غم گوهرشاد
« اگر بیش از این مسامحه کنید، نه تاج بر سر من خواهد ماند و نه کلاه بر سر شما.» این جمله حاوی فرمان صریحی بود که از سوی رضاخان به فرماندهان نظامی مشهد در اوج واقعه مسجد گوهرشاد مخابره شد و پس از آن بود که سرکوب خونین صورت گرفت.
هر حرکت بزرگی بهناچار از نقطهای کوچک آغاز میگردد و بهتدریج انبوهی از مسائل آشکار و نهان را با خود همراه میسازد، تااینکه در نهایت به مسالهای پیچیده تبدیل میگردد. بااینهمه، نقطه آغاز یک حرکت اجتماعی، همه مسائل مربوط به آن حرکت را توجیه نمیکند، بلکه در بزرگشدن رویدادی ولو بهظاهر بیاهمیت، همیشه مسائلی ریشه دارند که در بازکاوی کلیت ماجرا میتوان آغاز واقعه را به کناری نهاد و آنچه را که در بطن ماجرا و در راستای پروبالگرفتن آن رخ داده، درصدر توجه قرار داد. در سال ۱۳۱۴٫ش در مسجد گوهرشاد مشهد سرکوب خونینی ــ که تعداد کشتهشدگان آن تا چندهزار نفر گزارش شده است ــ از سوی نظامیان رضاشاه صورت گرفت که نقطه آغاز آن از یک ماجرای ساده شروع شد که در نهایت پس از استیصال فرماندهان منطقه، با دستور مستقیم از مرکز با کشتاری خونین خاتمه یافت.
مقاله زیر که چگونگی رخداد این حادثه را بر مبنای گفتههای عوامل دخیل در این ماجرا بازگو کرده، بهخوبی نشان میدهد چگونه در جامعه بهشدت دینمدار ایران، ماجرایی ساده برای بهراهافتادن جریاناتی بسیار عظیم مبتنی بر شور دینی کفایت میکند. این بنیان اعتقادی اغلب مورد بیتوجهی قرار میگیرد و اینچنین پس از وقوع هر ماجرایی مردم ایران به پیشبینیناپذیری توصیف میشوند.
وقتی رضاشاه در آبان ۱۳۰۴٫ش به عنوان شاه ایران، سلطنت پهلوی را بنیاد نهاد به زعم خود دست به اصلاحاتی زد که بر خلاف خواست و نیز سنتهای بومی ــ دینی ایرانیان بود. یکی از این اصلاحات، اتحاد لباس یا متحدالشکلکردن لباس مردان بود. این طرح ابتدا بهصورت غیر قانونی و سپس در ۱۳۰۷٫ش ظاهرا بهصورت قانونی از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و برای اجرا به نظمیهها و فرمانداریهای سراسر کشور ابلاغ شد. در آن زمان واکنشهای متعددی نسبت به این قانون صورت گرفت که از آن جمله میتوان به قیام علمای تبریز به رهبری آیات میرزاصادق آقا تبریزی و سید ابوالحسن انگچی اشاره کرد. ولی رضاشاه بیاعتنا به اعتراضات، به متحدالشکلکردن لباس مردان ادامه داد. در سال ۱۳۱۴٫ش، طرح تغییر کلاه از پهلوی به شاپو نیز بر طرح اتحاد لباس افزوده شد و علاوه بر آن گامهایی در راستای کشف حجاب نیز هرچند به آهستگی آغاز شد. برگزاری جشن دختران دانشآموز در تهران و درنهایت مراسم جشن دختران در حضور نخستوزیر و وزیر فرهنگ وقت از جمله این اقدامات بود. علما و روحانیت و نیز مردم عادی از این اقدامات رضاشاه ناخرسند بودند ولی قوه قاهره رضاشاه باعث شد تا اعتراضی بهصورت علنی و گسترده صورت نگیرد.
در این میان بهنظر میرسید خراسان مستثنی از دیگر نقاط کشور باشد. در آن استان که مقدسترین مکان کشور ــ مزار شریف حضرت ثامن الحجج امام رضا(ع) ــ در آنجا قرار داشت، جو مذهبی نسبت به دیگر مناطق کشور قویتر بود و ازآنگذشته آیتاللهالعظمی سیدحسین قمی از مراجع تقلید وقت در آن شهر اقامت داشت. او در خراسان از جایگاه والایی برخوردار بود و بهقول عباسعلی محقق نایب امام زمان(عج) در خراسان و ملجا و مرجع خراسانیان بهشمار میرفت. او در اعتراض به این اقدامات، جهت دیدار با رضاشاه به تهران رفت تا او را متقاعد به عدول از این تصمیمات ــ اجباریکردن کلاه شاپو و هجمه به پوشش زنان ــ نماید. رضاشاه نیز که در تصمیم خود مصمم بود و هیچگونه مقاومتی در مقابل آن را بر نمیتابید، دستور داد تا سیدحسین قمی بلافاصله بعد از ورود به تهران در باغ سراج ملک شاه عبدالعظیم (شهرری) محصور گردد و رفتوآمد به آنجا ممنوع شود. این اقدام عوامل شاه باعث بروز شایعاتی در خراسان شد که از آن جمله مردم میگفتند: رضاشاه سید حسین قمی را کتک زده است یا او را کشانکشان به دربار بردهاند و زنجیر برگردنش انداختهاند. تااینکه درنهایت شایع شد او را کشتهاند. ناخرسندی مردم از اقدامات رضاشاه در کنار نگرانی از سرنوشت آیتالله قمی باعث شد تا خراسانیان بهصورت علنی علیه رضاشاه قیام نمایند. در این میان حضور محمدتقی بهلول گنابادی از روحانیون تحت تعقیب در مشهد و دستگیری وی توسط عوامل رضاشاه، و حبس وی در حرم امام رضا (ع) باعث شد تا مردم بیش از پیش تحریک شده و بزرگترین اعتراض مردمی علیه رضاشاه را رقم زنند.
آغاز قیام
محمدتقی بهلول وقتی غروب از صحن خارج میشود ماموران شهربانی درصدد دستگیری وی برمیآیند. بهلول آنها را دشنام داده به طرف صحن مراجعت نمود ولی ماموران جسورانه او را تعقیب کردند. در درب کشیکخانه بین ماموران و دربانها بر سر اینکه بهلول را ماموران شهربانی نباید دستگیر کنند بحث درگرفت زیرا براساس سنت، هرکس به حرم پناهنده شود دربانها وی را تحت نظر قرار داده پس از هماهنگی، فرد تحویل شهربانی میشود. بهلول هم طبق این قاعده توسط دربانها دستگیر و به کشیکخانه برده شد.[۱] در این بین مسئولان کشیکخانه به جای اینکه وی را از انظار عموم پنهان دارند، در قسمت جلوی کشیکخانه و در معرض دید مردم محبوس کردند هرچند محمدباقر کشیکباشی این موضوع را تکذیب میکند ولی شواهد امر حکایت از آن دارد که وی در جایی محبوس شده بود که مردم وی را میدیدند و بهلول هم از پشت شیشه به مردم دست تکان میداد و آنان را تحریک میکرد. زنی گنابادی که شیخ بهلول را میشناخت به محض دیدن بهلول بنای دادوفریاد را گذاشته که علمای ما را گرفتهاند، بشتابید. وی فوراً چادر خود را کشیده دست بر سر و روی خود میزد و موهایش را میکشید و خلاصه هیاهویی بپا کرد. چندین نفر دیگر از زنان دیگر نیز چنین کردند و مردم زیادی که برحسب عادت معمول، تابستانها به حرم میآیند، متوجه قضیه شدند. بهلول میگوید: «وقتی توجه مردم را دیدم سر خود را به شیشه چسبانده دستم را جلوی چشمانم نهاده و گریهکردم. ناگهان بر هیجان مردم افزوده شد. ناگهان مردی با کلاه و کراوات صفوف دربانها را شکافت و نزد من آمد. علت گریهام را پرسید. گفتم آنها (با اشاره به دژبانها) نمیگذارند نماز وداع بخوانم. گفت: من از امروز با توام ولی وقتی تعجب من را از اینکه با سر و وضع دولتی بود، دید، گفت من نواب احتشام رضوی هستم و تا دو ماه پیش معمم بودم و تازه کلاه بر سر نهادهام، نمیدانستم با این کلاه، چه کلاههایی بر سر ما نهادهاند. وی سپس میان جمعیت رفت و فریاد زد، ای مردم بیغیرت، چهارهزار نفر هستید، چرا از چهار پلیس میترسید، حمله کنید و شیخ را آزاد سازید. نابود باد آنکه این کلاه را بر سر ما گذاشت. لعنت بر این کلاه. این را گفت و کلاه خود را بر زمین زد و زیر پا مالید و فریاد زد: یاحسین، و بر حجره حمله کرد و مردم همراه به کشیکخانه حملهور شدند و مرا آزاد کردند.»[۲]
نواب احتشام میگوید: «در موقع حمله مردم به کشیکخانه من در حال نماز بودم و مردم بعد از من به کشیکخانه حمله کردند.» وی در مورد اتفاقات آن روز که منجر به رهایی بهلول از کشیکخانه شد، میگوید: «شیخ بهلول را مامورین آگاهی صورتاً میخواستند از صحن خارج و توقیف نمایند. دربانهای آستانه برای اینکه عنوان دولت به خود نگیرد وی را در اتاق کشیکخانه محترماً تحت نظر قرار میدهند. این خبر به سرعت برق در شهر مشهد منتشر شد و فضای صحن و مسجد گوهرشاد پر از جمعیت شد. بهت و حیرت آمیخته با خشم و وحشت بر جامعه سایه افکنده بود. از استماع این قضیه تأثر خود بنده هم کمتر از مردم نبود. برای تفحص احوال به کشیکخانه رفتم. دیدم آقای شیخ بهلول پشت پنجره شیشه ایستاده، به مردم نظر میکند و اشک میریزد. بیحد متأثر شدم. وارد کشیکخانه شده به وی سلام کردم و سوال نمودم که برای چه میگریید؟ گفت: (با اشاره به ماموران شهربانی) آنها نمیگذارند دو رکعت نماز وداع بخوانم. گفتم: اکنون که شما توقیف هستید، من آماده همه نوع فداکاری هستم. از شنیدن این حرف نگاهی به سراپای من نمود؛ چون من شنل و کلاه و نشان آستانه داشتم. پرسید کیستی؟ گفتم: نواب نماینده آستانه. پریشان و متاثر به مسجد بازگشتم. بزرگان که به قدرت بیان و صراحت من واقف بودند استرحام کردند که منبر نروم غافل از اینکه من وصیتنامهام را نوشته یکپارچه جنون بودم. برای آنان که مرا میترساندند این اشعار را گفتم:
طعن حسود را نشناسم هیچ
آنسان که کوه، قطره باران را
گیرم که خصم، افعی غژمان است
من تیره ابرم، آفت ثُعبان را
با خود مرا بخشم میارآی چرخ
گردن مخارِ ضعیفم، غُضبان را
با خواندن این اشعار علاقهمندان از عودت من به منزل منصرف شدند. سپس مشغول نماز شدم که یک دفعه غوغای بینظیر صفوف نماز را در هم شکست. چه شده؟ مردم به کشیکخانه ریخته شیخ بهلول را نجات داده به مسجد آورده با سلام و صلوات در ایوان مقصوره منبر بردند.»[۳]
تحصن مردم در صحن امام رضا(ع)
مسئولان آستانه منبررفتن در صحن را بدون هماهنگی با آنان قدغن کرده بودند، لذا وقتی بهلول، روی دستهای مردم بر بالای منبر قرار گرفت، مولوی از مسئولان آستانه که در صحنه حاضر بود، پای منبر آمد و با گوشزدکردن اینکه منبررفتن ممنوع است، از بهلول خواست منبر نرود. در این اثنا، بین وی و بهلول که با دو دستش منبر را محکم گرفته بود، درگیری به وجود آمد و بهلول همراه با منبر به زمین افتاد. این صحنه حاضران را بیش از پیش هیجانی کرد و آنان بر سر مولوی ریختند و وی را بهشدت مضروب کردند. بهلول دوباره به منبر رفت ولی در این لحظه صدای مرده باد شاه و زندهباد اسلام مردم در صحن طنین انداخته بود و فرصت سخنرانی نبود. ازطرفدیگر بهلول هم یارای سخنگفتن نداشت. وی میگوید: «حالت عجیبی برایم دست داده بود. نمیدانستم چه بکنم و نمیخواستم چنین حرکتی بشود. مقصودم از تهییج مردم این بود که دولتیها بترسند و مرا آزاد کنند. منظره وخیم و خوفناکی بود و من حیران مانده بودم. در آن لحظه زبانم بند آمده بود و اگر از من میخواستند سخنرانی بکنم رسوا میشدم. در طول نیمساعتی که مردم در قیل و قال و شعاردادن بودند، من توانستم روحیه خود را به دست آورم، لذا وقتی عدهای از ریشسفیدان از حضار خواستند تا سکوت کرده و به حرفهای من گوش کنند توانستم سخنرانی نمایم. به مردم گفتم: این کارها ضروری نبود و شما خوب کار نکردید که نظم را بر هم زدید، میتوانستید عاقلانه از مسئولان آزادی مرا بخواهید که قطعاً قبول میشد ولی کاری است که شده و نمیتوان عقب نشست بلکه باید دست از جان شسته بکوشیم تا آیتالله قمی را آزاد کنیم.»[۴]
سپس از مردم خواست تا به خانههای خود رفته فردا برگردند و تأکید کرد که فردا منبر خواهد رفت و حرفهای اصلی را در آن منبر مطرح خواهد کرد.
تجمع مردم بلافاصله به مسئولان آستانه اطلاع داده شد، ولی با توجه به اینکه اسدی نایبالتولیه و نیز سرکشیک آستانه در مشهد نبودند، تصمیمگیری در این زمینه از طرف مسئولان آستانه به تأخیر افتاد. این امر باعث شد تا سرهنگ بیات رئیس نظمیه شرق ــ استان نهم ــ و پاکروان استاندار خراسان نامهها و تلگرافهایی به مرکز ارسال کرده کارکنان آستانه را در این زمینه مقصر جلوه دهند.[۵] درحالیکه هیچیک از مسئولان آستانه از این قضیه مطلع نبودند و غیبتشان هنگام وقوع حادثه عادی بود. سید محمدعلی شوشتری بازرس و نماینده مخصوص رضاشاه در آستانه میگوید: «به محض اینکه خبر اجتماع مردم در صحن به من رسید با اینکه بیمار بودم لباس پوشیدم به آستانه رفتم. دیدم که آقایان قویمالسلطنه از مسئولان آستانه، بیات رئیس اداره آگاهی و سرداری از مسئولان امنیتی مشهد با حالت تفکر پهلوی هم نشستهاند و متحیرند، به محض اینکه من رسیدم گفتند چه کنیم، چه باید کنیم؟ به آنها گفتم: به چه مناسبت از بنده سوال میفرمائید، من که نبودم و از جریان موضوع اطلاعی ندارم حالا شما چرا ساکت نشستهاید؟ آیا میدانید نتیجه این پیشامد چیست؟ اگر این اوضاع ادامه پیدا کند علاوه از آنکه مفاسد زیادی ایجاد میگردد، عموم کارمندان دولت مسئول خواهند گردید. پس از مشورت، نظر داده شد که فوراً آقای بیات برود با اتومبیل شکاری خود آقایان پاکروان والی خراسان و مطبوعی استاندار و فرمانده را همراه خود بیاورد. پس از یک ساعت آقایان پاکروان و مطبوعی آمدند ولی از مسئولان آستانه کسی جز فرخ نبود.»[۶] متحصنان وقتی که از حضور والی و رئیس لشکر در آستانه مطلع شدند به صحن نو رفته منتظر مذاکرات آنان شدند. این در حالی بود که مسئولان حکومتی از این پیشامد غیرمنتظره گیج شده بودند و با توجه به غیبت اسدی، فقط ناظر صحنه بودند و هیچ کاری از دستشان برنمیآمد و صحن نو هم مملو از جمعیت بود و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده میشد و نواب احتشام رضوی با سخنرانیهای مهیج خود، مردم را تحریک میکرد. علاوه بر وی دیگر خطبای برجسته شهر از جمله شیخحسین مجتهد زنجانی و حاجشیخ مهدی واعظ خراسانی هم با سخنرانیهای خود بر هیجان مردم میافزودند. در اثر این سخنرانیها متحصنین تصمیم گرفتند که از روز جمعه تا تعیین تکلیف، تعطیل عمومی اعلام کنند و جز دکاکین ارزاق عمومی دکانی باز نباشد و در این مدت متمولین از بینوایان پذیرایی کنند و تلگرافخانه صحن نو هم برای تلگراف به مرکز در اختیار ملت باشد! بعد از این تصمیمات اکثر متحصنین به منزلهای خود رفتند تا فردا برای اجتماع و اعتراض بزرگ بازگردند و سخنان وعدهشده بهلول را بشنوند.
عاشورای ثالث[۷]
مسئولان حکومتی که از این پیشامد مضطرب شده بودند درصدد رفع این غائله برآمدند. استاندار پاکروان، فرمانده لشکر مطبوعی و رئیس نظمیه بیات همراه با قویمالسلطنه و شوشتری از مسئولان آستانه که در غیاب اسدی، نمایندگان آستانه بودند تصمیم گرفتند تا برای متفرقکردن متحصنین در صحن ابتدا درهای صحن شیخ بهایی را ببندند و سپس محرکین از جمله بهلول را دستگیر ساخته در شهربانی توقیف نمایند و مردم متفرقه را که نقشی ندارند، آزاد نمایند. فردی هم موظف باشد تا هنگام مراجعت اسدی از فریمان، مواظب نواب احتشام باشد. درها توسط فرخ بسته شد و دیگر مقامات، آماده اجرای نقشه شدند. در این میان ایرج مطبوعی مردد بود که اگر اقدام به آوردن افراد نظامی کند مورد مواخذه مرکز قرار گیرد. چرا که متفرقکردن مردم و دستگیری بهلول با حضور نیروهای نظامی ممکن بود درحالیکه استعمال قوای نظامی باید با اجازه مرکز باشد و چون وی چنین اجازهای نداشت میترسید مورد بازخواست مرکز قرار گیرد. حضور اسدی در خارج شهر دلیل دیگر ترس وی بود، چراکه بهکارگیری قوای نظامی در آستانه باید با اجازه اسدی میبود. قویمالسلطنه و فرخ او را از طرف اسدی مطمئن کردند و پاکروان و بیات هم قول دادند که در گزارشهایشان به مرکز، اقدام مطبوعی را لازم و واجب بدانند. بعد از این تضمینها، مطبوعی دستور داد عدهای کافی نیروی نظامی فرستاده شود تا شبانه غائله را بدون خونریزی خاتمه دهند.[۸] اتفاقا اگر این نقشه عملی میشد، چه بسا خونریزی هم نمیشد و بهلول هم دستگیر میشد چون وقتی که بهلول آخر شب هیجدهم تیر از آنها (متحصنین) خواسته بود تا به خانههایشان بروند و فردا صبح برگردند، تنها سیصد تا چهارصدنفر در صحن نو مانده بودند و دستگیری این عده ممکن میشد ولی سربازان وقتی رسیدند که اذان صبح توسط نواب احتشام گفته شده و خیابانهای اطراف صحن پر از جمعیت شده بود و درها همچنان بسته بود. در این میان، خطایی دیگر از مسئولان حکومتی حاضر در آستانه سرزد و آن اینکه آنان خواستند یکی از درهای صحن را باز کرده به این امید که افراد داخل صحن، خارج شوند ولی قضیه برعکس شد. مردم که در خیابان منتهی به صحن تجمع کرده بودند، به سمت در بازشده و به قصد ورود به صحن هجوم آوردند و چون ماموران ممانعت کردند، بین آنان و ماموران درگیری پیش آمد. با توجه به اینکه دستوری از مرکز مبنی بر تیراندازی نرسیده بود آنان با سلاح سرد از جمله سرنیزه به مهاجمان هجوم آوردند، ولی مهاجمان با سنگهایی که اتفاقا جهت سنگفرش خیابان منتهی به حرم موجود بود، به ماموران حمله کرده آنان را زخمی کردند. از طرف متحصنین در صحن هم به مهاجمان قوت قلب داده میشد. از جمله نواب احتشام صدای یاحسین و یاعلی بلند کرده احساسات آنان را تحریک میکرد. این برخورد اندکاندک منجر به درگیری شدید شد و ماموران شروع به تیراندازی کردند و عدهای از مهاجمان مجروح و مصدوم شدند و در نتیجه چندین بار جزرومد مردم و نظامیان عاقبت قشون به علت نداشتن دستور از مرکز و مسئولیت بعدی، صحنه را خالی کرد و میدان برای مهاجمان باز شد و یک ساعت بیشتر طول نکشید که بالغ بر بیست هزار نفر وارد صحن شده به بهلول و نواب احتشام و دیگر متحصنین پیوستند. پس از این اجتماع، مردم مرکز خود را تغییر داده از صحن به مسجد گوهرشاد منتقل شدند.[۹]
یکی از نظامیانی که در روز حادثه (۱۹/۴/۱۳۱۴) جزو نظامیان مهاجم به متحصنین بود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ خاطرات خود را در روزنامه رعد نوشت در مورد این حمله میگوید: «شب جمعه ۱۹ تیرماه در حال خواب بودم که در کوفته شد. سربازی از ابوابجمعی بود که دستور سرلشکر مطبوعی فرمانده لشکر و سرگرد قادری فرمانده هنگ بهرامی را مبنی بر تجهیز و اعزام گروهان تحت ادارهام به من داد. ابتدا تصورم بر این بود که ماموریتی در خارج از شهر پیش آمده ولی وقتی صدای یورتمه اسبها را در سنگفرش خیابان شنیدم فهمیدم که در شهر اغتشاشی و یا ناامنی ایجاد شده است با گروهان خود به سربازخانه رفتم و فرمانده لشکر دستور داد با گروهان خود طبل و شیپورزنان به طرف صحن حرکت کنم. ساعت حدود چهار شب بود وقتی به نزدیکیهای صحن رسیدم جمعیت زیادی را دیدم که هر لحظه بر تعدادشان افزوده میشد. در وسط راه عدهای از روحانیون را دیدم که با حالت عصبانی به طرف صحن در حرکت بودند. من که تا آن موقع از وقایع صحن و متحصنین در آنجا بیخبر بودم. بهمحضاینکه قادری با اشاره به روحانیون گفت اینها از آن پدرسوختهها هستند، فهمیدم که در مسجد گوهرشاد و صحن آستانه اتفاقی افتاده است. هرقدر به طرف جلو به صحن نزدیکتر میشدیم بر تعداد حضار و مردم عادی افزوده میشد. با آرامش خیال مشغول حرکت بودیم که ناگهان صدای شلیک چند تیر تفنگ و بلافاصله صدای شلیکهای مداوم تیر به گوش رسید و بعد از آن صدای تکتک گلوله میآمد. مردم از صدای گلولهها تحریک شدند با صدای بلند فریاد وامحمدا و واحسنا و واحسینا سر میدادند. به راه خود ادامه دادیم و به صحن نزدیکتر شدیم و چون جمعیت متراکم بود، حرکت هم کندتر صورت میگرفت. ناگهان موجی در جمعیت پیدا شد و در میان جزر و مد مردم چند درشکه رسید و در میان هریک از درشکهها چند سرباز مجروح که به وسیله رفقای خود کمک میشدند قرار داشتند. مشاهده این سربازان خونآلود بیش از پیش بر مردم اثر نموده هیجان و هیاهوی عجیبی از فریاد گریه و زاری به راه افتاد. وقتی به ابتدای خیابان تهران ــ منتهی به حرم ــ رسیدیم پاکروان، مطبوعی، بیات و جهانبانی فرمانده هنگ سوار بهرامی در آن جا بودند[۱۰] که قادری هم به آنها ملحق شد. در آن نزدیکی نعش دو سرباز روی زمین افتاده بود. در طرف مقابل ما عدهای سواره نظام با شمشیر و تفنگ حمایل یورتمه در حال حرکت بودند. آنان ناگهان بر مردم در حال عبور حمله کردند. عدهای از مردم فرار کردند ولی صفوف اولیه که به واسطه تنگی جا، توان فرار نداشتند از طرفی زیر دستوپای اسبان و ازطرفدیگر مورد اصابت شمشیرهای برهنه واقع میشدند. برخی از آنان درصدد مدافعه برآمدند و با تکهآجرها و سنگهایی که در نزدیکی مجتمع بود، باران سنگ بر سواران بارانیدند در این حمله عدهای از سواران به زمین افتاده و بقیه راه فرار در پیش گرفته نزد فرمانده لشکر پناه بردند. ستون ما هم مورد حمله مردم قرار گرفت و عده زیادی از آنها مجروح شدند. در اثر این هجوم عقبگرد نموده به طرف فرمانده لشکر عقب نشستیم. در این موقعیت، قادری فرمانده هنگ دستور تیراندازی داد و گفت هرکس اسلحهاش از دستش برود (منظور نظامیان) اعدام خواهد شد. خودش کلت کمریاش را درآورد و شلیک کرد و متعاقب آن بقیه نظامیان هم حمله کردند. ابتدا شلیک به طرف آسمان (هوایی) بود ولی دیگر وضعیت شلیک هوایی گذشته بود و ماموران به جمعیت شلیک مینمودند معلوم است که در خیابان به عرض پنجاه متر، درگیری چه محشری بپا میشود. موج جمعیت به طرف عقب به حرکت درآمده، صحن نو و پایین خیابان مجتمع گردیدند. خطیبی هراتی نام که در حال تحریک مردم بود توسط تیراندازان کشته شد و مردم هم مورد حمله نظامیان بودند، به صحن وارد شدند و با ورود آنان به صحن و عقبنشینی نظامیان از هیاهو کاسته شد.» [۱۱]
«در گزارشی که از طرف کنسولگری انگلیس، به وزارتخارجه آن کشور ارسال شده بود، قید شده بود که پلیس و نیروهای ارتش از هتک حرمت حرم مطهر امام هشتم شیعیان خودداری کردند و به این علت، مسئولان نظامی دستور عقبنشینی دادند و به مدت دو روز از انجام هرگونه اقدامی عاجز ماندند.» [۱۲] بعد از عقبنشینی ماموران نظامی از اطراف صحن، متحصنین آن را به منزله پیروزی پنداشتند و بر تحرک خود افزودند. مردم به سطح شهر رفته تمام مغازههایی را که باز بود میبستند و به مغازههای مشروبفروشی حمله میکردند. خطیبان و سخنوران شهر همگی در صحن مجتمع بودند و با بیانات خود مردم را تحریک به تداوم تحصن میکردند و شهر مشهد یکپارچه شور و هیجان شده بود.
در مورد آمار تلفات این درگیری، اختلاف نظر وجود دارد. سرهنگ بیات رئیس نظمیه وقت تعداد مقتولان را چهارده نفر ذکر میکند. [۱۳] در گزارشی که به اسدی داده شده این آمار تا پنجاه کشته و مجروح ذکر شده[۱۴] و در سند دیگر، تعداد مقتولان این حادثه بیستوهشت نفر ذکر شده است. [۱۵]
روحانیون برجسته مشهد وقتی جسارت نیروهای نظامی در حمله به صحن مطهر را دیدند، طی تلگرافی به شاه ماوقع را گزارش کردند. در این تلگراف قید شده بود که در اثر کثرت مقتولان در صحن مقدس و ورود گلولهها بر ایوان مقصوره و بقعه منوره ازدحام ملت زیاد است و ما فعلاً در مسجد گوهرشاد هستیم. در این تلگراف علما خواستار آزادی آیتالله قمی، موقوفشدن بیحجابی و کلاه پهلوی شده بودند. [۱۶]
امضاکنندگان این تلگراف عبارت بودند از: آیتالله سیدیونس اردبیلی، شیخهاشم قزوینی، سیدهاشم نجفآبادی، سیدعبدالله شیرازی، سیدعلیاکبر خوئی، حاجمیرزا حبیب ملکی، سیدعلی سیستانی، شیخ آقا بزرگ شاهرودی و شیخ مرتضی آشتیانی.این تلگراف به مرکز مخابره نشد چرا که وقتی والی خراسان از وجود چنین تلگرافی مطلع شد از ارسال آن خودداری کرد و در عوض خود با ارسال تلگرافی به نظمیه مرکز، آنان را در جریان واقعه مشهد قرار داد. علاوه بر وی، دیگر مقامات حکومتی در خراسان هم تلگرافهایی به مرکز مخابره کردند که اغلب این تلگرافها در تضاد با هم بود. مقامات مملکتی در مرکز بخصوص رضاشاه از اتفاقات مشهد بیخبر بودند و محمود جم وزیر داخله مختصر اطلاعی داشت و تنها کسی که کاملا در جریان اوضاع بود، سرپاس مختاری رئیس کل نظمیه وقت بود که در اثر تلگرافات نظمیه مشهد در جریان قرار گرفته، و دستورهایی در این زمینه به شهربانی مشهد صادر میکرد.[۱۷]
ولی روند قضایا به گونهای دیگر شد و گزارشهای خلاف واقع ارسال میشد که باعث سردرگمی مسئولان مرکز شد. در این هنگام بود که محمدولیخان اسدی وارد شد. وی که طبق عادت هر پنجشنبه برای سرکشی به املاک آستانه به فریمان رفته بود، با تلگراف از این رخدادها اطلاع یافت و با عجله به مشهد بازگشت. به محض ورود دربانها را مورد خطاب قرار داد که «چرا بهلول را به شهربانی ندادهاید من که دو بار تلفن کرده تاکید کرده بودم.»[۱۸] ولی کار از کار گذشته بود و صحن آستانه مملو از جمعیتی بود که منتظر اقدام ثانوی دولتیها بودند. مسئولان حکومتی چون اسدی، بیات، پاکروان و مطبوعی تصمیم گرفتند تلگرافی به مرکز ارسال کرده ماوقع را گزارش کنند در مقابل حادثه پیشآمده خواستار کسب تکلیف شوند تلگراف ارسال شد و جوابی که از مرکز رسیده بود این بود که چه کسی دستور تیراندازی داده است. با وصول این جواب چنان ترس و وحشتی رؤسا را فراگرفت که نمیدانستند چه بگویند و چه بکنند. فرمانده لشکر به فرمانده هنگ سوار و وی هم به فرمانده هنگ پیاده میگفت تعیین کنید چه کسی دستور تیراندازی داده است؟ و اول مرتبه چه کسی تیراندازی کرد و همینطور بالادستان از زیردستان سوال میکردند، تااینکه درنهایت گفتند سربازان بدون توجه تیراندازی کردهاند و این بهانه بدتر از همه بود چون متهم میشدند که بینظمی تا چه حد بوده که سربازان رأساً تیراندازی کردهاند. مسئولان حکومتی خراسان آنقدر جواب را طول دادند که بالاخره ضرغامی رئیس ستاد ارتش متوجه هراس مسئولان خراسان شد، لذا تلگرافی فرستاد به این مضمون که چه کسی دستور تیراندازی داده است؟ بگویید تا تشویق شود. در این هنگام از تشویش ماموران کاسته شد و سرلشکر مطبوعی طی نامهای دستور تیراندازی را منسوب به خود و اولین تیرانداز را سرگرد قادری ذکر کرد. پس از این نامه سرگرد قادری تشویق شد و درجه سرهنگی گرفت و به سمت فرمانده پادگان نظامی مشهد منصوب شد.[۱۹] اتفاق رخداده باعث هراس مقامات مرکز شد. آنان سعی داشتند قبل از مطلعشدن رضاشاه، غائله را خاتمه دهند ولی در خراسان اوضاع به گونهای دیگر بود. مقامات حکومتی خراسان در مقابل پیشامد، مصلوبالید بود. از طرفی نمیخواستند با خشونت قضیه را فیصله دهند و ازطرفدیگر، هر لحظه بر دامنه اتفاق افزوده میشد و مهمتر از همه، اتفاق کلمه و اتحاد در میان مقامات خراسان نبوده و هریک میخواستند تقصیر را متوجه دیگری نمایند. مرکز از جمله نظمیه و ارتش و حتی محمود جم وزیر داخله از این اوضاع با خبر بودند و از تطویل آن میترسیدند لذا در عصر جمعه تلگرافی به مشهد ارسال کردند به این مضمون که: «باید فورا اقدام کنید. این قضیه نباید به شب و فردا بکشد و به هر طریقی که در محل تشخیص میدهید مسجدیها را راضی کنید که بدون خونریزی متفرق شوند و باید حتما سعی کنید و معلوم نمایید آیا قضیه ساده بوده یا تحریکات خارجی در کار بوده است.»[۲۰]
در میان مسئولان حکومتی در خراسان تنها اسدی و تا حدودی مطبوعی بودند که درصدد حل مسالمتآمیز بحران بودند. آنان که از وصول چنین تلگرافی مشعوف بودند، در تلاش و تکاپو افتادند تا از طریق مذاکره با متحصنین غائله را خاتمه دهند درحالیکه نه قادری سرمست از ترفیع، علاقهای به حل مسالمتآمیز بحران داشت و نه پاکروان که سرکوب این غائله را راه رسیدن به مقامات بالاتر میدانست. در این میان، اسدی درصدد حل بحران از طریق مذاکره با متحصنین برآمد.
مذاکره مقامات دولتی با بهلول و احتشام رضوی
چنانچه گفته شد محمدولیخان اسدی مذاکره با متحصنین را بهترین راهحل بحران ایجادشده میدانست و در این راستا تلاش میکرد. وی معتقد بود که تداوم تحصن باعث شکستهشدن حرمت حرم و خونریزی بسیار خواهد شد. وی در این راه از همراهی آیتالله آقازاده فرزند آخوند خراسانی و شیخ مرتضی آشتیانی، برخوردار بود. مطبوعی هم اگرچه از تلگراف مرکز مشعوف بود ولی حل مسالمتآمیز بحران را راهحل بهتری میدانست، لذا ظهر جمعه مطبوعی و اسدی به شیخ بهلول و احتشام پیام فرستادند که به تلگرافخانه بیایند تا مستقیما با شاه صحبت کنند و حتی تا در آستانه ماشین فرستادند ولی مردم مانع شده به ماموران حکومتی حمله کردند و از رفتن بهلول و احتشام به تلگرافخانه جلوگیری کردند.[۲۱] اسدی و مطبوعی جهت مذاکره متوسل به افرادی شدند که تاثیری در بهلول یا احتشام داشتند. یکی از این افراد فرخ، رئیس کابینه آستانه بود که دوستی صمیمانهای با احتشام داشت. در اثر وساطت فرخ، احتشام حاضر به مذاکره شد با این شرط که اسدی جزو مذاکرهکنندگان نباشد، به عبارتی فقط خواستار مذاکره با مطبوعی بود. وی در این زمینه میگوید: «وقتی مطبوعی بهطور مؤدبانه از من تقاضای ملاقات کرد با جمع مطرح کردم و همه از جمله شیخ بهلول موافقت کردند. آقای فرخ با اتومبیل به صحن آمد و مرا به عمارت تولیتی برد در این مذاکره پس از جر و بحث زیاد بالاخره قول دادم که هر کاری از دستم بربیاید جهت جلوگیری از خرابی بیش از حد آستانه و کشتار مردم انجام دهم.»[۲۲]
وی پس از این قول به جمع متحصنین بازگشت و درصدد آرامکردن اوضاع برآمد. بهلول مذاکره نواب با دولتیها را «خیانتی میداند که انقلاب را فلج کرد.» همچنین وی را متهم میکند در قبال قولی که مبنی بر واگذاری تولیت آستانه به احتشام داده شد، حاضر به همکاری با دولتیها شده بود.[۲۳]
امید مطبوعی و اسدی، به نواب احتشام واهی بود، چون کار از دست نواب در رفته بود. وی پس از بازگشت به جمع متحصنین، تلاش زیادی در جهت کنترل اوضاع کرد که کارگر نیفتاد لذا از طریق یکی از خدامی که همراه وی روانه شده بودند پیام فرستاد که «به خدا دیگر از دست من کاری برنمیآید». اسدی و مطبوعی ناگزیر متوسل به بهلول شده خواستار مذاکره با وی شدند. آنان مستقیما به بهلول پیام فرستادند و از او خواستند تا برای مذاکره به عمارت تولیتی بیاید و بهلول قبول کرد. بهلول در این مذاکرات ورود آیتالله سیدحسین قمی به مشهد را تنها راه فاتحه بحران دانست که با مخالفت مقامات دولتی روبرو شد در نتیجه مذاکرات به نتیجه نرسید.[۲۴]
پیشنهاد دیگری از طرف دولتمردان مطرح شد مبنیبراینکه به بهلول، احتشام و افرادی که روز جمعه به آنان ملحق شده بود تامین داده شود و برای مخارج آنها هم از طرف آستانه پولی بدهند که بروند تا این غائله خاتمه پیدا کند،[۲۵] ولی این موضوع پذیرفته نشد. بعد از اینکه مسئولان دولتی از مذاکراتشان با شیخ بهلول و نواب احتشام ناامید شدند، به روحانیون میانهرویی که دارای نفوذ در مشهد و در بین متحصنین بودند متوسل شدند. آنان آیتالله آقازاده و شیخ مرتضی آشتیانی بودند که از پیوستن به متحصنین خودداری کرده تلاش در کنترل بحران داشتند و هر دو در مذاکره با بهلول نیز حضور داشتند. شیخ مرتضی از طرف مقامات حکومتی و به قصد اصلاح اوضاع به جمع متحصنین رفت و با بهلول و احتشام و دیگر روحانیون متحصن مذاکره نمود ولی وی نیز بعد از تلاش بیحاصل به دولتیها پیام فرستاد که کار از دست وی خارج شده است.[۲۶]
نظمیه مشهد که به بنبسترسیدن مذاکرات را دید با ارسال تلگرافی به مرکز، شکست مذاکرات را مخابره کرد و اعلام نمود و خواستار ارائه راه حل از مرکز شد.
مرکز بعد از وقوف از این اتفاقات، درنگ را جایز ندانسته دستور سرکوبی حرکت را صادر کرد.
حمله نظامیان به متحصنین
در روز شنبه با ترتیباتی که گفته شد جنبش مسجدیها و متحصنین بیشتر شد. آنان جسته گریخته از فرمان مرکز مبنی بر سرکوب هرچهسریعتر قیام مطلع شده بودند، بخصوص تدارک نظامیان و استقرارشان در خیابانهای منتهی به حرم مشخص میکرد که دستوری رسیده است. آن روز تمام صحن و مسجد مملو از جمعیت شده بود. مردم در دستههای پنجاه نفری و صدنفری به منازل علما و بزرگان مراجعه کرده «مطلق وعاظ و روحانیون را از خانههایشان بیرون آورده به مسجد آوردند.» موقعی که علما را روی دستهایشان بلند کرده به مسجد میآوردند با صدای صلواتشان لرزه به صحن میانداختند. زنان در این میان، بر هیجان مردم میافزودند. آنان درحالیکه مسجد پیرزن را چادر زده بودند بنای ناله و نوحهسرایی گذاشته و بر تأثر ناظران و حاضران میافزودند. نواب احتشام رضوی فضای آن روز را اینگونه توصیف میکند: «روح فداکاری در میان مردم مشهد (و زائران حاضر) به قدری قوی است که امروز هر فردی از جان خود و از عائله و اولاد خود گذشته است مقتولین دیروز دفن نشدهاند و جامعه با کمال بیصبری منتظر تعیین تکلیف قطعی خود میباشد. جامعه مثل سیماب آرام و سکون از دست داده و دیگر زن و مرد و بچه و بزرگ نمیتوانند در خانه ساکن شوند.»[۲۷]
مردم دستهدسته به محلات شهر میرفتند، دکانهای باز را میبستند. خبرهایی هم از محلات مختلف شهر میرسید از جمله اینکه رعایای قراء و دهات یا به شهر حرکت کرده یا در حال تهیه حرکتند.[۲۸]
در این بحبوحه محمدولیخان اسدی به خدام دستور میداد تا حداقل مردمی را که در بیرون صحن بودند متفرق کنند و آنها هم درصدد دورکردن مردم از بیرون صحن برآمدند، ولی این قضیه با اعتراض مردم و وعاظ روبهرو شد، بهگونهایکه خدام از این کار منصرف شدند.
از دیگر تدابیر اسدی خارجکردن مجتهدین از میان معترضین بود. اسدی و مطبوعی به این بهانه که تلگراف از مرکز رسیده است و جواب آنها را شخص رضاشاه داده است، یکییکی مجتهدان را به تلگرافخانه کشانیده سپس آنها را به دارالتولیه بردند. آنان با این بهانه همه روحانیونی که تلگراف به شاه را امضا کرده بودند، به جز سیدعبدالله شیرازی بیرون بردند و علت اینکه سیدعبدالله شیرازی را نبرده بودند، قیدنشدن فامیل وی بود، لذا اسدی، سیدعبدالله ملایری، دیگر روحانی حاضر در صحن را خواسته بود که وی هم از رفتن امتناع ورزید. بنابراین مسجد خالی از مجتهدین طراز اول خراسان شد.
رسیدگی به وضعیت مجروحان و مصدومان حمله احتمالی، دیگر دلمشغولی اسدی و مطبوعی بود. با توجه به درگیری ایجادشده در صبح جمعه احتمال برخورد شدیدتری پیشبینی میشد و به این خاطر بود که اسدی به استقرار تیمهای پزشکی در اطراف صحن پرداخت. وی از پزشکان شهر درخواست کرد تا روز یکشنبه که موعد حمله به تحصنکنندگان بود در بیمارستان شاهرضا حضور یافته به درمان مجروحان احتمالی بپردازند. محمد معاضد، علیرضا ضیایی، غلامرضا سالاری، از پزشکانی بودند که در بیمارستان حضور یافتند. استقرار اتوبوسها و ماشینهای حمل مصدومان و مجروحان دیگر اقدام احتیاطی اسدی بود. وی در این زمینه تعدادی اتوبوس در اطراف خیابانهای منتهی به صحن مستقر کرد تا مجروحان احتمالی را بهسرعت به بیمارستان منتقل کنند.[۲۹]
سید محمدعلی شوشتری آخرین لحظههای قبل از حمله قشون به مسجد را اینگونه بیان میکند: «عصر ساعت ده اسدی را دیدم. او میخواست از تلگرافخانه به منزل برود. گفت آقایان علما آمدهاند منزل باید آنها را ملاقات کنم. آقایان دیگر هم از تلگرافخانه رفتند. در دارالتولیه آقایان علما منتظر اسدی بودند. به محض ورود، هریک پرسش مینمودند چه میشود. چه باید کرد! اسدی اظهار کرد: کار از دست من خارج شده، حضرت آقای آشتیانی بیچاره شدیم، شماها فکری کنید کاری از دست من برنمیآید. پس از چند وقت به منزل رفتم دیدم نامادری و خواهرم گریانند. دیدم وضعیت آن طوری نیست که بتوانم تحمل کنم بهعلاوه نمیتوانم تقریر کنم که چه حالتی پیدا کرده بودم. به قدری مضطرب بودم که یک دقیقه هم نمیتوانستم جایی توقف کنم. به طرف صحن به راه افتادم. در طول مسیر که فاصله زیادی بود کسی را ندیدم. از این وضعیت بیشتر پریشان و مضطرب گشتم. وقتی به نزدیکی کلانتری رسیدم اتومبیلهای زیاد بارکش و کامیونها را دیدم. نظامیان همه در نزدیکی حرم مجتمع بودند و از داخل حرم صدای یاعلی و یاحسین میآمد.»[۳۰]
در این میان نظامیان سردرگم بودند. یکی از نظامیان حاضر در صحنه در این زمینه میگوید: «عصر، بعد از اینکه فرمان مرکز مبنی بر سرکوبی متحصنین در صحن به ما ابلاغ شد به محلهای خود اعزام شدیم ولی ساعتی بیش نگذشت که ناگهان خبر آوردند فوراً در کلانتری حاضر شوید. فوراً خود را به کلانتری رساندم دیدم سرهنگ قادری با حالت عجیب در فکر است و رنگ به رخساره فرمانده لشکر هم نمانده است. پس از حضور کلیه افسران، فرمانده لشکر اظهار داشت “حسبالامر جهان مطاع ملوکانه امشب بایستی مردم از صحنین خارج شده و تا صبح احدی در آن جا نماند.” ضمنا فرمان جهان مطاع صادر گردیده که اگر از دماغ یک نفر متحصنین خون جاری شود کلیه افسران آن لشکر اعدام خواهند شد. فرمانده لشکر اندکی بعد تلگرافی به این مضمون به مرکز مخابره کرد که در صورت مقاومت مردم، ممکن است تلفاتی وارد شود و صدور دستور و مسئولیت در این زمینه را به عهده مرکز نهاد.»[۳۱]
ارسال این تلگراف به مرکز باعث شد تا نظمیه مملکتی راهحلی را ارائه نماید به این صورت که: «مامورین نظمیه مشهد با لباس آژان و سرباز غفلتا در موقعی که جمعیت تقلیل یافته به مسجد حمله و کلیه محرکین اعم از تجار، کسبه و علما را دستگیر و هرچهسریعتر از مشهد دور نمایند. در ضمن آنها میتوانند سلاح گرم زیر لباس خود پنهان نموده استفادهای از آن ننمایند و در صورت نیاز فقط از سرنیزه استفاده نمایند. در این تلگراف قید شده بود که مامورین در انجام این ماموریت نباید هیچ ترس و باکی از کسی داشته باشند و باید لیاقت و فعالیت خود را در انجام وظایف محوله بروز دهند.»[۳۲]
قید جمله آخر در انتهای امریه مرکز، قوت قلبی به نظامیان خراسان داد چرا که آن را به منزله بهانهای جهت توجیه اقدامات خود در صورت کشتار مردم پنداشتند ولی دستوری صریح ارسال نشده بود لذا مقامات خراسان همچنان مردد بودند. سرلشکر مطبوعی، فرمانده نظامی وقت خراسان دراینباره میگوید: «از تهران، دفتر مخصوص ابلاغ نمودند که بایستی فوراً غائله کنده شود. با استاندار و رئیس شهربانی مذاکره نمودم. نظر من بر این بود که با نصیحت حتی به وسیله علما به غائله خاتمه دهیم. اسدی اظهار نمود که ایشان به دهات آستانه مینویسد که رعایا بیایند و آنها (متحصنین) را بیرون کنند. پاکروان هم استعمال قوای نظامی را پیشنهاد کرد. گفتم استعمال قوای نظامی صلاح نیست. قرار شد هرکس نظریه خود را به مرکز بنویسد. من نظریه فوق را گزارش دادم. در جواب تلگراف این جانب، رضاشاه توسط دفتر مخصوص با نهایت تغیر و فحاشی جواب داد که تو نباید نظامی میشدی.»[۳۳]
علیاصغر حکمت وزیر معارف و اوقاف وقت درباره صدور دستور حمله به متحصنین در مسجد گوهرشاد مینویسد: «شاه به محض رسیدن گزارش بستنشینی مردم در حرم امام رضا(ع) به مامورین نظامی مشهد امر صریح کردند که اگر تا فردا صبح آن جماعت جاهل و اغواشده را متفرق نکنند هر آینه به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد.»[۳۴]
رسیدن اخبار موحش از خراسان به رضاشاه در صدور چنین دستوری نقش زیادی داشت. یکی از این اخبار، مقابله مردم با نظامیان و حمله به آنان در سطح شهر بود.
لذا رضاشاه بلافاصله بعد از وصول این گزارشها دستور سرکوبی مردم را صادر کرد.
نصب مسلسل در خیابان تهران ــ منتهی به حرم ــ نشان از عزم نظامیان برای حمله به حرم داشت. مسجد از روحانیون جلیلالقدر و مجتهدین خالی شده بود و بهلول مانده بود و احتشام با چندین واعظ که مردم را وعظ و نصیحت میکردند. بهلول که وخامت اوضاع را حدس میزد، دستمالی سیب برداشت و یکی را نصف کرده خودش خورد و نصف دیگر را به میان جمعیت انداخت و فریاد زد که این سیبها را بخورید همچنان که تا لحظاتی دیگر گلولهها را با هم خواهیم خورد. ضجه زنان و ناله و فریادهایشان چنان فضا را متاثر کرده بود که هیچکس هیچکاری از دستش برنمیآمد. حال و روز اسدی و دیگر مسئولان آستانه و حتی دولتمردان بهتر از متحصنین و مردم عادی نبود. دستور از مرکز رسیده بود که به هر نحوی که باشد باید این غائله خاتمه پیدا کند. شاه در تلگراف حضوری با پاکروان، مطبوعی و اسدی، اسدی را مورد سرزنش قرار داده بود؛ چه، وی عامل اصلی این غائله را قصور عوامل آستانه میدانست. شاه به مطبوعی و پاکروان هم تاکید کرده بود: «اگر بیش از این مسامحه کنید نه تاج بر سر من خواهد ماند و نه کلاه بر سر شما.»[۳۵]
نظامیان در حال رایزنی و طرح نقشه بودند و اسدی سردرگم با عوامل آستانه در حال قدمزدن. تنها کسی که در میان نظامیان حاضر در صحنه از وضعیت پیشآمده خرسند بود و معتقد به شدت عمل، سرهنگ قادری بود.
ابتدا مقرر شد هر فرماندهی از ناحیهای حمله کند ولی چون بعضی از فرماندهان با شدت عمل مخالف بودند، قادری با قید اینکه «اگر ماما دو تا شود سر بچه کج بیرون میآید»[۳۶] فرماندهی عملیات را خواستار شد. مطبوعی هم که سردرگم و مضطرب بود، فرماندهی عملیات را به او سپرد و کلیه قوا تحت ریاست فرماندهی سرهنگ قادری قرار گرفت.
در بلندیهای اطراف صحن در فلکهها و محلهای حساس مسلسل نصب میشد و سربازان مرتب در نقاط مرتفع و حساس موضع میگرفتند. مسئولان آستانه، محل خدمت خود را ترک میکردند و این امر هرگونه تردید در این زمینه را که امشب قشون حمله خواهند کرد، از بین میبرد. در این میان، مردم داخل مسجد گوهرشاد منتظر مجتهدینی بودند که به قصد دریافت تلگراف حضوری شاه از مسجد خارج شده بودند ولی هیچ خبری از آنان نبود. احتشام میگوید: «بعد از اینکه این اتفاقات را دیدم، در میان مردم بلند شدم و با صدای بلند فریاد زدم ای مردم، ما اکنون محاصره شدهایم تکیهگاه و دادرسی به جز خداوند و بزرگان دین و امام زمان(عج) نداریم. هرکس میخواهد زنده بماند نزد عائلهاش برود. بر اثر این تذکر جمعیت زیادی به خانههایشان رفتند ولی تعدادی از مردم به تحریک عدهای از وعاظ ریخته مرا تهدید کردند که چرا مردم را متفرق میکنی.»[۳۷]
عقربههای ساعت بهسرعت حرکت میکرد و قادری که فرماندهی عملیات را بر عهده داشت، مسئولیتها را مشخص مینمود. تیربارها و مسلسلها بر بالای مسجد گوهرشاد درحالیکه دهانهشان به طرف پایین بود، کار گذاشته شده بودند. عدهای از سربازان، از طریق مسئولان آستانه، به طرف پشتبام رهنمون میشدند و در کلانتری غوغایی برپا بود. اسدی، بیات، پاکروان، سرداری و دیگر مقامات، مضطرب و پریشان بودند. همه چیز برای صدور دستور حمله مهیا بود. مطبوعی خوشبینانه به قادری دستورات ارسالشده از سوی مرکز را بازگو میکرد.
قادری به حرفهایش گوش میداد ولی در سر سودایی دیگر داشت: سرکوب.
چندین نفر از نظامیان با لباس مردم عادی به داخل مسجد رفته بودند تا هنگام حمله، در گشودن درها مساعدت کنند.[۳۸] ازطرفدیگر بهلول و دیگر متحصنین در حفاظت از درها، حساس بودند و تعدادی از افراد معتمد را در آنجا گماشته بودند تا در صورت حمله ماموران مقاومت کرده از ورود آنان به مسجد جلوگیری نمایند. به گفته محمدعلی علمی اردبیلی، لحظاتی بیشتر به اذان صبح نمانده بود که صدای اولین تیر شنیده شد.[۳۹] مسافری که آن شب در مهمانسرای روبهروی مسجد اقامت داشت، شش ساعت از صبح رفته را زمان اولین تیراندازی میداند[۴۰] و مؤذن حرم هم همین را تایید میکند.[۴۱] حاضران در مسجد، ابتدا کوبیدهشدن کلنگی به در مسجد گوهرشاد را شنیدند و افرادی که کنار در بودند، واکنش نشان داده به مهاجمان یورش بردند در این اثنا، صدای تیری در فضا پیچیده و این تیراندازی آغاز حمله نظامیان بود. تیرانداز، یکی از افراد نظامی بود که بعد از شکستهشدن درِ صحن، وارد صحن شد ولی وقتی مورد حمله متحصنین قرار گرفت، برای نجات خود از دست مردم تیراندازی کرد.[۴۲]
به محض شنیدهشدن صدای تیر، سربازانی که با راهنمایی مسئولان آستانه از طریق راههایی که فقط خدام حرم از وجود آنها مطلع بودند، در پشتبامها و صحنین مستقر و آماده صدور دستور بودند همراه با سربازان دیگر که در بیرون صحن و حرم مطهر استقرار یافته بودند صدای تیراندازی را به منزله صدور دستور پنداشته به حرم حملهور شدند. به محض حمله دولتیها، محافظان درها علیرغماینکه متوحش شده بودند ایستادگی کردند ولی در اثر حملات متوالی، عقبنشینی کردند. ابتدا نظامیها در برابر مقاومت مردم از اسلحه سرد از جمله سرنیزه و شمشیرهای بلند استفاده میکردند و توانستند متحصنین را به عقب برانند ولی این عقبنشینی توام با مقاومت زیاد بود. با رسیدن مردم به اطراف منبر صاحبالزمان ــ که بهلول روی آن استقرار یافته بود ــ مردم یاعلیگویان به دولتیها و ماموران حملهور شدند و نظامیان را به طرف بیرون راندند. ماموران دولتی نیز که در تنگنا قرار گرفته بودند، شروع به استعمال سلاح گرم کردند و با مسلسل به افراد داخل صحن حملهور شدند. در این هنگام بود که باران تیر، باریدن گرفت و مردم وحشتزده یکییکی تیر میخوردند و به زمین میافتادند.[۴۳] صدای گلوله و مسلسل، فضا را پر کرده بود و داد و فریاد و ضجه زخمیها و تیرخوردهها بلند شده بود. در این هنگام مردم دست از جان شسته درصدد گریز از این مقتل دهشتناک بودند. آنان تصور نمیکردند که روزی دولتیها به حرم امامرضا(ع) حملهور شوند ولی حالا میدیدند که با شدت هرچهبیشتر سرکوب میشوند و به خاک و خون افتادن همقطاران خود را میدیدند، لذا درصدد رهایی خود برمیآمدند.
محمدعلی علمیاردبیلی میگوید: «در آن موقعیت هرکس درصدد رهاندن خود بود و میخواست خود را نجات دهد. من و شیخ بهلول، از در کوچکی که بود به سوی دالان رفتیم و دیدیم که آنجا پر از جنازه است. شیخ بهلول از دالان به شبستان رفت ولی چون من زخمی بودم، نتوانستم بروم.» [۴۴]
بهلول خود در این زمینه میگوید: «بنده یقین کردم که ماندن در مسجد تا طلوع ممکن نیست. عزم کردم که از شهر خارج شوم در نتیجه به یاران خود اطلاع دادم که من از مسجد خارج شدم و شما هم خود را نجات دهید. اطرافیان من به نظامیان حمله کردند و نظامیان از همان راهی که آمده بودند بهصورت عقبنشینی برگشتند. مقصود نظامیان از این عقبنشینی این بود که ما را در بیرون مسجد دستگیر سازند ولی وقتی ما به فلکه وسیع بیرون صحن رسیدیم، توانستیم از محاصره خارج شویم. نظامیان از پشت سر به ما حملهور شدند ولی چون قصد آنها زندهدستگیرکردن ما بود، تیر هوایی شلیک میکردند و این امر باعث شد تا ما با نهایت سرعت فرار کنیم در اثر مساعدتها و مجاهدتهای همراهان خود توانستیم نظامیان را اغفال کنیم. به خانه زنی که از هویت ما اطلاع پیدا کرده بود پناه بردیم و چون در این مقطع خروج از مشهد صلاح نبود، در منزل آن زن توطن گزیدیم و بدینترتیب توانستیم نجات پیدا کنیم.»[۴۵]
نواب احتشام نیز در مورد وضعیت خود پس از حمله نظامیان و نحوه دستگیری خود میگوید: «موقع حمله نظامیها ما خواب بودیم و با صدای شکستهشدن درِ آستانه بیدار شدیم. دیدیم که در دریای مرگ فجیع و مهیبی غوطهوریم. متجاوز از دوهزاروپانصد نظامی در فضای مسجد دیده میشد و بامهای مسجد هم در تصرف نظامیان بود. از گلدستههای بالای بامها به داخل مسجد باران تیر میبارید و ما یک عده مظلوم زیر آتش گلولههای مسلسلهای سبک و سنگین و تفنگهای برنو بودیم. خودمان را آماده شهادت کرده بودیم و از هرگونه عکسالعملی عاجز تااینکه توسط نظامیها دستگیر شدیم.»[۴۶]
حسینعلی ذوالفقاری گلمکانی، پاسبانی که در صحنه درگیری حضور داشت، میگوید: «وقتی صدای تیر در صحن بلند شد، جلوی دارالسیاده رفتم دیدم مردم دارند هزارنفر هزارنفر فرار میکنند. در آن هیاهو بود ماموران نظامی نواب و اردکانی و بحرالعلوم را از منبر صاحبالزمان بیرون کشیدند و کتفبسته بیرون بردند.»[۴۷]
سید محمدعلی شوشتری دیگر ناظر صحنه میگوید: «صبح روز یکشنبه دیدم که نواب احتشام رضوی را دستبسته آوردند. اسدی بلافاصله با دیدن وی تندی کرد و اظهار داشت که چرا این طوری کردی و نایب سرهنگ بیات هم یکی دو چک به او زد.»[۴۸]
مطبوعی و بیات در زمان درگیری در کلانتری خیابان تهران منتهی به حرم حضور داشتند و از اوضاع و اتفاقات رخداده در مسجد گوهرشاد و صحن مطهر بیخبر بودند. آنان مشعوف از دستگیری نواب احتشام، ورود بهلول را انتظار میکشیدند که مثل نواب، با دستان بسته وارد شود، ولی در این هنگام، قادری فرمانده عملیات با حالتی سهمناک و چشمانی خونین وارد شد. به محض ورود، مطبوعی وقتی حالت چهره و نیز آثار درگیری را در صورت وی دید از او سوال کرد: مگر کشتار هم شده است؟ سیدمحمدعلی شوشتری در نگارش خاطرات خود وقتی به اینجا میرسد، میگوید: «به ذات پروردگار و حقیقت حضرت ثامنالائمه سوگند که قادری در جواب مطبوعی با اشاره دست به گلویش چنین گفت: آنها را خٍر کردم مثل گوسفند و در مسجد از کشته پْشته ساختم.» مطبوعی که وخامت اوضاع را حدس زده بود، فوقالعاده مضطرب و ناراحت شد و به او اعتراض کرد. درهمینحال قادری جواب داد: «ریش و کوسه یک جا جمع نمیشود. اگر ما آنها را نمیزدیم آنها ما را میزدند.»[۴۹]
با نگاهی به شهادت شاهدان روز حادثه، میتوان به عمق جنایت پیبرد. محمدعلی عملی اردبیلی در مورد روز حادثه میگوید: «آنها مردم را دور میکردند و اصلاً راه فرار نبود. جلوی ما را میگرفتند و بنای آنها کشتن همه ما بود. هرکس در فکر خودش بود که فرار کند. وقتی من و بهلول از در کوچکی به توی دالان رفتیم، دیدیم که همه جا پر از جنازه است. ما فکر میکردیم که مردم را فقط در ایوان کشتهاند ولی دیدیم که دالان هم پر از کشته است. برای ردشدن باید پا روی جنازهها میگذاشتی. بعضی مرده بودند و بعضی در حال جاندادن بودند و ماموران همینطور تیر میزدند.»[۵۰]
آیتالله سیدعبدالله شیرازی دیگر روحانی حاضر در مسجد گوهرشاد در شب حادثه در اینباره میگوید: «تاریک بود. تیر مثل باران میآمد. مردم به این طرف و آن طرف فرار میکردند و یاعلی و یاالله میکردند و فریاد میزدند. یک ساعت و نیم، دو ساعت فقط سر و صدای این بود که اینها جای خودشان را تغییر میدهند. همین طور تیر خالی میکردند و مردم فرار میکردند و به دارالسیاده میرفتند و جای خود را عوض میکردند و نظامیها هم پشت سر آنها. من از دارالسیاده بیرون آمدم به حوضخانه رفتم. دیدم بعضی از مردم گلوله خوردهاند و بعضی در حال فرارند. بعضی روی درختها رفته بودند. با روشنشدن هوا، صداها هم ساکت شد و دولت غلبه کرد.»[۵۱]
وقتی سپیده سر زد، نه صدای گلوله بود و نه صدای یاعلی یاعلی. قزاقان فاتح در پناه مسلسلهای کور و نابینای خویش پا روی کشتهشدگان برزمینافتاده میگذاشتند و به دنبال زندههایی بودند که در پناهگاهی از دسترس گلوله دور مانده بودند.[۵۲] مردم مستاصل، تسلیمشدن را آخرین چاره میدیدند. آنان دستهایشان را به حالت تسلیم بالا میبردند ولی ماموران توجهی نمیکردند و بعضی را همان دم میکشتند و یا اینکه جیبهایشان را گشته و محتویات آن را به یغما میبردند. یکی از نظامیانی که آن شب در صحنه بوده یک مورد از این غارتگریهای همسلکان خود را اینگونه توصیف میکند: «به محض ورود به صحن، رفیق همسفر خود را که از راه شیخ بهایی وارد صحن شده بود، دیدم. عده زیادی را روی زمین نشانده و به اصطلاح خودش، اسرایی بود که گرفته بود. دیدم میخواهد مرا دستبهسر کند و مرتبا میگوید فلانی شما را میپرسید. فلان کس شما را میخواست. پس اسرای شما کو؟ اما حواس من به این حرفها نبود و صحن مسجد مانند روزهای عاشورا در مقابل شمسالعماره به قسمی شلوغ بود که هیچ معلوم نبود چه خواهد شد و صدای گلوله قطع نمیشد، مخصوصا از طرف ایوان صاحبالزمان. در این حین همسفرم از من پرسید: ای وای، مردم روی پشتبام را گرفتند؟ معلوم است با چه حالتی بالا را نگریستم. دیدم که از افراد خودمان هستند. وقتی برگشتم به رفیقم بگویم: نترس، سربازها هستند، دیدم دستش در جیب یکی از اسرا مشغول درآوردن شیئی است و تا مرا دید با کمی خجالت ــ نه خیلی زیاد ــ دست خود را خارج نموده و صحبت دیگری نمود.»[۵۳]
نظامیان زیادی بودند به همین قسم که در خیال خودشان عدهای از زوار و مردم بیگناه را دستگیر کرده به غارت داشتههای آنان میپرداختند. بخصوص افرادی که زخمی بودند بیشتر مورد غارت قرار میگرفتند.
آمار مقتولان
در مورد اینکه در این حادثه چند نفر به قتل رسیدند، آمار متناقضی وجود دارد.
سرهنگ بیات رئیس نظمیه وقت خراسان آمار کشتهشدگان را بیست نفر ذکر میکند ولی محمدرفیع نوایی که بعد از غائله مسجد جهت رسیدگی به حادثه با عنوان رئیس نظمیه شرق عازم خراسان شد، در گزارشی که از حادثه فوق به مرکز مخابره مینماید، با تاکید بر اینکه «عدهای مقتول و جمعی مجروح شدند» قید میکند که «چون عده مقتولان را در مسجد، نظامیان جمعآوری کردند در نظمیه مدرکی برای تعیین مقتولان موجود نیست»[۵۴] ولی در دادگاهی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ که جهت محاکمه وی تشکیل شد در این باره میگوید: «طوری که به من صورت داده شده بود، هفتصد نفر در مسجد کشته شده بودند.»[۵۵]
ایرج مطبوعی دیگر مقام دولتی است که در زمینه تعداد مقتولان اظهارنظر کرده است. در دادگاهی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸٫ش جهت محاکمه وی تشکیل شد، مطبوعی تعداد مقتولان حادثه گوهرشاد را حدود بیست الی بیستودو نفر ذکر کرده و تعداد مجروحان را چهل تا پنجاه نفر قید کرد.[۵۶]
گروه دوم از گزارشها از زبان افراد متحصن در مسجد گوهرشاد ذکر شده است. اطلاعات تمام کسانی که در شب کشتار، در صحنه حاضر بودند و روایتی که از اوضاع دارند، میتواند بیانگر عمق فاجعه باشد. پیشتر به روایت محمدعلی علمی اردبیلی و سیدعبدالله شیرازی از شب حادثه اشاره شد. آنان و دیگر حاضران تصویری گویا از کشتار مردم ارائه میدهند. با توجه به اینکه در تمام اطراف صحن مسلسل کار گذاشته بودند و به یک محیط کوچک با جمعیتی متراکم و بالغ بر هزاران نفر شلیک میکردند، میتوان حدس زد که چقدر از افراد در این حادثه کشته شدهاند. در آمارهایی که آنان ارائه میدهند، تعداد کشتهها را بین سه تا پنجهزار نفر ذکر میکنند اما شاید دقیقترین آمارها را بتوان از زبان گروه سوم (ناظران حادثه) شنید. یکی از این افراد سیدمحمدعلی شوشتری میباشد. وی با اینکه نماینده رضاشاه در آستانه بود، با کشتار مردم مخالف بود و هیچگاه حرکت آنان را تایید نمیکرد، ضمنآنکه به همان میزان هم از اقدام افراد متحصن در مسجد ناراضی بود و از هر دو طرف به یک اندازه انتقاد میکرد. وی در شب حادثه در کلانتری خیابان تهران منتهی به صحن مطهر حضور داشت که مقر فرماندهان نظامی بود. لذا اجبارا شب را تا صبح همانجا ماند و نتوانست شاهد کشتار مردم باشد ولی در این باره سه نفر شاهد و ناظر را معرفی میکند که هر یک جداگانه، اما به یک شکل، تعداد مقتولان را به او روایت کردهاند. یکی از شاهدان وی میرعماد طاهری از معلمان خوشنام مشهد است که منزلش روبهروی مسجد گوهرشاد واقع بود. او شب حادثه ناظر رفتار نظامیان بود و از رویت صحنه کشتار به قدری ناراحت شد که مشهد را بعد از آن حادثه ترک کرد. شوشتری در مورد اظهارنظر وی در این باره میگوید: «وی با حالتی عجیب و افسردگی مخصوص برای تودیع و خداحافظی آمد به منزل، بنده پرسیدم چرا در مورد مراجعت عجله دارید، اظهار نمود: خدا شاهد است دیگر نمیتوانم یعنی حال ندارم در مشهد بمانم با مناظری که به رأیالعین مشاهده کردم. پرسیدم مگر از منزل شما مسجد شاه دیده میشد؟ اظهار نمود خیر ولی پس از خاتمه دعوا بیرون آمدم و از بالای خانه آن وضعیت رقتبار را تماشا میکردم، بلافاصله تعدادی کامیون و اتومبیل آمده کشتهها را در آنها ریخته به بیرون از شهر، کشتهها را حمل کردند.»[۵۷]
دیگر شاهد شوشتری، عباس نامی است که راننده شاهزاده سردارساعد بود. وی که گویا یکی از رانندگان کامیونهای حامل جنازهها نیز بوده، چنین نقل میکند: «آنچه کشته بود ما حمل کردیم بردیم زیر باغ خونی مقابل اراضی معجونی و عسگر بالغ بر یکهزاروششصدوهفتاد نفر بود.»[۵۸]
شاهد سوم محمدعلی شوشتری تحصیلدار مالیات بردرآمد مامور در دروازه تهران به نام کربلایی تقی بود. وی غیرمستقیم به شوشتری نقل کرده بود که «از عده مقتولان مستحضر نشدم ولی کامیونها و اتومبیلهایی که جنازهها را حمل میکردند، شمردم یادداشت کردم تعداد پنجاهوشش کامیون بود که در اغلب این کامیونها، صدای نالههای زخمیها هم شنیده میشد که التماس مینمودند برای رضای خدا ما زندهایم.»[۵۹]
دیگر اظهارنظر در مورد تعداد مقتولان حادثه از محمدحسن هروی مولف کتاب حدیقةالرضویه میباشد. منبع وی مثل شاهد اول شوشتری یکی از افرادی بود که در مهمانسرای روبهروی صحن مطهر سکونت داشت. وی که از منسوبان هروی بود، به وی نقل میکند که «یک کامیون مقتول، یک کامیون مجروح و چهار کامیون اسرا بودهاند.» مولف در ادامه مینویسد: «آنچه در افواه شایع شده بود، تعداد مقتولین هزار نفر بود و این تعداد متواتر بود.»[۶۰]
شاهد دیگر محمدحسن هروی، حاجمیرزا علیاکبر، موذن آستانه میباشد. وی که در شب حادثه در صحن مطهر بود در مورد تعداد کشتهها به هروی میگوید: «من چون رقت قلب دارم نخواستم کشتهای را ببینم ولی بین طلوعین که از اتاق بیرون آمدم دیدم نعشهایی میان مسجد مقابل ایوان مقصوره نزدیک حوض آب افتاده بودند. وسط ایوان مقصوره هم محادی راهرو شبستان شیخ مرتضی به قدر ده من خون تازه ایستاده و جمع بود.»[۶۱] محمدحسن هروی در ذیل این نقلقول مینویسد: «روز بعد فقط برای معاینه (دیدن) این قسمت وارد مسجد گوهرشاد شده، رفتم به طرف ایوان مقصوره، دیدم همان محل را به اندازه یک مترمربع گچ ریختهاند.»[۶۲] وی در ادامه مینویسد: «جزئیات دیگر درباره آمار مقتولین از افراد بیغرض شنیدهام که برای خوف از اطناب به طبع ثانوی واگذار مینمایم.»[۶۳] مولف با این نقل صراحتا آمار ابتدایی خود را که هشتصدوپنجاههزار نفر ذکر کرده بود پس میگیرد و اطلاعات تکمیلی در این زمینه به چاپ بعدی اثر خود موکول میکند ولی کتابش در حیات خود تجدید چاپ نشد تا اطلاعات تکمیلی به آن اضافه شود.
دیگر اظهارنظر افراد بیطرف در مورد حادثه گوهرشاد و تعداد مقتولان از پاسبان بازنشسته حسینعلی ذوالفقاری گلمکانی است که در شب حادثه حاضر بود. وی گرچه یک نظامی بود ولی از معدود نظامیانی بود که زیر نظر قادری فرمانده عملیات خدمت نمیکرد و به قول خودش «کارش فراریدادن مردم» بود. وی در مورد آمار مقتولان میگوید: «آن شب حدود دو سه هزار نفر را کشتند بردند بیرون دروازه پایین خیابان در قبرستان که الان درخت کاشتهاند خندق کندند هرکس که کشته میشد مثل جوال گندم همه را میریختند توی ماشین میبردند و میریختند توی آن خندق و خاک روی آنها میریختند البته از پاسبانها و نظامیها هم کشته شده بود که بروز داده نمیشد!»[۶۴]
حاج غلامعلی نخعی کفشدار وقت مسجدگوهرشاد، دیگر شاهد حادثه بود. وی که صبح بعد از کشتار مردم به مسجد گوهرشاد رفته بود در مورد کشتهها و نحوه انتقال آنها به بیرون از صحن و مسجد میگوید: «جلوی کفشکن پرخون بود، مردهها را داشتند میبردند. یک درِ یکلتیِ چوبی بود که از بس جنازه ریخته بودند رویش و برده بودند پر از خون بود، کامیون آوردند و مردهها را بردند در یک گودالی که کنده بودند ریختند. کسانی که هنوز جان داشتند ولی آنها را هم در کامیون ریختند.»[۶۵]
موضوعی که در این میان جالب توجه است، دفن زخمیها همراه با مقتولان بود. چنانچه اشاره شد بنا به اظهارنظر محمدعلی شوشتری و دیگر شاهدان بیطرف حادثه و نیز افراد دخیل در حادثه، کامیونهایی برای بردن اجساد تدارک دیده شده بود. وقتی ماموران نظامی صبح حادثه، مقتولان را جمعآوری میکردند افراد زخمی را که توانایی حرکت نداشتند را نیز جمع کرده داخل ماشینهای حمل اجساد میریختند و همراه با مقتولان زندهزنده دفن میکردند. آنان هرچه ناله و فریاد میکردند ترتیب اثری داده نمیشد. یکی از افرادی که شب حادثه در مسجد بود در اینباره میگوید: «ماموران مرا هم داخل کامیون انداختند من هر قدر فریاد زدم که من زندهام کسی توجهی نکرد و ما را در گودالی دفن کردند. من در کنار گودال واقع شده بودم. آهسته آهسته خاکها را کنار زده توانستم بگریزم.»[۶۶]
محمدعلی شوشتری در این زمینه میگوید: «کدخدای الندشت، میرزامهدی بندار، با حالت گریان پیشم آمد. پرسیدم چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا به جدت قسم امروز عملی را دیدم که ممکن نیست آدمیزاد بشنود و گریه نکند. پرسیدم چه دیدی؟ گفت: حسین، دشتبان قسمتهای مقابل عسگریه، نزدیک اراضی معجونی به من اطلاع داد که بیا تماشا کن چه کار میکنند. من عقب او رفتم. نزدیک آنجا که رسیدم چند نفر جلوگیری کردند و نگذاشتند نزدیک شویم. ولی دشتبان قبلا دیده بود. در این بین صدای ضجه و ناله چند نفر را میشنیدم که فریاد میزدند نالههای دیگر هم میآمد همه تقریبا قسم میدادند که آنها را رها کنند. از حسین پرسیدم مگر چه میکنند؟ گفت مگر نمیفهمی آنها را یکیک توی گودال روی هم میریزند.»[۶۷]
شاهدان دیگر هم همگی به این نکته اعتراف کردهاند که وقتی کامیونها را به سوی گودالی که به منظور دفن مردهها تدارک دیده شده بود میبردند، صدای ناله و ضجه زخمیها را میشنیدند که استمداد میطلبیدند ولی وقعی به آنها نهاده نمیشد و در نهایت آنها را همراه با مردهها در گودالها ریخته، خاک روی آنها میریختند و به این ترتیب آنها را زندهبهگور میکردند.
در یک جمعبندی از تعداد مقتولان حادثه گوهرشاد میتوان گفت که اولا در این زمینه نمیتوان به آمار گروه اول اعتنا کرد چون آنان تمام سعی و اهتمامشان بر این بوده که از بار جنایت بکاهند و تعداد مقتولان را اندک جلوه دهند چیزی که گروه دوم درصدد بالابردن آن هستند. در این میان، آماری که گروهی سوم ارائه میدهند را میتوان قابل قبول پنداشت چه آنان اولا ناظر حادثه بودند و دیگر آنکه اظهارنظرهایشان چنان با هم مشابه است که هرگونه تردید در درستی آن را از بین میبرد. بنابراین با استناد به آن آمارها میتوان گفت که مقتولان این حادثه نمیتواند کمتر از هزار نفر باشد ضمنآنکه نمیتوان تعداد آنان را از دو هزار نفر بالاتر برد.
پینوشتها
________________________________________
[۱]ــ محمدعلی شوشتری، خاطرات محمدعلی شوشتری، به اهتمام غلامحسین میرزا صالح، تهران، کویر، ۱۳۷۹، ص۴۹٫ سرهنگ بیات رئیس نظمیه وقت مشهد میگوید: بهلول وقتی متوجه قصد ماموران نظمیه برای دستگیری خود شد، شخصا به کشیکخانه رفته و پناهنده گردید.
[۲]ــ محمدتقی بهلول، خاطرات سیاسی، تهران، موسسه امامصادق(ع)، ۱۳۶۴، ص۵۷
[۳]ــ واقعه خراسان، به کوشش مسعود کوهستانینژاد، تهران، حوزه هنری، ۱۳۷۵، صص۳۴ــ۳۲
[۴]ــ محمدتقی بهلول، همان، صص۶۱ــ۵۸
[۵]ــ محمدعلی شوشتری، همان، نشر مرکز، ۱۳۷۹، ص۵۹
[۶]ــ همان، ص۵۵
[۷]ــ این تعبیر را احتشام رضوی بهکار برده است.
[۸]ــ واقعه خراسان، همان، ص۳۵
[۹]ــ محمدعلی شوشتری، همان، صص۵۸ــ۵۷
[۱۰]ــ فرمانده هنگ سوار بهرامی، در آن وقت سرهنگ قادری بود نه جهانبانی.
[۱۱]ــ واقعه خراسان، همان، صص۱۱۰ــ۱۰۱
[۱۲]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۷، ص۱۸٫ اتفاقا گزارشهایی از تمرد نظامیان از حمله به آستان قدس رضوی موجود است از جمله سربازی که در روز درگیری، مافوق خود را مورد هدف قرار داد و روزهای بعد چند تن از آنان بهخاطر این تمرد به جوخه آتش سپرده شدند. همان، ص۱۹۰
[۱۳]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش.پ ۴۲۲
[۱۴]ــ سینا واحد، واقعه مسجد گوهرشاد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۴، ص۱۰۱
[۱۵]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش.پ ۹۳۲۶، ص۲۰۹
[۱۶]ــ محمدحسن هروی، حدیقة الرضویة، بیجا، چاپخانه خراسان، ۱۳۲۶، ص۲۶۴
[۱۷]ــ صدرالاشراف، خاطرات سیدمحسن صدر، بهکوشش سیدحسن صدر، تهران، وحید، ۱۴۶۱، ص۳۲۵
[۱۸]ــ همان، ص۶۰
[۱۹]ــ واقعه خراسان، همان، صص۱۲۳ــ۱۲۱، سرهنگ قادری گویا از منسوبان سرلشکر ضرغامی بود و نامبرده قصد داشت قادری را به سرتیپی برساند. مطبوعی با اطلاع از این قضیه گزارش فوق را تنظیم کرد تا هم نزد ضرغامی محبوب جلوه دهد و هم تقصیر از خود و دیگران بردارد.
[۲۰]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۶۲
[۲۱]ــ محمدحسن هروی، همان، ص۲۶۶
[۲۲]ــ واقعه خراسان، همان، ص۶۶
[۲۳]ــ محمدتقی بهلول، همان، ص۶۶٫ سیدمحمدعلی شوشتری میگوید: احتشام با اسدی ملاقات کرد و اسدی وی را مورد عتاب قرار داد درحالیکه احتشام اشارهای به این موضوع نمیکند.
[۲۴]ــ محمدتقی بهلول، ص ۷۲ــ۶۹
[۲۵]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۶۱
[۲۶]ــ وقتی وی به مسجد رفت، مردم از خروج وی از مسجد ممانعت کردند و تا ختم غائله بالاجبار در بین متحصنین بود. شوشتری، همان، ص۶۲
[۲۷]ــ واقعه خراسان، همان، ص۷۷
[۲۸]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۶۶
[۲۹]ــ همان، ص۶۷
[۳۰]ــ همان، صص۶۹ــ۶۸
[۳۱]ــ واقعه خراسان، همان، صص۱۴۶ــ۱۴۵
[۳۲]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش.پ ۴۲۲، ص۲۱ــ۳
[۳۳]ــ همان، ش.پ ۲/۵۹۰، صص۹۶ــ۹۴
[۳۴]ــ علیاصغر حکمت، سیخاطره فرخنده از عصر پهلوی، تهران، شرکت چاپ پارسی، ۱۵۳۵، ص۲۱۰
[۳۵]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۶۶
[۳۶]ــ همان.
[۳۷]ــ واقعه خراسان، همان، ص۷۶
[۳۸]ــ محمدحسن هروی، همان، ص۲۷۴٫ همچنین سند شماره ۱۱
[۳۹]ــ سینا واحد، همان، ص۲۶۱
[۴۰]ــ محمدحسن هروی، همان، ص۲۷۴
[۴۱]ــ همان، ص۲۷۶
[۴۲]ــ افسری که بعد از شهریور ۱۳۲۰ خاطرات خود را در روزنامه مینوشت، این تیراندازی را منسوب به یکی از پاسبانها مینماید که اشتباها در اثنای کنترل اسلحهاش، تیری از آن در رفت ولی حسین آستانهپرست که آن روزها در مشهد بود، میگوید: کسی که تیراندازی کرد سروان ظلی بود (سینا واحد، ص۲۲۷) درحالیکه محمدعلی شوشتری در ذکر اسامی فرماندهان نظامی آن روز، اسمی از سروان ظلی نمیبرد.
[۴۳]ــ سینا واحد، همان، ص۲۶۲
[۴۴]ــ همان.
[۴۵]ــ محمدتقی بهلول، همان، صص۸۴ــ۸۸٫ بهلول از آن زن با عنوان «طوعه دوم» یاد میکند و این نامگذاری، اقتباس از نام زنی است که در ۶۱٫ق، حضرت مسلمبن عقیل(ع) را در شهر کوفه پناه داده، نام آن زن طوعه بود.
[۴۶]ــ واقعه خراسان، همان، صص۹۳ــ۹۴
[۴۷]ــ سینا واحد، همان، ص۲۳۸
[۴۸]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۷۱
[۴۹]ــ همان، ص۷۲
[۵۰]ــ سینا واحد، همان، ص۲۶۲
[۵۱]ــ همان، ص۱۴۷
[۵۲]ــ همان، ص۵۴
[۵۳]ــ واقعه خراسان، همان، صص۱۵۳ــ۱۵۵
[۵۴]ــ روزنامه راستی، سال سوم، ۱۳۲۴٫ش، شماره ۳۷۳٫ به نقل از هروی، همان، ص۲۹۸
[۵۵]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش.پ: ۴۲۲
[۵۶]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش.پ: ۲/۵۹۰٫ ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر شرق وقت تا سال۱۳۱۶٫ش در سمت خود بود و در آن سال به فرماندهی لشکر آذربایجان منصوب شد و تا ۱۳۲۰ در این سمت بود. وی در دوران شهریور ۱۳۲۰ به بعد، همچنان در سمتهای نظامی بود تا اینکه بازنشسته شد و از طرف محمدرضاشاه بهعنوان سناتور انتصابی، وارد مجلس سنا شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران همین سمت را داشت. بعد از انقلاب دستگیر و به جرم کشتار مسجد گوهرشاد و جرایم دیگر محاکمه گردید و به اعدام محکوم شد و حکم درباره وی اجرا گردید. همان.
[۵۷]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۸۲
[۵۸]ــ همان.
[۵۹]ــ همان، صص۸۱ــ۸۳
[۶۰]ــ محمدحسن هروی، همان، ص۲۷۴
[۶۱]ــ همان، ص۲۷۷
[۶۲]ــ همان.
[۶۳]ــ همان.
[۶۴]ــ سینا واحد، همان، ص۲۳۸
[۶۵]ــ همان، ص۲۱۴
[۶۶]ــ همان، ص۳۱۰
[۶۷]ــ محمدعلی شوشتری، همان، ص۷۸
نشریه زمانه
نظرات