تاریخنگاری درباری


4615 بازدید

تاریخنگاری درباری

تاریخ‌نگاری درباری یکی از انواع تاریخ‌نویسی محسوب می‌شود و در کنار تاریخ‌‌نگاری سنتی، تاریخ‌نگاری استعماری و تاریخ‌نگاری اسلامی، جایگاه خاص خود را دارد.

تاریخ‌نگاری درباری، همانگونه که در شیوة نگارش، ادبیات و قالب خود، دارای ویژگیها و تمایزات جداگانه می‌باشد؛ در بعد محتوایی نیز چنین است. محتوای این نوع کتابهای تاریخی، همچون صورت و قالب آن، بازتابی از فرهنگ درباری می‌باشد. دانشمندان و مورخان درباری، با بکار گرفتن همه توان، دانش و هنر خود کوشیده‌اند، تا بنا به میل درباریان، فرهنگ ایده‌آل آنان را در قالب نثر تاریخی ریخته و مطالب و محتوای تاریخی وارونه، مثله شده و آمیخته به جعل و تحریف و تزویر را پدید بیاورند، که بتواند موجب استحمار و تحمیق عامة مردم و عامل تثبیت حکومت ستمگران و آرامش خاطر آنان گردد. انس و الفت این دانشمندان با دربارهای ستمگر و پوشاندن حقایق، توسط آنان، بزرگ‌ترین آفت دانش و مؤثرترین داوری روانی برای اغفال و تحمیق مردم در برابر حکام ستمگر به شمار می‌آید.

محتوای تاریخ مکتوب بشر که بیشترین اوراق آن محصول تحمیل دربارها و زائیدة ذوق و سلیقه پادشاهان و زورگویان است؛ مایه‌های کم ارج و پراکنده‌ای از حقیقت را با خود به همراه دارد. به ویژه در کشور استبدادزده، استعمارزده و مظلومی همچون ایران معاصر که مدتی دراز، همه جای آن مورد تاخت و تاز شاهان، شاهزادگان و امراء و خوانین بی‌هنر، عیاش و فرمان‌‌بردار اجنبی بوده و استعدادها خفقان گرفته و قلم‌ها شکسته بوده است؛ میزان مطالب واقعی و حقایق تاریخی، بسیار ناچیزتر خواهد بود. برای همین خاطر است که محتوای اکثر کتابهای تاریخی که در ایران معاصر نگارش یافته و یا ترجمه شده است، دارای حداقل عوامل جلب کنندة اعتماد می‌باشند.

چنانکه در این نوع کتابها، مطالب تاریخی لازم، محوری و گره‌گشا نیز نادر است. به دلیل این که، اکثر ادیبان و رجال اهل تاریخ که مایه و توان طرح و بررسی مسائل اساسی تاریخ معاصر را داشتند؛ بنابر انگیزه‌های عافیت‌طلبانه و یا دلایل امنیتی، خود را به بی‌خبری زده و دائماً سرگرم مضامینی چون فردوسی‌شناسی، حافظ‌شناسی و امثال اینها شدند. برخی دیگر نیز، تا خواستند قلم به دست گرفته و تلخ و شیرین روزگار را ثبت و ضبط نمایند، در کام تلخ افعی استبداد، فرو بلعیده شدند. گروه سوم نیز، رسماً روی به «راهزنی» آورده و به عنوان عمله و اکرة دربار، مشغول سیاه کردن اوراق و ستایشنامه‌نویسی سلاطین به نام «تاریخ‌نگاری» شدند. اینک مجموع آثار و نوشته‌های این دسته اخیر است که به نام کتب متعلق به جریان تاریخ‌نگاری درباری، مورد گفتگو می‌باشد. کتابهای رجال راهزنی که با امکانات عمومی یک ملت فقیر و مظلوم، هنر و دانش اندوخته و آن را در راه تحریف حقایق و اغفال فرهنگی همان ملت به کار گرفتند.

با یک سیر فشرده در برخی از تألیفات تاریخی درباری ایران، از آغاز روی کار آمدن قاجارها تا سقوط پهلوی‌ها به یک دسته ویژگیهای مهمی در محتوا و جهت‌گیریهای این نوع کتابها دست می‌یابیم که مجموع آنها را می‌توان «ویژگیهای محتوایی کتب تاریخی درباری معاصر» نام‌ گذاری کرد. اهم این ویژگیها به قرار ذیل می‌باشد:

1- جعل و تحریف

در زمینه‌های تاریخی، جعل و تحریف عبارت از این است که یک حادثه، قضیه و یا شخصیتی که واقعاً در تاریخ وجود نداشته، انسان با پندار خود، چنین چیزهایی را بیافریند و جعل کند؛ و یا این که در نقل حوادث و قضایای تاریخی، به دلخواه خود تصرف کرده و در آن کم و زیاد اعمال نماید و بدین وسیله آن را «تحریف» کند. در اینجا، جعل و تحریف به این معنی مورد نظر ماست، و آن را یکی از ویژگیهای شیوة تاریخنگاری درباری می‌دانیم.

ظاهراً مهمترین جریان پدید آورنده بیماری بدعت و تحریف در تاریخ بشر «یهود» بوده‌اند؛ و به تدریج این شیوة ناپسند و پرآفت، از حوزة اندیشه و زندگی محدود آنان تجاوز کرده و به دیگر محافل، نژادها و جوامع بشری سرایت کرده است.

یهودیان، ابتدا شیوة تحریف‌گری را در مورد حقایق وحی و کتابهای آسمانی، در پیش گرفته بودند؛ و در نتیجه این کار و شیوة ناپسند و زشت آنان است که اکنون، تورات و انجیل موجود، دچار آفت تحریف شده‌اند.

اما یهود، علیرغم میل شیطانی خود در مورد قرآن مجید، نتوانستند به چنین کار زشتی موفق بشوند؛ و آن مقدار قلیلی هم که در جاهایی مانند قلعة خیبر، یثرب و اطراف آن پراکنده بودند؛ در اثر خیانتها و پیمان‌شکنی‌های آشکار در رابطه با مسلمانان، در همان اوایل کار، سرکوب شده و یا از منطقه، اخراج گردیدند.

خصیصة زشت تحریف‌گری، به مرور زمان، از یهودیان، به دیگر جوامع و محافل، به ویژه دربارها نیز سرایت کرد؛ و در این اواخر محافل فرهنگی، پژوهشی و دانشگاهی دو جبهة غرب و شرق عالم نیز، تحت تأثیر عمیق این خصلت ناپسند، به ویژه در تحقیقات مربوط به جهان اسلام و دیگر ملل ضعیف دنیا قرار گرفتند. محافل استکباری مسیحی، به سبب نفوذ سرطانی عناصر صهیونیست، در بین آنان به این بیماری دچار گردیدند. جبهه شرق، یعنی مارکسیستها نیز، آن را به طور مستقیم از «کارل مارکس» به ارث برده و در عالم سیاست و فرهنگ و به ویژه در مقام تاریخ‌نگاری به کار بردند.

در هر حال، دربارها نیز شیوة تحریف‌گری در تاریخ‌نویسی را جهت کتمان حقایق و اغفال مردم تحت حکومت خود برگزیدند. شیوة‌ جعل و تحریف در تاریخ معاصر کشور ما، یعنی از آغاز پیدایش قاجاریه به بعد، به اشکال گوناگون، رواج داشته است. انواع این جعل و تحریفها را خوانندگان بصیر و موشکاف، با سیر و مطالعه در این نوع کتابها می‌توانند به دست آورند.

برای مثال قلم به دستان دوره پهلوی، بسیاری از قتل و ترورهای مستقیمی را که به دستور شخص رضاخان و یا پسرش و یا ساواک صورت گرفته بود؛ در مقام گزارش و تاریخ‌نویسی تحریف کرده و به کسان دیگر نسبت می‌دادند و یا مثلاً عامل آن را سکته و خودکشی و امثال اینها معرفی می‌کردند. چنانکه قتل بسیاری از مردان مجاهد و فداکار این ملت را «درگذشت» و مرگ طبیعی، معرفی کرده‌اند. شرح حال برخی دیگر از آزادگان مسلمان را اصولاً از منابع اصلی تاریخ معاصر، حذف کرده و وقوع حوادث و انقلابها و قیامهای خونباری همچون قیام 15 خرداد سال 1342ه‍ ش را در مقام نگارش حوادث ایران معاصر، «کان لم یکن» فرض کرده و حتی بدان یک اشاره نیز، انجام نداده‌اند.

قلم زنان و مورخان وابسته به دربار پهلوی در جعل و تحریف حقایق تاریخی، روی همه مورخان درباری پییشین را سفید کرده‌اند.

2- تقدیس قدرت

یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی تاریخنگاری درباری این است که نویسندگان این نوع تواریخ به «سلطنت و قدرت» با دید تقدیس و تعظیم فوق عادت نگاه می‌کنند و هر کس که آن را متصدی شده و در تصرف خود بگیرد؛ به سبب داشتن قدرت و سلطنت، مورد ستایش و مدح و تملق‌شان قرار می‌گیرد، بدون آن که توجه داشته باشند که آن پادشاه و امیر، آن قدرت را از طریق مجاز و مشروع به دست آورده و یا از راه غیرمشروع.

و نیز با همین انگیزه سلطنت ستایی و قدرت پرستی است که مورخان درباری، همه وابستگان به پادشاهان و قدرتمندان را به عناوین گوناگونی از قبیل شاهزاده، امیرزاده و امثال اینها، در مقام تاریخ‌نویسی و ذکر نام، بر دیگران امتیاز و برتری می‌دهند و القاب شگفت‌آوری را نثارشان می‌کنند.

همچنین، مورخان درباری، در اثر پای‌بندی به تز یاد شده؛‌ یعنی، اصالت و موضوعیت قائل شدن به مسئله قدرت و سلطنت است، که در مورد نگارش شرح حال درست و تاریخ واقعی مربوط به سلاطین و وابستگان آنان، دچار خودسانسوری گشته و مرتکب جعل و تحریف حقایق می‌شوند.

همه این آفات و آفات فرهنگی – سیاسی مشابه از نظریة نادرست و ماکیاولی تقدیس قدرت و سلطنت، ناشی می‌شوند، و مورخان درباری هر دوره‌ای، محتوای تاریخ نگاشتة خود را به نحوی به این آفات آلوده می‌ساخته‌اند، چنانکه مورخان درباری معاصر ایران نیز، از شمول آن مستثنی نمی‌باشند.

 

3- شاه‌محوری

یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی تاریخ‌نگاری درباری، «شخص محوری» است، سلاطین و حکام، وزرا و امرا و به ویژه شخص سلطان، در این نوع تاریخ‌نویسی اصالت دارند. مورخان درباری معمولاً به جای محور قرار دادن «مردم» و گزارش و تجزیه و تحلیل حوادث تاریخی متعلق به آنان به شکلی که نقش حکام نیز در پیوند با حوادث معلوم باشد، به گونه انحصاری، شخص «شاه» و سلطان را محور تاریخنگاری قرار می‌دهند؛ و در نتیجه دچار انحراف و آفت ویژه‌ای می‌گردند که ما از آن به نام «مردم انکاری» یاد می‌کنیم. ویژگی شاه محوری و مردم‌انکاری در تواریخ درباری، ناشی از این است که این مورخان، به اصالت و قداست قدرت معتقدند و روی این اصل، شخص سلطان را همچون یک «بت» و از «جنس برتر» به شمار می‌آورند. آنان در بین کسی که شاه و حاکم می‌شود با دیگر مردمان، هیچگونه نسبت و سنخیتی را قابل تصور نمی‌دانند؛ در نتیجه به شدت، او را بالا برده و مردم را تحقیر می‌کنند. کارهای به اصطلاح «شاهانه» را هر چند که هیچ فایده‌ای برای عموم و آیندگان در بر نداشته باشد، شایستة گنجانیدن در تاریخ فرض کرده و از ثبت و نگارش کارها و حوادث مربوط به توده‌های مردم، خودداری می‌ورزند و حتی رشد طبقات پایین مردم و راه یافتن آنان به دستگاه دولتی را قبیح می‌شمارند.

از مورخان وابسته به دربار پهلوی نیز، بسیارند که این تز شیطانی و نادرست را پایه اصلی کار تاریخ‌نویسی خود قرار داده‌اند. آنان در نگارش تاریخ، به سبب پای‌بندی‌شان به این ملاک غلط، دچار انحراف و جعل و تحریف در گزارش تاریخ معاصر شده‌اند. برخی از آنها حتی به مقام قضاوت برآمده و طرف نسبت بودن اشخاص با شاهان و «صاحبان رأی» بودن آنان در برابر دیکتاتوری پادشاهان را از جرائم مهمی به شمار آورده‌‌اند که می‌تواند حتی مجازات مشروع! مرگ را به دنبال داشته باشد.

4- باستان‌گرائی

مورخان درباری، همیشه برای اینکه «سلطنت» را یک امر ثابت در تاریخ یک ملت جلوه بدهند؛ و برای این که به ملت تحت سلطه پادشاهان به باورانند که نباید در فکر آزادی خود از چنگ استبداد شاهان باشند؛ زندگی پادشاهان قدیم را هر چه باشکوه‌تر و در لفافة غلو و مبالغه ترسیم می‌کرده‌اند. این عمل مورخان درباری، انگیزة دیگری نیز داشته است و آن این که اینان می‌خواسته‌اند از این رهگذر، حقارت زندگی نکبت‌بار موجود مردم در تحت سلطنت شاهان را با به رخ کشیدن عظمت گذشته‌ها و ستایش آن، به نحوی جبران کرده و کمبودهای روانی ملت را به نحوی برطرف نمایند. جذابیت و انگیزه بخشی این عامل، به قدری نیرومند بوده است؛ که گاهی برخی از روشنفکران ناوابسته به دربارها را نیز به طور ناخودآگاه در مسیر باستان‌ستایی و خدمت به دربارها می‌ساخته است.

باستان‌ستایی و گذشته‌گرایی، دژی است که در زمان قاجارها، روشنفکران غرب‌زده‌ای همچون میرزاآقاخان کرمانی، در اثر واقع شدن در قلمرو نفوذ جاذبه‌های طلسم غربزدگی، بدان پناه می‌بردند؛ و نازپروردگان قلم به دست دربار نیز، برای منحرف ساختن ذهن و اندیشة مردم از اندیشه آزادیخواهی، اسلام‌گرایی و مشروطه‌طلبی به سوی اهداف غیراصیل، مروج آن بودند؛ لذا در میان مورخان وابسته به هر دو دربار (قاجار و پهلوی) این محتوا پذیرفته شده بود.

لکن با این همه باید گفت که دربار پهلوی، کوششهای بسیاری به عمل آورد تا آن را رواج دهد. دربار پهلوی، باستان‌ستایی را با انگیزة اسلام‌ستیزی و تقویت ناسیونالیسم انحرافی، در ایران ترویج می‌کرد. طراحی برنامه‌های اصلی آن نیز القاء شده از خارج بود. از کاوشهای باستان‌شناسانه جهت‌دار آثار باستانی ایران گرفته، تا حذف تاریخ هجری اسلامی و برگزاری جشنهای دو هزارو پانصد ساله و ترویج زردشتی‌گری و میترائیسم و چاپ و نشر مقالات و کتابها و برگزاری سمینارها و غیره، همه و همه ناشی از سیاستهای اسلام‌ستیزی و باستان‌ستایی دربار پهلوی بود. تلاشهای نامیمون و تحریفگر عوامل سیاسی و فرهنگی آنان در این زمینه، حجم انبوهی از نوشته‌ها را پدید آورده است که همه آنها، جهتی باستان‌ستایانه با انگیزة اسلام ستیزی دارند. عوامل فعال فرهنگی دربار پهلوی، به ویژه بعد از کنفرانس آموزشی رامسر، در جهت ترویج مفاهیم و ارزشهای ایران باستان (در مقابل ارزشهای اسلامی) بسیج شده و گاهی برای تأمین این منظور، بزرگترین شخصیتهای آنان به خواهش و دریوزه، به نزد اهل قلم می‌رفتند، تا با استفاده از اطلاعات تاریخی آنان، این بازار تحقیق را هر چه گرم‌تر سازند.

بنابراین باستان‌گرایی از ویژگیهای تاریخنگاری درباری معاصر بوده است؛ و عوامل فرهنگی دربار، به ویژه در دوران پهلوی، آن را در مقابل اسلام به عنوان یک اسلحه فرهنگی به کار می‌بردند.

 

5- اسلام‌ستیزی

از مطالبی که تحت عنوان گذشته‌گرایی و باستان‌ستایی گفته شد، آشکار گردید که تاریخ‌نگاری درباری معاصر، به ویژه در زمان پهلوی، معارضه و ستیز با دین مقدس اسلام و مفاهیم و ارزشهای اسلامی را در رأس اهداف فرهنگی و سیاسی خود قرار داده بود. عوامل مزدور دربار، این هدف خود را به طور عمده از رهگذر تاریخ‌نویسی و به اصطلاح تحلیلهای تاریخی پی‌گیری می‌کردند. آنان کوشش می‌کردند، مسئله ورود اسلام به ایران را به گونه تحریف شده و وارونه مطرح کرده و به آن جنبه معارضة عرب و عجم و تازی و ایرانی بدهند و جنبه‌های عقیدتی آن را سلب کنند. لذا کوشش می‌کردند که اولاً اسلام را «تحمیل شده» وانمود کنند که با هجوم و حمله اعراب به ایران، وارد ایران شده و مردم،‌ آن را نپذیرفته‌اند.

ثانیاً می‌خواستند چنین وانمود کنند که آفرینشهای ادبی مردم مسلمان ایران، مانند شاهنامه فردوسی و نیز، برخی اندیشه‌های عرفانی و فلسفی آنان، همچون مکتب فلسفی شیخ اشراق، ناشی از روحیة گریز از اسلام مردم ایران بوده است.

فیلسوف و مورخ آگاه، استاد شهید مرتضی مطهری، درصدد معارضه با این اندیشه‌ها و این مورخان، درآمده و با نگاشتن کتاب پر ارج و ماندنی خود به نام «خدمات متقابل اسلام و ایران» حقایق تاریخی مربوط به اسلام و ایران را به نمایش گذاشته و پردة تزویر عوامل دربار آن زمان را عقب زد؛ و به همگان نشان داد که این نوع مطالب، بافته ذهن علیل دشمنان اسلام است و مورخان محقق و با وجدان نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرند.

رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدس سره)، نیز، در زمینه افشاگری و رسوا ساختن دربار پهلوی و عوامل مزدور آن که معارضه و ستیز با اسلام را تحت عناوینی از قبیل ملی‌گرایی و گذشته‌گرایی و امثال اینها، ترویج می‌کردند؛ چنین فرموده است:

«... اینها تبلیغاتی بوده است، تلقیناتی بوده است از ابرقدرتها که می‌خواستند ما را بچاپند، شده است و مع‌الاسف بعضی از اشخاص مسلمان صحیح هم باورشان آمده است. در چندین سال قبل – محتمل است، گمان می‌کنم زمان رضاخان بود – یک مجمعی درست کردند و یک فیلمهای تهیه کردند و یک اشعاری گفتند و یک خطابه‌هایی خواندند. برای تأسف از این که اسلام بر ایران غلبه کرد. عرب بر ایران غلبه کرد. شعر خواندند، فیلم، نمایش گذاشتند که عرب آمد و طاق کسری و مدائن را گرفت و گریه‌ها کردند. همین ملیها، این خبیثها گریه کردند، دستمالها را در آورده‌اند و گریه‌ها کردند که اسلام آمده و سلاطین را، سلاطین فاسد را شکست داده.

و این معنا در هر جا به یک صورتی به ملتها تحمیل شده. در ممالک عربی، عرب باید چه باشد. این تلقین است، این مخالف با قرآن است. در ممالک غیر عربی، هرکدام ملت خودشان باید جلو باشد. این، برخلاف تعلیمات اسلام است. این چیزی است که ابرقدرتها آرزوی آن را می‌کنند و کرده‌اند و عمل کرده‌اند و حتی اینها غلبه کردند، در جنگ دوم بر عثمانی؛ عثمانی را تکه تکه کردند، شاید قریب بر 15 کشور کردند و هر کدام را یک نوکری از خودشان گذاشتند و مع‌الاسف آنهایی که اساس مطلب را مطلع نبودند، آنها هم به این مسائل اهمیتی نمی‌دادند، الآن هم نمی‌دهند...»

چنانکه می‌‌دانیم از شیوه‌های مورخان درباری، در معارضه و ستیز با اسلام، یکی ریختن اشک تزویر برای عظمت ایران باستان است که گویا به دست اعراب از بین رفته است و دیگری این که دستاوردهای فرهنگ و تمدن اسلامی را به ملتها و اقوام منتسب می‌کنند و نه به خود «اسلام»،‌ غرب‌زده‌ها و درباری‌های جهان عرب، به تقلید از خاورشناسان و مورخان استعماری تمدن اسلامی را «تمدن عربی» می‌نامند؛ و درباری‌های ایران نیز، کوشش داشتند آثار اسلام در ایران مانند: مساجد، مدارس و دیگر مظاهر اسلامی را به عنوان «آثار قومی و ملی ایران» معرفی کنند و نه «آثار اسلام». در این باره مراجعه به متون رسمی «سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران» بسیار گویاست.

حرکتهای اسلام‌ستیزی رجال فکری و فرهنگی وابسته به دربار پهلوی، در ابعاد گسترده و زمینه‌های مختلف، آنچنان آشکار و آمیخته به غرض و کینه بود که حتی دانشمندان منصف غیرمتعصب نسبت به اسلام را نیز، وادار به عکس‌العمل و افشاگری می‌ساخت.

 

6- قوم‌پرستی و نژادگرایی

تاریخ‌نگاران درباری، علیرغم این که محور و موضوع کتب تاریخی را عملاً سلاطین و دربارها قرار می‌دهند، بر روی «نژاد و قومیت» نیز، تأکید و در ترویج و تثبیت آن، سرمایه‌ها صرف می‌کنند. البته باید توجه داشت که این ویژگی، خاص تاریخنگاران درباری معاصر می‌باشد؛ مورخان درباری قدیم، اگر روی «نژاد و قوم» تأکیدی هم داشتند در مقابل مهاجمان خارجی بود. چنانکه رومی‌ها، همه مردم غیررومی را «بربر» می‌نامیدند و بدینوسیله روی قوم رومی تأکید می‌ورزیدند. عربها نیز هر غیر عرب را از باب تحقیر «عجم» می‌نامیدند؛ و این روش کم و بیش در میان هر قوم و ملتی به نحوی از انحاء جلوه داشت.

لکن در تاریخ معاصر، پادشاهان و حکام مسلط بر مردم آفریقا و آسیا که خود، عوامل دست‌ نشاندة استعمار غربی بودند و ارزشهای تلقینی و تحمیلی آنان را نشخوار می‌کردند؛ تحت تأثیر سیاستهای استعمارگران، به ناسیونالیسم روی آوردند و گاهی با حدّت و شدّت آن را تبدیل به «قوم پرستی» و نژادگرایی افراطی کردند. باستان‌شناسان و مورخان با کاوش و پژوهش در ابنیه و آثار پیشینیان دست به احیاء ملیتهای مردة باستانی زدند و در هر گوشه از خاک آسیا و آفریقا ناگهان «ملتی» زائیده شد که نام خود را از جهان باستان، اخذ کرده بود. مانند بسیاری کشورها و دولتچه‌های شمال آفریقا و خاورمیانة عربی که هر کدام نام ویژه‌ای بر خود نهاده و در مقابل حکومت یکپارچه جهان اسلام که همان دولت عثمانی باشد، علم استقلال برافراشتند. این قوم‌پرستی‌ها و نژادگرائی‌ها، برای مقابله با وحدت اسلامی و از بین بردن یکپارچگی حاکم بر امت محمدی(ص) بود.

مورخان درباری ایران نیز، در صدد نبش قبر فرهنگ بت‌پرستی میترائیسم و ثنویت، زرتشتی‌گری، ماد و عیلام و هخامنشی و غیره بوده‌اند و با سرمایة هنگفت دربار پهلوی و حمایت استکبار جهانی و صهیونیسم بین‌المللی، قوم‌گرایی را محور اصلی و قاعدة عدول‌ناپذیر هر نوع تاریخ‌نویسی قرار دادند.

کتب تاریخی معاصر ایران، آنچنان پر و آکنده از گرایش تند قوم‌گرایی منفی است که نیازی به نمونه آوردن نمی‌باشد، هر نوشتة‌تاریخی متعلق به مورخان درباری و روشنفکرانه غرب‌زده را باز کنید؛ فریاد ملی‌گرایی شاهنشاهی را احساس می‌کنید، که در اشکال مختلف تبلور دارد. این مطلب محسوس و آشکار است و نیازی به ارائه نمونه و اثبات ندارد؛ آنچه مهم است این است که نقش استعمار و استکبار جهانی و به ویژه صهیونیسم را در شعله‌ور ساختن و تقویت آتش ملی‌گرایی و قوم‌پرستی بدانیم. در این باره نیز، مطالعه انتقادی سفرنامه‌های غربیان به ایران، به اطلاعات ما خواهد افزود. به ویژه کتابهایی از نوع سفرنامه و امبری و خاطرات مستر همفر انگلیسی، میزان نقش غرب در ایجاد آتش شوم قوم‌پرستی در بین مسلمانان در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی را به وضوح به ما نشان خواهد داد.


جریان‌شناسی تاریخ‌نگاریها در ایران معاصر، ابوالفضل شکوری ،بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی