ماجرای گفت‌وگوی تلفنی آیت‌الله کاشانی و زاهدی در روز ۲۸ مرداد


5129 بازدید

نوه کاشانی: زاهدی نامزد مصدق برای نخست‌وزیری بود

مسعود لقمان: «محمدحسن سالمی» نوهٔ دختری آیت‌الله کاشانی، در سال ۱۳۱۱ خورشیدی به دنیا آمد. پدر ایشان از زمینداران خوشنام کرمانشاه بود که به علت علاقه‌ای که به آیت‌الله کاشانی داشت به خانوادهٔ بزرگ او از لحاظ مالی رسیدگی می‌کرد و کاشانی نیز دلبستگی ویژه‌ای به پدر سالمی که پیش از جنگ جهانی دوم بر اثر سرطان درگذشت، داشت.

سالمی نوجوان، پس از مرگ پدر و آزادی آیت‌الله کاشانی از زندان متفقین، همراه ایشان به تهران آمد و در خانهٔ ایشان زندگی کرد و نزدیکی او به کاشانی تا به آن درجه رسید که در جریان تمامی نامه‌ها، مکاتبات، گفت‌وگو‌ها، بحث‌ها و ملاقات‌های ایشان قرار می‌گرفت. پس از ۲۸ امرداد، سالمی سیاست را کنار گذاشت و به آلمان رفت و در آنجا پزشکی خواند. سالمی که از دوران نهضت ملی شدن نفت به عنوان بهترین دوران زندگی‌اش یاد می‌کند، می‌گوید که رخدادهای آن دوران به شفافی و روشنی در خاطرش حک شده است و هرگز فراموششان نمی‌کند. یکی از این خاطرات، رساندن نامهٔ معروف آیت‌الله کاشانی به دکتر مصدق و پاسخ مصدق به کاشانی در روز ۲۷ امرداد بوده است.

آنچه در پی می‌آید، روایت‌ دست اول سالمی از آیت‌الله کاشانی و نقش او در جنبش ملی شدن نفت، رویدادهای منجر به ۲۸ امرداد و خاطرات و ناگفته‌هایی شنیدنی وی از آن دوران پرهیاهو در گفت‌وگو با قانون است.

آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی چه پیشینهٔ مبارزاتی داشتند؟

آیت‌الله کاشانی پس از جنگ جهانگیر اول و فروپاشی خلافت عثمانی و سلطهٔ استعماری انگلستان به جای شکست‌خوردگان جنگ در خاورمیانه همانطور که در کتاب وقایع ثوره العشرین آمده با فتاوی جهاد پدرش که در کتاب جنگ بزرگ نوشته است و آیت‌الله شیرازی مرجع تقلید زمان، جهاد و مبارزه را آغاز کرد. در خاطرات دکتر محمد مصدق آمده است که در سر میز شام، سر پرسی کاکس در برابر پرسش‌های مصدق از کاکس که می‌خواهم از راه عراق با ترن به ‌ایران بروم، پاسخ می‌شنود که خط آهن را انقلابیون خراب کرده‌اند؛ یعنی مقارن‌‌ همان زمان که مصدق به ولایت فارس رسید، کاشانی مشغول جهاد علیه انگلیسی‌ها بود و با شکست مجاهدین به علت نداشتن ابزار جنگی به اعدام محکوم شد که به ‌ایران فرارش دادند که به کودتای ۱۲۹۹ برخورد. در آنجا هم با شرکت در مجلس مؤسسان به خلع قاجار و پادشاهی پهلوی رأی داد.

ایشان از چه جایگاه مذهبی‌ای میان مردم برخوردار بودند؟

آیت‌الله کاشانی در سن ۲۵ سالگی به درجهٔ اجتهاد رسید و مراجعات به آیت‌الله شیرازی را پاسخ می‌داد. وی همچنین بانی دانشکدهٔ پزشکی در بغداد بود که اولین در جهان اسلام به شمار می‌آید.

نقش ایشان در جنبش ملی شدن نفت چه بود؟

آیت‌الله کاشانی که در جنگ دوم بین‌الملل، ۲۸ ماه در محبس انگلیسی‌ها بود در محاکمه‌اش گفت: اگر من در زندان شما بمیرم، صاحب افتخار بزرگی می‌شوم و اگر جان سالم از دست شما بدر آورم، کاری خواهم کرد که یک قطره نفت ایران به شما نرسد.

رابطهٔ میان کاشانی و مصدق – به عنوان دو رهبر جنبش ملی شدن نفت- چه فراز و فرودهایی داشت؟

آیت‌الله کاشانی پس از شهریور ۲۰ و آزادی از زندان انگلیسی‌ها، پرچمدار موفق مبارزه علیه استعمار و استبداد بود. در دورهٔ چهاردهم همراه با دکتر مصدق، نمایندهٔ تهران شد ولی متفقین اجازهٔ شرکت در پارلمان را به علت بازداشتش به او ندادند. پس از دورهٔ چهاردهم دکتر مصدق خود را بازنشستهٔ سیاسی اعلام کرد و در دهکدهٔ شخصی خود در احمدآباد مشغول زراعت شد ولی آیت‌الله کاشانی علیه دخالت قوام‌السلطنه در انتخابات دورهٔ پانزدهم موضع گرفت و از طرف قوام به بهجت‌آباد قزوین تبعید شد. بعد از سقوط قوام و آزادی کاشانی از تبعید، ایشان با دولت‌های دست‌نشاندهٔ آن زمان مبارزه کرد و فراز آن در زمان حکومت عبدالحسین هژیر بود که سبب سقوطش شد.

در تیراندازی ناموفق از جانب رزم‌آرا به شاه در سال ۱۳۲۷ دو قطب مبارزه؛ یعنی آیت‌الله کاشانی و حزب توده باید سرکوب می‌شدند تا بدین وسیله با تشکیل مجلس مؤسسان پاره‌ای از قوانین اساسی را تغییر دهند. بنابراین آیت‌الله کاشانی را شبانه به فلک الافلاک بعد به بعلبک در لبنان تبعید و حزب توده را نیز منحل کردند، اما دکتر مصدق هنوز مشغول زراعت بود!

در اواخر دور پانزدهم عده‌ای از نمایندگان مجلس شورای ملی هم‌پیمان شدند و هواداران کاشانی نیز به آنان پیوستند و آیت‌الله کاشانی با شبنامه‌ها و نوشته‌های شخصی، آنان را یاری می‌داد تا موفق شدند از تصویب قرارداد گس-گلشاییان جلوگیری کنند. آیت‌الله کاشانی از تبعیدگاه بیروت نوشت: برای دورهٔ شانزدهم دکتر بقایی، دکتر مصدق، مکی، حائری‌زاده و وکلای ملی دیگر را انتخاب کنید. دکتر بقایی و مکی که جوانانی پرشور بودند با آیت‌الله کاشانی که در نفی بلد بود به دنبال مصدق (که حتی گفته بود، در قرارداد گس-گلشاییان بیفزایید به جای لیره کاغذی، لیره طلا بدهند و این نامه را هم با التماس و خواهش مکی به مجلس نوشته بود) بروند و او را برای رهبری جنبش، دعوت کنند که مصدق بالاخره با اکراه پذیرفت. با استیضاح کوبنده‌ای که بقایی و مکی به خاطر تبعید کاشانی به لبنان از دولت ساعد کردند، جو خفقان شکست و جرقه‌ای دنیاگیر علیه استعمار همه‌جا را به آتش کشید.

صدای ایران، جهانیان را از خواب بیدار کرد. مصر، عراق، سوریه، لبنان و فلسطین به پا خاستند. نهرو، نخست‌وزیر هند، همراه نهضت مردم ایران شد. سیل مبارزات، کوبنده‌تر می‌شد و با مبارزات و موفقیت‌ها در انتخابات دور شانزدهم و انتخاب کاشانی، مصدق، بقایی، مکی و حائری‌زاده، علی منصور، نخست‌وزیر وقت، مجبور به بازگشت آیت‌الله کاشانی از لبنان شد. استقبال بی‌نظیری که تا آن روز ایران به خود ندیده بود، پایه‌های نهضت ملی را محکمتر و مردم را بیشتر به صحنه کشاند. اولین ملاقات کاشانی و مصدق در همین روز در فرودگاه مهرآباد بود. فراز این رابطه، تأیید صدرصد کاشانی از مصدق بود که در سال اول نخست‌وزیری مصدق اعجاب‌آمیز می‌نمود.

فرود این پیروزی نیز در روز سی‌ام تیرماه آغاز شد که مصدق برای رهایی از مسئولیت نخست‌وزیری، بی‌خبر به بهانهٔ گرفتن وزارت جنگ، استعفا کرد و راه را برای روی کار آمدن قوام‌السلطنه صاف کرد و تمام اهرم‌های قدرت را که ملت به دست او سپرده بود، از دست داد. در سی‌ام تیر با رهبری داهیانهٔ ‌آیت‌الله کاشانی و جانبازی‌های مکی، بقایی، حائری‌زاده و دیگران برای برگرداندن مصدق به اریکهٔ قدرت، علیه زمامداری قوام، ملت با تلفات زیاد موفق و پیروز شد و با موفقیت‌‌ همان روز در دادگاه لاهه، ملت به اوج امید خود رسید، ولی بدبختانه شش روز پس از سی‌ام تیر که هنوز کفن شهیدان آن روز خشک نشده بود، مصدق در پاسخی به ‌آیت‌الله کاشانی که با هیچ‌یک از موازین اخلاقی جور نبود، او را از دخالت در سیاست منع کرد و بدین طریق، سنگ بنای فروپاشی نهضت ملی گذاشته شد. مصدق بعد از مراجعت از سازمان ملل و لاهه متوجه شد که از عهده وعده‌هایی که به ملت داده است، برنمی‌آید و با یک چرخش ۱۸۰ درجه، هر چه رشته بودیم، پنبه کرد.

به نظر شما آنچه که منجر به رویداد ۲۸ امرداد شد، چه بود؟

روانکاوی ۲۸ مرداد، فقط در خودشیفتگی دکتر مصدق قابل جست‌وجو است. اریش فروم می‌گوید: خودشیفتگی، نوعی جهت‌گیری است که در آن همه توجه و عواطف فرد، سوی خودش یعنی بدن، ذهن، احساسات، علاقه و امثال آن‌ها هدایت می‌شود. در واقع فرد خودشیفته، عاشق خود است و در نگاهش تنها خودش و چیزهایی که برایش مهم‌اند، کاملاً واقعی است و آنچه بیرون از اوست و به دیگران مربوط می‌شود، تنها با سطح ادراک او تماس پیدا می‌کند و وارد حیطه حواس و تفکر او نمی‌شود. او همه چیز هست و جهان هیچ!

دکتر مصدق با آگاهی کامل و زیرکی خارق‌العاده، شکست خود در حل مسئله نفت را به یک جنگ خانمان‌برانداز داخلی مبدل کرد و بدین طریق، نفت و نهضت به فراموشی سپرده شد. مصدق با شدت و حدت، کمر به ترور شخصیت‌های شاخص مملکت بست. شیوه‌اش این بود که با بی‌نزاکتی و توهین و بی‌احترامی ‌به ‌این شخصیت‌ها که خود را برای او به خطر وصف‌ناپذیر انداخته بودند، صدایشان را دربیاورد و آنان را به عنوان مخالف معرفی کند و در رادیو بگوید: آیا سزاوار است به دولتی که با خارجی سرگرم مبارزه است از پشت خنجر بزنند؟!

دکتر بقایی را که به ملت تحریک‌شده در ۳۰ تیر قول داده بود که در عرض چهار ماه، تکلیف متخلفان ۳۰ تیر را معلوم کند؛ آنقدر برای در اختیار گذاشتن مدارک سر دواند که او را حتی توبیخ کردند. آنقدر پول‌های اهدایی مردم برای خانواده شهدای ۳۰ تیر را نگه داشت که بعد از او، زاهدی آن پول‌ها را برای زلزله‌زدگان طرود مصرف کرد؛ ولی با قرآن به سر مزار شهدای ۳۰ تیر می‌رفت! کسی که برای بازماندگان بی‌سرپناه قدمی‌ برنداشت و در مدافعات نمایشی خود گفت: من مجازات نکردم؛ چون شیخ اجل سعدی می‌فرماید:

فرشته‌ای که وکیل است بر خزانه باد | چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی! ولی سرلشکر وثوق را که فرمانده ژاندارم بود، برای عصبانی‌کردن دوستانش به معاونت‌‌ همان وزارتخانه‌ای گمارد که مردم برایش خون دادند! و بد‌تر از این، روشنفکران ما از این ضلالت دفاع هم می‌کنند.

واکنش مردم به رویداد ۲۸ امرداد چه بود؟

در ۲۸ مرداد؛ نه اراذل و اوباش بلکه مردم ایران از این خلافکاری‌ها و آزادی دستِ کمونیست‌ها، چنان به وحشت افتاده بودند که عصر ۲۸ مرداد به خانه مصدق ریختند و تاراج کردند و مصدق بدون بیهوش شدن از چند نردبان و شاخه درخت و کرسی منزل، به منزل بالا و پایین رفت و هنگامی‌که هوا تاریک شد به دکتر صدیقی گفت: حالا می‌توانیم خود را به فرمانداری نظامی ‌معرفی کنیم! اگر خاطرات صدیقی در ۲۸ مرداد از منزل مصدق بخوانید، می‌بینید که در خصوص همه چیز صحبت‌ شده است، جز اینکه، تکلیف ملت چه می‌شود. مصدق مردم را به جایی کشاند که در آن روز، من حتی یک شعار زنده باد مصدق نشنیدم.

شما از حاضران و ناظران این رویداد سیاسی بوده‌اید و در ۲۷ امرداد نامهٔ حمایت‌آمیز آیت‌الله کاشانی را شخصاً به دست دکتر مصدق رساندید. این نامه که اعتبار آن را پژوهشگرانی چون مجید تفرشی، علی میرفطروس و محمدعلی همایون‌کاتوزیان تأئید کرده‌اند، دربردارندهٔ چه مضمونی است؟

آقای دکتر میرفطروس، چون بی‌غل و غش و فقط تاریخ می‌نگارد با بزرگواری این نامه را سندی بسیار ارزنده دانسته‌اند ولی بعد از پنج سال که از انتشار نامه گذشت، مرحوم ایرج افشار در مقالهٔ «نامهٔ کاشانی به مصدق از نظر سند‌شناسی» در کتاب «هفتاد مقاله: ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی» نوشت که ‌این نامه جعلی است! من در ۶۰ صفحه پاسخشان را دادم ولی جوابی ندادند؛ چون نمی‌توانستند!

نوشته بودند که ناصرخان قشقایی در تهران نبوده است. پاسخم این بود مگر وعده‌گذاشتن، این است که طرف پشت در منتظر باشد؟! در ثانی؛ چرا در مدت این پنج سال که ناصرخان زنده بود، یکی از شما محققان این پرسش را از ایشان نکرد؟ شاید هم پرسیده‌اند، ولی بروز نمی‌دهند! هنگامی‌ که نامهٔ مصدق را به آیت‌الله کاشانی دادم، نمایندهٔ قشقایی که آنجا بود، گفت: ناصرخان همیشه می‌گفت، مصدق لجوج است، ولی من باور نمی‌کردم. جالب اینجاست که هیچکدام از این مفسران ننوشتند، حسن سالمی‌ چه انسانی است که یک روز قبلش (۲۶ مرداد) با وثیقه ۵۰ هزار تومانی شش دهه پیش، با حال روحی وخیم از زندان مصدق بیرون می‌آید و فردایش نزد مصدق می‌رود! هیچ‌کدام نگفتند که کاشانی چه آیت بزرگواری است که با آنکه مصدق برایش آبرو نگذاشت و حتی خانه‌اش را سنگباران کرد، چطور برای نجات ملت حاضر شد، یک نامه به مصدق بنویسد؟

هنگامی که نامهٔ هشدارآمیز آیت‌الله کاشانی مبنی بر احتمال بروز کودتا را به دکتر مصدق رساندم و پاسخ مصدق مبنی بر استظهارش به پشتیبانی ملت را به آیت‌الله کاشانی دادم، ایشان با عصبانیت فرمودند: دکتر مصدق، خواهان کودتا و جایگزینی شخصی مانند زاهدی به جای خود است. بنابراین در ۲۸ مرداد، زاهدی نامزد نخست‌وزیری مصدق بود!

باورِ رایج دربارهٔ ۲۸ امرداد، دو درکِ متفاوت و متضاد است؛ «قیام ملی» و «کودتا». نظر شما در این‌باره چیست؟

شهر همه جا به پا خاسته بود و یاران مصدق همه به مخفیگاه خزیده بودند. نه کودتا بود؛ نه قیام ملی. فقط مصدق مردم را خسته کرده و به تیررس دشمن رسانده بود. او جلو مردم را گرفت و حتی سر حزب توده را هم قال گذاشت و حکومت را چنانکه نقشه بود، تحویل زاهدی داد و از دولت او تشکر کرد و به او تبریک گفت؛ چون نقشش کاملاً در بی‌ خبر گذاشتن مردم و نشنیدن حرف دکتر فاطمی مبنی ‌برای آگاهی مردم، عملی شده بود.

به یکی از مخبرین جراید ایران که در این خصوص تلفنی با من مصاحبه می‌کرد، گفتم: مصدق، خود همهٔ این صغری کبری‌ها را چید که مردم‌پسند کنار برود. گفت: آیا کسی حاضر است، قدرت را از دست بدهد، حتی اگر مصدق باشد؟ گفتم: حکومت به یک قبرستان، قدرت است یا حالا که اسطوره شده است؟ پاسخی نداشت.

شما شکست نهضت ملی را در ضعف‌های ساختاری و آرمانی آن می‌دانید یا دستان خارجی را در این امر دخیل می‌دانید؟

همانطور که معروض افتاد، ۲۸ مرداد را مصدق به وجود آورد. تحریک شاه؛ تبعید خانواده‌اش؛ هر روز تهدید به اینکه در رادیو صحبت می‌کنم و به مردم می‌گویم؛ گرفتن اختیارات غیرقانونی، حتی اگر آقای ایرج پزشکزاد، فتوا دهند که در بلژیک قوای سه‌گانه از هم جدا نیست ولی قانون اساسی ما به جدایی تقنینیه، مجریه و قضایی صراحت دارد و تا قانون پابرجاست، لازم الاجراست وگرنه می‌شود ترافیک تهران!؛ خارج‌کردن شخصیت‌هایی که می‌توانستند مانند سی‌ام تیر بدون مصدق، با به دست‌گرفتن سکان، کشتی سرنوشت ملت را به ساحل نجات برسانند؛ از همه مهم‌تر، همه‌پرسی غیرقانونی و غیرآزادانه که اجازه عزلش را به طور قانونی به شاه داد؛ اینکه می‌‌گویند، گفته است: شاه جرأت ندارد، می‌زنم مانند تزار بیرونش می‌کنم؛ اینکه نامهٔ عزل خود را که با رسید تحویل گرفته بود، از همه پنهان کرد و حتی وزرا و دوستانش هم نفهمیدند، می‌دانید چرا؟ چون اگر فوراً تمکین می‌کرد، هر کودک دبستانی هم می‌گفت: دیدی چندی از همه‌پرسی نگذشته بود، شاه او را عزل کرد و حتی غیرصادقانه به هندرسون گفت: نه! من عزل نشدم؛ تحریک دولت‌های خارجی با نپذیرفتن پیشنهادهایی که اکنون طرفدارانش هم می‌گویند بد نبود که آیزنهاور بنویسد: شما مال و ثروتتان را زیرزمین نگه داشته‌اید و از مالیات‌دهندگان امریکایی دریوزگی می‌کنید!؛ چون کودتایی نبود، مصدق، فاطمی‌ را ترغیب به گفتاری برای تحریک شاه کرد که در شأن یک وزیر نبود؛ به نوشته‌های دکتر سنجابی در آخرین ساعات، دستور پایین‌کشیدن مجسمه‌های پهلوی‌ها را داد که تأثیر وحشت‌گونه در مردم گذاشت؛ انجام هزاران اعمال ناشایست دیگر که ابداً به نهضت ملی نفت، آزادی و حکومت مردمی کاری نداشت، انگشت اتهام را به سوی مصدق دراز می‌کند و این‌ها در فرجام، دخالت خارجی را آسان ساخت؛ چراکه اگر کسی، در و پنجره خانه و کاشانه‌اش را باز بگذارد، دزد باید دزد احمقی باشد که‌ این لقمه چرب را نبلعد.

شما در روز ۲۸ امرداد چه می‌کردید؟

من صبح ۲۸ مرداد در دفتر همسر همشیره‌ام، آقای گرامی‌، بودم که دکتر سنجابی آمد و به عنوان دلسوزی گفت: باید مواظب خودتان باشید و ما را نصیحت می‌کرد. در این میان، کامیون‌های زیادی از جلو دفتر رد شدند و فریادهای جاوید شاه، رنگ از چهره دکتر سنجابی پراند که آقای گرامی با کمک یکی از کارمندانش، دکتر سنجابی را از آنجا دور کرد.

عصر ۲۸ مرداد، چون دایی‌ام، مصطفی کاشانی و دکتر محمود شروین را مردم پای رادیو برده بودند، پدربزرگم به هر دو پرخاش کرد که مگر ما در این کار دخالتی داشته‌ایم که شما بی‌اجازه از جانب من تبریک گفتید؟! که ما از ادامه بحث جلوگیری کردیم.

کاشانی ساعت هفت بعد از ظهر ۲۸ مرداد به زاهدی تلفن کرد و گفت: این‌ها که هستند که سر کار آورده‌اید؟ می‌خواهید ما را تحویل انگلیس‌ها بدهید؟ زاهدی گفت: حضرت آقا! من هنوز کسی را سرکار نگذاشته‌ام و هنوز همه چیز درهم است. تلگرافی هم از شاه رسید مبنی بر اینکه من زاهدی را انتخاب کردم و خدا نگهدار ایران باد. آیت‌الله کاشانی گفتند: این تلگراف پاسخ ندارد، اما حضرت آیت‌الله بروجردی، مرجع تقلید، پاسخ دادند. اصل این تلگراف، نزد من موجود است.

دربارهٔ دورانِ ملی شدن نفت و وقایع سال‌هایِ آغازین دههٔ ۳۰، کتاب‌های زیادی منتشر شده است. شما چه خلأیی دیدید که بر آن شدید کتابی با عنوان «تاریخ نهضت ملی شدن نفت ایران از نگاهی دیگر» را بنویسید؟

نام کتابم همانگونه که شما اشاره کردید، «تاریخ نهضت ملی شدن نفت ایران از نگاهی دیگر» است؛ چون برخی از آنان مانند گربه‌های مرتضی علی، همیشه چهار دست و پا به زمین می‌آیند! پژوهشگرانی مانند دکتر علی میرفطروس یا دکتر جلال متینی کتاب‌هایی مستدل و منطقی و بدون اسائهٔ ادب به مصدق نوشتند؛ ببینید چه جنجال‌ها که نکردند. از تحریف و تکرار تاریخ، جوانان راه به جایی نمی‌برند. مثلاً در کتاب قلم و سیاست می‌خوانیم، کاشانی با رای وکلای درباری به ریاست مجلس رسید، ولی‌‌ همان رای را با زهرپاشی وکلای طرفدار مصدق، دکتر معظمی ‌آورد ولی از نظر آقای سفری بلامانع است یا اگر به دستور دکتر مصدق ۵۶ نماینده از نمایندگی مجلس استعفا بدهند، هیچ مانعی نیست که حدود ۲۰ نفر از وکلای درباری در آن شرکت داشتند یا ننگین‌ترین لکه‌ای که به دامان مصدق مانده است، سنگباران منزل کاشانی بود که هیچکدام از تاریخ‌نویسان متعهد از آن نامی ‌نبردند و هیچ‌یک نگفتند: چرا از طرفداران مصدق در آن قضیه دستگیر نشدند در حالی که من را به عنوان قاتل گرفته بودند! در آن شب من از روی بام، مرحومان رقابی، سرهنگ نجاتی و داریوش فروهر را در حال حمله به منزل کاشانی به چشم دیدم و حتی دیدم که چگونه مرحوم فروهر، محمد حدادزاده -تاجر معروف آهن- را با چاقو مجروح کرد؛ ضرباتی که ‌‌نهایت به کشته‌شدن او انجامید. ولی تاریخ‌نویسان این وقایع را نمی‌نویسند. منکر آن نیستم که گول آزادی‌خواهی‌ها و گریه‌های مصدق را برای مام وطن خوردیم ولی بعد از آن هیچ دولتی در زمان مشروطه به اندازه مصدق، به قانون اساسی لطمه نزد؛ لذا می‌گویم باز هم به قول شیخ اجل سعدی:

شنیدم گوسفندی را بزرگی | رهاند از دهان و چنگ گرگی

شبانگه تیغ بر حلقش بمالید | روان گوسفند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی | چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی


پایگاه خبری قانون