بهبودی: تاریخ انقلاب در قالب خاطرات و اسناد پرشمار است


2087 بازدید

بهبودی: تاریخ انقلاب در قالب خاطرات و اسناد پرشمار است

دگرگونی‌های بزرگ اجتماعی، همچون انقلاب، پیامدهای گونه‌گونی دارند. از آن شمار است برانگیخته شدن میل مورخان به نگارش رویدادهایی که به انجام یک حکومت و آغاز حکومتی دیگر منجر گشته. انقلاب اسلامی نیز بنا به طبع دگرگون‌ساز خود چنین خواستی را در ضمیر تاریخ‌نگاران ایران و جهان پدید آورد و به فراخور دانش، علاقه و تخصصشان، آنان را وادار به این واکنش طبیعی کرد و از آنجا که نوشتن از رخدادهای تاریخی توقف‌ناپذیر است، سیر تاریخ‌نگاری درباره انقلاب اسلامی از ابتدا تاکنون و از حال به آینده در جریان است. خبرگزاری کتاب ایران به مناسبت دهه فجر و پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در خصوص تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی با هدایت‌الله بهبودی، مدیر دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری و عضو فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی به گفت‌و‌گو نشسته‌است.
 
با توجه به این‌که در بهمن ماه و در آستانه پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی هستیم، در خصوص تاریخ‌نگاری انقلاب با توجه به اینکه هنوز به صورت متعین و ثابتی از تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی دست نیافته‌ایم و به علت حضور بازیگران زنده، هنوز در جریان این حادثه قرار داریم؛ البته هم زمان تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی بسیار زنده و فعال است و هم از وجوه گوناگونی به آن پرداخته می‌شود. برای ورود به بحث تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی باید یک دسته‌بندی از افرادی که در این حوزه قلم می‌زنند و نیز سبک و سیاق و روش آنان انجام دهیم. یک دسته‌بندی ساده و اولیه می‌تواند شامل دو دسته افراد شود. گروه اول کسانی که در جریان انقلاب اسلامی قرار دارند و با آن همراهند و از داخل آن بلند شده‌اند و گروه دوم کسانی که خارج از این جریان هستند و به نوعی می‌توان گفت خارج از حوزه‌ی مدافعان این جریانند. دسته‌بندی شما در این خصوص چگونه است؟
 
پس از فرونشستن غباری که از جدال بین مردم و حکومت پهلوی برخاسته بود، آنچه به چشم می‌خورد روایت ناظران خارجی بر اساس مشاهدات یا تحلیل‌های سیاسی- اجتماعی بود. منابعی چون «غرور و سقوط: آنتونی پارسونز»، «ماموریت در ایران: ویلیام سولیوان» و «درون انقلاب ایران: جان. دی. استمپل» با تکیه بر حضور نویسنده در ایران و ارتباط با مقامات بلندپایه کشور و کتاب‌هایی چون «اسرار سقوط شاه: زبیگنیو برژینسکی» یا «همه سقوط می‌کنند: گری سیک» با آگاهی از مناسبات سیاسی در هیات حاکمه دولت آمریکا، بر پایه مشاهدات منتشر شدند. منابع دیگری چون «ایران عصیانگر: پل بالتا و کلورین رولو»، «ایران، انقلاب به نام خدا: کلربریز و پیر بلانشه» نیز از چنین ماهیتی برخوردار بودند، اما این ناظران پیش از آنکه کارگزاران سیاسی کشور متبوع خود باشند، نماینده رسانه‌ها و نویسندگان وسایط ارتباط جمعی بودند. در همین دوره منابع دیگری نیز پدید آمدند که مبنای نگارش آنها تحلیل گزارش‌های تاریخی با عطف به گذشته نه چندان دور ایران بود: «دیکتاتوری و توسعه سرمایه‌داری در ایران: فرد هالیدی» یا «ریشه‌های انقلاب: نیکی.آر.کدی».
 
برخی از مقامات ایرانی حکومت شاه، ضلع دیگری از تاریخ‌نگاری این دوره را ترسیم کردند که بیش‌تر آنها بر بنیاد مشاهده یا آگاهی مستقیم استوار بود: «سقوط شاه: فریدون هویدا»، «خدمتگزار تخت طاووس: پرویز راجی» و «اعترافات ژنرال: عباس قره‌باغی». بر همین مبنا، تعدادی کتاب از راویان ایرانی نیز منتشر شد که یا روایتگر رویدادهای منطقه‌ای بودند: «انقلاب اسلامی مردم مشهد: رمضانعلی شاکری»، «یادواره نهضت اسلامی یا چهره انقلاب در اصفهان: سیدحسن نوربخش» یا حکایتگر رخدادهای کل کشور: «حماسه‌های ملت به رهبری امام خمینی: ولی‌الله نوری تویسرکانی» یا خودنگاشت‌هایی که برای نخستین بار منتشر شدند: «خاطرات سیاسی: محمد محمدی ری‌شهری». در این بین مجموعه سه جلدی «بررسی و تحلیل سید حمید روحانی» را به نسبت زمان خود باید مهم‌ترین منبع تحقیقی داخل کشور برشمرد. تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی بیش‌تر دهه 60 شمسی را در چنین فضایی گذراند و اگر نبود سلسله کتاب‌های «اسناد لانه جاسوسی» یا جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، این دوره را باید دوره خاموشی سندها بنامیم. در دهه هفتاد رویکرد تازه‌ای از تاریخ‌نگاری آغاز شد که نشات گرفته از قالبی نو یا بهتر بگوییم، قالبی بازیافته بود: تاریخ شفاهی. البته در دوره نخست استثنائاتی چون «ناگفته‌ها: مهدی عراقی» وجود داشت، اما در برهه اخیر، نهادهایی که سازمان‌یافته به این شیوه پرداختند قابل توجه است: «بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی»، «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری» و «مرکز اسناد انقلاب اسلامی».
 
مرزبندی دیگر در خصوص تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی را می‌توانیم به داخل مرز و خارج مرز تقسیم کنیم؛ نظر شما در این خصوص چیست؟
 
در خارج از کشور نیز چنین مراکزی با کمک شرکت‌های بزرگ اقتصادی و حمایت برخی دانشگاه‌ها، با موضوع عام تاریخ معاصر ایران شکل گرفت که مهم‌ترین آنها «تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد» است. انگیزه‌های داخلی برای توسعه چنین امری را باید در چهار عامل جست‌و‌جو کرد: 1-تجربه تولید کتاب‌های مرتبط با دفاع هشت ساله که بر پایه خاطرات فراهم آمده بودند؛ 2-شکستن جو امساک و خودداری از بیان خاطرات نزد مبارزان سیاسی دهه‌های چهل و پنجاه؛ 3-ایجاد رقابت کاری بین سازمان‌ها؛ 4-استقبال مخاطبان از این نوع روایت تاریخی.
 
اگر دهه شصت با ثقل منابع ترجمه‌ای درباره انقلاب اسلامی سپری شد، دهه هفتاد با ورود کتاب‌هایی که بر اساس تاریخ شفاهی تدوین شده بودند، با تعادل در تولید منابع خارجی و داخلی به انتها رسید؛ مضاف بر این‌که خاطرات خودنگاشت همچون « زوایای تاریک: جلال‌الدین فارسی»، «خاطرات آیت‌الله خلخالی»، «دوران مبارزه: علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی» حضور ملموسی در این دوره پیدا کردند و بر شمار منابع تحقیقی اعم از گزارشی-تحلیلی چون «مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی: صادق زیباکلام»، «تاریخ سیاسی معاصر ایران: سیدجلال‌الدین مدنی»، «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران: غلامرضا نجاتی» و پژوهش‌هایی در قالب روزشمار، مانند «تقویم تاریخ انقلاب اسلامی»، «روزشمار انقلاب اسلامی» و «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک» افزوده شد و بُعد تازه‌ای به تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی بخشید.
 
دهه هشتاد را باید دهه زبان‌گشایی اسناد و دوره سوم تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی دانست. با این که سیر تولید منابع بر اساس تاریخ شفاهی از اوایل دهه هشتاد اوج گرفت و بنیاد انتشار اسناد در نیمه دوم دهه هفتاد گذاشته شد، اما حضور کتاب‌های اسنادی در چند سال اخیر بهت‌انگیز بوده است. شاید مورخان در هیچ برهه‌ای با این حجم از مواد خام رو به رو نبودند. در این بین نقش «مرکز بررسی اسناد تاریخی» با انتشار حدود 300 جلد کتاب و «اداره کل آرشیو، اسناد و موزه دفتر رییس‌جمهور» با حدود 25 کتاب سندی یادکردنی است. اگر فراهم شدن سازوکارهای ارایه اسناد در سازمان‌هایی چون «مرکز اسناد انقلاب اسلامی»، «سازمان اسناد ملی ایران»، «وزارت امور خارجه»، «مجلس شورای اسلامی»، «موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» و «موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» را نیز مدنظر قرار دهیم، پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی و جستجوگران زمینه‌های آن در دوره معاصر، برهه مناسبی را از جهت سهولت دستیابی به منابع دست اول پشت سر می‌گذارند.
 
این سیر از تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی و بخش‌بندی پیشنهادی آن، می‌تواند آغاز یک پژوهش باشد؛ پژوهشی که می‌تواند ابعاد و فراز و فرود یک دوره 25 ساله از تلاش‌های صورت گرفته را بهتر نمایان کند.

                         
در کل مبانی نظری تاریخ‌نگاری ایران و انقلاب اسلامی از چه پارادایم و روشی تبعیت کرده است؟
 
مقوله تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی را باید پدیده‌ای رو به جلو ارزیابی کرد. بررسی کوشش‌های چهار دهه گذشته پژوهشگران و بعدها مراکز تاریخ‌پژوهی می‌گوید که تولید منابع درباره انقلاب اسلامی چه به لحاظ کیفی و چه از نظر کمی، همواره با پیشرفت، افزایش عناوین و گسترش روبه‌رو بوده است. تاریخ انقلاب، البته در بخش عمومی (تاریخ عمومی) آثار فراوانی به خود ندیده، اما در قالب خاطرات و اسناد پرشمار است، تا حدی که امکان هم‌پوشانی حوادث، تعدد قراین و فراوانی مستندات فراهم شده است. همگام با این رشد، نظریه انقلاب و رسیدن به بنیادهای نظری بومی درباره انقلاب اسلامی، پروبالی ناگشوده دارد. علاقه‌مندان به کتاب‌های تاریخی با موضوع انقلاب اسلامی می‌دانند که روند تولید منابع در این چهار دهه به نحوی بوده که از مصرف‌کننده آثار خارجی (خاطرات ترجمه شده سفرا، روزنامه‌نگاران مقیم ایران، تالیفات آکادمیسین‌های اروپا و آمریکا و...) تبدیل به تولیدکننده منابع داخلی شده‌ایم و اینک در پژوهش‌های مرتبط با تاریخ این دوره، پیش از آنکه ارجاع‌دهنده منابع بیرونی باشیم، به تولیدات داخلی استناد می‌کنیم، اما در مورد نظریه‌های مرتبط با انقلاب چنین نیست. تئوری‌های ارایه شده درباره انقلاب اسلامی ایران از سوی کسانی چون تدا اسکاچ پل، فرد هالیدی، نیکی کدی، رابرت لونی، ماروین زونیس، چارلز کورمن و... همچنان مطرح هستند و نظریه‌پردازان داخلی کمتر توانسته‌اند همپای همردیفان خارجی به تولید فکر و علم در این زمینه بپردازند.
 
رسیدن به یک نظریه بومی از طرف اندیشمندان داخلی درباره چیستی و ماهیت انقلاب اسلامی بسیار مهم است، چرا که:
1.مبانی انقلاب اسلامی در همه اجزا و اصول خود یک پدیده داخلی بود؛ چه در ریشه و چه در شاخ و برگ، آبشخوری جز بنیان‌های بومی نداشت.
2.انقلاب اسلامی، مبتنی بر جهان‌بینی الهی بود.
3.شمولیت جغرافیایی انقلاب همه‌‌گیر و گسترده بود.
4.شیوه‌های اعتراض و مخالفت، ویژگی‌های منحصر به فرد داشت.
5.رهبری و شبکه مرتبط با آنچه در تهییج مردم و چه در تخریب نهادهای حکومتی از الگوی بی‌بدیلی بهره می‌گرفت.
6.زمان و مکان حدوث انقلاب غیرقابل پیش‌بینی بود.
 
این‌ها به علاوه دیگر خصلت‌های نهفته در این نهضت موجب می‌شود که انقلاب اسلامی شبیه و نظیری در میان دگرگونی‌های اجتماعی پیش از خود نداشته باشد؛ از این رو طبیعی خواهد بود اگر بگوییم، نظریه انقلاب اسلامی نیز می‌بایست تراویده اندیشه‌های داخلی و تفکرات آشنا و مومن به این مشخصات باشد. درست است که در تبیین این نظریه، تاکنون تلاش‌هایی انجام و عناوینی نیز به دست داده شده، اما تحصیل مطلوب نبوده است. آنچه در دست است، بیش‌تر تشریح و توضیح ویژگی‌های انقلاب اسلامی است، نه نظریه‌پردازی. می‌دانیم که علم (در این‌جا چیستی انقلاب اسلامی) متولد نمی‌شود، مگر متکی به تولید نظریه‌ها و تعاطی و تضارب آنها باشد. حال که بیش‌ترین تلاش برای تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی از طرف مراکز تاریخ‌پژوهی انجام می‌شود، شایسته است باب تازه‌ای در تولید نظریه‌های بومی مرتبط با انقلاب بگشایند، تا زمینه زایش علم آن نیز فراهم گردد.
 

از تاریخ‌هایی که در حوزه‌ی انقلاب اسلامی نوشته شده است، می‌توان چند جریان را برشمرد و به طور کلی می‌توانیم تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی را متاثر از سه جریان عمده جریان‌های ایدئولوژیک، سنت و تجدد بدانیم، ما در هر دوره یکیاز این تاریخ‌نگاری‌ها یا بهتر است بگوییم تلقی از تاریخ‌نگاری را داشته‌ایم؛ شما جریان‌های که در حوزه تاریخ‌نگاری‌ انقلاب اسلامی موثر بودند را چطور ارزیابی می‌فرمایید؟
 
درباره تقسیم‌بندی شما باید بگویم که این یک تلقی است؛ درستی یا نادرستی آن در خصوص هر کتابی فرق می‌کند. پاسخ من به این اظهارنظر کلی است. ما سال‌هاست که از تاریخ‌نگاری سنتی عبور کرده‌ایم و این رشته از علوم انسانی تبدیل به یک علم شده است. ما به مقوله تاریخ به عنوان یک علم نگاه می‌کنیم. پس ورود به آن و خروج از آن باید عالمانه باشد. در این رفت و آمدهاست که گزارشگر تاریخ یا مورخ فقط یک هدف و تنها یک هدف را پیش پای خودش می‌بیند و آن دستیابی به حقیقت است. هر محصول تاریخی که توان بیش‌تری را برای رسیدن یا نمایاندن مرزهای حقیقت صرف کرده باشد، قابل اتکاتر و قابل اعتناتر خواهد بود. حال بنا به سلیقه ممکن است به این محصول تاریخی عنوان‌هایی مانند آن‌چه شما گفته‌اید، بدهیم. به گمان من با نگاه جدیدی که به تاریخ وجود دارد باید از این دسته‌بندی‌ها عبور بکنیم و نگاهی عالمانه به تاریخ داشته باشیم و ببینیم که یک محصول تاریخی آیا بر مبنای علم حرکت کرده و به نتیجه رسیده است یا خیر.
 

دومین جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی با همکاری خانه کتاب و ادبیات ایران و پژوهشکده تاریخ معاصر در بهمن 1400 برگزار می‌شود، آیا اثری برای شرکت در این دوره از جایزه کتاب ارایه کرده‌اید؟ جایزه انقلاب اسلامی را برای تشویق در تاریخ‌نگاری انقلاب تا چه حد موثر می‌دانید؟
 
به نظر من پایه‌گذاری این‌گونه جایزه‌ها و جشنواره‌ها کار پسندیده‌ای است به‌خصوص اگر از جنبه عمومی عبور کرده باشد و به جنبه‌ی اختصاصی ورود کند. برای مثال جایزه کتاب سال که هر ساله در کشور ما برگزار می‌شود، جنبه‌ عمومی دارد و رشته‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد اما جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی شعاع محدود و اختصاصی دارد و طبعا تمرکز و نگاهش روی عناوین خاصی از کتاب‌های منتشر شده است. پس در نفس تاسیس چنین جایزه‌هایی و تداوم آنها باید به چشم تحسین نگاه کرد، چون امکان بال و پر دادن به این رشته خاص در نتیجه توجه به چنین جایزه‌هایی می‌تواند جالب توجه باشد. اما پرسشی که به ذهن من می‌رسد این است که هدف‌ اصلی از برگزاری چنین جایزه‌هایی چیست؟
 
نخستین جواب این است که این عرصه از علوم انسانی یا این رشته از تاریخ مورد تشویق قرار بگیرد و  به گسترش و توسعه آن رشته کمک بکند. فکر نمی‌کنم اصلی‌تر از این هدف چیز دیگری باشد، ولی خوب است نگاهی به دنباله‌ی این جایزه‌ها بیندازیم و ببینیم که چه تاثیراتی بر نویسنده یا خود آن کتاب گذاشته است.
 
می‌توانم از شما و همکارانتان بخواهم که به عنوان خبرنگاران جستجوگر زمانی را برای این موضوع صرف کنید. نظرم فقط به جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی نیست. ما جایزه جلال آل احمد را داریم. برپایی این جایزه در طول این سال‌ها چه رخدادهایی برای کتاب‌های برگزیده و نویسندگان آن‌ها رقم زده است؟ آیا دنبال کردید؟ ببینید اگر کتاب در این جایزه ادبی برگزیده شده، سرنوشتش به کجا کشیده شده یا نویسنده آن دچار چه تغییر و تحولی در معیشت و کارکردهای ادبی خودش شده است؟ آیا این کتاب با شمارگان فراوان چاپ شده است؟ آیا جامعه یک نگاه ویژه‌ای به آن انداخته است؟ آیا کتاب برگزیده ترجمه شده و در کشورهای دیگر توزیع شده است؟ آیا با جایزه‌ای که به نویسنده تعلق گرفته او به نحوی تشویق شده که بتواند کار بعدی را یک سر و گردن بالاتر از کاری که جایزه گرفته بیافریند؟ من برای این پرسش‌ها پاسخ دقیقی ندارم اما با نگاهی گذرا به گذشته می‌بینم که این اتفاقات نیفتاده. آیا این نقض غرض نیست؟
 
پس برگزاری این جایزه‌ها چه نفعی برای خود کتاب و چه سودی برای صاحب کتاب داشته است؟ این سود چقدر بوده؟ اصلا وجود نداشته یا اگر بوده چقدر بوده است؟
 
شما نگاهی به آیین‌نامه جایزه ادبی جلال‌آل‌احمد بیندازید! ببینید چه ماده و تبصره‌هایی از این آیین‌نامه اجرا می‌شود و چه بخش‌هایی تعطیل شده است؟
 
جایزه جلال آل احمد از محدود جوایزی است که توسط بالاترین نهاد فرهنگی کشور یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی طرح، بررسی و به تصویب رسیده است. جایزه‌ای نیست که از سلیقه خاص یک نهاد پژوهشی بیرون آمده باشد یا گروهی دور هم جمع شده باشند و بنا بر علاقه و سلیقه‌‌ای که دارند جشنواره‌ای را پایه‌گذاری کرده باشند. آل احمد یک جشنواره رسمی ملی قانونی با پشتوانه‌های مملکتی و حکومتی است چقدر به مواد و تبصره‌های این آیین‌نامه عمل شده است؟ به یاد دارم که در دوره‌های گذشته شیوه‌های برگزاری این جایزه به قدری سخیف شده بود که شرکت در اختتامیه آن آزاردهنده بود. البته چند سالی است رونق مختصری گرفته است. منظورم این است که آیا جایزه تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی هم به همین ترتیب است؟ نتایج آن چیست؟
 
به حرف و سخن اولم برمی‌گردم. پایه‌گذاری چنین جایزه‌هایی بسیار خوب است اما آیا نتایجی که از آن به دست می‌آید با هدف و نیتی که پایه‌گذاران آن دارند، همخوان هست یا نیست؟