سخن نخست


علی رجب زاده
1738 بازدید

نواب صفوی به روایت تاریخ


ظهور فداییان اسلام به رهبری «سیدمجتبی نواب صفوی» در ادامه و امتداد سنت «جهاد مصلحانه» شیعه قابل بررسی و تحلیل و تأمل است. جنبشی که با انگیزه های اصلاحی، ارشادی و بر مبنای باورهای دینی و با ایده و شعار تحقق کامل احکام شریعت و فقه شیعه در حاکمیت سیاسی و ساختارهای حیات جمعی و دفع و حذف جریانهای معارض با بسط و پیاده شدن این آرمان اصلی و محوری پا گرفت و به سرعت در معادلات سیاسی آن روزگار، به یک کانون پر قدرت و فراگیر از شور و باوری مؤمنانه تبدیل شد. برای شناخت ماهیت این جریان، زندگی سیدمجتبی نواب صفوی رهبر این جنبش را بررسی می کنیم.
سیدمجتبی در سال 1303 در محله خانی آباد تهران در یک خانواده متدین متولد شد. هنوز دوران طفولیت را پشت سر نگذاشته بود که حوادث مهمی زندگی او را تحت تأثیر قرار داد. محکومیت سه ساله پدرش به دلیل درگیری با «علی اکبر داور» وزیر عدلیه وقت باعث شد تا وی تحت سرپرستی دایی خود «سیدمحمود نواب صفوی» به زندگی ادامه دهد و عنوان «نواب صفوی» را هم از نام خانوادگی او گرفت. سپس به هنرستان صنعتی رفت که زیر نظر آلمانی ها اداره می شد. فروپاشی مقاومت ارتش ایران در مقابل متفقین و در پی آن استقرار نیروهای اشغالگر در پایتخت و برکناری رضاخان و جانشینی محمدرضا هرچند به فضای پر از اختناق و خودکامگی آن روز پایان داد، ولی ناتوانی دولت جدید را در تعامل با نیروهای بیگانه و امکانات اختصاص یافته به آنها از یک سو و نیازهای روزمره بسیاری از مردم که با دشواری و هزینه طاقت فرسایی تأمین می شد، از سویی دیگر نمایان ساخت. این نابسامانی اجتماعی با حضور تحقیرآمیز نیروهای بیگانه و ناتوانی دولت در حل مشکلات جامعه و بروز فقر و تنگدستی روزافزون هموطنان، سبب شکل گیری نخستین فعالیت سیاسی سیدمجتبی گردید. وی در نجف به تحصیل خود ادامه داد و محضر استادانی همچون «علامه امینی»- صاحب الغدیر- «حاج آقا حسین قمی» و «علامه محمدحسین کاشف الغطا» را درک نمود و به موازات کار و تحصیل، رویدادها و تحولات جامعه ایران را هم دنبال می کرد. یکی از رویدادهای مهم آن روز ایران، پشتیبانی از اصلاحات اقتدارگرایانه رضاشاه و حمله و هجوم بی سابقه و بی امان به اعتقادات دینی و مبانی شریعت اسلام به عنوان بزرگترین عامل عقب ماندگی و انحطاط تاریخی ایران توسط برخی نویسندگان آن روزگار بود که بر موج فعالیتها و تبلیغات سیاسی- مذهبی آن دوران سوار بودند. پس از کناره گیری رضاشاه این تهاجمهای سازمان یافته به اوج خود رسید و جلوه آشکارتر این جریان در آثار «سید احمد کسروی» نمایان گردید. وی در دوران زمامداری قبلی به قضاوت اشتغال داشت و در آثار انتقادی گوناگون، از برخی ویژگیهای فرهنگی جامعه انتقاد می کرد. گرچه نویسندگان دیگری هم، بویژه «شریعت سنگلجی» و «حکمی زاده قمی» چنین دیدگاهی داشتند، ولی اقدامهای کسروی واکنش تندی در برداشت و حتی برخی روحانیون خواهان مقابله جدی با او به عنوان «مفسد فی الارض» شدند. نواب صفوی به قصد مبارزه با وی عازم تهران شد. هنگامی که به تهران رسید، آیةا... سیدمحمود طالقانی به وی پیشنهاد کرد پیش از هرگونه اقدام، نخست به گفتگو و مناظره با کسروی بپردازد و او چنین کرد. ولی نتیجه این شد که از این راه به جایی نمی رسند. کارساز نشدن گفتگو و مناظره، عزم سیدمجتبی را برای از میان برداشتنِ وی جزم کرد. اولین اقدام نواب صفوی برای ترور کسروی ناکام ماند و وی مجروح و روانه بیمارستان شد و ضارب نیز به شهربانی انتقال یافت. موضعگیری اقشاری از مردم و روحانیان سرانجام موجب شد تا سیدمجتبی بعد از حدود دو ماه رهایی یابد. تحمل حبس، وی را در موضع خود راسخ تر کرده بود، زیرا به عنوان مدافع سرسخت و غیرتمند حریم شریعت احساس وظیفه سنگین تری می کرد و سیدمجتبی که عملکرد و موضعگیری «جمعیت مبارزه با بی دینی» و گروههای مشابه را در مقابل بی دینی و بی بند و باریهای آن روز ناکافی دید، همراه با برخی از اعضای جوان که در تشکیلاتی مانند «جمعیت مبارزه با بی دینی» و «جمعیت هواداران تشیع» عضویت داشتند، «جمعیت فداییان اسلام» را تشکیل داد.
انتشار اولین اعلامیه به نام «دین و انتقام»، در اوایل اسفند 1324 از سوی جمعیت فداییان اسلام را می توان به عنوان اعلام موجودیت این تشکل مذهبی دانست. در اعلامیه مذکور، تصویر ارایه شده از وضع موجود، تصویر: «خودخواهی، شهوت رانی، ظلم و خیانت و دزدی و جنایت، بدبختی و سرگردانی، حقیقت پوشی و حق کشی، ذلت و بدبختی و نفاق و فساد اخلاقی است که نه تنها جامعه ایران بلکه همه ممالک اسلامی و پانصد میلیون مسلمان عالم را فراگرفته است. عاملان این گونه سوء اخلاق و جهل و بی ایمانی و اختلاف هم، مفسدان جنایتکار، چماق به دستان حکومت، خائنان حقیقت پوش و رنگ بازان منافق هستند که هر یک به نام و رنگی پشت پرده های سیاه خزیده اند،». «سیدحسین امامی»، «سیدعلی امامی»، «سیدجعفر امامی»، «جواد مظفری» و «علی فدایی» در شکل گیری جمعیت تأثیری بسزا داشتند و می توان آنها را در کنار نواب صفوی، از بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام به شمار آورد.
فداییان اسلام نخستین مأموریت خود را با موفقیت انجام دادند و احمد کسروی توسط سیدحسین امامی به قتل رسید. نواب پس از اجرای موفقیت آمیز این مأموریت، تهران را ترک و به مشهد و از آن جا به نجف رهسپار شد. در این اثنا، وی با آیةا... کاشانی آشنا شده و مجذوب او گردید. او که برقراری حکومت خالص و ناب اسلامی را حلال مشکلات موجود کشور و حتی جهان اسلام می دانست، اندیشه خود را با آیةا... کاشانی که استعمار را عامل بدبختی و عقب ماندگی ایران می دانست و قطع دست بیگانگان را راه حل این مشکل برمی شمرد، در یک راستا دید و این رویکرد، حمایت و همگرایی جمعیت فداییان اسلام و آیةا... کاشانی و تغییر محسوس آنها به سوی اقدامهای سیاسی- مذهبی را به دنبال داشت. این بار نوبت به رجال سیاسی مفسد و مانع در راه تحقق حکومت اسلامی و هموارکننده راه نفوذ ایادی استعمار به این سرزمین بود. پس از چند ماه، نواب به تهران مراجعت کرد تا با احیای جمعیت فداییان اسلام، مبارزه را از سرگیرد. البته در این راه جوان دیگری به نام «سیدعبدالحسین واحدی» نیز نواب را یاری می کرد. از اقدامهای دیگر فداییان اسلام که علاقه این جمعیت را به اتحاد مسلمانان جهان نشان می داد، اعلام حمایت و پشتیبانی از ملت مظلوم فلسطین بود. ناتوانی دولت در جلوگیری از تظاهرات و عملیات نواب، جبهه مذهبی فعالان سیاسی ایران را منسجم تر و فعال تر کرد. همگرایی بیش از پیش نواب و کاشانی در قضیه اعتراض به انتخاب «هژیر» به نخست وزیری به ظهور می رسد، زیرا کاشانی نسبت به او بسیار خشمگین بود و وی را «آلت دست دیکتاتور سابق» می دانست. در تظاهرات گسترده ای که در اعتراض به انتخاب هژیر، توسط رهبران مذهبی ترتیب داده شده بود، طبقات مختلف روحانیون، دانشجویان و اصناف بازار حضور داشتند. پشتیبانی و سیاستمداران ملی گرا قابل توجه بود و به نوعی نزدیکی نیروهای ملی- مذهبی را نشان داد. این نزدیکی در ماه های بعد بیشتر شد، زیرا ملیون کم کم توانایی آیةا... کاشانی در بسیج مردم و توانایی فداییان اسلام را در انجام برخی اقدامات سیاسی متهورانه باور می کردند. کناره گیری هژیر و روی کار آمدن ساعد هم گشایشی به دنبال نداشت.
پس از تیراندازی به شاه در بهمن 1327، محمدرضای جوان این حادثه را به یک کودتا علیه مخالفان خود تبدیل کرد. بنابراین روند فعالیتهای نواب و فداییان اسلام سیری نزولی یافت. فضا هرچه بیشتر تنگ می شد، فعالیتهای آنان در شرف نابودی قرار می گرفت. آیةا... کاشانی دستگیر و به لبنان تبعید شد. دستور دستگیری نواب هم صادر شده بود که وی از مهلکه گریخت و مخفی شد. بدین ترتیب، نواب و جمعیت فداییان اسلام که این گونه مبارزات سیاسی قانونمند و رایج را برای حل مشکلات جامعه مؤثر نمی دانستند، وارد صحنه مبارزات انتخابی شدند. البته، نقش اصلی اعضای جمعیت، نظارت بر انتخابات و جلوگیری از تقلب در اخذ و شمارش آرا بود. در پی بروز تخلفاتی در قرائت آرای نمایندگان توسط دولت و انتقال و تعویض صندوقها و تقلب در انتخابات، فداییان اسلام که عامل اصلی این انحراف و آرای دروغین را عبدالحسین هژیر، وزیر دربار می دانست، توسط سیدحسین امامی دست به ترور هژیر زد.
پس از قتل هژیر، با وجود سختگیری کوتاه مدت، انتخابات تهران باطل شد و جبهه ملی با پشتیبانی آیةا... کاشانی و احزاب نیروهای ملی- مذهبی مانند «حزب ایران»، «حزب زحمتکشان»، «حزب ملت ایران» و «مجمع مسلمانان مجاهد»، تلاش کرد تا قدرتمندانه در انتخابات شرکت کند. در این هنگام، اصلی ترین بازیگران صحنه سیاست ایران، جبهه ملی، مصدق و کاشانی بودند. در انتخابات تجدید شده تهران، نامزدهای جبهه ملی موفق به کسب بیشترین آرا شدند و دکتر مصدق وکیل اول تهران گردید. آیةا... کاشانی نیز توسط مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد تا با استفاده از مصونیت پارلمانی، به کشور باز گردد و مبارزه علیه استبداد و استعمار را از نزدیک رهبری کند. با بازگشت کاشانی که تقریباً همه رهبران جبهه ملی، از جمله مصدق نیز در استقبال کم نظیر از او سهیم بودند، جبهه ملی- مذهبی، توانمندی و انسجام بیشتری یافت. در بهار 1329 جبهه ملی- مذهبی با بهره مندی از چنین توانی، با قرار دادن مسأله نفت در رأس امور، توانست بیشتر رقبای خود را خلع سلاح کند.
با قرار گرفتن مسأله نفت در دستور کار جبهه، جمعیت فداییان اسلام در کنار تلاش برای آنچه «خشکانیدن ریشه های مفاسد خانمانسوز ایران و جهان و اصلاح عموم طبقات» می دانستند، محور مبارزه با استعمار را نیز در فعالیتها و برنامه های خود پررنگ تر و برجسته تر کردند. انتصاب رزم آرا به نخست وزیری و به تبع آن واکنش شدید آیةا... کاشانی و جبهه ملی، که با انتشار اعلامیه ای آشکارا علیه رزم آرا موضعگیری کردند و اعتراضها و مخالفتهای گوناگونی علیه او که پس از این اوج گرفت، سرآغاز یک سلسله از اقدامها بود که به تسریع در روند نهضت ملی شدن نفت منجر شد. مخالفت و مانع تراشی آشکار رزم آرا در برابر خواست و اراده ملی، زمینه ساز یک مقاومت یکپارچه گردید. در میان گروههای مخالف دولت، جمعیت فداییان اسلام فعال ترین حضور و مشارکت را در صحنه رهبری می کرد. زمستان 1329 وضعیت به گونه ای بود که گویا طرفین نه راه پس داشتند و نه راه پیش. در این شرایط کاشانی، مصدق و دیگر رهبران جبهه ملی- مذهبی به سازماندهی تظاهرات و مخالفتها مشغول بودند و رزم آرا می کوشید با تهدید، ارعاب و حتی ایجاد شکاف در جبهه مخالف و یا جذب آنها، رقیب را به زانو درآورد. در چنین شرایطی، رهبر فداییان اسلام، که با نگرانی این وضع را نظاره می کرد، گام پیش نهاد تا با حذف «بزرگترین مهره مخالفان سرسخت نهضت مردم و اصلی ترین سد و مانع تحقق اراده ملی» گره از کار بگشاید. با توافقی در نیمه بهمن 1329 با وکلای جبهه که از سوی نواب دعوت به گفتگو شده بودند، رهبر فداییان اسلام از میان برداشتن این «خار کثیف از شاهراه اسلام و مسلمین» را وعده داد، مشروط بر اینکه در صورت قدرت یابی جبهه ملی، وکلا و اعضای جبهه هم هرگونه قانون مخالف اسلام را ملغی دانسته، به اجرای قوانین اسلام بپردازند. رزم آرا در 16 اسفند1329 با سه تیر که از پشت سر توسط خلیل طهماسبی از اعضای جمعیت شلیک شد، از پا درآمد. ضارب مهمترین انگیزه خود را حمایت مقتول از قوانین غیرشرعی و ضداسلامی عنوان کرد. شکی نیست که اقدام خلیل طهماسبی در به قتل رساندن رزم آرا، شوکی بزرگ برای استعمار محسوب می شد و راه برای ملی شدن صنعت نفت توسط این اقدام فداییان اسلام فراهم گردید. همچنان که به فاصله کوتاهی پس از این اقدام، مجلس ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد و چندی بعد جبهه ملی به رهبری مصدق دولت را در اختیار گرفت. فداییان اسلام از واکنش احزاب و گروههای مختلف در قبال این مسأله راضی نبودند. آنان احساس می کردند گرچه مخالفان رزم آرا در بیان اهمیت این ترور سیاسی از هیچ تلاشی فروگذاری نکردند، اما مایل نبودند حق مطلب را درباره طراح و مجری یکی از مهمترین ترورهای سیاسی تاریخ معاصر ایران به جای آورند.
بنابراین، اقدام روزنامه ها در تحریف واقعیت، بویژه در خصوص درج شعارهای خلیل طهماسبی پس از ترور رزم آرا، دعوت نشدن جمعیت فداییان به مجتمع جبهه ملی و برداشتها و تفسیرهای جناحی از ترور نخست وزیر، چنان بر نواب و دیگر سران جمعیت گران آمد که ناچار شدند خود به صحنه آمده، نشان دهند که خلیل کیست و چه کرده است. پخش اعلامیه توسط فداییان اسلام در انتهای مجتمع جبهه ملی به مضمون هشدار به حکومت و حتی نمایندگان اقلیت و اکثریت و روزنامه های وابسته، از جمله این اقدامهاست. اولویت دکتر مصدق سیاست خارجی(تحقق شعار موازنه منفی) بود و اجرای قانون ملی کردن نفت، جذب درآمدهای نفتی برای ترمیم اوضاع اقتصادی کشور و اصلاح قوانین مربوط به انتخابات پارلمانی و شهرداریها را جزو برنامه های اصلی خود قرار داده بود. بنابراین، فداییان پی بردند که خوش بینی های آنان مبنی بر اینکه دغدغه اصلی دولت جدید اجرای مو به موی احکام اسلامی باشد، پنداری بیش نبوده است و حتی باید سختگیری های بیشتری را از این پس نسبت به خود تحمل کنند.
بدین ترتیب، اولویت دادن به تکمیل جنبش ملی شدن صنعت نفت و مبارزه با انگلستان، عرصه را بر جمعیت فداییان اسلام تنگ تر کرد. دستگیری نواب هم با جدیت بیشتری تداوم یافت و سرانجام دریکی از شبهای خرداد1330، سیدمجتبی نواب صفوی دستگیر شد. تلاشهای بسیارِ دیگر اعضای فداییان اسلام برای آزادی وی مؤثر واقع نشد، نواب می کوشید صدای اعتراض خود را از درون زندان به گوش حتی جهانیان برساند. در سی ام تیر1331 قیام مردم و پیروزی مصدق مستعفی و خواهان وزرات جنگ درگرفت که با جان باختن عده ای همراه بود. دوره دوم تصدی مصدق با شکل گیری شکاف و اختلاف در جبهه ملی همراه بود که مایه امیدواری فداییان می گردید. در این هنگام، فداییان به تبلیغ علیه دولت مبنی بر عدم برخورد جدی با مظاهر بی دینی پرداختند. سرانجام، به خاطر تشدید و اوج گیری اختلافهای داخلی و خارج شدن ابتکار عمل از دست مصدق و با توط ئه سازمان یافته و متمرکز سازمانهای جاسوسی انگلستان (m16) و آمریکا (کرومیت روزولت)، کودتای 28 مرداد به پیروزی رسید. در جریان این کودتا، فداییان نظاره گر اوضاع بودند و اقدامی به نفع یا علیه مصدق انجام ندادند. پس از کودتا، فعالیتهای سیاسی و فرهنگی فداییان در قالب انتشار اعلامیه های شدیداللحنی خطاب به مقامهای حکومت و دعوت آنان به رعایت احکام اسلام و اجرا و ترویج قوانین شرعی و نیز سفرهای خارجی نواب صفوی ادامه یافت که طی آن وی به کشورهای «عراق» و «مصر» سفر کرد و دستاوردهای قابل توجهی نیز به همراه داشت. وی در مصر با مقامهای سیاسی این کشور و رهبر جمعیت «اخوان المسلمین» دیدار و واسطه تجدید روابط بین این گروه و دولت مصر گردید. رهبر فداییان اسلام در این دیدارها در خصوص اجرای احکام اسلام و مصلحت نبودن اختلاف و ستیز بین دولت و اخوان المسلمین گفتگو کرد و قول آزادی اخوان المسلمین را نیز از زمامداران مصر گرفت. در این شرایط، نامه فداییان مبنی بر تذکر به سران مملکت در شورای سلطنتی و رسیدن گزارشهایی از تصمیمات فداییان اسلام، در کمیسیون امنیت مطرح گردید و سرانجام «تیمور بختیار»، فرماندار نظامی تهران را به آن نتیجه رهنمون کرد که آزادی بیشتر آنان صلاح نیست و به زیان نظم عمومی است. بنابراین، دستور دستگیری آنان به شهربانی اعلام گردید.
کناره گیری فضل الله زاهدی و جانشینی «حسین علا» که تهدیدها و توهین های فداییان اسلام را خوب به خاطر داشت و در انتظار به دام انداختن آنها لحظه شماری می کرد، بر وخامت اوضاع فداییان اسلام افزود. در نتیجه، فداییان اسلام احتیاط و اعتدال را پیشه کردند و فعالیت آنان به برگزاری مراسم و سخنرانیهای غیرسیاسی محدود شد. ولی انحراف جامعه و فراگیری نمودهای فرهنگ غربی، ادامه این روش را برای فداییان دشوار ساخت. بدین ترتیب، سران جمعیت در وضعی دشوار قرار گرفته بودند که انتخابی سرنوشت ساز را ایجاب می کرد. با وجود اینکه می توانستند از واقعیتهایی که آنان را رنج می داد، چشم پوشی کنند، آرمانهای خود را کنار گذارند و با خاطرات گذشته و با امید به آینده، صبر و انتظار پیشه کنند، راه دیگری را برگزیدند و قدم در راه مبارزه ای دیگر نهادند. در اواخر آبان 1334 نخست وزیر با وجود توصیه نواب به نپیوستن مسلمانان دنیا به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمانهای دفاعی، آماده سفر به «بغداد» برای امضای پیمان «سنتو» می شد. در نهایت، در جلسه ای که با اعضای فداییان اسلام از جمله رهبر، برادران واحدی، خلیل طهماسبی، «مظفر ذوالقدر» و محمدمهدی عبدخدایی تشکیل گردید، بحث ترور «علا» مطرح گردید که قرار برآن شد تا ذوالقدر این مأموریت را انجام دهد. در روز مقرر، وی اقدام به ترور «علا» در مسجد شاه کرد که کارساز نیفتاد و به دستگیری ضارب انجامید. «علا» از این ترور جان سالم به در برد و فردای همان روز، با سر باندپیچی شده روانه بغداد گردید و تیمور بختیار نیز که مترصد چنین فرصتی بود، به جستجوی سران جمعیت فداییان اسلام پرداخت. وی که اطمینان داشت این اقدام توسط گروه فداییان اسلام انجام گرفته، از رئیس شهربانی کل کشور خواست تا نواب صفوی، عبدالحسین واحدی، خلیل طهماسبی و سایر سران این دسته را هرچه زودتر دستگیر و به فرمانداری نظامی تحویل دهند. در نهایت، به فاصله دو روز پس از دستگیری عبدالحسین واحدی به وسیله شهربانی اهواز، نواب صفوی که پس از پنج شبانه روز اختفا در منزل آیةا... سیدمحمود طالقانی، به منزل حمید ذوالقدر پناه برده بود، سرانجام عصر روز چهارشنبه اول آذرماه به معیت «سیدمحمد واحدی» و «حمید ذوالقدر» توسط مأموران اطلاعات شهربانی با دو قبضه اسلحه در خیابان ری، کوچه دردار دستگیر و پس از تحقیقات مقدماتی به فرمانداری نظامی منتقل گردید.
وساطت مراجع عظام همچون «آیت الله بروجردی» و دیگر متنفذین مذهبی و سیاسی، هشدار به مسؤولان و پخش اعلامیه هایی در این زمینه و دفاع از دستگیرشدگان و بسیاری اقدامهای دیگر از جانب خانواده ها، دوستان و خیل علاقمندان نواب و فداییان اسلام هیچ یک مؤثر نیفتاد و سرانجام در بیست و هفتم دی ماه 1334، نواب و سه تن از یارانش تیرباران شدند. پس از آن هرچند پرونده فعالیتهای رسمی فداییان بسته شد، اما طرفداران نواب همچنان به مبارزات خود ادامه دادند و بیشتر آنان به خیل هواداران «امام خمینی(ره)» پیوستند.