کنفرانس اسلامی قدس به روایت علامه کاشفالغطاء
خاطرات علامه شیخ محمدحسین کاشفالغطاء از شرکت در کنفرانس اسلامی قدس در سال ۱۳۱۰
20 بازدید
دعوت شدن به کنفرانس اسلامی (۱۳۵۰ھ ق - ۱۹۳۱م)
آن سال در ماه جمادیالأولی، نامهای از مجلس اعلای اسلامی فلسطین با امضای کمیته برگزارکننده کنفرانس اسلامی(۱) برایم آمد که خواسته بودند در آن کنفرانس شرکت کنم. به حیرت افتادم و بسیار دودل شدم. نمیدانستم که رفتنم به مصلحت هست یا نه؟ نیز نمیدانستم مقصود از این کنفرانس چیست و عاقبتش چه میشود. پاسخی اجمالی دادم که چیزی بین رد و قبول بود و فرصت خواستم تا بررسی کنم. نامه دیگری نیز فرستادند و در آن تأکید کردند که حتماً بروم. برخی وظایف اسلامی و مصلحتهای بایسته را یادآور شده و از بزرگان دین و سران مسلمین تمام کشورها استمداد کرده بودند.
مشورت با آیةالله نائینی و استخاره
ابتدا نزد مرحوم آیةالله نائینی رفتم و نامهها را با یک روزنامه فلسطینی به او نشان دادم. مقداری درباره آن کنفرانس توضیح داده بودند. میخواستند در قدس برگزارش کنند. از آقای نائینی خواستم که برایم مصلحتبینی کند و نظر ناب خود را بگوید. ایشان پس از تأمل عمیق و دقت در نامهها گفت: این مأموریت را کسی جز تو نمیتواند انجام دهد. این کار بر تو واجب و نیز خدمتی به اسلام و خصوصاً به شیعه است. پس از ایشان با دیگر طبقات نیز مشورت کردم و دریافتم که افکار عمومی موافق است. تنها نفراتی اندک مخالفت میکردند که آنان هم صاحب فکر و دورنگر نبودند. متوسل به استخاره با قرآن کریم نیز شدم، آمد که:
بسم الله الرحمن الرحیم
سبحان الذی أسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذی بارکنا حوله لنریه من ءایاتنا إنه هو السمیع البصیر (الإسراء ۱)
این را وحی مطمئن و برهان درخشان دانستم و تصمیم به سفر در روز چهارم رجب گرفتم. قرار بود شب معراج، یعنی بیست و هفتم رجب، کنفرانس شروع شود... بعدازظهر بود که به حیفا رسیدیم. از آنجا راهی قدس شدیم. به جناب مفتی سیدامین الحسینی(۲) خبر داده بودند که ما رهسپار آنجاییم. حدود بیست و پنج ماشین از رامالله، که قصبهای نزدیک قدس است، به پیشوازمان فرستاد. شب هنگام بود که به قدس رسیدیم. ابتدا به مسجد رفتیم. جناب مفتی، به اتفاق تمام اقشار اهل علم یعنی قضات، منبریان، وعاظ و مدرسین از من استقبال کرد. سپس در مقر مجلس اعلای اسلامی، دمی به استراحت نشستیم.
رفتن به میهمانسرا و ورود اعضای کنفرانس
جناب مفتی، منزل شیخ یعقوب البخاری(۳) (شیخ طریقت نقشبندیه) را برای پذیرایی از ما در نظر گرفته بود. ده روز اقامتمان در قدس را میهمان ایشان بودیم. ورودمان شب بیست و پنجم رجب [۱۴ آذرماه ۱۳۱۰] و خروجمان روز دهم شعبان [۲۸ آذرماه ۱۳۱۰] بود. سایر اعضای دعوت شده به کنفرانس که از کشورهای اسلامی مصر، حجاز، یمن، سوریه و عراق بودند و نیز هیأتهایی از یوگسلاوی، روسیه و مغرب، پیوسته وارد قدس میشدند. خیلیها نیز پیش از ما رسیده بودند. تا شب معراج، یعنی بیستوهفتم رجب همه آمدند. دستجات عرب فلسطینی گروه گروه وارد میشدند. تا شب معراج، عده به بیش از پنجاه هزار نفر رسید. روز بیست و ششم رجب، باران فراوانی بارید که نشانه رحمت و علامت موفقیت و پیروزی بود.
رفتن به دانشکدۀ روضةالمعارف
بعداز ظهر و پیش از غروب به دانشکدۀ روضةالمعارف(۴) رفتیم که برای اجلاس و مذاکرات آماده شده بود. جوانان آن دانشکده و دیگر مدارس و نیز پیشاهنگان، برای خوشآمدگویی به اعضای کنگره بیرون آمدند. موسیقی نواخته میشد و دانشآموزان سرودهای حماسی پرشور میخواندند. آسمان بر سرمان میبارید. وسط دانشکده بودیم و جمعیت پشت سرمان دم گرفته بود. آن صحنه از شگفتیهای روزگار بود.
رفتن به مسجدالاقصی
برای نماز مغرب به مسجدالأقصی رفتیم. جمعیت در آن مسجد مبارک موج میزد. پس از اذان، صفها بسته شد. مسجد دیگر جا نداشت و صفوف به صحن و فضای باز کشیده شد. جناب مفتی که خدایش نگهدار باد، دست مرا گرفت و به صف اول نزدیک محراب برد. پس از فریضه مغرب و نماز نافله، قاریان در بالادست مسجد، یک حزب از قرآن کریم را تلاوت کردند. سکوت حکمفرما بود و حتی صدای پچ پچ شنیده نمیشد. پس از خوانده شدن قرآن، جمعیت در همان صفوف خود ماندند و حدود سه ربع ساعت به ذکر و تسبیح یا گفتوگوی آهسته با هم پرداختند.
آن رویداد اسلامی (نماز جماعت مذاهب)
مؤذنان، بانگ نماز عشاء را سر دادند. در آن جرگه، عالمان بزرگی از دیگر کشورها و نیز رجال تمام بلاد اسلامی حضور داشتند؛ کسانی چون التفتازانی(۵)، النجار(۶)، رشید رضا صاحب مجله المنار(۷)، شیخ نعمان الأعظمی(۸) و حتی امثال علامه سیدحبیب العبیدی(۹) مفتی موصل، سیدمحمد زیارة(۱۰) وزیر و رییس قصر پادشاهی و نماینده امام یحیى (امام یمن)(۱۱)، محمدعلی پاشا علویة(۱۲)، همچنین علامه أحمدرضا(۱۳) و علامه سلیمان ظاهر(۱۴) و دیگر بزرگانی همطراز آنان و رجال برجسته اسلام(۱۵) که برشمردنشان از عهده این قلم بیرون است. نیز علمای فلسطین و رجال بزرگ صنعاء، یافا، عکا، جنین و جمعی از رجال سوریه. در پی اذان عشاء که مهیای برخاستن برای نماز بودیم، جناب مفتی به اتفاق امام مسجدالاقصی با جمعی از علمای قدس آمدند و دست مرا گرفتند و گفتند بیا جلو که مسلمانان نماز عشاء را پشت سر تو بخوانند. تدبیر ما این است که همه به تو اقتدا کنند. من قدری دو دل شدم. دچار حیرت گردیدم و درنگی کردم، زیرا امری بیسابقه و ناگهانی بود. اما به هر حال جلو رفتم. منادیان در اطراف و بیرون مسجد بانگ برآوردند که امام جماعت، کاشفالغطاء است. من نماز را با تمام آداب و سنن آن اقامه کردم. پس از نماز دیدم یک منبر بلند وسط مسجد گذاشته و رویش پردهها و پارچههای پربها انداختهاند. جمعی از آقایان روحانیان و پیشاپیش آنان جناب مفتی که خدایش یاور باد، پیرامونم را گرفتند و دستهجمعی مرا از محراب تا کنار منبر بردند. بر منبر نشستم و میان آن جمعیت انبوه یک ساعت و نیم بی آمادگی قبلی سخن گفتم. در طلیعه کلام نیز این فرمایش خداوند جلّ شأنه را به رسم براعت استهلال تلاوت کردم که:
بسم الله الرحمن الرحیم
سبحان الذی أسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذی بارکنا حوله لنریه من ءایاتنا إنه هو السمیع البصیر (الإسراء ۱)
از سخن مفسران یاد کردم که گفتهاند معنای برکت در اطراف مسجدالأقصى، کثرت درختان، نهرهای جاری، پاکی هوا و این چیزهاست. افزودم که اما امشب معنای دیگری برای برکت این مسجد پیدا شد که همین اجتماع عظیم و آشنایی حاضران با هم است، اگرچه سرزمینهایشان از یکدیگر دور، فاصله شهرهایشان از هم بسیار و زبانهایشان گوناگون باشد؛ سپس فواید جلسه و مشاورت و تضارب آرا و دیگر جنبههای اجتماعی و اخلاقی را گفتم. گروهی روزنامهنگار نیز، اطراف منبر سخنانم را مینوشتند؛ از جمله سید بزرگوار آقای منیف الحسینی(۱۶) صاحب جریده الجامعةالإسلامیة(۱۷). یکی از آنان گفت از هر ده کلمهات فقط یکی را توانستیم بنویسیم؛ پس که بیانت روان و کلماتت پیاپی و سیلآسا بود. منبرم طول کشید، زیرا نمیدانستم خطیبان دیگری نیز هستند که میخواهند پس از من سخن بگویند. مردی آمد و آهسته زیر گوشم گفت: استاد! آقایان دیگری هم در جمع نشسته و منتظرند که فرصت را به آنان بسپارید تا سخن بگویند، پس لطفاً به همین مقدار بسنده کنید و به منبرتان پایان دهید. خواستهاش را پذیرفتم و موضوعی را که دربارهاش سخن میگفتم جمع کردم و از منبر پایین آمدم. پس از من خطیبانی پیاپی به منبر رفتند؛ مانند العزام(۱۸)، رشید رضا، تفتازانی و دیگران.
حادثۀ العزام
در همین اثناء بود که آن ماجرای مشهور العزام رخ داد، اما جناب مفتی الحسینی که خدایش نگهدار باد، به لطف الهی توانست آن مشکل را مدبرانه حل کند، وگرنه میرفت تا کنفرانس در گهواره بمیرد و پیش از تولد جان دهد. دامی گسترده بودند، اما خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ فرمود(۱۹).
تعیین رییس و نایب رییس برای کنفرانس
پیش از رخ دادن آن سروصداها، من دچار خستگی و کوفتگی بودم و به اقامتگاه رفتم تا استراحت کنم، ولی مجلس تا پاسی از شب رفته ادامه یافت. صبح روز بعد، اعضای کنفرانس به روضةالمعارف آمدند و ثبت نام شد. جناب مفتی الحسینی به ریاست کنفرانس و سیدضیاءالدین طباطبایی(۲۰) نابغه توانمند، به نیابت رییس انتخاب شدند. سیدضیاء در آن کنفرانس و میان آن همه آدمهای برجسته، مانند ستاره صبح میدرخشید. گمانم قادر بود به هفت زبان سخنرانی کند، ولی غالباً به انگلیسی یا ترکی سخن میگفت. شگفتآور آن که زبان عربی را خوب نمیدانست؛ شاید بعد از آن یاد گرفته باشد، زیرا در هوشمندی، زیرکی، گستردگی معلومات و معارف، آیتی بود. پس از کودتا در ایران نخستوزیر شد. مجلس تا اذان ظهر ادامه یافت. دیدم آقایان مشغول کار خود هستند و هیچ یک توجهی به صدای اذان در روضةالمعارف ندارند که چسبیده به مسجد بود. اندکی صبر کردم و سپس برخاستم و گفتم:«برادران! این کنفرانس ما همایشی اسلامی است و درباره امور مسلمین بحث میکنیم. نماز ستون دین است. شایسته نیست که در آن مسامحه ورزیم. برویم نماز اول وقت را بخوانیم و سپس به جلسه برگردیم.» همه این سخن را تأیید کردند و تصویب شد که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء در مسجد روضةالمعارف برگزار گردد و امام جماعت نیز این بنده ضعیف باشد.
بازتاب برگزاری کنفرانس در جهان و خبر آن در رادیو رویتر
وضع به همین منوال بود تا روز جمعه که اهالی دهات فلسطین و حومه در مسجدالأقصی جمع شدند. جمعیت به همان اندازه شب معراج(۲۱) بود. اقتدای مسلمین به من، در آن شب نیز خیلی سروصدا کرده و در دیگر کشورها با اعجاب و خوشحالی همراه شده بود؛ به ویژه در پایتختهای اروپایی خیلی روی آن موضوع حرف زده بودند. رادیو رویتر همان شب گفته بود: یک حادثه شگفتآور جهان که از صدر اسلام تا کنون سابقه نداشته، این است که فرقههای مسلمین با تمام اختلافشان در مذهب و مشرب، به یک عالِم شیعه اقتدا کردهاند. روز ششم کنگره، آن سخنرانی تاریخی مشهور را ایراد کردم که یک بار در قدس و یک بار هم در بصره چاپ شد. در توصیف کامل آن کنفرانس، مصوباتش، رویدادهایش و شرح حال اعضایش، یک کتاب ضخیم باید نوشت؛ البته فواید بسیاری هم خواهد داشت. خدا کند که یک نفر آنها را از لابهلای روزنامههای پراکنده و اعلامیهها، که اکثرشان هم در همان قدس چاپ شده است، و همچنین از میان دیگر اسناد و مدارک جمع کند. مقداری از آنها را میان کاغذها و دفترهایم دارم.
پانوشتها:
۱- کنفرانس سراسری اسلامی از هفتم تا هفدهم دسامبر ۱۹۳۱م [پانزدهم تا بیست و پنجم آذر۱۳۱۰] در قدس برگزار شد و اندیشمندان، سران و رجال دینی کشورهای مختلف در آن شرکت کردند. حاجمحمد امین الحسینی در روزنامه السیاسة چاپ قاهره نوشته بود که آن کنفرانس به منظور بحث بر سر نشر شیوههای همکاری اسلامی، نشر فرهنگ اسلامی، دفاع از بقاع متبرکه اسلامی، تلاش برای حفظ دین اسلام، صیانت از عقاید اسلام در برابر شائبههای ملحدان، تأسیس دانشگاه اسلامی در بیتالمقدس و نظردهی پیرامون خط آهن حجاز تشکیل میشود.(نک: الموسوعة الفلسطینیة، عبدالهادی، هاشم (و آخرون)، هیئة الموسوعة الفلسطینیة، دمشق، ۱۹۸۴م، ج ۴، صص ۳۴۷ - ۳۴۸). جناب آقای شیخ امیر کاشفالغطاء درصدد است که با بهرهگیری از اسناد موجود در آرشیو کتابخانه کاشفالغطاء در نجف، کتاب مفصلی درباره این سفر تألیف و منتشر کند.
۲- محمد أمین معروف به حاج امین الحسینی (۱۳۱۱ - ۱۳۹۴ ه. ق) در عصر خود رهبر سیاسی کشور فلسطین بود. در قدس متولد شد و همان جا دانش آموخت. دو سال نیز در جامع الأزهر و دارالدعوة و الإرشاد درس خواند که محمد رشید رضا در مصر دایر کرده بود. وی نخستین کسی است که پس از وعدۀ بالفور (سال ۱۹۱۷م) هشدار داد که روند افزایش جمعیت یهودیان در فلسطین بوی خطر میدهد. سال ۱۹۲۵م که بالفور با کمیسر عالی انگلیس برای بازدید از حرم قدس آمده بودند، وی راهشان نداد. هیچ جنبش ملی در فلسطین یا برای فلسطین نبود که او گردانندۀ پنهانی یا علنیاش نباشد. پای ثابت همۀ قیامها بود. همواره در هیأتهایی که به همایشها میرفتند، حضور داشت. در جلسات و اجلاسهای پرشماری شرکت کرد. در پی یک عمل جراحی از دنیا رفت. در بیروت دفنش کردند. تألیفی به نام «المذکرات» دارد که در شمارههایی از مجلۀ فلسطین چاپ شده است.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج۳، صص ۱۴۵ - ۱۴۶. همچنین پوشۀ الف/۱۳۶ در آرشیو اسناد کتابخانۀ کاشفالغطاء به وی اختصاص دارد.)
۳- شیخ یعقوب البخاری متوفای ۱۹۵۶م، فرزند شیخ رشید است که تولیت زاویۀ نقشبندیۀ قدس در خاندانش موروثی بوده است و به ظاهر هنوز هم به آنان تعلق دارد.(م)
۴- دانشکدۀ موسوم به روضةالمعارفالوطنیة سمت شمالی مسجد قبةالصخره در قدس قدیم قرار دارد. ساختمانهایش قسمت غربی دیوار شمالی صحن مسجد را تشکیل میدهد. این دانشکده در سال ۱۹۰۶م به همت شیخ محمد صالح و با کمک شیخ حسن ابوالسعود، اسحاق درویش و عبداللطیف الحسینی تأسیس شده است. روضةالمعارف تا سال ۱۹۳۶م یعنی سال انقلاب فلسطین به وظایف علمی و تربیتی خود مشغول بود و شاگردان برجستهای تربیت کرد، اما حکومت قیمومت انگلیسی به مصادره ساختمانهای مدرسه پرداخت و طلاب و مدرسین و کادر اداری آن را اخراج کرد.(نک: الموسوعة الفلسطینیة، ج ۲، صص ۴۹۲ - ۴۹۳)
۵- محمد الغنیمی التفتازانی (۱۳۱۰ - ۱۳۵۴ه. ق) یکی از چهرههای علمی درخشان مصر، شیخ طریقت الغنیمیة و از شیوخ اصلاحطلب آن کشور بود. در موضوعات اجتماعی قلم میزد. عضو فرهنگستان عربی دمشق نیز بود.(نک: مصادر الدراسة الأدبیة، ج ۳ ق ۱، صص ۲۲۲ - ۲۲۴).
۶- شاید همان عبدالوهاب النجار (۱۲۷۸ - ۱۳۶۰ه. ق) فرزند سیداحمد النجار باشد که متولد القرشیة از روستاهای غرب مصر است و از پژوهشگران، مورّخان و فقهای مصر به شمار میرود. او پس از اتمام تحصیلاتش در طنطا به قاهره رفت و در مدرسۀ دارالعلوم نیز درس خواند و جز مدتی که شغل وکالت حقوقی داشت بقیۀ عمرش را به تدریس ادبیات، علوم شرعی و تاریخ اسلام در دانشسراها و دانشکدههای مصر پرداخت. خطیب زبردستی بود. با چند زبان آشنایی داشت. تألیفاتی نیز دارد از جمله: زهرةالتاریخ، تاریخالإسلام (شش جلد)، قصصالأنبیاء، تاریخالخلفاءالراشدین، الأیامالحمراء و مذکرات عن الهند.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۴، ص ۱۸۳).
۷- محمد رشید رضا (۱۲۸۲ - ۱۳۵۴ه. ق) بغدادیالاصل و حسینی نسب است. صاحب مجلۀ «المنار» و از علمای صاحب قلم بود که در حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر ید طولایی داشت. مشهورترین اثرش مجلۀ المنار است که ۳۴ شماره آن در آمد، و نیز: تفسیر القرآنالکریم (۱۲جلد)، نداءللجنساللطیف، الوحیالمحمدی، یسرالإسلام و اصول التشریع العام، الخلافة، الوهابیون و الحجاز، محاورات المصلح و المقلد، ذکرى المولد النبوی، شبهات النصارى و حجج الإسلام. همچنین امیر شکیب ارسلان کتابی در سرگذشت وی به نام «السید رشید رضا أو إخاء اربعین سنة» دارد.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۶ ص ۱۲۶)
۸- نعمانبنأحمدبن إسماعیل الأعظمی (۱۲۹۳ - ۱۳۵۹ه.ق) خطیب، مدرس و از منبریان بزرگ معاصر عراق است. متولد اعظمیة و معلم مدرسۀ حکومتی آنجا بود. سپس مجلۀ «تنویرالافکار» را تأسیس کرد. سال ۱۹۱۷م انگلیسیها بازداشتش کردند. سال ۱۹۱۹م از زندان در آمد. در دانشکدۀ الإمامالأعظم تدریس میکرد و بعد مدیر آنجا شد. منصب واعظالعراق را نیز به او دادند. در بغداد از دنیا رفت. تألیفاتی دارد از جمله: ارشادالناشئین، مجموعه جزوههای درسیاش و التاریخالعام.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۸، ص ۳۵)
۹- محمد حبیب العبیدی (۱۸۷۹ - ۱۹۶۳م) مفتی موصل، عالمی برجسته و از شاعران و ادیبان صاحب نبوغ در نیمۀ اول قرن بیستم میلادی است. مرد دین و سیاست بود و در شمال عراق منصب افتاء داشت. قلمش در دفاع از اسلام کارها کرد.(نک: مصادر الدراسة الأدبیة، ج ۳ ق ۱، صص ۷۹۷ - ۷۹۹).
۱۰- محمدبن محمد بن یحیى زیارة الحسنی (۱۳۰۱ - ۱۳۸۱ه. ق) مورخی یمنی از علمای شهر صنعاء و رییس قصرالسعید در زمان امام یحیی بود.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۷، ص ۸۵)
۱۱- امام یحیی بن محمد بن یحیى حمید الدین الحسنی العلوی الطالبی (۱۲۸۶ - ۱۳۶۷ ه ق) پادشاه یمن و ملقب به الإمام المتوکل علىالله. از ائمۀ زیدیه و متولد صنعاء یود. همان جا فقه و ادب آموخت. سال ۱۳۰۷ ه.ق همراه پدرش به صعده رفت و از سال ۱۳۲۲ ه ق که پدرش وفات یافت عهدهدار امامت زیدیان در قفلة عذر (شمال صنعاء) شد.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۸، ص ۱۷۱ - ۱۷۰).
۱۲- محمدعلی علوبة پاشا (۱۲۹۲ - ۱۳۷۵ ه ق) حقوقدان و از رجال سیاسی مصر بود که در اسیوط به دنیا آمد. در مدرسۀ زبانهای خارجی قاهره تحصیل کرد. سپس به شغل وکالت حقوقی روی آورد. از اعضای حزب الوطنی بود و سپس عضو حزب الوفد شد. از مؤسسان حزب الأحرار نیز بود. سال ۱۹۲۵م وزیر اوقاف شد. سال ۱۹۲۶ وزیر معارف گردید. سال ۱۹۳۹م وزیر مشاور در امور پارلمانی بود. پیش از آن به ریاست سندیکای وکلای مدافع انتخاب شده بود. یک دوره هم سفیر مصر در پاکستان شد. از تألیفات اوست: مبادیء السیاسة المصریة، فلسطین و جاراتها، فلسطین والضمیرالإنسانی، محاضرة فیالوقف، الإسلام والدیمقراطیة و رسالهای در نقد معاهدۀ سال ۱۹۳۶م با بریتانیا. در قاهره از دنیا رفت.(نک: الأعلام، الزرکلی، ج ۶ ص ۳۰۷)
۱۳- شیخ احمد آلالرضا العاملی (۱۲۸۹ - ۱۳۷۲ هق) عالم، مورخ، ادیب بزرگ، لغتشناس برجسته و سرآمدی در فنون علم و ادب بود. سالیان متمادی پرچم علم و ادب را در اهتزاز نگه داشت. مدارس و دانشکدههای چندی ساخت. عضو فرهنگستان دمشق و یکی از سه نفر مؤسس جمعیت خیریۀ المقاصدالاسلامیة بود. تألیفات بسیاری از وی به جا مانده است.(نک: نقباءالبشر، ج ۱، صص ۱۲۶ - ۱۲۷)
۱۴- شیخ سلیمان بن محمد العاملی النبطی، از احفاد شهید ثانی و عالم، ادیب و مجاهد صاحبنامی بود. سال ۱۲۹۰ ه ق در النبطیة به دنیا آمد. همانجا درس خواند و به تدریس پرداخت. در جراید نیز قلم میزد. عضو فرهنگستان دمشق بود. تألیفات بسیاری دارد.(نک: نقباءالبشر، ج ۲، صص ۸۲۸ - ۸۳۳)
۱۵- از جمله اقبال لاهوری شاعر و فیلسوف بزرگ که نامهای از وی خطاب به آیةالله شیخ محمدحسین کاشفالغطاء در مخزن مخطوطات کتابخانه عمومی کاشفالغطاء نگهداری میشود که سخنرانی ایشان در قدس را ستوده و نیز وفات پدرش را تسلیت گفته است.(نک: پوشۀ الف/۱۴۳ در آرشیو اسناد کتابخانۀ کاشفالغطاء.)
۱۶- منیف محمدعارف یوسف الراغب الحسینی (۱۳۱۷ - ۱۴۱۰ ه ق) شاعر، ادیب، روزنامهنگار، سیاستمدار و آزادیخواه مبارز فلسطینی، در بیتالمقدس به دنیا آمد. درس دبستان را در نابلس خواند و دبیرستان را در بیتالمقدس طی کرد. ادبیات را در انجمنی ادبی آموخت که پدرش برپا کرده بود. لیسانس کشاورزیاش را از سوریه گرفت. مدرس دانشکدۀ روضةالمعارف قدس بود. جریدهای به نام الجامعةالعربیة را از سال ۱۹۲۷م منتشر کرد که سردبیرش امیلالغوری بود. منیف عضو کمیتۀ اجرایی نظارت بر جنبش ملی فلسطین نیز شد. در روزنامهاش با قیمومت انگلیس بر فلسطین مخالفت میکرد. به همین سبب میخواستند بازداشتش کنند. ناچار از فلسطین گریخت. مبارزات خود را در لبنان، عراق، سوریه، مصر و حجاز ادامه داد.(نک: شعراء فلسطین فی القرن العشرین، صدوق، راضی، المؤسسة العربیة للدراسات والنشر، بیروت، ۲۰۰۰م. و نیز: من أعلام الفکر و الأدب فی فلسطین، العودات، یعقوب، وکالة التوزیع الأردنیة، عمان ۱۹۸۷م).(م)
۱۷- جریدۀ «الجامعةالإسلامیة» را سلیمان التاجی الفاروقی (۱۸۸۲ - ۱۹۵۸م) منتشر میکرد. در پانوشت پیشین توضیح داده شد که جریدۀ منیف الحسینی «الجامعةالعربیة» نام داشته است.(م)
۱۸- عبدالرحمان العزام (۱۳۱۰ - ۱۳۹۶ ه ق) نخستین دبیر اتحادیۀ عرب و از سیاسیون جهان عرب بود. در یکی از روستاهای استان جیزه (مصر) به دنیا آمد. همانجا درس خواند و لیسانس حقوق گرفت. رییس دبیرخانۀ کنفرانس اسلامی بود که در قدس برگزار شد.(نک: تتمةالأعلام، رمضان یوسف، محمد خیر، بیروت، دار ابن حزم، ۲۰۰۲م، ج ۲، المستدرکالأول، صص ۵۷ - ۵۸)
۱۹- حمید المطبعی در کتاب خود «موسوعةالمفکرین و الأدباءالعراقیین»، که شرح حال محمد بهجت الأثری را مینویسد آورده که:«یهودیان و برخی پادشاهان درصدد بودند آن کنگره را به کلی برهم زنند و شایع کردند که کنگره دچار اختلاف نظر و چنددستگی شده است. مراسم افتتاحیه در شب ۲۷ رجب سال ۱۳۵۰ ه ق نا آرام و پرسروصدا شد، اما مفتی الحسینی مدبرانه آن فتنه را خاموش کرد. صهیونیستها و استعمارگران در روزنامههای خود شایعهپراکنی کردند، اما اعضای کنفرانس در نخستین روز جمعهای که پس از آن فرا رسید از دفتر رئیس کنفرانس خواستند تا در روزنامههای محلی و بینالمللی اعلان گردد اعضای کنفرانس همگی میخواهند امام جمعه آن هفته مسجدالاقصی مجتهد نجفی شیخ محمدحسین آل کاشفالغطاء باشد. این خواسته انجام شد و بیش از یکصدهزار نفر مسلمان نماز جمعه را در مسجدالاقصی به امامت آقای کاشفالغطاء برگزار کردند.»(نک: موسوعة المفکرین و الأدباء العراقیین، المطبعی، حمید، بیروت، دارالراقدین، ۲۰۱۴م، ج ۴، ص ۱۰۲)
۲۰- سیدضیاءالدین طباطبایی (۱۲۶۸ - ۱۳۴۸خ) یکی از چهارده فرزند سیدعلیآقا یزدی است. سیدعلیآقا دانشآموخته حوزه نجف بود. در مشروطیت ابتدا مشروعهخواه و سپس مشروطهخواه دوآتشه گردید. سیدضیاء از ۲ تا ۱۲ سالگی در تبریز بود. سپس به تهران آمد. ۱۵ ساله که شد به شیراز رفت. در ۱۷ سالگی روزنامهای به نام «اسلام» را منتشر میکرد. کسروی مینویسد او در یک بمبگذاری برای آتشزدن مغازه یکی از مخالفان مشروطیت دست داشت و در پی آن با مساعدت سفارت بلژیک به اروپا گریخت. پس از آن، روزنامه «شرق» را منتشر کرد، اما روزنامهاش توقیف گردید و سرجرج بارکلی انگلیسی در گزارش سالانه خود نوشت که روزنامه شرق عملاً توسط یکی از ارامنۀ طرفدار روس منتشر میشده و مواضع ضد روسی این روزنامه برای آن بوده تا بهانهای به دست روسها برای حمله به ایران دهد. سیدضیاء سپس روزنامه «برق» و در پی توقیف آن، روزنامه «رعد» را منتشر کرد. مدتی هم به روسیه رفت اما معلوم نیست برای چه رفته بود. خودش هم این سفر را کتمان کرد، هرچند که گزارشهای سفارت ایران در پترزبورگ نشان میدهد او مدتی در آن کشور بوده است. بعدها نیز وثوقالدوله وی را مأمور مذاکره با گروه مساواتیهای جمهوری آذربایجان کرد. سیدضیاء طرفدار قرارداد ننگین ۱۹۱۹م وثوقالدوله با انگلیس بود و در روزنامهاش از آن جانبداری میکرد. پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ نخستوزیر شد. درصدد بود که نهضت جنگل را سرکوب کند و میرزاکوچکخان را از میان بردارد، اما «کابینه سیاه» او به زودی سقوط کرد. سیدضیاء از راه بغداد عازم اروپا شد و ۱۶سال آنجا زندگی کرد. سپس به دعوت حاج امین الحسینی مفتی فلسطین برای شرکت در کنفرانس اسلامی راهی قدس شد، ولی شش سال ماند. مشهور است که آنجا به اشاره انگلیس از مسلمانان زمین میخرید و به یهودیان میفروخت. سال ۱۳۲۲ش با تمهید انگلیسیها به ایران برگشت. سر راهش همه جا بیرق نصب کردند. به هر شهری میرسید کنسول انگلیس تدارک میدید که جمعی به استقبالش بشتابند. وقتی به تهران رسید همه میگفتند او گماشته انگلیس است. سیدضیاء به واسطه ابوالحسن ابتهاج به دربار پهلوی دوم راه یافت و با محمدرضا پهلوی آشنا گردید. در مجلس چهاردهم از یزد به مجلس راه یافت. بهمن ۱۳۲۴خ که قوامالسلطنه نخستوزیر شد، عدهای را روانه زندان کرد که یکیشان سیدضیاء بود. یک سال در زندان ماند. در پی ترور شدن رزمآرا، او برای نخستوزیر شدن خیز برداشته بود، اما به مصلحت انگلیسیها و دربار نبود که او را با آن سوابق، نخستوزیر کنند. از آن پس مهرۀ سوختهای بود که کسی به او توجه نداشت و بیشتر اوقاتش را در مزرعه سعادتآبادش صرف کشاورزی کرد. سال ۱۳۴۸خ از دنیا رفت.(نک: رجال عصر پهلوی، سیدضیاءالدین طباطبایی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران ۱۳۸۱، بخش مقدمه).(م)
۲۱- این همان نماز جمعه باشکوهی است که آیةالله کاشفالغطاء در قدس اقامه کرد و یکصدهزار نفر از پیروان مذاهب مختلف اسلام به وی اقتدا کردند.(م)
منبع: بند بندِ سرگذشتم(خاطرات علامه شیخ محمدحسین کاشفالغطاء)؛ ترجمه و بازپژوهی علی شمس؛ صص ۱۳۰ تا ۱۴۳
نظرات