از رستاخیز فرمایشی تا فرجام خودکامگی


1826 بازدید

«من چون شاه کشور مشروطه هستم دلیلی نمی‌بینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتور‌ها تنها از یک حزب دست‌نشانده خود پشتیبانی نمایم» - محمدرضا پهلوی، ماموریت برای وطنم، صفحه ۳۳۶
 محمدرضا پهلوی در اوایل دهه ۴۰ این چنین نگاه خود به احزاب را تشریح می‌کرد و در جایگاه شاهی که مدعی بود برای ملتش دموکراسی می‌خواهد، به کار توجیه نظام دو حزبی خود مشغول بود. در کشوری که می‌گفت «بر موازین دموکراسی اداره می‌شود» و «مردمش باید در تعیین سرنوشت خود مداخله کنند» و او نمی‌خواهد در چنین کشوری «دیکتاتور» باشد.
او در عین اینکه دست‌نشانده بودن احزاب ملیون و مردم را رد می‌کرد معتقد بود اینکه «در کشوری که سنن ملی در طرز زندگانی و سنخ فکری مردم تاثیر عمیق دارد» بگوییم احزاب سیاسی باید «از میان مردم و به دست مردم» به وجود آیند «فکری سخیف» است؛ چرا که می‌گفت «در کشور ما با وجود مساعی روزافزونی که پدرم در امر تعلیم و تربیت و توسعه فرهنگ داشت و پیشرفت‌هایی که در این امر در دوران سلطنت من به عمل آمده هنوز بسیاری از افراد مردم بی‌سواد هستند و مفهوم دموکراسی پارلمانی و احزاب سیاسی برای ما تازگی دارد.»
 پهلوی دوم در آن سال‌ها هرچند «مردم‌ساخته» بودن احزاب را بر نمی‌تافت و بر لزوم نقش «رجال» حکومتی در «بنیانگذاری احزاب» تاکید داشت اما باز تلاش می‌کرد دموکراتیک بودن ساختار مورد علاقه‌اش را توجیه عقلانی کند و نظام دو حزبی مبتنی بر اکثریت حاکم و اقلیت منتقد را به عنوان «بهترین نوع دموکراسی» معرفی کند. در عمل نیز نظام دو حزبی او دستکم کش و قوسی هر چند ظاهری میان نیروهای سیاسی را به نمایش می‌گذاشت و اختلافاتشان را مبنای تحولات عرصه سیاسی قرار می‌داد، اما...
اما در همیشه بر یک پاشنه نچرخید. اسفندماه ۱۳۵۳ مردم و فعالان سیاسی از «تصمیم تازۀ اعلیحضرت» شوکه شدند. او آنچه خود نوشته و در تئوریزه کردنش سال‌ها کوشیده بود را به کناری نهاد و یک شبه نظری ۱۸۰ درجه متفاوت اتخاذ کرد. تصمیمی که نه تنها با تعجب مردم و سیاسیون مواجه شده بود، حتی با گفته‌های خود شاه تناقض ماهوی داشت. او که تا دیروز به نظام دو حزبی خود می‌بالید حالا پرچمدار تعطیلی احزاب رنگارنگ و اعلام حزبی یکپارچه شده بود؛ حزبی که داستان ظهور و افول آن، حکایت ظهور و افول دیکتاتوری پهلوی است.
 ایران یک حزبی شد!
 تیتر اول روزنامه‌های صبح تهران در روز ۱۲ اسفندماه ۱۳۵۳: «ایران یک حزبی شد!» یک روز قبل محمدرضا پهلوی اکثریت رجال مملکتی از رییسان مجلس سنا و ملی تا اعضای هیات دولت و تعداد دیگری از رجال بلندپایه و گروهی از خبرنگاران داخلی و خارجی را به کاخ نیاوران فراخوانده بود. او در این جمع گفت: «ما باید صفوف ایرانیان را قشنگ، روشن و تمیز از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. آن‌هایی که دارند من امروز این پیشنهاد را می‌کنم که برای اینکه رودربایستی در بین نباشد، یک کسی از قیافه کسی خوشش می‌آید، یک کسی خوشش نمی‌آید. برای اینکه هیچ کدام از این‌ها نباشد ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایه‌گذاری بکنیم و اسمش هم بد نیست بگذاریم یا رستاخیز ایران یا رستاخیز ملی. ببینید که چنین سابقه‌ای بوده یا نبوده. اگر یکی از این اسم‌ها بدون سابقه بوده انتخابش می‌کنیم... برای اینکه وقت را هم تلف نکنیم و هیچ کدام از اساس فعلی ما حتی برای یک ثانیه، یک ساعت متزلزل نشود، اینجا می‌گویم امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر بجای خودش ولی او را ما فعلا لااقل برای دو سال به دبیرکلی این تشکیلات جدید پیشنهاد می‌کنیم.»
 شاه همزمان با اعلام برنامه هواداران سلطنت تکلیف «دیگران» را هم مشخص کرد که «آن‌ها که به رستاخیز ایران وارد نشوند اگر توده‌ای و بی‌وطن هستند یا به زندان می‌روند و یا اجازه خروج از کشور می‌گیرند. اگر مومن به ۳ اصل اساسی هستند ولی این تشکیلات را قبول ندارند، باید موضع خود را اعلام کنند، اما توقعات دیگر نداشته باشند...»
 این چنین بود که نظام دو حزبی [تا پیش از این مطلوب] پهلوی دوم جای خود را به «رستاخیز» داد. بی‌آنکه کسی بداند چگونه شاه این چنین خلاف عقاید پیشینش عمل کرد. او که تا پیش از این «دلیلی» نمی‌دید که در جایگاه «شاه مشروطه» مشوق احزاب نباشد و «مانند دیکتاتور‌ها» تنها از «یک حزب» پشتیبانی کند، آیا در آن روزهای سرد زمستان ۵۳ در پشت پرده سیاست تصویری تازه دیده بود که به این تغییر مسیر مجاب شد؟
چرا نظام تک‌حزبی؟
 برخی اعلام تشکیل حزب رستاخیز را با وضعیت جسمانی محمدرضا بی‌ارتباط نمی‌دانند. آنچنان که ویلیام شوکراس، روزنامه‌نگار مشهور انگلیسی در کتاب «آخرین سفر شاه» گفته «بیماری شاه از آوریل ۱۹۷۴ یعنی اردیبهشت ۱۳۵۳ مورد توجه پزشکان قرار گرفت» و خود او در بهمن ماه ۵۳ متوجه وجود بیماری شد، هرچند تا سال‌ها بعد نمی‌دانست این بیماری نوعی از «سرطان» است: «پزشکان فرانسوی به دکتر ایادی گفتند که شاه مبتلا به سرطان مزمن لنف است... دکتر ایادی از پزشکان فرانسوی خواهش کرد واژه سرطان یا سرطان خون را در برابر شاه به کار نبرند، بنابراین پزشکان به شاه اظهار نمودند که او دچار عارضه خون شده که بیماری والدنستروم نام دارد...»
 بیماری شاه باعث بزرگ شدن طحال او شده بود. به توصیه پزشکان برای کنترل اوضاع باید قرص‌هایی مصرف می‌کرد و در فواصل کوتاه آزمایش‌های دوره‌ای انجام می‌داد. این برای پادشاهی که تا پیش از آن «وضعیت عادی داشته، ورزش می‌کرده، وزن ثابتی داشته، خوب می‌خوابیده و فشار خون و نبض عادی داشته» شرایط تازه‌ای به حساب می‌آمد. اینکه آیا او «حاد بودن» شرایط خود را حدس زده بود یا نه، مشخص نیست اما برخی معتقدند او پس از اطلاع یافتن از بیماری‌اش از آنجا که درباره «آینده نظام سلطنتی» نگران بود تصمیم گرفت قدرت را در کشور متمرکز کند و از تنش‌های فرسایشی در عرصه سیاست داخلی بکاهد. جان. دی. استمپل دیپلمات امریکایی در کتاب «درون انقلاب ایران» درباره تصمیم ناگهانی شاه می‌نویسد: «ظاهراً او گمان می‌کرد که حزب واحد به درگیری‌های احزاب پایان می‌بخشد و دست او را، به عنوان حاکم مطلق و خارج از نظارت، باز می‌گذارد.»
 شاه خود در نشست خبری اعلام تشکیل حزب رستاخیز اشاراتی به آیندۀ بدون محمدرضا پهلوی دارد که شاید قرینه‌ای برای اثبات نظریه «تاثیر بیماری» او بر اتخاذ تصمیم «تمرکز قدرت» باشد. او در بخشی از سخنانش گفته بود: «این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما می‌خواستیم این‌ها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاه‌های دولتی و مملکتی را هدایت کنند در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت. ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع مملکت را در حال و در آینده حفظ بکنید. فرد فناپذیر است و من هم یک فردی هستم. الان که با شما صحبت می‌کنم به طور طبیعی هیچ دلیلی ندارد که من فردا اینجا نباشم. ولی هیچ وقت هیچ چیزی معلوم نیست. چون عمر انسان به دست خداوند است. ما باید پیش‌بینی همه کار را بکنیم...»
 برخی معتقد بودند «تمایل محمدرضا پهلوی به اعمال نظارت بیشتر و محدود کردن قدرت نخست‌وزیر» انگیزه اصلی تشکیل حزب رستاخیز بوده و گروهی دیگر معتقدند «احساس او به نیروی ملی یکپارچه‌ای که به آن اتکا کند و در مدتی کوتاه هدف‌های خود را به تحقق برساند» او را به پشت کردن به عقاید پیشینش درباره تحزب و دموکراسی شاهانه، ترغیب کرده است.
هرچه بود همه طرف‌ها متفق‌القولند که «دغدغه آینده» نظام سلطنتی بود که شاه را به سوی «نفی عقاید گذشته» که در کتاب «ماموریت برای وطنم» به صریح‌ترین وجه ممکن بیان شده بودند، رهنمون کرد. دغدغه آینده‌ای که قرار بود او نباشد و بجای او ولیعهدش رضا حکمران ایران شود. سر پیتر رمزباتم، سفیر بریتانیا در تهران در فاصله سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ درباره ریشه دغدغه‌های شاه در آن سال‌ها می‌گوید: «شاه که می‌دانست پسر بزرگش که قرار بود بعد از او شاه بشود، واقعاً چیزهایی را که برای نگه داشتن مملکت لازم است ندارد، از قضیهٔ بازنشستگی‌اش طفره رفت و عقبش انداخت... نمی‌توانست زمام کل کارهای مربوط به ادارهٔ مملکت را‌‌‌ رها کند. برای همین هم بود که آن قدر عجله داشت کشور را صنعتی کرده و عوض کند. دلیل سقوطش هم همین بود. شخصیت آن یکی پسرش قوی‌تر بود... اگر [علیرضا] پسر بزرگ او بود ــ فقط یک حدس است دیگر ــ من فکر می‌کنم شاه دیگر حس نمی‌کرد لازم است اصلاحاتش را آن قدر تُند و سریع اجرا کند. به نظر من در آن صورت احساس آرامش بیشتری می‌کرد و می‌توانست به پسرش اعتماد کند...»
 مهم‌ترین وجه اصلاحاتی که به عقیده سفیر وقت بریتانیا به واسطه ترس شاه از آینده، «تُند و سریع» به موقع اجرا گذاشته شد، در عرصه سیاست داخلی تشکیل حزب رستاخیز بود. اما آیا طرح «حزب فراگیر رستاخیز» را خود شاه طراحی کرده بود؟
 چه کسی گفت حزب رستاخیز؟
 درباره اینکه ایدۀ اصلی تشکیل حزبی فراگیر چون رستاخیز [که دیگر احزاب کشور را در دل خود جای دهد و به عنوان یگانه تشکل سیاسی کشور که مورد تایید نفر اول مملکت است مطرح شود] از کجا آمده است، عقاید گوناگونی وجود دارد. یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» در این‌باره به دو گروه «متفاوت» اشاره می‌کند که در شکل‌گیری این ایده نقش داشته‌اند:
 گروه اول- تحصیلکردگان دانشگاه‌های امریکا که با درجه دکترای علوم سیاسی به کشور بازگشته بودند و هوادار نظرات ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد بودند. آنان اعتقاد داشتند که «تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه تشکیل یک حزب حکومتی با انضباط است.» به نظر آنان «چنین حزبی پیوندی سازگار بین دولت و جامعه است و اولی را قادر می‌سازد که دومی را به حرکت وادارد و بدین ترتیب خطرهایی را که از طریق عوامل اجتماعی شکننده ایجاد می‌شود، از میان بردارد.»
 گروه دوم- کمونیست‌های سابق شیراز بودند که در اوایل دهه ۱۳۳۰ حزب توده را ترک گفته – یکی از آن‌ها با نقدینۀ حزب گریخته بود – و با حمایت علم، از زعمای سیستان [جنوب خراسان] که نه فقط وزیر دربار بلکه دبیرکل حزب مردم هم بود، دوباره وارد سیاست شده بودند. این گروه عقیده داشت که «فقط سازمانی به شیوه لنینیستی می‌تواند توده‌ها را به حرکت درآورد، قیود و محدودیت‌های سنتی را از میان بردارد، و راه نیل به جامعه‌ای کاملاً نوین را هموار سازد.»
 به گفته عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رییس سازمان برنامه و بودجه وقت، «شاه نخستین بار، زمانی که در سوئیس به سر می‌برد، قصد خود را درباره ایجاد نظام تک‌حزبی به زبان آورد و دستور داد این موضوع را به هویدا، نخست‌وزیر ابلاغ کنم تا او زمینه را برای تشکیل این حزب فراهم آورد.» در این میان برخی داریوش همایون را محور گروهی می‌دانند که «مسئول تهیه طرح» تشکیل حزب رستاخیز شد. آنان این موضوع را پیوسته یادآوری می‌کنند که در شرایطی که هیچ یک از نزدیکان شاه اطلاعی از کم و کیف «حزب فراگیر» نداشتند، «داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد» و بعد‌ها نیز با نگاهی خاص و ایده‌پردازانه رشد و نمو حزب را دنبال کرد.
 شاید حق با این گروه از ناظران باشد چرا که داریوش همایون یک روز پس از اعلام تشکیل حزب رستاخیز طی یادداشتی با عنوان «جنبشی که حزب می‌شود»، در روزنامه آیندگان نوشت: «بزرگی این سازمان سیاسی تا بدان جاست که پاره‌ای ناظران اصطلاح جنبش را برای آن سزاوار‌تر می‌شمارند تا حزب. شاید برای آنان تصور حزبی که بتواند ملتی را در برگیرد آسان نیست. این جنبشی است که می‌کوشد سازمان منظم بیاید و نیروی سیاسی یک جامعه را در خود بریزد؛ جنبشی است که می‌خواهد حزب شود...»
 از دیگر افرادی که گمان می‌رود در تیم اولیه طراحی حزب رستاخیز حضور داشته‌اند، می‌توان به جمشید آموزگار، هوشنگ نهاوندی [بنیانگذار گروه بررسی مسایل انقلاب شاه و مردم] و محمدکاظم ودیعی [از وزیران کابینه هویدا] اشاره کرد.
 حزب فراگیر رستاخیز، حامیان و مخالفان
 با اعلام تشکیل حزب رستاخیز، جمعی مامور تدوین مرامنامه و اساسنامه حزب شدند و متن تهیه شده در نخستین کنگره حزب در روزهای ۱۰ و ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ مطرح شد. این کنگره [معروف به کنگره مؤسس] با شرکت چند هزار تن برگزار شد و شرکت‌کنندگان، که به دقت گزینش شده بودند، به اتفاق آرا، با تأسیس «حزب رستاخیز ملت ایران» موافقت و [طبق خواستۀ شاه] امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر، را در مقام دبیرکل این حزب تایید کردند.
 نتیجه آنکه همان طور که پهلوی دوم می‌خواست «صفوف ملت از هم جدا شد» و گروهی ضمن همراهی با او و ایدۀ تازه‌اش به حزب فراگیر حکومت پیوستند و گروهی دیگر فریاد مخالفت سر دادند. برخی نیز در این میان راه میانه رفتند، تشکیل حزب را به ناچار پذیرفتند اما تلاش کردند با طرح پیشنهاداتی فضا را برای فعالیت‌هایشان باز نگه دارند.
 گام اول را ۴ حزب سیاسی قانونی آن روز کشور با پیوستن به رستاخیز برداشتند. احزاب «ایران نوین» به رهبری امیرعباس هویدا، «مردم» به دبیرکلی فضائلی، «پان‌ایرانیست» به رهبری محسن پزشکپور و «ایرانیان» به دبیرکلی فضل‌الله صدر، ۴ گروه سیاسی عمده آن زمان بودند که در ساعات اولیه اعلام تشکیل رستاخیز به آن پیوستند. جز این‌ها مقامات کشوری همچون جعفر شریف امامی نخست‌وزیر سابق و رییس مجلس سنا، عبدالله ریاضی رییس مجلس شورای ملی و هوشنگ نهاوندی، رییس دانشگاه تهران هم از دیگر افرادی بودند که به دعوت شاه آری گفتند. چهره‌های بلندپایه دربار شاهنشاهی، اعضای وزارتخانه‌ها، نمایندگان و سناتورهای دو مجلس و حتی تحریریه روزنامه‌ها هم طی بیانیه‌ها و پیام‌های جداگانه‌ای پیوستن خود به حزب رستاخیز را اعلام کردند.
 از سوی دیگر سخنان شاه مبنی بر اینکه کسانی که به سه اصل «قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب سفید» باور دارند به حزب رستاخیز بپیوندند وگرنه یا «توده‌ای و بی‌وطن هستند که جایشان زندان است» و یا «این تشکیلات را قبول ندارند که باید موضع خود را اعلام کنند» در فضای سیاسی کشور ولوله‌ای به راه انداخت. فردای آن روز نه تنها روزنامه‌ها پُر شد از آگهی سازمان‌ها، گروه‌های اجتماعی، نهادهای مدنی، شرکت‌ها و کارخانه‌ها که از پیوستنشان به حزب رستاخیز خبر می‌دادند، بلکه مردمان کوچه و بازار، پیر و جوان، از هر قشر و طبقه‌ای نیز [برخی شاید از روی علاقه و بسیاری ناچار از اینکه مبادا «توده‌ای و خائن» دانسته و راهی زندان شوند] برای عضویت در حزب رستاخیز صف کشیدند.
 فردای آن روز مطبوعات از «جنبش ملی برای پیوستن به حزب رستاخیز» خبر دادند و با انعکاس خبر گردهمایی ۷۰۰۰ نفره کارگران جنوب تهران برای اعلام حمایت از حزب واحد نوشتند: «۱۵ ساعت پس از فرمان شاهنشاه آریامهر برای تشکیل حزب رستاخیز ملی ایران به عنوان تنها تشکیلات سیاسی کشور، گروه‌های مختلف اجتماع با ارسال تلگرام‌های بسیاری پیوستگی خود را به حزب رستاخیز ملی ایران و تمرکز همه قدرت‌ها در یک سازمان واحد، به منظور سریع‌تر رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ اعلام داشتند و با توجه به پیوستن به حزب رستاخیز ملی تا دیشب از مرز میلیون گذشت.»
 این اما تمام ماجرا نبود. حزب رستاخیز مخالفانی هم داشت که با گسترش فعالیت‌های آن آرام آرام مخالفت‌هایشان را علنی کردند. آن‌ها برخلاف پیش‌بینی شاه از کمونیست‌ها و توده‌ای‌های مسلح نبودند. روشنفکران، دانشگاهیان و روحانیونی بودند که از منظر دفاع از آزادی‌های سیاسی، ارکان جامعه سنتی و مرزهای دین و مذهب به کارزار مخالفت با رستاخیز آمدند و برای این مخالفت‌ها هزینه‌های بسیاری هم دادند.
 حزب فراگیر؛ فرصتی که تهدید شد
 هرچند هیچ گاه به صراحت بیان نشد «انگیزه» محمدرضا شاه از اعلام ناگهانی نظام تک‌حزبی و تشکیل حزب رستاخیز چه بود اما هرچه گذشت «اهداف» این حزب عیان‌تر شد. رستاخیز هدف خود را یاری رساندن به رهبر بزرگ [شاه] برای تکمیل انقلاب [ششم بهمن] از طریق ایجاد رابطه‌ای دیالکتیکی میان حکومت و مردم اعلام کرده بود. این حزب در جزوه‌ای تحت عنوان «فلسفه انقلاب ایران» اعلام کرد که «شاه - فروغ نژاد آریا (آریامهر) - مفهوم طبقه را از پهنۀ ایران زدوده و مسائل طبقه و برخورد اجتماعی را برای همیشه حل کرده است.»
 در شرایطی که گروه‌های چپگرا همچون حزب توده و دیگر سازمان‌های چریکی از یک سو و چهره‌های مذهبی از سوی دیگر با تکیه بر مشاهداتشان در جامعه ایران نسبت به قریب‌الوقوع بودن «فروپاشی اجتماعی» و «درگیری طبقاتی» یا به تعبیر دیگر «قیام پابرهنگان» هشدار می‌دادند، استراتژیست‌های نظام شاهنشاهی در پی «اصلاحات ارضی» و انقلاب سفید گمان می‌بردند با تشکیل حزبی فراگیر که اکثریت مردم را تحت سیطره داشته باشد و در اختیار گرفتن شریان‌های حیاتی کشور در حوزه اقتصاد [از طریق سرکوب کاسبان خرده‌پا و بازاریان بزرگ و راه‌اندازی فروشگاه‌های زنجیره‌ای بزرگ] و در حوزه عقیدتی [با انتشار جزوات توجیهی درباره انقلاب ششم بهمن] می‌توانند حرکت رژیم به سوی فروپاشی را متوقف کرده و راه را تغییر دهند.
 آنان در حوزه عقیده پا را فرا‌تر نهاده و با توصیف شاه به عنوان [نه رهبری صرفاً سیاسی] که رهبری معنوی تلاش کردند اعتقادات مذهبی مردم را هدف قرار داده و تلاشی هرچند ناکام را برای جلوگیری از رشد مخالفان اسلام‌گرا [که آن زمان به شدت در جریان بود] آغاز کنند. حزب رستاخیز می‌گفت: «شاهنشاه ایران فقط رهبر سیاسی ایران نیست. او در وهله اول معلم و رهبری معنوی است. کسی که برای کشورش نه تنها راه، پل، سد و قنات می‌سازد بلکه رهنمای روح و فکر و قلب مردم خویش نیز محسوب می‌شود.»
 سال ۱۳۵۴ بعد از برگزاری کنگره و انتخاب اعضای مرکزیت حزب، رستاخیز فعالیت‌های خود را برای ایجاد سازمانی سراسری و فراگیر در کشور آغاز کرد. تشکیل سازمان زنان و برگزاری کنگره کارگران و راه‌اندازی نشریات پنج‌گانه «رستاخیز، رستاخیز کارگران، رستاخیز کشاورزان، رستاخیز جوان و نشریه تئوریک اندیشه رستاخیز» در همین راستا بود.
 با افزایش تعداد اعضای حزب به رقم ۵ میلیون نفر، عملاً حزب رستاخیز بر اکثریت نهاد‌ها، سازمان‌ها و اقشار جامعه تفوق یافت. یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» در این باره می‌نویسد: «گسترش حزب رستاخیز دو پیامد عمده داشت: تشدید سیطره دولت بر طبقه متوسط حقوق‌بگیر، طبقه کارگری شهری، توده‌های روستایی، و برای نخستین بار در تاریخ ایران نفوذ نظام‌ یافته دولت در طبقه متوسط توانگر به ویژه بازاریان و تشکیلات مذهبی. حزب رستاخیز به کمک ساواک جانشین وزارتخانه‌هایی شد که هزاران قلم مایحتاج عمومی را در اختیار داشتند - به خصوص وزارتخانه‌های صنایع و معادن، مسکن و شهرسازی، بهداری و رفاه اجتماعی، و تعاون و امور روستا‌ها - نظارت دولتی بر سازمان‌های دست‌اندرکار ارتباطات و رسانه‌های گروهی - وزارتخانه‌های اطلاعات و جهانگردی، فرهنگ و هنر، علوم و آموزش عالی، و همچنین سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران - را شدید‌تر کرد.»
 هرچند گسترش اختاپوس‌وار رستاخیز به تمامی عرصه‌های مرتبط با زندگی روزانه مردم در کمتر از یک سال توانست استیلای حزب و بنیانگذار آن پهلوی دوم را بر بخش‌های گوناگون کشور تثبیت کند اما برداشتن این «سنگ بزرگ» مژدۀ نزدن می‌داد... شرایطی که نه تنها نابودی حزب بلکه فروپاشی اساس نظام سلطنتی را به ارمغان می‌آورد.
 بالا گرفتن اعتراضات نتیجه حملۀ همزمان به دین و بازار
 
حزب رستاخیز پس از تأسیس شعبه‌ها و دفتر‌ها و تشکیل واحدهای حزبی (هر واحد سیاسی بین ۵۰ تا ۱۷۵ عضو داشت) در سراسر کشور و انتشار نشریات وابسته به خود [به ویژه روزنامه رستاخیز] کوشید در همه نهاد‌ها و عرصه‌ها رخنه کند. این حزب [در عمل] در حوزه فرهنگ و فضای دانشگاهی سرکوب و سانسور، در حوزه اقتصاد نابودی نهاد سنتی بازار و گسترش فروشگاه‌های زنجیره‌ای و در حوزه عقیدتی نوعی سلطه ایدئولوژی «شاه‌دوستی» را تجویز می‌کرد که سرانجام به ایجاد «کانون‌های مقاومتی» منجر شد که گریبانش را تا آخرین روز‌‌ رها نکرد.
 شاید بتوان مهم‌ترین کانون رویارویی رستاخیز با جامعه سنتی ایران را حوزه بازار دانست. برخورد با بازار از آنجا آغاز شد که از یکسو شعبات حزب از کسبه خرده‌پا وجوهی را به اجبار دریافت کردند، صنوف سنتی تعطیل شدند و اتاق اصناف زیر نظارت شدید آغاز به کار کرد و از سوی دیگر حکومت با تشکیل شرکت‌ها و نهادهای دولتی، واردات و توزیع مواد غذایی اساسی به ویژه گندم، شکر و گوشت مستقیماً پایگاه اقتصادی بازار را در معرض خطر قرار داد. همین باعث شد بازاریان با امضای طوماری از تلاش دولت برای «منهدم کردن بازار» و به تبع آن «اساس جامعه ایران» انتقاد کنند، موضوعی که به بازداشت گروهی از بازاریان انجامید.
 شاید اگر حکومت پهلوی و در صدر آن شاه و حزب رستاخیز «پروژه انزوای بازار» را به تنهایی به پیش می‌بردند موفقیت پیش رویشان بود اما آنان با گسترش جبهه مخالفان شرایط را برای خود سخت‌تر کردند. حمله همزمان به نهاد‌ها و شخصیت‌های مذهبی، رژیم را در مدت کوتاهی در مقابل دو طیف قدرتمند جامعه آن روز ایران قرار داد؛ بازار و روحانیت.
 تغییر مبدأ تاریخ رسمی کشور، اجبار زنان به عدم استفاده از چادر در محیط‌های دانشگاهی، تعیین بازرسان ویژه برای حسابرسی موقوفات، تعیین سن ازدواج ۱۸ و ۲۰ سال برای دختران و پسران [برخلاف تعالیم دینی] و اجرای قانون حمایت خانواده [برخلاف قوانین شرع] از جمله این اقدامات بود. در سال ۱۳۵۵ «حزب رستاخیز اعلام داشت شاه علاوه بر رهبری سیاسی، رهبری معنوی ملت را نیز بر عهده دارد، علما را "مرتجعین سیاه قرون وسطایی" نامید و ضمن اعلام اینکه ایران به سوی تمدن بزرگ در حرکت است، تقویم شاهنشاهی را که ۲۵۰۰ سال برای کل نظام سلطنتی و ۳۵ سال برای شخص شاه اختصاص می‌داد، جایگزین تقویم هجری ساخت. بدین ترتیب ایران یک شبه از سال ۱۳۵۵ هجری شمسی به سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی پرید!»
 الزام دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تشکیل «سپاه دین» بر اساس الگوی «سپاه دانش» که به اعزام هیات‌هایی به روستا‌ها برای ترویج «اسلام واقعی» می‌پرداخت عملاً حزب رستاخیز را در مقابل نهاد روحانیت و حوزه قرار داد که به صورت سنتی، عامل به وظیفۀ «تبلیغ دین اسلام» بودند.
 همان سال‌ها «یک روزنامه تبعیدی که با علما ارتباط نزدیک داشت، نوشته بود که حزب رستاخیز با متزلزل کردن اوقاف، ساواکی کردن ملایان، مستمری دادن به روحانیان طرفدار حکومت، انحصار چاپ و نشر کتب دینی، اعزام سپاه دین به روستا‌ها به منظور تغییر دادن نظر روستاییان نسبت به مراجع مذهبی کشور، می‌خواهد مذهب را ملی کند.»
 این مسائل با واکنش شدید روحانیون مواجه شد. مدرسه فیضیه قم به نشانه اعتراض تعطیل شد و در تظاهراتی که متعاقب این تعطیلی انجام گرفت ۲۵۰ طلبه دستگیر و به خدمت سربازی اعزام شدند. همزمان آیت‌الله غفاری پس از انتشار اعلامیه ضد رژیم بازداشت شد و در زندان به طرز مرموزی درگذشت. حجت‌الاسلام شمس‌آبادی از روحانیون برجسته اصفهان نیز چند روزی پس از سخنرانی در «مخالفت با تغییر مبدأ تقویم» به قتل رسید. این قتل منجر به اعتصاب در بازار اصفهان شد. آیت‌الله روحانی در جریان این اعتصابات اعلام کرد که «حزب رستاخیز ناقض قانون اساسی، بر ضد منافع کشور و مخالف با اصول اسلام است.»
 امام خمینی هم که در تبعید به سر می‌برد با صدور اعلامیه‌ای از تمام مومنان حقیقی خواست که از حزب رستاخیز دوری کنند. او گفت: «این حزب نه تنها ناقض حقوق فردی، آزادی‌های مصرح در قانون اساسی و حقوق بین‌المللی است، می‌خواهد اسلام را نابود کند، کشاورزی را از میان ببرد، منابع ملی در جهت خرید سلاح‌های بی‌مصرف هدر دهد، و کشور را به نفع امپریالیسم تاراج کند.»
 در پی پخش این اعلامیه، روحانیون نزدیک به امام خمینی از جمله بهشتی، منتظری، حسین قمی، ربانی شیرازی،  زنجانی، انواری، مهدوی کنی، خامنه‌ای، لاهوتی و طاهری دستگیر شدند. تا پیش از آن سابقه نداشت این تعداد از روحانیون برجسته یکجا زندانی شوند.
 فرجام یک رستاخیز؛ غوطه‌وری در امواج تغییر و انحلال ناگزیر
 حزب رستاخیز درست در دوره‌ای پا به عرصه گذاشته بود که رژیم شاهنشاهی به دنبال افزایش درآمدهای نفتی با بالا رفتن انتظارات مردم و انتقادات روشنفکران و نیروهای تکنوکرات مواجه بود. پنج برابر شدن درآمد نفت همگان را به این نتیجه می‌رساند که باید شرایط اقتصادی زیر و رو شود اما هرچه پیش رفت ناکارآمدی دستگاه سلطنت که بیش از هر چیز به سوءاستفاده‌ها، رانت‌خواری‌ها و باندبازی‌های ناشی از «تمرکز قدرت در حزب رستاخیز» نسبت داده می‌شد اوضاع را پیچیده و پیچیده‌تر کرد.
 همزمان با تشکیل دومین کنگره حزب رستاخیز در آبان ماه ۱۳۵۵، محمدرضا پهلوی در پیامی اعلام کرد پنجاه هزار کانون حزبی در سراسر کشور تشکیل شده است و ۵/۵ میلیون مرد و زن به عضویت رستاخیز درآمده‌اند. در همین کنگره بود که جمشید آموزگار وزیر کشور کابینه هویدا به سمت دبیرکل حزب و محمدرضا عاملی تهرانی به عنوان قائم‌مقام وی انتخاب شد. آموزگار بدین ترتیب جانشین امیرعباس هویدا اولین دبیرکل حزب رستاخیز شد که به مدت ۲۰ ماه در این سمت قرار داشت.
 در این دوره [دبیرکلی آموزگار] دو جناح عمده در حزب رستاخیز شکل گرفته بود. گروه «پیشرو» [که بنام پیشرو و ترقی‌خواه هم از آن یاد می‌شد] به رهبری جمشید آموزگار و «سازنده» به رهبری هوشنگ انصاری. رهبران این جناح‌ها از سوی شاه تعیین می‌شدند و قرار بود در چارچوب اصول سه‌گانه نوعی تضارب آرا در حزب را به نمایش بگذارند. البته بعد‌ها جناح سومی نیز در خرداد ۱۳۵۷، به رهبری هوشنگ نهاوندی پدید آمد، این جناح با شعار نقد عملکردهای حزب رستاخیز شکل گرفت و اعضای آن به بررسی مسائل ایران می‌پرداختند. به گفته نهاوندی این گروه به پیشنهاد خود شاه تشکیل شده بود اما غالباً «اپوزیسیون اعلیحضرت» خوانده می‌شد!
 در مرداد ماه ۱۳۵۶ با انتخاب آموزگار به نخست‌وزیری، او از دبیرکلی حزب استعفا داد و به جای وی محمد باهری، معاون وقت وزارت دربار به این سمت انتخاب و داریوش همایون، قائم‌مقام او شد. با استعفای آموزگار این اولین بار محسوب می‌شد که سمت نخست‌وزیری از دبیرکلی حزب رستاخیز منفک می‌شد. موضوعی که مورد حمایت گروهی از رجال بلندپایه قرار داشت. کاظم ودیعی، وزیر آموزش و پرورش وقت در این‌باره می‌گوید: «شاه از اندیشمندان خواست حزب رستاخیز را مطالعه کنید. ما گفتیم که دبیرکل حزب باید از رییس دولت جدا باشد تا بتواند نظرات انتقادی‌اش را بگوید...»
 این شیوه تازه اما چندان به مذاق شاه خوش نیامد. او در جریان دیدار با اعضای دفتر سیاسی و هیات اجرایی حزب رستاخیز در روز پنجم دی ماه ۱۳۵۶ طی سخنانی، صریحاً «جدایی پست دبیرکلی حزب از سمت نخست‌وزیری» را رد کرد و آن را به مصلحت ندانست. این چنین بود که عمر دبیرکلی باهری دیری نپایید و جمشید آموزگار، نخست‌وزیر وقت «برای بار دوم» دبیرکل حزب رستاخیز شد و جواد سعید به عنوان قائم‌مقام وی و محمود جعفریان، محمدرضا عاملی تهرانی و محمدحسین موسوی به سمت معاونین وی در حزب تعیین شدند. دوره دوم دبیرکلی آموزگار اما دوران پرتلاطمی بود.
از اواسط تابستان ۱۳۵۷ در پی ماجرای سینما رکس، گردهمایی بزرگ مخالفان در نماز عید فطر، کشتار ۱۷ شهریور و پس از آن تغییر پی در پی مدیران، بازداشت گسترده نیروهای سیاسی و رجال سابق که با افشاگری‌های خودزنانه در رسانه‌های رژیم همراه شد، موجی از بی‌اعتمادی به رژیم شاهنشاهی و محور سیاسی آن حزب رستاخیز در جامعه ایران بروز کرد.
 شاه‌‌ همان روز‌ها در پیامی از آغاز «فصل دموکراسی» سخن گفت و از اعطای «حداکثر آزادی» در حدود قانون خبر داد. او تصریح کرد: «در آزادی‌های سیاسی به اندازه ممالک دموکراتیک اروپایی آزادی خواهیم داشت.. یعنی آزادی اجتماعات خواهیم داشت... آزادی گفتار، آزادی قلم نیز... میهن‌پرستان و کسانی که مملکت را می‌خواهند در اوج ترقی ببینند اظهارنظر خواهند کرد. به دیگران هم اجازه اظهارنظر خواهیم داد.»
 این گونه سخن گفتن از سوی شاهی که کمتر از ۴ سال قبل از «نظام تک‌حزبی» و «اجبار» مخالفان به انتخاب میان حبس یا جلای وطن می‌گفت، عجیب بود و بیش از هر چیز ناشی از شرایط ناگوار سیستم حکومتی به نظر می‌رسید.
 بازداشت پی در پی مقامات مسئول ادامه داشت و بسیاری از هراس اینکه مبادا نامشان در فهرست بازداشت‌های فردا باشد، پیش از آنکه اتفاقی روی دهد از مسئولیت‌ها کناره‌گیری می‌کردند. این چنین است که روزنامه‌های آن روز‌ها پر است از خبر استعفا، بازداشت و یا خروج رجال سیاسی سابق از کشور. موج استعفا‌ها آنچنان گسترده بود که یکی از مجلات چاپ تهران در مطلبی ذیل عنوان «این استعفا نیست، برکناری است»، نوشت: «این روز‌ها نوعی افت و بلا به صورت ناگهانی و بی‌امان در میان بلندپایگان هیات حاکمه افتاده، آن‌ها را یکی پس از دیگری از کار برکنار و بعضاً به بازداشت می‌فرستند و یا زیر نظر قرار داده مانع خروجشان از کشور می‌شود. آن‌ها که وضع خاص کار و نوع اختیار و اقتدارشان طوری بود که مردم هم مانند خودشان همواره آن‌ها را پایدار و بر سر کار می‌دانستند، خبر برکناری خود را به صورت استعفا قلمداد کرده طوری منتشر کردند که گویی موقتاً به استراحت پرداخته و یا مانند آن سر وزیر پارسالی به کار مهم‌تری به قول خودش گماشته شده‌اند. نام این عمل استعفا نیست، برکناری است. حتی از آن بد‌تر، طرد و بیرون کردن است.»
 شاید بتوان ماجرای حزب رستاخیز را نیز مطابق آنچه در این یادداشت آمده، در نظر گرفت. با بحرانی‌تر شدن اوضاع، دولت آموزگار استعفا کرد و پیگیری شعار «آشتی ملی» و گسترش آزادی‌ها از سوی دولت شریف امامی که از آن جمله آزادی تشکل‌ها بود، ناگهان تصویر واقعی حزب [به اصطلاح فراگیر] رستاخیز را عیان کرد.
 دو روز از اولین اعلامیه دولت شریف امامی نگذشته بود که حدود ۱۵ حزب، جمعیت، نهضت و گرو‌ه سیاسی [که به واسطه اعلام تک‌حزبی بودن کشور جرات و زمینه ابراز وجود نداشتند] بار دیگر در صحنه سیاسی کشور ظاهر شدند. جبهه ملی ایران [شامل حزب ایران، حزب ملت ایران، جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی و...]، نهضت رادیکال به رهبری مقدم مراغه‌ای، نهضت آزادی [بازرگان- سحابی]، حزب زحمتکشان ملت ایران [بقایی]، حزب پان‌ایرانیست، حزب سوسیال دموکرات، جنبش ملی، جمعیت پاسداران قانون اساسی، کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، کانون ناسیونالیست‌ها، حزب آزادیخواهان اسلامی، حزب دموکرات ایران [دولوی قاجار]، حزب سوسیالیست آریا [هادی سپهر] و... از آن جمله بودند. در چنین شرایطی که گروه‌های مختلف سیاسی اعلام وجود کرده بودند، وجود حزب فراگیر به طنزی تلخ می‌مانست.
 اعضای مرکزیت رستاخیز به تکاپو افتادند تا چاره‌ای بیاندیشند. در پی استعفای جمشید آموزگار از سمت دبیرکلی حزب، هیات اجرایی حزب طی جلسه‌ای به استناد ماده ۲۱ اساسنامه و به اتفاق آرا جواد سعید، تنها قائم‌مقام حزب را به دبیرکلی برگزید. اما تغییر دبیرکل در چنین شرایطی کافی به نظر نمی‌رسید. این چنین بود که هیات اجرایی حزب «امیدوارانه» اعلام کرد قرار است «از درون حزب گروه‌های سیاسی تازه‌ای به وجود آیند. بی‌آنکه اصل موجودیت و بقای حزب رستاخیز از بین برود و این گروه‌ها به شکل احزاب تازه‌ای با اعتقاد به سه اصل بنیادی رستاخیز فعالیت‌های تازه‌ای شروع کنند.»
 شرایط بد‌تر از آن بود که تصور می‌شد. واقعیت آن بود که با اعلام آزادی تشکیل احزاب، گروه‌های سیاسی تازه‌ای به عرصه آمده بودند که مورد اقبال مردم بودند و مهم‌تر آنکه بسیاری از اعضای بلندپایه پیشین حزب رستاخیز نیز در تشکیل این احزاب تازه نقش داشتند. بدین ترتیب حزب عملاً از هم پاشیده بود و «حفظ موجودیت و بقای رستاخیز» به آرزویی تبدیل شده بود که غیرعملی بودن آن بسیار زود‌تر از آنچه تصور می‌شد، برای رستاخیزی‌ها مبرهن شد.
 در چنین شرایطی بود که تنها ۵ روز پس از اعلامیه امیدوارانه هیات اجرایی، در حالی که شایعه انحلال حزب شهر را فراگرفته بود، در روز ۹ مهر ۱۳۵۷ خبر انحلال رستاخیز رسماً اعلام شد. در این روز کمیته منتخب هیات اجرایی حزب رستاخیز آخرین جلسه خود را تشکیل داد و پایان کار حزب که عملا انحلال آن بود را اعلام کرد. در همین جلسه دکتر جواد سعید دبیرکل حزب نیز استعفای خود را اعلام کرد. وی پس از گزارشی که درباره وضع حزب داد متذکر شد که دیگر لزومی به ادامه کار خود به عنوان دبیرکل نمی‌بیند و پس از پایان جلسه استعفای خود را از دبیرکلی حزب به خبرنگاران اعلام کرد.
 چند ماه پس از انحلال حزب رستاخیز خیابان‌های پایتخت و بسیاری دیگر از شهر‌ها، زیر پای مردمی که شعار «مرگ بر شاه» سر می‌دادند، می‌لرزید. دلایل بسیاری برای سقوط پهلوی دوم مطرح می‌شود اما شاید یکی از مهم‌ترین عوامل سقوط رژیم پهلوی تشکیل و عملکرد مخرب حزب رستاخیز باشد. سرنوشت حزب رستاخیز، سرنوشتی بود که چند ماه بعد برای تمامی ارکان نظام سلطنت در ایران نیز واقع شد و بعد از ۲۵۰۰ سال نظام شاهنشاهی را از هم پاشید. حزبی که تشکیل آن «شاه مشروطه» را طبق تعریف خود در کتاب «ماموریت برای وطنم» به یک «دیکتاتور» تمام عیار تبدیل کرد: «اگر من به جای آنکه پادشاه مشروطه باشم دیکتاتور بودم، آن وقت لازم بود که یک حزب واحد حاکم تشکیل دهم؛ مثل‌‌ همان که هیتلر تشکیل داد یا امروزه در کشورهای کمونیست می‌بینید...»
 منابع:
 ۱- خاطرات عبدالمجید مجیدی؛ وزیر مشاور و رییس سازمان برنامه و بودجه، ویرایش حبیب لاجوردی، گام نو
۲- ایران در عصر پهلوی؛ بازیگران سیاسی از بدو مشروطیت تا سال ۱۳۵۷، مصطفی الموتی، نشر پکا
۳- درون انقلاب ایران، جان. دی استمپل، ترجمه منوچهر شجاعی، موسسه خدمات فرهنگی رسا
۴- آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات پیکان
۵- ایران بین دو انقلاب؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی، یرواند آبراهامیان، گروه مترجمان، نشر مرکز
۶- جنبشی که حزب می‌شود، داریوش همایون، روزنامه آیندگان، ۱۳ اسفند ۱۳۵۳
۷- آرشیو مجله خواندنیها، اسفند ۱۳۵۳، اردیبهشت ۱۳۵۴، شهریور و مهر ۱۳۵۷
۸- ایران یک حزبی شد، گزارش روزنامه آیندگان، شماره ۲۱۶۵، ۱۲ اسفند ۱۳۵۳
۹- گفت‌وگوی دفتر تاریخ شفاهی و تصویری ایران با دکتر محمدکاظم ودیعی
۱۰- ماموریت برای وطنم، محمدرضا پهلوی، شرکت سهامی افست، ۱۳۴۰
۱۱- حزب رستاخیز، مهدی جنگروی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
۱۲- خاطرات سر پیتر رمزباتم، سفیر اسبق بریتانیا در ایران، تاریخ ایرانی


سایت تاریخ ایرانی