پیرامون یک سئوال اساسی درباره احمد شاه قاجار
بررسی زندگی احمدشاه به بهانه چاپ مجدد کتاب سیمای احمد شاه قاجار
اسفندماهی که گذشت، نودمین سال درگذشت احمدشاه قاجار بود. آخرین شاه سلسله قاجار هنگام مرگ سیوسهسال بیشتر نداشت. او در تبعید مُرد. سه سال قبل از مرگ از سلطنت خلع شده و رضاشاه جای او به تخت سلطنت تکیه زده بود. مرگ شاهِ مخلوعِ جوان در غربت جنبهای تراژیک به زندگی کوتاه او بخشید. همچنین شیوه رویارویی جانشینش رضاشاه با مخالفان و برقراری یک حکومت خودکامه توسط او باعث شد که پس از سقوط پهلوی اول این انگاره تقویت شود که احمدشاه، حکمرانی مظلوم بود که به دلیل ایستادگی دربرابر رضاخان و مخالفت با دخالت انگلیس در ایران برانداخته شد. نسبت این انگاره با واقعیت چیست؟
آیا احمدشاه، واقعا زمامداری مظلوم و وفادار به قانون اساسی مشروطه و مخالف دخالت بیگانگان در ایران بود؟ اگرچه لااقل در چهرۀ او، برخلاف چهرۀ اجدادش، نجابت و سادگی دیده میشود؛ اما جواد شیخالاسلامی در کتاب «سیمای احمدشاه قاجار» تلاش کرد با تکیه بر اسناد تاریخی، این سؤال را پاسخی منفی دهد و به قول خودش «افسانۀ مظلومیت احمدشاه را که نزد بسیاری به واقعیت تاریخی بدل شده، پایان دهد». او در کتابش «داستان بهسلطنترسیدن کودکی را که از عنفوان شباب، از تاج و تخت بیزار بود» روایت میکند.
سلطان احمدمیرزا بهدنبال فتح تهران توسط مشروطهخواهان در دوازدهسالگی، جانشین پدر شد و با گریه و زاری از آغوش پدر و مادرش که در سفارت روسیه پناهنده بودند، به قصر سلطنتی آورده شد. شاه نوجوان عاجزانه میخواست پیش خانوادهاش بازگردد و به گفتۀ تقیزاده: «نیمهشبی تلاش کرد مخفیانه سوار الاغی شود و به زرگنده پیش پدر و مادر خود رود؛ اما موفق نشد». شاه جدید در میان شادمانی مردم تهران و فریادهای «زنده باد شاه، برقرار باد مشروطه»، به پایتخت آمد. او قرار بود مملکتی تازه قانونمند شده را شهریاری کند.
مشروطهخواهان تصمیم گرفتند برای تربیت شاه خردسال، هرآنچه میتوانند انجام دهند. اما به روایت کتاب «هرچند پس از خلعشدن محمدعلیشاه، مشروطهخواهان موفق شدند بسیاری از اشخاص و عناصر موذی را از پیرامون شاه خردسال دور کنند، ولی در منظور اصلی خود که ساختن پادشاهی نمونه از او بود، کامیاب نشدند. آنها توانستند تماسهای خارجی احمدشاه را زیر مراقبت بگیرند؛ اما نتوانستند او را از تأثیر نفوذهای خطرناک اندرون حفظ کنند. دهها خویشاوند قاجار (عمو، عمه،خالو، خاله) بیهیچ مانعی به شاه دسترسی داشتند. شاه ساعات فراغت را در محیط فاسدکنندۀ اندرون، یعنی محیط تزویر و خرافات و غیبت، کهنهپرستی و بدگویی پشت سر مشروطه میگذراند»
بههمیندلیل، شیخالاسلامی معتقد است وقتی شاه به سن قانونی برای سلطنت رسید، «اکثر نشانههای یک فرمانروای بد را داشت: ترسو بود، دودل بود، قادر به گرفتن تصمیمات قاطع نبود، برای مواجهه با اشکالات ارادۀ قوی نداشت، اطرافیان را به دیدۀ سوءظن مینگریست، خسیس بود، مالاندوزی را تا سرحد جنون دوست میداشت، رشوه میگرفت و از عیش و نوش غفلت نداشت. اما درمقابل، ادب، نزاکت، فروتنی و مهربانی بیآلایش از محسنات او بود.»
به خلاف قیافه مظلوم و بیآلایش شاه، حرص مالاندوزی او شیطانی بود. شیخالاسلامی معتقد است احمدشاه برای پول، مقامی بالاتر از سلطنت و بقای کشور قائل بود. او حرص بیانتهای احمدشاه به پول را ناشی از کودکی او میداند و از قول فرزند فروغی نقل میکند: «سلطان احمدمیرزا در بچگی، شاگردی درسخوان و باهوش بود و در پایان سال، در میان سی نفر شاگرد، اول شد. قرار شد برای او جایزهای تهیه گردد. عدهای پیشنهاد کردند برای شاه حساب بانکی افتتاح شود و چنین نیز شد. در بانک شاهی، حسابی برای شاه به مبلغ پنج هزار تومان آن زمان، بهعنوان جایزۀ شاگرداولی باز کردند و شاه، سال بعد نیز شاگرد اول شد و اینبار مبلغ دیگری به حسابش اضافه شد و این عمل در علاقهمندکردن بیاندازۀ احمدشاه به پول بیتأثیر نبود.».
یکی دیگر از افسانههای اطراف احمدشاه، مخالفت او با قرارداد ۱۹۱۹ میان ایران و انگلیس است. هواداران احمدشاه معتقدند، شاه در سفر به لندن از تایید قرارداد خودداری کرد و همین نافرمانی موجب توطئه انگلیس برای سرنگونی او و روی کار آوردن رضاخان شد. اما دکتر شیخالاسلامی این باور را نیز زیر سوال میبرد. به روایت شیخالاسلامی در لندن، احمدشاه از پذیرش نطقی که نصرتالدوله وزیر خارجهاش برایش تهیه کرده بود تا در تأیید قرارداد دربرابر پادشاه انگلستان بخواند، امتناع کرده و به وزیر خارجهاش گفته بود: «من مکرر گفتهام که تو و وثوقالدوله هر گوهی میخواهید بخورید؛ ولی پای مرا در میان نکشید.» باوجوداین، شبی بعدتر، در ضیافت شام وزیر خارجۀ انگلستان، قرارداد را تأیید کرد.
عصر احمدشاه، دورۀ قحطی و بلبشو در مملکت ماست. اما شاه به ظاهر مظلوم در این عصر بدبختی، طناب را به گردن مردم بیچاره سفتتر میکرد.در اواخر جنگ جهانی اول قحطی بهخصوص در تهران بیداد میکرد. مستوفیالمالک، نخستوزیر، با تمام قوای حکومتی که در اختیار داشت میکوشید تا با محتکران بیمروت پایتخت کنار آید و آذوقه برای مردم گرسنه تهران تأمین کند. وی حتی حاضر شده بود اجناس موجود در انبارهای محتکران را به قیمت آزاد بخرد و در دسترس نانواهای تهران بگذارد.
احمدشاه از کسانی بود که مقدار زیادی گندم در املاک سلطنتی (واقع در ساوجبلاغ تهران) انبار کرده بود. نخستوزیر از فرط استیصال حاضر شد کلیه گندمهای شاه را با سود مناسب بخرد و در اختیار مردم تهران بگذارد، ولى احمدشاه زیر بار نمیرفت و میگفت به قیمتی کمتر از قیمت پرداختی به سایر محتکران پایتخت قبول نخواهد کرد. سرانجام مستوفیالمالک به ارباب کیخسرو شاهرخ، که در آن تاریخ از طرف دولت مأمور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی تهران بود، متوسل شد و به او مأموریت داد که شاه را ملاقات و موجودی انبارهای او را به هر نحوی که شده خریداری کند.
میان احمدشاه و ارباب کیخسرو چندین ملاقات متوالی برای انجام این معامله صورت گرفت و شاه ساعتها برای گران فروختن جنس خود چانه زد. سرانجام شاهرخ عصبانی شد و از شهریار محتکر سؤال کرد: «اعلیحضرتا! آن روزی را که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده و برای ادای سوگند به مجلس تشریف آورده بودید به خاطر دارید؟ شاه جواب مثبت داد. شاهرخ گفت: اعلیحضرتا! همان روز که مراسم تحلیف انجام گرفت و ذات مقدستان در حضور همه ما خداوند قادر متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق ملت ایران و در فکر رفاه و آسایش آنان باشید، پیشانی مبارک عرق کرد، به طوری که ناچار شدید دستمالی از جیب در آورده و عرق پیشانی خود را با آن دستمال پاک کنید. هنگام ترک جلسه دستمال فراموش شد و روی میز خطابه جا ماند. ما آن دستمال را تاکنون به یادگار آن روز تاریخی در اداره کارپردازی مجلس حفظ کردهایم. اعلیحضرتا! آیا مفهوم سوگندی که آن روز ادا کردید همین است که مردم تهران امروز از گرسنگی در کویها و برزنها بیفتند و بمیرند و انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج آنها پرباشد؟»
اما این یادآوری عبرتانگیز هم تأثیری در وجود احمدشاه نبخشید، به طوری که شاهرخ ناچار شد موجودی انبارهای سلطنتی را به همان قیمت هنگفتی که شاه مطالبه میکرد بخرد و پول آن را نقد بپردازد. شاه بهجز این مالاندوزیها، علاقهای هم به سلطنت بر ایران نداشت. و سفر به اروپا و عیاشی در مونتکارلو و پاریس را به اداره ایران ترجیح میداد.اینچنین بود که بعد از ظهور رضاشاه در سپهر سیاسی ایران،احمدشاه بیشتر اوقات را در اروپا میگذراند. بیاختیاری و بیعلاقگی شاه به سلطنت بهگونهای بود که مردم شوخطبع تهران او را بهجای احمدشاه، احمدعلاف نامیده بودند.
پینوشت نویسنده:
این متن تکمیلشدهی مطلبی است که در معرفی کتاب سیمای احمدشاه قاجار، هفت سال قبل در ماهنامه اندیشه پویا شماره هفتم ، فروردین و اردیبهشت 1392 نوشتهام. کتاب اخیرا توسط نشر ماهی تجدید چاپ شده است.
صفحه اینستاگرام نویسنده
نظرات