مردی که رویاهای سیاسی صدام را بر باد داد


1591 بازدید

مردی که رویاهای سیاسی صدام را بر باد داد

هدفمان پالایشگاه «الدوره» در محدوده شهر بغداد بود؛ جایی که صدام بیشترین تبلیغات را در مورد امنیت فضای آن، تحت پوشش شبکه دفاعی خود، انجام می‌‌داد.

 به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، شهید عباس دوران از جمله خلبانان نیروی هوایی است که در دوران دفاع مقدس صحنه های شگرفی در دفاع از کشورمان آفرید. روایت زیر بیان یکی دیگر از این حماسه سازی‌هاست.

از عملیات «ثامن‌الائمه» آذر 60 تا بیت‌المقدس و فتح خرمشهر (اردیبهشت و خرداد 61) فشار نظامی بر عراق چنان شدت گرفت که ارتش این کشور را با حجم عظیمی از ادوات منهدم و نفرات تلف شده، مواجه ساخت.
جایگاه سیاسی دولت عراق نیز در منطقه و جهان به شدت متزلزل شد و بدین ترتیب، رئیس این رژیم مجبور شد دولت‌های عرب و به خصوص همسایگانش را با انواع تهدیدات، به همکاری‌های سیاسی، اقتصادی و تسلیحاتی وادارد و به سرعت به کسب موقعیت سیاسی جدید بپردازد.
تصمیم برگزاری اجلاس سران «غیرمتعهد» در اوایل شهریور 61 در بغداد، که از حمایت جدی رهبران مرتجع عرب و کشورهای غربی و بعضی دول نزدیک به بلوک شرق نیز برخوردار بود، می‌توانست شکست‌های نظامی ـ سیاسی مکرر عراق را در آن چند ماه، جبران کند و به روشنی مشخص بود که صدام، بعد از شکست استراتژی نظامی‌اش در جبهه‌های نبرد، قصد جبهه‌سازی علیه جمهوری اسلامی در صحنه بین‌الملل و باج‌خواهی دارد. جمهوری اسلامی ایران که عضو فعال «غیرمتعهد‌ها»ست، با صدور بیانیه شدید‌اللحنی اعلام کرد که:
«در حالی که نیروهای عراق، بخش‌هایی از خاک ایران را در اشغال خود دارند، تهران هیچ هیئتی به این اجلاس نخواهد فرستاد و اصولا بغداد، محل امنی برای برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهد نیست.»
همزمان با اتخاذ تدابیر لازم از طرف رهبران جمهوری اسلامی برای اثبات ناامنی شهر بغداد و متقاعد ساختن هیئت رئیسه کنفرانس به انتقال محل اجلاس، رژیم عراق طی بیانیه هایی رسمی بر امنیت کامل فضای شهر بغداد و محافظت دائمی آن به وسیله شبکه‌ای دفاعی متشکل از هواپیماهای رهگیر، انواع موشک‌ها و توپخانه ضد هوایی، پوشش گسترده راداری و هواپیماهای گشت، تأکید می‌ورزید.
اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر این قرار گرفته بود که اجلاس سران «غیرمتعهد‌ها در بغداد برگزار نشود.
برای تحقق این اراده و ناامن ساختن شهر بغداد، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، بهترین و مطمئن‌ترین وسیله بود. اهداف مورد نظر جهت بمباران، به گونه‌ای انتخاب شدند که آثار حاصل از حملات هوایی، از دید خبرنگاران رسانه‌های گروهی جهان (مستقر در پایتخت عراق)، پوشیده نماند.
از این رو، علی رغم وجود نقاط حساس و حیاتی زیاد در داخل بغداد و درحاشیه این شهر، همچون؛ «پایگاه هوایی الرشید»، «نیروگاه هسته‌ای تموز»، «ایستگاه ماهواره مخابراتی بعقوبه»، «المجلس الوطنی»، «کاخ صدام»‌ و پادگان‌های نظامی مختلف، برای این منظور، پالایشگاه «الدوره» انتخاب شد که با توسعه شهر بغداد در سالهای اخیر، در داخل محدوده شهر قرار گرفته است.
بمباران پالایشگاه مهم «الدوره» می‌توانست اولا: به علت نزدیکی‌اش به پایگاه هوایی«الرشید» ناتوانی نیروی هوایی عراق را در تأمین فضای بغداد، به اثبات برساند و ثانیاً با ایجاد اختلال در تأمین سوخت شهر بغداد و نیز ایجاد و دود و آتش قابل رؤیت برای خبرنگاران خارجی، توان هر نوع پرده‌پوشی را از رژیم عراق بگیرد.
در این عملیات غرور‌آفرین، برای کاهش میزان ضایعات احتمالی و دستیابی هرچه بیشتر به اهداف و تضمین انجام هرچه کاملتر مأموریت، شش تن از برجسته‌ترین خلبانان از بین تعدادی از داوطلبان یک پایگاه هوایی، انتخاب شدند.
سه فروند هواپیمای «اف 4» نیز برای شرکت در این مأموریت در نظر گرفته شد که دو فروند از آنها نقش اصلی اجرای مأموریت را برعهده داشتند و هواپیمای سوم، صرفا برای ادامه عملیات، درصورت بروز هر گونه اشکال، پیش‌بینی شده بود.
سحرگاه روز سی‌ام تیرماه بود. از آنجا که در جریان مأموریت آن روزمان بودم، زودتر از خواب برخاستم. پس از ادای نماز و استغاثه به درگاه ایزد منان و آرزوی توفیق در مأموریتی که پیش رو داشتیم، در حالی که شهر هنوز جنب و جوش عادی روزانه خود را نیافته بود، منزل را به سوی پایگاه ترک گفتم.
روز غریبی بود. وقتی وارد پایگاه شدم، همه چیز، حال و هوایی دیگر داشت. سرهنگ خلبان «شهید عباس دوران» را دیدم که او نیز همانند من برای انجام مأموریت، آمادگی کامل داشت. در این مأموریت دو گروه پروازی ما را یاری می‌دادند. هدفمان پالایشگاه «الدوره» در محدوده شهر بغداد بود؛ جایی که صدام بیشترین تبلیغات را در مورد امنیت فضای آن، تحت پوشش شبکه دفاعی خود، انجام می‌داد.
هماهنگی‌های لازم قبلا صورت گرفته بود. بدون از دست دادن فرصت، به اتاق چتر و کلاه و پس از برداشتن تجهیزات مورد نیاز، اتاق را به سمت هواپیما ترک کردیم. در طول مسیر تا محل استقرار هواپیما، سکوت عجیبی حکمفرما بود.
تا آن زمان، عملیات‌های زیادی انجام داده بودم اما نمی‌دانم چرا این بار، با دیگر مأموریتهایم فرق داشت! شاید بدان خاطر که موفقیت یا شکست ما در این مأموریت، از بعد سیاسی برای جمهوری اسلامی و دفاع مقدسمان، جنبه حیاتی داشت.
در همین فکر بودم که اتومبیل درمحل استقرار هواپیمای مورد نظر توقف کرد. سه نفر از خدمه پروازی به استقبال ما آمدند و پس از احوالپرسی و آرزوی توفیق برای دسته پروازی، آمادگی هواپیما را جهت انجام مأموریت اعلام داشتند. عباس، به منظور بازدید به دور هواپیما چرخی زد و تمامی تجهیزات، از قبیل بمب‌ها، فیوزها، و سیستم نویز هواپیما را بررسی کرد و پس از حصول اطمینان، سوار هواپیما شدیم.
از آنجا که در این مأموریت حساس و سرنوشت‌ساز می‌بایست سکوت رادیویی را کاملا رعایت می‌کردم، با برج مراقبت‌ تماسی نداشتیم. قبلاً از پست فرماندهی شماره پرواز را دریافت کرده بودیم و توسط عوامل برج مراقبت با اعلام علامتهای لازم، کنترل می‌شدیم.
سرانجام هواپیما در طول باند پرواز با حداکثر سرعت به حرکت درآمد و لحظه‌ای بعد، خود را در دل آسمان یافتیم. دقایقی بعد، دو فروند هواپیمای دیگر نیز باند پرواز را ترک گفته و به ما ملحق شدند. چیزی نگذشت که به صورت یک دسته پروازی با رهبری «سرهنگ خلبان شهید عباس دوران» (که یکی از برجسته‌ترین خلبانان نیروی هوایی بود) درموقعیت‌های مناسب در کنار هم قرار گرفتیم.
شهید عباس دوران، انسان والایی بود؛ شوخ طبع و با روحیه. قبلا هم با او به مأموریت رفته بودم اما این بار، او را جدی‌تر و مصمم‌تر از گذشته می‌دیدم. او کمتر حرف می‌زد اما به هنگام لزوم، جدی و کلامش قاطع بود.
روز قبل که جهت هماهنگی و کارهای مقدماتی پرواز به منظور تعیین مسیر و هدف از روی نقشه و تعیین تجهیزات لازم به اتاق توجیه (بریفینگ) رفته بودیم، به من گفت: «اگر خدای ناکرده برای هواپیما سانحه‌ای پیش آمد، سعی کن از صندلی پران خودت استفاده کنی؛ اما ابداً حق نداری دکمه صندلی پران مرا برای ترک هواپیما بزنی.»
چیزی از شروع پرواز ما نگذشته بود که به مرز رسیدیم. در همین حال، به منظور فریب‌دادن، هواپیمای سوم با انجام یک پرواز انحرافی برفراز نوارمرزی، از دسته پروازی جدا شد و به پایگاه بازگشت. برای مخفی ماندن از رادارهای دشمن، ارتفاع را کم کردیم و به محض ورود به خاک عراق، آرایشمان را تغییر دادیم.
تمامی رادارهای دشمن، ما را در دید خود داشتند و آژیر وضعیت قرمز در بغداد به صدا درآمده بود. در یک لحظه متوجه موشکی شدم که به طرف هواپیمای ما شلیک شد اما خوشبختانه به هواپیما اصابت نکرد. عباس از طریق رادیو اعلام کرد مواظب هواپیماهای دشمن باشیم تا خطری از بالا ما را تهدید نکند.
در طول مسیر، تکان‌های خفیفی را که حاکی از شلیک ضد هوایی دشمن بود احساس کردیم. از این رو، هواپیما را از مسیر اصلی که با سدی از آتش مسدود شده بود و در آن صبح زود، به وضوح دیده می‌شد، کمی انحراف دادیم و به مرکز شهر بغداد رسیدیم. تا اینجا، مهمترین قسمت مأموریت ما که عبور از دیوار دفاعی و شبکه آتش ضد هوایی دشمن و ورود به محدوده بغداد بود، انجام شده بود.
هنوز همه درخواب راحت بودند که غرش سهمگین هواپیماهای ما سکوت بغداد را در هم شکست . از دور، در ضلع جنوبی شهر، دکلها و تأسیسات پالایشگاه «الدوره» نمایان شد.
اینک به هدف رسیده بودیم. با ایجاد سرعت، سمت، ارتفاع و زاویه مناسب و با یک شیرجه، تمامی بمبهایمان را بر روی هدف رها کردیم. پرده سیاهی از دود و آتش، شهر را در خود پیچید. سریعا گردش به راست کردیم و در همین حال، صدای انفجار مهیبی که ناشی از برخورد موشک به هواپیما بود، مرا به خود آورد. از طریق رادیو به عباس گفتم:
«ما مورد اصابت قرار گرفته‌ایم.» تمامی نشان دهنده‌ها وضعیت اضطراری را نشان می‌دادند. دود غلیظ ناشی از آتش بال و بدنه، وارد کابین شد. چند مایلی از شهر دور نشده بودیم که هواپیما به کلی، تعادل خود را از دست داد. صدای خلبان دیگر دسته پروازی که از رادیو شنیده می‌شد از وضعیت بعد هواپیما خبر می‌داد.
سریعا حالت پرش به خود گرفته، از عباس خواستم برای خروج از هواپیما آماده باشد. او که اعلام آمادگی مرا برای بیرون پریدن از هواپیما شنید، زودتر از من دکمه مربوط به صندلی پران مرا فشرد و من دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، در حالی که از سر و صورتم خون جاری بود و دنده و کتفم به شدت آسیب دیده بود، خود را در وزارت دفاع عراق، در محاصره نیروهای امنیتی رژیم بعث یافتم. قبل از هرچیز، از وضعیت همکارم جویا شدم. در پاسخ به من گفتند که او از هواپیما خارج نشد. بی‌اطلاعی از سرنوشت عباس، به شدت نگرانم کرده بود. پس از بهبود نسبی، بازجویی‌های روزانه از من آغاز شد...
در پاسخ به بسیاری از سؤالهایشان، اظهار بی‌اطلاعی می‌کردم و روزی نبود که از کتک و شکنجه آنها بی‌نصیب باشم. در بازجویی‌ها و ضمن سؤالات آنها دریافتم که عباس، هواپیمای در حال سقوط را به یکی دیگر از تأسیسات مهم عراق کوبیده و به افتخار شهادت نایل آمده است و متوجه شدم که این حرکت او، هراس عجیبی در دل عراقی‌ها ایجاد کرده است.
رادیو جمهوری اسلامی ایران در برنامه‌ای که صدایش در عراق شنیده می‌شد، از شخصیت والای شهید عباس دوران، تجلیل به عمل آورده بود و همین موضوع، باعث شد عراقی ها فشارهای زیادی را بر من تحمیل کنند تا درباره شخصیت و خصوصیات او، اطلاعات بیشتری به دست آورند که تلاششان را بی‌نتیجه گذاشتم. تنها شانس من این بود که از طرف صلیب سرخ، ثبت نام شده بودم.
دود سیاهی که در بامداد سی‌ام تیرماه 61، از«الدوره» بر می‌خاست، رؤیاهای سیاسی صدام را برآشفته و ترفندهای تبلیغاتی وی را در مقابل چشمان وحشت زده خبرنگاران خارجی مستقر در هلتهای بغداد، نقش بر آب ساخت.
تشکیل اجلاس سران غیرمتعهد در بغداد، به علت عدم امنیت این شهر، منتفی اعلام گردید و با لغو اجلاس بغداد، قدرت تاکتیکی و نقش استراتژی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به عنوان اهرم فشاری در تحقق اراده سیاسی و حاکمیت ملی و حفظ اعتبار نظام ما، در اذهان عمومی منطقه و جهان، مورد تأکید مجدد قرار گرفت.


فارس