روایتی متفاوت از سقوط صفویه
اصطلاح سفر قندهار در زبان فارسی نماد رفتن به جایی بسیار دور و سخت است. قندهار که در شرقیترین سرزمین تحت حاکمیت سلسله صفوی قرار داشت، همواره در تاریخ سیاسی چند صد ساله اخیر یکی از مناطق استراتژیک و مورد بحث بوده است.
زمانی که گستره سرزمینهای تحت حاکمیت سلسله صفوی از شرق به شبه قاره هند منتهی میشد، سلسله مقتدر گورکانی همسایهای قدرتمند در کنار حکومت شیعی صفویه به شمار میآمد. این دو سلسله در عین داشتن روابط، همواره در کشمکش و رقابت بودند. قندهار گاهی به دست حکومت گورکانیان میافتاد و زمانی در حیطه حکومت صفوی قرار میگرفت. امروز بعد از گذشت 400 سال از زمان مورد بحث ما، در حالی که نه سلسله صفوی در ایران و نه حکومت گورکانیان در شبه قاره هند وجود دارند، قندهار همچنان یکی از محلهای منازعه در عرصه سیاست و پایتخت سنتی طالبان به شمار میرود. در سال 1722 میلادی که سلسله 200 ساله صفوی توسط محمود و اشرف هوتکی، دو نفر از ساکنان قندهار به پایان رسید، هنوز آن ایالت تحت حاکمیت صفوی قرار داشت و مردم آن شهروندان ایرانی محسوب میشدند.
شکل روایت این جابهجایی در تاریخ ایران، همواره به صورتی مطرح شده که خواننده ایرانی را که با تاریخ آشنایی کافی ندارد، به این جمع بندی میرساند که کشور از جانب دو تبعه کشوری که امروز در عرصه سیاسی بینالمللی، افغانستان خوانده میشود، مورد تهاجم قرار گرفته است. قیاس این واقعه با هجوم مغول و اعراب توسط ادوارد براون نیز پیش و بیش از آن که مبتنی بر تحلیل دقیق و بیطرفانه تاریخ باشد با سمت و سویی هدفدار، چنان ارائه میشود که رشد دهنده نگاهی کینه توزانه در خواننده ایرانی این نوع روایت شود، در حالی که اساسا قضیه از نارضایتی شهروندان قندهاری تحت حاکمیت صفویه آغاز و به تغییر یک سلسله و روی کار آمدن حکومتی دیگر منجر شد.
برای آگاهی خوانندگان از این تغییر و تحول در تاریخ سیاسی ایران با دکتر محمد سرور مولایی استاد ادبیات، پژوهشگر تاریخ و یکی از اعضای گروه پژوهشی تصحیح شاهنامه با مدیریت استاد مجتبی مینوی و از همکاران پژوهشی استاد پرویز ناتل خانلری در بنیاد فرهنگ ایران به گفتوگو نشستیم.
علت روایتهای متناقض در مورد حمله افغانها به اصفهان چیست؟
مشکل اساسی روایت گفته شده این است که ما هیچ وقت مسائل مربوط به تاریخ مشترکمان را در فضا و جغرافیای تاریخی دوره خودش بررسی نمیکنیم. اگر ما مجموعه فرهنگی مشترکمان را در محدوده خطوط جغرافیایی و مرزهای سیاسی فعلی قرار دهیم، دچار خطایی فاحش خواهیم شد در حالی که قلمرو حکومت صفوی بسیار گستردهتر از مناطق امروزی بود. مرزهای ایران از سمت شرق به مرزهای پاکستان نزدیک میشد. قندهار در دوره صفویه شهری استراتژیک و بسیار حساس بود، زیرا در مرز بین قلمرو حکومت صفوی (افغانستان امروزی) و شبهقاره هند (پاکستان امروزی) قرار داشت. همزمان با سلسله صفوی در شبه قاره هند، سلسله بسیار مقتدری به نام گورکانیها حکومت میکرد. بین این دو سلسله در عین وجود روابط همواره رقابت وجود دارد. آنچه ما درباره آن بحث میکنیم حداقل مربوط به 400 سال پیش از امروز است، یعنی زمانی که نه کشوری به نام ایران و نه مملکتی به نام افغانستان با مختصات سیاسی و محدوده جغرافیایی فعلی وجود داشت.
فروپاشی سلسله صفوی چگونه به دست محمود و اشرف هوتکی انجام میگیرد؟
نطفه این حوادث همزمان با دوران شاه سلطان حسین شکل میگیرد. در اینجا باید یک نقد درونی در باب دستگاه حکومت صفوی داشته باشیم. آن نظم و استحکام و قدرت عظیمی که در دوره شاه عباس بزرگ ایجاد شده بود، آرام آرام به علت ضعف پادشاهان صفوی، دچار یک نوع تغییر درونی و ساختاری شده بود.
بی تدبیری همین بس که در دوران شاه سلطان حسین صفوی، حکومت ایالات مختلف تابعه حکومت صفوی به مزایده گذاشته میشد. هرکس پول بیشتر میداد، فرمان مزایده به نام او داده میشد. نقش شاه سلطان حسین در این میان بسیار ضعیف بود، به طوری که درباریان، مجموعه را اداره میکردند و فقط امضای سلطان زیر فرمانها میخورد و به آن مشروعیت میداد. در رستم التواریخ این ماجرا به تفصیل بیان شده است. تا زمانی که یک مسلمان از طرف صفویها در قندهار حاکم بود، مردم با حاکم وقت هیچ مشکلی نداشتند اما وقتی در یکی از این مزایده ها، شخصی به نام گرگین خان از اهالی گرجستان ـ که مسیحی بود ـ (گرجستان در آن زمان جزو قلمرو صفوی بود) در این مزایده برنده میشود، طبیعی است که براساس باورهای مذهبی خود حکومت کند. شرایطی که در قندهار به وجود آمد، باعث نارضایتی رعایا از حاکم وقت شد. گرگین خان گرجی برای اینکه درآمدها را تامین کند، مردم قندهار را زیر فشار مالیاتهای سنگین میگذارد و مرتکب اعمالی میشود که براساس عقاید سیاسی مردم حرام محسوب میشد مثل بادهگساری، عیاشی و...
در باور فقهی مذاهب اربعه اهل سنت، بخصوص در فقه حنفی ـ که مردمان سنی افغانستان پیرو آن هستند، قیام علیه سلطان ممنوع و قدغن است، حتی اگر ستمکار باشد و وجود یک حاکم ستمگر را بهتر از نبود آن میدانند، زیرا اعتقاد دارند موجب ظلم و فساد خواهد شد. در ابتدا مردم علیه حاکم قیام نمیکنند بلکه میرویس خان، رئیس ایل غلجائی افغانستان را همراه چند ریش سفید دیگر به اصفهان میفرستند تا گله اهالی را برای حاکم ببرند.
اطرافیان شاه سلطان حسین نه موافق بودند و نه میتوانستند شرح گزارشها را به پادشاه برسانند، زیرا پشت پرده اعمالشان که همانا بهره مندی از سودهای آن مزایدهها بوده نیز افشا میشد. به همین دلیل میرویس را که رئیس ایل و ریش سفید آن بود، 6 ماه در اصفهان نگه داشتند. سرانجام میرویس ناامید از رساندن گزارشها به شاه سلطان حسین، رقعهای مینویسد و از پادشاه رخصت میخواهد که به مکه مکرمه و مدینه مشرف شود و دوباره به اصفهان برگردد؛ بنابراین میرویس بعد از 6 ماه دست خالی رفت که با علمای زمان خود مشورت کند. او با تشریح موقعیت اهالی قندهار تحت حاکمیت گرگین خان گرجی و بی اعتنایی دربار صفویه به تظلم خواهی مردم، از علمای وقت راهحل میطلبد و سرانجام با چیزی شبیه فتوا برای خلع گرگینخان به قندهار بازگشت و همراه همشهریانش علیه حاکم قیام کردند که در این قیام، گرگین خان گرجی کشته میشود.
کته جالب توجه این که در دارالمرز ـ که قندهار است و منطقه حساسی محسوب میشود ـ چنین اقدامی صورت میگیرد اما اصفهان واکنش نشان نمیدهد!
میرویس خود اداره این سرزمین را به عهده میگیرد. محمود و اشرف، پسر و برادرزاده میرویس به سمت اصفهان حرکت کردند. در این بین از شهرهای بزرگی چون سیستان، کرمان و یزد عبور کردند اما با مقاومت جدی مواجه نشدند. قاعدتا باید در این مسیر طولانی مقاومتی جدی صورت گیرد، اما میبینیم که چنین نمیشود.
زمانی که مقاومت مردم برای دفاع از نظام حاکم به نزدیک صفر میرسد، دلایل بیشماری دارد که باید تحلیل شود. از دلایل عمده آن همین فضایی است که در اصفهان حاکم بود. در این زمان طولانی قاعدتا باید تدبیری برای پیشگیری از یک حادثه بزرگ در اصفهان اندیشیده میشد، اما تصمیمی گرفته نشد. در اصفهان کل مجموعه از درون پوسیده بود.
مساله کوچک اما بسیار مهم در دوران صفوی بویژه در دورههای پس از شاه عباس آن است که پادشاهان صفوی رغبتی به حمایت از فرقههای عرفانی و تصوفی در دوران خود به رغم اینکه سلسله صفوی از صوفیه برآمده بود، نشان ندادند. طبیعی است، زیرا غلبه در دوران آنها با علمای سنتی بود که اعتقادی به نگاه عرفانی نداشتند، اما بعکس این فرقهها در بین مردم بسیار نفوذ داشتند و همه از سلوک، رفتار و اخلاق آنها متاثر میشدند. گروهی که در زمان آمدن محمود و اشرف به اصفهان بسیار علنی از آنها حمایت کردند، صوفیه بودند.
اشکالی از روایات در مورد این حمله وجود دارد که خواننده ایرانی امروز را به این جمع بندی میرساند که کشورش از جانب اتباع یک کشور بیگانه مورد تجاوز قرار گرفته است. این نوع نگاه غیر از اینکه از لحاظ تاریخی اشتباه است، موجب تنفر و کینه بیشتر نسبت به مردم افغانستان میشود. کسانی مانند ادوارد براون به این نوع نگاه بیشتر دامن زدند. در اینباره چه نظری دارید؟
ادوارد براون در کتاب «تاریخ ادبی ایران» با کمال جرات و جسارت ورود افغانها را با حمله مغول و اعراب به ایران قیاس میکند! این مساله بسیار خطرناک است. نکته مهم اینجاست که وقتی قلمرو بزرگ ایران به بخشهای کوچک تجزیه شد، همه برای اینکه ریشه خود را پیدا کنند و هویت مشخصی برای خود بسازند تا بر مبنای آن مفاهمه داشته باشند و حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگیشان را شکل دهند، به گذشتهشان رجوع کردند. در ایران هویت ناسیونالیسمی بسیار شدیدی که در دوران معاصر حاکم شد و بسیار تندروست شکل گرفت و هرچه در محدوده قلمرو گسترده فرهنگی مشترکمان بود، در قالب محدود ایران امروزی گنجانده شد. این مساله برای نسلهای بعدی بسیار خطرناک است، زیرا وقتی بحث فرهنگ ایرانی مطرح میشود ـ که قلمرو بسیار گستردهای دارد و ایران و افغانستان در بطن آن قرار دارند ـ برای نسل امروز یک پارادوکس ایجاد میکند که این ایران که مطرح شده، کجاست؟ با این حساب جریان فرهنگی که در هرات یا بخارا بوده و هست که جزو ایران امروز مطرح نمیشود! این مساله خطرناک است و باید در نظر داشت که ایران و افغانستان امروز تنها به واسطه مرزبندی سیاسی از هم جدا میشوند.
ایران امروز، سرزمین پارس است که یکی از محدودههای قلمرو بزرگ فرهنگی ایران قدیم است. در افغانستان هم این شکل ناسیونالیسم در دوران معاصر ایجاد شد تا هویت افغانی ایجاد کند نه هویت فرهنگی.
این مساله راهحل داشت. اگر اندیشمندان و صاحبنظران در ایران و افغانستان، قضیه را کمی آسانتر میگرفتند و از زاویهای کلانتر و براساس دورههای تاریخی نگاه میکردند، این همه انشقاق ایجاد نمیشد. این هویتهای جدید افغان و ایرانی که اینقدر روی آن تاکید میشود، نشان دهنده این است که میخواهند به ما القا کنند که گذشته مشترک این دو کشور هیچ نیست و باید فراموش شود تا به هم نزدیک نشویم که مبادا براساس پیوندهای مشترک فرهنگی و میراث بسیار گرانقدر، دست تعاون و برادری به هم ندهیم.
این ایران که در ذهن ما جاافتاده، مفهومی سیال و نه مفهومی ثابت است. فردوسی در شاهنامه خطاب به محمود غزنوی میگوید: «فریدون بیداردل زنده شد». فردوسی در رابطه با همان ایران بزرگی که ما از آن حرف میزنیم سخن گفته است. یک زمان پایتخت ایران بخارا بوده و یک زمان بلخ. سالها غزنین یا هرات.
شما علل ناکامی محمود و اشرف را در اداره ایران ناشی از کدام عوامل میدانید؟
حکومت محمود و اشرف هوتکی پس از سلسله صفویه دیری نپایید، زیرا از یکسو آنها توان مدیریت بر سرزمینهای گسترده تحت حاکمیت صفویه را نداشتند و دیگر اینکه اختلاف مذهبی آنها با مردم کشوری که اکثریت آن شیعه بودند، امکان تداوم حکومت را از آنها میگرفت. هرچند ابتدا این قیام از سوی مردم ناراضی از حکومت صفوی مورد حمایت واقع شده بود.
تاریخ گواهی میدهد که همیشه قیامکنندگان داخلی از سوی مردم حمایت میشوند، چراکه حسی بیگانه نسبت به آنها وجود ندارد. ما در مقابل بیگانه احساسات دیگری داریم. اگر پادشاهی مطلوب یا حتی نیمهمطلوب باشد، به فرمان او برای دفاع از کشور به میدان میرویم. اگر قیام کنندگان داخلی باشند و جو نارضایتی از حکومت در جامعه وجود داشته باشد، دیگر ناراضیها هم دور قیام کنندگان داخلی جمع میشوند.
همانطور که زرتشتیهای کرمان و یزد با ریاست نصرالله1 از محمود هوتکی دفاع کردند.
این مقاومتها از قندهار تا اصفهان کم انجام شد یا گاهی حتی نبود، چراکه تلقی مردم این بود که قیام، قیامی داخلی است.
1 ـ هرچند این نام از اسامی مسلمانان است، اما برحسب گفتههای هانوی در جلد اول کتاب «انقلاب ایران» سرداری زرتشتی بود که به حمایت از محمود هوتکی (میرمحمود) پرداخت.
http://ayam.jamejamonline.ir
نظرات