ناگفتههای راننده نخستوزیری: هویدا خودش رانندگی میکرد/ دیر رسیدم رجایی با موتور رفت/ دختران میرحسین داخل ماشین هم درس میخواندند
محسن خانعلی - مصطفی داننده: روزهای بازنشستگی را در وزوان شهرستانی حوالی اصفهان سپری میکند. کشاورزی در زادگاه پدری اصلیترین کار او پس از سالها رانندگی برای شخصیتهای مهم مذهبی و سیاسی ایران است. ماشاءالله جوشقانی، راننده نخستوزیران ایران از زمان هویدا تا میرحسین موسوی و همچنین حضور در دولتهای هاشمی، خاتمی و احمدینژاد صندوقچهای است از ناگفتههای تاریخ ایران.
متن کامل گفتوگوی نامهنیوز با جوشقانی در پی میآید:
شما از دوره هویدا در نخستوزیری بودید. میشود کمی از وی بگویید؟
بنده راننده آقای هویدا نبودم. او خودش رانندگی میکرد. به طور مثال وقتی میخواست به کاخ شاه برود، سوار پیکان خود میشد و یک محافظ در عقب و جلوی ماشین وی حرکت میکردند. اگر تشریفاتی بود و مراسمی در نخستوزیری برگزار میشد ما آقای هویدا را میدیدیم.
هویدا چه ماشینهایی داشت؟
یک پیکان داشت که در داخل شهر با آن تردد میکرد و یک بنز هم داشت مخصوص سفرهای خارج شهرش.
بعد از انقلاب در نخستوزیری ماندید و با مهندس بازرگان کار کردید. از اخلاقیات مهندس بازرگان بگویید.
خب آقای بازرگان انسان باخدا و منصفی بود. به طور مثال محافظان ایشان که از دوران هویدا مانده بودند برای ما تعریف میکردند که بازرگان هفتهای دوبار به کوه میرفت و در جریان این کوه رفتن با خود کلهپاچه میآورد و با هم میخوردیم. محافظان میگفتند که ما چند ماه با آقای بازرگان بودیم، ایشان اینگونه با ما رفتار میکردند ولی در طول ۱۳ سالی که با هویدا بودیم یک بار چنین رفتاری با ما نشد.
آقای بازرگان از اختلافشان با مخالفانشان به شما چیزی نمیگفتند؟
رانندههای آقای بازرگان، آقایان اشرفی و بهنام بودند. یک روزی در جریان جلسه استیضاح یکی از وزرای دولت بازرگان، بنده راننده ماشین ایشان بودم که آقای شفیق که هم همیشه همراه ایشان بودند در ماشین حضور داشتند. مهندس بازرگان رو به آقای شفیق گفت: ما این فرزندان را آوردیم و امروز فرزندان، ما را قبول ندارند. منظور مهندس بازرگان نمایندگان مجلس بودند.
ایشان به آقای شفیق گفت: اگر برای شما استیک بیاورند با گوشت راسته یا با استخوان، شما کدام یک را انتخاب میکنید؟ شفیق گفت من گوشت با راسته را برمیدارم. بعد از آن مهندس بازرگان گفت: همیشه استخوان برای من میماند. اشاره ایشان به سختگیریهای نمایندگان مجلس بود.
آقای بازرگان استعفا دادند، انتخابات برگزار شد و بنیصدر رئیس جمهور شد و شهید رجایی نیز از طرف مجلس به عنوان نخستوزیر معرفی شد. رابطه شما با آقای رجایی چگونه بود؟
آقای رجایی وقتی به عنوان نخستوزیر معرفی شد مورد تایید رئیسجمهور نبود. با حکم امام(ره) هیات سه نفرهای با حضور حاج احمد آقا، یزدی و آقای اشراقی تشکیل شد که در نهایت رای به نخستوزیری شهید رجایی دادند. بعد از این انتصاب، شهید رجایی کابینه خود را معرفی کرد. شما مطمئن باشید کابینهای شبیه کابینه شهید رجایی دیگر نخواهد آمد. هر چند که خود شهید رجایی میگفت که پنج شش نفر از کابینه تحمیلی هستند.
به خود شما گفتند؟
در یک جمعی که بنده نیز حضور داشتم این مسئله را مطرح کردند.
نگفتند این افراد چه کسانی بودند یا از سوی چه کسی تحمیل شده بودند؟
نه، هیچوقت اسم نبرد. ایشان هیچگاه پشت سر کسی سخن نمیگفتند یا غیبت نمیکردند.
در کدام جمع مسئله وزرای تحمیلی مطرح شد؟
جمعهها از سپاه برای ما غذا میآوردند. ایشان یک اخلاق خاصی داشتند که غذا را در جمع کارمندان و اعضای دولت میخوردند و هیچگاه به تنهایی غذا نمیخوردند. من این اخلاق ایشان را در هیچکس ندیدم. در همان مکان بود که این مسئله مطرح شد.
بعد از دریافت حکم نخستوزیری، تغییری در رفتارشان حاصل نشد؟
اصلا. وقتی ایشان حکم نخستوزیری را دریافت کردند، از جماران بیرون آمدند. بنده ماشین را در کنار درختی که روبروی بیت امام(ره) بود، پارک کردم و شهید رجایی به آن درخت تکیه داد و خدا را به بزرگیاش قسم داد که مقام را بر من مسلط نکن. ایشان چنین اخلاقی داشتند. همان روز در راه دفتر نخستوزیری، از مسیر توحید آمدیم. آن روز سروان گلچین نامی که مسئول هماهنگی با راهنمایی و رانندگی بود، به آنان اعلام نکرده بود که ما در مسیر هستیم و در نتیجه در چهارراه جمهوری در ترافیک شدید گیر کردیم. رو به شهید رجایی گفتم: شما دیگر نخستوزیر شدهاید و بهتر است کمی اختیارات ما را بیشتر کنید که شاهد چنین مشکلاتی نباشیم. ایشان با لحنی خاص بنده را خطاب قرار دادند که: «جوشقانی، مثل اینکه تو داری از خدا فاصله میگیری! و هرکس از خدا فاصله بگیرد به شیطان نزدیک میشود.» بنده هم برای اینکه در پاسخ، چیزی گفته باشم، عرض کردم شما میدانید که کندی را هم در یک چهارراه ترور کردند. ایشان خندیدند و گفتند: ما به خاطر خدا کار میکنیم، نه به خاطر چیز دیگری! شهادت آرزوی نخستوزیر رجایی بود.
از جلسات ایشان بگویید؛ با چه کسی بیشتر جلسه داشتند و به کجا بیشتر میرفتند؟
تمام جلسات ایشان یا در مجلس بود یا در نهاد ریاستجمهوری که با آقایان خامنهای، هاشمی، موسوی اردبیلی، بهزاد نبوی و حاج احمدآقا برگزار میشد. البته بعضی شبها این جلسات در کاخ دادگستری بود که قبل از شهادت شهید بهشتی ایشان میزبان این جلسات در کاخ دادگستری بودند. شهید بهشتی انصافا آدم عالم و بافکری بود. این آقایان از ساعت ۴ تا دوازده شب جلسه برگزار میکردند، بدون تشریفاتی که امروز وجود دارد؛ یا یک چای و میوه. آن زمان آقای هاشمی هم معاون اجرایی ایشان بود.
کدام هاشمی؟
محمد هاشمی. آدم درستی بود. اولین وزیر مشاوری که معرفی شد آقای محمد هاشمی بود.
در راه منزل تا محل کار، شهید رجایی به شما چیزی نمیگفتند؟
خیر، ایشان در طول هفته تنها دوبار برای تعویض لباس به خانه میرفتند.
واقعا؟
بله. بنده ۸ ماه به صورت اختصاصی راننده ایشان بودم. خانواده ایشان در منزل بودند و ما بعد از دیدار ایشان با خانواده به دنبال شهید رجایی میرفتیم و در آن کوچه تنگ، ماشین را به گونهای قرار میدادیم که ایشان بتوانند در را باز کنند سوار ماشین شوند.
شهید رجایی چه ماشینی سوار میشدند؟
بلیزری که امام(ره) با آن از فرودگاه تا بهشت زهرا آمدند را به شهید رجایی تحویل داده بودند. رجایی گفته بود که بنز سوار نمیشود.
کارهای خانه ایشان را چه کسی انجام میداد؟ شده بود شما خریدهای خانه ایشان را انجام دهید؟
اصلا. ایشان کار خانهای نداشتند. همسرشان هم از نظر اخلاق شبیه خودشان بود. بعد از اینکه شهید رجایی رئیسجمهور شد، به علت حجم کار از همسرشان خواستند که نهاد ریاست جمهوری بیایند که ایشان قبول نکرده بود. همسرشان گفته بودند: ما انقلاب نکردهایم در کاخ زندگی کنیم و زندگی ما نیز باید شبیه زندگی مردم عادی باشد. ایشان تمام کارهای خانه را خودشان انجام میدادند.
در ماشین در مورد فرد خاصی صحبت نمیکرد؟ مثلا از دست کسی عصبانی باشد یا از کسی تعریف کند.
در ماشین حرف خاصی نمیزد. مثلا هیچگاه از اختلافشان با بنیصدر سخن نمیگفتند. من همیشه کیف آقای رجایی را میبردم. یک روز وقتی کیف را به ایشان تحویل دادم، یک نامهای به من دادند و گفتند این را برسان به دفتر رئیسجمهور.
از محتویات نامه خبر داشتید؟
وقتی که از دفتر رئیسجمهور برگشتم، در مورد این نامه بدون پاکت سوال کردم. این نامه در اوج اتفاقات اسفندماه نوشته شده بود که طرفداران بنیصدر به خیایان میآمدند و تظاهرات میکردند. شهید رجایی گفت من به رئیسجمهور نوشتم که «برادر بنیصدر، شما که رئیسجمهور هستید باید تحملتان بیشتر باشد.»
ایشان در طول مسیر توصیه خاصی به شما نمیکردند؟
توصیه آقای رجایی این بود که فقط به خدا فکر کنید. روزی آقای عسگریراد (رئیس دفتر و مشاور شهید رجایی) به ایشان گفتند که برادر خود را مشاور کنید ولی ایشان گفتند که همه ایران برادران من هستند. چنین اخلاقی داشتند که مردم شیفه ایشان شده بودند و تا امروز فراموش نشده است.
هنگام شهادت شهید رجایی هم با ایشان بودید؟
بله، خودم ایشان را به دفتر نخستوزیری رساندم و فاصله کمی تا محل انفجار داشتیم. قرار نبود که نخستوزیر و رئیسجمهور در این جلسه شرکت کنند ولی این دو بزرگوار برای جلوگیری از طولانی شدن کارهای اداری و سازمانی در این جلسات شرکت میکردند تا کار مردم و کارهای دولت سرعت بخشیده شود.
خاطره قابل ذکر دیگری از ایشان ندارید؟
یکی از خاطراتی که همیشه با بنده همراه است که درس بزرگی نیز برایم دارد، بر میگردد به دیدار ایشان با سفیر ژاپن. ایشان صبح با سفیر ژاپن ملاقات داشت و به بنده گفته بود که راس ساعت یک ربع به شش دم در خانهشان باشم. بنده به دفتر رفتم و بعد از خواندن نماز دیدم که تا ساعت ۶ صبح خیلی مانده است. به همین علت به کتابخانه نهاد رفتم و مشغول خواندن کتاب «قطره خون» دکتر شریعتی شدم که خوابم برد. آقای عسگری مرا بیدار کردند و گفتند تو اینجا چه میکنی؟ مگر قرار نبود به دنبال رئیسجمهور بروی؟ هفت هشت دقیقه طول کشید که به در منزل شهید رجایی رسیدم که گفتند: ایشان با موتور یکی از پاسدارها رفته است. در مخبرالدوله به او رسیدم و ایشان از موتور پیاده و سوار ماشین شدند.
چیزی به شما نگفتند؟ مثلا چرا دیر آمدید یا با شما دعوا کنند؟
وقتی ایشان سوار ماشین شدند، میخواستم از خط ویژه بروم که شیهد رجایی گفت از مسیر عادی و همیشگی خود بروید. در طول مسیر هم سخنی نگفتند و مشغول کارهای خود شدند. وقتی به نهاد برگشتیم، کلید ماشین را به آقای عسگری تحویل دادم و به ایشان گفتم که بنده دیگر روی دیدن آقای رجایی را ندارم. در همین لحظه شهید رجایی از اتاق بیرون آمد و گفتند: چه میگویی جوشقانی؟ عرض کردم که من دیگر روی کار کردن با شما را ندارم. گفتند تو میتوانی ۴ مرتبه مرا جا بگذاری ولی در مرتبه ۵ ما تو را نمیخواهیم.
یعنی حتی یک داد هم سر شما نزدند که چرا دیر آمدی؟
باور کنید که نه. اگر این اتفاق برای برادر من هم میافتاد، حتما او با من دعوا میکرد که این چه وقت آمدن است ولی شهید رجایی حتی اخم هم نکردند. به نظر بنده قرار بود این عزیزان شهید شوند و اگر شهید نمیشدند زحماتشان از بین رفته بود.
بعد از آقای رجایی، آیتالله مهدویکنی عهدهدار نخستوزیری بودند. با ایشان هم کار کردید؟
بله، در بیست و هفت، هشت روزی که نخستوزیر بودند با ایشان بودم.
آقای مهدوی چگونه بودند؟
دوران نخستوزیریشان کوتاه بود و همیشه در ماشین با تسبیح صلوات میفرستادند. آیتالله مهدویکنی در خیابان سرباز زندگی میکردند و از خانه تا دفتر کار را فقط صلوات میفرستادند.
بعد از ایشان، آیتالله خامنهای به ریاست جمهوری رسیدند و دولت جدید تشکیل شد. با آقای خامنهای هم کار کرده بودید؟
با رهبر انقلاب در زمان مجلس خبرگان کار کرده بودم و گاهی راننده ایشان بودم.
رفتار ایشان با شما چگونه بود؟
همه افرادی که با آنها کار میکردم در ماشین رفتار بسیار خوبی داشتند. در مجموع روحانیونی که مسئولیت داشتند رفتار بسیار خوبی با مردم و محافظها داشتند. در راه اگر با مردم برخورد میکردند، میگفتند که ماشین را نگه داریم تا با مردم دیدار کنند و مشکلاتشان را بشنوند. وزرا هم همینگونه بودند، مثل همین آقای محمد هاشمی. در آن زمان خودشان رانندگی میکردند و در بین مردم حضور داشتند.
بعد از آقای مهدوی، قاعدتا راننده آقای موسوی شدید.
بله، بعد از شهید رجایی، بنده عهدهدار رانندگی مهندس موسوی شدم.
ایشان چگونه بودند؟
آقای موسوی هم از نظر ایمان و خداترسی بسیار بالا بودند. حالا چرا این اتفاقات افتاد دیگر خدا عالم است. ایشان ۱۰ ساعت در روز کار میکرد و باقی ساعات را در جلسات یا بازدیدها سپری میکرد.
با خانواده آقای مهندس موسوی نیز برخورد داشتید؟
بله، هم با خانم رهنورد هم با دخترانشان.
خانه مهندس موسوی در نهاد ریاست جمهوری بود؟
خانه ایشان در کاخ ریاست جمهوری بود.
خانم رهنورد با ماشین خودشان رفت و آمد میکردند؟
خیر، از نیروهای سپاه رانندگی ایشان را به عهده داشتند و اگر آنان نبودند بنده این وظیفه را به عهده میگرفتم. ایشان در دانشگاه تهران تدریس میکردند و بعد، از دانشگاه خودشان زنگ میزدند که کار ما تمام شده است که ما برویم دنبالشان.
از مهندس موسوی چیز خاصی به خاطر ندارید؟
خیر، ایشان خانهشان در نهاد بود، نه کلفتی داشتند و نه امکانات خاصی. فرزندانشان هم به مدرسه میرفتند که من گاهی آنان را به مدرسه میبردم.
مدرسهشان کجا بود؟
سه دختر داشتند که مدرسهشان پشت مجلس قدیمی بود؛ زهرا، کوکب و نرگس.
رفتار دختران ایشان در ماشین چگونه بود؟
مشغول درس خواندن بودند. چه در راه رفت و چه برگشت، سر از کتاب بر نمیداشتند. الان بزرگ شدهاند و ازدواج کردهاند و به درجات بالای علمی هم رسیدهاند.
آقای موسوی جای خاصی نمیرفتند یا با شخص خاصی جلسهای داشته باشند؟
مهندس موسوی بیشتر از همه جا به بیت امام(ره) میرفتند. رابطه ایشان با همه خوب بود. مثلا با آقای هاشمی که در آن زمان رئیس مجلس بودند رابطه بسیاری خوبی داشتند؛ درست مثل شهید رجایی.
در این زمان اقدامی برای ترور آقای موسوی صورت نگرفت؟
خیر، بعد از ترور شهید رجایی و بهشتی، بچههای سپاه از اصول حفاظتی زمان شاه استفاده کردند و حفاظتها بسیار قوی شده بود و ما شاهد ترور به آن معنا دیگر نبودیم.
ماشین آقای موسوی چه بود؟
ماشین ایشان آن موقع جیپ آهو بود و این ماشین توسط گروهی خاص انتخاب میشد.
ماشین خانم رهنورد چی؟ میگفتند ایشان ژیان داشتند.
نه، بنده خانم رهنورد را با پیکان به دانشگاه میبردم.
در زمان جنگ با آقای موسوی به جبهه هم رفتید؟
بله، هم با ایشان و هم با شهید رجایی. با هواپیمای فالکون میرفتند که خلبان آن شهید فکوری بود.
بعد از آقای موسوی چه کار کردید؟
بعد از آقای موسوی، آقای هاشمی نخستوزیر را حذف کردند و بنده به دفتر اداری رفتم.
با آقای هاشمی چطور؟ با ایشان هم کار کردهاید؟
خیر، ما بیشتر با آقای محمد هاشمی سر و کار داشتیم و آیتالله هاشمی را بیشتر در جلسات میدیدیم. در زمانی که ما در نخستوزیری بودیم ایشان در مجلس بودند اما فرزندان ایشان را میدیدم.
یعنی راننده فرزندان آقای هاشمی بودید؟
نه، راننده آنان نبودم اما گاهی پیش میآمد که من وظیفه بردن آنان را داشتم.
فرزندان آقای هاشمی چگونه بودند؟
بچههای سالمی بودند و بسیار حوصله داشتند. بحث میکردند و مسائل مختلف را مطرح میکردند.
با چه ماشینی آنها را میبردید؟
پیکان و ماشینهای معمولی.
با آقای خاتمی هم کار کردید؟
بله، گاهی اوقات وقتی جلسه هیات دولت تمام میشد، بنده آقای خاتمی را به خانهشان میرساندم.
خانه آقای خاتمی کجا بود؟
پاسداران. ایشان خانه خودشان ماندند. نه به سعدآباد رفتند و نه پاستور.
در این رفت و آمدها آقای خاتمی چیزی به شما نمیگفتند؟
ایشان وقتی سوار میشدند، چراغ سقفی عقب را روشن میکردند و کارهای خود را انجام میدادند. گاهی مطالعه میکردند، گاهی چیزی مینوشتند. کلا مسئولان در ماشین، کارهای مردم و دولت را انجام میدادند.
شده بود که در ماشین استراحت کنند؟ مثلا بخوابند و شما آنها را بیدار کنید؟
روسای جمهور معمولا کار میکردند ولی گاهی که بنده آقای محمدعلی ابطحی را میبردم، ایشان عمامه خود را بر میداشت و در مسیر میخوابید.
با آقای روحانی چطور؟ با ایشان نیز برخورد داشتید؟
بله، با ایشان هم آشنا بودیم. آن زمان که در شورای امنیت بودند و به جلسات دولت میآمدند ایشان را میدیدیم.
شما با آقای رجایی بودید و از ایشان شناخت خوبی دارید، برخی معتقد بودند که احمدینژاد شبیه به شهید رجایی بوده است، با این نظر موافقید؟
احمدینژاد از برنامههای شهید رجایی استفاده کرد. ایشان سفر استانی را از شهید رجایی داشت. اولین سفر استانی تاریخ ایران توسط شهید رجایی به سیستان و بلوچستان بود. رفتار احمدینژاد شبیه شهید رجایی بود، بهویژه نترس بودنش.
در طول این سالها، کدام یکی از روسای جمهور به جز شهید رجایی که آن ماجرا را از ایشان تعریف کردید، با شما برخورد بدی داشتند یا به خاطر دیر آمدن یا تاخیر با شما تندی کردند؟
هیچکدام عصبانی نبودند. اگر به طور مثال خلافی میکردیم تندی نمیکردند. وقتی کار تمام میشد از تمام بچهها تشکر میکردند. همه آقایان خوب و مهربان بودند؛ از بازرگان تا روحانی. مردم هر چه میخواهند بگویند، بگویند ولی آنها آدمهای خوبی بودند و هیچوقت به ما تندی نکردند.
نظرات