تفرشی: رفراندومی در بحرین برگزار نشد
کافه خبر اردیبهشت ماه میزبان مجید تفرشی، پژوهشگر ارشد ایرانی در آرشیو ملی بریتانیا بود. او با بیش از سه میلیون سند تاریخی مرتبط با ایران سر و کار دارد که میتواند نوری به زوایای ناپیدای روابط ایران و بریتانیا، حقوق و مالکیتهای قانونی ایران و بسیاری از ابعاد منافع ملی کشورمان در ارتباط با قدرت که سال های سال در خلیج فارس اعمال نفوذ داشته و دارد، اندازد.
***
بحث جزایر سهگانه ایرانی به مسالهای سیاسی با تاریخ پر فراز و نشیب در طول روابط ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس تبدیل شده است. در آخرین نشست وزیران خارجه شورای همکاری خلیج فارس قبل از اوجگیری تحولات خاورمیانه، در مورد موضوع مالکیت این جزایر نوعی سکوت از سوی اعضای شورا دیده شد که به علامتی مثبت از سوی اعراب به ایران تعبیر شد. تاریخچه این جزایر در اسناد بریتانیا چه مسائلی را آشکار میکند؟
نباید این سکوت را نشانهای مثبت دانست. در کشورهای مختلف عربی به خصوص امارات، عربستان سعودی و حتی مصر و سوریه و عراق، به طور سیستماتیک و نهادینه در مورد نام خلیج فارس و مالکیت ادعایی امارات بر جزایر سهگانه بحث میکنند. در تمام کتابهای درسی آنها نام خلیج فارس به نام خلیج عربی ذکر شده است. بحث خلیج فارس و ادعاهایشان علیه ایران، برای کشورهای عربی بحثی منطقهای و نوعی مفر و گریزگاه برای پنهان کردن شکستها و ناامیدیهایشان در شکست بر سر مساله فلسطین و اسرائیل و دیگر مناقشات جهانی است. در واقع نوعی برون افکنی اعراب است. آنها هم به ایران هیچگاه به عنوان شریک یا دوست استراتژیک نگاه نکردهاند.
بگذارید مثالی بزنم: چند سال قبل در کنفرانسی با حضور جک استرا وزیر خارجه وقت بریتانیا و سعود الفیصل همتای سعودی او حاضر بودم. یک خبرنگار امریکایی از وزیر خارجه سعودی پرسید: «نظر شما در مورد روابط عربستان و ایران و عربستان و امریکا در مقایسه با هم چیست؟» سعود الفیصل جمله مهمی را گفت که به نظرم شاه کلید روابط اعراب با ایران است: «ایران برادر و همسایه امت عرب است و امریکا دوست و متحد استراتژیک امت عرب و البته آدمها برادر و همسایههایشان را خودشان انتخاب نمیکنند و مجبورند با او تعامل و همزیستی داشته باشند.»
در مورد جزایر سهگانه ایرانی باید توجه داشت که یکی از معضلات مهم ایران در این مساله آن است که سیاست واحد و هماهنگی در برخورد با مساله در داخل ندارد. چه در بعد پژوهشی و آکادمیک و چه در بعد تبلیغاتی و دیپلماسی عمومی. من شخصا امسال از سه طریق مختلف پیگیر برگزاری کنفرانسی در آذرماه هستم به مناسبت چهلمین سالگرد اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه خلیج فارس که در سیام نوامبر ۱۹۷۱ تحقق یافت. ولی تشتت جدی در بین مسئولان ایرانی در این مورد وجود دارد و حمایت جدی برای کار جدی نیست. اغلب حمایتها از کارهای نمایشی و ظاهری است.
به نظر میرسد که مساله جزایر سهگانه در چند سال اخیر دومین چالش بزرگ منطقهای و بینالمللی ایران است. حتی فکر میکنم حل و فصل چالش هستهای زودتر از موضوع جزایر سهگانه امکان پذیر باشد چرا که مساله جزایر وصل به کل کشورهای عربی است. کشورهای عربی در مساله هستهای ایران سیاست آشکار ضد ایرانی ندارند اما در مساله جزایر این گونه است.
به نظر میرسد بسیاری از چالشهای امروز با بررسی آنها قابل درکتر میشود.
سه اتفاق مهم از اواخر نوامبر تا اوایل دسامبر سال ۱۹۷۱، در فاصله یک هفته، در منطقه رخ داد؛ اول، خروج کامل نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس، دوم ورود نیروهای ایرانی به جزایر سهگانه و سوم تاسیس دولت امارات است. از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، دولت بریتانیا به شیخنشینهای مستعمره عرب خود در منطقه قول داده بود که به آنها استقلال ببخشد. از سال۱۹۶۸ هم پارلمان بریتانیا تصویب میکند که نیروهای بریتانیا از خلیج فارس خارج شوند و مناطق تحت استعمار را به شیخنشینها واگذار کنند.
در این فاصله تا ۱۹۷۱ سه شیخنشین از سایرین راه خود را جدا میکنند: کویت در سال ۱۹۶۱ و زودتر از بقیه استقلال کسب میکند. بحرین هم با یک رفراندوم غیرواقعی استقلال پیدا میکند. البته در آن زمان، ایران در بحرین به مانند جزایر سهگانه نیروی مستقر نداشت اما از دعاوی خود بر سر حاکمیت بحرین در سال ۱۹۷۰ کوتاه آمد. حدود دو ماه قبل از خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس، حکام قطر اعلام میکنند که نمیخواهند در چارچوب فدراسیون امارات عربی متحده قرار داشته باشند. از سال ۶۸ تا ۷۱ مذاکرات بسیار فشردهای میان ایران و بریتانیا وجود داشته و امیال و خواستههای کشورهای عربی هم از طریق بریتانیا به ایران اعلام میشد. کشورهای عربی منظور دولت در آستانه تاسیس امارات بود که دو شیخنشین آن در مورد جزایر ایرانی اختلاف نظر داشتند. (راس الخیمه در مورد جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و شارجه در مورد ابوموسی).
اما حکومت پهلوی مطلقا حاضر به مذاکره با اعراب نبود و در این مورد منطق درستی هم داشت، چرا که معتقد بود آنها هنوز دولتی تاسیس نکرده و رسمیتی ندارند که با ایران به مذاکره بنشینند. بر همین اساس تنها با بریتانیا در مورد جزایر مذاکره میشد. شاه تنها در اواخر خود هیاتی از شارجه را برای مذاکره به حضور پذیرفت که برخورد با آن هم صرفا در حد معاون وزیر بود. جالب است که دو نفر در این هیات حضور داشتند: یک حقوقدان امریکایی به نام نورتکات ایلی که عنوان مشاور حاکم شارجه و دوم مهندس جوانی که به دلیل مذهب پدری و تبار مادریش تعمدا انتخاب شده بود. او مادری قاجاری و ایرانی داشت و پدرش شیعه عراقی بود. این فرد «حمید ضیاء جعفر» نام دارد که هم اکنون صاحب کمپانی بزرگ و جنجالی کرسنت است که سالهاست میخواهد گاز ایران را خریداری کند. او فردی بود که از سوی شیخ شارجه به ایران آمد تا از طریق مذاکره مانع بازپس گیری جزایر و به خصوص شارجه از سوی ایران شود. او در آن زمان تازه از دانشگاه کیمبریج فارغالتحصیل شده و به امارات آمده بود.
تا سال ۱۹۷۱ تحولات زیادی میان ایران و بریتانیا بر سر جزایر رخ میدهد و حتی دو کشور تا مرز قطع روابط هم پیش میروند. وزیر خارجه وقت ایران یعنی اردشیر زاهدی در این میان تغییر میکند. به نظر سر ویلیام لوس، نماینده تامالاختیار لندن در خلیج فارس، زاهدی مواضع بسیار سخت و غیر قابل انعطافی در مورد مالکیت ایران بر جزایر داشت و وجودش در راس دستگاه دیپلماسی ایران مانع پیشبرد مذاکرات تهران و لندن بر سر جزایر بود. از قضا، دو نفر از کسانی که قضاوت عمومی تاریخنگاران درباره آنان منفی است، بر سر موضوع جزایر و مالکیت ایرانی آن، بسیار پایداری کردهاند؛ یکی عبدالحسین تیمورتاش در دوره رضا شاه و دومی اردشیر زاهدی در دوره محمدرضا شاه.
مگر موضوع جزایر سهگانه به دوره رضا شاه هم میرسید؟
بله موضوع جزایر طولانی و دیرپا است. مساله تنها منحصر به جزایر سهگانه مورد بحث ما هم نبوده است. از ابتدای قرن نوزدهم، این سه جزیره و چند جزیره دیگر به طور جدی مورد طمع بیگانگان بوده است. در سال ۱۹۰۳ در زمانی که دولت مظفرالدین شاه در شرایط متزلزل و ناکارآمدی قرار داشت، نیروهای بریتانیایی این جزایر را اشغال میکنند و ۶۸ سال این اشغال طول میکشد. نکته جالب و مهم این است که در طول این سالهای اشغال هیچ یک از دولتهای ایرانی (از خوب تا بد، از مردمی تا غیر مردمی) زیر بار این تحمیل نرفتند که جزایر، ایرانی نیست. تاکنون به هیچ سندی در بررسیهای خود برخورد نکردهام که دولتهای ایرانی، قبل از اشغال جزایر، در طول این ۶۸ سال و پس از آن، ادعای حاکمیت عربی بر جزایر سهگانه را پذیرفته باشند.
بحث عربی بودن این جزایر از چه زمانی مطرح شد؟
در سال ۱۹۰۳ به زور انگلیسیها این جزایر از ایران گرفته شد. تا قبل از آن بعضا دزدان دریایی به جزایر میآمدند یا بریتانیاییها دخالت میکردند اما حاکمیت جزایر بیشتر با ایران بود. از این سال به بعد زمانی که اقتدار بریتانیا در خلیج فارس افزایش یافت، پرچم خود را در جزایر بالا بردند و جزایر را متعلق به خود دانستند. نکته اینجاست که در بررسی اسناد انگلیسی متوجه شدم که مساله حضور بریتانیا در جزایر خلیج فارس منحصر به این سه جزیره نیست. اولا چند جزیره دیگر در اختیار ایران بود که در دوره اقتدار بریتانیا در اشغال بوده و بعدا ایران آنها را بازپس گرفته است. مانند جزیره فرور یا جزیره فارسی. اما از آنجا که دعوای جزایر سهگانه همچنان ادامه یافته، شهرت یافته است. علاوه بر آن، بیش از دو هزار سند را اخیرا به دست آوردهام که نشان میدهد در طول دوره چهار ساله جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا اصرار عجیبی برای خرید یا اجاره بلند مدت چند جزیره ایرانی از دولت ایران داشته و در این راستا از فشار سیاسی تا اعمال نفوذ را به کار گرفته است. ولی با وجود شرایط سخت و مواضع ضعیف، هیچ کدام از دولتهای ایرانی آن دوران زیر بار این پیشنهادها نرفتند و با آن مخالفت کردند.
پس به نظر میرسد که جزایر سهگانه در میان ایران و اعراب به وجهالمصالحه ای تبدیل شده که داستانش به درازا کشیده است. نظر شما چیست؟
من معتقدم اگر روزی مشکلات ایران و غرب و به خصوص ایران و امریکا حل و فصل شود، مساله جزایر سهگانه و حاکمیت ایرانی تثبیت و مناقشه به خودی خود برطرف میشود. اکنون مساله جزایر سهگانه به اهرم فشاری از سوی امریکا بر ایران تبدیل شده که نوعی گروکشی را تداعی میکند. هر زمان روابط ایران و غرب تیره شده، این موضوع هم بیشتر در صدر موضوعات روز قرار گرفته است. ظاهرا اعراب در این ماجرا بازیچه و ملعبه هستند. جالب است بدانیم که شیخنشین شارجه به تنهایی چندان علاقمند به طرح مسائل جزایر به طور مجزا از امارات نیست و فشارهای دیگر کشورهای عربی و شرکای غربی، آنان را به ادامه طرح ادعاهای آنان کشانده است. با این وجود فشار دولت امارات، قدرتهای عربی و امریکا در موضوع جزایر همچنان ادامه دارد. در هر حال ممکن است از بعد سیاسی قدرت به نفع طرف مقابل باشد اما به لحاظ تاریخی و حقوقی قدرت ایران بیشتر است.
اگر ممکن است درباره اسناد و مدارکی که در سالهای اخیر درباره مساله جزایر سهگانه آزاد شده توضیح دهید.
اسناد مربوط به موضوع بازگشت مالکیت جزایر سهگانه به ایران، طبق قوانین آرشیوی در بریتانیا میبایست پس از طی یک دوره کامل سی ساله در آخر سال ۲۰۰۱ و یا ابتدای ۲۰۰۲ آزاد میشد اما این اتفاق نیفتاد. دلیلی که مسئولان دولتی بریتانیا برای این امر ارایه کردند این بود که موضوع این اسناد هنوز به تاریخ نپیوسته و انتشار اسناد ممکن است کفه ترازو را به سوی یکی از طرفین دعوا سنگین کند. به دلیل سابقه طولانی و همچنان جاری حمایت لندن از ادعاهای امارات در این مورد، مشخص بود که نگرانی مقامات بریتانیایی از تقویت مواضع ایران بوده است. چندی بعد من بر اساس قوانین بریتانیا شکایت کردم و تاکنون به تدریج توانستهام به حدود چهار هزار برگ از مجموع شش هزار برگ سند تاریخی این موضوع دست رسی پیدا کنم. نکته اینجاست که این اسناد کاملا موید دیدگاههای ایران در مورد جزایر است و نشان میدهد که چقدر ادعای اعراب بیپایه و اساس و صرفا متکی به زور و حمایت بریتانیا بوده است.
یکی از مشکلات جدی اعراب در آن زمان فقر بالای شیخنشینها بود که میخواستند با طرح ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی، پولی از ایران دریافت کنند و از ادعای خود بگذرند. در همان زمان هم شاه مبلغی حدود ده میلیون دلار به شیخ شارجه و راس الخیمه میدهد که حتی میان حاکمان این دو شیخنشین برای دریافت پول بیشتر از ایران دعوا بوده است. در واقع آنها در آن زمان دنبال درآمد بودند و بحث مالکیت ارزشی ملی، حقوقی و سیاسی چندانی برای آنها نداشت. البته آنها نگرانی آن بودند که با چشم پوشی از جزایر سهگانه، مورد خشم تندروهای عربی در کشورهایشان قرار گیرند. حدود دو ماه پس از آنکه ایران جزایر را پس گرفت، طی یک شبه کودتا شیخ خالد بن محمد القاسمی، حاکم شارجه، کشته شد و معلوم شد این نگرانیها هم درست بوده است.
شما زودتر حل و فصل شدن موضوع هستهای ایران را از مساله جزایر سهگانه محتملتر میدانید اما تحولات جاری خاورمیانه ممکن است شرایط را تغییر دهد. شما چه ارزیابی دارید؟
خیر، بعید میدانم چرا که کشورهای عربی هر کدام با یکدیگر به خصوص در حوزه خلیج فارس با هم اختلافات نظرهای شدید مرزی دارند. مساله نام خلیج فارس و جزایر سهگانه از معدود مواردی است که این کشورها را به هم نزدیک کرده و آنها تلاش دارند نشان دهند که با هم اتفاق نظر دارند. به یاد دارم که حدود سی سال پیش یک روزنامه انگلیسی زبان کاریکاتوری را چاپ کرده بود که در آن شیوخ عرب دست بر گردن همدیگر انداخته بودند اما در صحنه پشت سر آنها، هر کدام خنجری در دست دارند که بر پشت دیگری فرو میکنند.
یعنی شما فکر میکنید که حتی تغییر حاکمیت دولتهای عربی هم باز به اتحاد آنها بر سر مقابله با ایران با اتکا به موضوع جزایر سهگانه و نام خلیج فارس لطمه وارد نمیکند؟
نمیتوان با قاطعیت گفت که این اتحاد در شرایط متحول شده خاورمیانه هم باقی خواهد ماند. همه چیز بستگی به جنس روابط این کشورها با امریکا دارد. اکنون نوع روابط مصر با امریکا تغییر کرده است. البته مصر دشمن امریکا نمیشود اما به مانند سابق دیگر متحد استراتژیک ابدی امریکا نخواهد بود. در روابط با ایران هم همین طور است.
معتقدم که متاسفانه ایران در زمینه دیپلماسی عمومی و مردم محور در کشورهای عربی قوی عمل نکرده است. بخشی از دید دولتهای آینده عرب به ایران بستگی به فعالیتهای ایران در منطقه دارد. دیپلماسی عمومی دیپلماسیای نیست که تنها با نمایش چند فیلم و برگزاری چند مسابقه فرهنگی و چند جشن ظاهری بیمحتوا بتواند به نتیجه برسد بلکه یک کار فرهنگی ریشهدار و دراز مدت است که جنبههای مختلف داشته و نیازمند استفاده از کارشناسان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است. اکنون در بسیاری از کشورهای عربی منطقه تلاشهای متمرکزی وجود دارد که ریشههای ایرانی را در منطقه محو کنند. به عنوان نمونه اخیرا دولت قطر به یک موسسه امریکایی سفارش داده که کتابی با عنوان تاریخ معاصر قطر را منتشر کند. خانواده شیخ قطر تبار ایرانی و بحرینی دارند. در کل فهرست این کتاب حدودا چهار صد صفحهای که بنده مورد مطالعه قرار دادم، حتی یک مورد از نام ایران دیده نمیشود در صورتی که حتی تا ۵۰ سال پیش دولتی به نام قطر وجود نداشته و عمده مراوده شیخنشینها تنها با ایران بوده است. این اقدامات به هدف تغییر هویت منطقهای و انزوا و یا امحای هویت و تاریخ حضور ایران در این منطقه انجام میشود.
یکی از کارهایی که در ایران کمتر انجام گرفته و خوب است به آن پرداخته شود، بحث جمع آوری تاریخ شفاهی شیوخ موجود منطقه است که با ایران ارتباط داشتهاند، مانند خانواده گلهداری در امارات. در این فرایند با ضبط خاطرات آنها میتوان ریشههای ایرانی این شیوخ را اثبات کرد. اکنون بحرین ۷۵ درصد شیعه دارد که این تعداد اکثرا ایرانی تبار هستند اما به مرور این هویت ایرانی آنها در حال کم رنگتر شدن است.
آیا یکی از اقدامات هدفدار کشورهای عربی در حذف هویتهای ایرانی از منطقه اصرار بر نام جعلی خلیج «عربی» است؟
دقیقا. در اواسط دهه ۶۰ میلادی زمانی که برای اولین بار جمال عبدالناصر به طور جدی مساله خلیج ع/ر/ب/ی را مطرح کرد، بسیاری جدی نگرفتند و مسخره کردند. خود او زمانی که بر سر کار آمد و خواست در مورد انقلاب امت عرب سخن بگوید، با شعار «من الخلیج الفارسی الی المحیط الاطلسی» سخنرانی میکرد. در واقع حتی او هم از واژه خلیج فارس استفاده میکرد اما به مرور با افزایش اختلاف نظر عبدالناصر و شاه ایران و پذیرش دوفاکتوی اسرائیل از سوی دولت ایران، واژه خلیج ع/ر/ب/ی مورد استفاده اعراب قرار گرفت.
در اسناد تازه آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا مربوط به سال ۱۹۸۰ سندی را پیدا کردهام که سفیر بریتانیا در امریکا از اداره کل خاورمیانه وزارت خارجه کشورش دستورالعمل کار برای استفاده از نام خلیج فارس را سوال میکند. این سوال ده سال قبل از آن هم عینا مطرح شده بود. در سال ۱۹۷۰ پاسخ داده شده که باید تنها از عنوان خلیج فارس استفاده شود و نامهایی مانند خلیج یا خلیج ع/ر/ب/ی از نظر وزارت خارجه بریتانیا فاقد اعتبار رسمی، حقوقی و تاریخی است. در ۱۹۸۰ پاسخ این است که «سیاست رسمی ما استفاده از نام خلیج فارس است و در مکاتباتمان با کشورهای عربی برای جلوگیری از خشم اعراب، از واژه خلیج استفاده میکنیم اما خلیج ع/ر/ب/ی هرگز مورد استفاده نیست.»
در بررسی همین اسناد من دو پرانتز باز کردهام و دو سند را آوردهام که نشان میدهد که ادعای لندن نادرست است و با وجود این تاکید، در مواردی به طور رسمی از عنوان خلیج ع/ر/ب/ی استفاده شده است. اکنون در سال ۲۰۱۱ متاسفانه بسیاری از دیپلماتها و مقامات رسمی بریتانیا از واژه خلیج ع/ر/ب/ی استفاده میکنند. بخشی از این مساله به دشمنی با ایران مرتبط است. بخشی دیگر به دوستی راهبردی غرب با اعراب مرتبط است. اما بخش عمده به ضعف دیپلماسی عمومی ما در منطقه و جهان و به خصوص با اعراب بازمی گردد.
در واقع شاهدیم که در طول مدت فعالیت جمهوری اسلامی ایران از سی و سه سال قبل تاکنون روند استفاده از واژه خلیج عربی تسریع شد. نظر شما چیست؟
بله بخشی از این مساله به مقابله با جمهوری اسلامی ایران برمی گردد. اتفاقا با آمارهایی که گرفتهام مشخص است هر زمان که رابطه ایران و غرب سرد میشود، در رسانههای بریتانیایی استفاده از خلیج ع/ر/ب/ی بیشتر و برعکس هر زمان که رابطه بهبود مییابد، استفاده از خلیج فارس بیشتر میشود. به هر حال بخشی از مساله سمتگیری اعراب بر ضد ایران بر سر نام خلیج فارس در قبل از انقلاب هم مطرح بوده در واقع دولت بریتانیا همواره طرفدار اعراب بوده است. از زمان آغاز به کار نظام جمهوری اسلامی ایران این روند تشدید شد.
آیا در اسناد تاریخی نسبت به تفاوت دیدگاه ملتهای عرب و دولتهای عربی بر سر منافع ملی ایران مستنداتی هست؟ در واقع میخواهم بدانم که بحث تاکید ایران بر اسلام در طول عمر جمهوری اسلامی ایران توانسته تغییری در نگرش ملتهای عربی به موضوعات مربوط به ایران ایجاد کند یا خیر؟
دو مساله مطرح است؛ ایدئولوژی و مسائل ملی. در بحثهای ملی مردم و دولت های عربی بر سر منافع عرب اختلاف چندانی ندارند. اما در بحث ایدئولوژیک و تاکید بر اسلام ممکن است دیدگاهها متفاوت باشد.
در مساله حاکمیت تاریخی ایران بر بحرین یا مساله جزایر سهگانه کمتر کسی در جهان عرب با ایران توافق دارد. من با بسیاری از معارضین عراقی و بحرینی صحبت کردهام و متوجه شدم که آنها هم اختلافات جدی با حکومتهای خود بر سر منافع کشورهای عربی ندارند. برای نمونه یکی از خواستههای دولت جدید عراق باز هم تکرار همان خواسته صدام حسین مبنی بر لغو قرارداد الجزایر بود.
واقعیت این است که منافع ایران و کشورهای عربی در بسیاری از موارد با هم در تعارض است. برای نشان دادن این مطلب که چقدر مساله تبلیغ و تحریک و شعارهای قومیتی عربی برای اعراب اهمیت دارد، به سال ۱۳۵۹ بازمی گردیم. در شهریور این سال زمانی که صدام حسین به ایران حمله میکند، سه خواسته مشخص و اولیه را علیه ایران مطرح میکند: اول بازگرداندن به ادعای خودش «جزایر اشغالی» به امت عرب، دوم «اعمال حاکمیت و خودمختاری به عربستان اشغالی» یعنی خوزستان ایران و سوم، لغو معاهده ۱۹۷۵ الجزایر و واگذاری مالکیت کامل «شط العرب» به عراق.
موضوع نام خلیج فارس را کامل کنیم. نتیجه این بحث در اسناد تاریخی چیست؟
در اسناد تاریخی بیش از نود درصد نامهایی که در آرشیوهای خارجی موجود است، خلیج فارس است و واژه خلیج یا خلیج ع/ر/ب/ی به ندرت دیده میشود. حق این است که بگوییم در طول تاریخ نام خلیج فارس همواره وجود داشته و از ابتدای موجودیت اسناد در آرشیوهای بریتانیایی و حتی تا ابتدای دهه هشتاد میلادی هم اکثریت قریب به اتفاق منابع مستقل هم از نام خلیج فارس استفاده میکردند. اما به کندی و به مرور این تناسب در حال تغییر است.
اگر بحث نام خلیج فارس را صرفا به لحاظ تاریخی بررسی کنیم، جایی برای بحث نمیماند البته اگر مساله سیاسی نشود. البته در اسناد گذشته خلیج ع/ر/ب/ی هم به کار رفته که به لحاظ تاریخی به دریای سرخ اطلاق میشود و ربطی به خلیج فارس ندارد.
در مورد اسناد رسمی امضا شده میان ایران و بریتانیا در زمان واگذاری جزایر سهگانه به ما بگویید؟
این واگذاری به طور رسمی و در قالب یک قرارداد منعقد است. تشریفات رسمی هم در استقبال از نیروهای ایرانی به جزایر پس از خروج نیروهای بریتانیایی از سه جزیره برپا شد. البته در این قرارداد شیطنتهایی به لحاظ حقوقی انجام گرفته اما لحظه به لحظه انعقاد قرارداد در اسناد آمده است. بلافاصله بعد از واگذاری جزایر به ایران، عراق از سوی کشورهای عربی از ایران به شورای امنیت با عنوان اشغال جزایر شکایت میکند اما شورای امنیت این مساله را در دستور کار قرار نمیدهد و فاقد وجاهت قانونی میداند. طبق قوانین شورای امنیت هم اگر بحثی یک بار فاقد وجاهت قانونی تشخیص داده شود، مجددا نمیتواند در شورای امنیت مطرح شود.
بنابراین دیگر امکان بررسی این موضوع در شورای امنیت وجود ندارد؟
خیر و برای همین است که اصرار اعراب بر طرح مساله جزایر در دادگاه بینالمللی لاهه است. یکی از اعتراضهای اعراب به ایران هم این است که چرا اگر حق با ایران است، برای بررسی به دادگاه بینالمللی لاهه نمیآید. معتقدم که سیاست ایران هم در نظام قبل از انقلاب و هم در جمهوری اسلامی در زمینه مخالفت با حضور در یک دادگاه بینالمللی برای رسیدگی به موضوع جزایر سهگانه ایرانی، کاملا درست و به حق است. چرا که قبول چنین موضوعی آغاز یک فرایند طرح ادعاهای بیاساس دیگر در مجامع حقوقی بینالمللی علیه تمامیت ارضی ایران خواهد بود.
در نهایت باید گفت که مساله جزایر سهگانه و نام خلیج فارس به مسائلی سیاسی تبدیل شده است. این موارد همواره به عنوان یک ماجرای ناتمام در جریان است اما میتوان آن را تعدیل یا تشدید کرد. باید تحقیقات تاریخی و حقوقی و پژوهشی مساله همچنان ادامه یابد تا حقوق ایران اثبات شود. اما نمیتوان انتظار حل این موضوعات را صرفا با برگزاری چند سمینار و چاپ چند مقاله پژوهشی داشت. با این حال اعراب از این مساله غافل نیستند و مرتبا در حال پر کردن پروندههای پژوهشی به نفع خود در این موارد هستند. این در حالی است که دولت و مؤسسات دولتی ایران از موضوع تحقیقات تاریخی، انتشار اسناد تاریخی و حمایت از تحقیقات جدی و مستقل در این مورد خودداری و تنها به برنامههای پرهزینه نمایشی، چشم پرکن تجملی و بیحاصل بسنده میکنند.
اتحاد ایرانیها در حمایت از منافع ایران در خلیج فارس شرط لازم هست اما کافی نیست. به بیان دیگر حمایت دولتی در ایران از این موضوعات ضعیف است و کنفرانسهایی که در این خصوص در داخل ایران برگزار میشود، اغلب تبلیغاتی است و مصرف داخلی دارد و بیشتر به جشنواره میماند تا کنفرانس.
به بحرین بپردازیم. در تاریخ نقل است که کوتاه آمدن ایران از دعاوی خود بر سر بحرین در مقابل کسب امتیاز حاکمیت بر جزایر سهگانه بود. اسناد تاریخی بریتانیا چه مسائلی را نشان میدهد؟
این مساله صد درصد نیست. البته همواره در مذاکرات مطرح شده اما احتمالا رسمی نیست. بدنبال رخدادهایی که بواسطه تعارض حاکمیت ایران بر بحرین و اقدامات خودسرانه در بحرین صورت میگیرد، شاه نهایتا در هند طی یک سخنرانی اعلام میکند که «ما به زور اسلحه نمیتوانیم تا ابد بحرین را تحت اشغال خود نگاه داریم.» در همین سخنرانی بحث همه پرسی را شاه مطرح میکند که چراغ سبزی برای جامعه بینالمللی میشود. اما جامعه بینالمللی در برگزاری همه پرسی شیطنت میکند.
دبیرکل سازمان ملل برای برگزاری این همه پرسی نمایندهای ایتالیایی به نام ویتوریو گیچاردی را راهی بحرین میکند. خاندان آل خلیفه اصرار میکنند که از برگزاری همهپرسی صرف نظر کنند. چرا که به گفته آنها، انجام همهپرسی خطرناک است و ممکن است مردم روزی برای آینده سلطنت آل خلیفه هم تقاضای رفراندوم کنند. نماینده سازمان ملل هم به جای برگزاری رفراندوم دست به نوعی استفسار و نظرخواهی موردی میزند. به این ترتیب که با مراجعه به گروههای مختلف مردمی، مثلا در باشگاههای تفریحی و فرهنگی یک نظر کلی را از آنها میپرسد. به هیچ وجه رفراندومی در بحرین برگزار نشده که سند تاریخی برای آن وجود داشته باشد.
در مورد اوضاع اخیر بحرین و نقش شیعیان و ایرانی تبارها در اعتراضات شاهد اعمال فشار غرب بر ایران هستیم. آیا در بحرین روند حذف ریشههای ایرانی به نتیجه رسید و آیا این اعتراضات به تغییر جهت این نوع فعالیتها کمکی میکند؟
ما به روشنی شاهد برخورد دوگانه غرب در مساله دموکراسی بحرین هستیم؛ در کشوری که سه چهارم یا دست کم دو سوم جمعیت آن شیعه و ایرانی تبار هستند، این اکثریت مطلق، هیچگاه این افراد در طول حکومت آل خلیفه سهمی در اداره حکومت نداشتند. این مساله هیچگاه به طور جدی مورد اعتراض اعراب و حتی غرب واقع نشد. بنابراین با توجه به ریشههای تاریخی و آیینی و هویتی و جغرافیایی این منطقه میتوان گفت که در قدرت هیچ یکی از دولتها و حتی حکومتهای ایران نیست که از بحرین بگذرد و نسبت به تحولات آن بیتوجه باشد.
البته نوع و جنس دخالت و توجه ایران ممکن است گاهی تفاوت کند. در بحرین بر اساس اسناد آزاد شده بریتانیایی، از ابتدای اوج گیری انقلاب اسلامی ایران دغدغه نفوذ حرکت انقلابی شیعه از ایران به جهان عرب از سوی عربها همواره وجود داشته است. عراق و بحرین هر دو از این مساله نگرانی جدی داشتند و دلیل آن هم معلوم است چرا که این دو کشور تنها کشورهای عرب منطقه هستند که اکثریت شیعه دارند.
در مورد بحرین به واسطه سابقه طولانی حاکمیت ایران بر بحرین، بحثهای احساسی هم مطرح است. در سال ۱۳۴۹ که ایران از دعاوی خود نسبت به بحرین دست کشید، اعتراضات داخلی اوج گرفت و حتی اردشیر زاهدی به عنوان وزیر امور خارجه که در این خصوص به مجلس رفت تا سخنرانی کند، صراحتا اعلام کرد که شخصا با این کار مخالف است و تنها دستورات شاه را اجرا کرده است.
آیا نشانههای تاریخی وجود دارد که بر اساس آن بتوان انتظار آن را داشت که تحولات خشونت بار در بحرین منجر به خواست مردم این کشور برای بازگشت دوباره به ایران شود؟
در مساله رابطه ایران و بحرین معتقدم که صحبت کردن از لشکرکشی ایران به بحرین یا بازگشت بحرین به ایران به عنوان بخشی از خاک ایران نه متصور است و نه عقلانی است. به نظر میرسد که بهترین کار دولت و مردم ایران در بحرین ترویج روابط دوستانه و ریشههای هویتی مشترک میان دو کشور اعم از آیینی و ملی و زدودن تبلیغات و هراسهای پان عربیستی از روابط ایران و بحرین و بروز نشانههایی از حسن نیت و حسن همجواری هر دو کشور است.
جنس روابط ایران و بحرین با همه کشورهای حوزه خلیج فارس حتی عراق متفاوت است چرا که ما در آنجا علایق ملی، ایرانی و شیعی را همزمان شاهدیم. فکر میکنم تقویت همکاری و روابط دوستانه میان ایران و بحرین در دراز مدت عملی شود به شرطی که حکومت اقلیت عرب غیرمنطقهای بحرین که از دیگر کشورها به بحرین آمدند و به نوعی کوچانده شدهاند، این اجازه را به اکثریت شیعه بحرین بدهند که آنها هم سهمی در حاکمیت داشته باشند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد البته به زور میتوان مانع ارتباط مثبت ایران و بحرین شد اما در نهایت این مساله محقق میشود. هر چند که به دلیل وابستگی شدید حکومت آل خلیفه به سعودی و آمریکا فعلا این مساله متصور نیست.
شرایط به سود حکومت بحرین در ممانعت از دستیابی اکثریت مردم به حقوق اساسیشان نیست. اکنون آگاهانه نه تنها پستهای کلیدی بلکه حتی مسئولیتهای معمولی را هم به شیعیان بحرینی نمیدهند و درصد بیکاری در میان شیعیان بسیار بالاست و این در حالی است که دولت برای کارهای معمولی هم از سنیهای خارجی استفاده میکند. ادامه این روند در دنیای امروز ناممکن است.
به عراق بپردازیم. با افزایش امنیت در عراق و گسترده شدن حاکمیت دولت جدی عراق در این کشور شاهد طرح موضوعاتی مشابه خواستههای صدام حسین از سوی دولتمردان عراقی از ایران بودیم. مواردی مانند لغو قرارداد الجزایر یا اشکال تراشی در خطوط مرزی میان دو کشور. نظر شما با توجه به مطالعات تاریخیتان در اسناد وزارت خارجه بریتانیا چیست؟
در اسناد تازه منتشر شده از سوی آرشیو وزارت خارجه بریتانیا که بخش عمده این اسناد مربوط به سال ۱۹۷۹ و ۸۰ و مرتبط با مواضع عراق نسبت به حکومت جدید ایران است چند نکته را شاهدیم. از جمله اینکه عراق به عنوان آغازگر جنگ علیه ایران به طور مستند نشان داده شده است. بخشی از این اسناد درباره نگرانیها و دغدغههای حکومت صدام حسین پیرامون احتمال صدور انقلاب ایران به عراق و تاثیر انقلاب ایران بر شیعیان عراق در حوزههای علمیه بود و بخشی دیگر در مورد تحریکات متقابل ایران و عراق بر علیه منافع ملی یکدیگر بود.
در سال ۱۹۸۰ چند اتفاق مهم روی داده که همچنان بر روابط ایران و عراق سایه انداخته است. اولین اتفاق گروگان گیری سفارت ایران در لندن در سی آوریل ۱۹۸۰ است. در این رخداد شش ایرانیالاصل با پاسپورت جعلی عراقی وارد لندن میشوند و سفارت ایران را اشغال میکنند و ظرف شش روز دو نفر کشته میشوند و چند نفر زخمی میشوند و ۵ نفر از گروگانگیرها هم کشته میشوند. بعدها معلوم میشود که همه این افراد تعلیم دیده سازمان امنیت عراق بودند و کل عملیات را سازمان استخبارات عراق برعهده داشته و چند افسر امنیتی عراقی سازمان دهنده عملیات بودهاند و به دستور شخص صدام حسین شکل گرفته است.
دومین اتفاق افشای مستند ارتباطات اپوزیسیون سلطنت طلب ایرانی در خارج از کشور با عراق است. به طور مشخص آقایان شاپور بختیار و غلامعلی اویسی با دولت وقت عراق. طی چند ماه اخیر افشا شده که بخشی از پروژه تحریک صدام حسین علیه ایران یا تسریع روند حمله به ایران به دلیل توصیههای اپوزیسیون بختیار و اویسی و مشورتهای آنها به صدام بوده است.
با توجه به امکانات مالی بسیار زیادی که صدام در اختیار این دو اپوزیسیون قرار داده بود، آنها هم در مقابل به همراه سعودی، اردن و امارات به دولت عراق توصیه کردند که اگر ارتش عراق به ایران حمله کند، ظرف یک هفته میتواند ایران را شکست دهد و طی یک ماه میتواند حکومت ایران را سرنگون کند و حکومت اصطلاحا ملی اپوزیسیون مورد حمایت عراق را در ایران تاسیس کند. این مساله که در اوج گروگانگیری در سفارت خانه امریکا در تهران همراه بود، اگر نگوییم با حمایت اما با سکوت رضایت آمیز غرب هم مواجه شد. اما پایداری جوانان ایرانی در مقابله با مهاجمان، به کلی این سناریو را بر هم زد. در واقع میتوان گفت که نقشی را که سازمان مجاهدین خلق در سالهای ۶۰ به بعد علیه ایران و در خدمت به عراق عهدهدار شد ادامه همان نقشی بود که اپوزیسیون بختیار و اویسی بر عهده داشت.
سومین مساله تداوم و فرسایشی شدن گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران بود؛ این مساله یکی از عواملی بود که موجب شد غرب در مساله تجاوز عراق به ایران چشم های خود را ببندد. ماجرای گروگان گیری سفارت امریکا در تهران تبدیل به منازعه قدرت میان جناح حزب جمهوری اسلامی با ابوالحسن بنیصدر تبدیل شده و به نحوی فرسایشی هم شده بود، این کشمکش عملا تبدیل به یک بازی سیاسی شد که در نهایت به زیان ایران تمام شد.
به نظر من گروگان گیری امری بوده که در بسیاری از کشورها رخ داده. با این همه، ماهیت گروگانگیری در سفارت امریکا در تهران آن اندازه زیان بار نبود که تبعات آن زیان بار شد. آنچه تبعات زیان بار این واقعه را زیاد کرد، دولتی شدن این گروگان گیری بود. شاید اگر گروگانگیری صورت نمیگرفت، زودتر حل و فصل میشد و یا حکومت ایران مسئولیت آن را برعهده نمیگرفت، سرنوشت جنگ ایران و عراق هم تغییر میکرد.
به بحث امروز عراق بازگردیم. اکنون دولتمردان عراقی بعضا برخی خواستههایی را مطرح میکنند که در دولت مخلوع عراق از ایران خواسته میشد. به اسناد تاریخی در مورد قرارداد الجزایر اشارهای داشته باشید.
در مورد قرارداد الجزایر بحث این است که حکومت عراق به خوبی میداند که در مجموع این قرارداد به نفع ایران است. جنس مخالفت حکومت سابق عراق با حکومت جدید این کشور متفاوت است. حکومت عراق ائتلافی است و نمیتواند جز این باشد چرا که اقلیت سنی و اقلیت همکار حزب بعث در کنار لابیهای سعودی و اردن و کشورهای سنی همسایه عراق در هر حال نفوذ داشته و مطالباتی دارند. توقع آنها از دولت عراق این است که نشان دهد که تحت تاثیر ایران نیست و بر این اساس هر از گاهی آقای مالکی یا طالبانی و دیگر مقامات عراقی مجبورند نشان دهند که به دنبال تحقق منافع ملی عراق در مقابل ایران هستند. در صورتی که قرارداد ۱۹۷۵ معتبر و غیر قابل فسخ است و حتی صدام حسین هم در پایان جنگ مجبور شد این قرارداد را تایید کند.
اگرچه تاکنون ایران غرامتهای جنگی از عراق را دریافت نکرده اما دریافت این غرامت مصوبه شورای امنیت سازمان ملل است و ایران باید آن را دریافت کند. اما این که چرا ایران تاکنون این غرامتها را دریافت نکرده است بحث دیگری است. بخشی به دلیل حفظ روابط دوستانه با عراق است و بخشی دیگر هم شاید ریشه در اهداف مهمتری داشته باشد که در تعامل ایران و عراق نهفته است. به بیان دیگر اهدافی که حضور ایران در عراق را با عدم دریافت این غرامتها مرتبط میکند. حجم این غرامتها آنقدر زیاد است که اگر ایران قصد دریافت آن را داشته باشد میتوان به جرات گفت اگر تقسیط نشود، کل بودجه عراق برای یک دوره طولانی هم پاسخگوی آن نیست.
درست است که دولتمردان عراق با مخالفتهای گهگاه با قرارداد الجزایر تلاش دارند خشم تندروهای عراقی را کنترل کنند اما برای عراق بیتردید وجه عربیاش در منطقه و زمینهسازی برای عضویت در شورای همکاری خلیج فارس هم اهمیت دارد. نظر شما چیست؟
مساله عراق بغرنج است. یک بار با یکی از سران حکومت عراق صحبت میکردم و او به من گفت که ما قانونا حق داریم حکومت مطلق شیعه را با توجه به اکثریت شیعه در کشور داشته باشیم اما اگر این چنین شود، حتی یک روز آب خوش از گلوی ما پایین نمیرود. به بیان دیگر تروریستهای القاعده، بعثیهای طرفدار حکومت صدام حسین، وهابیها، طرفداران سعودی و اردن و گروههای فشار داخلی در عراق اجازه چنین کاری را نمیدهند.
به این ترتیب یک دولت ائتلافی در عراق همه طرفها را راضی میکند. کل مساله فشار بر ایران برای دفاع از منافع ملی عراق هم ناشی از این امر است. دولتهای حاکم در عراق باید پاسخ گوی گروههای مختلفی که مخالف اتحاد استراتژیک عراق با ایران هستند هم باشند.
بگذارید به اسناد آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا در مورد ایران بپردازیم. گستره و عمق اهمیت این اسناد چگونه است؟
لابد میدانید که تنها در آرشیو ملی بریتانیا دست کم سه میلیون برگ سند و بیش از ۱۵ هزار پرونده درباره ایران وجود دارد. اسناد مرتبط به تحولات سالهای دهه هفتاد میلادی تا اوایل دهه هشتاد روشنگر تحولات پایانی حکومت پهلوی است و استفاده از آنها در تاریخنگاری ایرانی ضروری و غیرقابل اجتناب است. اما موسسات تحقیقاتی ایران به دلایل مختلف یا توانایی استفاده از این اسناد را نداشتهاند یا علاقهای نداشتند. بعضا هم ترجیح دادهاند که به طور غیرمستقیم از منابع دست دوم چاپی از آنها بهره ببرند.
من اکنون چند پروژه کتاب برای انتشار دارم که مستقیما با این اسناد مرتبط است. اول، یک دوره کتاب در حجمی حدود چهار هزار صفحه که از نظر فرم تقریبا مشابه کتاب آبی در دوران مشروطیت است. این مجموعه که شامل پنج جلد فارسی و دو جلد به زبان انگلیسی است تحت عنوان موقت «کتاب آبی انقلاب اسلامی: ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۹» در حال دست کار است. این کار البته اغراض، مشکلات و نواقص کتاب آبی را نخواهد داشت. این کار شامل متن و ترجمه اسناد، به همراه توضیحات و حواشی و فهارس لازم خواهد بود. درصورت امکان یک سی دی ضمیمه اسناد تکمیلی نیز به همراه این کار آماده و ارایه خواهد شد.
کار دوم یک کتاب سه جلدی با عنوان روابط ایران و بریتانیا بر اساس اسناد منتشر نشده و محرمانه از ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۹ است. این دوره از روابط تهران و لندن در فاصله ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، به ندرت به طور جدی مورد بررسی واقع شده است. کار سوم که هم اکنون آماده انتشار و در دست ناشر است، مجموعه یادداشتها و گزارشهای و روایتهای من طی هشت سال اخیر درباره اسناد تازه آزاد شده بریتانیایی درباره ایران در یک جلد است که تحولات سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۰ را در برمی گیرد.
واقعیت امر این است که کارهای در دست اجرای من به لحاظ کمی و کیفی نمیتوانند زیاد باشند و بدون سرمایهگذاری برای آماده سازی کار انجام آن ممکن نبوده است. از سوی دیگر، وجود یک تیم کمکی پژوهشگر برای ارتقای کمی و کیفی بهرهبرداری از این اسناد هم ضروری است. باید حمایتهایی در این خصوص صورت گیرد. بدون حمایت گسترده، چنین کارهایی شدنی نیست. بیش از نزدیک ۳ میلیون برگ سند مربوط به ایران در این آرشیو، که عمدتا از ابتدای قرن نوزدهم است. اسناد مربوط به دوره محمد رضا شاه و اوایل انقلاب اسلامی به تنهایی دست کم سیصد هزار برگ سند است. این اسناد عمدتا مورد استفاده قرار نگرفته و حتی بسیاری از آنها از سوی هیچ کسی مشاهده نشده است. من طی بیست سال اخیر عمر و جوانی خود را صرف بررسی این منابع کردهام.
در بحث جزایر سهگانه و اشغال ایران در طول جنگ جهانی و اول و دوم اسنادی وجود دارد که بسیاری از آنها در هیچ کجا دیده و استفاده نشده است. در دوره قبل از انقلاب چند باری تلاش شد که بخشهایی از این اسناد به ایران منتقل شود اما این کار به صورت بسیار ناقص انجام گرفت. البته بعدها اسناد بسیار زیادتری آزاد شده است. بعد از انقلاب هم، به جز یک مورد درباره اسناد دوره نخست انقلاب مشروطیت ایران، این انتقال به هیچ وجه منظم و برنامه ریزی شده صورت نگرفته است. بسیاری از این اسناد برای تثبیت حاکمیت و منافع ملی ایران لازم و ضروری است اما متاسفانه تاکنون به آن توجه جدی نشده و لازم است مورد توجه قرار گرفته و گردآوری شوند.
معتقدم که کار ملی و فراگیری برای انتقال این اسناد به ایران لازم است. برخی از این اسناد البته در آرشیوهای خصوصی یا نیمه خصوصی نگهداری میشود. به عنوان مثال اسناد نفت ایران در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم (شرکت سابق نفت انگلیس و ایران) قرار دارد یا اسناد اقتصادی و اجتماعی ایران از اوایل قاجار تا اوایل پهلوی در اختیار بانک اچ اس بیسی (میدلند سابق) است. این بانک در واقع نتیجه بانک شاهی ایران در نیمه دوم سلطنت قاجار و اوایل پهلوی و یکی از چهار بانک بزرگ کنونی بریتانیا است.
نمیتوان انتظار داشت که این اسناد تا ابد در دسترس ما باشند و ممکن است روزی از اختیار ما خارج شود و بر همین اساس خوب است که کپی از این اسناد در منابع داخلی موجود باشد. دسترسی به این اسناد همچنین میتواند خون تازهای به رگ های تحقیقاتی ایران برساند. متاسفانه برای من مشخص شده که برخورد مسئولان فرهنگی ایرانی با این قبیل پروژههای پژوهشی و اسنادی چهار دسته است: آنها که پول بهرهبرداری از این اسناد را دارند، درک درستی از این کار ندارند. آنها که درک لازم را دارند، پولی در اختیار ندارند و عده زیادی هم هر دو امکان را دارند اما پرداختن به این اسناد را به مصلحت نمیدانند. البته دسته چهارمی هم هستند که نه درک درستی دارند و نه پول لازم، ولی قادرند با سوء نیت و بدخواهی در لباس خیرخواهی مانع انجام چنین کارهایی توسط دیگران شوند. برعکس در کشورهای عربی به خصوص امارات و عربستان سعودی، موسسات تحقیقاتی و استراتژیک متعددی در حال فعالیت هستند و محققین را از سراسر جهان با درآمدهای گزاف به کار میگیرند تا تاریخ سازی کنند و هویتی برای خود بسازند.
در مورد غرامتهای جنگ ایران و عراق اشاراتی داشتیم. از این غرامتهای ایران در جنگ جهانی دوم غرامتهایی که عراق باید به ایران پرداخت کند، چه اسناد تاریخی قابل توجه است؟
در اصل این مساله که مظالم متعددی بر ایران طی دو جنگ جهانی اول و دوم رفته است، تردیدی نیست. ایران در هر دو جنگ اعلام بیطرفی کرد اما در عین حال اشغال هم شد. اما چند مساله در مورد این دو غرامت مطرح است که باید مورد توجه قرار گیرد؛ متاسفانه برخی افراد بدون توجه به ریشههای تاریخی و تحقیقاتی صرفا به عنوان ابزاری سیاسی و تبلیغاتی وارد ماجرا میشوند که تبعات منفی دارد.
سوال من این است که اولا چرا سازمان میراث فرهنگی و گردشگری متولی پیگیری پژوهشهای تاریخ معاصر و یا غرامتهای جنگهای جهانی باشد؟ این بحثها در درجه نخست مربوط به وزارت خارجه، و سازمان اسناد و کتابخانه ملی و در درجه بعدی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است. متاسفانه دولت فعلی ایران مشاوران تاریخی و جدی ندارد. اگر توان مطالبه غرامتهای جنگی وجود دارد، باید ابتدا غرامتهای جنگ ایران و عراق مطالبه شود که هم از نظر تاریخی نزدیکتر است و هم مصوبه شورای امنیت هم پشتیبان و ضامن اجرایی آن است.
به سابقه روابط ایران و بریتانیا که بیتردید بخش عمده از اسناد تاریخی در آرشیو ملی بریتانیا در مورد ایران را به خود اختصاص داده است بپردازیم. از این اسناد تا به امروز که شرایط روابط تهران و لندن به کلی تغییر کرده است، چه موارد تاریخی اثرگذاری را قابل اشاره میدانید؟
در فاصله سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۹ روابط ایران و بریتانیا در مجموع به لحاظ سیاسی مثبت بود البته از تنشهای متعددی رنج میبرد. در چند مورد این روابط به طور جدی متشنج شد؛ اولین بار در مساله جزایر سهگانه، بار دیگر در مساله روابط سرویس جهانی بیبی سی با ایران (که برای اولین در تاریخ ایران و آخرین بار تاکنون در سال ۱۹۷۵به دستور شاه دفتر کل بیبی سی در ایران تعطیل شد) و در نهایت بر سر موضوع نفت. از گذشته مردم و حکومتهای ایران حتی پهلوی دل خوشی از بریتانیا بواسطه مساله نفت نداشتند. محمد رضا شاه هم تا سال ۱۹۷۳ با این موضوع مشکل جدی نداشت اما از این سال به بعد با گران شدن بهای بینالمللی نفت، حکومت ایران قدرتمندتر و ثروتمندتر میشود. از این زمان به بعد روابط ایران و غرب و تهران و لندن تبدیل به رابطه عشق و نفرت میشود. به بیان دیگر در این دوران هم ایران متحد اول غرب در منطقه است و هم دلخوریهای متعددی از شاه ایران در میان غربیها وجود دارد. تصور شاه این بود که بریتانیاییها در حال کارشکنی هستند و در امور داخلی ایران دخالت میکنند. تصور عامیانه مردم ایران هم این بود که لندن در امور داخلی دخالتهای فراوان دارند و شواهدی هم برای آن مطرح میشد و اکنون هم افرادی که حوصله تحقیق و بررسی ندارند، به نادرستی بحث تاثیر بی بی سی در انقلاب اسلامی ایران را مطرح میکنند.
اخیرا در حال نگارش مقالهای با عنوان «افسانه حمایت بی بی سی از انقلاب اسلامی ایران» هستم که بر اساس اسناد بی بی سی و وزارت خارجه بریتانیا است. نکته اینجا است که در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران، تعدادی از ایرانیان و بعضا دانشجوی معترض و مخالف در بخش فارسی بی بی سی کار میکردند. تقریبا هیچ کدام از این افراد هم سابقه مذهبی نداشتند اما مخالف شاه بودند. این دانشجویان در روند خبررسانی بی بی سی فارسی در دوران انقلاب اثرگذار بودند اما وزارت خارجه بریتانیا، مدیریت کلان سرویس جهانی بی بی سی و مدیریت بخش فارسی طرفدار انقلاب ایران و ضد شاه نبود. ضمنا مدیریت بخش فارسی هم دانش و توان کافی برای نظارت کامل بر این روند را نداشت.
با پیروزی انقلاب، عدهای انقلاب را وابسته به منویات بریتانیا میدانستند و عدهای دیگر اعتقاد باور داشتند که لندن قصد براندازی این انقلاب را دارد. بر همین اساس از همان ابتدای انقلاب در دولت، شورای موقت و سپس مجلس تازه تاسیس، بحث قطع رابطه ایران و بریتانیا مطرح میشود و به این ترتیب تاکنون این رابطه با پایههای لرزان ادامه یافته است.
در ابتدا سیاست رسمی بریتانیا در مورد انقلاب اسلامی ایران این بود که با تهران مماشات کند و از نظر نظامی رابطه خود با ایران را بسیار محدود کند، چرا که قراردادهای نظامی حساس متعددی میان دو کشور وجود داشت. البته از همان ابتدا هم نادرستیهایی هم در برخورد بریتانیا با ایران در انعقاد قراردادهای تسلیحاتی انجام گرفت. در برخی موارد حتی هزینه تسلیحات از سوی بریتانیا دریافت شد اما جنگ افزار و خدماتی در اختیار ایران قرار نگرفت. همه این موارد بر نگاه منفی مردم ایران به بریتانیا افزود. در دوران جنگ عراق علیه ایران هم سیاست لندن رسما آن بود که بیطرف است اما اگر منافع کشور اقتضا کند و ناچار به دخالت شود، طرف عراق را خواهد گرفت.
در مورد همکاریهای تسلیحاتی میان ایران و بریتانیا صدها مورد وجود دارد. ولی در اینجا میتوان به دو نمونه از بدعهدیهای لندن اشاره کرد که بر اذهان مردم ایران تاثیر داشت. در یک نمونه ایران در زمان شاه از بریتانیا تانک چیفتن خریداری کرده بود و حتی برخی از آنها انحصاری و برای کاربری ایران با پرداخت هزینه بیشتر، سفارش داده شده بود. این تانکها که به تانک «شیر» تغییر نام دادند، بعد از گروگانگیری و آغاز جنگ دیگر به ایران تحویل داده نمیشوند. بریتانیا نه تنها از تحویل این تانکها بلکه حتی از تحویل قطعات و سرویس خدمات آنها به ایران هم سرباز میزند.
اما همان زمان که ایران درگیر پیگیری حقوقی این ماجرا بود، یک ژنرال کرد عراقی از سوی صدام حسین به لندن میرود و برای تانکهای چیفتنی که از ایران غنیمت گرفته شده بود، قطعات و تجهیزات مطالبه میکند و لندن هم ظاهرا این قطعات را در اختیار عراق میگذارد. عراقیها حتی خواستار قطعات مورد نیاز این تانکهای غنیمتی که به اردن پیشکش شده بود نیز میشوند.
در موردی دیگر ایران زمان شاه ناو بالگردی از بریتانیا خریداری کرد که به ناو بالگرد خارک شهرت گرفت؛ لندن این ناو را با حیلهای دقیق و از قبل طراحی شده به ایران تحویل نمیدهد. اسناد تاریخی این مساله بیش از هزار برگ است. قرار بود در آوریل ۱۹۸۰ این ناو در اختیار ایران قرار گیرد اما لندن برای آنکه خسارتی به ایران ندهد، سوییچ آن را هم به ایران داد اما ۵ سال به بهانههای گوناگون، از اجازه خروج آن به این دلیل که از مجوز صادرات برخوردار نیست، خودداری کرد و نهایتا پس از پیگیریهای متعدد قضایی و با دریافت دو برابر هزینه واقعی و کم کردن قطعات حساس راداری به ایران تحویل دادند. همه این نمونهها در کنار نمونههایی که در ایران نسبت به بریتانیا رخ داد مانند دو بار حمله به سفارت لندن در تهران، نشان میدهد که بیاعتمادیها میان دو کشور، دو طرفه بوده است.
اما اصلیترین ماجرا که روابط تهران و لندن را برای مدتی طولانی تیره کرد، ماجرای سلمان رشدی بود. بعد از حل و فصل این ماجرا، روابط رو به بهبود گذاشت تا اینکه سرانجام در مساله هستهای ایران مجددا روابط دو کشور بحرانی شد. مشکل این است که افرادی که در مساله روابط ایران و بریتانیا کار میکنند، متخصص فن نیستند و از این موضوع به عنوان ابزاری تبلیغاتی و جنجالی استفاده میکنند. در خارج هم تاثیر لابیهای اسرائیلی و گروههایی مانند سازمان مجاهدین خلق و گروههای جدایی طلب در سیاست خارجی بریتانیا مشهود است.
در واقع دو طرف در رفتارشان نسبت به دیگری میزانی از افراط را دنبال میکنند و همین امر باعث شده که ماجرا حادتر از گذشته شود. چند مساله در این میان تشدید کننده تیرگی روابط تهران و لندن است؛ اول اینکه سازمان امنیت خارجی بریتانیا به طور مستمر و سیستماتیک علیه منافع ایران مطالب جعلی منتشر میکند.
ادارهای در سازمان امنیت خارجی بریتانیا (ام. آی. سیکس) وجود دارد که وظیفه آن ایجاد تصویر غلط از کشورهای هدف در میان افکار عمومی داخل کشور است. در ایران هم اقدامات متقابلی صورت میگیرد. همچنین مواردی وجود دارد که نفوذ سازمان امنیت خارجی بریتانیا در مذاکرات هستهای غرب با ایران را نشان میدهد. شما میدانید که به اذعان گوردون براون نخست وزیر سابق بریتانیا، سر جان ساورز رییس کنونی ام. آی. سیکس از ابتدا کارمند این سرویس بوده است. میدانید که آقای ساورز قبلا مدیر کل سیاسی وزارت خارجه بریتانیا و رییس تیم مذاکره کننده هستهای با ایران و سپس نماینده کشورش در سازمان ملل بوده است.
با روی کار آمدن دولت ائتلافی جدید در بریتانیا که تقریبا همزمان با آغاز به کار دولت دهم در ایران بود، فضای جدیدی ایجاد شد. لحن دولت ایران در این مدت نسبت به لندنتر شده است. تصور در ایران این است که لندن امریکا را برای اتخاذ تدابیر سخت علیه تهران تحریک میکند. از طرف مقابل هم طی این دو سال شاهدیم که دولت بریتانیا مواضع خود را نسبت به ایران تندتر کرد. آقای ویلیام هگ، وزیر خارجه جدید بریتانیا و معاون خاورمیانهای او، آقای الستر برت، هر دو گرایشات جدی به سوی سیاست خارجی اسرائیل دارند. به عبارت دیگر هفت نفر در کل پارلمان بریتانیا عضو گروهی به نام «دوستان اسرائیل در حزب محافظه کار» هستند که از این هفت نفر یکی وزیر خارجه بریتانیا و دیگری معاون خاورمیانه ای اوست. طبعا این افراد هوشمندانه انتخاب شدهاند. به طور کلی سیاست خارجی بریتانیا امروز به شدت تحت تاثیر لابی اسرائیل است. روند تاثیرگذاری گروههای تندرو در هر دو کشور بر سطح روابط میان تهران و لندن تاثیرگذار است.
روابط کنونی ایران و بریتانیا قانونا در حد سفیر است و هیچ تصمیمگیری برای تقلیل روابط وجود ندارد اما مخالفت ایران با ادامه حضور آقای سایمون گس به عنوان سفیر بریتانیا در ایران باعث شد که او از ایران برود و به جایش کسی به تهران نیاید. از سوی دیگر آقای رسول موحدیان، سفیر ایران در لندن هم از بریتانیا رفته است و جانشینی برای او راهی لندن نشده است. به این ترتیب عملا دو سفارتخانه سفیر ندارند و روابط به سطح کاردار تقلیل یافته است در حالیکه مانند دفعات قبل تصمیم مصوبی برای این کاهش سطح روابط وجود ندارد. در عین حال لحن دیپلماتهای دو کشور نسبت به دیگری هم بسیار تند شده است. در ایران هم بحث قطع رابطه با بریتانیا رسما رد نشده اما عملا مسکوت مانده است. به نظر من خط کنونی روابط ایران و بریتانیا به نفع هیچ یک از دو کشور نیست و مقامات عالی دو کشور هم خواهان ادامه این وضع نیستند. اما نباید از نقش و نفوذ گروههای فشار در هر دو کشور غافل بود.
خبرآنلاین
نظرات