شکنجه و سازمان تروریستی مجاهدین خلق


شکنجه و سازمان تروریستی مجاهدین خلق

سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بعد از اعلام مبارزه مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی ایران در سال 1360، با هدف ایجاد رعب و وحشت در بین مردم، اقداماتی همچون ترور حامیان مردمی نظام، بمب گذاری در اماکن مختلف و ... را در دستور کار خود قرار داد و در این مسیر جنایات‌های هولناکی چون آتش زدن اتوبوس شرکت واحد در شیراز و کشتن دخترک چند ساله، به گلوله بستن کفاش پیرمرد در جنوب غرب تهران، حمله به سفره افطاری در یکی از منازل شهر و کشتن روزه داران، کشتن مردم تحت عنوان نیروهای انقلابی و ... را مرتکب شدند.

یکی از جنایت هایی را اعضای مجاهدین خلق ایران در سال 1360 مرتکب گردید، ربودن دو نفر از پاسداران افتخاری کمیته انقلاب اسلامی و زجرکش نمودن آنها بود تا به خیال خود با ایجاد ترس، مردم علاقه مند را از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باز دارند.

در این عملیات، طالب طاهری 16 ساله و محسن میر جلیلی 25 ساله با اتهام عضویت در کمیته انقلاب اسلامی زیر شکنجه‌های شدید، سخت، شنیع و طاقت‌فرسا به طرز وحشتناکی به شهادت رسیدند.

مهران اصدقی از اعضای بخش ویژه و عملیات مهندسی سازمان مجاهدین خلق ایران می گوید: «ابتدا که مشخص شد من در جریان شکنجه دست داشته‌ام فکر کردم با کلی‌گویی و ذکرنکردن ریز مطالب شکنجه می‌توانم جوری آن را سرهم‌بندی کنم و با توجه به خطوطی که از سازمان بیرون از زندان داشتم در قبال دادن اطلاعات تا جایی که می‌توانید اطلاعات ندهید، به همین دلیل از ذکر مطالب خودداری کردم و همواره در طول این مدت اضطراب فکری داشته‌ام و از بیان حقایق و پرده‌برداشتن از آنها وحشت داشته‌ام و از آن پرهیز می‌کردم...» [1]

در ادامه در خصوص  چگونگی ربایش بیان می دارد که: «آنها با یک ماشین تویوتا که مربوط به خودشان بود در حال حرکت در خیابان بودند که ما با پیکان سریعاً جلوی آنها پیچیده و بدون اینکه به آنها فرصت دهیم، آنها را خلع سلاح کرده و با گفتن اینکه ما از کمیته هستیم انها را به زور داخل ماشین کرده و و به سمت مخفی گاهمان در خیابان بهار حرکت کردیم و بلافاصله جریان بازجویی و شکنجه به سرعت آغاز ‌شد » . [2]

دو پاسدار دستگیر شده در مقر مذکور با دیدن عکس موسی خیابانی بر دیوار متوجه می شوند که ربوده شده اند و توسط منافقین تحت بازجویی قرار دارند.

اصدقی عنوان می دارد: « سریعاً آنها را جدا کردیم و طالب را داخل اتاق و محسن را داخل حمام بردیم و به منظور آگاهی از فعالیت دو پاسدار دستگیر شده با کابل به جان آنها افتادیم. آنها ابتدا مقاومت می کردند و وقتی شدت شکنجه افزایش یافت و با هویه بخشی از بدن آنها را سوزاندیم، آنها اسامی خود را بیان می دارند که وقتی با مدارک همراه آنها کنترل کردیم و مطمئن شدیم که درست می گویند و ماموریت آنها به منظور مقابله با فعالیت های منافقین نبوده است، سریعا به مسئولین مافوق خود گزارش دادیم ».[3]

مهران اصدقی در اعترافات بیان می دارد: «پاهای طالب و محسن متورم و کبود بود و روی دست‌ها لکه‌های سرخ بود که با هویه آن‌طور شده بود. من سریعاً سؤالات را در کاغذ پوستی می‌نوشتم که آنها جواب می‌دادند. البته شب قبل بی‌خوابی کشیده بودند و حالشان خوب نبود و پاهایشان درد می‌کرد و با پاشنه‌ پا به توالت می‌رفتند. من به همراه مصطفی [معدن پیشه] و شهرام [روشن تبار] و محمدرضا کار شکنجه را شروع کردیم. ابتدا آن‌ها را روی صندلی بستیم و سپس صندلی را خواباندیم. من با کابل می‌زدم و مصطفی معدن‌پیشه دهانشان را با پارچه گرفته بود تا صدا بیرون نرود و وقتی مصطفی می‌زد، من دهانشان را می‌گرفتم. آن‌ها مرتب مطالب را تکذیب می‌کردند و هنگامی که خیلی از فشار ضربات دردشان می‌آمد الله اکبر می‌گفتند. در اثر زدن با کابل تاول‌هایی که روی پاهای آن‌ها بود ترک می‌خورد و خون جاری می‌شد و به مصطفی گفتم پاهایشان را باندپیچی کند تا بتوانیم مجدداً آن‌ها را بزنیم. در اثر ترکیدن تاول‌ها خون کف حمام راه افتاده بود و وقتی شکنجه محسن تمام می‌شد او را بیرون می‌آوردیم و طالب را داخل حمام می‌بردیم. تا عصر ما شکنجه را ادامه دادیم و وقتی خودمان خسته می‌شدیم آن‌ها را از روی صندلی باز می‌کردیم و دست‌ها و پاهایشان را با زنجیر به میز داخل اتاق می‌بستیم.»[4]

مهران اصدقی می گوید از پیش مشخص شده بود که طاهری و میرجلیلی خانه‌ مرکزیت سازمان را تحت نظر نداشتند و خانه‌ مذکور شناسایی نشده بود؛ اما جرم نابخشودنی پاسداری موضوعی نبود که سازمان از آن چشم‌پوشی کند. مضاف بر آن کوچک‌ترین اطلاعاتی درباره‌ شکنجه آنها نباید به خارج از سازمان درز پیدا می‌کرد. در نتیجه گرفتن انتقام، جایگزین گرفتن اطلاعات شد: «حوالی ظهر بود که طاهر و مسعود قربانی آمدند و با حالتی خندان و در حالی که می‌گفتند بالاخره معلوم شد برای بچه‌ها که خانه های سازمان در تور نبوده و به همین خاطر از همه ما قدردانی کردند و در ادامه گفتند ولی امروز کار خیلی مهمی داریم. درست است که این‌ها خانه‌ ما را زیرنظر نداشته‌اند، ولی ما نباید از این‌ها که پاسدار هستند بگذریم و بچه‌ها گفته‌اند هر کاری خواستید می‌توانید با این‌ها انجام دهید؛ اگر توانستید اطلاعات بگیرید و اگر نتوانستید انتقام. حتی می‌گفت طرحی داریم که این‌ها را به خیابان ببریم و درب ماشین را باز کنیم و در یک منطقه‌ شلوغ آنها را به رگبار ببندیم و دو کوکتل روی آنها بزنیم، ولی هنوز این مسئله از طرف بچه‌ها تصویب نشده و کاری که ما امروز داریم، گرفتن اطلاعات در غیر این صورت انتقام است.»

مهران اصدقی در ادام می گوید که نهایتاً در روز آخر، برای گرفتن انتقام: «سپس جواد [محمدی] وارد اتاق شد و طالب را دید که نشسته است. چند سیلی محکم به گوش او زد... جواد محمدی به من گفت این‌ها را بترسانید. من که فکر می‌کردم اطلاعات خیلی زیادی از آن‌ها گرفته‌ام به جواد گفتم دیشب اطلاعات زیادی به من داده و تو نباید این طوری برخورد کنی، ولی جواد گفت باید بترسند. سپس هویه را آورد و به بدن طالب می‌چسباند که می‌خواست فریاد بزند ولی طاهر به او می‌گفت اگر صدایت در بیاید بیشتر می‌سوزانمت و طالب به من نگاه می‌کرد تا شاید چیزی بگویم ولی من هیچ کاری نمی‌کردم. مسعود قربانی نیز اتو را به کمر محسن چسباند که بیهوش شده بود و مسعود قربانی گفت این‌ها را باز هم بزنید تا بترسند...»

همزمان با شکنجه دو پاسدار فوق در ساختمان خیابان بهار که بعنوان بخش ویژه منافقین مطرح بود، دو فرد دیگر نیز در آن محل تحت شکنجه بودند. یکی از دستگیر شدگان که خسرو ریاحی نام داشت و بدلیل اینکه بدن ورزیده ای داشت، در حین شکنجه با منافقین درگیر می شود و آنها مجبور می شوند که با تیر او را به شهادت برسانند. با توجه به بلندی صدای تیر شلیک شده، منافقین از ترس اینکه ساختمان ممکن است مورد شناسایی مردم واقع شود و امنیت آنها به خط بیفتد، اقدام به تخلیه آن می نمایند که در این حین تصمیم می گیرند عملیات شکنجه به پایان برسد. اصدقی می گوید:  «[پس از درگیری خسرو ریاحی با منافقین و تیراندازی به وی] من پیش طالب و محسن آمدم و از آن‌ها پرسیدم صدای تیر زیاد بود؟ که به من گفتند صدا زیاد بوده و وقتی محمدرضا به خانه آمد گفتم همین امشب باید اینجا را خالی کنیم. همه‌تان اسلحه‌هایتان را ببندید و آماده باشید...»

سپس شکنجه وحشیانه پیش از قتل دو پاسدار در دو اتاق جداگانه آغاز شد، «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این میله‌های سربی که گفته‌اند بیهوش می‌کند درست است یا نه. سپس با میله دو بار به پشت گردن طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میله‌ها الکی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوست‌کلفت است. سپس دست به کار شدیم. در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میرجلیلی که روی صندلی بسته شده بود رفتیم. مسعود قربانی خطاب به محسن گفت شنیده‌ام تو اطلاعات نمی‌دهی. می‌دانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می‌کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت اتو را بیاور. من اتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد، از فاصله بین تکیه‌گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس می‌کرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد. مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد حرف می‌زنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، سپس از هوش رفت. بوی سوختگی داخل حمام پیچیده بود. من خیلی ترسیده بودم. خود مسعود قربانی هم ترسیده بود ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که انجام می‌دهد نشان دهد. سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید. من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه در آن بودند شدم.»

به موازات این اتفاق، طالب طاهری نیز در اتاق دیگری زیر فشار تهدید و شکنجه بود: «من آمدم پیش طاهر [جواد محمدی] و رحمان [مصطفی معدن‌پیشه] که با طالب تنها بودند. طاهر خیلی وحشیانه‌تر عمل می‌کرد. چند بار دیدم که طالب را تهدید می‌کرد تا به‌حال دیده‌ای که پوست یک نفر را بکنند؟ حتماً ندیده‌ای. آیا فکر می‌کردی یک روز به دست ما بیفتی؟ می‌بینی ما داریم حکومت می‌کنیم. تو می‌دانستی که در این شهری که این همه شما گشت در آن به راه انداخته‌اید، ما شما را این طور دستگیر کنیم و هر کاری بخواهیم با شما بتوانیم بکنیم. طاهر سپس به رحمان اشاره کرد چاقو را بیاور تا فقط نشانش دهم که چطوری پوست می‌کنند؛ البته خود این می‌تواند با اعمال خود، خود را نجات دهد یعنی باید اطلاعات دهد...»

اعضای سازمان مجاهدین خلق، شکنجه‌ها و جنایات وحشیانه‌ خود را بر روی طالب طاهری که 16 سال بیشتر نداشت نیز صورت دادند. مهران اصدقی در ادامه فرایند «گرفتن انتقام به‌جای اطلاعات» را توضیح می دهد: «مصطفی چاقو را آورد و به جواد داد. جواد دو بار چاقو را روی بازوی طالب کشید که خون نیامد. بار سوم چاقو را محکم کشید که بازوی طالب را برید. ناگهان طالب بر اثر درد شدید تکان خورد و خون از بازویش جاری شد. می‌خواست حرف بزند که جواد گفت خفه شو. دوباره خواست حرفی بزند، جواد گفت خفه شو و با مشت توی دهان طالب کوبید طوری که دندانش شکست و دهانش خونی شد. باز که خواست حرفی بزند جواد گفت الان حالیت می‌کنم و سپس میله‌ای سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه و دندان‌های او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان روی شلوارش ریخت. مصطفی نیز با میله‌ سربی دیگر که در دستش بود به جاهای مختلف بدن طالب می‌زد و این ضربات آن‌قدر محکم بود که طالب از ناحیه‌ی دنده‌هایش احساس درد شدیدی می‌کرد. به حمام برگشتم دیدم محسن به هوش آمده است. مسعود قربانی گفت باید با آب داغ حال این‌ها را جا آورد. سپس من آب داغ آوردم و مسعود به من گفت آب داغ را روی پاهایش بریز. من می‌خواستم آب را یک‌دفعه خالی کنم که مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش‌یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد. من نیز آب داغ را یواش‌یواش روی پاهای محسن ریختم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و خیلی شکل وحشتناکی پیدا کرده بود و از جای باندها خون به راه افتاده بود و پوست پاها از بدن جدا می‌شد. در همین حین محسن بیهوش شده بود و یک بار که به هوش آمد و پنجه‌هایش را روی شلوارش می‌کشید مسعود قربانی به من گفت آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت، آن را روی دست‌های محسن ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی داشت... . من درحالی‌که عرق کرده بودم از حمام خارج شدم و به اتاقی که جواد و مصطفی بودند رفتم. با ورود به اتاق صحنه دلخراشی را دیدم. پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و مصطفی حالت رنگ‌پریده و ترسیده‌ای داشت. جواد محمدی هم در حالی که چاقوی خونی در دستش بود، بالای سر طالب که بیهوش شده بود ایستاده بود. وقتی طالب به هوش می‌آمد حرف نمی‌توانست بزند؛ فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد، ناله‌هایی از او شنیده می‌شد و جواد با حالت عصبانی از او می‌پرسید چرا حرف نمی‌زنی؟ صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سرِ خود را به شدت تکان می‌داد. مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و پس از احساس درد شدید بیهوش شد... در همین حین که طالب بیهوش بود جواد محمدی چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت و وقتی بعداً طالب به هوش آمد با آن چشم جایی را نمی‌دید. در هنگام انجام این کارها کابل و پارچه در دست مصطفی بود که هر وقت صدایی بلند می‌شد با پارچه دهان طالب را می‌گرفت و با کابل به سینه و پاهای طالب می‌زد... طالب بیهوش در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود روی صندلی همچنان در حال شکنجه‌شدن بود و جواد محمدی در حالی که انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود که از دهان طالب خون زیادی بیرون می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی می‌داد. خود من هم کابل و پارچه در دستم بود که به حمام برگشتم. چند ضربه کابل به کف پا و بدن محسن میرجلیلی که هنوز بیهوش بود زدم که تکان خورد و به هوش آمد. پس از به هوش آمدن دهانش را باز می‌کرد و وقتی دهانش باز می‌شد بوی گندیدگی شدیدی از دهانش می‌آمد و لثه‌های دندان‌هایش حالت پوسیدگی داشت. اصلاً همه جای بدنش سست شده بود و بدنش مقاومت طبیعی خود را از دست داده بود. حتی یک بار که مسعود قربانی موهای او را می‌کشید و من با کابل می‌زدم و محمدرضا دهان محسن را گرفته بود، مسعود پس از کشیدن موهای محسن دست‌هایش پر از مو شده بود. خود من هم یک بار این کار را کردم که مقداری از موهای محسن کنده شد و دستم پر از مو شد. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت باز کردیم و داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم. پس از اینکه طالب به هوش آمد جواد از او اطلاعات می‌خواست و در مورد یک‌سری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سؤال می‌کرد و می‌گفت آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود، باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و یک گاز پیک‌نیکی و یک سیخ به همراه خودش آورد و به جواد داد. جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی دکمه‌های جلو شلوار طالب گذاشت که شلوار طالب سوخت و سپس سیخ داغ به بدن طالب اصابت کرد که یک‌دفعه طالب شوکه شد و به این شکل جواد آلت طالب را سوزاند و تمام فضای اتاق را بوی سوختگی پارچه و گوشت بدن پر کرده بود و چون نمی‌توانستیم درب‌ها را باز کنیم همان طوری بو به داخل راهرو هم رفته بود و تا حدی فضای خانه را پر کرده بود. پس از اینکه طالب بیهوش شد جواد و مصطفی او را از روی صندلی باز کردند و جواد یک شیشه نوشابه آورد و می‌خواست به طالب استعمال کند. من نمی‌توانستم این صحنه را ببینم و از ترس از اتاق خارج شدم و بعداً مصطفی جریان استعمال شیشه را به من توضیح داد.» با پایان یافتن شکنجه‌ها، مسعود قربانی و جواد محمدی شکنجه‌گاه را ترک کردند: «طاهر نهایت کار این طور گفت که ما فقط انتقام گرفتیم و اطلاعات نگرفتیم و بعد با مسعود دست‌های خود را شستند و رفتند.»

 

قابل ذکر است که:

  • اوایل دهه 60 و پس از ناکامی‌های متعدد سازمان مجاهدین خلق ایران در کشور، این سازمان اقدام به انجام عملیات‌هایی با نام "عملیات‌های مهندسی" می‌کند که طی آن برخی افراد و جوانان مومن و گاها افراد عادی جامعه، توسط تیم‌های ترور آنها ربوده و پس از شکنجه‌های فراوان به شهادت می‌رسند. عملیات هایی که به گفته خودشان در آن هر کس چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بایستی کشته شود. یکی از اعضای دستگیره شده منافقین در بازجویی خود در مورد این عملیات‌ها می‌گوید: « در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لو رفتن بسیاری از خانه‌های تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانه‌های تیمی مشاهده می‌کردند، ربوده و سپس آنها را برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات نو ظهور توسط سازمان، "عملیات مهندسی " نام گرفت و تحلیل در مورد عملیات مهندسی نیز این بود که "کار مهندسی خیلی پیچیده‌تر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه می‌کنیم چون مجبوریم ولی وقتی که حاکم شویم، نمی‌کنیم ».
  • حسب اطلاعات بدست آمده، مدیریت عملیات مهندسی در سازمان مجاهدین خلق ایران بصورت مستقیم توسط مسعود رجوی انجام می شد و علی زرکش یزدی با نام مستعار فرهاد رضوی، محمود عطایی با نام های مستعار حسن کریمی و عسکر، مهدی افتخاری با نام‌های مستعار عباس اراکی و فتح الله، محمدمهدی کتیرایی با نام‌های مستعار یدالله، رحیم و خلیل، حسین ابریشمچی با نام های مستعار محمود، شیرزاد و رحمت، محمد شعبانی با نام های مستعار حمید و نادر، وی را یاری می دادند.
  • مهران اصدقی، فرمانده نظامی تهران سازمان مجاهدین خلق بود و پیگیری امور خانه تیمی مرکزیت بخش مهندسی را در خیابان کارون برعهده داشت. در این خانه مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی در آنجا مستقر بودند. دو پاسدار فوق الذکر در اطراف این خانه ماموریت داشتند که مجاهدین خلق تصور می کنند این دو نفر بدنبال کسب اطلاعات پیرامون مقر آنها هستند و لذا افرادی موظف می شوند با ربایش و شکنجه این دو نفر، بررسی کنند که آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟
  • خانه خیابان بهار برای شکنجه ربوده شدگان تجهیز شده بود. حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دست‌بند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کس می‌زدی بیهوش می‌شد. زنجیر، قفل و سیانور و ....
  • دو پاسدار فوق که در 21 مرداد 1361 در غرب تهران ربوده شدند، نهایتا توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق بصورت زنده در گودالی در منطقه باغ فیض دفن می شوند. بر اساس پیگیری های بعمل آمده از سوی کمیته انقلاب اسلامی پیکر این دو عزیر پس از مدتی پیدا و شناسایی می شود. مردم تهران متاثر از جنایت صورت گرفته، بصورت با شکوهی در تشیع جنازه ایشان شرکت می کنند. سازمان مجاهدین خلق به واسطه خشم ایجاد شده در مردم، اعلام می کند که این افراد توسط جمهوری اسلامی شکنجه شده اند. پس از مدتی بخشی از اعضای واحد مهندسی سازمان مجاهدین خلق ایران توسط نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران شناسایی و دستگیر می شوند و اعترافات آنها، حقایق را افشا می نماید.
  • در مرداد سال 61 با دستگیر شدن یک دزدِ خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیع‌ترین جنایت‌ها در تاریخ انقلاب اسلامی ایران برداشته شد که یک شوک عمومی در ایران ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به‌نام «خسرو زندی»، از اعضای شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند اما او در بازجویی خود پرده از عملیات مهندسی توسط این سازمان برداشت. او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابان‌های باغ‌فیض (شمال‌غرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «مهندسی» وحشیانه بودند، به نیروهای انقلاب نشان داد.
  • مشروح حادثه در قالب کتاب عملیات مهندسی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی انتشار یافته است.
  • در کیفر خواست منتشره از سوی دادستانی انقلاب اسلامی تهران ( مرداد ماه 1363 ) در خصوص مهران اصدقی آمده است:
  1. پس از مفقود شدن برادر پاسدار کمیته مرکزی انقلاب اسلامی و برادر کفاش، ابتدا خسرو زندی یکی از عوامل شکنجه در تاریخ 22/05/1361 توسط مردم حزب اللهی، هنگام سرقت جهت انجام ترور، دستگیر می شود و با توجه به شواهد و مدارک به دست آمده از لانه تیمی وی، محل دفن و اختفای اجساد شکنجه شده 3 تن از برادران کشف می گردد.
  2. بعد از یک سلسله پیگیری و با استفاده از اطلاعات قبلی، کلیه عوامل شکنجه گر مورد شناسایی واقع و تحت تعقیب قرار می گیرند و طی چند رشته عملیات، عده ای از آنان معدوم و برخی دیگر دستگیر می شوند.
  3. از جمله افراد دستگیر شده در این رابطه، مهران اصدقی فرمانده اول نظامی گروهک تروریستی مجاهدین در تهران و یکی از عوامل اصلی شکنجه می‌باشد، که پس از دستگیری تا مدتها سعی در کتمان جزئیات و حقایق مربوط به این جنایت سهمگین می‌نماید. وی پس از بازداشت، با تنی چند از تروریست های تحت مسئولیتش- از جمله محمدرضا نادری و خسرو زندی مواجه داده می شود و جرایم و اتهاماتش به وی تفهیم می گردد؛ ولی در جلسات اولیه بازجویی، صرفا به گوشه ای از جنایات بی شمار خود اعتراف می نماید و موذیانه از بیان جزییات شکنجه برادران پاسدار طفره می رود و به بیان اکاذیب و مطالب ساختگی در رابطه با نحوه شکنجه این برادران می پردازد و اطلاعات خود را خصوصا در رابطه با جریان شکنجه اظهار نمی دارد.
  4. ابتدا اصدقی اظهار می دارد که سه جسد کشف شده در بیابان های باغ فیض متعلق به سه برادر پاسدار می باشد؛ ولی در تحقیقات بعدی، پس از گذشت یک سال و نیم، مشخص می شود که این سه جسد شکنجه و مُثله شده متعلق به دو برادر پاسدار شهید طالب طاهری و شهید محسن میر جلیلی و برادر کفاشی به نام شهید عباس عفت روش بوده و پاسدار شهید شاهرخ طهماسبی در لانه تیمی دیگر، توسط افراد همین شاخه از گروهک مجاهدین مورد شکنجه واقع شده و جسدش در محل دیگری در اطراف شهر تهران انداخته شده است. البته جسد مذکور ، که به وسیله افراد این گروهک شکنجه و مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفته بود، در آن ایام توسط مامورین انتظامی کشف، و به عنوان مجهول الهویه به پزشک قانونی منتقل و در یکی از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود.
  5. در سال 1363، در مراحل بعدی بازجویی، مهران اصدقی پس از گذشت یک سال و نیم از بازداشت خود، با مشاهده تمام و کمال مدارک و شواهد مستدل جنایات خود و پس از تفهیم کلیه جرایمی که مستقیما در آن دست داشته؛ به ناچار به جزئیات کاملا جدیدی از اعمال بسیار فجیع و ددمنشانه خود و سایر عوامل شکنجه اعتراف می نماید. برگه های بازجویی ارائه شده، سیر تدریجی اقاریر و همچنین جدیدترین اعترافات وی را نشان می دهد.
  • سازمان مجاهدین خلق بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برنامه تصرف کلیت حکومت به هر طریق ممکن را داشت. سازمان از یک‌سو بر حمایت‌های مردمی و آمادگی میلیشیا و گستردگی پایگاه اجتماعی‌اش اصرار داشت و این سازماندهی را ادعایی برای کسب همه قدرت تلقی می‌کرد. سازمان از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مدام خطر جنگ‌های داخلی را اخطار می‌داد و مترصد بهانه‌ای بود تا اگر قدرت مطلق را در دست نگرفت با انبوه اسلحه‌هایی که از تصرف پادگان‌ها به دست آورده بود، خیابان‌ها را به خون بکشد. جنگی که یک طرف آن سازمان بود و طرف دیگری بلاشک نیروهای انقلابی و یا همان خط امام(ره). این رفتار سازمان که آمیخته با خشونت بود ریشه در گذشته آن داشت. این سازمان از اولین گروه‌هایی بود که پیش از انقلاب دست به مبارزه مسلحانه زد و حتی در برابر نیروهایی که خواستار تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54 نبودند، اقدام به تصفیه درونی زد و امثال  شریف واقفی و صمدیه لباف را به شهادت رساند. با عزل بنی صدر از پست ریاست جمهوری و فرار وی به همراه مسعود رجوی سرکرده این سازمان به فرانسه، مجاهدین خلق وارد فاز نبرد مسلحانه با جمهوری اسلامی ایران شد که نتیجه آن پس از حدود 3 دهه، قربانی شدن 17هزار زن، مرد و کودک بی گناه به دست تیم‌های ترور این گروهک بود. با ورود سازمان به فاز مسلحانه در تاریخ 30 خرداد 60، واحدهای نظامی منافقین درصدد برآمدند تا با تهیه خانه‌های تیمی با انتقال افراد مشکوک به آنجا و شکنجه، از نحوه ضربه زدن به خانه‌های تیمی سازمان خبردار شوند.
  • خانم طاهره طاهری، خواهر شهید طالب طاهری در خصوص ویژگی های برادرش در مصاحبه با سایت هابیلیان گفته است:
  1. شهید طالب طاهری جانباز جبهه‌های جنگ با صدام بود که در خانواده‌ای مذهبی و مومن و با روزی حلال پرورش پیدا کرد . پدرش آهنگر بود. طالب در کودکی قرآن یاد گرفت و مؤذن مسجد بود. خوش‌ سیما، باحیا، مسئولیت‌‌پذیر، دلسوز و دارای حسن ‌خلق بود. بزرگتر از سنش رفتار می‌کرد. نوجوانی طالب با دوران پیروزی انقلاب مصادف شد. در حد خودش در فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کرد.
  2. چند روزی که از ناپدید شدن طالب گذشت، نگران شدیم. به مراکز مختلف اطلاع دادیم. کمیته و دادستانی هم می‌دانستند که دو تا از نیرو‌های کمیته مفقود شده‌اند و احتمال ربوده شدن آن‌ها را می‌دادند، بنابراین به دنبالشان بودند؛ حتی به ما گفتند که مراقب باشیم ممکن است برای تحت فشار گذاشتن آن‌ها اعضای دیگر خانواده بخصوص خواهرش را هم به گروگان بگیرند؛ لذا من بیشتر مراقب بودم و تنها بیرون نمی‌رفتم. همان روز اول می‌دانستم که طالب ربوده شده است؛ اما پدر و مادرم بی‌خبر بودند. به آن‌ها گفتیم طالب به مأموریت رفته است. هفت شبانه‌ روز سخت را پشت سر گذاشتیم؛ اما نمی‌توانستیم کاری کنیم. وقتی خسرو زندی منافق دستگیر شد، اعتراف می‌کند که بچه‌های کمیته را به اسارت گرفته و محل دفن پیکرشان را نشان می‌دهد. شهید لاجوردی آن موقع دادستان بود. به همراه همین منافق به محل مورد نظر می‌روند و پیکر برادرم را همراه دو شهید دیگر از گودال بیرون می‌آورند. گروه فیلمبرداری تلویزیون هم همراه دادستان و آن منافق به محل دفن اجساد می‌روند و از صحنه کشف اجساد فیلمبرداری می‌کنند و در تلویزیون که نشان دادند، ما متوجه شدیم.
  3. در اعترافات منافقین آمده است، روزی یک ماشین با چراغ‌ گردان از مقابل خانه‌ای که طالب و دوستش در آنجا شکنجه می‌شدند، عبور می‌کند. حالا ماشین شهرداری بوده یا آمبولانس نمی‌فهمند. حدس می‌زنند ماشین پلیس بوده و احتمال می‌دهند که خانه‌شان لو رفته باشد. دستور تخلیه خانه به آن‌ها داده می‌شود. منافقین قبل از تخلیه خانه تیمی به بدن آن سه نفر سیانور تزریق می‌کنند تا کارشان را تمام کنند. بعد بدنشان را با طناب و زنجیر می‌بندند و لای چند پتو می‌پیچند و داخل کیسه‌های بزرگ نایلونی می‌گذارند، سپس با ماشین توسط یکی از اعضای سازمان به نام خسرو زندی به باغ فیض منتقل می‌کنند. خسرو زندی در اعترافاتش از لحظات آخر حیات برادرم و دو همراهش اینطور روایت می‌کند: «چاله‌ای در باغ کندم و هر سه‌شان را که هنوز زنده بودند و نفس می‌کشیدند داخل چاله انداختم و محل را ترک کردم.
  4. با توجه به میزان شکنجه‌هایی که بر بدن مطهرشان وارد شده بود، شناسایی سخت بود. مشخص نبود کدام یک پیکر طالب است. بابا از دکمه متفاوت شلوار طالب که خودش به مامان داده بود تا آن را بدوزد، پیکرش را شناسایی کرد. البته جای ترکش پشت کمرش هم که با اتو سوزانده شده بود در شناسایی طالب کمک کرد. مادر از وقتی فهمید با اتو طالب را شکنجه کرده‌اند، بعد از ۳۰سال هنوز دست به اتو نمی‌زند و با دیدن اتو حالش بد می‌شود.


پی نوشت ها :

 [1] روزی طلب ، محمد حسن ؛ محجوبی ، محمد: عملیات مهندسی ، (بررسی کارنامه تروریستی بخش ویژه ی نظامی سازمان مجاهدین خلق 1357 - 1361) موسسه فرهنگی و هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران خرداد 1397.


موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی