39 سال در عرصه مطبوعات. علی‌اصغر امیرانی صاحب امتیاز مجله خواندنیها (1319 ـ 1358)

سيري در اسناد ـ محاكمات كارنامه اميراني


39 سال در عرصه مطبوعات. علی‌اصغر امیرانی صاحب امتیاز مجله خواندنیها  (1319 ـ 1358)
نگاه امام به مطبوعات

امام تاریخ را معلم انسان می‌دانستند و سفارش می‌نمودند باید سرمشق ما باشد. چون تاریخ روشنگر نسل‌های آینده است. حتی ‌می‌فرمودند: غربیان و در سابق انگلستان و بعد از او آمریکا و سایر کشورهای قدرتمند، دنبال این بودند که با تبلیغات دامنه‌دار خودشان، به ممالک ضعیف بباورانند که ناتوانند:1 «تمام رسانه‌ها مربی یک کشور هستند، باید تربیت کنند کشور را»2 و «روزنامه‌ها باید ارشاد کنند3» و این روش و منش هم در جهت رشد معنوی و هویت و فرهنگ جامعه می‌باشد و هم در راستای وفاق ملی، وحدت ملی، فرهنگ ملی که نهایتاً به اقتدار ملی می‌انجامد.

وقتی روزنامه برای همه مردم است و مطبوعات باید نگاه هدایت داشته باشند و در یک مملکت اسلامی مطبوعات هم باید دارای محتوا و سیاست اسلامی باشند، نه روش مخاصمه با دیگران. که باید صورت ارشاد را در پیش گیرد. خصوصاً در متن مردم که نیاز به «آموزش»، «آرامش»، رشد و آگاهی است اگر مطبوعات در خدمت کشور، برای تربیت جامعه رشد تفکر و اندیشه باشد می‌تواند مفید واقع گردد. لذا مطبوعات رکن مهم یک جامعه است و این است که رسالت قلم و مسئولیت قلم به دستان مهم و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. چون قلم بیدار‌گر توده‌های مردم4 است. و در نگاه عمیق و دقیق شهدا را قلم‌ها می‌سازند. و قلم‌ها هستند که شهید پرورند و اگر ارزش قلم بیشتر از خون شهیدان است، به دلیل سازنده بودنشان می‌باشد. در عرصه جامعه و در جبهه مبارزه با دشمن، قلم خودش یک اسلحه است و به همین دلیل قلم باید در دست افراد صالح باشد اگر این سلاح بدست کودکان بازیگوش انسان‌های فاقد علم و عقل آدم‌های فرصت‌طلب، دنیاطلب باشد فاجعه‌آفرین خواهد بود. و در نظام اسلامی قلمی آزاد است که توطئه‌گر نباشد. و این توطئه‌گری را می‌توان با قانون شناخت، شناسایی و معرفی کرد. و مشکل جامعه این است که صاحبان قلم در هنگام قلم‌زنی قانون، منافع ملی، وحدت ملی، اقتدار ملی را در نظر نداشته و ندارند. یا با مخاصمه می‌خواهند کار را پیش برند و یا با تحریک احساسات سیاسی مردم به جنگ رقبای خود بروند. بدون آن که ارزیابی صحیح از عملکرد و کارنامه و آینده داشته باشند. و در یک نگاه دقیق‌تر مطبوعات و احزاب مقید به قید قانون نیستند. نوعی خودمحوری و خودرایی را در پیش می‌گیرند و به همین دلیل مطبوعات ما رشد نمی‌کند.

وضع مطبوعات

وضع مطبوعات ایران از 1320 ـ 1357 را در سه مرحله زمانی می‌توان تقسیم نمود:

دوره اول از فرار رضاخان در شهریور 1320 تا کودتای امریکایی ـ انگلیسی 1332 دوران آزادی، انتشار انواع و اقسام نشریات؛ گرچه در همین دوران هم امثال قوام‌السلطنه گاهی محدودیت قائل می‌شدند اما به دلیل کوتاهی عمر کابینه‌ها و جو جامعه امکان تسلط کامل و تعطیلی وجود نداشت.

دوره دوم از آغاز کودتای 28 مرداد 1332 تا 1353 تسلط حکومت، تعطیلی نشریات، فشار بر صاحبان مطبوعات، آزادی عمل برای مدافعان حکومت و سیستم حکومتی که یا به انگلیس وصل بودند یا به امریکا. در این دوران تعدادی نشریات وجود داشت.

دوره سوم از سال 1353 و تأسیس حزب رستاخیز؛ امیرعباس هویدا تمامی نشریات را تعطیل کرد و فقط در سراسر مملکت به 53 نشریه اجازه فعالیت داد. برخی به کلی توقیف و به بوته فراموشی سپرده شدند عده‌ای صاحبان مطبوعات با دریافت مبالغ قابل توجه شغل خود را عوض نموده و خیال ساواک و رژیم را راحت کردند.

اما به لحاظ محتوا می‌توان باز با تقسیم‌بندی دیگری به مطبوعات نگاه کرد.

در دوره اول: مطبوعات که یا ارگان حزب، جمعیت و گروه بودند. یا وابسته به قدرت دربار و انگلستان و یا نوعی حرکت فاشیستی داشتند که عمدة مطبوعات از این دست بودند و به اختلافات، درگیری‌ها، جنگ قدرت، جنگ حزبی و درگیری‌های شخصی مشغول بودند نه حریم و حرمت کسی را حفظ می‌کردند و نه به فکر استفاده از شکست دیکتاتوری جدید بودند و نه حضور سه قدرت استعماری انگلیس، امریکا، شوروی برایشان مهم بود. هرکدام به انتقام‌گیری و گسترش اختلاف می‌اندیشیدند و مردم را سرگرم همان روش می‌کردند. حزب اراده  ملی، حزب عدالت و ... که مدافع انگلیس بودند علیه شوروی و حزب توده و ... می‌نوشتند و نشریات گسترده حزب توده علیه رجال و سیاستمداران مدافع امریکا و انگلیس و مقالاتی نیز علیه اسلام، دین، معنویت، هویت ملی،... برای گسترش اندیشه‌های مارکسیستی و ماتریالیستی می‌نوشتند.

دوره دوم که کودتا صورت می‌گیرد، حکومت نظامی به تعطیلی نشریات می‌پردازد.

چند روزنامه و مجله می‌ماند که از آن جمله است: ارگان جامعه سوسیالیست‌ها! ارگان مهرگان، مجله سخن، مجله یغما، مجله وحید... یا نشریات دو مؤسسه بزرگ کیهان و اطلاعات و مجلات سپید و سیاه، تهران مصور، روشنفکر که بیشتر به مسایل «پایین‌تنه» مشغول بودند و پاورقی‌ها و داستان‌هایشان از آن قماش بود. و این روند تا دهه 50 ادامه داشت که هویدا با یک برنامه‌ریزی ساواک و ... به تعطیلی مطبوعات دستور داد.

در این دوره سوم دیگر فاتحه مطبوعات خوانده شد. چهار روزنامه مملکت: کیهان و اطلاعات که حسابشان روشن بود. روزنامه آیندگان ارگان صهیونیست‌ها در ایران5 و روزنامه رستاخیز که ارکان حزب واحد بود6 و چند مجله به اصطلاح ادبی و درباری که هریک حسابشان روشن و مشخص است باقی ماندند.7

تاریخ را از آخر بخوانیم

علی‌اصغر امیرانی از چهره‌های مطبوعاتی عصر پهلوی و از مرتبطین با ساواک و اینتلجنس سرویس و دارای کارنامه‌ای بس «سیاه» در عرصة مطبوعاتی بود.

مجله خواندنیها الحق به لحاظ کار مطبوعاتی، روش ارائه اخبار، مقالات، تنوع، تحلیل و القا، یکی از قوی‌ترین و خواندنی‌ترین مجلات سی‌و نه ساله بود که هرکس گم شدة خود را در آن می‌یافت. خصوصاً بخش قابل توجهی از مقالات آن ترجمه از مطبوعات مهم جهان و بخش دیگر انتخاب از مطبوعات ایران بود. داستان‌ها و رمان‌های عشقی ... داستان‌های تاریخی تحریف شده مطالب مختلف اما با هدف و مقاصد خاص مخاطبان بسیاری را برای آن دست و پا کرده بود. امیرانی سرنوشت خود را با شاه و انگلیس گره زده و گاهی به پشتوانة آن حمایت‌ها، لبة تیز نقد و انتقاد را نسبت به دولتمردان حتی برخی وزیران و وکلای مجلسین داشت. این حرکت نه از باب آزادمنشی و آزاداندیشی خود او، که سیاستی حساب شده و هدفی از پیش طراحی شده بود؛ حتی اگر نقدی به درباریان و شاهزادگان داشت دلیل آن نفی شاه و سیستم سلطنتی نبود. و اگر نظرات مخالفان و منتفذان رژیم را منعکس می‌نمود باز هم با دلایل خاص خودش بود.

افراد «زبده» و اهل قلم یا مشهور را جهت بالا بردن تیراژ و موقعیت خود در مجله به کار می‌گرفت. از ذبیح‌‌الله منصوری رمان‌نویس حرفه‌ای غیر مستند و تخیلاتی گرفته تا دکتر باستانی پاریزی استاد دانشگاه و قصه‌نویس تاریخی!! از محمود طلوعی فراماسون و وکیل مجلس شورای ملی تا خسرو شاهی طنز‌نویس حتی او از اسماعیل رائین مأمور ویژه ساواک و نویسنده کتب تاریخی ـ خصوصاً تحریف و وارونه جلوه‌دهندة جریان ماسونی ـ و افشاگر «فراماسونری» آن‌گونه که ساواک می‌پسندید، استفاده می‌کرد.

امیرانی همة این افراد را اداره می‌کرد. اگر بخواهیم لیست نویسندگانی را که طی سی‌و نه سال با امیرانی همکاری می‌کردند، برشماریم، خود یک فصل مستقل خواهد شد8 مجلات خواندنی‌ها ‌برای سیاستمداران و طیف قابل توجهی از جامعه «غذای فکری» و «تغذیه سیاسی اجتماعی» تهیه می‌کرد. متأسفانه به دلیل عدم بینش تاریخی سیاسی، نداشتن حافظة پیشین برخی افراد سطحی‌نگر تحلیل می‌نمایند که امثال : احسان‌اله یارشاطر، پرویز ناتل خانلری، مصطفی مصباح‌زاده، محمود طلوعی، علی‌بهزادی، رحمت‌اله مصطفوی، محمدحسین حمیدی‌نژاد، داریوش همایون... در عرصة فرهنگ، سیاست، مطبوعات خدماتی هم داشتند!! اینان بدون معیار و اصول قضاوت می‌کنند. در حقیقت این نگرش هم خلاف مبانی اعتقادی اسلامی است و هم برخلاف مصلحت و اقتدار ملی جامعة ماست. چون در هر دو صورت مطبوعات ما که در حقیقت رکن چهارم مشروطه بودند، در طی هفتاد و چند سال پس از مشروطه کارنامة نادرست و حداقل مغشوشی دارند. و استثناء در استثناء نشریه‌ای یافت شود که در مسیر اسلام و ایران حرکت کرده باشد. و این را می‌توان با شواهد و قرائن فراوان برشمرد. امیدواریم در شماره‌های آینده، به گوشه‌هایی از آن بپردازیم9 آن‌چه می‌آید گوشه‌ای از کارنامه و عملکرد امیرانی است. اتفاقاً ما در این مقاله از دوران انقلاب و دستگیری وی شروع می‌کنیم و بعدها به دوران ستم‌شاهی اشاره داریم و با اسناد ساواک ماهیت وی را نشان خواهیم داد. انشاءالله

 

ارتباطات امیرانی:

نزدیکی امیرانی با فضل‌الله زاهدی تا آن حد بود که با وی قمار می‌کرد.10 حتی وی در جریان پس از کودتا زندگینامه زاهدی را با تصویر‌گر شخصیت و صفات روحی و اخلاقی او چاپ کرد!

گرچه در این ویژه‌نامه احمد احرار از چهره‌های وابسته به دربار با امیرانی همکاری و در بزرگ جلوه دادن او نقش برجسته‌ای داشت،11 به تشویق روزنامه‌نگاران درباری همچون دکتر رحمت‌الله مصطفوی، مهندس عبداله والا و خود امیرانی کتاب خاندان زاهدی را با تجلیل از وی قبل از انقلاب اسلامی تدوین نمود.12

 

ارتباط با زاهدی

یکی از محرمان راز فضل‌الله زاهدی چه قبل از کودتا و چه پس از آن، امیرانی بود. عموماً نه تنها مجله خواندنیها همواره مدافع سرتیپ بوده، که خود امیرانی در حریم و حرم زاهدی نیز حضور داشت. رجال سیاسی، دارندگان مطبوعات آن زمان، در خاطرات خود و دیگر معاصرین براین ارتباط تأکید کرده‌اند. زاهدی حتی در دعوت از خواص خود یا برخی سیاسیون سعی داشت امیرانی را هم دعوت نماید.13

مقدم مراغه‌ای و مجله خواندنیها به روایت اسناد لانه جاسوسی

با آن که امیرانی وابسته به سیاست انگلیس بود، در درون مجله نیز جریاناتی وجود داشت و امیرانی می‌کوشید تعادل را حفظ کند.

در مجموعه اسناد مربوط به مقدم مراغه‌ای از مدافعان و مرتبطان با سفارت امریکا (لانه جاسوسی) آمده است: در جریان مکالمه‌ای در رستوران هلستنز بین آقای رحمت‌اله مقدم و آقای محمود طلوعی از خواندنی‌ها، آقای مقدم خاطرنشان ساخت که هنگامی که در ایالات متحده بود، آقای امیرانی از مجلة خواندنیها توانسته بود. مقاله‌های نسبتاً طولانی و جالبی برای این قسمت مجله بنویسد. آقای طلوعی در پاسخ گفت که: این مقالات مفصل‌تر بوده و او ناگزیر بود بعضی از قسمت‌های تحریک‌آمیز آن را که در متن اصلی وجود داشت حذف کند.

آقای طلوعی بدون این که وارد جزییات شود، گفت: آن‌چه آقای امیرانی در متن اصلی نوشته بود ممکن بود در بعضی محافل چندان مورد استقبال قرار نگیرد.

اظهارنظر: آقای مقدم و آقای طلوعی ظاهراً مناسبات دوستانه با یکدیگر دارند.

آقای مقدم به من گفت که: او گهگاهی برای خواندنیها مقالاتی می‌نویسد که آن‌ها را برای انتشار به آقای طلوعی می‌دهد.14 این گزارش مربوط به تاریخ 7/3/1345 با مهر خیلی محرمانه است.15

مقدم در سال‌های 1354 هم مقالاتی برای مجله خواندنیها می‌فرستاد که امیرانی برای انتشار این مقاله صحة حکومت ایران را دریافت می‌کرد.16

آن‌چه از اسناد لانه جاسوسی باقی مانده، نشان می‌دهد مأموران ویژه!! همواره در شناسایی و ارزیابی رجال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی تلاش گسترده‌ای داشتند. و این جمع‌آوری براساس ملاقات حضوری و ارزیابی‌های نزدیک صورت می‌گرفت خصوصاً سیستم اطلاعاتی برای کاربردی کردن و تصمیم درست گرفتن ضرورت دارد تا بیوگرافی و خصوصیات افراد را آن‌گونه که می‌باشد تهیه و تدوین نماید و این را در حد قابل توجهی، در میان اسناد به جای مانده از لانه جاسوسی شاهد هستیم. حتی در مورد برخی از رجال عصر پهلوی گزارش‌های متعدد با فاصله زمانی دارد. و نشان می‌دهد که سیستم «سیا» در ایران شاید هم در تمام جهان در شناسایی و ارزیابی افراد برای جذب، نفوذ، تخریب و... درست عمل می‌کرد. در مورد علی‌اصغر امیرانی در 18 شهریور 1346 گزارشی تهیه شده، با مهر «سری» آمده است:

علی‌اصغر امیرانی: چون انگلیسی اصلاً بلد نیست و فرانسة او ضعیف است مذاکرات ابتدایی من با او به زبان فارسی بوده است. معذلک تصور می‌کنم که وی شایستة پرورش باشد.

او خوی بازی گوشی دارد و مایل است بادکنکها را سوراخ کند و موازی‌های دور و درازی برقرار کند و به طور کلی به‌عنوان یک خرمگس رام رفتار کند. بنابراین باید گذاشت که وی حرف خود را بزند ولی بعد از این که حرف‌های خود را زد گوش فرا خواهد داد و گاهی هم این گوش دادن مؤثر خواهد بود. او  عاشق آلات و ابزار دستی مکانیکی از همه نوع آن می‌باشد از رادیوهای جیبی کوچک گرفته تا دستگاههایی که موجب صرفه‌جویی کار و زحمت می‌شود. البته وی مرد با شهامتی نیست [شاید مرد با شهامتی نیست = ولی در متن سند این‌گونه آمده است] در سرمقالة نمونة خود، از شاه به خاطر بیش از حد مهربان بودن انتقاد خواهد کرد. یا از پلیس به دلیل این که توجه کافی به شرایط ترافیک نمی‌کند انتقاد خواهد کرد، یا اعلام خواهد داشت که آزادی مطبوعات وجود ندارد و آن‌گاه مطبوعات را سرزنش خواهد کرد. به دلیل این که از امکانات خود استفاده نمی‌کنند، او در پُز شهامت متخصص است پروایی این که مایه داشته باشد. ولی هم‌چنین در ایستادگی در مقابل مثلاً لایحه‌ای در سال 1964 و هم‌چنین در حمله علیه روس‌ها هنگامی که چنین کاری چندان محبوبیت نداشت، از خود شهامت نشان داد. احتمالاً از طرف دربار به چنین‌کاری گمارده شده بود.17

طلوعی می‌نویسد:

علی‌اصغر امیرانی در اواخر اسفند 1357 بازداشت شد و چند ماه بعد آزاد گردید ولی به گمان این که اوضاع تغییر خواهد کرد و انتشار مجله‌اش را از سر خواهد گرفت از ایران نرفت، تا این که مجدداً در سال 1359 بازداشت و بعد از چند جلسه محاکمه محکوم به اعدام و تیرباران شد. جرائمی که به امیرانی نسبت داده شده و موجب صدور حکم اعدام وی گردید ارتباط مستمر او با دربار و مقالاتی بود که بخصوص در بحبوحة انقلاب در دفاع از رژیم رو به زوال سلطنت نوشته و شمه‌ای از این نوشته در کتاب [بازیگران عصر پهلوی جلد 2] اشاره شده است. امیرانی هم‌چنین متهم بود به این که در جریان وقایع مرداد سال 1332 زاهدی نخست‌وزیر کودتا را در منزل خود مخفی کرده و در کودتای 28 مرداد 1332 نقش مؤثری ایفا نموده است.18

گرچه آن‌چه طلوعی نوشته نوعی تحریف تاریخ است، اما نقش امیرانی در کودتا بر محور پروژه «بدامن» در ارتباط با عملیات تبلیغی، فرهنگی بود که گروه وسیعی از نویسندگان، روزنامه‌نگاران و روشنفکران و دهها نشریه و روزنامه را در خدمت داشت، درباره برخی مطبوعات وابسته به سرویس‌های جاسوسی غرب می‌توان به کتاب 2 جلدی خاطرات فردوست رجوع نمود. اما در عرصة مطبوعات شاید نیازمند به تحقیق و بررسی بیشتر باشد گرچه مرکز اسناد تاریخی تاکنون اسناد 9 عنوان از مطبوعات عصر پهلوی را منتشر نموده ولی تک‌نگاری پیرامون مدیران و نویسندگان و تحلیل رخدادها و جریانات دوران پهلوی خود یک بحث مستقل می‌طلبد؛ اما چند چهره از عناصر مطبوعاتی آن زمان را فهرست‌وار بر‌می‌شماریم، افرادی چون: مصباح‌زاده، دکتر مظفر بقایی کرمانی، علی جواهر‌کلام، عباس شاهنده، جعفر شاهید، عباس مسعودی، هادی هدایتی، مهدی میراشرافی، عبدالرحمن فرامرزی، رسول پرویزی، پرویز ناتل خانلری، محمود طلوعی، علی‌بهزادی و ...که علی‌اصغر امیرانی یکی از افراد مطرح این جماعت بود.19

شکستن اعتصاب مطبوعات در واپسین روزهای آخر رژیم پهلوی

با روی کار آمدن دولت ازهاری (دی تا آبان 1357) اعتصابات علیه رژیم پهلوی ابعاد وسیعی پیدا کرد. کارکنان رادیو تلویزیون و بانک ملی به اعتصاب‌کنندگان پیوستند و تظاهرات در سراسر مملکت ادامه یافت. هیأت مدیرة سندیکای مطبوعات (نویسندگان) در اعلامیه‌ای، انتشار روزنامه‌های فرمایشی و وابستگان به دربار را که قصد شکستن اتحاد و اتفاق مردم علیه حکومت را داشتند تقبیح کردند. در این اعلامیه در مورد مطبوعات و مدیرانی که مطیع دربار و وابسته صددرصد بودند و به هیچ‌وجه حاضر به اعتصاب و اعتراض نشدند نام برده شده است. از جمله:

1ـ روزنامه آتش به مدیریت سرمایه‌دار فاسد ـ قاتل و وابسته مهدی میراشرافی که بعد از انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام شد.

2ـ بورس به مدیریت دکتر رحمتی.

3ـ جوانمردان به مدیریت دکتر جعفر شاهید از نویسندگان و مدافعان دربار 1320 ـ 1357.

4ـ ارادة آذربایجان به مدیریت رحیم زهتاب از مریدان سیدضیاءالدین طباطبایی و وابستگان به دربار و وکیل مجلس شورای ملی.

5ـ مجله اکونومیست به مدیریت باقر شریعت.

6ـ کاریکاتور به مدیریت محسن دولو

7ـ خواندنی‌ها به مدیریت علی‌اصغر امیرانی

 

امیرانی و اتهاماتش

تاریخ: 29/1/58

آقای امیرانی

نصیری20 خائن در اعترافات خویش به خرید تعداد زیادی بی‌سیم از طرف شما برای ساواک اعتراف کرده است، این بی‌سیم‌ها از چه کشوری و به چه منظوری خریداری شده به ساواک داده بودید.

ج‌ـ من مدتها قبل از اینکه ساواک بوجود بیاید و نصیری مرا بشناسد، در زمان حکومت دکتر مصدق، بی‌سیم باز بودم و بی‌سیم داشتم و این بی‌سیم عبارت بود از دو دستگاه کوچک موسوم به واکی تا کی که جزء اسباب‌بازی است و برای بچه‌ها می‌سازند، بعدها هر وقت گذرم به اروپا یا امریکا می‌افتاد، نوع تازه و بهتر آنها را مانند رادیو و تلویزیون و ضبط صوت که مورد علاقه‌ام می‌باشد تهیه می‌کردم، آن هم برای خودم نه به قصد فروش یا واگذاری به دیگران و تمام اینها را هم کارخانه‌ها موظف بودند از یک تا دو وات‌قوه که بردش در شهر از یکی دو کیلومتر بیشتر تجاوز نمی‌کردند نسازند طبق استاندارد دنیا من در یکی از مسافرتهایم در 18 یا 19 سال پیش که اتومبیلم در داخل تونل راه چالوس خراب شد، با همان بی‌سیم دولتی که واکی تاکی باشد نتوانستم به اتومبیل بچه‌ها که جلوتر و در فاصله صد متری می‌‌رفتند خبر بدهم معلوم شد این بی‌سیم‌ها در داخل تونل و اتومبیل کار نمی‌کند و عین این جریان را که منجر به شکستن پای خانم بود در همان اوقات به تفصیل در مجله نوشتم و اتفاقاً چند روز از ما خواستند که آنها را ارائه دهیم، وقتی دیدند خودشان خنده‌شان گرفت.

از آن پس در صدد برآمدم رسماً از دولت تقاضای جواز بی‌سیم که بین دفتر و اتومبیل ده دوازده کیلومتر کار کند کردم. مهندس اشراقی وزیر پست و تلگراف مخالف بود و امروز و فردا می‌کرد و ما هم با همان واکی تاکی ساختیم و نوعی که روی ماشین نصب می‌شد گذاشتیم. تا سرانجام ساواک که تأسیس شد پست و تلگراف گفت باید به ساواک مراجعه کنی و ما هم پس از مدتها دوندگی موافقت کردند و بی‌سیم قراضه‌ای نصب کردیم.

وقتی رسماً آیین‌نامه واگذاری بی‌سیم تصویب شد، وزارت پست و تلگراف چون سالها بود درخواست کرده بودیم موافقت کرد و دستگاه فعلی را که یکی در دفتر منزل و سه تای دیگر در اتومبیل نصب می‌شود به ما اجازه داد. لازم به یاد‌آوری است که چند سال پیش ساواکیان روزی ناگهان به منزل ما آمده دستگاه را پلمپ کرده، بردند، ما نفهمیدیم چرا، بعد از چندی دوباره آورده به جای خود گذاشتند.

بنابراین من نه مهندس بی‌سیم هستم نه تاجر آن، تا چه رسد به اینکه برای ساواک بی سیم بخرم، خاک بر سر ساواکی که بی‌سیمش را من بخرم. اسناد خرید و پرونده کامل آن هم موجود است و در منزل می‌باشد و طول موج آن هم فقط روی همان بی‌سیم کار می‌کند. اصولاً حرف کسی مثل نصیری، آن هم در آن موقع چه ارزشی دارد.

آقای امیرانی : شما طی دست‌نوشته‌ای از خودتان مرقوم داشته بودید که در آن روزهای سیاه که برروی دیوارها و حتی در روزنامه‌ها شعارهای مخالف و دور از ادب و انصاف نسبت به دربار و مقدسات ملی مردم آن بوسیله مزدوران توده‌ای منتشر می‌شد خواندنیها این کاریکاتور را (که همراه با پرونده است مربوط به سال 1331 دوران حکومت ملی دکتر مصدق) به صورت رنگی چاپ کرد، که کاریکاتوری است که در آن تلاش نیروهای ملی را علیه سلطنت و دربار ننگین به صورت تُف سربالا نشان داده بود و میزان وابستگی‌تان را به دربار ننگین نشان داده بودید که حتی در زمان حکومت دکتر مصدق هم دست از توطئه علیه ملت بر نمی‌داشتید. همچنین شما در شعری که 27 مرداد 1327 چاپ کرده بودید (شعر سلطان‌حسین سنندجی که همراه با پرونده است) مصدق و حکومت ملی را ضحاک و اهریمن دانسته بودید و تقاضای بازگشت شاه جنایتکار را نموده‌بودید. این عمل شما اثبات می کند که شما در 27 مرداد 32 از وقوع کودتای ننگین 28 مرداد خبر داشته‌اید. همچنین یکی از همکاران شما گفته بود که کودتای 28 مرداد خانه امیرانی طرح‌ریزی شد که اگر عین واقع نباشد حداقل میزان دخالت شما را نشان می‌دهد؛ حال صراحتاً نقش خود را در این کودتا اعلام داشته و رابطه‌تان را با اشرف پهلوی در این عمل بیان دارید.

ج ـ اولاً خیلی خوشوقتم که یک چنین پرسش‌هایی را مطرح می‌کنید، چون هر چه روشن‌تر شوید کمتر اشتباه می‌کنید اکنون اجازه فرمایید جواب پرسش‌های شما را از پایین به بالا بدهم.

نقش من در کودتای 28 مرداد 1332 صفر مطلق21 است و رابطه‌ام با اشرف پهلوی، در تمام دوران به شهادت همه مردم ایران که خواننده خواندیها بوده و هستند، نه تنها خوب نبوده بسیار بد هم بوده است. من نخستین کسی بودم که در حکومت دکتر اقبال به خاطر احمد شفیق شوهر اشرف لایحه‌ای را به مجلس برده هواپیماهای دولت را به ثمن بَخْس و شرایط مفت باد می‌دادند اعتراض کرده تحت عنوان: «معامله‌ای که با صغیر می‌کنند» نوشتم مگر ملت ایران صغیر است که شما دارایی او را این‌طور مفت و ارزان به جیب یک عرب از راه رسیده می‌کنید و باز من اول کسی بودم که تحت‌عنوان (می‌خواهند مرا بکشند) به این شاهزاده خانم تا‌ختم و او را فاسد پناه نامیدم. اکنون خوب پاداش خود را دریافت می‌دارم. اشرف پهلوی و سازمان شاهنشاهی و دارودسته‌اش پدر من و خواندنیها را در آوردند و اگر شماها دیرتر مرا بازداشت کرده بودید، خاطرات جدید من، تازه رسیده بود به آغاز دوران اذیت‌و آزارهای اشرف (به شماره 27 مربوط به 25 اسفند مراجعه فرمایید) که همچنان به نفع او و به ضرر ملت ایران ناتمام ماند. پس در مورد رابطه با اشرف به هیچ‌وجه بحث نکنید که بدهکار هم می‌شوید.

و اما در مورد چاپ شعر سلطان‌حسین سنندجی در شماره سه‌شنبه 27 مرداد 1332 اولاً که آن شعر سالها پیش از 28 مرداد سروده شده و خیلی هم مفصل‌تر از آن است که چاپ کرده‌ایم. در ثانی روش ما در خواندنیها که یک نشریه بی‌غرض و متعلق به عموم افراد ملت است این می‌باشد که رعایت تمام طبقات مردم را می‌کنیم ولی همیشه دنباله‌رو اکثریت هستیم. اگر‌چه آن اکثریت در اقلیت بوده و مظلوم واقع شده باشد و بارها در مجله اعلان کرده‌ایم که خواندنیها یگانه نشریه مستقل ملی و بی‌طرفی است که به افکار همه مردم احترام می‌گذارد ولی بی‌طرفی به معنی بی‌دینی و بی‌وطنی نیست و شما می‌توانید عین این نوشته را در دوره‌ها پیدا کنید. وقتی ما شعر سنندجی را برای چاپ به چاپخانه دادیم درست مخالف و ضد آن را که همدیگر را خنثی می‌کردند برای حفظ تعادل، روبروی آن گذاشته نوشتیم:

ناشی زملت است، هر آن قدرتی که هست                   ای آنکه تکیه تو بسرباز و افسر است

و لازم به توضیح نیست که این شعر که در همان اوقات گفته شده بود خطاب به شاه است. این رویه و ‌روش که نقل مطالب و موضوعات موافق و مخالف و میانه از مطبوعات مختلف باشد سالهاست رویه خواندنیهاست و اگر شما به دوره‌های سال دوازدهم خواندنیها نگاه کنی می‌بینید در یک صفحه 3 مطلب از سه روزنامه مختلف با سه عقیده گوناگون: راست و چپ و میانه آمده و در نتیجه خواننده ایرانی با خواندن هر سه اینها مانند یک دادگاه، سخن مدعی علیه و شاهد را شنیده قضاوت می‌کند. هم‌اکنون هم خواندنیها این‌طور است و آخرین شماره که هفته گذشته منتشر شده پر است از انواع نظرات مختلف که خداوند ملت و مردم ایران را از شر گمراه‌کنندگان آنها حفظ کند و به طور قطع تحت لوای وحدت اسلامی و تعلیمات عالیه آن خواهد کرد.

بنابراین اولاً این ما نبوده‌ایم که تقاضای بازگشت شاه را کرده باشیم، سنندجی بوده و ناشر شعر هم روزنامه دیگر آن هم مدتها قبل از رفتن شاه [بوده است]. درثانی منظور شاعر از این آیین مزدک هم‌کیش توده‌ایها بوده که شما آن را به معنی آگاهی در توطئه 28 مرداد تلقی کرده‌اید، آن هم از طرف ما

و اما در مورد آن همکار جنایتکار ما که به دروغ و غلط و احمقانه نوشته بود (در فردوسی شماره 100) طرح کودتا در منزل ما بوده موضوع به قدری مضحک و نچسب است که خودشان تکذیب کردند و سایران خندیدند و اگر چنین چیزی را هر وقت هر کس ثابت کرد که آن اشخاص حتی یک بار به خانه ما آمده باشد من همه حرفها را قبول دارم. اتفاقاً بعد از وقایع 30 تیر 1331 که من طی سلسله مقالاتی نقش کثیف اشرف را در وقایع 30 تیر شرح دادم بعدها حکومت نظامی آن را برای ما دستک و دُنبکی کرده بود که تو چرا چنین حقایقی را نوشته‌ای، آن هم به سعایت همان سردبیر خیانتکار دندان‌پزشک عسکری.

و اما در مورد آن کاریکاتور رنگی. اگر به شرح پهلوی کاریکاتور مراجعه کنید ما نوشته بودیم: توهین به مقدسات ملی و میهنی تف سر بالاست! حالا هم عقیده‌ام همین است و شما هم قطعاً همین‌طور فکر می‌کنید حال اگر کاریکاتوریست که نقاش باشد مقصود را درست نکشیده یا ما تفسیر آن را به قدر کافی ننوشته‌ایم آن موضوع دیگری است. هر وقت هر فرد و دسته‌ای که به مقدسات ملی و مملکتی و مذهبی و مردم ایران توهین کند، تُف سربالاست و این را برای وابستگی به دربار ننگین ننوشته بودم، به دو دلیل:

دلیل نخست آن که دربار تا آن زمان هنوز به اندازه کافی ننگین نشده بود و آن قدر هم ارزش نداشت که کسی بخواهد خود را به آن وا ببندد. درثانی در همان زمان عکس دیگری از همین دربار چاپ کرده بودیم که خواهر شاه را در حال رقص کمر در یک کافه یا کاباره خارجی نشان می‌دهد و شما چون فرصت نکرده‌اید همه دوره‌ها را نگاه کنید آن را ندیده‌اید ولی بعدها علاء وزیر دربار سر آن با ما در افتاد تا افتاد.

در مورد روابط ما با دکتر مصدق که خود با خط خودش نوشته: دوره‌های خواندنیها بر بالای سر تخت من است و من همیشه نسبت به این نشریه سودمند ملی آرزوی موفقیت داشته‌ام این دستخط مخلوط با سایر اسناد چرا به آن نگاه نکردید؟

خوشبختانه کسانی از جبهه ملی نظیر دکتر سنجابی، دکتر شایگان، اللهیار صالح، دکتر محمدعلی ملکی، حسین مکی، و دکتر بقایی هستند که کم‌و بیش شخص من و مجله مرا و رویه‌ام را در آن دوران و سایر دوران‌ها می‌شناسند. بنابراین بهتر است غیرمستقیم هم شده به آنها مراجعه فرمایید و فراموش نکنید که روزنامه باختر امروز ارگان جبهه ملی را مدتها در چاپخانه خواندنیها چاپ می‌کردیم بار دیگر از پرسش‌هایی که مطرح کرده و شما را با دقت کمی که تا لحظه مرگ دارم روشن کردم تشکر می‌کنم.

اولین بازجویی از امیرانی

بسمه‌تعالی

مشخصات کامل خود را بیان نمایید. (نام، شهرت، نام پدر، شماره شناسنامه، تولد، شغل، مذهب، محل سکونت، محل کار)

نام کوچک حقیر: علی‌اصغر، شهرت امیرانی، منسوب به قریة چهل امیران گروس که مشهور است حضرت امام رضا علیه‌السلام در راه حرکت به مشهد مقدس شبی را در آن روستا مهمان اهالی آن بوده و چون خوب و صمیمانه از حضرتش پذیرایی کرده‌اند. آنها را دعا فرموده است.

نام پدر: مرحوم حاج مظفر امیرانی شماره شناسنامه 2106 صادره از بیجار ـ گروس، مذهب: شیعه اثنی عشری، محل سکونت اول خیابان میکده، بلوار الیزابت، آپارتمانهای شرکت سامان طبقه 21 شماره 213؛ محل کار اداره مجله و چاپخانه خواندنیها فردوسی جنوبی، کوچه خواندنیها، شغل و کار و حرفه منحصر بفرد من، طی چهل سال از شهریور 1319 تا اسفند 1357 که در محل کار و منزلم بازداشت شدم فقط و فقط نویسندگی و سردبیری و مسئولیت انتشار مجله خواندنیها بوده است.

مشروح فعالیت‌های اجتماعی خود را از ابتدا تا حال با ذکر جزییات بنویسید.

جواب: متأسفانه و یا خوشبختانه تأسیس و ابتکار و اداره مجله خواندنیها که بعضی سالها، هفته‌ای دو شماره و اکنون هفته‌ای یک شماره شامل زبده و نخبة مطالب و موضوعات خواندنی مندرج در مطبوعات فارسی منتشر می‌شود مجال داخل شدن به هیچ نوع کار و شغل و مسئولیت اعم از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را به من نداده و شخصاً هم هرگز نخواسته‌ام داخل هیچ دسته‌بندی و مشاغل خواه دولتی خواه غیردولتی بشوم و به همین مناسبت یگانه روزنامه‌نگار و نویسنده و ناشری بوده و هستم که طی چهل سال نه وکیل و سناتور بوده‌ام و نه وزیر و رئیس و مدیرکل، نه عضو احزاب و نه شرکت‌ها و نه حقوق‌بگیر دستگاهها، اعم از شرکت نفت و نه ساواک و نه دربار و نه فراماسون بوده و نه از اوقاف یا جاهای دیگر زمین و ویلا در شمال و جنوب یا جای دیگر خودم یا زن و فرزندانم دارا بوده‌اند و ساختمان اداره خواندنیها و چاپخانه و ماشین‌آلات آن را هم که در سالهای 1330 و 1331 زمان حکومت شادروان دکتر مصدق ساخته‌ام، چند سال پیش همه را رسماً به صورت بنیاد خواندنیها در آورده وقف ملت ایران کرده‌ام و خانه مسکونی‌ام را هم طلبکارها که بانک عمران و ملی و سایر بانکها باشند به جای نزول و طلب برداشتند و اکنون خود و زن و بچه و نوه‌های صغیرم در یک آپارتمان دو اتاق خوابه که دفتر کار شبانه روزی من هم هست زندگی می‌کنم و جزییات تمام اینها در صدها صفحه طی خاطر اینکه تحت‌عنوان: «‌سی‌و سه سال انتشار خواندنیها، با حبیب خالی و دست تنها) و هم‌چنین: «پنج سال دیگر با جیب بدهکار و عده‌ای سربار و» در مجله چاپ شده به تفصیل نوشته‌ام. زیرا دولت هویدا علاوه بر سانسور شدید خواندنیها را سالها اشغال کرد که داستانش با اسناد و مدارک سانسور آن قسمتی در دولت آموزگار چاپ شد و قسمت مهم‌ترش در دوران انقلاب اسلامی ملت ایران که من خود سهم زیادی در آن دارم چاپ شد که ناتمام ماند و مرا بازداشت کردند و همه اسناد خاطرات و سانسور و دوره‌های مجله را هم بردند.

در صورتی که آن اسناد متعلق به ملت ایران است و بالاخره باید بداند چرا خواندنیها را سانسور کرده‌اند و به چه مناسبت

نظر شما دربارة ایدئولوژی شاهنشاهی و شاهنشاهی دو هزار پانصد ساله چیست؟

ج ـ قبل از بیان نظر و عقیده خودم دربارة ایدئولوژی، ناچارم و باید به سبک محققان و مانند دو دانشجو مفهوم نظر و ایدئولوژی را آن طوری که خود درک و دریافت کرده‌ام، تشریح کنم تا بدانیم درک و دریافت سؤال‌کننده و جواب‌دهنده هر دو یکی است یا نه، که اگر منظور سؤال‌کننده از نظر و ایدئولوژی چیز دیگری باشد و درک و دریافت جواب‌دهنده چیزی دیگر، اختلاف‌نظر بوجود می‌آید که درست نیست.

بهترین و ساده‌ترین تفسیری که من از ایدئولوژی به خاطر دارم تعریف و ترجمه مرحوم دکتر شریعتی است که آن را به معنی علم عقیده و یا عقیده‌شناسی گرفته ولی عقیده و نظریه چنین نیست مثلاً هرگز از کسی نمی‌پرسند عقیده شما درباره حاصل ضرب 2×2 چیست؟ زیرا این علم است و علم‌الیقین هم هست و عقیده‌پذیر نیست اگر چه صدها میلیون نفر معتقد باشند که این حاصل ضرب 4 نیست و مثلاً عددی دیگر است. ولی می‌شود از کسی پرسید عقیده و نظر شما دربارة رنگ فی‌المثل آبی و سبز چیست و کدامیک را ترجیح می‌دهید که پاسخ‌دهنده به نسبت درک و دریافت و دید و سلیقه و نوع خاطره‌اش از اشیا سبز یا آبی نظری ابراز می‌دارد که خاص خودش می‌باشد.

بعد از این توضیح زیادی ولی لازم اکنون برویم بر سر مطلب و آن را مانند دو دانشجوی همدرس و هم موضع مورد مطالعه قرار دهیم نه مانند یک بازپرس و متهم، تا از آن به نفع اجتماع نتیجه بگیریم و از هر نوع تعصب و غرض بپرهیزیم و برای چند دقیقه هم شده فراموش کنیم که اینجا ایران است و ما ایرانی هستیم که تحقیق تعصب‌پذیر نیست.

به نظر ناقص و قاصر این دانشجوی پژوهشگر، اقوام و ملل و ساکنان سرزمین‌های جهان از دیر باز، برای نشان دادن برتری خود به سایران، قبل از اینکه اسلام ظهور کند و اصل : اِنّ اکرمکم عندالله أتقیکم را که بهترین معیار برتری انسان در زندگی اجتماعی است و بیش از آنکه علم و تکنولوژی و یا ثروت‌اندوزی، انواع برتری‌های دیگری به اقوام بدهد و همچنین نیرومندی و سلحشوری یگانه وسیله برتری ملل بر یکدیگر، سابقه تاریخی و تشکیل مدنیت بوده است و هر ملت و کشور یا حکومت و دولت سعی می‌کرده است، فخر خود را به آل و تبار و آبا و اجداد نشان بدهد.

در این مورد داستانی هست که هر چند ساختگی است ولی مقصود را می‌رساند و آن این است که در روزگاران قدیم گاو و گوسفند و شتر گرسنه‌ای به یک بسته علف دست پیدا کردند که فقط یکی از آنها را سیر می‌کرد و قابل قسمت نبود آن سه حیوان مانند ملل و دول امروز دنیا بر سر منابع ثروت کره خاکی با هم دعوا کردند. برای جلوگیری از هر نوع اختلاف قرار گذاشتند هر یک تاریخ نسل خود و قدمت پیدایش آن را شرح دهند، هر کدام قدیمی‌تر و با سابقه‌تر و کهنسال‌تر و بزرگتر بود آن علف از آن او باشد.

ابتدا گوسفند گفت: تاریخ پیدایش نسل گوسفندان به قدری قدیم است که ابراهیم خلیل‌الله یکی از ما را برای قربانی در راه خدا انتخاب کرد و از هزارها سال متجاوز است. گاو خنده‌ای کرده گفت: اینکه چیزی نیست، نسل من و اجداد گاو دوش به دوش آدمیزاد و حتی قبل از او در دنیا بوده به دلیل اینکه بابا آدم با گاو شخم می‌کرد و گندم می‌کاشت!

شتر که سابقه‌اش زیاد نبود دید خیلی بد شد، او تا آنجا که به خاطر دارد، حداکثر سابقه‌اش به یکی دو هزار سال بیشتر نمی‌رسد بلافاصله فکری به خاطرش رسید و دسته علف را بدهان گرفته با آن گردن دراز و قد بلندش بالا برد و شروع به خوردن کرده و چون ترک بود گفت: «سیز خیال ایلدن‌دوه کچیک در!» یعنی شماها خیال کردید شتر کوچک است!! و بدینوسیله بی‌آنکه تاریخچه‌ای 2500 ساله یا چند هزار رساله مانند یهودیها، به رخ سایران بکشد، علف را برداشت و برد و خورد.

امروزه در حالی که امریکای دویست ساله و یا فلان دولت و ملت و کشور بی‌سابقه و بدون تاریخ نظیر سوئیس یکی دل فضا و اتم را شکافته و دیگری گردن‌بندی از پولهای نقد و صنایع ظریف آن را برگردن آویخته و ژاپن که تا صد سال پیش وضعی چون ما داشت، دارد به آنها می‌رسد، ما به دنبال لاهوت و ناسوت قضایا، دلمان را با الفاظ و کارهای اجداد خوش کرده، به مقبرة خرابه کورش و یا طاق ویران کسری می‌نازیم و 2500 سال یا به روایتی 7000 سال تاریخ تمدن و شهرنشینی ملت را به حساب پادشاهان و سران آن گذاشته به آن فخر و مباهات می‌کنیم. که اگر هم درست باشد، ربطی به آحاد ملت ندارد و به حساب سلاطین و سران گذاشته می‌شود ملت ایران سابقه مدنیت و تمدنش خیلی بیش از 2500 سال است و این سابقه مربوط به همه ملت و مردم است نه یک دسته و یا طبقه خاص، چنانکه در جنگ‌ها سربازان و گروهبانها و افسران جزء و حتی مهندسان و مردم پشت جبهه شرکت دارند و در پیروزی سهیم هستند، فاتح جنگ مثلاً هند نبورگ یا فلان سردار دیگر معرفی می‌شود. بنابراین به قول فردی:

از آن من است، کاویانی درفش ـ که نازد بدان، طوس زرینه‌کفش. هر نوع افتخار هم چون و نتیجه کار است مانند خود کار، از آن ملت‌هاست، ملت‌ها قربانی می‌دهند و مالیات می‌پردازند و محرومیت می‌کشند و به نام عوامل دیگر تمام می‌شود شاید روی همین حکمت باشد که امام خمینی بارها فرموده‌اند: در انقلاب ملت ایران همه مردم مملکت دست داشته‌اند.22

به نظر قاصر این ناچیز هر نوع تکیه به فرد و مقام ناپایدار است و درست هم نیست، باید به جمع و جماعت و جمهور تکیه کرد که همیشه هست و گفته‌اند: مَلِک همچو شمع است، در بزم جمع ـ اگر جمع نبود، چه حاجت به شمع؟!

 بنابراین در اینکه ملت ایران هم مانند سایر ملل باید یک پیدایش و یک مبدأ تحول و ترقی و جنبش داشته باشد، حرفی نیست؛ ولی همة طبقات هزارگانه ملت را رها کردن مبدا را به نام طبقه معینی مثلاً شاهان و یا روزنامه‌نویسان یا پزشکان نسبت دادن نه درست است و نه عقلائی و نه منصفانه چنان که من معتقدم انقلاب اسلامی ملت ایران هم می‌تواند با اعلام جمهوریت اسلامی آن مبدا تاریخی خاص قرار گیرد و این به هیچ‌وجه دلیل دور ریختن مفاخر ملی و مردمی و قومی گذشته نیست، فقط افتخارات را تعمیم داده به نام همه افراد ملت کرده‌ایم، تا همه از شنیدن نام آن احساس غرور کنند وگرنه اجداد رضاشاه یا نادرشاه و یا آقا محمدخان و حتی انوشیروان چه نقشی در آن می‌توانسته‌اند داشته باشند.

و به طور خلاصه نتیجه می‌گیریم که ما باید غرور و افتخارات گذشته را که به اسم سلسله سلاطین خاصی نامیده شده به همه افراد ملت تقسیم کرده همه را مشمول آن قرار دهیم و به جای 2500 سال شاهنشاهی مثلاً بگوییم چهار هزار سال سابقه شهر‌نشینی و اجتماع انسانی یا چیزی شبیه به آن، تا مردم این‌تصور باطل را که حتماً باید نادری باشد تا آنها در برابر افغانها مقاومت کنند از سر بدر نمایند.

برای اینکه سابقه تمدن چند هزار ساله این ملت از میان نرود و به نام پادشاهان و شاهنشاهی و این جور چیزها تمام نشود ما که از نخستین ملل موحد عالم بوده‌ایم می‌توانیم نام و عنوان حقیقی و واقعی دیگر روی آن گذاشته پس از آغاز جمهوری اسلامی و حکومت مردم بر مردم. آن را تحت‌عنوانی خاص به خود آنها برگردانیم. کوچکترین فایده این کار این است که دیگر مردم منتظر نمی‌مانند دستی از غیب برون آید و برسینه نامحرم بزند، خودشان بازوها را می‌زنند بالا و مانند امریکا و ژاپن کار می‌کنند نه اینکه تکرار حرف و نشخوار آن.

شما سهم خود را در انقلاب اسلامی با لغت زیاد وصف کرده‌اید، خواهشمند است مشروح فعالیت‌های خود را در این مورد توضیح دهید.

جوابها از علی اصغر امیرانی نویسنده و ناشر و مدیر خواندنیها

ج ـ بلی همان‌طوری که نوشته‌ام، من و مجله خواندنیها در انقلاب اسلامی و ملی مردم ایران سهم داشته و داریم، خیلی هم زیاد:

بودم آن روز، من از طایفة دردکشان، که نه از تاک نشان بوده نه از تاک‌نشان ! متأسفانه دوره‌های چهل سالة مجله را فعلاً در اختیار ندارم تا با استناد به مطالب و مندرجات آن به ویژه سرمقالات و ته مقالات و حاشیه‌نویسی‌های خودم، به جای چند مورد و مثال صدها مورد و مثال بیاورم به همین مناسبت ناچارم به کمک حافظه این کار را بکنم.

تا قبل از 28 مرداد 1332 من در خواندنیها سرمقاله نمی‌نوشتم، چرا که در زمان جنگ و اشغال ایران مطبوعات‌ما از نظر ملی و میهنی آزادی نداشتند و بعد از پایان جنگ به ویژه در حکومت دکتر مصدق که آزادی مطبوعات برای همه به نسبت زیادی بود، چون همه، همة دردها را می‌نوشتند و ما تمام آنها را با حذف ناسزاها و اغراض در مجله منعکس می‌کردیم نیازی به سرمقاله خاص نبود.

بعد از 28 مرداد و روی کار آمدن حکومت نظامی سرلشکر دادستان و بختیار، احساس کردم که ملت ایران در زیر این خفقان احتیاج به نقس‌‌کش دارد. روزی که استادان دانشگاه طرفدار جبهه ملی را یکی پس از دیگری بازنشسته کردند، من بی‌آنکه عضو جبهه ملی باشم یا با استادان آشنا، رسماً نوشتم: «جایی که شعبان بی‌مخ‌ها، از خود دستگاه دادگستری و دادگاه درست کند باید استادان دانشگاه باز نشسته شوند!» این نوشته اسباب زحمت شد ولی من حرفم را زده بودم، به مطبوعات آن روز نگاه  کنید ببینید کدامیک از آنها جرأت ابراز یک چنین نظری را داشته‌اند.

وقتی دکتر اقبال خواندنیها را توقیف کرد. پس از آزادی نوشتم: «مقدر چنین بود که در حکومت دکتر اقبال توفیق توقیف! نصیب خواندنیها گردد و هنگامی که بین حکومت لایحة فروش هواپیماهای شرکت ایران‌تور را به احمد شفیق شوهر اشرف به قیمت مفت و با اقساط حلواجوزی به مجلس برد، فقط من بودم که تحت‌عنوان «معامله‌ای که با صغیر می‌کنند!» نوشتم مگر ملت ایران صغیر است که یک چنین معامله‌ای به زیان او می‌کنید؟ و بسیاری چیزهای دیگر که کسی را یارای گفتن آن نبود و این مربوط به بیست و چند سال پیش بود. هنگامی که اشرف به وسیلة وکلا و اعوان و انصارش پیغام داد و به فلانی بگویید کم پا روی دم ما بگذارد بد می‌بیند! یگانه کسی که توانست در محیط بعد از 28 مرداد خطاب به او بنویسد: «فاسد پناها! به آن خدایی که دُم پر پشت پر طاووس به آن زادة کاووس عطا فرموده و قیچی دُم بری، به این ناچیز قسم، که من قصد خاصی ندارم، گناه من چیست که هر جا پا می‌گذارم دُم مبارک است از شهرداری تا متوفیات از سازمان برنامه تا سازمان دفع آفات و غیره و غیره» کدام نویسنده و روزنامه‌نگار از 25 سال پیش تاکنون خواسته و یا توانسته چنین لفظی به کار ببرد با این کار نشان بدهد که اگر فردی پاک و منزه و بدون چشمداشت باشد حتی به خواهر شاه آن هم خواهری چون اشرف انتقاد کند!

هفده هیجده سال پیش یگانه کسی که توانست از اطرافیان و نزدیکان شاه و ارتش و امرای آن انتقاد کند و آنها را از نظر فساد و ستم تقسیم‌بندی کرده بنویسد: بعضی از اینان از سپهبدی و ارتشبدی گذشته از نظر جمع مال به کشور بُدی رسیده‌اند. خواندنیها و نویسنده زندانی امروز آن بود. در تمامت دوران تا زمان حکومت شریف‌امامی جز خواندنیها کسی نخواست و نگفت بالای چشم ارتش و یا شهربانی ابروست! در صورتی که هنگام انتخاب سرلشکر کمال به ریاست شهربانی کل کشور، من بودم که رسماً نوشتم: «شهربانی، طی بیست سال سلطنت رضاشاهی، شاهبانی بود و هرگز به امور شهر و امنیت مردم کاری نداشت!

نام بردن از کلمه «انقلاب» در تمام دوران حکومت‌های بعد از 28 مرداد ممنوع بود و من با وجود سانسور شدید در یکی از مقالاتم این حقیقت را که بحمداله امروز عملی شده در پانزده شانزده سال پیش که تاریخش در نظرم نیست نوشتم:

«وقتی فساد و تباهی با ستم در کشوری به نهایت برسد، حکومتی که بر سر کار است باید اصلاحات کند اگر نکند، مردم باید انقلاب کنند، و اگر مردم نتوانند انقلاب کنند، دست روزگار با بی‌رحمانه‌ترین وضعی این کار را خواهد کرد!» چنانکه کرد. کدام روزنامه و مجله‌ای را سراغ دارید یک چنین مطلبی را چاپ کند؟ البته بسیاری از نسخه‌های مجله را شهربانی جمع کرد و از پستخانه و گاراژها پس گرفت ولی به خیلی‌ها در خیلی جاها هم رسید و در خاطرات هم عین آن در زمان هویدا چاپ شده است.

امروزه بعد از گذشت سالها، جوانهای، ما برای اولین بار نام امر به معروف و نهی از منکر را در روزنامه‌ها می‌بینند سالها پیش یگانه کسی که با این عنوان سرمقاله نوشت و خطاب به حکومت وقت که حکومت هویدا بود گفت اگر امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کنید باری امر به منکر و نهی از معروف نکنید!»

روزی که دانشجویان اتومبیل دکتر اقبال را در دانشگاه آتش زدند و مطبوعات دسته جمعی به آنها حمله کردند، یگانه کسی که مسئله را از نظر علمی تجزیه و تحلیل کرد و آنها را تبرئه و حکومت را متهم کرد خواندنیها و نویسنده آن بود!

هنگام تبعید آیت‌الله خمینی، یگانه نویسنده و نشریه‌ای که جرأت و از روحانیت حمایت نمود خواندنیها و ناشرآن بود که خطاب به حکومت نوشت: «روحانیان کتابشان، کتاب خدا و کلاسشان خانه خداست، حیف نیست از یک چنین سپاه‌دانش و دین و معنویت و اخلاقی استفاده نمی‌کنید؟ و جای دیگر نوشتم در همان اوقات: که کو آن رادمرد مسلمانی که جلو برود دست آنها را به خاطر ایران و اسلام ببوسد؟

سالها بعد طی مقالات کوبنده به دولت هشدار داده نوشتم: «الملک یبقی مع‌الکفر ولایبقی مع‌الظلم» نشنیدند و آن قدر ستم کردند، مخصوصاً بر من و خواندنیها که خود گرفتار آن شدند.

بعداز تبعید آیت‌الله خمینی تحت عنوان: «با دردکشان، هر که در افتاد، ورافتاد!» استاد دکتر باستانی پاریزی سلسله مقالاتی نوشت و از تاریخ کشور با دهها مورد مثال آورد که هریک از سلاطین و حکام که با روحانیان و حجج اسلام و اهل تقوی و عرفان در افتاد، ورافتاد، این مقالات در یغما چاپ شده بود وقتی ما آن را در خواندنیها چاپ کردیم شماره دوم ریختند همه را جمع کرده بردند ولی ما حرفمان را زده بودیم و چند ماه پیش در اوایل انقلاب بار دیگر همه را چاپ کردیم.

12 سال پیش که حکومت هویدا مجله خواندنیها را اشغال کرد و سردبیران دولتی را یکی پس از دیگری به شرح مندرج در خاطرات مدیر خواندنیها به آن تحمیل گناه ما چه بود؟ نوشته بودیم جوانان کشور و فرهنگ معنوی آن را دریابید و صدها مقالة دیگر که اسناد سانسور شدة آن در دفتر کارم هست که پاسداران انقلاب همه آنها را با دوره‌های مجله برده‌اند.

از سال 1332 تا فروردین و اردیبهشت 1357 خواندنیها و نویسندة انقلابی آن جلو بود و سایران عقب. یعنی نخستین نویسنده و نشریه‌ای که به محض سقوط حکومت هویدا، بدون توجه به مقامش در وزارت دربار، با اسناد و مدارک او را رسوا کرد خواندنیها بود در صورتی که در سایر روزنامه‌ها و مجلات تا آغاز حکومت شریف‌امامی، هیچکدام حتی اسم خالی او را (استغفراله) بدون صلوات نمی‌بردند. البته در تمام این ادوار بودند کسانی که به صورت پلی‌کپی و مطبوعات زیراکسی یا در خارج از ... چیزهایی می‌نوشتند ولی فرق است بین نویسنده و ناشری که روزی صد هزار ریال باید حقوق و خرج چاپخانه و مجله بدهد و در مجله خودش چنین چیزهایی بنویسد یا آنکه با آتش‌بازی کند اما در منزل دیگری، یا در بیابان در صورتی که من با آتش بازی می‌کردم ولی در خانه و اداره و چاپخانه متعلق به خودم که عمری صرف آن کرده بودم.

در دهم دیماه 1356 که کارتر به ایران آمد، ما دیدیم برای اولین بار وزارت اطلاعات و دستگاه سانسور به ما کاری نداشت و از آن پس فقط خواندنیها بود که با به خطر انداختن خود، آزادی مطبوعات را تجربه کرد و به سایران هم تذکر داد ولی آنها تا 6 ماه که مرداد 1357 باشد جرأت نمی‌کردند آزادانه بنویسند.

در وقایع آذربایجان در اسفند 1356 که دولت آموزگار آنها را خرابکار و از خارج آمده نامید خواندنیها سرمقاله‌ای نوشت که کیهان نتوانست عین آن را چاپ کند و سانسور کرد. بردارید آن سرمقاله را که در تبریز و میان تبریزیان مثل توپ صدا کرد بخوانید تا بدانید تحت‌عنوان آن چه نوشته‌ام و چگونه.

در شب عید و آغاز سال 1357 یگانه نشریه‌ای که هویدا و وزیر اطلاعات او کیانپور را نفرین کرد و خطاب به او نوشت:

پنجه افکندی به ما بی‌هیچ تقصیر، ای وزیر

    از چه‌رو، چون سیر گردیدی، شدی شیر ای وزیر

گر که چندی رفته باشد، دیدة ملت بخواب 

        آخر این خواب گران را هست تعبیر، ای وزیر

و چنانکه دیدیم تعبیر هم شد و در همان شماره خطاب به هویدا باز به زبان شعر نوشتم.

شکست پرچم تقوای من، وزارت تو                 وزارت تو الهی، شکسته پرچم باد!

چنانکه از تو به من فرودین محرم شد              الهی آنکه بتو، فرودین، محرم باد!

و اکنون شماها بهتر می‌دانید که این فروردین بچه کسانی محرم شد و چرا، شروع این ماجرا را خواهش می‌کنم حتماً در آخرین شماره سال 1356 و اولین شماره سال 1357 خواندنیها ضمن خاطرات مدیر آن از دوران سانسور بخوانید تا بدانید با چه کسی سرو کار دارید و انقلابی یعنی چه و سهم زیاد به چه معنی.

در بهار سال 1357 همین که به دستور هویدا ایادی او در روزنامه‌ها و مجلات از جمله رنگین‌کمان23 به وسیله سپهبد آزموده شروع به حمله به من و خواندنیها کردند، یگانه کسی که نامه سرگشاده یکی از نویسندگان را خطاب به پهلبد وزیر فاسد فرهنگ و هنر در خواندنیها چاپ کرد من بودم که دستگاه را با خودم بد کردم.

هنگامی که در بهار و تابستان 1357 کسی جرأت نداشت به صدور اعلامیه‌ها زیرا کسی نویسندگان اشاره کند و بیانات نامبردگان چون بنی‌‌احمد را چاپ کند، ما این کار را کردم

در حکومت شریف‌امامی که دم از آشتی ‌ملی می‌زد، خواندنیها عکس او را با لباس نظامی روی جلد چاپ کرد و نوشت:

شیوة چشمت، فریب جنگ داشت

                   ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم!

و بالاخره بعد از کشتارهای 17 شهریور خطاب به او و شاه نوشتیم:

شهریارا بگو دگر نکشند                                          هر چه کشتند، بیش از این نکشند

پیش چشم پدر، پسر نکشند                                    پیش چشم پسر، پدر نکشند!

آیا می‌دانید بعد از چاپ این شعر با ما چه کردند؟

ما در تمامت دوران انتشار مجله خواندنیها24 دو سه بار هم رسماً نوشته‌ایم که: اربابی جز ملت نمی‌شناسیم اگر می‌بینید سنبل [سمبل] حکومت، یا میهن و پرچم را احترام می‌گذاریم به خاطر ملت است و بس. و در روز 27 مرداد 1332 نوشتیم:

ناشی زملت است، هر آن قدرتی که هست                        ای آنکه تکیه تو، بسرباز و افسر است!

بنابراین ما با فرد و مقام بستگی و پیوستگی نداریم که با شاه خویش ندارد کسی، ولی ایران و ایرانی همه چیز ماست.

در تمام مدت حکومت شریف‌امامی و ازهاری و بختیار ما با چاپ سلسله مقالات انقلابی مواعظ واعظ شهید سید‌جمال‌الدین اصفهانی و شرح مواعظ او در روی منبر و بیدار کردن مربوط و گزارش‌های پلیس مخفی سلاطین قاجار به مردم حالی کردیم که چه باید بکنند و چگونه تا آنجا که اسباب زحمت شدند و گفتند مجله شما مردم را تحریک و تشویق به شورش و انقلاب می‌کنند.

در همین حکومت شریف‌امامی رسماً در مجله نوشتم: «آنهایی که این روزها فرار می‌کنند و به خارج می‌روند به مملکت و ملت خیانت می‌کنند و آنها که جلو فرار آنها را نمی‌گیرند، خیانتکارترند چرا این نوشته‌ها را ندیدند؟ در صورتی که روزنامه‌ها یا خبرنگارانی که داشتید می‌توانستند روزانه بهتر از ما که یک مجله هفتگی بودیم این کار را بکنند و نکردند.

سرانجام وقتی شاه رفت و خوانندگان از من می‌پرسیدند، حالا ما چکار کنیم، طی سرمقاله‌ای در حکومت بختیار نوشتم: «اکنون وظیفه هر ایرانی است که به دنبال روحانیت و ملیون برود و بدین وسیله وظیفه خود را انجام دادم ولی همین که اعلان کردم خاطرات کامل خود را با اسناد و مدارک بدون سانسور چاپ می‌کنم وسط کار در 22 اسفند 1357 جمعی ناشناس ما را گرفتند و چون من خود را با انقلاب و انقلابیون سهیم می‌دانم، هر نوع پرسشی که کردند صادقانه و صمیمانه با آنان همکاری کرده جواب دادم و بارها گفته‌ام دشمنان من نه در روحانیت و مذهبیون است نه در چپی‌ها و راست‌ها و نه در میان دانشجویان و کارگران و طبقات رنجبر و محروم که من خود از همه اینها رنجبرتر و محروم‌ترم. دشمن من دارودسته هویدا و فاسدها و ستمگران هستند که پشت سایران مخفی شده‌اند.

و بیشتر آنها در مطبوعات هستند نه در جاهای دیگر، اکنون قلمی که سالها به ابتکار خود در خدمت انقلاب و ملت بوده و اکنون باید در رکاب آن شمشیر بزند عاطل و باطل گذاشته و در بند کرده‌اند.

برای اینکه خیال نکنید در خدمت ملت بودن یک شعار است و عمل نیست، باید یادآور شوم که چند سال پیش من هم ساعات خود را در چاپخانه و مجله به ارزشی حدود صد میلیون ریال به ملت ایران بخشیده طی بنیادی به اسم خواندنیها آن را به گروههای کارکنان و کارمندان و نویسندگان و مترجمان و خبرنگاران و ناشران و موزعان تقسیم کردم و اساسنامه‌اش را هم با حضور خودشان به شرح مندرج در خاطرات مورخ شهریور و مهر 1356 مطرح کرده‌ام و در اوایل بازداشت هم ـ دو ماه پیش ـ از بازداشت‌کنندگان ضمن تقدیم صورت اموال و دارایی و بدهی درخواست کردم این کار را عملی کنند تا بدانید کمال الجود بذل الموجود و نفع مادی در کارم نیست، ولی آن بی‌انصافها شنیده‌ام ضمن اشغال مجله و چاپخانه پسرم را که 12 سال است در آنجا جور مرا می‌کشد بیرون کرده و خرج خانه ما را هم که از محل حقوق بازنشستگی خودم باید پرداخت شود قطع کرده‌اند! این است فرق انسان تا انسان! یکی مال و دسترنج خود را که بحمداله همگی در زمان دکتر مصدق ساخته و خریده شده، به سایران رایگان می‌دهد ولی آنها زن و بچه بی‌چیز و بدون کار و سرمایه او را بیکار و گرسنه نگاه می‌دارند، راستی:

عذر زندانی بی‌جرم، چه خواهد گفتن                چشم یعقوب، چه بر چشم زلیخا افتد؟!

من نمی‌توانم همه موارد سهم زیاد  خود را در انقلاب که از صد فزون‌تر شاید باشد در اینجا به خاطر بیاورم. اینها را باید از کسانی پرسید که دست کم از 25 سال پیش یا 15 سال پیش خوانندة خواندنیها باشند نه کسانی که خیال می‌کنند خواندنیها هم نشریه‌ای در ردیف سایر مجلات است. در صورتی که تنها در مورد اسلام ما صدها مقاله و رساله و کتاب طی چهل سال انتشار خواندنیها چاپ کرده‌ایم تا آنجا که مجله ما را مجله آخوندی می‌دانستند.25

کتاب: «محمد پیغمبری26 که از نو باید شناخت» که تاکنون 12 بار تجدید چاپ شده نشریه خواندنیها است. همین‌طور کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» که شرح حال حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام27 و مکتب اوست و کتاب امام حسین (ع)28 و ایران که در نوع خود بی‌نظیر است به وسیله خواندنیها به جامعه جوان مسلمان تقدیم شده است و ده‌ها نوشتة تحقیقی دیگر در مورد چگونگی تهیه و جمع‌آوری آیات قرآن و شرح حال مراجع تقلید. آن که بیست و چند سال پیش رسماً نوشت:

بشکنی، ای قلم، ای دست، اگر

 پیچی از خدمت محرومان سر،

    صاحب همین قلم است که عجالتاً بسته‌است!

آری: آخر کار، فروشند به هیچش، این است                                   سود آنکس که بجان است خریدار کسی!

جناب آقای امیرانی خواهشمند است بفرمایید تاکنون چندبار و هر بار چه مدت و به چه علت دستگیر شده‌اید؟

ج ـ این شاید شگفت‌آور و باور کردنی نباشد که شخصی طی چهل سال انتشار خواندنیها، حتی یک بار و به مدت یک ساعت به خاطر خوردن مال مردم یا چک برگشتی و سفته واخواستی، یا زدن و کشتن و به طور کلی آزار رسانیدن به مردم در جایی پرونده نداشته و زندانی نشده باشد ولی حقیقت محضی است که می‌توان درباره آن حتی از مخالفان تحقیق کرد و تصدیق خواست.

ولی از نظر سیاسی هنگامی که در آذر ماه 1321 تازه عروسی کرده و چند روز بود خانم و همسر دائمی و مادر 4 فرزندم را به خانه آورده بودم به اتفاق تمام روزنامه‌نگاران به دستور حکومت قوام‌السلطنه به زندان سیاسی شهربانی افتادیم و همه روزنامه‌ها و مجلات هم دسته‌جمعی توقیف شدند و بلافاصله پس از سقوط قوام‌السلطنه همه باهم آزاد شدیم و گناه من این بود که چرا از اجتماعات خیابانی مردم و جمع شدنشان در مجلس و رفتن به خانه قوام و هجوم به آنجا (درست مانند انقلابیون امروز) عکس گرفته‌ام، شرح این وقایع را به تفصیل در آن اوقات، روزنامه اطلاعات نوشت و مخصوصاً تأکید کرد که امیرانی خبرنگار ما جوانی است با شهامت، درستکار و بی نهایت پرکار که بیگناه بازداشت شده بود. خودم هم درباره واقعة 17 آذر 1321 سلسله مقالاتی نوشتم که به طور جداگانه هم با عکس‌های زنده‌ای از خشم مردم نسبت به مأموران چاپ شده است.

یک بار دیگر که آقای دکتر شیفته مدیر فعلی مجله دانشمند که در سال 1323 سردبیر خواندنیها بود به خاطر مقاله‌ای که دربارة سردار فاخر حکمت رئیس مجلس نوشته و به شوخی قریب به یقین گفته بود: سردار توپ در می‌کند ولی در سر میز بازی! به دستور بختیار حاکم نظامی دو ماه بازداشت کردندو من که مدیر مسئول مجله بودم غیرتم قبول نکرد به فرمانداری رفته گفتم درست است که دکتر شیفته سردبیر است ولی مدیر مسئول مجله منم هر کاری دارید به من مربوط است، یک افسر نیروی هوایی که معاون بختیار بود گفت حالا که اینطور است خودت هم بازداشت هستی و چند ساعتی مرا نگاه داشت تا سرانجام شیفته را هم آزاد نمود. یک بار هم در حکومت هویدا توطئه کرده بودند که مرا هر طور شده ولو برای 24 ساعت به خاطر حقه‌های سازمان بیمه‌های اجتماعی بدام بیندازند که دستش رو شد و نتوانستند و شرح آن هم به تفصیل در مجله چاپ شده.

من همواره پند استاد حقوقم را در دانشکده بخاطر دارم که می‌گفت : اگر می‌خواهی در برابر قاضی نایستی همواره پشت سر قانون راه برو، به همین مناسبت هرگز عملی که مستلزم تجاوز به حق افراد یا ملت باشد نکرده‌ام ولی مجله‌ام بیش از 9 بار از آذر 1321 تا دیماه29 1356 توقیف و تعطیل و حتی اشغال شده است که یک بار آن به جرم توهین به دربار در حکومت هژیر بود که دکتر سنجابی وکیل افتخاری خواندنیها آنها را محکوم و مجله را آزاد نمود و یک بار هم به دستور قوام و یکی هم رزم‌آرا و یک بار هم به دستور دکتر اقبال و سپس به دستور هویدا به جای توقیف آن را مأموران وزارت اطلاعات و ساواک اشغال کردند. بنابراین حقیر به خاطر امور شخصی مطلقاً به هیچ زندانی نرفته‌ام ولی به خاطر مبارزه در راه حقوق مردم محروم خود و مجله‌ام صدمات زیاد دیده و هنوز هم می‌بینم و به طوری که می‌بینید در خدمت هستیم.

این را هم به عرضتان برسانم که فردی چون بنده اگر به خاطر خلاف و یا جرمی حتی یک روز در زندان باشیم نمی‌توانیم با آن قلم بُرا از حکومت‌ها انتقاد کنیم و چون خود آلودگی نداریم زبانمان سر همه آنها حتی بالاتر‌ها دراز بوده است.

آقای امیرانی، بعد از کودتای 28 مرداد 32، بسیاری از مبارزین دستگیر و عده‌ای هم فراری شدند، آیا به علت خاصی بوده است که شما دستگیر نشدید؟

ج ـ مطبوعات هم مانند سایر مردم در هر دور و زمان به طور کلی و در درجه اول، به سه دسته مختلف تقسیم می‌شوند:

1ـ موافق 2ـ مخالف 3ـ بی‌طرف و بی‌نظر. در 28 مرداد عده‌ای از مطبوعات مانند روزنامه آتش30، فرمان31، طلوع و غیره جزو مخالفان دکتر مصدق بودند و در مجلس هم با زاهدی متحصن شده بودند. همین‌طور پست تهران به مدیریت محمدعلی مسعودی که بعد از 28 مرداد هر یک به نحوی اجر و پاداش خود را گرفتند. بعضی دیگر نظیر باختر امروز، اصناف، شورش و بسیاری روزنامه‌های دیگر موافق دکتر مصدق بودند که بعد از 28 مرداد دستگیر و یا فراری شدند. مطبوعات دسته سومی هم هست که خواندنیها در ردیف اول آنهاست و آنها مطبوعات حرفه‌ای هستند که باید در حوادث و رویدادها بی‌طرف باشند تا مردم را در جریان موافق و مخالف هر دو بگذارند. اطلاعات و کیهان و خواندنیها از این دسته بودند. با این تفاوت که آنها روزانه بودند و مجله ما هفتگی.

خواندنیها از ابتدای تأسیس تاکنون همواره مانند یک دادگاه بی‌طرف بوده و سخنان مدعی و مدعی علیه هر دو را تا توانسته منعکس کرده و این موضوع را بارها از 35 سال پیش تا سال گذشته چندین دفعه تکرار کرد که: «خواندنیها یگانه نشریة بی‌طرفی است که به هیچ یک از احزاب و دستجات و افراد و مقامات بستگی ندارد و چون حاوی زندة مطالب خواندنی سایر مطبوعات است مانند آئینه تمام نمای مطبوعات است و آئینه همیشه خودش غیر از آن چیزی است که در آن منعکس می‌شود» و باز همراه این اعلان که همه خوانندگان گواه آنند چند بار نوشتیم که: بی‌طرفی غیر از بی‌وطنی و یا بی‌دینی است، بنابراین ما هم با همه بی‌طرفی و رویة میانه‌ای که داریم، نسبت به مسایل ملی و دینی و مردمی حساسیت داریم و بایستی هم داشته باشیم.

این بی‌طرفی و برکناری از کشمکش‌های زودگذر روز با تمام محاسنی که دارد یک عیب دارد و آن اینکه هیچ یک از طرفین ما را قبول ندارد اگر می‌داشتند طی این چهل سال یا لااقل بعد از 28 مرداد هم وکیل و سناتور و وزیر می‌شدیم و یا دست کم مدال 28 مرداد که خیلی‌ها گرفتند می‌گرفتم.

شاهد زنده و حی و حاضر سیاست مجله ما آن هم نسبت به جبهه ملی، علاوه بر آقایان: دکتر شایگان، اللهیار صالح، دکتر سنجابی و مکی و بقایی، خود دوره‌های موجود مجله است که سال دوازدهم می‌باشد و در هر شماره عکسی از دکتر مصدق و یاران او داریم. همین‌طور مطالبی در تأیید ملی شدن نفت، به‌علاوه روزنامه باختر امروز هم در چاپخانه خواندنیها چاپ می‌شد و فرمان نخست‌وزیری زاهدی را که همه چاپ کردند ما چاپ نکردیم. بنابراین سبب دستگیر نشدن مرا باید از مخالفان و موافقان بپرسید و از مطالب مجله ولی سبب عمده این است که من داخل هیچ جریانی جز کار منحصر به فرد خودم نبوده و نمی‌خواهم هم باشم. هم‌اکنون در آرشیو اسناد و نامه‌های من که به وسیله پاسداران انقلاب ضبط شده نامه‌ای از شادروان دکتر مصدق و اللهیار صالح هست که از خواندنیها و رویه و روش آن تجلیل کرده و مخصوصاً نوشته است: دوره جلد کرده آن را در کتابخانه‌ام دارم من از کودتای 28 مرداد برای نخستین‌بار به وسیله رادیو که سکوت کرده بود، مطلع شدم و قبل از آن از تظاهرات دسته‌های کامیون‌سواری که از برابر دفتر کارم رد می‌شدند. بنابراین از هر جریان کسی منتفع یا متضرر می‌‌شود که در آن دستی داشته باشد لازم به یادآوری است که خواندنیها در طول دوران چهل سالة انتشار خود، دو بار، بالاترین تیراژ و درآمد و تعداد چاپ را داشته، آن دو دوران یکی دوران حکومت دکتر مصدق تا قبل از 28 مرداد بود. یکی هم دوران انقلاب امروز ملت ایران که از نوروز 1357 تا پایان همان سال مخصوصاً در تابستان و پاییز و زمستان بالاترین تیراژ را داشته است و این به معنی آن است که هزاران نفر تشخیص داده‌اند که راه و روش این نشریه کم جثه و گران قیمت بهترین و محققانه‌ترین راه و روش است که بی‌توسل به فحش و ناسزا یا سکس و جنایات و یا اعلان، مطالب آموزنده به مردم تقدیم کرده است.

اگر حکومت‌های بعد از 28 مرداد در همان روز اول مزاحم ما نشدند، بعدها در  حکومت اقبال و علم32 و امینی33 و مخصوصاً هویدا تلافی تمام سالها را در آوردند و اصولاً هیئت حاکمه دوست نداشت نشریه‌ای مستقل و ملی باشد و من از آقایان بازپرسان تمنا دارم، نه به خاطر من که عمرم را کرده خسته و فرسوده و دماغ سوخته هم شده‌ام، به خاطر ملت ایران و پیشبرد ثمرات انقلابیشان خوب و دقیق به دوره‌های مجله که کارنامه کار ماست نگاه کنند و یا دست کم به دوره خاطرات سی‌و سه ساله انتشار خواندنیها با دست خالی دست تنها و 5 سال دیگر یا جیب بدهکار و عده‌ای سربار نظر‌کنند تا بدانند این قلم به دست چه دشمنانی دارد و در میان چه طبقه‌ای در هیئت حاکمه فقط، آن هم به خاطر افشاگری فساد و ستم‌های آنها:

داغ صد زنجیر ناپیدایمان برگردن است             ما به ظاهر مانده از هر قید و بند آزادها

آیا زاهدی با شما دوست نبود؟ و علت عدم بازداشت شما هم او نبود؟

ج ـ دوستی که در واقع آشنائیش باید گفت زاهدی با من یک آشنایی ساده و معمولی بود، و به هیچ‌وجه حتی از مخالفان بیاد ندارد که در دوران حکومت زاهدی دیناری استفاده مادی یا غیرمادی او به من رسانیده و یا من از او خواسته باشم، حتی اردشیر را هم تا مدتها بعد از 28 مرداد ندیده و نمی‌شناختم، بنابراین آشنایی ساده ما باعث عدم بازداشت نبود علت عمده نبودن موجبات برای بازداشت بود. شما خودتان را یک آن به جای نخست‌وزیر 28 مرداد یا فرماندار نظامی آن بگذارید، در این صورت مدیر خواندنیها را برای چه و به چه مناسبت بازداشت کنید؟ خاصه که مقالات و نوشته‌های من هم از بعد از 28 مرداد شروع شد، هر کس دیگر هم به جای او بود نمی‌توانست مرا بازداشت کند. که در این صورت باید 25 یا 20 میلیون جمعیت بی‌طرف ایران را که سرشان به کار خودشان گرم بود، بازداشت کند من چون به‌عنوان یک همکار و محقق جواب شما را می‌دهم به نظر من این سؤال را بهتر است از دارودسته زاهدی یا مخالفان بکنید، شاید آنها چیزی بگویند همین‌قدر می‌دانم مدتها بعد از 28 مرداد که خواستم زاهدی را در باشگاه افسران ببینم راهم ندادند و سرهنگ زاهدی که بعداً سپهبد شد گفت فقط تا دم اتاق یارافشار می‌توانی بروی و این عمل به من برخورد اگر علتی برای بازداشت من در هر دو زمان بوده و بازداشت نشده‌ام. حاضرم حالا دَینی که ندارم ادا کنم.

آقای امیرانی، برای روزنامه‌نگاری چون شما کاملاً مقدور بوده است که با درباریان و بزرگان رابطه داشته باشد و در مهمانیها و مجالس بزم و رزم آنان شرکت کند، خواهشمند است این روابط را تا آنجا که برایتان مقدور است از ابتدا تا حال بنویسید.

ج ـ متأسفانه و یا خوشبختانه من به علل جسمانی شخصاً به اصطلاح عوام «را دستم» نبود که در هیچ مهمانی خصوصی و یا عمومی شرکت کنم. مخصوصاً از بیست سال پیش و 18 سال پیش به این طرف نخست براثر آنکه ناگهان به علت نرسیدن اکسیژن به مغز به خاطر مصرف زیاد آنتی بیوتیک در سرماخوردگی به طوری که می‌بینید پنجاه درصد شنوایی خود را از دست داده و با کمک سمعک هم در مجالس و محافل پارازیت‌ها را زودتر می‌شنوم و هرکس بخواهد با من حرف بزند باید داد بزند. حضور یک چنین کسی در مهمانیها هم برای خودش و هم صاحبخانه و سایران بی‌معناست. دوم به خاطر مصنوعی بودن تمام دندانهایم که باز 18 سال پیش همه را یک جا کشیدم، نمی‌توانم ناهار یا شام در جایی مهمان باشم برای اینکه اولین ریزه غذایی که زیر دندانم برود برای تمیز کردن آن بلافاصله باید توالت بروم و همین‌طور گرفتاریهای دیگر.

با وصف این از آنجا که شرکت در دعوتها برای ما روزنامه‌نگاران در ردیف کار به حساب می‌آید در بعضی از آنها به اکراه شرکت می‌کردم از جمله مهمانیهای رسمی و نشسته وزارت خارجه، آن هم گاه‌گاهی که هویدا عمداً و شاید هم به قصد توهین مرا در کنار امیرطاهری و یا جوجه نوچه‌های خودش می‌نشاند که آن را هم در سالهای اخیر به کلی قطع کردند.

من به مهمانی دربار سالی یک بار می‌رفتم آن هم در 28 مرداد و کارت دعوت را هم خانم دکتر حجازی که پیرزنی آشنا با خانم من و خانم دکتر صدر بود برای آنها می‌فرستاد (چون خودش خواهر ملکه مادر بوده است) و در واقع به صورت طفیلی در مهمانی ملکه مادر که در باغ سعد‌آباد بود، آن هم در سه سال اخیر شرکت می‌کردیم34 و قبلاً خیال می‌کردم فقط رجال و افراد مهم هستند بعد معلوم شد دو هزار نفر از هر نوع مردم که بیشترشان نسل جوان بودند شرکت داشتند، از جمله مدیران اطلاعات و کیهان و مهندس والا35 و دکتر شریعت مدیر تهران اکونومیست. و دیگر حتی یک بار در مهمانی دربار نه شام و نه ناهار بنده را دعوت نکرده‌اند. در بزم و رزم که مطلقاً، زیرا شخص شاه سابق از روزنامه و روزنامه‌نگار و به طور کلی مطبوعات خوشش نمی‌آمد و حساسیت داشت، و یا لااقل به نظر ما چنین می‌نماید. شما باید بدانید که لازمة حضور در این قبیل مهمانیها نخست مشروب خوردن است که من و همسرم و فرزندانم حتی سیگار هم دود نمی‌کنیم و دیگر شرکت در بند و بست و معامله و مذاکره و توطئه و تجارت است که ما از آن برکنار بودیم. در این صورت اگر شما به جای آنها باشید یک چنین آدم نچسبی را برای چه دعوت کنید؟ حتی سفارتخانه‌ها هم ما را دعوت نمی‌کردند. تنها در تولد الیزابت سفارت انگلیس دعوت می‌کرد و در انقلاب اکتبر شورویها که به صورت کوکتل برگزار می‌شد بعد از دوران اشغال خواندنیها به وسیله هویدا، با تمام اشتیاق و احتیاجی که داشتم حتی دوستان هم ما را به عروسی‌هایشان دعوت نمی‌کردند. به طوری که در ده دوازده سال اخیر، فردی منزوی و در عین حال پر کار بودم که همه‌اش منزل بودم و رابطه کسی از نوع من با بزرگان همان رابطه‌ای بوده که خداوند در مورد آن در قرآن به‌عنوان تُقاط از آن یاد کرده می‌فرمایند به منظور برحذر ماندن از شر آنهاست. بنابراین از نظر معاشرت و آمد و رفت من بدبخت‌ترین و در عین حال خوشبخت‌ترین آنها بودم که معاشرتی نداشم. تنها معاشرت ما با خانواده‌امیر سلیمانی بود که در زمان جنگ بود و حیدرقلی امیرسلیمانی رئیس باجه 1 بانک ملی در پستخانه همسایه اداره خواندنیها بود و ما حساب خواندنیها را در آن بانک نگاه می‌داشتیم. آن هم تا قبل از 28 مرداد. و چون حیدرقلی خان مرحوم برادر ملکه توران مادر شاهپور غلامرضا بود و در واقع دائی او به حساب می‌آمد. هنگامی که شاهپور غلامرضا در افریقای جنوبی با رضاشاه بود عکس او را داد در مجله چاپ کردیم و بعد از بازگشت باز در سالهای قبل از 1330 با او آشنا شدیم، آن هم نه به خاطر همین حیدرقلی‌خان بلکه به خاطر ریاست شاهپور غلامرضا بر باشگاه سوارکاران که من از دوران رضاشاه هنگام خبرنگاری اطلاعات نسبت به اسب‌دوانی خدمات و ابتکاراتی کرده بودم که تفصیل همه را در خاطراتم آورده و در شماره اسفند گذشته (26 اسفند 1357) نیز قسمتی از آن را چاپ کرده‌ام و از آن پس یعنی در بیست سال اخیر کوچکترین ارتباطی با آنها نداشتم و حتی در دورانی که خواندنیها در حکومت هویدا اشغال شد خیلی‌ها گفتند چرا به شاهپور غلامرضا که آن همه خدمت در اسب‌دوانی با آنها کرده‌ای مراجعه نمی‌کنی، که من این کار را نکردم و به طوری که در خاطرات خوانده‌اید، یکی از علل بد شدن اشرف با من و خواندنیها این بود که به او گفته بودند: ابتکار فلانی در کار اسب‌دوانی باعث لطمه خوردن به بخت‌آزمایی سازمان شاهنشاهی شده و او هم به شهربانی دستور داد بلیط‌های اسب‌دوانی را که یگانه شرط‌بندی مشروع و قانونی بود پاره کرده در سراسر کشور جمع کردند که داستانش به تفصیل در خاطرات آمده است و من خوشوقت می‌شوم از این که کسی بیاید بگوید در فلان مهمانی بوده است و بعدها دشمنان ما که دشمنان ملت ایران هستند خیلی چیزها پشت سر ما گفتند که مرور زمان باطل بودن همه آنها را نشان داد. دیگر با هیچ یک از شاهپورها و شاهدخت‌ها و نخست‌وزیران و وزیران و سایر بزرگان آمد و رفتی نداشته و نداریم و اصولاً من مرد اجتماعی نیستم فرزند کتاب و کسی که کارش شب و روز خواندن و نوشتن و فکر کردن است نمی‌تواند، اهل این‌جور معاشرت‌ها باشد و من از شما خواهش می‌کنم در صورتی که مورد بخصوصی را شنیده و یا دیده‌اید بنویسید، تا در منتهای صراحت و یا مهین‌دوستی برایتان شرح بدهم.

س ـ پس از انفجار دفتر مجلة «این هفته»36 مدتی نسبتاً طولانی این مجله در چاپخانه خواندنیها چاپ می‌شده است. آیا شما را به این کار مجبور ساختند، یا شما خود را به انجام این کار ملزم احساس می‌کردید؟ همچنین بفرمایید که انگیزه شما که به گفته خودتان عمری است در خدمت مردم هستید، در این مورد چه بوده است؟

ج ـ اداره امور چاپخانه و گراورسازی خواندنیها، به طور کلی از جمله مجله است. گراورسازی خواندنیها را سالهاست به کارگران آن واگذار کرده‌ایم و آنها فقط به سود و مسئولیت خودشان کار می‌کنند در مقابل برای خواندنیها ماهی مقداری گراور می‌سازند. چاپخانه خواندنیها که فقط در نام با مجله یکی است سالها به یک نفر لاهیجی نام اجاره داده بودیم و مدتی هم به دو نفر دیگر آقای مظاهری و شاندرمنی که به مسئولیت خودشان کار چاپ می‌کردند.

بعد از اشغال اداره مجله و چاپخانه به وسیله دولت هویدا مخصوصاً بعد از آنکه کارمندان و کارگران دیدند برخلاف دستور صریح و کتبی من مأموران وزارت اطلاعات به ریاست آقای آرین‌پور رئیس سانسور و راجی نام عضو سانسور و محرمعلی خان خدا نیامرز مأمور شهربانی به چاپخانه ریخته نام لوشانی را در سرلوحه مجله گذاشتند. دیگر برای من که سرمایه‌گذار ساختمان و چاپخانه بودم تره هم خورد نمی‌کردند و همه آنها من و پسرم را از بین رفته می‌دانستند. من به خاطر ندارم مجله این هفته را در چه سال و ماهی در آنجا چاپ کردند و در هر حال به محض اینکه از وضع آن آگاه شدیم او را رد کردیم و مبلغی هم گمان می‌کنم پول چاپخانه را خورد. من شخصاً نه مدیر و نه سردبیر و یا کسی که او را برای چاپ آورده نمی‌شناسم و در عمرم با امثال این آدم‌ها سرو کار نداشته‌ام. اصولاً کارهایی که برای چاپ به چاپخانه می‌آورند، اگر روزنامه و مجله باشد اجازه در وزارت اطلاعات کافی است و اگر کتاب باشد اجازه فرهنگ و هنر، دیگر مسئولان چاپخانه حق دخالت در مندرجات آن روزنامه و مجله یا کتاب ندارند. سرمایه‌گذار و صاحب چاپخانه که اصولاً روحش خبر ندارد. و مدت طولانی هم چاپ نشده بعد از دو سه شماره شاید خود ما ردش کردیم و هیچ انگیزه و اجباری در کار نبوده است، هم‌اکنون که مأموران شما در چاپخانه هستند می‌دانند کارگران چه به سر صاحب مؤسسه در می‌آورند، تا چه رسد به آن دوره که من خودم و مجله و چاپخانه‌ام تحت اشغال بود.

آقای امیرانی، خواهشمند است بفرمایید از سال 1319 هجری شمسی تا موقع خروج شاه در سال گذشته از کشور چند بار شرفیاب شدید، چه به طور رسمی در جمع ارباب جراید و چه به طور خصوصی و در این ملاقات‌ها چه مسایلی مطرح می‌شد؟

ج ـ جریان شرفیابی‌های رسمی مانند سلام‌های سالانه و مصاحبه‌ها را به موقع خود روزنامه‌ها به تفصیل چاپ و نشر کرده‌اند و اصولاً در سلام‌ها چون مدیران و سردبیران مطبوعات جزو مؤسسات ملی و بازرگانی به سلام می‌رفتند، رئیس وقت شرکت نفت چند کلمه‌ای فورمولی از طرف همه می‌گفت و گاهی هم اگر جلو صف مطبوعات می‌ایستاد سناتور مسعودی و بعد از مرگ او، محمدعلی مسعودی که هم در صف سنا و هم مطبوعات می‌خواست خود را نشان دهد یا برادرش جواد مسعودی و یا فرهاد مسعودی مخاطب قرار می‌گرفتند و من هرگز نه مخاطب بوده‌ام و نه مخاطِب.

و در مورد شرفیابی‌های خصوصی، من یگانه روزنامه‌نگاری بوده‌ام که در سال بیست و سوم مجله طی سرمقاله‌ای صراحتاً نوشتم که بیست و دو سال است تقاضای شرفیابی نکرده و در نظر هم ندارم بکنم. اگر شما روزنامه‌نگار که خیر یکی دیگر از همین مخالفان مدعی را سراغ دارید که یک چنین چیزی آن هم درباره شاه مملکت نوشته باشد، بفرمودة قرآن: فَأتوبمثلِه... نظیرش را نشان بدهید تا من همه حرفهای خود را پس بگیرم و‌گرنه از هم‌اکنون باید یک چنین نویسنده‌ای را با عرض معذرت به خانه‌اش روانه کنید. و باز یگانه روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای هستم که در 12 سال اخیر، پس از اشغال خواندنیها به وسیله دولت هویدا و از یکی دو سال قبل از آن، راندة درگاه و دربار بودم و جز در مراسم رسمی و دو‌رادور او را نمی‌دیدم. در بهار گذشته هم که آخرین مصاحبه مطبوعاتی بود، من یگانه کسی بودم که هیچ سؤالی نکردم چون سؤالها همیشه طبق برنامه بود و بالعکس در مجله هم نوشتم سبب سؤال نکردن من این بود که یک نفر نامحرم علاوه بر روزنامه‌نگاران در آنجا بود که گوشه‌ای لم داده بود و آن هویدا بود!

در طی این چهل سال تنها سه بار آن هم هر بار به مدت ده دوازده دقیقه مرا احضار کردند و در محوطه باغ، همانطور سرپایی به من پرخاش کردند که چرا در مورد سواحل شمال چنین نوشته و یا از بنیاد پهلوی انتقاد کرده‌اید و یک بار هم با وجود احضار، مرا نپذیرفتند، فقط هاشمی‌نژاد گفت: فرموده‌اند به شما بگویم مگر با فلانی جیک‌و بیک داری؟! و منظور از فلانی رحمت‌اله مقدم مراغه‌ای نماینده مجلس بود که گویا امروز استاندار آذربایجان شده و تاکنون من رنگ او را و او هم شکل مرا ندیده ولی نوشته‌ها و مقالات او را هم مانند نوشته‌های بنی‌احمد و دیگران بدون آنکه بشناسمشان چون انتقادی بود و در جهت دموکراسی و آزادی و خواست مردم، در خواندنیها منعکس می‌کردیم و من جریان آن دو شرفیابی دیگر را که احضارش باید نامید به تفصیل در بازداشتگاه قبلی برای بازجویی‌کنندگان روبسته شرح داده‌ام و در اینجا تکرار آن لزومی ندارد.

مشروح روابط خود را با اردشیر زاهدی وزیر اسبق خارجه و سفیر شاهنشاه در ایالات متحده بنویسید و بفرمایید که به نظر شما او چگونه مهره‌ای بود؟

ج ـ من اردشیر زاهدی را مدتها بعد از 28 مرداد 1332 دیدم و شناختم. سبب شناسایی هم خیلی ساده بود. روزی طرف عصر تلفن زنگ زد و گفتند اردشیر زاهدی است، از باشگاه افسران که بعد از 28 مرداد مقر نخست‌وزیری شده بود تلفن می‌کرد. بی‌سلام و تعارفی خیلی صریح و رُک گفت: «آخرش کار خودت را کردی؟» من با تعجب پرسیدم چکاری؟ گفت عکس روزنامه اطلاعات را ببین تا بعد حق خودت و رفیقت را (منظورش مسعودی مدیر اطلاعات بود) کف دستتان بگذارم. من که در برابر افراد مؤدب مؤدبم و در برابر افراد خشن و قلدر، قلدرتر، بی‌آنکه توجه کنم با چه کسی حرف می‌زنم گفتم: هر کاری از دستت بر می‌آید مضایقه نکن و گوشی را زمین گذاشتم. اطلاعات را که نگاه کردم دیدم عکسی چاپ کرده‌از زاهدی در حال بیماری که زنش تاجی اتحادیه دوا به دهانش می‌ریزد! و اردشیر نسبت به زن پدرش بعدها فهمیدم خیلی حساسیت و حسادت دارد و روزنامه اطلاعات گفته این عکس را از فلانی گرفته‌ایم. راست هم می‌گفت چون عکس را فرستاده بودند ما چاپ کنیم به درد مجله نمی‌خورد به روزنامه اطلاعات دادیم.

بعدها سرتیپ شیبانی وکیل کاشانی که آن روز در باشگاه افسران بود تعریف می‌کرد که بعد از آن تلفن، اردشیر خیلی عصبانی بود همین که پدرش فهمید علت عصبانیتش نسبت به شما چاپ عکس در اطلاعات بوده با آنکه فوق‌العاده اردشیر را دوست داشت مدت یک هفته با او حرف نمی‌زد، مدتها گذشت وقتی اردشیر حس کرد که یک نفر صریح‌تر و با شهامت‌تر از خودش هست که با پدرش هم دوست است دیگر کاری نکرد و من با او هیچ ارتباط دوستی نداشتم و حتی در عروسیش با شهناز هم ما را دعوت نکرد.37

تا اینکه فرامرزی38 سردبیر کیهان مرد و در مرگ او من در سوگ اهل قلم که فرامرزی از شجاعان آن بود، بی‌آنکه رویه سیاسی او را بپسندم مقاله‌ای نوشتم، یکی دو ماه بعد از آن مقاله نامه‌ای از اردشیر که نمی‌دانم کجای اروپا بود رسید و در آن نوشته بود: با آنکه من از شما قهرم، آنچه در مورد مرگ فرامرزی نوشته بودی طوری در من اثر کرد که نتوانستم از ستایش مردانگی شما خودداری کنم که من به آن نوشته جوابی دادم که تاریخی است، روی سخن با اردشیر است ولی مخاطب حکومت، ملت و مملکت است اصل فتوکپی آن نامه در بایگانی من هست که دست پاسداران است و قسمت‌های مهمی از آن در خاطرات چاپ شده و مخصوصاً‌ در آن نوشتم: «شما از من قهر کرده‌اید»؟! شما کی هستید، من کی هستم. دوستی، آشنایی، دشمنی، عداوت، همه اینها اصولی دارد. من اصلاً نمی‌دانم شما را چه بنامم، دوست، آشنا، بیگانه (اول و عنوان نامه را سفید و چند نقطه ... گذاشته بودم) و سپس صفات خوب و بد او را یادآور شده خودش را به خودش معرفی کردم و دیگر جوابی ندیدم. اصل نامه که در 17 صفحه است و واقعاً خواندنی است در ابتدای خاطرات به طور سانسور شده در حکومت هویدا چاپ شده، بی‌آنکه از او نام ببرم وقتی مجله خواندنیها از طرف هویدا اشغال شد، من طی یکی دو سال به همه جا شکایت کرده متوسل شدم، به دو دلیل، دلیل اول آنکه نگویند چرا به ما نگفتی؟ دلیل دوم آنکه شاید بتوانند کاری بکنند. هیچکس جواب درستی به من نداد و هنوز هم که انقلاب شده، من هم مانند مردم ایران از علت اشغال خواندنیها بی‌اطلاعم. در این مورد وقتی اردشیر زاهدی که او را مردی صریح و جسور می‌دانستم مراجعه کردم و او در آن موقع وزیرخارجه بود، حرفی زد که تا الآن هم معنی آن را نفهمیده‌ام. او گفت: «اگر من در کار تو مداخله کنم بدتر می‌شود!» خودم چنین استنباط کردم که از دست او هم کاری ساخته نیست. برای اینکه سردبیران اشغالگر هویدا که یکی از آنها لوشانی بود، چون احمق بود گفته بود: «بی‌خود به این و آن شکایت نکند، از دست اینها کاری ساخته نیست» و همین طور هم شد.

وقتی اردشیر سفیر ایران در امریکا بود، هنگام مسافرت به شمال به اتفاق بچه‌ها در نزدیکی بابلسر با منظره تصادف اتومبیلی روبرو شدم پس از تحقیق معلوم شد متعلق به یکی از شاهدخت‌هاست و مردم می‌گفتند خوب شد تصادف کرد برای اینکه تمام زمین‌های سواحل را گرفته‌اند! من این موضوع را طی نامه مفصلی ضمن شکایت از وضع خودم و مردم به اردشیر نوشتم که او بعدها همین نامه مرا معلوم نشد به چه مناسبت و شاید روی مخالفت با اشرف به‌عنوان شاهد ادعا (این تصور من است) برای شاه فرستاده بود که در حکومت علم موجب دردسر برای ما گردید که داستانش مفصل است و اگر عمری ماند در خاطرات گفته خواهد شد.

دیگر ارتباط سیاسی و اقتصادی و خبری و معاملاتی و این‌جور چیزها با این آدم هم مثل سایران نداشتم ولی او برای من به خاطر صفاتی که دیده و یا شنیده او احترام قائل بود. و من در حکومت هویدا به طوری که بعضی وزارت اطلاعاتی‌ها می‌گفتند چوب آشنایی خود با اردشیر را می‌خورم که با هویدا مثل کارد و پنیر بود، چرایش را خدا می‌داند.

سال گذشته که برای معالجه و چک‌آپ به امریکا رفتم، چون می‌بایست به میوکلینیک در مرز کانادا بروم اردشیر را در واشنگتن ندیدم معلوم شد در نیویورک بالای بستر علم است و من هم در مجموع بیش از ده روز در بیمارستان و راه مهمانخانه نمانده با تعهد به اینکه عید امسال برای عمل پروستات برگردم به تهران برگشته دنباله مبارزات انقلابی خود را علیه هیئت حاکمه که آن روزها فقط در خواندنیها آغاز شده بود ادامه دادم.

من طی چهل سال روزنامه‌نگاری با خیلی‌ها دوست و آشنا شدم و یا آنها خود را با ما آشنا می‌دانستند ولی بحمدالله رنگ هیچ یک را نگرفتم و رنگ ثابت و ساده ملی و ایرانی و اسلامی خود را مفتخرم که حفظ کرده‌ام.

درباره اینکه او چگونه آدمی و یا به قول شما چگونه مهره‌ای بود، تا آنجا که من می‌دانم صریح بود و فعال و کاربر و رفیق‌باز، ولی ساده بود و خلق و خوی کودکان داشت، فقط در سالهای اخیر سیاستمدار شده کمتر حرف می‌زد. دوستی و کینه‌اش را نسبت به احدی بعینه خود من نمی‌توانست مخفی کند، در روابط عمومی با روزنامه‌نگاران مخصوصاً در خارج گرم می‌گرفت و چون شخصاً هم دست‌ودل باز بود، در راه آنها و شاید هم روزنامه‌نگاران ایران خرج می‌کرد ولی در مورد من و خواندنیها دیناری نه او داد و نه ما می‌گرفتیم و حتی مجلاتی که به وسیله وزارت اطلاعات به سفارت می‌رفت. تا پولش را ندادند قطع کردیم. می‌گویند در جوانی عیاش و خوشگذرانی بوده و در سیاست با «سیا» ولی من یکی در این کارها با او هم مانند سایران کوچکترین ارتباطی نداشته و نمی‌توانستم داشته باشم، حتی یک دفعه قبل از 28 مرداد عکس او را همراه با عادل‌نژاد خلعتبری معروف به (غوغا) که نوعی عباس شاهنده است و از پررو‌های دنیا چاپ کرده به او حمله می‌کردم که چرا با چنین کسانی راه می‌رود. این بود مختصری از اطلاعاتم درباره این شخص و نوع ارتباط.

نظر شما در مورد وقایع 39 تا 42 چیست؟ نقش و نظر دکتر امینی در این سالها چه بود؟ و چه شد که مخالفان اصلاحات ارضی کاری از پیش نبردند؟ و آیا رفراندوم ششم بهمن 41 به نظر شما موفقیت‌آمیز نبود؟

ج ـ قبل از هر چیز باید به عرضتان برسانم که من این بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم را به خاطر تظاهر خدای نکرده و یا خوشامد کسی نمی‌نویسم، این عادت من از دوران مکتب و ملای مکتبی است که در آغاز خیلی چیزها می‌نویسم.

در مورد وقایع سال 1339 تا 1342 درست نظرم نیست که چه بوده، همین‌قدر می‌دانم بعدها گفتند دکتر امینی را امریکاییها روی کار آوردند ولی از لحاظ ما روزنامه‌نگاران در آن سالها اندکی بر آزادی مطبوعات افزودند البته نه مانند دوران قبل از 28 مرداد و همین که دکتر امینی رفت و دولت بعدی آمد، باز کاسه همان کاسه گشت و آش همان آش و سانسور برگشت. من نظر خودم را تا آنجا که سانسور اجازه می‌داد در مورد وقایع آن دوران، زیر عنوان بدون رتوش و با رتوش در هر مورد در مجله نوشته‌ام و در مورد اصلاحات ارضی هم اشتباه آنها این بود که تصور کردند همین که رعیت از نظر لغوی در فرهنگها از میان رفت از نظر معنا و بردگی هم از میان می‌رود و من به خاطر دارم که خودم نوشتم: اگر شما به جای 2 هکتار زمین صد هکتار هم به کشاورز بدهید ولی او را ادارات شما به روش همیشگی بدوانند و بدوشند نتیجه‌اش صفر است. من تصور می‌کنم این تز و نقشه ایرانی و بومی خود، برای اینکه هر دستور و تصویب‌نامه و آیین‌نامه و یا قانون در صورتی معتبر است و قابل اجرا که مخالف اصل نباشد و اصلاحات ارضی به آن شیوه بیشتر به نمایش شباهت داشت تا عمل مفید زیرا مخالف اصل مالکیت که اصلی اسلامی است بود و روستایی ایرانی که ایمان دارد روی زمین غصبی نماز جایز نیست، مانند بدن انسان با تمام احتیاجی که داشت قلب مصنوعی و متعلق به دیگری را نمی‌توانست بپذیرد. در همان اوقات ما در خواندنیها اشعار خوبی از یک خرده مالک دل سوخته چاپ کردیم که از دفتر ویژه ساواک گوینده‌اش را از ما می‌خواستند شعر یک بیتش این بود و قبل از نوشتن آن باید یادآور شوم که آن روز‌ها ارسنجانی که خود از مهره‌های مرموز بود لقب دادگستر به شاه داده بود و شاید هم کس دیگری این لقب را داده بود که به خاطر این شعر مورد قبول قرار نگرفت. شعر این بود:

مال مرا، بگیری و، بخشی به دیگران                         پاداش این عمل، لقبش دادگستر است؟!

و هیچکس مانند مجله ما در آن روزها نامه‌ها و نوشته‌ها و ناله‌های خرده مالکان را منعکس نمی‌کرد تا آنجا که به ما مظنون شده خیال کردند مالکیم در صورتی که حتی در بهشت‌زهرا هم که درست نشده بود زمینی نداشتیم.

در روزنامه‌نگاری یک قاعده و قانون هست که به منزلة اصل است و آن انگیزه هر وقت حکومت و دولت یا مؤسسه و فردی زیاد درباره مسئله و موضوعی در وسایل ارتباط جمعی تبلیغی کرد باید به آن مسئله و موضوع مشکوک بود و تبلیغات زیاده از حدی که تا سالها به منظور تحمیق امریکاییها برای اصلاحات ارضی می‌شد و کنگره یا رفراندوم 6 بهمن هم یکی از آنها بود برای همین منظور بود. که کار خوب و مفید و کالای مرغوب و مورد نیاز احتیاج به تبلیغ زیاده از حد ندارد، چنانکه کسی برای نان و مسجد تبلیغ نمی‌کند ولی کوکا و کاباره نیازمند تبلیغ است. من در همان اوقات نوشتم: هدف اصلاحات ارضی و هر نوع کمک به روستا و روستاییان باید کشاورزی و کشت باشد نه مالک کردن آنان، نشنیدند و کشاورزی خودکفای ما را به جایی رسانیدند که فقط به اندازه 32 روز در سال خوراک خودمان را می‌توانیم تهیه کنیم و در سایر ایام چشم بدست کشاورز امریکایی و کانادایی و استرالیایی باشیم. من در رفراندم شرکت نکردم ولی در اولین کنگره بزرگ بودم و دیدم هر چه می‌گویند و می‌کنند برای فیلم است و نوار و نوشتن و به جنبة نمایشی و به رخ کشیدن آن پی بردم. علی امیرانی

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

______________________

1ـ ص 177.

2ـ ص 178

3ـ همان، ص 179.

4ـ همان، صفحات 179 ـ 180 ـ 181.

5ـ روزنامه آیندگان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

6ـ حزب رستاخیز، 2 جلد، مظفر شاهدی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

7ـ رجوع شود به مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک 8 جلد، تهران، مرکز اسناد تاریخی

8ـ رجوع شود به: فهرست مقالات و اعلام مجله خواندنیها، 4 جلد، تهران، کتابخانه مجلس شورای اسلامی با همکاری مؤسسه تاریخ معاصر، 1388.

9ـ رجوع شود به مطبوعات عصر پهلوی، 8 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378 ـ 1388

10ـ خاطرات اردشیر زاهدی، تدوین احمد احرار، 291.

11ـ همان، ص 299

12ـ همان، ص 5

13ـ خاطرات حسین مکی، تهران، علمی، 1368، ص 223

14ـ در حاشیه گزارش آمده است: در فواصل سه ساله به طبقه‌بندی پایین‌تر نزول داده می‌شود پس از 12 سال از طبقه‌خارج می‌شود.

15ـ اسناد لانه جاسوسی، 340، ص 39 ـ 40.

16ـ همان، ص 51

17ـ اسناد لانه جاسوسی، ج 2، ص 365، تهران ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386.

18ـ بازیگران عصر پهلوی، محمود طلوعی، جلد 2، ص 802 ـ 803.

19ـ خاطرات ارتشبد حسین فردوست، جلد 2، ص 184 ـ 185.

20ـ نعمت‌الله نصیری سومین رئیس ساواک، شرح حال وی در همین مجله آمده است.

21ـ او از عناصر فعال در کودتای 28 مرداد 1332 بوده خصوصاً همکاری وی با میس‌لمبتون از قبل شروع و در حقیقت تحت مدیریت آژاکس کودتا بود.

22ـ البته آقای امیرانی و بسیاری از صاحبان مطبوعات و قلم جزو «ملت» و «مردم» نبودند. اینان یا وابسته به استبداد پهلوی و یا استعمار خارجی بودند.

23ـ مجله رنگین‌کمان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

24ـ مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک، به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی. البته ما در این سلسله مقالات از کتاب مزبور سندی و گزارشی نخواهیم آورد. خصوصاً آن که کتاب فوق در دسترس خوانندگان محترم خواهد بود.

25ـ آقای امیرانی طوری از خود و مجلة خواندنیها سخن می‌گوید که انگار او رهبری انقلاب اسلامی را داشته!! و مجله هم‌چون اعلامیه‌ها، بیانیه‌ها... به انقلاب خط می‌داد!!

26ـ کتاب مزبور توسط کشیش رومانی نوشته شده و تاکنون 3 ترجمه از آن منتشر شده است اتفاقاً بدترین و غیرمستند‌ترین متن، ترجمه همین مجله است ـ علاوه برآن که اشکالات محتوایی و تاریخی دارد.

27ـ کتاب امام صادق (ع) مغز متفکر تشیع ترجمه و در حقیقت افسانه‌بافی ذبیح‌الله منصوری است که فاقد ارزش و مدرک است. علاوه برآن که اسائه ادب به ساحت مقدس ائمه اطهار (ع) می‌باشد.

28ـ کتاب امام حسین (ع) و ایران ترجمه یا تدوین ذبیح‌الله منصوری فاقد ارزش تاریخی و محتوایی است.

29ـ ادعای بدون مدرک و واقعیت است.

30ـ به مدیریت مهدی میراشرافی که پس از انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام شد.

31ـ به مدیریت عباس شاهنده، رجوع شود به: روزنامه فرمان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

32ـ رجوع شود به امیراسدالله علم مردی برای تمام فصول، مظفر شاهدی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی.

33ـ علی امینی به روایت اسناد ساواک، 2 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

34ـ البته طبق معمول آقای امیرانی با تحریف تاریخ و تکذیب واقعیات به دنبال تبرئه خود بود.

35ـ رجوع شود به مجله تهران مصور به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

36ـ مجله این هفته را باید بزرگترین لکة ننگ بر دامان رژیم پهلوی و آخرین انحطاط مطبوعات ایران دانست.

37ـ عبدالرحمن فرامرزی از رهبران حزب عدالت در دهه 1320 و از مدافعان سیاست انگلیس در ایران.

38ـ البته عبدالرحمن فرامرزی هم از وابستگان به سیاست انگلستان در ایران و از مؤسسان حزب عدالت در کنار علی دشتی، جمال امامی، ابراهیم خواجه‌نوری، احمد هومن و ... بود. کارنامة وی از اوان جوانی تا مرگ مشخص است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بخش دوم

 

 

مقدمه

ملت ما تاریخ را تاریخ دیگر کرد. جریان تاریخ را عوض کرد.1 یکی از اهداف تاریخ‌نگاری و توجه به تاریخ، شناخت تاریخ، انتقال تجربه، عبرت‌پذیری از سرنوشت طاغیان، فاسدان، منافقان، وابستگان به استعمار و استبداد است. همان‌گونه که ما تاریخ را معلم خود قرار می‌دهیم، اسوه‌ها و الگوهای شایسته صالح و مصلح را انتخاب می‌نماییم. و در پی شناخت عوامل صعود و سقوط انسان‌ها، جریانات، حکومت‌ها هستیم در واقع می‌خواهیم چراغی فراراه آینده قرار دهیم.

آن‌چه استعمار و استبداد در دو سدة واپسین در این مرز و بوم انجام داد، یکی از ابزارهایش «تبلیغات» و «رسانه‌»ها در درون حکومت بود. آنها از این طریق زمام و مدیریت فکری جامعه و فرهنگ را به دست گرفتند. به تعبیر دیگر استعمار فرهنگی بزرگترین فاجعه است که به دنبالش استعمار سیاسی، اقتصادی، نظامی را خواهد داشت. قلم و رسالت صاحب قلم در هدایت یا ضلالت جامعه مؤثر است و این فاجعه را ما خصوصاً از عهد مشروطیت تا فروپاشی رژیم پهلوی که افزون بر هشتاد سال را در بر می‌گرفت داشتیم. قلم‌هایی که علیه «هویت ملی»، «هویت اسلامی»، «هویت انسانی» ما به کار رفت جریان چپ مارکسیستی، سوسیالیستی، اعتقادات و ایمان دینی جامعه را تضعیف می‌نمودند. قلم‌های شاهنشاهی و درباری نهادهای دینی و باورهای اخلاقی را تبدیل به لاابالی‌گری و هُرهُری‌گری نمودند.

جریانات ملی با تکیه بر ناسیونالیسم، به نفی فرهنگ و تمدن اسلامی پرداختند. خصوصاً از دوران پهلوی اول که «غربگرایی»، «باستان‌گرایی» دو لبة تیغ برای از میان بردن فرهنگ اسلامی بود. در دوران محمدرضا گسترش فحشا، فساد، تباهی، که عمدتاً برگرفته از سیاست امریکا در ایران و حضور جریان صهیونیسم بود، بی‌بندوباری‌ها را گسترش داد. سینما، هنر، مطبوعات، رادیو تلویزیون بخشی از ابزار استعمار و استبداد علیه هویت فرهنگ و تمدن ما بود. حضور مستشاران انگلیسی، امریکایی، صهیونیستی را در این عرصه نمی‌توان نادیده گرفت. انتشار نشریات صهیونیستی از سال 1320 ـ 1357 2 فعالیت محافل انگلیسی با شگردهای خاصی که داشت و مطبوعات وابسته3 فعالیت امریکایی‌ها در دهه 1320 ـ 1357 خصوصاً پس از کودتا را نباید نادیده گرفت، به خصوص گرفتن کتب درسی، پیک دانش‌آموز، تأسیس بنگاه نشر و ترجمه، تأسیس فرانکلین، تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان4 و صدها شاهد دیگر و زندگینامة صاحبان قلمی که در مسیر انحطاط و اعوجاج جامعه حرکت می‌کردند.

شاید بتوان تحلیل شادروان جلال آل‌احمد از مطبوعات دهه‌های 1320 ـ 1340 را در مورد مطبوعات این دوران که «خواندنیها» یکی از آن‌ها بوده با دقت بیشتری نگریست. شاید جای آن باشد که متن مقاله را در یک شماره به صورت کامل بیاوریم و در حواشی آن مستندسازی نموده، تا خوانندگان محترم بهتر و کامل‌تر بدانند که اوضاع مطبوعات و کارنامة نشریات چه بود؟

قبل از ورود به نظرات آ‌ل احمد با یک تقسیم‌بندی از مطبوعات دهه 1320 ـ 1332 و 1332 ـ 1357 در دو مقطع به آن خواهیم پرداخت:

1ـ پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان تا کودتای امریکایی انگلسیی 28 مرداد 1332 ما 5 نوع نشریه داشتیم:

1ـ سوسیالیستی، مارکسیستی که توسط حزب توده، حزب سوسیالیست، نیروی سوم ... در ایران ترویج می‌شد که یا نگاه به مسکو داشت یا اروپا! با نشر مبانی ماتریالیسم بنیان فکری و معنوی نسل جوان را سُست می‌کرد که به نفی فرهنگ و هویت اسلامی انجامید.5

2ـ مطبوعات حزبی و گروهی از چپ، راست، ملی، شاهنشاهی که جز درگیری و دعوا و تهمت و افترا، افشاگری علیه یکدیگر چیزی نداشتند، همان که آل‌احمد به نام «دهن دریدگی»6 از آن یاد می‌کند.

3ـ مطبوعات خلق الساعه، که هرکس به هر دلیل با هر توان و امکان یک نشریه منتشر می‌کرد گاهی عمر آن‌ها کمتر از سه شماره و بعضاً چند سال نبود.

4ـ مطبوعات اسلامی که جنبه‌های دینی داشت و مبارزه با استعمار و استبداد و خرافه‌گرایی را به عنوان یک وظیفه شرعی احساس می‌کردند که از میان آن‌ها می‌توان نشریات:

مسلمین، نور دانش، ندای حق، آیین اسلام، پرچم اسلام، نبرد ملت، منشور برادری ... را نام برد که هرکدام نیاز به تحلیل مشخص و مجزا دارد. ولی آن‌چه مهم است عدم وابستگی آن‌ها به استعمار و استبداد بود.

5ـ نشریات مروج فساد، فحشا، بی‌بندوباری، انحطاط و اعوجاج که پر از رمان‌ها و قصه‌ها و عکس‌ها و مطالب ضد انسانی، ضد اخلاقی، ضد دینی بود. این مجموعه منجلاب فساد پس از کودتای 28 مرداد رو به فزونی نهاد و در دهه‌های چهل و پنجاه برجامعه حاکم شد!

آن‌چه در این بخش می‌آید برگرفته از نگرش و نگاه آل‌احمد است. که سعی می‌شود به صورت «کلمات قصار» انتخاب شود.

1ـ بساط روزنامه‌فروشی‌ها به دستمال جل تکه‌ای می‌ماند که از بنجل‌های زندگی به هم بافته‌ایم.

2ـ عکس‌های رنگین روی مجلات، که فقط مستمسک شریک آدم‌های ... یا «سادیست» می‌تواند باشد ـ و می‌برند به در و دیوار اطاقشان می‌کوبند و هی خودشان را تحریک می‌کنند!

3ـ اغلب مجلات هفتگی ما درست به فواحش دوره‌گرد می‌مانند که هفت قلم آراسته کنار خیابان‌ها پرسه می‌زنند ـ یک شیک زیباروی ... از کثافت و زشتی و ناهنجاری و بیماری.

4ـ مطبوعات خوانندگان را چنان تربیت کرده‌اند که جز عکس‌های لخت را نمی‌بینند.

5ـ مردم پول مطبوعات را می‌دهند که عکس لختی بخرند و بعد فالی بگیرند و بختی بیازمایند... و هرزگی و ژیگولومآبی را از او بیاموزند.

6ـ خوانندگان این نوع مجلات دخترها و پسرها بخصوص دختر مدرسه‌ای‌ها بین سنین 12 ـ تا 18 هستندکه...

7ـ این است رکن چهارم مشروطیت!

آخر چرا چنین است؟

چرا وزنه سنگین مطبوعات زبان فارسی را همین رنگین نامه‌های بزرگ کرده هفتگی می‌سازند؟

8ـ روزنامه‌های صبح را که این7 روزها یک قلم باید گذاشت در کوزه و آبشان را خورد که هرکدام اگر دویست نسخه هم بفروشند بیایند سر مرا بشکنند.

9ـ دو سه تا هم مجله سنگین اجتماعی ادبی داریم که حسابشان جداست.8

10ـ هیچ ورقی از اوراق مطبوعاتمان خالی از ترجمه و تقلید نیست.

11ـ مجلات و روزنامه‌های فرنگی را عیناً می‌گیریم روی جلدشان را با بزک بیشتر کلیشه می‌کنیم.

12ـ تاریخ مطبوعات فارسی اگر به دقت تدوین شود چیزی است شبیه «دهان‌دریدگی»

جلال سپس به اوضاع پس از شهریور 1320 و شکست دیکتاتوری می‌پردازد، با نگاهی دیگر اضافه می‌کند:

13ـ از روزی که بوق افتضاح شهریور بیست را زدند تا به امروز تا حدود سال 24 ـ 25 دوره رواج مطبوعات دهن‌دریده است. حکومت9 تازه که هنوز گیج است از جمع کثیر مسؤولان آن استبداد و آن درهم‌ریختگی بعدی فقط دستش به مختاری10 و پزشک احمدی11 رسیده است که کند و زنجیرشان کرد، هم‌چون لقمه‌ای جلو دهان مردمی انداخته که تنها نسیم ملایمی از حریق جنگ جهانی دوم اساس زندگی پوشالیشان را درهم ریخته است.

14ـ در این دوره هر بقالی امتیازی گرفته است و هر سرگروهبان اخراج شده از قشون دارد متن فراموش شده قانون اساسی را به صورت پاورقی در مجله‌اش چاپ می‌کند.

ـ این است که روزنامه‌های این دوره کثیف است [خواندنیها یکی از آن‌هاست] روی بدترین کاغذها چاپ می‌شود. غلط‌گیری خوب نیست. هنوز مطبوعات رنگین، فرنگی نمی‌دانند. [1320 ـ 1324]

15ـ از نظر زبان با همان بی بندوباری و وقاحت و هرزگی، فحش‌ها، اسنادهای ناموسی...

16ـ از نظر خرج و دخل: گرچه غیر از دو سه روزنامه آن زمان دیگران دخل و خرج نمی‌کنند ولی فدای سر شما.

در عوض درآمدهای غیرمستقیم روزنامه‌نگاری کاغذی که سفارت‌خانه‌ها می‌دهد رشوه‌ها و حق‌السکوت‌های خصوصی.

17ـ از این پس تا سال 1332 [25 ـ 1332] .... بازار احزاب سیاسی است دوره مبارزه‌های به اصطلاح اصولی است!

در این دوره دعواها و ادعاهای مطبوعات اغلب و دست‌کم به ظاهر اصولی است و حزبی حتی اختلاف و اغراض شخصی را هم باید به رنگ هدف‌های عمومی درآورد.

هر وزیر یا وکیلی برادری در این حزب دارد و برادر دیگر را در آن حزب برای روز مبادا!

18ـ از نظر محتوا مثل این که دیگر دوره درد دل‌های خصوصی و انتقام‌های شخصی سرآمده، بنگاه‌های نشر و ترجمه یکی پس از دیگری در این سال افتتاح می‌شود.

19ـ در میان سال‌های 1324 – 1332 آنچه براین مملکت و بر سر نسل‌های حی‌و حاضر آن گذشته است چیزی کمتر از محتوای اتفاقیه تمامی دوره قاجار ندارد.

20ـ از 1332 به بعد مائیم و این رنگین نامه‌ها! تحریک‌کننده حیوانی‌ترین غرایز و خالی از حق و شور و شوق هیچ‌کدام نه از سر درد و همه به یک شکل و شمایل و بدتر از همه این که تماماً به یک زبان ...

21ـ دو روزنامه مهم عصر نسبتاً از این منجلاب به دور مانده‌اند ولی چه باک؟

هر یک هفته‌ای دو سه بار در هفته‌نامه‌های مختلف خود غسل نجاست می‌کنند12

22ـ چرا مجلات این‌گونه‌اند؟

برای این که مردم با کله‌هاشان فکر نکنند باید با پایین تنه‌هاشان زندگی کنند با اسافل اعضا! با مسایل جنسی! با هرزگی...!

23ـ من نمی‌دانم چرا این نوع روزنامه‌نویسان، ناشران محترم آن رنگین‌نامه‌ها که دیدید برای پولدار شدن راه دیگری را برنمی‌گزینند؟

مگر دلالی را از دستشان گرفته‌اند؟

بخصوص معاملات ملکی را ـ که چنین شغل نان‌داری است؟

چرا قلم‌ها را غلاف نمی‌کنند؟ و به جای این که این نان مظلمه را بخورند نمی‌روند یک تکه ملک را آباد کنند و صد تا درخت بکارند؟

سپس آل‌احمد به دنبال نقد آثار افرادی می‌رود که به اصطلاح شهرت داشتند، اما محتوی؟ کارنامه؟ عملکرد؟ نتیجه؟

آقای امیرانی خواهشمند است بفرمایید که در رابطه با سازمان اطلاعات و امنیت کشور و مخصوصاً با بخش مطبوعات آن که با کار شما بی‌ارتباط نیست تا کجا پیش رفته بودید؟

ج ـ از وقتی که کار سانسور مطبوعات از ساواک گرفته شد و به وزارت اطلاعات رجوع شد، ساواک دیگر مستقیماً و رأساً با مطبوعات کاری نداشت و یا لااقل در مورد مجله ما چنین بود. دلیلش هم روشن است؛ برای اینکه ساواکی‌ها در جلد مدیرکل مطبوعات و معاون مطبوعاتی رفتند و یا مدیرکل وزارت اطلاعات و معاونان مطبوعاتی در جلد آنها. موضوع از لحاظ عمل برای ما فرقی نکرد، چه خواجه علی، چه علی‌خواجه. و در هر حال اینها یکی بودند و در تمامت دوران اشغال خواندنیها هفته و ماهی نبود که من از وزارت اطلاعات و از دست سانسور‌کنندگان آن به نخست‌وزیری و از جمله بقیه مطبوعات ساواک شکایتی نکنم و این شکایت‌ها را که من در پرونده‌ها و اوراق خاطرات، فتوکپی بعضی‌ها را دارم هرگز به جایی نمی‌رسید و این نشان می‌داد با هم یکی هستند.

من در زندگی هرگز با پلیس، شهربانی، رکن 2، ساواک و غیره سروکار نداشته و یک قدم هم به طرف آنها نرفته و نخواسته‌ام هم بروم ولی آنها تا داخل اداره و اتاق کار و دفتر و حتی حروف‌چینی ما رخنه کرده بودند. که هرگز اَنبان با موش کار ندارد، این موش است که به اَنبان کار دارد. در خاطرات خود از نوع کار و سانسورهای ساواک در دوران بختیار و پاکروان دو جا دو نمونه اسم برده‌ام که در مجله چاپ شده ولی در دوران نصیری کار با وزارت اطلاعات بود. فقط یک دفعه ساواک مستقیماً مداخله کرد و مرا احضار کرده به دفتر نصیری بردند و نامه یک نفر عریضه‌نویس دم کاخ دادگستری را که چاپ کرده بودیم به من نشان داده گفتند: یک چنین کسی نیست و آن شخص در نامه‌اش ما را مورد انتقاد و ناسزا قرار داده نوشته بود: «براثر سکوت شما روزنامه‌نگاران است که شاه و شهبانو از حال مردم خبر ندارند» و من آن را تحت‌عنوان: «اگر بر اثر سکوت، شاه و شهبانو از حال مردم آگاه نمی‌شوند، این هم فریاد به جای سکوت» و زیر آن نامه یک نفر دستور داده نوشته بود، آنکه این نامه را نوشته و آنکه چاپ کرده هر دو مقصر و مغرض هستند» خلاصه مدتی باعث دردسر شد و من هم خیال کردم اسم آن شغل جعلی است. تا اینکه نامه‌ای دیگر از او رسید و ما روسفید شدیم معلوم شد چنین کسی بوده و او را با سایران به داخل زیرزمین کاخ دادگستری برده کتک هم زده‌اند. عین آن نامه و شرح قضیه باید جزء اسناد خاطرات باشد و دست پاسداران. من تا چند سال پیش آن را می‌دیدم. ارتباطات دیگری هم قطعاً ساواک در مورد روزنامه‌های یومیه با وزارت اطلاعات داشته که با مدیران مجلات هفتگی از آن آگاه نیستم. مثلاً میدیدیم به مناسبت 4 آبان یا 28 مرداد و یا 6 بهمن یک دفعه اطلاعات و کیهان در 60 یا 80 صفحه که پنجاه صفحه آن اعلان بود که به زور از مؤسسات می‌گرفتند و مؤسسات از مردم چاپ می‌شد محال بود ساواک یا وزارت اطلاعات از این درآمد هنگفت که حتی عباس شاهنده مدیر فرمان و روزنامه آیندگان و رستاخیز و بورس هم از آن دهها صفحه چاپ می‌کردند بی‌نصیب باشد، در صورتی که در خواندنیها حتی یک سطر هم نبود.

به نظر من ساواک حتی در متوفیات هم بود تنها تغییر نام داده بود و من با همه آگاهی و اطلاعم تا اوایل انقلاب که ادارات حفاظت را از وزارتخانه‌ها بر می‌چیدند نمی‌دانستم این ادارات قسمتی از ساواک است.

یک بار هم کارگران زیادی چاپخانه خواندنیها را که در دوران اشغال زیاد آمده بودند و در مورد سایر روزنامه‌ها و مجلات و چاپخانه‌ها وزارت اطلاعات به وسیله شعبه مطبوعات ساواک حق و حقوقشان را داد و رد کرد ولی در مورد چاپخانه ما فقط شش یا 5 نفر را بیشتر رد نکردند و شعبه مطبوعات رابطه دیگری با ما نداشت . با بودن کسانی امثال دکتر زرنگار و آرین‌پور عقده‌دار در وزارت اطلاعات و یا راجی بیلمَز و سوری سخت‌گیر، که هرکدام ساواکی بودند بدتر از ساواک دیگر نیازی به ساواک نبود. علی امیرانی

 

آقای امیرانی بفرمایید که نظر شما راجع به شاه چیست؟

ج ـ اگر منظور شاه سابق محمدرضا پهلوی است، دربارة او آنها که واردترند و آگاه‌تر باید کتابها بنویسند. به طور کلی شاه هم مانند هر فرد دیگری قبل از اینکه شاه باشد آدم است و هر آدم دارای یک سلسله معایب و محاسن است که وقتی به مقامی برسد، خاصه مقامی چون مقام سلطنت آن معایب تمام تبدیل به محاسن می‌شود و یا دست کم نادیده گرفته می‌شود.

خوشبختانه طی سی و هفت سال سلطنت این مرد، به ویژه هنگام جشن‌های پنجاه سال سلطنت خاندان پهلوی، هر چه محاسن و خصایل خوب در وجود او بود گفته شده و در مطبوعات و رادیو تلویزیون منعکس شده است، بنابراین در مورد محاسن و سجایای خوب اخلاقی و روحی او اگر زیاد و به اغراق سخن گفته نشده باشد، کم گفته نشده است.

و اما معایب، صرفنظر از معایب و نواقص خلقتی، که هر انسانی کم و بیش دارد و ایراد به آن جایز نیست مانند کوتاهی قد یا لاغری اندام مثلاً و یا طاس بودن سر مانند نویسنده، یک سلسله معایب دیگر هست که نه تنها قابل اصلاح است، قابل ترمز کردن هم هست ولی در مورد او نه تنها ترمز نمی‌شد، گاز هم داده می‌شد و یکی از آنها غرور بود که روز‌افزون شده بود، البته غرور در برابر من و شما وگرنه در برابر بیگانگان حتی افراد عادی آنها این غرور وجود نداشت. اگر به عکس‌ها و فیلم‌های مسافرت شاه به نقاط مختلف کشور و خارج دقیق شوید تا در اروپا و امریکاست، با تبسم به مردم و مراجعان برخورد می‌کند و خیلی متواضع و عادی ولی همین که هواپیمایش در خاک ایران بر زمین می‌نشیند ناگهان، آن قیافه متبسم نخست جدی می‌شود، سپس اخمو و گاهی هم غضبناک، بی هیچ علت فقط به خاطر ورود به این خاک و برخورد با مردمی که از او اطاعت می‌کنند. یک چنین عکسی را سالها پیش در برخورد با هویدا که موش شده بود در دفتر خاطرات من هست که دیدنی است.

بدیهی است این غرور در اوایل نبود و اگر هم بود کم بود و خود را نشان نمی‌داد ولی در این اواخر بسکه بله قربان بله قربان شنید و یا در گوشش خواندند نتوانست خود را نشان ندهد تا آنجا از او به عقاب اوپک یاد کردند و ژاندارم خلیجش گفتند. تا گنجشک و سپس سگ شد.

متأسفانه من نمی‌دانم و به اسنادش هم دسترسی ندارم تا بدانم تصمیماتش صدی صد مربوط به خود او بود و یا دیگران (اعم از خارجی و یا عاملان داخلی آنها) به او تلقین می‌کردند، تا معلوم شود آیا واقعاً در کار کشور‌داری ابتکاری هم داشت یا نه، آنچه مسلم است غالب این کارها و ابتکارها به فرض اینکه مال خودش هم باشد، در عمل به نفع مردم نبود سبب هم این بود که او از مردم دور بود و در نتیجه مانند ملکه گرسنگی نکشیده فرانسه (ماری آنتوانت) برای مرم گرسنه نان شیرینی تجویز می‌کرد.

نه جسارت رضاشاه را داشت نه عرضة برادرش علیرضا، و نه به اندازه اشرف کاربر بود و به نظر من این شانس ملت ایران بود. سوءظن زیاد داشت و به هر کسی اعتماد نداشت و یک چنین صفاتی بیشتر خاص کسانی است که دستگاه پلیسی قوی و گسترده‌ای داشته باشند که از سایة خودشان هم می‌ترسند، مخصوصاً که در خفا کارهای دیگری ولو به صورت نیت تنها داشته باشند. وگرنه من یکی چون کاری که مستلزم مخفی کردن باشد انجام نداده و نمی‌دهم در عمرم از کسی نترسیده و نمی‌ترسم مگر از زبان و قلم خودم!

محمدرضاشاه چون پدرش را بیگانگان آورده و برده بودند، چنانکه خودش را هم آنان پذیرفتند و در کودتای 28 مرداد بار آوردند نسبت به نفوذ بیگانگان حساسیت داشت و مانند بیشتر رجال متکی به اجنبی روی آنها حساب می‌کرد وگرنه زمامداری که به عمل خود قضاوت و پشتیبانی ملتش تکیه داشته باشد، از هیچ بیگانه‌ای نمی‌ترسد و سرانجام ترس از بیگانه و پناه بردن زیادی به آنها توأم با خیلی چیزهای دیگر کلک او را کند و هرگز پشتیبانی مردم را از فردی که در رأس کشور است نباید به حساب خود او گذاشت، ملت هم مانند من و شما حق دارد، به آنکه در رأس کشور است احترام بگذارد، نه به خاطر شخص او، بلکه بخاطر ملت و مملکت که با شاه خویشی ندارد کسی. شاه سابق را عده زیاد و در عین حال محدودی احاطه کرده بودند و در نتیجه ارتباطش با مردم مملکت جز از مجرای دستگاههای دولتی قطع بود. بزرگترین واحد اطرافش خویشاوندان بودند که هر یک برای خود دم و دستگاه و درباری داشتند و اگر درآمد مفت نفت نبود من نمی‌دانم ملت ایران چگونه می‌توانست اشتهای پایان ناپذیر آنان را تسکین دهد.

یکی از علل غرور زیاده از حد شاه سابق که در یک سال آخر سلطنت به اندازه زیادی از آن پایین آمده بود، افزایش ناگهانی درآمد نفت بود که براثر حماقت اسرائیل در اقدام به جنگ با اعراب و تحریم نفت از طرف اعراب بوجود آمده بود و او و شاید هم دیگران خیال می‌کردند، وجود ذیجود شخص محمدرضا شاه است که این درآمد را برای مملکت ایجاد کرده، لذا خود را محق می‌دانست در این درآمد هر نوع دخالتی بکند وقتی به قدر کافی و اندکی هم زیادی غنی شد و خود را بی‌نیاز از همه چیز و همه کس و همه جا احساس کرد و نخست‌وزیرش گفت آن‌قدر پول داریم که نمی‌دانیم با آن چه کنیم، به مصداق آیه شریفه: ان‌الانسان لیطغی ان رآهُ استغنی. انسان وقتی احساس کرد غنی و بی‌نیاز شده است سرکش می‌شود و طغیان می‌کند چنانکه شداد و نمرود کردند و بهشتی بهتر از جزیرة کیش اینان ساختند، غافل از اینکه انسان هر قدر هم که از هر نظر بی‌نیاز باشد باز: هزار میز درشکست اوست!

با وصف اینها اگر محمدرضاشاه یا پدر و فرزند او، و به طور کلی هر پادشاه از آن صالح‌تر و عادل‌تر نباشد، حکومت فردی و فرمانفرمایی واحد خاص خداست و دیگران نمی‌توانند بی‌آنکه خود را گم کنند بر مردم حکومت کنند، آن هم مردم عصر ما، متأسفانه من سه ماه است از اجتماع و رادیو‌تلویزیون و مطبوعات به دورم و نمی‌دانم مسئولان امر توانستند به خوبی مضار حکومت فردی و محاسن حکومت دسته‌جمعی و ملی را که خداوند خود در قرآن با به کار بردن عبارت: «و شاورهم فی‌الامر» از آن یاد فرموده به مردم به ویژه کسانی که تصور می‌کردند اگر رژیم سلطنتی سقوط کند مملکت زیر و زبر خواهد شد، حالی کنند یا نه و در هر حال حکومت فردی و مطلقه ، در جهان امروز دیگر مورد قبول مردم نیست، مگر اینکه دوران هرج و مرج و بی‌قانونی و دایرة آن آنقدر وسعت پیدا کند، که مردم در به در به دنبال قلدر و دیکتاتور بگردند این است خطری که انقلاب ملی ما را تهدید می‌کند نه خطر اقتصادی و یا بیکاری. خوب به این تصنیف عامه که خواست مردم را نشان می‌دهد و چندی پیش در رادیو خوانده شد توجه کنید: کاش عمر درازی داشتم، محرم رازی داشتم، نان و پیازی داشتم!

یعنی آن قدر آرامش و امنیت و آسودگی خیال و همدل و همزبان داشتن مهم است که همه مظاهر زندگی یک طرف و آن یک طرف آنها که با شخص شاه و دربار سرو کار داشتند، می‌گفتند محمدرضاشاه دهن‌بین است و حرف آخر را از کسی می‌شنود که آخرین ملاقات‌کننده بوده باشد، شاید به همین علت بود که نمی‌خواستند افراد صالح به دربار رفت و آمد کنند تا مبادا با نصایح و نظرات خوب خود او را متوجه سازند.

در هر حال بحث دربارة صفات و سجایای حاکم معزول، یکی از کارهای عبث و غلط است که یک چنین افرادی اگر خوب و صالح و لایق بودند که معزول نمی‌شدند، به همین مناسبت در اینجا برای جلوگیری از طول کلام ناچاریم به این بحث بیهوده و پایان‌ناپذیر خاتمه داده آن را بگذاریم اگر عمری ماند برای روزگاری به اسناد و مدارک مربوط دسترسی پیدا کنم. علی امیرانی

آقای امیرانی، در مهر ماه سال گذشته شما عکس شاه را در لباس احرام روی مجلة خواندنیها چاپ کردید، ممکن است بفرمایید انگیزة شما از این کار چه بود؟

ج ـ مطلقاً انگیزه خاصی از چاپ آن عکس و عکس‌های مشابه در کار خواندنیها نیست، اصولاً مجله ما مجلة مصور نیست و من سالها پیش طی نوشته‌ای با چند دسته از خوانندگان برای همیشه وداع کردم. یکی آنها را که مجلات را به خاطر عکس‌های لخت و مطالب تحریک‌آمیز شهوی می‌خرند دسته دوم آنها که به خاطر اخبار و مطالب جنایی میخرند، دسته سوم آنها که به خاطر عکس و تفصیلات و انتصابات و تبریکات و از آن سال به بعد در خواندنیها این قبیل مطالب نبوده و نیست.

و عکس‌های ما را از آغاز سال 39 مجله که شهریور 57 باشد آقای علی خادم عکاس مطبوعات تهیه و مونتاژ می‌کرد. البته به ذوق خودش و در آخرین لحظه به ما می‌رسانید، در نتیجه ما ناچار بودیم آنها را یک رنگ و فقط مشکی چاپ کنیم در صورتی که خواندنیها طی سالها عکس‌های چهار رنگ آن هم از اماکن متبرکه و مساجد چاپ می‌کرد. برای چاپ عکس چهار رنگ با گراور حداقل دو هفته وقت لازم است ولی عکس یک رنگ بیش از 2 روز وقت نمی‌برد، چنان که اکنون همه عکس‌ها را یک رنگ چاپ می‌کنند.

باری چون آقای خادم آن عکس را جلو ما گذاشت، ما هم از آن درباره ایران و وطن شعری یا شرحی که درست به خاطرم نیست گذاشته رد کردیم، کمااینکه در مورد مونتاژ عکس شریف‌امامی و سایر عکسها همین کار را کردیم.

این را همه مردم روزنامه‌خوان می‌دانند و شماها هم باید بدانید که روابط ما با دربار و شاه یعنی شاه با ما خوب نبود و ما با کسی ارتباطی نداشتیم که به خاطر و انگیزه مخصوصی، چیزی چاپ کنیم. آن هم در موقعی که انقلاب ایران به سرعت داشت نضج می‌گرفت. ما هرگز به خادم عکاس یا دیگری دستور نمی‌دادیم چه جور عکسی تهیه کن و اصولاً در تمامت دوران عکس‌هایی که روی جلد مجله چاپ می‌شد به شهادت کارگران گراورسازی و چاپخانه و اداره به دستور من نبود فقط من سپرده بودم عکس سکسی و تحریک‌آمیز هیچ‌وقت نگذارند. و خوانندگان ما روی چیزی که حساب نمی‌کردند عکس مجله بود. چون من دست تنها بودم به کار عکس و عکاسی نمی‌توانستم برسم و این آنقدر روشن است که همه می‌دانند. اگر به خاطر داشته باشید حکومت‌های وقت که ما اخبار و گزارشها را از طریق رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها می‌گرفتیم در تبلیغات خود بیشتر روی مخالفان ایران که کمونیست‌ها و بیگانگان باشند تبلیغ می‌کردند و به چیزی که اشاره نمی‌کردند نارضایی مردم ایران بود که ما خود از آن طی مقاله‌ای به (نارضایی شتری) تعبیر کردیم و گفتیم شما زمام اختیار مردم را دست آدمهای نالایق و احمق داده‌اید.

شما در مورد عکس فوق و سایر عکس‌ها می‌توانید همانطوری که گفتم از سایران هم تحقیق کنید تا صحت این گفتار معلوم شود و من از آنهایی هستم که انگیزه خاصی داشته و یا کس دیگری به من گفته باشد، بدون واهمه از احدی خواهم گفت در صورتی که مطلقاً انگیزه‌ای نبوده آخر کدام احمقی در آن موقع می‌آید. چنین انگیزه‌هایی داشته باشد به عشق کی‌ها ولی من در مورد ایران و مردم آن حساسیت دارم و هر چیز این دو را می‌ستایم و باکی هم ندارم . علی امینی

 

همانطور که گفتید رادیو تلویزیون تنها به تبلیغات بیگانگان و کمونیست‌ها اشاره می‌کردند و نه تنها چیزی را هم که حتی اشاره‌ای هم به آن نمی‌کردند همان نارضایی عمومی بود. آقای امیرانی، شما طی مقاله‌ای که در سال گذشته در همان شماره‌ای که عکس شاه را در حال احرام چاپ کرده بودید، منتشر نمودید به عوامل این نارضایی اشاره نموده و همة بزرگان و رجال مملکت را که شاه را از حقیقت اوضاع و احوال دور نگهداشته بودند مسئول این نارضایی شناختید. خواهشمند است بفرمایید که آیا هم‌اکنون هم همان نظر را دارید؟

ج ـ چنین به نظر می‌رسد که جنابعالی هم مانند خیلی از خوانندگان جوان نوشته‌های مرا در خواندنیها ندیده و نخوانده‌اید وگرنه چنین پرسشی جوابش در خلال نوشته‌های من در خواندنیها با وجود سانسور شدید هست، آن هم نه یکی و نه دو تا بلکه چند تا و چند جا.

نخستین روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای که نارضایی عمومی را منعکس کرد و حتی نوع آن را نارضایی شتری نامید و خطاب به دولت نمی‌دانم هویدا و منصور بود یا علم و حامیان آنها که شاه و امریکا باشند نوشت نارضایی مردم از زمامدارانشان در ایران و حامیانشان در امریکا نارضایی شتری است و نارضایی شتری را طی داستان شیرینی که به نظم هم بود آورد. نویسنده این سطور بود که نوشت: البته از قول شتر بردبار خطاب به صاحبش که از او حلالی می‌طلبد گفت از قول شتر:

تو، می‌بستی، افسار من، بَر دُمِ خر                             که ره را بمن خر نماید هدایت!

شتر، می‌رود زیر هر بار سنگین                      ولی عارش آید که او را کند خر هدایت!

به هیچ وجه صحیح نیست این مقاله مفصل انتقادی و کوبنده را که خطاب به زمامداران وقت و صراحتاً به حامیان آنها که شاه و امریکا باشند در سالها پیش نوشته شده و یک بار هم یک سال و نیم پیش در پاییز یا زمستان سال 1346 در خاطرات مدیر خواندنیها دوباره چاپ شده حتماً پیدا کرده بخوانید جواب خود را در آن پیدا می‌کنید.

مقاله دیگری باز سالها پیش تحت‌عنوان:«امروز مسئله این نیست که چه کسی ناراضی است، مسئله این است که چه کسی راضی است!» چاپ شده و طی آن حکومت وقت را به کاکاسیاهی تشبیه کردم که کودک سفیدپوستی را که گریه می‌کرد بغل کرده بود و مرتب از مردم می‌پرسید نمی‌دانم این بچه از چه می‌ترسد و چرا گریه می‌کند؟ یکی که مانند ما روحیه بچه را که ملت باشد می‌شناخت و به دردش پی برده [بود]، گفت از خود تو می‌ترسد! دیگر کنایة ابلغُ مِن التصریح از این بالاتر چه می‌شود؟ جنابعالی باید بدانید که از فرط شدت سانسور نسبت به خواندنیها و سرمقاله‌های آن من ناچار بودم با ایهام و ابهام و گوشه و کنایه حرفم را بزنم و می‌زدم.

در یکی از همین مقالات سانسور شده با اشاره به اوضاع مملکت و ناراحتی مردم از دست دستگاههای دولتی نوشتم:

جهان را، جهاندار خواهد خراب                       بهانه است، کاووس و افراسیاب

یعنی خود بابا می‌خواهد کشور و مردم آن این وضع را داشته باشند و شهرداری و شهربانی و ساواک و هویدا و سگ و گربه، در عین حال که سگان شوروی هستند بهانه‌اند که گفته‌اند:

گرچه تیر از کمان همی‌گذرد

                   از کماندار بیند اهل خرد

بردارید آن مقاله سانسور شده را که اسنادش در چمدان سانسور شده‌هاست از پاسداران انقلاب بگیرید و بخوانید، ‌آن وقت انصاف بدهید، کدام انقلابی تر بوده و هستم و در چه موقع؟ بنابراین نظر امروز من با نظر آن روز و نظر فردا هیچ فرق نکرده. منتها دیروز با کنایه بی‌کمک گرفتن از امثال و روایات و داستان حرفم را می‌زدم ولی امروز آشکارا می‌گویم و این نظر من تنها نیست، سعدی چند قرن قبل از من گفته که اگر دیدید تیری از کمان خالی شد تقصیر کماندار است نه کمان، بلکه در این که خود شاه در آن بالا از میزان و مقدار و حتی شدت این نارضاییها اطلاع و آگاهی داشته بحثی نیست. محال است در خانواده و یا اداره مؤسسه و کارخانه‌ای همه افراد خانواده و یا موسسه ناراضی باشند و سرپرست خانواده و یا مؤسسه از آن آگاه نباشد و یا در آن سهم مهمی نداشته باشد.

درست به خاطر دارم در یکی از شماره‌ها شعری چاپ کردیم از قول بزرگمهر خطاب به انوشیروان که گفته بود مردم تمام نارضائیها را از چشم تو می‌دانند. بزرگمهر به انوشیروان نوشت که خلق نشسته‌اند که تا روز شه تباه کنند... متأسفانه دنباله شعر که در مجله چاپ هم شده در خاطرم نیست. بار دیگر از قول ملک‌الشعرای بهار در شعری که خطاب به رضاشاه گفته بود که شامل فرزندش هم می‌شد چون ما در دوران سلطنت او آن را چاپ کردیم نوشتیم:  

هر چه در این ملک، تباهی رود                                بر سر آن سکه شاهی رود

یعنی به نام تو می‌شود. مضحک و مهم این است که همه بزرگان و رجال که اینطور مردم را ناراحت و ناراضی می‌کردند علناً می‌گفتند که حسب‌الامر این کار را می‌کنیم. بنابراین یک موضوع به این سادگی پیش ندارد. آنچه اکنون من باید از بازداشت‌کنندگانم بپرسم این است: شماها که آن نوشته‌ها و صدها نوشته کوبنده‌تر از آنها را که این نویسنده نوشته نخوانده و ندیده‌اید چگونه حاضر شدید به حرف این و آن که بدون شک دشمنان ملت ایران هستید، نویسندة ملی آنها را در این موقعیت حساس که به قلم و تجربه بی‌نظریش نیاز هست بازداشت کنید، راستی: عذر زندانی بی‌جرم چه خواهد گفتن/ چشم یعقوب چو بر چشم زلیخا افتد؟ ایکاش من بیگناه بودم و به اشتباه به زندان می‌افتادم. من ثوابکار هستم و به عمد بازداشتم کرده‌اند، آن هم به وسیله عیبجویان هرزه زبان، ویل لکل همزه لمزه.

در حکومت آموزگار در همان اوقاتی که سخنگویان دولت و به تبعیت از آنها همه روزنامه‌ها و رادیو تلویزیون نوشتند وقایع تبریز و حمله به سینماها و مغازه کار کسانی است که [از] آن طرف مرز آمده‌اند، یگانه کسی که تحت عنوان: «دشمن در میان ماست» تقصیر را ضمن شرح یک آزمایش روانشناسی روی موش‌های عاصی، گردن دستگاه و خود بابا انداخت خواندنیها و نویسنده زندانی فعلی آن بود که صریحاً گفت: تو با دشمن همخانه‌ای چه در بند پیکار بیگانه‌ای؟ آن مقاله را همان شب کیهان به صورت سانسور شده چاپ کرد و روز بعد مردم ناراضی تبریز، آن‌قدر تلفن تشکر‌آمیز کردند که ما ناچار شدیم به تلفن‌ها جواب ندهیم اگر آنها همه مرده و شهید شده باشند، خدا که (استغفرالله) نمرده است.

جواب خدا و خلق خدا را در برابر این ماجراها چه می‌دهید. جناب بازپرس انقلاب اسلامی ملت ایران؟!

آقای امیرانی در مهر ماه سال 57 (22 مهر) در مقاله‌ای پیرامون مشکلات ایران چیست؟ راه‌حل پیشنهادی شما این است که مردم به وعده دولت در مورد اجرای قانون اساسی گوش دهند و دست از تظاهرات بردارند و بیش از حقوقی که قانون اساسی برای آنها در نظر گرفته نخواهند و ادامه درگیری را به نفع هیچ‌یک از این دو ندانسته‌اید و به نظر شما آیا این پیشنهاد شما به نفع شاهنشاه نبوده است؟

ج ـ قبل از هر چیز در مورد مطالب مندرج در خواندنیها به ویژه نوشته‌های خودم یک بار و برای همیشه باید چند نکته کلی و اصولی را که ربطی به این سؤال ممکن است نداشته باشد ولی پاسخ تلویحی به آن هست، به عرض جنابعالی و کلیة کسانی که خوانندة مرتب خواندنیها نبوده. یا طی چهل سال فقط چند سال آن را خوانده‌اند به عرض برسانم و آن اینکه:

1ـ نخستین نکته که به هر نوع پرسش و پاسخ دربارة مطالب و مندرجات مجله پایان می‌دهد این است که: خواندنیها در تمامت از شهریور 1319 تا آغاز سال 1358 که من انتشار آن را برعهده داشتم پیوسته زیر فشار انواع سانسور بوده از حکومت پلیسی و نظامی و شبه نظامی ساواک گرفته تا مداخلات ناروا و زورگویانة وزارت اطلاعات و نخست‌وزیری که منجر به اشغال کلی اداره مجله، گماشتن سردبیران دولتی در زمان هویدا برآن گردید. دوران بدتر از اشغال که من در خاطرات خود در برابر فشارهای نارو‌ای آن بار دیگر دوران اشغال را آرزو کردم. اکنون چندی است به این آرزو رسیده‌ام منتها بنحوی دیگر. داستان کار و انجام وظیفه ما در برابر ملت ایران مانند داستان افراد ستمدیده در برابر ستمگران است. جنابعالی هر نوع پرسشی درباره مندرجات مجله دارید باید از سانسور‌کنندگان آن در هر عصر و زمانی که ستمگران به ملت ایران هستند بکنید نه از ستمدیده که سانسور شده باشد. این عمل درست مانند این است که بازخواست کار و ندانم‌کاری اشغال‌کنندگان امروزی خواندنیها را شما از این نویسنده زندانی بخواهید. این نه درست است، نه منطقی، نه منصفانه و نه طبق دستور خدا.

من اگر خود را با برادران مسلمان انقلابی در دو صف مخالف و متضاد می‌دانستم یک چنین پاسخی منطقی و قابل قبولی را می‌دادم و خود را خلاص می‌کردم ولی من همانطوری که به کرات گفته و باز هم می‌گویم خود را با آقایان یک پا همکار و همسنگر و مددکار می‌دانم به همین مناسبت وجداناً خود را موظف می‌دانم صادقانه و از روی دلسوزی همکارانم را راهنمایی نمایم تا خدای نکرده مرتکب اشتباه نشوند.

2ـ دومین نکته اصولی که آقایان باید به آن وقوف کامل داشته باشند همان است که در خود مجله هم یک بار به آن اشاره کرده‌ایم و آن اینکه: در مورد مطالب و مندرجات مجله خواندنیها و به طور کلی رویه و روش موضع آن نباید مطالب و مندرجات یک یا چند شماره را ملاک قرار داد و از روی آن دربارة مجله قضاوت کرد. ما برای آنکه بتوانیم زیر باران انواع سانسور در هر عصر و زمان حرفهایمان را بزنیم مطالبمان را به طور قسطی بر زبان آورده نوشته‌ایم با گوشه و کنایه و ایهام و ابهام زبانی که خواننده بفهمد و سانسورکننده نفهمد مطالب و مندرجات خواندنیها استغفرالله مانند عبارت لااله‌الاالله می‌باشد بدون توجه و قرائت کلمة الاالله باید دهها لااله به زبان آورد. بنابراین بدون توجه به تمام مطالب نوشته شده در یک مورد فقط روی صغرای جمله تکیه کرد و کبرا و نتیجه را نادیده گرفت. روزنامه و مجله که مفسر همین مسایل روز و هفته و ماه است. غیر از رساله و کتاب است، خاصه که من در خواندنیها وقتی دیدم حکومت‌ها روی نوشته‌ها به سرمقالات من زیاده از حد حساسیت دارند و ایراد می‌گیرند حرفم را به صورت ته مقاله اظهار نظر زیرنویسی در زیر اخبار و مقالات دیگران به صورت انتقاد و ارشاد در سایر صفحات میزدم که اگر روز و روزگاری کسی بخواهد آنها را گرد آورده، منتشر سازد آن وقت معلوم خواهد شد ما کجاییم در این بحر تفکر سایران کجا!

در ضمن همین مقالات نوشته‌ای هست که من طی آن نوشته‌ام: «اگر تمام اعمال ما را در خواندنیها گناه فرض کنید همین یک نوشته را اگر در لای کفنم بگذارند کافی است تا در قیامت در برابر آفریدگار روسفید از آب درآیم. برای نمونه و محض امتحانِ حرفهای من هم شده، جناب آقای بازپرس دستور فرمایید آن نوشته را از دوره‌های مجله پیدا کرده، بیرون بیاورند و ضمیمه پرونده کنند تا همکارانتان که همکاران خود من هستند بدانند که با کی طرف هستند و خودشان با خودشان.

بعد از این تذکرات لازم و ناتمام اکنون برویم بر سر پاسخ سؤال آن جناب:

برای اینکه بدانیم من در شمارة 22 مهر 1357 در آن مقاله چه خواسته‌ام بگویم و چگونه؟ ناچاریم و باید 9 ماه به عقب برگردیم و خود را در موقعیت آن روز کشور و مردم آن که نویسنده هم یکی از آنهاست بگذاریم خاصه که خواندنیها همانطوری که بارها نوشته در عین مستقل و ملی بودن خود را متعلق به تمام 35 میلیون جمعیت کشور به ویژه اکثریت خاموش مردم خانواده‌دار می‌داند.

من آن روز‌ها که حتی یک ماده از قانون اساسی که خون‌بهای پدران ما بود اجرا نمی‌شد، اجرای این قانون در برابر دستگاههای خودکامه‌ای چون دربار و ساواک (که خودکامه‌گیشان به متوفیات هم سرایت کرده بود و مردم مردگان خود را به میل خودشان نمی‌توانستند دفن کنند) قدم اول و مهم می‌دانستم و همین‌طور هم بوده ولی نه امروز و یا چند ماه بعد از آن روز! به همین مناسبت متن قانون اساسی و متمم آن را در صفحات وسط مجله چاپ کرده، به مردم فهماندم چه حق و حقوق مسلمی از آنها سلب شده آن وقت بود که مردم فهمیدند همین قانون اساسی محمدعلی شاهی هم در مورد آنها اجرا نشده است.

سالها پیش تحت عنوان: اندیشه ... مقاله‌ای چاپ کرده انتشار داده‌ام که در حکومت شریف‌امامی هم آن را دوباره تکرار کردم و از این نوشته انتقادی و اختصاری که بی‌نهایت به اختصار باید از آن یاد کنیم نوشته بودم.

«داشتم به قانون اساسی و مجلس مؤسسان و حقوق ملت ایران در مورد آزادی و انتخابات آزاد فکر می‌کردم، ناگهان مردی به صورت غولی بی شاخ و دم با دست و پای شکسته و مصنوعی و سر و صورت بسته بی‌اجازه داخل اتاق کارم شد تا خواستم بپرسم کی هستی و چه می‌خواهی؟ خودش به زبان آمده گفت: «چون می دانستم در فکر من هستی خودم آمدم تا از نزدیک مرا ببینی صدایش مانند پدربزرگی مهربان و بنظرم آشنا بود، ولی نتوانستم او را به جا بیاورم چون عجز مرا در شناسایی خود دید خودش به کمکم آمده گفت : «من قانون اساسی هستم پرسیدم پس این چه ریخت و قیافه است که داری؟ گفت طی شصت و چند سال مشروطیت (در اوقاتی که این مقاله چاپ شده از عمر مشروطیت شصت و چند سال بیشتر نمی‌گذشت) مشروطیتی که به قول خودت: مشروط از میانش رفته و فقط یت آن باقیمانده است (مسئولیت) هر حکومت و هر دولت و فرد و مقام و مجلسی که آمده چیزی از من برداشته و چیز دیگری به صورت بدلی به جای آن گذاشته است لاجرم به این صورت و ریختی که می‌بینید درآمده‌ام و تازه چنین هیکلی را که خودشان از من ساخته‌اند قبول ندارند»

جناب آقای بازپرس شما قبل از اینکه ایرانی و مسلمان باشید انسان هستید و دارای وجدان، انصافاً به من بگویید چه کسی یک چنین نوشته انتقادی طنزوار و تازیانه‌دار را که دست کم بیش از 17 سال پیش نوشته شده به این صراحت جرات داشت بنویسد؟ و یا اینطور زیبا و زننده از زیر پا گذاشتن اصول، آن هم در آن دوران انتقاد کرده است؟

در حکومت شریف امامی که دولت سعی می‌کرد با محبوب و معبود فراموش شده مردم که قانون اساسی باشد لاس بزند همه و یا دست کم بیشتر مردم همین طور فکر می‌کردند. حتی شخصیت‌ها‌یی چون آیت‌الله العظمی شریعتمداری و دکتر سنجابی هم در اوایل لزوم اجرای کامل قانون اساسی را یادآوری می‌کردند، نعوذبالله آیا آنها هم به نفع شاه کار می‌کردند؟! آنها هم مانند ما و خیلی‌ها صلاح آن روز مملکت را در نظر می‌گرفتند.

همانطوری که یک بار دیگر هم نوشته‌ام از مرداد ماه سال 1356 که کابینه هویدا سقوط کرد تا مرداد ماه 1357 مجله خواندنیها در ایران از نظر پیشواز انقلاب و انقلابی بودن از همه جلوتر بود مخصوصاً از خود انقلاب. از آن پس چون مجله ما هفتگی بود و انقلاب روزبروز حتی ساعت به ساعت جلو می‌رفت، انقلاب از ما جلو افتاد به طوری که ما گاهی ناچار می‌شدیم در تغییر هر دولت با هر وضع تازه بسیاری از مطالب انتخاب شده از مطبوعات و نوشته‌های رسیده از طرف مردم را کنار بگذاریم. همه که نمی‌توانند از نظر بصیرت و دوراندیشی و مصلحت عام مانند پیشوایان بیندیشند در این صورت همه امام خمینی می‌شدند.

آن روز شتاب گسترش انقلاب طوری بود که من و مجله‌ام با اینکه تندرو بودیم، بالطبع و بالاجبار میانه‌رو شدیم و میانجی‌گری می‌خواستیم بکنیم سبب را در همان اوقات طی نوشته مفصلی تحت‌عنوان چرا تند نمی‌رویم؟ نوشتیم. ضمن آوردن یک داستان دلکش گفتیم وقتی اتوبوسی حامل 25 میلیون سرنشین ترمزش بریده و اگر ما نمی‌توانیم و یا نمی‌خواهیم آن را ترمز کنیم دست کم نباید گاز بدهیم خوشبختانه یا متأسفانه که خلاف آنچه شما نوشته‌اید آن نوشته به نفع شاه بوده در هیچ یک از طرفین اختلاف اثر نکرده و کشت و کشتار همچنان ادامه یافت.

من همیشه با کشتن ایرانی بدست ایرانی آن هم به صورت کشتار خیابانی که در آن حتی جانوران و بیگانگان هم آسیب می‌بینند مخالفم، به مذاکره و مباحثه و بحث و جدل معتقدم نه جدال من پیرو قرآنم و در قرآن خداوند خود می‌فرماید با مخالفان جدل کنید آن هم با بهترین طرز و جادلهم بالتی هی احسن ولی وقتی به قول سعدی: چون دست از همه حیلتی درگسست. حلال است بردن به شمشیر دست چنانکه ما خود طی یک شعر تند انقلابی بعد‌ها نوشتیم: انقلاب وای انقلاب وای انقلاب، ساخت باید از رجال ما کباب!

ولی قبل از آن تا توانستیم منع کشتار کردیم و خطاب به شاه و شریف امامی نوشتیم:

شهریارا بگو دگر نکشد   آنچه کشتند و بیش از این نکشند     پیش چشم پدر، پسر نکشند پیش چشم پسر پدر نکشند!

نشنیدند تا کشته و شهدا به شصت ... هزار رسید و زیانها به میلیاردها و به همین نسبت نارضایتی‌ها. من می‌دانستم در این برادرکشی شاه و هویدا و شریف‌امامی که به میدان و وسط خیابان نمی‌آمدند اگر چنین بود من و شما هم به جنگشان می‌رفتیم ولی آنها سرباز و پاسبانی را با کارگر و دهقان و دانشجو روبرو می‌کردند: دانی کسی که اسلحه دارد بدوش کیست! با ‌آنکه بیل هست به دستش برادر است!

موضوع را خلاصه کرده و نتیجه می‌گیریم: یک ضرب‌المثل معروف بگوید: « بدهکار اگر لنگه کفش هم به طرف شما پرت کرد بگیرید و از بدهیش کم کنید تا بقیه را بگیرید، حکومت ایران حق و حقوق ملت را نقض کرده و به او بدهکار بود، من آن روزها می‌گفتم قسط اول را بگیرید. همدیگر را نکشید تا وقت وصول بقیه برسد ولی نگفتم از وصول بقیه صرفنظر کنید.

در پایان از نظر عقلانی من در این آخر عمری من که جوانی و میانسالی و انرژیم را وقف کار نویسندگی و نشر و انتشار کرده‌ام به نفع شاه یا زید و عمر بنویسم که چطور بشود؟ کسی که طی 37 سال سلطنت به جای محبت تا توانسته خود و اعوان و انصارش به خواندنیها و ناشر آن به شهادت خاطرات دوران سانسور لطمه زده و در این چند ماهه آخر سلطنت که سقوطش حتمی می‌نمود چه گلی می‌توانست به سر طاس ما بزند، وزیر دربارم کند یا نخست‌وزیر؟ آخر عقل و مهم‌تر از آن انصاف هم خوب چیزی است. چرا می‌گذارید غرض آن هم از نوع شخصی و خصوصی در لابلای صفوف انقلاب‌کنندگان راه پیدا کنند.

آقای امیرانی، روابط شما با آقای علم نخست‌وزیر و وزیر دربار چگونه بود و چرا او علاقه‌مند بود که نام شما را به‌عنوان وکیل مجلس از صندوق آرای مردم در آورد؟

ج ـ در مورد امیراسداله علم، چگونگی او یک بار به تفصیل سخن: فرهنگ رجال طاغوتی در بازداشتگاه قبلی طبق درخواست بازداشت‌کنندگان نوشته‌ام من با علم هم‌مانند سایر رجال بر سر کار آن دوران، هیچ‌گونه به تأکید تکرار می‌کنم که هیچ‌گونه روابط خاص و خصوصی نداشتم و اصولاً با کسی ندارم ولی بیشتر آنها به من و نشریه من مانند همه خوانندگان نوشته‌هایم و نوعی احترام آمیخته به ترس داشتند و هر کس نادرست و دزد و ستمگر بود احترامش روی ترسش بودو بالعکس کسانی که درستکار بودند احترامشان روی واقعیت بود نظیر اللهیار صالح که سی سال است او را ندیده و صدایش را نشنیده‌ام ولی برای من احترام قائل است همین طور حسین مکی و شادروان دکتر مصدق و یا همین بنی‌احمد که من نادیده نوشته‌هایش را چاپ می‌کردم. یگانه حقی که علم به گردن خواندنیها داشت این بود که در زمان وزارت کشورش که همه امتیازها لغو شده بود و گویا دکتر کاسمی به دستور اشرف می‌خواست جلو تجدید امتیاز خواندنیها را بگیرد و گفتند علم نگذاشته و گفته این مجله برای فرهنگ و ادب کشور و زبان فارسی مفید است. ولی من هیچ خدمتی در عمرم به علم یا دیگران نکردم و ده سال پیش که مجله خواندنیها از طرف هویدا اشغال شد. همه این رجال و آنها که فکر می‌کردم طرفدار خواندنیها هستند با شکایت کردن به آنها امتحانشان کردم و بحمداله هیچیک خوب از آب در نیامدند و کوچکترین منتی درست توجه کنید: هیچ یک از رجال دوران طاغوتی از بالا تا پایین بر شخص من و خواندنیها ندارند.

و اما چرا او قصد کرده بود مرا از صندوق انتخابات در آورد، اگر درست گفته باشد باید از خودش پرسید و قطعاً فکر کرده در بین انواع افراد ناباب یک نفر نیم‌باب که خوشنام و یا دست کم بدنام نباشد در آوردیم بهتر است. من بی‌علاقگی علم را نسبت به خواندنیها و خودم در دوران وزارت دوستش جهانگیر تفضلی در وزارت اطلاعات فهمیدم که بیش از همه ما را اذیت می‌کرد و حتی دستور داد در یکی از مجلات نوشتند: این بدون رتوش نویسی که امیرانی در خواندنیها باب کرده روزگاری در حکومت این مُد بود ولی امروز دیگر خواننده ندارد و باید در آن را تخته کرد. اتفاقاً همین سؤال شما را بلافاصله که چنین حرفی زد من از او کردم و مخصوصاً گفتم: کی من چنین تقاضایی از کسی داشته‌ام که جلو حرفم را گرفت و گفت می‌دانستم قبول نمی‌کنی ولی من وظیفه خودم را انجام داده بودم.

هنگامی که علم مریض بود مجله رنگین‌کمان همه دوستان و طرفداران او را به جان ما انداخته بود که تو او را نفرین کرده‌ای البته من هویدا و کیانپور و نیک‌پی را هم نفرین کردم این به دستگاه خدایی مربوط است که چرا آنها را به سزای اعمالشان رسانیده نه من نه تنها در مورد علم و بلکه در مورد سایر رجال، دوستان و خویشاوندان خودم مهم این نیست که چرا آنها با من یا من با آنها سلام و علیک داریم و به هم احترام می‌گذاریم. مهم این است که آنها به من و خواندنیها چه داده‌اند و من برای آنها چه کرده‌ام آیا علم مرا معاون خود یا وزیر کابینه یا سناتور و مقاطعه کار و حقوق‌بگیر کرد. یا من در مجله از کارهای او و دارودسته‌‌اش در مجله توصیف کرده‌ام. اگر نه پس چه روابطی و چه احترامی در چنین صورتی همه مردم دنیا با ما دوست هستند.

من تصور می‌کنم واقعاً اگر علم چنین قصدی داشت می‌توانست برای اینکه او افراد کثیفی از نوع متقی و بدتر از او را به نان و نوا رسانیده ولی در برابر بریدن نان از طرف .... اقدامی نخواست بکند یا نتوانست. بنابراین یا شوخی کرده یا خواسته حساب باز کند ولی من درسم را روانم. همین که از ابتدای انتشار مجله برای ملت ایران حساب باز کردم و از حقوق محرومان آن در هر عصر و زمان دفاع کردم چه گلی به سر من و مجله‌ام زدند که آنها بزنند من 7 سال پیش اداره و چاپخانه و ساختمان آن را به صورت بنیاد در آورده به خود کارگران و کارمندان خواندنیها و سایر مطبوعات بخشیدم و تفصیلش را هم چاپ کردم جناحی از اطلاعات به ویژه کیهانیها که با دستگاه وزارت اطلاعات مربوط بودند نگذاشتند و حالا بعضی از آنها آمده‌‌اند ملی شدة چند سال پیش را ملی کرده‌اند. خدا کند که بتوانند یک چنین کسی که نتواند دارائیش را به میل خودش به مردم بدهد دوستی علم و دارایی و مال به چه دردش می‌خورد؟ علی امیرانی

طرفداران علم که شما را مسبب نفرین نمودن او مورد حمله قرار دارند چه کسانی بودند؟

ج ـ من یک فردی هستم که فرشته نیستم، انسان هم ممکن است نباشم ولی ناانسان نیستم بنابراین از یک چنین فردی انتظار نداشته باشید حتی کسانی را که به خود او بدی و ظلم کرده‌اند به قصد انتقامجویی ولو به قیمت آزاد کردن خودش معرفی کند. یک چنین کسانی احتیاج به معرفی ندارند بردارید شماره‌های سه ماهه آخر سال 1356 و اول سال 1357 مجله رنگین کمان را بخوانید تا بدانید این ناجوانمردها که حقوق‌بگیر نخست‌وزیری و وزارت اطلاعات بودند به دروغ نوشته بودند خواندنیها از شرکت نفت سالی چند میلیون پول می‌گرفت که در صورتی که مجموعه تهیه آگهی خواندنیها از شرکت نفت 38 هزار ریال (سه هزار و هشتصد تومان) بود وقتی درآمد نفت در چند سال اخیر بالا رفت آن را هم به کلی قطع کردند من در همان سال 1356 نامه تندی به شرکت نفت نوشتم که به ما جواب دهد چقدر به خواندنیها پول داده‌اند. چون صفر بود جواب ندادند و رئیس روابط عمومی‌اش در جواب تلفن من گفت بودجه روابط عمومی اینجا صد میلیون تومان است اگر ما بخواهیم یکی را بنویسیم باید همه را بنویسیم.

من به نام یک فرد انقلابی پاک و مسلمان از شماها تقاضا دارم اکنون که شخصیتی چون آقای نزیه در رأس شرکت نفت ایران هست بپرسید سهمیه روزنامه‌ها و مجلات از آن خوان‌نعما از جمله خواندنیها چقدر بوده است. تا همگی دسته جمعی در برابر آن همه ظلم و تبعیض آنها و این همه ستمدیدگی و محرومیت ما تعجب کنید.

وقتی رنگین‌کمان ما را متهم به نفرین کرد که یکی از نوشته‌هایش نوشته سپهبد آزموده بوده از آن پس هرکس به ما تلفن می‌کرد که علم با هرکس بد بود به قول خودت با خواندنیها که بد نبوده چرا او را نفرین کرده‌ای! من در تمام دوران مدیریت و سردبیری یگانه سردبیر و مدیری بودم که تلفن‌هایم در 24 ساعت برای هرکس خواه موافق خواه مخالف باز بود همه می‌توانستند به من تلفن کرده فحش بدهند و به هیچ‌وجه نام و عنوان آنها را نمی‌پرسیدم سبب هم روشن است و روزنامه و مجله از مردم و خواننده الهام می‌گیرند باید به حرفهای آنها ولو صددرصد ناسزا گوش کنند در هر حال هر کس یک چنین حرفهایی می‌زد اگر مخالف ما نبود طرفدار علم به حساب می‌آمد و من از امثال آنها لیست ندارم که به کسی بدهم بهتر است در این مورد به رنگین‌کمان یا خاطرات خود ما مراجعه فرمایید.

من امیدوارم همکاری خود را با انقلاب که خود در آن سهمی بزرگ و مستند دارم با آقایان همه وقت ادامه دهم و یک چنین پرسش‌ها و تحقیقات را که در اینجا به دفع الوقت از آن تعبیر می‌شود در منزل خیلی بهتر مستندتر می‌توانیم انجام بدهیم البته به شرطی که زودتر از این زیرزمین کم هوا و بی‌نور و مرطوب که عمر مرا به پایان می‌رسانید خلاص شوم وگرنه من برای خود غمی ندارم شما هر پرسش مربوط به اتهام اگر دارم بکنید نه پرسش‌های امتحان تاریخ و جغرافی و مردم‌شناسی.

آقای امیرانی، شما از مسئولان امر در شماره 22 مهر 57 خواسته‌اید که «نگذارند هر روز هر کس به بهانه‌ای با زیر پا گذاشتن قسمتی از آن قانون اساسی نه کرسی فلک را زیر پای خود و یاران خود نهاده نام قزل ارسلان را بر سر زبانها بیندازد!» آیا ممکن است بفرمایید که مقصود شما از قزل ارسلان چه فردی بوده است؟

ج ـ متأسفانه در حال حاضر من دسترسی به تمام آن نوشته‌و مجله که این چند سطر به صورت «استغفرالله لااله» از آن استخراج شده ندارم و دقیقاً به خاطر ندارم چه نوشته و چه خواسته‌ام نتیجه ‌بگیرم اگر خدمت جنابعالی هست لطفاً بفرستید ظرف یک ربع جواب می‌دهم. لازم به یادآوری است که زبان خواندنیها و سبک نوشته‌های نویسنده آن به خاطر فرار از ساطور سانسور و ایزگم کردن به گربه‌های آن زبانی خاص و دشوار است پر از کنایه و ابهام و ایهام که مردم و خوانندگان دائمی آن مطلب را درک می‌کردند ولی مأموران سانسور که گربه‌ها باشند نه سواد درست و حسابی داشتند و نه ایمان به کارشان این زبان را درک نمی‌کردند.

به خاطر دارم در سال تبعید آیت‌الله خمینی، فشار سازمان امنیت بر مطبوعات و یکی از سرهنگان مسئول سانسور که نامش گویا سرهنگ شاهین بود و اکنون لابد سپهبد شده چون همکارش سرهنگ سعادتمند سپهبد شد از من تلفنی نظیر همین سؤال را کرده پرسید: ممکن است بفرمایید منظور شما از «حکومت روحانیت» که عنوان سرمقاله کرده‌اید چیست، منظور از حکومت چه مقامی است و روحانیت کدام فرد؟

البته به ایشان که عقیده داشت منظور از حکومت شاه است مقصود از روحانیت هم آیت‌الله خمینی، آن روزها نمی‌توانستم مانند جوابی که امروز صادقانه به شما می‌دهم بدهم و به او گفتم من مقاله‌ام را به فارسی نوشته‌ام نه به زبان ژاپنی بدهید چند نفر بخوانند و نظر آنها را بپرسید و گفت اتفاقاً داده‌ایم خوانده‌اند. آنها چنین اظهار‌نظر کرده‌اند. گفتم این استنباط شما و آنهاست، منظور من مفهوم حکومت و روحانیت است نه فرد خاص نشنید و قسمت‌هایی از آن سرمقاله را که در آن ایام مثل توپ صدا کرد خراب کرد. سانسور نمود که اصل و اسنادش ضمن اسناد خاطرات و بایگانی آن هست ولی همان قسمت دست و پا شکسته سانسور شد و آن که حکومت را از رفتار خشونت‌آمیز با روحانیت باز می‌داشت و با همه دست و پاشکستگی می‌ارزید به صد هزار درست! (به شرطی که فردا از من نپرسند منظورت از صد هزار درست چه مقالاتی بوده است!)

برای کشف و درک زبان سرمقالات خواندنیها که ما به منظور گم کردن ایزبگربه آن را ابتکار کرده با انواع تعقیدهای لفظی و معنوی همراه می‌کردیم باید با فرهنگ خواندنیها آشنا بود، آن هم با مطالعه منظم سرمقالات آن.

می‌گویند ملانصرالدین یک روز مقداری گوشت خرید لای دستمال گذاشت به زنش داد و گفت بیا این یخ رو بگیر! زن وقتی دستمال را برداشت گفت ملا این که گوشت نیست یخ است! ملا گفت من هم می‌دانم یخ است ولی می‌خواهم ایز بگربه گم کنم که نفهمد!

با همه مقاومت سانسور که همه ادوار باشد طوری مطالب را با گوشه و کنایه و چند پهلو می‌نوشتیم که روزنامه لوموند فرانسه باتوجه به آن نوشته‌ها نوشت مطبوعات ایران برای فرار از زیر قیچی سانسور به ابتکار الفاظ و معانی و مضامین دست زده‌اند. بنابراین در صحت آنچه نوشته‌ام تردید نیست الآن هم اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی تصویب و چاپ و منتشر شود و من نخواهم در مورد آن سرمقاله بنویسم عین آن عبارت را به کار برده خواهم نوشت «بگذارید هر روز هر کس به بهانه‌ای با زیر پا گذاشتن قسمتی از آن و نه کرسی فلک را زیر پای خود و یاران خود نهاده و نام قزل ارسلان را بر سر زبانها بیندازد آیا شما غیر از این عقیده دارید و می‌خواهید هر روز یک دارودسته (که این روزها عده‌شان هم زیاد شده) بیایند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را مانند قانون اساسی حکومت مشروطه که شرح آن را در سؤال قبلی خواندید مسخ کنند آن هم به سود خودشان نام من و شما یا عمرو و زید یا عوامل دیگر را به میان بیاورند) البته که نه بنابراین چون در یانه مقایسه ... نظر نداریم شما در آن نوشته به جای دارودسته قزل ارسلان هر نام و عنوانی می‌خواهید بگذارید تأثیری ندارد و اصل نامبرده به قوت خودش باقیست.

من آگاه‌تر از آنم که ندانم غرض از این بهانه‌گیریهای بی‌مورد چیست. من در خواندنیها بیش از چند هزار سرمقاله نوشته‌ام آن هم با همین لحن و زبان ولی ملت ایران می داند که در تمام آنها حتی یک بار به مردم که روحانیت به منزله روح و مغز آنهاست کوچکترین اسائه ادب نکرده به حق، ستایش هم کرده‌ام.

بنابراین آنها که برای من و خواندنیها سوسه آمده‌اند و حالا کم کم قیافة آنها وارد نیست بهتر است حرف اول و آخرشان را بزنند و بیش از این در اینجا هم ما را به نویسندگی که از آن خسته ‌شده‌ام وا ندارند.

آقای امیرانی شما فرموده‌اید که: او (مقصودتان علم است) افراد کثیفی نوع متقی و بدتر از او را به نان و نوا رسانید ولی در ...» چرا متقی را کثیف خوانده‌اید» و آیا ممکن است افرادی بدتر از او را که از طریق علم به نان و نوا رسیده‌اند، معرفی نمایید؟

ج ـ از من انتظار نداشته باشید پشت سر مردم مرده و غایب، عیبجویی و یا هرزه زبانی کنم در این صورت عضو ساواک یا سیا یا یک زهرمار دیگر می‌شدم خاصه که خداوند خود در قرآن ما را از عیبجویی و هرزه زبانی به مصداق: «ویل لکل همزه لمزه» باز داشته است.

اینکه متقی را کثیف نامیدم نسبیت بود وگرنه کثیف مطلق و پاک مطلق وجود ندارد. این لفظی است که عیناً نخست‌وزیر منصور به من گفت. متقی را در سویس نمی‌دانم به چه جرمی، گمان می‌کنم به جرم دولار تقلبی یا قاچاقی پلیس ژنو گرفته بود و روزنامه‌های ایران نوشتند، وزیر اطلاعات منصور گفت این خبر را نقل کن من این کار را نکردم دو روز بعد منصور مرا خواست و گفت چرا آن خبر مربوط به دستگیری متقی را چاپ نکردی؟ من خیلی ساده و عادی گفتم هر چه باشد او یک ایرانی است و من به خودم اجازه نمی‌دهم جریان باز‌داشت یک هموطنم را به دست بیگانگان منعکس کنم وقتی محاکمه و محکوم شد اول کسی که این کار را خواهد کرد خواندنیهاست. منصور در عین حال که عصبانی شد بی آنکه عصبانیتش را مخفی کند گفت شما می‌دانید این چه آدم کثیفی است؟ گفتم نه و همین‌طور هم بود من اصلاً قیافه او را هم ندیده بودم و از نوع وابستگی‌هایش من هم اطلاعی نداشتم. منصور گفت او جاکش است! من چون مسلمانم سکوت کردم. بعد از یکی دو ماه روزنامه‌ها نوشتند متقی بی‌گناه بوده و آزاد شده است من خبر آزادی او را چاپ کردم، از آن به بعد بود که باز طبق نوشته روزنامه‌ها معلوم شد متقی با علم کار می‌کند تا وقتی معاون وزارت دربارش کرد فهمیدم جوان است! افراد بدتر از او که با علم و جز دارودسته‌او باشند یکی را که همه می دانند جهانگیر تفضلی بود که وزیر اطلاعات علم بود از وزارت اطلاعاتی‌ها شنیدم که وقتی از وزارت افتاد کشو میز جناب وزیر اطلاعات یا به قول امروزیها وزیر ارشاد ملی! پر از کاپوت بوده است!

من این دو نفر را هم به مناسبت کارم در معرض شناسایی قرار دادم بقیه را نمی‌شناسم و اگر می‌شناختم لااقل یا از کثافت آنها که نان و نوا داشتن بودن بهره‌ای می‌بردم یا از بی‌نوایی و نظافت خودم به آنها می‌دادم. ولی دارودسته علم و هویدا و دکتر اقبال و شریف‌امامی دارودسته گمنامی نیستند به هر کجا بنگری آثار کثافت و کثافت‌کاری‌های آنها پیداست که من در کثیف‌شناسی کار نکرده‌ام.

آقای امیرانی، آیا ممکن است اطلاعاتی را که در مورد آقای تقی‌زاده دارید برای ما بیان بفرمایید.

ج ـ متأسفانه و یا خوشبختانه من عصر تقی‌زاده و دوران او را درک نکرده‌ام. حتی در آخرین سالهای عمرش که رئیس سنا بود یک بار هم او را از نزدیک ندیده و با او همکلام نشده‌ام تا با چشم و گوش خودم او را ارزشیابی کنم. ولی این مرد در تاریخ هفتاد سالة اخیر ما آنقدر معروف است و درباره خوب و بد کارهایش در مطبوعات داد سخن داده شده که اگر به دوره‌های چهل ساله خواندنیها مراجعه بشود صدها نوشته درباره او و خدمت و خیانتش به مملکت و مردم مقاله چاپ شده است.

اگر من بخواهم به‌عنوان دوست و آشنا و یا مخالف و دشمن درباره او چیزی بنویسم و یک کلمه نمی‌توانم برای این که با او دوست بودم نه دشمن ولی به عنوان یک محقق بی‌طرف و بی‌غرض باید به عرضتان برسانم که از مجموع خوانده نوشته‌ها چنین پیداست که تقی‌زاده مردی فاضل و فهمیده اندیشمند نسبت به ایران و ایرانی علاقه‌مند بوده است اما... از آنجا که او فراماسون بوده و فراماسونها دست کم در گذشته تمایلات انگلوفیلی داشته‌اند مخالفانش که بیشتر دست‌چپی‌ها هستند او را وابسته به سیاست بریتانیا می‌دانند، خودش هم با همه فضل و فهمی که داشت در مجلس از ذهنش در رفت گفت: در مورد قرارداد نفت ما «آلت فعل» بودیم و توجه نکرد که این کلمه در زبان و ادب طلبگی ما چه معنا دارد و او معنی جهانی آن را در نظر داشت و می‌خواست بگوید همان طوری که هنگام تلفن کردن، گوشی و دهنی تلفن وسیله انجام کار است نه سخنران یا شنونده ما هم در برابر رضاشاه چنین بوده‌ایم.

در هر حال تمام آنها که از تقی‌زاده تعریف می‌کنند و او را به عرش می‌برند یا فراماسونند یا انگلوفیل و یا نفت و فیل یک مناسبتی دارند نخستین کسی که سخت مرید او بود سناتور عباس مسعودی بود که برای ریاست او در مجلس بود نمی‌دانم یا سنا مقالاتی نوشت. همین طور ابراهیم خواجه‌نوری و مجله نعیما بسیاری از نویسندگان قدیمی و بیچاره نسل جوان مردد است که با او چگونه باشد نمی‌داند. همین مجله رنگین کمان از مخالفان اوست و من نفهمیدم چرا. خود من ایرادی که به تقی‌زاده و امثال او می‌گیرم این هست که شماها که گوشت و پوست و استخوانتان از ایران است، دیگر چرا زن فرنگی می‌گیرید؟ کسی که در جوانی یا میان سالگی نتواند جلو تمایلات جنسی خود را بگیرد و یک باره تسلیم عشق اجنبی می‌شود. دو روز دیگر که کاره‌ای شد چگونه می‌تواند جلو سایر تمایلات را بگیرد و من روی سخنم با همه کسانی است که زن از کشوری بیگانه می‌گیرند اگر چه فرزندان خودم باشند.

هر وقت یک مقاله مخالف یا موافق از کسی درباره تقی‌زاده چاپ می‌کردیم بلافاصله سیل مقالات موافق و مخالف دربارة او شروع می‌شد، تا آنجا که ناچار بودیم آنها را درز بگیریم، سال گذشته دکتر محمود افشار مدیر مجله کهنسال آینده که از نویسندگان و مدیران مجلات میلیونر (بخاطر خست) 900 ساله است مقاله‌ای درباره تقی‌زاده نوشت و متعاقب آن تا چند ماه ما ناچار شدیم درباره تقی‌زاده مقاله چاپ کنیم.

ایرادی که به او می‌گرفتند این است که چرا تقی زاده که مشروطه‌خواه بود به سفارت انگلیس پناه برد و از این جور چیزها در هر حال تقی‌زاده خوب یا بد مرده است. خاصه که از او هم مانند هویدا نسلی باقی نمانده فعلاً نسل جوان‌ ما نمی‌داند از کدامیک از رجال کشورش تقلید کند که بد نبیند امروز یکی خوب است، فردا بد می‌شود و بالعکس آنچه مسلم است هر نوع معامله و معاشرت و مخالفت با اجنبی چون احتمال فدا کردن منافع ملی می‌رود مذموم است.

از دلایل وابستگی تقی‌زاده به معنی سیاست یکی هم این است که او از سهامداران عمده چاپخانه مجهز و مدرن و شاید صد میلیون تومانی شرکت اُفست موسوم به 25 شهریور بود منظور ابراهیم خواجه‌نوری و ایزدی رئیس دفتر اشرف و در صورتی که در یک چنین چاپخانه‌ای باید لااقل یک سهم به من بدهند که کارم چاپ و نشر مطالب خواندنی و ملی و مردمی است. همین پارسال این چاپخانه دوره مجله کاوة قدیم را که به وسیله تقی‌زاده در برلین منتشر می‌شد از نو چاپ کرد. باید دید به خرج چه کسی این کار را کردند و چرا؟ چرا یک نفر نمی‌آید محض رضای خدا دوره‌های خواندنیها یا مقالات من و دست‌کم خاطرات مرا چاپ کند. تا مردم یا لااقل کارگران و جوانان از کیهان به خواندنیها آمده بدانند کسی مثل امیرانی که بیش از سه هزار مقاله به نفع این ملت نوشته یا مصباح‌زاده زمین‌خوار و قاچاق فروش که در عمرش قلم روی کاغذ نبرده فرق دارد. درست است که هر دو مدیرند اما مدیریت کیهان با خواندنیها زمین تا آسمان فرق دارد. بنابراین ای کسی که مرا اینجا نگاه داشته و به قول سعدی.

سنگ را بسته و سگ را گشاده‌ای                   به آنها بگو: کار پاکان را قیاس از خود مگیر                 گرچه باشد در نوشتن: شیر، شیر!

آقای امیرانی، خواهشمند است روابط خود را با آقای فرهاد هرمزی به طور مشروح بنویسید.

ج ـ من با هیچ فرد و مؤسسه و دستگاهی رابطه‌ای نداشته و ندارم مگر اینکه آن رابطه و ارتباط را با اربابانم که مردم باشند در میان گذاشته باشم آن هم در مجله. فرهاد هرمزی هم از این قاعده و قانون استثنا نیست. بنابراین تمام روابط و اصطکاکم را با هرمزی از ابتدا تا انتها در دوره‌های مجله منعکس کرده‌ام که در اینجا خلاصه بسیار ناقصی از آن را تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند برایتان نوشتم.

هرمزی را اولین بار سالها پیش که به تقلید از «خواندنیها» مجلة «ذره‌ها» را منتشر کرد شناختم، آدمی بود فوق‌العاده چاخان و بی‌نهایت گشاده دست در خرج کردن از بودجه دیگران و بسیاری صفات دیگر که بعدها به مناسبت مستکبر شدن پیدا کرد. وقتی جامعه ذره‌های او را با خواندنیها مقایسه کرد دور انداخت و تعطیل شد. این بار سرشور گیاهی درست کرد و روی آن تا توانست اعلان کرد که آن هم نگرفت. و یکی دو بار هم ورشکست شد و مقدار زیادی پول اعلان به اطلاعات و کیهان بدهکار شد تا سرو کله روغن‌های نباتی پیدا شد و داستان فیل هوا کردن بر روی شهر تهران و بخشیدن شنل طلا به عنوان جایزه به این و آن که موضوع بحث ما نیست.

وقتی اشرف پهلوی به شرح مندرج در خاطرات (که متأسفانه این قسمت آن در شمارة 26 مورخ 25 اسفند 57 ناتمام ماند) با خواندنیها و مدیر و نویسنده سردبیر و همه کاره آن در افتاد، با دشمن او که هرمزی بود ساخت و او را به سازمان شاهنشاهی برد و درو تخته زود و خوب همدیگر را پیدا کردند و او که خود جز چاخانی و علم تسخیر احمق میزی نداشت قراردادی به روی فروش بلیط‌های اعانه ملی که انواع آن از ابتکارات من در مورد اسب‌دوانی بود با سازمان بست و به موجب این قرارداد که من ندیدم ولی شنیدم که آن را عطف به ماسبق کرده و شامل بلیط‌هایی که تا آن روز سازمان می‌فروخت نیز کرده و چند درصد آن را به خود اختصاص داد که به شهادت حسابهایش در بانک‌ها سر به میلیارد می‌زد که ما بخیل آن نیستیم و در این موقع بنگاه ناکوپا را هم درست کرده بود و از طریق آن به همه روزنامه ‌و مجلات هر طور که دلش می‌خواست و سیاست اقتصادی و استعماری که داشت اعلان می‌داد و حتی روزگاری سهم خواندنیها را که تا ده هزار تومان در ماه هم رسید قطع کرد و من به خاطر دارم بعد از اشغال خواندنیها در حکومت هویدا ناچار شدم دستگاه ویدیوتیب را با دوربین و لوازم و تلویزیون سونی که به مبلغ چهل هزار تومان آن روزها خریده و از ژاپون آورده بودم به وسیله یکی از آشنایان از بی‌پولی به او بفروشم درست مانند ساز‌زنی که ناچار باشد سازش را بفروشد. در هر حال هرمزی به همان نسبت که گفت همیشه به همه بی‌اعتنا است تا اینکه ضمن سفرش به امریکا شروع به گنده‌گوزی کرد ظاهر تبلیغات راکه از نظر او چاخانی فقط بود در ردیف رسالت به حساب آورد، در بازگشت رئیس سازمان تبلیغات جهانی ایران خود را قلمداد کرد و مبالغ زیادی از شهرداری و بانک عمران و هر مؤسسه‌ای که در حکومت طاغوتی می‌خواست مردم را خر کند، گرفت و این آخر سری‌ها که از 15 یا 16 سال پیش باشد دیگر با او ارتباطی نداشتیم و اعلان می‌داد چاپ می‌کردیم وگرنه که نه هیچ‌وقت هم بیش از ماهی هزار یا دو هزار تومان آن هم نامنظم به ما اعلان می‌داد ولی با بسیاری از مطبوعات روابط صمیمانه داشت و آنها هرگز علیه او چیزی نمی‌نوشتند و یک وقت که من به عبدالرضا انصاری پیشکار اشرف اعتراض کرده از هرمزی و کارهایش شکایت کردم و به خودم گفت: هرمزی قاپ والاحضرت را دزدیده است!»

روزگاری که دوران پیکار با بیسوادی و تأسیس 2500 مدرسه را شروع کرد از خیلی‌ها خیلی پولها گرفت و معلوم نیست با آنها چه کرد. به طور کلی فرهاد هرمزی که اکنون من نمی‌دانم در چه حال است و در کجا؛ از مهره‌هایی است که خیلی افراد و مؤسسات را دوشیده و خیلی‌ها هم از قِبَل او تغذیه اقتصادی شده‌اند و من چون در 15 یا 17 ساله اخیر درست یادم نیست چند سال با او تماس نداشته‌ام، اطلاع کافی از دورانی که قوت اقصادی پیدا کرده ندارم و بیهوده هم نمی‌توانم به کسی اگر چه دشمن خونی من باشد تهمت بزنم و اینهایی را هم که گفتم به موقع خود مفصل در مجله مطرح کرده و به دستور هرمزی روزنامه‌های دم دست او به قدر کافی به من حمله هم کرده‌اند و جواب داده‌اند. این بود خلاصه‌ای از وصف یک مهره دوران طاغوتی تا بدانید تا با چه افراد آلوده‌ای سرو کار داشته‌ایم و آلوده نشده‌ایم. علی امیرانی

آقای امیرانی، نظر شما در مورد آقای پهلبد وزیر اسبق فرهنگ و هنر و اعمال ایشان چیست؟

ج ـ من این شخص را درست و از نزدیک نمی‌شناسم ولی آن‌طور که می‌شنیدیم و نمی‌دیدیم یکی از کثیف‌ترین آدمها از نظر معنویت بود از لحاظ ولخرجی اصولاً دستگاههایی چون سازمان شاهنشاهی اشرف و شیروخورشید شمس و تلویزیون قطبی درآمد مملکت را مال شخصی خود دانسته بی‌حساب از آن خرج می‌کردند.

دربارة وزارت فرهنگ و هنر که تصد‌ی‌ا‌ش را مثل اینکه مادام‌العمر به او داده بودند من بارها به تفصیل و تکرار انتقادها کرده حتی یک بار به خاطر دارم نوشتم: «فرهنگ و هنر دو برادر هستند که هنر سهم‌الارث فرهنگ را به کلی برده و خورده به طوری که تمام بودجه این وزارتخانه صرف تهیه رقاص و رقاصه و فیلم و نوار و تآتر و تابلوهایی می‌شود که چشمگیر باشد. خوراک برای مردم عقل در چشم فراهم کند خوانندگان و نوازندگان همچنان ـ ولی سهم فرهنگ و فهم و معنویت و اخلاق به کلی لوطی خور می‌شود و به این هم اکتفا نکرده مانع چاپ کتابهای آموزنده و اخلاقی که سایران به خرج خودشان چاپ می‌کنند، می‌شود و سانسور کتاب را که منجر به تنگنای مطالعه شده او فراهم کرده است سر این مطلب مقاله‌ای که سال گذشته در اوایل بهار طی یک نامه سرگشاده به وزیر فرهنگ و هنر چاپ کردیم و طی آن از مظالم آن وزارتخانه نالیدیم با ما بد بود بدتر شد ولی باطناً از قلم من می‌ترسید و احترام اجباری می‌گذاشت. او هم مانند وزیر اطلاعات هویدا از کسانی بود که چند سال پیش که من طرح ملی کردن خواندنیها را به صورت امتیاز واگذاری سهام آن به کارگران و کارمندان خود مجله و نویسندگان و خبرنگاران سایر مطبوعات و حتی مؤلفان کتاب و ناشران در مجله چاپ کردم مخالفت کرده شنیدم گفته بودند اگر این کار در خواندنیها عملی شود اطلاعات و کیهان و سایر مؤسسات حتی بانک‌ها و کارخانه‌ها هم ممکن است کارگران یک چنین تقاضایی داشته باشند. تدین معاون وزارت اطلاعات در جلسه‌ای که نماینده کارگران و کارمندان و سندیکای نویسندگان آقای ذبیح‌اله منصوری و مدیران مجلات و ناشران بودند گفت این کار عملی نیست! من گفتم پس وقف یعنی چه؟ آیا من حق ندارم حاصل عمری قلمزنی و رنج خود را به ملت ایران بدهم؟ او گفت بعد از مرگ صاحب امتیاز نمی‌توان امتیاز او را به دیگران داد و از این حرفها که در صورت جلسه هست و در مجله هم ضمن خاطرات چاپ شده. پهلبد بدتر از شوهر اشرف وجودش برای مملکت زیان مادی و معنوی بسیار داشت و چگونگی اعمال او را که تا مرز انتخاب دختر خانم‌ها برای بعضی کارها باید از آنها که در فرهنگ و هنر کار کرده‌اند پرسید ولی من در مورد فرهنگ او را خیانتکار نسبت به فرهنگ کشور می‌دانم. کتابهای بسیار مرغوب با چاپ نفیس و کاغذ اعلی و خرج بسیار چاپ می‌کرد با محتوای صفر بلکه زیر صفر و در صورتی که اگر امکانات چاپخانه پر خرج را به یک مؤسسه ملی مانند خواندنیها یا دیگری می‌دادند صدها کتاب نظیر شرح حال رسول اکرم و امام جعفر صادق و امام حسین علیه‌السلام می‌توانستیم بیرون بدهیم چنانکه با خرج خودمان دادیم پهلبد زن‌پسند بود هرزه و شاید هم به همین مناسبت در دام شمس افتاده بود و در هر حال چون مدار کار و نوع عمل یا امثال آنها یکی نبود، چند سال هم او را نمی‌دیدیم، نمی‌خواستم هم ببینم ولی روی هم رفته آدم خوبی نبود و از عملة خوب بود و امثال او در آن دوران زیاد بود که با ما معاشر نبودند.

آقای امیرانی، نظرتان در مورد مجله رنگین‌کمان و آقای میمندی‌نژاد و کارهای ایشان چیست؟

قبل از هر چیز باید به عرضتان برسانم که من با مجله رنگین‌کمان مدیر و نویسنده آن که آقای دکتر میمندی‌نژاد دامپزشک باشد مخالفم و او ناجوانمردانه به دروغ به من و خواندنیها حملاتی کرد که در دوره‌های مجله او و ما منعکس است. ولی این دلیل آن نمی‌شود که من مانند دشمن در مورد او قضاوت کنم در چنین صورتی اول خود را خراب کرده‌ام که گفته‌اند: «افراد را از حرفهایی که درباره دیگران می‌زنند بهتر و بیشتر می‌توان شناخت تا آنچه دیگران در مورد آنها می‌گویند.

دکتر میمندی‌نژاد با آنکه دامپزشک [است] استعداد نویسندگی دارد به ویژه در مورد هوچیگری؛ فقط عیب بزرگش در نویسندگی این است که درازنویس است یعنی یک موضوع ده سطری را که من می‌توانم در سه سطر بنویسم او استعداد آن را دارد که تا صد صفحه آن را کش بدهد کتاب نادرشاهش صدها صفحه است کتاب زندگی رضاشاه را که قطعاً از جایی به او کمکی برای انتشار آن شده تا صدها صفحه نوشته و اگر رژیم سقوط نکرده بود و او سالم و زنده بود تا ده سال دیگر درباره آن می‌توانست چیز بنویسد.

میمندی‌نژاد در مجله‌اش هم سرمقالاتش و سایر نوشته‌ها که بیشتر خودش می‌نوشت درازنویسی می‌کرد به طوری که خواننده خسته می‌شود. او هم مانند بیشتر تحصیل‌کرده‌های فرانسه، آدم ناراحت و هوچی و در عین حال مرموزی بود. می‌گفتند عضو «سیا»ست ولی من مدرکی در این مورد ندارم. فقط می‌دانم فرهاد هرمزی تبلیغات‌چی اشرف به او کمک می‌کرد و یک شماره تمام را در ده‌ها صفحه اعلان و رپرتاژ برایش منتشر کرد.

با فراماسون‌ها و روزنامه اطلاعات و تقی‌زاده و محیط طباطبایی بد بود و در هر شماره نسبت به آنها به مناسبت یا بی‌مناسبت ناسزایی می‌گفت. در سالهای زمان جنگ آنقدر کتاب می‌نوشت مجانی تقسیم می‌کرد که انسان حیرت می‌کرد. این کارها را برای چی و به عشق کی می‌کند هر سال کتاب سقوط 79 را دکتر ابوترابیان که او هم دامپزشک از نظرهایی چون او در رنگین‌کمان چاپ کرده و شنیدیم عین میمندی‌نژاد به روحانیت هم توهین کرده که من با وجود اینکه با او مخالفم نرفتم تحقیق کنم ولی او به وسیله سپهبد آزموده دادستان محاکمه کننده مصدق به من و خواندنیها حمله کرد که چرا اسرار و اسناد سانسور دوران هویدا را در مجله چاپ می‌کنم.

مخصوصاً از اینکه من در نامه‌ای به عَلَم وزیر دربار وقت به خاطر شکایت از اشغال خواندنیها این شعر را نوشته بودم و اتفاقاً مضمون آن که به صورت نفرین بود در دستگاه خدا اثر کرده و علم بیچاره بیکار و سپس مرد. سخت در مجله تاخت که تو چرا او را نفرین کرده‌ای و طرفداران علم را به جان ما انداخت شعر تکان‌دهنده این بود.

بنامرادی ما و، مراد خویش مناز  

که نه مراد تو ماند، نه نامرادی ما

و این یک اصل فلسفی است و واقعیتی است که قرآن کریم هم با مضمون: «ان‌مع‌العسر یسرا» آن را تأیید کرده است با آنکه منظور از مراد آرزو و مقصود است، دشمنان من و خواندنیها چون این شعر خطاب به علم که خود را نسبت به شاه مانند مرید و مراد می‌دانست نوشته شده بود، می‌گفتند منظور تو از مراد شاه است که معتقدی نخواهد ماند و از این حرفها که مدتها ما را دچار دردسر کرد.

به طور کلی امثال دامپزشک میمندی‌نژاد و بنده اگر فقط کار و حرفه تخصصی خود را که در مورد او دامپزشکی است و در مورد بنده چاپ و انتشار مطالب خواندنی و انتقاد و ارشاد تعقیب کنیم ممکن است مفید واقع شویم ولی نویسندگی آن هم مجله کار او نیست و دامپزشکی با وکالت وزارت و تجارت و زمین‌خواری و مقاطعه‌کاری و کارمندی دولت و دستگاهها کار بنده نیست مرا در صحرای آفریقا هم رها کنند با ریگ بیابان خواندنیها منتشر می‌کنم.

برای اطلاعات بیشتر در مورد این شخص به دوره‌های مجله و نوشته‌هایش رجوع کنید و روی هم رفته آدم عادی نیست شاید قدری عقلش پارسنگ برمیدارد والعلم عندالله. علی امیرانی

در مورد افرادی که از کیهان و اطلاعات با وزارت اطلاعات مربوط بودند، چه اطلاعاتی می‌توانید در اختیار ما بگذارید؟

ج ـ این مبحث مفصلی است که هر نوع اشتباه و دروغگویی و غرض‌ورزی در مورد آن، نه تنها به زیان افراد بی‌گناه و به سود گناهکاران تمام می‌شود، بلکه به ضرر انقلاب هم هست به طور کلی دولت‌های بعد از 28 مرداد وقتی دیدند مداخله حکومت نظامی و پلیس و بعد از آنها جانشین خلف یا ناخلفشان ساواک در کار مطبوعات موجب بدنامی است وزارت اطلاعات را که تا آن زمان کارش رادیو بود بوجود آوردند و قدرت ساواکی و بودجه نخست‌وزیری را به آن تزریق کردند. رادیو تلویزیون که دست خودشان بود روزنامه اطلاعات و کیهان را زیر نفوذ و نظر گرفتند. نخست مدیرانشان را در سنا و جاهای دیگر با خود سهیم کردند، وقتی انسان شریک دزد شد نمی‌تواند با پلیس کار کند و بالعکس هویدا می‌خواست هرکس به نحوی در این مملکت آلوده شود تا نتواند دم از پاکی بزند. با آنکه مسعودی و مصباح‌زاده مخالف دستگاه نبودند و اصولاً در اطلاعات و کیهان انتقاد وجود نداشت هویدا به آنها کاملاً اطمینان نداشت لاجرم به اسم سندیکای نویسندگان، خبرنگاران دولتی در داخل دولت این دو روزنامه که روزبروز مانند سایر دستگاههای دولتی از نظر حجم بزرگ می‌شدند، درست کردند و همه ایادی از اعوان و انصار خود و سیاست مربوط به خود را که در مؤسسات روابط عمومی به ویژه آموزشگاه وابسته به مصباح‌زاده موسوم به دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی در آن جمع کرد. مسعودی زد و فهمید که هدف از سندیکا ساختن آن هم برای نویسندگان چیست و با آن مخالفت کرد ولی او یک نفر بود و پشت سر سندیکا وزارت اطلاعات و ساواک و نخست‌وزیر بود خدا می‌داند چه کسانی و این به هیچ‌وجه به معنی آن نیست که همه آنها که در سندیکا عضو بودند با ساواک یا هویدا مربوط بودند در میان آنها مردمان شریف و نویسندگان حرفه‌ای چون ذبیح‌اله منصوری13 بود ولی بقیه یا داریوش همایون بودند، یا برزین یا علی باستانی در هر حال سندیکا مانند اتاق اصناف نسبت به ساواک و لاینز نسبت به فراماسونری، دستگاهی شد در دست‌دولت‌ها اینان یعنی حکومت‌ها قلم و آزادی آن را رها کرده، خانه صاحبان مطبوعات با سابقه نیاسوده را خراب کردند ولی برای نویسندگان سندیکا آپارتمان ساختند و‌آنقدر لی لی به لالای آنها گذاشتند که امر بر خودشان هم مشتبه شد مثل اینکه دست یا پای آدم بگوید تمام کار بدن را من می‌کنم و چشم و گوش یا قلب بدبخت که شب و روز کار می‌کند هیچکاره است و به مغز همین‌طور در صورتی که مؤسسات و دستگاهها برای همه افرادش می‌گردد به استثنای آنها که نظیر ما که روی ذوق و هنر و حُسن سابقه مؤسس و مبتکر آن می‌گردد روزی که من بازداشت شدم خواندنیها بیست هزار نسخه صد ریالی می‌فروخت، امروز اگر تحقیق کنید حتی 5 هزار نسخه 50 ریالی هم نمی‌فروشد . متأسفانه من سالهاست با روزنامه‌نویسها معاشرت ندارم به اداره خودم هم نمی‌رفتم ولی همه اعضای سندیکا همدیگر را نمی‌شناسند و می‌دانند بعضی از آنها از چند جا حقوق می‌گرفتند و چند جا کار می‌کردند من حتی اعضای هیئت مدیره آنها را هم نمی‌شناسم مخصوصاً در سالهای اخیر یک مشت جوان جویای نام غالباً ساده یا با حُسن نیت و بی‌اطلاع دست افرادی نظیر محمدعلی صفری، یا داریوش همایون یا فرهاد نیکخواه افتاده بودند من وقتی سندیکاییان را شناختم مخصوصاً اعضای کیهان آنها را که عین نوشتن روزنامه ایران پست لندن در مورد خواندنیها پنج روز بعد در اعلامیه سندیکا هم منتشر شد و کسانی از نوع دکتر زرنگار که هم در وزارت اطلاعات و هم در حزب مشیر و مشاور بودند یا فرهاد نیکخواه و تدین معاونان آن وزارت‌خانه خراب شده بهتر می‌دانند. از احمد شهیدی سردبیر دائمی اطلاعات یا خود فرهاد مسعودی می‌توانید تحقیق کنید. شاید باور نکنید ولی قسم به خدا اداره خواندنیها و کیهان در فاصله صد و چند متری یکدیگرند از اول تأسیس کیهان تاکنون آنجا نرفته‌ام و محل روزنامه اطلاعات را فقط روز تشیع جنازه مسعودی دیدم. من با نویسندگان و مترجمان و خبرنگاران سرو کار نداشتم یا آثار آنها آن هم اگر خوب بود سرو کار داشتم.

در هر حال شماها باید فرضتان این باشد که همه آنها وزارت اطلاعاتی  یا ساواکی یا هویدایی هستند حواستان باید جمع باشد و کارهای مهم و حساس را مانند قطب‌زاده در تلویزیون در دست خودتان با‌شد. کیهانیها حتی در خواندنیها میان کارگران و کارمندان آن هم رخنه کرده بودند تاکنون چندین بار خواسته‌اند آن را به تعطیل کشانند ولی از ترس من که به کارشان داده بودم نتوانستند من یک بار در مجله نوشتم این آقایانی که به نام مطبوعات و سندیکا یا اطلاعات ، کیهان اعلامیه می‌دهند یک بار برای همیشه کارت شناسایی خود را نشان بدهند تا مردم بشناسند و بدانند از چند جا حقوق می‌گرفته‌اند و چرا؟ آیا شما یک چنین کاری کرده‌اید، اگر نه پس منتظر باشید روزی با یک خبر یا مقاله و یا تیتر تنها کار خود را خواهند کرد. علی امیرانی

گزارش دوم در شناخت ماهیت، اهداف، کارنامة مجله خواندنیها

انقلاب درخواست رسیدگی‌دادرسی

آقای ابوالقاسم دمشقی به‌عنوان شاهد و گواه با اتیان سوگند و آغاز سخن با آیة شریفه «ن والقلم...» و اشاره به اینکه قلم واقعاً باید از خون شهیدان ثمربخش‌تر باشد و در دست رهزنان و دلالان و تاجران وسیه‌دلان نیفتد و اشاره به متهم‌های مسموم که هزاران قتل نفس حریت کرده‌اند و هزاران مغز را پوچ و تهی و هوادار شاه و شاه‌پرست ببار آورده‌اند و یادآوری نوشته مرحوم جلال آل‌احمد14 در کتاب «ن والقلم» که در نقش میرزابنویس به پسرش می‌گوید:

«اگر بخواهی از راه قلم‌زنی نان بخوری، و نان حلال بخوری، مطمئن باش چیزی بیشتر از نان و روزی بخور و نمیر اضافه‌تر، بدستت نخواهد آمد.»

و دادن عطف توجه به قلم‌هایی که شهید شدند، قلم دکتر شریعتی، قلم آل‌احمد، قلم فرخی یزدی و اشاره به قلم‌های مسموم سید‌ضیا، دشتی، مسعودی، فرامرزی، پرویز نیکخواه،15 جعفریان، میمندی‌نژاد و امیرانی چنین آغاز سخن کرد.

جان کلام در اینجا است که امیرانی هنوز هم فکر می‌کند می‌تواند یکی به نعل بزند و یکی به میخ، تا شاید با خلط محبث‌ها بتواند امر را بر دادگاه و مردم مشتبه کند، غافل از اینکه در این 4 دیواری دیگر ستم‌داری مانند رژیم شاه وجود ندارد که بتوان نعل به پایش کوبید.

شاهکار امیرانی این بود که می‌دید دارد شاه سقوط می‌کند، تا می‌توانست تمام گناهان شاه را به نزدیک‌ترین افراد شاه نسبت می‌داد تا آنها را قربانی کند و شاه را از سقوط نجات دهد. او درباره هویدا به تناسب موقعیت و زمان می‌گوید: «من معتقدم که دولت مبعوث شاهنشاهی اگر از چوب هم باشد باید از آن حمایت شود» و در جای دیگر برای نجات شاه از سقوط قلم را برمی‌گرداند و هویدا را می‌کوبد.

امیرانی هرگز به ساحت (نامقدس) شاه به قول خودش اسائه ادب نکرد و نتاخت.

در زمان حکومت هویدا او را مبعوث شاه می‌داند و زمانی که هویدا سقوط می‌کند پته او را به آب می‌ریزد، از وزیر اطلاعات او سخن می‌گوید افشاگری می‌کند، داریوش همایون را می‌کوبد، تحمیق این موضوعات در سالهای 56 و 57 بسیار مهم است.

وقتی امام فریاد می‌زنند که فقط با شاه کار داریم، امیرانی شاه را تبرئه می‌کند، می‌شوید و پاک می‌کند قلم او در این موقعیت این است که چرا افراد اطراف شاه آبروی شاه را بردند وضع نشریه و مجله او، با گرفتن مقالات از ابتدای انتشار تا امروز طی چهل سال انتشار بی‌طرفی خود را حفظ کرده است در دادگاه جنائی به جهت اهانت به شاه و دربار و هزینه‌های وزارت دربار، محاکمه شدم و وکیل من دکتر سنجابی بود. در سال 22 انتشار برابر سال 1340 نوشتم که 22 سال تقاضای شرفیابی نکرده‌ام و تقاضا ندارم و نمی‌خواهم بکنم. در سرمقاله ‌سال 1342 از روحانیت تجلیل و از شاه انتقاد کردم، در مورد سناتوری من (که بر سر زبانها بود) نوشتم این راست است که گوش شنوا ندارم. نزدیک‌بین و واجد شرایط سناتوری هستم با پادشه بگو که روزی مقرر است ـ بادشتی و حجازی چه کردند که با مدیر خواندنیها بکنند. به اشرف (پهلوی) نوشتم و او را لبه فساد لقب دادم ـ اشرف گفته بود به امیرانی بگویید که روی دم ما پا نگذارد ـ نوشتم حد دم مبارک را تعیین کنند تا بدانم کجاست ـ آیا از سازمان شاهنشاهی ..... تا مرده‌شور خانه است (در بالا منعکس شد که این تاخت و تازها به اشرف سبب شد که امتیاز توزیع بلیط بخت‌آزمایی در سراسر شهرستانها را به امیرانی بدهد). متهم ادامه داد:

خواندنیها یک بار از دستگاه ستایش‌گر رادیو و تلویزیون خوانده نشد در حالی که از اطلاعات و کیهان دیگران همه روزه مقالات خوانده می‌شد (در صفحات بعدی خواهیم دید که مقاله امیرانی در روزهای مبارزات بی‌امان مردم علیه رژیم شاه از رسانه‌های گروهی رژیم شاه خوانده می‌شد و مقدم رئیس ساواک رژیم طاغوت در جهت نقش ایرانی در ایجاد آرامش از او تقدیر به عمل آورده است).

در شهرها و مطالب از بدیهای رژیم با لطایف‌الحیل گفتم ـ نوشتم وظیفه پادشاه سرکوبی متعددی است و پادشاه به آن آرایش نیافته باشد والله شاه سایه خدا نیست. نوشتم تو باید به دین ابراهیم تکیه داشته باشی از تاراج بیت‌المال و جشن‌های درباری نوشتم دیگر با چه زبانی باید می‌گفتم.

راجع به انقلاب شاه نوشتم انقلاب حقیقی وقتی خواهد بود که دست ستمگران از حکومت خارج شود. در مورد همکاری و ارتباط با اسرائیل که مجله رای‌العالم نوشته و کاردار مطالب آن را به وزارت خارجه منعکس کرده و نوشته‌اند که من و پنج روزنامه‌نگار دیگر به اسرائیل16 دعوت شده‌اند ـ من پرونده خودم را ندیده‌ام روزنامه‌نگار چشم و گوش مردم است از راه آب هم اگر بود روزنامه‌نگار باید می‌رفت ولی من هرگز به اسرائیل نرفته‌ام. اگر رفته‌اند آن پنج‌نفر رفته‌اند. نقطه ضعف من این است که به من بگویند تو شجاعی...

اگرمن وابسته به دربار بودم چرا اسناد سانسور می‌شد و خواندنیها اشغال شد.

لوشانی و صبحی مهتدی و ماجرای آنها که از ذکر آن معذورم که به زندگی خصوصی او مربوط می‌شود و به وسیله او به اداره انتشارات راه یافت (اشاره به هم‌جنس‌بازی آنها و قذف می‌کند) علیه من اقدام کرد.

راجع به اعتصاب کارگران چاپخانه‌ها در زمان انقلاب: من می‌خواستم مجله چاپ بشود مجله همه کارش تمام شده بود گفتم صبر کنید تا مجله چاپ شود. بعد با شما همکاری می‌کنم ـ که آن را به همکاری با ازهاری مرتبط کرده‌اند.

بقیه مدافعات متهم در لوایح دفاعیه منعکس و در پرونده ضبط است، آقای محمد عقیق‌پور مسئول کارگران و سندیکای کارگران همراه چند نفر از کارگران چاپخانه در دادگاه حضور دارند و به‌عنوان شاهد در مورد اقدام امیرانی در شکستن اعتصاب در زمان حکومت ازهاری و حکومت نظامی اویسی شهادت داد که:

روزی که ازهاری به دستور شاه معدوم نخست‌وزیر شد ـ کارگران چاپخانه‌ها تصمیم گرفتند علیه ازهاری و حکومت نظامی اویسی اعتصاب کنند ـ در این ارتباط بیانیه‌ای از طرف اتحادیه کارگران منتتشر شد و کارگران چاپخانه‌ها در همه جا اعتصاب کردند.

چاپخانه خواندنیها (متعلق به امیرانی) مشغول  کار بود ـ به اتفاق چند نفر از کارگران کیهان به چاپخانه خواندنیها برای دعوت به اعتصاب علیه ازهاری و اویسی رفتیم کارگران از ما استقبال کردند و به صف اعتصاب پیوستند. آقای علی امیرانی مدیر خواندنیها و چاپخانه پس از اطلاع از اعتصاب کارگرانش پیش ازهاری می‌رود از ما و کارگران کیهان شکایت می‌کند. ازهاری به اویسی دستور می‌دهد که ما چند نفر را دستگیر کنند. اویسی وسیله آقای ضیاء رئیس دفتر وزارت کار که عضو ساواک بود تلفن می‌کند که سندیکای کارگران دستور دهد که باید مجله خواندنیها چاپ شود. من که دبیر سندیکا بودم جواب منفی دادم ـ اویسی خودش تلفن کرد که آقای امیرانی ناراحت هستند باید مجله چاپ شود والله همه‌تان را توقیف می‌کنم ـ باز جواب منفی دادم او به کارگران فحاشی کرد یک ساعت بعد یک کامیون سرباز و یک جیپ مخابراتی ارتش یک سرهنگ، یک سرگرد و دو درجه‌دار برای توقیف من و دوستانم آمدند درگیری شد چند نفر زخمی شدیم و چند نفر را دستگیر کردند ولی اعضای هیئت مدیره و من فرار کردیم. رفتیم خانه‌هایمان زن و بچه خود را برداشتیم و تغییر محل دادیم و بیش از یک ماه از دست قشون اویسی خانه بدوش بودم ـ امیرانی عکس ازهاری را پشت جلد مجله در حال دعا چاپ کرد و بعد در مجله به کارگران اعتصابی توهین کرد. امیرانی در دوره ازهاری دو سه شماره از مجله را منتشر کرد که در تمام آن شماره‌ها به مردم و اعتصابیون اهانت و تحقیر کرد. در روز 22 بهمن روز پیروزی انقلاب در تسخیر کلانتری 6 مورد اصابت گلوله قرار گرفتم مرا به بیمارستان بردند و یک سال در بیمارستان شماره 5 شهدا بستری و معالجه شدم هنگامی که در بیمارستان بودم کارگران چاپخانه خواندنیها به عیات من آمدند گفتند که امیرانی دستگیر شده است به مناسبت ظلمی که از جانب امیرانی به من و دیگر برادران کارگر شده بود از روی تخت بیمارستان علیه او اعلام جرم کردم و اینک از دادگاه ..........

 

یک گزارش مستند برای دادگاه انقلاب اسلامی

س ـ آنچه در مورد ارتباط امیرانی «مدیر مجله خواندنیها» با پلیس می‌دانید مشروحاً بنویسید.

ج ـ تا جایی که می‌دانم اکثر مدیران مجلات روزنامه‌ها ممکن بود به ظاهر گاهی اوقات ساز مخالفت بزنند ولی واقعیت امر این بود که افراد با بخش مطبوعات ساواک در ارتباط بودند و حتی مبالغی نیز دریافت می‌کرده‌اند و اکثر این افراد با مدیر کل و یا رئیس بخش مطبوعات آقای احسنی و رئیس اداره مربوطه که ابتدا شهاب بوده و این اواخر دکتر آریایی شده بود در ارتباط بوده‌اند و یکی از کسانی که وقتی مجله خواندنیها مقاله‌ای تند می‌نوشت در اداره شایع می‌شد که بابا فلانی که خودی است چرا؛ نشان‌دهنده این امر بود که با وی بی‌ارتباط نمی‌باشد. و شاید بنا به لحاظی اقدام به این عمل می‌کرده است کمااینکه گاهی اوقات اتفاق افتاده بود کارمندی را رسماً اخراج می‌کردند و به محلی می‌رفت و پس از مدتها کار کردن حتی شغل آزاد دوباره سروکله‌اش در اداره پیدا می‌شد چه رسد به افراد غیر کارمند و همکاران خارجی اداره در مورد شایعاتی که در زمینه خودی بودن سردبیر خواندنیها به گوش می‌خورد بیشتر مربوط می‌شود به زمانی که من در ستاد «ساختمان مرکزی سلطنت‌آباد» خدمت می‌کردم یعنی از نیمه دوم سال 50 الی نیمه دوم 51 و این اواخر یعنی از زمانی که به فرمان امام شور انقلابی افزایش یافته بود و در زمینه آزادی مطبوعات سخن بسیار گفته می‌شد و گهگاه ... که روزنامه و یا مجله‌ای مقاله‌ای را انتشار .... لذا در بالا که بودم بین ساعت‌های ده الی یازده که کارمندان جهت صرف چای به تریا می‌آمدند خوب بیشتر صحبت‌ها پیرامون این قبیل مسایل و شایعاتی بود که در سطح کشور اتفاق و پخش شده بود و چون کارمندان از بخش‌ها و قسمت‌های مختلف بودند که در کنار میز نشسته بودند در نتیجه هر کارمندی سعی داشت اخبار اهداف دیگر را بدست آورد که متأسفانه اداره کل چهارم متوجه این تبادل اخبار شد و بلافاصله دستور دادند اولاً کارمندان حق صحبت پیرامون مسایل اداری را در تریا‌ها ندارند و درثانی کلیه صندلی‌ها را جمع کردند که کارمندان جایی برای نشستن نداشته باشند و به علت خستگی فوری به محل‌های کار خود برگردند و شایعه ارتباط نامبرده با ساواک و شایعه درباری بودن عباس شاهنده بسیار زیاد بود.

 

بسمه‌تعالی

دادستانی دادگاه انقلاب اسلامی ایران    

8/2/58

محترماً پیرو حکم شماره 10523 ـ 3/2/58 آن دادستانی به چاپخانه و ساختمانهای وابسته آن مراجعه و گزارش خود را جهت دستور مقتضی به عرض می‌رسانم:

1ـ صاحب چاپخانة مذکور علی‌اصغر امیرانی است که مأمور ساواک بوده و روابط نزدیکی با ازهاری و شریف‌امامی و شاهپورها و تمام عناصر مهم رژی منحط پهلوی داشته و نیز با سرهنگ احسنی (مأمور ساواک) که شماره تلفنش 3 ـ 233011 می‌باشد، روابط نزدیک داشته و کارگران را که تهدید می‌کرده به ایشان تلفن می‌زده است ( به سرهنگ احسنی)

وی تمام سرمایة تأسیسات مختلف خود را از پول بیت‌المال تأمین کرده است و نشر مجلة خواندنیها اصلاً به صرفه نبوده بلکه مقادیر قابل توجهی هم در ماه متضرر می‌شده است (تیراژ مجله به طور متوسط /5000 نسخه و بلکه کمتر بوده که باتوجه به قیمت آن تا سال 55 که 25 ریال بوده و به گفتة خودشان آگهی هم چاپ نمی‌کرده‌اند این مبلغ به هیچ‌وجه حتی مخارج چاپخانة آن را هم تأمین نمی‌کرده است که گزارش این قسمت بعداً به طور مفصل تقدیم خواهد شد). لذا نشر این مجله صرفاً در جهت نیات خاص رژیم بوده است.

2ـ مجلة «این هفته» که مجله‌ای منحرف و سکسی بوده و دفتر آن توسط برادران مجاهدین خلق منفجر گردیده تماماً‌در این مؤسسه چاپ می‌شده و حتی کارگرانی هستند که با نشر مجلة «این هفته» مخالفت می‌کرده‌اند و مورد تهدید قرار گرفته‌اند. یک شماره از این مجله که در دسترس بود ضمیمه گزارش ارسال می‌شود.

3ـ تعدادی کارگر در آنجا مشغول به کار هستند که حقوق قانونی و شرعی آنها پرداخت نشده و با ارعاب و تهدید همیشه زیر فشار و اختناق قرار داشته‌اند و زمانی که کارگران اعتصاب کرده‌اند برای 19 کارگر 3 ماشین افراد مسلح آورده‌اند (توسط سرهنگ نوبخت و به فرماندهی سرهنگ صلاحی) و در خاطرات خود در شماره 11 سال 39 مجلة خواندنیها (پاییز سال 1357) نوشته است. که اگر کارگران به سر کار خود حاضر نشوند آنجا را مثل سینما رکس‌آبادان به آتش خواهد کشید.

4ـ علی اصغر امیرانی به اظهار یکی از کارگران دارای اسلحه می‌باشد.

5ـ نامبرده با شاهپور غلامرضا پهلوی در مورد شرط‌بندی اسب‌دوانی اقداماتی داشته است و با آنها به شکار می‌رفته است.

6ـ نامبرده در دوران دولت بختیار مقدار زیادی اسناد از چاپخانه خارج نموده است.

7ـ نامبرده از داخل دفتر مجله (میدان سپه) به منزلش (خیابان بولوار ساختمان سامان) تلفن داخلی مستقیم دارد و شمارة منزلش از اداره 15 می‌باشد و تلفن اداره از منزل 13 می‌باشد هم‌چنین یک دستگاه تله پرینتر (tele printer) دارد که مستقیماً به منزلش وصل است.

8ـ سردبیر مجلة او مدتی پرویز لوشانی و نیز مدتی علی شعبانی که از کارمندان وزارت اطلاعات سابق و همکاران نزدیک محمود جعفریان و نیکخواه می‌باشند، بوده‌اند.

9ـ سرهنگ زاهدی (پدر اردشیر زاهدی) قبل از کودتای 28 مرداد در منزل امیرانی مخفی بوده است.

10ـ پسر علی‌اصغر امیرانی یعنی فرید امیرانی که قائم‌مقام او می‌باشد به توسط اردشیر زاهدی مدت زیادی در سفارت امریکا مشغول به کار بوده و هم‌اکنون کلیه کارهای چاپخانه و مجله توسط او انجام می‌شود.

11ـ شخصی که دست راستش فلج است و مجله مجانی می‌گیرد اظهار داشته که قبل از 28 مرداد سرهنگ زاهدی و امیرانی را دیده که در آبادان با هم در خیابان قدم می‌زده‌اند.

12ـ برادر نامبرده به نام علی‌مظفر امیرانی که هم‌اکنون در مجله مشغول به کار است و از معاودین عراق است با سران کُرد از جمله ملامصطفی بارزانی روابط نزدیک داشته و در کرج ـ منظریه نیز منزلی دارد که می‌گویند به او داده شده (از طرف دولت).

13ـ برادر نامبرده به نام عطاءاله امیرانی سعی دارد با حیله و تزویر در دادستانی دادگاه انقلاب اسلامی پرونده نامبرده را لوس نماید و چاپخانه را که از بیت‌المال است تصرف عدوانی نماید.

متمنی است دستور مقتضی صادر تا حیف و میلی در اموال ملت مستضعف رخ ندهد.

امضاء محمدعلی رسولی

 

یک تحلیل از: هویدا، آموزگار و سیاست امیرانی

بیش از 24 شماره و یا شش ماه است خواندنیها در زیر نام حمایت از آزادی به هویدا و همکاران برکنارش حمله می‌کند و البته طبق معمول از آموزگار و اردشیر زاهدی و شریف امامی و داریوش همایون و هر که قدرت و ثروت دارد و بر سر کار است دفاع...

روزی که آقای امیرانی نوشت قصد دارد از آزادی که آموزگار و همایون داده‌اند دفاع کند، دلم به حال ملت ایران سوخت و چیزی نگفتم زیرا بدبخت مردمی که آزادیشان در دست این دو نفر و خفقانشان بدست هویدا باشد، ولی حالا که معلوم شد شاهنشاه این آزادی را لطف کرده اند، به فکر نوشتن این چند سطر افتادم.

نخست این که آقای امیرانی چه کسی از شما دیکتاتور‌تر و وقیح‌تر؟ هر چه می‌نویسید و می‌گویید مردم باید چشم و گوش بسته قبول کنند و دم نزنند و هر مسئله ابتکاری و تازه که در ایران و دنیا به میان بیاید، شما شاهد می‌آورید که در بیست یا سی و چند سال قبل در فلان شماره نوشته بودید... تا روزی که با هویدا هستید و تملق می‌گویید و پول می‌گیرید خوب است. وقتی کنار رفت و برای شما بد شد همه باید بگویند بد است. یک روز محمود طلوعی سردبیر خودتان را به خاطر اینکه عکس آموزگار را پشت جلد چاپ کرده بود و خلاصه زودتر از شما از زدوبند کرده بود به باد دشنام گرفتید، ولی حالا که از آموزگار تملق می‌گوید و مصاحبه آموزگار با خارجی‌ها را در مورد سور شارژ بنادر و به هدر رفتن دو میلیارد دلار چاپ کرده و به همین مناسبت آموزگار او را بازرس دولت در شرکت تلفن کرده که ماهی 15 هزار تومان حقوق و راننده و اتومبیل از اینجا بگیرد و 8500 تومان هم مثل دیگر دزدها از سازمان شاهنشاهی و شما با احتیاج دارید خوب است و ما هم باید قبول کنیم. غافل از اینکه آموزگار در آن مصاحبه خلاف اخلاق و ایرانیت رفتار کرده و اگر یک عضو کنفدراسیون چنین حرفهایی زده بود او را خائن می‌دانستیم.

شما علناً از شرافت یزدی و هارون مهدوی شهردار که در حال دزدی دستگیر شده و همه اینها را می‌شناسند پول می‌گیرید و با عبارت‌پردازی دفاع می‌کنید. مثل دفاع از همدانیان و صدها غارتگر دیگر نظیر مؤیدی و محمود رضایی و دکتر تسلیمی .... حالا بهتر است چند کلمه در مورد جناب آموزگار بنویسیم:

طبق قانون اساسی که رکنی از رستاخیز است: وزیران در دولت مسئولیت مشترک دارند و در پیشگاه شاهنشاه مجلس مسئول و جوابگو هستند بنابراین سهم بزرگ غارتگریها و خرابکاریهای دولت گذشته با دعای شما ـ به دوش آموزگار است زیرا آموزگار وزیر تشریفاتی یا مشاور نبود. وی مهره اصلی در تمام کابینه‌های بعد از 28 مرداد بود. وزیر: بهداری، کار، کشاورزی، دارایی و اقتصادی و کشور بود. چرا با آن عملیات خلاف مخالفت نکرد. چرا از امضای یکی از آن تصویبنامه‌ها خودداری نکرد؟ چرا استعفا نداد؟ مگر در آن ریخت و پاشها سهم نداشت؟ اگر داشت که می‌گویید و اگر نداشت چرا به همکاری ادامه داد؟!...

این سوگلی‌های وطن‌پرست و ایران غارت‌کن مثل: رضایی، لاجوردی، یاسینی، صحرائی، باقرزاده، کورس، کپور و محمدحسین موسوی را چه کسی به پارلمان آورد؟ یعنی وزارت کشور و انتخابات کذایی رستاخیزی ایشان هم دروغ است؟! راستی در برابر آن همه ظلم به شما و تجاوز به آزادی آقای آموزگار چه کرد؟

چه کسی 100 هکتار تریاک در فارس دارد؟ چه کسی از شرکت قو حقوق می‌گیرد؟ چه کسی در شرکت هدیش شریک است و رئیس کارگزینی آنجا را که یک نایب سرهنگ نظمیه بود آورد وزیر کشور کرد؟ چه کسی سپهبد بیسوادی چون آزموده را که گروهبان موزیک بود به استانداری آذربایجان گماشت. همان استانداری که دو هفته پیش در مراسم افتتاح بیمارستان شهبانو فرح در تبریز شمس آذر گفت از دو سال قبل اینجا آماده کار بود، ولی سپهبد آزموده با افتتاح آن مخالفت می‌کرد. اینها و صدها نظایر این سوگلی‌بازی‌ها شاهکار آموزگار است.

ایشان در اولین جمله انتخابات رستاخیز گفت: پزشک به مجلس نمی‌آوریم و اولین کاندیدایی که اعلام کرد دکتر لنگرودی بود. حالا هم در حزب میرخانی دکتر رادیولژیست را معاون خزانه گذاشته و خیلی چیزها...

از جمله شوهر خانم ژیلا خواجه‌نوری را معاون دبیرکل کرده است و خیلی مسایل دیگر که با آنکه با سرنوشت حزب و اجتماع و مملکت ما بستگی دارد، با این حال نمی‌خواهیم پرده‌ها را بالا بزنیم.

در بلوای مسجد گوهرشاد17 در زمان رضاشاه، قبل از همه اسدی استاندار و نایب‌التولیه را که داماد فروغی هم بود اعدام کردند. ولی در بلوای تبریز با آن همه کشت و کشتار و خسارت، جناب آموزگار دائی جان ناپلئون را با ناز و کرشمه به لندن فرستاد. این هم نمونه‌ای از مملکت‌داری و تدبیر ایشان و امنیتی که در سراسر کشور بوجود آورده‌اند و حداقل دوره هویدا وضع بهتر از این بود.

اصولاً‌آموزگار چه ابتکار و خلاقیتی دارد؟ مردی است در حد یک رئیس مالیه، به کارهای ده ماهه ایشان به تصویبنامه‌هایش، به حل مسئله پیاز، تخم مرغ و پرتقال، به انتخاب وزیرانش مثل خسروشاهی و احمدی و نصر اصفهانی و دیگران رسیدگی کنید؟ تمام دزدهای مالیه: کاشفی، فرشچی، کریم اهری، سعید بهادری و نظایر اینها سرکارند. خسروشاهی با 500 میلیون دلار ثروت هر چه می‌خواهد می‌کند تصویبنامه آزادی ورود جواهر و اتومبیل را می‌‌گذراند بدست کریم اهری و معادی پول می‌گیرد. سهامدار شرکت شیشه ایران است. انصافاً دوره مهدوی وضع ارزاق و حزب بهتر بود یا دوره خسروشاهی؟ احمدی معاون روحانی، رئیس شرکت‌هاوائیان اگرونومیکس وکشت صنعت ایران مشغول اصلاح کشاورزی ایران است!

چرا اینها و مطالب اصلی مملکت را نمی‌نویسند. آموزگار پهلوان پنبه‌ایست که مانند علیرضا انصاری و اردشیر زاهدی و دیگر استانداران و وزیران گمنام و صاحب مقام، کلاس مدیریت را در اصل چهار زیر دست وارن دیده‌اند بهتر است این حلیم را کمتر هم بزنی تا گندش در نیاید. آقای امیرانی آموزگار که قدرتش را از اصل چهار و ارتش را از اوپک بدست آورده تا روزی که قرار بود بدهند، ننه صمد هم می‌توانست برود و بگیرد و وقتی هم ندادند همه ... شدند و رجز خوانیها تمام شد و شما هم لال شدید. در برابر تنزل نرخ دلار چه کردید؟ در برابر فرار میلیاردها دلار ارز چه می‌کنید؟

.............................[ناخوانا]

امور سر در می‌آورند. این سیاست انحرافی شما چیست؟ ... از همین آقای آموزگار بپرس 90 میلیارد دلار اضافه درآمد نفت را که از اوپک گرفتی چه کردی؟ بپرس و بخواه یک آمار دقیق از دوره وزارت دارایی و کشورش به مردم بدهد و همین را چاپ کن ما لال می‌شویم و پشت سر آموزگار نماز می‌گذاریم. راستی چطور هویدا بد بوده ولی وزیران دادگستری، خارجه، دارایی، کشور، کار، بهداری، جنگ و دیگر همکارانش طیب و طاهر؟........

آیا شریف‌امامی با آن همه مشاغل و خوردن و بردن‌ها در بنیاد پهلوی، اقبال18 که بهترین دوستش حسن عرب19 بود و نویدی 29 بار به خارج سفر کرد و 400 روز مرخصی گرفت و اردشیر زاهدی سر دسته دزدها و بی‌ناموسها و علم که ایران را غارت کرد و هر چه توده‌ای خائن است، بیکار و بر سر کار یادگار اوست قابل دفاع هستند؟.... مسلماً خیر! منتهی چون جنابعالی از همه اینها پول و آگهی و دعوت به کیش و هایت هتل و دیگر امتیازات دارید و داشتید. مورد توجه و خدمتگزار هستند حتی باهری با ماهی 600 هزار تومان نزول پول و امیر متقی و دیگران....

شما و خانم عید نوروز مهمان اردشیر زاهدی بودید و 20 هزار دلار هم در مراجعت گرفتید بلیط را هم خادمی مجانی داد، لااقل اینها را بنویس تا مردم بدانند چرا هما شرکت خوبی است و اردشیر زاهدی با شرف! یا شما که به همدستی پرتو اعظم دزد بی‌ناموس و نوشتارنویس بزرگ خانه‌ات را به سازمان فروختی، چرا تا وقتی آگهی نمی‌دادند از گلپایگانی و دیگر دزدان نیکوکار بد می‌گفتی و وقتی سر آگهی رپورتاژ باز شد همه خیرخواه شدند. آیا نمی‌دانی این نیکوکاران چه کسانی هستند و از کجا می‌آورند!؟ خبر نداری پرتو اعظم دزد بی‌ناموس، جشن عروسی فرزند خود و فرزند عباس اسلامی را با 170 هزار دلار مخارج در پاریس برگزار کرد این پولها را از کجا می‌آورد و با زمین‌های آرشام در کرمان و دیگر نیکوکاران و زن علی رضایی چه می‌کند؟! از زمین‌های دریاکنار و دزدی دارو در سازمان خبر نداری؟! آیا از کارهای سرلشکر مزین در گرگان تا جنگل شاه‌پسند و اراضی کلاله و دشت ناز و خزرشهر و دریاکنار خبر نداری و نمی‌دانی کی می‌دهد و کی می‌گیرد و چطور مردم غارت می‌شوند؟ اگر مثقالی شرف داری اینها را بنویس؟

بنویس که همان روز که آبروی سفیر سابق ایران در سودان در روزنامه برباد رفت، در کنارش دکتر عدل از وزارتخارجه کمیته ارشاد ملی تشکیل داد تا همه بدانند چه کسانی و از چه قماش مردم را هدایت می‌کنند که یک روز هم تشکیل نشد و فعالیت نکرد!

بنویس که همان روز که جشن الغاء کاپیتولاسیون برپا شده بود؛ معلم خارجی که دو جوان را کشته بود، طبق کنوانسیون وین به خارج فرستادند تا در کشور خودش محاکمه شود!... اینها شاهکارهای تبلیغاتی همایون است و ره‌آورد دولت آموزگار...

اگر هویدا و هیئت حاکمه ایران بد هستند و 75 روزنامه و مجله قلاده به گردن را تعطیل کرده و شما را آزاد گذاشتند، ناگزیر همدست اینها و جرثومه کثافت و جوهر رذالت و فاسد‌ترین آنها هستید. بنابراین بهتر است از شرف خودت و همایون و دکتر عظیمی و دکتر رحمتی که بزرگترین مصلح اجتماع هستید و اینک سهم آگهی همه را به راحتی می‌خورید بنویسید.

بیست سال قبل 40 هزار تومان از دکتر یزدی در کرمان گرفتی و دفاع کردی. حالا هم همان دزد تیغ‌زن فاسد هستی صد رحمت به دزدانی مثل شاهنده و شعبانی و لوشانی...

کارمند بازنشسته دکتر باقری از از کرمان. 4/11/46

 

امیرانی از منظر دیگران

آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها

در مجله خواندم که خیال دارید قلم را زمین بگذارید و اگر شد مجله را برای همیشه تعطیل کنید (چه بهتر) و مثل همیشه خیلی زیرکانه دلیلی آوردید که فقط برای خودتان منطقی است ولی اصل مطلب را نگفتید. اما این را بدانید که مردم این آب و خاک شما را خوب می‌شناسند و دیگر حنای شما و امثال شما پیش هیچکس رنگ ندارد و دیگر گول حرفهای گمراه‌کننده را نمی‌خورند. پس اجازه بدهید بنده دلیل اینکه قلم را زمین می‌گذارید و مجله را می‌خواهید تعطیل کنید بگویم:

سالها بود که جنابعالی از برکت حکومت استبدادی سلطنتی محمدرضاشاه و با بودن وزات‌خانه‌های فرمایشی و سازمانهای ساختگی که وجود داشت جنابعالی برای آنها مقاله می‌نوشتید و موذیانه آنها را به جان هم می‌انداختید و باصطلاح خودتان برای مردم دلسوز بودید و از حق و حقوق آنها دفاع می‌کردید و از کار دستگاه مثلاً انتقاد می‌کردید و به جای آن حق سکومت می‌گرفتید و به ریش همه می‌خندیدید. حق هم داشتید چون کسی جرأت آن نداشت که به شما حرفی بزندو با وجود این همیشه در مجله آنان می‌نوشتید چند سال انتشار خواندنیها با جیب خالی و دست تنها. راستی بنازم به این شهامت و این ثروت که تمام شدنی نبود چرا؟

برای اینکه به تو می‌رسیدند و تو را تقویت می‌کردند و به تو پاداش می‌دادند. پاداش به خاطر خدمتی که به شاه کردی خدمتی که 25 سال تمام خون این مردم با نقشه تو مکیده و ریخته شد. وقتی جنابعالی در مرداد سال 1332 که شاه از دست دکتر مصدق فرار کرد تو زاهدی را در خانه خود مخفی کردی و بعد نقشه کودتای ساختگی و قلابی 28 مرداد باصطلاح ملی را کشیدی و اجرا هم کردی و شاه را به ایران برگرداندی و 25 سال با این عمل تو مردم به روز سیاه نشستند. حق هم این بود که به خاطر خوش رقصی و خوش خدمتی که تو به کمک زاهدی به شاه کردی پاداش خود را بگیری. و خیلی زیرکانه با وجود پیشنهاد‌های فراوان هیچ شغلی را در دستگاه قبول نکردی و این مسئله‌ای نبود چون تو پول و درآمد کلان می‌خواستی که می‌رسد و نخواستی مدرک جرم به جا بگذاری در ضمن آنقدر کلاش و آبروریز بودی که اگر نمیدادند وای به حالشان ولی حالا که همه اینها قطع شد و دیگر آن دوران به پایان رسیده و تو دیگر آن ثروت اجدادی که روی مجله می‌گذاشتی از دست داده‌ای و دیگر کسی نیست که باز هم به تو پول بدهد و دوره چاپیدن تو بسر رسیده. حالا من از تو سؤال می‌کنم چطور وقتی مجله با تیراژ خیلی کم چاپ می‌شد (در این مورد تحقیق شده) می‌توانستی مجله را بگردانی و گرداندی ولی حالا که به برکت اعتصاب مطبوعات تا توانستی تیراژ مجله را بالا بردی و دزدیدی و خوردی و به مطبوعات خیانت کردی و حتی برای انتشار مجله‌ات به فرماندار نظامی هم متوسل شدی و کارگران بدبخت خود را تهدید کردی و حالا که ورق برگشته دیگر قادر نیستی مجله را منتشر کنی و تو طفلکی خسته شده‌ای و متأسفم که دیگر سازمان شاهنشاهی و بلیط‌های بخت‌آزمایی هم وجود ندارد که تو بتوانی پول ماهیانه بابت ابتکار بلیط‌های بخت‌آزمایی را دریافت کنی. سازمانی که با ابتکار تو بلیط می‌فروخت و ثروت مردم فقیر را به نفع خاندان پهلوی به تاراج می‌برد و اسم آن را هم گذاشته بودند خدمات اجتماعی.

و حالا موقع آن رسیده که تو هم تا دیر نشده بساط خود را جمع کنی و به گفته نوشته‌ای که در آیندگان بود بروی مراکش.

 

در مورد اصغر امیرانی

جناب آقای علی قدوسی دادستان محترم انقلاب اسلامی ایران با عرض احترام

دزد چو با چراغ آید                 گزیده‌تر برد کالا

در مورد بازداشت آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها باستحضار عالی می‌رساند:

در 60 سال سلطنت طاغوتها بزرگترین لطمه و خیانت و جنایات را ارباب جراید به ملک و ملت نمودند. زیرا اینها هر روز با قلم باصطلاح شیوای خود روح مبارزه و صدای مظلومانه ملت را خفه و به یأس تبدیل نمودند و آنها را از قیام برعلیه ظلم ترسانده و دلسرد می‌نمودند.

اینجانب در کوران سیاست نبودم و از جنایات عظیم‌تر اینها بی‌اطلاع بودم لکن با خواندن روزنامه‌ها و مجلات این دزدان با چراغ (قلم و بیان) می‌دیدم چگونه افکار ملت را منحرف و با چه سفسطه و مغلطه مردم را از انقلاب و حقایق پرت می‌کردند و چگونه نقاط ضعف ملت را پیدا نموده آنها خائف و دلسرد از مبارزه می‌نمودند. من برای بیان جنایات این نویسنده‌های لامذهب یکی از نوشته‌های امیرانی را در زمان (ازهاری) باستحضار می‌رسانم (امیرانی در مجله خواندنیها می‌نویسد از خیابان تخت‌جمشید عبور می‌کردم و مشاهده نمودم ملت بی‌اطلاع و بی‌احساس!! با آتش زدن لاستیک چند درخت را سوزانده بودند و چند خانم متشخص که درون ماشین بودند از دود لاستیک و درختها ناراحت و به سرفه دچار شده بودند.

من برای این نادانی ملت متأثر و از چشمانم اشک سرازیر شد. و به هر چه انقلاب و انقلابیون است نفرین کردم.) (در مجله زمان ازهاری کاوش شود)

آن روز کسی جرئت نمی‌کرد که جواب این نوشته را بدهد و کسی هم او را چاپ نمی‌کرد ولی امروز می‌گوییم این جنایتکارترین افراد ای خائن‌ترین احاد تو که با قلم شیوا این طور برای سوختن چند درخت متأثر و گریان شدی و در مجله (مرثیه) نوشتی چرا برای هزاران درخت برومند انسانها در 17 شهریور که توسط ارباب بی‌وجدان‌تر از خودت به خاک و خون کشیده شدند متالم و متأثر نشدی. چرا برای نوباوگان ملت که در آغوش مادرانشان در 17 شهریور و روزهای قتل‌عام دیگر با گلوله سوختند اشک از چشم ندادی و (مرثیه) ننوشتی ای فحش خداوند بر تو و امثال تو مانند عنایتها و غیره و اربابان جلاد و خونخوارت باد ای نفرین ابدی بر تو و امثال تو که با (چراغ علم و قلم گزیده‌تر افکار ملت ستمدیده را به یغما بردید) دادستان محترم انقلاب اسلامی اگر اویسی‌ها ـ نصیری‌ها هرکدام هزاران نفر را کشتند. اینها این پست‌ترین مخلوقات بشری روح مبارزه و انقلابی 36 میلیون نفر را نابود کردند بنابراین جرم این افراد این امیرانیها و عنایتها ملیونها مرتبه بزرگتر از اویسی‌ها و نصیری‌ها ‌می‌باشد و ملت ستمدیده ایران از محضر دادگاه عدل الهی شدیدترین مجازات را برایشان تقاضا نموده و منتظر اجرای آن می‌باشند.

با احترامات مرتضی سالور

 

دادستان محترم انقلاب اعضای محترم شورای انقلاب

و دادگاهی که امیرانی را تبرئه و یا عفو کرده‌اید!!!؟

نویسنده این سطور یک سرباز جان برکف امام و راه امام است که از روی درد، دردی که تا اعمال دلش را سوزانیده با شما به درد دل می‌نشیند. خبر آزادی امیرانی از بازداشت چنان گیج و مبهوتم کرد که چشمان خود و روزنامه را برای اطمینان به اینکه خواب نباشم لمس نمودم و هنوز امیدوارم و دعا می‌کنم که این خبر روزنامه کیهان به نقل از مجله اتحاد جوان دروغ باشد و تکذیب گردد. آقایان دادستان و قضات انقلابی. چه مدرکی مورد احتیاج محکمه شما بود که به آن دسترسی پیدا نکردید؟ سرسپردگی، خیانت، توهین به مقدسات مذهبی. توهین به روحانیت مبارز و همه انقلابیون مبارز. نوکر‌صفتی برای رژیم تا حد.... مزدوری برای شاه مخلوع و اردشیر زاهدی و ارباب خارجی آنان یعنی آمریکا یا ارائه راه‌حل‌هایی به اربابان آمریکایی خود که خون جوانان ما را بیشتر به روی اسفالت خیابان و محوطه دانشگاهها و حتی در داخل بیمارستانها بریزند؟ وقاحت را به حدی می‌رساند که در مقالة در آخرین روزهای انقلاب با اعتراف به نوکری و سرسپردگی آمریکا می‌کند همه موارد فوق در مقاله‌هایی به قلم خودش در مجله‌اش چاپ شد یک نمونه ضمیمه است 20 دی تا آن جایی که من به یاد دارم از سال 1331 تا 22 بهمن 1358 نیش قلم و قدم این متهم در مظان اتهام دادگاه شما که اکنون از او رفع اتهام شده با تلاش خستگی‌ناپذیر و خوشرقصی زاید‌الوصف در خلاف جهت منافع مادی و معنوی مردم مسلمان به کار گرفته شد. آقای محمود عنایت در چندین شماره از روزنامه آیندگان در دفاع از امیرانی‌ها و عاملی تهرانی‌ها در انتقاد از دادگاههای انقلاب در لفاف ضرب‌المثل خود ساخته صدای قورباغه مطلب نوشتند بعد از اینکه جواب نوشتم و روزنامه آیندگان از چاپ آن طفره رفت به تهران آمدم و پس از درگیری و تحصن در دفتر آیندگان هیئت تحریریه روزنامه مذکور را وادار به چاپ مقاله جوابیه نمودم که یک نسخه از آن پیوست است.

خدای بزرگ را شاهد می‌گیرم که اگر در این موارد دستی به قلم برده‌ام فقط به احترام خون شهیدانمان و پاسداری از انقلاب اصیل اسلامی و رهنمودهای رهبر عالیقدرمان است و بس. خیلی بهتر از من می‌دانید که مکاران و ایادی یگان وفادار با هر حیله‌ای در تلاشند که سر به آستان بسایند اما ملت بیدار ایران به چنین مارهای هفت خطی هرگز اعتماد و اطمینان نخواهد کرد گرچه تا آخر عمر خانه‌نشین شوند ممکن است این وحشت من بی‌مورد باشد که روزی دانشجویان عزیز ما در یکی از خیابان‌های نیویورک یا لندن یا در تدارک میتینگی بر ضد انقلاب اسلامی ایران در پاریس همین آقا را زیارت کنند. ملت بپا خواسته را در حالیکه در بدر کوچه به کوچه و سایه به سایه به دنبال ضد انقلاب و غلامان حلقه‌به گوش رژیم منفور می‌گردند تا دامی ننهاده‌اند به دادگاهها تحویل دهند دلسرد نکنید. به نام یک مسلمان متعهد به اتکای فرمایشات علی‌وار امام خمینی رهبر انقلاب که اگر من هم پایم را کج گذاشتم بگویید استدعا دارم متن کیفر خواست دادستان و دفاعیات و رأی نهایی دادگاه این نوکر گوش به فرمان امپریالیسم و خدمتگزار کاسه‌لیس شاه خائن بنا به اقرار و اعتراف صریح خودش و مدارکی که مجر به تبرئه گردیده و یا چنانچه تحت‌عنوان عفو غافلانه به این جانی که با نیش قلم جان هزاران را گرفته فرصت ادامه جنایت و خیانت داده شده با چه شرایطی؟ در رسانه‌های گروهی به نظر ملت شریف ایران برسانید.

رشت. رضا اصغرنیا

پی‌نوشت‌ها

1ـ کلمات قصار، امام خمینی، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1372، ص 176.

2ـ روزنامه اسرائیل، 1322

انتشار روزنامه شرق توسط مئیر عزری در سال‌های بعد از کودتای امریکایی انگلیسی 1332

مرکز فرهنگی هنری انتشار روزنامه آیندگان از آن جمله است.

3ـ روزنامه عدالت علی دشتی

روزنامه حزب اراده ملی سید ضیاءالدین طباطبایی 1322ـ 1332. روند روزنامه‌های عصر تهران خصوصاً کیهان و اطلاعات 1320ـ 1357 و دهها نشریه دیگر

4ـ سه مقاله، جلال آل‌احمد، رواق، 1357

5ـ در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل‌احمد، تهران، رواق. کژراهه، احسان طبری، تهران، امیرکبیر

6ـ ورشکستگی مطبوعات، جلال آل احمد، رواق

7ـ روزنامه دنیا، روزنامه ایران نوین ارگان حزب ایران نوین، روزنامه سپهر، روزنامه شاهد، روزنامه فرمان، روزنامه خاک و خون ارکان حزب پان ایرانیسم،

8ـ مجله سخن، مروج غربگرایی و ایران‌گرایی منهای اسلام

مجله وحید ـ به مدیریت سیف‌اله وحیدنیا از چهره‌های فراماسون مجله راهنمای کتاب، به مدیریت احسان‌اله یارشاطر از بهائیان ماسون

مجله آینده، محمود افشار، مروج ایرانگرایی منهای اسلام

9ـ مقصود آغاز حکومت متزلزل محمدرضا پهلوی است

10ـ جنایات  مختاری رئیس شهربانی تهران مشهور است و در دوره رضاخان انواع و اقسام جنایت و آدمکشی و فشار را بر مردم تحمیل کرد.

11ـ پزشک احمدی، پزشک قلابی رضاخان در زندان‌ها که با آمپول و ... زندانیان را به قتل می‌رساند.

12ـ روزنامه اطلاعات مجلات: اطلاعات بانوان، دختران و پسران، اطلاعات هفتگی، اطلاعات جوانان مروج زشت‌ترین ... موسسه کیهان مجله زن روز و ... پلید‌ترین مطالب در مورد ... با عکس‌های ...

13ـ ذبیح‌اله منصوری از نویسندگان و داستان‌پردازان پر کار بود که علیرغم افزون از /2500 عنوان کتاب به صورت پاورقی روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و در عرصه کتاب هم دهها اثر چند جلدی از او به چاپ رسیده، هیچ‌کدام ارزش علمی، تاریخی، تحقیقی ندارد. فقط افسانه‌بافی و تخیلات بیمارگونة وی بود لذا در مطالعه آثار او باید دقت بیشتری نمود.

14ـ رجوع شود به کتاب: جلال‌آل‌احمد به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

15ـ رجوع شود به کتاب: پرویز نیکخواه به روایت اسناد ساواک، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی

16ـ رجوع شود به خاطرات مئیر عزری، چاپ آلمان، جلد دوم

17ـ رجوع شود به: اسناد کشف حجاب، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام بهلول، تهران.

18ـ رجوع شود به کتاب: دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

19ـ حسن عرب از جواسیس انگلیس و همکاران میس لمبتون در دهه 20 ـ 30 بود ـ وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به انگلستان پناهنده شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش سوم

 

 

مقدمه

مطبوعات در عصر پهلوی فرازونشیب داشته، خصوصاً در دوران سی و هفت سال حکومت محمدرضا که آن را به سه دوره می‌توان تقسیم نمود:

1320 ـ 1332

1332 ـ 1356

1356 ـ 1357

روزنامه‌نگاران این دوران هم سرنوشت اسف‌باری داشته، دسته‌ای وابسته به سیاست خارجی، جمعی چسبیده به دربار، اندکی مستقل نسبی.

بین سال‌های 1320 ـ 1332 به دلیل اوضاع مملکت، وضعیت حکومت، احزاب چپ، راست هر یک برای خودشان منشوراتی داشتند. مطبوعات وابسته به دربار، خصوصاً کیهان و اطلاعات دو رقیب به ظاهر اما مدافع کلیت سلطنت تا فروپاشی.

مجلات گذشته از ادبی، سیاسی برخی چون «خواندنیها» به دلیل ارتباط امیرانی با محافل لندن و اعتبار نزد شاه، با روش خاص خود انتقاداتی نسبت به بدنه حکومت، آن هم از گرانی! عدم مدیریت فلان وزیر، مدیرکل یا حتی سوءاستفاده‌ها در زمان‌های خاص چیزی می‌نوشت. و این قبیل نوشته‌ها حکم مسکن را داشت.

او مجله را در مسیر اهداف سیاست انگلیس و دربار قرار داده بود. حتی در جریان نهضت ملی شدن نفت ـ جانب شاه و منافع بیگانه را گرفت که خود نیاز به تحلیل و تفصیل مستقل است.

وی پس از کودتای امریکایی انگلیسی 28 مرداد 1332 همواره در حفظ نظام شاهنشاهی، خاندان پهلوی از هیچ کوششی دریغ ننمود. و به همین دلیل همواره در فضای آزادی خود حرکت می‌کرد!

اما وضع مطبوعات از 28 مرداد 1332 تا فروپاشی رژیم پهلوی، کنترل نظامیان، تسلط ساواک (1336 ـ 1357) نیازمند بررسی اسناد دارد که خوشبختانه 9 جلد از مجموعه مطبوعات به روایت اسناد ساواک تاکنون منتشر، امید است ادامه یابد.

محمود طلوعی که خود از عوامل رژیم، وکیل مجلس، سردبیر مجله خواندنیها (1336 ـ 1346) و از چهره‌های فراماسونری بوده، پس از انقلاب هم به کار تاریخ‌نگاری! تاریخ معاصر نوشتن، منتقد رژیم پهلوی بودن! و با همان تفکر شاهنشاهی و معیارهای عصر پهلوی تاریخ، حوادث، وقایع ... حتی انقلاب را سنجیدن! و دیگر فضا یا ... در کتاب «بازیگران عصر پهلوی» نزدیک به یکصد صفحه درباره روزنامه‌نگاران، سانسور، مدیران جراید، روشنفکران داد سخن داده! اما از امیرانی به دلیل همکاری، همفکری و شاید هم هم‌مسلکی دفاع می‌نماید، او سانسور را از حکومت نظامی سپهبد فضل‌الله زاهدی تا پایان دوره هویدا بررسی می‌نماید. حتی دخالت‌های مستقیم ساواک «سرهنگ هژبر کیانی» تا دوران تصدی جهانگیر تفضلی بر وزارت اطلاعات و جهانگردی را یکی پس از دیگری بر می‌شمارد. و سعی دارد گناه را به عوامل دست چندم منتسب نماید. حتی سانسور در رابطه با مسایل شخصی! یا مسایل انحطاط اخلاقی برخی وابستگان به حکومت نظامی و ساواک!

اما طلوعی سعی می‌کند با حاشیه رفتن و پرداختن به مسایل جزئی از طرح مسایل اصلی نوعی فاصله بگیرد! که این خود هنر او در طی سی سال و انتشار افزون از 80 عنوان کتاب تاریخی است!

هرچه این قبیل نویسندگان تاریخی فعال می‌شوند، ابهامات و شبهات تاریخ بیشتر و بیشتر می‌شود. چون با کتمان حقایق و وارونه جلوه دادن واقعیات و حتی تعارض و تضاد تحلیل‌های نادرست، مخاطبان دچار سردرگمی و تردید و شک می‌شوند. حرکت امثال دکتر عاقلی، طلوعی، مهدی‌نیا، بهنود، سمیعی و ... مشکل و معضل تاریخ‌نویسی را دو صد چندان می‌نماید. و یکی از راه‌حل‌های گذر از این مانع انتشار وسیع اسناد اطلاعاتی، امنیتی ... می‌باشد. چون انتشار سند، آن هم از دوران پهلوی تمام بافته‌ها و کارهای این قبیل افراد را خنثی و در درازمدت مسلماً محققان و مورخان با رجوع به سند، کذب نوشته‌های نویسندگان شاهنشاهی را بهتر و کامل‌تر در می‌یابند.

 

سیری در آثار

بدون تردید بررسی و تحلیل آثار و مستندات توقیف نشریات در دوران پهلوی، خصوصاً پس از جنگ جهانی دوم، خود نیاز به یک مقاله مفصل دارد.

اما آن چه در دوران پهلوی در برابر مطبوعات بود «استعمار» و «استبداد» یعنی از یک سوی «سفارتخانه»‌های روس، انگلیس، .... دستور توقیف مطبوعات می‌داند، از سوی دیگر شاه، درباریان، بعدها ساواک.

در دوران رضاخان مواردی داریم که به صورت مکرر «نویسندگان مطبوعات به ویژه به امر درباریان و سفارت‌خانه‌ای روس و انگلیس دستگیر، محاکمه، حبس، شلاق، ترور و اعدام می شدند1 و این دخالت‌های سفارت‌خانه‌ها را پس از شهریور 1320 هم داشتیم که اگر کاریکاتور استالین را چاپ می‌کردند سفارتخانه روس برای توقیف نشریه بسیج می‌شد و اگر از پیر استعمار چیزی می‌نوشتند سفارت انگلیس برای تعطیل نشریه پای می‌فشرد.2 پس از کودتا توقیف مطبوعات وسیع بود. در یک مرحله 91 نشریه در سال 1342 تعطیل شد و در سال 1353؛ 64 نشریه به تعطیلی کشیده شد. و در همین زمان 22 تن از اهل قلم ممنوع‌القلم شدند. در سال 1355 این تعداد به 100 نفر رسید.3 ذکر شده است که سفارت‌خانه‌ها دستور دستگیری مدیر مجله، نویسنده و حتی توقیف نشریه را می‌دادند.4...نمونه‌های از این دست در اسناد یافت می‌شود که این هم گامی دیگر در بیان حقایق و واقعیات آن دوران می‌باشد تا امثال طلوعی مدعی آزادی در دوران‌های مختلف نشود و به دنبال تبرئه امیرانی و خود و طیف سلطنت‌طلبان نرود.

نقادی

مطبوعات جاری سال‌های 1320 ـ 1357 عموماً نسبت به سه مؤسسه مطبوعاتی حساسیت داشتند:

مؤسسه کیهان = مصباح‌زاده

مؤسسه اطلاعات = مسعودی

مؤسسه خواندنیها = علی‌اصغر امیرانی

منتقدان امیرانی پنج دسته بودند:

1ـ کسانی که در گذشته با وی همکاری می‌کردند به دلایل گونا‌گون از او دوری جسته یا خود صاحب مجله و نشریه شدند و عموماً در مجله به کنایه، اشاره و یا صراحتاً علیه امیرانی می‌نوشتند، امثال: پوروالی، عسگری، فروتن، شیفته، نبوی

2ـ کسانی که خود فرصت‌طلب بودند از پیشرفت مادی و جایگاه او حسادت می‌بردند و وجود وی را نفی خود می‌دانستند امثال عباس شاهنده، مسعودی، مصباح‌زاده.

3ـ برخی رجال دست سوم و چهارم درباری که احیاناً به مقام حقیقی یا حقوقی آن‌ها انتقاد شده بود. امثال دکتر مصطفی الموتی و...

4ـ انتقادات اساسی با نگرش اسلامی و مستقل که عموماً این‌گونه انتقادات یا چاپ نمی‌شد! یا ناقص به چاپ می‌رسید امثال جلال‌آل احمد، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهای خسروشاهی.

5ـ جریانات معارض چپ، ملی که در خارج از کشور خواندنیها را در رادیو یا روزنامه‌ها و نوشته‌های خود مورد حمله قرار می‌دادند. امثال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور ـ حزب توده، رادیو پیک ایران...

حجم این‌گونه موارد علاوه در مطبوعات در پرونده ساواک امیرانی جمع‌آوری و ثبت شده است، گرچه تمام آن‌ها نیست ولی مقدار انتقادات خود یک مقاله مفصل 60 صفحه‌ای شاید هم بیشتر شود. لذا از آوردن آن خودداری می‌نماییم و در حد امکان و توان به چند مورد اشاره می‌شود.

به روایت اسناد ساواک

بدون تردید ساواک با بخش مهمی از نشریات مرتبط بوده، برخی صاحبان نشریات خود از عوامل مستقیم یا غیرمستقیم دربار و مجیز‌گوی رژیم شاهنشاهی بودند. گرچه بعضاً برخی نویسندگان در مقالات خود از سوژه‌ها و کلماتی استفاده می‌کردند. اما کلیت نشریات در مسیر اهداف حکومت پهلوی گام بر‌می‌داشتند. ساواک فهرست کاملی از نشریاتی که همه ماهه یارانه‌های نقدی از آن سازمان دریافت می‌کردند و نیز راه‌های درآمدزای دیگری که برای آنان در نظر گرفته بود، در اختیار داشت و براساس نظر کارشناسان سازمان هرازگاه در میزان این کمک‌ها تغییراتی داده می‌شد. معمولاً صاحبان نشریات وابسته به حکومت ارتباط نزدیکی با ریاست ساواک داشتند.5 حتی ساواک به نمایندگان و شعب خود در شهرهای مختلف دستور داده بود برای افزایش فروش نشریات وابسته، تسهیلاتی در نظر گیرند و از جمله دوایر مختلف دولتی و نیز دانشگاهها و مراکز آموزشی به طور غیرمحسوس به خرید دهها نسخه از این‌گونه نشریات ترغیب و در واقع وادار سازند.6 در دهه 1340 با روی کار آمدن نصیری ارتباط برخی از صاحبان نشریات با وی افزایش یافت. علی‌اصغر امیرانی مدیر و صاحب امتیاز مجله خواندنیها طی مقاله‌ای به تعریف و تمجید از او پرداخته و با شرح سابقه خدمات درخشان او به حکومت پهلوی، ریاست او را برساواک فرصتی بس مغتنم برای توسعه کمی و کیفی این سازمان ارزیابی کرد و حاصل فعالیت او را در ریاست ساواک ارزنده و سودمند دانست7 ساواک و شاه نیز متقابلاً پاداش‌های گران قیمت و اتومبیل‌های سواری لوکس و گران‌قیمت به آن‌ها می‌داد. از جمله علی‌اصغر امیرانی در سال 1355 یک اتومبیل مدل 1977 دریافت نمود.8 آن چه می‌آید از میان انبوه اسناد، چند سند انتخاب گردیده، شاید بیش از این حد در یک مقاله امکان‌پذیر نباشد.

25 فروردین ماه 36

گزارش

امیرانی مدیر مجله خواندنیها می‌گفت تغییر دولت آقای علاء و زمامداری آقای دکتر اقبال9 در امور کشور و بهبودی اوضاع و برنامه دولت گذشته تأثیری نخواهد داشت زیرا اعضای کابینه فعلی نیز اکثراً از اشخاص مورد اعتماد دولت انگلستان می‌باشند منتها در گذشته آقای علاء و امروز آقای دکتر اقبال مأموریت اجرای نظریات دولت انگلیس را به عهده گرفته‌اند.

دکتر جعفر شاهید مدیر روزنامه جوانمردان و محمودزاده مدیر روزنامه شغل آزادی نیز در محفلی مطالب فوق را عنوان نموده‌اند.

منبع کاملاً موثق

ارزش خبر تأیید شده

 

شماره : 2 ـ 3 ـ 287           تاریخ : 29/1/38

موضوع : مجلس شورایملی

تقی افراخان عضو حزب مردم10 میگفت امیرانی مدیر مجله خواندنیها که چندی قبل مجله وی بعلت انتشار مقالاتی علیه آقای مهندس اشراقی وزیر پست و تلگراف و تلفن توقیف ولی بامر شاهنشاه از توقیف خارج شده است مدارکی از سوءاستفاده و اقدامات خلافی که در وزارت پست و تلگراف و تلفن صورت گرفته جمع‌آوری و در اختیار چند نفر از دوستان خود در مجلس شورایملی از جمله آقای فرود گذارده و قرار است از هفته آینده حملات شدیدی علیه آقای وزیر پست و تلگراف در مجلس شورایملی صورت گیرد.

در پرونده آقای علی‌اصغر امیرانی مدیر مجله خواندنیها

بایگانی شود 2/2/38 

شماره : 857/3/1/ ج             تاریخ : 3/7/38

«مدیریت کل اداره سوم»

با ایفاد 15 برگ صورت جراید منتشره در تهران و خلاصه وضعیت مسئولین آنها تیمسار ریاست ساواک مقرر فرمودند« اداره سوم با مراجعه به پیشینه‌ها بررسی و نظریه بدهید» خواهشمند است دستور فرمایند در اجرای امر تیمسار سوابق اشخاص مزبور را بررسی و با اعاده عین صورتهای ارسالی نتیجه را اعلام دارند.

رئیس ستاد ویژه ـ مرادیان

1ـ خواندنیها ـ علی‌اصغر امیرانی

یک مجله حرفه‌ایست تیراژ قابل توجهی دارد با مصدق مبارزه کرده در سیاست داخلی انتقادی ملایم در سیاست خارجی با دولت‌ها متابعت کرده طرفدار مقام شامخ سلطنت بوده و با دولت سپهبد زاهدی11 به علت دوستی با وی همکاری نزدیک داشت دارای چاپ خانه و کارمندان و نویسندگان زیادی است گاهی تذکر و کنترل لازم دارد مجله‌ای مفید است‌.

حسن افتخاری 6/7/38

رونوشت برابر اصل است اصل در پرونده جراید ـ 3 ج

بخش 3

اقدام دارد 10/7/38

تاریخ : 20/3/44

موضوع : گزارش

به استحضار عالی میرساند. مجله خواندنیها در شماره 77 خود که قرار است روز شنبه 22 خرداد 44 منتشر شود مقاله‌ای بقلم امیرانی تحت عنوان «علل نارضائی دانشجویان را از زبان یک دانشجوی مخالف دستگاه بشنوید» انتشار و طی این مقاله قسمتهای اعظم نامه دانشجوی ایرانی مقیم خارج را که حاوی انتقاداتی از وضع سیاسی ـ مالی و اجتماعی ایران میباشد منعکس نموده مثلاً می‌نویسد «اگر شما پخش اعلامیه را گناه فاحش میدانید چرا دست گدائی خود را سالهاست در مملکتی که به هیچ‌وجه احتیاجی به کمک خارجی ندارد کوتاه نمی‌کنید. آیا این آبروریزی بزرگتری نیست شما چگونه توقع بازگشت به وطن و اصلاح آن را از ما دارید در حالیکه یک دانشجوحتی برای جواز خروج هم نمی‌تواند بدون اینکه به چندین رذالت و پستی تن در ندهد به اخذ آن نائل گردد» همچنین در این نامه اصلاحات ارضی ـ فروش بلیطهای بخت‌آزمائی و سایر شئون و اصلاحات اخیر کشور نیز مورد انتقاد قرار گرفته و در قسمت دوم مقاله از طرف آقای امیرانی نیز جواب‌های لازم و کافی داده شده است‌.

نظریه : با اینکه جوابهای داده شده در قسمت دوم مقاله مستدل میباشد و بدواً نیز قسمتهایی از مقاله به طور کلی از طرف کمیسیون وزارت اطلاعات جرح و تعدیل گردیده و بقرار اظهار نماینده وزارتخانه مذکور در کمیسیون مزبور مورد تصویب مقامات وزارت اطلاعات نیز قرار گرفته ولی شایسته بود که بعضی از قسمتهای انتقادی نامه دانشجوی مذکور مورد تعدیل بیشتری قرار می‌گرفت‌.

رونوشت برابر اصل است.

پی‌نوشت مدیریت کل: بخش 315 ـ 325

به عرض تیمسار ریاست ساواک رسید مقرر فرمودند نامه از هلند توسط یک دانشجو ارسال شده بسیار خوش خط است و به نظر ایشان تمام نامه حتی فحش‌های رکیکی که به امیرانی نوشته شده می‌باید درج می‌شد و فرمودند این نظر من است و به امیرانی هم گفتم و عین کاغذ را از امیرانی می‌گیرم تا تحقیق کنید نویسنده چه کسی است آیا مشخصاتی که داده صحیح است یا خیر ضمناً عقیده داشتند باید این نامه‌ها نوشته شود در مقابل هم دلایل رد نوشته شود و روش امیرانی صحیح است

در پرونده امیرانی بایگانی شود. 11/7

رونوشت در پرونده امیرانی مدیر مجله بایگانی شود.

 

شماره: 22919 س ت          تاریخ: 24/10/43

موضوع: جلسه در منزل امیرانی مدیر مجله خواندنیها

در منزل آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها عده‌ای از جمله آقایان دکتر مصباح‌زاده مدیر روزنامه کیهان و پزشکپور که گویا حزب و یا روزنامه دارد دکتر منتظری مدیرکل فرهنگ استان و دو نفر که لهجه کردی داشتند و یک شخص معمم و چند نفر دیگر که به آنان دکتر خطاب می‌شد و شناخته نشدند جمع بودند و پیرامون مسایل مختلفه صحبت و بحث می‌نمودند که خلاصه آن به قرار زیر است.

در مورد شرکت آقای بوشهری همسر والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی با سفیر سابق دومینکن و ساختمان کنار دریا بحث شرکت مقاطعه‌کاری خرم و موضوع شرکت والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی و سایرین درباره عدم توجه اعلیحضرت همایون به فرهنگ موضوع نخست‌وزیری منصور. در خصوص عدم پرداخت مطالب خرم از طرف شهرداری و گرفتاری نفیسی شهردار سابق تهران که فعلاً بایستی در زندان بماند. در مورد عدم توجه دستگاه به زندگی مردم مخصوصاً گران کردن سوخت مصرفی در زمستان و اشاره به اینکه این موضوع بنا به دستور خود شاه و زندگی منصور صورت گرفته است. راجع به زیرورو کردن فرهنگ که اظهار می‌شد قصد شاه آن است که در حال حاضر فقط سپاه دانش و تعلیمات اجباری در کشور حمایت شود و بقیه امور فرهنگی وسیله خود مردم و با پول آنان صورت گیرد و بالاخره انتقاد شدید از فرهنگ و اظهار مطالبی در همین زمینه از طرف دکتر منتظری و دادن اخباری به آقای امیرانی.

ضمناً همین اطلاعیه حاکی است که آقای دکتر مصباح‌زاده تا آخر نماند و در اواسط جلسه رفت.

 

شماره: 15331/س ت           تاریخ: 14/9/41

موضوع: آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها

ساعت 1630 روز چهارشنبه 7/9/41 جلسه‌ای با حضور بعضی از مدیران جراید از جمله دکتر مصباح‌زاده صاحب امتیاز روزنامه کیهان و سه نفر معمم که شناخته نشدند در منزل آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها برقرار بود که تا ساعت 1730 به طول انجامید و چون جلسه خیلی خصوصی بود و درب منزل بلافاصله پس از حضور مدعوین بسته شد از موضوع مذاکرات آن جلسه مطلبی به دست نیامد.

سه نفر معممین با یک دستگاه ماشین بزرگ دورنگ (سبز رنگ و سفید) که نمراه آن D.yoz بود به محل جلسه آمده بودند.

تعداد نسخه: 7

گیرندگان: اداره کل سوم (2 نسخه)

 

جناب آقای عباس شاهنده مدیر محترم روزنامه وزین فرمان12

اینجانب یکی از خوانندگان روزنامه شما هستم و از مطالب این نشریه وزین که حاوی حقایق است لذت می‌برم و تصور می‌کنم دیگران هم همین احساس را نسبت به شخص جنابعالی و نشریه فرمان داشته باشند بخصوص اینکه در یکی از دو شماره اخیر پرده از روی پلیدیها و پستی‌های شخصی چون اصغر امیرانی مدیر مجله خواندنیها برداشته‌اید و این مرد کثیف و به تمام معنی خائن به مملکت را رسوای خاص و عام نموده‌اید. به منظور اطلاع بیشتر جنابعالی بنده هم به سهم خود در مورد خیانت آشکار خودفروشی این مرد هرزه که چون فاحشه‌ها هر روزی به دامن یکی می‌نشیند مطلبی را به عرض می‌رسانم و انتظار دارم با درج آن در نشریه فرمان این شخص فاسد و خائن را به ملت ایران معرفی خواهید فرمود.

در شماره 103 مورخ 21/6/46 مجله خواندنیها مقاله‌ای تحت عنوان (نامه بیست و چند سؤالی) درج گردیده بود که حتماً سرکار عالی آن را مطالعه فرموده‌اید و از مفاد آن کاملاً‌آگاه هستید.

چون امیرانی خود را به اصطلاح فردی بی‌طرف معرفی می‌کرد بنده هم مقاله‌ای از مشاهدات خود در سفر مسکو تهیه و وسیله پست برای او فرستادم و منتظر درج آن در مجله خواندنیها ماندم ولی با اینکه دو سه مرتبه تلفنی هم با وی تماس و از ایشان علت عدم درج آن را استفسار نمودم مع‌الوصف این فرد خبیث و وطن‌فروش که در سفر اخیر به شوروی خود را به روس‌ها فروخته است به معاذیر غیرموجه از درج مقاله مورد نظر که مشعون از حقایق و پاسخ به آن مقاله بیست چند سؤالی بود امتناع ورزید و اینک عین همان مقاله به حضور شما تقدیم و امیدوارم با درج آن در نشریه وزین و محترم فرمان ماهیت این فرد خودفروش و کثیف را بیشتر برملا سازید.

ضمناً نشریه‌ای که در اثر تطمیع عوامل سفارت شوروی در چاپخانه خود چاپ نموده برایتان می‌فرستم که مؤید پلیدیهای این شخص خواهد بود و می‌توانید از این طریق او را بهتر به جامعه و مقامات معرفی نمایید.

ارادتمند ـ امیدوار

در اجرای اوامر تیمسار ریاست معظم ساواک ارسال شود. 7/11/46

فعلاً اقدامی ندارد.

به: تیمسار ریاست ساواک مدیریت کل اداره سوم 343                                تاریخ: 8/8/48

از: ساواک تهران          شماره: 26098/ه‍/8

درباره: آقای محمدحسین مسعود

عطف به: 4677/343 ـ 5/8/47

روز دوشنبه 6/8/47 با آقای امیرانی مدیر مجله خواندنیها مصاحبه به عمل آمد و راجع به وسایل فنی که از طرف محمدحسین مسعود در اختیار وی قرار گرفته سؤال شد و امیرانی پاسخ داد حدود دو سال قبل من از تیمسار سپهبد نصیری ریاست ساواک درخواست نمودم تا برای استقرار و نصب یک دستگاه فرستنده و گیرنده که بتواند در مسافت دور و بالاخص از رامسر تا تهران ارتباط برقرار نماید به منظور تبادل خبر در امور مطبوعاتی به من کمک نمایند و معظم‌له شخصی به نام دکتر مسعود عضو سازمان امنیت را به منظور راهنمایی نزد من فرستاد تا در این مورد اقداماتی به عمل آورد. سپس دکتر مسعود دستگاهی را به منزل من آورد که هم‌اکنون نیز موجود است ولیکن از آن بهره‌برداری نشده است. و حتی طبق پیشنهاد و راهنمایی مسعود از یکی از کارخانجات شیکاکو درخواست شد که برای دستگاه مزبور آنتن مخصوص ساخته و به ایران بفرستند که به همین ترتیب عمل گردید و چون مسعود نتوانست آن را به کار بیاندازد یک مرتبه یکی از مهندسین آلمانی شرکت تلفونکن به نام (مستر فرلرز) frlers را که از دوستان خودش بود به منزل من آورد و دستگاه را معاینه نمود ولیکن او هم نتوانست آن را به کار بیاندازد و منبعد هم دیگر دکتر مسعود مراجعه نکرد و گفته بود باید مبلغ 80000 تومان بابت قیمت این وسایل به او بپردازم.

به دنبال این جریانات مجدداً با تیمسار نصیری مذاکره و ضمن بازگو نمودن ماجرا درخواست نمودم یک فرد فنی را برای انجام موضوعی معرفی نمایند و ایشان هم آقای دکتر کردانی عضو سازمان را معرفی نمودند و یک روز هم دکتر کردانی به اتفاق مهندس شکیب‌نیا کارمند وزارت پست و تلگراف به منزل من آمدند و از نزدیک اشیاء و لوازم فنی متعلق به دکتر مسعود را مشاهده کردند.

امیرانی اضافه نموده که حدود 10 شب قبل مقارن ساعت 22 سه نفر اشخاص مشکوک و ناشناس که در دست یکی از آنها چمدان کوچکی قرار داشته به منزلش مراجعه و قصد ملاقات با وی را به عنوان مذاکره پیرامون موضوعات فنی داشته‌اند و چون وضع سه نفر موصوف به نظرش مشکوک رسیده و هیچ یک از آنها را نمی‌شناخته لذا از پذیرفتن آنان و آن هم در آن ساعت خودداری کرده و یکی از مراجعین پشت عکس خود مطلبی را نوشته و به سرایدار داده تا به او (امیرانی) بدهد.

(توضیح اینکه عین عکس یکی از سه نفر مراجعین به منزل امیرانی که توسط امیرانی به نماینده ساواک تهران تسلیم شده پیوست می‌باشد و سرایدار منزل امیرانی هم موضوع مراجعه این شخص را به منزل امیرانی تأیید نموده است.)

روز بعد از جریان فوق نیز ناشناس به منزل امیرانی تلفن کرده و گفته است که ما شب گذشته به منزل شما آمدیم تا وسایل فنی متعلق به دکتر مسعود را که نزد شما (امیرانی) موجود است اخذ نماییم و در خاتمه صحبت قرار می‌شود که مجدداً به منزل امیرانی مراجعه نمایند ولی تا این تاریخ دیگر مراجعه نکرده‌اند.

مشاهدات نماینده ساواک تهران در منزل امیرانی

1ـ تعداد 5 قطعه لوازم فنی شبیه به دستگاههای فرستنده و گیرنده که طبق اظهار امیرانی توسط محمدحسین مسعود به منزل مشارالیه برده شده در اتاق طبقه فوقانی منزل امیرانی به آنتن‌هایی که طبق ادعای امیرانی از شیکاکو جهت استفاده از این دستگاهها به ایران حمل شده موجود می‌باشد.

2ـ یک دستگاه فرستنده و گیرنده در حال حاضر در طبقه فوقانی منزل امیرانی مشغول کار است.

3ـ در بالای بام منزل امیرانی آنتن‌های بزرگ مخصوص دستگاههای مخابراتی نصب گردیده است.

4ـ پسر اقای امیرانی واقع در منزلش اشیاء و وسایل مختلف فنی از قبیل گیرنده و فرستنده‌های کوچک و بزرگ (به ابعاد مختلف) موجود می‌باشد.13

6ـ دستگاهی شبیه به تلویزیون در اتاق کار امیرانی وجود دارد که طبق اظهار امیرانی با نصب دوربین و وسایل مخصوص تصویر اشخاص را از اتاقهای دیگر منزل در این اتاق نشان می‌دهد.

(چنانچه از این دستگاهها در اختیار ساواک قرار داشته باشد در امور عملیاتی فوق‌العاده می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.)

7ـ امیرانی از اتاق کار خود با کلیه طبقات منزل و همچنین با دفتر مجله خواندنیها و راننده و سرنشین اتومبیل سواری شخصی خود و بالعکس ارتباط مستقیم دارد.

در خاتمه به استحضار می‌رساند چون اشیاء و وسایل موجود در منزل امیرانی فنی بوده و بررسی وضع آنها از لحاظ مجوز قانونی در صلاحیت ساواک تهران نمی‌باشد لذا پیشنهاد می‌نماید نماینده فنی اداره کل پنجم از آنها بازدید نموده و نظریه اعلام نماید.

ضمناً در مورد اخذ وسایلی که مربوط به دکتر مسعود بوده و حالیه در منزل امیرانی موجود می‌باشد هر نوع مقرر فرمایند اقدام خواهد شد و به امیرانی نیز تذکر داده شد چنانچه کسانی جهت اخذ وسایل مورد بحث به منزلش مراجعه نمودند قبلاً جریان را به ساواک اطلاع دهد.

رئیس ساواک تهران ـ نواب

به: سلسله مراتب عملیاتی                   تاریخ: 6/7/36

از: 347                               شماره: 7/347

علی‌اصغر امیرانی صاحب‌امتیاز مجله خواندنیها ضمن تماس با عطاءاله تدین معاون مطبوعاتی وزارت اطلاعات و جهانگردی اظهار داشت:

در مرکز هنری و فرهنگی رضا عباسی که اعلیحضرتین جهت افتتاح تشریف‌فرما شدند ایستاده بودم آقای هویدا با گرمی و خوشی با یک یک حاضرین دست داد به من که رسید عرض ادب کردم رفتم جلو دستم را پیش بردم او دست مرا روی هوا نگهداشت و با یک سردی و بدون خوش و بش رد شد یک ثانیه نگذشت خداوند ما را نجات داد و او را خیط کرد فریده خانم تشریف آوردند همه تعظیم کردند و چون سرشان پایین بود متوجه نشدند جلوی من که رسیدند سرشان را بلند کردند و متوجه من شدند خیلی گرم احوالپرسی کردند و با من دست دادند.

ضمناً علی‌اصغر امیرانی در منزل دارای یک دستگاه بی‌سیم می‌باشد که از آن برای مکالمات تلفنی از داخل اتومبیل خویش و سایر تلفن‌هایش استفاده می‌کند.14

تحقیق شود اگر بدون مجوز است به وزارت پست و تلگراف اعلام شود. 6/8/36

دارای مجوز می‌باشد و از سال 2537 از آن استفاده می کند (سابقه صفحات 118 و 119 پرونده)

 

به: 347                        تاریخ: 20/2/2537

از: 352                         شماره: 453/352

موضوع: دکتر عسگری

دکتر عسگری عضو جامعه مطبوعات ایران طبق عریضه سرگشاده‌ای به عنوان آقای امیرعباس هویدا وزیر دربار شاهنشاهی که رونوشت آن جهت افراد زیر ارسال شده است از روش مطبوعاتی علی‌اصغر امیرانی صاحب امتیاز مجله خواندنی‌ها که اخیراً طی مقالاتی به تعدادی از مقامات مملکتی اهانت نموده اعتراض و برای صدق گفتار خود سه برگ فتوکپی از شماره 87 مجله خواندنی‌ها که حاوی مطالب مغرضانه‌ای در مورد خاندان جلیل سلطنت می‌باشد ضمیمه نموده است.

1ـ آقای دکتر جمشید آموزگار نخست‌وزیر15

2ـ آقای امیرعباس هویدا وزیر دربار شاهنشاهی16

3ـ تیمسار سپهبد حسین آزموده

4ـ مجله رنگین‌کمان

5ـ دکتر توفیق اولیایی (بیجار گروس)

ملاحظات : پس از آگاهی از مفاد نامه پاکات مربوط به ردیف 1 الی سه توزیع و عین دو طغری پاکت های مربوط به ردیف 3 و 4 جهت اطلاع و هرگونه اقدام ایفاد می‌گردد.

تاریخ: 10/2/37

عریضه سرگشاده

وسیله وزیر دربار شاهنشاهی از شرفعرض مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بگذرد اعلیحضرتا متأسفانه در این روزها مدیر مجله بوقلمون مآب خواندنیها در پناه سنگر مقدس آزادی میهن‌پرست‌ترین رجال کشور و شاهدوست‌ترین امرای عالی‌مقام آرتش شاهنشاهی را ناجوانمردانه آماج تیرهای زهر‌آگین خود قرار داده و قلوب میلیونها مردم شاهدوست ایران را جریحه‌دار نموده و از درج هرگونه توضیح و اعتراضی هم قویاً خودداری و از هرگونه تهمت و افتراء و حملات ناجوانمردانه به شئون و حیثیات و شرف عرض آنان خود‌داری نموده و به نام آزادی عین آزادی را سلب نموده است.

اعلیحضرتا. مدیر بی‌شرم و حیای مجله خواندنیها که در زمان صدارت مرحوم هژیر و وزارت دکتر اقبال دو بار به اتهام اهانت به مقام شامخ سلطنت تحت پیگرد قرار گرفته در مجله سی‌ام تیر ماه 1332 با کمال وقاحت و بی‌شرمی از هرگونه توهین به مقام شامخ سلطنت خودداری ننموده و می‌نویسد: «بررسی درباره وقایع سی تیر مستلزم تحقیقات کامل از شخص شاه و خواهر و مادر وی که هر یک به سهم خود رلی بازی کرده‌اند می‌باشد.»

اهمیت تبعید اشرف و بستن کنسولگریهای انگلیس در یک ردیف است. مداخله مادر و خواهر شاه در امور مملکت چیز تازه‌ای نیست. هفت ماه قبل از وقایع سی‌تیر بود که دکتر مصدق از دست مداخلات ناروای اشرف و ملکه مادر می‌خواست استعفا بدهد. روز 27 تیر که قوام‌السلطنه فرمان نخست‌وزیری را گرفت پیش ملکه مادر رفت و او از فرط ذوق جام ویسکی را به سلامتی قوام نوشید و ... و ... هزاران توهین شرم‌آور دیگر که ما عاجزیم از گفتن و شاه از شنیدنش. حتی رهبران خائن و بی‌وطن حزب ننگین توده و زعمای عوام فریب جبهه ملی که در آن زمان بحرانی مملکت یکه‌تاز میدان بودند با آن تمام خباثت و وقاحت و عناد مخصوصی که با مقام شامخ سلطنت داشتند هیچ‌گاه به خود اجازه ندادند و جرئت ننمودند مانند مدیر بی‌شرم و حیای مجله خواندنیها (بازجویی از شخص شاه) را مطرح نمایند.

اعلیحضرتا مدیر مجله خواندنیها در تاریخ 27 مرداد 32 می‌نویسد (چند نفر از افسران گارد شاهنشاهی با کمک عده‌ای سرباز مسلح به سرپرستی سرهنگ نصیری به منزل نخست‌وزیر رفته و به عنوان اینکه می‌خواهد نامه‌ای بدهد قصد اشغال خانه را داشته و می‌خواستند با در دست گرفتن مراکز حساس پایتخت کودتای نظامی علیه دولت انجام دهد) آنگاه با درج اشعار تحریک‌آمیز (ابوتراب جبلی شاعر معروف توده‌ای) پادشاه جوان و افسران و سربازان ارتش شاهنشاهی را مورد عتاب و خطاب قرار داده می‌نویسد.

امروز اعتماد به ملت توان نمود

 ای آنکه اعتماد تو بر تیپ و لشگر است این نان ملت است که سرباز می‌خورد

 این تیغ ملت که در دست افسر است

تیغ جفا به قصد برادر نمی‌کشد

آن کس که پاک طینت و پاکریزه گوهر است

با تیغ آبدار نخواهی فرونشاند

     آن آتشی که در دل و شوری که در سر است.

اعلیحضرتا. شادروان امیراسداله علم که در وطن‌پرستی و شاهدوستی و شهامت و جوانمردی و شرف و انسانیت شهرة آفاق بود و بزرگترین افتخارات تاریخی ایران را برای خود اندوخته است متأسفانه از حملات ناجوانمردانه مدیر مجله خواندنیها در امان نمانده و شماره 25 اسفند 36 خواندنیها بهترین گواه و شاهد مدعی است که چگونه این سرباز جانباز شاهنشاه در هنگامی که به واسطه بیماری سرطان پست وزارت دربار را ترک گفته و مجبور به کناره‌گیری می‌شود با تیرهای زهرآگین طعنه و طنز و استهزاء و ریشخند روح حساس وی را آزرده و رنجور ساخته و قلوب میلیونها ایرانیان شاهدوست را جریحه‌دار نموده است.

اعلیحضرتا. مدیر مجله خواندنیها این نویسنده بی‌شرم و حیا و بوقلمون‌صفت که امروز عابد و زاهد و مسلمان گشته و خود را سلمان فارسی جراید معرفی و در کوچه و بازار طبل شاهدوستی می‌زند و در مقالات خود می‌نویسد (من پاکم و بجز شاه اربابی ندارم) طبق مندرجات خواندنیها از شهریور 20 تا سی‌ام مرداد 1332 با سوءاستفاده از موقعیت زمان جز تضعیف مقام شامخ سلطنت. جز تحریک به عصیان و خدمت به بیگانگان و تضعیف ارتش و قوای انتظامی و مدیحه‌سرایی و ثناگویی از عناصر عوام‌فریب جبهه ملی و درج مقالات توده‌ای و مقالات سکسی و شهوانی و ترویج فساد و بی‌ایمانی هدفی نداشته و در هر آن و زمانی که فرصت بدست آورده افعی‌وار نیش خود را در پیکر شرافتمندترین و خدمتگذارترین رجال کشور فرو برده و به مناسبت روز استعفای رضاشاه کبیر در مجله هشتم مهر ماه 1323 اشعار شرم‌آوری درج می‌نماید که فتوکپی آن تلواً تقدیم و از خواندن این اشعار خائنانه هر فرد میهن‌پرستی براین (روسپی مذکر و منافق اکبر) لعنت و نفرین می‌فرستد معلوم نیست این فرد وقیح و بی‌بوته و نشان این همه ثروت کلان از کدام منبع مجهول‌المخزن بدست آورده که اخیراً کاخ مجلل ییلاقی خود را در قلهک به 17 میلیون تومان فروخت و با این همه سوابق ننگین و خیانت آشکار پس از قیام ملی 28 مرداد نیز به سرنوشت هم‌مسلکان گرام خود (دکتر حسین فاطمی و کریم‌پور شیرازی) دچار نگردید. خدایا زین معما پرده بردار. امیرانی این روسپی مذکر و منافق اکبر می‌گوید (آنچه خوبان همه دارند من تنها دارم. اگر نازی کند اقدس فرریزند قالبها. تا کور شود هرآنکه نتوان دید.)

از طرف جامعه مطبوعات ایران – دکتر عسگری

 

پی‌نوشت‌ها:

____________________

1ـ سید فرید قاسمی، یافت، سال اثر ده 201، بهار و تابستان 1379، ص 223.

2ـ همان، ص 233.

3ـ همان، ص 234.

4ـ اسناد مطبوعات، تهران، دفتر ریاست جمهوری، 1379.

5ـ ساواک، مظفر شاهدی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 476.

6ـ همان، صص 276 ـ 277.

7ـ همان، ص 477

8ـ همان، صص 377 ـ 378.

9ـ رجوع شود به: دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

10ـ سه حزب، شاهدی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

11ـ اردشیر زاهدی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

12ـ رجوع شود به: روزنامه فرمان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

13ـ البته این وسایل بعد از انقلاب اسلامی هم مشغول به کار بود! ولی برای چه ؟ با که؟ چرا؟ ... مشخص نشد!

14ـ بعد از انقلاب هم با این بی‌سیم با مراکزی تماس داشت!

15ـ رجوع شود به: جمشید آموزگار به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

16ـ رجوع شود به: امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک، 2 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

 

 

قسمت چهارم

 

 

 

مقدمه

ضعف‌ها و مشکلات مطبوعات عصر پهلوی را می‌توان از سه منظر مورد بررسی قرار داد.

1ـ ماهیت حکومت پهلوی که از یک سوی وابسته به استعمار غرب و مروج فرهنگ استعماری غربی بود. از سوی دیگر ماهیت ضد اسلامی آن که برخلاف فرهنگ و هویت ملی ایران و در جهت ترویج فرهنگ استعماری غرب بود. رژیم پهلوی به دلیل عدم حاکمیت قانون و روحیه‌ای استبدادی‌اش هرگونه نقد و انتقادی را که بر ضد قانون‌شکنی‌ها و ماهیت استبدادی رژیم بود به وسیله‌ی پلیس مخفی دوران رضاخان و اوایل محمدرضا و ساواک سرکوب و بسیاری از روزنامه‌ها را به تعطیلی می‌کشانید.

2ـ در عصر پهلوی دارندگان مطبوعات نیز ماهیتی چون رژیم پهلوی داشتند برخی مانند؛ (مسعودی‌ها، امیرانی، مصباح‌زاده، دشتی‌، فرامرزی‌...وابسته به انگلیس بودند، برخی نیز مانند داریوش همایون مدافع آمریکا و اسرائیل بودند.

تعدادی نیز بودند که مشی غیر اسلامی و ضد دینی داشتند، لذا در مقالات و نوشته‌هایشان فرهنگ غربی ترویج و معارف اسلامی و احکام قرآنی مسکوت مانده بودند.

اکثر نویسندگان عرصه‌ی مطبوعات در دوره‌ی پهلوی یا تربیت شده غرب و فرهنگ غربی بودند. یا اینکه واخوردگان چپ و توده‌ای بودند که از منظر ماتریالیستی به تحلیل مسایل می‌پرداختند.

داستان‌نویسان و قصه‌پردازان نیز با کپی‌برداری از مضامین مبتذل غربی و با نگارش داستان‌های سکسی و غیراخلاقی تنها به دنبال افزایش تیراژ مجله‌های خود بودند. ذبیح‌اله منصوری از جمله‌ی این نویسندگان است وی تخیلات و موهومات ذهنی خود را در قالب اسلوبی روان و شیوا به خورد نسل جوان می‌داد منصوری در مجله‌ی خواندنیها غالباً داستان تاریخی و عشقی منتشر می‌کرد، آن چه که وی به نام «اسلام» هم می‌نوشت مخالف قرآن، اسلام، تاریخ اسلام و زندگی ائمه اطهار (ع) بود.

3ـ در میان این نویسندگان برخی‌نیز بودند که گویی مأموریت‌ داشتند علیه هویت ملی و فرهنگی ایران به نام دفاع از حقوق بشر، حقوق زنان، آزادی جنسی و ... مطلب بنویسند، مهرانگیز کار، مهدوی، عباس پهلوان، محمدحسین میمندی‌نژاد، هوشنگ وزیری از جمله‌ی این نویسندگان بودند.

آن‌چه که در کنار موارد فوق‌الذکر قابل توجه و مایة عبرت است عدم توجه اکثر صاحبان مطبوعات و نویسندگان به «فرهنگ ملی، امنیت ملی، وفاق ملی، اقتدار ملی» است. گویی همه «میهمان» یا «مستاجر» این مملکت بودند. از این‌رو روند نویسندگی و محتوای نوشته‌ها علناً یا تلویحاً علیه تمامیت فرهنگی، سیاسی، کشور بود، چه آن‌ها که به نام کمونیسم، مارکسیسم، تروتسکیسم خود را چپ می‌نامیدند و چه کسانی که مانند ابراهیم خواجه‌نوری، علی دشتی، علی جواهرکلام، از سیاست استعماری انگلیس دفاع می‌نمودند. مجلاتی نیز مانند آیندگان، که دفاع از اسرائیل را در رأس برنامه‌های خود قرار داده بودند از این قاعده مستثنی نبودند. نکته قابل توجه این که از آغاز جنبش مشروطه تا کودتای سوم اسفند 1299 انگلیس‌ها و هم‌چنین در خلال سال‌های 1320 ـ 1332، اکثر احزاب، گروهها و جمعیت‌ها به دلیل وابستگی مستقیم و غیرمستقیم به استعمار و یا به خاطر عدم درک و تعمق سیاسی در نوشته‌های حزبیشان به جای تنویر افکار عمومی اذهان جامعه را به سمت مسایل فرعی سوق می‌دادند، شاهد این مدعا تاریخ مطبوعات پانزده ساله‌ی بعد از مشروطه و دوازده سال پس از سقوط رضاخان است. همان‌گونه که مطبوعات مبتذل و غیراخلاقی مروج فساد بودند و در جهت گسترش تحریکات جنسی عمل می‌نمودند. این نشریات حزبی و گروهی نیز به تحریکات سیاسی منحط می‌پرداختند. در دوره‌ای که مبارزه علیه استعمار‌گرانی مانند؛ انگلیس، روسیه تزاری، اتحاد جماهیر شوروی، امریکا و حتی اسرائیل ضرورت داشت اذهان عمومی خصوصاً‌ نسل جوان را به اختلافات داخلی معطوف و به سمت درگیری‌های جناحی و حزبی منحرف می‌کردند.

حقیقتاً این عمل مطبوعات را چه باید نامید؟ آیا غفلت بود؟ و یا اینکه باید آن را جهل دانست؟ آیا برآمده از اذهان مستقل بودند و یا اینکه ریشه این را باید در جای دیگر جستجو کرد؟ از همه مهم‌تر اینکه عوامل نفوذی شرق و غرب در این زمینه چقدر نقش داشتند؟

نگاهی به چهره‌های مشهور در عرصه‌ی مطبوعات در طی دوران پنجاه و هفت ساله پهلوی نشان‌دهنده‌ی وابستگی آنها به ماسون‌ها، سفارتخانه‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه است. براساس اسناد ساواک این دست‌اندرکاران مطبوعات فاقد عرق ملی و دینی بوده‌اند. بررسی وضعیت آن دسته که در فحشا، ابتذال و فساد مستغرق بوده‌اند را باید در جای دیگری مورد مداقه قرار داد. جلال آل‌احمد در سه مقاله گوشه‌ای از این فساد را نشان داده است.

در اینجا وابستگی تعدادی از این نویسندگان نشان داده می‌شود:

 

نام و نام خانوادگی

وابستگی

نام و نام‌خانوادگی

وابستگی

مسعودی

انگلیسی

اسماعیل پوروالی

درباری

مصطفی مصباح‌زاده

انگلیسی

مشفق همدانی

یهودی

داریوش همایون

آمریکایی ـ‌انکلیسی

احسان‌اله یارشاطر

بهائی

علی‌اصغر امیرانی

انگلیسی

محسن پزشکپور

انگلیسی

عباس شاهنده

انگلیسی

عمید نوری (ابوالحسن)

انگلیسی

مصطفی الموتی

فراماسونر

اسماعیل رائین

ساواکی

دکتر محمدحسین میمندی‌نژاد

درباری

محمود طلوعی

فراماسونر

علی بهزادی

درباری

علی دشتی

انگلیسی

عبدالرحمن فرامرزی

انگلیسی

ابوالفضل قاسمی

ساواکی

نورالدین کیانوری

کمونیست

سیدجعفر جوادزاده

پیشه‌وری = کمونیست

جهانگیر تفضلی

انگلیسی

امیرعباس هویدا

بهایی

هما سرشار

یهودی

 

 

 

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

فعالیت مطبوعات پس از پیروزی انقلاب اسلامی را باید به دو مرحله تقسیم کرد.

1ـ از ابتدای پیروزی تا فاز نظامی منافقین 1357 ـ 1360

2ـ پس از شکست جریان وابسته به غرب در (1360 تا 1388)

در مرحلة اول، عموماً قلم زنان عصر پهلوی، مطبوعات دوران شاه، نشریات چپ، راست، التقاط... علیه اسلام، انقلاب اسلام، نظام جمهوری اسلامی، نهادهای انقلاب و رهبران انقلاب موضع‌گیری کینه‌توزانه داشتند. نگاهی به نشریات آن دوران از «کیهان» و «اطلاعات» (نویسندگان عموماً این دو نشریه تا سال 1359 ـ 1360 علیه انقلاب بودند) گرفته تا روزنامه‌های «آیندگان»، «پیغام امروز»، «بامداد»، همان نشریات عصر پهلوی بودند که با روش شایعه‌پراکنی و جوسازی به فتنه‌گری می‌پرداختند و «مجلات جوانان»، «تهران‌مصور»، «روشنفکری»، «خواندنیها» و... همان روش دوره‌ی شاهنشاهی خود را با اندک رنگ و لعاب اسلامی و انقلابی دنبال می‌کردند.

احزاب چپ، راست و التقاطی نیز در راستای ماهیت و اهداف سابق خود حرکت می‌کردند. «روزنامه مردم» ارگان حزب توده، «روزنامه جبهه» ارگان جبهه ملی، «روزنامه آرمان ملت» ارگان حزب ملت ایران، «روزنامه میزان» ارگان گروهک نهضت آ‍زادی، «روزنامه مجاهد» ارگان سازمان منافقین، «روزنامه عدالت» ارگان حزب رنجبران، «روزنامه پیکار» ارگان سازمان پیکار از این جمله می‌باشند.

در این دوره اکثر این جریانات و روزنامه‌ها علیه اسلام، انقلاب و نظام اسلامی حرکت کرده و حتی امنیت ملی، وفاق و وحدت و اقتدار ملی را نیز تهدید می‌کردند تا آنجایی که حضرت امام در تعبیری فرمودند: «قلم‌ها به جنگ ما آمده‌اند! »

بسیاری از این روزنامه‌ها و نویسندگان تا سال 1360 که در حقیقت آن را باید جنگ احزاب علیه انقلاب دانست، تعطیل و تعدادی از آنها مانند: «علیرضا نوری‌زاده»، «حسین سزاوار»، «جلال سزاوار»، «اسماعیل پوروالی»، «رضا مرزبان»، «مهدی آذر» و «مسعود بهنود» به غرب پناهنده شدند.!

از سال 1360 به بعد مطبوعات فراز و نشیب‌های فراوانی داشته‌اند اگرچه، در این مدت ما مشکلات و معضلات گذشته را نداشته‌ایم ولی به دلیل تحریکات سیاسی، درگیری جناح‌های سیاسی، اختلافات میان برخی دولتمردان بسیاری از اهالی مطبوعات آن‌چنان که شایسته نویسنده‌ی مسلمان و جامعة اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است عمل نکرده و نتوانسته‌اند درچارچوب قانون اساسی و براساس موازین جمهوری اسلامی حرکت نمایند. عموماً به دلیل جوپذیری از دیگران و متأثر از حزب و گروهی که به آن وابسته بودند در صدد عبور از قانون و تهدید امنیت و اقتدار ملی بوده‌اند.

این در حالی است که امروزه می‌بایست موضع‌ما نشانگر شعار اصلیمان که «دیانت ما عین سیاست و سیاست ما عین دیانت» است بوده و نشان دهد تفاوت نویسنده‌ی متعهد با قلم زنان بی‌دین و معارض با مذهب همان تقوا و اخلاق الهی و عملی آن است.

وظیفه‌ی دیگر نویسنده‌ی متعهد حفظ امنیت ملی و آرامش جامعه است. اگر حرکت اشخاص و جریانات براساس دین و قانون باشد و در رسانه‌های جمعی خصوصاً مطبوعات این موضوع رعایت شود به جای تحریک سیاسی و ایجاد تنش و اغتشاش به «وحدت» و «آرامش» که با «فهم سیاسی» و «آگاهی سیاسی» توأم خواهد دست خواهیم یافت. امام خمینی در وصیت‌نامه سیاسی الهی خود پیرامون رسانه‌ها می‌فرمایند:

«رادیو و تلویزیون و مطبوعات و سینماها و تئاترها از ابزارهای مؤثر تباهی و تخدیر ملت‌ها، خصوصاً نسل جوان بوده است. در این صد سال اخیر به ویژه نیمة دوم آن، چه نقشه‌های بزرگی که از این ابزار، چه در تبلیغ ضد اسلام و ضد روحانیت خدمت‌گزار و چه در تبلیغ استعمارگران غرب و شرق کشیده شد و از آن‌ها برای درست کردن بازار کالاهای خصوصاً تجملی و تزئینی از هر قماش، از تقلید در ساختمان‌ها و تزیینات و تجملات آن‌ها تقلید... اکنون وصیت من به مجلس شورای اسلامی در حال و آینده و رئیس جمهور و رؤسای جمهور جامعه و به شورای نگهبان و شورای قضایی و دولت در هر زمان آن است که نگذارید این دستگاههای خبری و مطبوعات و مجله‌ها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند. و باید همه بدانیم که آزادی به شکل غربی آن که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می‌شود، از نظر اسلام و عقل محکوم است.

و تبلیغات و مقالات و سخنرانی‌ها و کتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است.

و بر همة ما و همة مسلمانان جلوگیری از آن‌ها واجب است و از آزادی‌های مخرب باید جلوگیری شود....1»

حال با توجه به موقعیت امروز کشور و دین ما، وظیفه مطبوعات از گذشته سنگین‌تر و مهم‌تر شده است. در پایان لازم است تا به منظور حفظ نظام و امنیت و اقتدار کشور نکاتی به عنوان توصیه به صاحبان قلم و ارباب مطبوعات و نویسندگان ارائه شود تا بتوان در سایه‌ی آن به وفاق ملی و اقتدار جهانی دست یافت.

1ـ براساس فرهنگ ملی حرکت کنند و سنت‌ها و ارزش‌های جامعه را پاس دارند و از آن‌چه که ایجاد شکاف و شقاق در فرهنگ و جامعه می‌کنند اجتناب نمایند.

متأسفانه در طی سه دهه اخیر بار دیگر دست‌هایی مرموز و نویسندگانی سطحی‌نگر تلاش می‌کنند ایران را در برابر اسلام قرار داده! و ایران باستان را از آن‌چه بوده برتر و مهم‌تر جلوه دهند و از این طریق اسلام‌ستیزی و روش‌های دیرینة مراکز شرق‌شناسی و ایران‌شناسی غرب را مجدداً احیاء کنند.

2ـ مقالات و تحلیل‌های سیاسی، نقدها و نظریه‌پردازی‌ها باید بر مبنای تقویت امنیت ملی وفاق ملی و منافع ملی، اقتدار ملی در برابر تهاجمات، شایعه‌پراکنی، هجمه و تهاجمات فرهنگی غرب باشد. تا بتوان روح مقاومت و ایستادگی را  در میان قاطبه‌ی ملت افزایش داد.

سیری در نامه‌های امیرانی

به مقامات شاهنشاهی

                 تاریخ: 11/8/39

تیمسار محبوب و معظم. هم‌اکنون که این نامه را می‌نویسم ناچار شدم به چندین تلفن استعلامی دوستان و آشنایان جواب بدهم این روزها هر که را می‌بینی باشد زحال شما پرسان و ما ناچاریم یک به یک را دعای شما برسانم و همه با بی‌صبری از خداوند شفای کامل اینجاب را خواستارند خداوند سلامتی شما و اردشیر عزیز را از سر دوستان و آشنایان و حتی دشمنان کم نکند.

باری حواله ارزی خرید را که 270 لیره هم ارز 3258 خواسته بود امروز توسط بانک خدمت فرستادم لطفاً پس از برداشت مطالبات خودتان به جناب او منظور فرمایید چون می‌خواهم مزاحم شوم بیش از این می‌نوشتم.

برادر گرامی اردشیر ... را به عرض سلام خالصانه مصدعم

علی امیرانی

شماره: خصوصی است                                                   تاریخ: 29/9/39

سفیرکبیر معظم «شاه» داماد محترم دوست عزیز و برادر کامکار ارجمندم:

امیدوارم روزگاری را به خوبی و خوشی در کنار همسر محبوب و عالیقدر وزیر سایة پروردگار و تحت توجهات شاهنشاه محبوب بگذرانید.

بعد‌العنوان بی‌نهایت متأسفم در نامه‌ای که توسط سنندجی به حضور پدر مشترکمان تیمسار سیهبد تقدیم داشتم به تصور اینکه جنابعالی آنجا تشریف دارید حتی یک کلمه سلام و احوالپرسی خالی هم ننوشتم و این تقصیر خانم بود که گفت من در روزنامه خوانده‌ام که والاحضرت امریکا تشریف برده‌اند و قطعاً اردشیرخان هم تشریف‌برده‌اند.

اولاً غرض از این مزاحمت آنکه یک مقالة 9 صفحه‌ای در مورد وضع اقتصادی و مالی فعلی در مجله نوشته و عین مجله را هم با پست هوایی فرستادم که در آنجا یکی از آنها را به آقای مجیدیان یا خسرو هدایت ... و سفارش کنی بخوانند و خودت هم به دقت بخوان و دیگر اینکه در مورد دعوت چندی قبل سؤالاتی کردند و دیگر خبری نشده است موقع را مغتنم شمرده مراتب ارادت و ... خود را به حضور همسر محبوتان و والاحضرت ارجمندمان از طرف خود و خانم تقدیم می‌دارم.

ارادتمند علی‌امیرانی

 

تاریخ: 10/5/48

دوست معظم جناب آقای بهادری

پیرو مذاکرات تلفنی اینک همراه این نامه عین نامه‌ای که به پیشگاه شهبانوی معظم تقدیم شده ارسال گردید خواهشمند است ضمن کسب اجازه درباره انتشار آن به مسئله موضوع روز است بنده را مسبوق و از نظر خودتان هم دربارة آن مطلع دارید.

ارادتمند علی امیرانی

 

تاریخ: 18/6/1346

دوست معظم مقدر چنین بود که هر بار بنده در تهران باشم جنابعالی در سفر باشید و هر بار جنابعالی در تهران بنده در سفر، در بازگشت از کردستان چون تشریف نداشتید گزارشی از وضع کلی آن سازمان توسط جناب آقای علم به عرض رسانیدم و گزارش مفصل‌تری هم به نخست‌وزیر دادم و در مجله امروز هم مختصری از آنهایی که می‌شود نوشت نوشته‌ام.

به طوری که آقای هویدا امروز تلفن کردند قرار است هیئتی از وزاتخانه‌های آب و برق و آبادانی و مسکن و راه ....... به کردستان بروند و تا نواقص را رفع کنند برنگردند. به طور کلی بیجار فاقد همه چیز است و حتی آب برای خوردن ندارند و هر چه در این مدت درباره عمران و آبادی آن به عرض رسانیده‌اند دروغ بوده بنده چون ظهر امروز ناچارم برای مدت حداکثر دو هفته به انگلستان رفته در لندن کلینیک چک‌آپ کنم و سپس از نمایشگاه کاندا  دیدن نمایم با کسب اجازه خداحافظی می‌کنم.

روز پنجشنبه وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در اداره از بنده دیدن کرد و گفت چون شما عازم انگلستان هستید خیلی میل دارم به وزارتخانه بنویسم چند روزی هم مهمان ما باشید. بنده گفتم چون برای معالجه می‌روم فرصت اجرای برنامه دیدن کارخانه ندارم گفتند ترتیب مذاکره و مصاحبه با سیاستمداران و شخصیت‌ها را می‌دهیم گفتم بهترین جا برای صحبت همان بهارستان است که فرصت کافی هست. به هر حال قرار شد یکی دو روز هم در خدمت آنها باشیم پس از این مراجعه نشد توفیق جنابعالی را در خدمت به کشور شاهنشاهی آریامهر از خداوند خواستارم

علی امیرانی

به پرونده امور اجتماعی کردستان به کلاس...

 

تاریخ : 5/10/1349

تیمسار معظم‌؛ در نهایت مسرت و افتخار بنام یک ایرانی عادی و نه به نام امیرانی میخواهم از طرف خود و میلیونها هموطن از خطر جستة دیگر از بیداری مداوم و هشیاری به موقع آن جناب و همکاران فداکارتان تشکر کنم که موفق شدید برای دومین بار بعد از 28 مرداد بار دیگر وفاداری و فداکاری خود را نسبت به شاهنشاه محبوب بثبوت برسانید و مملکت و مردم را در سایه این فداکاری از شرّ توطئه‌گران بیگانه پرست نجات دهید.

اگر این بیداری و هوشیاری نبود اکنون خواندنیهایی نبود که بنده‌ای در کار باشم‌. هر چند خدا نخواست مؤسسه ما بدست دشمن خراب شود و اگر هم میشد بطور قطع شاهنشاه رئوف و مهربان آن را با ملاطفت جبران می‌فرمود و یا لااقل بیمه خسارت آن را میپرداخت ولی چه می‌توان کرد با خرابکاری و زیانیکه بدست خودی و سردبیران نادان و مغرض طی 15 ماه گذشته بر آن آمده و هیچکس حتی بیمه درصدد جبران آن نیست‌.

با این حال شکر خدا که آرامش و ثبات توأم با عامل زمان در اختیار ماست البته اگر سوءنیت حاسدان بگذارد.

افسوس که بر اثر میلیونها ریال زیان این 15 ماه چیزی از خواندنیها و صاحب آن نمانده که به شکرانه این کشف و فداکاری تقدیم کند، جز سپاس قلبی فراوان که در شماره امروز مجله به اختصار و در شماره آینده به تفصیل و برسم تقدیر نوشته خواهد شد البته اگر همان مغرضان در وزارت اطلاعات خرابش نکنند. طول عمر و بقای عزت آن جناب را در خدمت بشاهنشاه آریامهر از خداوند متعال خواستار بوده صورت مهربان دوست حقشناسان را از دور می‌بوسم‌.

ارادتمند

ع ـ امیرانی

 

از : بخش 347 تاریخ : 2/2/54

گزارش

درباره : مجله خواندنیها

محترماً بعرض میرساند: علی اصغر امیرانی اخیراً ضمن ارسال نامه‌ای بحضور تیمسار ریاست معظم ساواک‌، تصمیم خود «تبدیل مجله خواندنیها به یک بنیاد فرهنگی و انتشاراتی‌» را اعلام و اسامی تعدادی از شخصیتهای مملکتی از جمله آقایان امیر عباس هویدا، اسداله علم‌، منوچهر اقبال‌، اردشیر زاهدی‌، شریف امامی‌، هوشنگ انصاری‌، معینیان‌، رضا قطبی و تیمساران ارتشبد خاتم‌، ارتشبد اویسی‌، سپهبد هاشمی‌نژاد، سپهبد خادمی و نیز چند تن از صاحبان صنایع‌، دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران را که از آنان برای خرید سهام ممتاز بنیاد مزبور دعوت شده ذکر نموده و یادآور شده است که یکصد سهم در اختیار تیمسار ریاست معظم ساواک میباشد تا هر قدر که اراده فرمایند به نامشان به ثبت برسد و تا تعیین هیئت مدیره دائم از این بابت پولی دریافت نخواهد شد. در اجرای اوامر چگونگی مورد بررسی قرار گرفت و با توجه به موارد زیر شرکت شخصیتهای مذکور در بنیاد مورد نظر به مصلحت نمی‌باشد:

1ـ معمولاً هیات امنا برای جمعیت‌ها، سازمانها و موسسات ملی غیرانتفاعی تشکیل میشود در صورتیکه بنیاد خواندنیها بر خلاف ادعاهای علی اصغر امیرانی که آن را یک سازمان ملی و میهنی معرفی مینماید، یک موسسه انتفاعی خواهد بود و دولتیان و نظامیان از خرید سهام اینگونه موسسات و فعالیتهای انتفاعی برحذر میباشند.

2ـ علی اصغر امیرانی مدعی است که تأسیسات فعلی خواندنیها و منزل مسکونی وی حدود هشتاد میلیون ریال ارزش دارد و همه را در این راه اختصاص خواهد داد و چنانچه سرمایه اولیه بنیاد یکصد میلیون در نظر گرفته شود بقیه را از سهام ممتاز مذکور و سهام اشتراک و سهام همکاری تأمین کرده و رئیس هیات مدیره خود خواهد بود و پس از فوت امتیاز به فرزندان ذکورش خواهد رسید در صورتیکه در یک مؤسسه ملی و میهنی چنین نیست و بنابراین هدف اصلی مشارالیه کسب درآمد بوده و علت دعوت از شخصیتهای مملکتی استفاده از موقعیت آنان برای تحکیم وضع خود و کسب درآمد بیشتر میباشد.

3ـ نامبرده در مجله خواندنیها مکرر دولت را مورد انتقاد قرار داده و چنانچه در تشکیلات جدید نیز همین رویه را دنبال کند افراد وابسته به مجله را نیز در مقابل دولت قرار خواهد داد.

4ـ علی اصغر امیرانی که بنام بنیانگذار و سرمایه‌گذار اصلی قصد دارد مدیریت این بنیاد را عهده‌دار باشد از مدیریت صحیحی برخوردار نیست و به همین علت با اکثر سردبیران و نیز کارکنان و کارگران مجله مزبور سازگاری نداشته است‌. با توجه به مراتب بالا اصلح است که مشارالیه در صورت تمایل تشکیلات مزبور را بصورت یک شرکت سهامی درآورد و از روزنامه‌نگاران و افراد دیگری که فعالیت انتفاعی آنها منعی ندارد برای مشارکت و خرید سهام دعوت نماید.

بررسی‌کننده

رئیس دایره کنگرلو 2/2/54

رئیس بخش 347 احسنی 2/2/54

رئیس اداره چهارم عملیات و بررسی ابراهیمی 2/2/54

به عرض میرسد ثابتی 8/2/54   در پرونده علی اصغر امیرانی 42167 بایگانی شود 13/2/54        

در تاریخ 13/2/54 بعرض تیمسار ریاست ساواک رسید اوامری صادر نفرمودند

 

بهمن شاهنده وکیل مجلس و مدیر آژانس آلمان غربی در ضیافت سفارت هندوستان بنویسنده، اظهار می‌داشت:

چاپ کتاب زنان ایران را من و شهرام مازندی کرده‌ایم حق داریم، توانسته‌ایم و انجام داده‌ایم هرکس مخالف است هر... می‌خواهد بخورد.

سپس شرح می‌داد که چگونه با کمک ساواک موفق شدیم شماره‌های شهرستانهای خواندنیها را توقیف کنیم. بعد درباره اینکه شهرام سواد فارسی ندارد و روز انتشار خواندنیها با وجود اینکه شریک دیگر سعی کرده مندرجات آن را حالی او بکند معذلک نفهمیده است. تا اینکه والاخوف اشرف مقاله را خوانده و سعی کرده آن شماره را توقیف کند.

سپس شاهنده گفت: اگر امیرانی می‌دانست یک کتاب دو میلیون تومانی دیگر برای جشن‌های 2500 ساله در دست انتشار داریم چه می‌کرد.

 

شماره: /322              تاریخ: 6/7/44

موضوع: فعالیتهای کاخ دکتر علی امینی

روز دوشنبه 5/7/44 شخصی به نام امیرانی ضمن گفتگوی خصوصی با دکتر علی امینی اظهار می‌داشت در روزنامه ... در مطبوعات برقرار ساخته بود و من به آنها تلفن کردم و گفتم که سانسور در زمان دکتر امینی برداشته شد ولی متأسفانه چون ما لیاقت نداشتیم در آن موقع از سازمان امنیت گرفته شد و به وزارت اطلاعات داده شد.

دکتر امینی پاسخ داد بله متأسفانه اینها حق‌شناسی ندارند امیرانی اضافه کرد دنیای جدید هم مقاله‌ای را‌جع به همین مطلب نوشته بود که من خصوصی به آن تذکر دادم غرض این بود که به عرض شما برسانم که اینها روی نظر شخصی کار می‌کنند امثال فرامرزیها، امینی پاسخ داد خیلی از لطف شما ممنونم.

نظریه رهبر عملیات: احتمال می‌رود مخاطب دکتر علی امینی، علی‌اصغر امیرانی مدیر مجله خواندنیها باشد.

علی‌اصغر امیرانی

در پرونده‌آقای امیرانی به کلاسه پرونده الف ـ م ـ 96

گیرندگان: ریاست بخش 325 جهت استحضار و هرگونه اقدام مقتضی

ریاست بخش 321

 

موضوع: خلاصه پیشینه علی‌اصغر امیرانی فرزند مظفر مدیر مجله خواندنیها

مستخرجه از پرونده کلاسه 96 ـ الف م بایگانی اداره کل سوم

برابر گزارش مورخه 25/1/36 ساواک مشارالیه نسبت به دولت وقت انتقاد کرده و اضافه نموده که اعضای کابینه از اشخاص مورد اعتماد دولت انگلستان می‌باشند و طبق اطلاعیه مورخه 29/1/38 مجله وی به علت انتشار مقالاتی علیه آقای مهندس اشراقی وزیر پست و تلگراف وقت توقیف ولی به امر شاهنشاه از توقیف خارج شده است. مشارالیه در وقایع 17 آذر 1321 توقیف شده لکن علت آن در پرونده معلوم نیست.

اطلاعیه مورخه 3/10/41 به تقویم ب 2 حاکیست در منزل نامبرده بالا جلسات خصوصی تشکیل می‌شود که در تاریخ 28/9/41 آقای دکتر مصباح‌زاده نیز شرکت داشته‌است و چون جلسه  خصوصی بوده و درب منزل هم بسته بوده بیش از این اطلاع بدست نیامده است.

تهیه‌کننده: چنگیزی

رئیس بخش شعاران

 

گزارش

احتراماً

در اجرای اوامر صادره ضمن تماس مجدد با مسئول حفاظت سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی آقای ملک‌زاده اعلام داشت، قبلاً افرادی مانند امیرانی بودند که نسبت به توزیع بلیط‌های ... ملی اقدام می‌کردند که به تدریج از تعداد آنها کاسته شد و در حال حاضر تنها فردی که مسئول توزیع (از نظر سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی) بلیط‌های مورد نظر در سراسر استانها (به جز مرکز) می‌باشد علی‌اصغر امیرانی است که هر هفته نمایندگانی از طرف وی به سازمان مراجعه و بلیط‌های اعانه را دریافت و به استانها ارسال و از آن طریق نسبت به توزیع آنها اقدام می‌گردد. ضمناً از فروش هر بلیط 10% سود جهت امیرانی در نظر گرفته می‌شود که مشارالیه نسبت به توزیع عادلانه سود بین نمایندگان خود اقدام می‌کند. ضمناً تا این تاریخ هیچ‌گونه بد حسابی از طرف وی اعمال نگردیده و توزیع بلیط در تهران توسط خود سازمان انجام می‌شود.

31/5/36

تاریخ: /5/48

شاه‌بانوی گرامی؛ بی‌گمان راست‌ترین سخن از دل برآمده‌ای که از مدتها پیش جای کافی و آماده در دل مردم سراسر کشور برای پذیرایی و پذیرش آن وجود داشت سخنانی است که طی یک ماه اخیر دو بار به تکرار خیلی صریح و آشکار از زبان آن علیاحضرت دربارة ابراز تنفر از تظاهر و تملق به گوش مردم خورده است که از شر انواع آن پناه برخدا.

علیاحضرتا، تظاهر هم مانند تملق و هر پدیدة روانی و غیر روانی دیگر، ریشه‌ها و سرچشمه‌های متعدد و مختلف دارد که بی از میان بردن آن علل، مبارزه با آن بیهوده است. طبق دانش «علم‌العلل» و قوانین مربوط به آن (دانشی که اگر روزی به افتخار شرفیابی نائل گردد. عریان از آن سخن به میان خواهد آورد) ریشه فهم آن ضعف طرف و سعی در جلب توجه مرکز قدرت با مشت خالی است، چنانکه اگر شاهنشاه و شهبانو در این ابراز تنفر از تظاهر باز هم پافشاری فرمایند و متظاهر‌ان را برانند. غیرمتظاهران را گواهی دارند بلافاصله نوع جدیدی از تظاهر و تملق از راه «ابراز تنفر نسبت به تظاهر» به صورت دکان برای جلب توجه کردن بوجود خواهد آمد که در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد!

شاید بر اثر گرفتاریهای خاص و خوش آغاز ازدواج و بعدها مطالعه روزی دو هزار نامه توأم با وظیفة شوهرداری و بچه‌داری که در مورد آن علیاحضرت بهترین و مهم‌ترین نوع گرفتاری است به عرض آن علیاحضرت نرسیده نمی‌دانند نخستین نشریه‌ای که به تنهایی و بکرات ... مبارزه با تظاهر و تملق و انواع آن را برافراشت خواندنیها بود که ده سال پیش در شماره 27 سال بیست تحت‌عنوان «نخستین نامه به ملکه ایران» نوشت:

«علیاحضرتا، اجازه می‌خواهد تا دیر نشده (و امیدوار هرگز دیر نشود) می‌توان با صراحت و بدون تملق به آن علیاحضرت صحبت کرد ساده و بی‌ریا و دور از هر نوع تظاهر و تشریفات مطالبی را که بعدها شاید هرگز از کسی نخواهید شنید به عرض مبارک برسانم.

«علیاحضرتا هم‌اکنون نخستین خطری که بعد از ازدواج فرخنده شما را تهدید می‌کند خطر تظاهر است و تملق.»

«در تملق خاصیتی است که نمی‌توان به آن گوش نکرد. ادب و نزاکت هم اقتضاء می‌کند که به آن گوش کنید ولی زنهار باور نکنید.»

«متعاقب سیل سبدهای گل و تلگرافها و نامه‌های تبریک که البته غالب فرستندگان نظری جز تبریک و تهنیت ندارند دیر یا زود نامگذاری اماکن و مؤسسات به نام شما ... خواهد شد و این هم اجتناب‌ناپذیر است فقط در نظر داشته باشید؛ زندانی را که یک فرد پاک و خوشنام به نام آن علیاحضرت بسازد بر مؤسسه خیریه و پرورشگاه و پارکی ترجیح دارد که یک فرد بدنام یا دستگاه ناراضی ... نام نامی شمار را به آن آلوده سازد.»

اکنون که بعد از گذشت ده سال از تاریخ انتشار این نوشته حقیقت مسئله برآن علیاحضرت هم آشکار شده خود تودانی چه بگویم من از این بیشتر...

این تنها یک بار و نخستین و آخرین بار نبود که درباره این موضوع مورد علاقه شاهنشاه و شهبانو در خواندنیها بحث می‌شد. سه سال بعد هنگام آغاز سومین سال تولد ولیعهد ایران و به مناسبت آن در شماره 12 سال 23 تحت عنوان : «درس سلطنت و شکل تربیت ولیعهد» با اشاره به مشکل این کار در دربار انگلستان طی یک سرمقاله دو صفحه‌ای نوشته بودیم:

«شکل تربیت ولیعهد در ایران، سرزمینی که مردم آن از پادشاه خود تقریباً همه آن چیزهایی را که از خدا خواستارند خواهان می‌باشند به مراتب دقیق‌تر و دشوارتر است.»

«برای ولیعهد یک کشور آن قدر که تربیت مهم است تعلیم مهم نیست. در این مورد نخستین وظیفه مربیان شاه‌ساز آن است که همواره او را از تملق شعاران بی‌اعتبار و کنار بگذارند که بزرگترین آفتی که در ردیف میکروبهای مضر و خطرناک باید بیفتد کشور را از آن برحذر داشت خطر تملق و چاپلوسی که داریوش بزرگ دو هزار سال بیش از شر آن به خدا پناه برد»

«درس سلطنت درسی عام و بدون نیت که متخصص‌های خاصه داشته باشد. در هر سرزمین و اجتماع به نحوی است و در ایران ما نمونه‌هایی از آن در شاهنامه گلستان و بوستان است که تا دنیا دنیاست و انسان انسان، درباره آن صادق است. نظیر:

«کجا؟ کی؟ ستوده شود پادشاه                 که خلقش ستانید در پیشگاه»

                   «ستایش‌سرایان، نه یار تواند                    نکوهش کنان دوستار تواند»

و بالاخره چندی بعد در سفر ترکیه وقتی دیدم سردبیر سابق خواندنیها با چاپ عکس و تفصیلات از زندگی ولیعهد با شرح و بسطی که اکنون نوع آن مورد انتقاد آن علیاحضرت و خود والاحضرت مهم است سوار بر نردبان تملق آرزو داشت خود را از رنج خدمت در مطبوعات خلاص کرده به دولت و مدیرکلی‌آن برساند و رسانید، در بازگشت از سفر در شماره 15 همان سال ضمن اعتراض شدید نسبت به این روش نوشتم:

«در بازگشت از سفر نخستین مسئله‌ای که مرا ناراحت و عصبانی کرد وضع مجله خواندنیها بود شما خودتان را به جای من بگذارید، کسی که آن نوشته بدون رتوش را درباة شکل تربیت ولیعهد علیه تملق و چاپلوسی می‌نویسد و می‌رود و در سفر وقتی مجله خود را باز می‌کند و دو شماره پشت سر هم 9 صفحه‌ای آن را پر از عکس و تفصیلات مربوط به تظاهرات حساس و چاپلوسانه نسبت به ولیعهد می‌بیند چه حالی به او دست می‌دهد؟!»

«اگر خدای نخواسته قصدتان خراب کردن ولیعهد است که او پاک‌تر و معصوم‌تر از آن است که با این‌جور چیزها خراب شود و اگر نظر بدنام کردن ما و مجله ماست که این عده شناخته شده و معروف‌تر از آنند که با چاپ یکی دو مطلب از این نوع متظاهر معرفی گردند.»

«هیچ می‌دانید این صحنه‌سازیها و عکس‌برداری از آن و انتشارش در مطبوعات با آن شرح و بیان چه اثری در روحیة ولیعهد خردسال امروزه پادشاه آیندة کشور دارد؟!!»

همان اثر و تأثیری که امروز شهبانوی گرامی با ناراحتی از آن یاد فرموده ضمن گله از مطبوعات می‌فرمایند:

«ولیعهد هم که روزنامه می‌خواند می‌پرسد چرا بیخود چنین نوشته‌اند؟!»

علیاحضرتا. ... نیست مبارزه‌ای را که آن علیاحضرت بعون‌الله و با الهام از شاهنشاه به موقع آغاز فرموده‌اند به مبارزه‌ای مفید و مقدس و لازم است چه کوچکترین زبان تظاهر در عصر انقلاب این است که به مقدار زیاد جلو حقایق [و] واقعیات را می‌گیرد. تا آنجا که بسیاری از مردم حقایق عینی را مانند رئیس رصدخانه ... بانک انگلستان که پشت دوربین در مورد پیاده شوندگان [به] کره ماه گفت: با چشم می‌بینم ولی باور نمی‌کنم! با دو چشم می‌بینند خوب هم می‌بینند ولی باور نمی‌کنند حتی این مبارزه با تظاهر:

«چون نخستین جبهه‌ای که باید یک چنین مبارزه‌ای در آن به وسیله آن آغاز گردد جبهة مطبوعات و انتشارات و رادیو تلویزیون می‌باشد اجازه فرمایید با انتشار این نامة سرگشاده حقیقت آغاز یک چنین جهادی به همگان خاصه متظاهران اعلام گردد.

با تقدیم درود فراوان برای موفقیت آن خاندان

ع ـ ‌اصغر امیرانی

 

از : 352                    تاریخ: 17/1/37

به: 347

درباره: علی‌اصغر امیرانی

محترماً به استحضار می‌رساند:

علی‌اصغر امیرانی مدیر و صاحب امتیاز مجله خواندنیها از آمریکا نامه‌ای به نشانی دفتر مجله ارسال و مطالبی در مورد علل برقراری سانسور مطبوعات در ایران عنوان که خلاصه آن به شرح زیر می‌باشد:

«یکی از علل سانسور مطبوعات و جلوگیری از آزادی انتقاد در دولت هویدا مصونیت بود که مصنوعاً و موقتاً هم بود و در بعضی از مقامات و دستگاهها که خود را تافته جدا بافته از سایر دستگاهها می‌دانستند و هنوز هم می‌دانند کشیده شده بود و از طرف وزارت اطلاعات به روزنامه‌ها دستور اکید داده شده بود که درباره آنها و نوع کارهایشان حتی به طور مثبت مطلقاً چیزی ننویسند. نظیر یورش‌های گروه ضربت بولدوزر، کابینه، به دوران تصدی مهدوی به وزارت بازرگانی. هنگام هجوم برق‌آسا به فروشگاهها و تبعیض قائل شدن حتی در تبعید برای بازرگانان و بستن دکان کسبه به وسیله اتاق اصناف آن هم به گزارش یک عده جوان عقده‌دار نسبت به هر نوع سرمایه و سرمایه‌دار بود.

همین‌طور دستور منع چاپ و انتشار هر نوع انتقاد درباره کارهای نیک‌پی در شهرداری تهران هنگام واگذاری مسئولیت ترافیک برعهده او بود که گفتند به هیچ‌وجه چیزی درباره آن نوشته نشود چنانکه میدان /25 شهریور را نظیر بسیاری جاهای دیگر شهر چند بار طی چند ماه به خرج همشهریان خوش حساب خراب کرد و ساخت و صدا از احدی برنخاست.»

درست تصورش را بکنید تا به علل واقعی پیدایش و دوام سانسور مطبوعات و اختناق افکار پی ببرید دولتی که طی سیزده سال و نیم با نود وزیر کار کرده و هر وزیر دست کم با ده رئیس و مدیر کار داشته اگر هر کدام ده /10 کار خطا هم در این مدت کرده باشند سر بزند به 9/ نه هزار کار خطا و زیان‌آور که مردم ما براثر اختناق افکار هیچ یک از آنها را نتوانست به موقع و مورد به گوش جهانیان و حتی اولیای امور خودشان برسانند در این صورت پیداست کزاین میان چه برخواهد خاست.

دولت هویدا و شخص او نسبت به هر فرد و مقامی که تصور می‌کرد روزی ممکن است جای او را بگیرد بی‌مورد و با مورد تا مرز عصبانیت حساسیت داشته چنانکه سالها وزارت اطلاعات، همه مطبوعات مخصوصاً خواندنیها را از چاپ و انتشار هر نوع نوشته و مطلب درباره اردشیر زاهدی سفیر شاهنشاه آریامهر در آمریکا برحذر می‌داشت.

همین‌طور بود در مورد هوشنگ انصاری با آنکه خود عضو کابینه بود شاید به جرم فهم و مؤثر بودن نمی‌گذاشتند به هیچ عنوان از ایشان نامی برده شود حتی در تأیید سیاست حزبی و جناح وابسته به آن.

در مورد رقیبان احتمالی دولت هویدا تنها به سانسور نوشته‌های مطبوعات درباره آنها اکتفا نمی‌کرد حتی دستور حمله و نوشته‌های انتقاد‌آمیز هم می‌داد چنان که در مورد همین دکتر آموزگار و برادرانش که هر سه عضو کابینه بودند به خود ما داد که زیر بار نرفتیم و چون مربوط به نخست‌وزیر بر سر کار است اسناد مربوط به آن را این زمان باید گذاشت تا زمان دیگر.

با عنایت به خلاصه‌ای از مطالب مطرح شده در نامه. اصل آن عیناً تقدیم مستدعی است نظر عالی را در مورد توزیع یا عدم توزیع‌نامه امر به ابلاغ فرمایند.

توزیع شود

فتوکپی به 347 داده شود.

19/1/37

تهیه‌کننده: ماهوتیان

رئیس بخش /352 : صفارنیا

رئیس اداره پنجم پشتیبانی عملیاتی: رویا

_________________________

1ـ صحیفه امام، جلد 21& صص 436 ـ 435

 

 

قسمت پنجم

 

 

 

نامه‌ای که در ادامه می‌‌آید حاکی از مشکل مجله خواندنیها، آن هم مشکل مالی است!

این نامه در حالی نوشته می‌شود که ثروت باد‌آورده امیرانی و امکانات حاشیه‌ای وی غیرقابل شمارش بود.

نکته مهم این است که چرا امیرانی سعی می‌کند خود را فردی پاک! فاقد امکانات مادی! گرفتار در چرخش اقتصادی قرار دهد؟ آیا از این طریق می‌توانست به امکانات بیشتری دست یابد؟

این هم نوعی روش افزایش ثروت بود؟

اسناد خود سخن خواهد گفت:

 

اداره مطبوعات ساواک

همراه این نامه فتوکپی نامه‌ای که به وزیر اطلاعات نوشته شده برای اطلاع فقط فرستاده می‌شود ع ـ امیرانی

 

به عرض می رساند

مشارالیه تلفنی نیز اظهار داشت که وزیر دربار شاهنشاهی به وی ابلاغ نموده که طبق اوامر ملوکانه یک دستگاه اتومبیل بنز 450 SLE مدل 77 جهت او سفارش داده شده است. و ضمن اظهار اینکه صرفنظر از ارزش اتومبیل مذکور، عطیه ملوکانه برای او فوق‌العاده ارزنده است یادآور گردید که به او توصیه شده از افشای این موضوع خودداری کند زرگران 7/6 /35

به عرض تیمسار ریاست ساواک رسید ـ تاریخ 27/7/ 35

شماره: پیوست چک 516922 بانک مرکزی

تاریخ : 7/6/35[55]

جناب آقای وزیر اطلاعات و جهانگردی

با سپاسگزاری فراوان از ابراز لطف آن جناب که بعد از برخورد تلفنی اخیر ژستی انسانی و از هر نظر شایسته تکریم می‌باشد، بی‌آنکه قصد قهر و یا نیت ردّ در میان باشد ناچارم و باید به عرض آن جناب برسانم که: لطف عالی مانند صله سلطان محمود غزنوی به فردوسی هنگامی به طوس رسید که جنازه آن شادروان را از دروازه دیگر شهر بیرون میبردند درست یکساعت قبل از آنکه چک یکصد هزار ریالی مرحمتی به دست ما برسد چک دیگری که مبلغ آن بیست و دو برابر بیشتر بود از منبع دیگری رسید و دو هفته بعد پول دیگری درست دویست برابر آن بمبلغ دو میلیون تومان از منبع غیبی دیگر، به همین مناسبت و مناسبت‌های بسیار دیگر است که همراه این نامه با عرض سپاس مجدد عین چک 922/516 بانک مرکزی را که در برابر زیانهای رسیده به خواندنیها، به منزلة «بهای لبی نان» باشد به حضور محترم تقدیم می‌گردد. قطعاً مایلید بدانید آن دو منبع غیبی که در چنین وضع و حالی بداد ما رسیدند چه کسانی بودند و در کجا. اگر یارای شنیدن آن را دارید بسم‌الله

در مورد نخست ما ناچار شدیم با فروش خون خود که موجودی کاغذ ذخیره خواندنیها از قرار کیلویی 42 ریال باشد بروزنامه اطلاعات با کیلویی 10 ریال کمتر از نرخ خرید و به ضرر، پول فراهم کنیم.

و در مورد دوم با گرو گذاشتن ناموس خودمان که آلات و ابزار کار و محل آن باشد بی‌آنکه پولی دریافت کنیم، مبلغ دو میلیون تومان از وامهای متفرقه را یک کاسه کرده محل چاپخانه و کلیه ماشین‌آلات موجود در آن را به رهن سپردیم و با اینکار یک قلم ماهانه 240 هزار ریال تنها بابت بهره فقط بر زیانهای خواندنیها افزودیم.

راستی این زیانها چیست و به خاطر چه کسی؟ حقیقت را خواسته باشید تا رویه و روش دستگاه با ما چنین است بی‌انتهاست و به خاطر هیچ! تنها در مرداد ماه گذشته بر اثر عوض کردن صفحات زیر چاپ و دور ریختن کاغذ کیلویی پنج تومان آن و جمع‌آوری مجلات چاپ شده از دست روزنامه فروشها و پست‌خانه‌، مبلغی در حدود نیم ملیون ریال زیان بردیم و این غیر از از دست دادن مشتریان و مشترکینی است که چون نتوانسته‌اند شماره‌های 85 و 86 و 89 را بدست بیاورند از خیر جمع‌آوری دوره و جلد کردن آن گذشته پول خود را پس گرفته‌اند. من دلم از این میسوزد آنها که دستور تعویض مطالب را بعد از چاپ و جمع‌آوری مجله را بعد از انتشار میدهند، فرق روزنامه و مجله را نمیدانند اگر اوراق روزنامه‌ای جمع شود فقط از وزن کاغذ باطله عطاریها کم می‌شود ولی اگر شماره‌های مجله‌ای چون خواندنیها  نباشد،  ویترین کتابخانه‌ها خالی می‌ماند، خالی ماندنی که تا ابد خود را نشان می‌دهد. چند روز پیش وقتی با نخست‌وزیر هویدا1 این دشواری را در میان نهادم صادقانه فرمودند : روح من از این جریانات خبر ندارد، با اتخاذ سند به این گفتار، این سؤال پیش می‌آید، پس چه کسانی به چه سبب، چنین دستوراتی را صادر می‌کنند؟ ما که در اصول و حتی فروع با دستگاه مخالفتی نداریم و مطالب مجله را هم 24 ساعت قبل از چاپ با آنکه همه آنها از چاپ شده است، برای ملاحظه و کنترل می‌فرستیم، دیگر این مشت در کونی چیست که گوسفندوار بعد از کشتار به ما می‌زنند؟! برای اینکه بدانید چه می‌گویم و از که می‌گویم بمقاله شاخة گلی در تجلیل از رضاشاه کبیر و تأیید کارهای دوران انقلاب2 و عصر رشد و رفاه در شماره 86 خواندنیها چاپ شده و با 48 ساعت تأخیر و مقداری زیان در تهران منتشر شد رجوع فرمایید. مقاله‌ای که حتی خودتان در تأیید آن فرمودید :«شما دنباله این مسابقه را بگذار جایزه‌اش را من می‌دهم» وقتی با یک چنین نوشته در خور جایزه‌ای چنین کنند با سایر نوشته‌ها چه خواهند کرد. به همین مناسبت است و برای اینکه بهانه دست کسی ندهم و جلو اصلاحات را نگیرم شخصاً چندی است سرمقاله نمی‌نویسم، باشد که با انتقاد نکردن امثال ما از کارها، تراکم ترافیک از بین برود و مسئله مسکن و مالک و مستأجر و انقلاب اداری و آموزشی حل گردد. خداوند همه ما را از جمله این گم کرده راه را هدایت فرماید.

ع ـ امیرانی

 

در این نامه به دو واقعیت تلخ می‌توان پی برد:

1ـ فشار و سانسور ساواک بر مطبوعات و حساسیت رژیم نسبت به جزیی‌ترین موضوعاتی که در مطبوعات منتشر می گردید، خصوصا"در مورد نشریه‌ای که مورد حمایت شاه و دربار بوده و در عرصه خارجی هم با محافل انگلیسی ارتباط داشته است.

2ـ درد و مشکل امیرانی چیست؟ او در طرح موضوع به وزیر اطلاعات و جهان‌گردی به چه مسایلی اشاره می‌کند؟ این در حالی است که سال‌های 1350 ـ 1355 اوج اختناق، استبدادو فشار رژیم بر مردم خصوصاً‌نیروهای انقلابی است.بسیاری از مساجد تعطیل و تعداد زیادی از علماءو مدرسین در زندان و تبعید به سر می برند، شکنجه‌گاههای رژیم مملو از زندانیان سیاسی و مبارزات اسلامی در سطوح وسیعی در حال انتشار بوده است در چنین شرایطی دغدغه و درد روزنامه‌نگار چیست؟!

 

تاریخ : 24/5/35[55]

ریاست محترم سازمان اطلاعات و امنیت کشور

به منظور آگاهی و اطلاع آن دستگاه به نوع رفتار و فشارهایی که اخیراً وزارت اطلاعات نسبت به خواندنیها تا مرز توهین به مدیر آن وارد می‌آورد، همراه این نامه فتوکپی نامه‌ای را که در این مورد بوزیر اطلاعات نوشته شده تقدیم و لزوماً اشعار می‌دارد آنچه در اینجا یاد شده یک دهم هم نیست و خداوند عاقبت همه ما را با این قبیل مسئولان کار که جز به مقام خود به چیز دیگری نمی‌اندیشند خیر کند. درست است که امور مطبوعات به وزارت اطلاعات مربوط است ولی در مجموع همه ما متعلق به مملکت هستیم و مصالح مملکت ایجاب می‌کند که در موارد اختلاف سلیقه و نه عقیده مطالب خود را با زبان ملایم و منطق به یکدیگر تفهیم کنیم نه با تشدد و توهین. جای بسی تحیر و شگفتی است در حینی که شاهنشاه ما بجا وجود هر نوع شکنجه را در ایران تکذیب می‌فرمایند، اینان با شکنجه روحی دادن بامثال ما برای مملکت و دستگاه پروبلم و مشکل بوجود می‌آورند. بنده حق دارم بدانم بعد از سالها خدمت، کدام کار غلط کرده‌ام که مستحق شنیدن لفظ غلط کردن از زبان وزیر باشم؟! توفیق آنجناب و دستگاه خدمتگزارتان را در خدمت صادقانه به شاهنشاه و مملکت از خداوند خواستارم.

ع ـ امیرانی

 

تاریخ : 24/5/2535[1355]

جناب آقای دکتر کیانپور وزیر اطلاعات و جهانگردی

با آنکه بیان حقایق و ذکر واقعیات، خاصه در مسائل فنی و علمی، نیازی بسوگند ندارد، قبل از هر چیز قسم می‌خورم به: آنچه به آن اعتقاد دارم (و این درست‌ترین نوع سوگند حتی برای کافران است) که مطالبی را که هم اکنون به آن اشاره می‌کنم عین واقعیت و خود رویداد است. جنابعالی بهتر از بنده می‌دانید که یکی از شرایط موفقیت انسان در هر کار و مسئولیت خاصه کارهای فنی و تخصصی علم و اطلاع و یا دست کم آگاهی کلی و قبلی به آن کار است.

می‌گویند در مصر قدیم وقتی به حاکم وقت که فردی عامی و بی‌اطلاع بود گزارش دادند که بر اثر خشکسالی محصول پنبة مردم از بین رفته، گفته بود : «می‌خواستند پشم بکارند تا از بین نرود!»

چند قرن قبل وقتی به ملکه تحصیل کرده فرانسه خبر دادند که : مردم شورش کرده نان می‌خواهند، چون با همة تحصیلات از وضع زندگی و درآمد خانواده‌های فقیر اطلاع نداشت گفته بود : چرا نان شیرینی نمی‌خورند!

ما با وزارت اطلاعات در سیاست کلی و اصولی مملکت بخاطر وحدت رهبری که وجود شاهنشاه و حسن تدبیر معظم‌له باشد کوچکترین اختلافی نداریم و چون مقصد و مقصود هر دو ما یکی است یکپا با مسئولان آن همکار و همسنگر هم هستیم خاصه که بنده شخصاً عقیده دارم دولت مبعوث شاهنشاه از چوب هم باشد باید از آن اطاعت کنیم. به همین مناسبت و مناسبت‌های دیگر است که در مورد مطالب و مندرجات مجله با آنکه بیشتر آن نخبة مطالب خواندنی و گفتنی و دانستنی سایر مطبوعات می‌باشد از آنجا که خود را عقل کل نمی‌دانیم تمام نمونه‌های صفحات مجله را 24 ساعت قبل از چاپ برای ملاحظه آقایان همکاران در وزارت اطلاعات می‌فرستیم تا هر نوع تغییر و تبدیل و اصلاحی که لازم بدانند در آن انجام دهند. سبب هم روشن است. به فرض محال آنها اگر علم و اطلاع و درک و عقلشان هم بپای ما نرسد (که زیادتر هم هست، آگاهی و احاطه و اطلاعشان برموز سیاست کشور چون سوار برکارند، بیش از ما پیاده‌هاست. ولی این موضوع با همة اهمیت دلیل آن نیست که هر نوع دستور غلط و خطا و غیر قابل عمل صرفاً به خاطر اینکه خواست فلان مدیر کل است نظیر پشم کاشتن به جای پنبه و نان شیرینی توصیه کردن برای مردم گرسنه تن در بدهیم. چون خواندنیها در هفته دو شماره چاپ می‌شود، روز و ساعت انتشار و توزیعش مانند حرکت قطار منظم است. مجله‌ای که روزهای سه‌شنبه منتشر می‌شود کلیة مطالب و مندرجاتش از 48 ساعت پیش یعنی حداکثر تا ساعت 5 بعدازظهر روز یکشنبه هر هفته بوزارت اطلاعات فرستاده می‌شود و آنها گاهی در همان شب نظرات خود را به ما اطلاع می‌دهند و گاهی هم صبح روز بعد و حداکثر تا ساعت 8 صبح دوشنبه.

در ساعت 9 صبح مجله شروع به چاپ می‌شود و از ظهر به بعد به تدریج صحافی و به مراکز توزیع فرستاده می‌شود و حتی خودشان سر ظهر ده نسخه صحافی شده برای شهربانی و سازمان امنیت می‌برند، آن روز هم همین کار را کردند و چون هیچ‌گونه اطلاعی نه شب گذشته و نه صبح روز بعد به ما ندادند، کارها به طور خودکار تمام شد. این نظم و روش را 36 سال است که اداره توزیع جراید تهران و روزنامه‌فروشها و مشترکین و اداره پست و هواپیمایی و راه‌آهن و گاراژها همه میدانند و در همان روز و ساعت انتظار توزیع آن را دارند. روز دوشنبه 11 مرداد ماه جاری هنگامی که شماره 89 مجله کارش در اداره و چاپخانه به کلی تمام شده و به مراکز توزیع فرستاده شده بود و کارگران هم تعطیل کرده بودند درست در ساعت 20و6 دقیقه کم بعدازظهر، آقای صنیعی مدیر کل مطبوعات تلفنی در منزل به بنده اطلاع داد : «چند سطری را که زیر ستون سوم صفحه 39 درباره لزوم تربیت معنوی مردم دوش بدوش تربیت بدنی آنها از طرف خود خواندنیها اظهار نظر کرده‌اید بردارید»

و چون لحن گفتارش مؤدبانه بود، در نهایت ادب و احترام متقابل برایشان توضیح دادم که ما در اصل مطلب حرفی نداریم و بحث هم نمیکنیم ولی دستور جنابعالی بدست بنده و چاپخانه قابل اجرا نیست، زیرا در این ساعت مجله‌ای در دست ما نیست که اصلاح شود، همه کار مجله تمام شده و به مراکز توزیع هم فرستاده شده است و سپس پرسیدم : ما که دیشب نمونه‌ها را برای شما فرستاده‌ایم، چرا صبح امروز اطلاع ندادید؟

ایشان بی‌آنکه به سؤال بنده جوابی بدهند و یا به توضیحاتی که دادم توجه کنند آمرانه فرمودند : «من اینها را نمی‌فهمم باید این چند سطر را هرطور شده از مجله در بیاوری!»

وقتی دیدم نفس گرم من در آهن سرد او اثر ندارد، چون اجرای دستور غلط و غیر موقع برایم محال بود، از فرط عصبانیت و ناراحتی و بمنظور پیدا کردن یک نفر فهمیده و وارد به کار چاپ و توزیع مطبوعات، بی‌آنکه به او جوابی بدهم گوشی را زمین گذاشتم. و بلافاصله به آقای تدین3 که هرچه باشد فهمیده تر و انسانی متواضع و مهربان است تلفن کردم که متأسفانه نبودند. ناچار در همان ساعت تلفنی جنابعالی را در منزل پیدا کرده به قصد در میان گذاشتن موضوع و پیدا کردن راه حل و بیان آنچه که هم اکنون به عرضتان رسانیدم مزاحم شدم که ایکاش نشده بودم.

معلوم شد ایشان قبل از تلفن ما به شما پیشدستی کرده تلفنی به جنابعالی از ما شکایت کرده بی‌طرح چگونگی موضوع و اینکه قصور از جانب خودشان بوده که 24 ساعت دیرتر اطلاع داده اند با برانگیختن حس ترحم و تعصب که هر سرپرستی نسبت بکارمندان تحت حمایت خود دارد، از دکتر کیانپور مؤدب و مهربان و متهم بدوستی با خواندنیها و مدیر آن، چنان مدعی و مخالفی آن هم از نوع جوشی و عصبانی برای ما درست کرده تا آنجا [که] برخلاف اصول متداول و معمول خودشان بی‌آنکه به تلفن‌کننده مجال صحبت و طرح موضوع بدهد فرمودند: «من اجازه نمیدهم شما هر غلطی را که دلتان می‌خواهد بکنید! اصولا ما خواندنیها لازم نداریم و بانتقاد هم احتیاج نداریم و شما میتوانید این سخنان مرا در ضبط صوت ضبط کنید و بنظر هرکس که میخواهید برسانید!» من در همان موقع به دلایل زیادی، نه جواب دادم نه عکس‌العمل نشان دادم ضبط هم نکردم ولی در اعماق قلب و روح و فکر خودم نتوانستم آن را نگاه دارم سبب عمده و اصلی نشان ندادن عکس‌العمل در درجه اول این بود : کسی که رساله مخصوص در علم‌العمل و تز تازه در ریشه‌جویی نوشته و سایران را به جای نشان دادن عکس‌العمل تند در برابر حادثات و رویدادها، به تحقیق و تتبع دعوت و به ریشه‌جویی و یافتن علل آنها راهنمایی می‌نماید، خودش چگونه این کار را بکند؟ من لاف عقل می‌زنم، این کار کی کنم !

نمی‌دانم این نسخة معجزه‌آسا را که تحت عنوان : چگونه و چرا؟ در مورد علل و عوامل پیدایش رویدادها و ریشه‌های بنیانی آنها نوشته‌ام و شخصیتی چون پرفسور رضا4 و دکتر منوچهر اقبال5 آن را شایسته ترجمه بهمة زبانها دانسته‌اند و در اوایل کارتان به وزارت اطلاعات، در نخستین دیدار به حضورتان تقدیم کردم به خاطر دارید یا نه.

در صفحه 33 رساله علم‌العلل نوشته شده : «اگر شب هنگام پس از فراغت از کار روزانه و خستگی به منزل رفتید و همسرتان بجای تواضع و مهربانی و خوشروئی که انتظارش را دارید ناگهان شما را به باد ناسزا گرفته به رویتان سیلی بزند، به جای هر نوع عکس‌العمل تند و حاد، به پیروی از قانون علت و معلول نخست به کشف علت و سبب عصبانیت بپردازید، آن وقت است که خواهید دید برخلاف آنچه به ظاهر و در نظر اول به نظر می‌رسد، از هر نظر حق با او بوده است چنانکه اگر خود شما هم به جای او بودید همین کار را می‌کردید» این نظریه سودمند و ابتکاری علمی و فلسفی و روانی و اجتماعی که خاص مدیران و سرپرستان نوشته شده و امروزه نظیر آن به صورت «نظریه سیستم‌ها» در جهان مترقی معمول و مجری است، قبل از هرکس بدرد خود ما خورد من وقتی دیدم مدیر کل شما با سوءاستفاده از احساسات زیردست نوازی آن جناب و حساسیت دولت و دستگاه نسبت به انتقادات به مورد و مؤثر خواندنیها ما را متجاوز و مخالف و خلافکار و حتی مردم آزار معرفی کرده، خوب وضع شما را درک کرده فهمیدم در آن وقت و حال چاره‌ای نداشته‌اید جز اینکه از مأمور معذور خودتان حمایت کنید. به مأمور غیر معذور دیگرتان که بنده باشم بتازید. به همین مناسبت بود که بنده آن شب اصرار داشتم جنابعالی موضوع را نخست تحقیق کنید و سپس تصمیم بگیرید که متأسفانه کسی نشنید و مجله شماره 89 هم بیهوده و بدون هیچگونه لزوم از توزیع جمع‌آوری و پس از پاره پاره کردن صفحه 39 آن که سندی بر مداخله ناروای دستگاه در کار مطبوعات میباشد به دست مردم نامحرم رسید خوشبختانه روز بعد مأمور دیگرتان که آقای سوری است در منتهای شهامت و انصاف تصدیق و اقرار کرد که حق با ما بوده، چون آن روز او نبوده که صفحات و نمونه‌های خواندنیها را ببیند،لاجرم کار به تأخیر افتاده و ماجرایی که نباید پیش می‌آمد پیش آمده است. در بی‌اطلاعی و وارد نبودن بعضی مأمورانتان به کار چاپ و مطبوعات و فرق بین روزنامه و مجله همین بس که چندی پیش یکی از اینان دستور می‌داد چند سطر از فلان مقاله را که زیر چاپ بود بتراشیم! وقتی به عرضشان رساندم که خواندنیها به سیستم چاپ مسطح چاپ می شود و آن روزنامه‌های اطلاعات و کیهان است که چون با رتاتیو چاپ می‌گردد میتوان قسمت‌هایی از قالب‌های سربی صفحه را در حین چاپ حک کرد، ولی در خواندنیها و سایر مطبوعاتی که با چاپ مسطح چاپ می‌شوند اینکار غیر ممکن است قانع شد و دستور خود را پس گرفت ولی همه که این‌طور نیستند.

جناب آقای دکتر کیانپور، نمیدانم چرا از همان روز اول انتخابتان به وزارت اطلاعات به اشتباه برای خود و خواندنیها در قلب جنابعالی جائی خاص در نظر گرفته بودم باید اقرار کنم که فرد دیرجوشی چون من، که حتی از نفس فرشتگان هم ملول میشود در اینکار پیشقدم نبود، عمل من عکس‌العمل بود، یعنی جنابعالی چنان با محبت و مهربانی و از صمیم قلب بحرفها و درددلهای ما گوش کردید که من به تصور اینکه طبیب درد خود را یافته‌ام سفره دل را تا انتها به رویتان باز کردم، غافل از اینکه : با هر که درد خویشتن اظهار می‌کنم خوابیده دشمنی است که بیدار می‌کنم! هیچیک از دردهای مادی و غیرمادی ما نه تنها در وزارت آنجناب دوا نشد پول حمام معاشقه را با دولت و دستگاه را هم باید از جیبمان بدهیم، لابد به خاطر دارید چه می‌گویم و از که می‌گویم!

جنابعالی ضمن صحبت‌های آن روزتان من گرفتار و بدهکار را، برخوردار از انواع نعم این مملکت خواندید، گویا این بنده شرمنده را با هژبر یزدانی و بیوک صابر و حبیب ثابت و فرهاد هرمزی و دیگر مردم سرمایه‌دار سوار بر کار و وردار و ورمال عوضی گرفته‌اید. باستثنای وجود شاه که چون آفتاب نور و فروغ و حرارت حیات بخششان عام است و خاص فرد معینی نیست، یکی از نعمت‌هایی که تاکنون از آن برخوردار بودیم، این بود که هیچ نخست‌وزیر و وزیری به خود اجازه نداده بود به ما بگوید : تو، تا چه رسد به نسبت غلط کردن دادن، اکنون که این نعمت را هم شما از دستش دارید می‌گیرید، دیگر به چه امید در این ملک توان بود ! درآمد که در کار ما نیست، هرچه درآمد آگهی است خاص دیگران است کار چاپ و دیگر امکانات به همچنان، در عوض تا بخواهی زیان پشت سر زیان است که با جلوگیری از انتشار شماره‌های مجله و باطل کردن بهای چاپ و کاغذ آن به ما می‌زنید، احترام خشک و خالی هم که نیست و تا بخواهی بی‌احترامی هست، آن هم از زیردست پست نسبت ببالا دست، در این صورت در شگفتم کدام نعمت را می‌فرمایید؟! شاید منظورتان تراکم ترافیک و تکاشف محیط زیست و شیوع فساد است که اینها همه نعمت‌هایی عام است و در انحصار ما تنها نیست که عوارض آن را به صورت توهین، آن هم از دهانی که هرگز انتظار آن را نداشتیم بشنویم. چرا از رئیستان امیر عباس هویدا سرمشق نمی‌گیرید؟ او آنقدر انسان و آقاست که من با تمام حساسیت و زود رنجی و با آنکه حسب‌الوظیفه بارها از بسیاری کارها انتقاد کرده‌ام، هرگز کلمه‌ای و یا کلامی نظیر آنچه جنابعالی آن روز در تلفن به بنده فرموده از ایشان نشنیده‌ام، یعنی از هیچ وزیر و نخست‌وزیری هم نشنیده‌ام.

در پایان برای اینکه از خود چیزی نگفته و در عین حال همة حرفهایم را هم زده باشم به زبان شعر که زبان دل است متوسل شده با الحاق ابیاتی از خود با شعار دیگران، سخن خود را پایان داده برای همیشه از جنابعالی خداحافظی می‌نمایم:

خود تو بهتر دانی از دیگر کسان، کاین روزگار

دانش و فرهنگ را نبود خریدار ای وزیر

آنکه چون من حرفه‌ای آموخت کآن را سود نیست.

بایدش بودن چو من، در رنج و تیمار ای وزیر

عمر من مصروف شد، در خدمت فرهنگ و نیست

زحمت من مورد ایراد و انکار، ای وزیر

گفته‌ام، بنوشته‌ام، بگزیده‌ام از دیگران

داستانها، نثرها، زیبنده اشعار ای وزیر

صدره افزونتر، بدون مزد خدمت می‌کنم

تا نپنداری که هستم رایگان خوار ای وزیر!

من اگر آزاد بودم در محیط کار خویش

بندگی از آسمان را، داشتم عارای وزیر

تند خویی، زود رنجی، مهرورزی، سادگی

آفرید اندر سرشتم، پاک دادار ای وزیر

هیچ دانشجوی در کشور، ندیدست، آنچه من

در ره دانش پژوهی دیدم آزار ای وزیر!

کار توزیع جراید را، پی تحصیل نان

کرده بودم اختیار، از روی اجبار ای وزیر

در پی تحصیل علم و در پی تحصیل نان

روزها پرکار و شب‌ها جمله بیدار، ای وزیر

ای بسا شب‌ها که تا شبگیر ماندم گرسنه

وی بسا روزا، که شب کردم به ناهار ای وزیر

هر چه دیدم ماه نو، گفتم دریغا ماه پیش

هر چه آمد سال نو، گفتم خوشا پار، ای وزیر

یاد باد آن روزگاران، یاد باد آن زندگی

گرچه توأم بود با اندوه بسیار ای وزیر

زین حکایت لب فرو بایست بستن زآنکه نیست

بندگان را در حریم راز حق، بار ای وزیر

شاید این طفلان که با خون جگر پرورده‌ام

سرّ هستیشان شود روزی پدیدار ای وزیر

در نهاد و در نژاد آدمی اسرارهاست

کان نمیداند مگر دانای اسرار ای وزیر

سر فرازد، اوج گیرد، سایه بخشد،بردهد

هستة افکندة بی‌ارج و مقدار ای وزیر

کودک امروز، فردا مرد و از مردان شود

مملکت را پایه و پی‌سخت و ستوار ای وزیر

این مثل سایر بود : لا ملک الا بالرجال

مملکت نبود، چو نبود مملکت‌دار ای وزیر

کشور، از مردان بود کشور، که چندان ارج نیست

در فضا و آب و خاک و دشت و دیوار ای وزیر

خویش را خوشدل بدین اندیشه‌ها دارم،  وگر

راستی باید، گرفتارم گرفتار، ای وزیر

تلخ کامی‌های گوناگون که نتوانم شمرد

خود مرا از زندگانی کرد بیزار ای وزیر

آنچه را اندوختم، بفروختم، در کار خویش

باز هم هستم باهل کار بدهکار ای وزیر

خدمت کشور زیان دارد، برای آنکه نیست

اهل بند و بست، یا ورمال و وردار ای وزیر

پنجه افکندی بما، بی‌هیچ تقصیر ای وزیر

از چه رو، چون سیر گردیدی، شدی شیر ای وزیر؟!

بالله آن حرفی که گفتی، بی‌سبب از روی خشم

باز میگردد بسویت، زود یا دیر ای وزیر

خواجه تا شانیم و همکاریم ما، خود را میازار ای عزیز

شیر باش، اما مکن از خویش نخجیر ای وزیر!

گر زغفلت رفته چندی دیده مردم به خواب

آخر این خواب پریشان راست تعبیر ای وزیر

گر وزیری سالها یابد دوام و استوار

این دروئی، مر قلم را قرنها تأثیر ماند، ای وزیر!

اشتباهی بود و جبرانش، بسی آسان بود

هان مکن یک لحظه در اینکار، تأخیر، ای وزیر!

تهران 24 مرداد 35

ع ـ امیرانی

دهه 1340، دوران تحول و نقطه عطف در تاریخ ایران است. در درون حاکمیت ،اجرای سیاست امریکا و سلطه روزافزون مثلث شوم «بهائیت، فراماسونری، صهیونیزم» و در سوی دیگر آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی و روحانیت در حال شکل گیری است.

نامه‌ی امیرانی به اردشیر زاهدی6، نشانگر شخصیت این روزنامه‌نگار دوران پهلوی است. آیا به دلیل حاکمیت جریان امریکایی است که وی با اردشیرزاهدی که «فرزند خلف امریکا»ست وارد دوستی شده است؟

یا به خاطر ارتباط تنگاتنگ با پدرش تیمسار زاهدی است؟

یا...؟

تهران ـ اول مرداد ماه 1340

برادر کامکار ارجمندم اردشیر      نامه 8 صفحه‌ای بدون تاریخت که پیدا بود از روی کمال ناراحتی و احساسات نوشته بودی به ضمیمه دو برگ رونوشت از وضع تحصیلی دانشجویان زیارت کردم از اینکه نوشته بودی به خاطر جواب ندادن به نامه‌ات از من قهر کرده بودی خدا شاهد است همان طوری که در ژنو هم تلفنی گفتم تاکنون یعنی از روزی که رفته‌ای نامه‌ای به استثنای این نامه به من نرسیده و با آنکه، خود صندوق پست مستقل داریم تعجب می‌کنم چطور شده و بدتر از همه نمی‌دانم چه نوشته‌ای خاصه که در این نامه فعلی هم مطالب آن را تکرار نکرده و نوشته بودی منتفی شده است.

درباره دانشجویان این قدر ناراحت نباش همه به همین درد ملی گرفتارند من که هیچکاره‌‌ام و به خیال خودم به آنها به موقع خدمت‌ها کرده‌ام بیش از همه هدف درس نخوانها و هوچیهایشان من هم در شماره گذشته مقاله مفصلی درباره آنها نوشتم و دولت و مسئولین را راهنمایی کردم بدی کار این است که دولت از دانشجویان می‌ترسد دولت‌های سابق هم همین طور بودند.

در یکی از شماره‌های گذشته آقای محمد زرنگار که از ایرانیهای مقیم امریکاست و نمی‌دانم آنجا چکاره است سابقاً‌برای روزنامه‌ها مطالبی از انگلیسی ترجمه می‌کرد نامه‌ای درباره محصلین نوشته بود که چاپ کردیم البته بدون امضاء در آن نامه و در نامه شما راجع به عادلنژاد معروف به غوغا مطالبی نوشته بود من نمی‌دانم او درباره من در امریکا چه نوشته اگر توانستی برایم بفرست تا عیناً خودم هم آن را چاپ کنم من باکی ندارم از اینکه کسی درباره من چیزی بنویسد.

قسمتی از نامه شما را فضولی کرده چون جنبه عمومی داشت در شماره آینده چاپ کرده و زیر آن هم اظهار عقیده‌ای کرده‌ام منتها چون اجازه نداشتم نویسنده را معرفی نکرده‌ام امید است مرا عفو فرمایید.

دکتر ملکی بدتر از من گرفتار سفته و بی‌پولی است مدتی است او را ندیده‌ام رحمت هم سراغ ما نمی‌آید و مشغول خوردن گرماست و از اینکه نتوانسته گذرنامه بگیرد ناراحت است و حال آنکه اشتباه می‌کنید.

نمی‌دانم سرمقاله چند شماره پیش را تحت‌عنوان (می‌خواهند مرا بکشند) خوانده‌اید یا نه. در آنجا ضمن هزارها شایعة بی سر و ته شایع کرده‌اند این نوشته را به تحریک شما نوشته‌ام! این بیچاره‌ها عوض اینکه بروند خود و اطرافیان خود را اصلاح کنند به دیگران ایراد می‌گیرند و تهمت تحریک می‌زنند.

گاهی می‌گویند این مقاله‌ها را خواجه‌نوری می‌نویسد او هم مثل اینکه بدش نمی‌آید چنین شهرتی بدهند گاهی می‌گویند به دستور دولت و دستگاه نوشته می‌شود والا فلانی جرأت ندارد این طور بی پروا نویسندگی کنند.

اینها نمی‌دانند آنچه به من جرأت می‌دهد وضع بد مملکت و موقعیت خطرناک آن است که خدای نکرده اگر نباشد من یکی نخواهم بود زیرا همه می‌روند به خارج ولی من به زبان مردمی چیز باید بنویسم که اینجا هستند و باید بمانم و بسوزم و بسازم این است که بیشتر از همه درد اصلاح دارم و در این کار علاوه بر دشمنان خارجی، مخالفین داخلی و آنهایی که کشور را به این درجه از فساد رسانیده‌اند نیز طرف هستیم.

والاحضرت مهناز را در ژنو دیدم، ماشاءالله حالش خوب بود و بازی می‌کرد الآن موقعی است که این بچه باید معنی لبخند، مادر و محبت را بفهمد چرا او را از خود و خود را از او دور کرده‌اید من حق ندارم در زندگی خصوصی افراد مداخله کنم ولی اگر هر سه باهم باشید نمی‌دانید چه لذتی دارد.

حال تیمسار خیلی خوب بود فقط جزیی ضعف دارد و مستقل نمی‌تواند حرکت کند آن هم به مرور خوب خواهد شد.

والاحضرت شهناز همسر مکرم را از روزی که تشریف آورده‌اند توفیق زیارتشان نصیبم نشده فقط دورادور می‌دانم حالشان خوب است پیشنهادی در مورد ارسال مطبوعات برای دانشجویان کرده‌ام اگر دولت آن را دنبال کنند خیلی به نفع خودش هم می‌باشد.

خانم و بچه‌ها سلام می‌رسانند و به عرض دستبوسی مصرند زیاده سلامتی شما را خواستارم ...

ع علی امیرانی

 

تهران 26 مرداد 1340

عزیزم اردشیر    دیروز آقای دکتر امینی7 برای ساعت 8 صبح مرا برای یک مصاحبه اختصاصی در مورد نامه برادرش به نخست‌وزیری دعوت کرد همان روز مجله خواندنیها را به مناسبت نوشته‌ای که درباره آقای احمد شفیق داشت با آنکه آن نوشته را قبلاً سانسور کرده و قسمت‌های حساسش را در آورده بودند توقیف کردند.

چند دقیقه قبل از ساعت 8 در اتاق مسعود فروغی8 منتظر نشسته بودم که تیمسار پاکروان9 رئیس سازمان امنیت و تیمسار نصیری رئیس شهربانی کل وارد شدند. من بدون مقدمه خیلی رک و صریح جلو رفته خطاب به پاکروان گفتم:

«تیمسار من تاکنون از خیلی‌ها شنید‌ه‌ام که شما مرد خوبی هستید ولی متأسفم که اکنون ناچارم در این عقیده تجدیدنظر کنم»

پاکروان که از این طرز برخورد و گفتار برافروخته شده بود با متانت تمام و در عین عصبانیت گفت:

«من آدم خوبی نیستم شما هم مختارید به هر طور می‌خواهید قضاوت کنید ولی حق ندارید به ما حقه بزنید و با سازمان امنیت دشمنی کنید.»

وسط حرفش دویده گفتم:

«اولاً سازمان امنیت متعلق به شما یا این و آن نیست متعلق به مملکت است. ثانیاً من اصولاً با حقه‌بازی و نادرستی سرکار نداشته‌ام و در مورد آن شخص هم (والاحضرت اشرف10 را می‌گفتم) همان طوری که به شما قول داده و به خودشان هم پیغام داده‌ام به کلی دورشان را خط کشیده‌ام و اینکه درباره احمد شفیق نوشته‌ام به خاطر این است که اولاً آقای ایزدی خود گفتند ایشان ربطی به والاحضرت ندارند ثانیاً داستان شرکت هواپیمایی که شب قبل در اطلاعات هم نوشته شده بود.»

در این موقع پیشخدمت آمد گفت آقای نخست‌وزیر شما را خواسته‌اند گفتم من تا به تیمسار حالی نکنم که با حقه‌بازی سرو کار ندارم نمی‌آیم و نرفتم بار دوم هم آمد باز نرفتم و همان طور در حضور تیمسار نصیری و فروغی با آقای پاکروان مشغول یک بدو بوم بالاخره امینی خودش آمد و گفت می‌خواهم شرفیاب شوم چرا نمی‌آیی؟ گفتم فعلاً مشغول دفاع از پرستیژ خودم هستم که واجب‌تر است و نرفتم.

تیمسار هم بعد از گفتگوی زیاد قرار شد تحقیق کند که حق با من بوده یا نه روز بعد باز سر ساعت 8 رفتم به ملاقات دکتر امینی مجدداً تیمسار نصیری و پاکروان را همانجا دیدم این بار که تیمسار تحقیقات خود را کرده بود و انصافاً معلوم می‌شود مرد شریفی است خود پیشقدم شده بعد از تعارفات زیاد دستور آزادی مجله را دادند و رفتند. سپس من به ملاقات دکتر امینی رفتم. پس از نشان دادن متن نامه ابوالقاسم امینی و اظهارنظر درباره آنچه در این باره به من و سایرین نوشته‌اید آقای دکتر امینی با خلوص عقیده خاص که من از وجناتشان خواندم گفتند:

اصولاً ابوی نسبت به من یک نوع حسادت خاصی دارد و اخلاقاً هم مردی است جاه‌طلب و خیلی هم دلش می‌خواهد روی شم خاص خودش به پیشواز حوادث برود که عقب نماند چنانکه در 25 مرداد 32 به تصور اینکه وضع ایران دگرگون خواهد شد آن نامه گذار را نوشت و خیلی قبل هم خیال می‌کرد با تغییر دولت و انحلال مجلس و نزدیکی سی تیر و تظاهرات دانشجویان اوضاع برمی‌گردد و او اگر یک چنین نامه‌ای بنویسد ممکن است محلی از اعراب را اشغال نماید خاصه که افراد دربه دری امثال قشقایی هم او را تحریک و تشویق می‌کنند در صورتی که در همان اوقات مادر خدا بیامرزمان عقیده داشت که انسان یا نباید نوکری کسی را قبول کند و یا اگر کرد باید مثل سگ دربان جلو در اتاق اربابش مأمور شود و دم نزند.

پسرم ایرج هم چندی قبل نامه‌ای به او نوشت و او را ندامت کرد. در هر حال این است عللی که آن مرد این نامه را به روزنامه‌ای که به قول خودش نه محل آن معلوم است نه مسئول آن نوشته است. سپس اصل موضوع را به کلی تکذیب کرد و به من اختیار داد که هر طور مقتضی است و شما مایلید موضوع را در مجله منعکس کنم.

ولی برادر عزیز من فکرهایم را کردم با تیمسار نصیری هم مشورت کردم از نظر شما و تیمسار چاپ این مصاحبه و تکذیب آن نامه ممکن است خوب باشد از نظر آقای دکتر امینی و برادرش همین‌طور از نظر من که مدیر یک مجله هستم بهتر و بیشتر از همه صلاح است ولی آیا از نظر مملکت هم صلاح است؟

به خدا نه، به پیر نه به پیغمبر نه! برای اینکه دشمنان همه شماها هم‌اکنون منتظر فرصتند تا از هر بهانه‌ای استفاده کنند خاصه که این موضوع اصلاً در مطبوعات داخلی هم منعکس نشده است و انتشار آن ایجاد سر و صدا و تفسیراتی خواهد کرد که عبث عبث نمی‌توان آنها را خوابانید همان طوری که در نامه قبلی نوشتم شما باید خونسردی خودتان را در مقابل اتهامات شاخدارتر از این هم حفظ نمایید.

باری مقدر چنین بود که روز 28 مرداد11 مجله مادر توقیف باشد. اشتباه من این بود که خیال می‌کردم همان‌طور که در دنیا یک خدا بیشتر نیست در ایران هم جز آن یک نفر کس دیگری حاکم و قادر بر سرنوشت مردم نیست. معلوم شد این طور نیست و هرکس بخواهد می‌تواند نشریه‌ای مثل مجله ما را ببندد ولو فردی مثل احمد شفیق باشد در صورتی که انعکاس این توقیف با آنکه بیش از 48 ساعت طول نکشید خیلی به ضرر دستگاه تمام شد زیرا همه می‌دانستند به خاطر چی و برای کیست به طوری که خودشان هم ناراحت شده دستور آزادی آن را صادر کردند و البته نسبت به نوشته‌های من حساسیت پیدا کرده تا کلمه آخر آن را از نظر می‌گذرانند.

اکنون در انتظار جواب شما راجع به نامه و مصاحبه هستم و نظر خود را هم نوشتم دیگر خود صلاح خود را بهتر می‌دانید. چون میدانم نامه‌های مرا به تیمسار نمی‌دهند و نمی‌خواهند چیزی نمی‌نویسم لطفاً سلام خالصانه من را ابلاغ فرمایید.

اردتمند ع ـ علی امیرانی

 

تاریخ:1/8/54

جناب آقای احسنی

با ارسال فتوکپی نامه به رئیس بانک عمران چون طی آن حال و روز وضع ما و مجله و نوع دشواریهایی که با آن روبروست به خوبی روشن شده و چون ممکن است داوم آن مشکلاتی در آینده به وجود بیاورد که اطلاع قبلی آن دستگاه برعلل آن لازم باشد، خواهشمند است با مطالعه و تحقیق درباره صحت و سقم آن در صورتی که لازم بدانید گزارشی به عرض برسانید.

ارادتمند

ع ـ امیرانی

در پرونده علی اصغر امیرانی بایگانی شود.زرگران

 

شماره : 235              تاریخ : 30|7|1354

ریاست محترم بانک عمران

پیرو مذاکره حضوری با آن جناب در مورد دستور جلوگیری از صدور اجرائیه بخاطر عقب افتادن بعضی اقساط وامها، چون فرمودید: بمن گزارش دادند که بدهکار اقساط خود را نمیدهد و ملک مورد وثیقه هم بیش از سه میلیون تومان ارزش ندارد. اولا تنها باغ دو هزار متری قلهک و ساختمان هزار متری آن تا چندی پیش هفت میلیون و نیم تومان با قبول بدهی بانکی مشتری داشت و چون موافقت بانک با مشتری جدید معلوم نبود معوق ماند. از طرف دیگر چون آپارتمان سامان محل سکونت اینجانب و ساختمان اداره خواندنیها در خیابان فردوسی نیز در گرو آن بانک است و ارزش امروز مجموع وثایق از صد میلیون ریال تجاوز میکند، در صورتیکه مجموع مطالبات اصلی بانک بدون احتساب بهره هفت سال آینده، چهارمیلیون تومان بیش نیست. بنابراین از نظر ارزش وثایق هیچگونه نگرانی وجود ندارد و برای اینکه ثابت شود این ادعای تنها نیست و در مورد ارزش حقیقی خلاف بعرض جنابعالی رسانیده‌اند، بتوانید آنها را از نو به هزینه ما ارزیابی کنید.متأسفانه در مورد عدم پرداخت اقساط هم گزارش خلاف به عرض آن جناب رسانیده‌اند. طبق صورت شماره 1 که فتوکپی چک‌ها و اسناد آنهم ضمیمه میباشد تنها از آذرماه گذشته 595|347|4ریال به آن بانک پرداخت شده و طبق سند شماره 2 از این مبلغ 230 هزار تومان بابت ضمانت نامه پنج میلیون تومانی در وجه بانک ملی به تنهائی پرداخت شده است. اکنون که ثابت شد گزارش معروضه اغراق‌آمیز و در قسمتی به کلی خلاف بوده باید دید چرا و چگونه فردی که طی چهل سال از دوران جنگ و هرج و مرج گرفته تا عصر سفت کردن کمربندها و دوران رونق و رفاه حتی یک چک برگشتی و سفته واخواستی نداشته و این در کار روزنامه‌نگاری اگر معجزه نباشد نمونه هست، بعضی اقساطش را نتوانسته به موقع بپردازد؟ حقیقت این است که تعهدات انسان تا آنجا که مربوط بخودش میباشد انجامش آسان است ولی همینکه پای قول و امضای دیگران و با تکیه به آن به میان می‌آید و مانند بیمه اتکائی از یک فرد تنها کاری ساخته نیست. روز اولی که بنده زیر بار ماهی پنجاه و چند هزار تومان قسط رفتم گول معاون وزارت اطلاعات را خوردم، آقای نیکوخواه در حضور خود بنده تلفنی با جنابعالی تماس گرفت ما سهمیة آگهی‌های خواندنیها را که در آن اوقات، ماهیانه سیصد هزار ریال بود تا دو برابر بالا میبریم و خود بانک عمران هم علاوه بر آگهی قرار شد کارهای چاپی خود را هم که آن روزها سالی یک ملیون تومان بود بچاپخانه خواندنیها بدهد. متأسفانه سهمیة آگهی‌های خواندنیها در وزارت اطلاعات نه تنها دو برابر نشد به کلی قطع هم شد و در اینمورد حتی بر خلاف تمام اصول عطف بماسبق هم کردند و دستگاههائی چون سازمان برنامه و شرکت نفت و شهرداری که از چند سال پیش خود بما و بانک ملی تعهد کرده بودند همه ماهه مبلغی بابت سهمیه برای بدهی به بانک بدهند تعهد خود را زیر پا گذاشتند، بانک عمران هم بیش از چند ماه کار چاپی بما نداد و بچاپخانه دیگری ارجاع کرد که اگر لازم باشد مسبب آن معروض خواهد شد. در این صورت یک مشتری چقدر باید شریف و باوجدان و خوش قول و معتبر باشد که بتواند با پرداخت حقوق زیادی به کارگر اضافی، با وجود قطع درآمد به قسمتی از تعهداتش عمل کند. آن وقت آقایان برای یک چنین فردی در چنین وضعی دستور صدور اجرائیه صادر می‌کنند و بدینوسیله بی‌آنکه به پولی برسند می خواهد از جیب بدهکار چند ملیون ریال به عنوان عشریه به جیب گل گشاد دولت و معادل همین مبلغ و مقدار به عنوان حق‌الوکاله و مشاوره به حساب وکلای بانک و مشاوران حقوقی آن که در تمام سال منتظر یک چنین اوضاع و ایامی هستند بریزند.

از طرف دیگر آقایان مثل اینکه فراموش کرده‌اند روی امر چه کسی و بفرموده کدام شخصیت وامهای خواندنیها را یک کاسه کرده‌اند؟ حسب‌الامر مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر و بدستور جناب آقای وزیر دربار، در این صورت آیا هیچ مسئله و موضوع و چگونگی سبب تأخیر و اجازه صدور اجرائیه را بعرض آستان مبارک رسانیده‌اند؟ اگر امر مبارک بر صدور اجرائیه است، چنین فرمانی برای بنده یکی در ردیف فرمان خداست، و اگر نه آیا میدانید که اندر این پیکار، چکار میکنید؟ عیب نقاش میکنی، هشدار! سوءتفاهم و اشتباه نشود، هدف بنده از این توضیحات روشن کردن جنابعالی است که ممکن است در جریان نباشید وگرنه صدور اجرائیه ترس ندارد از داشتن خانه خالی و چاپخانه بیکار و مجله دردسردار و از شر نزول زیاد خلاص میکنید. سازمان بیمه‌های اجتماعی کارگران 12 سال است 12 بار برای ما اجرائیه صادر کرده، اجرائیه‌های آنها هم که میدانید دارای تقدم خاص هستند. آنها اکنون با آن اجرائیه‌ها چه کرده‌اند که شما بکنید، در این مدت بارها از آنها خواهش و التماس کردم و حتی ناسزا گفتم که بیایید اجرائیه‌ای را که صادر کرده‌اید به مورد اجرا بگذارید و دار و ندار مرا بثمن بخس و مفت و مسلم بباد بدهید تا آیندگان عبرت بگیرند و گرد کاری که اینقدر زیان‌آور و نکبت بار است نگردند، ولی کسی گوش نکرد، شاید بیم دارند که از وجود ناراضی و عاصی امثال ما یک «ساخاروف‌» و یا «سولژنیتسین» بسازند، ولی آنان اشتباه میکنند هر کس چنین فکر کند، قیاس منفی کرده، ما از جای خود هر قدر هم که ناراحت و آزاردهنده باشد تکان نمی‌خوریم، بچشم تو این خانه خاک است و خشت مرا هست در دیده باغ بهشت، خلاصه که آشنا و اندوخته‌ای در خارج نداریم و زبانشان را هم نمی‌خواهیم بیش از این یاد بگیریم.

سازمان بیمه‌های اجتماعی سرانجام بر سر عقل آمد و دست از لجاج برداشت و به جای اجرای اجرائیه با ما همان کاری را کرد که متفقین پس از شکست آلمان با او کردند. سازمان هم بما کار چاپی داد و اکنون دو ماه است که نیمی از اجرت اینکارها بابت بدهی گذشته و نیمی هم بابت دستمزد بکارگران داده میشود مرا ببخشید که موضوع نامه به مقاله کشید، با تمام این احوال و با سپاسگذاری مجدد از شخص آنجناب و کارمندان شریف دیگر آن بانک بنده به هیچ‌وجه قصد و اصولاً حق ندارم برای آن بانک تکلیف معلوم کنم ولی وجدان و انصاف و انسانیت حکم می‌کند که اگر راهی به نظر می‌رسد ارائه کنم و اختیار آن را به خود اولیای آن بانک واگذار نمایم. 1ـ راه نخست که خصمانه و غیرانسانی است همان راهی است که مدتی در اداره حقوقی پیشنهاد کرده‌اند. سر بریدن به صورت صدور اجرائیه، آنها در این مورد مستحق دریافت حق‌الوکاله و مزد کفن و دفن هستند که نمی‌توان... کرد، مردم از همه راه نان می‌خوردند، کسانی هم از راه آدمکشی و مرده‌شویی!

2ـ راه مردم که نه تنها دوستانه، بلکه انسانی و خدایی است. و آن اینکه باغ و ساختمان قلهک با موقعیت استثنایی که دارد خود بانک و یا دستگاه دیگری بخرد و یا اجاره کند و یا در آن آپارتمان‌سازی نماید در این صورت نه تنها پول بانک و اقساط آن پرداخت می‌گردد، زیادی هم...

3ـ راه سوم و آخر این است که به ما و ملت... بدهند شاید آنان که بیهوده با ما بی مهرند و سر قهر دارند بر سر لطف آمده با خواندنیها و ناشران مانند یک کارگر و کارمند عادی رفتار کنند. حق و حقوق و نوع خدمتش را در نظر بگیرند و اگر هم این کار را نکردند شاید به دوران این مهلت اوضاع به نفع سرمایه‌گذاری در کار ممکن و یا آن را چاپ و انتشار تغییر کرد و برای خانه مشتری و مستأجر برای چاپخانه کار و برای مجله آگهی و برای خودمان هم کمی شانس پیدا شود در پایان با سپاسگزاری از حوصله‌ای که در خواندن این نامه درد دل مانند به خرج داده و به مطالب و مسایلی که به جنابعالی از نظر کار بانکی مربوط نیست ولی از نظر انسانی و توجه به خدمتگزاران شاهنشاه به همه مربوط است یادآور می‌شود که امید و انتظار داریم همان طوری که در همین ماه سه فقره از اقساط را ولو با خون جگر داده‌ایم، در سایر... هم بتوانیم بپردازیم.

با تقدیم عرض ارادت و احترام

ع ـ امیرانی

همراه این نامه فتوکپی آگهی‌هایی که به منظور فروش و اجارة منزل قلهک و محل اداره خواندنیها در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان چاپ شده و هنوز بر اثر جنجال ناشی از تبلیغات ناشیانه دولت درباره مسکن به جایی نرسیده نیز تقدیم می‌گردد.

 

پی‌نوشت‌ها:

_______________________

1ـ رجوع شود به قصه هویدا، ابراهیم ذوالفقاری، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

2ـ مقصود انقلاب امریکایی سفید است یا انقلاب شاه و مردم در سال 1341

3ـ عطاءاله تدین از نویسندگان عصر پهلوی و کارمندان وزارت اطلاعات و جهانگردی بود.

4ـ   پروفسور رضا رئیس دانشگاه تهران

5ـ رجوع شود به کتاب: منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

6ـ رجوع شود به خاطرات فردوست، جلد 2، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

7ـ رجوع شود به کتاب: علی امینی به روایت اسناد ساواک، 2 جلد، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی

8ـ مسعود فروغی فرزند محمدعلی فروغی از چهره‌های فراماسونری در دوران پهلوی

9ـ پاکروان دومین ریاست ساواک که در جریان 15 خرداد 1342 در قتل‌عام مردم نقش اول را داشت.

10ـ رجوع شود به کتاب: اشرف پهلوی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

11ـ مقصود کودتای امریکایی انگلیسی 28 مرداد 1332 می‌باشد.

 

 


مجله گزارش تاریخ