قتل در شهربانی


1802 بازدید

آغاز سال 57، سالی پر دردسر و پرمشکل برای رژیم پهلوی بود. فشار غربیان برای ایجاد فضای بازتر در داخل کشور ــ که آنان پیچش مو می‌دیدند و شاه مو! ــ و آگاهی و هشیاری عمومی که عصیان سرتاسری را پایه‌گذاری کرده بود، از سوی دیگر؛ چنان کار را سخت کرده بود که قوه تفکر و تعقل را از سران رژیم گرفته بود. نتیجه این فشارهای خارجی و خیزش‌های داخلی، طبیعتاً با حضور رژیمی که هیچ مخالفی را برنمی‌تافت سخت و ناگوار بود و واکنش آن هم حساب نشده و همراه با گلوله و خون و...

ابزار شاه برای پاسخگویی به خارجیان چیزی نبود بجز نمایندگی‌هایش در خارج. نمایندگی‌هایی که در آن زمان به سفرای شاهنشاه آریامهر در فلان جا و بهمان جا شناخته می‌شدند نه به عنوان نماینده ایران.

وظیفه آنان هم ماله‌کشی و سفیدکاری اوضاع و احوال داخلی بود که هر از چند گاهی با اتفاقات داخلی از طریق مشاوره با مشاوران دربار درصدد آن بر می‌آمدند.

این نمایندگی‌ها که بسیاری از سفرای آن نه براساس تجربه و لیاقت بلکه بر اساس رفاقت و پارتی انتخاب شده بودند تا وقتی اوضاع بر وفق مراد بود کار خود می‌کردند و مشکلی نبود. ولی وای از آن روزی که در ایران اتفاقی می‌افتاد و خبری به بیرون درز می‌کرد. اینان چون سفیر شاه بودند یک آن می‌ماندند که چه کنند که رئیسشان از دستشان ناراحت نگردد و آبرویی نرود. گاه چنان درمی‌ماندند که تا رسیدن امر شاه بدون هیچ حرکتی صبر می‌کردند و حتی اگر کاری بفرموده انجام می‌دادند چنان در هراس بودند که شاید تا جواب تهران برسد صد بار می‌مردند و زنده می‌شدند.

بی گمان سفارت ایران در لندن اگر در بین سفارتخانه‌های ایران اول نبود ولی حتماً دوم بود. در سال 55 شخصی به نام پرویز راجی در رأس این سفارت جای گرفته بود. وی که چهل ‌ساله و تحصیکرده انگلیس بود جزو جوان‌ترین سفرای شاهنشاه به حساب می‌آمد. دوستی وی با هویدا و نزدیکی و ارتباط شخصی با خواهر شاه یعنی اشرف راه طولانی سفارت را طی‌الارض کرد و به مهم‌ترین مقام در لندن رسید و تا چند روز قبل از پیروزی انقلاب در این سمت در سفارت به سر برد.

دوران سالهای 55 تا 57 را می‌توان از دوره‌های حساسیت‌زا و پر مخاطره دانست. سرمستی شاه از قدرت و تشکیل مجدد امپراطوری ایران از نگاه وی باد کبر و غرور را به سر شاه انداخته بود. ولی با این همه این اوضاع نشانه‌ خوبی نداشت و به قول معروف "سست‌تر از عهد سپهسالار" بود. درگیری‌های پیش آمده از انتهای سال 56 به ابتدای سال 57 کشیده شده بود و هر کشته‌ای چهلمی داشت که خود آن چهلم به چهلمی دیگر ختم می‌شد. سال 57 که از این حد هم گذشت و دیگر به چهلم هم نمی‌کشید و سوم به سوم وصل شده بود.

قتل در شهربانی

جمشیدآموزگار و اشرف پهلوی

پرویز راجی از همان ابتدای سفارت با مشکلات عمده‌ای روبه‌رو بود و فی‌الواقع با خرده فرمایشات شاهانه فقط "حلوای عزا به هم می‌زد". درخواستهای شاه از سفیرش مانند بچه‌ای لوس و ننر بود که هر آن پای بر زمین می‌زد و با گریه و نق نق درخواستی از والدینش داشت. خود سفیر هم در خاطراتش از این همه فرمایش به تنگ آمده بود. شاه از بی‌بی‌سی می‌نالید و بر سر راجی فریاد می‌کشید. سفیر هم شام و ناهار به راه می‌انداخت و کلی آدم رسانه‌ای دعوت می‌کرد و ریش گرو می‌گذاشت. گاه با رشوه و گاه با ابراز دوستی و زد وبند و... . ولی مگر خواسته‌های شاه کم می‌شد. وای به روزی که مثلاً روزنامه‌ای یا رادیویی از صعود فوتبال ایران به جام جهانی فوتبال ابراز تعجب می‌کرد و آن را شانسی می‌دانست. همان شب تلفن به صدا در می‌آمد و بادمجان دور قاب‌چینی از دربار از عصبانیت شاه به راجی چیزی می‌بافت. راجی هم مجبور بود به هر طریقی ذات همایون شاهانه را از پیگیری خود خشنود سازد. در کل حساسیت شاه به رسانه‌های دو کشور بسیار حساس بود: انگلیس و امریکا.

چیز دیگری که اضافه شده بود و کار راجی را سخت کرده بود سازمان عفو بین‌الملل بود. این سازمان مردم ‌نهاد که از سال1961 به دست وکیلی انگلیسی به نام پیتر بنسون بنیاد نهاده شده بود در این سالها بال و پری در آورده بود و به موی دماغ برخی حکومت‌های دیکتاتور تبدیل شده بود. خصوصاً اینکه سال 1970 جایزه صلح نوبل را هم گرفته بود و برای خود نام‌آور شده بود. نهادی که در سازمان ملل رسمی و فعال بود و می‌توانست به راحتی حمایت بسیاری را به خود جلب کند. گیر این سازمان از همان آغاز دهه 60 در کنار سازمان حقوق بشر متحد به ایران آغاز شده بود. همزمان با باز شدن فضای باز سیاسی پس از آمدن کارتر و افشای بسیاری از مفاسد سیاسی و شکنجه و دادگاه‌های غیرقانونی طبعاً دسترسی این سازمانها و نهادها به اطلاعات زندانیان بیشتر و بیشتر شد و ارائه مدارک و قطعنامه هم همچنین.

این امر عصبانیت بیش از پیش شاه را نسبت به این سازمان بیشتر کرد و حتی کار چنان گره خورد که وی اجازه نمی‌داد نمایندگان ایران با این سازمان دیدار کنند، به طوری که حتی راجی هم که می‌خواست کار خود را در لندن شروع کند در شرفیابی قبل از رفتن به ماموریت چون از آداب دیپلماتیک خبر داشت از شاه درخواست این اجازه را می‌نماید چنانکه از سفر خود به نوشهر در تاریخ 28 تیر 1355 چنین یاد می‌کند:

... اگر شاهنشاه اجازه می‌فرمایند، می‌خواستم راجع به سازمان عفو بین‌المللی هم چند کلمه‌ای به عرض برسانم و به دنبال آن افزودم: به دلیل ضوابط موجود، چون هر گونه تماس مقامات ایرانی با سازمان عفو بین‌المللی چه به صورت گفت‌و گو و چه به صورت مکتوب ممنوع است، در نتیجه اطلاعات این سازمان راجع به اوضاع ایران صرفاً به منابعی محدود شده که در اختیار مخالفان سیاسی ایران قرار دارد. بعد هم جریان مذاکره با پرویز ثابتی را پیش کشیدم و گفتم: وی معتقد است که هر اقدامی برای تماس با سازمان‌عفو‌ بین‌المللی می‌بایستی با کسب اجازه از شاهنشاه باشد و بلافاصله نیز [مسئله] مورد نظر را به این شکل مطرح کردم که: ما می‌توانیم بعضی از مقامات سازمان عفو بین‌المللی را ــ که مقام رسمی در آن سازمان ندارند و صرفاً به دنبال اهداف شخصی خویش هستند ــ به ایران دعوت کنیم و به ملاقات زندانیان ببریم. شاه در پاسخ این درخواست اظهار داشت: اگر ما اجازه چنین کاری بدهیم فقط سبب می‌شویم که توقع آنها بیشتر شود... در پایان برنامه شرفیابی شاه گفت که: عده‌ای حقوقدان ایرانی باید مامور شوند تا به تهمت‌های سازمان عفو بین‌المللی جواب دهند... و واقعاً هم خودم از این همه تملق و چاپلوسی که موقع شرفیابی به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم.

شاه چنان در این نبرد مایه گذاشته بود که شش ماه بعد امیر طاهری سردبیر وقت کیهان را به لندن اعزام کرد تا با سازمان عفو بین‌الملل به یک جنگ قلمی دست بزند و به اصطلاح امروز حالی حسابی از آن سازمان بگیرد. اما در کنار همین نمایش‌ها راجی سعی در آرامش بخشیدن به این جنگ و باز نگه داشتن درهای مباحثه و مذاکره برای هر چه نزدیک کردن روابط ایران با مارتین انالز دبیرکل وقت سازمان عفو بین‌الملل داشت به طوری که در 29 دی سال 55 همراه با فریدون هویدا دیداری با وی داشت و در خصوص مسائل حقوق بشری مذاکراتی کرد، که راجی اشاره چندانی به محتوای این مذاکرات ندارد ولی هر چه بود شاه در نهم بهمن موافقت خود را با دیدار انالز در تهران اعلام کرد که این خود نشان از ترس شاه داشت. از این زمان تقریباً این سازمان از خط قرمزهای ایران عبور نکرد و راجی روابط بسیار خوبی با دبیرکل آن برقرار کرد چنانکه یک بار در رستوران معروف مارکز لندن مهمان راجی شد:

... دلیل انتخاب این رستوران هم جز این نبود که: چون انالز غذا و مشروب خوب را خیلی دوست دارد، من هم تصمیم گرفتم مزایای زندگی سرمایه‌داری را به رخش بکشم. ولی البته هدف اصلی من از دعوت انالز به صرف ناهار فقط کسب اطلاع از این مسئله بود که : آیا سازمان عفو بین‌المللی در گزارش سالانه خود ــ که در آینده نزدیک منتشر می‌کند ــ موضع مناسب‌تری نسبت به ایران داشت یا نه؟ انالز گرچه در جوابم موضع سازمان را نسبت به ایران مثبت دانست، ولی ضمناً هم به این نکته اشاره کرد که: به هر حال موضع ما صد در صد خوشایند شما نخواهد بود.

هرچند این روابط دوجانبه موجب آن نمی‌شد که گاه‌گاه این سازمان با صدور اعلامیه‌هایی خشم شاه را برنینگیزد و سفارت را دچار دردسر شاهانه نکند. چنانکه حتی راجی هم مستاصل از این دستورهای شاهانه دست به کار رهنمود به تهران می‌زد و با کمال ترس و لرز در جواب تلگراف "غلاظ و شداد" تهران می‌نویسد:

با دریافت این تلگراف بود که تازه فهمیدم اصولاً سفرم به ایران و صحبتهایی که با این و آن راجع به بیهودگی چنین اقداماتی داشته‌ام، به‌کلی بی‌ثمر بوده است. به همین جهت نیز از مشکین‌پوش خواستم که هر طور صلاح می‌داند، با رعایت احتیاط به مقامات تهران تذکر دهد که: 1. دامنه درگیری ما با سازمان عفو بین‌المللی هر چه محدودتر شود به نفع ماست. 2. بهتر است از نامه‌پراکنی و درج مقاله به صورت آگهی علیه سازمان عفو بین‌المللی بپرهیزیم، چون اعتبار این سازمان در انگلیس به مراتب بیشتر از ماست. 3. صلاح در این است که حمله به سازمان عفو بین‌المللی را به موقعیت مناسب‌تری موکول کنیم و به‌خصوص منتظر بمانیم تا گزارش سالیانه آن ــ که عن‌قریب انتشار خواهد یافت ــ به دستمان برسد.

قتل در شهربانی

جشن تولد کریم پاشا بهادر؛ با حضور پرویز راجی، هما زاهدی، لیلی ‌امیرارجمند و داریوش‌ همایون

راجی چندین بار این متن را برای اینکه به شاه برنخورد تعدیل کرد ولی باز در ترس به سر می‌برد. برخلاف ترس راجی شاه این تصمیم را می‌پذیرد و این نبود بجز فشار کارتر تازه بر سرکار آمده که شاه را وادار به نرمش کرده بود. نتیجه این تساهل و تسامح و ارتباط ایجاد شده با این سازمان گزارش 1977 عفو بین‌الملل است که ایران را در سال 1977 مبرّا از شکنجه می‌داند و راجی نفسی به راحتی می‌کشد:

در این گزارش فصل مربوط به ایران را مطالعه کردم و با خوشحالی فراوان دیدم که در آن نوشته: هیچ موردی از شکنجه در ایران طی سال 1977گزارش نشده است. در این گزارش ضمن اشاره مکرر به ملاقات مارتین انالز (دبیرکل سازمان عفو بین‌المللی) با شاه، در مورد آزادی عد‌ه‌ای از زندانیان سیاسی و تماسهای سازمان عفو بین‌المللی با سفارت ایران در لندن نیز مطالبی آمده است. روی هم رفته، به نظر من شاید این اولین بار باشد که انتشار گزارشی از سوی سازمان عفو بین‌المللی سبب بی‌آبرویی ما نخواهد بود.

راجی در طول این یک سال و اندی که در لندن به سر می‌برد و نگاه واقع‌بینانه‌ای که نسبت به اوضاع یافته بود در شروع سال 1978 ارزیابی نهایی خود را راجع به سازمان عفو بین‌الملل به عباسعلی خلعتبری وزیر خارجه دولت آموزگار می‌نویسد. ارزیابی که به نظر می‌رسد با نگاهی واقع‌بینانه و بدون دخالت اخلاق مالیخولیایی شاه و با توجه به وضعیت آن روز ایران بود:

در این تلگراف با اشاره به اینکه لحن ناخوشایند سازمان عفو بین‌المللی نسبت به ایران در طول یک سال گذشته به هیچ‌وجه بدتر از سابق نبوده، توصیه کردم که بهتر است سیاست مذاکره با سازمان و اتخاذ روشهای سازشکارانه ــ به جای ستیزه‌جویانه ــ همچنان ادامه پیدا کند و به‌خصوص تاکید کردم که: علت پافشاری من برای گسترش و تقویت رابطه با سازمان عفو بین‌المللی بیشتر بر این حقیقت استوار است که علی‌رغم آنچه ایران و یا هر حکومت دیگری تصور می‌کند، نفوذ کلام و اعتبار گفته‌های این سازمان در بین رسانه‌ها، به مراتب از دیدگاههای سخنگویان دولتها ــ در هر مقامی که باشند ــ بیشتر است.

با آغاز سال 1357 دیگر سرپوش گذاشتن بر اوضاع بغرنج ایران کاری بس سخت بود. اخبار اعتصاب زندانیان سیاسی و خبر تشکیل برخی دادگاههای غیر قانونی نشان از وخامت اوضاع ایران می‌داد. هر اعتصابی در زندانهای ایران، منجر به نامه‌ای بازخواستی از سوی این سازمان و یا سایر سازمانهای حقوق بشری می‌شد و راجی نیز به تبع آن می‌بایستی پاسخگو می‌بود. در این سال تظاهرات مردمی به صورت کاملاً آشکار در بسیاری از شهرهای ایران شروع شده بود. از جمله این تظاهرات، تظاهراتی بود که در شهر بابلسر به تاریخ 24/3/57 اتفاق افتاد. گزارش شهربانی گویای آن است که در طی این تظاهرات حدود 25 نفر از جوانان دستگیر شدند و شخصی به نام ایوب معادی به علت اصابت شیِ‌ سخت به سرش دچار خونریزی مغزی شده و فوت می‌کند. این واقعه موجب تحریک اهالی شهرهای شمالی می‌شود. و در اندک مدتی در شهرها صدای اعتراض مردمی را بلند می‌کند. ساواک برای آرام کردن اوضاع مرگ این جوان را برخلاف گزارش شهربانی سکته قلبی اعلام می‌کند. و می‌گوید که این جوان دچار مشکل بوده و با احساس درد در سینه به بیمارستان منتقل شده و در بیمارستان شهربانی فوت می‌کند. در حالی که در گزارش رسمی شهربانی این امر پذیرفته شده بود که معادی مورد ضرب و شتم نیروهای پلیس قرار گرفته بود. با تحویل نشدن جنازه قربانی به خانواده‌اش این امر بالا می‌گیرد و تبدیل به خبری جهانی و بین‌المللی می‌شود.

سازمان عفو بین‌الملل و دبیرکل آن مستقیماً وارد این داستان شده و از راجی صحت و سقم این گزارش را جویا می‌شوند. راجی هم با مشورت با عوامل داخلی دربار جوابی کلیشه‌ای تهیه کرده و بر طبق گزارش ساواک آن را برای انالز ارسال می‌کند. ولی چند روز بعد که راجی به نظر می‌رسد آدم ساده‌ای نیست و به خوبی اوضاع بین‌المللی را می‌داند طی نامه‌ای به آموزگار نخست‌وزیر از این نحوه تعامل با اینگونه سازمانها گلایه می‌کند و در نامه دوم از رابطه ایران با رسانه‌های همگانی غرب و چگونگی جوابیه نویسی دولتی و رسمی ابراز نارضایتی و ناراحتی می‌کند.

هر دو این گزارشها به شرفعرض شاه می‌رسد. شاه که در اواخر نیمه اول سال 57 درگیر مشکلات بیشماری است دیگر حتی توان تصمیم‌گیرهای شاهانه و مغرورانه را هم ندارد و در گوشه این گزارشها با دست خط خود می‌نویسد: «دولت اینگونه عمل کند». ولی چه سود که تیر از کمان رها شده است و دیگر دیر شده بود. ایوب معادیهای زیادی هر روز به دیار باقی می‌شتافتند بدون اینکه رژیم بتواند جوابی نه برای سازمان عفو بین‌الملل بلکه برای خود بیابد.

نامه‌های متبادله بین سفارت ایران در لندن و مقامات حکومتی و بین‌المللی :

سازمان عفو بین‌الملل

 

دبیرخانه

 

لندن ـ انگلستان

 

13 ژوئیه 1978

 

جناب آقای پرویز راجی، سفارت شاهنشاهی ایران، لندن

 

سفیر عزیز

 

سازمان عفو بین‌الملل از ایران گزارشی دریافت کرده مبنی بر اینکه در روز 14ژوئن، تعداد 27نفر را در تظاهراتی در بابلسر دستگیر کرده‌اند و یک تن از آنها به نام ایوب‌ معادی، دانشجوی سال چهارم دانشکده اقتصاد و علوم اجتماعی در نتیجه بدرفتاری پلیس فوت کرده است. همچنین گفته شده است که خانواده ایوب ‌معادی موفق به تحویل گرفتن جسد فرزندشان برای خاکسپاری نشده‌اند.

 

لطفاً اطلاعات بیشتری در خصوص این گزارش به ما بدهید. تصور می‌کنم که تحقیق در مورد علت مرگ در جریان است.

 

ارادتمند

 

مارتین انالز

 

دبیرکل

 

لندن، 31 ژوئیه 1978

 

به: مارتین‌ انالز

 

علاوه بر نامه مورخ 19جولای 1978، اکنون می‌توان پاسخ کامل‌تری به درخواست مورخ13جولای شما در خصوص ایوب‌ معادی ارائه کنم.

 

از طریق مقامات ذیربط مطلع شدم که آقای معادی جزو 24 نفری بودند که در روز 14ژوئن 1978 توسط نیروهای پلیس و ژاندارمری بابل و بابلسر که مسئولیت مقابله با تظاهرات شورش ضد دولتی در این دو شهر را برعهده داشتند دستگیر شده بودند.

 

هنگام نگهداری در پاسگاه بابلسر، نامبرده آشکارا از ناحیه قلب اظهار ناخوشی کرده که فوراً به بیمارستان شاهپور بابل منتقل شده بود. درمان انجام شده موثر واقع نشد و آقای معادی در ساعت 4 بعدازظهر همان روز فوت می‌کنند. اگر بتوانم کمک بیشتری بکنم، بفرمایید تا در خدمت باشم.

 

ارادتمند

 

پرویز راجی

 

سفیر

قتل در شهربانی

قتل در شهربانی

قتل در شهربانی

قتل در شهربانیقتل در شهربانی

قتل در شهربانی

قتل در شهربانی

قتل در شهربانی

قتل در شهربانی

 

 

منابع:

انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک. تهران، مرکز بررسی اسناد انقلاب اسلامی، 1378. کتاب ششم.

انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک. تهران، مرکز بررسی اسناد انقلاب اسلامی، 1381. کتاب نهم.

راجی، پرویز. خدمتگزار تخت طاووس. ترجمه: ح. ا. مهران. تهران، اطلاعات، 1364.