خطبه ی عقد سید علی را چه کسی خواند؟
7 بازدید
آن طور که در اسناد آمده، ازدواج آیتالله خامنهای اوایل پاییز بوده است. به همین مناسبت به ماجرای چگونگی ازدواج ایشان را از کتاب «شرح اسم» بازخوانی کردهایم. این کتاب در تابستان 91 توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به قلم هدایت الله بهبودی منتشر شده است و آنچه در ادامه میآید به نقل از صفحات 211 تا 218 است:
مدتی از بازگشت به مشهد نمیگذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانوادهای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سید محمد رفته بود،این بار برای سیدعلی پیمود.
حاج محمد اسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دین دار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشتهای دراید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود،آیتالله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را میشناسند و تأیید میکنند و به او علاقه دارند.
هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیتالله حاج سیدجواد خامنهای تأمین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. […] اوایل پاییز 1343 سیدعلی خامنهای و خانم خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیتالله میلانی خوانده شد. ازاین زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که هفده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنهای گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تک فرازهای آن در آن روزگار، یاری غم خوار و دوستی مهربان بود. کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدر عروس در پایین خیابان برگزار میشد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنهای در آستانه ورودی خانه ایستاده بود و از میهمانان استقبال میکرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانواده های مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.
پس از عقد و پیش از هم خانه شدن، نوعروس خانواده خامنهای باخبر شد که شوی 25 ساله اش پا در میدان مبارزه دارد. «شاید اولین روزها و... یا هفتههای پیوند زمان ... بود، مسائل سیاسی من به وسیله خودم برایایشان مطرح شد... شاید قبلا هم میدانستند که من تویاین مسائل سیاسی هستم، لکن مرا به چشم طلبهای ... که مورد توجه و علاقه بزرگان و اساتید... هستم... نگاه میکردند. »
آغاز زندگی مشترک
زندگی مشترک آقای خامنهای و خانم خجسته شروع شده بود. نخستین خانهاین زوج، منزل شوهر خواهر سیدعلی خامنهای بود. دو اتاق از شیخعلی تهرانی اجاره کردند. «چند ماهی منزل خواهرم بودیم... آقاشیخ علی آقا.. ماهی 60-50 تومان از ما اجاره میگرفت. البته دغدغهای نداشتم، چون او فشاری نمیآورد. »
فردای روز تبعید امام برای شرکت کنندگان در جلسه خانه آقایقمی اتفاقی نیفتاد. به همسرش گفته بود که شاید ازاین نشست برنگردد، اما زندان رفتنها، دربهدریها و تعقیب و گریزها، انزوا، سکوت، تبعید و دیگر رخدادهای بعدی نشان داد که سنگینی سقف این زندگی مشترک روی ستونهای صبر و پایداری این زن قرار دارد؛ زنی که از خانواده ای دارا به همسری طلبهای ندار در آمده، و با حوادث زندگی با گشاده رویی برخورد میکند، مرد خانواده را در ادامه راهی که بدان ایمان داشت و پای میفشرد استوارتر کرد. همسرم «هیچ وقت اظهار نگرانی و گله مندی از دست من نکرده، حتی مشوق من در قضایای عدیدهای هم بوده است. مواقعی ... بود که بعضی از افراد و گروه های مخفی از اشخاص مهم و سطح بالایشان منزل ما رفت و آمد میکردند. من البته به همسرم نمیگفتم کهاینها کی هستند، اما او از نحوه رفت و آمد... میفهمید کهاینها اشخاصی مهم و حساس هستند. از من سئوال نمیکرد، مرا نمیخواست سئوال پیچ کند... هیچ گونه مخالفتی نداشت، بلکه کمک هم میکرد.»
خانم خجسته میگوید: «دوران مشقت بار و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم فکر میکنم بزرگترین نقش من حفظ جو آرامش در خانه بود؛ طوری کهایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگه دارم. »
... و فقر
عواقب مبارزه با دستگاه حاکم […] بود، […] اوایل زندگی مشترک بود. صبح که میخواست از خانه بیروناید، همسرش گفته بود که برای ظهر چیزی نداریم؛ فکری بکن. و اکنون در کوچه پس کوچه های منتهی به مدرسه نواب یادش آمد که چه سفارشی به او شده است. دست کردم توی جیبم. جیبهای بالا که هیچ نداشت... جیب پایین... حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده شاهی... بود... بی اختیار خندهام گرفت... و گفتم الحمد لله... واقعا هیچی نداشتم...این طور نبود که ... مثلا «بتوانم بروم از فلان کس بگیرم یا از توی بانک بردارم، نه. نه یک ریال ذخیره، نه یک امکان.... در چنین مواقعی خیلی به من فشار میآمد. »
روزی نبود که دغدغه معاش نداشته باشد. همیشه مقروض بود و اعداداین دیون دائم افزایش مییافت. گاه اگر منبری میرفت و صاحب مجلس کرامتی نشان میداد، صرف پرداخت قرضها میشد، و «باز هم پولم تمام میشد، باز هم وضع زندگی ام همان طور بود. » [1]
نظرات