باستانگرایی و اسلامستیزی در عصر پهلوی
با استقرار و سلطه دولت کودتایی و وابسته رضاخان در سوم اسفند 1299 سیاستها و برنامههای جدیدی در راستای استراتژی استعمار غرب به اجرا درآمد. بر اساس شناخت و اهداف بلندمدت سلطة بریتانیا در منطقه خاورمیانه، به ویژه ایران، اسلام مهمترین تهدید برای منافع آنها بود. از این رو حذف اسلام از صحنة سیاسی و فرهنگی از اصول استراتژیک سلطة انگلیس بر منطقه قرار گرفت.
ترویج و انتشار تفکر ملیگرایی و به شکل افراطی آن در ایران، بعد از تجزیه امپراطور عثمانی و تشکیل سلطنت پهلوی، به اجرا درآمد. باستانگرایی و اسلامستیزی محور برنامههای دوران سلطنت پهلوی بود. که با حمایت و هدایت فراماسونری، بهائیت و بخشی از زرتشتیان، اقدامات گستردهای در جهت تحقق آنها انجام شد.
روند نفوذ و گسترش فرهنگ غرب در دستگاههای آموزشی و فرهنگی توسط عوامل غربگرا و فراماسون در دوران سلطنت پهلوی ادامه یافت. اما انقلاب اسلامی بسیاری از طرحها و برنامههای سلطه استعماری غرب و معادلات سیاسی و فرهنگی را دگرگون کرد.
مقدمه
موقعیت جغرافیایی و مزایای استراتژیک ایران از دلایل رقابت قدرتهای بزرگ برای سلطه بر این سرزمین بوده است. کشف نفت و سایر مواد معدنی و صنعتی بر اهمیت اقتصادی و ژئواستراتژیک ایران افزود. به گونهای که ایران و اطراف آن به عنوان قلب زمین مورد توجه ویژه قرار گرفت.
دولت انگلیس نسبت به سایر قدرتهای استعماری برای سلطه بر ایران، علاوه بر دلایل عمومی ویژة ایران، دلائل خاص دیگری از جمله جلوگیری از نفوذ و تسلط دولت توسعهطلب و مقتدر روسیه برای رسیدن به خلیج فارس و اقیانوس هند و مستعمرات امپراطوری انگلیس در جنوب آسیا، نیز داشت. از این رو بیش از دو قرن در انتظار فرصتی برای اشغال مستقیم و یا غیرمستقیم ایران بود.
جنگ جهانی اول، فروپاشی امپراطوری عثمانی، وقوع انقلاب بزرگ در روسیه و درگیر شدن آن کشور به اوضاع داخلی خود و نابسامانی شدید حکومت و فقر و بدبختی شدید مردم در ایران، شرایط مناسبی برای استقرار یک دولت دستنشانده در ایران – مشابه آنچه که در بیش از ده کشور منطقه انجام داده بود فراهم ساخت.
سیاست دولت انگلیس، سلطة غیرمستقیم بر ایران بود. تجربیات یک قرن پیش از آن برای انتخاب این استراتژی کافی بود. زیرا این سرزمین را حائل و سپر حفاظتی خود برای تسلط بر خلیج فارس و شبه قارة هند کرده بود.
در چنین شرایطی در سوم اسفند 1299، با کودتای یکی از عوامل خود، حکومتی با سیاستهای جدید شکل گرفت. حکومتی که باید حافظ منافع نه تنها انگلیس، بلکه غرب استعماری باشد و به پایگاهی برای نفوذ در کشورهای منطقه و ایجاد تحولات در همة زمینههای فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی باشد.
آنچه سلسله پهلوی در طی 57 سال سلطنت و در دو دوران به ظاهر متفاوت و سلطنت پدر و پسر انجام داد، در واقع اجرای سیاستها و برنامههایی بود که در کاخهای اروپا و آمریکا تدوین و برای اجرا به حاکمیتهای وابسته، دیکته میشد.
نکته مهم این است که بسیاری از اقداماتی که به ظاهر مثبت و در راستای منافع ملت ایران انجام شده، وقتی جهت و نتایج آن به دقت تحقیق و بررسی شود، نتیجهای که حاصل میشود این است که انجام این اقدامات صرفاً برای تداوم و استحکام حاکمیت و سلطة استعماری بوده است. تفصیل و تحلیل این موضوع نیازمند پژوهشی مستقل و مفصل میباشد.
مهمترین و متأسفانه تأثیرگذارترین سیاستهای اجرا شده در این دوران، سیاستهای فرهنگی، آموزشی و دینی بوده است. در این زمینه تاکنون بررسیها و تألیفات زیادی انجام و به جامعه عرضه شده است. اگر چه هنوز هم نیازمند پژوهشهای بیشتری در زمینه شیوههای پیچیده سیاستهای فرهنگی – آموزشی اجرا شده و تهاجم فرهنگی در این دوران میباشیم.
آن چه که در این نوشته تبیین و تحلیل میشود از اهمیت ویژهای برخوردار است. زیرا سیاست سهگانه باستانگرایی (احیای ایران باستان) و اسلامستیزی (حذف اسلام از فرهنگ مردم و نظام حاکم در ایران) و غربگرایی (سلطة فرهنگ و ارزشهای منفی غرب بر جامعه) به اختصار مورد بررسی قرار میگیرد. موضوعی که توسط قدرتهای بزرگ در اشکال متفاوت همچنان پیگیری میشود.
هر سه موضوع باستانگرایی، اسلامستیزی و غربگرایی مکمل یکدیگر بودهاند. هر چند اقدامات احیای ایران باستان و ارزشهای آن، رواج ملیگرایی افراطی، تبلیغ و تقویت مذهب زرتشت و ارائه آثار به جای مانده از آن دوران، ظهور و بروز بیشتری داشت. به عبارت دیگر، توسعه و پیشرفت و به کار گرفتن ابزارها و روشها و معیارهای غربی و مقابله با نمادها و اصول و مبانی دینی، در قالب شعارهای احیای ایران باستان و ملیگرایی افراطی صورت میگرفت.
ملیِگرایی افراطی
«ملیگرایی»، در دو قرن اخیر، یکی از ابزارهای مهم استعمار غرب با هدف تجزیة مردم مناطق و هموار کردن راه سلطه بر آنان بوده است. به طوری که برای مردم هر منطقه، هر چند کوچک، پرونده مستقلی از زبان، نژاد، قومیت، مذهب، رنگ و... ساختهاند و تمامی آنان را برای تشکیل دولتی مستقل تشویق و دعوت میکنند.
نکته قابل توجه این است که ملیت و ملیتگرایی در شکل منطقی و معقول آن مورد قبول و مثبت است و در طی قرنهای متمادی ملیت ایرانی و دفاع از ارزشهای فرهنگی و دینی مردم این سرزمین توانسته است چندین امپراطوری را متحول کند و آنها را طرفدار و مدافع خود نماید. لذا طرح موضوعاتی نظیر غربگرایی و ملیگرایی، به معنای نفی جنبههای مثبت غرب و بیاعتقادی به ملت و ملیت نیست، بلکه نفی رویکرد ابزارگرایانه و سوءاستفاده از پدیدهها و ایدههای مثبت میباشد.
اگر چه در ادامه اجرای این سیاست اساسی و بلندمدت، در داخل دولتهای کوچک تحقیر شده! باز هم ایجاد اختلاف برای تجزیه پیگیری میشود.
نکتهای که بسیاری از تحلیلگران نتوانستند پاسخی روشن برای آن ارائه نمایند، ترویج و تبلیغ ملیگرایی افراطی (شوونیسم) در دوران پهلوی اول برای تقویت و تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور بود. زیرا این سیاست ظاهراً متعارض با سیاستهای قبلی و بعدی اجرا شده در مناطق دیگر توسط دولت انگلیس، میباشد.
واقعیت این است که استراتژی تجزیه کشورها و ایجاد اختلاف میان گروهها و جریانهای ملی تغییر نکرده بود، بلکه وقوع انقلاب روسیه در اواخر جنگ جهانی اول و حذف خطر و تهدید منافع انگلیس در آن مقطع زمانی، زمینهساز موافقت با حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران، برای چپاول تمامی آن شد!
از سوی دیگر دنیای اسلام دوران افول و انحطاط سریع خود را طی میکرد. امپراطور عثمانی در حال فروپاشی، آسیای مرکزی در حال ادغام در امپراطوری روسیه و کشورهای مسلمان دیگر در وضعیت نامناسبی بودند.
در این شرایط دولت بریتانیا برای هر یک از این قطعات جهان اسلام پروندة ویژهای تحت عنوان «ناسیونالیسم»، «ملت برتر» و «ملیگرایی مترقی» و برای هر یک از آنها «تمدنهای ویژهای کشف و احیا کرد. حتی قطعاتی از اشیای سرزمینهای دیگر را برای مناطقی که آثار تاریخی به جای مانده از گذشته نداشتند، ساختند و برای تبلیغ و تحکیم اعتقاد به «تمدن» آنها به نمایش گذاشتند!
باستانگرایی
ایران اگر چه دارای سابقه تمدنی و آثار بسیار زیادی بود که بخش عمدهای از آنها هنوز پس از سرقتهای باستانشناسان در موزههای اروپا قرار دارد، اما شامل کشورهای متعددی میشد که این آثار متعلق به تمامی آنها بود.
این زمینه تاریخی که شامل تمامی آثار فرهنگ، تمدن و تاریخ «ایران بزرگ باستانی» میشد، اکنون به کشورهای متعددی تقسیم شده بود که هر کدام خود را وارث سرزمین خود میدانستند و به گذشتة خود افتخار میکردند. دستورالعمل «ملیتسازی»، «ملیتگرایی افراطی»، «برخورداری از تمدن ویژه و متفاوت از دیگران!» برای این کشورها یکسان بود.
فرمانهای «کمال آتاتورک» معروف به «شش پیکان کمالیسم» در ترکیه جدید – که از وزارت مستعمرات انگلیس صادر شده بود – به اجرا درآمد. فرمانهای آتاتورک عبارت بودند از: ملیگرایی، جمهوریخواهی، مردمگرایی، غیرمذهبی بودن حکومت (لائیک)، اقتصاد دولتی، روحیه انقلابی. گذر زمان نشان داد که مهمترین این فرمانها همان حکومت غیرمذهبی و در واقع ضداسلامی بود. رضاخان در اجرای سیاستهای موردنظر و دیکته شده، «باستانگرایی» را چاشنی «ملیگرایی» کرد، تا اینکه توانست بخشی از جنبههای منفی سلطنت و حکومتش را با این سیاست و برنامه بپوشاند.
ترکیبی از باستانگرایی و ملیگرایی شوونیستی به جایی رسید که خود را فراتر از تمامی شاهان و «تمدن پهلوی» را برتر از تمامی تمدنهای ایران باستان معرفی میکرد. به گونهای که در سرود شاهنشاهی گفته شد: «کز پهلوی شد ملک ایران/ صد ره بهتر زعهد باستان»
مراکز شرقشناسی در اروپا و تعدادی از مستشرقان دولتی و استعماری، تلاش جدی و مستمری برای تقویت و تداوم این سیاست داشتند و کتابهای متعددی نوشتند که توسط عوامل آنان در دولت پهلوی ترجمه، چاپ و منتشر میشد.
بسیاری از سازمانها و مؤسسات، رنگ و بوی ملی به آنها داده شد. اما موزة آثار و بقایای تاریخ این کشور «موزة ایران باستان» میشود. معنای این نامگذاری این است که برای ملت و دولت ایران، دوران اسلامی اثری و پیامی برای دیدن و گفتن ندارد و نداشته است! جالبتر و مهمتر این است که بسیاری از آثار متعلق به دوران اسلامی میباشد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم این نام تغییر نکرده است!
«رضاشاه و مشاورانش قصد داشتند ضمن نفی گذشته، نوعی میراث باستانی قبل از اسلام را با آیندهای مبتنی بر نوعی الگوی اروپایی پیوند دهند، و به نظر میرسد نسلی که در دوران او پا به سن میگذاشت به این تناقض گردن نهاده بود. آیندهای از ملیگرایی کهن فرهنگی و قومی و اشتیاقی برای هر چیز تازة خارجی!»(1)
اهرمهای باستانگرایی
سلسله پهلوی برای اجرای یکی از سه سیاست ثابت و اساسی حکومت خود (باستانگرایی، اسلامستیزی و غربگرایی)، اهرمهای گوناگونی را به کار گرفتند. مؤثرترین عوامل در رویکرد پهلوی اول عبارت بودند از:
1) سازمان فراماسونری
سازمان جهانی فراماسونری با توجه به امکانات، تجربیات و اتکا به چندین دولت بزرگ، مؤثرترین و تواناترین نیروی فکری، مدیریتی، تبلیغاتی و اجرایی برای پیاده کردن سیاستهای دیکته شده و برنامههای اجرایی بودند.
عوامل فراماسونری در پوششهای مختلف و هر یک در جهت هدفی خاص و یا بخشی از اهداف اصلی عمل میکردند. اعضای فراماسون با تصرف پستهای مهم و حساس و به ویژه در بخش فرهنگی و آموزشی، اثرات تعیینکنندهای در این زمینه داشتند. ریاست بسیاری از مراکز آموزشی، دانشگاهی و فرهنگستانها در سلطنت پهلوی بر عهدة فراماسونهای معروفی چون محمدعلی فروغی بود. افرادی از فراماسونها علاوه بر مأموریت سازمانی و تشکیلاتی در چارچوب و تشکل ویژهای نیز نقشهای خاصی ایفا میکردند که به نام چند نفر از آنان اشاره میشود:
1. دکتر رضا فلاح، استاد شیمی دانشگاه تهران
عضو لژ «مولوی»، معاون دکتر منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت، که برای خدماتش از انگلیس «مدال لیاقت» گرفت و به او لقب «نشاندار» دادند.
2. دکتر ذبیحالله صفا، استاد دانشگاه تهران
عضو لژ «مهر»، مروج آثار ضددینی و سکولاریسم و مرتبط با محافل آمریکایی و یهودی.
3. دکتر مظفرالدین ارفع،استاد زبان دانشگاه تهران
عضو لژ، سرگرد تفنگداران انگلیسی در جنوب، در زمان ریاست جهانشاه صالح، از وزارت نفت به دانشگاه تهران منتقل شد.
4. دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر مسکن و رئیس دانشگاه شیراز.
عضو لژ فارابی، عضو حزب توده، عضو گروه دفتر فرح.
5. مهندس هوشنگ سیحون، رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران.
عضو کلوپ روتاری، مروج فساد و اسلامستیزی، پدرش یهودی بود که بهایی شد. او به بهایی بودن تظاهر میکرد.(2)
2) زرتشتیهای فراماسون
پس از قرنها انزوا و کاهش پیروان و به فراموشی سپرده شدن زرتشتیان، بازگشت مجدد آنها به صحنة سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و رونق بخشیدن آیین زرتشت، تحول مهم و سؤالبرانگیزی بود. اگر چه در دوران پهلوی دوم، به تدریج نقش خود را ظاهراً از دست دادند، اما تعدادی از آنان همچنان در مراکز حساس به سیاستگذاری و پیگیری اهداف خود اشتغال داشتند.
کارگردانی این جریان با مدیریت محوری شخصی انگلیسی – هندی – زرتشتی!، به نام «اردشیر ریپورتر» مشاور سیاسی نایبالسلطنة انگلیس در هند (مرکز مستعمرات در جنوب آسیا) بود، که برای اجرای طرح استقرار دولت دستنشانده در ایران، به سفارت آن کشور در تهران مأموریت یافت. او در ظاهر به نمایندگی پارسیان هند و رسیدگی به امور زرتشتیان به ایران آمده بود، و نقش زیادی در روی کار آمدن رضاخان و پیاده کردن سیاستهای دولت بریتانیای کبیر ایفا کرد.(3)
زرتشتیان، رضاشاه را «سوشیانس» (منجی) میدانستند و او را چنان محکم و شرایط را چنان مناسب دیدند که حتی پیشنهاد «سال پهلوی» را به جای هجری قمری یا هجری شمسی دادند. «زرتشت» به عنوان مظهر ملی و «اوستا» یادگار مهم ایران باستان، «اهورامزدا» نشان ایرانی قرار گرفت.
«گویاترین سندی که بیانگر واقعیات پنهان در سیاست استفادة ابزاری از آیین زرتشت است، نامه روزنامهنگاری به نام «ج. ک. نریمان» است که در سال 1311 (1932 میلادی) در جواب «علامه محمد اقبال لاهوری» ارسال کرده است.
فرازهای مهم نامه که در واقع مرتبط با موضوع و پژوهش میباشد، به شرح زیر میآید.
«11 جولای 1932 [20 تیر 1311]
سِر محمد اقبال عزیزم
در خصوص تبلیغات در جهت اشاعة مجدد آیین زرتشت در ایران، کاش دوستان مسلمانی که به آنها متوسل شده بودم، گامهای مناسبی برمیداشتند. البته هنوز هم چندان دیر نشده است. ولی هر چه بیشتر درنگ بورزیم طبعاً موفقیت در جلوگیری از موج خیزش، نه آیین زرتشتی، بلکه ریاکاری و تزویر تهوعآور نیز کندتر خواهد بود.
مقامات ایرانی به ثروت پارسیان (زرتشتیان) چشم دوختهاند، خوشبختانه یا متأسفانه آنان بیش از اندازه راجع به میزان این ثروت اغراق کردهاند. به منظور ترغیب پارسیان برای مهاجرت به ایران – البته همراه با سرمایههایشان – به آنان گفته شد که ایران آماده قبول مجدد آیین زرتشتی بوده و بازگشت پارسیان مصادف با تبدیل مساجد به آتشکدهها خواهد بود.
در میان پارسیان شایعاتی وجود دارد که رضاشاه تصمیم به پوشیدن «سدره» و «کستی»، سمبلهای ظاهری آیین زرتشتی گرفته است. مأموران معینی از ایران نزد پارسیان آمدند تا همین داستان را بگویند که شناختهشدهترینشان سیف آزاد (عبدالرحمن) بود. خوشبختانه مدارک کافی در روزنامههای پارسی (ایران) دال بر وجود برنامهای برای تغییر کیش مجدد ایرانیان مسلمان به آیین زرتشتی در اختیار داریم.
افراد مزور و ریاکار در تهران از من خشمگین شدند. نامه یکی از رهبران این اشخاص مزور در مقابل من قرار دارد که در مقام یک زرتشتی برای به رخ کشیدن پیروزی خود چنین میگوید: اینک واعظین محمدی (مسلمان) در مساجد مسلمین از مذهب باستانی ایرانی صحبت میکنند.
دیدار «تاگور» از ایران یک نمایش مسخره بود. این بنگالی زیرک، پارسیان فناتیک را دست انداخته است. من از پیروان دین محمد(ص) نیستم ولی معتقد به تبلیغ و اشاعة حقایق تاریخی هستم.
بر این اساس احیاء آیین زرتشت ریشهای غیرفرهنگی و غیرملی داشت که رضاشاه در جهت بهرهبرداریهای سیاسی و نگرش ناسیونالیستی از آن استفاده کرد.»(4)
سلسله پهلوی و حامیان آنان در دورة دوم، برای تداوم این برنامه با چالسی جدی مواجه شدند که به ناکامی و شکست این سیاست منجر شد. زیرا با وجود بکارگیری تمامی امکانات دولتی و حمایتهای داخلی و خارجی، مردم اعتنایی به این فرهنگسازی، تحمیل دین و بازیهای باستانگرایی نکردند. از این رو رویکرد پهلوی دوم نسبت به آیین زرتشت نمود و تظاهری نداشت، بلکه در مواقعی تظاهر به اسلام و تشیع بیشتر و تأکید بر اسلامیت و اعتقاد به شریعت محمدی میشد! اگر چه در واقع به هیچ دین و آیینی تقید و تعبد و پایبندی نداشتند. به همین دلیل با اطمینان میتوان گفت که تمامی رویکردها، شعارها و اقدامات برای تثبیت حاکمیت و تحکیم موقعیت و منافع حامیان آنان بوده است.
3. فرهنگستان
در راستای باستانگرایی و فرهنگسازی، در ابتدا تلاش برای تغییر خط و تاریخ هجری در برنامه قرار گرفت. اما به دلایل مختلف، از جمله مقاومت مردمی و عدم همکاری بخشی از دستگاههای دولتی، کنار گذاشته شد. لذا تغییر لغات عربی و ساخت و جعل کلمات فارسی با استفاده از متون قدیمی و با سوءاستفاده از شاهنامه فردوسی در فرهنگستان زبان فارسی آغاز شد.
این برنامة فرهنگی و ادبی و پایهگذاری زبان جدیدی که در آن اثری از اسلام و تمدن و آثار علمی، عرفانی، اجتماعی و سیاسی آن نبود، به کمک لژ بیداری ایرانیان به اجرا درآمد.
«لژ بیداری ایرانیان» با کمک «اردشیر جی» احمدشاه را از کار برکنار و زمینه را برای روی کار آمدن پهلوی آماده کرد. «اردشیر جی» مشاور مخصوص سفارت انگلیس در تهران بود. از اعضای مهم این لژ میتوان از «محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)» و «سیدحسن تقیزاده» نام برد.
فروغی درباره تاجگذاری رضاشاه گفته بود: «وقتی که اعلیحضرت تاج را بر سر گذاردند، من دیدم نوری از جمال مبارک تلألؤ کرد!»
«لژ بیداری» در دورة رضاشاه نیز به فعالیت خود ادامه داد و اعضای آن در تحکیم مبانی ضددینی حکومت پهلوی و مسلک میهنپرستی افراطی آن نقش اساسی باز کردند.»
فرهنگستان تأثیر زیادی در حذف اصطلاحات و واژههای عربی داشت و طی بخشنامههایی به دستگاههای دولتی، آنها را موظف به کاربرد کلمات ساخته شدة جدید کرد. در ابتدای فعالیت فرهنگستان، جایگزینی واژهها با موفقیت پیش میرفت و توانست واژههای قابل قبولی وضع کند. اما هر چه پیش رفت، بر اثر افراط و بیتوجهی و جعل لغات نامأنوس و بعضاً بیمعنا، پذیرش اجتماعی و اداری خود را از دست داد، به گونهای که فرهنگستان با فوت و استعفای تعدادی از افراد مؤثر آن تعطیل شد.
اسلامستیزی
در جریان تنباکو و جنبش مشروطیت و چندین حرکت ضداستعماری دیگر در منطقة خاورمیانه، امپراطوری انگلیس ضربات سختی دید، هر چند که به علت ضعف رهبری جنبشها، از پای درنیامد. از این رو رضاخان در ابتدای حکومت تظاهر به مذهبی بودن و علاقهمندی به نهادهای دینی و اعتقادات و فرایض داشت. از این رو بعضی افراد که شناخت عمیقی از دشمن و ماهیت و روشها و سیاستهای آن نداشتند، «سردار ملی!»، «ناجی ایران» و «سرباز وطن» بودن او را باور کردند.
پس از سرکوب مخالفان و استقرار نظام سلطنتی و اطمینان از حمایتهای خارجی، به تدریج و به شکل مرحلهای برنامههای گسترده خود را بر ضد اسلام، قوانین و سنتهای دینی، نهادهای مذهبی و حذف آثار تمدنی و فرهنگی آن عملی کرد.
دستگیر کردن افرادی از روحانیون، تبعید و کشتن بعضی از آنان، تخریب مساجد، مدارس دینی و حسینیهها، ممنوع کردن فعالیتهای مذهبی حتی عزاداری، به راه انداختن جنگ روانی – تبلیغاتی ضد روحانیون، جمعآوری و سانسور کتب و نشریات دینی، بخشی از اقدامات انجام شده در طی شانزده سال سلطنت رضاخان و به اشکال دیگری در 37 سال سلطنت پهلوی دوم بود.
جایگزینی فرهنگ، دین و ادبیات ایران باستان به جای اصول و معارف اسلامی، اجرای طرحها و برنامههای ضددینی غربی در اشکال مختلف، شامل لباس، برنامههای آموزشی، قوانین و مقررات، کشف حجاب زنان، تسلط فراماسونها و بهاییان بر مراکز اصلی حاکمیت و ... به دلیل اسلامستیزی و در جهت اسلامزدایی بود.
نقش بهاییان در اسلامستیزی پهلوی
فرقة بهاییت در سیاست اسلامستیزی و اسلامزدایی خاندان پهلوی، در کنار و همراه فراماسونها و عناصری از وابستگان به صهیونیسم، نقش مؤثری به ویژه در دوران پهلوی ایفا کردند. اگر چه جامعة بهاییان در تبلیغات اظهار میدارد بنا بر دستورات تشکیلات، از شرکت در فعالیتهای سیاسی و حزبی منع شده است و از هر دولتی که در آن کشور زندگی میکند، بدون توجه به نوع رژیم و سیاستهای آن متابعت میکند.(5)
ولی اسناد بسیاری این نظریه را به اثبات میرساند که بهاییان از عوامل اصلی دوران پهلوی در اسلامستیزی و اسلامزدایی و تثبیت و تحکیم سلسله پهلوی بودهاند.
«جامعه بهاییان از رضاخان به مثابه یک بهایی واقعی که همیشه از بهاییان پشتیبانی کرده، تجلیل میکنند و مخالفت و ضدیت با یکی از اصول مسلم و اساسی شریعت اسلام – یعنی حجاب – را منطبق با قانون و منطق «بهاء» اعلام میکنند.
حمایت از رضاخان نشان میدهد که بهاییان نه از دولت کشوری که در آن زندگی میکنند، بلکه از دولتی که با مسلمانان مخالفت و احکام بهاییت را بر جامعه تحمیل میکند، اطاعت میکنند.»(6)
تعداد قابل توجهی اسناد به جای آمده از ساواک پیرامون فعالیتهای بهاییان، فهرست اسامی افرادی از آنان که در پستهای حساس و مهم رژیم شاه شاغل بودند و همچنین ارتباطات آنان با اسرائیل و آمریکا و حمایتهای صریح از آنان و همکاری بیچون و چرای دستگاههای مختلف حکومت پهلوی موجود است. در این اسناد مطالب مهمی است که برای شناخت و تحلیل واقعیتةای دوران پهلوی بسیار مؤثر و مهم است.
زمانی که «اسماعیل رائین» کتابی در مورد بهاییت از ابتدای تشکیل نوشت و در آن با استفاده از اسناد منتشر شدة وزارتخارجه انگلستان و مصاحبه با تعدادی از بهاییان و اطلاعات بعضی از اعضای ادارة ثبت و دادگستری، ماهیت فرقة مزبور را افشا نمود، ساواک نه تنها مانع چاپ و انتشارکتاب شد، بلکه دستور گرفتن نسخة دستنویس آن را از نویسنده داد و حتی یکی از مقامات در ذیل گزارش نوشت: «چنانچه کتاب چاپ یا منتشر شود، ساواک مسئول است.»
در این کتاب تلویحاً سیاست بهاییان را هماهنگ با دولت اسرائیل دانسته و به نقل از «شوق ربانی» سومین پیشوای بهاییان اشعار گردیده، در بادی امر با اولیاء دولت اسرائیل ایجاد ارتباط گردد. همچنین تأکید شد که از جمله دلایل رسمیت دادن به بهاییت در اسرائیل و تمرکز امور اداری و مذهبی آنان در آن کشور، خصومت قوم یهود با اسلام است.»(7)
حضور و نفوذ بهاییان در بسیاری از مراکز آموزشی و فرهنگی، طی سیزده سال ریاست دولت «امیرعباس هویدا»، انتصاب همزمان سرلشکر ایادی به چندین مسئولیت حساس، آزادی عمل آنان به گونهای که حتی بعضی از مأموران ساواک عصبانی و ناراحت میشدند، رفت و آمد آزادانه و بدون روادید به اسرائیل، همه نشاندهندة ارتباط تنگاتنگ پهلوی و بهاییت و اسرائیل میباشد.
ترویج فساد و فحشا، راهاندازی مراکز عیاشی و قمار، تأسیس شبکه تلویزیونی و پخش برنامههای بسیار نامناسب، انحصار بعضی فعالیتهای اقتصادی برای تأمین منابع مالی طرحهای ضداسلامی و ارسال بخشی از آن برای اسرائیل، ریاست چندین وزارتخانه، شرکتهای بزرگ، واردات و فروش انحصاری بعضی کالاها و ... در راستای اجرای برنامههای اسلامستیزی سلطنت پهلوی بوده است.
صهیونیسم و سلطنت پهلوی
از ابتدای قرن بیستم، صهیونیسم برای فروپاشی کشورهای اسلامی و ایجاد حکومتهای ضداسلامی وابسته، تلاشهای سازمان یافته و گستردهای انجام داد. زیرا زمینهسازی برای تشکیل دولت صهیونیستی و تحقق برنامههای بلندمدت، نیازمند دولتهایی ضعیف، فاسد، وابسته و کوچک بود. از این رو فروپاشی امپراطوری عثمانی و براندازی چندین دولت دیگر در سرزمینهای مسلماننشین در دستور کار قرار گرفت.
سرانجام با تجزیه امپراطوری عثمانی، تأسیس دولت صهیونیستی در بخشی از آن و اشغال سرزمین فلسطین و استقرار چندین خانواده وابسته در عربستان، اردن، مصر، عراق و ایران بخشی از برنامة بلندمدت خود را به اجرا درآورد.(8)
صهیونیسم در ادامه اجرای برنامههای موردنظر در هر منطقه، گروهی را مأمور کرد تا به نایندگی از آن و زیر نظر سازمان جهانی یهود، اقدامات لازم را انجام دهند. بهاییان در ایران و در بعضی دیگر از کشورهای منطقه به عنوان عوامل صهیونیسم خدمات زیادی در تحقق برنامهها و رسیدن به اهداف و تأمین منافع سازمان انجام دادند.
همچنین سازمان فراماسونری ضلع سوم و تکمیلکنندة حلقة جریانهای استعماری ضددینی بودکه با یکپارچگی صهیونیسم و بهاییت توانست ضربات سنگینی بر اسلام و مسلمین وارد کنند. مثلث مذکور در یک قرن گذشته با به راه انداختن دهها جنگ، کودتا، صدها ترور و کشتن صدهاهزار مسلمان و اشغال مستقیم و غیرمستقیم بخشهایی از سرزمینهای مسلماننشین و چپاول ثروتهای آنان و تبلیغات گسترده و شدید ضداسلام، وضعیت دشواری برای مسلمانان رقم زدهاند.
سلطة استعماری (سرمایهداری غرب یا کمونیسم شرق) در کشورهای اسلامی به دو مانع بزرگ برخورد و از آن دو ناحیه احساس خطر کرد: 1. ایمان، تعهد و تقیدات مذهبی مردم 2. سنتهای قومی، هویت اسلامی و غرور فرهنگی – تاریخی.
این دو عامل مقاومت قوی و پایدار در برابر نفوذ بیگانه و گسترش حاکمیت امپریالیسم غربی و کمونیسم شوروی بودهاند. از این رو استعمار تشخیص داد که تنها در صورتی میتواند ماندگار شود، در فرهنگ مردم ریشه دواند و خود را تثبیت کند که ایمان و تعهد به مذهب را سست نماید و ریشههای فرهنگی – دینی – بومی را برکند. مردم را با تاریخ و ارزشهای سنتی بیگانه سازد و فرهنگ ضددینی وارداتی را مسلط کند و مردم را شیفتة خارجی و به تعبیری غربزده نماید.
«استعمار شاهد بود که مهدی سودانی، عبدالقادر جزایری، سنوسی در لیبی و مغرب، میرزاکوچکخان و خیابانی و مدرس در ایران و سران قیام 1857 در هند و صدها هزاران نفر نظایر آنان و پیروان آنان، همه و همه از اسلام تأثیر گرفته و بنیان سلطة استعماری را متزلزل ساختند.»(9)
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یکی از بزرگترین نمونههای شکست غرب، صهیونیسم و فراماسونری بود که بسیاری از معادلات و رندها و استراتژیها را متحول نمود و با ایجاد تغییرات و دگرگونیهای بنیادی، اسلام به صورت قدرت سیاسی درآمد و مسلمانان به نیروهای مقاومت در مقابل سلطة استکبار و استعمار تبدیل شدند. این تغییرات مقدمة تحولات دیگری است که جغرافیای سیاسی، دینی و اقتصادی جهان اسلام را در آینده با ویژگیها و مختصات جدیدی شکل میدهد.
منابع
1. کیانی، مصطفی؛ «معماری دورة پهلوی اول».
2. طباطبایی، محمدحسن؛ «نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران»، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
3. ا. بیل، جیمز؛ «شیر و عقاب»؛ ترجمه دکتر فروزنده برلیان، نشر فاخته، چاپ اول، 1371.
4. منصوری، جواد؛ «تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد»، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، تهران.
5. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات مؤسسه مطالعات سیاسی، تهران، 1372.
6. علی بابایی، غلامرضا؛ «فرهنگ سیاسی»، نشر آشتیان، تهران، 1382، چاپ اول.
7. دکتر نقوی، علیمحمد؛ «جامعهشناسی غربگرایی»، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1377.
پینوشتها
1- «تاریخ به روایت کمبریج»، ص 38؛ به نقل از مصطفی کیانی، «معماری دورة پهلوی اول»، رسالة دکتری، خرداد 79، ص 50.
2- «نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی» به اختصار از صفحه 132 تا صفحه 135. برای مطالعه بیشتر ر.ک. «تأملاتی درباره جریان روشنفکران»، «بازیگران عصر پهلوی»، «تشکیلات فراماسونری در ایران» و «معماران تباهی».
3- برای آشنایی و شناخت بیشتر به جلد دوم کتاب «ظهور و سقوط پهلوی» مراجعه شود.
4- کیانی، مصطفی، «معماری دورة پهلوی اول»، ص 58.
5- انواع توطئهها و دسیسهها ضد دولتهای اسلامی و همکاری با دولتهای اسرائیل، آمریکا و انگلیس از ابتدا و فعالیت مستمر ضدجمهوری اسلامی ایران در داخل و خارج از کشور یکی از موارد نقض ادعای غیرواقعی فرقة مزبور میباشد. جمعآوری اطلاعات، قاچاق ارز، فراری دادن ضدانقلابها و جاسوسها، تبلیغات در رسانهها و مجامع بینالمللی، قسمتی از اقدامات بهاییان ضد ایران است.
6- منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، تهران، چاپ اول، 1377، ص 324.
7- همان، ص 325، برای ملاحظة اسناد و اطلاعات بیشتر به صفحات 315 تا 335 کتاب مذکور مراجعه شود.
8- ر.ک نقش صهیونیسم در فروپاشی امپراطوری عثمانی.
9- دکتر نقوی، علیمحمد؛ «جامعهشناسی غربگرایی»، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1377، صفحه 135.
نظرات