پارتیزان‌های کاستریست یا عشاق مائو


6168 بازدید

اواسط پاییز 1345 برخی از کادرهای سازمان انقلابی حزب توده ایران از اروپا راهی کوبا شدند و این سرآغاز دوران کوتاهی بود که سازمان انقلابی - این بخش انشعابی رادیکال از حزب توده- در اوج تحولات مداوم ایدئولوژیک خود به مشی کاستریستی روی آورد. 

بی‌تردید کاستریسم گرایشی از میان گرایش‌های انقلابی بود که چندان ربطی به مارکسیسم – لنینیسمی که حزب توده ایران به‌عنوان ایدئولوژی رسمی خود پذیرفته بود، نداشت؛ بماند که سازمان انقلابی خود را از گروه مولدش یعنی حزب توده، مارکسیست – لنینیست‌تر می‌دانست و حزب توده را نماد بی‌عملی و وابستگی قلمداد می‌کرد. 

کاستریسم ایدئولوژی‌ای بود که بعد از انقلاب کوبا با در اوج بودن فیدل کاسترو در مبارزات انقلابی آن کشور، در میان گروه‌های مبارز رادیکال انقلابی جهان شناخته‌شده بود. مبارزه‌ای تماما و اساسا پارتیزانی که هیچ نسبتی با توده‌های مردم و پرولتاریا نداشت و قائم به ذات پارتیزانیسم بود. یعنی همان چیزی که چند سال بعد در 1349 در ایران در ماجرای سیاهکل شکل گرفت و گروهی از چریک‌های فدایی خلق، خالق آن بودند. 

این گرایش انقلابی بر این باور بود که موتور کوچک انقلاب لوله اسلحه چریک‌های مسلح است که بر ضد وضع موجود عمل می‌کند و به‌عنوان نیرویی پیشاهنگ، در حاشیه تحولات انقلابی کارساز می‌شود تا متن آن، یعنی فعلیت یافتن اعتراضات توده‌ای قوام یابد. این تجربه در کشوری نظیر کوبا - البته نه دقیقا به این شکل - موفق شده بود. حالا جوانان سازمان انقلابی حزب توده ایران مشتاق شده بودند آن را شناسایی کنند. 

این اشتیاق مدتی پس از در هم شکستن شورش معروف به «شورش جنوب» بود که در سال 1343 در میان عشایر استان فارس به وقوع پیوست و بهمن قشقایی در راس آن شورش پس از مدتی جنگ و گریز در کوه‌های استان فارس ناچار از تسلیم خود به نیروهای حکومتی شد و پس از چندی اعدام شد.
 
وقتی بهمن قشقایی از آلمان به ایران آمده بود تا به عشایر قشقایی – ایل خود – بپیوندد، جوانی پرشور بود. عده‌ای از تاریخ‌نگاران خصوصا کسانی که روی تاریخ چپ ایران کار کرده‌اند بر این باورند که بهمن قشقایی با تحریک سازمان انقلابی به ایران مراجعت کرده است اما کسی مانند ایرج کشکولی در گفت‌وگوهای «نگاهی از درون به جنبش چپ ایران» یادآور شده است که این بهمن بود که حتی کادرهای سازمان را به بی‌عملی متهم می‌کرد و خودش به‌عنوان نیرویی مستقل تلاش کرد خود را به ایران برساند و سرانجام این کار را هم کرد. پس از مدت کوتاهی ایرج و عطا کشکولی هم در ایران به او پیوسته بودند و تا آخرین لحظه قبل از اینکه بهمن قشقایی تصمیم بگیرد خود را به نیروهای دولتی تسلیم کند در کنار او بوده‌اند. 

شرکت در شورش جنوب – 1343 تا 1345– یکی از اکت‌های چریکی مشارکتی سازمان انقلابی حزب توده ایران محسوب می‌شد که با شکست همراه شد و همگام با کناره‌گیری عشایر فارس پس از مدتی فرساینده از زد و خورد با نیروهای دولتی، به مراجعت دوباره دو نفر از کادرهای سازمان انقلابی – ایرج و عطا کشکولی– به اروپا منجر شد. اکت دیگر سازمان، شرکت در مبارزه کردستان در زمان رهبری جلال طالبانی بر حزب دموکرات کردستان عراق بین سال‌های 1346 تا 1348 و همگام شدن با اسماعیل شریف‌زاده و ملا آواره شلماشی بود که البته پیش از دیدار آنان، این دو نفر در درگیری با نیروهای دولتی کشته شده بودند. 

پس، سال 1345 برای سازمان انقلابی حزب توده ایران سالی تعیین‌کننده بود. آنها در شورش جنوب طعم مبارزه مسلحانه بدون پشتوانه توده‌ای و توام با شکست را چشیده بودند، پس حالا شاید می‌خواستند وضع را سامانی بدهند اما درست برخلاف آنچه باید عمل می‌کردند، عمل کردند.
 
آنها گرایش به کاستریسم را در زمانی برگزیدند که نیاز داشتند ضد کاستریستی عمل کنند. شاید این همان نقطه‌ای است که آنها به سوی خطایی استراتژیک می‌رفتند. البته مدتی ماندن در هاوانا و همزیستی با نظامیان – قبلا چریک – کوبایی، برخی کادرهای سازمان را دلزده کرد و آنها پس از چند ماه دیدن آموزش‌های نظامی به اروپا بازگشتند و بار دیگر در اثر بروز برخی تحولات به اندیشه‌های مائویستی روی آوردند.
 
بنابراین پس از گرایشی کوتاه‌مدت به کاستریسم، در تابستان 1346 یعنی قریب یک سال پس از آموزش‌های نظامی سازمان در کوبا، مساله نوسازی افکار در سازمان انقلابی طرح شد. نوسازی افکار مشتمل بود بر دور ریختن باقی‌مانده‌های تفکر بورژوایی و به‌کار بستن اندیشه‌های پرولتری؛ یکی از عناوینی که در انقلاب فرهنگی چین بسیار مطرح شده بود. 

حالا در سال 46، سازمان انقلابی با این مساله مواجه شده بود. طبعا در همان ایام گرایش‌های کاستریستی هم در سازمان هنوز وجود داشت و این گرایش متهم بود به خلأ‌های تئوریک و عدول از اندیشه‌های مائویستی که کادرهای سازمان انقلابی آن را مارکسیسم – لنینیسم عصر خود قلمداد می‌کردند. سرانجام قدرت تئوریک نیروهای هوادار مائویسم در سازمان چربید و تمامیت آن از غلتیدن به کاستریسم کناره گرفت گرچه کلیت سازمان انقلابی حزب توده ایران در تمام طول حیات خود کار چندان موثری در روند مبارزان انقلابی ایران انجام نداد و بیشتر در اروپا باقی ماند. 

مساله‌ مهم لازم به ذکر در این مقدمه متن‌گونه اما چیز دیگری است که البته واکاوی و بررسی آن در این مجال اندک مطبوعاتی، نه می‌گنجد و نه جایز است اما قابل اشاره است، بنابراین نام «درآمد» را بر آن نهادم. جنبش چپ ایران به خصوص پس از سال‌های آغازین دهه 60 که بقایایش نابود شد، تاکنون بسیار مورد نقد و انتقاد بوده است چه از جانب نیروهایی که در ساختار قدرت در هریک از دوره‌های پس از انقلاب نقش داشته‌اند، چه از سوی روشنفکران و متفکران لیبرال و چه از سوی منتقدان و مورخان مستقل.
 
اکنون اگر ما مساله گرایش‌های چریکی را مورد نقد و اشاره قرار دهیم، کاری بیهوده کرده‌ایم چون در تمام این سال‌ها بوده‌اند کسانی که در مزایای «وداع با اسلحه» کتاب‌ها و نقد‌ها و مقاله‌ها نوشته‌اند و نکته‌ها گفته‌اند. اگر هم به خلأهای تشکیلاتی و سازماندهی گروهی مثل سازمان انقلابی حزب توده ایران بپردازیم باز هم به بیراهه رفته‌ایم زیرا این دقیقا آن چیزی نیست که باید گفته شود و در سطح روبنایی قابل ارزیابی است و نه ساحت زیربنا.
 
اما منتقدان جنبش چپ ایران در تمام این سال‌ها کمتر به این مهم پرداخته‌اند که اساسا این همه انشعاب و تطور در پیروی از اندیشه‌های گوناگون در این جریان – که بسیاری از مسیرهای مبارزاتی دوران پیش از انقلاب وامدار آن است هرچند بعدا مورد تکذیب واقع شده- از چه رو بوده است. 

درست است که خفقان و دیکتاتوری هولناک ساواک از 1335 به این سو، باعث شد گروه‌های مبارز کمتر فرصت داشته باشند تا به خلأهای تئوریک خود بپردازند و بیشتر، یا در «غصه بی‌عملی پیران راه» بسوزند یا در «عمل بی‌تجربه و رمانتیک خود»، اما یک چیز را کمتر منتقدانی به آن پرداخته‌اند و آن ریشه‌ها و اصالت سوسیالیسم است و اینکه چپ‌ها و حتی راست‌های ایرانی چقدر باور داشتند سوسیالیسم اصالت دارد؟ و کدام انقلاب سوسیالیستی در جهان معاصر استقرار سوسیالیسم را راهبری(1‌)کرده است؟
 
اگر این پرسش را به یک منتقد جریان چپ – چه ایرانی و چه غیرایرانی – بسپاریم لابد خواهد گفت انقلاب اکتبر یا انقلاب چین یا کوبا و آلبانی و... اما مشکل اینجاست که وقتی چنین پرسشی را به یک فرد انقلابی معتقد به جریان چپ هم بسپاریم، او نیز همین‌ها را خواهد گفت. پس پیامد منطقی این «این‌همانی» چنین خواهد بود که اصالت سوسیالیسم در میان هر دو طیف حامی و نیز منتقد چپ به یک اندازه در مظان نادیده گرفته شدن بوده است. 

مقدمه مورد اشاره در ابتدای بحث درباره گرایش کوتاه‌مدت کاستریستی در سازمان انقلابی حزب توده ایران – به بهانه سالگرد آن- در واقع کوشید تا نشان دهد که وقتی یک سازمان انقلابی منشعب از حزب توده در فاصله‌ای کوتاه چند بار دست به تغییر گرایش و ایدئولوژی می‌زند یعنی فقدان بار تئوریک در جنبه‌های بسیار زیادی. حالا وقتی همین سازمان را عده‌ای بیایند از منظری نقد کنند که هیچ ربطی به این بحران نداشته باشد و مثلا بپردازد به «چرایی مناسبات غیردموکراتیک در سطح رهبری سازمان» (2)، نشان از آن دارد که آن منتقد هم بیشتر از فرد یا جریان مورد نقد، فاقد بار تئوریک است.
 
یکی از آفت‌های آسیب‌شناسی جریان چپ ایرانی – به‌طور اخص - و جریان مبارزات سیاسی در ایران – به‌طور اعم – این است که ما همواره تحلیل‌هایمان را بر پایه حب و بغض‌هایی بنا نهاده‌ایم که هیچ نسبتی با واقعیات ندارند و بیشتر کینه‌ها و عداوت‌های شخصی هستند که آن هم نه از سر دانش که بیشتر از سر جهل بروز کرده‌اند. به عقیده نگارنده این سطور آنچه خواهد توانست به بازشناسی و عبرت‌آموزی از تجربه چپ ایرانی کمک کند موضوع «چپ‌های ایرانی و باور به اصالت سوسیالیسم*» در میان آنان است و نه دیگر هیچ چیز. 

پی‌نوشت‌ها:
1-راهبری به معنای اینکه کدام نظام انقلابی توانسته است بر بسترهای انقلاب پرولتری قرار گیرد و در عمل حرکت به سوی یک نظام سوسیالیستی اصیل را مد نظر قرار دهد. نه اینکه پس از گذشت چندی از پیروزی یک انقلاب با ایجاد فضای دوقطبی نیروهای سیاسی – اجتماعی را به دو طیف تقسیم کند و سرکوب را آغاز کند و آن‌گاه سخن از انقلابی و ضد‌انقلابی بگوید و نام آن را «دیکتاتوری پرولتاریا» بگذارد.
2-یکی از مواردی که بارها دیده‌ام و در برخی اظهارنظر‌ها در مقالات یا به‌طور شفاهی، مصاحبه‌ها و حتی گاهی مشاجره‌ها با نمایندگان سازمان‌های مبارز غالبا مسلح در دوران رژیم شاه به‌عنوان انتقاد از سوی مصاحبه‌کننده یا منتقد مطرح می‌شده، این بوده است که چرا فلان سازمان در فرآیند کار انقلابی و مبارزاتی خود از فقدان مناسبات دموکراتیک در سطح رهبری رنج برده است. این در حالی است که به سهولت می‌توان دریافت که یکی از اصول مبارزه مخفیانه، رعایت اصل پنهانکاری و احتیاط به‌شمار می‌رود و مناسبات دموکراتیک به آن شکل که مدنظر منتقدان است فقط در پارلمان کشورهای دموکراتیک امکان‌پذیر است نه در شورای مرکزی حزب یا سازمان یا تشکیلاتی که هر لحظه با خطر مواجه است.
در همین زمینه نگاه کنید به اظهارنظرهای عباس سلیمی‌نمین در مصاحبه با نگارنده در ضمیمه روزنامه شرق، مورخ 21 /3/90، عنوان مصاحبه: «از رابطه مرید و مرادی متنفرم.»
* عنوان فرعی کتابی در دست نگارش توسط نگارنده
منابع:
1-مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ققنوس
2-حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، گفت‌وگو با ایرج کشکولی، اختران
3-حمید شوکت، از انحصارطلبی انقلابی تا سرکوب دولتی، اختران
4-حمید احمدی حاجی‌کلایی، جریان‌شناسی چپ در ایران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌های اسلامی
5-چریک‌های فدایی خلق، موسسات مطالعات تاریخ معاصر


http://fararu.com/fa/news/95643