رضاشاه و اندیشه قتل مدرس
در این چند سالی که مدرس با رضا شاه هم عصر بود و در جریان های سیاسی و مملکتی با هم مواجه بودند در هر موقعی که رضا شاه ـ که دست نشانده انگلیس استعمارگر بود ـ قدم کجی بر می داشت و پیشنهادی می کرد که بر خلاف مصالح بود، مدرس مانند سدّی محکم در برابر او می ایستاد و با شجاعت و قاطعیتی که داشت شاه را شکست می داد و هدف خود را پیش می برد.
مدرس همان شخصی است که اساساً با خلع سلطنت از احمد شاه و انتقال سلطنت به رضاشاه مخالف بود و چون در اقلیت واقع بود نظر او پیشرفت نکرد. و لذا اکنون که رضاشاه به قدرت رسیده است:
1. با وجود مدرس، سردار سپه (لقب رضاشاه سردار سپه بود) نمی تواند هر کاری که می خواهد بکند و تصمیم بر انجام خیلی از کارها دارد ولی مدرس رشید و پهلوان میدان سیاست و دیانت، قطعاً جلو او سخت خواهد ایستاد و مانع بزرگی خواهد گردید؛ لذا مدرس باید نابود گردد.
2. نکته دیگری که برای نابودی کمک می کرد مخالفت انگلیس ها با امثال مدرس بود؛ زیرا انگلیس ها در چند مورد از جامعه روحانیت شکست سختی خورده بودند.
یکی از آن موارد. مخالفت مرجع عالی مقام شیعه، میرزای شیرازی با امتیاز رژی (تنباکو) بود که بر اثر فتوای میرزای شیرازی و تبعیت مردم از این فتوا تمام ملت ایران قیام نمود و دولت ناچار امتیاز را الغاء کرد.
مورد دیگر که انگلیس ها از روحانیت شکست خورده بودند پس از خاتمه جنگ جهانی اول بود که انگلیس ها، عراق عرب را ـ که تا آن موقع در تصرف دولت عثمانی بود ـ متصرف شدند و روحانیون که در رأس آنها علمای بزرگی مانند: محمد تقی شیرازی و شریعت اصفهانی بود فتوای جهاد علیه انگلیس ها را دادند و انگلیس ها ناچار از عراق صرف نظر کردند.
از این جهت که ذکر شد رضاخان به دستور اربابش باید مدرس را از میان بردارد.
3. برای ایجاد حکومت دیکتاتوری و تمرکز قدرت می بایست تمام مؤثرین و متنفذین و هر کس که ممکن بود در آتیه مخالف سیاست انگلیس ها باشد از بین بروند تا سیاست حکومت (تمرکز قدرت) عملی گردد و با وجود مدرس رشید و بی پروا و مورد قبول عامه نمی توانستند در ایران هر چه بخواهند به دست آورند و مثلاً قرارداد امتیاز نفت را تجدید نمایند.
بنابراین رضاخان هم از لحاظ دشمنی خودش با مدرس و هم از لحاظ انگلیس ها که در برنامه کارش گذارده بودند که بایستی روحانیت کوبیده شود و مدرس ها نابود شوند بزرگترین سدّ راه را با برکناری و حبس و تبعید و بالاخره قتل او از پیش پای خود برداشت.
بر سیه دل چه سود خاندن وعظ
امروز به شاه گفتم:
«مردم راجع به تهیه ملک و جمع پول، پشت سرِ شما خوب نمی گویند، شما پول می خواهید چه کنید؟ ملک به چه کارتان می خورد؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید، ایران مال شماست، هر چه بخواهید مجلس و ملت به شما می دهد، ولی اگر به پولداری و ملک گیری و حرص جمع مال شهرت کنید، برایتان خوب نیست، مردم که پشت سر احمد شاه بد گفتند برای این بود که گندم ملک (موروثی) خود را یک سال گران فروخت و شهرت داشت که پول جمع می کند و چون مردم فقیرند بالطّبع از کسی که پول زیاد دارد بدشان می آید شما کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید.
طوری کنید که این حرف ها گفته نشود، قدری پول به بهانه های مختلف خرج کنید، جایی بسازید، مدرسه ای، مریض خانه ای، کاری کنید که بگویند: اگر پولی هم داشت برای این کارها بود و بعد از این مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید ملک داری حواس شما را پرت می کند».[1]
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نـــرود میـخ آهنین بر سنـــگ
شاه از این حرف مدرس بدش آمد و چندی نگذشت، به سفر مازندران عزیمت نمود و شاه در سفر بود، روزی اطرافیان شاه او را متغیّر دیدند معلوم شد تلگرافی از تهران رسیده است که مدرس را تیر زده اند جان سالم به در برده است.[2]
رضا خان و نقشه ترور مدرس
رضا شاه بعد از شنیدن این کلام از مدرس و با توجه به این که او همیشه با رضاخان مبارزه می کرد و جلو مقاصد ظالمانه او را می گرفت و مخصوصاً پس از اینکه مجلس مؤسسان تشکیل شد و سلطنت را از قاجار به خاندان پهلوی منتقل و مورثی اعلام نمود کسی از مدرس پرسید که آیا از این پس در مبارزه خود امید موفقیّت دارید؟ او در پاسخ گفت: «من در این کشمکش چشم از زندگانی پوشیده، از مرگ باک ندارم، آرزو دارم اگر خونم بریزد فایده ای در حصول آزادی داشته باشد».
شاه دستور ترور مدرس را داد و بعد از طرح نقشه ترور عمداً به مازندران مسافران کرد تا آن که گفته شود ترور مدرس طبیعی بوده است و موجب سوء ظن نشود[3] و برای سرکشی به املاک خویش به شمال رفت فردای آن روز که روز 7 آبان 1305 شمسی بود مدرس چون همیشه سحرگاه برخاسته نماز گذارد و برای تدریس عازم مدرسه سپهسالار شد هنوز هوا روشن نبود مدرس آرام، قدم بر می داشت، از پیچ و خم چند کوچه گذشت، مقابل خانه داور در «کوچه سرداری» از بام یک ساختمان و از خم کوچه مقابل و از پشت دیوار عقب سر باران گلوله باریدن گرفت، مدرس که ملاحظه نمود سر و سینه اش هدف تیر است رو به جانب دیوار نموده بر زانو نشست، عمامه خود را با عصا بالا برد و دستها را زیر عبا به صورت سینه قرار داد، تیر بر عمامه و عبا و فضای خالی بین بازوان او فرو می رفت در این بین چند تیر یکی به کتف یکی به ساعد و یکی به بازوی او اصابت کرد.
و بالاخره در اثر زخم هایی که بر شانه و دست های او رسیده بود بر روی زمین افتاد مردی از خانه مقابل در نتیجه سر و صدایی که به وجود آمده و شنید بیرون دوید که با گلوله یکی از مأموران کشته شد و پاسبانی که در آن نزدیکی پاس می داد و از جریان بی اطلاع بود خود را به آن محل رسانید او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون خود غلتید، ضاربین متواری شدند، صدای تیراندازی و صدای فریاد و شیون خانواده مردی که از خانه بیرون آمده و کشته شده بود اهالی آن محل را جمع کرد و رفته رفته خبر واقعه به همه شهر رسید.
قدرت روحی و فراست این عالم مجاهد و شجاع
در کتاب مدرس قهرمان آزادی در نقل جریان ترور مدرس می نویسد: مدرس در بین این همه تیرها که از اطراف به طرف او سرازیر می شد راهی را که شاید فقط باهوش ترین و کارآزموده ترین کارآگاهان «اسکاتلندیارد» ممکن بود پیدا کنند در یک لحظه پیدا کرد و در همان لحظه به موقع اجراء گذاشت.
مدرس فوری رو به دیوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوان خود را خم کرد به طوری که بدن نحیفش در پایین عبا قرار گرفت و آنجایی که قاتلین از پشت عبا محل قلب و سینه تصور می کردند جز دو بازوی مدرس و عبای خالی چیز دیگری نبود، نتیجه این عمل ماهرانه و عجیب این شد که از شلیک مفصّل جانیان، چندین تیر به ساعد و بازوان او اصابت نمود و یکی هم به کتفش خورد و هیچ یک خطرناک نشد. مدرس افتاد و قاتلین مأموریت خود را انجام یافته تصور کردند.[4] و در همان حال که در خون می غلطید قسمتی از عمامه ژولیده اش را پاره کرد و جلو فوران خون بازویش را گرفت و گفت: «انگلیس ها می خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند ولی خدا نخواست».[5]
تلگراف مدرس به شاه:
به کوری چشم دشمنان مدرس نمرده است
عده ای از مأمورین شهربانی که آنها را قبلاً آماده کرده بودند مدرس را به مریض خانه نظمیه بردند جریان ترور مدرس در شهر تهران مثل توپ صدا کرد. مردم مسلمان مثل مورچه ای که آب در لانه شان ریخته باشند بیرون آمده و به جُنب و جوش افتاده فوج فوج، دسته دسته از تمام طبقات با حال انکسار و قلب شکسته در بیمارستان حاضر شدند و حقیقتاً مثل روز عاشورا[6] بود که مردم مسلمان یک دفعه دیگر علاقه خود را به یک عالم خدمتگزار ربانی به نمایش گذاشتند.
عده ای به طرف منزل علما از جمله حاج امام جمعه خویی ریختند، حاج امام جمعه در جلو، و بازاریان در عقب به طرف مریض خانه رهسپار شدند وقتی رسیدند که علیم الدّوله دکتر مریض خانه می خواست به اصرار سوزن انژکسیون برای تقویت به بدن مدرس فرو کند.
در اینجا باید بدانیم که دکتر علیم الدّوله همان رئیس بیمارستان شهربانی است که غالب کسانی که باید معدوم شوند به وسیله آمپول او هلاک می شدند و در بین زندانیان معروف بود که هر کس را می خواستند بگویند: کشته اند، می گفتند: فلان... از دَرِ علیم الدّوله خارج شد، یعنی جنازه او را از آن در بردند که اموات را می بردند، و چون بسیاری از مردم به این وضع این مریض خانه آشنا بودند تصمیم گرفتند که مدرس را به بیمارستان دیگری انتقاد بدهند ولی رئیس نظمیه به بهانه اینکه شاید این حرکت برای مزاج آقا بد باشد اصرار می کرد که مجروح را حرکت ندهند اما امام جمعه فرمان حرکت داد و مردم تخت مدرس را سر دست بلند کرده و همان طور او را به مریض خانه احمدی در خیابان سپه بردند.
سیل ازدحام جمعیت تمام مریض خانه و اطراف را پر کرده بود و مردم در نگرانی شدید ایستاده بودند که مدرس مردم را مخاطب قرار داد و گفت: مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد؛ زیرا مرگ من هنوز نرسیده است. به جای اینکه دیگران به او قوّت قلب بدهند او با بازوان سوراخ سوراخش به دیگران قوّت قلب می داد و بعد می گفت: «انگلیس ها اشتباه می کنند، آنان نمی دانند جنایت سبب فتح و موفقیت نمی شود».
دکتر محمد خان خلعت بری در مریض خانه احمدی در اطاق مدرس مشغول پانسمان زخم های وی بود و بازوی چپ مدرس سخت مجروح و استخوان هایش خرد شده بود که سرتیپ محمد درگاهی رئیس نظمیه معروف به چاقو وارد شد و اظهار داشت، اعلیحضرت همایونی هم اکنون از مازندران تلگراف کرده و از شما احوال پرسی نموده است مدرس جواب تلگراف شاه را با این عبارت نوشت: «به کوری چشم دشمن مدرس نمرده است».[7]
شهربانی به دستور رضاخان یکی از ضاربین مدرس را که دستگیر شده بود مخفیانه آزاد کرد و به مطبوعات هم دستور داده شد که جریان ترور مدرس را دنبال نکنند. مجلس نیز این جریان را مسکوت بگذارد و بالاخره طناب خفقان بر گلوی ملت فشرده شد و مدرس مدت دو ماه در بستر بود تا اینکه روز 11 دی ماه 1305 شمسی در جلسه مجلس شرکت نمود.[8]
و در آبان ماه 1306 حاج آقا نور الله همراه عده ای از روحانیون از اصفهان به قم مهاجرت نموده و از همه روحانیون خواست با وی همصدا شوند و خواسته های او از دولت ـ که در مورد آزادی و رفاه مردم بود ـ را مورد حمایت قرار دهند. رضا خان از این قیام هراسان شده مخبر السلطنه هدایت، رئیس الوزراء را نزد حاج آقا نور الله فرستاد و حاج آقا نور الله خواهان تصویب موادّ مورد تقاضای خویش در مجلس شد و چون ایستادگی نمود او را مسموم نموده به قتل رساندند.[9]
[1] . مدرس قهرمان آزادی، ج2، ص776ـ777.
[2] . همان.
[3] . همان، ص726.
[4] . همان، ج2، ص724.
[5] . همان، ص869.
[6] . همان، ج1، ص100.
[7] . علی مدرسی، مدرس، ج1، ص95ـ120؛ مدرس قهرمان آزادی، ج2، ص723ـ726.
[8] . علی مدرسی، مدرس، ج1، ص101.
[9] . علی مدرسی، مدرس، ج1، ص102.
آیت الله نوری همدانی - اسلام مجسم، ص 251
مرکز مطالعات و پاسخگویی اندیشه قم http://www.andisheqom.com
نظرات