نقد و بررسی کتاب «پنجاه سال تاریخ با پان‌ایرانیستها» نوشته ناصر انقطاع

پنجاه سال تاریخ با پان ‌ایرانیستها


عباس سلیمی نمین
4109 بازدید
پان ایرانیسم ناصر انقطاع

 پنجاه سال تاریخ با پان ‌ایرانیستها

زندگی‌نامه ناصر انقطاع :

ناصر انقطاع در تهران متولد شد و دوران آموزش ابتدایی را در همین شهر سپری ساخت. هنوز مقطع دبیرستان را به پایان نبرده بود که در سن 14 سالگی همکاری‌اش را با هفته‌نامه کودکانه «یویو» آغاز کرد. بعد از شهریور 1320 به دلیل داشتن روحیه ماجراجویی تحصیل را رها کرد و جذب گروههای پان‌ایرانیست شد و همزمان در برخی هفته‌نامه‌های جریانات وابسته به انگلیس مطالبی به چاپ می‌رساند. با آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت، عمده وقت انقطاع به درگیریهای فیزیکی بسیار خشونت‌بار می‌گذشت.

وی بعد از کودتای 28 مرداد برای طی مراحل رشد و ترقی در دستگاه پهلوی ناگزیر بود تحصیلات متوسطه را به پایان برساند و به اخذ مدرک تحصیلات عالی اقدام کند که چنین کرد و عاقبت در سال 1352 توانست لیسانس خود را از دانشکده علوم ارتباطات کسب نماید. در همین ایام مجله سپاهیان دانش را که خود تنها نویسنده آن به حساب می‌آمد منتشر می‌ساخت، اما بعدها برای جلب نظر دربار پهلوی، مطالب تند و توهین‌آمیز علیه مصدق در نشریات به ویژه هفته‌نامه «ایرانیان» ارگان حزبی به همین نام، که سردبیری آن را برعهده داشت، می‌نوشت.

بعد از انحلال حزب ایرانیان، وی جذب حزب رستاخیز شد و در روزنامه ارگان این حزب قلم فرسایی می‌نمود. انقطاع با پیروزی انقلاب اسلامی تا سال 59 در ایران با نشریات مختلف از جمله سپید و سیاه به همکاری پرداخت و در نهایت به دلیل نگرانی از عاقبت همکاری با یک گروه مخفی سلطنت‌طلب از ایران گریخت و از طریق پاکستان به اروپا و از آنجا به آمریکا رفت. در این کشور انقطاع همکاری با سازمانهای یهودی ضدایرانی را آغاز کرد. سخنرانی‌های متعدد وی در کلوپ روتاری رنچوپارک که توسط صهیونیستها اداره می‌شود یکی از نشانه‌های این نوع همکاری‌هاست.

در همین سالها در کنار فعالیت پنهان، گروهی را به نام «انجمن پاسداری از زبان و فرهنگ پارسی» شکل داد. وی  در یک شبکه تصویری به نام تلویزیون ملی ایران (NITV ) برنامه اجرا می‌کند. شبکه‌های تصویری متعدد از قبیل NITV در آمریکا می‌کوشند با پخش برنامه‌های بسیار تند علیه ایران از کمکهای رسمی آمریکا بهره بیشتری ببرند. ناصر انقطاع با اخذ پناهندگی از آمریکا هم‌اکنون در این کشور زندگی می‌کند.

ایران بعد از شهریور 1320 هرچند فرصتی برای تنفس یافت، اما ترفندهای گوناگون همچون ایجاد قحطی کاذب (که طی آن خیل کثیری از ملت ایران جان باختند) به مثابه کنترل‌های نامحسوس به کار گرفته شد تا مطالبات مردم مهار گردد. تا آن زمان، دیکتاتوری مطلق و نظامی‌گرانه رضاخانی زمینه تسلط کامل انگلیس را بر شئون مختلف جامعه ایرانی و به ویژه ثروت ملی آنها یعنی نفت، فراهم آورده بود.

تغییر شرایط داخلی ایران به تبع تحولات بین‌المللی در جریان جنگ جهانی دوم موجب شد تا لندن در چارچوب تصمیمی عاجل رضاخان را از کشور دور سازد؛ زیرا از نگاه این قدرت مسلط بر ایران خوف آن می‌رفت که جو ضد دیکتاتوری همزمان با حضور نیروهای روسیه در تهران منجر به محاکمه پهلوی اول شود. بدون شک این امر از یک سو به اعتبار قدرتی که وی را روی کار آورده بود به شدت لطمه می‌زد و از دیگر سو ممکن بود اعتراضات و مطالبات ملت را از کنترل خارج سازد.

البته نباید فراموش کرد که در نهایت، جنایات خارج از شمار رضاخان فضایی را به وجود آورده بود که انگلیس و دربار ناگزیر از تن دادن به بررسی محدود برخی شکایات شدند. در واقع محاکمه پزشک احمدی، سرپاس مختاری و... (که ابزارهای اجرایی دیکتاتور بودند)، همچنین بازگرداندن بخشی از املاک تصاحب شده از طریق محاکم به مردم، نوعی محاکمه غیابی رضاخان به حساب می‌آمد و هدف آن کاستن از التهابات و شرایط انفجاری جامعه بود.

انگلیسی‌‌ها در این ایام به خوبی بر این واقعیت وقوف داشتند که دستکم تا مدتی محمدرضا پهلوی قادر نخواهد بود نقشی همانند پدر حتی به صورت محدودتر ایفا کند؛ بنابراین تمهیداتی سیاسی لازم بود تا خلأ ستون خیمه دیکتاتوری انگلیس در ایران پر شود. تجزیه و تحلیل دقیق رخدادهای دهه 20 از این منظر می‌تواند بسیار آموزنده باشد، زیرا نقش دیپلماسی لندن با رفتن رضاخان به مراتب پررنگ‌تر می‌شود، در حالی ‌که در دو دهه قبل از آن به ویژه در ایام روی کار آوردن پهلوی‌ها بیشتر نظامیان انگلیسی میدان‌دار تصمیم‌سازی‌ها بودند.

پیچیدگی‌های سیاسی دهه 20 از این جهت که طی آن انگلیسی‌ها توانستند از یک سو رقیب قدرتمند خویش را- با وجود استقرار در شمال ایران- بدون کمترین امتیاز نفتی از صحنه خارج سازند و از دیگر سو جو ضد سلطه را که همزمان با افزایش اعتراض مردم از عملکرد رضاخان تشدید می‌شد، به نوعی مهار نماید، دارای عبرتها و دستاوردهای تاریخی بسیاری برای اهل نظر است.

این که لندن چگونه و با توسل به چه ترفندهایی توانست کرملین را دست خالی از ایران بیرون راند و جامعه ایرانی در حال انفجار علیه غارت نفت کشورش را تخلیه کند، کمتر مورد مطالعه محققان و پژوهشگران قرار گرفته است. کتاب «پنجاه سال تاریخ با پان‌ایرانیستها» می‌تواند بستر مناسبی برای بررسی دقیق یکی از دو محور مورد اشاره ایجاد نماید.

مؤلف اثر آقای ناصر انقطاع به دلیل این‌که راوی دست اول عملکردهای برخی جریانات و احزاب است که انگلیس در آن نقش اصلی را ایفا می‌کرده در این راستا، زمینه‌های مناسبی برای طرح مباحث ارزشمند تاریخی فراهم آورده است. هرچند جهت‌گیری‌های از سر عداوت‌ وی با نهضت احیای اندیشه اسلامی در ایران از اعتبار اثر کاسته است، اما با این وجود باید آن را ازجمله منابع نادر در شناخت جریان‌سازی بیگانه در کشور دانست. مشاهدات کسی که تعلق خاطر شدیدی به احزاب پان‌ایرانیست داشته و اکنون نیز جز انتقاداتی چند از پزشکپور همچنان در مقام دفاع از کلیت این جریان برآمده است، ابهامات بسیاری را از تاریخ معاصر برطرف می‌سازد و به شکل‌گیری تجربیات گرانسنگ کمک می‌نماید.

از جمله موضوعات محوری این کتاب هدایت همزمان جریانات راست افراطی و چپ افراطی توسط انگلیس در دهه 20 در ایران است.بازی با دو برگه ظاهراً متعارض و متضاد، قدرت مانور بی‌بدیلی به لندن می‌دهد که شناخت آن تا سال‌ها برای صاحب‌نظران سیاسی به سهولت ممکن نبود و حتی امروز با توجه به رشد سیاسی ملت‌ها هنوز بسیاری از این ترفندها برای توده‌ها ناشناخته مانده است.

در عرف سیاسی، ظاهراً جریانات تندرو درهرگرایشی بالاترین مطالبات و خواسته‌ها را در آن زمینه پی می‌گیرند، اما درکارنامه‌ای که لندن در دهه 20 در عرصه چالش‌های سیاسی ایران از خود به ثبت رساند، تعریف دیگری پیش روی محققان قرار می‌دهد؛ به عبارت دیگر، در این ایام تندروهای افراطی هر جریان سیاسی دقیقاً در خدمت عکس اهدافی قراردارند که به ظاهر دنبال می‌کنند و شعار آن را می‌دهند.

برای نمونه، جریانات افراطی طرفدار ایرانیت و انسجام ملی همه اقوام ایرانی، وابستگی بیشتر ایران را به بیگانگان مسلط پی می‌گرفتند و مبلغان و مروجان افراطی چپ نیز در خدمت تخریب پایگاه شوروی در ایران بودند. در منازعات هدایت شده این دو جریان به ظاهر متعارض، بدون اینکه نقش بیگانه روشن شود جریانات اصیل و پایبند به مصالح و منافع ملی قربانی می‌شدند. به گواه تاریخ مبارزات ملت ایران، به کرات تجربه شده که ایرانیان، از هر سلیقه و تمایلی، در برابر هجمه بیگانه اختلافات داخلی خود را کنار می‌نهاده‌اند و همین موقعیت سنجی و درک شرایط، پیچید‌گی‌هایی را در رفتار سیاسی نیروی حاکم بر منابع نفتی ایران موجب شده است؛ لذا نقش‌آفرینی انگلیس در تضعیف ارکان نهضت ملی شدن صنعت نفت نه تنها موجب انسجام بیشتر ملت نشد، بلکه زمینه‌های کودتای 28 مرداد 1332 را با هزینه‌ای به مراتب کمتر از حد پیش‌بینی شده، فراهم آورد.

شاید اگر از ابتدای دهه بیست که به تدریج انگلیس گروه‌هایی را با شعار جذاب مقابله با نفوذ شوروی سامان می‌داد، با حساسیت اهل فکر و نظر جامعه مواجه می‌شد این گروه‌ها مشروعیت نمی‌یافتند و پیچیده‌تر نمی‌شدند و به طریق اولی تجربیات لندن برای شرایط حساس فزونی پیدا نمی‌کرد. دکتر مصدق در خاطرات خود واکنش شرکت نفت انگلیس را در برابراظهاراتش در مجلس درمخالفت با پیشنهاد «کافتارادزه» این‌گونه نقل می‌کند: «روز بعد اول وقت مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران و انگلیس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عده‌‌ای شما را به مجلس خواهند برد که من چیزی نگفتم و مذاکرات خاتمه یافت و بعد بخود گفتم که با شرکت نفت ارتباطی ندارم که بمن این تلفن را کرده‌اند و بهواخواهی من قیام نموده‌اند...

عصر همان روز هم ادیب فرزند ادیب‌الممالک فراهانی شاعر معروف از طرف کلنل فریزر نزد من آمد و همین طور پیام آورد که باز مزید تعجب گردید و فکر می‌کردم با کسانی که از طرف شرکت نفت جنوب و وابسته‌ی نظامی سفارت انگلیس می‌آیند چه بگویم و چه رویه‌ای اتخاذ کنم... روز بعد ابتدا عده‌ای آمدند که مورد توجه واقع نشد. سپس جمعیت زیادی از دانشجویان و اشخاص دیگر از هر قبیل و هر قسم وارد شدند و گفتند بین خانه من و خیاباننادری آنقدرجمعیت است که بزحمت می‌توان عبور نمود. این بود همگی بقصد مجلس حرکت کردیم.» (خاطرات و تالمات دکتر مصدق، انتشارات علمی، سال 1365، صص2-131)

دکتر مصدق در مواجهه با همراهی نیروهای طرفدار انگلیس صف خود را از آنان جدا نمی‌سازد در حالی‌که جا داشت به طرق مختلف اعلام نماید که اگر وی با واگذاری امتیاز نفت به شوروی مخالفت کرده از موضع انگلیس نبوده است. متأسفانه عدم عنایت به جدا‌سازی صفوف کسانی که از موضع انگلیس با شوروی مخالفت می‌کردند و افرادی که از موضع دفاع از مصالح ملی هر نوع وابستگی به بیگانه را نفی می‌کردند موجب مشروعیت یافتن جریانات پان‌ایرانیست وابسته به انگلیس شد.

آقای انقطاع در مورد نفوذ جاسوسان حرفه‌ای انگلیس در جمع اولین گروه پان‌ایرانیست‌ می‌نویسد: «در یکی از روزهای تیرماه سال 1330، علیمحمد لشکری، تنی چند از کوشندگان مکتب پان‌ایرانیست را (که من نیز چون یک نیرو «حوزه» را اداره می‌کردم، یکی از آن‌ها بودم)، به خانه‌ی خود... فراخواند، و گفت: بدان‌گونه که آگاه شده‌ایم، محمدرضا عاملی‌تهرانی و محسن پزشکپور، تماس‌های محرمانه‌ای با «میس لمبتون انگلیسی» دارند. (توضیح این که: «میس لمبتون» در دوران جنگ جهانی دوم که انگلیسی‌ها و روس‌ها به ایران تاختند، به ایران آمد و در مرکز تبلیغاتی بزرگی که انگلیسی‌ها در خیابان فردوسی شمالی نرسیده به میدان فردوسی برپا کرده بودند، سرگرم کار شد و چون تحصیلات عالی خود را در زبان پارسی گذرانیده بود، در این مرکز ظاهراً به آموختن زبان انگلیسی به ایرانی‌ها پرداخت... خانم لمبتون دبیر این مرکز نیز بود، و روشن بود که کار او تنها درس دادن نیست. زیرا پس از رفتن نیروهای انگلیسی از ایران، وی در همین مرکز ماند و شروع به مسافرت‌های گوناگون به سراسر کشور، بویژه به بخش‌های جنوبی سرزمین ما کرد و سال‌های چند تا ملی شدن نفت در ایران ماند. وی با بسیاری از مقامات، از آن میان، با عبدالحسین هژیر که به مقام‌های وزارت و نخست‌وزیری و وزیر دربار رسید نیز، دوستی صمیمانه! داشت.)

خانم لمبتون، در زیر پوشش پژوهش‌های علمی... دیدارهای پیدا و پنهانی نیز با رهبران حزب‌های سیاسی ایران انجام می‌داد... سرانجام، در دوران ملی شدن نفت، چون شایع شد که وی در استان فارس و بختیاری سرگرم توطئه و تحریک عشایر است، بدستور دکتر مصدق از ایران اخراج شد.(پرانتز کجا بسته می-شود؟)(صص4-43)اشاره آقای انقطاع به ارتباط جاسوس برجسته انگلیس در ایران با آقای پزشکپور به عنوان بالاترین مقام تشکیلات اصلی پان‌ایرانیست‌ها- که البته همین امر موجب تجزیه این جریان به سه دسته می‌شود- حکایت از میزان نقش‌آفرینی بیگانه در هدایت این جریان افراطی دارد. البته بعدها ارتباط انگلیس با این نوع گروه‌های راست‌گرا وسیع‌تر شد: «(در آغاز سال 1331)، ناگهان یکی- دو تشکیلات نوظهور دیگر پا به میدان گذاردند، که از همان آغاز روشن‌ بود که با پول شرکت نفت و پشتیبانی دربار برای لجن‌مال کردن پان‌ایرانیست‌ها پدید آمده‌اند...

یکی از آن‌ها حزب سومکا برهبری داوود منشی‌زاده بود (نام سومکا از حرف‌های نخست واژه‌های «سوسیالیست ملی کارگران ایران» ساخته شده بود) این حزب پس از اعلام موجودیت در همه‌ی سخنرانی‌ها و نوشته‌هایش تقلید «نازی‌»‌های آلمان را درمی‌آورد... دکتر ضیاء مدرس (که پس از انقلاب در سال 1360 اعدام شد و شرح آن خواهد آمد) و شاپور زندنیا و داریوش همایون بعنوان همکاران داوود منشی‌زاده به این حزب پیوستند.»(صص7-56) آقای انقطاع به دلیل وابستگی آشکار این جریان به بیگانه در فراز دیگری ضیاء مدرس را پان‌ایرانیست‌ قلمداد نمی‌کند، بلکه صرفاً وی را دوست نزدیک خود می‌خواند: «با اینکه او (ضیاء مدرس) پان‌ایرانیست  نبود و هرگز هم پان‌ایرانیست نشد، ولی پیوند دوستی ما چنان استوار شد که بیشتر روزها یکدیگر را می‌دیدیم... بهمن 57 پیش آمد و دستگاه فرمانروایی ایران یکسره زیرورو شد. ولی ما، باز هم در کنار یکدیگر بودیم و با اینکه پس از 28 امرداد 1332 در دو جبهه سیاسی مخالف یکدیگر قرار گرفتیم (یعنی او بسختی هوادار محمد رضاشاه بود، و من شدیداً پیرو مصدق) با اینهمه این اختلاف افق اندیشه کوچکترین آسیبی به رشته‌ی استوار دوستی ما نرسانید.»(صص4-203)

البته اینکه پان‌ایرانیست‌ها طرفدار دکتر مصدق بودند یا خیر، در ادامه سخن، مورد بررسی خواهد گرفت، اما در این فراز از بحث آنچه حائز اهمیت است اینکه ضیاء مدرس در این تشکیلات مستقیماً توسط انگلیس‌ها تغذیه می‌شده است. آقای انقطاع در کنار اعتراف به وابستگی گروهی که ضیاء مدرس به آن تعلق داشته سعی می‌کند صف آنها را از پان‌ایرانیست‌ها جدا سازد، در حالی ‌که سایر منابع همگون با ایشان چنین ادعایی را مورد تأیید قرار نمی‌دهند. براینمونه،آقای محمود تربتی‌سنجابی درکتاب کودتاسازان می‌نویسد:«سازمان یگانگی ملی و گروه ناسیونالیست‌های انقلابی (گنا) که توسط شاپور زندنیا و سیروس رامتین و جهانگیر مقدادی و ضیاء مدرس تشکیل شدند و هدفشان دست‌اندازی بر حکومت از طریق کمپلو و ساختن ایرانی صنعتی و نیرومند با به هم پیوستن مجدد اقوام ایرانی از آسیای میانه تا مدیترانه و ایجاد شاهنشاهی اقوام ایرانی در یک دولت تام تعاون ملی بود که اصول عقایدشان را در کتابی با عنوان «برای پان‌ایرانیسم» ارائه داده بودند.»(کودتاسازان، محمود تربتی سنجابی، مؤسسه فرهنگی کاوش، چاپ اول 1376، ص152)در ابتدای دهه بیست بعد از برداشته شدن موقت دیکتاتوری، سلطه انگلیس از سوی سه جریان (نیروهای مذهبی، مارکسیست‌ها و ملیون غیروابسته) می‌توانست مورد تهدید قرار گیرد، لذا تلاش شد گروه‌هایی شکل گیرند که بتوانند این تهدیدات را از دو طریق مهار کنند؛ اول سرکوب اجتماعات و حذف فیزیکی افراد تعیین‌کننده و دوم ایجاد جریانی سیاسی با شعارهای پرجاذبه برای جوانان کم اطلاع که پان‌ایرانیست‌ها در هر دو مورد، این قابلیت را داشتند: «این گروه، (پان‌ایرانیست‌ها) با اینکه شمارشان چندان چشم‌گیر نبود، و نزدیک به همه‌شان بسیار جوان و بظاهر ناپخته! و پر شر و شور، ولی توانستند نخست: یک سازمان آرمانخواه (ایدئولوژیک) در برابر حزب توده برپا دارند»(ص3) البته ابتدا این گروه صرفاً‌ به صورت مخفی به اعمال آنارشیستی و به تعبیر آقای انقطاع «پر شر و شور» اهتمام داشت و نیروها و گروه‌های مخالف سیاست لندن را به شیوه‌های گوناگون تهدید می‌نمود، اما بعدها شاخه سیاسی نیز یافت که حلقه مکمل سرکوب و ایجاد جو ارعاب بود.

دراینجا لازم به یادآوری است که نویسنده اثر به منظور پنهان داشتن این جهت‌گیری روشن ادعا می‌کند پان‌ایرانیست‌ها ترور وثوق‌الدوله را نیز قبل از دستگیری برخی از افراد گروه در دستور کار خود داشتند، اما فرصت انجام آن را نیافتند: «دو- سه ماه پس از آن نیز یک نارنجک بزرگتر و سنگین‌تر را به خانه‌ی «شکرالله صفوی»، مدیر روزنامه کوشش پرتاب کردند که خبر آن نیز گویا در اردیبهشت 1325 در روزنامه‌ی اطلاعات چاپ شد. پس از این دو رویداد بلندپایگان امنیتی و انتظامی بسختی بدنبال کشف و شناسایی انجام دهندگان این کارها افتادند ولی کوچکترین سرنخی گیر نیاوردند. درست در همان زمان که ماموران سرگرم پی‌گیری بودند، شورای رهبری «انجمن» برنامه‌ی ترور «وثوق‌الدوله» نخست‌وزیر ایران پس از جنگ جهانی یکم را که امضا کننده قرارداد ننگین دادن امتیاز نفت به انگلیسی‌ها و تحت‌الحمایگی ایران از سوی انگلیس بود، تنظیم می‌کرد ولی...»(صص12-10)این ادعای غریب در حالی مطرح می‌شود که در فراز دیگری آقای انقطاع، هم به پنهان ماندن لیست کسانی که قرار بوده ترور شوند اذعان دارد و هم‌اینکه آقای رزم‌آرا (به عنوان یک نیروی برجسته وابسته به انگلیس) کلیه امور این تشکیلات را در اختیار می‌گیرد: «دسته‌ای دیگر بر این باور بودند که نفوذ رزم‌آرا در جریان بازجویی و سپس دادرسی دستگیر شدگان و دستور محرمانه نگهداشتن بخش بزرگی از محتویات پرونده از سوی وی سبب شد که متهم ردیف یک و دیگر متهمان تبرئه و آزاد شوند، و نام دیگر هموندان انجمن برای مردم و رسانه‌ها اعلام نشود. ضمناً هرگز روشن نشد که چه کسانی در فهرست ترورشوندگان گروه انتقام (انجمن) بودند... بگفته دیگر «انجمن» یکسره از میان نرفت. ولی در لاک خود خزید و بنظر می‌رسید که رزم‌آرا با شناخت نام کلیه هموندان این گروه، عمداً از بهم پاشی آن پیشگیری کرد، تا بتواند آنها را در اختیار داشته باشد و وسیله‌ی ایشان برنامه‌های دلخواه خود را اجرا کند.»(صص14-13)خواننده کتاب به هیچ وجه نمی‌تواند بپذیرد که این گروه پان‌ایرانیست قصد ترور وثوق‌الدوله را داشته باشد و به این میزان مورد محبت و لطف یک عنصر برجسته وابسته به انگلیس واقع شود! ضمن اینکه اگر فهرست ترور مخفی می‌ماند و هیچ‌کس از آن مطلع نمی‌شود پس چگونه آقای انقطاع از بودن نام وثوق‌الدوله در این لیست خبر می‌دهد؟ در نهایت با توجه به اذعان آقای انقطاع به ارتباط سران تشکیلات با جاسوسان حرفه‌ای انگلیس آیا می‌توان تصور کرد لندن به گروهی کمک کند که در صدد حذف عواملش در ایران باشد؟ بر هر صاحبنظری روشن است که نویسنده اثر برای کمرنگ کردن وابستگی گروهی که به آن تعلق دارد چنین ادعای ناهمخوان با شیوه عملکرد پان‌ایرانیست‌ها را مطرح می‌سازد.پیوند رزم‌آرا با این سرکوبگر و آنارشیست به سرعت منجر به وسعت تشکیلات آنان می‌شود و نقش پان‌ایرانیست‌ها را در حفاظت از منافع بیگانه پررنگتر می‌سازد: «پس از رویداد ترکیدن نارنجک در خانه علیرضا رئیس و دستگیری عالیخانی و یکی- دو تن دیگر، و برائت آن‌ها... در روز پانزدهم شهریور 1326 در یکی از زمین‌های مسطح درون محدوده دانشگاه تهران (در گوشه‌ی باختری دانشکده دندانپزشکی و فنی)، چهار جوان دانشجو در کنار هم ‌نشستند و هسته‌ی فعالیت مکتبی را ریختند بنام «مکتب‌ پان‌ایرانیسم». دو تن از ایشان از بنیادگذاران نخستین «انجمن» بودند (پزشکپور و فرید سیاح سپانلو) و دو تن دیگر از جوانان که بعداً به گروه پیوسته بودند (محمدرضا عاملی و پرویز صفی‌یاری)... در حقیقت گردانندگان انجمن (و یا کسی که پس از ترکیدن نارنجک در خانه علیرضا رییس، انجمن را زیر نظر گرفته بود!) به این نتیجه رسیده بودند که با پنهان‌کاری و کوشش‌های زیرزمینی و تروریستی، بهره‌ای بدستشان نمی‌افتد و دیر یا زود گرفتار، و از هم پاشیده می‌شوند. و بر آن بودند که انجمن باید یک شاخه‌ی بیرون و علنی داشته باشد تا بتواند در اجتماع به ستیز با بیگانه‌گرایان و کوشش در راه آگاه کردن جوانان و میهن دوستان بپردازد.»(صص16-15)برای مشخص شدن نوع رفتار و تعاملات پان‌ایرانیست‌ها به روایات آقای انقطاع در این زمینه می‌توان بسنده کرد، اما مقدم بر آن ذکر این نکته ضروری می‌نماید که پان‌ایرانیست‌های خواهان بازگشت بخش‌های تجزیه شده از ایران مانند هرات، از سوی کشوری تغذیه می‌شدند که در تضعیف دولت ایران و کوچک‌ کردن میهنمان نقش محوری در تاریخ معاصر داشت: «مقاله‌ی گسترده‌ای بقلم «رسول پرویزی» که آن روزها توده‌ای بود، در روزنامه «نیسان» زیر سرنویس «قاچ زین را بگیرید اسب سواری پیشکشتان» چاپ شده بود که بسختی پان‌ایرانیست‌ها را بباد مسخره و ریشخند گرفته بود. همچنین روزنامه ایران ما در بخشی از مقاله خود در آن روزها نوشت:‌ «ما، شش هزار سال تاریخ داریم، ملت ایران شش هزار سال عمر دارد اکثریت فرزندانش یک تنبان درست و حسابی و بی‌وصله ندارند. کودک دبستانی آن برای ده‌شاهی روزانه، باید دوات همسالان خود را بدزدد. حالا چگونه می‌خواهیم قفقاز و ازبکستان را بگیریم؟ من در آن روزها هنوز پان‌ایرانیست‌ نشده بودم و توجهی هم به این مسائل نداشتم. ولی درست یک هفته پس از چاپ آن مقاله، شنیدم که گروهی نوجوان به دفتر نشریه‌ی «نیسان» رفته و میز و صندلی‌های آن را شکسته و بایگانی آن را درهم ریخته و گریخته‌اند... از آن پس، مخالفان این گروه نوبنیاد بسیار دست به عصا راه می‌رفتند و از سویی دیگر تبلیغات پان‌ایرانیست‌ها گسترده‌تر شد. و چون سخنان آنان ریشه درخواست‌های درونی و تاریخی ایرانیان و نوجوانان 18 تا 28 ساله داشت...».(ص23)هرچند طرح شعار «فلات ایران به زیر یک پرچم» از سوی یک جریان هدایت شده توسط انگلیس مورد مضحکه همه صاحبنظران قرار می‌گرفت، امّا زبان برنده! و استدلال‌های کوبنده! این جماعت موجب می‌شد که کسی جرئت بیان واقعیت‌های پشت پرده را در مورد آنان نداشته باشد؛ زیرا انتقادات بسیار جزئی تنبیهاتی این‌گونه‌ در پی داشت و متأسفانه نوجوانان فریب این جریان هدایت شده توسط بیگانه را می‌خوردند و با چاقوکشی و قداره‌بندی فضای سرکوب مورد نظر انگلیسی‌ها فراهم می‌آمد. در میان پان‌ایرانیست‌ها دستکم با توصیف انقطاع، آقای فروهر گل سرسبد به حساب می‌آمد، اما زمانی‌که همین آقای فروهر درخواست وحدت با گروه دیگری از پان‌ایرانیست‌ها را که آقای انقطاع عضویت آن را دارد مطرح می‌سازد مسائلی مطرح می‌شود که در شناخت کلیت پان‌ایرانیست‌ها می‌توانند تعیین کننده باشد: «سه روز پس از آزادی از زندان ده روزه، علیمحمد لشکری مرا خواست و گفت: امروز داریوش فروهر و یکی دو تن از یارانش به اینجا می‌آیند تا در زمینه یکی شدن و همبستگی دو سازمان صحبت کنیم، گفتم: داریوش که پیشنهاد ما را دایر بر همبستگی و آمدن به سازمان ما پس از اینکه از پزشکپور جدا شده بود، نپذیرفت. چگونه حالا خود برای اینکار پیشگام شده است؟ گفت: نمی‌دانم. ولی امروز وضع درست به عکس شده است... گفتم: از یک دیدگاه، سخن تو درست است. ولی باید دانست که هموندان حزب ملت ایران، همان بچه‌های پیشین هستند که با ما یکی بوده‌اند، چرا ما یکی نشویم که نیروی چشمگیرتری را پدید آوریم؟ لشکری پاسخ داد: من که گفتم: نیمی بیشتر از هموندان کنونی «حزب ملت ایران بزن بهادرهای حرفه‌ای هستند، که در میان نیمی دیگر که معنای پان‌ایرانیسم را می‌فهمند راه یافته‌اند و روش آنها را هم دگرگون کرده‌اند، و این در شأن ما نیست که با چماق در خیابان‌ها راه بیفتیم و عربده بکشیم».(ص77)فروهر که به کرات از سوی آقای انقطاع به عنوان برجسته‌ترین پان‌ایرانیست ایران مطرح می‌شود (ص85) دارای چنین خصوصیات و ویژگی‌های فردی و تشکیلاتی بوده و در عرصه سیاسی و تظاهرات‌ها این‌گونه ظاهر می‌شده است. دقیقاً همین شاخصه بارز پان‌ایرانیست‌ها مورد توجه انگلیس‌ها قرار می‌گیرد؛ زیرا فقدان خفقان دوران رضاخانی بعد از شهریور 1320 توسط گروه‌های بزن بهادر جبران می‌شد و همچنین فضای آنارشیستی‌ای که گروه‌هایی از این دست (اعم از چپ یا راست) حاکم می‌ساختند بهترین زمینه را برای شکل‌گیری مجدد دیکتاتوری فراهم می‌ساخت. مهمتر از همه، از این گروه‌ها بیشترین استفاده جهت ایجاد اختلاف بین شخصیت‌های مستقل می‌شد. از آنجا که در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت گروه‌های پان‌ایرانیست توانسته بودند تظاهر به همراهی با این نهضت بنمایند به سهولت می‌توانستند در زمینه ایجاد اختلاف ایفای نقش کنند. یک نمونه از این‌گونه عملکردهای آشکار پان‌ایرانیست‌ها را از زبان آقای انقطاع می‌توان مورد تأمل قرار داد: «هنگامی که دکتر مصدق اعلام کرد که بعلت کارشکنی‌های مجلس هفدهم در کار دولت و با نگرش به اینکه همه نیروها از ملت سرچشمه می‌گیرند، دولت در روز دوازدهم امرداد در تهران، و در روز نوزدهم امرداد در شهرستان‌ها به رای مردم مراجعه می‌کند و انحلال مجلس را به همه‌پرسی می‌گذارد، سیدابوالقاسم کاشانی با این تصمیم دولت مصدق مخالفت می‌کند و برای کارشکنی در کار دولت چند شب پی‌درپی روضه‌خوانی مفصلی در خانه‌اش برپا می‌دارد تا پس از نماز مغرب و عشا، ضمن سخنانی مردم را علیه حکومت تحریک کند و در این نشست بسیاری از روضه‌خوانها، و از آن میان روضه‌خوانی بنام «سیدروح‌الله خمینی» نیز حضور داشتند. داریوش فروهر و پان‌ایرانیست‌های حزب ملت ایران به این مجلس حمله می‌کنند و با پرتاب سنگ از بیرون و قطع برق بهنگامی که «صفایی» نماینده قزوین که یکی از نمایندگان مخالف دولت در مجلس بود سخنرانی می‌کرد، مجلس را برهم می‌زنند. بیدرنگ برخی از حاضران به کوچه می‌ریزند و با پان‌ایرانیست‌های همراه فروهر درگیر می‌شوند، و در این زد و خورد یکی از هواداران کاشانی بنام حدادزاده که هموند جمعیت «مسلمانان مجاهد» بود کشته می‌شود.»(ص98)در زمینه برخوردهای این‌چنینی به نام حمایت از دکتر مصدق چند نکته حائز اهمیت است؛ اول اینکه آیا حمله با قمه و چماق به منتقدان برخی عملکردهای دولت از روی علاقه‌مندی مفرط به مصدق صورت می‌گرفت یا خیر؟ در این زمینه دستکم به استناد اظهارات آقای انقطاع باید گفت به هیچ وجه پان‌ایرانیست‌ها سمپاتی‌ای به مصدق نداشتند و در درون تشکیلات خود نامی از وی نمی‌بردند: «تشکیلات پان‌ایرانیست‌ها ضمن همکاری با جنبش ملی شدن نفت، هرگز نامی از رهبران جنبش (دکتر محمد مصدق،‌ دکتر حسین فاطمی... سیدابوالقاسم کاشانی و ...) به میان نمی‌آورد و تنها از اندیشه‌ی ناسیونالیسم در راستای این جنبش ملی پشتیبانی می‌کرد.»(ص35)بنابراین برخلاف تظاهر به دفاع از دکتر مصدق، پان‌ایرانیست‌ها در داخل تشکیلات خود به هیچ وجه پیرو رهبران جنبش ملی شدن صنعت نفت نبوده‌اند، لذا حمله به مجلس روضه‌خوانی آیت‌الله کاشانی (ولو اینکه در آن انتقاداتی نیز به تعطیلی مجلس مطرح می‌شد) نمی‌تواند از روی علاقه‌مندی به مصدق صورت گرفته باشد. ثانیاً مگر مخالفت با این اقدام مصدق منحصر به آیت‌الله کاشانی و اطرافیان ایشان بود؟ بسیاری از عناصر تعیین کننده در جبهه ملی همچون دکتر سنجابی نیز با این اقدام به صراحت مخالفت می‌ورزیدند: «مستقیماً رفتم به دیدن مصدق او را در حال عصبانیت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا! ما باید این مجلس را ببندیم، گفتم چطور ببندیم؟ گفت: این مجلس مخالف ما است و نمی‌گذارد که ما کار بکنیم، ما آن را بایستی با رای عامه ببندیم. بنده گفتم: جناب دکتر من با این نظر مخالف هستم... گفت: فردا صبح زود اول وقت بیائید... تنها خدمت ایشان رسیدم و گفتم: جناب دکتر!... هر حکومت را معمولاً سه قدرت حفظ می‌کند. اول قدرت زور که نیروی نظامی باشد متاسفانه شما ندارید و ارتش با شما نیست؛ اینها اکثراً با شاه هستند... این افکار عمومی زیاد مورد استفاده قرار گرفته و خیلی خسارت و آسیب بر آن وارد آمده است... می‌ماند قدرت قانونی. قدرت قانونی برای آوردن حکومت و حفظ آن در نظام مشروطیت از دو عنصر مرکب است یکی مجلس و دیگری شاه. اما شاه با شما مخالف است. بنابراین تنها مجلس می‌ماند. شما در این مجلس اکنون اکثریت دارید... گفت: نخیر، آقا! این مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم آقا! من یک عرض اضافی دارم اگر شما مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه شوید. یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود دیگر اینکه با یک کودتا مواجه بشوید آن وقت چه می‌کنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی‌دهیم. اما امکان کودتا قدرت حکومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگیری می‌کنیم.(خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، 1381، ص151-149)بنابراین یاران نزدیک دکتر مصدق نیز همان نظرات آیت‌الله کاشانی را داشتند و همان نگرانی‌های ایشان را در مورد امکان وقوع کودتا - که مکتوب به رئیس دولت منعکس شده بود -  تکرار می‌کردند.ثالثاً آیا انتقاد کنندگان به یک تصمیم مصدق باید با قمه و چماق مورد حمله قرار گیرند، به ویژه در منزل آیت‌الله کاشانی که علاوه بر جایگاه تعیین کننده‌اش در نهضت تا چندی قبل از آن ریاست مجلس را برعهده داشت؟ کشتن یک نفر و زخمی کردن تعداد زیاد در مجلس روضه‌خوانی آیت‌الله کاشانی به بهانه انتقاد از بستن مجلس قطعاً هدف ایجاد تفرقه بین رهبران نهضت را دنبال می‌کرد. رابعاً مشی شخص دکتر مصدق در برابر انتقادات، این‌گونه نبود و وی در برابر انتقادات بی‌پایه و اساس نمایندگان وابسته به دربار، بسیار محترمانه واکنش نشان می‌داد؛ لذا می‌توان گفت این نوع عملکرد پان‌ایرانیست‌ها ناشی از تعلق خاطر آنان به دکتر مصدق نمی‌توانست باشد، اما به طور قطع موجب اختلاف بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق می‌شد؛ زیرا کسی نمی‌توانست باور کند که چنین برخوردهای خونینی بدون هماهنگی با دولت صورت گرفته باشد، به ویژه اینکه حتی وابسته‌ترین جریان پان‌ایرانیست‌ نیز سعی در نزدیک نشان دادن خود به دکتر مصدق داشتند: «پس از رویداد تاریخی سی‌ام تیرماه 1331 که مردم برای بازگردانیدن دکتر مصدق به جایگاه نخست‌وزیری بپاخاستند، و او را دوباره زمامدار اداره کشور کردند، پزشکپور به پیروی از خوی فرصت‌طلبی، ناگزیر شد ولو بظاهر، گهگاه مصدق و کوشش‌های او را بستاید. بویژه آن که فروهر موفق شده بود از دکتر مصدق وقت دیدار بگیرد.»(ص55)البته گروه‌های وابسته دیگری به طور همزمان به بیت‌ آیت‌الله کاشانی نزدیک شده بودند و در هماهنگی با یک مرکزیت، حلقه ایجاد اختلاف را تکمیل می‌کردند و آقای انقطاع ترجیح داده است در مورد جریاناتی چون حزب زحمتکشان که آنها نیز قداره‌بندان و چاقوکشانی را در اختیار داشتند و مانند پان‌ایرانیست‌ها عمل می‌نمودند ذکری به میان نیاورد. اعتقاد زحمتکشان به آیت‌الله کاشانی تفاوت چندانی با اعتقاد پان‌ایرانیست‌ها به دکتر مصدق نداشت. به طور قطع بزن‌بهادران آقای مظفر بقایی - رهبر زحمتکشان- نیز اقدامات مشابهی علیه مخالفان آیت‌الله کاشانی می‌کردند تا بحران به معنای واقعی در روابط ایجاد شود. اما آنچه مسلم است گستاخی پان‌ایرانیست‌ها در حمله به منزل یک مقام روحانی عالی‌رتبه و کشتن یک نفر و مجروح کردن جمعیتی کثیر، کمتر از جانب نیروهای وابسته به ثبت رسیده است. مراجع تقلید و بزرگان دینی عموماً دهه‌ای را در منزل خود روضه‌خوانی دارند و حتی بی‌قید و بندترین افراد نیز حرمت عزاداری‌های دهه‌های محرم یا فاطمیه را پاس می‌دارند، اما پان‌ایرانیست‌ها دستکم براساس روایت این کتاب بر عزاداران به بهانه مطرح شدن انتقاداتی به برنامه انحلال مجلس چنین می‌کنند که می‌تواند در شناخت دقیق میزان عداوت آنان با اعتقادات مذهبی مؤثر باشد.علاوه بر دو جریان هم‌سنخی که به صورت هدایت شده به آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق نزدیک شده بودند جریان تندرو دیگری از سنخ چپ مارکسیستی در این ایام در صحنه سیاسی نقش‌آفرینی کرد که ظاهراً انگلیسی‌ها در هدایت آنها بی‌نقش نبوده‌اند. هرچند هنوز ماهیت بسیاری از ارتباطات روشن نشده و نکات تاریک فراوانی در نهضت ملی شدن نفت خودنمایی می‌کند، اما نمی‌توان این واقعیت را نادیده گرفت که مهره‌های مشخص انگلیس به طور همزمان با جریان‌های مرموز چپ و پان‌ایرانیست‌ها ارتباطات پنهان داشتند. علاوه بر نقش رزم‌آرا در فراری دادن برخی از زندانیان حزب توده ظاهراً بین شاخه نظامی این حزب با این عامل انگلیس ارتباط گسترده‌تری وجود داشته است: «انور خامه‌ای در کتاب «فرصت‌های از دست رفته» می‌نویسد: کیانوری وسیله سروان خسرو روزبه با رزم‌آرا ارتباط داشت و در تنظیم و پایه‌گذاری توطئه بهمن 1327 نقش مؤثری را بازی کرد.»(ص36) شاید باور این موضوع که انگلیس در ایران یک جریان یا بخشی از آن را هدایت کرده باشد دشوار باشد؛ لذا بجاست که به تجربیات جهانی کشورهای سرمایه‌داری در نفوذ به جریان چپ در اروپا نظری افکنیم. بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در شوروی موج گرایش به چپ، اروپا را نیز بشدت تهدید می‌کرد. احزاب کمونیست در اروپا و آمریکا علی‌رغم سختگیری‌های اولیه شکل گرفته بودند و این حرکت می‌رفت که به پیروزی مارکسیست‌ها در اروپا منجر شود. در این ایام سرویس‌های اطلاعاتی غرب، سازمان‌های یهودی و... همه دست به دست هم دادند تا مانع پیشروی چپ در اروپا شوند. یکی از شیوه‌های مؤثر رفع خطر گرایش به چپ در اروپا، نفوذ به داخل احزاب چپگرا بود. برای درک ابعاد این نفوذ مناسب است بدانیم که سرویس‌های اطلاعاتی و شبکه¬های فراماسونی، حتی ایرانی‌های وابسته به خود را به عنوان عناصر چپ سامان و به داخل این احزاب نفوذ دادند. افرادی چون نراقی، هویدا و... که مرتبط با سازمان فراماسونری و سایر تشکل‌های صهیونیستی بودند در خدمت پروژه نفوذ قرار گرفتند: «به گفته خانلری، امیرعباس هویدا که بعدها نخست‌وزیر ایران شد و برادرش فریدون هویدا که در دهة 1970 دارای مشاغل بالای دیپلماتیک بودند در این دوران در پاریس درس می‌خواندند و از هواداران حزب توده بودند. اما سازمان دانشجویی تحت کنترل توده‌ای‌ها بیشتر فعالیت‌های خود را بر بورس تحصیلی تهیه مسکن یا برنامه‌های فرهنگی از قبیل جشن نوروز یا مهرگان متمرکز کرده بود.»(کنفدراسیون، تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی، انتشارات شیرازه، سال 1378، ص69)البته آقای انقطاع نیز به نفوذ داده شدن ایرانیان وابسته به غرب به احزاب چپ اروپا اشاراتی دارد: «در ماه‌های پایانی سال 1327 یا 1328 نیز عالیخانی برای ادامه تحصیلات به فرانسه رفت و در آن جا به جهانگیر تفضلی که سرپرست دانشجویان ایرانی در فرانسه بود، نزدیک شد و تفضلی، دانشجوی دیگری بنام «غلامرضا تاجبخش» را با عالیخانی آشنا کرد و پس از بنیادگذاری ساواک هر دو باستخدام سازمان امنیت درآمدند و عالیخانی (شاید به دستور سازمان امنیت و در چارچوب همکاری میان سازمان‌های امنیتی فرانسه و ایران به گروه سوسیالیست‌های فرانسه پیوست. و از راست‌گرای تندرو ناگهان چپ‌گرا شد و سال‌ها بعد به ایران آمد و مدیر کلی مالی (اقتصادی) ساواک شد و تاجبخش هم در بخش دیگری از ساواک بکار پرداخت.»(ص29) با همین برنامة نفوذ گسترده به داخل تشکیلات چپ، ماهیت احزاب چپ‌گرای اروپا کاملاً قلب شد و به تدریج این احزاب خطر خود را برای جوامع سرمایه‌داری از دست دادند. امروز می‌توان تأثیرات شگرف نفوذ اعضای سازمان‌های یهودی چون فراماسونری را در احزاب چپ اروپا به خوبی دریافت؛ زیرا برخی از آنان سمپاتی بیشتری به صهیونیسم حاکم شده بر فلسطین در مقایسه با احزاب راستگرا دارند.همین تجربه، یعنی نفوذ به داخل احزاب چپ و به کارگیری آنها در راستای اهداف سرمایه‌داری، در مقاطع مختلف تاریخ معاصر ملت ایران تکرار ‌شده است. حتی بعضاً احزاب چپ‌گرایی با شعارهای بسیار تند ضد آمریکایی و انگلیسی ایجاد شده‌اند تا در شرایط ویژه منافع آنها را به طور غیرمستقیم تأمین نمایند. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت در کنار فعالیت احزاب چپ وابسته به مسکو، جریان چپی شکل گرفت که برخی بر آن «توده نفتی» نام نهادند و برخی آن را جریانی نفوذی به داخل حزب توده پنداشتند. هرچند هنوز ابهامات زیادی در این زمینه وجود دارد، اما نمی‌توان در بهره‌برداری مؤثر انگلیس و آمریکا از این جریان چپ‌گرا که هدایت آن را در دست داشتند تردید داشت. آقای انقطاع در چند فراز به برخی ارتباطات جریان چپ با انگلیس‌ها اشاره دارد و پول نفت را در آن جریان‌سازی‌ها مؤثر اعلام می‌کند: «یادآوری این نکته شایسته است که حزب توده در تمام دوران زمامداری مصدق گستاخانه و بی‌شرمانه با این پیرمرد میهن‌دوست درافتاد. و کوشش‌ها و تظاهرات و کارشکنی‌های این سازمان نامردمی انگیزه‌ی پدید آمدن تشنج و ناآرامی‌های فراوان شد. و همین حرکات که با هزینه پنهانی شرکت نفت انجام می‌گرفت، سبب شد تا دولت انگلستان، آمریکا را از چیرگی کمونیست‌ها بر ایران به هراس اندازد و این دولت را با خود در پدید آوردن کودتای 28 مرداد همداستان کند.»(ص81)نویسنده کتاب در کنار اعتراف به نفوذ چشمگیر انگلیس در حزب توده به نکاتی نیز اشاره دارد که با واقعیت‌های مسلم تاریخی مطابقت ندارد؛ اول اینکه حزب توده با مصدق رابطه تیره‌ای داشته است. در این زمینه باید گفت یکی از اشتباهات تاریخی دکتر مصدق میدان دادن بیش از حد به حزب توده بود. همین اشتباه موجب شد که انگلیسی‌‌ها بتوانند از نفوذ خود در حزب توده استفاده وافری ببرند. مماشات مصدق با برنامه تفرقه‌افکنانه چپ‌های افراطی که وحشت جدی مردم را به دنبال داشت مورد انتقاد شدید یاران نزدیک دکتر مصدق بود: «روز سالگرد 30 تیر بود که آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خلیل ملکی آمد و نگرانی خودش را به من اظهار کرد. آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده، توده‌ای‌ها امروز آبروی ما را بردند. این آقای دکتر مصدق می‌خواهد با ما چه کار کند... بنده هم آمدم خلیل ملکی و داریوش فروهر و مرحوم شمشیری و یک نفر از حزب ایران و یکی دو نفر از بازاریها جمعاً هفت هشت نفر را با خود نزد دکتر مصدق بردم خلیل ملکی آنجا تند صحبت کرد... چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملت می‌کشید و این مردم را متوحش می‌کنید...»(خاطرات سیاسی دکترکریم سنجابی، تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای‌معاصر، سال 1381، ص154)دکتر مصدق در خاطرات خود علت آزادی عمل دادن فراوان به حزب توده را اعتقاد به دمکراسی اعلام می‌دارد: «راجع باظهارات بعضی از نمایندگان که در زمان دولت این جانب حزب توده آزادی عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نمی‌کرد بر اوضاع مسلط می‌شد باید عرض کنم که حزب توده‌ای وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات دیگر مثل سایر احزاب از اصول دمکراسی برخوردار بودند. دولت نه می‌توانست این آزادی را از مردم سلب کند چونکه در سایه‌ی این آزادی بود که مملکت به آزادی و استقلال رسید و نه می‌توانست یک عده نامعلومی را از این اصول محروم نماید.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 1365، ص288) البته دکتر مصدق در فراز دیگری از خاطرات خود اذعان دارد که به صورت دیرهنگام دستور جلوگیری از تظاهرات حزب توده و تمامی کسانی را که  علیه سلطنت شعار می‌دادند صادر کرده است: «و اما اینکه این جانب و همکارانم تصور کنیم که دوره کاملاً دست ما افتاده است چنین تصوری بهیچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود که دستور داده شد هر کس حرف از هر رقم جمهوری بزند مورد تعقیب واقع شود.»(همان، ص277) اگر اقدامات حزب توده قانونی و به نفع ملت بود چرا باید در روز 27 مرداد با واکنش شدید دولت مواجه شود و در کنار برخورد با این حزب، دیگر مخالفان سلطنت نیز گوشمالی شوند، به نوعی که شرایط برای کودتا در فردای آن روز فراهم آید و این روایت را تقویت کند که مصدق به درخواست سفیر آمریکا چنین دستورالعملی را صادر کرده بود. دکتر مصدق ظاهراً نگرانی آمریکا از رشد چپ در ایران را باور کرده بود و به این ترتیب در صدد رفع نگرانی برآمده بود. همین تحلیل دور از واقعیتی که آقای انقطاع در مورد چرایی همراه شدن واشنگتن با لندن در زمینه کودتا ارائه می‌دهد. در حالی ‌که  وی در فراز دیگری اذعان دارد که آمریکایی‌ها خود در دامن زدن به تحرکات چپ‌گرایان نقش داشته‌اند: «حمله به چهار مرکز سیاسی ملیون، یک برنامه حساب شده بود که از سوی «اینتلیجنس سرویس» و گردانندگان کودتا تنظیم، و وسیله کارگزاران چپ‌نمای آنها اجرا شد. و یکبار دیگر نشان داد که سخن دکتر مصدق که می‌گفت: «اینها توده‌ای‌های نفتی هستند و در راستای خواستهای شرکت نفت انگلیسی کار می‌کنند» درست است و پس از 47 سال، اعلامیه وزارت خارجه آمریکا که در تاریخ 16 اپریل سال 2000 در روزنامه نیویورک تایمز زیر عنوان (28 امرداد 32 پایه‌گذار22 بهمن 57) بخوبی از این ترفند پرده برداشت زیرا نوشته بود: ما خود به تظاهرات چپ‌گرایان دامن می‌زدیم. این اعلامیه نشان داد که همه‌ی تظاهرات چپ‌گرایانه در روزهای 25 تا 28 امرداد با نقشه و برنامه‌ی از پیش ریخته‌ شده‌ی کودتاگران بوده است.»(ص96)متأسفانه دکتر مصدق با علم به نفوذ دشمنان در حزب توده نه تنها صفوف آنان را از صفوف ملت جدا نساخت و محدودیت‌های لازم را درباره‌شان اعمال ننمود تا این چپ‌گرایان تندرو موجب وحشت مردم نشوند، بلکه به زعم خود در صدد بهره‌برداری سیاسی از آنها برآمد: «مصدق توده‌ای‌ها را خوب می‌شناخت. یک وقتی خود او به من گفت: من سه بار سوار توده‌ای‌ها شده‌ام».(خاطرات سیاسی دکترکریم سنجابی، تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 1381، ص213) بنابراین هم آمریکایی‌ها به عملکرد حزب توده اشراف داشتند و هم شخص دکتر مصدق و این سخن که آمریکایی‌ها به دلیل نگرانی از گسترش چپ در ایران با کودتا همراه شدند از اساس خلاف واقع است. سفیر واشنگتن در تهران یک روز قبل از کودتا این‌گونه وانمود می‌کند که گویا کشورش از گسترش چپ در ایران نگران است و دولت مصدق برای رفع این نگرانی باید محدودیت‌هایی در تظاهرات اعمال کند، امّا اعمال محدودیت دیر هنگام متأسفانه موجب شد که مردم در روز کودتا به میدان نیایند و زمینه برای جولان بیگانگان و عوامل داخلی‌شان کاملاً مهیا شود.آنچه در این زمینه حائز اهمیت و درخور توجه خواهد بود ارتباط پنهان بین جریانات پان‌ایرانیست‌ و چپ‌گرایان تندرو است. علاوه بر ارتباط دو جریان تندرو چپ و راست با رزم‌آرا، متأثر از این امر یا به دلیل وجود اشتراک در اهداف، ارتباطاتی نیز مستقیماً بین آنها وجود داشته است. همان‌گونه که اشاره شد، پان‌ایرانیست‌ها مقابله با حزب توده را جزو اهداف خود قرار داده بودند و برخورد با ایادی مسکو را از افتخارات خود قلمداد می‌کردند، اما ارتباطات پنهان آنان بسیار تأمل برانگیز بود تا جایی که حتی سالم‌ترین عنصر پان‌ایرانیست یعنی فروهر نیز در این وادی، ارتباطات تأمل برانگیزی داشته است: «یکی دیگر که در مورد او جمع بین ضدین شده بود داریوش فروهر رهبر و سرور پان‌ایرانیستها بود. رفقای حزبی فروهر و پروانه فروهر و دانشجویان وابسته به حزب آنها که در سازمان دانشجویان جبهه ملی بودند بیشتر با همان عناصر چپی افراطی همکاری داشتند تا با دانشجویان در خط جبهه ملی... مسئول سازمان دانشجویان آقای هدایت‌الله متین دفتری هم بیشتر با همین گروه‌های مخالف مربوط بود و آنها را تقویت می‌کرد. من به عنوان مسئول کل تشکیلات یکی دو بار به ایشان تذکر دادم ولی تغییری در روش او حاصل نشد.»(همان، ص261) متأسفانه به دلیل ضدیت پررنگتر پان‌ایرانیست‌ها با اسلامگرایان، حتی عناصر غیروابسته این جریان نه تنها در مورد وابستگی‌های آشکار افراد پان‌ایرانیست به انگلیس واکنش درخوری از خود بروز نمی‌دادند، بلکه با عناصر چپ‌گرای تندرو که وجهه همت خود را مقابله با اعتقادات مذهبی جامعه قرار داده بودند به نوعی احساس نزدیکی می‌نمودند. آقای ناصر انقطاع در این اثر می‌خواهد اینگونه وانمود نماید که بعد از مشخص شدن ارتباط پزشکپور با انگلیس، افرادی چون فروهر و حتی خودش از وی فاصله ‌گرفتند، اما این‌گونه نیست. به اعتراف روایات همین کتاب حتی بعد از محرز شدن ارتباط پزشکپور با انگلیس و شکل‌گیری سه دسته مستقل پان‌ایرانیست باز هم ارتباطات بین آنها وجود داشته است: «در این زمان، انشعاب‌های یکم و دوم پان‌ایرانیستها رخ داده بود، و سه سازمان جداگانه (حزب پان‌ایرانیست، حزب ملت ایران و سازمان پان‌ایرانیست) هر یک برای خود تشکیلات مستقلی داشتند. ولی چون هموندان هر سه سازمان در آغاز یکی بودند، و از این گذشته یک خطر بزرگ، جنبش مردمی ایران را تهدید می‌کرد، پان‌ایرانیست‌ها با این استدلال که همه ایرانی هستیم و ایرانی بودن برتر از تشکیلات و سازمان‌های سیاسی است، بسان هموندان یک گروه، در کنار یکدیگر در راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات ملی سی‌ام تیر شرکت کردند.» (ص59) بنابراین به هیچ وجه وابستگی پزشکپور مانع همکاری تنگاتنگ آنها نبوده است. بعد از انقلاب نیز که ارتباط پزشکپور با ساواک آشکار می‌شود باز هم ارتباط پان‌ایرانیست‌ها با وی ادامه می‌یابد و این بدان معنی است که اختلافات بین سه سازمان پان‌ایرانیست به دلیل وابستگی برخی از سران آنها به بیگانه و ساواک نبوده است. محمدحسین موسوی - قائم‌مقام حزب رستاخیز- در خاطرات خود در مورد ارتباط پزشکپور با ساواک این‌گونه‌ می‌گوید: «پرویز ثابتی مقام امنیتی معروف در انتخابات رستاخیزی درباره دو نفر با من صحبت کرد: محسن پزشکپور از خوزستان و احمد بنی‌احمد از تبریز. این صحبت نه به صورت درخواست بلکه به صورت بحث درباره ضرورت‌های روز بود.» (یادمانده‌ها از بربادرفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی، انتشارات مهر در کلن، سال 1382 ص252) همچنین ارتشبد قره‌باغی به صراحت می‌گوید ریاست ساواک آقای پزشکپور را از خودشان معرفی می‌کرده است: «در همان روزهای اول که ما به مجلس رفتیم برای معرفی کابینه و گرفتن رای اعتماد، من به معاون پارلمانی وزارت کشور گفتم میل دارم در پایان جلسه با آقای پزشکپور که رهبر حزب پان‌ایرانیست‌ و از مخالفین دولت بود صحبت کنم... ولی من یک بار، حالا یادم نیست که دقیقاً چه وقت بود، سپهبد مقدم را دیدم و صحبت کردم. گفت بله، اینها مال خودمان هستند و اشکال ندارد که این صحبت‌ها بشود.» (چه شد که چنان شد؛ بررسی وقایع سال¬های 1356 و 1357، گفت و گوی احمد احرار با ارتشبد عباس قره¬باغی، سانفرانسیسکو: نشر آران، 1377، صص34-33)با وجود ارتباط روشن پزشکپور با انگلیس‌ و در خدمت ساواک بودن، هم قبل از انقلاب روابط پان‌ایرانیست‌ها با او به گونه‌ای نبود که وی را خائن به آرمانهای خود بدانند و هم بعد از انقلاب که پزشکپور از کرده‌های خود در خارج ابراز ندامت نمود و به کشور بازگشت، فروهر از جمله کسانی بود که به دیدار وی رفت و در مقام تجلیل از او برآمد. از این‌رو به نظر نمی‌رسد موضعگیری‌های آقای انقطاع در مورد اولین رئیس پان‌ایرانیست‌ها مبنای آرمانی داشته باشد، بلکه بیشتر باید آن را ناشی از مسائل شخصی دانست؛ زیرا نویسنده نیز برخلاف تصویری که امروز از خود ارائه می‌دهد با تفاوتهایی عملکردی مشابه با پزشکپور در وابستگی به دیکتاتوری داشته است. آقای انقطاع انتظار دارد خواننده کتاب بپذیرد مقالاتی که با امضای وی علیه دکتر مصدق در نشریه حزب ایرانیان به چاپ می‌رسیده مربوط به ساواک بوده است؛ همچنین همکاری با حزب رستاخیز و مقاله ‌نویسی در ارگان این حزب فراگیر نیز می‌بایست به نوعی توجیه می‌شد. نویسنده که مایل است امروز به عنوان عنصری طرفدار نهضت ملی معرفی شود برای پاک ‌کردن عملکرد خویش در دوران پس از کودتای 28 مرداد توجیهاتی دارد که بر ابهامات عملکردهایش بیشتر می‌افزاید. آقای انقطاع مدعی است مطالب منتشر شده در نشریه تحت سردبیری وی، کاملاًً توسط ساواک مشخص می‌شده و حتی برخلاف میل وی مقالاتی به نامش در نشریه به چاپ می‌رسیده است؛ در حالی که خواننده بلافاصله در برابر این توجیهات خواهد گفت چه اجباری به کار در نشریه‌ای که آقای انقطاع کمترین شأن حرفه‌ای و انسانی در آن نداشته احساس می‌شده است؟ و اگر باز هم به این نوع کار ادامه ‌داده تا حزب ایرانیان با تشکیل حزب رستاخیز عملاً منحل گردید، این بدان معناست که به درج مطالب سراسر تملق شاه¬پرستانه! و فحاشی علیه دکتر مصدق رضایت داشته است. هرچند نویسنده مدعی است که با انحلال حزب و ادغام آن در حزب رستاخیز وجدانش آسوده شده و یک شب خواب راحت کرده است، اما نمی‌گوید که مجدداً به عنوان همکار ثابت ارگان تنها حزب دیکتاتوری پهلوی به فعالیت مطبوعاتی خود ادامه داده است؛ بنابراین تلاش آقای انقطاع برای معرفی خود به عنوان طرفدار مصدق، بیشتر به شوخی می‌ماند. جالب این‌ که ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با نیروهای سلطنت‌طلب داخل کشور به همکاری می‌پردازد، در حالی‌ که ملیون طرفدار دکتر مصدق همچون دکتر سنجابی، فروهر و... از انقلاب اسلامی استقبال و با آن همکاری ‌کردند. انقطاع که به دلیل مواضع تند خود علیه مذهب و نیروهای مذهبی مدعی است رژیم جمهوری اسلامی خفقانی به مراتب سخت‌تر از رژیم شاه برقرار کرد معترف است که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب مقاله‌ای به چاپ رسانده که در آن از فروهر به دلیل همکاری با جمهوری اسلامی انتقاد کرده است، با این وجود کسی متعرض روزنامه‌نویس حزب رستاخیز نمی‌شود، یعنی فردی چون آقای انقطاع بعد از انقلاب نه تنها از آزادی کامل برخوردار بوده است، بلکه به صراحت نیز از انقلاب مردم که به سلطه بیگانه بر کشور پایان داد انتقاد می‌کند. نویسنده برای حمله به انقلابی که چند روز از عمر آن بیشتر نگذشته است جمله‌ای را به امام نسبت می‌دهد که هرگز وجود خارجی‌ ندارد. این جمله که «اینها (پان‌ایرانیست‌ها) از پس‌مانده‌ی گبرهای متعدد(!) هستند که صحبت از شئون ملی و از پان‌ایرانیسم می‌کردند (!)» به هیچ‌وجه از سوی امام خمینی(ره) مطرح نگردیده است، اما ظاهراً‌ آقای انقطاع برای توجیه خواننده خود مجبور گشته چنین نسبتی را به ایشان بدهد، وگرنه هر محقق منصفی سؤال خواهد کرد بر چه اساسی انقلاب اسلامی مستحق چنین حملاتی بوده، در حالی ‌که هنوز عملکردی نداشته که بتوان بر آن تاخت: «بهر روی در همان روزها، با شنیدن سخنان خمینی، مقاله‌ای را در صفحه یکم هفته نامه جوانان چاپ تهران (گویا در تاریخ اردیبهشت یا خردادماه 1358 بود) به سردبیری «ر. اعتمادی» زیر عنوان «آقای فروهر با شما هستم» نوشتم و ضمن سرزنش وی در همکاری با رژیمی که ملت گرایان را بی‌دین یا از دین برگشته می‌خواند، بویژه یادآور شدم که: «اکنون که بیشتر ایرانیان آزادانه بهرگونه که می‌توانستند از ایران گریخته و یا خانه‌نشین شده‌اند، «تو چرا با خلیفه بیعت کرده‌ای؟» (ص188) به راستی یک‌ ماه بعد از پیروزی انقلاب جز ساواکی‌ها و وابستگان بسیار نزدیک به دربار پهلوی چه کسانی از ایران گریخته بودند؟ کدام آزاد اندیشی در عرض چند روز به این نتیجه رسیده بود انقلاب مردم ایران که به استبداد و حاکمیت بیگانه پایان داده، قادر نخواهد بود آزادی را تامین کند؟ آیا اتخاذ چنین مواضعی جز از آن است که افرادی چون آقای انقطاع برخلاف توصیه‌های خود به دیگران برخورد از سر خصومت با انقلاب اسلامی داشتند: «در روزها و ماههای هراس‌انگیز و پرتشنج پس از 22 بهمن 1357، بویژه در روزهای دوازدهم تا بیست و دوم بهمن که شاه رفته و خمینی هنوز رشته‌ی کارها را به دست نگرفته بود، چیزی که بیش از همه رواج داشت، بازار تهمت و افترا و بهتان بود که از هر سوی نسبت به هر کس روا می‌شد. بسیاری از ما ایرانی‌ها، در دشمنی‌های خود نسبت به دیگران، هرگز رعایت جوانمردی و انصاف را نمی‌کنیم و زمانی که بهر انگیزه‌ای، یا بعلت حسادت، یا بدلیل برخوردهای عقیدتی و یا حتا به انگیزه‌های زیان‌های اندک مالی، و یا شغلی که از کسی دیده‌ایم، اگر دستمان برسد، و نیرو پیدا کنیم، تا پای گرفتن جان آنکس که وی را دشمن می‌دانیم، ایستاده‌ایم.»(ص190) خواننده کتاب به سهولت می‌تواند قضاوت کند که چه کسی برخورد از روی حب و بغض دارد؛ افرادی چون آقای انقطاع که در تثبیت دیکتاتوری پهلوی نقش کلیدی داشتند و حتی بعد از تشکیل نظام تک حزبی و کشتار و شکنجه گسترده مبارزان و آزادیخواهان توسط ساواک همچنان نقش مبلغان دیکتاتوری را ایفا می‌کردند و بعد از انقلاب نیز آزادانه به قلم فرسایی علیه انقلاب می‌پرداختند و کسی متعرض آنان نمی‌شد یا مردم منزجر از دیکتاتوری؟ حتی آقای فروهر به عنوان موجه‌ترین عنصر پان‌ایرانیست‌ که در حمله به خانه آیت‌الله کاشانی و قتل یکی از حاضران در آنجا نقش داشت از آنجا که بعد از کودتا با حکومت کودتا همکاری نکرده بود به عنوان وزیر در دولت موقت به کار گرفته شد؛ بنابراین هرگز انقلاب اسلامی درصدد برخورد تلافی‌جویانه نبود. قدرناشناسی نسبت به لطف و کرامت بی‌مثال مردم ایران که این‌گونه با مروت از خطاهای وابستگان به دربار پهلوی می‌گذشتند، نشانه خصومت و عداوت با چنین نهضتی است. آقای انقطاع مدعی است که در طول یک سال بعد از انقلاب 682 نفر به مجازات رسیدند و این آمار مجازات شدگان را نشانه «سبعیت» انقلاب اسلامی می‌داند. این در حالی است که در ایران چند هزار ساواکی وجود داشت، گارد شاهنشاهی به جنایت زیادی دست زده بود، دربار پهلوی و حواشی آن جنایات زیادی را مرتکب شده بودند، فرماندهان حکومت نظامی در سراسر کشور در خیابانها به قتل عام مردم پرداخته بودند، رکن دوم ارتش و شهربانی در شکنجه و قتل فرهیختگان و صاحبان فکر مبارز این سرزمین با ساواک مشارکت می‌کردند و... اما از میان این خیل قابل توجه که مستقیماً در کشتار مردم ایران دست داشتند به ادعای آقای انقطاع صرفاً 682 نفر مجازات ‌شدند. آیا اگر این رقم ادعایی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را دقیق بپنداریم می‌توانیم ادعا کنیم که بعد از انقلاب بدتر از زمان حاکمیت پهلوی عمل شده است؟ جالب این که این ادعا  از جانب کسی مطرح می‌شود که مجازات انتقاد بحق از عملکرد دکتر مصدق در مورد تعطیلی مجلس را مرگ می‌داند، اما محاکمه عاملان کشتار مردم را به غیرمنصفانه‌ترین شکل محکوم می‌سازد و جالب‌تر اینکه آقای انقطاع برای موجه نشان دادن تبلیغات غیرمنصفانه خود به اظهارات مسعود رجوی استناد می‌جوید: «یادم می‌آید زمانی که مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق از ایران گریخت و به پاریس رفت، خبرنگار بی‌بی‌سی با او گفتگویی را انجام داد که از رادیو بی‌بی‌سی پخش شد. رجوی در پاسخ خبرنگاری که از او پرسیده بود: آیا شاه بیشتر شما را آسیب رسانید یا خمینی؟ بروشنی پاسخ داد: شاه در برابر خمینی، مانند گوسفند بی‌آزاری بود.» (ص235) توسل به تبلیغات مسعود رجوی که حتی اپوزیسیون به وی عنوان توپخانه اتهام زنی داده است نشان از ناتوانی آقای انقطاع برای اثبات برخوردهای غیرمنصفانه‌اش دارد. جمهوری اسلامی برای اولین بار در تاریخ معاصر این مرز و بوم اثبات کرد که بیش از هر مدعی ایران¬خواهی از کیان این مرز و بوم دفاع کرده است. پان‌ایرانیستها که در زمان تصویب کاپیتولاسیون ترجیح دادند سکوت نمایند در حالی ‌که چنین لایحه‌ای عملاً حاکمیت ملی ایران را نقض می‌کرد، چگونه می‌توانند خود را بیشتر از امام خمینی دوستدار ایران جلوه‌گر سازند؟ بر اساس مستندات مسلم تاریخی کسی که در اوج خفقان از عزت ملی کشور دفاعی غیرتمندانه کرد هیچ‌یک از مدعیان وطن‌پرستی از سنخ پان‌ایرانیست‌ها و حتی ملیون نبودند؛ زیرا همزمان با نقض حاکمیت ملی کشور، همه ملیون سیاست سکوت و صبر را در پیش گرفته بودند: «شورای عالی جبهه ملی در پائیز 1342 چند بار تشکیل جلسه داد اما در اتخاذ یک سیاست هماهنگ و فعال برای مقابله با رژیم به نتیجه‌ای نرسید و در عوض آنچه را که به «سیاست صبر و انتظار» معروف شد در پیش گرفت... از این زمان به بعد سازمان دانشجویی جبهه ملی به صورت یک نیروی مستقل سیاسی درآمد.» (کنفدراسیون؛ تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57-1332، انتشارات شیرازه، سال 1378، صص3-172) شاپور بختیار و ابوالحسن بنی‌صدر نیز در خاطرات خود به این واقعیت اذعان دارند. بنابراین در شرایط سخت مبارزه که تمامی ملیون داخل کشور صحنه مبارزه را ترک کرده بودند و فقط در خارج کشور سازمان دانشجویان جبهه ملی فعالیت خود را دنبال می‌کرد فقط امام خمینی(ره) بود که به اعتراف موافق و مخالف از منافع ملی کشور مردانه دفاع می‌کرد: «با از میان رفتن جبهه ملی دوم آیت‌الله خمینی به صورت تنها صدای اعتراض اپوزیسیون در آمده بود... در پائیز همان سال منصور طی لایحه‌ای که تقدیم مجلس کرد، مصونیت کامل دیپلماتیک نظامیان آمریکایی و وابستگان آنان را خواستار شد. از دید بسیاری چنین کاری نقض حاکمیت ملی ایران بود، به طوری که حتی مجلس «دست نشانده» لایحه مزبور را فقط با 70 رأی موافق در مقابل 60 رأی مخالف و با تعداد زیادی آرای ممتنع به تصویب رساند... این رویداد سبب خشمی سراسری شد و مقدم بر همه آیت‌الله خمینی طی سخنانی هم دولت و هم شخص شاه را شدیداً مورد انتقاد قرار داد.»(همان، صص2-190) بنابراین قبل از پیروزی نهضت اسلامی که بسیاری از مدعیان، صحنه مبارزه را ترک کرده بودند و حاضر نبودند هزینه سنگین مقابله با نقض حاکمیت ملی توسط بیگانگان را تحمل کنند این امام خمینی بود که از کیان کشور به دفاع پرداخت. پس از انقلاب نیز دفاع از تمامیت ارضی کشور به نوعی از سوی رهبری ایران وظیفه ملی و دینی قلمداد و کارنامه‌ای درخشان آفریده شد که سالیان سال درسی برای کسانی خواهد بود که چشمداشتی حتی به یک وجب خاک ایران داشته باشند؛ زیرا از تمامیت ارضی کشور برای اولین بار افرادی تا پای جان دفاع کردند که تربیت شده مکتب اسلام به رهبری خمینی بودند. همچنین فراموش نکرده‌ایم که برخی افراد بعد از سقوط رژیم پهلوی قصد داشتند نام «خلیج‌ اسلامی» را به جای «خلیج فارس» در افکار عمومی جا بیندازند، اما این حرکت به شدت از سوی کسی که آقای انقطاع به طور کاملاً غیرمنصفانه‌ای به عداوت با او پرداخته محکوم شد. نویسنده همچنین در مورد جزایر سه‌گانه متعلق به ایران با آن ‌که به خیانت شاه در این ارتباط اذعان دارد حاضر نیست حتی در این زمینه به تحسین از عملکرد رهبری انقلاب اسلامی بپردازد، علی‌رغم اینکه ضمن نقل خاطراتی به واقعیت‌هایی در مورد جزایر اعتراف دارد: «مهمترین بخش از نوشته‌ی تیمسار دریابد فرح‌الله رسایی آنجاست که می‌نویسد: ...از آن تاریخ جزیره ابوموسا به دو بخش تقسیم گردید و قسمت شرقی آن در اختیار دولت ایران قرار گرفت... ولی حقیقت آن است که دولت شاه ضمن بستن پیمانی که هرگز آن را برای ملت ایران در آن روزها فاش نکرد، پذیرفت که جزیره‌های یاد شده را با امارات متحده مشترکاً اداره و فرمانروایی کنند، و شاید تصرف نکردن دو جزیره تنب بزرگ و کوچک نیز بهمین انگیزه بود. این نکته محرمانه، پس از انقلاب بهمن سال 57 اندک اندک فاش شد. و اکنون آخوندها بگفته‌ی معروف «دبه» درآورده و آن بخش باختری را نیز از آن ایران کرده‌اند، و امارات متحده از این نکته خشمگین است و همه‌ی سروصداهایی که در این سالها بلند است مربوط به این بخش از جزیره ابوموسا است.»(صص161-160)بررسی عملکرد پان‌ایرانیست‌ها در مورد تجزیه بحرین از خاک ایران نیز به روشنی خیانت‌بار بودن آن را عیان می¬سازد و همان‌گونه که آقای انقطاع معترف است حتی افرادی چون آقای پزشکپور در سناریوی فریب مردم شرکت کردند و بدون ایفای نقش آنان این خیانت به سهولت نمی‌توانست رسمیت یابد. بالاترین اقدام موجه‌ترین پان‌ایرانیست یعنی آقای فروهر، کفن پوشیدن و سر چهارراه ایستادن بوده است. در واقع همین آقای فروهر که در واکنش به یک انتقاد منطقی اقدام به قتل نفس می‌کند، در جریان این خیانت بزرگ به طور مسالمت‌جویانه¬ای واکنش نشان می‌دهد و به آرام‌ترین شکل ممکن با آن مخالفت می‌ورزد. این که چرا پان‌ایرانیست‌های مدعی دفاع از تمامیت ارضی کشور (که حتی شعار بازگرداندن بخش‌های جدا شده از ایران را سرلوحه برنامه‌هایشان قرارداده بودند) در زمان جدایی بحرین از ایران، کارنامه سیاهی از خود ارائه می‌دهند حدیث مفصلی دارد. قطعاً اگر روس‌ها به دنبال تجزیه بخشی از خاک ایران بودند واکنش پان‌ایرانیست‌ها نه تنها همراهی نبود بلکه جنجال‌ها به پا می‌کردند، اما در برابر انگلیس‌، دریغ از واکنشی! همچنین در مورد جزایر سه گانه، همان‌گونه که می‌دانیم انگلیسی‌ها برای اینکه خیانت شاه نزد ملت آشکار نگردد اجازه دادند نیروهای ارتش ایران در جزیره ابوموسی پیاده شوند، اما هرگز به ترکیب جزیره که کاملاً تحت حاکمیت امارات بود دست زده نشد. یعنی جزیره ابوموسی توسط شُرطه (پلیس) امارات اداره می‌شد، تأمین همه مایحتاج جزیره به عهده امارات بود، صرفاً اتباع امارات در آن زندگی می‌کردند و خدمات فرهنگی مانند آموزش و پرورش و خدمات رفاهی و غیره جملگی توسط این کشور عرضه می‌گشت. حتی ساکنان ابوموسی ماهیانه رقم چشمگیری به عنوان حقوق دریافت می‌داشتند. حضور نظامی ایران صرفاً در جزیره ابوموسی تشریفاتی بود؛ زیرا بافت جزیره کاملاً حکایت از مالکیت امارات بر آن داشت. آیا این فریب بزرگ از دید پان‌ایرانیست‌ها پنهان مانده بود؟ رهبری انقلاب اسلامی ایران بعد از پیروزی انقلاب به این فریب پایان داد و امروز علاوه بر حضور نیروهای ایران در سه جزیره تمامی ساکنان جزایر، ایرانی هستند و حاکمیت واقعی ایران بر این بخش از سرزمین خود بعد از سالها تثبیت شده است. در این شرایط، آیا خواننده اثر نخواهد پرسید چرا عداوت‌های بی‌منطق و کور افرادی چون آقای انقطاع مانع از اذعان به این واقعیت می‌شود که بعد از چندین سده برای اولین بار حکومتی در ایران شکل گرفته که قاطعانه پاسدار تمامیت ارضی کشور است و این امر را نه در شعار و گفتار زیبا، بلکه در میدان عمل به اثبات رسانده است.از آنجا که آقای انقطاع اصل را بر پذیرش واقعیت در این کتاب نگذاشته است تناقضات بسیاری در گفتارش رخ می‌نماید. وی از یک سو خود را به شدت ضد چپ نشان می‌دهد و از سوی دیگر از چپ‌های وابسته به غرب دفاع چشمگیری می‌کند. دفاع از مجاهدین خلق که با وجود ظاهر چپ، امروز در خدمت سرویس‌های اطلاعاتی غربی، حتی اسرائیل، قرار دارند برای خواننده بسیار تعجب برانگیز است، به ویژه که آقای انقطاع معترف است در جریان فراری دادن بنی‌صدر از ایران توسط مجاهدین خلق، پان‌ایرانیست‌ها با این سازمان همکاری تنگاتنگی داشته‌اند. ازجمله گروهی که نویسنده از آنان تجلیل فراوان می‌کند گروه اتحادیه کمونیست‌هاست که در اوایل انقلاب توسط آمریکایی‌ها شکل گرفت و برای ایجاد جنگ قومیت‌ها در ایران به کار گرفته شد. آقای انقطاع برای اینکه بتواند از این گروه که هویت ظاهری آن کاملاً مارکسیستی بود دفاع کند این‌گونه می‌گوید: «در سال‌های 59 و 60 گروه دیگری در برابر فرمانروایان خودکامه جمهوری اسلامی بپاخاستند و در اندک زمان هواداران فراوانی را در شمال ایران (استان مازندران) پیدا کردند. «کمونیست‌ها» این گروه را وابسته به خود می‌دانند. ولی در حقیقت کاملاً چنین نیست. و باید دانست هنگامی که بر شمار هواداران این گروه افزوده شد، باز هم مانند بیشتر سازمان‌های سیاسی ایران دچار انشعاب و دو دستگی شدند. یک دسته راه ملایم‌تری را در پیش گرفتند و گرایش بیشتری را به ملیون پیدا کرده و گفتند: «ما باید با مردم و با ملت همراه شویم و بحث‌های کمونیستی و دیالکتیک‌های پیچیده را رها کنیم و پایه‌های فکری خود را در میان مردم استوار کنیم.» دسته‌ی دیگر بعکس هوادار ایستادگی و پایداری سخت و مسلحانه در برابر رژیم شدند و تشکیلات اینها گسترده‌تر از گروه نخست شد، و در جنگل‌های خاوری مازندران در نزدیکی‌های آمل (پیرامون زرکه و محمودآباد) پایگاهی را پدید آوردند... در شامگاه روز پنجم بهمن 1360 ناگهان تفنگ‌داران سربدار در چهار ستون مهم به شهر تاختند و در ظرف مدتی کمتر از سه ساعت بدون درگیری و خونریزی سراسر آمل را زیر چیرگی گرفتند...» (صص2-221) حتی اگر این اظهارات درست باشد که گروه مزبور به دو دسته تقسیم شده بود و برخی به امور تئوریک تمایل بیشتری یافته بودند و برخی به حرکت مسلحانه اصرار می‌ورزیدند، به طور قطع آنان که به شهر آمل حمله‌ور شدند ظاهر مارکسیست را برای خود برگزیده بودند؛ بنابراین دفاع از این گروه مارکسیستی که در شمال کشور دست به سلاح برده بودند برای خواننده محل تأمل می‌شود، زیرا مگر جز این تبلیغ می‌شد که پان‌ایرانیست‌ها، گروههای چپ را که خواهان تجزیه شمال کشور بودند، دشمن خود ‌می¬پنداشتند، پس چگونه یک گروه مارکسیستی که رسماً درصدد اشغال شهرهایی از کشور برآمده بود این‌گونه محبوب آقای انقطاع به عنوان یک پان‌ایرانیست!! می‌شود تا جایی‌که بعد از مقدمه‌چینی‌ها در مورد این ‌که عده‌ای از این گروه که به مبارزه مسلحانه پشت کردند به ملیون روی آورده بودند، با این جمله اذعان می‌دارد که این گروه صرفاً ظاهری مارکسیستی داشته است: «شیوه اندیشه‌ی سیاسی این دلاوران درخور نگرش نیست آنچه درخور نگرش است آن است که این قهرمانان، در راه اندیشه و آرمان خود جان باختند.»(ص231) با این اظهار آقای انقطاع همه صغرا و کبرا چیدن‌هایش برای کمرنگ نشان دادن ظاهر مارکسیستی پان‌ایرانیست‌ها رنگ می‌بازد و ضدیت با مارکسیست‌ها به فراموشی سپرده می‌شود.این اظهارات برای خواننده به خوبی روشن می‌سازد که مسئله افرادی چون آقای انقطاع ضدیت با مارکسیسم نیست، بلکه برای آنها به عنوان دست پروردگان یک قطب قدرت، مقابله با نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در ایران موضوعیت دارد والا اگر یک گروه مارکسیستی دست ساخته لندن و واشنگتن باشد همچون قهرمان از آن تجلیل می‌شود.حمایت آشکار آقای انقطاع از برخی گروه‌های مارکسیستی وابستگی این گروه‌ها را به غرب روشن می‌سازد، والا اگر این گروه‌های مارکسیستی وابسته به شوروی بودند در پرتو شعار پان‌ایرانیسم به مقابله با آنها برمی‌خاستند. در این میان دفاع آقای انقطاع از شاخه نظامی حزب توده برای مورخان و تاریخ‌نگاران بسیار محل تأمل است. شاخه نظامی حزب توده در زمانی که کیانوری رهبری آن را به عهده داشت در ارتباط با رزم‌آرا اقداماتی را صورت داد که هنوز بعد از گذشت سال‌ها در پرده ابهام قرار دارد. این‌ که فردی چون آقای انقطاع در کتاب خاطراتش به صورت کاملاً بی‌ارتباط، صرفاً از چند گروه مارکسیستی دفاع می‌کند آیا به این معنی نیست که وی از نفوذ قدرت‌های غربی در آنها مطلع است؟ پاسخ به این سؤال هرچه باشد می‌تواند زمینه تحقیقی گسترده را در مورد گروه سازی در دهه 20 فراهم آورد، گروه‌هایی که به حسب ظاهر با هم متفاوت بودند، اما یک هدف را دنبال می‌کردند و آن فراهم کردن زمینه مجدد استیلای انگلیس بر منابع نفتی ایران بود. راست‌گرایان پان‌ایرانیست و توده نفتی‌ها هر دو توانستند با عملکرد خود موجبات یأس و سرخوردگی اقشار مختلف مسلمان کشور را فراهم آورند. قطعاً بدون همراهی این گروه‌ها دشمنان ملت ایران قادر نبودند با کودتا بار دیگر محمدرضا پهلوی را به قدرت رسانند.در آخرین فراز از این نوشتار مناسب خواهد بود به این نکته اشاره شود که در کنار تناقض‌های بسیار این کتاب، اشتباهات فراوانی نیز خودنمایی می‌کند که برخی از آنها احتمالاً به دلیل عدم اطلاع دقیق نویسنده از تاریخ است. برای نمونه در صفحه 130 آمده است که در سال 1334 جبهه مترقی مرکب از مدیران وابسته به آمریکا و انگلیس شکل گرفت. در حالی ‌که گروه مدیران انگلیسی در این سال گروه ترقیخواه را به ریاست احمد آرامش تشکیل دادند و بعدها در سال 1339 آمریکایی‌ها کانون مترقی را به ریاست حسنعلی منصور به وجود آوردند تا بتوانند جای پای خود را در ایران در رقابت با لندن مستحکم سازند. با کشته شدن احمد آرامش این رقابت به نفع واشنگتن پایان یافت. عنوان کانون ترقیخواه برای جناح مدیران انگلیسی غلط است و صحیح آن گروه ترقیخواه است. همچنین در صفحه 200 آمده است: «حسین شریعتمداری برادر حسن شریعتمداری مدیر مسئول کیهان اشغال شده تهران است». باید عرض شود مدیر مسئول کیهان همان حسین شریعتمداری است و حسن شریعتمداری فرزند سیدکاظم شریعتمداری است و این دو رابطه برادرانه‌ای با هم ندارند، مگر اینکه دو شخصیت ذکر شده اول یکی باشند. همچنین نمی‌توان از اشتباهات عامدانه فراوان در این اثر چشم پوشید، ازجمله این ادعا که در قبل از انقلاب اسلامی، ایرانی پناهنده سیاسی نداشتیم. بر هیچ‌کس پوشیده نیست که بزرگترین جنبش دانشجویی در دوران رژیم پهلوی در خارج از کشور شکل گرفت؛ زیرا خفقان سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد موجب پناهندگی روزافزون به خارج کشور می‌شد و همین پناهندگان بزرگترین جنبش دانشجویی را در تاریخ ایران و حتی سایر کشورها به وجود آوردند. ادعای این‌ که آیت‌الله کاشانی در کودتای 28 مرداد دخالت داشت کاملاً خلاف واقع است، همچنین حضور امام خمینی در میان نیروهای حمله کننده به حزب پان‌ایرانیست خلاف واقع دیگری است که هر خواننده‌ای آن را به حساب ضدیت بیش از حد آقای انقطاع با رهبری انقلاب اسلامی خواهد گذاشت؛ زیرا در آن زمان امام علاوه بر داشتن سنی بالای 60 سال یکی از مدرسان بزرگ حوزه علمیه قم بودند. البته چون نویسنده خود می‌داند که ادعای مزبور، دروغ بسیار بزرگی است آن را به مسعودی نسبت می‌دهد. ضدیت آقای انقطاع در این کتاب با شخصیت‌های مذهبی به قدری پررنگ است که حتی حاضر نمی‌شود از قیام 15 خرداد 42 به رهبری امام علیه استبداد و سلطه بیگانه ذکری به میان آورد یا زمانی که از افراد دخیل در کودتای 28 مرداد یاد می‌کند در ذیل نام مصطفی کاشانی نام پسر سیدابوالقاسم کاشانی را قید می‌کند، اما زمانی که نام سرلشکر دفتری را قید می‌کند نسبت وی را با دکتر مصدق مشخص نمی‌سازد. با وجود همه این‌ عداوت‌ها و خطاها در کتاب «پنجاه سال تاریخ با پان‌ایرانیست‌ها» باید اذعان داشت این اثر می‌تواند در شناخت تاریخ معاصر بسیار مؤثر باشد و شاید بدون شناخت عملکرد گروه‌های تندرو و اعمال غلط‌انداز آنها قادر به تحلیل دقیق رخدادهای تاریخی نباشیم. این اثر با وجود این ‌که توسط کسی به نگارش درآمده که از اعتبار سیاسی چندانی برخوردار نیست اما ناگزیریم جریان‌های افراطی دست ساخته را از زبان دست‌اندرکاران آن بهتر بشناسیم.


دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران