نیروی سوم و روابط خارجی دوره رضاشاه
با افزایش اهمیت روابط خارجی و تعیینکنندگی سیاست خارجی در بقای کشورها، چگونگی برقراری روابط و گزینش طرفهای مقابل، به صورت مسألهای مهم نمایان گردید. این واقعیت در عصر رضاشاه هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر شرایط و اقتضائات خاص آن زمان اهمیتی دو چندان یافت، بهگونهایکه نحوۀ مواجهه با قدرتهای آن زمان و گزینش طرفهای مقابل را تحتتأثیر قرار داد. گرایش به استفاده از نیروی آلمانی در معادلات مؤثر قدرت به مثابۀ نیروی سوم در کنار نیروهای روس و انگلیس موضوعی است که در مقالۀ حاضر تحلیل شده است.
با به قدرت رسیدن رضاشاه فصل نوینی در تاریخ ایران آغاز شد؛ فصلی که تضادها و تنشهای اجتماعی، اقتصادی، مذهبی، سیاسی، نظامی و... به همراه داشت و ظاهراً تلاشی برای نوسازی و بازسازی کشور بود. اما تقسیمبندی جهانی قدرتها در آستانۀ جنگ جهانی دوم، از یکسو، و موقعیت منحصربهفرد و استراتژیکی ایران، از طرف دیگر، باعث شد روابط ایران و آلمان در دورۀ پهلوی به مرحلۀ جدیدی از همکاریهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی وارد شود.
این تحقیق بر آن است با بررسی روابط خارجی ایران با جمهوری وایمار آلمان از زوایای مختلف مشخص نماید که چه علل و عواملی باعث شد ایران به آلمان گرایش یابد و آیا درگیر کردن یک نیروی سوم در سیاست خارجی ایران در این زمینه مؤثر بوده است یا نه؟ چرا آلمان برای همچون هدفی انتخاب شد و آیا قبل از این کشور، گزینۀ دیگری به بوتۀ آزمایش گذاشته شده بود؟ علل توجه و تمایل آلمان برای ایجاد روابط سیاسی و تجاری با ایران چه بوده و چه عاملی بیشترین تأثیر را در این ارتباطات داشته و این روابط از چه فراز و نشیبهایی برخوردار بوده و رویکرد قدرتهای بزرگ، بهویژه انگلستان و شوروی، در قبال گسترش این روابط چگونه بوده و دید مثبت یا منفی آنان نسبت به این قضیه با چه دلایل و توجیهاتی همراه بوده است؟ بهطورکلی آیا ایران از این ارتباطات توانسته است استفاده کند؟ اگر جواب مثبت است در چه زمینهای توفیق حاصل شده است؟ این دوره از روابط در مقایسه با دورۀ آلمان نازی از چه سطحی برخوردار بوده است؟
سیاست جهانی و قدرتگیری رضاخان
در مورد اینکه با چه زمینه و انگیزهای کودتای 1299.ش به وقوع پیوست باید موقعیت ایران، و تأثیر اوضاع و شرایط سیاسی جهان بعد از انقلاب اکتبر 1917.م در شوروی و ایران را بررسی کرد.
در شوروی بلشویکها با انقلاب اکتبر روی کار آمدند. نظام جدید تبلیغات گستردهای با هدف صدور انقلاب به کشورهای جهان، بهخصوص به ایران، که شرایط مساعدی از نظر سیاسی نداشت، آغاز کرد. این تبلیغات بر ضد استعمار انگلیس نیز بود. با روی کار آمدن این نظام، لغو قراردادها و امتیازات استعماری تزارها در ایران با انعقاد قرارداد 1921.م ایران و شوروی عملی شد و دولت شوروی آنها را ملغی اعلام نمود. این مسأله خوشبینی جدیدی نسبت به رهبران انقلابی شوروی پدید آورد. به دنبال آن روابط بین دو کشور رو به گسترش و بهبودی نهاد. برای روشن شدن مطلب کافی است به تلگراف چچرین به رتشتین در ایران توجه کرد: «اساس سیاست ما در رابطه با ایران، بیطرفی کامل در جنگ میان شاه و عناصر ضدشاه و عدم مداخلۀ مطلق در امور داخلی قرار دارد. ما امیدواریم که کیروف و کمیسیون نظامی بتوانند تمام امکاناتی را که ممکن است موجب سوءتفاهم شوند از میان بردارند.»[i][1] از سوی دیگر رهبران جدید مسکو سعی میکردند روابط دوستانهای با دولتهای همسایه برقرار کنند تا از تبدیل خاک این کشورها به پایگاهی علیه شوروی جلوگیری نمایند. به دنبال چنین تصمیمی بود که اعلام شد: «سیاست دولت روسیۀ شوروی دربارۀ ایران که به تقویت سیاسی و اقتصادی ایران علاقهمند میباشد اصولاً نمیتواند به کوشش تجزیهطلبی در مناطق مرزی ایران علاقهمند باشد چه رسد به جنگ این عناصر علیه حکومت مرکزی.»[ii][2] بر این اساس، این دولت نهضت جنگل را فدای سیاست خود نمود تا بتواند منافعاش را تأمین نماید؛ چراکه به دنبال خیانت شوروی به این جنبش و توافقش با حکومت مرکزی ایران این نهضت سرکوب گردید. به دلیل اتخاذ چنین روشی بود که شوروی یک رشته پیمانهای عدم تعرض با همسایگان خود انعقاد نمود. از آن جمله میتوان به پیمان عدم تعرض بین ایران و دولت شوروی اشاره کرد که در تاریخ 27 فوریه 1921.م/ 8 اسفند 1299.ش به امضا رسید. براساس فصل ششم این پیمان دولت شوروی در صورت تهدید شدن از سوی مرزهای ایران حق داشت برای دفع خطر به داخل ایران قشونکشی کند. در این خصوص چنین آمده است: «طرفین معظمتین متعاهدین موافقت حاصل کردند که هرگاه ممالک ثالثی بخواهند بهوسیلۀ دخالت مسلحه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی بر ضد شوروی قرار دهند... اگر حکومت ایران پس از اخطار دولت شوروی خودش نتواند این خطر را رفع نماید دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد نماید تا اینکه برای دفاع از خود اقدامات لازمه نظامی را به عمل آورد.»[iii][3]
در چنین وضعی، یعنی انقلاب اکتبر شوروی و تلاش سردمداران آن برای صدور انقلاب، بود که انگلستان با حرکتی حسابشده و زیرکانه میخواست ایران را تحت لوای قرارداد 1919 میلادی تحتالحمایۀ خود کند و برای همیشه به نگرانی خود نسبت به این منطقۀ استراتژیکی پایان دهد. خطوط اصلی سیاست انگلستان در ایران بعد از جنگ جهانی اول به شرح زیر توسط لرد کرزن چنین عنوان شد که «ما باید بخش اصلی از قشون را در این منطقه نگاهداریم حداقل تا زمانی که در وضعی قرار بگیریم که چیزی طویلالمدت و کمخرجتر به جایش بگذاریم.»[iv][4] البته نباید تصور کرد که این قرارداد بدون زمینههای داخلی و همکاری خودفروختگان ایرانی میسّر میشد؛ چراکه برای عقد قرارداد، دولت انگلستان 130هزار پوند استرلینگ میان سیاستمداران ایران تقسیم کرده بود. درواقع وثوقالدوله سیصدهزار تومان، شاهزاده فیروزمیرزا نصرتالدوله، وزیر دادگستری، یکصدهزارتومان و شاهزاده صارمالدوله، وزیر مالیه، یکصدهزارتومان رشوه گرفته بودند.[v][5] البته این پول گرفتنها فقط شامل سیاستمداران نبود، بلکه اشخاصی چون: زینالعابدین رهنما شیخالعراقین زاده (که بعد در حکومت رضاشاه وزیر فرهنگ شد)، سیدمحمد تدین (پس از کودتای 1299 رئیس مجلس شورای ملّی گردید و سپس در دورههای بعد پست وزارت داشت)، ملکشعرا بهار (در دورههای بعدی نمایندۀ مجلس و پس از مدتی نیز وزیر فرهنگ شد) و یک تاجر که گویا اسمش کسرایی بود (بعداً نمایندۀ مجلس شد) و در نهایت علی دشتی (مدیر روزنامۀ شفق که بعداً نمایندۀ مجلس و سناتور شد) نیز از این نمد کلاهی برای خودشان دوخته بودند.[vi][6] جالب اینجاست که حتی احمدشاه قاجار تا زمانی که با نخستوزیری وثوقالدوله موافقت داشت و او را در این سمت تثبیت میکرد ماهیانه پانزدههزار تومان از دولت انگلستان دریافت میکرد.[vii][7] با چنین اوضاع و احوالی مشخص است که وضعیت مملکت به چه منوالی میچرخید؛ چرا که همه به نحوی جیرهخوار انگلستان شده بودند و فقط تودۀ مردم محروم و روشنفکران مردمی مخالف این جریان شنا میکردند. چنانکه قرارداد 1919 تجلی خواست مشترک طبقۀ حاکم و دولت وابسته به دولت استعماری انگلستان بود. ازاینرو برخلاف اشتباه مشهور، قرارداد وثوقالدوله را نمیتوان نتیجۀ خودفروشی یک یا چند نفر از سیاستمداران ایران به استعمار انگلستان دانست، بلکه باید به ریشههای اجتماعی و تاریخی آن توجه کرد و این حقیقت را دریافت که این قرارداد خواست گروه حاکم وابستۀ ایران بود که میکوشید با تثبیت قدرت انگلستان در ایران و سرکوبی اعتراضات مردمی اموال و امتیازات و منافع خود را حفظ کند. برای طبقۀ حاکم ایران مانند گذشته حفظ منافعشان مهمترین و اساسیترین مسأله بود. برای بخش مرفه جامعه که بر جان و مال مردم محروم ایران مسلط بودند، وطن، آزادی و استقلال اصولاً مفهومی نداشت؛ زیرا این گروه دشمنان خود را در میان مردم محروم و فقیر ایران میدید نه در استعمار خارجی.
لایت فوربز (Lforbes)، افسر انگلیسی که سالیان دراز در ایران اقامت داشت، در خاطرات خود نوشته است که «بخش بزرگی از اشراف و مالکان عمدۀ ایران در سال 1919 میلادی از یک حکومت ثابت و قویِ تحت نفوذ انگلستان، اهمیت بیشتری برای دارایی خود و یک سازمان ارتش، بهترین را انتظار داشتند.»[viii][8] مصطفی فاتح، از چهرههای قدیمی طرفدار سیاست انگلستان در ایران، دربارۀ قرارداد 1919 نوشته است: «در این هنگام ناامنی و آشفتگی وضع داخلی کشور، به حد اعلی رسیده بود، سرمایهداران و مالکین و بازرگانان ایرانی که از مرام کمونیسم خوف و ترسی عظیم داشتند، برای آنکه مال خود را حفظ کنند و بازرگانی خود را رونقی بخشند، مرکزیتی و امنیتی میخواستند و اندیشه یک حکومت قوی در خاطر این طبقه رخنه کرد.»[ix][9] با توجه به این مطالب میتوان به حقیقت قضیه پی برد که استعمار با چه شگردی درصدد بود نقشههای خود را اجرا کند و چگونه از این مهرهها استفاده میکرد؛ تا جایی که سیدضیاءالدین طباطبایی دربارۀ اثرگذاری خود در تنظیم قرارداد گفته است که «قرارداد 1919 میلادی ایران و انگلیس با نظر وی تهیه و تنظیم شده بود و حتی وقتی که آن را با وثوقالدوله در میان نهاد وثوقالدوله میخواست جرح و تعدیلی در آن به کار برد او به وثوقالدوله گفته بود که من تمام چانهها را زدهام و نورمان ممکن نیست با هیچگونه تغییری در مواد آن موافقت کند.»[x][10] در نهایت باید گفت که این قرارداد شوم با مبارزۀ مردم و نمایندگان مجلس شورای ملی با شکست مواجه شد و دست استعمارگران و عمّال آنان را رو کرد؛ هرچند که عدهای از جمله سیدضیاءالدین طباطبایی با نوشتن مطلب در روزنامۀ رعد از آن حمایت میکرد و آن را قراردادی موفق و مفید معرفی مینمود تا جایی که احمد وثوق در مورد قرارداد اظهار کرده است: «هیأت دولت از مذاکره با دولت انگلستان در تأمین آتیۀ مملکت خودداری ننموده چندی از متارکۀ جنگ نگذشته بود که در این مسائل به طور کلی با اولیای معظم له مذاکرات تمام شرایط اصلاح مملکت رعایت و در نتیجه تبادل نظریات و اقدامات چندین ماه طول کشید و قراردادهایی با موافقت طرفین مقدر گردید.»[xi][11] قرارداد 1919، ایران را نه فقط به منطقهای تحتالحمایۀ انگلستان تبدیل میکرد، بلکه به تسلط این کشور بر ایران جنبۀ کاملاً انحصاری میداد. اگر این قرارداد اجرا میشد، نه فقط منابع نفت در جنوب، بلکه منابع نفت شمال و تمامی امور اقتصادی ایران به طور کلّی برای مدتی که زمان آن پیشبینیشدنی نبود، تحت کنترل انگلستان قرار میگرفت. درست به همین دلیل بود که رقبای جهانی استعمار انگلستان، یعنی استعمار فرانسه و امریکا، حاضر نشدند آن را بپذیرند. این قرارداد نه فقط مورد مخالفت شدید آزادیخواهان ایران قرار گرفت، بلکه شرکتهای نفتی امریکایی و فرانسوی نیز که منافع آنی و آتی خود را در خطر میدیدند، به مخالفت با آن برخاستند. دولتهای امریکا و فرانسه برای لغو قرارداد، دولت انگلستان را تحت فشار قرار دادند. دول امریکا و فرانسه و شرکتهای نفتی این کشورها تصمیم گرفته بودند به هر صورت از توسعۀ نفوذ انگلستان در خاورمیانه جلوگیری کنند. تحت چنین شرایطی بود که مجلس از تصویب این قرارداد خودداری نمود و حتی احمدشاه در مسافرتش به انگلستان راضی نشد که به نفع آن سخنرانی کند. برای آنکه روشن شود که تا چه اندازهای وابستگان انگلیس در این زمینه فعالیت داشتند و رشوه گرفتند، بهتر است که قضایا از زبان سیدحسن تقیزاده نقل گردد: «000/131 لیره که چهارصدهزارتومان شد، دویستهزار تومانش را وثوقالدوله، صدهزار تومان صارمالدوله و یکصدهزار تومان هم نصرتالدوله برداشتند. اعلیحضرت رضاشاه که سر کار آمد گفت این حرامزادهها پول از خارجه گرفتهاند، باید پس بدهند، من وزیر مالیه بودم مأمور شدم که این پولها را پس بگیرم و گرفتم.»[xii][12]
ایران در واپسین دهههای قرن نوزدهم و دهههای آغازین قرن بیستم میلادی دستخوش ناآرامیهای درونمرزی و کشمکشهای داخلی بود. در پایان سال 1299.ش نهضتهای آزادیبخش در نقاط مختلف ایران توسعه یافته بودند و انقلاب روسیه در جوار ایران به پیروزی رسیده بود. لغو شدن قرارداد 1919 عملاً نشان داد که انگلستان دیگر نمیتواند مانند گذشته سیاست تسلط آشکار خود را ادامه دهد، اعلام سیاست حمایت از تلاشهای ضدامپریالیستی ملتهای استثمارشده توسط شوروی، نیروی تازهای به ملت ایران بخشیده بود تا سرسختانهتر به مبارزه با توطئههای شوم انگلستان در ایران ادامه دهد، درواقع شکست قرارداد 1919 اولین زنگ خطر را در امپراتوری جهانی انگلستان به صدا درآورد. در آن زمان با انقراض رژیم تزاری به عنوان یک رقیب و به قدرت رسیدن یک دولت کمونیستی به صورت یک دشمن، سیاست خاورمیانهای و حتی سیاست جهانی انگلستان محتاج دگرگونی بنیادی بود. بنابر این تحولات، انگلستان مبنای سیاست جدید خود را در آسیا بر ایجاد منطقهای حائل در طول مرزهای شوروی قرار داد تا از توسعۀ کمونیسم به خارج از شوروی جلوگیری نماید. ایران یکی از چند کشوری بود که در اینجا بار دیگر، قربانی سیاست جدید انگلستان گردید تا نقش قرنطینه را همراه کشورهای افغانستان و ترکیه بر عهده گیرد. از سوی دیگر چون روشن شده بود که تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست بر آن شدند با تحکیم موقعیت آن و ایجاد دولتی بهظاهر مستقل و درواقع وابسته، از منافع آن بهتر دفاع نمایند. بنابراین به پیشنهاد آیرونساید، ژنرال انگلیسی و فرماندۀ سپاهیان بریتانیا، رضاخان، فرماندۀ لشگر قزاق، کاندیدای اجرای کودتا شد تا با پیروزی کودتا، قدرت نظامی کشور به دست رضاخان افتد و قدرت سیاسی کشور نیز در اختیار سیدضیاءالدین طباطبایی قرار گیرد. بر این اساس انگلیسیها با رضاخان و سیدضیاءالدین همکاری میکردند. این همکاری تا حدی بود که آنها به رضاخان کمک میکردند تا چیزی شبیه قشون از سربازان ژندهپوش در قزوین تشکیل دهد. هر چیز که از اسلحه و مهمات کم بود از طرف آنها تأمین میشد.[xiii][13] انگلیسیها به این اصل معتقد بودند که «یک دیکتاتوری نظامی مشکلاتشان را حل و آنها را از هرگونه دردسر در این کشور (ایران) راحت خواهد کرد تا جایی که آیرونساید به زبان ساده میگفت که «برای ما یک کودتا بهتر از هر چیز دیگری است.»[xiv][14] با توجه به این اعمال و دیدگاهها دولت انگلستان به یاری رضاخان و سیدضیاءالدین کودتا کرد. سرپرسی لورن نیز دربارۀ رضاخان نوشته است: «او با دست ایرانیان کاری انجام خواهد داد که بریتانیا میخواست با دست انگلیسها انجام دهد. ما از این پس باید از هرگونه تظاهر به اینکه رضاخان زیر چتر حمایت ما باشد خودداری کنیم چه اینکه اگر امروز آشکار از او حمایت کنیم این حمایت موجب نابودیش میشود.»[xv][15] انگلیسیها، هرچند رضاخان را بر روی کار آوردند ــ و خود او نیز به این مطلب معترف بود ــ[xvi][16] به این نکته هم توجه داشتند که بسیاری از تودههای محرومی که گرفتار دستهای یاغی و گردنکش در گوشه و کنار کشور بودند و بر جان و مال خود ایمن نبودند چنین رویکردی را خواستار بودند. درواقع ناامنی، خانخانی، فقر، گرسنگی به پایهای رسیده بود که انگلیسیها در مدت اقامت خود در همدان، که برای سرکوبی جنگلیها عازم شمال بودند، از فقر و گرسنگی مردم استفاده میکردند و با دادن غذا و پول ناچیز آنها را به جادهسازی برای نیروهای انگلیسی وادار مینمودند.[xvii][17] چنین شرایط اقتصادی و اجتماعی بیسروسامانی در کنار عوامل دیگر، یعنی ضعف حکومت مرکزی ــ که بر اثر سیاستهای نادرست اقتصادی دولتهای ناتوان مشروطه روی نموده بود ــ زمینۀ روی کار آمدن یک حکومت مرکزی قدرتمند را مساعد میکرد.[xviii][18]
بالاخره در 15 آذرماه 1304.ش مجلس مؤسسان تشکیل شد و در چهارمین جلسۀ خود در 21 آذرماه 1304.ش حکومت ایران را به رضاشاه پهلوی تفویض کرد و دولتهای انگلیس و شوروی حکومت وی را به رسمیت شناختند.
تمایل رضاشاه به آلمانها
درباب علل گرایش رضاشاه به آلمان، علاوه بر تمایل دولت انگلیس و نظر مساعد آن در این باره، میتوان دلایل چندی یافت، اما آنچه مهمتر از دیگر موارد میباشد سیاست نیروی سوم است که به علت تنفر عمومی مردم ایران از روس و انگلیس همواره در تاریخ سیاسی این کشور در میانِ جامعه زمینۀ بسیار مناسبی داشت و دولتها معمولاً برای جلب حمایت مردم از تأکید بر این امر ناگزیر بودند. رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت بر همان سیاست خارجی که اسلاف مشروطهخواهش ادعا داشتند تکیه نمود: «روابط خوب با روسیه و بریتانیا، بیطرفی در سیاست جهانی و رابطۀ دوستانۀ نزدیک با یک نیروی سوم جهت برقراری یک موازنه بین روسیه و انگلیس.»[xix][19] ظاهراً اولین اقدام مهم رضاشاه کاهش وابستگی ایران به این دو قدرت (شوروی و انگلیس) و نهایتاً کاستن و قطع نفوذشان در سیاست ایران بود. وی اولین مقاصدش را با ایجاد تعادل در روابط ایران با آنها و درگیر ساختن یکی از آنها با دیگری، به نحوی که هیچکدام از آن دو کشور نتوانند ثبات حاکمیت پهلوی را متزلزل نمایند، تعقیب مینمود.[xx][20] بر این اساس رضاشاه در ابتدای امر متوجه امریکا شد. او نیز مانند بسیاری از هممیهنانش بر این عقیده بود که ایجاد پیوندهای نزدیک با یک قدرت ثالث، اهرمی در اختیار ایران قرار خواهد داد که برای دفاع از تمامیّت ارضی و استقلال خود به آن نیاز دارد.[xxi][21] لذا پیوسته تلاش میکرد با ایالات متحده پیوندهای نزدیکی برقرار نماید و این کشور را نسبت به ارزش دوستی با ایران متقاعد کند. به دنبال دعوت تهران از یک مشاور مالی امریکا به نام آ. سی میلسپو برای تجدید سازمان امور مالی ایران در سال 1301.ش و واگذاری امتیازات نفتی به کمپانیهای امریکایی، در آغاز روابط دو کشور، رضاشاه امیدوار بود که مناسبات نزدیکی با ایالات متحده امریکا برقرار کند، اما خیلی زود دریافت که واشنگتن کمتر از او به ایجاد چنین مناسباتی علاقه دارد؛ زیرا دولت امریکا در تحلیل نهایی، آنقدر به ایران بها نمیداد که خود را در تعارض با انگلستان قرار دهد و از طرف دیگر سیاست انزواطلبی آن کشور مانعی بر سر این راه بود. در نهایت دربارۀ این روابط و انگیزه میتوان گفت که رضاشاه سرانجام به چیزی بیش از مناسبات دیپلماسی و پیوندهای تجاری محدود با امریکا دست نیافت. دومین «قدرت ثالثی» که رضاشاه به آن روی آورد آلمان بود و با توجه به ناکامی روابط با امریکا بود که رضاشاه را به ایجاد پیوندهای نزدیکتر با آلمان ترغیب کرد. از طرف دیگر آلمان در خلال جنگ جهانی اول با گنجاندن ماده 7 در قرارداد برست لیتوفسک 1918.م مبنی بر تضمین استقلال و حاکمیت ایران و تخلیه قوای خارجی از این کشور، محبوبیت بسیاری در جامعۀ ایرانی کسب کرد و همین امر، نفوذ سهل و آسان آلمان در ایران و گسترش روابط با این کشور را موجب شد تا جایی که ایرانیان، «آلمان را به عنوان نیروی سوم مینگریستند و به آن چشم یاری دوخته بودند.»[xxii][22] در مورد روابط با آلمان علاوه بر قدرت سوم باید به این امر توجه کرد که آلمان سابقۀ مداخلۀ استعماری در خاورمیانه نداشت تا احساسات ایرانیان را جریحهدار کند و از طرف دیگر یکی از کشورهای پیشرفتۀ جهان در زمینۀ علم و تکنولوژی بود و به خوبی میتوانست به کشور توسعهنیافتهای مانند ایران کمک کند؛ چراکه سرمایه، مشاوران فنّی، واحدهای صنعت و ماشینآلات آماده برای صدور در اختیار داشت. از طرف دیگر رضاشاه تمایل شدیدی به صنعتی کردن کشور داشت؛ لذا خواهان کشوری بود که این امکانات را بهراحتی و ارزان در اختیار او قرار دهد. البته نیاز آلمان به مواد خام باعث شده بود که این کشور بتواند همگام با نیازهای ایران حرکت کند و نیازهای آن را برطرف سازد.
البته گرایش ایران به آلمان در دوران جمهوری وایمار به شدت دوران هیتلری نبود؛ چراکه فعالیت کمونیستهای ایران در آلمان، ایران را نگران ساخته بود، اما با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان که با افکار ناسیونالیستی، قدرتطلبی و دیکتاتوری رضاشاه هماهنگ بود این روابط سرعت بیشتری گرفت؛ چراکه آلمان به قدرت بزرگی تبدیل شده بود و از سوی دیگر هیتلر به هیچ گروه و حزبی اجازۀ بر هم زدن روابط با ایران را نمیداد و در واقع میتوان گفت که دیکتاتورها بهتر زبان همدیگر را میفهمند. با نگاهی به اوضاع و بحران اقتصادی جهان و مسألۀ تجارت خارجی ایران میتوان به دلیل دیگری در مورد گرایش به آلمان پی برد. با توجه به این وضعیت در سبک و روش تجارت خارجی ایران پدیدۀ نوینی خود را نشان داد؛ این نیز گرایشی بود در جهت روابط تجاری دو جانبه. سه عامل در این گرایش دخیل بودند: الفــ این نتیجۀ منطقی سیاست مداخلۀ دولت ایران در تجارت خارجی به شمار میرفت. دولت از طریق انعقاد معاهدات تجاری دوجانبه راحتتر میتوانست کنترل خود را بر این بخش از تجارت اعمال کند. تمام این اقدامات مالی و اقتصادی برای دفاع از یک ریال متورمشده و به منظور کمکردن کسری تجاری در پیش گرفته شده بود، ولی این از قدرت صادرات ایران به کشورهایی با سیستم پولی آزاد کاست. لهذا ایران ناچار به انعقاد معاهدات تجاری دو جانبه با سیستمهای پولی ضعیف و کنترلشده، چون آلمان و شوروی کشانده میشد؛ بــ بخش عمدۀ تجارت و مبادلات ایران با اتحاد شوروی بود و داد و ستد با نظام اقتصادی شوروی، اتخاذ شیوهای مبتنی بر معاهدات تجاری دو جانبه را ایجاب میکرد؛ جــ عامل سوم، سیاست حمایت از صنایع داخلی بود. بسیاری از کشورهای اروپایی در سالهای پس از بحران این شیوه را، بهویژه در بخش کشاورزی خویش، اتخاذ کرده بودند. دولت ایران که برای کالاهای کشاورزی خود بازار نمییافت، چارهای جز انعقاد معاهدات تجاری دو جانبه با شرکای تجاری خود نداشت. لهذا بهرغم ریال متورمشده حجم معینی از کالاهای صادراتی و وارداتی از این کشورها تضمین میشد.[xxiii][23]
در پایان دلیل دیگری که باید به آن اشاره نمود این است که رضاشاه به تجهیزات نظامی آلمان برای ساختار یک ارتش قدرتمند و بازسازی صنایع نظامی کشور ــ آنچه دولتهای روس و انگلیس نمیخواستند ــ نیاز داشت؛ چرا که این تسلیحات ارزش خود را در سرکوبی شورشها و جنبشهای داخلی بهخصوص عشایر نشان داد. براساس چنین خطمشی بود که دولت ایران گرایش و نزدیکی روزافزون نسبت به آلمان نازی پیدا کرد. با توجه به این زمینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی میتوان گفت که «گرایش نسبی ایران در آن روزگار به جانب آلمان بیش از آنکه به جهت ارادت باشد، سیاست بوده است.»[xxiv][24]
توجه آلمان به ایران
در اینکه چه عواملی موجب شد روابط میان ایران و آلمان در این دوره گسترش یابد مطالب گوناگونی را میتوان برشمرد؛ از جمله اینکه بسیاری بر این عقیدهاند که انگلستان برای انحراف افکار عمومی از اینکه تمام امور سیاسی ایران را در پشت پردۀ این دولت اداره میکنند، لازم دید به دولت آلمان نسبت به نفوذ در ایران چراغ سبز نشان دهند. درست است که آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورده، ولی خرد نشده بود و هنوز هم میتوانست قدرت ذاتی خود را در اروپای مرکزی اعمال کند و حتی خیلی بیشتر از سابق برای پیشبرد مقاصد خود عرصه و میدان داشته باشد.[xxv][25] لذا توسعۀ نفوذ آلمان در ایران در این مقطع هیچگونه مغایرتی با منافع انگلستان نداشت، علاوه بر آن این ارتباط میتوانست دو فایده برای انگلستان در بر داشته باشد: نخست آنکه دولت آلمان، به دلیل اینکه شروعکنندۀ جنگ و شکستخوردۀ آن محسوب میشد، مجبور بود غرامت جنگی به متفقین، مخصوصاً فرانسه، پرداخت کند، ولی مشکلات اقتصادی آلمان در حدی بود که نمیتوانست دیون خود را پرداخت نماید؛ چنانکه برونینگ به اطلاع متفقین رساند که به علت بحران جهانی دولت آلمان نمیتواند اقساط غرامت را پرداخت کند و متعاقب آن هندنبورگ از هوورتگرافی استمداد جست.[xxvi][26] در صورتی که آلمان با ایران روابط تجاری و اقتصادی برقرار میکرد، میتوانست غرامت یاد شده را پرداخت نماید. از طرف دیگر انگلستان میکوشید با حذف غرامات، بازار صادرات خود را در آلمان که یکی از مشتریهای خوبش بود مفتوح سازد و مسألۀ بغرنج و زیانآور بیکاری را از این راه حل کند. از سوی دیگر بیکاری و بحران مالی در آلمان آن کشور را به فعالیت در زمینۀ توسعۀ تجارت و بهدست آوردن مواد خام و بازار فروش واداشت، بنابراین با برقرار کردن رابطۀ تجاری با ایران، آن کشور میتوانست غرامت جنگی خود را به انگلستان بپردازد. از طرف دیگر با تقویت اقتصادی آلمان از مشکلات داخلی آن کشور کاسته میشد و از گسترش افکار کمونیستی در آن جلوگیری به عمل میآمد. بنابراین در این دوره، انگلستان با حضور آلمان در ایران مخالفتی نداشت. در آن ایام مصالح بخشی از طبقۀ حاکم بر آن قرار داشت که باید دست آلمانیها را در شرق باز گذاشت. آلمانیها نیز از این وجه از سیاست بریتانیا کمال بهرهبرداری را نمودند.[xxvii][27]
آغاز روابط دو کشور در دورۀ رضاشاه
با قدرت گرفتن رضاشاه روابط ایران و آلمان به تدریج از مرحلۀ سردی که جنگ جهانی اول موجبات آن را فراهم کرده بود خارج شد و رشد یافت، و از طرف دیگر در سالهای دهۀ سوم قرن بیستم آلمان دوباره درصدد برآمد نفوذ خود را در ایران گسترش دهد.[xxviii][28]
ولی هنوز بر سر بازگشایی روابط سیاسی و اقتصادی میان دو کشور اشکالاتی وجود داشت. در سال 1297.ش/1919.م دولت ایران، تحت فشار بریتانیا، 31 تا 70 نفر از مأموران دیپلماتیک آلمان را، که در خلال جنگ جهانی اول در ایران فعالیت میکردند، در یک لیست سیاه قرار داد. این افراد حق ورود به ایران را نداشتند. ویپرت فون بلوشر، وزیر مختار آلمان در ایران، در این باره چنین نوشته است: «اینان بهترین کسانی بودند که با اوضاع و احوال ایران آشنایی کامل داشتند و ما برای تشکیل مجدد سفارت ناگزیر بودیم از وجودشان استفاده کنیم. درواقع، لیست سیاه مزبور ضربۀ سختی به مصالح آلمان به شمار میرفت و از همان لحظۀ اول مهمترین و فوریترین وظیفۀ ما لغو این فهرست بود. من در مذاکرهای که با ایرانیان صاحب صلاحیت میکردم این مسأله را مطرح میکردم.»[xxix][29]
آلمان تلاش میکرد در بین نمایندگان مجلس ایران نفوذ کند و در صورت امکان از نظر تجاری و اقتصادی ایران را به خود وابسته سازد. برای این منظور لازم بود دستگاه تبلیغاتی در آلمان از طریقه مطبوعات به اقداماتی دست زند. ازاینرو نشریۀ «آبند» در سال 1304.ش/1925.م، متعاقب روی کار آمدن رضاشاه، از وی به عنوان خواستۀ بر حقِ مردم یاد کرد. به همین گونه روزنامۀ «فرانکفورترزایتونگ» در همان سال تصمیم مجلس مؤسسان ایران مبنی بر انتقال قدرت به رضاشاه را تأیید کرد و از آن تمجید نمود. نشریۀ آلمانی دیگری به نام مجلۀ اخبار شرق، چاپ برلین در همان تاریخ در مقالهای تحت عنوان «ارتقای شیر و خورشید ایران در زمان حاضر» نوشت: «اگر کسی در ده سال قبل ایران را دیده باشد و حالا بدواً به آنجا وارد شود و در بدو ورود به پایتخت فوراً به این نکته متوجه خواهد گردید که نه تنها اسم ”پرس“ به اسم ”ایران“ مبدل گردیده است منظرۀ تهران در این مدت قلیل یک ترقیات و تبدلات غیرقابل تصوری نموده است که ابداً قابل مقایسه با ده سال پیش نیست و نمیتوان تمییز داد این همان شهر سابق است. ارتقای شیر و خورشید ایران پس از به تخت نشستن رضاشاه پهلوی در سال 1926 میلادی تا به حال ابداً از حرکت خود چیزی فروگذار نکرده و هر سال پس از سال دیگر در تحت هدایت یک شخصیت عمدۀ شرق نزدیک که برای مملکت خود با جدیت فوقالعاده پیش میرود چیزهای تازه بهوجود آورده است.»[xxx][30] بالاخره در سال 1301.ش گروهی از نمایندگان مجلس که در حزب دموکرات قدیم بودند خواستار پس گرفتن این لیست شدند. آنها دولت قوامالسلطنه را به سرسپردگی به بریتانیا متهم کردند، ازاینرو وی مجبور شد قبل از استیضاح و فشار دولت آلمان و سوئیس لیست یاد شده را بلااثر و ملغی اعلام کند. پس از این تاریخ جمهوری وایمار تلاش کرد فعالیت خود را در شرق و بهویژه در ایران احیا کند و تعدادی از همان افرادی که طی جنگ در ایران فعالیت میکردند در تشکیلات وزارت امورخارجه آلمان مناصب مهمی یافتند. از جمله واسموس، که انگلیسیها او را خطرناکترین عامل و جاسوس آلمان توصیف کرده بودند، به سرپرستی بخش شرقی وزارت امورخارجۀ آلمان منصوب شد و وی حتی در دیماه 1303.ش از ایران دیدار کرد. از طرف وزارتخارجۀ آلمان کنت شولنبورک به عنوان نخستین سفیر پس از جنگ جهانی اول در نظر گرفته شد.
توسعۀ ارتباطات و مناسبات اقتصادی
با توجه به شرایط پیشآمده و مساعدت اوضاع سیاسی ایران برای برقراری روابط با آلمان، جمهوری وایمار در تلاش بود با برنامهریزی دقیق بتواند نفوذ گذشتۀ آلمان را در ایران و منطقه احیا کند، ازاینرو برنامۀ خود را چنین تنظیم نموده بود: تسلط بر خطوط ارتباطی ایران؛ سرمایهگذاری در این خطوط به منظور حمل و نقل محصولات؛ نفوذ در اقتصاد ایران برای تسلط بیشتر بر امور سیاسی این کشور؛ جذب ایران به حوزۀ نظامی.[xxxi][31]
الفــ ارتباطات:
1ــ خطوط هوایی: با توجه به اهمیت خطوط هوایی در ایران، که درواقع کلید نفوذ در این کشور محسوب میشد، دولت آلمان تلاش میکرد که با نفوذ به این بخش و تسلط نسبی بر آن بتواند زمینه را برای فعالیتهای اقتصادی خود در ایران آماده کند و از طرف دیگر انحصار انگلیس و شوروی را در آن درهم شکند. در این چارچوب در سال 1304.ش/1925.م شرکت یونکرس امتیاز نهایی خطوط هوایی خارجی ایران را به دست آورد. این امتیاز بدون مخالفت انگلستان میسر شد؛ چراکه دولت انگلستان برای برقراری ارتباط هوایی با هندوستان به همکاری دولت ایران احتیاج داشت و در موقعیتی نبود که با واگذاری این امتیاز به آلمان مخالفت کند.[xxxii][32] قرار بر این بود که این سرویس در آینده خط هوایی شرکت در شوروی را به ایران متصل سازد. شرکت یونکرس در حالی توانست این امتیاز را به دست آورد که با شرکتهای هواپیمایی دیگر رقابت نزدیکی داشت. خبر روزنامۀ «مورنینگ پست» (Morning Post) چاپ برلین در 11 نوامبر 1925.م بر این مسأله است که بر سر تحصیل امتیاز پرواز در ایران میان سرویسهای هوایی فرانسه و آلمان رقابت شدید وجود دارد. همین روزنامه در شماره 13 ژانویه 1926.م خود نوشته است: «شرکت یونکرس میخواهد خطوط هوایی وسیعی در ترکیه دایر کند و آن را به سرویس هوایی ایران متصل سازد. در صورتی که شرکت موفق به اخذ این قرارداد شود، خط هوایی میان مشهد و هرات برقرار خواهد شد تا یک خط مستقیم هوایی ایران ــ هرات از طریق استانبول ــ تهران دایر گردد. شرکت علاوه بر این میخواهد در آینده هرات را به کشور چین مرتبط سازد. به نظر میرسد حرکت معروف «فشار به طرف شرق، که آلمانها پیش از جنگ جهانی اول، آن را شروع کرده بودند، اکنون با ارتباط سریع هوایی عمل گردد.»[xxxiii][33]
سرانجام در سال 1304.ش شرکت یونکرس موفق شد اجازۀ پرواز به شهرهای واقع در کرانۀ خلیج فارس را برای مدت سه سال تحصیل نماید. بدین ترتیب از سال 1306 تا 1311.ش آلمانیها انحصار پرواز در کلیه خطوط داخلی ایران را در اختیار داشتند و علاوه بر آن در ایجاد فرودگاههای نظامی کشور مانند فرودگاه بنادر بوشهر، لنگه و جاسک در خلال سالهای 1308/1929 تا 1309/1930.م فعالیت چشمگیری به عمل آوردند. در سال 1306 خط هوایی برلین ــ بغداد ــ تهران ــ کابل افتتاح گردید و مدتی بعد نیز اجازۀ استفاده از فرودگاه نظامی مشهد به نیروی هوایی آلمان داده شد. چون این امتیاز در زمانی واگذار شده بود که روابط آلمان و شوروی مختل شده بود با ناراحتی فراوان مسکو و عکسالعمل شدید مطبوعات شوروی روبهرو گردید.[xxxiv][34] با به پایان رسیدن مدت قرارداد شرکت یونکرس در بهمن سال 1311.ش، اعتبار این قرارداد تمدید نگردید؛ زیرا این شرکت به تعهد خود در مورد احداث یک مدرسۀ آموزش خلبانی در ایران عمل نکرده بود. رضاشاه و مقامات نظامی از خلف وعدۀ شرکت یادشده بسیار ناراضی بودند.[xxxv][35] پس از شرکت یونکرس اجازۀ دیگری به شرکت لوفتهانزا ــ شرکت هواپیمایی آلمانی ــ برای دایر کردن پست هوایی و برقراری ارتباط هوایی میان ایران ــ اروپا و ایران ــ افغانستان داده شد. این شرکت میتوانست علاوه بر محصولات پستی مسافر نیز حمل کند.
2ــ ارتباط پستی ایران و آلمان: از جنگ جهانی اول ارسال چندی از کالاهای آلمان، بهویژه کالاهای پرارزش فرآوردههای شیمیایی، بهوسیلۀ پست انجام میشد که از مسیر کشور روسیه تزاری میگذشت. پس از اتمام جنگ، قرارداد مربوط به محصولات پستی بین دو کشور ایران، آلمان و شوروی ملغی گردید و در نتیجه ارسال مصنوعات آلمانی از طریق پست از مسیر بوشهر امکان داشت که البته هزینۀ آن سنگین بود. بر اثر تحولات بعدی و از اواسط سال 1923.م شرایط ترانزیت بهتدریج برای آلمان مناسبتر، و مزاحمتهای انگلستان در جنوب ایران و بغداد برای شرکتهای آلمان کمتر گشت، ازاینرو در دیماه 1303.ش طبق قرارداد وزارت پست آلمان در شرکت وانگهاوس ــ ایران، ارسال مراسلات به ایران از طریق ولگا ــ مسکو ــ باکو انجام میشد. فقط مراسلاتی که مقصد آنها مناطق جنوبی واقع در اطراف خلیجفارس بود مجاز بودند به شیوۀ گذشته از طریق کانال سوئز و بمبئی ارسال گردند.[xxxvi][36] در چهاردهم ماه مه 1926.م (1305) وزارت اقتصاد ایران و شرکت کشتیرانی آلمانی «هانزا» قراردادی منعقد کردند که براساس آن یک کشتی هر چهارده روز یکبار به منظور حمل مراسلات پستی آلمان به ایران و بالعکس در بندر بوشهر پهلو میگرفت. در مردادماه همان سال قرارداد ادارۀ پست و بازرگانی ایران دربارۀ روابط پستی آلمان به انجام رسید که تابع مقررات معاهدۀ استکهلم بود. یکسال پس از این بین ادارات پستی دو کشور، قراردادی اداری در مورد تبادل حواله منعقد گردید. این قرارداد نوع پول، حداکثر مبلغ و نحوۀ محاسبه و تبدیل حوالهها را تعیین میکرد و ماده 16 آن نیز حاوی جزئیات امور فنّی و اداری بود. مفاد این معاهده در تاریخ 9 مهر 1307 (1928.م) به اجرا گذاشته شد. تا آن زمان کلّیۀ حوالههای پولی از طریق بانک شاهی ایران انجام میشد. پس از آنکه ایران به عضویت پست بینالمللی ــ با مرکزیت لندن ــ درآمد قرارداد یادشده اعتبار خود را از دست داد، اما در سال 1928.م/1307.ش مجدداً ارسال محمولهها تا 5/1 کیلوگرم آزاد شد.در مورد ارتباط پستی داخلی، دولت ایران سعی میکرد با کمک شرکت هواپیمایی یونکرس آن را توسعه دهد. بر این اساس در سال 1307.ش دولت پیشنهادی برای برقراری پست هوایی بین تهران ــ بوشهر و تهران ــ انزلی به شرکت یونکرس فرستاد و مبلغ چهلهزار تومان بهطور سالانه برای اجرای این خدمات پیشنهاد نمود. این شرکت به علت کمی مبلغ و بالا بودن هزینه ابتدا از قبول آن خودداری نمود،[xxxvii][37] اما با تغییر و تحولات در پیشنهادات طرفین و تصویب مجلس، این پست هوایی برقرار شد.[xxxviii][38]
در زمینۀ روابط تلگرافی بین دو کشور از خط تلگرافی هند ــ اروپا استفاده میشد که طی سالیان 1920ــ1930.م/1299ــ1309.ش اکثراً برقرار نبود. به همین علت ایران دائماً خواستار برقراری خط تلگراف مستقیمی با آلمان بود که البته این امر تحقق نیافت. هیأت شورای خلق شوروی در سال 1310.ش/1931.م خط تلگرافی یادشده را تحویل گرفت و بدینوسیله از طریق مسکو و تفلیس رابطهای بین دو کشور برقرار شد که از آن کلّیۀ مراودات تلگرافی با ایران انجام میشد.
3ــ احداث راهآهن سراسری: در روز 9 فوریه سال 1926.م (1305.ش) قانونی دربارۀ احداث راهآهن به تصویب مجلس شورای ملّی رسید. البته دربارۀ مسیر راهآهن بحثهای بسیاری شد؛ از جمله اینکه دکتر محمد مصدق عنوان میکرد که بهتر است این خط از غرب به شرق کشیده شود تا اینکه از شمال به جنوب؛ چرا که بدینوسیله سود بیشتری همراه خواهد داشت و دول استعماری نمیتوانند از آن استفاده کنند. به دنبال مطرح شدن مسألۀ تأسیس و ساختمان راهآهن 450 کیلومتری شمال ایران بین بندر شاه و شاهی (قائمشهر) در سال 1307.ش، احداث این قسمت برعهدۀ شرکت آلمانی «جولیوس برگر» محول شد. طرح اولیه به صورت آزمایشی بود، و پس از آن، احداث بخش جنوبی آن نیز به شرکت امریکایی «پولم» داده شد. اما نباید فراموش کرد که در تأسیس خطوط راهآهن چهار شرکت امریکایی و آلمانی شرکت جستند.[xxxix][39]
بعدها دولت ایران با امریکاییها مشکلاتی پیدا کرد؛ چراکه آنها دستمزد بسیاری طلب میکردند. بهدنبال این مسأله در ملاقاتی که کیخسرو، نمایندۀ مجلس شورای ملّی، با آلمانیها داشت آنها تمایل به ادامۀ کار برای احداث راهآهن را بهطور مستقل و جداگانه اظهار نمودند[xl][40] بهاینترتیب کار را به دو شرکت دیگر آلمانی، به نامهای «فیلپ هولزمی و زیمنس» به مقاطعه داده شد ازاینرو تعداد دیگری از متخصصان آلمانی راهی ایران شدند. البته قبل از این اقدامات و شروع کار شرکتهای یادشده در 30 فروردین 1307.ش نقشهبرداری از مسیر راهآهن توسط آلمانیها در مجلس تصویب شده بود.[xli][41] به دنبال این موافقتها کار راهآهن شروع شد. همگی کارمندان عالیرتبۀ راهآهن آلمانی بودند و گروهی از ایرانیان که در برلین مطالعه و کارآموزی کرده بودند با آنان در پروژۀ ساخت راهآهن همکاری میکردند. اصولاً آلمانیها از این جهت در پروژۀ ساخت راهآهن ایران مشارکت فعالانهای از خود نشان دادند که اولاً منافع مادی برای آنان در پی داشت؛ چراکه در این زمان تورم و بیکاری در آلمان بیداد میکرد، و از طرف دیگر متخصصان آلمانی پول خوبی از ایران میگرفتند و تا اندازهای هم به نفوذ آلمان کمک میکرد و هم از مشکل بیکاری میکاست و برای آنها درآمدزا بود، ثانیاً موجبات گشودن راهی به منظور گسترش بازار مصرف برای آلمان در منطقۀ خاورمیانه را فراهم میکرد.
پی نوشت
[i][1]ــ شاپور رواسانی، نهضت میرزاکوچکخان جنگلی و اولین جمهوری شوروی در ایران، تهران، چاپ آشنا، 1363، ص256
[ii][2]ــ همان، ص257
[iii][3]ــ وحید مازندرانی، راهنمای عهود و عهدنامه تاریخی ایران، تهران، ابنسینا، 1341، ص38
[iv][4] - Harald, Nicolson: Nochkriegsdiplomatic – Curzon. The last Phase 1919-1925 Berlin, 1934. P. 134
[v][5]ــ ابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی، تهران، بینا، 1341، ص265
[vi][6]ــ همانجا.
[vii][7]ــ شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، شمع، بیتا، ص11
[viii][8] - Leith Forbes H. A, Checkmare Fighting Tradition in Central Persia, London, 1928, P. 23
[ix][9]ــ مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت ایران، بینا، تهران، 1335، ص15
[x][10]ــ علی دشتی، پنجاه و پنج، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 2535، ص55
[xi][11]ــ علی وثوق، چهار فصل در تفنن و تاریخ، تهران، چاپخانه بهمن، 1361، ص12
[xii][12]ــ حسن تقیزاده، «قرارداد وثوقالدوله 1919 میلادی و رشوه گرفتن او»، مجله یغما، سال 28، ش6 (شهریورماه 1354)، صص366ــ335
[xiii][13] - Leith fordes ibid, P. 78
[xiv][14]ــ شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، همان، ص119
[xv][15]ــ پرسی لورن، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمۀ محمد رفیع مهرآبادی، تهران، نشر فلسفه، 1363، صص55 و 54
[xvi][16]ــ یحیی دولتآبادی مینویسد که رضاشاه در حضور وی گفته است که انگلیسها او را به قدرت رساندهاند، رک: یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، تهران، ابنسینا، ج4، 1331، ص343
[xvii][17]ــ ژ. دنسترویل، امپریالیسم انگلیس در ایران و قفقاز، ترجمۀ حسن انصاری، تهران، منوچهری، 1358، ص140
[xviii][18]ــ محمدعلی گرامی، تاریخ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی دوران رضاشاه کبیر، بیجا، 1355، ص34
[xix][19] - Peter Avery, and Melvile Charles, the Cambridge History of Iran, Volume 7, Cambridge University Press, Cambridge, 1991, P. 431
[xx][20] - Ibid, P. 432
[xxi][21]ــ جمعی از نویسندگان، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1375، ص172
[xxii][22]ــ ژرژ لنچافسکی، سی سال رقابت غرب و شوروی در ایران، ترجمۀ حورا یاوری، تهران، سحر، 1351، ص188
[xxiii][23]ــ علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمۀ کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، 1372، ص347
[xxiv][24]ــ مهدی فرخ، خاطرات سیاسی فرخ، به کوشش پرویز لوشانی، تهران، امیرکبیر، ج2، 1347، ص457
[xxv][25]ــ ابوالحسن مسعود انصاری، زندگانی من و نگاهی به تاریخ سیاسی ایران و جهان، تهران، ابنسینا، ج2، 1359، ص19
[xxvi][26]ــ ژاک پیرن، جریانهای بزرگ تاریخ معاصر، ترجمۀ رضا مشایخی، تهران، امیرکبیر، ج2، 2537، ص323
[xxvii][27]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (1357ــ1300)، تهران، البرز، 1374، ص51
[xxviii][28]ــ ریپر بلوشر، سفرنامه بلوشر، ص137
[xxix][29]ــ م. س ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمۀ هوشنگ تیزابی و حسن قائمپناه، انتشارات حزب توده، 1356، ص90
[xxx][30]ــ اسناد وزارت امور خارجه ایران، پروندۀ شماره 9، کارتن 31، سال 1304.ش
[xxxi][31]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص185
[xxxii][32]ــ سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، همان، ص55
[xxxiii][33]ــ فتحالله نوری اسفندیاری، رستاخیز ایران، تهران، سازمان برنامه، بیتا، صص167 و 165
[xxxiv][34]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص190
[xxxv][35]ــ اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 3، ص763
[xxxvi][36]ــ ریپر بلوشر، همان، ص242
[xxxvii][37]ــ روزنامه شفق سرخ، ش 325، سال 1304.ش/1925.م، ص2
[xxxviii][38]ــ خاطرات سردار اسعد بختیاری جعفرقلیخان امیربهادر، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1372، ص171
[xxxix][39]ــ مرکز اسناد ریاست جمهوری، بایگانی نخستوزیری، آلبوم 46، سند شماره: 14834/35ــ11
[xl][40]ــ همان، سند شماره بــ10354/35ــ22
[xli][41]ــ همان، سند شماره ب 14807/آ و 35ــ10
نشریه زمانه
نظرات