اختلافات نواب صفوی و کاشانی/ چریک اسلام‌گرا در برابر فقیه عمل‌گرا


سید نیما حسینی
1413 بازدید

تصویری که از سیدمجتبی نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام ارائه می‌شود تصویری پارادوکسیکال است. مخالفان او را چهره‌ای متعصب و احساساتی می‌دانند که خشونت را تئوریزه می‌کرد و در دفاع از عقاید تندروانه خود پرخاشگر بود. هواداران نواب اما وی را فردی اخلاق مدار و مومن می‌دانند که بر اساس احساس وظیفه شرعی پای در راه مبارزه سیاسی نهاد و در برخی مقاطع نیز بر اساس همین احساس مسوولیت برخی «اعدام‌های انقلابی» را رهبری کرد. در این میان دیگرانی هم هستند که هرچند روش نواب را نمی‌پسندند اما کتمان نمی‌کنند که وی حقیقتاً بر اساس اعتقادات دینی فعالیت خود را سامان داده بود و این احساسات صرف نبود که او را به موافقت یا مخالفت با موضوعی ترغیب می‌کرد بلکه اعتقادات اسلامی او را به پیش می‌راند. این تصاویر پارادوکسیکال، متفاوت و گاه متضاد از نواب در خلال روایت‌هایی که از اختلافات وی با دکتر محمد مصدق و آیت‌الله کاشانی وجود دارد بیش از هر جای دیگر به چشم می‌خورد.
حمایت نواب از ملی‌گرا‌ها به رهنمود کاشانی
آرمان نواب صفوی و فدائیان اسلام اجرای احکام و حدود شریعت اسلامی در مملکت بود و برخی می‌گویند وی با گرفتن این قول از ملی‌گرا‌ها که بعد از پیروزی احکام اسلامی را پیاده می‌کنند به حمایت از آن‌ها پرداخت. حمایتی که آیت‌الله کاشانی تاثیر ویژه‌ای در شکل‌گیری آن داشت. در سال‌های ۳۱-۱۳۲۷ جنبش ملی شدن صنعت نفت در اوج خود بود و فعالیت گروه‌های مخالف علنی شده بود و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد گس - گلشائیان بودند. رژیم شاه برای اینکه اقلیت وارد مجلس نشوند، توسط هژیر به تقلب در انتخابات دست زد و به بهانهٔ ترور شاه و دست داشتن آیت‌الله کاشانی در این ترور، آیت‌الله را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. در همین زمان شاهد فعالیت‌های گسترده‌ای از جانب فدائیان اسلام هستیم که سعی کردند تا با قتل هژیر مانع را از سر راه بردارند. با ترور هژیر و کاندیدا شدن آیت‌الله کاشانی و مصدق گروه اقلیت به مجلس راه یافتند.
با وجود اینکه نواب صفوی میانه‌ خوبی با ملی‌گرا‌ها نداشت ولی با توجه به رهبری آیت‌الله کاشانی و به منظور حفظ وحدت مبارزات اسلامی و ملی از همگامی و همراهی دریغ نورزید. چنان که نواب صفوی می‌گوید: «... به آیت‌الله کاشانی در لبنان نوشتم این نمایندگانی که به مجلس می‌روند چهره‌ مذهبی ندارند، چگونه موافقید ما به خاطر این‌ها فعالیت کنیم. آیت‌الله کاشانی در جواب نوشتند: این‌ها وکلایی هستند که برای ملی شدن نفت به مجلس می‌روند و این مسوولیت را می‌توانند انجام بدهند، پشت سر این‌ها نماز نخواهیم خواند.»
از آنجا که نواب صفوی به آیت‌الله کاشانی اعتماد داشت و او را فردی ضد استبداد و ضد استثمار می‌شناخت هنگامی که کاشانی از لبنان در نامه‌ای از نواب می‌خواهد که برای حضور نیرو‌ها ملی‌گرا‌ها تلاش کند، نواب هم کمال همکاری و همراهی را علی رغم شک به افراد انتخاب شده تا رسیدن به مقصود و راه‌یابی آنان به مجلس ادامه می‌دهد. هدف نواب در همراهی به آیت‌الله کاشانی فراهم کردن بستر و زمینه‌ مناسب جهت ورود افراد مذهبی در عرصه‌ سیاست بود چنان که مهدی عراقی می‌گوید: آیت‌الله کاشانی در جواب مرحوم نواب می‌گوید: ما الان رجال دینی که در فن سیاست ورزیده باشند، نداریم چه بهتر اینکه این کار را ما مرحله‌ای بکنیم و بتوانیم در یک مرحله از رجال سیاسی که در فن سیاست ورزیده هستند و نسبتاً هم جنبه‌ ملی دارند، استفاده بکنیم، تا در طی این دوران بتوانیم انسان‌هایی که متدین هستند یا سمت مذهبی دارند، تربیتشان بکنیم برای انتخابات؛ با این استدلال یک مقدار مرحوم نواب قبول می‌کند که در انتخابات شرکت کند.
تاریخ هنوز نتوانسته است قضاوت درستی از همکاری و همگامی آیت‌الله کاشانی، مصدق، نواب صفوی و اختلافات آن‌ها به ما بدهد. اینکه اگر مبنای همکاری فدائیان اسلام با ملی‌گرا‌ها بر اساس وجود دشمن مشترک و ضد استبدادی بود، پس چرا پیش از رسیدن به مقصود، به تفرقه کشیده شد؟
خلف وعده مصدق و کاشانی؟
هواداران نواب می‌گویند توافقی میان آیت‌الله کاشانی، مصدق و نواب صفوی در حذف رزم‌آرا صورت گرفت و در این راستا به فدائیان اسلام اطمینان داده شد که زمینه تحقق خواسته‌هایشان یعنی برقراری حکومت اسلامی و ترویج فرهنگ اسلامی به جای فرهنگ غربی، فراهم خواهد شد اما این «توافق» در عرصه‌ عمل به فراموشی سپرده شد. مهدی عراقی در این زمینه اشاره می‌کند که در جریان ملی شدن صنعت نفت و در اوج نهضت، هنگامی که رزم‌آرا به عنوان نخست وزیر مانع ملی شدن صنعت نفت شد، جلساتی میان ملی‌گرا‌ها به رهبری مصدق، نواب و آیت‌الله کاشانی برگزار می‌شود که نواب شرط شرکت در عمل و کشتن رزم‌آرا را، تشکیل حکومت اسلامی و گسترش فرهنگ اسلامی در جامعه ذکر می‌کند و می‌گوید: «آقا جون فرض رزم‌آرا رفت، فردا و یک مرتبه مسئله‌ای پیش نیاید که حالا این بگذار باشد برای بعد. مسئله فرهنگ، رأس همه‌ این‌هاست. بعد از مسئله‌ نفت، فرهنگ را باید خیلی در آن وقت بکنید... چون این فرهنگ، یک فرهنگ اصیلی نیست، فرهنگ استعماری است، از اینجا حداقل باید شروع بکنیم.»
بر مبنای چنین قول و قرارهایی است که فدائیان اسلام برای برقراری حکومت اسلامی و بسترسازی جامعه‌ اسلامی زمینه‌ از بین بردن رزم‌آرا را فراهم می‌کنند و حکم قتل را هم آیت‌الله کاشانی صادر می‌کند. در هنگام دستگیری و محاکمه، آیت‌الله کاشانی از این عمل دفاع کرده و می‌گوید: «چون مجتهد جامع‌الشرایط می‌باید و رزم‌آرا را مهدورالدم دانسته فتوای قتل را صادر کردم.»
در برخی منابع آمده که بعد از اقدام فدائیان اسلام و کشته شدن رز‌م‌آرا، ملی‌گرا‌ها بدون توجه به وعده‌های داده شده، سر ناسازگاری با فدائیان را می‌گذارند که همین امر موجب ایجاد گسست و اختلاف بین آن‌ها شد. نواب صفوی که وضع را چنین دید دچار سرخوردگی شد و بر این اساس از ادامه‌ همکاری منصرف شد. چنان که عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام می‌گوید: «بعد از مرگ رزم‌آرا مرحوم نواب معتقد بود که سازش سه جانبه‌ای بین دربار و جبهه‌ ملی و آقای کاشانی انجام گرفته است و فدائیان اسلام قربانی این سازش شده‌اند، ایشان معتقد بود که هماهنگی جبهه‌ ملی با دربار در کابینه علا ظهور پیدا کرد.»
آیت‌الله طالقانی درباره‌ این اختلافات می‌گوید: «فدائیان اسلام جوانان پرشور و مبارز، یک اعدام انقلابی کردند، وکلای مردم را به مجلس فرستادند، دومین اعدام انقلابی را انجام دادند، نفت ملی شد. زمانی که بین این‌ها اختلاف افتاد من به نواب صفوی مراجعه کردم. نواب گفت: احکام اسلام را اجرا کنند ما با آن‌ها کاری نداریم، ما در کنار آن‌ها هستیم. در قالب اجرای اسلام ملی کردن هست، بیرون کردن انگلستان هست، راه ندادن به روسیه هست. به دکتر مصدق مراجعه کردم و گفت: من مجری احکام اسلام نیستم و آخرین کابینه هم نخواهم بود و در خواست حکومت اسلامی را بگذارند برای اوقات دیگر، برای دولت‌های دیگر...»
هواداران نواب معتقدند، عاملی که باعث شد نواب صفوی قاطعانه‌ در صحنه‌ سیاسی وارد شود و به از بین بردن مخالفین نهضت اقدام کند، تحقق اسلام بود، بنابراین دلخوری وی از کاشانی و ملی‌گرا‌ها بعد از پشت گوش انداختن توافقات قبلی آنچنان دور از ذهن نبود. نواب می‌گوید: «افراد جبهه‌ ملی در منزل آقایی به من گفتند که خار راه ما رزم‌آرا است و شما رزم‌آرا را از بین ببرید، ما حکومت اسلامی را برقرار می‌کنیم. اما بعد از پیروزی آن را به وقت دیگری موکول کردند.»
با روی کار آمدن دکتر مصدق اختلافات به سرعت خود را نشان می‌داد. نواب مرتب بر اجراء قوانین اسلامی تأکید داشت ولی دکتر مصدق مسأله نفت را مسأله اصلی کشور می‌دانست. سرانجام اختلافات منجر به زندانی شدن نواب شد. اسارتی که بیست ماه به طول انجامید، دامنه اختلافات را گسترده‌تر کرد و منجر به رنجش فدائیان اسلام از آیت‌الله کاشانی نیز شد. هنگام زندانی شدن نواب، عبدالحسین واحدی مرد شماره ۲ فدائیان اسلام عامل دستگیری رهبر فدائیان اسلام را دکتر حسین فاطمی می‌دانست لذا محمدمهدی عبدخدایی که آن زمان نوجوانی ۱۵ ساله بود، دکتر فاطمی را بر سر مزار محمود مسعود ترور کرد ولی فاطمی جان سالم بدر برد و عبدخدایی دستگیر شد.
اختلافات ایجاد شده بین فدائیان اسلام که با قتل هژیر و رزم‌آرا زمینه ملی شدن صنعت نفت را فراهم کرده بودند و آیت‌الله کاشانی که با حمایت سیاسی و معنوی خود از جبهه ملی در مجلس پشتیبانی می‌کرد و اعضای جبهه ملی که از تریبون مجلس مدام بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح می‌کردند از نقاط عبرت آموز تاریخ معاصر ایران است، چرا که این اختلاف بالاخره منجر به موفقیت کودتای ۲۸ مرداد، سقوط دکتر مصدق، تبعید آیت‌الله کاشانی و شهادت نواب و اعضاء برجسته فدائیان اسلام شد و در ‌‌نهایت؛ نفت نه تنها حقیقتا ملی نشد بلکه امتیاز آن بدست شرکت‌های کنسرسیوم افتاد.
کاشانی سیاستمدار، نواب اسلام‌گرا
کاشانی و نواب هر دو روحانی بودند. هر دو سال‌های سال در حوزه درس فقه و اصول خوانده بودند اما اختلاف نظر آن‌ها درباره شیوه‌های مبارزه سیاسی، خصوصاً در دوران حکومت مصدق بار‌ها باعث تقابلشان شد. برخی از مورخین اختلاف روش مبارزاتی فدائیان اسلام و آیت‌الله کاشانی و ملی‌گرا‌ها را عامل شکاف سیاسی می‌دانند و معتقدند که روش تند و رادیکالی فدائیان اسلام در صحنه‌ سیاسی و مبارزاتی مورد قبول گروه‌های سیاسی و مردم نبوده است، از این رو فدائیان اسلام به مرور بعد از پیروزی کنار گذاشته شدند.
عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام و حامیان نواب، علت این اختلاف‌ها را محافظه‌کاری آیت‌الله کاشانی می‌داند و می‌گوید: «بعد از زدن رزم‌آرا وقتی نواب اعلامیه‌ای داد به این مضمون که اگر استاد خلیل طهماسبی تا چهل و هشت ساعت دیگر آزاد نشود ما دربار را بر هم می‌زنیم؛ مرحوم نواب برای من نقل کرد: «آقای کاشانی می‌گفت شما این اعلامیه را تکذیب کنید، بگذارید ما به کارمان برسیم.» لابد مرحوم کاشانی در آن سن و سال دچار محافظه‌ کاری شده بود. البته در جریان این اختلاف، مرحوم نواب اعلامیه‌ای داد و از برادران فدائیان اسلام خواست که به آقای کاشانی توهین نشود. فدائیان اسلام تا آخر فروردین با جبهه‌ ملی و آقای کاشانی همکاری داشتند و اردیبهشت از آقایان جدا می‌شوند. اختلافات از اردیبهشت سال ۱۳۳۰ و پس از روی کار آمدن دکتر مصدق علنی شد.»
کاشانی با اینکه روحانی بود اما سیاست‌ورزی را ارجح می‌دانست تا جایی که در برخی مواقع نواب اسلام‌گرا از سیاست‌ورزی وی شگفت‌زده می‌شد. حیدر رحیم‌پور در کتاب خاطرات خود (از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه) به مساله اختلاف نواب صفوی و مصدق درباره تامین بخشی از بودجه کشور با استفاده از فروش مشروبات الکی اشاره می‌کند که آیت‌الله کاشانی در این اختلاف، از مصدق حمایت کرد.
رحیم‌پور در این زمینه می‌نویسد: «در برنامهٔ اقتصادی مصدق، درآمد باندرل مشروبات الکلی ۸۰۰ هزار تومان معادل حقوق سالانه کارمندان و کارگران شهرداری‌ها بود. در آن شرایط که هدف دشمن شوراندن مردم بود اگر حقوق شهرداری‌ها نمی‌رسید، شورش طبیعی بود. مشکل طبیعی قبول نظریه نواب [مبنی بر حذف مشروبات الکلی] تا این حد [بود] که کاشانی فقیه هم در این اختلاف، طرف مصدق را گرفت.»
عزت‌الله سحابی هم در کتاب خاطرات خود به ریشه‌های اختلافات نظری نواب و کاشانی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «فدائیان اسلام به کاشانی می‌گفتند شما که مذهبی و آیت‌الله هستی و عضو جبهه ملی هستی، بایستی مدافع اجرای احکام اسلام باشی. کاشانی هم می‌گفت بی‌سواد‌ها! حالا وقت این حرف‌ها نیست و این حرف‌ها را نزنید. همین طوری می‌گفت «بی‌سواد‌ها!» مرحوم کاشانی به هیچ وجه داعیه اجرای احکام اسلام را نداشت و اینکه امروز برخی از روحانیون او را نقطع مقابل مصدق و جبهه ملی و طرفدار اسلامی کردن امور معرفی می‌کنند. ابداً چنین نبوده است.»
سحابی، کاشانی را سیاستمداری می‌داند که مثل باقی سیاسیون هم‌عصر خود اولویتی جز نهضت ملی نداشت: «آقای کاشانی فقط طرفدار استفاده از احساسات مذهبی مردم برای تقویت جنبش ملی و مبارزه با استعمار بود، و کاملاً مثل همه روشنفکران مذهبی و ملی دموکراسی و مردم‌سالاری را می‌پسندید. ولی فدائیان اسلام ضمن همه فداکاری‌ها و ایثار‌هایشان تعصبات زیادی داشتند.»
فدائیان اسلام در زمان مصدق جزوه‌ای را به عنوان برنامه فدائیان اسلام منتشر کردند. در این برنامه که آن زمان حتی در محافل مذهبی‌ها، عکس‌العمل‌های بدی را ایجاد کرد، آمده بود که ادارات باید سر ظهر تعطیل شود، اذان گفته شود و نماز جماعت برقرار شود. زن‌ها همه باحجاب شوند و همه زن‌ها از ادارات اخراج شوند و.... نواب و یارانش چنین برنامه‌هایی را در سر داشتند و چون در اعتقاداتشان محکم بودند، اختلافاتشان با کاشانی بروز کرد.
شمس قنات‌آبادی روی نقطه اختلاف
در مرور آنچه درباره اختلافات نواب صفوی و آیت‌الله کاشانی از سوی اطرافیان این دو نقل شده است، به اختلاف آن‌ها درباره شمس قنات‌آبادی برمی‌خوریم. تنشی که برخی ریشه آن را در اختلافات شخصی نواب و شمس جست‌وجو می‌کنند و برخی دیگر آن را به عنوان نشانه‌ای از هوشمندی و دوراندیشی نواب مطرح می‌کنند. اما شمس قنات‌آبادی که بود که موضوع اختلاف دو روحانی مشهور زمان خود شد؟
شمس قنات آبادی از جمله شخصیت‌های سیاسی مطرح در دهه بیست و سی ایران بود. وی جوانی خود را در قم و سپس در نجف گذراند و پس از بازگشت به ایران، به آیت‌الله کاشانی نزدیک شد و در صف مبارزات نهضت ملی شدن صنعت نفت، حضور پیدا کرد. پس از مدتی مجمع مسلمانان مجاهد را تأسیس کرد و ریاست آن را عهده‌دار شد. این مجمع متشکل از عده‌ای کسبه جزء بودند که تقریباً بازوی اجرایی آیت‌الله کاشانی را تشکیل می‌دادند. به دنبال تشکیل جبهه ملی، مجمع مسلمانان مجاهد نیز عضو این جبهه شد و قنات آبادی در برگزاری برنامه‌های مختلف سیاسی و همچنین در سنگر مطبوعاتی، به فعالیت مشغول بود. پس از مدتی، قنات آبادی با نواب صفوی دچار اختلاف شد و به دنبال این اختلاف نواب از آیت‌الله کاشانی خواست تا قنات‌آبادی را از بیت خود دور کند. اما آیت‌الله کاشانی به توصیه نواب صفوی توجه نکرد و قنات آبادی روز به روز، به آیت‌الله کاشانی نزدیک‌تر شد، به طوری که تقریباً به عنوان سخنگوی وی مطرح بود.
به دنبال پیروزی جبهه ملی و نخست‌وزیری دکتر مصدق، شمس قنات آبادی ضمن حمایت همه جانبه از او، توانست در دوره هفدهم انتخابات مجلس شورای ملی، از حوزه انتخابیه شاهرود، وارد مجلس شود. شمس قنات آبادی پس از ورود به مجلس شورای ملی، از دکتر مصدق و دولت او حمایت می‌کرد. با استعفای دکتر مصدق و جایگزینی او توسط قوام، مجمع مسلمانان مجاهد و شمس قنات آبادی به حمایت از مصدق پرداختند. پس از رخداد حادثه سی تیر و نخست وزیری مجدد دکتر مصدق نیز، شمس قنات آبادی به شدت بر مجازات قوام، تأکید داشت. قنات آبادی که پیوندی صمیمی با بقایی نیز داشت، در این مرحله، به تدریج با دکتر مصدق به مبارزه برخاست و بر خلاف گذشته، دکتر مصدق را فردی مستبد و خائن معرفی کرده و اعلام داشت که او از اهداف نهضت ملی منحرف شده است. قنات آبادی که به آیت‌الله کاشانی بسیار نزدیک بود، در بدبین کردن او نسبت به مصدق، نقش بسیار مهمی بر عهده داشت. از آنجا که اُرگان مطبوعاتی مجمع مسلمانان مجاهد نیز در اختیار قنات آبادی بود، وی مبارزه‌ای همه جانبه را با دکتر مصدق آغاز کرد و وی را متهم کرد که در حال قیام علیه اسلام، قانون اساسی و مشروطیت ایران است و در ‌‌نهایت نیز ملت ایران، به ویژه نیروهای مذهبی را، به قیام علیه مصدق تشویق کرد. قنات آبادی ضمن حمایت از زاهدی، در جریان کودتا با او همکاری کرد و پس از کودتا نیز در راستای تصفیه نیرو‌ها در جلسات مشاوره با زاهدی حضور داشت. به دنبال این همکاری، وی به همراه دیگر عضو مجمع مسلمانان مجاهد، مصطفی کاشانی، بار دیگر توانست در دوره هجدهم مجلس شورای ملی، کرسی نمایندگی خود را کسب کند.
دیری نپایید که روابط او با زاهدی نیز به هم خورد و به مخالفت با او پرداخت. پس از آن، به هیچ روی با دولت علاء موافقت نکرد و همواره مخالف علاء بود. قنات آبادی که سابقاً نزدیک‌ترین عنصر به آیت‌الله کاشانی بود و همچنین در راستای آزادی خلیل طهماسبی نیز فعالیت‌های زیادی کرده بود، هنگام محاکمه و مجازات نواب صفوی، یاران او و آیت‌الله کاشانی، حمایتی از آن‌ها نکرد. با شروع انتخابات دوره نوزدهم مجلس شورای ملی، قنات آبادی که به طور غیر رسمی با ملکه مادر ازدواج کرده بود، وعده کرد که در صورت انتخاب به نمایندگی، لباس روحانیت را کنار خواهد نهاد و با آغاز مجلس نوزدهم، وعده خود را عملی ساخت. با روی کار آمدن اقبال، به عنوان نخست وزیر مورد نظر دربار، قنات آبادی از ابتدا تا انتها با دولت او موافق بود و هرگز مخالفتی با اقبال نکرد. کارنامه فعالیت‌های شمس قنات آبادی، مملو از مواضع سیال و بی‌ثبات اوست. در حقیقت وی در مشی سیاسی خود، همواره نوعی نوسان را نشان می‌دهد و به نظر می‌رسد منشأ این نوسان، همواره امکان باقی ماندن در صحنه سیاست بوده است.
برخی دلیل مخالفت نواب با شمس قنات‌آبادی را اختلافی شخصی میان او و شمس می‌دانند اما حامیان نواب معتقدند شمس جاسوس انگلستان بود و نواب چون به ارتباطات وی مظنون شده بود، از آیت‌الله کاشانی خواست وی را طرد کند. خواسته‌ای که چون اجابت نشد، برگی دیگر بر دفتر اختلافات نواب و کاشانی افزود.
حاج مهدی عراقی درباره اختلاف نواب صفوی با آیت‌الله کاشانی در مورد شمس قنات آبادی می‌گوید: «مرحوم نواب معتقد بود که او جاسوس است. سر همین قضیه، نواب صفوی اواخر نهضت، از آیت‌الله کاشانی جدا می‌شود.» عراقی نقل می‌کرد که اشخاصی به عنوان اظهار ارادت نزد آیت‌الله کاشانی می‌رفتند. آیت‌الله کاشانی در صدر مجلس روی تشک می‌نشست، شماره آخر مجله خواندنی‌ها هم کنار دستش بود. هر کسی می‌رفت که دست آقا را ببوسد، آیت‌الله یک جلد از مجله خواندنی‌ها به او می‌داد. تکیه کلامش هم «بی‌سواد» بود، می‌گفت: بگیر بی‌سواد! برو بخوان، ببین تایمز لندن چه نوشته است؟ این طور برای آیت‌الله کاشانی امر را مشتبه کرده بودند و آثارش هم این بود که اختلاف پیدا شد. آیت‌الله زنجانی و آیت‌الله طالقانی به منزل آیت‌الله کاشانی می‌روند تا آقا را متوجه کنند که این اختلاف به زبان و مملکت و کشور است و زحمات همه به هدر می‌رود و اصل نهضت در خطر است. آیت‌الله زنجانی مطلبی نقل می‌کرد که پیش‌تر از آیت‌الله طالقانی هم شنیده شده بود. ایشان می‌گفت: «وقتی من به آنجا رفتم، ناگهان متوجه شدم در حالی که ما دو نفری، خصوصی صحبت می‌کردیم در اطاق تکانی خورد. مشکوک شدم. به عنوان رفتن به دست‌شویی، ناگهان بلند شدم و در را بار کردم. دیدم که شمس قنات آبادی پشت در اتاق استراق سمع می‌کند تا بشنود که چه حرف‌هایی مبادله می‌شود.»
اینکه «آیا شمس قنات‌آبادی واقعاً جاسوس دربار و انگلیس بود یا نبود» هنوز پاسخ قاطعانه‌ای ندارد، اما می‌توان به ضرس قاطع گفت که وی در مقطعی به یکی از مهم‌ترین نقاط اختلاف میان نواب و کاشانی تبدیل شد. نواب اطرافیان آیت‌الله کاشانی را نمی‌پسندید و به او می‌گفت «این‌هایی که دور و بر شما هستند و در خانه شما رفت ‌و آمد دارند همه آدم‌های خوبی نیستند» و از جمله به شمس قنات‌آبادی ایراد داشت.
منابع:
۱- مجله آرش، نگاهی به رویدادهای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲‌، صفحه ۶۲
۲- دولت مصدق و فدائیان اسلام، فرزانه نیکو برش‌راد، ۱۳۸۸
۳- از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه، حیدر رحیم‌پور
۴- نیم‌ قرن خاطره و تجربه، خاطرات عزت‌الله سحابی، جلد اول
۵- اندیشه‌ها و عملکرد شمس قنات آبادی و مجمع مسلمانان مجاهد از تاسیس تا پایان دوره نوزدهم مجلس شورای ملی، محمدجواد اردلان، ۱۳۸۶


سایت تاریخ ایرانی