شکست حصر آبادان به روایت آیتالله جمی
1057 بازدید
اشاره: آنچه پیش روی دارید برگهایی از کتاب قطور یادداشتهای روزانه آیتالله جمی میباشد که پس از حضور مستمر و دلاورانهاش در میادین آتش و خون در فرصتهای مناسب ثبت گردیده و در ردیف آثار ماندگار تاریخ دفاع مقدس برای نسل امروز و فردا ذخیره شده است. این چند برگ مربوط به عملیات ثامن الائمه میباشد که منجر به شکست حصر آبادان گردید و به همین مناسبت گزینش و درج میگردد.
4/7/1360
خیلی محسوس است که توفان نزدیک است. شهر آبادان پر از نیروهای رزمندهای که همه از خارج آمدهاند. شهر به وضع عجیبی حالت جنگی و آرایش نظامی (به خود) گرفته است. اطراف و حوالی شهر، توپخانهها و خمپاره اندازهای جدیدی مستقر شده (است). در نزدیکی منزل ما نیز توپخانهای قرار دادهاند. تانکها و نفربرهای ارتشی در شهر به وضع چشمگیری آمد و رفت دارند. همه اینها حکایت از این دارد که آبادان آبستن حوادث مهمی است، ولی زمان و ساعت وقوع معلوم نیست. و ما خیلی حالت انتظار و دلهرگی داریم. منتظر حمله و هجوم ارتش و سپاهیان خودی به دشمن کافر هستیم. و اما دلهرگی برای اینکه این حرکت به کجا منتهی میشود. اگر خدای ناخواسته این حمله ناکام بماند و نیروهای ما پیشروی نکنند. چه خواهد شد. همه اینها سئوالات تشویش (بر) انگیزی (است) که خاطرم را مشغول کرده.
امروز دوستم آقای روحانی که مدت یک ماهی است در آبادان به دیدارم آمد، خداحافظی کرد و عازم بوشهر شد و نگارنده از رفتن ایشان در این لحظات بحرانی خوشحال شدم. چه اینکه ایشان پیرمرد و مریض و ضعیف الجثه (است و) ماندنش در آبادان در این موقعیت، خیلی مایه تشویش و نگرانیم بود. گر چه از دیدارش محظوظ بودم.
امروز تا غروب در منزل گذراندم و سپس عازم مسجد شدیم. بعد از نماز به منزل آمدم. چند دقیقهای در منزل بودم که آقای فرماندار تلفن کرد و به طور جدی خواست که امشب در منزل نمانم و بروم در زیرزمین کمیته ارزاق. قضیه روشن است. امشب بناست حمله همه جانبه از نیروهای ما به طرف جبهههای عراق در شمال آبادان شروع شود و منزل ما خیلی آسیب پذیر است. چه اینکه نزدیک توپخانه و در تیررس خمپارهها و توپهای عراقی است و هیچ گونه استحکام اطمینان بخشی هم ندارد. با تاکیداتی که فرماندار کرد، دیگر جای توقف نبود. به اتفاق فرزندم مهدی و یکی از پاسداران محافظم به طرف کمیته ارزاق راه افتادیم. دو نفر دیگر از پاسداران محافظ در منزل ماندند. تا ساعت 10 شب در کمتیه ارزاق با برادران آنجا مشغول صحبت از پیروزی بودیم. ساعت 10 برای من جایی برای خوابیدن تهیه دیدند و خوابیدم. اما خواب که معلوم است امشب با چشمهای الفتی ندارد. حدود ساعت 11 دیدم عدهای زن و مرد به کمیته آمدند که معلوم شد اینها همه در خانههای اطراف کمیته سکونت دارند و مثل من به خاطر حفظ جان به آنجا آمدهاند.
درست ساعت 12 بود که توپخانه(ها)، مشغول شلیک شدند به طوری که لاینقطع غرش آنها همه جا را تکان میداد. جنب و جوش هیجان انگیزی در برادران کمیته محسوس بود که همگی در آمد و رفت بودند و اغلب بالای طبقه چهارم کمیته، که خیلی وسیع است، رفته و تماشای صحنه میکنند. آسمان آبادان از هر طرف روشن است. گلولههای توپ، کاتیوشا، خمپاره و تفنگ و خلاصه همه چیز. چند بار تلفن به منزل کردم. برادرانی که در منزل بودند میگفتند توپخانه نزدیک منزل بدون لحظهای توقف مشغول کار است. ولی خبر از چگونگی اوضاع ندارم و همین موجب دلهرگی و اضطراب است. که این حمله و حرکت سرنوشتساز است و چنانچه خدای ناخواسته ناموفق باشد، (چه بسا) آبادان مجددا در خطر سقوط قرار بگیرد. یک بار حدود ساعت 2 تا بیرون کمیته رفتم که همه جا از برق گلولهها روشن بود. نمیدانم حدود ساعت 3 یا چیزی کمتر یا بیشتر بود (که) از هتل آبادان، محل تمرکز نیروهای اعزامی تلفن کردند و خیلی خوشحال و مسرور خبر پیشروی و پیشرفت نیروهای خودی را دادند که چندین سنگر خاکی دشمن را به تصرف درآورده و جمعی (را هم) اسیر گرفتهاند. ساعت 5 برای نماز صبح بلند شدیم. برادران همگی آمدند و نماز را به جماعت خواندیم و همه به طور اجمال از پیروزی خودی و شکست دشمن خبر دادند. اما بیصبرانه در انتظار اطلاع از جزییات قضیه هستند. صبحانهای با برادران صرف کردیم. و با تلفن کسب اطلاع کردیم همه خوشحال و هیجان زده خبر از پیروزی نزدیک میدادند. اجمالا آنکه عراقیها چنان وحشتی از یورش دلیرانه و حزباللهی جندالله به دلشان افتاده که جمعی فرار و جمعی خود را تسلیم (کردهاند) و هر چه داشتهاند از مهمات جنگی تا وسایل شخصی، همه را جا گذاشته و فرار کردهاند. خیلی مایلم از شمار اسرا خبردار شوم، اما هنوز آمار معلوم نشده. به طور خلاصه کشته از بس فزون است کفن نتوان کرد.
5/7/1360
بعد از صرف صبحانه، در کمیته نشسته(ایم) و همه جویای اخبار جنگ هستیم. یکی از برادران گفت که بیا بیرون و آسمان را ببین. که رفتم دیدم. تمام آسمان آبادان (را) تودهای عظیم از دود و بخار (فرا) گرفته و همچون ابری غلیظ، چهره آسمان را پوشانده است. و اینها همه دود باروت و گلولههای توپ و شعلههای برخاسته از مهمات آتش گرفته عراقیهاست. در این اثنا نمیدانم که یک یا دو هنگ جنگنده عراقی، قسمتی از احمد آباد را بمباران کرد که موجش اطراف ما را هم لرزاند. ولی وضع طوری است که دیگر کسی به این فکرها نیست که کجا بمباران میشود و از این حرفها. همه خوشحال و مسرور از پیروزی (هستند) و غرش توپها و تانکها و هواپیماها و هلیکوپترهای جنگی خودی، آبادان را چنان صحنه رعد و برق کرده که مجال ترس از بمباران هم نمیدهد. خودروهای ارتشی و سپاهی و سایر وسایل نقلیه ارگانها، همه با چراغهای روشن به علامت پیروزی در شهر آمد و رفت دارند.
تا ساعت 9 صبح در کمیته ارزاق ماندم. برادران اصرار دارند که تمام روز و شب، اقلا برای 24 ساعت از این زیرزمین، که نسبتا محل مطمئنی است، بیرون نروم. چه آنکه بیرون همه جا فعلا کانون خطر است. هواپیماهای جنگی عراقی، متصل در آسمان آبادان ظاهر میشوند و خشمگین از این شکست فاحش که به آنها وارد شده، هر جا فرصتی کنند، بمبی میاندازند. تا کنون چند تای آن سرنگون شده ولی بعضی از نقاط شهر را بمباران کردهاند. روی این ملاحظات است که برادران سعی دارند که حقیر از زیرزمین کمیته خارج نشوم ولی حقیقت اینکه نمیتوانم در این روز حساس و در اینجا، خود را زندانی کنم. حس کنجکاوی دائما در صدد دست یابی به اطلاعات مربوط به جنگ و این پیروزی باور نکردنی است و فعلا گاهگاهی با تلفن تماس میگیرم. تاکنون معلوم شده که عراق در تمام جبهههای شمال آبادان و شرق کارون، رو به عقب نشینی و فرارند و نیروهای ما کوششان بر آن است که نگذارند اینها جان سالم از این منطقه به در برند. عده فراوانی از آنها کشته و جمعی فراوانی تاکنون اسیر گرفتهاند و این مسئله ادامه دارد. جنگ به شدت در جبههها حکمفرماست و تاکنون چندین سد خاکی و موضع و سنگرهای عراقیها به دست نیروهای ما افتاده و تا حواشی رود کارون عقبنشینی کردهاند. راه تدارکاتی آنها، که همان پلهای شناوری بود که بر کارون زدهاند، سخت صدمه دیده ارتباطشان با پشت جبهه شان قطع گردیده و خلاصه شیرازه و نظامشان از هم پاشیده و گسیخته گردیده است. اینها اجمال اطلاعاتی است که تاکنون دارم.
بالاخره طاقت نیاوردم [و] ساعت 30/9 از کمیته ارزاق خارج شدیم و به اتفاق فرزندم مهدی و پاسدار محافظم به منزل آمدیم. هواپیماهای جنگنده عراقی مذبوحانه تلاش میکنند در برابر شکست رسوای بعث عراق، عکسالعمل نشان دهند. جرئت ظهور در جبههها را ندارند، به طرف شهر آبادان هجوم میآورند اما با مقابله شدید ضدهوایی نیروهای جمهوری اسلامی مواجه شده و روبه فرار میگذارند. توپخانههای ما مرتبا قوای از هم گسیخته دشمن را زیر آتش دارند. ساعت حدود 11 یکی از جنگندههای عراقی توانست در نزدیکی منزل ما در ایستگاه 3، نقطهای را بمباران کند که بحمدالله هیچگونه ضایعه مهمی دربرنداشت. ساعت 12 تماس تلفنی با برادران سپاه و بسیج گرفتم. معلوم شد تاکنون بیش از سیصد اسیر از جبههها به شهر آورده و حدود پانصد اسیر هم با اتوبوس از جبههها به ماهشهر بردهاند و نیروهای عراقی در شرق کارون به کلی متلاشی [شدهاند] و به طرف غرب کارون عقبنشینی کردهاند. فقط گروه قلیلی از آنها در حاشیه کارون هنوز مقاومت دارند که آنها هم طبق پیشبینی آقایان نظامی به همین قریب متلاشی خواهند شد.
بعدازظهر هم دائما درصدد کسب اطلاع بودم و خبرها همه مسرتبخش و سرور انگیز بود. در تمام روز در منزل با تهران، دفتر امام و مجلس شورای اسلامی در تماس بودم و اطلاعات خود را در اختیار آنها قرار میدادم.
بعدازظهر شدت درگیری فروکش کرده و توپخانه گاهگاهی شلیک میکند. قریب غروب به عادت همیشگی عازم مسجد شدیم. به اتفاق فرزندم مهدی و دو نفر از پاسداران محافظم. برخلاف همیشه که درب مسجد باز و پیرمرد باوفا، استاد حمید، درب مسجد نشسته بود، امروز دیدیم درب مسجد بسته است. بالاخره دقالباب کردیم. استاد حمید درب را باز کرد و دیدیم سراپایش غرق در گرد و غبار و خاک آلود است. داخل شدیم. دیدیم که قسمتی از دیوار به زیر آمده، شیشههایی که از انفجارات قبلی جان سالم به در برده بودند، تمام ریزریز و وضع مسجد درهم ریخته، حیاط و شبستان پر از گرد و غبار و شیشه خرده [است]. که جایی برای نمازخواندن نیست. معلوم شد امروز صبح گلوله توپ به آنجا اصابت کرده و مسجد را به این صورت درآورده است و استاد حمید معجزهآسا جان به در برده [است] فقط یک گوشه چشمش در اثر اصابت سنگریزه، کمی مجروح شده. معلوم بود که دیگر جای نماز خواندن نیست. به منزل برگشتیم و نماز را در منزل خواندیم.
تاکنون رادیو ایران خبر پیروزی را نداده است. ساعت 8 خبر رادیو را گرفتیم. مفصلا ماجرای حمله وسیع نیروهای مسلح جمهوری اسلامی را نقل و جزییات این حمله و این پیروزی را شرح داد که طبق خبر رادیو، حدود هزار نفر اسیر و پانصد نفر از لشکریان بعثیها کشته و بیش از صد تانک و از این شمار متجاوز، نفربر و خودرو و وسایل نقلیه از عراقیها به غنیمت گرفته شده [است].
6/7/1360
جز فکر پیروزی بزرگ و شکست تاریخی ارتش عراق در جبهه آبادان، چیز دیگری در ذهن نیست و همه به این فکرم که حدود این پیروزی چقدر بوده کشتههای عراقی چقدر است. و [شمار] اسیران تا چه اندازه [است]. خبرهای رادیو از دیشب تاکنون این است که اسرا حدود هزار نفر و کشتههای عراقی پانصد [نفر] و شرق کارون از وجود عراقیها پاک شده [است]. ولیکن وسعت این کار و این پیروزی طوری است که هنوز دقیقا کمیت و کیفیت [آن] روشن نیست. چه اینکه حدود صد کیلومتر مربع [از] شمال آبادان و شرق کارون در اشغال عراقیها بوده و بیش از یک لشکر تقویت شده از هر جهت در این مساحت با دستگاهای احسن و مهمات فراوان، درین موضع داشتهاند و حالا تمام این نیرو[ها] تارومار و متلاشی شده و مهماتشان به غنیمت گرفته شده [است]. مسلما به این زودی ابعاد این پیروزی به طور دقیق مشخص نمیشود. این است که درصددم تا آنجا که بتوانم کسب اطلاع کنم. به خصوص که از دفتر امام هم دائما در این رابطه استفسار میشود. ساعت 10 صبح با برادران مسئول سپاه تماس گرفتم. آنچه گفتند این بود که اسیر به قدری فراوان است که تعدادش مشخص نیست ولی مسلما از هزار نفر متجاوز است و کشته نیز شاید حدود هزار نفر بیشتر باشد. و از من خواستند بروم بعضی از اسیران را که در آنجا،یعنی هتل آبادان هستند، ببینم.
ساعت حدود 11 به هتل آبادان رفتم. این هتل از آغاز جنگ محل استقرار نیروهای رزمنده اعزامی از شهرستانهاست که همه به اینجا میآیند و به وسیله سپاه آبادان سازمان دهی شده و به جبههها اعزام میشوند. و این روزها مملو از نیروست که همه از اطراف کشور آمدهاند. در میان این افراد، پیرمردهای شصت تا هفتاد ساله هستند و همچنین نوجوانان پانزده، شانزده ساله. ما را به محل اسیران عراقی بردند. حدود هشتاد نفر بودند. به مجری که چشمشان به ما افتاد، شروع به کف زدن کردند که گفتم در جمهوری اسلامی به جای این رسم، که همه از آثار غربی است، بانگ تکبیر بلند میکنند و همه الله اکبر گفتند. از آنها احوالپرسی کردم و با یکی از آنها که میگفت از مردم نجف هستم، گفتگویی نمودم. میگفت ماها اغلب یا سرباز احتیاطی هستیم و یا از به اصطلاح جیش الشعبی. ما را به زور و اجبار به جبههها آوردهاند. بعضی از این اسیران لخت بودند که از دستپاچگی، وقت پوشیدن پیراهن و زیرپیراهن [پیدا] نکرده بودند. که گفتم برادران برایشان زیر پیراهن آوردند و از این جهت خیلی مسرور و خوشحال شدند. دیدار از این اسیران تا ساعت 12 به طول کشید و نماز را در هتل با برادران رزمنده به جا آوردم و بین دو نماز برایشان حدود نیم ساعت صحبت کردم. و ناهار را هم همانجا صرف کردیم. حدود ساعت 2 به منزل برگشتیم.
7/7/1360
در همه جا سخن از فرار و شکست عراقیهاست. که این بزدلان بدبخت، که صدام این همه دم از جیش باسل، که همینها باشند، میزد، چگونه در برابر جنودالرحمن، روحیهها را از دست داده چنین پا به فرار و هزیمت گذاشتهاند و مضحک این است که رادیو بغداد باز هم با کمال پررویی،سخن از قادسیه صدام و جیش باسل دارد. جیشی که یک لشکر نیرومندش اینجا با یک یورش به چنین روزی رسیدهاند. خیلی مایلم که بروم [و] بعضی از مواضع از دست داده عراقیها را ببینم. با آقای جعفری فرماندار آبادان وعده گذاشتم که عصر بیاید به اتفاق برویم.
ساعت 4 بعدازظهر به اتفاق آقای جعفری، فرماندار و چند نفر دیگر به طرف جبهههای فتح شده [از دست] عراقیها رفتیم. البته وسعت این جبههها بیش از صد کیلومتر است و حالا ما کجا برویم. دیدار [از] این جبهه پهناور، کار یک روز و دو روز نیست. به طرف جاده ماهشهر رفتیم. در تمام بیابان شمال جاده، عراقیها موضع و سنگر داشتهاند. و کنترل جاده حدود دوازده ماه در اختیار آنها بوده است. این صحرای وسیع، همهاش سنگر و خاکریز و کانال و خندق و محل استقرار مهمات [بوده است]. در این صحرا هر چه نگاه میکنی، به همین وضع است. زمین را زیرورو کردهاند و تیرهای برق را همه انداختهاند. لولههای بین آبادان و ماهشهر را قطعه قطعه کردهاند. قسمت مهمی از جاده را به کلی زیرو رو کرده و سطح آسفالت را برداشتهاند. اما با همه این امکانات، در شب حمله همه چیز را گذاشتهاند و فرار کردهاند. حتی کفش پا را هم جا گذاشتهاند. این بیابان و این سنگرها فعلا پر از مهمات جنگی است. صندوقها[ی] دست نخورده از گلولههای تفنگ و خمپاره، تفنگهای فراوان کلاشینکف و از همه نوع اسلحه که برادران پاسدار و نظامی مشغول جمعآوری هستند. تا نزدیک غروب آنجا بودیم و مغرب به منزل مراجعت کردیم و خوشحال که بعد از دوازده ماه توانستیم از جاده ماهشهر عبور کنیم.
این مطلب از قلم افتاد که صبح همین روز، از بعضی مجروحین در بیمارستان عیادت کردم. در میان مجروحین، یک نوجوان تقریبا چهارده یا پانزده ساله دیدم که از دیدار من خیلی خوشحال شد و جراحتش خیلی سطحی بود. معلوم شد بچه کرمان است و از کرمان و کاشان این نوع نوجوانان پانزده، شانزده ساله فراوان آمدهاند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
نظرات