و سستی حاکم بر کشور غلبه کرد.بنابراین باید گسترش فرهنگ هدف مردم باشد،زیرا تنها با ایـن ابـزار اسـت که میتوان به پیشرفت نایل آمد.بزرگترین خطری که حـیات اخلاق و نظام اجتماعی را تهدید میکند،پایین بودن سطح آگاهی تودهها و نیز ضعیف بودن قوه تشخیص آنان است.بـه هـمین دلیـل مردم نمیتوانند در مسائل حیاتی کشور مشارکت کنند و نظر خود را اعلام نـمایند.بـرای ارتقای قدرت تشخیص و فهم مردم و برای از بین بردن زمینههای انحطاط فردی و اجتماعی،نخست باید تعلیمات عـمومی را گـسترش داد سـپس به اصلاحات اقتصادی دست زد.26برای گسترش معارف هم نباید صرفا به بـحث در ضـرورت اجـرای آن اکتفا کرد،بلکه باید اقدامی اساسیتر انجام داد و آن هم«انقلاب معارف» و به تعبیر امروزی،انـقلاب فـرهنگی اسـت؛انقلابی که بنیاد علوم سنتی را در هم بریزد و بر روی خرابههای آن،بنای جدیدی احداث کند کـه بـا احتیاجات زمانه سازگار باشد.27دشتی به این نکته توجه نکرد که تجدد،تـجدید بـنای سـنت است به گونهای که پاسخگوی نیاز زمانه باشد.او به این نکته واقف نبود کـه فـرهنگ یک قوم را نمیتوان با بخشنامه و دستور العمل ملغی کرد و به جای آن فرهنگی دیـگر نـشاند.فـرهنگ ضابطه،معیار و ارزشهایی است که از گذشته بر رفتار و کردار قومی خاص فرمانروایی میکند و از قبل،حـسن و قـبح و بایدونباید را مشخص میسازد.فرهنگ هرقومی در خانه وجود او مسکن میگزیند و نمیتوان آن را از محیط زیـست آن قـوم بـیرون راند.حال ببینیم دشتی چگونه میخواست بنیاد سنت قدیم را به هم ریزد و دور جدیدی در عالم انـدیشه ایـرانیان پیـریزی کند؟آیا منظور او از«انقلاب معارف»،ضرورت تحولی اساسی در بنیاد معرفتشناسی،هستیشناسی و انسانشناسی نخبگان بـود یـا هدفی دیگر را در سر میپروراند؟
با دقت در آرای وی که در روزنامه شفق سرخ درج شده است درمییابیم که منظور دشتی ابـدا مـقوله فوق الذکر نبود.منظور او آشنایی اجمالی مردم با ظواهری از فرهنگ غرب بـود.او مـیگفت تا وقتی مدرسه و فرهنگ،مردم را به جـنبش درنـیاورد و بـه صورت موتور انقلاب اجتماعی عمل نکند،نـمیتوان از تـحولات اساسی دم زد.باید فردفرد مردم ایران شاهد علم و دانش را در آغوش گیرند.با رمالها،جـن گـیرها و تعزیهگردانان،ایران روی سعادت نخواهد دیـد.بـاید مراکز اجـتماعی و عـلمی و ادبـی به وجود آورد و تا این مهم انـجام نـگیرد،نمیتوان امیدوار بود که کمر خم شده ایران از زیر بار سنگین سـیهروزی راسـت شود و جزو ممالک پیشرفته درآید.28بـا توجه به چنین ضـرورتی بـود که عدهای«جمعیت انقلاب مـعارف»را تـشکیل دادند.اینها طی بیانیهای اعلام کردند افرادی سیاسی نیستند و اهداف سیاسی نیز نـدارند،بـلکه عشق و علاقه به کشور و سـعادت مـردم و خـستگی از اوضاع فرهنگی بـاعث تـشکیل آن جمعیت شده اسـت.گـفته شد عدهای از روشنفکران،اوضاع را به شکلی عمیق مطالعه کردهاند و عقاید و آرای مربوط به علل انـحطاط مـلتها را بررسی نمودهاند و به این نتیجه رسـیدهاند کـه بهترین و روشـنترین راه بـرای ادامـه بقا،اصلاح معارف و بـه تعبیر آنها انقلاب معارفی است.29اما خیلی زود دم خروس عیان شد:این گروه برنامهها و خواستههای خـود را در ایـن بیانیه گنجاندند و از رضا خان،سردار سـپه و رئیـس الوزرای وقـت خـواستند آنـها را اجرا کند.30یـعنی گـروهی از نخبگان از مردی که به بیفرهنگترین اقشار اجتماعی تعلق داشت، تقاضا داشتند در ایران«انقلاب معارفی»آنان را بـه راه انـدازد.اگـر انقلاب مورد نظر،آن انقلابی نبود کـه بـه ایـن آسـانی نـتیجه دهـد و سالیان متمادی بلکه دهها سال وقت لازم داشت؛چرا به رضا خان رجوع کردند که حتی پاسخ حسین خان صبا مدیر روزنامه ستاره ایران را با مشت داد و او را زیـر شلاق گرفت؟آیا رضا خان میدانست فرهنگ یعنی چه؟اگر میدانست،چرا بعد از کودتا همین اهل فرهنگ را به زور نواخت و جان آنان را گداخت؟بالاتر اینکه اگر جمعیت معارف اهداف سیاسی نداشتند چرا کار خود را به ملایمت پیـش نـبردند و شکوه به نزد رئیس الوزراء بردند؟علت در یک چیز نهفته بود:آنان به دنبال«انقلاب معارفی»نبودند،بلکه میخواستند تیغ تیز دیگری در دست قزاق مست قرار دهند تا هرکه را مخالف منویات خـود تـشخیص داد،از حیز انتفاع ساقط کند.گرایش غالب نخبگان این زمان که در وجود قزاق،احیاگری مثل بیسمارک و میجی میدیدند این را به خوبی نشان میداد،شـفق سـرخ خود مملو از این داوری بود.
3.عـلی دشـتی و توجیه زور
علی دشتی و روزنامهاش همچون بیشتر جریانهای روشنفکری این دوره،با توجه به سرنوشت انقلاب مشروطه،از ارزشها و هنجارهای یک دولت مشروطه-که هرگز در ایران تجربه نـشد-رویـ گرداند و به نظریه ضـرورت اسـتقرار دولت قدرتمند روی آورد.به اعتقاد دشتی،مشروطه زمانی اتفاق افتاد که مردم در اثر جهل عمومی حاکم،کوچکترین اطلاعی از حقوق خود و میزان انحطاط کشور نداشتند.بر خلاف انقلاب فرانسه که بسترهای فـکری و فـرهنگی داشت و متفکرین آن دیار قبل از انقلاب،مردم را با حقوق طبیعی خود آشنا کرده زمینههای انقلاب سیاسی را مهیا نمودند؛در ایران پیش از مشروطه تحول عمده فکری وفرهنگی صورت نگرفته بود.به همین دلیـل انـقلاب پایههای مـستحکمی نداشت و منجر به اصلاحات اساسی نگردید.از نظر دشتی در حقیقت وابستگان دربار قاجار در ردیف سران انقلاب و گردانندگان مـشروطه در آمدند و زمان امور را به دست گرفتند،به همان میزان که از امـتیازات پادشـاه کـاسته شد،ملوک الطوایفی-که بزرگترین مانع اصلاحات بود-بیشتر جان گرفت.31شفق سرخ به خوشباوری آن دوره روشنفکران ایـران خـرده میگرفت که گمان میکردند صرفا با دستخط مشروطه،کارها اصلاح میشود.در حالی کـه چـنین نـشد و انقلاب مشروطه فقط ظواهر را عوض کرد و منجر به هیچ تغییر اساسی و بنیادی نگردید.32
گسترش عـلوم و فنون و همچنین تعمیم سواد و فرهنگ و ترویج صنایع،خواب و خیالی بیش نبود.چرا کـه در این هیجده سال،زمـام امـور به دست انسانهای بیکفایتی افتاده بود که هیچ طرح و برنامهای برای انجام اصلاحات نداشتند.رهبران آزادی ایران که به تعبیر شفق سرخ نوحهخوانها و مرثیه سازهای حریت شده بودند،چندان ایمانی به سـخنان خود نداشتند.اگر غیر از این بود،چگونه است که با گذشت اینهمه سال از مشروطه،یک جمعیت منظم هرچند کوچک اما با عقیده شکل نگرفته است؟در عوض هوچیگری،مثل یک حزب و اصول مـنظم حـزبی پیشرفت نموده است و کار به جایی رسیده که رهبران قوم نه تنها خود را مفتضح کردهاند بلکه ایران را هم رسوا نمودهاند و مشتی رجال بیلیاقت و بدون اصول،بر جان و مال مردم مـسلط شـدهاند.33
مشروطه خواهان ایران«دانتونهای مقوایی»فاقد برنامه دانسته شدند و به همین دلیل نتوانستند زمان انقلاب را در دست گیرند.به همین دلیل بود که پس از مدتی کوتاه،کشور تسلیم رجال سابق شـد،و مـلوک الطوایفی،که بزرگترین مانع پیشرفت هرگونه اصلاحی است،میداندار امور گردید.ریشه تمام مشکلات در هیمن نظام نهفته است و تا این نظام برچیده نشود به هیچ اصلاح اساسی نمیتوان دسـت زد.34بـه عـقیده دشتی،قبل از هرچیز باید دو اقـدام را سـرلوحه کـار قرار داد:نخست مجلس شورای ملی ریای«تخلیه کرد»،ادارات دولتی و مجامع سیاسی از وجود اشخاص بیکفایت باید پاک شود و دوم اینکه حکومت ملوک الطـوایفی در هـم شـکسته شود و یک دولت مقتدر مرکزی روی کار آید.35زیرا بـا اشـخاصی که قدرت را در دست دارند و نیز با حکومت قاجار،اصلاحات محال است.دشتی هرگز نگفت این مشروطهطلبانی که بر انـحطاط ایـران افـزودند،همان کسانی بودند که هرروز به عنوان مشروطه بحرانی تـولید کردند و کار را به جایی رسانیدند که کشور به اشغال بیگانه درآمد و روس و انگلیس از شمال و جنوب،تمامیت ارضی کشور را بـه هـیچ انـگاشتند و خاک ایران را زیر پا نهادند.او نگفت این مشروطه خواهان دیروزی،همان کـسانیاند کـه اینک در برلین
جاخوش کردهاند و با اینکه خود عامل بحرانسازیهای عدیده بودهاند،گناه را به گردن دیگران مـیانداختند تـا از درون آن حـکومت قزاقان را توجیه نمایند.او هرگز استدلال نکرد نظام مشروطه چه نسبتی با دولت سـربازخانهای مـیتواند داشـته باشد و چگونه عقبماندهترین اقشار اجتماعی میتوانند باعث و بانی تجدد در ایران شوند؟چه کسانی مانع اقتدار دولت مـرکزی شدند؟آیا ایـنان کـسانی غیر از دمکراتهای دیروزی بودند که اینک به دنبال دیکتاتوری آمدهاند تا اجرای منویات آنـان را سـرلوحه کار خود قرار دهند؟
دشتی همچون اکثر تجددطلبان این دوره،از حکومت مقتدر مرکزی به عـنوان ضـامن اجـرای اصلاحات یاد میکرد،و اعتقاد داشت سقوط پیدرپی کابینهها و هرجومرج حاکم، از عمدهترین عوامل انحطاط فـرهنگ سـیاسی ایرانیان به شمار میآید.گفته میشد برای رهایی از این وضع،باید زمام امـور را بـه دسـت دولتی قدرتمند سپرد.تغییر کابینهها و آوردن دولتهای متعدد اما بیاراده،فقط بر حجم مشکلات مـیافزاید.اوضـاع باید دگرگون شود و به جامعه خوابآلوده ایران باید تحرکی تازه بخشید.ایـن امـر مـوکول به ارادهای قوی است، حرکت کند.36منظورشان از دولت مقتدر نیز دولتی نبود که در چارچوب مصالح ایـران بـرنامههایی را بـه ارجا درآورد و اطاعت از قانون،معیار اقتدار باشد.آنان به زور عریان،باور داشتند و وقـتی دانـستند همچون دمکراتهای مشروطه راه را به خطا پیمودهاند که زور؛زندگی آنان را نیز در معرض مخاطره قرار داد.
به نظر عـلی دشـتی،که اینهمه از«انقلاب معارفی»و ضرورت آن سخن میگفت،نوع حکومت تأثیری شگرف در تـحول افـکار عمومی و اخلاقیات اجتماعی میتواند داشته باشد. بـه نـظر او بـا توجه به بنبستی که ایران در آن گرفتار آمـده اسـت،«تشکیل یک حکومت قوی و توانا و درعینحال منور الفکر و با فصیلت که به زور سـرنیزه تـجدد را ایجاد،سعادت را تحمیل و فساد اخـلاق را عـملا درهم بـشکند،بـهترین طـریق حصول این مقصود است.»به عـقیده دشـتی، یک فرد بااراده میتواند طی ده سال کشور را به اندازه پنجال سـال جـلو ببرد و کشور را از وضعیتی که سرانجام آن سـقوط و اضمحلال است،نجات بـخشد و بـه سوی تکامل و تمدن بکشاند.37تـناقض بـین این فقره و سایر دیدگاههای علی دشتی موج میزند.او نشان داد به الزامات قضاوتهای خـود وقـوفی ندارد و اگر بناست انقلاب مـعارفی صـورت گـیرد و پایه سایر اصـلاحات واقـع شود؛این مهم بـدون تـردید از قزاقان ساخته نیست،بلکه باید این وظیفه را به عهد نخبگان قوم واگذار کرد؛امـا مـسئله این بود که بخش عظیمی از ایـن نـخبگان به آسـتانبوسی شـاه قـزاق شتافته بودند.
به قـول او،در طول تاریخ ایران بارها مشاهده شده است،اگر ابر مردی ظهور کند و زمام امور را بـه دسـت گیرد،در مدتی کوتاه،ترقیات خارق العـاده ظـاهر مـیشود و مـلت صـاحب صفات و ملکاتی مـیگردد کـه نمونه آن شجاعت و حسن اداره امور است،و به مجرد افول ابرمرد،جامعه ایران دچار ضعف و انحطاط و ذلت گردیده اسـت.38بـر اسـاس این نگرش، گفته میشد جامعه ایران بـه زور عـادت دارد و تـنها بـا زور مـیتوان آن را بـه جلو هدایت کرد. برای رهایی از زوال،به یک نفر مصلح و یکی«دماغ منور»نیاز است که معارف ایران را به اجباری کند و اخلاقیات فاسد ایرانیان را به زور برچیند.اگر مـیکادو یا کمال پاشایی یافت نشود که سعادت را بر ایرانیان تحمیل کند.کشور به سمت پیشرفت نخواهد رفت.39این میکادو و کمال پاشای مورد نظر علی دشتی،کسی جز رضا خان نـبود.40ایـن بود نتیجه آنهمه استدلال و صغری و کبری چیدن در مورد تقدم«انقلاب معارفی»و«انقلاب اخلاقی»بر هرانقلابی دیگر،که از سوی علی دشتی و مجموع نویسندگان روزنامه شفق سرخ ترویج میشد.خود دشـتی از نـخستین قربانیان روی کار آمدن رضا خان بود.او هم خانهنشین شد تا رضا خان به امثال دشتی نشان دهد بویی از فرهنگ نبرده است.رضا خـان نـه تنها باعث تجدد ایران نـشد،بـلکه ابزارهای تجدد و روبناهای آن مثل مجلس را از حیز انتفاع ساقط کرد و به قول خودش آن را به «طویله»مبدل نمود.دولت،ابزاری حقیر در دستان او بود.وزراء بارها از دسـتش کـتک خوردند تا معلوم شـود کـه با چکمه قزاقی نمیتوان مقدمات عزت نفس و تعالی و ترقی را فراهم آورد. او کاری کرد که وقتی ایران به اشغال بیگانه درآمد،حتی ارتش قدر قدرتش،که آنهمه ملت ایران را سرکوب کرده و آنـهمه بـه روشنفکران سرکوفت زده بود،کوچکترین مقاومتی از خود نشان ندهد.خودش را هم که پادشاه کشور بود،بیگانگان با افتضاحی تمام از کشور بیرون کردند تا بداند که بالاتر از قدرت او نیز قدرتی هـست.ایـن تنها بـاری بود که شاه ایران مستقیما به دست بیگانه با حقارت از کشور بیرون انداخته میشد.این بود سـرانجام میجی علی دشتی!نه تنها ایران را اصلاح نکرد،بلکه انحطاط را بـر انـحطاط افـزود تا معلوم شود که بر جبین زور عریان،اثر هیچ اصلاحی دیده نمیشود.
4.نگاهی به زندگی مرتضی خـان مـشفق کاظمی
مرتضی مشفق کاظمی در 29 شهریور 1281/ه.ق 1320 ه.ش به دنیا آمد.پدرش رضا نام داشت و پدربزرگش مـیرزا سـید مـهدی و جدش میرزا سید کاظم.خانواده اجداد کاظمی به صورت توارثی مستوفی بودند و به طور قـاطع از نظام مطلقه حکومت مرکزی دفاع میکردند.41خانواده مادری مشفق کاظمی هم از درباریان و خـاندانهای محتشم قاجار بودند.مـادر او-طـوبی-دختر پنجم حاجی احتشام نظام،از درباریان و متصدی امور لشکری دربار قاجار بود.42مشروطه که زندگی خانواده پدری او شد.به قول خود او«...این تغییر رژیم اوضاع زندگی ما را همه بر هم زده ثـروت درس خواند که در آن زمان جزو مدارس ملی بودند و توسط برخی روشنفکران اداره میشدند.مثلا رئیس مدرسه ثروت در دوره مشروطه،شیخ ابراهیم زنجانی بود.44
در ادامه تحصیلات،کاظمی در دار الفنون به تحصیل پرداخت.بعد از خـاتمه ایـن مقطع،با «کلوب ایران جوان»همکاری کرد.در این کلوب،تحصیل کردگان در اروپا فعالیت داشتند و اساسا یکی از شروط پیوستن به آن،تحصیل یدر یک کشور اروپایی بود.با این وصف،برادران نـفیسی یـعنی سعید،حسین و حسن مشرف کاری کردند که وی به عنوان عضو وابسته با کلوب مزبور همکاری کند.45این دورهای به غایت مهم و تاریخی در سرنوشت ملت ایران بود.در این کلوب افـرادی مـثل اسماعیل مرآت،دکتر حسن مشرف نفیسی،محسن رئیس،علی سهیلی، جواد عامری و عدهای دیگر از رجال انگلوفیل ایران فعالیت میکردند.اینان همه در دوره رضا شاه و محمد رضا شاه صاحب مـقامات حـساسی در سـلسلهمراتب اداری و سیاسی کشور شدند.در این دوره تـاریخی،سـرنوشت کـشور مبهم،وضعیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به هم ریخته و فساد همهجانبه،کشور و بویژه شهر تهران را در کام خود فروبرده بود.این امر دسـتمایهای شـد بـرای مشفق کاظمی که در بیست سالگی نخستین رمان خـود را بـه نام تهران مخوف بیاراید.او ابتدا تهران مخوف را به صورت پاورقی در روزنامه ستاره ایران به مدیریت میرزا حسین خان صـبا مـشهور بـه کمال السلطان،منتشر میکرد.سردبیر ستاره ایران زمانی علی دشـتی بود که اینک یخود شفق سرخ را منتشر میکرد،حال به جای او میرزا ید الله خان مایل تویسرکانی سردبیری روزنـامه را عـهدهدار بـود.در این دوره،بازار روزنامهنویسی داغ بود؛همه به شکلی از اشکال به دنـبال تـحولی در اوضاع کشور بودند.اینک برای کمتر کسی شبههای باقی مانده بود که رژیم پوسیده قاجار بـه مـویی بـسته است و با کوچکترین تکانی یکسره از هم فروخواهد پاشید.از سوی نسل دوم روشنفکری عـهد مـشروطه،نـاامید از هرگونه تحول سیاسی،اقتصادی و اجتماعی با معیارها و ضوابط مشروطه ایرانی،به دنبال راهحلی جـدید مـیگشتند.امـا گروهی متشکل و یک جهت،با انتشار روزنامههای عدیده و تشکیل کلوبهای فرهنگی و سیاسی به گـونهای تـبلیغ میکردند که گویی مشکل ایرانیان با ظهور یک ابرمرد حل خواهد شد.ایـنان نـارضایتهای سـیاسی و اجتماعی را در بستر مورد نظر خود هدایت میکردند و در صدد بودند از فضای موجود به منظور بـهرهبرداری از مـقاصد خود نهایت استفاده را بنمایند. به این موضوع باز هم اشاره خواهیم کرد.
بـه هـرحال هـنوز دو هفته بیشتر از شروع انتشار تهران مخوف به صورت پاورقی نگذشته بود که پدر کاظمی او را برای ادامـه تـحصیل روانه آلمان کرد.محفلی سیاسی در برلین،حول محور روزنامه کاوه فعالیت مـیکرد کـه بـرخی از نامآوران دوره مشروطه در آن فعالیت میکردند.این محفل سیاسی،حلقه ارتباط نسل اول و دوم مشروطه بود.از نسل اول سـید حـسن تـقیزاده، حسینقلی خان نواب،مورخ الدوله سپهر و از نسل دوم حسین کاظمزاده ایرانشهر و محمد عـلی جـمالزاده در این محفل گرد آمده بودند.اینان همه شخصیتهای فرهنگی و سیاسی مهمی به شمار میآمدند و طرفه ایـنکه بـرخی از آنان مثل کاظمزاده بعدا خود نشریه منتشر کردند.از بین اینان مصاحبت بـا ایـرانشهر برای کاظمی بسیار مغتنم بود.این مـعاشرت تـأثیر فـراوانی در تکوین شخصیت او داشت.کاظمی رماننویسی خود را در بـرلین نـیز ادامه داد.او در این شهر یادگار یک شب را به عنوان دومین رمان خود توسط انـتشارات روزنـامه کاوه منتشر ساخت.درعینحال در هـمین زمـان،عبد الرحـمن سـیف آزاد در بـرلین نشریه آزادی شرق را منتشر میساخت،و تعدادی از افـاغنه و هـندیها همکاران او بودند.46مشفق با سیف آزاد نیز مناسبات حسنهای داشت.سیف آزاد ظاهرا تـمایلات نـاسیونال سوسیالیستی داشت و فعالیت او همزمان بود بـا دولت جمهوری و ایمار و تکاپوهای نـازیها بـه منظور دستیابی به قدرت سـیاسی.تـحرکات نازیها در آلمان و فعالیت نازیستی این دوره که با شعار آریاییگرایی صورت میگرفت،تـأثیر مـستقیمی در زندگی سیاسی کاظمی بر جـای گـذاشت.از دوسـتان نزدیک او در این ایـام یـکی غلامحسین فروهر47بود و دیـگری حـسین نواب48که به خانواده مشهور نواب وابسته بود.غلامحسین فروهر به طور مشخص در ایـن زمـان با نازیها همکاری میکرد.49نخستین تـأثیر بـارز محافل بـرلین در شـخصیت کـاظمی را میتوان در انتشار نشریه نـامه فرنگستان دانست.
شماره اول مجله نامه فرنگستان در پنجاه صفحه توسط انتشارات چاپخانه کاویانی به بازار آمـد.ایـن تاریخ مصادف با 11 اردیبهشت 1303 و او مه 1924 یـعنی درسـت هـمزمان بـا دورهـ ریاست الوزرائی رضـا خـان بود.غیر از مشفق کاظمی،سایر گردانندگان این نشریه عبارت بودند از:احمد فرهاد50،غلامحسین فروهر،پسرعموی مـشفق-و حـسن مـشرف نفیسی.این نشریه بیش از یکسال منتشر نـشد،از مـه 1924 تـا آوریـل 1925.بـه قـول نویسندگان نامه فرنگستان،«بیعلاقگی خوانندگان نگذاشت که سال دومی هم داشته باشد.»طبق شرایط زمانه،تعابیری مثل «روح ملی»،«انقلاب اخلاقی»و«نهضت اجتماعی ایران»بیت الغزل این نـشریه بود.در هر شماره برای نشان دادن عظمت غرب؛تصویر کلیسایی بزرگ،دورنمای خیابانهای برلین و ابنیه متعدد گراور میشد!گردانندگان نشریه میخواستند بگویند که این وضع شهر برلین در اثر انقلاب فکری و صـنعتی اروپا تـولید سده است.51تحت تأثیر ظواهر مدرنیته بود که آنان به نوعی مدرنیسم روی آورده بودند،در همان شماره اول نشریه نوشتند:«ما میخواهیم ایران را اروپایی نماییم.»در برخی از شمارههای این نشریه حتی تـقی ارانـی روشنفکر چپگرا و بنیادگذار مجله دنیا،هم مطالبی مینوشت.به طور مثال در شماره پنج این نشریه،مقالاتی به نام«عجایب علم» اجانب پس از فاجعه جـمعه 27 سـرطان»چاپ گردید.تقی ارانی بـنیادگذار گـروه 53 نفر و مرتضی یزدی از گردانندگان حزب توده بعد از شهریور 1320 بود و در همان سالها در پاریس نشریه مارکسیستی پیکار را منتشر میکرد.
اما نامه فرنگستان در بدو تولد خود،در ایـران دچـار مشکل شد.شماره نـخست ایـن نشریه در کشور توزیع گردید،اما دومین و سومین شماره آن در تهران با نظر دایره شرعیات وزارت اوقاف و فوائد عامه و توسط اداره پست توقیف شد.کاظمی خود علت این موضوع را چنین توضیح میدهد:«آخوندها و مـعصبین از مـقالات آن و به خصوص از کاریکاتور جالبی که آقای جمالزاده تهیه کرده و در مجله چاپ شده بود سرسخت برآشفته شده بودند.»52
مواضع نامه فرنگستان در همسویی با برخی جراید خاص دیگر برای بهرهبرداری از اوضاع پیـشآمده داخـلی و بهرهبرداری از نـارضایتیهای اجتماعی،برای نیل به اهداف از پیش تعیین شده صورت میگرفت.رضا خان سردار سپه،که بیسمارک ایـن دسته از روزنامهنگاران و روشنفکران بود،به مصطفی خان کاظمی،پسرعموی مرتضی گـفته بـود:«بـه آنان بنویسید اینقدر شتاب نکنند و ما را به زحمت نیندازند همه به موقع درست میشود»53به هرحال تـا وقـتی مشفق در برلین بود، توانست شش شماره از نشریه را منتشر کند؛شش شماره دیگر از ایـن نـشریه در غـیاب او منتشر گردید.کاظمی بعد از تحصیلاتی اندک در برلین در رشته اقتصاد سیاسی،به پاریس رفت و در مدرسه سـیاسی آنجا تحصیل کرد.بعد از ورود به ایران عهدهدار مشاغل زیادی گردید.ابتدا کارمند وزراتـ فوائد عامه شد.انـدکی بـعد توسط داور،کارمند وزارت عدلیه شد.در همین ایام 1306 کاظمی با رتبه پنج اداری به دستور شخص داور،کارمند وزارت عدلیه شد.در هیمن ایام رمانهای گل پژمرده و سپس رشک پربها را منتشر ساخت.دوره خدمت او در عدلیه تا سال 1312 طـول کشید و به دنبال رفتن داور به وزارت مالیه،کاظمی نیز به وزارت امور خارجه رفتو تا زمان بازنشستگی در این وزارتخانه به کار مشغول بود.
کتابهای وی نشان میدهد کاظمی رماننویسی بیش نبود،آن هم رمانهای بـازاری و سـطح پایین؛امّا این رماننویس نسخههای مورد نظر خود را برای رهایی ایران تجویز میکرد.هیچ شاهدای در دست نداریم که نشان دهد کاظمی و دوستانش با بنیاد مدنیت اروپا آشنا بودهاند و هیچ قرینهای در دسـت نـیست که توضیح دهد وی دریافتی مدرن از منافع و مصالح ملی داشته است،پس نسخههای تجویزشدهء او که با آنها آشنا خواهیم شد،مبنا و بنیادی استوار در تفکر جدید نداشت.این دسته از اندیشهها ربطی بـه مـسائل ایران نداشت و درست مثل برخی از روشنفکران دورهء مشروطه،که بر تقلید از ظواهر اروپا تأکید میکردند،در این دوره هم چون ناسیونالیسم رواجی تام در اروپا یافته بود،روشنفکران ایرانی به دنبال رواج این اندیشهها در ایـران بـودند و البـته به الزامات آن اندیشهها توجهی نـمیکردند.
کـاظمی در دوران تـحصیل در دانشگاه برلین همراه با گروهی دیگر از دانشجویان مقیم برلین،محفلی به نام«انجمن محصلین امید ایران»تأسیس کرد.در این ایام او هـم مـثل گـردانندگان روزنامه کاوه و یا مثل علی اکبر خان داور بـه شـدت تحت تأثیر تحولاتی قرار گرفت که به دنبال اقدامات بیسمارک در جهت وحدت و صنعتی شدن آلمان روی داده بود.کاظمی همراه بـا تـعدادی از اعـضای همین انجمن مجله نامه فرنگستان را در اردیبهشت 1303 مطابق با 1924 میلادی مـنتشر کرد،یعنی درست بعد از کودتای سید ضیاء و رضا خان سردار سپه. تحصیلات او هنوز در آلمان خاتمه نیافته بود کـه در 1924 بـه فـرانسه رفت و در مدرسه علوم سیاسی پاریس ثبتنام کرد.پس از پایان دوره این مـدرسه بـه سال 1305 شمسی به ایران بازگشت و اینبار رسما به عضویت کلوب ایران جوان درآمد.این کلوب ادامـهدهندهء هـمان مـسیری بود که از دورهء دوّم مشروطه زیر نام«ژون پرسان»و یا همان ایران جوان بـا مـدیریتی مـبهم، گمنام و اسرارآمیز امّا به دست جوانانی جویای نام همچون سید ضیاء الدین طباطبایی ادارهـ مـیشد.ایـنک علی اکبر خان داور در رأس آن کلوب قرار گرفته بود.وقتی کاظمی به ایران آمد، حـتی انـتقال سلطنت از قاجار به پهلوی هم انجام شده و دیکتاتوری به جای مشروطه صوری بـرقرار گـردیده بـود،امّا تا فرارسیدن زمان برای درک عمق فاجعه،هنوز سالیانی چند لازم بود تا دیکتاتور بـه اصـطلاح منوّر،مشت خود را بیش از آنچه تا آن زمان باز کرده بود،بگشاید.
5.نامه فـرنگستان و تـقلید بـدون قید و شرط از غرب
کاظمی در مجله نامه فرنگستان که تحت تأثیر اوضاع آلمان پس از جنگ اول جهانی مـنتشر مـیشد،از اندیشه«دیکتاتور مصلح»دفاع میکرد و میگفت فقط از طریق سرکوب مخالفین میتوان مـوانع تـرقی را از سـر راه برداشت.او اعتقاد داشت که باید جراید،مجلس و«سنت پرستان»را درهم کوبید و ایران را آماده یک انـقلاب اجـتماعی گـسترده کرد.از دی وی بدون وجود شخص مستبد،ایران از نظر فرهنگی،دینی،اخلاقی،اجتماعی و سـیاسی پیـشرفتی نخواهد کرد.همیشه توصیه میکرد ایرانیان اگر میخواهند انقلاب کنند و در راه تعالی فرهنگی گام بردارند.بـاید بـه این دیکتاتور روی آورند؛زیرا چنین فردی با هرقدم خود،چندین سال مـسیر تـکامل جامعه را به پیش میبرد.54با این مـقدمات راهـی بـرای خروج ایران از بن بست،جز از طریق تـن دادن بـه«حکومت مطلقه دیکتاتوری»وجود نداشت؛حکومت فردی که نماینده ایران نوین باشد،شـخصی کـه اندیشهای نو آورد و زمانه را برای مـردم مـملکت باستانی ایـران مـتجدد نـماید.55
شاید در بین نسل دوّم مشروطه خواهان ایـرانی،مـشفق کاظمی بهترین الگو برای نشان دادن تناقض و تعارض در ذهنیّت مربوط به فـهم و درک مـشروطه و الزامات آن نظام سیاسی باشد.او از جمله افـراد به ظاهر تجدّدطلبی بـود کـه پس از جنگ اوّل جهانی و همزمان بـا انـتشار روزنامه کاوه تحت تأثیر تلقی جدید از شرایط ایران،که طبق آن،کشور مستعد ظـهور ابـرمرد بود،قرار گرفت.در همین راسـتا مـجله نـامه فرنگستان را بنیاد نـهاد کـه همین نام خود مـعرّف مـواضع این مجله بود.شعار نامه فرنگستان اخذ بدون شرط ت مدّن غربی،مبارزه با خـرافات و ضـرورت تعلیم و تربیت عمومی بود.نوع ارائه بـحث تـوسط کاظمی و هـمچین نـظر گـاهی که برای تجدّد کـشور انتخاب کرده بود،البته تا حدودی با دیگران تفاوت داشت.توجه اصلی نویسندگان کاوه بـه تـعلیمات عمومی و بنیادهای فرهنگی تجدّد بود کـه الزامـا بـا درک فـلسفی مـنطبق با دوران جـدید،انـطباقی نداشت.اما گردانندگان نامه فرنگستان با تجزیه و تحلیلی از وضعیت آن روز ایران،به جای راهحل فرهنگی به راهـحلّی دیـگر رویـ میآوردند که همانا تشبّث به«استبداد مـنوّر»بـود.روزنـامه کـاوه هـمان مـشروطه ناقص را که مبتنی بر دولتی متمرکز و قدرتمند باشد، برای شرایط آن روز ایران مناسب میدید؛اما مواضع کاظمی عدول تمامعیار از موازین مشروطه و گردن نهادن بر آستان بناپارتیسم ایرانی بـود.گردانندگان کاوه بر نتایج سوء روی کار آمدن فردی که بنابر مد زمانه توسّط عدّهای،دیکتاتور ایدهآل نامیده میشد واقف بودند و معایب آن را برمیشمردند،اما نویسندگان مجله نامه فرنگستان با یـان دیـدگاه مخالفت میورزیدند و یکسره غرق در اوهام و خیالات خویش بودند.
در نخستین شماره مجله نامه فرنگستان آراء و اندیشههای گردانندگان آن در مورد تجدّد و حدود و ثغور این مقوله به روشنی بیان شد.در خلاء ناشی از تأملی عـقلانی در ایـن باب،آنها هم جهل عمومی و خرافات و خواب غفلت چند صد ساله را باعث از بین رفته بنیادهای تمدنی ایران میدانستند و معتقد بودند این عوامل،ایـرانیان را سـستعنصر بار آورده و در وضعیتی قرون وسطایی قـرار داده اسـت.پرواضح است که وقتی از خواب و غفلت چند صد ساله سخن به میان میآمد،قدمت آن به قدمت دوره تاریخ اسلامی کشور انگاشته میشد.این عده هـیچ امـیدی به آینده فرهنگ و تـمدّن ایـرانی نداشتند و معتقد بودند که برای خروج کشور از وضعیت منحط یادشده و پذیرش معیارهای زندگی قرن بیستم،هیچ راهی جز پذیرش تجدّد،آن هم بدون قید و شرط،وجود ندارد.میگفتند فقط در سایه تـمدّن جـدید است که میتوان ایرانی نو و فکر نو و مردم نو به وجود آورد.نه تنها حلّ مشکل ایران،بلکه حلّ مشکلات کلیه کشورهای مشرقزمین فقط از طریق رستاخیزی عمومی که سر منشاء آن غـرب بـاشد،دانسته مـیشد.56 به ادعای اینها شرق،اصل و اساس شکوفایی فرهنگی و عناصر تحرّک و قابلیت تمدّنسازی خود را از دست داده و از درون تهی شده اسـت.آیا منظورشان این بود که با ظهور اندیشههای جدید،دیگر شـرق بـر مـدار تمدّن خود نمیگردد،یعنی اینکه زمانی آفتاب مدنیت از شرق طلوع میکرد،اما اینک این تمدّن از غرب طـلوع کـرده است؟البته آری، امّا آیا این داوری بر بنیادی خردورزانه استوار بود و یا اینکه ماهیّتا در خلاء و فـقدان انـدیشه راهـنمای عمل صورت میگرفت؟از مجموع ارزیابیها در این زمینه معلوم میشود که نامه فرنگستان هنوز متأثّر از اندیشههای عـصر ترقی اروپا بود.عصری که در آن باور بر این بود، تاریخ به صورت خـطی در حال پیشرفت و ترقی اسـت و بـشریت رو به سوی آیندهای بهتر در حرکت است.باز هم از بررسی این مجله اینگونه مستفاد میشود که گردانندگان آن از نقدهای جدّی که حتی از سالها قبل در خود غرب بر اندیشه تجدّد و اندیشه ترقّی وارد میشد،بـیاطلاع بودند و بالاتر اینکه بری این نکته وقوفی نداشتند که اندیشههای مبتنی بر بناپارتیسم ربط و تعلقی به مشروطه ندارد.
به دید نامه فرنگستان،برای تجدّد شرق و بویژه ایران،فقط یک منبع الهـام وجـود دارد و آن هم غرب است.بنابراین فرنگستان و تمدّن شکل گرفته در آن را تنها الگوی مقبول میشمردند و تمام تلاش گردانندگان مجله درآوردن مظاهر آن تمدّن به ایران عنوان میشد.به صراحت میگفتند که میخواهند ایران را اروپایـی نـمایند و میخواهند سیل تمدّن جدید را به طرف ایران حرکت دهند.گویی این امر به اراده آنان صورت میگرفت.این مطالب خود بیانگر عمق غفلت این دسته افراد از ماهیت تمدّن جدید بـود.انـدیشه تسلیم مطلق در برابر تمدّن جدید، سرلوحه کار آنان قرار داشت و تأکید میکردند ایرانی از نظر روحی و جسمی و ظاهری و باطنی باید فرنگیمآب شود.57برای خواننده امروز،این طرز تلقی شگفتانگیز مـینماید؛ اگـر گـفتار سنت دیگر عقیم مانده و قـدرت زایـندگی خـود را از دست داده بود و اگر میپذیرفتندکه فرهنگ غرب صورت نوعی دنیای جدید است،و اگر در ماهیت سیطرهطلبانه تمدّن جدید واقف بودند،میبایست بـدانند کـه نـیت قلبی ایرانی در مورد پذیرش یا عدم پذیرش آن تـمدّن فـی نفسه اهمیتی نداشت؛زیرا به هرحال اجزاء و ظواهر آن تمدن به ایران هم راه مییافت و این کشور هم برای ادامه حـیات در دنـیای جـدید،چارهای نداشت جز اینکه معیارهای زندگی مدرن را سرلوحه کار خـود قرار دهد و این امر با بخشنامه و امر و نهی ممکن نبود.تنها راه حل ممکن،شیوع و رواج اندیشههای مـدنی بـود کـه البته در ایران آن روز چندان محل توجه نبود و صرفا تقلید از ظواهر،سرلوحه کـار قـرار میگرفت.
6.تقابل سنت و تجدد
نامه فرنگستان به تقابل آشتیناپذیر سنت و تجدّد اعتقاد داشت و میگفت تمامی آداب و رسـوم و کـلیه مـؤسسات و نهادهایی که همراه با ترقیات دنیا پیش نروند و به تجدّد و ترقی کـمک نـکنند،مـحکوم به نابودی هستند.58اینها جامعه ایرانی را در حضیض انحطاط میدیدند،بنابراین ضرورت ادغام تمامعیار آن را در فـرهنگ غـرب مـطرح مینمودند و بر این گمان بودند که باید ایران جدید را بر ویرانههای کنونی بنا نـهاد.59بـا این وصف تلقی و تعریف مشخصی از سنت وجود نداشت.سنت را عبارت از مشتی آداب و رسوم مـیدانستند و بـه ایـن مقوله توجه نداشتند که خود آنها هم به گونهای در فضای گفتار مسلط سنت،زنـدگی مـیکنند.همین دیدگاه که استبداد منور را برای نجات ایران و سوق دادن آن به سوی تجدّد کـافی مـیدید،حـکایتگر یک سنت گفتاری بود که در ایران ریشهای طولانی داشت و از اساس با تمدّن جدید که مـبتنی بـر برخورد آزاد آراء و افکار بود،تغایر و تمایز داشت.چگونه ممکن بود با منشأ فـکری اسـتبداد زده بـه تجدّد باور داشت؟این پرسشی بود که خود نویسندگان نامه فرنگستان هم به آن پاسخی ندادند و البته حـتی آن را طـرح نـیز نکردند.نویسندگان این مجله در غفلت از دنیای پیرامون به سر میبردند،امّا خـود بـر این غفلت تاریخی وقوفی نداشتند؛حتی برای حلّ مشکل اقتصادی ایران راهحلّی غریب ارائه میدادند.به نـظر آنـان برای نجات ایران از فقر،باید تسلیم تمدّن جدید اروپایی شد60و غیر از ایـن راهـی در پیشرو نمیدیدند.اگرچه به درستی تأکید مـیکردند کـه ایـران کنونی نمیتواند به دور از مظاهر تمدّن جدید بـه زنـدگی خود ادامه دهد،61لیکن تلقی مشخص و روشنی از این مظاهر نداشتند و لا جرم موقف تـاریخی ایـران را در ابهامی مضاعف نگاه میداشتند و عـلت و مـعلوم را با هـم جـابهجا مـیکردند.در خلاء فهم ماهیت نظام سرمایهداری غـرب،بـه این نکته اشارهای نکردند که چگونه میتوان با تشبث به غرب و نـظام سـرمایه سالار آنجا،مشکل فقر و فاقه ایـران را حلّ کرد؟
اما در برابر،بـحث و فـحص بیربط،جای استدلال را گرفته بـود.گـفته میشد اوّلا ایران بنیادهای تمدّنی خود را در طور چند قرن اخیر از دست داده و دیگر بـه حـیات آن امیدی نیست.ثانیا ایـران در بـرابر پیـشرفت برقآسا و هجو سـیلآسای تـمدّن جدید قرار گرفته و بـه هـیچوجه نمیتواند با وضع موجود در برابر آن مقاومت کند.از طرفی مقاومت در برابر این تمدّن،بیفایده اسـت و نـمیتوان با کشیدن دیوار به دور خود،جـلو نـفوذ امواج ایـن تـمدن را گـرفت،زیرا خواسته یا نـاخواسته تمدّن جدید در ایران نفوذ خواهد کرد.62نه تنها گسترش فرهنگ و تمدّن جدید امری محتوم شـمرده مـیشد،بلکه گفته میشد که پیدایش تـجدّد هـم امـری جـبری و مـبتنی بر قوانین ثـابت و لایـزال پیشرفت بوده است.به تقلید از اصحاب دایره المعارف فرانسه،حرکت جهان را رو به جلو و به سوی تـرقی مـیدانستند؛بـنابراین به گمان آنان بر اساس همان قـوانین طـبیعی و مـنطق پیـشرفت کـه خـرابههای قرونوسطی را به تمدّن جدید مبدل کرد،ایران هم خیلی زود و به رغم مقاومت سنتپرستان از شر خرافات آسوده خواهد شد و کشور در عداد کشورهای مترقی در خواهد آمد.نامه فرنگستان وظـیفه خود را در این حرکت جبری،فقط نزدیکتر ساختن آن روز موعود میدانست.63
اگرچه پذیرش فرهنگ جدید و تسلیم در برابر آن امری جبری و گریزناپذیر دانسته میشد، لیکن در سراسر این مجله کوچکترین اثری از معرفی بنیاد این تـمدّن یـا همان عقل جدید دیده نمیشود؛عقلی که در سراسر جهان،جوهر یگانه دارد و عالمیان از آن حیث با یکدیگر اشتراک دارند.از نظر گردانندگان نامه فرنگستان تنها چیزی که دار فراروی ایرانیان قرار داشت،چـگونگی ورود بـه تمدّن جدید بود وگرنه در اصل امر تردیدی وجود ندارد.
گفته میشد اگر تمدّن جدید به دست خود ایرانیها رواج یابد،متعلق به ایرانی خـواهد مـاند، اما اگر به دست دیـگران و بـر خلاف میل ایرانیان انجام گیرد،کشور به دست بیگانه خواهد افتاد و ایرانی غلام حلقه به گوش آنان خواهد شد.64از دو راهحلّ فوق یکی را باید پذیـرفت؛کـه گردانندگان مجله طرفدار راهـحلّ نـخست بودند و آن را تنها راه نجات ایرانی میدانستند.اما این کار چگونه باید صورت گیرد و پیشاهنگان آنچه کسانی باید باشند؟گردانندگان مجله میپرسیدند آیا میشود فقط با ضرب و زور ایران را اصلاح کرد،بانک تأسیس نمود،راهـآهن کـشید و کارخانه احداث نمود؟65اگرچه شاید پاسخ آنان منفی بود،اما به طوری که خواهیم دید خود این نویسندگان سر از توجیه استبداد منور درآوردند.
از نظر نویسندگان مجله،در عقبماندگی ایران از کاروان تمدّن تـردیدی وجـود ندارد، لیـکن علت این قضیه را هرکس به گونهای تعبیر و تفسیر مینماید.به دید این دسته افراد، بازاریان اهمال در عـزاداری را عامل انحطاط ایران میدانند،روزنامهنویسها تقلب انتخاباتی در نطنز و قمشه را مؤثر مـیشمارند، روحـانیون آن را بـه کثرت معصیت نسبت میدهند و جوانان متجدّد هم بیسوادی تودههای مردم را عامل اصلی ذکر میکنند.از نظر نامه فـرنگستان تـمام آن دلایل را میشود زیر یک علت واحد جمع کرد و آن ایت است که ایـرانی لیـاقت و اسـتعداد ترقی را از دست داده است.66بنابراین باید تلاش کرد که کشور استعداد لازم را پیدا کند و از نظر فـکری و اخلاقی مستعد تجدّد گردد،در غیر این صورت اگر همه راههای آهن و کارخانههای دنـیا را هم به ایران بـدهند،پیـشرفتی نخواهد کرد.آنان کسانی را که معتقد بودند کشور فقط از نظر صنعت و تجارت از اروپا عقب است،ظاهربین مینامیدند و اعلام میکردند که علت عقبماندگی کشور قبل از هرچیز،مبنای فکری و فرهنگی دارد و تا وقتی از نظر فـکر و فرهنگ تحولی پیش نیاید،هیچ قدمی نمیتوان برداشت.نویسندگان از3روح ملّی ایران»یاد میکردند که خوابیده و خاموش است و علت آن اوهام و خرافهپرستی است که مخصوص مردم مشرقزمین میباشد.تا هنگامی که رخـوت و سـستی جای خود را به عشق و زندگی ندهد،گوشهنشینی و درویشی از بین ایرانیان رخت بر نخواهد بست و با چنین وضعیتی،صنایع جدید هم نمیتواند مشکلی از مشکل ایرانیان حل نماید.67
آنان تاریخ انحطاط ایـران را بـه دوره صفویه برمیگرداندند،یعنی از زمانی که به گمان آنان ایرانیان فعالیت عقلانی را به کناری نهادند.68به دنبال این مهم،کشور رو به انحطاط رفت و از نظر اندیشه و تفکر از درون تهی گردید،به گـونهای کـه امروز ایرانیان ایدهآل خود را گم کردهاند و نمیدانند چه میخواهند و نمیتوانند بفهمند که در چنین شرایطی تکلیفشان چیست و برای نجات خود از این بحران چه باید بکنند.69خود نویسندگان راه نجات کشور را از بـنبستی کـه در آن گـرفتار آمده بود،احیای روح و حمیّت مـلّی مـیدانستند.بـه عقیده آنان فقط به کمک معارف و تعلیمات عمومی بود که میشد این روح را بیدار کرد و به حرکت درآورد.آنان استدلال میکردند،فـقط بـا نـشر معارف میتوان در بین ایرانیان درویشمآب نشاط زندگی بـرقرار نـمود،روح فرسوده آنان را به حرکت درآورد و ایرانی را از هرجهت مهیای قبول تمدّن جدید ساخت.70اعتقاد ایرانیان به آخرتگرایی به باد حمله گـرفته شـد و اعـلام گردید که به دنیا و زندگی این جهانی هم باید در کـنار آخرتگرایی توجه نمود.توصیه میکردند مردم نباید از صبح تا غروب فقط به مرکز مرگ باشند،بلکه باید بـه زنـدگی ایـن جهانی هم فکر کنند و برای بهبود آن تلاش نمایند.
تجدّد ایـران در گـرو پرداختن به امور دنیوی دانسته و گفته میشد اگر نصف مقداری که ایرانیها برای آخرت کار مـیکنند،بـرای دنـیای خود زحمت میکشیدند،امروز گرفتار اینهمه نکبت نبودند.به دید آنان بـاید بـه دنـیا علاقه داشت و برای خود و بازماندگان کارکرد.این گروه با طرح بحث ضرورت توجه بـه دنـیا و نـیز طرح بحث ضرورت جدایی مذهب از سیاست، میخواستند اندیشهها را به سوی تجدّد مورد نظر خـویش سـوق دهند،امّا تجددی که ماهیّتا باز هم ایرانی باقی میماند.با این وصـف نـگاه آنـها متوجه غرب بود.با وجود اینکه گردانندگان مجله به این موضوع اشاراتی داشتند،امـا بـحث عمیقی سیاست مبتنی بر پذیرش واقعیت همان اشارات هم در نوع خود بسیار مـهم بـود.در حـقیقت سیاست مبتنی بر پذیرش واقعیت دنیا و تلاش برای سروسامان دادن به آن از طریق عقل عرفی است.ایـن دیـدگاه از یونان باستان ریشه میگیرد که سیاست را مساوی با تأمل عقلانی در امور مـدنی مـیدانستند و نـطفههای تأسیس جامعه مبتنی بر اخلاق مدنی و مناسبات اجتماعی شهری را شکل دادند. توجه مجله نامه فـرنگستان بـه ایـن موضوع اهمیت زیادی دارد،اما در مورد آن چندان توجه جدی مبذول نشد و در ایـن مـفهوم تأمل عقلانی نکردند و نشان ندادند که در این زمینه چه باید کرد؟مشتی اندرز و نصیحت که حداقل از دوره ناصری در بـین مـنور الفکران ایرانی رواج داشت، جای هرگونه بحث بنیادین را گرفته بود.همیشه میگفتند وقـت تـنگ است و باید حرکتی کرد، امّا این حـرکتهای بـرقآسا و ایـن تلاشهای عجولانه همیشه منجر به سقوط روشـنفکری ایـرانی در هاله مباحث کلیشهای و ناسودمند و دنبالهروی از تودههای مردم میشد.
کسانی که اطراف مشفق کـاظمی جـمع آمده بودند،برای زدودن جهل عـمومی و خـرافات از ذهن تـوده مـردم بـه اموری مثل تأسیس مدارس جدید بـه جـای مدارس قدیم میپرداختند،زیرا مدارس قدیمی مغایر با اصول تمدّن و اصلاحات اسـاسی شـمرده میشد و میگفتند که ایران را که در آسـتانه مرگ است،مدارس کـهن نـمیتواند نجات دهد و تاکنون عدم صـلاحیت ایـن مدارس برای خدمت به کشور روشن شده است.بنابراین،مدارس جدید بر اسـاس اصـول تعلیم و تربیت نوین باید جـایگزین مـکتبخانهها شـود.71همانطور که مـیبینیم ایـن گروه باور بودند کـه تـا به فرهنگ بها داده نشود وضعیت اسفبار کنونی استمرار خواهد یافت و کشور روی ترقی و تجدّد را نـخواهد دیـد.جهل عمومی،عامل از بین رفتن آخـرین بـقایای استقلال ایـران شـمرده مـیشد که باعث محروم شـدن کشور از ترقیات ملل متمدّن ارزیابی میگردید.72جهل تودههای مسبب اصلی این عقبماندگی به شمار مـیآمد کـه تنها با برطرف کردن آن و مهیا سـاختن مـغزها بـرای پذیـرش اسـرار ترقیات امروزی اسـت کـه نجات وطن از انحطاط میسر خواهد شد.به اعتقاد اینان،تعلیم عمومی بهترین و مشروعترین وسیله تحقق انـقلاب اجـتماعی اسـت،از سوئی با توجه به وضعیت ایران،بـسط و گـسترش فـرهنگ بـه دو دلیـل امـکانناپذیر دانسته میشد:
1-تعلیم عمومی و گسترش فرهنگ وسیلهای بسیار کند و تدریجی برای متجدّد کردن ایران است و زمانی طولانی میطلبد تا به نتیجه برسد،در صورتی که خرابی اوضاع فـعلی و عقبماندگی کشور از دنیای جدید،جای هیچگونه درنگ و تأملّی نمیگذارد.استدلال میشد که با وضعیت فعلی فرهنگ در ایران،چند سال طول خواهد کشید تا نمایندگان مجلس به شکل واقعی باسواد شـوند.بـر این دسته از نمایندگان طعن میزدند که این جماعت هنوز انستیتو پاستور را اصطبل ترجمه میکنند و مشروطه امریکا را مشروطه هشتصد ساله میدانند.73یعنی اینکه این افراد هیچ آگاهی از اوضاع و احوال کـشور و جـهان ندارند و این امر نشاندهنده انحطاط فرهنگی ایران است.بنابراین باید به فکر راهی دیگر بود،آنان سادهترین و نزدیکترین راهحلّ را پیشنهاد میکردند؛آن هم تـجدّد فـوری و دیکته شده از بالا بود کـه البـته خواسته یا ناخواسته از تبعات آن تجدّد ادعایی چشمپوشی مینمودند.با این وصف آنها که خود را عالم به علوم جدید و آگاه به شرایط عالم میدانستند نـگفتند مـنظورشان از مشروطه امریکا چیست؟
2-با ایـنکه بـرطرف کردن جهل عمومی از راه گسترش فرهنگ برای اصلاح امور ایران، امری بسیار ضروری و اساسی شمرده میشد؛اما تأکید میگردید تا وقتی بزرگان قوم،دشمن فرهنگ هستند و هدایت جامعه هم بر عـهده آنـهاست،گسترش معارف نوین امری غیر ممکن است.74کمدی تاریخ ایران این بود که افرادی مثل مشفق کاظمی سر بر آستان منحط ترین مصادیق بیسوادی ساییدند و بر دست قزاق بوسه زدنـد.بـه هرحال مـورد یادشده یکی از عمدهترین موانع اصلاحات در کشور به شمار میآمد.بیهوده نبود که مشفق کاظمی ضمن نوشتن مـقالهای،خیزش علیه رهبران بیسواد را نهضت حقیقی مردم ایران میدانست.75 کسی از او نـپرسید اگـر افـرادی که مورد انتقاد او واقع میشدند از معلومات جدید بیبهره بودند، حداقل دروس مرسوم مکتبخانه را خوانده بودند،امّا تکلیف مـردم در بـرابر چکمهپوشانی که حتی از سواد متعارف بیبهره بودند چه بود؟و چگونه شد که این دسـته افـراد بـافرهنگ به آستان بوسی لمپنهایی رفتند که به راحتی آلت فعل قدرتمندان داخلی و خارجی واقع میشدند؟کسانی که حـتی در بحبوحه کودتای سوّم اسفند پابرهنه از رشت به قزوین آمدند و تازه در آنجا این انـگلیسیها بودند که چکمهای در اخـتیارشان قـرار دادند تا به هدف نهایی خود که استقرار منحط ترین اقشار اجتماعی به جای اشرافیت قاجار بود نایل آیند.
به اعتقاد مشفق کاظمی،کسانی جز رهبران بیسواد،ایران را دچار بدبختی نـکردند؛اینان کشور باستانی ایران را از ترقی بازداشتند و بدعتهای مضحک آنان باعث فلج شدن اوضاع اجتماعی گردید.خصومت این دته با فرهنگ و مدنیت بود که ایران را در ردیف دولتهای نیمه وحشی قرار داد.76پس با ایـن وضـعیت اگر صدها کارخانه وارد کشور گردد و اگر هزاران متخصص برای اصلاح امور به ایران دعوت شوند،تا این دولتمردان بر سر کار هستند، کمترین نتیجهای عاید کشور نخواهد گردید.77قبل از هـرچیز بـه قول آنها باید بر ضد«هادیان بیسواد»جنگید.به همین دلیل پیشنهاد میکردند حزبی متشکل از افراد دلسوخته،مطلع و به تنگ آمده از وضع کنونی ایران،تأسیس شود.این حزب بـاید بـه مبارزه با مظاهر خرافات برخیزد و تا موقعی که در مجلس اکثریت نیافته است،حکومتها را با اقدامات خود فلج کند و به«تصمیمات مجالسی که وکلای آن از یک مشت تریاکی،شیرهای،شاعر،روضـهخوان، مـردهخور،دلال،روزنـامهنویس بیسواد تشکیل شده،اهمیتی نـدهند.»78مـجلسی کـه به توصیه این افراد و در دوره رضا شاه تشکیل شد،همان بود که شاه اصطبلش مینامید و تهدید میکرد روزی در آن«طویله»را خواهد بست.
7.اسـتبداد مـنور
نـامه فرنگستان بر این باور بود که در برابر جـماعت بـیسواد و مفتخور باید بر دامنه«نفوذ و فشار»افزود و از قدرت پیشوایان بیسواد کاست و سرانجام آنها را از قدرت خلع کرد و پای میز مـحاکمه کـشاند و خـردشان نمود.79به اعتقاد گردانندگان مجله،تسلط بیسوادان یا همان بـیفرهنگها بر مقدرات امور کشور ایران را نمیتوان از طرق قانونی و نظام مشروطه و پارلمان اصلاح کرد و کشور را به سمت تجدّد و تـرقی سـوق داد؛زیـرا از طرفی عناصر قدیمی و کهنهپرست بر مجلس تسلط دارند و تصویب قوانین مـفید بـرای مردم با هو و جنجال و تکفیر سنتپرستان مواجه میشود و از طرف دیگر وکلای کنونی به دلیل بیتوجهی بـه اصـلاحات، بـیفرهنگی و تعلق خاطر به نظام پوسیده قاجاری از وضع قوانینی که حلال مشکلات جـامعه بـاشد،نـاتوان هستند.80این مجله از مجلس شورای ملّی برای انجام کوچکترین اصلاحی کاملا ناامید بود و اعـتقاد داشـت مـجلسی که اکثر انتخابشدگان آن بیسواد باشند،از دردهای جامعه بیاطلاع است،نیز مجلسی کرسیهای آن خرید و فـروش مـیشود و برگزیدگان آن جز به دنبال منافع شخصی خود نیستند،سعادتی برای ایران به ارمـغان نـخواهد آورد و کـشتی شکسته و بادبان گسیخته این کشور را به ساحل نجات هدایت نخواهد کرد.81
برای رسیدن بـه حـضیض انحطاط،یک استدلال عامهپسند دیگر هم لازم بود و آن اینکه اساسا مشروطه برای ایران زود اسـت و بـاید بـه جای آن فکر دیگری کرد.وارثان افراطیترین جناحهای مشروطه که در زمان خود به چیزی کمتر از اسـتقرار تـمامعیار مشروطه با معیارهای اروپایی رضایت نمیدادند و کسانی را که در آن زمان،مشروطه اروپایی را بـرای مـردم ایـران ثقیل الهضم میدانستند،متهم به ارتجاع و کهنهپرستی میکردند،اینک برای توجیه استقرار دیکتاتوری به جـای مـشروطه و بـرای جلب رضایت خان سردار سپه حتی همان مشروطه ناقص را نیز بر نـمیتابیدند و یـکسره بر طبل ژنرالیسم میکوبیدند.این گروه بر این باور بودند که اساسا استقرار نظام مشروطه بـه دلیـل جهل و ناآگاهی مردم و پایین بودن سطح فهم سیاسی آنان ناممکن است.غـالب مـردم معنی مشروطه و مجلس را نمیدانند و بهجز عدهای انـدک اکـثریت مـردم از حقوق خود،وظیفه وکیل،مفهوم آزادی و امثالهم اطـلاعتی نـدارند.بنابراین باید تصدیق کرد که مشروطیت برای چنین مردمی زودهنگام است.82و با حـکمی دیـگر،آخرین میخ بر تابوت آزادی کـوبیده شـد:نه تـنها مـشروطه بـلکه حتی داشتن عقاید سیاسی هم بـرای ایـرانیان زود شناخته شد؛این امر از شگفتانگیزترین داوریهای اینان است.چگونه میشد عدهای را صـرفا بـا توجه به وضعیت نابسامان اجتماعی،از داشـتن عقاید سیاسی محروم شـناخت و صـرف داشتن عقیده را زودهنگام تلقی کـرد و آن را مـوکول به شرط و شروط نمود؟ عقیده عنانگسیخته است و در قید موانع و محذورات اجتماعی نیست و نمیتوان گـفت اول بـاید مشکلات اجتماعی را مرتفع نمود و بـعد مـردم را تـشویق کرد تا صـاحب عـقیده شوند.آیا حل مـعضلات اجـتماعی از طریقی غیر از باور داشتن به یک عقیده و تلاش برای عملی ساختن آن ممکن است؟چگونه مـیتوان بـدون اندیشه عمل کرد و آیا عمل بـدون نـظر راهی جـز انـحطاط مـضاعف در پیش دارد؟شگفتانگیز است که مـجله نامه فرنگستان توصیه مینماید ابتدا باید روش زندگی را یاد گرفت و سپس وارد این عرصههای سیاسی و تفکر تـجدّد شـد.
گفته میشد مردمی که در جهل مـرکب بـه سـر مـیبرند حـتی لایق آزادی هم نـیستند و اسـاسا باید آزادی را از آنها سلب کرد.اینها مردم را تحقیر میکردند و به کلی از تودهها و امکان حرکت آنها ناامید بـودند،تـودههای مـردم در برنامههای تجدّد خواهی این عده از صحنه غـایب بـودند و آنـان را بـه هـیچ مـیانگاشتند،در حالی که تجدّد یا غیر آن برای همین مردم است و اگر فی نفسه برای مردم اصالتی در نظر گرفته نشود،شعور آنان تحقیر گردد و اکثریت مردم،جاهل و نادان فـرض شوند؛با چه ابزار و از طریق چه امکاناتی میتوان مظاهر فرهنگ و تمدّن جدید را در بین اینان ترویج نمود؟زیرا اگر به صلاحیت تودههای مردم اعتمادی نباشد،تأسیس مبانی تجدّد هم با چنین مردمی مـمتنع اسـت و اساسا باید به زیست در همان فضای محصور گذشته اندیشه و لا غیر.طرز تفکری که بالاتر از آن یاد شد،توسّط فرومایهترین اقشار اجتماعی،یعنی بیکارهها،آس و پاسها و بیفرهنگترین گروههای اجتماعی محقق شد و بـه ایـن شکل بود که سرپاس مختاری بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط گردید.این مهملگوییها به همینجا خاتمه نمییافت،بلکه در فرازهای دیگری از آن اوج اغتشاش بـه چـشم میخورد.نویسندگان مجله باور داشـتند کـه انقلاب سیاسی باید مبتنی بر انقلاب فرهنگی و مذهبی باشد و البته این مقوله با داوریهای پیشگفته نامه فرنگستان در تناقض بود. توصیه میشد ابتدا باید مـردم ضـمن یک انقلاب فرهنگی و مـذهبی از دامـ جهل و خرافه رها شوند و به حقوق خود آشنا گردند تا بتوانند آگاهانه انقلاب سیاسی را به نتیجه برسانند. میگفتند انقلابی که در بسترهای انقلاب فرهنگی و مذهبی نروییده باشد،نتیجهای جز دستاورد انـقلاب مـشروطه در بر نخواهد داشت.84اما آنها توضیح ندادند که این انقلاب فرهنگی چگونه شکل خواهد گرفت بویژه در میان تودههای مردمی که به قول آنها غرق در جهالت هستند و آیا فقط با صـرف تـوسعه مدارس و چـاپ کتاب میشد آن مهم را برآورده کرد؟ به یاد بیاوریم که نویسندگان مجله نامه فرنگستان ضمن وقوف بر اهـمیت فرهنگی بیهوده تحولات اجتماعی میگفتند که صبر پیشه کردن برای نـتیجه دادن فـعالیتهای فـرهنگی بیهوده است،زیرا اینگونه تلاشها به کندی پیش میرود و به جای پرداختن به این مقوله باید بـه دیـکتاتور صاحب آرمان و استبداد منور روی آورد تا مردم را مجبور به پذیرش فرهنگ جدید کند.اسـاسا ایـن گـروه معتقد بودند به دلیل فراهم نبودن زمینهها،مشروطیت هم درست محقق نشد:«اگر انقلاب ایـران صحیح صورت گرفته بود یک چنین نتایج تلخی برای ما باعث نگردیده، اگـر تقاضای آزادی حقیقتا از حلقوم افـراد ایـرانی برخاسته بود اوضاع هیجده ساله مشروطیت با این طریق ننگین و شرمگین نبود،انقلاب ناقص،اکثریت مردم جاهلانه قدم در این میدان گذارده نفهمیدند چه میخواهند.»85دارودسته مشفق کاظمی هرگز نگفتند اگر تـودههای مردم از مشروطه چیزی نمیدانستند،آیا نخبگان قوم که اینک نردبان صعود دیکتاتور شده بودند بر مشروطه و الزامات آن وقوفی داشتند؟
در جامعهای که به گمان مجله نامه فرنگستان نه تودههای مردم و نه نخبگان آن قـادر بـه تشخیص دردها نیستند تا آنها را علاج نمایند و حتی نهاد قانونگذاری هم منشأ اثری نیست چه باید کرد؟مشفق کاظمی در مقالهای تحت عنوان«انقلاب اجتماعی»نوشت؛عدهای میگویند در این شرایط باید انقلاب کـرد و خـونریزی به راه انداخت و ادامه میداد که او هم معتقد است باید خون ریخت و انقلاب به پا کرد،اما انقلاب اجتماعی چگونه ممکن است؟ او خود جواب میداد کسانی که زندگی خود را وقف روضه رفـتن و گـرفتن دو الی سه زن میکنند قادر به انقلاب کردن نیستند،86کسانی که هیئت قدیم خواندهاند هم قادر به انقلاب نیستند،پس چه باید کرد؟87آیا باید مأیوس شد و امور را به دست قضا و قـدر سپرد؟پرسش مـغشوش کـاظمی البته پاسخی درخور آن میطلبید.او پرسـش را بـه گـونهای طرح کرده بود که بتواند نتیجه خود را از آن استنتاج کند.به راستی منظور وی از انقلاب اجتماعی چه بود؟از دید خود وی چه کسی و یا چـه گـروهی بـاید سکاندار کشتی انقلاب میشد،اساسا آیا با مـنظومه فـکری وی،انقلاب اجتماعی میتوانست وجهی داشته باشد؟پاسخ کاظمی منفی بود و بسیار ساده؛ او میگفت در جامعهای مثل ایران که انقلاب در آن غیر ممکن اسـت بـاید از حـکومت اکثریت روی برگرداند و به حکومت فردی روی آورد و نجات ایران را از او طلبید.زیرا هـمانگونه که حکومت اکثریت آگاه باعث نجات ملّی است،حکمفرمایی اکثریت جاهل،به شهادت تاریخ هیجده ساله مشروطیت،بـاعث عـقبماندگی کـشور شده است.88این بود نسخه مورد نظر مشفق کاظمی در مورد ایـران و ایـن بود راهحلّ وی برای خروج کشور از بنبست تاریخی که در آن گرفتار آمده بود.همه کاسهها و کوزهها بر سـر مـشروطهای کـه نبود شکسته شد؛ مشروطه در چنگال عقاب ژنرالیسم ایرانی گرفتار آید و حتی هـمان نـام آن نـیز به وادی عدم رهسپار شود.
کاظمی که میدانست مردم به چه میزان از پیامدهای خـواسته و نـاخواسته مـشروطهای که وجود نداشت و فقط همیشه نامی از آن در میان بود،خسته شدهاند،سوار بر خر مـراد یـک تنه به پیش میتاخت.او میگفت در جامعهای که از صد نفر آن به زحمت حتی یـک نـفر سـواد فارسی دارد،نمیتوان به حکومت اکثریت و نظام پارلمانی تکیه نمود.در چنین جامعهای چون مردم مـعنی مـشروطه و پارلمان را نمیدانند،از احزاب خبری نیست پس نمیتوان دولت مسئول تشکیل داد.89از نظر او تنها راه خروج از بنبست ایـن اسـت کـه یک صاحب فکر که اندیشهای نو داشته باشد،زمام حکومت را در دست گیرد و با راهحلّی تـازه بـه وضع موجود خاتمه دهد.برای ایران هیچ راهی جز این متصور نـیست،آیـنده تـاریک است و وهم آلود.امّا راهحلّ دیگری نیز متصور است و آن اینکه ابر مردی ظهور کند و کشوری را در زیـر چـکمه و سـرنیزه به شاهراه ترقّی هدایت کند.به زعم گردانندگان مجله نامه فرنگستان مـلتی کـه لیاقت آزادی ندارد،مستحق فرمانروای مطلقهای است که او را به زور سرنیزه به سوی آزادی هدایت کند و اگر مـیخواهد لذت آزادی از نـوع اروپایی آن را بچشد باید«دیکتاتور عالم»تولید کند.90
این دیکتاتور عالم چه خـصوصیاتی بـاید داشته باشد؟به دید کاظمی بیدار کردن و به حـرکت درآوردن جـامعه خـموده کار آسانی نیست.فرد نجاتبخش باید از فـکری عـمیق و عملی متین و استوار برخوردار باشد.چنین شخصی باید از میان تحصیلکردگان برخیزد و فردی بـاشد کـه با تمدّن جدید آشنا بـاشد و واجـد دو ویژگی عـمده بـاشد:جـدید و علم؛و اگر تنها یکی از این دو صـفات را دارا بـاشد،کشور به سرمنزل مقصود نخواهد رسید.نمونه ایدهآل این تفکر، موسولینی دیـکتاتور ایـتالیا بود،زیرا به گمان کاظمی وی هـردو صفت مزبور را دارا بود.
دیـکتاتور ایـدهآل این گروه اعتقادی به حـکومت اکـثریت و پارلمان نداشت و لوایح مورد نظر خود را به زور و با تهدید از مجلس میگذراند،از نظر کـاظمی ایـران نیازمند چنین دیکتاتوری بود.91
دیـکتاتوری مـورد نـظر کاظمی نمیتوانست مـشروعیتی از فـرهنگ دینی بگیرد،به هـمین دلیـل باید تدبیری اندیشیده میشد.ازاینرو بحث ضرورت تفکیک دین از سیاست را پیش کشیدند. شخص کـاظمی در ایـن زمینه به کشورهای فرانسه و ترکیه اشـاره مـینمود و مخصوصا تـرکیه را الگـویی مـناسب برای ایرانیان به شـمار میآورد.گفته میشد که مذهب و سیاست به دو حوزه جداگانه مربوط میشوند،سیاست مربوط به روابـط بـین افراد یک جامعه و در زمره قرادادهای بـین مـلت و حـکومت اسـت و امـری مادی است؛حـال آنـکه مذهب ناظر به روابط انسان با خداست و امری کاملا معنوی است،پس این دو حوزه را نباید با یـکدیگر در هـم آمـیخت.92دلیل عمده این دیدگاه به نوع عـملکرد روحـانیان و نـحوه دخـالت آنـان در مـسائل سیاسی و اجتماعی بازمیگشت.نویسندگان مجله میگفتند که به دلیل سنتپرستی و مخالفت روحانیان با هرگونه نوآوری،تا زمانی که دست آنها از مسائل اجتماعی و سیاسی کوتاه نشده باشد،اصـلاح ایران محال است.93زیرا افرادی که هیچگونه اطلاعی از علوم جدید ندارند و هنوز معتقدند که هوا و آب عنصر هستند،زمین را مرکز عالم تصور میکنند و رعد و برق را نتیجه شلاق خوردن ابر میدانند94نـمیتوانندهدایتگر ایـران به سوی اصلاحات و پیشرفت باشند.بر متولیان رسمی دین ایراد گرفته میشد که از علوم روز چیزی نمیدانند و با آن معلومات قدیم هم نمیتوان کشور را اصلاح کرد،باید بانک تأسیس نمود، راهـآهن کـشید و کارخانه ساخت.95
راهحل این مسئله در بستن مدارس قدیم و تأسیس مدارس جدید به جای آنها شناخته شد. میگفتند باید با ترویج علوم جدید و تـربیت مـردم بر اساس اصول تازه،تـودهها را بـا فرهنگ نو آشنا کرد و مستعد تجدّد نمود.اظهار میداشتند که در شرایط کنونی با علوم قدیمه نمیتوان راه به جایی برد.«دنیای امروز با دنیار زمـان مـلا باقر...خدابیامرز فرق کـرده.امـروز در سرتاسر عالم تمدّن رونق فوق العاده یافته.اروپاییها که خوشبختانه برای نوع بشر کتاب نحو زمخشری و جامع المقدمات نخواندند و از جنگ بدون انتهای زید و عمرو ایمن نشستند...به واسطه اختراعات عـلمی خـود،دنیا را دگرگون کردند.»96
عملی کردن اندیشه جدایی دین و سیاست هم در گرو انقلابی مذهبی و زدودن خرافات و همچنین بستن مداری قدیمه خلاصه میشد،که این هم به ظهور فردی مقتدر احاله میگردید کـه بـا زور،سیاستهای خـود را عملی نماید و موانع را یکی پس از دیگری از سر راه بردارد.
از دیگر مباحثی که مجله نامه فرنگستان به آن اهمیت مـیداد و ارزش زیادی برایش قایل بود،موقعیت زنان ایرانی و دخالت آنان در شکلگیری ایـران جـدید بـود.اینها میگفتند که زن ایرانی باید هرچه سریعتر وارد جامعه شود و در مسائل اجتماعی مشارکت نماید.تا زمان تـعلیم نـبینند و با عولم جدید و انواع هنرها آشنا نگردند و خود را آماده زندگی جدید نسازند و یـا ایـنکه بـا دانستن دو زبان مهم خارجی بر تمدّن عالم واقف نشوند،فکر ترقی مملکت خیالی باطل و بـیهوده است.97به باور آنان نجات ایران دار گرو تربیت زنان و مشارکت آنها در امور سـیاسی و اجتماعی و علمی است،حـال آنـکه در جامعه فعلی ایران،زنان که نصف جمعیت را تشکل میدهند،اصلا در هیئت اجتماع دخالت ندارند و به همین دلیل نمیتوان آنها را جرء جامعه به شمار آورد.در جامعهای که نیمی از جمعیت،یعنی زنان را«ناقص العـقل»و «برزخ بین بهائم و انسان میدانند»98نمیتوان از ترقی و تجدّد سخن گفت.نویسندگان مجله، زنان را دست راست تحولات اجتماعی تلقی میکردند و به ایرانیان گوشزد مینمودند اگر زنان در مسائل اجتماعی مشارکت داده نشوند،مثل ایـن اسـت که جامعه دست راست خود را فلج کرده باشد.99
کاظمی با اشاره به تجربه ترکیه تأکید میکرد که اقدامات انجام گرفته در آن کشور باید الگو و سرمشق قرار گیرد.اگر در دوره ناصری به تـقلید از تـنظیمات عثمانی بر ضرورت قانونگذاری تأکید میشد و اگر در دوره مشروطه،تحولات آن سرزمین مورد توجه بود؛اینک مصطفی کمال آتاتورک بود که باید الگوی روشنفکر ایرانی واقع میگردید.میگفتند امروز زن و مرد تـرک در بـرابر قانون یکساناند و هردو عهدهدار یک وظیفهاند.باید از این سرمشقها درس گرفت و میپرسیدند به چه دلیلی زنان ایران باید از زنان ترک عقب بمانند؟100به ایرانیان توصیه میشد که باید در تعلیم و تربیت زنـان ایـرانی کوشید؟زیرا اگـر چنین تحولی صورت گیرد ایـران دیـگر مـردی نیست.101محور اندیشههای مجله در این بخش،ظاهرا اعتلا و عظمت کشور ایران بود و در تحلیل مواضع خود همیشه میگفتند هدف،سربلندی و سرافرازی آب و خـاک اجـدادی و سـربلندی ایرانزمین است.به اعتقاد این مجله،سعادت زن،سـعادت جـامعه است و آزادی او آزادی ایران.102اما اینان که در اروپا زندگی میکردند خود بهتر میدانستند حتی در بسیاری از کشورهای اروپایی هم آزادی زنان افسانهای بـیش نـیست و زنـان حتی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند.بالاتر ایـنکه در برخی کشورهای اروپایی،در نیمه دوم قرن بیستم به زنان حق رأی داده شد.وقتی در غرب که الگوی آنان بود وضعیت چـنین بـود؛آنـان چگونه در پی اجرای نسخههای خود برای ایران بودند؟
در جمعبندی مواضع مجله نامه فـرنگستان و در تـبیین گفتار فرهنگی آنها دو وجه بارز ومشخص قابل مشاهده است:نخست تسلیم مطلق در برابر تمدّن جدید غـرب و دیـگر اجـرای اصول آن تمدّن از طریق روی کار آمدن دیکتاتور مصلح.در مورد اول اینان به درستی جـهانگیری فـرهنگی و فـراگیر شدن تمدّن جدید را امری محتوم و مبتنی بر قواعد و قوانین حاکم بر جامعه جهانی مـیدانستند.امـا از ایـن حیث آنها تحت تأثیر تجدّد قرن نوزدهم و حتی قرن هیجدهم فرانسه بودند،یعنی دورانـی کـه نسبت به آینده ابراز خوشبینی میشد و تجدّد و تمدّن جدید مساوی با پیشرفت،تـرقی و بـهروزی جـامعه انسانی تلقی میگردید.دورانی که اصحاب دایره المعارف بر اساس حرکتی خطی و روبه جـلو،آیـنده بشریت را بسیار روشن و امیدبخش میدانستند و تصور میکردند اندیشه تجدّد،کلیه نابسامانیها را از میان راه بـرخواهد داشـت.بـر همین اساس بود که مشفق کاظمی و یارانش در نامه فرنگستان مسیر تحولات جامعه انسانی را روبه تـرقی و تـکامل میدیدند و میگفتند نوع بشر هیچ چارهای ندارد جز اینکه در برابر مراحل ایـن تـجدّد تـسلیم مطلق شود.گفته میشد که اندیشه تجدّد به تدریج در جوامع دیگر رخنه خواهد کرد و روزی هـمه اقـوام را در خـواهد نور دید.
بر اساس این دیدگاه،سنت و تجدّد به شکلی آشتیناپذیر رویـاروی یـکدیگر قرار میگرفتند و بر طبق منطق خطی پیشرفت تاریخ میگفتند که سنت ناچار است میدان را برای تـجدّد خـالی کند.با چنین تحلیلی بود که این گرایش،فکر تسلیم مطلق در بـرابر تـمدّن جدید را میپذیرفت و اعلام میکیرد هرقومی اگر بـا تـمدّن جـدید همگام نشود محکوم به نابودی است،هـمان سـخنی که از زمان ناصر الدین شاه گفته میشد امّا هرگز هم عملی نشد.عـلت ایـن مواضع که در آن زمان بدیهی تـلقی مـیگردید ولی امـروز آن را افـراطی مـیدانند،غیر از سیطره همهجانبه مدرنیته،ریشه در عـقبماندگی مـفرط جامعه ایرانی داشت.بنابراین درست است که معیارهای تجدّد بدیهی و گزیرناپذیر شـمرده مـیشد و پذیرش تمام اجزاء و ارکان آن از الزامات تـرقی محسوب میگردید،اما بـاید واقـعیت را هم در نظر داشت که در شـرایط آن روز کـشور و با وصف انحطاط همهجانبه ایران و تجربه ناکام مشروطه،جامعه مأیوس ایران راه دیگری را در پیـشرو نـمیدید.
از طرف گروهی از ایرانیان به شـکلی سـطحیث و ابـتدایی با جوامع پیـشرفته غـرب آشنا بودند و به دلیـل اقـامت در آن سرزمینها،تحت تأثیر فضای حاکم بر کشورهای اروپایی قرار گرفته بودند.این گروه بـا وجـود اینکه بعضا در غرب تحصیل میکردند،امـا دریـافت عمیقی از مـقوله تـجدّد نـداشتند و بسته به اینکه در کـدام کشور اروپایی زندگی میکنند به شدت از اوضاع عمومی آن سامان تأثیر میپذیرفتند.اندیشههای ملّیگرایانه و گرایش بـه سـوی ایجاد حکومت مقتدر و متکی بر ابـزارهای فـشار،بـیشتر مـعلول انـدیشه کسانی بود کـه در آلمـان به تحصیل اشتغال داشتند،اگرچه نقطه عزیمت آنها تا حدودی با یکدیگر تفاوت داشت؛لیکن هـیچکدام در ضـرورت اسـتقرار حکومت دیکتاتوری و وادار کردن جامعه به نوسازی بـر طـبق الگـوی آلمـان،تـردیدی بـه خود راه نمیدادند.آن چیزی که این افراد به دنبالش بودند نه سنخیتی با اندیشه تجدّد داشت و نه پیوندی با سنت،اساسا تکاپوی سیاسی بر تعقل و تأمل خردمندانه در مـاهیت عصر جدید غلبه داشت.
همانطور که گفتیم این افراد از منطق قانون جبری تکامل بشری،که مولود اندیشههای روشنفکران قرن هیجدهم فرانسه بود،پیروی میکردند و علی رغم زندگی در آلمان به دلیـل بـیتوجهی به فلسفه و تفکر،با نقدهایی که در آن کشور بر مدرنیته وارد میشد،آشنا نبودند. از نظر فکری تحت تأثیر اندیشه روشنفکری قرن هیجده فرانسه و از نظر سیاسی متأثر از اوضاع و احوال کشور آلمان اوایـل قـرن بیستم و مفتون تفکر جهانگیری آن شده بودند.همین معنا باعث بروز دوگانگی در شخصیت و رفتار نخبگان ایران میشد،که تبعات ناگوار فراوانی را به دنـبال مـیآورد.این گروه تنها راهحلی کـه بـرای رفع موانع از سر راه تجدّد ایران میدیدند،توسل به زور بود و معتقد بودند حتی با محروم کردن مردم از آزادی هم که شده، باید نهادهای جدید را وارد ایـران نـمود.اگرچه این جریانها آغـاز انـحطاط ایران را از دوره صفویه و دوری ایرانیان از تعقل میدانستند،ولی خود هیچ راهحلی برای عقلانی کردن مناسبات و روابط اجتماعی ارائه نمیدادند.به جای پرداختن به خردورزی و گشودن باب گفتگو و تفاهم،این گروه از حکومت مطلقه و دیـکتاتوری حـمایت مینمودندی،در این زمینه به شدت از روشنفکران واقع شده بود،تیغی شد در دست زندگی مستی مثل رضا خان که نه تنها از اندیشه تجدّد چیزی نمیدانست،بلکه اساسا از سواد متعارف نیز بـیبهره بـود.
پانوشتها:
(1)-بـه طور مثال ابو القاسم حسینی و سید محمد جزمهای دو تن از روحانیون قزوین در نامهای که به تاریخ هشتم ذی حـجه 1345 به وزارت معارف ارسال کردند به مضمون این مقاله اعتراض نمودند.نـک:سـند شـماره م(الف)3013/2؛سازمان اسناد ملی ایران.نامههای مشابهی توسط برخی دیگر از روحانیون نوشته شد.
(2)-کابینه سیاه هم لقبی بـود کـه خود سید ضیاء به دولت نود روزهاش داده بود.
(3)-لازم به یادآوری است که احمد شـاه قـاجار در ایـن زمان پادشاه کشور بود.
(4)-مذاکرات مجلس شورای ملی،دوره چهارم،چهارشنبه 25 میزان 1301.
(5)-نامه احمد قوام بـه وزارت معارف،نمره 6303،مورخه 30 سرطان 1300،ش:م(ب)2326/1، سازمان اسناد ملی ایران.
(6)-یکی از این افراد،ابراهیم پورداود بـود.او در مواردی عدیده بر فـرهنگ دسـاتیری و جعلیات آن مهر ابطال زد.به این موضوع در مقالهای دیگر که به آرای وی اختصاص دارد،پرداختهایم.
(7)-راه نجات(چاپ اصفهان)،ش 2،سال پنجم،یکشنبه 29 حمل 1299،«اتفاق غیر مترقبه».
(8)-زبان زنان،ش 37،مورخه 21 ذی قعهده 1338.بعدها قوام السلطنه این نـشریه را هم توقیف کرد.یکی از دلایل توقیف، عنوان این نشریه بود.پیشنهاد شد به جای آن عنوان مجله زنان آورده شود تا معلوم شود زبان زنان چیست؟
(9)-تاریخ جراید و مجلات ایران،ج 4،صص 246-247.
(10)-همان،ص 249.
(11)-نوبهار،ش اول،دوره 5،سـال 13،3 مـیزان 1301.
(12)-ملک الشعرای بهار،تاریخ احزاب سیاسی ایران،ج 1،تهران،امیرکبیر،ص 29.
(13)-برای آگاهی بیشتر از زندگی علی دشتی،ر.ک:فصلنامه مطالعات تاریخی،سال اول،ش 2،تهران،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،بهار 1383 رجوع شود.
(14)-شفق سرخ،سـال دوم،ش 71،ص 1.
(15)-پیـشین،سال چهارم،ش 339،ص 3.
(16)-پیشین،سال دوم،ش 75،ص 1.
(17)-پیشین،سال سوم،ش 253،ص 1.
(18)-پیشین،ش 282،ص 1.
(19)-پیشین،سال دوم،ش 47،ص 3.
(20)-پیشین،ش 141،ص 1.
(21)-پیشین،ش 141،ص 1.
(22)-پیشین،ش 245،همان صفحه.
(23)-پیشین،سال دوم،ش 41،ص 1.
(24)-پیشین،سال سوم،ش 251،ص 2.
(25)-پیشین،سال دوم،ش 47،ص 3.
(26)-پیشین،سال سوم،ش 241،ص 1.
(27)-پیشین،ش 274.
(28)-پیشین،ش 276،ص 3.
(29)-پیشین،ش 282،ص 3.
(30)-پیـشین،ش 293،ص 3.
(31)-پیـشین،سال دوم،ش 51،صص 3-2.
(32)-پیشین،ش 7،ص 4.
(33)-پیشین،ش 52،ص 4.
(34)-پیشین،سال سوم،ش 265،ص 1.
(35)-پیشین،ش 299،ص 3.
(36)-پیشین،ش 61،ص 1.
(37)-پیشین،ش 253،ص 1.
(38)-پیشین،سال د وم،ش 52،ص 4.
(39)-پیشین،ش 49،ص 4.
(40)-پیشین،سال سوم،ش 228،ص 1.
(41)-مشفق کاظمی،مرتضی،روزگار و اندیشهها،ج 1،تهران،انتشارات ابن سینا،1338،ص 6.
(42)-همان،ص 9.
(43)-همان،ص 7.
(44)-همان،ص 39.
(45)-هـمان،ص 119.
(46)-هـمان،ص 183.
(47)-غـلامحسین فروهر رجلی انگلوفیل بود کـه بـه دشـت مورد حمایت دربار قرار داشت.بعدها شاه او را به دولت رزم آراء تحمیل کرد.فروهر یکی از مظاهر آنتریک بازی دوره پهلوی بود،حتی رجـلی مـثل رزم آراء نـتوانست مانع از این شود که فروهر زیر پای وزیر دارایـی مـحبوب او یعنی دکتر تقی نصر را خالی کند و خود بر جایش نشیند.
(49)-همان،ص 187.
(50)-وی بعدها رئیس دانشگاه تهران شد و در اعتراض به حـمله گـارد بـه دانشگاه در اول بهمن سال 1340 استعفاء کرد.
(51)-صدر هاشمی،محمد،تاریخ جـراید و مجلات ایران،ج 4،اصفهان،انتشارات کمال،1364،ص 67.
(52)-روزگار و اندیشهها،ص 183.
(53)-همان،ص 182.
(54)-نامه فرنگستان،ص 10.
(55)-همان،صص 8-6.
(56)-همان،ش 12-22،صص 586.
(57)-همان،ش 1،ص 2.
(58)-همان،ش 3،ص 136.
(59)-همان،ش 4،اول اوت 1924،صـص 158،160.
(60)-هـمان،ش 1،ص 27.
(61)-هـمان،ش 4،ص 173.
(62)-همان،ش 4،ص 174.
(63)-همان،ش 1،ص 17.
(64)-همان،ش 4،ص 174.
(65)-همان،ش 4،174.
(66)-همان،ش 5،اول سپتامبر 1934،صص 219-218.
(67)-همان،ص 219.
(68)-همان،ص 241.
(69)-همان،ش 12-11 ص 517.
(70)-هـمان،ش 5،ص 220.
(71)-هـمان،ش 8-7،نوامبر و دسامبر 1924،ص 332.
(72)-همان،ش 3،ص 136.
(73)-همان،ص 136.
(74)-همان،ش 4،ص 154.
(75)-همان،ش 1،ص 9.
(76)-همان،ش 4،ص 159.
(77)-همان،ش 2،آول ژوئن 1924،ص 49.
(78)-همان،ش 2،ص 54.
(79)-همان،ش 4،ص 158-157.
(80)-همان،ش 2،صص 53-52.
(81)-همان،ش 2،ص 54.
(82)-همان،ش 1،ص 10.
(83)-همان،ش 1،ص 10.
(84)-هـمان،ش 8-7 ص 336.
(85)-هـمان،ش 2،ص 53.
(86)-ایـن در حالی است که حتی خود مشفق کاظمی آنجایی که خاطرات دوره جوانی را بـاز مـیگوید،آشـکارا به همان چیزهایی که در نامه فرنگستان مورد انتقادش واقع میشد،اقبالی تام نشان مـیدهد و فـصلی مـشبع از یادماندههای او را عیش و نوشها و لهو و لعبهایش در ایران و غرب تشکیل میدهند و به این شکل روشن مـیسازد کـه از غرب بیش از همه نازلترین مصادیق آن را فراگرفته و تحت تأثیر پستترین مظاهر آن قرار داشته اسـت.طـرح ایـن مباحث نشان میدهند که چه چیزهایی در زندگی برای او مهم بودهاند.
(87)-نامه فرنگستان،ش 12-11،ص 508.
(88)-همان،ش 1،ص 8.
(89)-هـمان،ش 1،صـص 4-3.
(90)-همان،ش 1،ص 6.
(91)-این دیدگاه منحصر به مشفق کاظمی نبود.در این ایام بسیاری از مشروطه خـواهان راسـتین مـثل ملک الشعرای بهار نیز حسرت میخوردند ای کاش فردی مثل موسولینی ظهور میکرد و ایران را به قـافله تـمدّن میرساند؛نیز از این گلایه داشتند که چرا دولتهای ایران مثل آتاتورک و مـوسولینی اعـمال قـدرت نمیکنند.امّا وی خاطرنشان ساخت چون در آن زمان کسی نبود که این رویه را در پیش گیرد،بـعدها عـدّهای دیـگر به همین نیت زمام امور را به دست گرفتند و آنان نیز کسانی جـز دسـته قزاقان نبودند.نک:ملک الشعرای بهار،تاریخ احزاب سیاسی ایران،جلد یکم،انتشارات کتابهای جیبی،تـهران،1357، ص 29.
(92)-نـامه فرنگستان،ص 10.
(93)-همان،ش 4،ص 172.
(94)-همان،ش 3،ص 106.به دلیل همین مطالب بود که روحانیان از دولت خواستند جـلو پخـش این نشریه گرفته شود.
(95)-همان،ش 4،ص 174.
(96)-همان،ش 4،ص 173.
(97)-هـمان،ش 2،ص 63.
(98)-هـمان،ش 1،ص 13.
(99)-هـمان،ش 1،ص 13.
(100)-همان،ش 2،ص 62.
(101)-همان،ش 2،ص 62.
(102)-همان،ش 1،ص 13.
فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 6 ، بهار 1384 صفحات 121 تا 157
نظرات