در گفت و گوی فصلنامه یادآور با احسان شریعتی

«تأثیرپذیری فرقان از دکتر شریعتی در ترازوی نقد»

احسان شریعتی:اندیشه‌ شریعتی هیچ خشونتی را تجویز نمی‌كند!


«تأثیرپذیری فرقان از دکتر شریعتی در ترازوی نقد»

درآمد:

بازشناسی نسبت اندیشه و سلوک شریعتی با کردار فرقانیان، تا هم اینک محل اختلافات دامنه‌دار بوده است. هر یک از دو جریان موافق و مخالف شریعتی، در نقض و ابرام این رابطه، متکی به شواهدی هستند که در مرور این دفتر با آنها آشنا خواهید شد.

در گفت و شنود حاضر، دکتر احسان شریعتی سعی دارد تا نگاه پدر به رویکرد مبارزات مسلحانه را مبنای کشف دیدگاه او نسبت به عملکرد فرقانیان قرار دهد، موضوعی که او را ناگزیر از پرداختن به مقولاتی چون بازخوانی دیدگاه شریعتی در باره روحانیت، آغاز و انجام رابطه او با استاد شهید مطهری و نیز بازگوئی خاطرات روزهای ترور فرقان نموده است.

شریعتی پسر شخصیتی است اهل تحمل و تعامل و آن گاه که پس از مصاحبه از او پرسیدیم که چرا بیان صریح و گاه گزنده پدر را فرو گذارده است، گفت: «پدرم از آن نحو سخن گفتن، خیری ندید!»

    *******                 

 بسیاری از صاحبنظران، این انگاره را که گروه فرقان بر اساس دیدگاه‌های دکتر شریعتی دست به ترور زده باشد، رد می‌کنند، مگر عده‌ای که با او مخالفت جدی و قاطع دارند، ولی در این میان برخی معتقدند که بخش‌هائی از اندیشه‌ دکتر، این ظرفیت را دارد که گروه‌هائی مثل فرقان را بپروراند، یعنی با دمیدن بر کوره احساسات مخاطبین، آنها را به‌قدری عصبانی کند که دست به ترور کسانی بزنند که از قضا برخی از آنها از دوستان دکتر بوده‌اند. دیدگاه شما در باره این تلقی چیست؟

به‌طورکلی، تفکر دکتر یک خط‌مشی فرهنگی، آگاهی‌بخشِ و خشونت‌پرهیز است و با این معیار باید ‌مشی‌ و روش‌های‌ گروه‌های مدعی تداوم راه او را ‌سنجید. کسی که با این خط‌مشی آشنا باشد، می‌داند که در اواخر دهه 40 و دهه 50 که گفتمان یا سرنمون حاکم بر مبارزات، مشی قهرآمیز مسلحانه بود، دکتر از نقطه‌نظر استراتژیک، شیوه‌ مبارزات چریک‌ شهری سبک امریکای لاتینی را نمی‌پذیرفت و معتقد بود که به‌جز در مواردی چون  انقلابات ویتنام، الجزایر و فلسطین که خود مردم در برابر اشغالگر خارجی یا دیکتاتور وابسته داخلی مقاومت می‌کنند و مسلح می‌شوند، مانند روزهای انقلاب در بهمن‌ 57، مبارزه‌ مسلحانه روشنفکران جدای از مردم در نطفه خفه می‌شود و مهم‌تر آنکه به رهبری فکری- سیاسی مبارزه، صدمه‌ جدی جبران‌ناپذیری وارد ‌می‌آید.

یادم هست در جوانی با بر و بچه‌های گروه‌های چریکی آن زمان، در باره خط‌مشی چریکی- که در آن زمان به این‌نام، معروف و در بین گروه‌های سیاسی ایرانی و مخصوصاً فدائیان خلق، به ‌عنوان «نظریه‌ مسعود احمدزاده» مطرح بود- بحث می‌کردیم. این گرایش متاثر از انقلاب کوبا و چه‌گوارا و نظریات رژیس‌دبره بود که بنا به تجربیات امریکای لاتین، به تئوری‌ «موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت می‌آورد» باور داشتند. البته دبره بعدها در آرای خود تجدیدنظرکرد، زیرا این تئوری‌ در همه ‌جا، حتی در همان امریکای جنوبی هم جواب نمی‌داد، ولی در ایران منعکس شده بود و گروه‌هائی هم به آن پیوسته ‌بودند.

پس از سرکوب 15 خرداد 42، هم در میان نیروهای مذهبی و هم نیروهای چپ و ملی‌گرا، ‌مشی مبارزه مسلحانه مسلط شده بود. در چنین فضائی هم، هرچند دکتر با مبارزان همدلی و همسویی داشت، اما این نظریه را به عنوان راه و مشی غالب مبارزه رد می‌کرد و در عوض روش انقلاب فرهنگی- اجتماعی را درپیش گرفت که همان پروژه نوزایی و بازسازی سیدجمال و اقبال‌لاهوری و برنامه ‌"چه‌ باید کرد؟" حسینیه ارشاد بود. یادم هست که پس از آزادی دکتر از زندان، روزی در روزنامه‌ها خبری منتشر شد که گروهی به نام «هدفی‌ها»، یک روحانی را در اصفهان ترور کرده‌اند. دکتر تازه از زندان آزاد شده بود و همواره از سوی دستگاه منتظر توطئه‌ای بود. او بسیار ناراحت بود و می‌گفت که این می‌تواند توطئه‌ای باشد و بخواهند آن ‌را به ما نسبت بدهند.

اشاره شما به ترور آیت‌الله شمس‌آبادی است؟

بله، و پیش از اینکه خبرهای دقیق این ماجرا بیاید، یادم هست که از این بابت که چنین سوء‌ استفاده‌هایی از سوی رژیم گذشته بشود، بسیار نگران بود. با توجه ‌به ‌اینکه بخش‌هائی از روحانیت ‌سنتی هم با حرکت حسینیه ارشاد مخالف بود، دکتر نگران بود که شاید رژیم، این ترور را به‌نوعی به حرکت فکری او و ارشاد ربط بدهد؛ درحالی‌که این حادثه هیچ ربطی به او نداشت. غرضم ازبیان این نکته تاریخی این است که دکتر حتی نسبت به موارد مشابه هم بسیار حساس بود.

اصولاً نگاه دکتربه روحانیت و انتقاداتی که نسبت به این نهاد از دیدگاه اسلامی و قرآنی و تاریخی واجتماعی دارد،بحث پیچیده‌ وچندجانبه‌ای است.دراین میان دراستنباط از واژگان و فرمول‌ بندی‌های دکتر سوء‌تعبیرهائی شده، از جمله تز «اسلام منهای روحانیت» که به‌نام دکتر مشهور شده و در اصل تز اسلام منهای «آخوند» است که در قاموس او معنای خاصی دارد و در نامه‌ای به پدرش آن را به کار برده ‌است.   همچنان که هر یک از اصطلاحات روحانی، آیه و...، یا عالم، طلبه، و ..، تعاریف خاص خود را دارند. باید با زبان او آشنا بود تا این اصطلاحات در متن خود و نه الزاماً به معنای رایج، فهمیده‌شوند.

اشاره کردید که دکتر شریعتی نسبت به مبارزات چریکی دید مثبتی نداشت، اما در ادبیات مجاهدین  می‌بینیم که از اندیشه‌های دکتر استفاده می‌شد و حتی بعضی از اصطلاحات وی را در مطالب خود استخدام می‌کردند، با این همه به نظر می‌رسد گاه با شخص او هم چندان میانه‌ای نداشتند و حتی در مواردی علیه او هم موضع می‌گرفتند. آیا مخالفت آنان تنها بر سر مسائل استراتژی بود یا دکتر شریعتی تفسیرهای آنها را هم چندان نمی‌پسندید؟

درمورد مجاهدین،دکتربرای نسل‌اول بنیانگزاران سازمان مجاهدین، به‌خصوص شخص حنیف‌نژاد ، احترام‌خاصی قائل بود و هرچند رابطه تنگاتنگی با او نداشت، اما در مورد او برداشت مثبتی داشت و می‌گفت اینها چهره‌هائی هستند که می‌توانند از یک سو با جامعه‌ دینی و سنتی و از سوی دیگر با روشنفکران ارتباط ذهنی برقرار و گفتگو کنند. و از آنجا که چهره‌های ایثارگری بودند، برای آنها به لحاظ اخلاقی و مبارزاتی ارزش بسیار قائل بود؛ اما از نظر فکری می‌گفت باید کار فکری و اعتقادی عمیق‌تری بکنند. یکی از ایرادهائی هم که به خط‌مشی چریکی داشت، این‌بود که پیشگامان از میان می‌روند و کارها به دست نسل دومی‌ها می‌افتد که صرفاً پراگماتیست هستند و برای کارهای فکری- عقیدتی «وقت ندارند»! لذا اصطکاک‌ دکتر با مسئولان نسل دوم سازمان پیش آمد که بخشی از آنها بعداً تغییر ‌ایدئولوژی دادند و به مارکسیسم گرائیدند. در اینجا مناسبات دکتر با این گرایش، بر ‌خلاف نسل اولی‌ها که به مشی مسلحانه آنها انتقاد داشت، اما از نظر اخلاقی و مبارزاتی به آنها باور داشت، تغییر کرد.

خلاصه حرفم این است که ‌مشی مبارزاتی دکتر، حتی با گروه‌هائی که او را «پشت‌جبهه» فرهنگی خود و «ماکسیم‌گورکی انقلاب» (درقیاس با لنین) فرض می‌کردند، متفاوت بود. بسیاری از اعضای این سازمان‌ها از حسینیه ارشاد به مجاهدین ‌پیوستند. چهره‌هایی چون حسن ‌آلادپوش و محبوبه ‌متحدین که از شاگردان مستقیم ارشاد بودند و دکتر حتی داستان آنها را به شکل نمادین در داستان «حسن و محبوبه»  به عنوان مصادیقی از پیروان راه خود آورده‌است، اما در واقع، استراتژی شریعتی اساساً با سبک مبارزات نظامی- سیاسی آن دوران متفاوت بود.

اشاره کردید که نگاه دکتر شریعتی نسبت به رفتارهای نسل دوم مجاهدین همراه با انتقاد و دلیل آن هم اولاً مخالفت وی با مشی چریکی و ثانیا به دلیل فضای فکری ویژه‌ای بود که در آن سیر می‌کردند، اما ما می‌بینیم که دکتر از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، به عنوان «خنجر از پشت خوردن» نام می‌برد. اگر نگاه او نسبت به آنها مطلوب نبود و به این جریان امید نبسته بود، چرا چنین تعبیری را در مورد این تغییر به کار برد؟

بله، دکتر در نامه‌هایی که به برخی از سمپات‌های آنها که در حسینیه ارشاد هم بودند، نوشته، در پاسخ به آنها گفته است که ما همیشه از بخشی از مارکسیست‌ها ضربه‌خورده‌ایم و به عنوان نمونه، جریان جنبش جنگل و نهضت‌ملی و نقش کمونیست‌ها و حزب توده  را مطرح کرده و در مورد مجاهدین هم گفته که مارکسیست‌شده‌ها به‌شکلی در مرکزیت مجاهدین نفوذ و کودتا و مجاهدین مسلمان و مقاوم را در درون سازمان ایزوله وحتی ترور کردند. اطلاعات دکتر هم در این زمینه درست بود و واقعا چنین حوادثی رخ داده بود. ولی دکتر همواره بین مجاهدین مسلمان و آنهایی که تغییر ایدئولوژی داده بودند، تفکیک‌ قائل بود.

پس خنجر خوردن را به نفوذی‌های سازمان نسبت می‌داد؟

بله، دکتر فکر می‌کرد اپورتونیست‌هائی که ممکن‌بود حتی با ساواک هم همکاری کرده‌باشند، برای از بین بردن سازمان، چنین وضعیتی را پیش‌آورده‌اند. به هرحال، به‌رغم انتقاداتی که به کمبود کار ایدئولوژیک در سازمان داشت و برداشت‌های مکانیکی و سطحی آنها را رد می‌کرد، از نسل اول مجاهدین به‌عنوان چهره‌های عملی مثبت یاد می‌کرد، ولی به نسل دوم پراگماتیست که سازمان را مآلاً به انحراف ایدئولوژیک- استراتژیک کشاندند، طبعا انتقاداتی کیفی را وارد می‌دانست و متقابلاً بخش‌هائی از انتقادات آنها هم در بیانیه «اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک» سال 1354، علیه دکتر و مهندس بازرگان، منعکس شده‌است.

بعد از تغییر ایدئولوژیک، بخش مسلمان سازمان با دکتر شریعتی ارتباط داشتند؟

بله، البته از بخشی که مسلمان مانده بودند، گروهی در زندان و گروهی خارج از زندان پراکنده بودند. اینها هنوز به عنوان مجاهدین خلق اعلام موجودیت نکرده، اما بین خودشان اصول و موادی را تدوین و اعلام کرده بودند. بعد از تغییر ایدئولوژیک، هنگامی که گروه اول از زندان بیرون ‌آمدند، من در خارج بودم. ما به عنوان طیف فکری شریعتی، با نمایندگان آنها در خارج ارتباط یافتیم و انتقاداتمان را در دو محور مطرح می‌کردیم: یکی در زمینه ایدئولوژیک که معتقد بودیم ضعف‌های درونی باعث شده که کار به اینجا بیانجامد و دیگر، در زمینه‌ تشکیلاتی که می‌گفتیم سازماندهی غیردموکراتیک موجب تسلط بر مرکزیت و تغییر ایدئولوژیک شده است. آنها در پاسخ می‌گفتند ما به دنبال بازسازی آن نوع سازمانی هستیم که دموکراتیک باشد و سانترالیسم مطلق به شکل سابق بر آن حاکم نباشد؛ بعد هم می‌خواهیم کار ایدئولوژیک اساسی کنیم. البته در مورد دکتر می‌گفتند چون آثار ایشان ذیل جدول‌بندی‌های ما به شکل تخصصی سیاسی، اقتصادی، تاریخی و .. قرار نمی‌گیرد، فقط در زمینه ادبیات و احیای ارزش‌های اسلامی و شیعی از ادبیات او استفاده می‌کنیم که البته این استدلال برای ما قانع‌کننده نبود، چون شریعتی را یک متدلوژی می‌دانستیم و نه ادبیات صرف، از این رو طیف فکری شریعتی به دنبال سازماندهی مستقل، مبتنی بر مشی خود رفت و جذب آنها نشد.

پس در واقع آیا جوهره‌ تفکر شریعتی را دور نمی‌زدند، چون این تفکر با تفکر سازمان چندان سازگار نبود؟

به‌طورکلی تفکر دکتر آن طور که بعدها گرایش طیف فکری شریعتی ارزیابی و با سایر برداشت‌های مذهبی مرز‌بندی ‌کرد، نوعی اسلام «تطبیقی» بود و نه «انطباقی». اسلام انطباقی یعنی اسلامی که سعی در انطباق با لیبرالیسم و یا مارکسیسم دارد و در واقع پوششی فرهنگی- زبانی برای بیان بومی و دینی همان سیستم‌های فکری آماده و مسلط است. به عکس، روش اسلام‌شناسی شریعتی «قیاسی- سنجشی» بود. در اینجا جهان‌بینی و مکتبِ توحید و اسلام جوهر و پیام ویژه‌ خود را داشت و در یک دستگاه عام یا در یک «طرح هندسی» می‌شد آن را با سایر ایدئولوژی‌ها سنجید و قیاس کرد؛ بنابراین از لحاظ روش‌شناختی، هم دین‌شناسی و هم ایده‌شناسی دکتر با سایر نحله‌های نواندیشی تفاوت داشت. مجاهدین در مجموع، نه به ‌عنوان متفکر و ایدئولوگ، بلکه به عنوان مبارز یا رزمنده در نظر گرفته می‌شدند و حتی آثار متأخرشان چون «شناخت» و «راه‌انبیاء» و «نهضت‌ِحسینی» و «اقتصاد به‌زبانِ ساده» و..، جزوات عقیدتی ساده شده‌ای برای یک ارتش رهایی‌بخش بودند. می‌شود گفت تفکر جامع آنها حتی بعد از انقلاب هم به‌طور کامل مطرح نشد و در برخی حوزه‌های اصلی هم نظریات تکوین‌ یافته‌ای نداشتند و منتشر نکردند.  

به هرحال بعد از ضربه سال 54، بخشی از افرادی که می‌خواستند مسلمان بمانند و بر اساس الگوی پیشین مجاهدین، تشکیلاتی را درست کنند، گروه‌های مختلفی را در شهرهای مختلف به وجود آوردند،‌ مانند ابوذر، مهاجرین و برخی از گروه‌هایی که پس از انقلاب «مجاهدین انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. در این میان، تفاسیری هم به نام تفاسیر «مسجد حجر»  از سوی همین گروه که بعدها به فرقان شهرت یافت، به خارج کشور می‌آمد و «انتشارات ابوذر»، آنها را به عنوان نشریات مجاهدین راستین منتشر می‌کرد. در این مقطع بود که گروه فرقان به‌تدریج نضج گرفت. البته آنها هنوز به عنوان یک گروه، شناخته نشده بودند، بلکه آثارشان به عنوان تفاسیر قرآن می‌آمد و تحلیل‌هایشان از نظر کیفیت، انقلابی، اما گاه سطحی ومکانیکی‌ بود.

گروه فرقان، بعد از اطلاعیه مشترک مرحوم مطهری و مهندس بازرگان در مورد ضرورت بازبینی آثار دکتر، اعلام موجودیت کرد و طی اعلامیه‌ای که در آن شدیداً به اطلاعیه این دو شخصیت حمله کرده بود، مطرح شد. در آنجا بود که اولین بار گروهی به این نام شناخته شد. پیشتر در خود آن تفاسیر که اشاره کردم، از نظر ایدئولوژیک، ارجاع خاصی به دکتر نبود و این تفاسیر به عنوان تفاسیر گروهی که طرفدار شریعتی باشند، مطرح نبودند، بلکه آنها به طور عام به عنوان یک گروه مسلمان مجاهد از سنخ مجاهدین شناخته می‌شدند.

به نکته خوبی اشاره کردید. تا قبل از انتشار اعلامیه مشترک استاد مطهری و مهندس بازرگان و واکنش فرقان، این گروه هویت مشخصی نداشتند، بنابراین تا آن مقطع هم خود را مدعی ترویج افکار و اندیشه‌های دکتر شریعتی نمی‌دانستند. بعد از انقلاب بود که اینها به شکل انحصار طلبانه‌‌ای خود را وارث تفکر دکتر شریعتی‌دانستند و او را به عنوان شهید پنجم خود اعلام کردند.

بله، شهید اول و ثانی نشان از سوابق حوزوی‌شان داشت و شهیدان حنیف‌نژاد و شریف‌واقفی را تحت تأثیر مجاهدین شهدای سوم و چهارم می‌دانستند و در انتها دکتر را شهید پنجم اعلام کردند. خود همین ترکیب شهدا به ما نشان می‌داد که گروهی است که یک ریشه روحانی و طلبگی دارد و از مجاهدین خلق هم به عنوان الگوی سازمانی‌ تأثیر می‌گیرد. بعد هم نماد شریعتی را افزودند؛ ‌بنابراین می‌شود آنها را گروهی دانست که ترکیبی از عقاید و خط‌مشی‌های مختلف را در هم می‌آمیختند.‌ اما پس از شهادت دکتر و اطلاعیه‌ آن دو بزرگوار، با نقل‌قول‌هایی‌ از دکتر علیه آخوندیسم، به عنوان گرایشی طرفدار دکتر معرفی شدند.

ما تا مقطع صدور اعلامیه مطهری و بازرگان، از اینها اثری به عنوان وراث فکر شریعتی نمی‌بینیم! اینها بعضی از نکات را از آثار دکتر شریعتی، و آن هم به شکل کاریکاتورگونه و بدون توجه به کلیت فکر او، گرفتند و استفاده کردند. یکی از این نکات، اصرار بسیار شدید بر تِز «اسلام منهای روحانیت» بود. ما در تفکر دکتر شریعتی و حتی اگر تفکر او را هم در نظر نگیریم، در کردار او مشاهده می‌کنیم که با چهره‌های شاخصی از روحانیت، تا پایان حیاتش ارتباط نزدیکی داشت و این نشان می‌دهد که دکتر شریعتی بین روحانیون، ‌مرزی قائل بود و در عین حال که بخشی از روحانیت را با صراحت و حتی با زبانی تند می‌کوبید، اما با عده‌ای دیگر بسیار صمیمی بود، اما فرقانی‌ها مدعی بودند که تِز «اسلام منهای روحانیت» را به‌طور مطلق از دکتر شریعتی گرفته‌اند؛‌ بنابراین بازشکافی ریشه انتساب این تِز به دکتر شریعتی در این بخش از گفت و گو ضرورت دارد.

«اسلام منهای آخوند» یا معادل اقتصادی آن یعنی «اقتصاد منهای نفت»، تعبیری است از دکتر در زمانی که پس از تعطیل ارشاد مخفی بود، برای معرفی اسلام نوین غیرمنحصر به نهاد دینی همچون اقتصاد ملی غیر متکی به درآمد نفت، در نامه‌ای خصوصی به استاد محمدتقی‌شریعتی مطرح کرد. آخوند و آخوندیسم در ادبیات دکتر معنای خاصی دارد که با روحانیت، متفاوت است و دکتر شریعتی آن را، به‌ویژه در مورد شماری از روحانیون که در جامعه‌ روحانیت، در رده دوم و جزو بدنه و در حاشیه بودند- چهره‌هایی مانند شیخ قاسم اسلامی و شیخ احمد کافی و ..، که علیه ارشاد به‌شدت فعالیت می‌کردند-  به کار می‌برد. گاهی اوقات، این افراد به‌خوبی شناخته شده هم نبودند، مثل نوه آیت‌الله میلانی که می‌گفتند جزواتی را با عنوان «دکتر چه می‌گوید؟» می‌نوشت و یا شخص دیگری که «پرسش و پاسخ (البته بدون پاسخ!) با دکتر علی شریعتی» را منتشر کرده بود، پرسش‌ها را نوشته ‌بود و جای پاسخ‌ها را خالی گذاشته بود و دکتر به شوخی می‌گفت منتظر پاسخ‌های بنده نشده و نصف کتاب سفید بود!

دکتر بین علما و نهاد روحانیت هم تفکیک قائل بود و اگر به روحانی‌سالاری می‌تاخت، برای دفاع از علم و تعهد و بازگشت به مفهوم اسلامی- شیعی مقام عالم بود : «بزرگ‌ترین امیدم به همین حوزه‌های علمیه است، انتقادهایم در باره علمای اسلامی و متون شیعی نیست. صحبت از روحانیت صفوی است، وگرنه عالم شیعه علوی هم اکنون نیز مایه امید و افتخار من و امثال من است.... من همیشه قوی‌ترین و متعصبانه‌ترین دفاع را از روحانیت مترقی و راستین و از جامعه علمی اصیل اسلامی کرده‌ام و در اینجا حتی به خود شما هم گفته‌ام که دفاع و نگهبانی و جانبداری از این جامعه علمی، نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمنی است، بلکه از آنجا که آخرین و تنهاترین سنگری است که در برابر هجوم استعمار فرهنگی ایستادگی می‌کند، دفاع از آن، وظیفه هر روشنفکر مسئول است.» حتی در جایی اشاره می‌کند که: «در خارج از کشور در محفلی بودیم و عده‌ای داشتند به اسلام و روحانیت حمله می‌کردند و می‌گفتند ما از دیدن اینها حالمان بد می‌شود. من ‌گفتم: بدم می‌آید و خوشم می‌آید که مال زن‌های باردار است...، پای هیچ قرارداد استعماری، امضای یک آخوند نجف رفته نیست، ولی اسباب خجالت من و شما! امضای دکترها و مهندس‌ها هست.» البته در جای دیگر هم می‌گوید که اساساً روحانیون به دلیل در حاشیه بودن، در موضع مسئولیت اجرایی و نفیاً و اثباتاً در جریان تحول امور نبوده‌اند.

دکتر به قول خودش، به تشیع صفوی یا روحانیت نزدیک به دستگاه حاکمه آن دوران و ادوار بعدی و در کل 400 سال گذشته انتقاداتی داشته و در «دریغ‌ها و آرزوها» می‌گوید که عملکرد روحانیت، به‌ویژه در 40 سال گذشته منفی‌تر بوده و جز تک چهره‌هایی که نماینده کل نهاد روحانیت نبوده‌اند، مثل آیات خمینی و طالقانی و زنجانی و..، و در گذشته، امثال سید جمال و میرزای شیرازی، اکثریت را شامل همان حکم می‌داند و تأکید می‌کند که بحث او در باره «نهاد» روحانیت و برآیند کارکرد تاریخی اوست.

به‌طورکلی او بر این باور بود که در اسلام، تفکیکی به نام روحانی و جسمانی و نهادهای روحانی و سلطنتی مانند غرب و مسیحیت کاتولیک نداریم، بلکه کارکرد علماء را داریم. معنای روحانیت در تشیع، با معنای آن در روحانیت مسحیت تفاوت دارد. روحانی‌ در شکل مسیحی و غربی‌اش نهادی است از بالا و دگم که دکترین و مواضع کلامی- فقهی رسمی را اعلام می‌کند و دستگاه تفتیش و انگیزیسیون دارد و ما چنین نهاد اجتماعی را در اسلام و تشیع نداریم و بررسی می‌کند که علما از دیدگاه قرآن و دین، چه مسئولیتی دارند و آیا این یک مسئولیت علمی و عقیدتی یا کارکردی است متعلق به یک نهاد طبقاتی و سیاسی که منافع ویژه‌ای دارد؟ اگر او در باره آخوند و «آخوندیسم» برداشتی منفی دارد و اسلام «منهای آخوند» را به این معنا و نه منهای عالم دینی مطرح می‌کند، به این دلیل است که عالم دینی در نظر او همان کارکرد روشنفکر مسلمان را دارد. او نسبت به نهاد روحانیت که در تاریخ اسلام و تشیع یک پدیده تاریخی است و از دوران صفویه به بعد شکل گرفته، انتقاداتی دارد. اینها تحلیل‌های شناخته شده‌ دکتر درباره موضوع روحانیت است که پیش از انقلاب زمانی مورد بحث بین روشنفکران و روحانیون قرار می‌گرفت. نکته مهم در اینجا این است که لفظ «منها» در اینجا به معنای «حذف» نیست بلکه نفی «انحصار» است.

شریعتی خود از هر دو طرف پدری و مادری متعلق به یک خانواده روحانی بود و پدربزرگ و عمو و پدر و ...، همگی تحصیلات حوزوی در سطح اجتهاد داشتند. خود دکتر هم مقدمات را در حوزه و نزد پدرش خوانده بود و با نظام آموزشی حوزه‌‌ آشنائی و ارتباط داشت که آثار و  اسناد و حتی عکس‌های آن موجود است؛ بنابراین دکتر همیشه نسبت به روحانیت بحث‌های انتقادی داشت و به قشری از روحانیت که متحجر بودند و حرکت حسینیه ارشاد را تکفیر می‌کردند و سخت در برابرش ایستاده‌بودند، به‌خصوص قشری که نزدیک به دستگاه هم بودند،‌ حملات تندی می‌کرد که اتفاقا باب طبع برخی از روحانیون هم بود. مثلا مرحوم حسن لاهوتی می‌گفت  من هر وقت دو فراز از آثار دکتر را می‌خوانم، بسیار لذت می‌برم. یکی آنجا که احوال برخی از روحانیون را توصیف می‌کند و دیگر آنجا که از چشمان آن دختر اثیری «در باغ ابسرواتوار» در «کویر» سخن می‌گوید. این نشان می‌دهد که توصیفات دکتر از سر شناختِ مورد و "پدیدارشناسانه" بود، یعنی دعوت به به‌تعلیق درآوردن داوری و «بازگشت به خود امور!»

هیچ‌یک از این آراء، توجیه و زمینه‌ای را فراهم نمی‌آورد که گروهی بخواهد با توسل به آنها، دنبال حذف فیزیکی حریف عقیدتی باشد. اخیراً دیدم که آقای علی مطهری فرموده‌اند که دکتر شریعتی طرفدار حذف فیزیکی نبود، بلکه می‌خواست روحانیت را حذف معنوی کند؛ در حالی که به نظر من دکتر اصولاً دنبال حذف کسی نبود، بلکه می‌خواست از منظر عقیدتی، بهترین دفاع را از «عالم» به معنای متعالی کلمه در برابر موقعیت روحانی موجود بکند. ما در بیشتر متفکرین و عرفای بزرگ مسلمان و مسیحی، این نوع رابطه‌ تنش‌آلود با نهاد روحانیت رسمی را دیده‌ایم، مثلا کی‌یرکه‌گارد همیشه با این نهاد درگیری داشت، درحالی که او یکی از مجددین و احیا‌گران بزرگ و مدرن ایمان مسیحی است. این خط‌مشی را ما در شیوه‌ همه پیامبران در قرآن هم مشاهده می‌کنیم. گروه فرقان بسیاری از سخنان تند قرآن را علیه روحانیون یهود و نصارا می‌آورد. البته قرآن به حذف دعوت نمی‌کند، زیرا ذات دین با اکراه و اجبار بیگانه است.

بحث ما بحث تاریخی است و نمی‌خواهیم چندان وارد نقد معرفت‌شناسی دکتر شویم. در عین‌حال تذکر یک نکته مهم ضرورت دارد. خیلی‌ها معتقدند تفکیک بین تشیع علوی و صفوی، اگر از اساس هم نادرست نباشد، حداقل درست ساخته و پرداخته نشده، چون اساساً بسیاری از معارفی که دکتر به آنها استناد می‌کند، از جمله دستاوردهای روحانیتی است که در دوره صفوی نضج و پر و بال گرفت و آنها بودند که این معارف را از جبل‌عامل به ایران آوردند و جمع‌آوری کردند، یعنی اگر امثال مجلسی‌ها - بی‌آنکه بخواهیم  حکم کامل و تام در باره بحارالانوار صادر کنیم- اینها را جمع‌آوری نمی‌کردند، دکتر نمی‌توانست بعدها آثاری چون «علی: حقیقتی برگونه اساطیر» یا «فاطمه فاطمه است» را بر اساس منقولات آنها بنویسد و با استفاده از آنها تئوری‌های اجتماعی خود را بپردازد. برخی با استناد به این نظر دکتر شریعتی، دست به تخطئه مطلق روحانیت در عصر صفویه می‌زنند و حال آنکه روحانیت در آن عصر خدمات فرهنگی فراوانی ‌کرد، یعنی بسط معارف شیعه در ایران تا حد زیادی مرهون استفاده‌ای است که روحانیت هوشمند آن دوران از قدرت صفویان کرد.

دوران صفویه که برخی از مستشرقین مانند هانری کربن از آن به عنوان «رنسانس» صفوی نام برده‌اند، در زمینه‌های هنری، علمی و همچنین سیاسی، ایران جدیدی را آفرید. پس از آن دوران، هویت ملی ایرانی، مؤلفه مذهبی و محتوای دینی هم یافت و ایران عصر جدید با این دو بُعد شکل گرفته ‌است؛ اما در ارزیابی‌ها باید جنبه‌های فرهنگی و تاریخی‌ای را که  از نظر هویتی و فرهنگی می‌توانند مثبت باشند و جنبه‌هائی را که شریعتی از منظر عقیدتی نقد می‌کند، از هم تفکیک کرد. مثلا وقتی شریعتی فلاسفه مسلمان را با اصحاب پیامبر(ص) مقایسه می‌کند و از منظر تعهد اخلاقی- اجتماعی یا بینش عقیدتی و انسان‌شناختی مورد انتقاد قرار می‌دهد، مثلا ابوذر را در برابر ابوعلی سینا می‌نشاند، منظور به‌هیچ‌وجه تخفیف مقام و موقعیت بوعلی‌ها نیست. فیلسوفان ما از بوعلی تا ملاهادی، همان طور که شریعتی خود تصریح می‌کند، در سطح بین‌المللی و در مواجهه فکری با متفکران جهان از افتخارات ما هستند؛ اما وقتی ما با رجوع به سرچشمه اولیه وحی و ‌آموزه‌های قرآن به میراث فلسفه یونان می‌نگریم، می‌توانیم از نتیجه و مؤلفه‌هائی که به نام علوم و معارف و حکمت «اسلامی» از عصر فارابی و رئیس الحکماء تا کنون تکوین یافته، ارزیابی انتقادی داشته ‌باشیم.

بحارالانوار را که مجموعه‌ای است از روایات صحیح و سقیم و منظور مؤلف این بوده که تمام میراث شفاهی منقول شیعه حفظ شود، می‌توانیم با درصد بالائی از روایات و احادیث خلاف واقع آن از نظر تاریخی و عقیدتی، برخورد تفکیکی و منتقدانه کنیم، زیرا این ‌قول‌ها موجب سو‌ء تفاهم می‌شوند و نقل آنها باید توسط مجتهدین و اهل علم و فن حدیث و رجال که قدرت تشخیص و نقض و ابرام دارند، صورت گیرد. استاد حکیمی با این رویکرد که هر حدیث و روایتی باید با قرآن همخوانی داشته باشد، تا حد زیادی این کار را کرده‌ و  این تصفیه‌ها را انجام داده‌اند. این کار باید بر اساس یک متدلوژی علمی محکم در تقسیم روایات به صحیح و سقیم صورت بگیرد و این همان رسالت نقادی و تصحیح علمی متون در عصر جدید است که دکتر به آن اعتقاد داشت و انتقادات او هم متوجه بخش‌هائی بود که با روح قرآن سازگاری ندارند.

اشاره کردید که منتقدین روحانی دکتر شریعتی عمدتا از بدنه روحانیت بودند، اما  مشاهده می‌کنیم که بعدها مرحوم علامه طباطبائی و شهید مطهری و در مواردی شهید بهشتی و حتی چهره‌های روشنفکری چون مهندس بازرگان و  استاد حکیمی که متولی تصحیح‌ آثار دکتر شده بود، انتقادات جدی به افکار و آثار او داشتند. همین مسئله، بهانه به دست گروه فرقان داد که هر کسی وارد نقد دکتر شریعتی شود، در خور حذف فیزیکی است! با توجه به اطلاعاتی که شما دارید، لازم است که رابطه دکتر شریعتی با این افراد از لحاظ تاریخی هم سنجیده شود. آغاز و انجام رابطه دکتر شریعتی و شهید مطهری بر اساس قرائت شما می‌تواند به روشن شدن برخی از نکات مبهم کمک کند، چون در این مورد حرف و حدیث‌ها زیاد است و سوء تفاهمات فراوانی را هم به بار آورده است. این سوءتفاهم‌ها معلول چیست و شما چه گفتنی‌هائی در این باره دارید؟

استاد مطهری با استاد محمدتقی شریعتی از قدیم مراوده و دوستی داشتند و حتی به توصیه استاد مطهری، برادر خانم ایشان، آقای دکتر روحانی، با عمه من، یعنی دختر استاد محمدتقی شریعتی ازدواج کردند. حتی در میان نامه‌های دکتر، نامه‌ای از آقای مطهری هست که از دکتر دعوت می‌کند که به حسینیه ارشاد بیاید. من از همان کودکی یادم هست که ما به فریمان می‌رفتیم. خاطرات زیادی از دوران کودکی از خانواده آقای مطهری داریم. زمانی در آنجا در اوقات تفریح، الاغ‌سواری می‌کردیم. علی‌آقای مطهری در کودکی به والدینش ‌گفته بود: «انسان خر سواری می‌کند!» (احسان و انسان را یکی گرفته بود). من در نوجوانی آثار آقای مطهری از جمله «داستان راستان»، «درس‌هائی از نهج‌البلاغه» و «عدل الهی» و ... را ‌خوانده‌بودم.

در دوران فعالیت حسینیه ارشاد، یک بار ایشان را در مشهد در خانه دکتر روحانی دیدم. چند نفر از شخصیت‌های مشهدی که دوست دو طرف بودند، حضور داشتند و آقای مطهری انتقاداتی را از وضعیت حسینیه ارشاد مطرح ‌کردند. در اختلافاتی که در حسینیه ارشاد پیش آمد، استاد مطهری مدتی از آنجا قهر کردند. در توضیح این اختلاف باید بگویم که ایشان در مشهد می‌گفتند که من در نحوه مدیریت حسینیه ارشاد با آقای میناچی اختلاف دارم. ایشان به روزنامه‌ها آگهی می‌دهد که سخنرانی دکتر شریعتی در این تاریخ است، درحالی که دکتر شریعتی شناخته شده است و ضرورتی ندارد که برایش تبلیغ کنیم. خلاصه، ایشان انتقاداتی را نسبت به نحوه مدیریت حسینیه ارشاد مطرح می‌کرد، ولی هیچ اشاره‌ای به دکتر نداشت. دکتر هم در تمام مدت سکوت کرده بود و معتقد بود اینها نکاتی نیست که موجب سوءتفاهم شود.

این موضوع گذشت تا بعد از آزادی دکتر از زندان که ما برای دیدن آقای مطهری به منزل ایشان در خیابان دولت رفتیم. دکتر به ایشان گفت: «این احسان ما کتاب‌های شما را می‌خواند و می‌خواهد یک دوره هم درس طلبگی بخواند.» استاد مطهری گفتند: «الآن به مدیر مدرسه چیذر زنگ می‌زنم که ایشان برود آنجا ثبت نام کند.» ایشان زنگ هم زدند و قرار شد بروم آنجا و یک دوره جامع‌المقدمات بخوانم،‌ منتهی آنجا از خانه ما که در جمال‌زاده شمالی بود، خیلی دور بود و من باید سه چهار تا اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم و دیدم نمی‌توانم بروم و به جای آن به «دارالعلوم‌العربیه» در خیابان بهار رفتم و نزد استاد نجفی، عربی را شروع کردم. بار آخری هم که استاد مطهری برای بازدید دکتر به منزل ما آمدند، کتاب «بیست و سه سال» منتسب به دشتی را آورده بودند که دکتر جواب بدهد و می‌گفتند: «شما بهترین کسی هستید که می‌توانید این کتاب را از نظر تاریخی و جامعه‌‌شناسی جواب بدهید، این وظیفه شماست.»  اما پس از ترور ایشان، یادداشت‌ها و نامه‌های منفی‌ای علیه دکتر (وحتی استاد شریعتی) از ایشان منتشر شد. البته این را می‌دانستیم که آقای مطهری به‌طور کلی به حسینیه ارشاد و به دکتر انتقاد دارند، ولی نه در این حدی در اینجاها عنوان شده است و در زمان حیات آن دو، این نوع حرف‌ها اصلاً و علناً مطرح نبود.

خود شما از نحوه مراودات و ارتباطات شهید مطهری و دکتر شریعتی و از نگاه دکتر به عملکرد و شخصیت آقای مطهری چه برداشتی دارید؟

دکتر به‌طورکلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی می‌کرد، مثلاً مقاله‌های ایشان در باره حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زن‌روز چاپ می‌شد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتاب‌های خوب روحانیت روشن‌بین می‌دانست. در آن زمان آقای طالقانی، مهندس‌بازرگان و مجموعه نزدیک به حسینیه ارشاد از روشنفکران دینی محسوب می‌شدند و مرحوم مطهری در دوره‌ای، نزدیک به آنان بود، هرچند اختلاف سلیقه‌های فکری و ذوقی هم داشتند. دکتر اهل طنز و شوخی هم بود و مثلاً می‌گفت به‌جای تیتر «جاذبه و دافعه علی(ع)» می‌شد عنوان زیباتری انتخاب کرد، به‌خصوص در سفری که به حج داشتند، از این جور شوخی‌ها می‌کرد. دکتر البته این گله را داشت که چرا این گروه از روحانیون، در تهاجمی که از سوی روحانیت وابسته یا متصلّب علیه ارشاد می‌شود، موضع بینابینی می‌گیرند یا خود را کنار می‌‌کشند و یا حتی موضع مخالف می‌گیرند، درحالی که انتظار این بود که این‌گونه روحانیون نواندیش  از جریان روشنفکری مسلمان آن زمان دفاع بیشتری کنند.

منظور آقای مطهری بود؟

آقای مطهری و دوستان ایشان که از سایرین به دکتر و ارشاد نزدیک‌تر بودند، گاهی دکتر را تأئید می‌کردند، گاه جناح مقابل را. البته پس از انقلاب برای ما کشف شد که خود ساواک هم در تعمیق این اختلافات نقش پنهان داشته، یعنی مأمورانی به بیوت مراجع می‌رفتند تا بدگوئی کنند و فتوای تکفیر دکتر را از آنها بگیرند، از جمله نزد علامه طباطبائی هم رفتند و حتی از ایشان هم چند خطی در تخطئه برخی آثار دکتر گرفتند، درحالی که ایشان از قدیم با استاد شریعتی دوست بود و اساساً اهل فتوا دادن علیه کسی نبود. ایشان بسیار آزادمنش و نرم‌خو بود و رضایت نداشت که بر مبنای حرف ایشان به کسی توهین کنند. من در رجوعی که بعد از انقلاب به پرونده‌های دکتر کردم، دیدم که ساواک هم عواملی داشت که در مجالس روحانیون شرکت می‌کردند و گزارش می‌دادند که در حسینیه ارشاد، دکتر یا دیگران چه و چگونه گفتند تا اختلافات را تشدید کنند.

مدیریت کنونی حسینیه ارشاد، مشکل رفتن شهید مطهری از آنجا را متوجه اختلاف ایشان با دکتر شریعتی می‌داند، درحالی که ظاهراً آقای مطهری با نحوه مدیریت حسینیه ارشاد اختلاف داشت و آنجا را ترک کرد. شما شخصا در این مورد چیزی به یاد دارید؟

برداشت من این بود که چند عامل مؤثر در هم ترکیب شده‌ بودند: اول، از نظر احساسی، موقعیت دکتر در ارشاد و استقبال جامعه و نسل جوان و ..، مرحوم مطهری را نگران و مردّد می‌کرد، علاوه بر این، هیاهوئی که علیه حسینیه ارشاد و دکتر به راه افتاده بود و بخشی از روحانیت، از جمله آقای مطهری را که از نظر فکری هم نسبت به دکتر انتقاداتی داشتند، نگران کرده ‌بود. به هرحال ایشان به عنوان یکی از هیئت‌ امنای آنجا می‌دید که از شریعتی استقبال می‌شود و احساس می‌کرد که مدیریت حسینیه هم که ملاحظات خود را داشت، حرف‌شنوی‌اش از ایشان  کمتر ‌شده و همه‌ اینها به شکل مقررات اداری و هزینه و بازدهی و ..، که جنبه‌ فرعی و بهانه داشتند، بروز می‌کرده‌ است.

به هر حال من متوجه نشدم که آیا اختلاف با مدیریت موجب ‌شد که شهید مطهری از حسینیه ارشاد برود؟

استاد مطهری می‌گفت حسینیه ارشاد باید ضوابطی داشته باشد که بودن و نبودن افراد در آن تغییری به وجود نیاورد. ایشان قبلاً‌ با حضور فخر‌الدین‌حجازی هم مخالفت کرده بود. در مورد دکتر هم ضوابطی را به مرحوم آقای همایون پیشنهاد داده بود که ایشان به شوخی در پاسخ گفته بود: «بد نیست در آخر اینها یک بند هم اضافه شود که سخنران نباید کچل باشد!» و این نشان می‌دهد که فقط شکل ظاهری قضیه، مخالفت با مدیریت حسینیه ارشاد بوده، اما در واقع، این‌طور که از نامه‌ها برمی‌آید، انتخابی که مرحوم همایون و میناچی در مورد دکتر کرده بودند، مورد انتقاد بوده است. شاید انتقادات دیگری هم در سطح مدیریتی که اشاره شد، مطرح بوده است.

در باره رابطه دکتر شریعتی و مهندس بازرگان چه تحلیلی دارید؟ همان طور که اشاره کردید مهندس بازرگان همراه با آقای مطهری اعلامیه لزوم تصحیح را امضا کرد. البته بازرگان بعدها و در اواخر عمرش در مصاحبه‌ای با روزنامه «جهان اسلام» اشاره کرد که من در میان‌ آثار دکتر شریعتی آرای قابل نقدی را می‌دیدم و می‌بینم، اما هیچ وقت از در ستیزه با او در نیامدم. به اعتبار خاطراتتان، از دیدگاه انتقادی مهندس بازرگان نسبت به آرای دکتر شریعتی نکاتی را به یاد دارید؟

از مهندس بازرگان و تفاوت دیدش با دکتر شریعتی این را به یاد دارم که دکتر زمانی می‌گفت من از نظر اقتصادی، دیدگاه‌هایم به آقای طالقانی نزدیک‌تر است تا به مهندس بازرگان. این مجموعه‌ای که بعداً‌ نهضت آزادی را تشکیل دادند، بخش مذهبی جبهه ملی یا نهضت مقاومت ملی بود که آیت‌الله زنجانی و آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی بودند، البته دکترپیمان و دکترسامی و دیگران هم در این طیف بودند.

یک مقدار هم نامتجانس نبودند؟

پیشنهاد دکتر این بود که که اسمش نهضت «آزادی‌بخش» باشد، ولی به هرحال نامش نهضت آزادی شد. در سال 40 در خارج کشور هم شخصیت‌هایی‌چون ابراهیم ‌یزدی و مصطفی‌چمران و صادق‌قطب‌زاده و صادق‌طباطبائی به این جریان پیوستند. دکتر هم در آن زمان در خارج بود و پیشنهاداتی هم داد که در نامه‌هایش به دکتر یزدی هست که مثلا ما باید یک نهضت آزادی‌بخش باشیم که ایدئولوژی و استراتژی رهائی‌بخش و رادیکال، اما نه الزاما با متد مسلحانه، بلکه از نوعی باشد که در الجزایر و فلسطین و این‌گونه جنبش‌های انقلابی وجود داشت. می‌گفت که در آن نهضت آزادی‌بخش، دیدگاه اقتصادی من به آقای طالقانی و مهندس سحابی نزدیک‌تر است تا به مهندس‌بازرگان.

دیدگاه آیت‌الله طالقانی در کتاب «اسلام و مالکیت» مدنظر دکتر بود؟

بله، مهندس بازرگان نسبت به آقای طالقانی، دیدگاه لیبرال و راست‌تری در زمینه اقتصادی داشت. این تفاوت دیدی بود که دکتر با مهندس داشت، اما از نظر شخصیتی و نقش تاریخی او، به ایشان بسیار احترام می‌گذاشت و همیشه از کارهای قرآنی ایشان تعریف می‌کرد و می‌گفت در زمینه «سیر تحول قرآن»، تحقیقات ارزنده‌ای کرده‌اند. یادم هست آن زمان مهندس سحابی که به مشهد می‌آمد، نمودارهای قرآنی را می‌آورد و درباره پیشرفت پژوهش‌هایشان با هم بحث می‌کردند.  

بعدها شنیدم که وقتی در سال 48 ، دکتر نظریه «امت و امامت‌» را مطرح کرد، مهندس بازرگان و دوستانی هم که در بین مستمعین بودند، با این نظریه مخالفت کردند. این نوع تفاوت دیدگاه‌ها وجود داشت، ولی اینها موضوعاتی نبودند که به مناقشه و قهر بینجامد. این تفاوت دیدگاه‌ها بین همه روشنفکران و علماء محسوس بود.

دکتر شریعتی تا چه حد به آداب و مناسک دینی پایبند بود؟ این سئوال را از این جهت می‌پرسم که برخی از چهره‌های شاخص ملی مذهبی که در شماره پیشین یادآور با ما  گفت و گو کردند، اعتقاد داشتندکه دکتر به اندازه برخی از سران نهضت آزادی همچون مهندس بازرگان و دکتر سحابی، پایبند به لوازم شرع نبود؟

این یک واقعیت است که برخی از این‌ دوستان به معنای سنتی متشرع‌تر بودند. دکتر به احکام پایبند بود و لاقید نبود، اما یک تیپ متشرع هم نبود، از همین نقطه‌نظر هم گاه مورد انتقاد آقایان یا برخی از روحانیون قرار می‌گرفت که چرا یک جا نمازش قضا شده یا فلان مستحب را انجام نداده است. از این جور انتقادات به رفتار دکتر داشتند، ولی این به این معنا نبود که دکتر نسبت به این مسائل یکسره بی‌اعتنا بوده ‌باشد. انتقادی که متقابلا دکتر به برخی داشت این بود که در زمینه‌های شرعی گاه بسیار صوری و سنت‌گرا هستند. این اختلاف سلایق الان هم در طیف ملی- مذهبی‌ها وجود دارد، یعنی عده‌ای زیاد مقید و متشرعند، و برخی هم از آن سوی بام افتاده‌اند. دکتر در خط میانه حرکت می‌کرد.

فرقان در سال 56 و پس از مرگ دکتر سر برآورد. قاعدتا هنگامی که اینها خودشان را به دکتر منتسب کردند، سئوالات زیادی از سوی جامعه فراروی بازماندگان دکتر، مخصوصا شما قرار می‌گرفت، به‌ویژه که شما در سال اول انقلاب، در عرصه سیاست و فرهنگ فعال بودید و سخنرانی هم زیاد می‌کردید. از فضای بعد از ترورها و انتساب اینها به دکتر شریعتی و سئوالاتی که جامعه از شما می‌پرسید، چه خاطراتی دارید؟

بعد از انتشار اولین اطلاعیه به نام فرقان، توجه جامعه، از جمله خانواده و طیف ما به این مسئله جلب شد، به‌خصوص که نقل قولی از دکتر بالای آن نقش بسته ‌بود. در آغاز اقامت آیت‌الله خمینی در نوفل‌لوشاتو، ما در آنجا بودیم و دو بار با ایشان ملاقات داشتیم که یکی از آنها بعد از آمدن آیت‌الله مطهری بود. آقای مطهری گویا از مسئله فرقان یا مسائل روشنفکری در جامعه ایران، گزارشی به آیت‌الله خمینی داده بود و لذا تفاوت برخورد ایشان با ما در آن دو ملاقات، کاملا محسوس بود. ما با عده‌ای برای مصاحبه به بیت آقا در پاریس رفته بودیم که آقای لاهوتی به من گفت: «الان آقای مطهری اینجا بودند و ذهن آقا نسبت به روشنفکرها کمی خراب شده است.» در آن مصاحبه که آقای دکتر منصور فرهنگ از آمریکا آمده بود، از آیت‌الله خمینی سئوال کرد: «نقش روشنفکرها امثال طالقانی، بازرگان و شریعتی در این جنبش چه‌بوده؟» آقای خمینی جواب دادند: «هیچ نقشی نداشتند!» پرسید: «عرفا چه نقشی داشته؟» جواب دادند: «آنها هم هیچ نقشی نداشته‌اند.»

در این جلسه یادم هست که آقای لاهوتی، سید احمدآقا، آقای خوئینی‌ها، دکتر یزدی و شاید آقای موسوی اردبیلی هم بودند. معلوم بود که اوقات آقا کمی تلخ شده بود. البته احمد‌آقا در ادامه مصاحبه از ایشان پرسید: «خود شما چه نقشی داشتید؟» ‌ایشان جواب دادند: «ما هم هیچ نقشی نداشتیم، ما 15 سال است که داریم اطلاعیه می‌دهیم و کسی گوش نمی‌دهد و الان عنایت الهی شامل حال ما شده و «وحدت کلمه‌»ای پیش آمده. در مورد آقایان اختلافاتی پیش آمد که الان نباید دامن زد.» بعد هم سخنرانی کردند و به گروه‌هائی اشاره کردند که «اسلام منهای آخوند» را مطرح می‌کنند که معلوم بود اشاره‌شان‌ به گروه فرقان است.

این حوادث خیلی سریع گذشت و گروه فرقان چند اعلامیه دیگر هم داد که «دیکتاتوری چکمه می‌رود و دیکتاتوری نعلین» می‌آید. این برای خیلی‌ها  عجیب بود که اولین گروهی که به مخالفت با رهبری انقلاب پرداخت، گروهی مذهبی بود، نه گروه‌های غیرمذهبی! پس از پیروزی 22 بهمن هم که ناگهان وارد عمل شدند و ترورها پشت سر هم اتفاق افتاد. اول هم معلوم نبود که اینها که هستند و چه می‌خواهند.

در شب حادثه ترور مرحوم مطهری، اتفاقاً شوهر عمه ما آقای دکتر روحانی منزلمان بود. فردای روز حادثه با ماشین خودم، پسران آقای مطهری را به مراسم تشییع بردم. رفتم ماشین را پارک کردم و برگشتم و دیدم صف طویلی از مردم در دانشگاه تهران تشکیل شده است، طوری که ما آخر صف تشییع‌کنندگان بودیم. اتفاقا مرحوم فخرالدین حجازی هم آمد کنار ما و گفت: «بله من هم با اقای مطهری اختلافاتی داشتم، ولی الان که صحنه را دیدم، حلال کردم».

بعد از چند روز دیدم که در نشریه «صبح آزادگان» به ما حمله شده و مرا به گروه فرقان نسبت داده‌اند! در آن زمان گروه‌های ناشناخته‌ای هم تشکیل شده بودند که بعضی از روحانیون را ترور می‌کردند، مثلا گروه 21 که می‌گفتند 21 تیر به روحانیونی که بر اساس اسناد با ساواک همکاری کرده، خالی می‌کند! نوعی آشوب پیش آمده بود که هر کسی هرچیزی می‌گفت و هرکاری می‌کرد، از این نظر دوستان توصیه کردند که شما سریع این موضوع را تکذیب کنید. مادر ما زنگ زد به این روزنامه و گفت که این را تکذیب کنید. آنها خندیدند و گفتند: «اگر ما بخواهیم خبرهایمان را تکذیب کنیم، باید هر روز دو تا روزنامه در بیاوریم. یکی صبح که خبر را می‌دهیم، یکی عصر که خبرهای صبح را تکذیب کنیم!»

یعنی خودشان می‌دانستند ماهیت خبرهایشان چگونه است؟

همین‌طور است. ما رفتیم دادگستری که شکایت کنیم و با مرحوم آقای بهشتی ملاقات کردیم. ایشان گفتند شما بروید طبقه پائین پیش آقای موسوی اردبیلی که دادستان هستند، ولی توصیه کردند که سعی کنید در روشتان‌ مثل خود دکتر باشید. ببینید که در مورد آقای مطهری چه تعبیر زیبائی به کار می‌برد. می‌گفت ایشان خیلی «کافر غضب» هستند. من فهمیدم مرحوم بهشتی هم نسبت به برخوردهای احساسی مرحوم مطهری انتقاد دارند، اما این را بسیار مؤدبانه مطرح کردند. این آراء را در کتاب «شریعتی: متفکری درحال شدن» هم که مؤسسه آقای بهشتی منتشر کرده، دیده‌ام و یا در بحث تصحیح آثار دکتر، ایشان توصیه کرده ‌بودند که اگر کسی هم می‌خواهد در مورد آثار دکتر نظری بدهد و نقدی کند، باید در حاشیه آثار باشد، نه اینکه در آنها دست ببرد. به هر حال، از نظر خانوادگی، دوستی ما با مرحوم مطهری و خانواده ایشان قدیمی بود. عرض کردم که اتفاقاً، من خودم فرزندان آقای مطهری را برای تشییع ایشان بردم.

آیا کسی از گروه فرقان با دکتر شریعتی یا شما ارتباطی داشت؟

خیر. البته دکتر در جامعه به عنوان «معلم انقلاب» مطرح بود و اقوالش توسط همه گروه‌ها مورد استناد قرار می‌گرفت و این پدیده، امری رایج بود. به‌علاوه در اوایل، مشخص نبود این ترورها کار چه کسانی است. برخی فکر می‌کردند ممکن است کار بقایای نظام سابق باشد. بعدها مشخص شد که چنین گروهی وجود دارد، مسئول آن هم یک طلبه‌  و مرکز فعالیت آن در مسجد قلهک بوده است.  دکتر محمد ملکی بعضی از اعضای این گروه را می‌شناخت و من در خاطرات آقای محمدمهدی جعفری هم در باره‌شان مطالبی از این دست را خوانده‌ام. بیش از این، شناختی از این گروه نداشتم.

بالاخره توانستید رابطه دکتر با فرقان را تکذیب کنید؟

بله. فوراً اطلاعیه‌ای دادیم که نباید از آراء دکتر سوءاستفاده شود. دکتر همیشه این نگرانی را داشت که نکند حوادثی پیش بیاید که رژیم سابق بخواهد از اختلافات او و روحانیون بهره‌برداری کند. متاسفانه بعد از انقلاب، این نگرانی به وقوع پیوست و این به چهره دکتر و افکارش ضربه ‌زد. اگر گروه فرقان می‌خواست با آرای مرحوم مطهری مبارزه کند، این کارشان اثر معکوس داشت و موجب اقبال بیشتر به آثار آقای مطهری شد. به قول دکتر «بد دفاع کردن» همیشه بدتر از «خوب حمله کردن» است و نتیجه معکوس می‌دهد. دوستان نادان همیشه بدتر از دشمنان دانا ضربه می‌زنند!

شما قبلاً در یکی از مصاحبه‌ها از سفرتان به نوفل لوشاتو و دیدار با امام خمینی، خاطراتی را نقل کرده بودید. در دیدار اول، وقتی امام متوجه شدندکه شما فرزند دکتر شریعتی هستید، چه برخوردی با شما کردند، چون برخورد امام با موضوع دکتر محل بحث زیادی است. خود شما چه برداشتی داشتید؟

همان طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه می‌خوانی؟  من گفتم: فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلی‌ها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.» پیش از آن هم با آقای اشراقی در آشپزخانه نوفل‌لوشاتو نشسته بودیم و ایشان می‌گفتند که فرزندان آقا، کتاب‌های دکتر را برایشان می‌خواندند، به‌خصوص آقا مصطفی و آقا کاملا در جریان فعالیت‌های دکتر هستند. خیلی‌ها آمده‌اند که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفته‌اند. برداشت ما این بوده که ایشان می‌خواهند در مورد این مسئله، مثل قضیه کتاب «شهید جاوید» کاملاً سکوت کنند که مجادله‌ای ایجاد نشود،  چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در جامعه که جذب انقلاب شده بود و همین ‌طور در انجمن‌های اسلامی دانشجویان، زیاد بودند. در باره تسلیت‌هائی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام ‌فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیت‌های زیادی به من رسیده که به همه نمی‌توانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجوئی و جوان آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریح‌تر از دکتر دفاع کنند.  

اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر. در این باره خاطره دیگری هم دارم. در سال 58 آقای شیخ‌علی تهرانی و  مرحوم حسن‌لاهوتی برای دیدن استاد شریعتی به منزل ما در خیابان جمال‌زاده آمده بودند. مرحوم سیداحمد زنگ زد که من هم می‌خواهم بیایم. یک عده‌ای هم آمده بودند استاد را ببینند. احمد‌آقا در مقابل انتقاداتی که مطرح ‌شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان‌ پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت: «این دعواهائی که بین حزب جمهوری و بنی‌صدر مطرح شده، هیچ‌کدام اصالت ندارند. راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.» البته بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هرحال آرای ایشان به عنوان کسی که از طرف ‌آیت‌الله خمینی، رویدادها را تعقیب می‌کرد، مطرح شد، واکنش‌های مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلا سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در ارگان خود نوشت به نام «خط سوم: راه یا سراب؟» آنها فکر کرده بودند که شاید خط ‌فکری دکتر پیمان و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عده‌ای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و بحث و جنجالی به پا شد.

عده‌ای بر این باورند که در زمانه ما، نسبت به دکتر شریعتی، اقبالی همانند گذشته وجود ندارد. این سخن عمدتاً توسط اصلاح‌طلبانی که لیبرال شده‌اند مطرح می‌شود. عده‌ای هم می‌گویند ادبیات دکتر شریعتی هنوز مورد استفاده است و جالب اینکه حتی مخالفان دکتر هم ادبیات او را به کار می‌برند! شما به عنوان فرزند دکتر شریعتی که برای تدریس و سخنرانی، زیاد سفر می‌کنید، این ارزیابی را چگونه می‌بینید؟

فکر می‌کنم که در نسل چهارم که متولدین دهه‌ 70 به بعد هستند، به‌طورکلی نسبت به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کم‌توجهی دیده می‌شود، اما در میان متولدین سال‌های دهه‌ی60، با اینکه دکتر را ندیده‌اند، اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.

نکته جالب برای من که مدت‌ها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و شعارهای دکتر استفاده می‌شود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروه‌های متوسط جامعه رسوخ کرده است؛ درحالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال می‌شود و همچنان تیراژ کتاب‌هایش، به‌خصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلا کتاب «حج» دکتر مورد اقبال است و کسانی که به حج می‌روند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل «کویر، هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهائی، نامه‌ها» و متونی چون «امت و امامت» که محل مناظره‌ فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه بوده که چنین مناقشاتی‌ را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقا در نظرسنجی‌هایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان می‌‌دهد، شما‌ر چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!

توقع این بودکه بعد از بازگشت شما به ایران، مؤسسه نشر آثار دکتر شریعتی فعال‌تر شود و آثار بدیعی ارائه کند، اما عملاً آثار تازه‌ای را ندیده‌ایم. چرا؟

«بنیاد فرهنگی شریعتی» در سال گذشته فعال شده و به‌زودی و به‌طور منظم 20 تا 100 جلد گزیده آثار دکتر را با همان عناوینی که خود دکتر بر آنها گذاشته، منتشر می‌کند. انتشارات گام‌نو چهار جلدش را تا کنون منتشر کرده. یک DVD هم هست که تمام آثار صوتی و متون و عکس‌های دکتر را در بر می‌گیرد که در نمایشگاه کتاب امسال عرضه می‌شود. یکی هم مجموعه واحدی از کل آثار دکتر است که به ویرایش نهایی نیاز دارد و آخرین و مهم‌ترین کار بنیاد است. یک مجلد «منتخب‌آثار» هم هست که برای ترجمه و ارجاع سریع مناسب است . تمام این کارها یک سالی وقت می‌برد.

شما خودتان خاطراتتان را چاپ نمی‌کنید؟

از جمله این کارها تهیه یک فیلم آرشیوی است از تمام شهودی که از دکتر خاطراتی دارند. یکی هم خاطرات خانواده است و من هم تا کنون چندین مصاحبه‌ داشته‌ام، از قبیل همین دو گفت و گو با نشریه شما، ولی خاطره‌نویسی معمولا برای پایان کار آدم است!

و سخن آخر؟

در شماره قبلی نشریه شما از قول آقای مصباح یزدی مطلبی را خواندم با این مضمون که دکتر شریعتی در مجلسی، یک روحانی را مسخره ‌کرده و همه ‌خندیده‌اند. دکتر بحثی دارد به نام «منطق ابرام». ابراهیم هیزم‌شکنی بود که پیش دائی مادر ما کار می‌کرد و از نظر ذهنی مقداری عقب‌مانده بود. دکتر با او شوخی می‌کرد و می‌پرسید: «چه کار می‌کنی؟» می‌گفت: «برای حمام می‌روم قم.» دکتر می‌پرسید: «چرا به قم می‌روی. مگر در تهران حمام نیست؟» می‌گفت: «حمام قم ارزان‌تر است.» دکتر می‌گفت: «کرایه راه را حساب نمی‌کنی؟» می‌گفت: «پول سفر جداست، پول حمام جدا.» دکتر این داستان را به عنوان اینکه در منطق صوری، مسائل را جدا جدا می‌بینند، نه سرجمع، بیان کرده است. دیدم آقای مصباح در مصاحبه گفته که شریعتی این حرف را در مورد روحانیون زده و همه حضار مجلس ‌خندیده‌اند. اطلاعات یا برداشت‌ها گاهی می‌تواند به این شکل باشد، در حالی که اصلاً این حرف دکتر ربطی به روحانیت نداشت.

دکتر از این داستان‌ها زیاد داشت. از جمله داستان ‌شاغلام که یکی به ولایتش رفت و دید خروس‌ها را دزدیده‌اند و گفت که ولایت از دست رفت! یکی از انتقاداتی که از دکتر می‌شد این بود که دکتر «ولایتش» کم است! و او هم این قصه را در پاسخ آن اتهام تعریف می‌کرد؛ چون بسیار متعجب می‌شد که با این همه آثار پُر معنا و پراحساس که در باره ائمه‌ تشیع علوی و بنی‌فاطمه نوشته، باز ولایت‌ او به معنای «دوستی» اهل‌ِبیت را کم ‌دانسته‌اند. آخر کار هم نتیجه گرفت که بعد از مدتی تفحّص متوجه شدم منظور برخی‌ از آقایان اصلا «اهلِ‌بیت»  خودشان بوده که چون نوع فکر و دعوت ما موجب کسادِ کسب وکارِشان می‌شود، طبعاً به نفع اهلِ «بیت» نبوده است!


کتاب ماه یادآور ، تابستان، پاییز، زمستان 1388 و بهار 1389 ، شماره 6 و 7 و 8  در یک مجلد ، صفحه 222 تا 231