مجادلات مذهبی در باره قانون متحد الشکل شدن لباس در دوره رضاخان
قانون متحد الشکل شدن لباس در سال 1307 ش شامل لباس روحانیون نیز می شد، و البته در قانون، مجتهدین و محدثین استثناء شده بودند. در سال 1314 ش بحث کشف حجاب در باره لباس زنان مطرح شد. رساله «اسلام خالص» توسط مبارکه ای در میان این سالها نوشته شده و در کل و با توضیحاتی موافق با قانون متحد الشکل شدن لباس است. به مناسبت در باره لباس و جنبه های دینی آن، لباس روحانیت و تاریخچه آن و لزوم اصلاح وضع با کنار زدن افراد بیسواد از جامعه روحانی، سخن گفته و در ضمن به آسیب شناسی و ارائه راهکار برای اصلاح وضع واعظین و روحانیون پرداخته است. در اینجا گزارشی از این رساله را مرور خواهید کرد.
زندگینامه
سید محمدعلی مبارکه ای (1316 ـ 1365 ق) از علمای دوره رضا شاه، منبری و نویسنده، و در عین حال مردی جهاندیده و نقاد مسائل اجتماعی است. از وی، دست کم رساله حجابیه او را میشناختیم که متن آن را عینا در رسائل حجابیه آوردهام. عنوان آن رساله «سرادق دوشیزگان و سعادت ایرانیان» است که به عنوان رساله ی بیست و دوم در مجموعه رسائل حجابیه (ص 441 ـ 463) منتشر شده است.
این اواخر کتاب «گزیده دانشوران و رجال اصفهان» از وی منتشر شد (قم، 1393 به کوشش رحیم قاسمی) که بر اساس عنوانی که برای آن انتخاب شده، هم در انتخاب شرح حالها، و هم در ارائه متن، «گزیده» است. به ویژه در متن، صدها مورد با سه نقطه ... مشخص شده که پیداست مطالب زیادی به عمد حذف شده است.
شاید قدیمیترین شرح حال از وی نوشته کوتاهی باشد که در «علماء معاصرین» (صص 305 ـ 310) است که از وی یاد کرده و بخشی از مطالب آثار او و نیز اشعارش را آورده است. پس از آن، مرحوم مهدوی در تذکره شعرای اصفهان (ص 312) در باره مرحوم مبارکه ای چنین نوشته است: مرحوم حاج سید محمد علی مبارکهای از وعاظ معروف اصفهان بود، در حُسن بیان و طلاقت لسان در بین معاصرین کم نظیر مینمود … در ضمن مسافرت به مکّه معظمه مدتی در بمبئی ساکن شده، اهل مطالعه و تحقیق و تتبع و دارای کتابخانه آبرومندی بود. قدرت حفظ عجیبی داشت و کتب و رسائل چندی تألیف نموده که برخی از آنها را به طبع رسانیده است. آنگاه برخی از اشعار وی را به عنوان نمونه نوشته است.
و امّا خود مبارکهای شرح حال تفصیلی زندگی خود را نگاشته و نام آن را الشجرة المبارکه گذاشته است. خلاصهای از این متن توسط آقای قاسمی در نیمه دوم کتاب گزیده دانشوران اصفهان درج شده است. آن متن از لحاظ زندگی شخصی یک روحانی، دغدغههای فکری و اجتماعی و شغلی، و نیز تاریخ فرهنگی و تمدنی ایران بسیار سودمند است. وی در آنجا بحث را از تولد خویش آغاز کرده، مسائل خانوادگی، رشد و بلوغ فکری، تحصیلات، ورود در عالم روحانیت، استادان و نیز ازدواج و خانواده و مسافرتهای او و نیز مسائل مربوط به شغل او یعنی منبری بودن در آن آمده که بسیار مهم و دارای نکات ارزشمندی است. وی در شرح حال خود نوشت، گرچه کمتر سال و ماه ذکر میکند، امّا همین مقدار، بهویژه اطلاعاتی که در باره روحانیت بدست داده و در باره برخی از اکابر از علمای وقت از آخوند کاشی تا حاج شیخ عبدالکریم حائری و شماری دیگر یاد کرده، بسیار بسیار سودمند است.
صرف نظر از آن شرح حال تفصیلی، مصحح کتاب «گزیده دانشوران اصفهان» نیز شرح حال مختصری همراه با یاد از تألیفات او که غالباً در باره اصفهان و شرح حال علمای این شهر است، بدست داده که مفید است. در آنجا نمونهای از صفحات آثار وی، اجازات علما در فضائل علمی او، و گزارشی از درگذشت او و مطالبی که عبدالحسین آیتی در آیین اسلام وقت منتشر کرده، آمده است. در همان جا آمده است که فرزند ایشان سید کمال الدین صفایی متولد 1308 ش از پزشکان ساکن تهران است که آثار پدر را در اختیار مصحح «گزیده دانشوران اصفهان» قرار داده است.
متأسفانه باید گفت آثاری از قبیل «دانشوران اصفهان» آن گونه که باید و شاید نه مورد توجه مورخان معاصر قرار میگیرد و نه توجه علاقهمندان به تاریخ اجتماعی ایران و تاریخ روحانیت را به خود جلب میکند. صرفاً چاپ میشود، چند روزی در بازار است و دوباره از چشمها ناپدید میگردد. مطالعه این اثر، به خصوص به دلیل حذف مطالب مهمی از آنکه با سه نقطه مشخص شده، بسیار آزار دهنده بوده و خواننده هر لحظه احساس میکند، او را امین ندانسته و مطالبی را از چشم وی پنهان کردهاند.
با این حال و بدون شک، کتاب یاد شده، با همین ویژگیها، میتواند مورد بحث و گفتگوی یک نشست جدی در باره وضعیت اجتماعی و فرهنگی و روحانیت ایران در دوره اخیر قاجار قرار گیرد. نویسنده به دلیل آنکه یک منبری بوده، در نقل وقایع و داستانی کردن آنها بسیار متبحر بوده و در دل آن، توجه وی به نکاتی که باید ثبت شود، بسیار عالی است.
کتاب یاد شده، همراه با شرح حال خود نوشت مبارکهای به قدری پر مطلب است که اساسا که بنده دلم نمیآید چیزی از آن در اینجا نقل کنم، مبادا تصور شود که نکات مهم آن همینهاست که بنده گفتهام. معرفی و مرور بر آن را به زمانی دیگر واگذار میکنم و ناراحتی خود را از این قبیل قیچی کردنها به هر دلیل ابراز میکنم.
از عناوین آثار بیست و دوگانه مبارکهای که در مقدمه مصحح آن کتاب آمده، میتوان به دغدغههای فکری مؤلف و آشنایی او با مباحث اسلامی در برخی از حوزهها آشنا شد. برخی از آنها در باره مسائل کلامی و دینی جاری نوشته شده است. مثلاً کتاب بشارات کتب سماویه، میتواند در ارتباط با مبلغان مسیحی باشد که این زمان در اصفهان و شهرهای دیگر فعال بودند. پیام مبارکهای به کسروی، شامل 744 سؤال و جواب که باید سالهای پایانی عمر نویسنده نوشته شده باشد، نوع دیگری از پاسخ گویی به آن چیزی است که اصطلاحاً شبهات نامیده شده و در بخش چاپیها معرفی شده است. رسالهای با عنوان «تحصیل الثمن» در شرح حدیث حبّ الوطن نوشته اند که با تقریظ مرحوم شهابی و ستایش بی اندازه از آن منتشر شده است. کتابی در باره نماز، اثری در باره رسول اکرم، کشف المهلکات در باره مفاسد شرب خمر بر اساس کشفیات پزشکی و ادیان آسمانی، شجره مبارکه در شرح حال خود نوشت که گزیدهاش در پایان «گزیده دانشوران اصفهان» آمده، آئینه عبرت و زندان اصفهان که خاطرات زندان نه ماهه او در دوره پهلوی است، نیز اثری با عنوان «مرآة الغیب» در پیشگویی قرآن و امامان از راه عملیات جدیده و وقایع عالم به ظهور رسیده، و لابد باز هم در باره مسائل علمی و تطبیق آنها با برخی از پیشگویی های دینی بوده که آن زمان رایج بوده، و نیز رسالهای در فضیلت سیادت با عنوان نور السعاده از جمله آثار اوست. مبارکهای شاعر هم بوده و آثاری به نظم هم از جمله دیوان اشعار با تخلص صفاتی، مثنوی سقراطیه در مسائل عرفانی سروده است. از این عناوین، میتوان با خطوط کلی فکری او آشنا شده، امّا بیش از اینها، وی دیدگاههای خود را در شرح حال خود نوشت خود که امیدواریم زمانی تمامی آن منتشر شود، و نیز آنچه که در شرح حال علمای اصفهان آورده، بدست میآید.
در میان آثار وی، اثری دیگر وی با عنوان «اسلام خالص» همین است که پیش روی شماست و در اینجا بر آن مرور خواهیم کرد. اسلام خالص، رسالهای است که نگاه اصلاح طلبانه او را نسبت به روحانیت در آن ملاحظه خواهیم نمود. ما از زندان رفتن مبارکهای و دلیل آن بیخبریم، مگر آنکه خاطرات زندان او منتشر شده و از علت آن آگاه شویم، امّا حدس زده میشود که در اتفاقات مهم دوره رضاخان از قبیل مباحث مربوط به حجاب، انتقادی کرده و به زندان افتاده است. در واقع، آن زمان دو بحث پیش آمد، ابتدا بحث تغییر لباس مردان و اصلاح آنکه از حوالی سال 1307 ش آغاز شد و دیگر بحث کشف حجاب زنان که در 17 دی 1314 ش مطرح شد. رساله حاضر در باره بخش اول است که وی نگاه همراه دارد، امّا به هیچ روی در این کتاب، بحثی در باره کشف حجاب نیست و به عکس، چنان که اشاره شد، او رسالهای مستقل در دفاع از حجاب نوشته است.
رساله حاضر اثری است در باره لباس که دو مورد، مورد نظر وی بوده است. نخست تغییر لباس کلی که وقتی دستور اصلاح آن داده شد، مخالفتهایی پدید آمد و نویسنده ما در اینجا جانبدار نوعی نظر اصلاحی است و معتقد است که لباس ربط به دین ندارد و امری از عادات ملی است. امّا بخشی از این بحث به لباس روحانیت مربوط میشد. در اینجا بحث قدسیت آن مطرح بود. نویسنده ما در اینجا نیز اولاً از لحاظ کلی همان نگاه را در باره لباس دارد و ثانیاً در باره لباس روحانیت، به دلیل وضعیتی که پیش آمده و عامل آن را داخل شدن افراد نااهل در میان روحانیون میداند، باز جانبدار سختگیریهای دولت برای بیرون راندن افراد ناشایست از روحانیت است. طبعاً همچنان منتقد وضعیت موجود روحانیت به دلیل مسائل گذشته و لزوم توجه به آن از ناحیه خود روحانیون است. بدین ترتیب رساله حاضر اثری است در تاریخ لباس، لباس مردمان در ادوار مختلف، بحث دینی و روایی آن، اشاره به پدید آمدن مشکلاتی در مسأله تغییر لباس، لباس روحانیت، نگاه اصلاحی حکومت به لباس روحانیت، توجه به امر تبلیغ دین و ارتباط آن با لباس روحانیت و اساساً این که نباید در این باره بحث تکفیر و تفسیق دیگران را مطرح کرد. در واقع، موضوع اصلی کتاب همان بحث تغییر لباس است که در کنار آن، نکات زیادی در ارتباط با مسأله تکفیر و مبانی آن، تاریخچه لباس روحانیت، انتقاداتی که در این دوره نسبت به روحانیت مطرح بوده، و در کل نسبت به بحث تجدد و نوگرایی و ارتباط آن با دینداری مطرح شده است.
نگاه مبارکهای در این رساله، نگاهی اصلاحی و انتقادی از گذشته و تأکید بر پذیرش واقعیاتی است که در جامعه و جهان وجود دارد. نگاه اصلاحی و انتقادی وی، از نظر خودش، با روحانی بودن او، دینداری و قدسیتی که برای اسلام قائل است، در تعارض نیست؛ امّا به هر روی، با روشی که سنت گرایان در باره حفظ برخی از ظواهر در پیش گرفته و سبب ایجاد چالشهای عمیق در جامعه میان نسل قدیم و جدید شده، سازگار نیست. در واقع، وی در کنار افرادی مانند شریعت سنگلجی (م 1322 ش)، خرقانی (م 1315 ش)، و شیخ قاسم مهاجر (م 1321 ش)، از جمله کسانی است که با تأکید بر دینداری، روی اصلاح برخی از مسائل صوری تأکید دارند؛ گرچه اینها، همه روی اصل دین، مذهب، حجاب، نماز، و مسلمات فقهی مانند حرمت شرابخواری تأکید داشتند.
با این حال، اهمیت این رساله، به خاطر تأکیدی است که روی لباس روحانیت دارد. مع الاسف، تاریخ تألیف آن مشخص نیست، امّا پیداست زمانی این بحث مطرح شده که حکومت مانع از پوشش لباس برای عموم روحانیون شده و از آنها خواسته شده است تا در حد یک مجتهد یا محدث، با ارائه مدارک که مهمترین آنها تأیید دو تن از علمای وقت است، مجوز پوشش لباس را بگیرند.
این رساله، صرف نظر از این که مربوط به بحث لباس روحانی آن هم با توجه به زمینه های تاریخی، فقهی و وضع اجتماعی ـ انتقادی این مقطع از تاریخ است، حاوی دیدگاههای مؤلف در باره تمدن غرب، تجدد، نقد مظاهری از سنت گرایی در جامعه و تلاش برای ارائه الگوی تازهای از وعظ و خطابه در جامعه است. به همین دلیل، در یک مرحله، شرایط یک واعظ خوب را بیان میکند و به این ترتیب، و لو این که معتقد است که روحانیت به وضع دشواری افتاده، و خودش عامل این وضعیت بوده، و حتی تأکید دارد که لباس روحانی، هیچ نوع اصل دینی و مذهبی ندارد و در قرون اخیر شکل گرفته، امّا این موضع، به معنای آن نیست که از اسلام و تشیع و اصول آن و حتی شغل وعظ و خطابه فاصله گرفته است. او خود سید، روحانی و واعظ است و این رویه را در تمام عمر داشته و چنان که گذشت، آثاری در این زمینه نوشته است. با این حال، میکوشد به واقعیات جاری در جامعه توجه کرده، خودسانسوری را از عالم روحانیت کنار گذاشته، و به انتقاد از وضعیت موجود بپردازد. در زمینه قلم، باید گفت نثر وی متوسط امّا زبان وی قدری تند و گزنده است، اما نباید پنداشت که او حتی با انتقادهای تندی که از روحانیت میکند ـ و اغلب مقصودش نه علما، بلکه از وضعیت ناهنجار جاری در آن زمان در ورود افرادی در میان روحانیت که شایسته آن نبودند است ـ پای از حریم خویش که خودش هم به آن بسته بود، بیرون نهاده است.
نویسنده که فردی جهاندیده است و از حصار تنگ زندگی جاری در اصفهان آن روز خارج شده و صورتهای دیگری از زندگی را هم در نقاط دیگر تجربه کرده، سخت ضد تکفیر و تفرقه اندازی است و از این که، کسانی به آسانی دیگران را تکفیر کرده، یا با نسبت دادن عناوینی چون فرنگی مآبی، عدّهای را به خاطر صرف داشتن موی بلند، بی دین میدانند، به سختی از آنان انتقاد میکند.
مرور بر دیدگاههای مبارکهای
در اینجا کوشش میکنیم بسیار سریع، بر این رساله مرور کرده و اساسیترین دیدگاههای وی را شرح دهیم. کتاب دو مقدمه دارد: نخست مقدمهای ادیبانه که ضمن آن تلاش کرده است نگاهی قلم انداز بر دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و مرگ داشته باشد و بگوید که خداوند متعال، بر هر دورهای لباسی و ویژگیهایی برای ما در نظر گرفته و بر آن است تا نشان دهد همه اینها مراحلی است که باید از آن گذر کنیم تا به مقصد اصلی برسیم، مقصدی که دقیقاً برایمان روشن نیست که چه خواهد بود. هر چه هست، اهل ظاهر، این عالم و صور مختلفی را که بر آدمی عارض میشود اصل میدانند، امّا اهل دیانت به پیروی از انبیاء، باطن را اصل دانسته و به ظاهر توجهی ندارند.
وی در ادامه میگوید، سفری طولانی به کشورهای مختلف مانند «هندوستان و حجاز و افغانستان و بلوچستان» داشته و آنگاه به «وطن مألوف عزیز خود ایران» برگشته است. در این وقت دیده است که ابنای وطن «راجع به مدخلیت لباس در دیانت و ایمانیت و انسانیت» بحث میکنند. بدین معنا که بحث تازهای میان مردم درگرفته است. او با نگارش این اثر خواسته است بگوید که «لباس صوری را در اصل دیانت دخالتی نیست و اسلامیت را لباس خصوصیت نخواهد بود». به نظر وی بهتر است «از این فروع جزئیه صرف نظر جسته، همّت عالیه خود را مصروف رفع اختلاف و برداشتن نفاق که از جمله اصول مهمه مذهبی است، فرموده. و این اندک رمق روحی که در پیکر مقدس اسلام باقی مانده، پایمال سم ستور شهوت و خود بینی ننمایند».
بدین ترتیب هدف وی، نگارش اثری است که خلاصه آن در همین جمله آمده و آن این که نوع پوشش مردان، ربط به اصل دین ندارد. پیداست که در این اثر، مطلقاً از بحث حجاب زنان سخنی نگفته و این مطالب وی مربوط به آن موضوع نیست. وی در انتهای مقدمه از «اشخاص منوّر الفکر و صاحبان عقل و ذوق سلیم» میخواهد تا «در اصلاح آن از راه صواب، نه از راه عتاب و محض اسلام پروری و خیرخواهی نوع وحدت به جامعه مذهب کوشش فرمایند».
مبارکهای گفته است که کتابش را در ده فصل، همراه با یک مقدمه و خاتمه تنظیم کرده است. مقدمه را که میتوان از آن با عنوان مقدمه دوم یاد کرده، در «در بیان آنکه اسلامیت به چه چیز تحقق پیدا میکند» قرار داده و پس از آن فصول را به ترتیب زیر بیان کرده است:
فصل اول: در کفر است.
فصل دوم: در این که ایمان چیست. [در این نسخه، از فصل دوم خبری نیست].
فصل سوم: در آنکه نه کفر و نه ایمان و نه اسلام را، لباس مدخلیت ندارد.
فصل چهارم: آنکه لباس از عادات ملّی است به اقتضای زمان
فصل پنجم: در این که انبیاء الله را لباس خاصی نبوده، بلکه به اقتضای زمان لباس می پوشیدند.
فصل ششم: علماء اسلام را لباس خاصی در اسلام لازم نیست و جعل نشده و لباس اهل علم امروز از عادات مستحدثه می باشد.
فصل هفتم: در صفات عالم و مجتهد دین که به لباس نیست بلکه به آن صفاتی است که پیغمبر و امام بیان فرموده اند.
فصل هشتم: در آنکه ناطق و واعظ را مثل علما لباس خاصی نیست.
فصل نهم: آنچه در اخبار وارد شده راجع به مستحبات لباس.
فصل دهم: لباس تقوا که بهترین لباس ها است.
امّا خاتمه که قول آن را داده، و زندگی خودنوشت او بوده، در این نسخه نیامده است، گرچه چنان که پیش از این گفتیم شرح حال خود نوشت خود را در کتابی جداگانه نوشته که گزیده آن در پایان کتاب گزیده دانشوران اصفهان (صص 291 ـ 476) آمده است.
امّا مقدمه دوم او در موضوع تعریف اسلام یا به عبارتی مبحث تکفیر و ضمناً درباره اختلافات میان شیعه و سنی است که به نظر وی، آن اختلاف و اختلافاتی از این دست موضوعاتی نیستند که منجر به تکفیر گروهی توسط گروه دیگر شود.
اساس بحث وی در این است که عنوان اسلام بر هر کسی که شهادتین را بگوید جاری است و این نکتهای است که به نظر وی هر دو گروه شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند. وی در این باره، به فهرستی بلند از کتابهای مهم فقهی شیعه استناد کرده؛ گرچه به اختصار و بدون ارائه نقلی از آنهاست. مبارکهای همچنین بر آن است که دو گروه اصلی شیعه، یعنی اخباری و اصولی هم در این زمینه دیدگاههای مشترکی دارند. طبیعی است که اگر کسی شهادتین را انکار کند، آن وقت از دایره اسلام خارج است، اما جز آن خیر؛ و در اینجا، هدف اصلی او، همان علت تألیف کتاب است که تا پایان هم تعقیب میکند و آن این که لباس و نوع پوشش، دخلی در ایمان و کفر افراد ندارد: «منکر این دو لفظ را کافر می دانیم، و احکام اسلام بر او بار نخواهیم کرد. اگرچه با عمامه بسیار بزرگ و ریش بسیار بلند و لباس گشاده و فراخ باشد. مثل قبطیانی که از یهود و نصارا در همین زمان ما در مصر موجود هستند، همه با عمامههای سیاه و ریشهای دراز و لباسهای گشاده که من خود آنها را دیدهام. و مُقرّ بر این دو لفظ را مسلمان و پاک و احکام اسلامیت بر او حمل مینماییم، از عقد و نکاح و توراث و طهارت و دفن و کفن اگر چه لباس کوتاه و با ریش تراشیده بلکه با شابگا و فُکُل و کراوات باشد. مثل اغلب مسلمین چین و فرانسه و انگلستان که اغلب آنها را مشاهده نمودهاید و من خود دیدهام».
وی در ادامه به بیان ادلّه کافی بودن شهادتین در اطلاق عنوان اسلام پرداخته و احادیث و متونی را مورد استناد قرار داده است، گرچه تأکید دارد که ایمان در مرتبهای بالاتر قرار دارد: «پس ماحصل از مقصد ما این شد که اسلام فقط اقرار لفظی است به وحدانیت ذات اقدس حق و به رسالت نبی(ص) او بر همین اسلام، و اقرار صوری جریان احکام از صدر ظهور اسلام الی کنون بوده و هر کس مدعی برخلاف این مطلب است باید مدلّل دارد و اگر کسی را غیر این اعتقاد باشد، ما از او سؤال میکنیم که اگر ما رسیدیم در جائی که جمعی از خارج اسلام مثل نصارا بودند و جمعی از مسلمین و شخصی را دیدیم که شابگا به سر، ریش تراشیده، خاج و صلیب بسته، زنّار انداخته، از همه نوع آلات لهو با اوست و سگ و خوکی به همراه دارد و در مقابل مسلمین، فقط گفت: من مسلمانم و شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله از او شنیدیم و فوراً به مرض سقطه و مرگ مفاجات جان داد، حال دفن و کفن و غسل این شخص با مسلمین است یا با نصارا؟ اگر میگوید با نصارا است، این خلاف اجماع و سیره از صدر اسلام الی کنون خواهد بود، و اگر گوید تصدی امر غسل و کفن و دفن او بر مسلمین است، پس مطلوب حاصل شد. و همچنین اگر شخصی دیده شد که سجاده بر دوش، ردای بلند شانه و تسبیح و مسواک بلکه قرآن همراه دارد و اقرار نمود که من خدا را ـ العیاذ بالله ـ موهوم و پیغمبران را ملعبه میدانم و او هم فوراً جان داد، حال تکلیف مسلمین در غسل و کفن و دفن او چیست. البته تکلیف موجه بر آنها راجع به امورات مرده او نخواهد بود». میبینیم که تأکید مؤکد او روی پوشش و قیافه ظاهری آدمیان است.
مبارکهای در ادامه شرحی هم در باره مفهوم «نفاق» و «منافق» دارد و در ادامه تأکید دارد که روش رسول خدا (ص) متفاوت با کسانی است که بیدلیل افراد را به خاطر اندک تفاوت در قیافه، کافر میدانند: «حال اگر این شیوه مرضیه الهیه و این فکر و کار پسندیده نامتناهیه و این افعال نبوی که خود حجتی است کافی و برهانی است وافی، نصب العین بعض مسند نشینان صوری رسالت مآبی و حجج اسلام و زمام داران امور دین و نواب عام و ولایت مآب ظاهری می بود، و به اسم شریعت مطهر برای اغراض فاسده نفسانیه از روز اول به حربه تکفیر بر سر بعض شهوت پرستان که نه از اسلامشان اسلام را سودی و نه از اکفارشان ایمان را ضرری، فرود نیاورده بودند، روزگار ملّت و ممالک اسلامی رو به قهقرای مذلّت نمینهاد و این همه دوئیت و بینونیّت در بین افراد که روز روشن، هر یک را شب تار نموده تولید نمیگردید. وجود مبارک ختمی مآب به صرف اقرار به شهادتین همی بر عدّهی مسلمین افزود و نتایج کلیه مأخوذ گردید. لکن این گروه افراد، ملّت اسلام را به جای آنکه بر تعداد آنها افزوده نمایند، روز به روز با اسلحهی تکفیر بر تعداد کفر افزوده و بر اقلیت اسلام اقدام فرمودند».
وی در باره تأثیر منفی اختلاف میان مسلمانان و مسأله تکفیر، از روی بیتوجهی به تغییرات عالم در جهت ترقی و تعالی سخن گفته و مینویسد: «اگر شعب مذاهب مختلفه اسلام که در اصول دیانت از توحید و نبوت و کتاب و معاد مشترک هستند، قلوبشان متباعد از یکدیگر نبود و شعله نائره نفاق در دلها افروخته نگردیده بود، امروز خرمن حیات سیادت و ترقیات آنها محترق نگشته بود و بر کُره ارض چونان صدر اوّل اسلام از ترقّیات و سعادات سرفراز و مفتخر بودند. در صورتی که روزگار اسلامیان منتهی بدین مرحله گردید که در مجلسی که منعقد از ده نفر میبود، با آنکه تمامی در توحید و نبوت و قرآن مشترک بودند، ابدان به هم پیوسته، لکن قلوب از مشرق تا مغرب با هم متباعد و هر یک دیگری را به وسیله سبیل و ریش و کلاه و قبا و لباس کافر و از خود ندانسته، اجانب وقت را غنیمت شمرده این قوم را به تیشهی نفاق خود از حیات وجودی مدنیت و رفعت ریشه کن نموده، به ورطه ذلّت عدم انداخته». مبارکهای تأکید دارد که روش امام علی (ع) هم روش وحدت گرایانه بوده و مواضعی که آن حضرت پس از رحلت رسول (ص) در پیش گرفته، برای آن بوده است تا جلوی تفرقه مسلمین را بگیرد: «چون مقصد اعلاء کلمة الله بود، لذا سکوت فرموده بلکه در جماعت ایشان حاضر همیشد تا آنکه اجانب حس نفاق در توده اسلام ننمایند، و آن مقصد و منظور آن جناب بر حسب ظاهر به دست خلفاء خصوص اول و ثانی همی به ظهور رسید».
وصل کردن این قبیل مسائل با آنچه فعلاً جهان اسلام با آن درگیر است، از دیدگاههای ویژه او در باره تفاوت غرب و شرق و نگاه تمدنیاش خبر میدهد. به نظر وی مسلمانان تمام قوای خود را برای گرفتن انتقام هزار ساله از یکدیگر تلف میکنند، در حالی که درست در وقت غفلت ما دنیای دیگر در حال پیشرفت و در صدد نابودن کردن ماست: «اگر پیشوایان دین این نکته را متذکر بودند که ملل اجانب هزار سال است انتظار کشید و موقعیت وقت را به آمال خویش گذرانیده که انتقام هزار ساله خویش را از توده ملّت اسلام باز گیرند، و صیت این ملت و هیبت آنان را به واسطه نفاق که یک نفر بعضهم بعضاً در هم شکنند، تا آنکه در این قرون به کلی به مقصد خویش نائل گردید، و توده ملّت اسلام را به آتش نفاق و تفرقه از گلستان مدنیت و ترقی و تعالی سوختند تا امر بدین جا رسید که میبینی، و با خود این آتش را به تکفیر یکدیگر و تفریق ملت دامن زدیم. غفلت از آنکه، دود آن، دیده بینایی ما را کور خواهد نمود، و دیگر نمیتوانیم نظر به دنیای امروزه نمائیم، و خود را از زیر سم ستور قدرت بیگانگان نجات بخشیم. حال چاره از دست رفت، درد ظاهر و درمان مخفی».
در اینجا مقدمه مبارکهای در باره مفهوم اسلامیت خاتمه مییابد و میتوان این مقدمه را همان فصل دوم او دانسته که در تعریف ایمان بوده و در جای خود نیامده است. بدین ترتیب و پس از تعریف اسلام، وی به تعریف کفر پرداخته و در این باره احادیث و اقوالی را از بزرگان دین نقل کرده است. «فصل اول در بیان معنی کفر و موجبات تحقق آن است». و نکته مهم این که «اصل معنی کفر خروج از مرتبه توحید و نبوت است، چنانچه کتاب و سنت نبوی ناطق بر همین است». با این حال کفر اطلاقات دیگری هم دارد که وی به تفصیل شرح داده است: «کلیه معانی کفر در قرآن و اخبار بر پنج وارد شده». وی در این زمینه حدیثی را نقل و شرح کرده و در نهایت باز به موضوع اصلی خود باز میگردد و آن این که «بر فرض چنین باشد به هیچ یک از معانی تغییر لباس و یا انکار عمامه صد پیچهی در صدپیچ و یا انکار کفش زرد و قبای دراز و آستین گشاد و عبا و آب دست و نامعتقد نبودن به معجزات و کرامات امامزاده و یا علما و عدم اعتقاد به سی سال اصول خواندن، و انکار ثواب زیارات با بودن انحاء فقراء و گرسنگان در بلد شخص زائر و یا انکار ضاد و تشدد عین و قاف از حلق و کذلک، انکار نور باران شرق سرقبر حجة الاسلام یا آیة الله، و یا نبوسیدن دست ایشان و سلام نکردن بر آنها، و ندادن وجوهات به سوی آقایان و خود به مصرف رسانیدن و یا گفتن این که موقوفات را چرا به مصرف نمیرسانند و یا آنکه این همه ثروت از کجا جمع شده، و یا آنکه منبر و محراب نباید صرف دکان باشد، و علما باید از اوضاع قرن حاضر خود از هر جهت مطلع باشند، و یا آنکه بگوید با کلاه میشود درس خواند، و تدریس کرد و موعظه نمود، و یا آنکه اعتقاد به آنکه اسلام به کمیل شب جمعه و نذورات بر قبرها و خوردن مال مردم نیست شود، و یا آنکه عمامه لباس مقدس است، اختصاص به وقت منبر و محراب و درس باید داشته باشد و نباید لباس هر بیسوادی برای مفت خوردن باشد، و یا موی سر را بلند گذاشتن و ریش را تراشیدن و خود را نظیف و پاکیزه نگاه داشتن و یا آنکه مساجد مساجد و معابد از هر جا باید با صفا و پاکیزهتر باشد که جالب نظر اهل حس باشد و حجة الاسلام و آیة الله نگفتن بر اشخاص جاهل به شرع، و یا آنکه قرآن بدین ذلّت و خواری نباید بر سر راه و بر سر قبرستانها وسیله کسب حلوا خوری و گدایی باشد و و و و و الی هزار، هیچ کدام از اینها موجب کفر و خروج از دین نخواهد بود، جز آن دین که بعضی برای جلب نفع خود ساخته بودند که هیچ مربوط به اسلام نیست و نخواهد بود. پس تکفیر به واسطه این امور و امثال آن نیست مگر آنکه ناشی از اغراض شخصیه و هواهای نفسانیه که فقط ملاحظه صرفه جویی و جلب منافع شخصی در آنها ملحوظ است».
امّا فصل سوم کتاب «در این است که نه اسلام و نه کفر را لباس، مدخلیت ندارد». روشن است که منهای مقاصد دیگر، یکی از اهداف اصلی بلکه مقصود اصلی او شرح همین نکته است. «معلوم گردید که اسلام فقط اقرار ظاهری است به زبان، و عقاید قلبیه را در اجراء احکام اسلامی به اظهار کننده و اقرار نماینده بر شهادتین مدخلیتی ندارد». بدین ترتیب جز شهادتین چیزی به کفر و اسلام آدمی ربطی ندارد و در این میان، همین لباس، و این که مدل آن به چه صورت باشد، اعم از این که مربوط به روحانیت باشد یا مردم، ربطی به ایمان و اسلام ندارد. «معلوم گردید که ایمان امری است قلبی، و مربوط با عوالم ظاهری نخواهد بود، و به صدور بعضی از حرکات فسقیه و یا خلاف اوامر الهیه، نفی ایمان و اسلام نمیتوان از کسی که از او صادر شده بنمایند». وی با اشاره به آیه «و ان طائفتان من المؤمنین» گوید، این تعبیر نشان میدهد که خداوند هر دو گروهی را که علیه میجنگند، و خون هم را میریزند مؤمن میداند «چه گونه میتوان به بستن کروات و با پوشیدن لباس کوتاه کسی را کافر دانست»؟
مبارکهای میگوید، مسلمان در همه جای دنیا از جمله در اروپا و امریکا هست، و آنها همه، لباسهایی جز لباسهای ایرانیان دارند، بنابراین معلوم میشود که لباس ربطی به ایمان ندارد: «در اطراف دنیا، مسلمین روی زمین را در ممالک خارجه مثل مسلمین فرانسه و امریکا و چین و هند و اروپ و افریقا... به لباس همان ممالک و سایر مذاهب می باشند، مثل لباس مسیحی و طبیعی و بت پرست» آیا معنای آن این است که «این چندین ملیون نفوس مسلمان در روی کره زمین که با سایر مذاهب خارج از اسلام وحدت شکل در لباس دارند، مسلمانند یا کافر؟».
در اینجا یک نمونه جالب از برخوردی که با آخوند کاشی، روحانی بسیار مقدس شد و او را به خاطر پوشیدن ارسی، که نوعی کفش ممتاز خارجی بود تکفیر کردند، بیان کرده که جالب است: «آخوند ملا محمد کاشی که از اوتاد عصر خود و استاد الاستادیه کل علوم بود، در قرن خویش و در مدرسه صدر اصفهان در اواخر عمر ساکن ودر سنه 1333 به رحمت الهیه پیوست، و در زهد و تقوا، جمله خواص او را ثانی میرفندرسک و شیخ بهایی میدانند، در بدو ورود خود در شصت سال قبل در مدرسه برای تحصیل، برای حفظ پاهای خود از کثافت، کفشهای زرد و محفوظ ماندن از سرایت آب و گل و خاک در پا، ارسی پاشنه خوابیده سرپهن که در آن وقت کفش تجار نمره اول بوده، پا نموده بود. علمای عصر و فضلای قرن به مناسبت این که ایشان حکیم بودند فی الجمله زمزمه تکفیر آن مرد مقدّس را بلند نموده بودند و دلیل بر کفر ایشان و لااقل از کفر این که ایشان پالان کج بوده اند، ارسی پا کردن را گرفته بودند. اگر کسی سؤال می کرد که به کدام دلیل شرعی آخوند ملا محمد پالانشان کج است؟ آقایان می فرمودند دلیل از این بالاتر که ارسی بر پا نموده اند و نعلین زرد را که از خصوصیات دیانت و لباس پیغمبر است واگذارده است. حال شخصی که با عالم ارواح رابطه دارد از طرف روح مقدس حضرت آقای آخوند از عالم برزخ از سرای سلسله جلیله علما پیغام آورده که اگر کفش زرد از جمله البسه پیغمبری و لباس مذهبی بود و ارسی پاشنه خواب سر پهن، قیمت شش هزار از البسه کفر و موجب تکفیر بود، پس چه شده آقازادگان و آیة الله زاده های والا مقام و مخدرات مکرمات ایشان به جای کفش زرد، پوتین جفت سی تومان انگلیسی پوشیدند و باز هم مؤمن و مالک الرقاب ناس و جانشین امام و پیغمبر هستند؟»
وی طرح این مباحث را در دنیای جدید که همه متوجه پیشرفت و ابزارهای نظامی مدرن مانند توپ کروپ هستند، مورد تمسخر قرار داده و از این که عدّهای با این موهومات ملت را به سوی خود جذب و جلب کرده اظهار نگرانی میکند: «چه قدر مضحک است که دنیای امروزه جنگ روی با توپ کروپ طبیعت و تخریب بنیان کلمه الوهیت متوجه شده، و علمای اسلام از این توپ و نعره رعده آسای او صم بکم بیخبر از همه و از هر چیز انصراف جسته، تحت الحنک و کروات را به جنگ در آورده، منتظر آنند که تحت الحنک چون مار پیچ زده، کراوات عقرب صفت را بلع نماید؛ ولی غافل از آنکه یک نیش کژدم جرّاره صد مار خاکی جرّاحه را بس.»
وی میگوید باید بدانیم امروز خطر اصلی که متوجه دنیای اسلام است کدام است. این خطر نه این گونه مباحث بلکه عقب ماندگی است: «امروزه ریشهی شجره طیبه اسلام در معرض خطر است، و پاسبانان و باغبانان این درخت بحث در این مینمایند که چه را این برگ کوچک از اقصی غصن عالیه این درخت زرد شده، ریشه را نگه دار تا آنکه طراوت و خضرت اوراق محفوظ ماند».
ممکن است کسی بگوید که لباسهای مدل جدید، نوعی بدعت است. مؤلف در اینجا مفهوم بدعت را طرح و آن را معنا کرده، و این قبیل موارد تازه را که در هر دورهای به شکلی بوده، خارج از مفهوم بدعت میداند. مبارکهای از این که قربانیان این قبیل تکفیرها، بیچارگانی هستند که روزانه چندین بار تکفیر میشوند، اظهار گلایه کرده مینویسد: «و بدبخت بیچارگانی که به واسطه آمال و هواهای نفسانی در شبانه روزی پنج مرتبه مورد تکفیر ایشان واقع میشدند، و در هر روزی چند مرتبه کافر و چندین مرتبه مسلمان و مؤمن محض میگردیدند و دمی پاک بودند و گاهی نجس میگشتند، دمی شیطان میشدند و درحینی سلمان وقت محسوب بودند».
به نظر مبارکهای و بنابر آنچه در فصل چهارم آورده «لباس از عادات ملی است و لازمه هر زمانی لباسی و به اقتضای طبیعت در اوقات و ازمنه و قرون و دهور اختلاف پیدا میکند». وی با شرح این که انسانها برخلاف حیوانات تنوع طلب و مدام در حال تغییر و دگرگونی هستند، یکی از جنبه آن را از زندگی جنگلی نخستین به زندگی شهرنشینی در همین تنوع در لباس پوشیدن دانسته و آن را متناسب با ادوار مختلف و ملّتهای متفاوت، امری در شمار عادات ملّی میداند: «همان قوه آنها را به فکر طرز لباس جدید انداخته، پوستهای درخت را دور انداخته، و از علفهای جنگلی خشک کرده بر هم تابیده لباس آنها درجهای بهتر از اول شد. مقتضای طبیعی زمان آنها را لباس جدید پوشانید و در آن حال حربه آنها سنگ و چوب بود». این وضع باز هم در دورههای بعد ترقی کرد تا لباسهای به فرم تازه که همه بدن را پوشش میداد پدید آمد، آن هم هر روز به رنگی و نشانی. از نظر وی این ترقی و تکامل که بشر جدید با جدیت آن را دنبال میکند بسیار مهم است: «آن بشری که در یک زمان نمیدانست که خر را میشود برای سواری در زیر پا آورد و طی بیابانها و کوهستانها را به پای برهنهی پر از آبله میکرد، امروز جو هوا را مسخر ساخته به توسط قوه مدرکه و علم از بحر محیط در جوّ هوا طیران مینماید. این همان انسان است که در یک عصر نمیدانست آتش چیست، چه جای آنکه استضاء از نور چراغ بنماید. حال نظر کن، ظلمت دنیا را در شب به توسط قوه برق چنان مستنیر مینماید که گوئیا خورشید و نیر اعظم افول و غروب خود را فراموش نموده، از شرق و غرب و هوای محیط، و قعر بحر محیط کلیه ممکنات ارضی مقهور در سر پنجه ی قوه فکریه این بشر واقع شده کرده. کره ارض گوئیا گویی است در خم چوگان علم انسانی. در هر ساعتی به طرفی میگردد».
پیداست که تمدن جدید روی ذهن نویسنده منبری ما بسیار مؤثر بوده و او کما بیش مطالب زیادی در باره آن شنیده است. اینها البته مطالبی است که در این دوره سر زبانها بوده و نوشتههای زیادی در باره آنها منتشر شده و مطبوعات ایرانی آنها را منعکس میکردهاند.
حالا با این همه تغییر، مبارزه ما با آنها چگونه خواهد بود؟ آیا جلوی تکامل بشر را میتوان گرفت؟ به نظر وی خیر:«هیچ دستی نتوانسته در مقابل آن سیر و ترقی طبیعی پنجه بیاندازد. و امروز هم نمیتوان با فکر جوان بشر پنجه انداخت. و اگر این موانع میتوانست بشر را به حالت سابقهی هر عصر که قبل از فکر جدید خود داشت، نگهدارد آن هم به مثل سایر حیوانات در حال وقفه میماند، و نمیتوانست اشرف مخلوقات و مظهر اتمّ حضرت رب الارباب خدای متعال واقع گردد». بنابراین «عاقل آن است که با آن دست طبیعی مساعد و همراه شود در بزرگ کردن آن طفل بر حسب میل اخلاق خود».
میتوان از این عبارت دریافت که نویسنده، تمایلی به ایستادگی در مقابل مدرنیته ندارد و معتقد است که باید اجازه دهیم کار خودش را انجام دهد، و البته در کنار آن دین و ایمان خود را نگاه داریم. امّا بحث اصلی وی لباس است و در اینجا تأکید میکند که لباس و انواع آنها هم مشمول همین قاعده تغییر و تکامل است: «پس همان نحوی که در تمام امورات و کلیه اوضاع و لوازم زندگانی و تعیّش و مدنیت فکر بشر مرتبه حیرت بخشی را از حیث ترقیات به جلوه ظهور در آورده، امروز هم راجع به ملبوس خود وضع جدیدی را بر حسب مقتضیات وقت و سیاست حاضره اتخاذ نموده، و جلوگیری از آن عبث. مثل تمانع از نشو و ترقی طفل خواهد بود». نسل قدیم، لباس دیگری را میپسندید، امّا نسل جدید لباس خاص خود را طلب میکند. «پیران سالخورده که به واسطه عادات سنواتی چند جزء فطرت آنها شده، با نهایت توحش از وضعیت لباس حاضره توحش نموده، خود را رو به قهقرا می کشانند، لکن اطفال آنها و جوانان و نو نهالان ایشان با کمال شوق و میل استقبال نموده، به علاوه پدران خود را به جبر داخل در لباس محبوب خود مینمایند، و به عادت کهنه موهومه پدران خود تمامی میخندند».
این تفاوت حتی در میان فرزندان علما هم مشاهده میشود، به طوری که آنان دنباله رو پدران خود نیستند و در واقع، آنان در مقایسه با فرزندانشان، چنان که تجار قدیم و فرزندانشان دو نسل متفاوت هستند. حجت الاسلام و عمدة التجار یک جور لباس میپوشند، فرزندانشان گونهای دیگر: «پس در این صورت از مرحلهی عقل دور است که کسی بتواند این سیر کلی بشری را که از تمام طبقه ثانی این عصر و کلیه جوانان منوّر الفکر متوجه به یک مقصدی شده، جلوگیری نماید. حجة الاسلام اگر به واسطه عادت و یا امور خیال منافر با طمع او باشد، حجة الاسلام زاده با کمال شوق و جدیت استقبال مینماید. عمدة التجار اگر با ریش سرخ حنا بسته بلند منافی میداند، تاجر زاده با نهایت بشاشت و صورت چون گل او را شربت خوشگوار در کام طبیعت خود مییابد؟»
زمان رضا شاه، مذهبیهایی که طرفدار تغییر مطابق دنیای جدید بودند به روایتی منسوب به امام علی (ص) استناد می کردند که ضمن آن توصیه شده بود، فرزندانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید، چون آنها برای زمان خودشان آفریده شدهاند. مؤلف ما هم در اینجا آن را نقل کرده و ضمن آنکه میگوید، برخی این جمله را به حکما نسبت داده و برخی امام علی، آن را شاهد مدعای خود میآورد. وی «زمان» و تغییر متناسب به آن را «مربوط به اخلاق و آداب دیانتی» ندانسته امّا «آداب و اخلاق عادی» از جمله «ملبوس» را از آن شمار میداند.
در اینجا، به طرز جالبی، نمونهای از پوششهای قدیمی را با همان اصطلاحات بیان کرده و هدفش آن است که بگوید آن همه لباس، همه از میان رفته و امروز اثری از آنها نمانده است. این اصطلاحات بسیار عالی و جالب است: «از قبیل قبای بلند بغلی و آستینهای سنبوسه دار پنجاه دکمه و کلیچههای نصفه آستین و سه دامن میان و از تا بالای ورک و ارخالقهای پنبهدار که به مثل لحاف دوخته میشد، و همچنین زیر جامههای یکپارچه بیست زرع متقالی و کفشهای ساقه بلند نک مرغی و شبکلاههای دوگوش مثل قالب قندریزی و عمامههای خالخالی محرماتی چهل زرعی، و ریش های طویل کشیده شده تا سُرّه و ناف، و چارقدهای ترمه آستر کرده، و کلاههای مغز پهن پنبه دوخته، زیر چارقدی، و پیشانی بندهای ریال دوخته، و نیمتنههای محرماتی که پایین او مانند دو گوش فیل بالای ورک متحرک بود، و تنبانهای پنبه دوخته که بالای آن تنبان بیست زرعی هزار چین تا پشت پاشنهی پا» همه این میراث برای پسران و دختران ما باقی نمانده است. وی میگوید، فکرش را بکنید، کسی الان اینها را بپوشد و به خیابان بیاید، دقیقاً مورد «استهزاء خاص و عام» قرار میگیرد.
هدف وی از این مطالب این است که بگوید، لباس امری زمانی و ملّی و متطوّر است و نباید روی آن برای کفر و ایمان اشخاص حساب باز کرد. تا اینجا، روی لباس کلی صحبت میکرد، امّا در اینجا، به تدریج به سراغ لباس خاص روحانیت میآید. وی میگوید از علما سؤال میکنم، نسبت میان لباسی که آنان می پوشند با لباسی که مرحوم مجلسی داشته و در نقاشی از وی که بر سر مزار اوست قابل رؤیت است چیست؟ آیا امروز کسی میتواند آن لباس را بپوشد؟ آیا علمای حالی حاضرند «با عمامه محرماتی ترمه و قبای بغلی به طرزی عجیب و سبکی غریب در بردارد» بیرون بیایند؟» به نظر وی آن لباسی مقتضی آن زمان، و اکنون اقتضا چیز دیگری است. به نظر وی «آنچه را که تاریخ نشان میدهد، از اول صدور اسلام الی کنون، چندین مرتبه کلاه در تمام طبقات از روحانی و کسبه و تجار و زارعین تغییر و تبدیل یافته که در هر هیچ یک از تغییرات بعدی مناسبت با وضعیت سابقه خود نداشته» است. این چیزی است که از تاریخ میتوان بدست آورد.
وی در اینجا جرأت بیشتری به خرج داده و میگوید: «همان طوری که این لباس علمی امروز با لباس علمی زمان صفوی این قدر تغایر پیدا کرده، آیا لباس علمی آن زمان که مثل شیخ بهایی و میرداماد و مجلسییَن و محقق ثانی و صاحب معالم در بر میکردند آیا آن لباس مثل لباس طبقه قرن قبل از خود بوده؟ مثلاً لباس ایشان با لباس شهید اوّل و ثانی و علامه حلی در صورت یک فرم بوده یا با آنها فرق داشته؟ و هم چنین لباس علمی زمان علامه، شبیه لباس علمی زمان شیخ طوسی و مفید و سید مرتضی علم الهدی بوده یا فرق و مباینت داشته؟ و هم چنین لباس این طبقه با لباس نواب اربعه و اصحاب حضرت عسکری (ع) تفاوت داشته یا بدون تفاوت بوده، و کذلک لباس ائمه معصومین و اصحاب ایشان در عصر بنی العباس مطابق ملبوس ائمه زمان امویین بوده یا مباینت در بین بوده و کذلک لباس ایشان با لباس زمان حضرت رسول (ص) از حیث شکل و صورت مربوط و یا غیر مربوط بوده؟»
خوب این پرسش اوست و هدفش روشن؛ او میخواهد بگوید، البته متفاوت بوده و بنابراین هیچ مدخلیتی در ایمان و کفر ندارد، امری که موضوع بحث شده و همه آن هم ناشی از اصرار حکومت رضاخانی برای تغییر فرم لباس است و سبب برآمدن این مباحث شده است.
در اینجا بحث اندکی حساستر شده و با توجه به نگاههای تندی که در این دوره نسبت به لباس روحانی بوده، به نظر وی، اگر کسی بخواهد آبرو و حرمت خود را که حفظ آن تکلیف شرعی است، از نگاههای تند دیگران حفظ کند، بهتر است به تقیه روی آورده و احیاناً این لباس را از تن درآورد: «از این سبب تقیه در شرع مطهر واجب گردید و تعبد و استبداد ورزیدن بر این ملبوس که جامعهی امروزه او را مورد استهزاء قرار داد و لباس مفت خوری و علامت کَلّی بر جامعه به شمار رفته، و انگشت نمای هر بی سر و پا و فواحش و فواسق گردید، شکی نیست که موجب حقارت و هتک احترام و ریختن آبرو و سبب مذلّت خواهد بود». شاید این حدیث که در آن آمده است که «اِلبس من الثیاب ما لا تحتقر فیه، برپوش لباسی را که در آن لباس در انظار به این حقیر و کوچک نشوی» به کار همین جا آید.
مبارکهای در اینجا به شرح روایتی میپردازد که مردمان را در نسبتشان با دنیا و آخرت به چند دسته تقسیم کرده و برتری را به کسانی میدهد که آخرت گرا هستند. امّا از میان روحانیان، آنها که دنیاگرا هستند، به نظر وی بهتر است این لباس را کنار بگذارند، زیرا زمانه آنان گذشته و دیگری کسی به این لباس اقبالی ندارد تا آنان بتوانند دنیای خود را تأمین کنند! هدف وی در اینجا، استفاده از لباس روحانیت برای کارهای دنیایی و در واقع، تعقیب این خط است تا وضعیت و تکلیف کسانی را که در پی این لباسند تا از آن برای دنیا خود حرفهای داشته باشند، تعیین کند. به نظر وی در دنیای امروز، آنچه که در زمان رضا خان مطرح بوده، دیگر این لباس حرمتی ندارد، و اساس آن هم رفتاری است که شماری از کسانی که واقعاً شایستگی نداشتند، آن را در بر میکردند: «مدت زمانی است که اشخاص متلبس به این لباس که به غیر استحقاق او را در بر نمودند، خود را به افعال و اعمال در نظر عموم مردم این طور معرفی کردند که مشاهده مینمایی. آنچه را که شریعت اسلام از اخلاق فاسده و عملیات خارج از مرحله عقل و انسانیت از قبیل حسد و بخل و شرارت و ایذاء ناس و قول به غیر علم و کبر و ریاء و نفاق نهی فرموده، و متلبسین به این لباس بر طبق شرع مقدس مردم را از آنها نهی میفرمودند، خود عملاً به عموم تعلیم دادند».
این قبیل عبارات که گاه گزنده هم هست، نوعی انتقاد درون گروهی است که مبارکهای به عنوان یک واعظ و منبری معروف در اصفهان، به آن میپردازد و تجربه روحانیت را در ارتباط با مردم و عمل به عکس آموزههایی را که روی آن تأکید داشتند، مورد انتقاد قرار میدهد. آن رفتار سبب دوری مردم از آنان و لباسشان شده و حالا وضع به گونهای شده است که دیگر حرمتی برای آن لباس قائل نیستند و افراد روحانی را مورد طعنه قرار میدهند: «الحال که آن فواید متصوره خیالیه و دنیائیه هم به کلی معدوم و نیل بدان به غایت مشکل بل امری است موهوم. پس ناچار متلبس به لباس آخوندی از تمامی آنها محروم، ناچار باید بپوشد لباسی را که در او بتواند به آمال دنیوی خود نائل گردد. اگر اهل دنیا است، بپوشد لباسی که در انظار موجب ذلّت نباشد».
مبارکهای میگوید، همین سبب شده است تا معیشت علمای روحانی هم مشکل پیدا کند، زیرا وقتی توجه مردم از آنان باز گردد، آنان حتی به عنوان یک حرفه و کسب هم از این لباس نمیتوانند استفاده کنند. با این حال، همچنان تأکید دارد که رفتار خود آنان سبب این امر شده است، این در حالی است که مبارکهای میتوانست، دست کم، روی این نکته هم تأکید کند که تبلیغات فراوان دوره پهلوی، به مقدار زیادی از شأن روحانیت در جامعه کاست و برای آنان و لباسشان مشکل درست کرد. او چنان که بعد از این هم تأکید میکند، نظرش این است که روحانیت، خود مقصر است و ریشه این تقصیر در رفتارهایی است که در دورههای قبل داشته است: «با این سابقهها و جلوههای بسیار کریه که در قرنی چند مردم را به بعضی مقامات آشنا ساخته خوب است آنان که اهل دنیا هستند صرف نظر از این لباس و کسب کرده، حرفهی دیگر پیشه گیرند که مثل مشهور است و کلامی معروف که این بهشت به سرزنشت آن نمی ارزد».
اینها نصیحت به کسانی است که میخواهند روحانی شوند، امّا نگاهی به گذشته هم دارد، کسانی که از کنار این لباس صاحب آلاف و الوف شدند، کسانی که «وقتی از عتبات عالیات و نجف اشرف مراجعت نموده و از طاق کسری و بیستون به این طرف به وزیدن ریاح و استنشاق هوای ایران، مجتهد و آیة الله و حجة الاسلام شدند، و در وقت ورود در شهر خود دارای یک عبا نبودند، حال برای مخدرات خود لباس بلند مرواری نشان سی هزار تومانی تشکیل دادند». رفتار اینها سبب شده است تا «موجبات ذلت» این لباس را در جامعه فراهم کنند.
امّا کسانی که اهل آخرت هستند، یعنی پیرو انبیاء الهیاند، برای آنها لباس و این که چه بپوشند، اهمیتی ندارد. خداوند به رسولش گفت بگو: «انا بشر مثلکم» و مانند انبیاء دیگر «از آن لباس مادی بشری هر یک در عصری و هر فردی در قرنی از ایشان لباس قوم خود را پوشید، و به مقتضای عصر خود علاوه بر لباس ناسوتیت جسم لباس مصنوعی بشری را در بر نموده و به تبلیغات خود را ادامه داده و حقیقت را آشکارا ساخته و پرتو انوار حقیقی حق را اضائه داده». بنابراین، نظر مبارکهای و بر اساس این تحلیل او، هدایت مردم، کاری که انبیاء میکردند، نیاز به پوشیدن لباس خاص ندارد.
البته چنین نیست که علما، سخن وی را به راحتی بپذیرند، چنان که علما و فضلا خواهند گفت که ما تبلیغ و اعلای کلمة الله را تنها و تنها در «همین لباس خواهیم کرد». مبارکهای میگوید، زمانه چنان شده است که «حصول چنین مقصد بزرگ با این لباس عبث و این فرمایش ناشی از دور بودن و آشنا نبودن به مزاق و عقاید جامعه خواهد بود». اینها مربوط به زمانی بود که «بازار ملاّیی رواج و متاع آخوندی خریدار و مشتری داشت». امّا به خاطر رفتارهای ناشایستی که از این جامعه رؤیت شد، وضع جامعه به کلی از آنها «منصرف و منحرف گردید».
انصاف مطلب آن است که عامل آن هر چه بود، تبلیغات رضاخانی و برخی مصلحان وابسته به دربار، یا رفتارها و عملکرد خود روحانیون، در این دوره، سبب شرایطی شده بود که مردم به شدّت از روحانیون دوری میجستند. این نکتهای است که امام خمینی چندین بار در سخنرانیهای خود به آن اشاره کردند. ایشان در جایی با اشاره به مأموریت رضاشاه گفتند: «مهم مأموریتش یکى این بود که روحانیون را بکوبد. روحانیون را آن طور کوبید که تبلیغات را راه انداختند، شعرا بر ضد روحانیون. دستگاهها تجهیز شدند بر ضد روحانیین. به طورى که قشرهاى ناآگاه هم برگشتند از روحانى. شوفرها روحانى را یا سوار نمىکردند، یا اگر سوار مىکردند، اهانت مىکردند. من خودم سوار اتوبوس بودم. یک شیخ هم بود. بنزین اتوبوس بین راه تمام شد. او گفت که در اثر این شیخ بود. این شیخ چون بود اتومبیل ایستاد. بنزین تمام شده بود. تمام شدن بنزین را گردن شیخ مىگذاشت! بعض از رفقاى ما گفت که من در اراک بودم و مىخواستم بیایم به قم مثلًا. رفتم. شوفر گفت که ما بنا گذاشتیم دو طایفه را سوار ماشین نکنیم. یکى فواحش، یکى آخوندها! از همه جهات شروع کردند فشار آوردن». [صحیفه امام، 11/395]. ایشان در یادداشتی هم که در سال 1308ش در انتهای حاشیه خود بر شرح قاضی سعید بر حدیث رأس الجالوت نوشته اند و نسخه ای از آن در کتابخانه مرعشی موجود است، از بی دینی شایع، بی احترامی به روحانیت و قراردادن لباس روحانی به عنوان لباس شهرت و مذلت یاد کرده اند.
مبارکهای که خود شاهد و ناظر این وضع بوده و در ضمن منبری و اهل قلم بوده میگوید: «چنان دوئیت بین افکار و عقاید این طایفه با نفوس عامه حاصل شده که در یک مجلس اگر دو نفر یکی از افراد عموم ناس و دیگری از این سلسله در عالم جسمانیت ملصق با یکدیگر شوند، و فاصله بین قرب جسمی ایشان واقع نباشد، قلب آن دو در عالم روحانیت از مشرق تا مغرب فاصله و بعد بین یکدیگر خواهد داشت». او قبول ندارد که این برخوردها از ناحیه دولت بوده «تاکنون آنچه را که از مردم مشاهده میشود از بعض حرکات و سوء افعال بالنسبه به ساحت قدس متلبسین به این لباس، عشر آن از مقام دولت و اجزاء آن نبوده، بل میتوان گفت هر چه رخ داده از طرف مردم بوده، و اگر هم دیگران تحریک نمودند این هم از نقطه نظر با علاقه بودن مردم است که زیر بار چنین تحریکات تن در دادند».
مبارکهای میگوید: «در اغلب سینما و تئاترها، سینما و تئاتر جماعت ملاها مشاهده میشود نوع مجالس مضحکه و تقلید و مسخرهبازی در بین افراد مردم از کسبه و تجار اسباب ضحک و خنده و تمسخر در تقلید حرکات آخوندها و ملاها دیده میشود. و این مراحل چندان تأثیرات عظیمه از خود ظاهر ساخته که هر گاه یک نفر به لباس آخوندی بر در مغازه رفیق کلاهی خود برای خرید و یا حاجتی توقف نماید، رفیق کلاهی متوحش گردیده و در قلب او اضطراب رخ داده، تمام حواس خمسه او متوجه آن است که این عمامهای از درب مغازه و یا دکان او زود برود». سپس نمونهای هم نقل میکند: «در عقب دستهای از جوانان مقدس اسلامی میرفتم، شنیدم که یکی از آنها به دیگری توصیه مینمود که با آخوند راه مرو، و در بین راه صحبت مکن که اسباب بیاعتباری تو خواهد بود». وی از قول برخی از مردم نقل میکند که میگویند: «آخوند بازی گذشت، و یا آنکه آخوند بازی پیش نمیرود، مخصوصاً قهوهخانههایی که در نزدیک و یا در جنب مدرسه و مسجد است رغماً لانف جماعت آخوند و یا من باب ضدّیت با دیانت، صفحه گرامافون آن هم اشعار هجو عمامه و رفع حجاب، زیاده از قهوهخانههای دیگر نصب میشود. بر سر حمام باید کسی که لباس آخوندی در بر دارد، مدّت دست به بند زیر جامه معطل بایستد تا آنکه پس از چندین مرتبه ندا کردن، جامهدار، لنگ کهنه از طرف دیگر به سوی او پرتاب نماید. دکان خبازی تا مشتری دیگر داشته باشد، متوجه به آخوند نیست. قصاب تا بتواند به جای گوشت، استخوان خالص به او میدهد. هر وقت خواست مسافرتی بنماید، شوفر تا بتواند از سوار کردن او شانه خالی مینماید. اگر هم ننماید سایر مسافرین جز مضمون گفتن و کلمات رکیک درباره او ادا کردن و انواع و انحاء توهین وارد ساختن، چیز دیگری به او نخواهند رساند. در ادارات از نوع کارها و دخول و خروج به کلی ممنوع و محروم».
از نظر وی این نکته مهمی است چرا این وضع پیش آمده است؟ به عبارت دیگر، و با توجه به این که او خود روحانیون را مقصر میداند، آنان چه اعمالی مرتکب شده و کارشان چه نقصی داشته که به این روز افتادهاند. وی میگوید: «باید دانست که نظر جامعه از چه سبب از این لباس منصرف گردید و منشأ این سوء تلقیات و نظریات در توده مردم از چه نقطه نشر و بروز و به مرتبه ظهور رسید.» به نظر وی اگر درد را بشناسیم، آن وقت است که میتوانیم درمان کنیم: «چه آنکه هر گاه مادّه مرضی تشخیص داده شود، به قلع آن ماده باید عطف عنان نمود و الاّ درد هر قدر مشخص و طبیب هر مقدار حاذق و از روی دقت و علمیت معالجه نماید، تا قلع ماده نشود تمام زحمات و نتایج عقیم خواهند ماند و کشف مواد مولده این مرض هیچ محتاج به امعان نظر و تدقیق فکر نخواهد بود بلکه از بدیهیات اولیه به حساب و شمار میرود».
در اینجا نکات بیستگانهای را دراینباره بیان کرده که باید گفت، صریحترین انتقاداتی است که یک روحانی و از دل این جامعه، نسبت به آن و وضعیتی که در آن مهر و مومها داشته، بیان میکند و چنان که اشاره کرد، آنها را دردهایی میداند که باید درمان کرد. طبیعی است که در این گزارش نمیتوان به تفصیل مطالب وی را آورد بنابراین به شماره اشاره میکنم.
1. ورود اشخاص غیر قابل داخل در لباس روحانی که سعی کردند مانند برخی دیگر که در این لباس به ریاستی رسیده بودند، آنها هم برسند.
2. عمل نکردن به معلومات، نتیجهی خسران دنیا و آخرت است.
3. از آنجایی که «علوم دینیه به منزله کسب و تجارت و سرمایه دکان داری شد» کسانی وارد شدند تا این طریق به کسب و کار بپردازند و همین امر سبب شد تا «علم صورت تقلب و سرمایه ننگین کسب بیشرافت و آبرومندی بر خود گرفت» و سبب دوری مردم از آنان شد.
4. طلابی که از دهات از پشت بیل و زراعت برای مقاصد مذکوره در مدرسه وارد میشدند، درحین ورود خود را به منزله پیغمبری دانسته، عُجب و تکبر به واسطه راحتی و اطاق های نیکو و منزل های با شکوه و گل و ریاحین و وجههی عمومی آنها را فرو گرفته، مجسمه اخلاق رذیله میشد. و رؤسا از تربیت آنها غفلت جسته، امور تحصیلات آنها در تحت قوانین اساسی و اخلاقی نبود».
5. مرتب و منظم نبودن اصول تحصیلات قدیمه، بهطوری که بهسرعت و بیامتحان بالا رفته «آن وقت میشد مجتهد یا یک هیکل لاهوتی ناسوتی صرفه»
6. ورود بحثهای زاید مانند مقدمه واجب و صحت سبب ومانند اینها در علم اصول و این که «پانزده سال مباحث الفاظ و سی سال دوره اصول به انتهای صوری رسانیدن میدانستند و از مابقی کتب اخلاقی دینی و غیر دینی بلکه از تفاسیر قرآن و اغلب اخبار و کلمات و مواعظ نبی و ائمه بیاطلاع و بی بهره و محروم میماندند».
7. هفتم بیاطلاعی ایشان از اوضاع کنونی دنیا و در غفلت و گوشهی خمول به خیال متوجه ساختن چهار نفر حمقا را به سوی خود و از جامعه عزلت اختیار نمودن و فقط متوجه یک فروعات بیفایده ... و «مثل شاه سلطان حسین، جز مدرسه جای دیگر چیزی ندیدن و خبری نشنیدن، وقتی از برای او خبر میآوردند افغان تا کجا آمد، میگفت شما چنانچه میترسید میخواهید مرا هم ترسناک نمایید. من خودم صبحی بالای بام مدرسه رفتم، در اطراف مدرسه نه صدایی بود و نه هیاهو و نه افغانی دیدم.
به آقایان رؤسای روحانی، وقتی میگفتند اسلام و روحانیت رفت و مردم از اسلام دور شدند، میگفتند این حرفها چیست، صاحب اسلام خداست، و ما را هم اگر کسی به سوءنظر نگاه کند، کافر میشود، و این حرفها را نزنید که بوی کفر میدهد. مگر نمیبینید شعائر اسلام را، ماه مبارک مساجد مملو از جمعیت، ماه محرم مردم همه جان فروشی میکنند، به سر میزنند، به سینه میزنند. ولی غافل از آنکه جمعیت مساجد به واسطه بعضی کارهای بود که در کفه اقتدار آخوندی بود. اجتماع مردم از برای خود نمایی، و علاوه اغلب زنها و بچهها زینت و لباس خود را برای جلوه در مساجد در ماه مبارک مهیا میساختند.» وی باز هم تأکید دارد که «بیخبری آنها از وضعیات حاضره دنیا، دین و اسلام و تمامی جهات ایشان را تباه ساخت و اگر هم کسی میخواست به آنها بفهماند، غرور و عجب علم مانع از قبول، بل شاید مورد حملاتی از طرف ایشان واقع میگردید».
8. ضبط اموال و جمع زخارف دنیویه و آب و املاک و قُری و دل بستگی به ثروتهای عجیب و غریب.
9. نهم ساختن اغلب آنها با سلاطین و شهزادگان و حکام ظلم و جور مستبده برای ضبط اموال و حفظ منافع شخصی و تسلط بر نفوس و اموال.
10. صدور احکام ناسخ و منسوخ از یک مجتهد در موضوع و دعوای واحد.
11. جلوگیری ابناء زمان را از علومات لازمه محتاج الیها و مانع از ترقیات تمدنی و تجارتی در بدو امر مثل حکم به حرمت قند کارخانه کاریزک طهران بنای امین الضرب.
12. فهماندن شریعت را به مردم از روی غیر حقیقت آن.
13. کثرت فتاوای متضاده و رسائل مختلفه چه از حیث افراد که در یک زمان سی رساله از سی نفر مشاهده میشد و تمامی داعیه اعلمیت مینمودند، و طعن و لعن بر اجتهاد یکدیگر.
14. اعمال اغراض فاسده در حق مردم به عنوان نهی از منکر.
15. توسعه علم اصول که بدعتی از این بالاتر در شریعت اسلام واقع نشده... مثل آنکه بگویند فلانی امروز اعلم است، وقتی دقت میشود که اعلمیت ایشان از چه نقطه نظر جلوه کرده، کشف میشود که این شخص اعلم، قبل نجف رفتن، قریب ده سال اصول خوانده. در نجف هم باز ده سال اصول دیده. بعد از آن با ده سال دیگر خارج درس اصول فلان ملا رفته، بعد از آن هم خود بالاستقلال ده سال فکر و استنباط نموده. ده سال هم خود درس اصول گفته. حالیه هم دوره دوم است مشغول هستند. ... مشهور است که یکی از آنها در منزل ناصرالدین شاه در مقابل آینه قد نما ایستاد و با عکس خود که در آینه پیدا شد صبح، صبحکم الله بالخیر میکنند، به گمان این که آن هم آخوندی هستند، در مقابل ایشان ایستاده. در این صورت آیا چه گونه میتوان گفت این اشخاص نجات دهندهی ملت اسلام از مهالک روحی و جسمی و تکمیل کننده دنیا و آخرت توده ناس هستند؟ ... همین قسم علمای اصولیین کلیه معارف و علوم و اخلاق و ترقیات جامعه بشر را در علم اصول میدانند و ساختن کارخانه برق و طیاره و علوم حیرت بخش امروز غرب را جز موهوم و در عداد مهملات به شمار میبرند».
16. کَل بر جامعه بودن و تکدی به اقسام مختلفه. در اینجا فهرستی بلند بالا از موارد را باین میکند.
17. سیر نکردن در علم و اخلاق و بی بهره بودن از این مرحله شریفه». نتیجه آنکه برخی از آنها رفتار غیر اخلاقی با مردم داشتند: «نظرم میآید که در اصفهان چندی بعد از فوت آقا نجفی در جنب مسجد شاه اشخاصی که موی سر آنها قدری بلند بود، در آنجا میبردند، سرهای آنها را به فضایح آنچه تمامتر میتراشیدند که از فرنگی مآبی، او را بیرون آورده داخل اسلام نمایند.»
18. نپوشیدن ایشان است لباس تقوا را بر اندام روحانیت خود که این منشاء همه فسادها و اخلاق رذیله و امور مرقومه است.
19. بزرگ شدن طفل تجدد در دنیای کنونی بشر و التذاذ توده از امور متجدده و اعراض و صرف نظر از اوضاع کهنه پوسیده قدیمی و آنچه به کهنه پرستی نسبت دارد.
20. آشنا شدن مردم به حقایق دین و مذهب و واقف شدن از مرتبه کفر و اسلام به درجه ای که مطلع و دانا شدند که سم خر و دم الاغ و دست ایشان را نبوسیدن موجب کفر نمیشود.
اما ادامه بحث لباس در فصل پنجم به این نکته میرسد که «انبیاء و اوصیاء و بزرگان و مؤسسین دیانات را لباس خاصی نبوده و آنها در عصر خود از برای مذهب وملّت خود لباس خاصی اختراع نکردند». به نظر وی این بحث «در غایت آشکار» ی است و نیازی به توضیح ندارد. «پس به همان نحوی که انبیا به اقتضای زمان عصر لباس پوشیده و با لباس مشخصی دعوت نفرمودند، لازم است که نواب عام آن ذوات مقدسه به مثل سیره ایشان عمل نمایند که حکم و مصالح در او بسیار خواهد بود».
مبارکهای در اینجا، با توجه به منابع روایی که در باره پوشش و لباس مطالبی را عنوان کرده، میکوشد نشان دهد آنچه در آن روایات آمده، منافاتی با این سخن او که لباس امری در شمار عادات ملی و قابل تغییر در هر دوره است، ندارد. بنابرین در اینجا قدری بحث روایی و نسبتاً تخصصی میشود: «این شبهه که در اذهان است که پیغمبر و امام عمامه داشتهاند و عمامه لباس خاص آنها بوده، بی وجه است. بلکه شخص پیغمبر (ص) و ائمه در اغلب اوقات کلاه معمولی زمان خود را بر سر میگذاردند و عمامه را در اوقات مخصوصه مثل وقت نماز و یا حین اراده سفر به سر میبستند». بنابراین روی استحباب آن حرفی ندارد امّا میکوشد تا لزوم و دوام آن را مورد تردید قرار دهد. بنابراین شروع به نقل اخبار و روایاتی میکند که ضمن آنها استفاده از کلاه یا همان قلنسوه را توسط پیامبر و امامان نشان دهد. در این باره اخبار متعددی را بیان میکند و سپس میافزاید: «علی ای حال از این اخبار معلوم میشود که کلاه آفتاب گردون دار مثل کلاههای امروزه در آن زمان مرسوم بوده و ائمه ـ علیهم السلام ـ هم به اقتضای زمان میپوشیدند. منتها آنکه در وقت عبادت نمیپوشیدند و پوشیدن آن هم در بعض از اوقات دال بر جواز و عدم تقیّه به عمامه است در کلیه اوقات و همین قدر در استدلال بر مقصود ما را مکفی خواهد بود». با این حال باز هم تأکید دارد که «استحباب عمامه مسلم است» گرچه به نظر وی «عمامهای که در اصل شرع استحباب رسیده نه همین عمامهایست که آقایان بر سر می گذارند و به انواع پیچشها تاب و پیچ میدهند».
به همین ترتیب بحثی هم در باره عبا دارد و آن را عبارت از ردایی میکند که «که بپوشاند بالای بدن را که امروز در بین بعض از افغانها و بربریها دوش میاندازند و او را کتف انداز مینامند. پس بنابراین این عبای معمول از موضوع رداء خارج است». در این باره بحث طولانی دارد که به نظر میرسد خیلی محققانه نیست، امّا بههرحال تلاش میکند نشان دهد که آنچه امروز به این نامه شایع است، با آنچه در تاریخ و زمان گذشته بوده، متفاوت است. «لباس بلند معمولی آن هم در زمان پیغمبر و ائمه نبوده، بعد احداث شده. اگر چه از حیث طول بلندتر از این لباس بوده، لکن به فرم برش و دوخت لباس علمی امروزه نبوده» است. این بحثهای وی در باره تاریخ لباس قابل توجه و گاه نکات تازهای هم دارد.
مبارکهای اشارهای هم به اهمیت نوع پوشش در ارتباط با سلامت جسم یا به اصطلاح حفظ الصحه دارد که سعی میکند ملاحظه توصیههای جدید پزشکی را بکند: «به طور کلیه میتوان گفت در تمام مستحبات علت جعل حکم همان فواید متصوره اوست، و در حفظ الصحه جدید به طور قطع معلوم شده که هر قدر پاها تا ساق محفوظ باشد و گرم نگاه داشته شود، در کلیه اوقات مزاج از اغلب امراض مصون و محفوظ است. چه آنکه اعصاب کف پا حس او از اغلب اعصاب بدن بیشتر و چون عصب مربوط به دماغ است، سرد و گرمی او موجب زکام و نزله میشود، و محقق است که ماده نوع این گونه امراض از قبیل سل و جذام و ضعف بصر از ترشحات مواد زکامی است که در عضو مخصوص پا، ریه و شش و چشم مزمن میگردد، و در هر حال حفظ پا از هواهای مختلف مدخلیت تامه در حفظ از اغلب امراض دماغی دارد، و این منافع به تمامه در پوشیدن کفشهای امروزه موجود است».
مبارکهای در فصل ششم باز بحث تاریخ لباس بهویژه تاریخ لباس روحانیت را ادامه داده و در کل بر آن است که در گذشته تاریخی ایران، پیش از صفوی، روحانیون لباس خاصی نداشته و این رویه پس از عصر صفوی آغاز شده است: «و این رسومات خاصه لباسی از بدو زمان صفویه احداث شد، آن هم به این خصوصیات امروزه اختراع این نوع از عمامهها از زمان قبطیان مصری بوده و در زمان یک قرن قبل از صفویه در ایران شیوع یافت و لباس علمیت طرز خاصّی برخود گرفت، امّا در قرن اول اسلام که علمای آن عصر معالم دین خود را از تتبع علم ولایت اخذ نمودند، مثل کمیل بن زیاد، اصبغ بن نباته، مالک اشتر و قبل از آنها سلمان و اباذر، آن طبقه لباس خاصی برای خویش اختصاص ندادند».
شنیدن این مطلب از کسی که خود در لباس وعظ و منبر بوده و رسالهای هم در اهمیت سیادت دارد، قدری شگفت است. او باز هم به بحث روایتی پرداخته و تلاش میکند نشان دهد که در چارچوب بحثهای روایی ـ فقهی نیز لزومی به این که اصرار روی مدل خاصی بشود، نیست.
وی به بحث از لباس معمول در قرن سوم و چهارم پرداخته و از نوعی از عمامههای پیچ در پیچ به نام طابقیه که نماز در آنها به خاطر این که شباهتی به اقوام دیگر داشته نهی شده، یاد کرده است. به نوشته وی، وضعیت در قرنهای هفتم و هشتم و نهم هم همین طور بود «چنانچه در قرن نهم با آنکه طلوع صفویه بود، امتیازی نبود». امّا زمان شاه عباس، وضعیت عوض شد: «در بدو زمان شاه عباس که اراده شاهی تعلق گرفت بر اصلاح روحانیت و امتیاز ایشان از حیث لباس با توده مردم چنین فرمان حاصل گردید که سلسله جلیلهی علما عمامههای بزرگ بر سر بپیچند. آن هم نه به طوری که اطلاق طابقیه بر آنها بشود بلکه بزرگی آن از حیث پارچه شالی که مخصوص عمامه است، بوده باشد. پس از آنکه علما و فضلا مخصوص شدند به عمامههای بزرگ، رفته رفته به جهت سهولت آن از جهت توقف بر سر، بنا کردند به پیچیدن عمامه را به طور استحکام، چه آنکه با بزرگ بودن آن چون ژولیده بود به اطراف گردن می ریخت، مایه زحمت بود. کم کم به تدریج عمامه طابقیه رسمیت پیدا کرد».
به نظر مبارکهای این تمایز میان مجتهدان با طلاب عادی به مقدار بزرگی عمامه شد، «علم و اجتهاد در انظار، صورت ظاهریه به خود گرفت و مردمان علم و اجتهاد را به عمامه بزرگ دانستند». همین وقت بود که عدهای به گفته وی، متقلب وارد حوزه علمیه شدند و آبروی این لباس را بردند. در اینجا، به جنبههای منفی کسانی که در این لباس، رفتارهای ناهنجار داشتند، پرداخته که عمدتاً مربوط به ایام خیرات و مبرات و مواردی از این قبیل است. در دورهای هم، برخی از بزرگترها، از طلاب برای مقاصد خود استفاده میکردند و این هم زمینهای دیگری برای تضعیف موقعیت علما شد.
به نظر مبارکهای، عدم نظارت بر پوشیدن عمامه، سبب شد که حتی برخی از تجار و کسانی از طبقه علاف و دلاک هم عمامه بر سر بگذارند. همین مسأله سبب مشکلی زمان معتمدالدوله گرجی حاکم اصفهان شد. به گفته مبارکهای پوشش عمامه پیچ در پیچ توسط طبقات دیگر «چنان عمومیت پیدا کرد که معتمدالدوله حاکم اصفهان یک روز یکی از بزرگان علما با ریش و عمامه ی حیرت بخشی بر او وارد شد. نهایت اعزاز و اکرام نمود. بعد از مدتی که از زمان جلوس گذشت و معتمد با کمال ادب دستها از عبا بیرون آورده، و درنهایت مراعات ادب جلوس در حضور آن عالم را نموده. آن عالم بزرگوار لب به تکلم گشود و بیان عرض حال از مشتری خود که در حمام او را فحش داده نمود. معتمد متحیرانه سری بلند کرده، مطلب او را تکرار خواست. معلوم شد ایشان چرک مال حمام شاه اصفهان هستند. فوراً امر کرد عمامه از سر او برداشته و با تغیرات شدیدی او را بیرون کردند. معتمد مکرر میگفت: ای پدر سوخته، یک ساعت روح مرا به عذاب آورده خود را مقید ساختهام به گمان آنکه این حجة الاسلام شهر است. پس از آن امر کرد تا آنکه بین کسبه و طلاب و علما از جهت عمامه امتیازی باشد، نوع تجار و کسبه را عمامه ترمه... قرارداد کرد که فی الواقع عین همان طابقیه ایست که در اخبار مذمت آن وارد شده».
در اینجا وی دو نکته را تعقیب میکند. یکی این که لباس مردمان، از جمله لباس روحانی تطور داشته، دیگری این که لباس روحانیت در فرم جدید زمان صفویه مطرح شده و زمان قاجار با تغییراتی ادامه یافته است. هرچه هست، تأکید بر آن وجه شرعی ندارد: «از حیث لباس، چنانچه از طی اشارات فصول سابقه دانستی، آن هم امری که از بدو سلاطین صفوی تاکنون دو سه مرتبه تبدیلات در او رخ نموده. چنانچه گراورهای نقاشی از علمای این سه قرن که موجود است، مثل عکس قلمی شیخ بهایی و مجلسی، در نهایت واضح است که هیچ مربوط به لباس ائمه ندارد و در هر قرنی به طوری احداث میشده» است.
اما یک سؤال، کاری که دولت رضاخانی در باره دادن مجوز برای پوشیدن لباس روحانیت میکند، چه حکمی دارد. این چیزی است که از مبارکهای انتظار داریم بیان کند، زیرا به نظر میرسد، اساس این بحث در باره اختلاف نظرهایی است که در باره کلاه و کت و شلوار و لباس روحانیت در این دوره پدید آمده است.
به نظر وی، آنچه اکنون هدف برخی از این اصلاحات است، «عادیاتی» است که «روی پایه مذهبی» آمده و «صورت دیانت به خود گرفته». اکنون هم «سلطان مقتدر وقت در صدد اصلاح مفاسد دویست ساله و پاک کردن روحانیت از خرافات و عناصر غیر صالحه که به این لباس داخل شده برآمده» بنابراین این که کسانی «فریاد وااسلاما و ندای دین از اطراف بلند نمودهاند» اشتباه میکنند، زیرا با این اقدامات «موجب ازدیاد شرافت روحانیت است» نه هتک حرمت آن. زیرا «اشخاص غیر قابل و عناصر فاسده» از آن بیرون ریخته میشوند. تا این وقت «مرده شور و فال گیر و قبر کن و قرآن خوان» همه جزو روحانیت بودند، امّا حالا آنها کنار گذاشته می شوند، زیرا «معلوم است، پس از آنکه دولت بدون امتحانات و حصول مراتب علمی از برای اشخاص از پوشیدن لباس روحانیت ممانعت مینماید، و پس از امتحانات علمی و دارا بودن مراتبی از مراتب روحانیت اجازه عمامه و پوشیدن لباس معمولی روحانیت میدهد نوع عامه از مردم خواهند فهمید که اشخاصی که در لباس روحانیت هستند اشخاص نالایق غیر ذیحق نخواهند بود، بلکه از روی استحقاق این لباس پوشیده قهری است که در چنین حالی مردم اطلاع حاصل کرده قدردان و یا لااقل در نظر جامعه چنین شخص را دارای معلومات معرفی مینماید، و از عناصر غیر صالحه این لباس پاک میگردد». در اینجا، مبارکهای حکایتی شیرین در باره شخصی که قرآن خوان در تخت فولاد بوده، امّا به لباس روحانی درآمده، نقل میکند که چطور برای گرفتن مجوز لباس روحانیت به دفتر حکومت آمد، چه گفتگوهایی رخ داد، و عاقبت به دلیل آنکه روشن شد حتی روضهخوانی را هم از حفظ میکند و کتابی ندیده، حکومت حاضر به دادن جواز لباس نشد. با این حال، همین شخص روز بعد از دو نفر از علمای شهر، گواهی آورد و مجوز گرفت! این داستان با لهجه اصفهانی و طنزآمیز نوشته شده است. وی از آن دو عالم شهر در شگفت است که «به کدامین ملاحظه این مکتوب شریف را برای چنین شخصی مرقوم فرمودهاند». وی نگران است که این قبیل اجازات علمی، آنچه را هم در گذشته بوده، زیر سؤال ببرد.
وی در اینجا، نگاهی به پوشش لباس روحانی در مصر دارد، دانشگاه الازهر که کسانی را تربیت کرده برای تبلیغ اسلام به امریکا و اقصا نقاط شرق مثل سنگاپور، میفرستند و این مبلغان توانستهاند شمار زیادی را مسلمان کنند. وی میگوید که اینها از نظر لباس، امتیاز و تفاوتی بر دیگران ندارند، امّا کار خود را به خوبی انجام میدهند: «اگر لباس را در امور حقایق و علمیت مدخلیت بود، باید تمام حقیقت و علم و اسلامیت در بازار بزازها و مغازهی بزازی و یا شتری که بار او قماش است بوده باشد».
در اینجا بحث را به صورت اخلاقی دنبال کرده، علم دینی را از امور باطنی و نه ظاهری دانسته و لذا ارتباط آن را با لباس که امری ظاهری است، نادرست میداند. فصل هفتم او «در خصوص این [است] که چون علم از امور باطنی است و لباس ظاهری نمیتواند کاشف از علم و نماینده معلومات کسی باشد». در اینجا باز به برخی از روایات در تقسیم عالمان به عالمان سوء و عالمان خوب کرده در این باره، تفسیری از حدیث، به نقل از مجلسی اول، نقل میکند. برخی علم می آموزند تا خود را به رخ دیگران بکشند، گروهی علم را وسیله اعتبار دنیوی و بدست آوردن دنیا قرا می دهند. گروهی هم دانش را برای کسب رضای الهی دنبال میکنند. وی میگوید تجربه حالیه او این است که بسیاری از افراد از همان دو طیف اول هستند نه سوم: «چنانچه در این دور از زمان عصر خود فقط همین دو طایفه را، الاّ چند نفری ما مشاهده کردیم و علت اضمحلال ایشان همین شد. در هر بلدی از بلاد ایران که سیر نمودم، از دو دسته علما را بیرون ندیدم. یک دسته اغنیا که به وصل دنیا و آمال خویش نائل گردیده و در کمال غفلت از روحانیت مشغول تعیّش بودند و آنچه از دست ظلمه مستبده بر مردم وارد می آمد از ایشان به انواع مختلفه بیشتر وارد میآمد، از این جهت مردم دل از آنها بریدند».
از عبارت بعدی وی چنین بدست میآید که خود وی در اصفهان در معرض اتهاماتی قرار گرفته و علت آن هم اظهار برخی از نکات روی منبر بوده است: «در اصفهان در بعض از منابر و مواعظ خود چندی از این احادث بیان کردم. تهاجماتی از این سلسله بر من وارد آمد. گرچه بر دامن کبریائیش ننشیند گرد، لکن در نهایت من متفکر ماندم که آیا اینها مؤمن به این احادیث و فرمایشات ائمه (ع) نیستند. این صورت بیسیرت تا چند باید برای منافع شخصی به اسم دیانت حقیقت را پایمال اغراض فاسده و ملتی را سرگردان نمایند». مع الاسف تفصیل بیشتری در این باره نداده تا بتوان در باره آنچه پیش آمده، قضاوت کرد. شاید در این باره، در آثار دیگر او مطالبی باشد.
عنوان فصل هشتم او این است که «واعظ و ناطق که طبیب روحانی و اصلاح کننده اخلاق فاسدهی جامعه است، او را لباس مخصوص لازم نیست». در اینجا، باز اشاره او به مبلغان اسلامی در اروپا و امریکاست که بدون تمایز در لباس، به کار تبلیغ دین مشغول هستند. این افراد که «در نهایت جدیت مشغول نشر حقایق اسلام میباشند و در اطراف دنیا مثل لندن و آمریک و فرانسه جدیت در تبلیغ احکام اسلام در ممالک خارجه میورزند» اساساً «لباس خاصی از برای خود اتخاذ نکردهاند، و فقط این موهوم خصوص ایران و عراق عرب است». وی میگوید که خود وی به آن بلاد سفر کرده و این وضع را دیده است: «من خود در آن ممالک وعاظ و ناطقین اسلام را دیدهام که با افراد ملت آن ممالک در لباس مساوی بودهاند». این مبلغان کسانی بودهاند که از «مصر و هندوستان که از جامع ازهر و مدرسة الواعظین به اطراف عالم تبلیغ می نمایند». وی از این که کار منبر و تبلیغ در ایران، با وضعی روبرو شده که در حال حاضر «از پستترین امور به شمار میرود و چنین صورت قبیحی بر خود گرفته که وصف نتوان کرد» علت آن را بیسوادی اهل منبر و رطب و یابس بافتن بسیاری از آنان میداند: «امروزه روضه خوانهای بیسواد پا از گلیم خود دراز کرده و بدون انفعال و خجلت بر فراز منبر یک ساعت از روی ... و افکار سوداوی موعظه و بیاناتی مینمایند که نه خدا گفته و نه رسول و امام خبر داده و نه عقلاً درک آن مفردات را مینمایند، و پس از آن مقامات حسینی و تعالیم آن جناب را بدین مرتبه تنزل داده که مردم خود را بزنند. در وصف حال ایشان کتاب «لؤلؤ و مرجان» حاجی نوری کفایت است ما را. لازم نیست در این مقام سر قلم خود را متوجه آنها نماییم.» استناد وی به کتاب لؤلؤ و مرجان حاجی نوری که در نقد روضه خوانیهاست نیز جالب است.
به نظر وی که خود منبری و اهل تبلیغ است، و بنابراین اظهارات بالای او به هیچ روی در مخالفت با اصل این عمل و حتی لباس روحانی نیست، یک واعظ خوب باید دوازده شرط داشته باشد.
1. اطلاع بر جمیع علوم معمولهی متداوله به قدر حاجت، نحو، صرف، معانی، منطق، کلام، حکمت، ریاضی، هندسه، فقه، اصول، رجال، درایه، طب، شیمی، حکمت طبیعی، تفسیر و اطلاع بر بعض علوم غریبه.
2. آنکه از اوضاع حاضره وقت خود با اطلاع باشد و از اوضاع دنیای کنونی وقت عصر خود در غفلت نباشد.
3. اطلاع بر السنه خارجه به قدر حاجت و هم چنین به کتب مذاهب وملل و نحل خارجه از عملیات و غیر عملیات.
4. اطلاع بر حالات و نفوس حاضره در مجلس و بیان مناسب اهل آن مجلس... سخن را چندان طولانی نکند که طباع منزجر شود.
5. آنکه ناطق باید شیرین زبان باشد که در حلاوت زبان و حسن بیان به مثل مغناطیس قلوب مردم را جذب نماید، و مردم را به سخنان خارج از مقام شرافت و انسانیت و به استعاره نرنجاند.
6. باید کتابخانه داشته باشد که از هر گونه کتاب که آلت این صنعت است، دارا باشد.
7. قوه متصرفه و فکریه که نهایت مدخلیت دارد.
8. ذوق مستقیم در ترتیب فکر و گرفتن نتیجه و نظم و تقدیم و تأخیر کلمات و حکایات.
9. فراغ که مشغله و پریشانی حواس نداشته باشد.
10. تهیّه اسباب که حواسش جمع باشد، اگر حواس متفرق شد به واسطه شدائد و یا حوادث غیر مترقبه قوه فکریه از حال طبیعی خارج شده از ادراک حقایق و بیان وقایع کوتاهی میورزد. وی در اینجا تأکید میکند که دنیا برای مبلغان و ناطقان اعتبار زیادی قائل است و بنابراین حق این است که خیال راحت داشته باشد: «دول متمدنه عالم ناطق را از بزرگترین چیزها و از الزم لوازمات در اجرای مقاصد میدانند و به همین وسیله پیشرفتهای عالی در ظرف کمی و آمال بسیاری را در مدت قلیل نائل میگردند». به نظر وی، دولت باید موقوفاتی بر این امر قرار دهد و اجازه ندهد آنچه از موقوفات هست دست «یک مشت مفت خور بیسواد» باشد. در عوض، باید زندگی ناطقین خوب را تأمین نماید تا «استفاده صوری معنوی از آنها حاصل نماید که ملت بدبخت خواب غفلت رفته، از لسان بلیغ و بیانات ایشان از پرده جهالت بیرون آید، و یک مشت سلسله های موهوم که پای پیشرفت راه سعادت مردم را بسته پاره نموده، از این گرداب عمیق قدمی رو به ساحل نجات گذارند».
11. باید تقوی پیشه کند و پرهیزگار باشد تا آنکه کلام او درقلوب اثر کند.
12. «آنکه شخص ناطق و واعظ باید فروتن و متواضع باشد. چه آنکه به کبر و نخوت کلام در قلوب تأثیر نخواهد کرد و چون از منبر فرود می آید، عُجب او را فرو نگیرد که گمان کند موسی کلیم است از کوه طور از مناجات برگشته، مثل مقدسین اصفهان و طهران که شب جمعه صبح از تخت فولاد و حضرت برمیگردند، به آنها نمیشود حرف زد، و بر جمعیت پای منبر خود مغرور نشود... خصوص ملتی که جاهل اند، و پشک و مشک در نظر ایشان یکی است، بلکه پشک را بهتر می خرند».
به نظر میرسد در پایان یک نکته دیگر هم به خاطرش آمده که چون نخواسته عدد دوازده را به هم زند، آن را بدون شماره نقل کرده و آن این که «مسلک و مرام شخص واعظ ناطق باید معیّن باشد. هر روزی به رنگی و هر منبری به مسلکی خود را جلوه ندهد. یک روز مستبد و روزی مشروطه خواه، وقتی متجدد، وقت دیگر کهنه پرست». وی باز هم روی اهمیت وجود مبلغان تأکید دارد و بر آن است که دایره نفوذ کلام آنان بیش از سلاطین است: «شخص ناطق و واعظ نباید تصوّر کند که سخن او به همین مجلس ختم میشود. چه آنکه ممکن است پس از تفرقه آن انجمن، هر یک از افراد بر دیگری که نبوده نقل کند و درسایر بلاد سخن به توسط مذاکره و یا جریده منتشر گردد». این زمان به تدریج، محتوای برخی از سخنرانیها، به گونههای دیگری هم نشر میشده است. وی انتظار دارد که نسبت به پیش کسوتان از اهل منبر احترام بیشتری گذاشته شود، گرچه رسم زمانه را بد دانسته و شاهد است که پیران این طایفه که عمری زحمت کشیدهاند دیگر حرمتی ندارند. وی معترض است که چرا مجتهدان که فقه و اصول خواندهاند هرچه پیرتر شوند محترمترند امّا اهل منبر به عکس هستند: «یک نفر از مجتهدین اعلم نمره اول در اصفهان منبر می رفت. از یکی از آخوندها پرسیده بودند: فلان کس که منبر می رود میگویند مجتهد است. گفته بود: مجتهد یا اعلم، فعلاً روضه خوان است. من از این انصاف متحیر ماندم. ولی اینها همه گناه نبودن معارف حقه است در بین ملت. اگر مردم و ابناء زمان از حیث معارف ناقص نبودند دُرّ از شیشه، و گوهر از خزف تمیز داده میشد».
عنوان فصل نهم «راجع به تجملات و البسه و مستحبات در اوست»، بحثی که به نظر وی نباید طولانی باشد، چرا که تاکنون نوشتههای زیادی در این باره بوده و به هر روی وی معتقد است که امامان همیشه «اصحاب خود را امر به تجملات و پوشیدن البسه فاخره میفرمودند. خصوص در وقت تقابل با دشمنان دین که خود را در بهترین لباس و نیکوترین زینت و تجملات در نظر دشمنان جلوه میدادند». وی در این باره روایاتی را به عنوان شاهد آورده است. بنابراین آنچه «بعض مدلسین از پوشیدن البسه کثیفه و ترک نعم الهیه و خود را به کثافت جلوه دادن» اظهار میکنند «از باب تدلیس است نه از راه قدس». فرستادن ابن عباس با بهترین لباسها به سمت خوارج یکی از روایاتی است که به آن استناد شده است. برخورد سفیان ثوری با امام صادق نیز نمونه دیگر است. حاصل آنچه در دین در باره لباس آمده این است که «اول تحصیل» آنها از «راه حرام» نباشد. «دوم آنکه منجربه فساد» نشود و «سوم آنکه موجب شهرت خارج از مرتبه معمول نگردد». به نظر وی حتی اگر امروز کسی لباس مرحوم مجلسی را بپوشد که معمول نیست، مصداق لباس شهرت خواهد بود: «اگر امروزه کسی لباس مرحوم مجلسی را بپوشد، قطعاً موجب شهرت و مضحکه و سخریه و استهزاء خواهد بود. پس بهترین لباس لباس اهل زمان است». مبارکهای باز هم به مسائل طبی جدید توجه میدهد و آنها را با مستحبات دینی پیوند میزند: «دیگر از چیزهایی که در لباس مستحب است آن است که لباس باید گشاده باشد و این موافق با حفظ الصحه امروزه است، چه آنکه بدن هشت یک آنچه هوا از دهن استنشاق مینماید، از مسامّات جلدی باید استنشاق کند و لباس چسبیده بر بدن مانع از تنفس جلدی بدن است. از این جهت بدن را ضعیف و زرد و لاغر میسازد، و به خلاف لباس گشاده که مانع از تنفس جلدی نخواهد بود». نظافت هم نکته دیگری است که روی آن تأکید میورزد و بنابراین اظهار تعجب میکند که «من نمی دانم این موهوم از چه سبب و از کدام طریق نشر در دماغ نوع مسلمین نموده که در مقام تعریف بعض از اهل علم و بیان قدس ایشان که بر میآیند چرک و کثیف بودن پیراهن او را از جمله آثار حقیقت و قدس و تدین او میدانند. و اگر دو نفر عالم، هر دو در یک محله نماز میگزارند مقدم آن است که از سر تا پای او پر از کثافت باشد که جزء شرایط عدالت او شده ولو آنکه بیسواد فاسق باشد».
به نظر وی این وضعیت در یک مورد دیگر هم انطباق دارد. با این همه تأکیدی که در باره استفاده از طیب و عطر شده، امّا به دلیل آنکه در این عصر و زمان، برخی افراد بر حسب روش جدید از عطر استفاده میکنند، متدینین از آن فاصله گرفته و استعمال عطر را کاری فرنگی مآبی میدانند. وی از این که مؤمنین به جای عمل به احادیث طیب و عطر «وارد مسجد که میشوند» بر سر آبهای گندیده رفته و از آنها برای تطهیر و وضو استفاده میکنند و بعد هم «یک شبستانی را پر از بوی عفونت» میکنند اظهار ناراحتی میکند. آنها به جای آنکه خود عمل به روایات کنند، «هر گاه یک نفر از افراد مسلمین خود را معطر ساخته، در مجالس و محافل وارد شود سایرین دماغهای خود را محکم گرفته، با پیشانی درهم کرده، به چشم یکدیگر را اشاره می نمایند که یارو فرنگی شده» است. این کار چه دلیلی دارد؟ به نظر وی «شاید سرّ این مسئله آن باشد که چون ملّت غرب، دیدهی علم و دانش باز کردند و سرّ این قواعد و فلسفهی این احکام را کشف کرده، شروع در عمل آن قبل از آنکه مسلمین بیدار شوند، نمودند، یا آنکه خود به قوّه عقل فطری فوائد این نحوه از اعمال درک کرده، مطابق با قوانین و احکام اسلامیه واقع گردید، و چون قبل از بیدار شدن و نائل شدن مسلمین به فوائد این احکام آنها به عملیات پرداختند، از این جهت هر کس فعلاً میخواهد به یکی از مستحبات عمل نمایند، گمان میکنند این مسلمان از آنها اتخاذ نموده، ولی گناه این به گردن دانایانی است که نگفتند و یا اگر گفتند نفهماندند. و ای کاش با همه اینها ترغیب و تحریص بر کثافت نمیکردند».
مبارکهای از این که به نظافت مساجد توجه نمیشود و به عکس در برخی از شهرها «کثیفترین جاهای شهرهای ایران محلی است که مسجدی در او واقع شده باشد» اظهار ناراحتی کرده و نسبت به آبهای موجود در این مساجد که صرفاً به دلیل کر بودن، توجهی به جهات دیگر آنها نمیشود، انتقاد میکند. وی روی انتقال بیماریهای مسری تمرکز کرده و بحث از این آبها را به بحث خزینهها نیز میکشاند، امری که دولت با آن از در مخالفت درآمد و اعتراضهای زیادی را برانگیخت. وی میگوید وقتی بحث اصلاح آب در مساجد میشود کسانی معترض میشوند: «اگر بگویند از برای کرهای مساجد آب شیر قرار داده شود یا آفتابه، فریاد مریدهای همان آقا که در آن مسجد نماز میخواند به فلک میرود که ای وای! مساجد ما را میخواهند فرنگی مآب و کلیسا کنند. در صورتی که شریعت مطهره اسلام آب کر را طاهر و مطهر قرار داد، فرمود مگر در صورتی که یکی از اوصاف ثلاثه او تغییر پیدا کند، در این صورت نجس خواهد بود. حال شما را به اسلامیت قسم، این آبها که در این مساجد هست، علاوه بر یک صفت، هر سه صفت او از چه چیز تغییر پیدا کرده، آیا از کثرت استعمال، رنگ او با رنگ آب نجاستهای درون مبال چه فرق دارد»؟
به نظر وی وضع خزینهها از این هم بدتر است: «راجع به خزینههای حمامهای مردمان بیتربیت که نوعاً از سر مبال بر خاسته، بدون آنکه خود را تطهیر کند، می رود در خزانه. قطع نظر از آنکه بدنهای عرق کرده و چرکهای بدن در آن آب ریخته میشود، و نوعاً مبتلا به امراض مسریه خواهند بود. اگر یک لیوان از آن آب را بیاورند محاذی آفتاب، معلوم میشود آب است یا چیز دیگر. در این گونه آبهای عمومی اقلاً در هر روزی پنجاه نفر برای استعمال داخل میکردند. از هر یک نفر یک مثقال کثافت در آن آب ریخته شود، در ظرف یک ماه چه خواهد بود. و حال آنکه در بعض حمامها شاید روزی پانصد الی هزار داخل آن آب بشوند. عجبتر آنکه همشهری ما آخوند ملا محمد باقر مجتهد فشارکی ـ اعلی الله مقامه ـ در رساله آداب شریعه خود نقل فرموده از جمله مستحبات حمام، نوشیدن جرعهای از آب خزانه است، و نوع مقدسین در ابتدای ورود به خزانه کفی از آب مینوشند». وی از این سخن برآشفته و در سند و متن آن تشکیک کرده و آن را مخالف با عقل و متناقض با ادله خوف از ضرر میداند: «بر فرض صدور این خبر، میتوان گفت راجع به حمامهایی بوده که آب خزانه او محفوظ بوده و به توسط شیر و یا سوراخی که داشته، آب از او مثل آب جاری بر میداشتند.» همه اینها در حالی است که روایت زیبای النظافة من الایمان را داریم که میتوانیم در میان ملل متمدنه دنیا به آن افتخار کنیم.
فصل دهم که کوتاه و پایان بخش مطالب رساله است، در باره این نکته است که «بهترین لباس، لباس تقوا است». وی در این باره هم توضیحاتی داده و حکایاتی نقل کرده است. چنان که گفتیم، خاتمهای که وی وعده کرده و مربوط به شرح حال خود او بوده، در این نسخه نیامده است.
سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
نظرات