نقدی بر خاطرهگوییهای علی امینی
1201 بازدید
این کتاب نخستین اقدام در جهت تدوین «تاریخ شفاهی ایران» است که دکتر حبیب لاجوردی، یکی از سرمایهداران نزدیک به دربار، آن را تهیه کرده است. لاجوردی هماکنون عضو مرکز مطالعات خاورمیانه، وابسته به دانشگاه هاروارد است. بخش فارسی (ایرانی) این مرکز در سال بعد از انقلاب اسلامی ایران، سال 1980 تأسیس شد، تا نیروهای فراری وابسته به رژیم پیشین را به دور هم جمع کند. هدف اصلی مرکز یادشده تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» مرکب از مقامات سیاسی ــ نظامی ــ بازرگانی و حتی ورزشی ــ هنری دستگاه پهلوی بود. کمیتۀ نجات ملّی تحت رهبری دکتر علی امینی، قدیمیترین سیاستمدار عصر پهلوی اداره میشد. در امریکا ادامۀ فعالیت کمیته، به دلیل اختلاف میان وابستگان به سلطنت، با ناکامی روبهرو شد. پس از آن امینی کمیته را به پاریس، محل تحصیل و اقامت خود، منتقل کرد. در پاریس نیز، به اعتبار مرکز تجمع نیروهای روشنفکری مخالف عصر پهلوی، کمیتۀ نجات ملّی با توفیق چندانی روبهرو نشد؛ زیرا روشنفکران علی امینی را به جهت وابستگی عمیق به امریکا، یکی از عوامل فساد نظام و فروپاشی آن میدانستند. تلاشها و عمر طولانی امینی نتوانست کمیته را قرین کامیابی کند، تا اینکه بالاخره این سیاستمدار اشرافزاده و نخستوزیر جنجالی و نخستین نامزد اجرای طرح اصلاحات ارضی در آذرماه 1371 / دسامبر 1992 در 87 سالگی در پاریس درگذشت و کمیتۀ نجات ملّی، که محل گپ زدن و قهوه خوردن سیاستمداران بیکار بود، برچیده شد.
خاطرات دکتر امینی طی شش ساعت مصاحبه (سه جلسۀ دوساعته)، به عنوان نخستین کار در حوزۀ تاریخ شفاهی ایران، در سال 1360 تدوین شده است. مصاحبهکننده (دکتر حبیب لاجوردی) در پاریس و در منزل شخصی روایتگر (دکتر علی امینی) این مصاحبه را انجام داده است. لاجوردی مدعی است دکتر امینی، که در زمان مصاحبه 75 سال داشت، به دلیل کبر سن، دچار نسیان شده بود و بسیاری از جملات را ناتمام رها میکرد، اسامی، تاریخ و محل حوادث را به یاد نمیآورد و من در حد مقدور در تکمیل سخنانش به او کمک میکردم، امّا به منظور رعایت اصل امانتداری مطالب بیانشده توسط او را به همان شکل چاپ کردم. در همینجا باید یادآور بشوم که ضمن تأکید اعلامشده دایر بر کبر سن روایتگر، مصاحبهکننده و مصاحبهشونده، که هر دو از مهرههای سرشناس رژیم پهلوی بودند، مصاحبه را به صورتی سازمانیافته هدایت کردهاند. روایتگر از بازگو کردن بسیاری از رویدادهای بیست و چند سالۀ تصدیگری خویش، عمداً خودداری کرده است و مصاحبهکننده نیز اصرار ندارد روایتگر به تمام موضوعات مهم زمان مسئولیت خود اشاره کند. بنابراین خاطرات پر از خودستایی، تفرعون و تکبّر روایتگر است. زمانی که او از ملاقات با شاه صحبت نموده، چنین وانمود کرده است که گویا یکی از دوستان صمیمیاش را نصیحت میکند، درصورتیکه شاه از امینی به دلیل نسب قاجاریاش و داشتن رابطه با امریکا خارج از شبکۀ دربار، متنفّر بود. نه امینی، بلکه هیچ کس دیگر جرأت نداشت با شاه نصیحتگونه صحبت کند.
کتاب خاطرات امینی در سال 1377 در تهران توسط انتشارات اصالت تنشیر در 222 صفحه (بدون پیوستها که حاوی تعدادی عکس مقامات سیاسی ــ نظامی و اسامی افرادی که مصاحبه شدهاند به اضافۀ فشردهای از کتاب به زبان انگلیسی) با 5000 شمارگان و 950 تومان، به چاپ رسید. متأسفانه این کتاب، هم از نظر شکلی و هم از جهت محتوایی، کیفیت بسیار نامطلوبی دارد، به طوریکه در متن آیین نگارش و در کل هیچکدام از روشها و قواعد چاپ و نشر رعایت نشده است. جلد کتاب از شومیز، و کاغذ از جنس نسبتاً اعلا تهیه شده، ولی در اولین تورّق به دلیل نامرغوب بودن صحافی، شیرازه از هم در رفته، البته تمام این کاستیها به عهدۀ ناشر است، که به نظر میرسد از ناشران کمتجربه و دستدوم باشد.
کتاب خاطرات علی امینی تحت عنوان کلی «تاریخ معاصر ایران به روایت تاریخسازان 1» طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانۀ دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، با یادداشتی از مسعود بهنود، چاپ شده است. این عناوین همه روی جلد آورده شده است. کتاب با یادداشت سه صفحه و نیم ناشر شروع میشود و بلافاصله یادداشت یک صفحه و نیمی آقای علی دهباشی در وصف کتاب آورده شده که به نظر میرسد چنین کاری لازم نبوده است. امّا آقای مسعود بهنود تحت عنوان «به جای مقدمه» 20 صفحه مطلب آورده که به دلیل تجربۀ فراوان روزنامهنگاری و آشنایی ژورنالیستی با تاریخ معاصر ایران، با قلمی شیوا، گاهی گردآورنده را تنقید و گاهی نیز تحسین کرده است. نقدهای بهنود از آقای لاجوردی به این اعتبار است که گرچه گردآورنده یا مصاحبهکننده با تاریخ معاصر ایران آشنایی عملی داشته (زیرا احتمالاً برادر قاسم لاجوردی ــ از یاران نزدیک شاه در جریان 28 مرداد ــ صاحب مجتمع صنعتی یا کارتل بهشهر و سناتور انتصابی شاه بوده است)، به هر دلیلی نتوانسته است روایتگر را به سمت و سویی هدایت کند که رویدادهای مهم و حساسی را که در زمان تصدّی او رخ داده است، مثل قرارداد کنسرسیوم و قانون اصلاحات ارضی، به روشنی بیان کند.
انتقادهای بهنود کاملاً بهجاست؛ زیرا مصاحبهکننده تقریباً کمتر به طرح پرسش برآمده و روایتگر آنچه را خواسته و تشخیص داده بیان کرده و اغلب مسائل کمارزش و شاید بیارزشی را بازگو نموده که با خودستایی همراه است؛ فرهنگی که در میان رجال سیاسی آن زمان متداول بود. هرچند دکتر امینی در دورۀ صدارت به دو خصیصه شهرت داشت: یکی صراحت لهجه و تملقگویی کمتر نسبت به شاه و دیگر پرحرفی؛ بهطوری که پس از دورۀ چهارده ماهۀ صدارتش (اردیبهشت 1340 تا تیرماه 1341) میگفتند که دکتر امینی حدود پانزده کیلومتر نوار ضبط صوت صحبت کرده است. در همین خاطرات وی میگوید: من بارها برای صنف قصاب، بقّال و مکانیک سخنرانی کردم که بدانم انتظارشان چیست. شاه به این کار من اعتراض میکرد؛ زیرا او معتقد بود که صحبت کردن برای این آدمها کوچک شدن خود انسان است. دکتر امینی میگوید: من پاسخ دادم اینها هم باید بدانند نخستوزیرشان کیست و حداقل به خواستههایشان گوش میکند.
آقای بهنود در تحسین طراح مصاحبه (دکتر حبیب لاجوردی) میگوید: «کتاب خاطرات را که مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد منتشر کرده است با همۀ کاستیها، فرصت غنیمتی به دست میدهد برای شناخت هرچند نه کاملی از یکی از بازیگران تاریخ معاصر ایران که تأثیر آن در سرنوشت نسلها همین بس که در همین دوران بزرگترین فرصتها از نظر اقتصادی و سیاست جهانی در اختیار کشور ما قرار گرفت و به بیکفایتی و ضعف و خودپسندی حاکمان (در رأس آنها آخرین شاه) از کف به در شد و باز از جهت تأثیرگذاری نهان این دوران، این که انگیزهای شد تا سرانجام انقلابی بدان وسعت و عظمت رخ دهد و خلقی را و جهانی را به شگفتی وادارد. دکتر امینی یکی از بازیگران این دوران بود. او از سالهای جنگ جهانی دوم (1323) تا بیست سال به طور مستقیم در صحنه بود و اثر میگذاشت و دوازده سالی را در انتظار، تماشاگر ماجرایی که میبایست در آخرین ماهها برای برچیدن ختمش با همۀ پیری و شکستگی وارد میدان شود.»
آقای بهنود معتقد است این طرح میتوانست مجموعهای غنی، و برای اهل تاریخ گنجینهای باشد که با مراجعه به آن سیر تطوّر وقایع سیاسی ــ اجتماعی این جامعه را نشان کنند، امّا چنین نشده است. بخشی از این ناکامی به امکانات، شرایط و محدودۀ عمل برمیگردد که از حیطۀ اختیار طراحان به در بوده است. بخش دیگر را میتوان کمی و کاستیهایی دانست که رفع آنها با همین امکانات و افراد امکانپذیر بود و نشد. وی میافزاید: در همین اندازه، اگر از خاطرات دکتر امینی قیاس بگیریم که مؤثرترین، حاضرترین و بیملاحظهترین عضو برجستۀ نظام سلطنتی بود، مصاحبه کاستی بزرگی دارد که از آن نمیتوان چشم پوشید؛ چراکه فایدهبخشی این مجموعه را زیر سؤال برده است.
امّا پس از یادداشت ناشر، یادداشت آقای دهباشی و بعد از «به جای مقدمۀ» نوشتۀ آقای بهنود، طراح مصاحبه خود تحت عنوان مقدمه، 27 صفحه مطلب آورده و جزءبهجزء چگونگی ایجاد فکر تدوین تاریخ شفاهی ایران، شخصیتهای مصاحبهشونده و منابع تأمین هزینۀ آن را نیز این چنین توضیح داده است:
در پاییز سال 1359 (1980) یکی از استادان دانشگاه هاروارد، ایجاد طرح تاریخ شفاهی ایران را با من در میان گذاشت. همکار یادشده در مقام مورخ، شباهتهایی میان انقلاب روسیه و انقلاب ایران میدید و میپنداشت که مهاجرت صدها تن از مقامات حکومت پیشین ایران به غرب، فرصت استثنایی برای جمعآوری و محافظت از این اطلاعات تاریخی باارزش فراهم آورده است.
طی یک سال بعد که جوانب طرح تاریخ شفاهی ایران را بررسی میکردیم، به این نتیجه رسیدیم که منابع معتبر برای مطالعۀ تاریخ معاصر ایران بسیار محدود است. کمبود مدارک تاریخی در مورد ایران دلایل گوناگون دارد. به طور مثال یادداشتها و گزارشهای رسمی که در تدوین تاریخ سیاسی ممالک جایگاه مهمی دارد، دربارۀ ایران تقریباً وجود ندارد؛ چراکه به سبب ماهیت نظام سیاسی ایران، به ندرت پس از تصمیمات عمده و رویدادهای مهم سند رسمی تهیه میشد. علاوه بر این، از اسناد مهمی هم که تهیه میگردید به طور مستقیم نگهداری نمیشد و در مواردی هم که چنین اسنادی موجود بود معمولاً در دسترس پژوهندگان قرار نمیگرفت.
سایر منابع نیز به همین ترتیب ناقص بود. مثلاً مطبوعات زیر سانسور دولت قرار داشت. شمار اندکی از مقامات پیشین دولتی خاطرات خود را نوشته بودند. از میان آنانی که این کار را انجام دادهاند کمتر کسی موضوعات اساسی مملکتی را مطرح کرده است؛ زیرا هراس از عکسالعمل دولت وقت آنان را واداشته بود که خودشان نوشتۀ خودشان را سانسور کنند.
انتشارات گروههای سیاسی خارج از کشور تمایلات یکجانبه و ایدئولوژیک داشت. بهترین مجموعۀ اسناد دربارۀ امور سیاسی کشور گزارشهای سفارتخانههای خارجی بود که محدودیتهای آشکار و ذاتی خود را داشت و تازه پس از چند دهه، فقط بخشی از آنها در دسترس بود. به این دلایل روشن بود که ضبط خاطرات رهبران پیشین ایران تلاش باارزشی است. ازاینرو در شهریور 1360 (سپتامبر 1981) طرح تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانۀ دانشگاه هاروارد آغاز به کار کرد.
هدف اصلی طرح این بود که خاطرات افرادی که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران مداخله داشتند، جمعآوری و نگهداری شود. عمداً کار خود را به تاریخ سیاسی اختصاص دادیم نه به این سبب که به تاریخ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اهمیت نمیدادیم، بلکه به این علت که میخواستیم با منابع مالی محدودی که در اختیار داشتیم حداکثر اطلاعات تاریخی ــ سیاسی آن دوران را بهدست آوریم.
مدیر طرح همچنین داستان جمعآوری کمک مالی برای اجرای طرح را پردردسرترین و دلسردکنندهترین جنبۀ سازماندهی و اجرای طرح تاریخ شفاهی ایران میداند. وی منابع تأمینکننده را غیر از دانشگاه هاروارد، مؤسسات و بنیادهای فرهنگی امریکایی و اشخاص خیّر و فرهنگدوست ایرانی معرفی کرده است.
امّا نکتۀ جالبی که در طرح وجود دارد این است که مدیریت طرح 350 نفر از شخصیتهای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی رؤسای ایلات و عشایر و اعضای خانوادۀ سلطنتی و بعضی از مقامات سیاسی جمهوری اسلامی ایران را که در اوایل انقلاب، مسئولیتهای مهم داشتهاند برای مصاحبه برگزیده است. منتها فقط با 132 نفر آنها مصاحبه شده که اسامی آنان در پیوست آمده است. مصاحبهها، با توجه به شخص مصاحبهشونده، به زبان فارسی یا انگلیسی انجام شده؛ به طوری که از 132 مصاحبه، دوازده مصاحبۀ آن به زبان انگلیسی است. مجموعاً 834 ساعت مصاحبه شده که میانگین آن شش ساعت میباشد. جالب این است که 46 درصد از مصاحبهها در پاریس و شهرهای دیگر فرانسه و بقیه در واشنگتن، لندن، کمبریج (ایالت ماساچوست)، چند شهر ایالت کالیفرنیا، ژنو و نیویورک برگزار شده است.
در تهیۀ نخستین مجموعۀ این خاطرات که متعلق به دکتر امینی است نسبتاً، زحمت کشیده شده و از لابهلای آن، هرچند با کاستیها و گاهی بینظمیهایی همراه بوده است، بههرحال زوایای تاریکی از تاریخ حداقل پنجاه سالۀ ما روشن میگردد. اگر خاطرات ژنرال دوگل و چرچیل را مطالعه کرده باشید، درخواهید یافت که این خاطرات حداقل دو پیام آشکار دارد: اولاً، هر دو شخصیت از خود قهرمان ساختهاند و ثانیاً، همۀ کوتاهی و تقصیرها را به گردن دیگری انداختهاند. دکتر امینی هم در این مصاحبه حتی اشارۀ کوتاهی هم به اشتباههای خود نکرده است. او بارها یادآور میشود که نارساییها و ندانمکاریها را به شاه گوشزد کرده، ولی او به دلیل خودخواهی توجه نکرده است. در پاسخ آقای دکتر امینی باید گفت که اگر ناراضی بود، استعفا میکرد. برای آگاهی آقای دکتر امینی، لازم است یادآور شویم که در تاریخ معاصر ایران یک سیاستمدار شرافتمند بود که در مواقع ناگزیری استعفا میداد و آن هم مشیرالدولۀ پیرنیا بود. مشیرالدوله در چهارمین کابینهای که در سال 1302 تشکیل داد به دلیل زورگوییهای سردارسپه، که وزیر جنگ بود، به حضور احمدشاه رسید، استعفا کرد و گفت: نمیتوانم با این قزاق کار کنم، و برای همیشه از سیاست کنارهگیری کرد. این عمل میبایست به صورت فرهنگی در نظام سیاسی درمیآمد.
امینی در شرح حال مختصر خود میگوید: «در سال 1284.ش/ 1905.م در تهران متولد شدم. از طرف پدر، چهارمین فرزند محسن امینالدوله، فرزند میرزاعلیخان امینالدوله، رئیسالوزرای مظفرالدینشاه و از طرف مادر فرزند اشرفخانم فخرالدوله، دختر مظفرالدینشاه هستم. پس از اخذ دیپلم از دارالفنون در سال 1304، برای ادامۀ تحصیل به پاریس رفتم و با درجۀ دکتری در رشته حقوق به تهران بازگشتم و با بتول خانم، دختر وثوقالدوله، ازدواج کردم.» او خدمات دولتی را در زمان وزارت داور در عدلیه شروع کرد و در سال 1312 همراه وی به وزارت مالیه رفت. در سال 1315 رئیس گمرکات شد و سه سال بعد به معاونت وزارت مالیه رسید. در سال 1321 زمانی که قوامالسلطنه کابینه تشکیل داد، داماد برادرش (دکتر امینی) را به معاونت خود منصوب کرد. جالب این است که در کابینۀ بعدی احمد قوام (در سال 1325) دیگر امینی عضو کابینه نبود، شاید به این دلیل که قوام در ایران هیچکس را درحدی نمیدانست که با او رقابت کند، حتی محمدرضاشاه را. از سویی شاه جوان نیز همیشه نگران قدرتمندشدن قوام بود؛ زیرا وی حقیقتاً در پی بازگشت به قدرت خانوادۀ قاجار بود، دقیقاً همان نگرانی که شاه در مورد دکتر امینی، نوۀ مظفرالدینشاه، داشت و به همین دلیل شاه به نخستوزیری دکتر امینی رضایت نمیداد.
پس از انتصاب امینی به نخستوزیری، شاه در یک سخنرانی گفت امریکا امینی را به ما تحمیل کرد. امینی، هم در خاطرات خود و هم در منابع دیگر گفته است بابت این اظهارنظر، از طریق نزدیکان به دربار، از شاه گله کردم. نکتۀ جالب این است که امینی اصل تحمیل را پذیرفته بود، ولی اظهار میکرد که بیانات شاه از بیارادگی و تحمیلپذیری او حکایت میکند. شاید امینی از اینکه امریکا تا این حد به او توجه مینمود احساس خشنودی میکرد. در حقیقت وی نخستوزیر کندی به شمار میآمد نه رئیسالوزرای ایران؛ زیرا او مأمور اجرا کردن قانون اصلاحات ارضی بود؛ قانونی که شاه عمیقاً با آن مخالفت میکرد. بنده در آن موقع خبرنگار بودم و به یاد دارم زمانی که شاه از پلههای مجلس سنا بالا میرفت تا قانون اصلاحات را برای اجرا امضا کند، چهرهای عبوس داشت و هنگامیکه پشت تریبون قرار گرفت کلمات بغضآلود او از نارضایی او حکایت میکرد؛ زیرا حامیان او اشراف زمیندار و رعایا بودند و با اجرای قانون یادشده، وی این کانون قدرت را از دست میداد.
در کابینۀ 1325 قوام، امینی به دبیرکلی شورای عالی اقتصاد و ریاست بانک صنعت و معدن منصوب شد. در همین سال، قوام حزب دموکرات را تأسیس کرد تا طرفداران خود را در نقطهای ساماندهی کند. این اقدام حادثۀ جدیدی بود؛ زیرا برای نخستینبار در ایران یک نخستوزیر حزب تشکیل میداد؛ به همین جهت سبب وحشت شاه شد. یکی از اهداف قوام در تأسیس حزب دموکرات استحکام روابط با شوروی بود؛ زیرا وی روابط نزدیکی با حزب دموکرات آذربایجان برقرار کرد. قوام سیاستمدار هوشیار و زیرکی بود که با نگرشی رئالیستی به اِعمال سیاست میپرداخت. به نظر میرسد که تأسیس حزب دموکرات اولاً با موافقت پنهانی امریکا و انگلیس تحقق یافت و ثانیاً مغازهای بود که قوام آن را در کنار مغازۀ حزب دموکرات آذربایجان باز کرد. در تأسیس حزب، امینی و ارسنجانی و مظفر فیروز از یاران نزدیک او بودند. امینی برای نخستینبار در سال 1329 به عنوان وزیر دارایی (اقتصاد ملّی) به کابینۀ رجبعلی منصور وارد شد و در سال 1330 در نخستین کابینۀ دکتر مصدق همان سمت را ادامه داد، درصورتیکه به تصدی وزارت کشور علاقهمند بود، ولی شاه به دلیل نزدیکی انتخابات مجلس موافقت نکرد. در کابینۀ دوم مصدق، بعد از حادثۀ 30 تیر، امینی حضور نداشت. وی، گرچه بارها در خاطراتش گفته با قوامالسلطنه و مصدقالسلطنه قوم و خویش بوده است، از میان این دو، قوام را بر مصدق ترجیح میداد؛ زیرا از یک طرف میرزاعلیخان امینالدوله، پدربزرگ امینی، دایی قوام بود و از سوی دیگر قوام عموی بتولخانم، همسر امینی و دختر وثوقالدوله، بود. درصورتیکه دکتر امینی با دکتر مصدق نسبت نسبی داشتند، که دورتر از قوام بود. بنابراین در پی شکست مفتضحانۀ قوامالسلطنه در ماجرای نخستوزیری پنج روزهاش، که به حادثۀ 30 تیر منجر شد، روابط امینی و مصدق به شدت تیره شد. بعد از 30 تیر و در کابینۀ دوم مصدق که به کودتای 28 مرداد منتهی شد، امینی پنهانی به جناح ضدمصدق پیوست، مصدق هم از این پیوستگی مطلع شد ولی برایش اهمیت نداشت. با توجه به محبوبیتی که دکتر مصدق در میان مردم و سپس در بین مجلسیان داشت، کمتر کسی تصور میکرد که حرکت مصدق به ناکامی و کودتا منجر شود. در کابینۀ دوم مصدق، وقتی حسن پارسا وزارت دارایی را برای امینی پیشنهاد کرد، مصدق گفت: او خود به دنبال تشکیل دولت است (ص 77 خاطرات). در کودتای اول (25 مرداد) ابوالقاسم امینی که به پیشنهاد مصدق وزیر دربار شده بود، نیز توقیف شد. پس از آزادی، وقتی علی امینی (برادرش) به دیدن او رفت، به ابوالقاسم گفت: من که قبلاً به تو گفته بودم خیلی زود اتفاقی میافتد. پس معلوم میشود امینی از ماجرای کودتا با اطلاع بوده است. منتها برای دور شدن از پایتخت به رشت رفته بود تا پس از اجرای کودتا به تهران بازگردد. دورههای مهم حیات سیاسی آقای دکتر امینی طی 29 سال فعالیت سیاسیاش (از 1312 که در زمان داور تا 1341 که از نخستوزیری کنار گذاشته شد)، یکی، تصدی پست وزارت دارایی در کابینۀ کودتای سپهبد زاهدی بود که امینی، به عنوان رئیس هیأت نمایندگی ایران، در مذاکرات کنسرسیوم حضور فعال داشت، دوم؛ اجرای قانون اصلاحات ارضی در زمان نخستوزیریش بود.
1ــ مذاکرات کنسرسیوم
در مورد مداخله و نقش عاقد بودن امینی در کنسرسیوم و اینکه امینی احتمالاً از ماجرای کودتا آگاه بوده و از قبل با سپهبد زاهدی ارتباط داشته، در صفحه 89 خاطرات، امینی گفته است: «فردای 28 مرداد، از باشگاه افسران، نیمۀشب به من تلفن شد که بیایید باشگاه. فردا که رفتم دیدم میراشرافی و ابوالحسن عمیدی نوری (روزنامهنگار طرفدار کودتا) آنجا نشستهاند، به من گفتند باز سر و کلۀ شما پیدا شد! تا وقتی که جنگ و تانک در کار بود شما غایب بودید؟ من هم گفتم بله هرکسی را بهر کاری ساختهاند، شما بایستی روی تانک بروید ــ من هم بایستی وزیر شوم. این سخن زمانی بیان میشود که هنوز صحبتی از تشکیل کابینه نیست.» خلاصه کابینۀ زاهدی تشکیل شد و به دستور شاه، علی امینی برای انعقاد کنسرسیوم، وزیر دارایی گردید و وزارت امور خارجه را به عبدالله انتظام واگذار کردند. عبدالله انتظام تحصیلکردۀ امریکا بود و به زبان انگلیسی تسلط داشت، ولی علی امینی که مجری طرح بود نه زبان انگلیسی میدانست و نه سررشتهای از نفت داشت. جالبتر این است که امینی نه به عنوان عضو کابینه، بلکه به عنوان یک شخصیت مستقل، مذاکرات را دنبال میکرد. جیمز اف. گود در کتاب «ایالات متحده و ایران در سایه مصدق» آورده است: «شاه دو نمایندۀ شخصی خود را فرستاد (معلوم نیست این دو نماینده چه کسانی بودهاند) تا توضیح دهند که او انتظار دارد تمام مسائل مربوط به نفت را با ”دور زدن دولت“ مستقیماً با رایت و انگلیسیها حل و فصل کنند. رایت از مذاکره با نمایندگان شاه خودداری کرد و با عبدالله انتظام وارد مذاکره شد. امینی و انتظام با حمایت انگلیس و امریکا مذاکرات را اداره میکردند.» (ایالات متحده و ایران در سایه مصدق، ص 182).
امّا دنیس رایت، کاردار جدید انگلیس در تهران، کمی بیش از یک هفته و پس از اینکه نیکسون، معاون رئیسجمهوری امریکا، تهران را ترک کند، به تهران وارد شد. او به دنبال تحقق دو هدف بود: تجدید روابط دیپلماتیک با ایران، که در مهرماه 1331 به دستور دکتر مصدق قطع شده بود، و بازگرداندن کارشناسان و مهندسان شرکت نفت انگلیس و ایران به تهران برای ازسرگیری فعالیتشان. آیتالله کاشانی، طی صدور بیانیهای، در هشدار علنی به زاهدی و شاه اعلام کرد: «چنانچه دولت روابط دیپلماتیک با انگلیس را قبل از به اجرا گذشتن قانون ملّی شدن صنعت نفت که در اردیبهشت 1330 به تصویب مجلسین و امضای شاه رسیده است، از سر بگیرد، آن روز را روز عزا اعلام میکند و حملۀ مردم را به جانب دربار هدایت خواهد کرد.»
چهار روز بعد از این هشدار، خبر برقراری روابط دیپلماتیک لندن ــ تهران از رادیو پخش شد. دانشجویان به تظاهرات اعتراضآمیز دست زدند و سه تن از آنان در تیراندازی پلیس شهید شدند. این حادثه روز 16 آذر 1332 و در آستانۀ سفر حسن نیّت نیکسون، معاون رئیسجمهوری امریکا، در تأیید کودتا و حمایت از شاه اتفاق افتاد.
انتخابات دورۀ هیجدهم در اسفند 1332 برگزار شد. شاه و امینی روی گزینش نمایندگانی که میبایست قرارداد کنسرسیوم را تصویب میکردند حساسیت نشان دادند. شاه به امینی اطلاع داد که نگران عکسالعمل مجلس نسبت به تصویب قرارداد نباشد. شاه به نمایندگان شورای ملّی و سناتورها پیغام داد مخالفت با قرارداد، مخالفت با شخص اوست. بالاخره دکتر امینی در رأس یک هیأت ششنفره قرارداد کنسرسیوم را در 29 مهرماه 1333 به تصویب رساند. دنیس رایت میگوید که از میان شش نفر علی امینی وزیر دارایی باهوش، پرانرژی و از همه پرنفوذتر بود. امینی، از طرف شاه و نخستوزیر، اختیار تام گرفته بود تا قضیه را به شکلی خاتمه دهد. او گاهی با هیأت امریکا مخالفتهایی میکرد که بیشتر حرکتی ظاهری به منظور نشان دادن ایستادگی و مستقل بودن وی در برابر آنها بود. واگذاری سهام کنسرسیوم طبق فرمول 40 ــ 40 ــ 20 تنظیم شد. 40 درصد برای شرکت نفت انگلیس (در صورتی که تا روزهای آخر، این شرکت متقاضی 50 درصد سهام بود، ولی تحت فشار امریکا و هیأت ایرانی ناچار شد 40 درصد آن را بپذیرد) ــ ، 40 درصد برای شرکتهای امریکایی، 20 درصد بقیه شامل 14 درصد برای کمپانی شل (هلندی ــ انگلیسی) و 6 درصد برای شرکت نفت فرانسه بود و جمعاً تعداد هشت کمپانی اعضای کنسرسیوم را تشکیل دادند.
نکتۀ در خور توجه این بود که وقتی قرارداد امضا شد، سهامداران میخواستند بدانند پس از سه سال از خلع ید انگلیس چه شرایطی بر حوزههای نفتی و دستگاه اداری و شبکههای فنّی حاکم است. برای این منظور هیأتی از کارشناسان را برای راهاندازی به جنوب اعزام کردند. هیأت در 29 بهمن 1333 (18 فوریه 1953) به لندن بازگشت و گزارش آن، تمام کارشناسانی را که قابلیت فنّی متخصصان ایرانی را ناچیز میشمردند شگفتزده کرد. هیأت فوق در این گزارش تمام کارکنان شرکت ملّی نفت ایران را صاحب صلاحیت، ماشینآلات و تجهیزات را در آبادان و حوزههای نفتی در وضعیت کاری مناسب، دلهدزدیها را کمتر از زمان پیش از ملّی شدن، و بندرگاهها را آماده بارگیری یافت.
شرکت ملّی نفت ایران مالکیت صنعت نفت را احراز کرد، اما دو شرکت عامل، که مالکیت کامل آن متعلق به کنسرسیوم بود، تشکیل شد: یکی برای اکتشاف و تولید، و دیگری برای پالایش. قرار شد ایران نیمی از سود خالص را دریافت کند. قرارداد نهایی از آنچه کمیسیون نفت در اردیبهشت 1320 در نظر داشت یا حتی از آنچه مورد نظر شاه بود، بسیار فاصله داشت. شاه، کابینه و حتی مجلس میخواستند هرچه زودتر مسألۀ نفت را سر و سامان دهند و امنیت را برقرار کنند و قابلیت خود را به چشم طرفداران مصدق، امریکا و انگلیس بکشانند و مطلقاً به فکر منافع ملّی نبودند. به این ترتیب دکتر امینی، که مخالف سیاستهای نفتی دکتر مصدق بود، انتقام خود و قوام را از او گرفت.
امینی در قسمتی از خاطراتش میگوید: «متن انگلیسی را دادیم به دکتر لطفعلی صورتگر، که خودش استاد زبان انگلیسی بود و همسرش هم انگلیسی، امّا بهقدری ترجمۀ او مزخرف بود که من هیچ نمیفهمیدم. متن را دادیم به فواد روحانی که مترجم هیأت ایرانی بود. بعد آوردیم در هیأت دولت، من به آقای دکتر فخرالدین شادمان گفتم من متن فارسی را میخوانم شما چون انگلیسی میدانید با متن مطابقت بدهید. چند صفحهای که خواندم، سپهبد زاهدی گفت: دکتر امینی چند ماه است با هیأت خارجی چانهزنی کرده و ما هیچکدام در جریان نیستیم برای جلوگیری از اتلاف وقت آقایان لازم نیست بخوانند، بدهید امضا کنند. تمام اعضای کابینه نخوانده امضا کردند!» (ص 98)
قبل از شرح دورۀ مهم دوم از حیات سیاسی امینی، یعنی اصلاحات ارضی، ذکر این نکته لازم است که کتاب خاطرات وی سرفصلی دارد تحت عنوان «رابطۀ دولت با مردم». در این بخش امینی از بسیاری از نهادهای سیاسی ــ اجتماعی انتقاد کرده است؛ از جمله از ساواک، فقدان آزادی در دانشگاهها، زندانیان سیاسی. وی یک روز از زندان بازدید کرد و از آقای دکتر عباس شیبانی نیز از وضع زندان پرسید. امینی خود اصرار دارد که در زمان او در زندانها شکنجه برقرار بوده است. زندانها زیر نظر شهربانی بود و شهربانی تحتنظر شاه. بنابراین مسئول زندان از نظر اداری مجبور نبود به نخستوزیر پاسخ دهد. امینی گفته است: «در ملاقاتهایی که با شاه داشتم او را نسبت به رفتار اطرافیانش آگاه میکردم و رفتار خشن ساواک در دانشگاهها را یادآوری میکردم، ولی شاه توجه نمیکرد.» وقتی مقام عالیرتبهای میفهمد که در فضا و شرایط نامطلوبی گرفتار شده، حداقل عکسالعملش کنار رفتن است. دکتر امینی از همان دستگاهی انتقاد میکرد که خود نخستوزیرش بود. طبیعی بود که اگر نمیتواست اصلاح کند، میبایست کنار میرفت، ولی وی یکی از چهرههای مشهور تشنۀ قدرت و عاشق مقام بود. هرکس نخستوزیر میشد به بهانهای به سراغش میرفت، البته این روش در رژیم سابق متداول بود. به سیاق شاهزادگان قاجار که به دلیل فقدان امنیت در مقابل شاه، به خارجیها متوسل میشدند، امینی نیز به جهت روابط سردی که با شاه داشت، به امریکا تکیه میکرد.
امینی اظهار کرده است: «هفتهای سه مرتبه شاه را خصوصی میدیدم، ولی همهاش صحبت راجع کار اداری نبود، بارها از ایشان خواستم گول تملقگوییهای اطرافیانتان را نخورید، چون تملق انسان را فاسد میکند.» معلوم نیست امینی این همه جرأت داشته است که با شاه این چنین صحبت کند. هرچند وی به صراحت لهجه شهرت داشت، شاه هم مرد متکبّری بود و قطعاً اجازه نمیداد امینی اینگونه صحبت کند. اردشیر زاهدی در خاطرات خود آورده است: «برخی از مقامات میگویند ما به اعلیحضرت پیشنهاد کردیم چنان و چنین کن (روزهای انقلاب) مزخرف میگویند. اصلاً جرأت نمیکردند به ایشان گزارش کاری بدهند.»
امینی در خاطراتش آورده است: «در زمان نخستوزیری من، که شاه به سوئد رفته بود، به من خبر دادند که تیمور بختیار میخواد کودتا کند. من هم به رئیس ستاد ارتش دستور دادم بختیار بایستی تحتنظر باشد.» (ص 136) نمیدانم این حرف امینی درست باشد یا غلط، ولی شاه عمیقاً از امینی تنفر داشت؛ زیرا همانگونه که ذکر شد، نسب وی به خانوادۀ قاجار میرسید و پهلوی بساط این خاندان را برچیده بود و شاه تصور میکرد که امینی، اگر بتواند، بدش نمیآید تا دوباره سلطنت قاجار را احیا کند. ممکن است امینی در دورۀ نخستوزیری نیز غیرمستقیم تحتنظر بوده باشد. آنچه مسلم است وی به پرگویی، گزافهگویی و لافزدن شهرت داشت. در خاطرات از صدر تا ذیل مشغول ستایش از خویش است. او تقریباً مدعی است که بهترین نخستوزیر ایران بوده و هیچکس به اندازۀ او توانایی برقراری رابطه با مردم را نداشته است. وی عاشق نطق کردن بود.
2ــ اصلاحات ارضی
امینی در خاطراتش حتی یک کلمه هم از اصلاحات ارضی نیاورده و این، موضوع تعجبآوری است. او بیشتر به سرزنش از شاه و ذکر اشتباهاتش و ستایش از خود پرداخته است. امینی حتی یکجا اصرار میورزد که دکتر مصدق دیکتاتور بود؛ زیرا نوعی خودخواهی و استبداد رأی در او به وفور دیده میشد (ص 155). مصاحبهکننده نیز از طرح این موضوع حساس و جنجالبرانگیز، یعنی اصلاحات ارضی، گذر کرده است. البته لاجوردی در مقدمه آورده است: «ما بنا نداریم کسی را مورد بازپرسی قرار دهیم. میگذاریم هرچه میخواهد بگوید. ما هم میگوییم بسیار خوب»، امّا اصلاحات ارضی رویداد کوچکی نبود، بلکه با سرنوشت کشور و ملّت گره خورده بود، و بنیادهای اجتماعی، اقتصادی جامعه را متحول کرد و اصولاً این پرسش همیشه مطرح است که اجرای اصلاحات ارضی یک نیاز داخلی بود یا یک ضرورت خارجی. اما در پاسخ آقای لاجوردی باید بگویم وقتی شما با یک نخستوزیر مصاحبه میکنید قاعدتاً باید هدف بحث بر سر مسائل مملکتی باشد. مگر مردم بیکارند که داستانهای خصوصی و لافزنیهای کسی را بخوانند. در کلِ مصاحبه بیش از پنج پرسش از امینی نشده است. مصاحبهکننده موظف است پرسشی را مطرح کند که به انتظار مخاطب پاسخ بدهد. مصاحبهکننده باید هم روایتگر را کنترل نماید که بیش از حد نیاز پاسخ ندهد و هم به سمت پاسخگوییهای ضروری هدایت کند.
بههرحال اجرای اصلاحات ارضی برآیند سیاست خارجی جان. اف. کندی، سیوچهارمین و جوانترین رئیسجمهوری امریکا بود که تحت عنوان «مرزهای نو یا new frontier» مطرح شد. کندی متعهد شد با ارائۀ برنامههایی در پاسخ به آنچه مشکلات رو به رشد اقتصادی، اجتماعی امریکا میدانست، رویکرد جدیدی به دولت داشته باشد. وی بر آن شد دولت فدرال را به کمک به تقویت اقتصاد کشور متعهد سازد. او میگفت میخواهد مرزهای جدیدی در علوم، آموزش، رفاه اجتماعی و سیاست اقتصادی ایجاد کند. این رئیسجمهور امریکایی میگفت: «ما امروز در آستانۀ یک مرز جدید قرار داریم، انتخابی که ملّت ما باید انجام دهد بین منافع عمومی و رفاه شخصی، بین عظمت ملی و زوال ملّی است.» پروژههای وی عبارت بود از سپاه صلح، و اتحاد برای پیشرفت.
نظریۀ «مرزهای جدید»، که اصلاحات ارضی ایران جزئی از آن بود، از آن حکایت میکرد که مرزداران جدید امریکا، تحول انقلابی در جهان سوم را پیشبینی میکردند و برای مصونیت بخشیدن به رژیمهای محافظهکار در برابر خطر دگرگونی قهرآمیز، کوشیدند پشتیبانی بیشتر از اصلاحات و توسعۀ نظاممند را جانشین کمک نظامی امریکا به کشورهای در حال توسعه سازند. آنها در ایران ایدۀ اصلاحات، اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در سر پروراندند و کوشیدند شاه را به پادشاه مشروطه تبدیل کنند. شاه، کندی را متقاعد کرد که او نیز طرفدار اصلاحات است و بیش از آنکه مظهر دیروز باشد، نمایندۀ فرداست. کندی شاه را متهم میکرد که چندین سال درآمدهای نفتی نتوانسته است تکافوی هزینۀ برنامۀ جاهطلبانۀ هفتسالۀ توسعه و هزینههای رو به رشد نظامی ایران را بکند. این رئیسجمهور ایالاتمتحده معتقد بود که امریکا، بهویژه در زمان آیزنهاور، به جای حمایت از مردم ایران، شاه را با قدرت نظامی تقویت مینمود و در سرکوب جنبشهای آزادیخواهانۀ دانشجویان به وی مساعدت میکرد. کندی بر این باور بود که نهادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران فاسد است و امریکا به جای حمایت از شاه و کمک نظامی به او، باید وی را مجبور کند که با دست زدن به اصلاحات همهجانبه، فضای سیاسی کشور را باز کند.
کندی در ایران در پی تغییر رژیم بود، ولی نتوانست گزینۀ مناسبی را پیدا کند. در مقابل وی، جناح محافظهکار درون هرم قدرت امریکا، از جمله در وزارت امورخارجه، سازمان سیا (C.I.A) و در سطح وزارت دفاع، با هر اقدام تحملناپذیری بر ضد شاه مخالف بودند و اعتقاد داشتند، باید شاه را به عنوان حلقهای از زنجیرههای نظامی منطقهای در مقابل رشد کمونیسم تقویت کنند؛ زیرا فشار بر شاه ممکن است او را به جانب شوروی متمایل سازد. امینی در خاطرات خود گفته است: «امریکای زمان کندی هیچ قضاوت مطلوبی نسبت به شاه و اطرافیانش نداشت و من در حفظ نظام سلطنت او تلاش کردم.»
اجرای قانون اصلاحات ارضی و منهدم کردم کانون قدرت اشراف زمیندار بنیاد مقاومت شاه را متزلزل کرد و سبب سقوط اقتصادی کشور، مهاجرتهای روستایی به شهرها، شیوع گستردۀ فساد اجتماعی و بههمریختگی ساختار فرهنگی جامعه شد؛ زیرا نظام شهرنشینی، تحمل مهاجرتهای سیلآسای روستاییان را نداشت. سیاست فرهنگی ناتوان عصر پهلوی قادر نبود نمیتوانست به مرور روستاییان را با فرهنگ شهرنشینی آشنا و منطبق سازد. هر روز قدرت سیاسی متمرکزتر میشد و نیروهای سیاسی تصمیمگیر، به تبعیت اصل مناسبات ایلاتی و هزار فامیلی، قدرت را میان خود تقسیم کرده بودند و هیچکس اجازۀ ورود به این دایرۀ تنگ قدرت را نداشت. در چنین وضعی بود که قدرت به عامل تقویتکنندۀ فساد، خودپسندی، تکبّر و مردمگریزی تبدیل شد.
اصلاحات ارضی تلاشی بود در ساخت طبقۀ متوسط شهرنشین. یکی از طرحهای «مرزهای جدید»، گسترش و توسعۀ مدارس عالی و دانشگاهها بود که محصول این نهاد، هدایت فکری طبقۀ متوسط را ساماندهی میکرد. به این ترتیب رفتهرفته جناحهای روشنفکری جدید و خارج از حیطۀ قدرت حاکم از درون دانشگاهها سربرآورد. حوزههای علمیه نیز با ترک اندیشههای سنتی مطلق و نگرشهای تحولگرا به اسلام، به کانونهای مبارزه علیه بیدادگریها تبدیل شدند.
نتیجه
امینی با مهارت، از شرح دوران مهم حیات سیاسی خود که بسیار سرنوشتساز بوده شانه خالی کرده و مصاحبهکننده یا به دلیل فقر اطلاعات تاریخی یا به مناسب رعایت ملاحظات اخلاقی نتوانسته است روایتگر را به سمت و سویی هدایت کند که اندوختههای ذهنی او را، به ویژه دربارۀ کنسرسیوم و اصلاحات ارضی، تخلیه کند. بیشتر خاطرات امینی ستایش از خویش و انتقاد از شاه و دیگران است. در خاطرات وی بیشتر با یک شخصیت تشنۀ قدرت روبهرو هستیم که همهجا به دنبال کسب موقعیت سیاسی است؛ زیرا نسبت به وزارت، عشق میورزد و اصولاً در راه رسیدن به این عشق هیچگونه ملاحظات اخلاقی و مروّتی را رعایت نمیکند. امینی وابسته به هیچ جناح سیاسی نبود، بلکه در پی کسانی میگشت که در حالِ صاحب قدرت شدن بودند. او میان سه نخستوزیری که دشمن خونی یکدیگر بودند با مهارت حقیرانهای مانور میداد: چند ماه وزیر مصدق، و پس از آن مدتی کوتاه وزیر قوام بود، و ناگهان از کابینۀ کودتایی سپهبد زاهدی سر درمیآورد.
هرچند در خاطرات امینی، ظنّ خودستایی فراوان است و طبق معمول کاستیها را به گردن دیگران میاندازند، بههرحال جمعآوری این همه مقامات بلندپایۀ رژیم سابق برای انجام دادن مصاحبه و تدوین تاریخ شفاهی کار مهمی است که میتواند آگاهی نسبی ما را از عملکرد آن رژیم وسعت دهد. میتوان با مطالعۀ مطالب هر چند سانسورشده و براساس نگرش تاریخ عقلی، مسائل را در چارچوبهای منطقی تجزیه و تحلیل نمود و از این همه دادههای تاریخی استنتاج منطقی کرد.
نشریه زمانه
نظرات