روایت خواندنی از انتقال یک فرمانده گردان
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید «محسن وزوایی» پنجم مرداد ماه 1339 در تهران متولد شد؛ او دانشجوی شاگرد اول رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود که دانشجویان را برای مبارزه با رژیم طاغوت دعوت کرده و از اولین نیروهای پیرو خط امام بود و سرانجام محسن روز 10 اردیبهشت 1361 طی عملیات «الی بیتالمقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امر بر اثر اصابت گلوله به شهادت میرسد.
در شرحی از روز شهادت شهید «محسن وزوایی» میخوانیم که ساعت 10:30 دقیقه صبح روز جمعه 10 اردیبهشت موج دوم پاتکهای ارتش بعث با شدت بیشتری آغاز شد. در همین حال درگیری در محور محرم که از ساعتها پیش آغاز شده بود با شدت تمام ادامه داشت و اخبار واصله از آن منطقه اصلاً خوشایند نبود. احمد متوسلیان در تلاش برای اطلاع از وضعیت محور محرم دست به هر تلاشی میزد، گاهی از طریق بیسیم، گاهی با اعزام پیک و گاهی هم با توسل به فرماندهی قرارگاه نصر در صدد اتخاذ تدبیری برای بیرون رفتن ازاین وضعیت بود.
یکی از نیروهای گردان میثم تمار از محور عملیاتی محرم آخرین وضعیت این محور را قبل از شروع پاتک دوم عراقیها اینگونه شرح میدهد:
در منطقهای که ما مستقر شدیم دیدیم نیروهای تیپ 33 کماندویی عراق یکسری خاکریز و سنگر در غرب جاده و عمود بر آن دارند که از همانجا خیلی مسلط ما را زیر آتش گرفته بودند و مانع ادامه پیشروی ما میشدند.
برادر وزوایی آمده بود آنجا پیش فرمانده گردان ما برادر شعف تا از نزدیک به کار پیشروی ما نظارت کند. هرچه به او میگفتیم ماندن شما در اینجا به صلاحنیست قبول نمیکرد در عوض نهیب میزد: «بروید جلو باید هر طور شده خودتان را به ایستگاه گرمدشت برسانید».
از طرفی جنوب عراقیها داشتند تعدادی تانک و زرهپوش را به همراه نفرات پیاده به سمت ما جلو میکشیدند. آتش تیر مستقیمشان به حدی شدید بود که تعداد زیادی از بچههای گردان ما لت و پار شدند. برادر وزوایی پای بیسیم به تمام گردانهایش دستور داد با تمام قوا با فریاد الله اکبر به سمت آن تانکها و زرهپوشها هجوم ببرند، یکدفعه رگباری از گلوله به سمت ما سرازیر شد، قدری که گرد و خاک فرو نشست دیدم برادر وزوایی، معاون دوم او حسین تقویمنش و بیسیمچی آنها شهید شدهاند، البته من هم بینصیب نماندم و مجروح شدم.
برادر عباس شعف فرمانده گردان میثم (16 روز بعد از محسن شهید شد) خیلی با آقا محسن رفیق بود، وقتی این صحنه را دید به کلی حالش دگرگون شد؛ آخر سر هم تصمیم گرفت تا با بیسیم قضیه را به حاج احمد متوسلیان اطلاع بدهد، برادر شعف در حالی که به شدت گریه میکرد و حال منقلبی داشت از حاجی کسب تکلیف کرد و گفت: «حالا چه کار باید بکنیم؟».
حاج احمد به او گفت: «خیلی سریع چند نفر را مأمور کن تا جسد محسن را به عقب منتقل کنند».
حاج احمد تأکید داشت نیروها نباید متوجه شوند که برادر وزوایی شهید شده، این شد که یک چفیه سیاه روی صورت آقا محسن کشیدند و جسد او را با یک موتور تریل به عقب منتقل کردند.
فارس
نظرات