بازخوانی بسترهای پذیرش قطعنامه 598 از دیدگاه امام خمینی(ره)


سارا حائری
2005 بازدید

مبانی کلامی - سیاسی اندیشه ولایت فقیه
اولین دستاورد فرهنگی دفاع مقدس، «توسعه اندیشه ولایت فقیه در جهان» و تاثیر آن در هدایت جنگ و مدیریت درگیری با کفر است، اصل اندیشه ولایت فقیه را می توان از مدخل مباحث فقهی مورد گفت وگو قرار داد و به دنبال ارزیابی ادله نقلی برای اثبات ولایت فقیه بود، آن هم در چارچوبه ای که در پیش فرض های مسایل فقهی، فرض بلکه تعریف شده است.

ضرورت «حکومت» و «جهت گیری» آن
اصولا اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شانی از شئون حیات اجتماعی تعطیل پذیر نیست؛ یعنی نه این گونه است که حیات جامعه نسبت به شانی از شئون آن قابل تعطیل شدن باشد و نه به گونه ای است که بتوان این امر را بدون یک مدیریت و مهندسی اجتماعی سامان داد. لذا هم جامعه رو به تکامل دارد و دائما روابط آن در حال پیچیده ترشدن است و هم این تکامل بر اساس یک هماهنگی واقع می شود که می تواند ارکان مختلف جامعه را در مسیر این تکامل با هم هماهنگ نماید.
حال با توجه به همین دو نکته کافی است که ما ضرورت مدیریت اجتماعی را در تمامی شئون حیات اجتماعی بپذیریم؛ یعنی «ولایت» و سرپرستی که شئون مختلف را بر یک محور تنظیم و بین آن ها تناسب ایجاد می کند، باید به گونه ای عمل کند تا پرورش اجتماعی در هیچ مرتبه ای تعطیل نشود و یا هم چون اشکال کاریکاتوری، صورت ناهماهنگی به خود نگیرد. این هماهنگی تکامل اجتماعی برپایه یک «مدیریت تاریخی و اجتماعی» واقع می شود. بنابراین این نوع مدیریت، ضرورت بقای جوامع انسانی است.
نکته دوم این است که این مدیریت یا بر پایه عبودیت و بندگی خدای متعال است و هماهنگی شئون اجتماعی را برای توسعه تقرب بندگی و پرستش حضرت حق سامان می دهد، یا این که مدیریتی است که بر مبنای عبودیت و پرستش نیست و این هماهنگ سازی را بر پایه توسعه پرستش دنیا سازماندهی می کند. با این وصف فرض سومی وجود ندارد چون مبنای این اداره و مهندسی اجتماعی یا عبودیت است و یا این عنصر حیات بخش در آن ملحوظ نیست. اگر این اداره بر مبنای عبودیت الهی شکل نگرفت حتما انگیزه حاکم بر چنین توسعه ای، انگیزه میل به دنیا خواهد بود. پس مقدمه دوم این است که چون مدیریت اجتماعی نمی تواند بدون یک هدف، یک انگیزه مطرح شود لاجرم یا باید آن انگیزه را به توسعه تعبد و بندگی تعریف نماییم یا آن که انگیزه حاکم بر آن را حتما نیل به دنیا بدانیم. از همین جاست که می توان کلیه نظام های حکومتی و مدیریتی را که حاکم بر تاریخ بشریت اند به دو دسته تقسیم نمود:
1. نظام های «مدیریت الهی» که تحت مدیریت، اشراف و تعالیم انبیای الهی و اوصیای معصوم (ع) هستند و به دنبال ایجاد یک بستر اجتماعی برای توسعه کلمه توحید و عبودیت خدای متعال می باشند.
2. نظام های «مدیریت مادی» و ضد دینی که تجلی مدیریت فراعنه تاریخ اند و قطب مخالف انبیای الهی (ع) محسوب می شوند.

تقابل تاریخی دو نوع مدیریت الهی و الحادی
اگر پذیرفتیم جوامع انسانی دارای حکومت اند و این حکومت هم یا مادی است و یا الهی و معلوم شد که هماهنگی همه شئون زندگی بر عهده حکومت و حاکمیت است، آن گاه می توان نتیجه گیری کرد که هر زاویه از زوایای زندگی اجتماعی که تحت مدیریت و ولایت دینی واقع می شود - یعنی مدیریتی که می خواهد این زاویه را بستر تقرب و بندگی خدای متعال و توسعه کلمه توحید قرار بدهد - حتما مورد تاخت وتاز و هجوم قدرت های مادی و توسعه دنیاپرستی قرار می گیرد تا بتواند وجود خود را بر چنین جوامعی تحمیل کند. از این مدخل، حکومت و مدیریت دینی برای ایجاد هماهنگی اجتماعی در مسیر قرب الهی، ضرورت و قطعیت می یابد، چون اصولا هدایت تکامل اجتماعی برای تکامل کلمه توحید و پرستش خدای متعال در زندگی اجتماعی بشر، رسالت حکومت دینی است و تعطیل شدن آن به معنای توسعه حکومت مادی و پذیرش سلطه حکومت غیر الهی بر روابط «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه است. از دیگر سو چون نمی توان مدیریت کفر را بر توسعه حیات انسانی پذیرفت، ضرورتا نقطه مقابل آن، باید «حکومت دینی» پذیرفته شود.

«عدالت» و «فقاهت»، دو ضابطه اصلی در تصدی منصب ولایت
بر این اساس می توان مدعی شد اندیشه «ولایت فقیه» بر پایه دو اندیشه استوار است:
1. ضرورت حکومت
2. درگیری دو نوع حاکمیت در طول تاریخ که توسعه هریک موجب تضییق دیگری است.
بر اساس این اندیشه، بنیان ولایت فقیه بر بنیان حکومت دینی است که این حکومت در عصر غیبت، قهرا در شکل حکومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دین، تفسیر می شود. به دیگر بیان اگر ضرورت حکومت دینی در عصر غیبت پذیرفته شد آن گاه نظام قدرتی که برای حکومت دینی تعریف می شود، ساختاری خواهد بود که بر محور «عدالت» و «فقاهت» شکل می گیرد. در این حال این دو امر جزو ضوابط مناصب اجتماعی به شمار می رود. چون بنابر این است که این حکومت، دینی باشد.
با بیان مطلب اخیر، سه اصل مورد دقت قرار گرفت:
اصل اول درباره ضرورت حکومت اجتماعی و لزوم مهندسی و مدیریت توسعه بود چون این توسعه تعطیل پذیر نیست و اصولا بدون هماهنگی واقع نمی شود. اصل دوم از ضرورت حکومت دینی از زاویه ضرورت جهت گیری در حکومت و مدیریت سخن می گفت؛ این که جهت گیری یا به سوی توسعه قرب است و یا در جهت توسعه پرستش دنیا و البته هیچ یک از این دو روند هم تعطیل پذیر نیست. و بالاخره اصل سوم به این مطلب اشعار داشت که چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهت گیری هم بر آن حاکم است لذا هرجا که پای مدیریت دینی در کار نباشد عملا حضور مدیریت کفر غیرقابل اجتناب می باشد. پس مدیریت دینی برای مهندسی اجتماعی در جهت توسعه تقرب، یک ضرورت محسوب می شود. این مدیریت دینی در عصر غیبت رسول اکرم (ص) و اوصیای معصومش (ع) بر مدار فقاهت و عدالت شکل می گیرد؛ یعنی ساختار نظام قدرت، مقید به «آگاهی» و «تعهد» دینی است.

«ولایت فقیه»، تئوری توسعه قدرت جهانی اسلام
حال بر اساس این تفسیر از ولایت فقیه، اولین امری که حکومت دینی باید در سایه ولایت فقیه انجام دهد، «توسعه کلمه ی توحید» در عالم است چون اساسا ولایت فقیه به عنوان یک تئوری قدرت در سطح جهانی مطرح است نه یک تئوری قدرت در سطح منطقه ای یا ملی؛ تا آن گاه سخن از مرزهای جغرافیای سیاسی به میان آید! این چیزی نیست جز تئوری توسعه کلمه توحید در سراسر دنیا که عهده دار گسترش بندگی خدا در تمامی کره خاک و منزوی کردن دولت کفر در تمامی اشکال آن است. این تفسیر از ضرورت حکومت، در متن خود تفسیری از رسالت حکومت دینی را ارایه می دهد. تمامی این معانی به راحتی از کلمات حضرت امام (قدس سره) نیز مشهود است.

نقش «دفاع مقدس» در توسعه قدرت جهانی اسلام
برپایه این اندیشه بود که حضرت امام (قدس سره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر قدرت در ایران، هجوم به کفر جهانی را آغاز کردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ به ویژه ایشان پس از تسخیر لانه جاسوسی، درگیری با کفر بین المللی را آشکار کردند. ایشان این اندیشه را در مقام عمل یک گام فراتر از درگیری استبداد منطقه ای به درگیری با کفر بین المللی کشاندند. این حرکت رفته رفته موجب شد تا انقلاب اسلامی به مرحله ای از توسعه سیاسی در دنیا نایل شود و از مرزهای جغرافیای ایران فراتر رود. طبیعی است که دشمن نیز آرام نگیرد و راه کار جنگ تمام عیار نظامی را از طریق یکی از کشورهای همسایه گزینش کند.
این تحلیلی از «دفاع مقدس» است. از این منظر، جنگ هشت ساله، نبرد دو کشور بر سر خاک یا مرز جغرافیایی نیست بلکه به اعتقاد ما انقلاب اسلامی ایران توانست یک تئوری بر پایه ضرورت توسعه حکومت دینی به تمامی اقطاب عالم ارایه دهد و با تعقیب این تئوری در عمل، گام اول را در نفی استبداد شاهنشاهی در ایران و گام دوم را در هجوم همه جانبه به قدرت های کفرآلود در سطح بین المللی - به خصوص هجوم به «سازمان ملل» که سازمان مرکز مدیریت قدرت های استکباری در عالم پس از جنگ دوم جهانی است - بردارد. حضرت امام هجوم انقلاب را پس از تسخیر دولت و تامین قدرت در ایران، به این کانون های قدرت بین المللی سرایت دادند که همگی برپایه تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل (قدس سره) تمامی این مواضع را در قدم اول بیان نکردند بلکه گام به گام پیش رفتند و تدریجا در جای خود تک تک آن ها را مطرح نمودند.

نقش «فقه حکومت» در اداره جامعه اسلامی
-نکته ی مهم این است که مدیریت ولی فقیه بر پایه اهواء نیست؛ چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه عدالت و شرط دوم آن فقاهت است، لذا این امر مقید به تعهد به دین برپایه «فقه حکومت» است. همین فقه است که می بایست جامعه را اداره کند. بالطبع تصمیماتی که برای توسعه قدرت بر پایه فقه حکومت گرفته می شود معتبر خواهد بود. البته اساسی ترین اصل فقه حکومت هم اصل توسعه قدرت اسلام در عالم است. یعنی اولین اصلی که در فقه حکومت مطرح است اصل توسعه ضرورت است. این توسعه باید به ساختار قدرت تبدیل شود تا عملا قالب حکومتی ایجاد شود. با این وصف اصل توسعه قدرت اسلام، عزت مسلمین، آبرومندی اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنیا همگی جلوه هایی از مهم ترین اصل فقه حکومت است.
حضرت امام (قدس سره) صاحب این اندیشه هستند؛ اندیشه ای که ریشه در بنیان «کلامی» دارد، اصولا از این منظر هم می توان یک نگاه اعتقادی به مساله داشت و هم تحلیل جامعه شناسانه دقیق از تکامل اجتماعی و توسعه تحول قدرت. ایشان بر پایه ی همین اندیشه با کفر بین المللی درگیر شدند و در عین حال قدرت را در یک محدوده خلاصه نکردند، این واقعیت به جوهره تئوری مزبور بازگشت دارد که از ولایت فقیه تفسیر جدیدی در سایه حکومت دینی ارایه می دهد. به تعبیر بهتر تئوری حکومت دینی، هم بر پایه یک جامعه شناسی و هم یک فلسفه تاریخ خاص استوار شده است. لذا هم مبنای کلامی دارد هم مبنای فلسفه تاریخ و هم مبانی جامعه شناختی که همگی این ها در کلمات حضرت امام (قدرس سره) کاملا مشهود است. گرچه مجموعه آن تاکنون به صورت یک تئوری در فلسفه تاریخ یا جامعه شناسی ارایه نشده است ولی به صورت یک نظام و اندیشه منسجم قابل طرح بوده و هست. ایشان همواره دو قطب قدرت را در تاریخ می دیدند که دارای دو نوع موضع گیری نسبت به ربوبیت الهی است و به دو شکل طغیان و طاعت ظاهر می شود. طبعا امام راحل (قدس سره) به دنبال توسعه مدیریت طاعت در عالم بودند و می خواستند این واقعیت را به صورت بین المللی محقق کنند و با انزوای حکومت کفر، توسعه کلمه توحید را نتیجه بگیرند. از این رو در طول مبارزه همگان را به این نکته توجه می دادند که محدودیت حکومت دینی عین پذیرش سلطه کفر بر شئون حیات بشر اعم از شئون «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است.

تهاجم نظامی، جلوه ای از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی
بر اساس این بنیان درگیری با استکبار قطعی است و این درگیری هم پس از فتح منطقه ای واقع می شود. همین امر موجب قطب بندی قدرت ها نسبت به ایران اسلامی شد و به صورت قطب بندی در تنازع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اما به شکل یک هجوم نظامی شکل گرفت. به تعبیر بهتر یک بعد و یک جلوه از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درگیری نظامی می باشد. یعنی اگر تحلیل ما از جنگ چنین باشد آن گاه جنگ ما جنگ کفر و ایمان است که امام (قدس سره) مکررا به آن اشاره می فرمودند؛ در حالی که ظاهر امر چنین بود که دو کشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما دیدیم که ایشان با چه ظرافتی به بیان این تحلیل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره تزویر برداشتند و با تنبه دادن دیگران به ریشه هجوم نظامی، افراد جامعه را به واکنش شایسته نسبت به آن تحریک نمودند.ایشان بر همین اساس انگیزه های درگیری با کفر را مبنای جنگ قرار دادند و با رشد دادن این انگیزه، آن را به انگیزه دفاع تبدیل کردند.

«مدیریت جهانی»، موضوع تنازع اسلام والحاد
پس از آن که معلوم شد اندیشه امام (قدس سره) در این زمینه صحیح بوده است، عملا این اندیشه به انگیزه جنگ با دشمن تبدیل شد و باعث گردید این نبرد به جنگ خاک و آب و جغرافیا و نژاد عرب و فارس تبدیل نشود بلکه در نهایت به یک جنگ تمام عیار میان اسلام و کفر مبدل گردد که موضوع درگیری چیزی نیست جز حاکمیت اسلام یا الحاد بر عرصه مدیریت بین الملل. طبعا در این گستره، پای سازمان ملل به عنوان مهم ترین مرکز تصمیم گیری جهانی نیز به میان آمد و از همین جا بود که این سازمان در قدم اول تلاش می کرد از کنار این حادثه به راحتی عبور کند و اجازه دهد دولت عراق به پیشروی خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نیروهای سپاه اسلام - خصوصا پس از پیشرفت ما در فتح خرمشهر - موضع گیری آن ها نیز تغییر کرد. آن ها به دنبال این بودند که ما را به سازش بکشانند و به نحوی از توسعه جنگ به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران که منشا توسعه ی درگیری اسلام با کل ابرقدرت ها در دنیا بود جلوگیری کنند.

صدور انگیزه دفاع از اسلام به خارج از مرزها، محور مدیریت حضرت امام در جنگ
حضرت امام (قدس سره) با همین بصیرت، این جنگ را بر پایه انگیزه بین المللی اداره کردند. از این رو در دنیای اسلام کم نبودند مسلمانانی که جنگ ما را در جنگ ایران و عراق خلاصه نمی کردند؛ چون به کنه تحلیل حضرت امام (قدس سره) پی برده و آن را پذیرفته بودند.
این همان گام بزرگی بود که امام (قدس سره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه نبرد را به فراتر از آب وخاک سرایت دادند. یعنی اول به ملت ایران تفهیم کردند که این، جنگ دو کشور بر سر مرز یا منابع اقتصادی - هم چون منابع اقتصادی خوزستان - یا برتری نژادی یکی بر دیگری نیست بلکه هدف اصلی، درگیری اسلام و کفر است. لذا کسانی که جنگ را سازماندهی کرده اند فراتر از مرز جغرافیایی یا نژاد یا منابع اقتصادی را در سر می پرورانده اند. بله ممکن است کسانی به عنوان هدف دوم خود با چنین انگیزه هایی به مصاف نیروهای اسلام آمده باشند اما حتما هدف اصلی چنین نبوده و نیست. ایشان به خوبی این واقعیت را در ابتدا به ملت ایران و سپس به ملل دنیا، خصوصا جهان اسلام تفهیم نمودند و انگیزه جنگ را به انگیزه دفاع از اسلام تبدیل کردند.
ادامه این تحلیل ها هم پایه مدیریت عینی جنگ، این باور مقدس را در داخل و خارج ایران ایجاد کرد که این جنگ، عرصه ای از یک نبرد همه جانبه میان کفر و ایمان است. لذا کسانی که می خواهند مقاومت تمامی ایمان را در مقابل تمامی کفر ببینند کافی است به مرزهای ایران اسلامی نظر بیافکنند.
این از اساسی ترین عواملی بود که انگیزه درگیری با کفر را در سطح بین المللی مطرح کرد. چون اگر دیگر ملت های اسلامی ببینند که دو ملت بر سر خاک می جنگند، آن ها انگیزه ای برای دفاع از طرف مظلوم در جنگ پیدا نمی کنند ولی اگر ببینند کفر با ایمان در حال جنگ است و طرف مسلمان این گونه برای حفظ ارزش های خود خون می دهد، نمی توانند از این همه ایثار و مشارکت متاثر نشوند. لذا عملا این ایثار، محرک خوبی برای آگاهی و حرکت امت اسلامی شد. در یک کلام، از عمده نقاط مثبت مدیریت حضرت امام (قدس سره) به عنوان ولی فقیه جهان اسلام، صدور این انگیزه و آگاهی به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران بود. یعنی به محض آن که دشمن در عرصه بین المللی، ما را مورد هجوم قرار داد امام (قدس سره) این جنگ را به ابزاری بر علیه قدرت های بین المللی تبدیل کردند. لذا ایشان بر این نکته در آخرین پیامشان در خصوص جنگ تصریح فرمودند که:
«هر روز ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه ی صحنه ها از آن بهره جسته ایم.»
«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم.»
«ما در جنگ پرده از چهره ی تزویر جهان خواران کنار زده ایم.»
«ما در جنگ به این نتیجه رسیده ایم که باید روی پای خود بایستیم.»
«ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم.»
«ما در جنگ ریشه های انقلاب پربار اسلامی مان را محکم کردیم.»
«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرت ها و ابرقدرت ها سالیان سال می توان مبارزه کرد... راستی مگر ما فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟» (1) اینک با بیان مقدمه ای کوتاه به بررسی این سؤال می پردازیم:
نبرد تاریخی دو نظام اقامه «توحید» و «کفر»، دلیل ضرورت حکومت دینی
اندیشه حضرت امام (قدس سره) در باب ولایت فقیه متاثر از یک مبنای کلامی و به دنبال آن یک نگاه فلسفه تاریخی خاص می باشد. آن نگاه کلامی توجه به نقش «دین حداکثر» در سرپرستی تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی بشر است. البته به دنبال همین اندیشه دین حداکثر، بحث نظام خلافت و ربوبیت مطرح می شود که در واقع طریق جریان سرپرستی الهی در جامعه می باشد.
طبعا از این منظر دو نوع نظام تاریخی قابل طرح است که دارای دو نوع نظام سرپرستی و ولایت می باشند که یکی متکفل سرپرستی جریان عبودیت در جامعه و دیگری متولی سرپرستی اهواء می باشد. لاجرم از یکی توسعه عبودیت و از دیگری توسعه اهواء قابل انتظار است.
به دیگر بیان ما با دو نظام تاریخی رو به رو هستیم که یکی نظام «اقامه توحید» و دیگری نظام «اقامه کفر» است؛ اولی به دنبال توسعه عبودیت و دومی به دنبال توسعه شیطنت است. این دو، نظام اقامه و تغییر ارزش ها محسوب می شوند؛ لذا فعلا سخن از دو نظام عمل نیست. چه بخواهیم و چه نخواهیم این دو جریان همواره در طول تاریخ وجود داشته اند. خصلت اساسی هر دو نظام، توسعه یاب بودن آن هاست. از این رو همواره به تنازع برخواسته اند و در مقام تضییق گستره دیگری برآمده اند؛ هرچند به اعتقاد موحدین، غایت حرکت تاریخی بشر به پیروزی نظام اقامه توحید منجر می شود. بنابراین تا زمانی که غلبه حق صورت نگیرد این نزاع ادامه خواهد یافت.
این اندیشه حضرت امام (قدس سره) در این باب بود که بنیان تفکر ایشان در پذیرش سرپرستی و هدایت حکومت دینی نیز محسوب می شد. بر این اساس اگر حکومت دینی تعطیل شود نتیجه ای جز پذیرش کفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولا از عمده ادله ضرورت ولایت فقیه در جامعه اسلامی وجود همین دو نظام تاریخی اقامه می باشد که در تنازع دایمی قرار دارند.

دلیل مقاومت هشت ساله انقلاب، نظام و امام نسبت به پذیرش قطعنامه
بر این مبنا «استراتژی» حکومت الهی، جنگ با کفر است. این یک تاکتیک نیست بلکه استراتژی کلی محسوب می شود که البته در محورهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور می یابد. از این رو حضرت امام (قدس سره) جنگ را به عنوان یک ضرورت مورد تاکید قرار داده و از آن استقبال می کردند. تحلیل ایشان از جنگ یک تحلیل مثبت بود و آن را بستر توسعه خلافت الهی می دانستند، چون اصولا از غیر طریق جنگ و درگیری نمی توان کلمه توحید را در عالم توسعه داد. به تعبیر بهتر سخن از دو نظام اقامه توسعه یاب است که چاره ای جز درگیری با یکدیگر در عرصه بین الملل ندارند. فعلا سخن از دو نظام عمل نیست چه این که حتی اگر یک نظام اقامه و یک نظام عمل نیز مطرح بود باز نظام اقامه اول، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمی تافت. از این منظر حضرت امام (قدس سره) به پدیده جنگ می نگریستند و آن را عامل تکامل جامعه اسلامی تعریف می کردند. بر این مبنا یا بایست جنگ با پیروزی ما تمام می شد یا این که کماکان ادامه می یافت. از همین جا بود که طبق نظر ایشان پذیرش قطعنامه چیزی جز پذیرش حکمیت بین الملل نبود چه این که بر اساس نظریات و آمار موجود در سطح جهانی و اعتراف صریح یا تلویحی بسیاری از سیاستمداران، این جنگ صرفا نبرد دو نظام سیاسی نبود بلکه به عرصه ای برای ظهورتنازع تاریخی اسلام و کفر تبدیل شده بود. این همان اندیشه حضرت امام (قدس سره) می باشد که سال ها پیش و در جریان دفاع مقدس به کرات بیان شده بود.

پذیرش قطعنامه، پذیرش حکمیت سازمان ملل
بر اساس همین استراتژی بود که حضرت امام ادامه جنگ تا پیروزی کامل بر دشمن را خواستار بودند و هیچ گاه به دنبال پذیرش صلح نبودند. چون ایشان این جنگ را به صحنه درگیری با نظام استکبار و منویات شوم سازمان ملل تبدیل کرده بودند لذا پذیرش قطعنامه را پذیرش خواسته های سازمانی می دانستند که در جهت اهداف استکباری حرکت می کند. شکی نیست که مقاومت هشت ساله نظام اسلامی در شیوه ی تنظیم قطعنامه ی 598 مؤثر بود و توانست برخی از خواسته های ما را در طول جنگ و در قالب بندهای قطعنامه بر دشمن تحمیل کند. اما حقیقت این است که جوهره این امر چیزی جز پذیرش کمیت سازمان اداره کفر بین الملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام (قدس سره) با پذیرش چنین قطعنامه ای در طول هشت سال دفاع مقدس مخالفت کردند و فرمودند:
«اگر بندبند استخوان هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی کنیم.» (2)
«ملت ایران اگر می خواست که صلح امریکایی بکند، همان اول از امریکا جدا نمی شد و قطع روابط نمی کرد و دستش را از ایران کوتاه نمی کرد و جاسوسان او را بیرون نمی کرد و امروز هم اگر دستش را به صلح امریکایی دراز کند، صدام و امثال صدام کنار می روند، لکن مستشارهای آمریکایی وارد معرکه می شوند. ما نمی توانیم صلحی را بپذیریم که طرح امریکایی دارد و صدام نمی تواند بپذیرد آن چیزهایی را که ما می خواهیم. کسی که ابتدائا برای این که سردار قادسیه باشد تصریح کرد که من به کشوری که مجوس هستند دارم حمله می کنم و کشور ایران را مجوس خواند و حمله خودش را حمله سردار قادسیه خواند.» (3)  امام تا زمانی که شرایط اجتماعی، پذیرش آن را بر ایشان تحمیل نکرد از قبول قطعنامه سر باز زدند. شاهد ما بر این مدعا تاکید معظم له دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه است که قبول صلح تحمیلی را با خیانت به رسول الله (ص) برابر دانستند و فرمودند:
این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسایلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم باید همه برای جنگی تمام عیار علیه امریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسایل جنگ، خیانت به رسول الله (ص) است. این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد، تقدیم می نمایم. (4) حال آن که اطلاعات ایشان نسبت به مقدورات و موانع طبیعی جنگ طی این زمان اندکی اضافه نشده بود. از این رو در ابتدا با بالاترین انگیزه وارد عرصه نبرد با دشمن شدند و زمانی که شرایط به گونه ای در آمد که اساس انقلاب اسلامی در گرو پذیرش قطعنامه قرار گرفت تکلیف الهی خود را در قبول صلح احساس کردند. مسلما هیچ انگیزه ای جز حفظ پیام اسلام ایشان را به پذیرش صلح وادار نکرد والا خود فرمودند:
در شرایط کنونی آن چه موجب امر شد، تکلیف الهی ام بود. شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آن چه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام. (5) ایشان احساس کردند با توجه به شرایط ایجاد شده در جنگ تحمیلی وضعیت اسلام در نظام قوای بین الملل در حال ضعیف شدن است والا می توان به طور حتم ادعا کرد که صباحی قبل از پذیرش قطعنامه، ایشان کماکان معتقد بودند که پذیرش صلح چیزی جز پذیرش منویات نظام کفر بین الملل و تبعات آن نیست.

ضعف مقدور «نیروی انسانی»، عامل پذیرش قطعنامه
در این حال با یک محاسبه جدید که نوعا به ضعف ما در مقدورات «نیروی انسانی» باز می گشت مصلحت چنین دیدند که برای حفظ اساس انقلاب تبعات منفی پذیرش قطعنامه را به جان و دل بخرند.
ما معتقدیم که در طول جنگ، مقدورات طبیعی به عنوان مقدورات دسته دوم مطرح بوده است و آن چه جنگ را در تمامی هشت سال نبرد با دشمن اداره می کرد در درجه اول، نیروی انسانی بوده است. حضرت امام (قدس سره) نیز طی دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه به اطلاعات جدید و تعیین کننده ای از ضعف ما در مقدورات طبیعی دست نیافته بودند. اما آن چه متغیر اصلی در پذیرش صلح بود چیزی جز کم رنگ شدن مقدورات انسانی نبود.
بنابراین پذیرش صلح تنها به معنای تحمیل شرایط قهری جنگ بود و این امر نه به مقدورات طبیعی بلکه به مقدورات انسانی باز می گشت که همواره در اندیشه دفاعی حضرت امام (قدس سره) به عنوان تنها وزنه سنگین و تعیین کننده مطرح بوده است. اما در عین آن که ایشان پذیرش صلح را تحمیل نظرات دشمن در عرصه ای از نبرد با انقلاب اسلامی ارزیابی می کردند هیچ گاه معتقد نبودند که پایان جنگ هشت ساله به معنای پایان نبرد همه جانبه با دشمن در تمامی عرصه هاست.
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند، می بوسم و سلام و درودهای خالصانه خود را به همه غنچه های آزادی و کمال نثار می کنم. (6)  به تعبیر بهتر ایشان در یک عرصه به ختم جنگ رضایت دادند. اما جبهه های جدیدی را در دیگر عرصه ها بر علیه دشمن باز کردند هرچند این عرصه ها دیگر از صبغه نظامی برخوردار نبود اما هم چنان می توان زبانه های آتش نبرد میان کفر و اسلام را از این جبهه ها که در راس آن ها نبرد فرهنگی با دشمن است به وضوح دید. از نمونه های بارز این نوع نبرد با دشمن در ماه های آخر عمر شریف ایشان نامه معظم له به آقای گورباچف و قضیه سلمان رشدی است.

اندیشه دفاعی حضرت امام (قدس سره) بنیان مدیریت جنگ
تا بدین جا از سیاست حضرت امام (قدس سره) در مدیریت جنگ و موضع گیری ایشان نسبت به پذیرش قطعنامه سخن گفتیم و بر این نکته تاکید نمودیم که ایشان توانستند با اداره مطلوب جنگ، اندیشه دفاعی خود را به بدنه جامعه ی اسلامی ایران، بلکه دنیای اسلام منتقل نمایند تا از این طریق بتوانند جنگ میان کفر و اسلام را نهادینه کنند و جنگ هشت ساله را به عنوان ابزار ارتقای وجدان عمومی ملل جهان خصوصا دنیای اسلام مطرح نمایند. قطعا این امر در عوامل درون زا و برون زای جنگ تحمیلی بسیار مؤثر بود و باعث شد هم مقاومت داخلی در مقابل کفر و هم مقاومت بین المللی در سطح جهانی، در برابر نظام استکبار فزونی یابد. به دیگر بیان ایشان توانستند با این ابزار در نظام قدرت جهانی در درون و خارج مرزهای ایران اسلامی انگیزه و ایمان درونی معتقدین به اسلام را نسبت به ضرورت درگیری همه جانبه با کفر صد چندان کنند.
موفقیت اساسی ایشان را در صحنه جنگ بایست در همین دو عرصه ی «درون» و «بیرون» ارزیابی نمود، بگونه ای که در درون، به ارتقای نظام انگیزشی جامعه بر محور ایمان - و نه احساسات ناسیونالیستی - نایل آمدند و در بیرون از مرزها نبرد با کفر را به صورت یک فرهنگ در سطح جهانی و میان ملل اسلامی مطرح نمودند. این امر باعث شد جایگاه اسلام در نظام قدرت جهانی ارتقا یابد و دشمن را در عرصه های بسیاری به انفعال کشاند والا آن ها همواره برای چپاول ملل مستضعف راه های تعریف شده ای را دنبال می کنند. همین تحرک حضرت امام (قدس سره) در این عرصه باعث انفعال دشمن و کم اثر شدن ابزارهای قدرت نظام استکبار در دیگر عرصه ها شد. قطعا قدرت عملکرد حضرت امام (قدس سره) به اندیشه ایشان در خصوص حکومت دینی بازگشت داشت به این که چنین نظامی را تبلور خلافت تاریخی الهی صالحان در زمین و بر پایه دین حداکثر و توسعه یاب ارزیابی می کردند.

ضعف ماشین محاسبه «اعتقادی» و «علمی»، عامل مؤثر پذیرش قطعنامه
بایست این نکته به خوبی برای نسل امروز و نسل های آینده تبیین شود که چرا ایشان چند صباحی قبل از پذیرش قطعنامه صلح را با خیانت به رسول الله (صلی الله علیه و آله) برابر می دانستند اما چند روز بعد خود زیرپای قطعنامه را امضا کردند؟ آیا غیر از این بود که عامل اصلی این پذیرش، ضعف ما در مقدورات انسانی جنگ بود؟ به تعبیر بهتر زمانی جنگ می توانست ادامه پیدا کند که تمام نیروی انسانی و لااقل اکثریت آن ها با اندیشه «پیروزی خون بر شمشیر» کماکان همراه باشند اما زمانی که احساس شد درصد قابل توجهی از مسؤولین و بدنه انسانی جنگ تداوم نبرد را در گرو داشتن شمشیر و سلاح کارآمد می دانند آن گاه چگونه می توان به عنوان رهبر جنگ به ایشان حکم کرد که باید در این راه خون داد تا پیروز شد؟ به دیگر بیان مهم ترین اصل در مقدورات انسانی، «انگیزه» است. قطعا اگر کماکان انگیزه غلبه خون بر شمشیر در تمامی روابط و عرصه های جنگ حاکم بود ایشان با همین قلت عده و عده، جنگ را به پیش می بردند و از پذیرش قطعنامه سرباز می زدند؛ همان اتفاقی که در طول هشت سال دفاع مقدس رخ داد. اما زمانی که تحلیل های علمی بر مسند منطق جنگ جایگاه ویژه ای یافت و شعار سلاح در مقابل سلاح و ضرورت انجام یک جنگ تمام عیار کلاسیک در مقابل دشمن سرداده شد حتما وضعیت مقدورات انسانی جنگ نسبت به فرماندهی و مدیریت آن تغییر کرد و نگرش جدیدی نسبت به امکانات انسانی به وجود آمد که همین، متغیر اصلی در پذیرش ناخواسته پایان جنگ بود چه این که معظم له به همین نکته مهم در آخرین پیام های خود اشاره فرموده و تاکید کردند که ما باید خون بدهیم تا بتوانیم در دنیا پیروز شویم. ایشان پذیرفته بودندکه تغییر در وضعیت بین الملل تنها با پذیرش ریسک خطر و ایثار جانانه محقق خواهد شد و تنها از این طریق است که هم چون انبیا الهی (علیهم السلام) می توان وجدان عمومی را تحریک کرد و آن را به سمت حاکمیت ارزش های الهی تغییر داد. اما زمانی که بسیاری از مسؤولین جنگ به این تحلیل برسند که باید وزن مقدور طبیعی جنگ افزایش یابد و از جایگاه بالاتری نسبت به مقدور انسانی برخوردار شود و هم چون دشمن باید به جنگ کلاسیک روی آورد آنگاه طبیعی خواهد بود که در نوع نگرش رهبری جنگ نسبت به مقدورات انسانی آن تغییر حاصل شود. بنابراین به اعتقاد ما پذیرش قطعنامه تنها به یک متغیر اصلی بازگشت داشت و آن بن بست ایجاد شده در مقدورات انسانی جنگ بود. این بن بست به نوبه ی خود دارای دو ضلع بود:
1- عدم همراهی متناسب متدینین و معتقدین به نظام و انقلاب اسلامی نسبت به تحلیل معنوی حضرت امام (قدس سره) در خصوص جنگ که آن را یک پدیده مثبت و به عنوان بستر پرورش روحی و تهذیب نفس معنا می کردند.
2- حاکم شدن تحلیل های نظام کارشناسی در ذهن مدیران جنگ و پذیرش مقدور طبیعی بعنوان متغیر اصلی تداوم جنگ.
با این وصف استراتژی غلبه خون بر شمشیر و تحمل خطرپذیری برای ارتقا وجدان عمومی ملت ها در گردو غبار تحلیل های کارشناسانه مبتنی بر مبانی مادی و علمی گم شد. این دو نوع تحلیل باعث شد که در نهایت، رهبری جنگ، حکم به پذیرش قطعنامه و ختم جنگ دهند. لذا عمده ضعف را می توان در کارآمدی دو ماشین محاسبه «اعتقادی» و «علمی» دانست که همراهان خوبی برای رهبری جنگ نبودند و در میانه راه ایشان را با پیروانی اندک تنها گذاشتند.

تردید در «مطلوبیت» و «مقدوریت» جنگ، عامل پذیرش قطعنامه
امام زمانی که احساس کردند اولا اندیشه مذهبی جامعه در حال تحلیل رفتن است و بسیاری از متدینین، جنگ را پدیده ای مقدس و مثبت ارزیابی نمی کنند و در اواخر جنگ مرتبا ختم جنگ را از خداوند طلب می نمایند و به آن به عنوان ابزار تهذیب فردی و بستر پرورشی جامعه نظر نمی کنند و ثانیا به خاطر حاکمیت تحلیل های علمی و اصل دانستن مقدورات طبیعی در نظر بسیاری از مدیران جنگ تنها چاره را در پذیرش قطعنامه می بینند،دیگر لحظه ای درنگ برای ختم جنگ را جایز ندانستند. مسلما اگر از یک سو «حوزه» به عنوان ماشین محاسبه اعتقادی جامعه و از دیگر سو «دانشگاه» به عنوان ماشین محاسبه علمی آن همراهی مطلوبی با رهبری جنگ داشتند ما می توانستیم پایان شیرین تری را از جنگ ترسیم نماییم.

«هدف» جنگ، تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس
اگر جنگ مقدورات با مقدورات پیش آید حتما طرف پیروز در این جنگ نابرابر ما نخواهیم بود. اصولا در این حال هدف و شیوه جنگ تغییر پیدا می کند و این با مبانی دفاعی حضرت امام (قدس سره) در تنافی بود. به تعبیر ساده تر اگر مقدور طبیعی ما در جنگ بر مقدور طبیعی دشمن فزونی می یافت و ما می توانستیم از این طریق به تسخیر خاک نایل شویم حتما در دستیابی به اهداف الهی خود که تسخیر قلوب و جریان دادن احکام الهی در پهنه گیتی بود ناکام می ماندیم.
آنچه مطلوب حضرت امام (قدس سره) بود پیروی خون بر شمشیر و تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس بود. نمونه های بارز این نوع پیروزی در قالب پیروزی بر شاه، فتح خرمشهر و امثال آن مشاهده شد و هریک به فراخور توانستند وضعیت روانی جامعه جهانی خصوصا بین الملل اسلامی را تحت تاثیر خود قرار دهند.
طبیعی است اگر اصل جنگ، تسلط فیزیکی بر دشمن باشد بنیان آن بر مقدورات طبیعی استوار خواهد بود. اگر امروز و یا در اواخر جنگ با تعابیری هم چون عقب افتادگی های زمان جنگ، افسردگی های روحی ناشی از جنگ، بزهکاری های اجتماعی زمان جنگ و امثال آن روبه رو بوده و هستیم همگی را باید در راستای تحلیل های غلط مذهبی و علمی جست وجو کنیم که با پدیده جنگ از منظر مادی برخورد می کنند.

«هدف» جنگ، تغییر نظام زیباپسندی بین الملل
استراتژی غلبه خون بر شمشیر چیزی جز استراتژی فتح قلوب نیست و این امر با فتح سرزمین و تکیه بر مقدورات طبیعی فرسنگ ها فاصله دارد.
استراتژی زرادخانه بر زرادخانه و مبانی مادی مبتنی بوده و مبین غلبه فیزیکی - و نه روانی - می باشد. به اعتقاد ما نمی توان با تکیه بر مقدورات طبیعی، زیباشناسی و زیباپسندی نظام بین الملل را تغییر داد.
از این رو ابزار غلبه ایمان بر کفر و تسخیر قلوب، غلبه فیزیکی از راه برتری نیروی زرادخانه نیست. بله ممکن است بتوان از طریق غلبه سلاح بر سلاح به ایجاد رعب در قلب دشمن مبادرت کرد اما حتما و الزاما نمی توان زیبایی شناسی او را تغییر داد. طبعا او بر اعتقادات کفرآلود خود باقی خواهد ماند. اما اگر با شیوه غلبه خون بر شمشیر،نمایش مظلومیت و حقانیت به دنبال آن، تسخیر قلوب مبادرت کنیم؛ حتما هم می توان به اهداف الهی خود دست یافت و ایمان را بر کفر غلبه داد و هم بر خاک و آب مسلط شد و آن را عرصه ای برای عبودیت و بندگی مردم قرار داد. همین نکته اساسی همواره مورد نظر حضرت امام (قدس سره) بود. لذا ایشان همیشه بر استراتژی غلبه خون بر شمشیر تکیه می کردند.
اما زمانی که تحلیل بخش مؤثری از بدنه جنگ به تحلیلی غیر از آن چه حضرت امام (قدس سره) بر آن باور داشت متمایل می شود به گونه ای که غلبه سلاح بر سلاح را در سر می پرورانند و هدف دیگری را فراروی جنگ ترسیم می کنند نبایست انتظار داشت که با چنین ماشین نظامی بتوان به چنان اهداف مقدسی نایل شد. از این لحظه به بعد ایشان نیروهای مناسبی برای رهبری جنگ به شمار نمی رفتند. ایشان مبتلا به محاسبات و تحلیل های علمی شده بودند و ناخواسته راه خود را از راه رهبری جنگ جدا کرده بودند در حالی که حضرت امام (قدس سره) از طریق جنگ توانستند هویت جدید اجتماعی به ملت اسلامی ایران بلکه ملل اسلامی جهان عطا کنند و سپس این هویت اجتماعی را با هویت اجتماعی کفر درگیر کنند.

دلیل مخالفت رهبری جنگ با تداوم جنگ پس از پذیرش قطعنامه
اما زمانی که حضرت امام مجبور به پذیرش قطعنامه شدند چون قائل به تعطیلی تقابل تاریخی کفر و اسلام نبودند لذا عرصه های جدیدی را با جلوه هایی دیگر فراروی آزادیخواهان جهان اسلام گشودند و در عین حال بر این نکته وقوف کامل داشتند که اگر نیروی انسانی تحت اختیار، ناخواسته مبانی اندیشه رهبری جنگ را پذیرا نباشند حتی در صورت بروز یا ایجاد جنگ نظامی جدید نیز نمی توان به چنین نیروهایی تکیه کرد و به چنان اهدافی رسید.
از این رو زمانی که پس از پذیرش قطعنامه و تهاجم گسترده دشمن بر علیه مرزهای ایران اسلامی و پیشروی آنها در بعضی نقاط، پیشنهاد ازسرگیری جنگ و تقابل مجدد نظامی با دشمن از سوی برخی از افراد ارایه شد، حضرت امام (قدس سره) این پیشنهاد را رد کردند. چون بر تحلیل خود از مقدورات انسانی جنگ باقی بودند. ایشان به خوبی می دانستند زمانی که اندیشه غالب بر اذهان بسیاری از نیروهای جنگ به تحلیل های غلط مادی گرایش دارد و «توسعه» را به صورت مادی معنا کرده و جنگ را مانع چنین توسعه ای می داند حتما نمی توان در میان مدت به چنین بدنه ای اعتماد کرد. حال آن که حضرت امام (قدس سره) توسعه را توسعه تقرب و بندگی و جنگ را ابزار رسیدن به چنین توسعه ای ارزیابی می کردند.

ضرورت توجه به الگوی «توسعه» برای پرهیز از دنباله پذیرش قطعنامه
بنابراین حضرت امام (قدس سره) در آن زمان به خوبی می دانستند که با پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بایست منتظر عواقب سوء ناشی از این پذیرش و رواج برخی از افکار مادی در میان آحاد جامعه بود؛ یعنی همان تبعاتی که امروز پس از گذشت 22 سال از پایان جنگ شاهد آن هستیم. لذا تاکید ایشان بر این بود که نکند چند سال بعد عده ای به این باور غلط برسند که کاش آن روز ما جنگ نمی کردیم و اگر جنگ نبود، می توانستیم پله های توسعه مادی را سریع تر بپیماییم!
ایشان به همگان هشدار داده بودند باید تا آنجا که می توان از پذیرش الگوهای کفرآلود که نظام استکبار خواهان تحمیل آنها بر ملل مظلوم است جلوگیری کرد. از این رو بایست راهکارهایی را پیدا کرد که با پذیرش قطعنامه بتوان از پذیرش الگوهای مزبور سرباز زد.
سعی ایشان بر این بود که با پذیرش ناخواسته و اجباری نظارت سازمان ملل بر روند جنگ، نظارت و دخالت جریان ها و سازمانهای جهانی وابسته به نظام استکبار را در روند بازسازی و تنظیم اقتصادی پس از پایان جنگ به حداقل برسانند و جامعه اسلامی را از خطر حاکمیت تسلط بانک جهانی، صندوق بین المللی، یونسکو، شورای امنیت و امثال آنها برهانند.
لذا در همین چند ماه میان پذیرش قطعنامه و رحلت جانسوز ایشان، به راهکارهایی روی آوردند تا بتوانند هجوم همه جانبه اسلام بر کفر را کماکان تداوم بخشند و متناسب با شرایط جامعه و جهان از نفوذ مرموزانه دشمن در ابعاد مختلف جلوگیری نمایند.
پی نوشت:
1. ر. ک: پیام امام خمینی مورخ 3 / 12 / 67.
2. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 29/4/67.
3. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 1/6/1362.
4. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 13/4/1367.
5. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 29/4/1367.
6. همان مدرک سابق.


خبرگزاری فارس ۱۳۸۹/۴/۲۷