حجتالاسلام جمی از زبان خودش
1001 بازدید
زندگینامه خودنوشت حجت الاسلام و المسلمین غلامحسین جمی.
در سال 1304 ه. ش در قریه اهرم مرکز تنگستان از توابع بوشهر، به دنیا آمدم و شماره شناسنامهام 103 از اهرم بوشهر میباشد.
در یک خانواده فقیر و مذهبی به دنیا آمدم. پدرم شخصی مذهبی و مورد اعتماد مردم محله بود. او با قرآن و دعا مأنوس بود. با این که تحصیلات حوزوی نداشت، اما با همان سواد مکتبخانهای اغلب سورههای قرآن را حفظ بود و چون مورد اعتماد مردم و مقدس بود، بخش عمده معاشش از طریق روزه و نماز استیجاری تأمین میشد. پدرم در زندگی قانع بود.
از خصوصیات معنوی مرحوم پدرم، التزام عملی به قرآن، نماز و دعای کمیل در شبهای جمعه بود و هرگز ترک نمیشد. در همان خانه خشت وگلی خود، بچههایش را جمع میکرد و دعای کمیل و حدیث کساء میخواند. شبها قبل از این که بخوابد، او سوره «الواقعه» را از حفظ میخواند و تا چند سوره قرآن را نمیخواند، نمیخوابید.
شروع درس خواندن
سال تولد من تقریباً با اوایل سلطنت پهلوی اول مصادف بود و در آن زمان در محل ما، حوزه علمیه وجود نداشت.در روستای ما مدرسه هم نبود، تنها مکتبخانهای بود که بچهها اعم از دختر و پسر در آن جا درس میخواندند.
حدود 6 یا7 سال داشتم که مرحوم پدرم مرا به آن مکتبخانه برد. در همان مکتبخانه بودم که مدرسه ابتدایی تأسیس شد؛ مدرسهای با 4 کلاس به نام مدرسه انوشیروان.تا کلاس ششم ابتدایی در همان مدرسه بودم. مدرک ششم ابتدایی را گرفتم، اما دیگر در اطراف ما مدرسهای نبود.
تحصیلات حوزوی
از آنجایی که پدرم عشق و علاقه فراوانی به امور مذهبی و روحانیت داشت، مرا علاقهمند کرده بود که وارد حوزه علمیه بشوم.
علاوه بر این، گاهی که در جلساتی مینشستیم و بعضی از این پیرمردهای باسواد شعر میخواندند، لغت میدانستند، حکایت نقل میکردند، لغت عربی بلد بودند، در من تأثیر میگذاشت و بیشتر علاقهمند میشدم که دنبال دروس حوزوی بروم. بعداز دروس ابتدایی، به همان دلیلی که ذکر شد، دیگر عملاً برای من امکان ادامه تحصیل در مدارس دولتی نبود. در همین زمان 2 تن ازروحانیون خیلی خوب نجف رفته،به اهرم آمده بودند و در همسایگی ما سکونت داشتند.
آنان حاج شیخ محمد علی مأحوزی و حاج شیخ علی مأحوزی بودند که از شاگردهای خوب مرحوم آقا ضیاء عراقی، مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم محمد کاظم شیرازی و مرحوم اصطهباناتی به شمار میرفتند.
بعداز اتمام جامعالمقدمات و مقدار زیادی از سیوطی، برای ادامه درس به برازجان و بوشهر رفتم. سپس حادثهای در زندگی من رخ داد که از استان بوشهر هجرت کردم و به آبادان آمدم. از زمانی که به آبادان آمدم زندگی من وارد فصل دیگری شد. سال 1327 بود که وارد آبادان شدم. شنیدم که یک روحانی به نام حاج شیخ عبدالرسول قائمی که در آبادان خیلی خدمت میکند. ایشان در آبادان به اصطلاح خیلی گل کرده بود. مرحوم آیتالله قائمی مدرسه علمیهای را تأسیس کرده بود و من وارد این مدرسه شدم.
خدا رحمتش کند. مرد بزرگی بود. پرورشگاهی را هم تأسیس کرده بود. از من دعوت کرد که به عنوان معلم عربی در این پرورشگاه درس عربی بدهم. صرف و نحو را شروع کردم، خیلی مورد توجهشان واقع شد.
درس میدادم و هم معالم و شرایع (فقه و اصول) را از مرحوم آیتالله قائمی و مرحوم سید موسی حسینی میآموختم. مشغول تحصیل بودم که شرایط برای رفتن به نجف مهیا شد. خیلی علاقهمند بودم به نجف مشرف بشوم. خلاصه قاچاقی به نجف رفتم و در آن جا حاشیه ملاعبدالله و مطول را خواندم و از محضر آیتالله راستی کاشانی خیلی استفاده کردم و ایشان هم به من خیلی محبت پیدا کرده بود و با هم مأنوس شده بودیم.
در درس مطول مرحوم حاج شیخ محمد علی مدرس هم شرکت کردم.مدتی در نجف بودم، تا این که مریض شده، مجبور شدم به ایران بازگردم. به آبادان برگشتم و در آن جا ماندگار شدم و تحصیل را ادامه دادم. در آبادان اساتید خوبی وجود داشتند؛ مانند مرحوم آیتالله قائمی و مرحوم آیتالله صدر هاشمی که صاحب رساله بودند، همینطور مرحوم آیتالله شیخ محمد طاهر آل شبیرخاقانی که مرجع تقلید و صاحب رساله بود. بنده بیشتر نزد اینها درس خواندم و بیشترین استفاده را از این اساتید بردم. این آقایان بر گردن من حق دارند. تا آنجا که میتوانستند، به من توجه داشتند.
آثار علمی
متأسفانه من این توفیق را نداشتم که کتابی بنویسم، اما گاهی مقالههایی مینوشتم که در نشریه مکتب اسلام منتشر میشد. مقالههایی هم برای روزنامه ندای حق که از روزنامههای بعد از شهریور بیست و یک و روزنامه دینی بود نوشتهام، اما آثار قلمی مستقلی ندارم. به عقیده من این توفیقی است که نصیب بنده نشد.
اسناد و مدارک شخصی
زندگی بنده در دوران مبارزات انقلاب و در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران دستخوش یک سری اتفاقات و حوادث شد. اسناد و مدارک و اجازهنامههای خوبی داشتم. اجازهنامه از مرحوم آیتالله حاج سید عبدالهادی شیرازی(ره)، از مرحوم آیتالله اصطهباناتی(ره)، از مرحوم آیتالله حکیم(ره)، از مرحوم آیتالله خویی(ره)، از مرحوم حضرت امام(رض) و از آیتالله گلپایگانی(ره) و الان هم از همه مراجع اجازهنامه و دستخط دارم. اما در نقل و انتقالاتی که به واسطه انقلاب و بعد هم جنگ داشتیم، همه آنها از بین رفتند.
در دوران جنگ که آبادان تخلیه شد و مردم به خاطر ناامنی و پرتاب خمپارهها، راکتها، موشکها و حمله هواپیماهای عراقی مجبور شدند شهر را ترک کنند، من هم خانواده خود را به جای دیگری فرستادم و به تنهایی در آبادان ماندم، تا این که منزل ما براثر اصابت گلوله توپ صدمه دید و ناامن شد، از این رو مجبور شدم منزل را به جای دیگری منتقل کنم و از آن جا هم به جای دیگر و از آن جا هم به جای دیگر و...در طول جنگ 5-4بار منزل ما تغییر کرد. در آبادان و بعد هم اهواز جابهجا شدم.
در این نقل و انتقالها، کتابها و اسناد و مدارک بنده از بین رفت و بسیاری از آنها مفقود شد و الان فقط تعدادی از اجازهنامههای مراجع فعلی نزد من است.
علاقهمندی به مسائل سیاسی
یادم هست از همان اوایل جوانی در همان منطقه خودمان خیلی علاقه داشتم روزنامه بخوانم. در آن ایام، تنها روزنامهای که برای ما قابل دسترسی بود، روزنامه اطلاعات بود که آن را هم گاهی از بوشهر یا برازجان تهیه میکردم. این روزنامه خواندن مرا به سیاست علاقهمند کرد، بهخصوص وقتی که جنگ دوم جهانی شروع شده بود.
اخبار جنگ در روزنامهها مطرح میشد. لازم به ذکر است که من از ابتدا، شم سیاسی داشتم و این روزنامه خواندنها و دنبال وقایع بودن، مرا بیشتر به سمت سیاست میکشاند.
آن زمانی که درس میخواندم، این سؤال برای من مطرح بود که این درسها را برای چه میخوانیم؟ اینها که کاربرد عملی ندارند. آن چه که ما در فقه میخواندیم، قسمت عمدهاش مربوط به مسائل اجتماعی و اداره امور دنیایی مردم است، حال آن که چیزی در دست ما نیست.
ما کتاب قضا میخوانیم، اما قانون قضای ما از کشورهای دیگر گرفته شده، قانون تجارت ما از قانون بیگانگان اخذ شده است. مملکت ما مملکت اسلامی است، مملکت امام زمان(عج) است، اما آن چه دستگاه حاکمه اجرا میکند، غیر از اسلام است، لذا در ذهن من این بود که باید حکومتی داشته باشیم، نیروی اجرایی داشته باشیم تا آن چه اسلام در مورد قضا، ارث، تجارت، بیع و شرا، و... دارد، عملاً پیاده شود.
همین مسأله مرا به سمت مسائل سیاسی میکشاند. علاقهمند بودم که از جایی، فریادی بلند شود و اسلامخواهی را ندا دهد و انقلابی بشود. راه و رسم مملکت، اسلامی بشود و حکومت، حکومت اسلام باشد.
برگرفته از کتاب: خاطرات حجت الاسلام و المسلمین غلامحسین جمی- مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات