شهید بهشتی چرا شخصیتی ماندگار دارد؟


1778 بازدید

صادق چهرقانی: این سخن مرتضی داستانی است که در دوران جوانی، شهید بهشتی او را وارد روزنامه نگاری کرد و امروز بعد از گذشت سال ها به یک روزنامه نگار با تجربه و پیشکسوت بدل شده است.

گفت وگو با شخصی که شیفتگی خاصی نسبت به شهید بهشتی دارد و در زمان حیات شهید بهشتی همواره سعی داشته به او نزدیک شود، شاید ما را تا حد زیادی با ابعاد شخصیتی شهید بهشتی اولین دبیر کل حزب جمهوری اسلامی آشنا کند. مرتضی داستانی در گفت وگو با خبرآنلاین می گوید: به دلیل شیفتگی خاصی که نسبت به شهید بهشتی داشتم، از ابتدای تأسیس حزب جمهوری تا زمانی که این حزب منحل شد، عضو این حزب بودم. وی می گوید: در یکی از سفرهایی که شهید بهشتی به قم داشتند، به دنبال کسی بودند که به عنوان خبرنگار قم، برای روزنامه جمهوری اسلامی که در آن زمان به تازگی تأسیس شده بود، باشد و کارهای رسانه ای این روزنامه را در قم به عهده بگیرد؛ بر همین اساس به توصیه آیت الله بهشتی، وارد کار رسانه ای شدم؛ به نظر خودم شاید اگر توصیه ایشان نبود، اصلا در کار رسانه ای وارد نمی شدم و یا در آن نمی ماندم، اما به خاطر توصیه های شهید بهشتی در حال حاضر حدود سی و دو سال است که وارد کار رسانه ای شده و ماندگار شدم.

او با بیان این که ویژگی های خاصی که در شهید بهشتی بود، مانند یک آهن ربایی هر کسی را به خود جذب می کرد، گفت: نگاه او به انسان و کرامت انسان و اخلاقیات، نگاه های عجیبی است که در هیچ کس نمی توان آن را یافت؛ برای مثال خیلی عجیب است که ایشان هر وقت می خواست که “ریگان” رییس جمهور وقت آمریکا را خطاب قرار دهد می گفت “آقای ریگان”؛ یعنی احترام به انسان ها در هر شرایط و ویژگی که بودند، از خصوصیات شخصیتی شهید بهشتی بود.

عضو سابق حزب جمهوری در این گفت وگو از سلوک سیاسی شهید بهشتی، نگاه او به کار حزبی، علت تخریب شخصیتی او، چرایی تخریب های شخصیتی شهید بهشتی پس از شهادتش به سمت آیت الله هاشمی رفسنجانی، علت انحلال حزب جمهوری توسط امام خمینی(ره) و … سخن می گوید.

مرتضی داستانی در حال حاضر مدیر مسئول و سردبیر روزنامه 19دی است.

آشنایی شما با شهید بهشتی، چگونه آغاز شد و به چه زمانی بر می گردد؟

بنده از همان دوره دبیرستان و اوج جوانی که فضای انقلابی بر کشور حاکم بود، شیفتگی خاصی نسبت به شخصیت شهید بهشتی داشتم و از این رو ایشان به عنوان یک چهره الگو، خیلی برایم مطرح بود. بدون اغراق بگویم در آن زمان بین آقایان بهشتی، مطهری و…، از لحاظ یک سری ویژگی ها، آقای بهشتی برای من جذاب تر بود؛ ضمن این که در سخنرانی های افراد مختلف مطرح هم که شرکت کرده بودم، یک احساس عظمت روحی در آقای بهشتی می دیدم؛ هر چند در مباحث فکری، احساس می کردیم با آثار آقای مطهری می توانیم یک زیربنای فکری روحی خوبی را برای مقابله با جریانات فکری آن زمان اعم از مکاتب غربی و شرقی داشته باشیم و پاسخ بسیاری از سؤالات را در تفکرات ایشان ببینیم؛ اما در عین حال بسیاری از سؤالات روز را، می دیدیم که آقای بهشتی خیلی به روز تر و رُند تر جواب می داد و از این رو یک احساس بالندگی را در تفکرات آقای بهشتی می دیدیم. بعد از پیروزی انقلاب هم ایشان در اولین گام حزب جمهوری را تأسیس کردند، و از این رو ما به دلیل علاقه ای که نسبت به ایشان داشتیم، عضو این حزب شدیم و تا آخر هم که حزب منحل شد، عضو حزب بودیم. با تفکرات آقای بهشتی به دلیل این که به ایشان علاقه مند بودم تا حدود بسیار زیادی آشنا بودم. به گونه ای که میزگردهای علمی و سخنرانی های بسیار کمی از شهید بهشتی وجود داشت که من برای حضور در آنها، از قم به تهران نمی رفتم. به خاطر همین علاقه که به ایشان داشتم ایشان در یکی از سفرهایی که به قم داشتند، به دنبال کسی بودند که به عنوان خبرنگار قم، روزنامه جمهوری اسلامی که در آن زمان به تازگی تأسیس شده بود باشد و کارهای رسانه ای روزنامه جمهوری اسلامی را در قم به عهده بگیرد. خب به توصیه آیت الله بهشتی، بنده وارد کار رسانه ای شدم؛ به نظر خود بنده شاید اگر توصیه ایشان نبود اصلا در کار رسانه ای وارد نمی شدم یا نمی ماندم، اما به خاطر توصیه های شهید بهشتی در حال حاضر حدود سی و دو سال است که وارد کار رسانه ای شدم و ماندگار شدم.

گفتید شخصیت شهید بهشتی برای شما، شخصیت جذاب تری نسبت به سایر افراد مطرح آن زمان بود؛ چرا؟

خب! انسان یک جامعیتی را در شهید بهشتی می دید که این جامعیت، برای هر انسانی که دنبال چنین شخصیتی بود، جذاب بود. خصوصا افرادی که در فعالیت های اجتماعی و سیاسی فعال هستند. چند نگاه در تفکرات ایشان بود که در عملکردشان هم ظهور و بروز جدی داشت. در بین روحانیون کم شخصیتی وجود دارد که هم از لحاظ فلسفی، هم در مسائل فقهی، هم در مسائل اقتصادی، هم در مسائل اجتماعی و حتی در مسائل هنر حرفی برای گفتن داشته باشد. حتی جالب است بدانید که در یکی از سخنرانی های ایشان دیدیم که از ورزشی مثل فوتبال یک تحلیل جامعه شناسانه و اجتماعی خیلی خوب ارائه دادند. برای مثال ایشان برای ترویج ورزش می گفتند برای این که روح کار جمعی و تشکیلاتی در جامعه ما گسترش پیدا کند، ورزش های گروهی مانند فوتبال که نظم را آموزش می دهد، باید در جامعه گسترش پیدا کند؛ خب! این نقطه ممیزه آقای بهشتی و بسیاری از افرادی بود که در سطح ایشان مطرح بودند که می آیند از هر قضیه اجتماعی، تحلیلی می کنند که یک اجتماع را به سمت تکامل شدن سوق دهد؛ یا یک نگاهی که ایشان داشتند و همواره به آن تأکید داشتند، همان جمله معروفی است که می گفت «جاذبه در حد اعلی و دافعه در حد اقل»؛ او می گفت این شعار نیروهای خط امام و انقلابی است. این در سیره رفتاری و عملی ایشان کاملا مشهود بود و تقریبا در اندیشه های ایشان و برخورد با اندیشه های مخالف هم کاملا مشهود و معلوم بود. نگاهی که ایشان به آزادی داشت، نگاهی بسیار مترقی و پیشرفته و در عین حال مطابق با آموزه های اسلامی بود؛ از آن طرف نگاه او به انسان و کرامت انسان و اخلاقیات، نگاه های عجیبی است که در هیچ کس نمی توان آن را یافت؛ برای مثال خیلی عجیب است که ایشان هر وقت می خواست که ریگان رییس جمهور وقت آمریکا را خطاب قرار دهد می گفت آقای ریگان؛ یعنی احترام به انسان ها در هر شرایط و ویژگی که بودند، از خصوصیات شخصیتی شهید بهشتی بود. هر کدام از این خصوصیاتی که بنده برای شهید بهشتی ذکر کردم به تنهایی می تواند یکی از ویژگی هایی باشد که یک جوان انقلابی سال 56 را به خود جذب کند، حال آن که ما مجموعه ای از این خصوصیات را در شهید بهشتی می دیدیم.

شما به عنوان یکی از اعضای جوان حزب جمهوری اسلامی بودید؛ نگاه شهید بهشتی به جوانان چگونه نگاهی بود؟

آیت الله شهید بهشتی نگاهش به جوانان، یک نگاه بالنده، مشارکت پذیر و ارزش مدار بود. او هیچ گاه به جوانان مانند یک وسیله ای برای خود نگاه نمی کرد؛ این ویژگی های خاصی که در ایشان بود، مانند یک آهن ربایی هر کسی را به خود جذب می کرد. اگر کسی در آن زمان حتی با کمی از ویژگی های شخصیتی شهید بهشتی و همچنین شخصیت هایی که در حد ایشان مطرح بودند، آشنایی داشت، یک احساس محوریتی در مورد شهید بهشتی می کرد و این به خاطر آن ویژگی هایی خاصی بود که ایشان را تبدیل به یک شخصیت جامع کرده بود. حتی جالب است که بسیاری از افراد مطرح آن زمان هم سعی داشتند که حول محور شخصیت شهید بهشتی گرد هم بیایند.

شهید بهشتی روی چه نگاهی اقدام به تأسیس حزب جمهوری کردند؟

وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، یک سری تشکل های سیاسی که از قبل از انقلاب وجود داشتند و عمدتا هم تشکل های غیر دینی بودند، امکان این را داشتند که بیایند و کارها را به دست بگیرند، کما این که نهضت آزادی به دلیل فعالیت هایی که داشتند توانست دولت موقت را به دست بگیرد. یادم می آید که وقتی شهید بهشتی قصد داشتند که حزب جمهوری را تشکیل دهند، گفتند که اگر فعالیت های اجتماعی ما انقلابیون در گردونه یک تشکیلات منسجم حزبی جمع نشود، تضمین موفقیت فعالیت ها، غیر ممکن است. خب! از آن طرف هم، نگاه ایشان در بسیاری از مسائل اجتماعی یک نگاه جمعی بود؛ حتی برخی ار رفقای نزدیکان ایشان پرسیده بودند که چرا با وجود این که قلم زیبایی دارید آثار قلمی شما بسیار کم است؛ ایشان گفته بود، من به دلیل این که به کار جمعی علاقه بیشتری دارم، کارهای قلمی را عمدتا، کارهای فردی می دانم. بیشتر آثار قلمی ایشان هم عمده پایان نامه هایی است که نوشته بودند.

اقبال مردم و سیاسیون به تأسیس حزب جمهوری را چگونه تشریح می کنید؟ و همچنین کارکردهای حزب جمهوری؟

عمده افرادی که به تفکر امام و انقلاب علاقه مند بودند احساس می کردند که می تواند جایی باشد که همه دور هم جمع شوند؛ یعنی همه احساس می کردند که یک چیزی این وسط کم است و هر کسی نمی شود فقط حرف خودش را بزند؛ لذا وقتی که شهید بهشتی حزب جمهوری را تشکیل دادند، به خاطر همان احساس خلائی که از قبل وجود داشت، همه به آن روی آوردند؛ و باز شاید به دلیل همین احساس خلاء بود که از تمام کشور، ما برای ثبت نام در حزب تقاضا داشتیم؛ یعنی وقتی ما شروع به ثبت نام کردیم خیلی ها احساس می کردند که حزب جمهوری اسلامی یعنی خود جمهوری اسلامی و لذا ما برای ثبت نام، صف ثبت نام داشتیم؛ در همه شهرها، دفاتر حزب جمهوری، هم صبح و هم تا آخر شب برای ثبت نام اقدام می کردند و حتی خیلی وقت ها فرم برای ثبت نام کم می آمد و به سختی فرم ها را تکثیر می کردیم. همین اقبال عمومی نشان می داد که یک ظرفیت عمومی ایجاد شده بود و جامعه نیاز دارد که همه این ها با هم جمع شوند و در نهایت یک حرف بزنند. شهید بهشتی با دور اندیشی که داشت، به نیاز روز آن وقت جامعه ما پاسخ داد. حتی می توان گفت که شاید در طول تاریخ کشور ما حزبی به فراگیری حزب جمهوری اصلا به وجود نیامده است به گونه ای که حتی در بسیاری از شهرهای کوچک هم حزب جمهوری دفتر داشت. وقتی در آن زمان حزبی فراگیر تشکیل شده باشد قطعا تأثیر فراوانی داشت. البته شرایط به گونه ای بود که بسیاری از اندیشه ها و مواضع حزب تبیین نشده بود و به همین دلیل تفکرات زیاد و متنوعی هم در داخل حزب تشکیل شده بود و شاید مشکلاتی را هم ایجاد می کرد ولی خب! در آن مقطع یک تشکل تأثیرگذاری شد که در انتخابات مجلس اول و خبرگان قانون اساسی کاملا این اثر مشهود بود. به نظر بنده اگر حزب جمهوری در آن زمان نبود شاید روند مجلس اول و خبرگان قانون اساسی به شکل دیگری رقم می خورد که در این صورت، سرنوشت نظام جمهوری اسلامی با سرنوشت فعلی اش بسیار متفاوت بود. واقعا در آن مقطع، حزب جمهوری، نقشی بی بدیل در سازماندهی نیروها داشت که همه به آن معترف بوده و هستند.

برخی از شایعات، حکایت از آن دارد که اقبال بسیار زیاد مردم برای ثبت نام در حزب جمهوری به این دلیل بود که بسیاری از مردم در آن مقطع، ثبت نام برای حزب جمهوری را مساوی ثبت نام برای نظام جمهوری اسلامی می دانستند؛ کما این که خودتان هم به این موضوع اشاره کردید؛ در این خصوص چه نظری دارید؟

این شایعه نیست، بلکه یک باور ذهنی در افراد بود. این نشان از هوش ذهنی شهید بهشتی بود که کاری کردند که مطالبات و علایق مردم پاسخ داده شود و باز تأکید می کنم که این نشان از هوش سیاسی ایشان بود. اصلا اگر ما بگوییم که عوام با چنین تفکری آمدند پس خواص با چه تفکری آمدند؟ ما افراد کمی از خواص آن زمان نمی بینیم که عضو حزب جمهوری نباشند. به علاوه این که بسیاری از دانش آموزان در آن دوره عضو حزب شدند؛ دانش آموزان آن دوره از فوق لیسانس ها و لیسانسه های امروزی به لحاظ فکر و فهم سیاسی هوشیارتر و هوشمند تر بودند؛ به دلیل مبارزه ای که گذرانده بودند. برای مثال خود من دانش آموز چهارم دبیرستان بودم اما تمام آثار دکتر علی شریعتی، را مطالعه کرده بودم، با تمام اندیشه های مارکسیسم آشنایی داشتم و …؛ خب امثال من در دبیرستان های آن زمان بسیار زیاد بود و حتی برخی بودند که هر هفته یک کتاب غیر درسی هم حتما مطالعه می کردند. اما آیا الان چنین فضایی داریم؟. حتی بسیاری از افرادی که در زمان شاه دستگیر شدند از افراد دبیرستانی و سال اول دانشگاه بودند و این نشان می دهد که نسل جوان آن موقع، نسلی بسیار پویا و فعال بود. از آن طرف وجود خواص بسیار در اعضای حزب جمهوری این شایعه را رد می کند کما این که بسیاری از روحانیون بلند پایه عضو حزب می شدند.

از تجربه های موفق حزب تا حدودی گفتید؛ قدری از تجربه های نا موفق حزب برای مان بگویید.

همانطور که گفتم، به دلیل این که مواضع حزب تبیین نشده بود، عملا حزب به جای این که یک فکر با یک آهنگ باشد، عملا تبدیل به یک جبهه با سلایق گوناگون که البته با محوریت اندیشه امام بودند، شده بود. اصولا این جبهه ها تا زمانی که در یک مسیر مشترک گام بر می دارند موفق اند، اما وقتی به قدرت می رسند این سلایق مختلف، خود را نشان می دهد و آرام آرام از هم زاویه پیدا می کنند؛ کما این که دیدیم که حزب جمهوری به این منظور که تفکرات انقلابی را یک دست کند تشکیل شده بود، عملا خودش در درون خودش چند طیف شد؛ مخصوصا بعد از حادثه هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی این قضیه خود را به نحو زیادی نشان داد. البته از طرفی هم نبود شهید بهشتی باعث این امر شد، یعنی ا گر شهید بهشتی بودند و به شهادت نمی رسیدند شاید حزب جمهوری کمتر لطمه می خورد. یعنی خلاء شخصیتی شهید بهشتی بسیار احساس می شد. البته افراد بعدی هم که به عنوان دبیر کل حزب انتخاب شدند به دلیل مشغله های فراوانی که داشتند نتوانستند آن نقشی که باید را ایفا کنند؛ مثلا شهید باهنر که اصلا مدت بسیار کمی این مسئولیت را داشت و بعد هم که آیت الله خامنه ای مقام معظم رهبری دبیر کل حزب شدند، هم مسائل جنگ و هم ریاست جمهوری و … باعث شد که وقت گذاری روی حزب بسیار کم شود. این باعث شد که در حزب، نیروهای مختلف با سلایق گوناگون حرف های خودشان را بزنند. شاید بتوان گفت که حزب عملا به دو یا سه حزب تبدیل شد که هر کدام در جامعه اظهار وجود می کردند.

شما می گویید، دبیرکل های بعدی حزب جمهوری اسلامی که بعد از شهادت شهید بهشتی عهده دار مسئولیت دبیر کلی حزب شدند، به دلیل داشتن مسئولیت های حکومتی نتوانستند روی حزب تمرکز کنند؛ سؤال این جاست که مگر شهید بهشتی هم مسئولیت های حکومتی نداشت؟

درست است؛ اما ویژگی خاص شهید بهشتی این بود که وقت خود را بسیار دقیق تنظیم می کرد. یعنی اگر مسئولیتی را در یک روز می پذیرفت که باید برای آن 7ساعت وقت می گذاشت و مسئولیت دیگری هم قبول می کرد که باید برای آن 5ساعت وقت می گذاشت، هیچ کدام را حتی به اندازه یک دقیقه، فدای آن چیز دیگر نمی کرد. این روحیه ایشان را کمتر کسی داشت؛ حتی بسیار از دوستان ایشان، اوقات خود را با ساعات ایشان تنظیم می کردند؛ یعنی ایشان این قدر در کارهای شان دقیق بودند. از طرف دیگر، شخصیت کاریزماتیک شهید بهشتی در بین همه جریاناتی که در حزب جمع بودند نقش بی بدیلی بود. اما بعد از شهادت شهید بهشتی که عملا اعضای حزب، در مناصب مختلف مملکت نفوذ کرده بود، سلیقه های مختلف هم در درون حزب ظهور و بروز پیدا کرده بود؛ البته این در تمام احزاب طبیعی است. یعنی وقتی افرادی که عضو یک جبهه هستند، به هدف مشترک خود می رسند، اختلاف سلیقه ها هم ظهور و بروز می کند.

اقبال روحانیون حوزه علمیه قم، به حزب جمهوری، چگونه بود؟

در بین روحانیون قم دو یا سه تن از روحانیون برجسته، عضو شورای فقهای حزب جمهوری بودند؛ حتی اعضای اصلی حزب قم مانند آیت الله ربانی اَملشی، آیت الله مؤمن و … بودند. آقای ربانی اَملشی که عضو شورای مرکزی حزب بود، از اعضای پر نفوذ جامعه مدرسین آن زمان محسوب می شد. آن زمان غالب روحانیون به حزب جمهوری، به عنوان یک چیزی از خودشان نگاه می کردند در حالی که به هیچ جریانی این نگاه را نداشتند و این در موضع گیری های شان هم مشهود بود. کما این که افرادی هم که از قم رفتند و نقش هایی چون امام جمعه و .. را گرفتند همان جا دفتر حزب جمهوری زدند؛ اصلا روحانیون در رشد حزب نقش مؤثری داشتند.

سلوک سیاسی شهید بهشتی را در برخورد با اعضای حزب جمهوری اسلامی بیان فرمودید؛ رفتار و نگرش ایشان با جریانات سیاسی مختلف کشور و خارج از حزب جمهوری چگونه بود؛ یعنی ایشان چقدر معتقد به فعالیت حزبی و تقویت آن ها در جامعه بودند؟

ایشان هم به کثرت تفکر و هم به کثرت آرا اعتقاد داشتند؛ و هم به تضارب آراء معتقد بودند. همیشه دغدغه اش بود که بین بچه های حزب جمهوری نهادینه کنند که اگر چهره ای را برای انتخاباتی، خارج از حزب دیدید که سالم تر از بچه های هم حزبی است، حق ندارید چهره حزبی را به جای آن غیر حزبی انتخاب کنید. به شدت با حزب گرایی مخالف بود. به همین دلیل شهید رجایی که عضو حزب جمهوری نبود را به عنوان نخست وزیر معرفی کردند، با وجودی که بسیاری از درون حزب دنبال این بودند که شخصیت هایی چون جلال الدین فارسی و … را به عنوان کاندیدای نخست وزیری مطرح کنند، اما شهید بهشتی اصرار داشت که شهید رجایی اصلح تر است. به ایشان گفتند که ایشان که عضو حزب نیست، گفت نباشد اما ایشان سالم تر از بقیه چهره هاست باید از ایشان حمایت کنیم. آیت الله بهشتی از حزب به عنوان یک معبد نام می برد و استدلالش این بود که اگر ما قائلیم که فعالیت های حزبی ما در راه تکامل جامعه اسلامی باشد، عبادت است و حکم معبد را دارد؛ می گفت اگر من با این نیت حس کنم که کسی خارج از حزب گزینه بهتری است باید او را کمک کنیم. ایشان می گفت حزب ارزش است، اما یک ارزش که در کنار آن 99ارزش دیگر هم هستند. او می گفت اگر ما انسان های ارزشی هستیم باید یک ارزش ما در خدمت آن 99ارزش باشد.

چرا حزب جمهوری با این فراگیری و وسعت فعالیت و همچنین حضور افراد بسیار سرشناس در بدنه آن، منحل شد؟

اختلافاتی که اشاره کردم، بیشتر و بیشتر شد. با توجه به این که اعضای حزب، هم در بدنه دولت، هم مجلس و … بودند، این اختلاف رفته رفته داشت، به سیستم اداری جامعه کشیده می شد. حتی گاهی در میان دفاتر ائمه جمعه و قسمتی از دولت و نخست وزیر وقت، با این که داخل دولت بودند، اختلافاتی به وجود آمد؛ ریشه شروع اختلاف از داخل حزب بود. شاید بتوان گفت شروع کار و اعلام وجودهای اولیه جناح چپ و مجمع روحانیون از حزب جمهوری شروع شد یا این که بخش عمده ای از اعضای آن متعلق به حزب جمهوری بودند. یعنی همان تفکرات مختلفی که در حزب جمهوری بود و بعد ها لایه لایه شد، باعث شد که دو یا سه طیف فکری در جامعه به وجود آید، این دو سه طیف فکری در درون حزب جمهوری با توجه به این که به نوعی حزب حاکم بر جامعه بود، ایجاد چالش می کرد؛ به نظر من امام(ره) در آن مقطع احساس کرد، به دلیل این که هم زمان جنگ است و هم بحث اداره کشور است، اگر بخواهد همین گونه پیش برود ممکن است این اختلافات، از چند جهت به کشور، ضربه بزند؛ یکی این که این اختلافات ممکن بود از چند جهت به آقای خامنه ای و آقای هاشمی ضربه بزند؛ یعنی چهره هایی که امام به آن ها علاقه داشت و می خواست آن ها را برای آینده نظام و کشور نگاه دارد؛ به نظر من امام می خواست این دو شخصیت را از حزبی بودن خارج کند، چون در پرتو همین حزب جمهوری بود که تفکرات مختلفی در جامعه ما پیش آمد؛ امام نمی‌خواست این تفکرات متفاوت که از حزب جمهوری منشأ می گرفت، مقابل این دو شخصیت قرار بگیرند؛ به گونه ای که شاید الان واضح تر باشد که اگر مقام معظم رهبری در آن مقطع همچنان دبیرکل حزب بودند شاید به عنوان رهبر انتخاب نمی شدند، این نشان از هوش خاص امام بود که در آن مقطع مشکلات را می دید. از سوی دیگر اختلافات در درون حزب جمهوری داشت گسترده و گسترده تر و ناراحت کننده تر می شد. امام می دید کسانی که آمدند و حزب را تشکیل داده و بعد مردمی که عضو حزب شدند همه با نیت های خالصی آمده اند؛ در واقع امام خمینی(ره) با اقدامی که در آن مقطع برای انحلال حزب جمهوری کردند، بدون این که این انحلال، اثر سویی از خود به جا بگذارد، به عنوان یک سوء سابقه ای برای هیچ کس تلقی نشد. با این کار دامنه بسیاری از اختلافات کم شد و بعد آقای هاشمی و آقای خامنه ای که از چهره های مؤثر حزب بودند و احتمال داشت بعدها لطمه بخورند، حفظ شدند و نقش آفرینی های شان در جامعه افزایش پیدا کرد. و سومین موضوع این است که شاید اگر حزب ادامه پیدا می کرد، تفکرات مختلف موجود در حزب شاید مواضع خاصی می گرفتند که به اعضای آن ممکن بود لطمه بزند، که با انحلال حزب این آسیب هم از آن دور شد؛ ضمن این که شرایط جنگ هم به این قضیه دامن می زد، یعنی می توانست یکی از عوامل باشد. در آن شرایط در درون یک حزبی اختلاف بود و این اختلافات می توانست در جنگ و … تأثیر بگذارد، قطعا به صلاح نبود که آن اختلافات با وجود فعالیت حزب ادامه پیدا کند. خلاصه به دلایل زیادی می توان اشاره کرد.

چرا امام خمینی(ره) خواستند که حزب جمهوری منحل شود؟

اگر شما همه این دلایل را کنار هم بگذارید قطعا به همین نتیجه می رسید؛ البته امام(ره) هیچ وقت به صورت مستقیم نگفت حزب منحل شود، بلکه از آقایان خامنه ای و هاشمی خواست که از حزب بیرون بیایند، ولی معتقدیم امام عملا خواست که حزب منحل شود؛ امام معتقد بود که در حال حاضر حزب جمهوری برای امامان جمعه و در بین آن ها مشکل ایجاد کرده و به همین دلیل در شهرستان ها حزب را تعطیل کردند. همچنین در یکی از دیدارهایی که مقام معظم رهبری و آقای هاشمی با امام راحل داشتند، این گونه برداشت کردند که در حال حاضر حضرت امام(ره) از روند فعالیت حزب ناراضی هستند و همین احساس نارضایتی امام، این ها را به این سمت کشاند که حزب را تعطیل کنند. البته اعلام رسمی نکردند که ما حزب را منحل می کنیم اما عبارت معروفی که آقای هاشمی بعد از آن دیدار با امام داشتند این بود که اعلام کردند “ما فیتیله فعالیت های حزب جمهوری را پایین می کشیم”؛ لذا رفته رفته به این سمت رفتند. یعنی می توان گفت که انحلال حزب پاسخی از سوی مجموعه حزب جمهوری به احساس نارضایتی امام بود، چرا که به امام علاقه داشتند.

نمی شد، جلوی این رویه حزب جمهوری را گرفت؟

حزب جمهوری به دلیل این که در ابتدا اساسنامه خاصی نداشت و به دلیل شکل عضو گیری اش، عملا طیف های فکری مختلفی در درون حزب آمده بودند و شکل یک جبهه شده بود. یعنی محور تفکر حزب جمهوری اعتقاد به امام و انقلاب بود و بعد از این که تا حدودی حزب به پیروزی هایی دست یافت و تا حدودی ناخالصی های انقلاب از جمله بنی صدر و … هم بر طرف شده بود، سلایق مختلف در حزب ظهور و بروز پیدا کرد. هر کدام خود را ذی‌النفع در موفقیت های حزب می دیدند؛ حزب جمهوری، عملا یک جبهه ای بود که تفکرات مختلفی در آن حضور داشتند و هر کدام از این ها آهنگ و راه خاص خود را داشتند.

حزب جمهوری دقیقا چه زمانی منحل شد؟

دقیقا نمی دانم؛ اواخر سال64 یا اوایل سال65.

از سؤال هایی که مستقیم با حزب جمهوری مرتبط است عبور کنیم؛ شما که در سن جوانی خود، جریانات سیاسی اول انقلاب را به خوبی درک کرده اید، بفرمائید که چگونه بود که فعالیت گسترده احزاب مختلف با سلایق گوناگون در ماه های اول اول انقلاب رفته رفته به نوعی کمرنگ شد؟

در کشور ما فعالیت حزبی در چهارچوب مشخص شاید جا نیافتده است. البته در مواقع خاص، ممکن است حزبی برای انسجام نیروها به وجود می آید ولی به معنای محض کلمه و تعریف حزب، غیر از بعضی از احزاب مارکسیستی مثل حزب توده یا مثلا برخی از مجموعه های دیگه آن، شکل حزبی را نداشتیم؛ یا این که یک حزب، سیر دراز مدتی را داشته باشد تا برای آن برنامه داشته باشد، لذا شما می بینید که وقتی حزبی هم تشکیل می شود در نهایت اعضای آن بین 30 نفر یا کمی بیشتر محدود شده و به تعبیر بعضی از سیاسیون این تشکل ها در یک فولکس واگن خلاصه می شوند. به این دیگر نمی توان گفت حزب؛ مردم ما سابقه خوبی از عملکرد احزاب نداشتند، و از این رو حزب نتوانسته آن شکل خاص خود را بگیرد، و …؛ خلاصه! عوامل مختلفی را می توان دید. بعد از انقلاب هم به صورت قارچ گونه 200 تشکل یا بیشتر شکل گرفت که هر کدام ادعاهایی داشتند و برای مثال یکی از این تشکل ها می گفت ما 2روزه می توانیم کل مشکلات کشاورزی ایران را حل کنیم!؛ بخشی هم به جنگ و شرایطی که بر کشور بر می گردد. یعنی اگر جنگ نبود شاید این احزاب بی انگیزه نمی شدند. همانطور که جنگ به زیرساخت های بسیاری در مملکت ما لطمه زد به زیر ساخت های سیاسی هم لطمه زد.

با توجه به درک شما از شخصیت شهید بهشتی، اگر ایشان در حال حاضر زنده بودند در شرایط سیاسی فعلی جامعه، چگونه رفتاری داشتند؟

این فضای خیالبافانه است که من بخواهم بیان کنم. اما آن شخصیتی که بنده از شهید بهشتی سراغ داشتم این است که ایشان، اهتمام زیادی به کار جمعی داشتند تا کار فردی، و از این رو اگر ایشان در حال حاضر حضور داشتند، بسیار مؤثر بود که بسیاری از کارهای تشکیلاتی جامعه ما در قالب کارهای جمعی شکل گیرد و نیز وحدت میان گروه های مختلف حاصل شود.

از خصوصیات و ویژگی های فردی شهید بهشتی هم برای مان بگویید؟

شخصیت ایشان شخصیتی جامع بود، از یک طرف می دیدیم ایشان یک فیلسوف است، از یک طرف یک عارف است و آن هم یک عارف اجتماعی به تمام معنا و نه یک زاهد و عارف گوشه نشین و از سوی دیگر یک کارشناس اقتصادی و صاحب نظر در این عرصه بودند؛ در همین زمینه اقتصادی در یک جایی گفتند “من هر نوع سود به سرمایه را باعث بیماری اقتصادی می دانم” باز همان جا می گوید که “از من نپرسید که مسئله شرعی این موضوع چه می شود، بلکه من به عنوان یک کارشناس این را می گویم؛ آیا شرع می تواند ببیند که اقتصاد ما به یک بیماری گرفتار شود”؛ این نگاه ایشان زوایای بسیار گسترده و بالنده ای دارد. یا برای مثال در مسائل پیرامون فلسفه سیاسی هم حرف های بسیار کارشناسانه ای داشتند؛ برای مثال در مباحث ولایت فقیه ایشان که در آلمان بیان می شد و در حال حاضر نوارهای آن هم موجود است و تبدیل به کتاب هم شده، خیلی به روز بود؛ یعنی چنان به جزئیات بحث ولایت فقیه پرداخته بود که شاید 7 یا 8سال بعد از شهادت ایشان، جامعه ما همان مباحث را بازخوانی برای جوانان می کرد.

چرا در آن برهه از زمان، به آیت الله بهشتی، بیش از دیگر سیاسیون حمله می شد و بسیاری سعی بر این داشتند تا شخصیت ایشان را تخریب کنند؟

همیشه آدم های خیلی تأثیرگذار و خصوصا هوشمند، دشمن زیادتری دارند. یعنی آدمی که اثر گذار نباشد، کسی کاری با او ندارد. بسیاری معتقدند بعد از امام خمینی(ره)، فردی که بیشترین تأثیر گذار در جریان پیروزی انقلاب و همچنین پس از آن داشت، شهید بهشتی بود. خیلی جریانات ضد انقلابی چون نمی توانستند امام خمینی(ره) را تخریب کنند، شهید بهشتی را می کوبیدند؛ از آن طرف بسیاری از جریانات ضد روحانیت، چون نمی توانستند مستقیما نهاد روحانیت را بکوبند، شهید بهشتی را تخریب می کردند؛ در چنین وضعیتی ایشان شده بود سیبل تمام نیروهای وفادار به انقلاب و کل روحانیت و حتی خود امام خمینی(ره)؛ در تحلیل های درون گروهی افراد ضد انقلاب، این بود که تنها فردی که می تواند بیشترین تأثیر را روی جریان انقلاب و پیشروی اهداف امام داشته باشد آیت الله شهید بهشتی بود و به این هم اعتراف می کردند، و به همین دلیل هم آماج حملات خود را به سوی ایشان می بردند؛ می توان گفت اگر چه آن ها با این تخریب ها، تا حدودی شخصیت شهید بهشتی را در ذهن برخی از مردم عوض کردند، اما از میزان تأثیرگذاری او نتوانستند چیزی کم کنند؛ و به همین دلیل به ترور فیزیکی ایشان روی آوردند.

عکس العمل امام خمینی(ره) در مقابل هجمه های تخریبی بر علیه آیت الله بهشتی چه بود؟

همان اوایل که شایعات شروع شد، امام راحل در یکی از سخنرانی های خود از آقای بهشتی به عنوان یک مجتهد مسلم نام می برد و می گوید، خود من ایشان را بزرگ کردم. و باز جمله معروفی که بعد از شهادت ایشان به کار می برند و می گویند “بهشتی یک ملت بود” نشان از آن دارد که امام به عمق شخصیت شهید بهشتی واقف بود. یعنی هر ویژگی که شما ببینید در یک ملت هست. یعنی اولا یک ملت یک تأثیرگذاری بلندی دارد و دیگر این که یک ملت ابعاد گوناگونی دارد. نکته دیگر که امام خمینی(ره) در مورد شهادت و مظلومیت ایشان گفتند این بود که شهادت شهید بهشتی در کنار مظلومیت شان ناچیز است.

چرا بعد از شهادت شهید بهشتی، حملاتی که به سوی شخصیت آیت الله شهید بهشتی روانه بود، به سمت آیت الله هاشمی رفسنجانی رفت؟ تحلیل و ارزیابی شما از این موضوع چیست؟

طبع قضیه بعد از شهادت آقای بهشتی، تمام جریانات ضد انقلاب و هر جریان به دنبال کسب قدرت، می دیدند که بعد از شهید بهشتی، آقای هاشمی تأثیرگذاری اش در مسائل حکومتی بیشتر از بقیه افراد است و قطعا به همان استدلال، چه دشمن و چه غیر دشمن چه آدم رقیب و چه آدم های حسود و …، به یک نقطه مشترک رسیدند که در حال حاضر مانع ما آقای هاشمی است، پس برویم سراغ او؛ یعنی به همان استدلال که شهید بهشتی را تخریب می کردند به سراغ آقای هاشمی رفتند و یا حتی با شدت بیشتر؛ معمولا این سبک کار با این استدلالات انجام می شود.

در پایان بحث، دوست دارم راجع به مطلبی که در اول بحث مطرح کردید، از شما سؤال کنم؛ شما در قسمت های اولیه این گفت وگو فرمودید که «شهید بهشتی هیچ گاه به جوانان مانند یک وسیله نگاه نمی کرد»؛ لطفا در این خصوص هم توضیح بفرمایید؟

من خودم به عنوان فردی که دانش آموز دبیرستانی آن دوره بودم، هر وقت به ایشان مراجعه می کردم یا با دوستان مراجعه می کردیم و یا حرفی داشتیم، احساس می کردیم با کسی رو به رو شده ایم که کاملا ما را درک می کند؛ این امر، چیزی بود که هر کس به راحتی درک می کرد؛ از طرفی در معرفی افراد برای مصادر امور مختلف، مشاهده می کردیم که به چهره های جوان توجه ویژه ای دارند. یا در کشف نیروهای مستعد یک تبحر خاصی داشت. برای مثال آقای موسی کلانتری که ایشان را برای وزارت راه پیشنهاد دادند، به این دلیل بود که ایشان در سفری که به ارومیه داشتند و آقای کلانتری مدیر راه ارومیه بود، دیده بودند که او جوان بسیار فعال و مدیر و مدبر خوبی است که می تواند مسئولیت های بزرگتری هم بگیرد؛ در عرض یکی دو ماه بعد از این سفر به دلیل همین نگاه، ایشان را برای وزارت راه پیشنهاد دادند و ایشان با آن سن جوان خود وزیر راه شدند، لذا این نشان می دهد که ایشان توجه ویژه ای به جوانان داشتند. یا اگر لیست هیئت دولت آن زمان را که نگاه کنید، عمدتا از چهره های جوان و از بین 20 تا 30 سال است و حتی شورای مرکزی حزب جمهوری هم از میان این سنین وجود داشتند.

این روحیه شهید بهشتی از کجا نشأت می گرفت؟

این برگرفته از باورها و یک سری تفکراتی است که در شهید بهشتی نهادینه شده بود و در جامعه آن روز هم ظهور و بروز پیدا کرد. واقع نگری شهید بهشتی به نظر من عامل تعیین کننده ای بود که ایشان را به همه جانبه نگری کشانده بود.


خبرآنلاین