روایتی از مردمداری دادستان شهید
سیره مدیریتی شهید آیتالله قدوسی
1547 بازدید
چهبسا افراد طاغوتی و زنهای بیحجاب و آدمهای بیبندوبار نزد او میرفتند و مدتها وقت میگرفتند و حرف میزدند و آیتالله قدوسی کاملاً شکایات آنان را گوش میکرد و اگر کسی به وی اعتراض میکرد، اومیگفت:«برای من سخت است که سخن کسی را قطع کنم زیرا او با هزاران امید نزد من آمده است».
آیتالله قدوسی در تاریخ 14 شهریور 1360 به شهادت رسیده است. شهید قدوسی دارای سجایای شخصیتی جالبی بود. با اینکه در مقام دادستانی بود ولی در برخورد با مراجعین و محکومین کمال تواضع را به کار میبرد. همواره در برخورد با دیگران رعایت اخلاق و آداب اسلامی را میکرد؛ حتی اگر با برخوردهای غیر اسلامی و یا توهینآمیز طرف مقابل مواجه میشد. وی معتقد بود که در این موارد است که انسان خود را میآزماید و بهمیزان تسلط بر غضب و عصبانیت خود پی میبرد. بنابراین باید کسی را که ساعتها انتظار کشیده و کیلومترها راه طی کرده است تا برای رفع مشکل خود چارهای بیابد تحمل کرد و حتی اگر به انسان اهانت کرد با صبر و بردباری و اخلاق عملی، به انقلاب خوشبین کنیم و اینها اخلاق اسلامی را از ما بیاموزند و ما برای ایشان الگوی مسلمانی و اخلاق پیامبر(ص) باشیم.
چهبسا افراد طاغوتی و زنهای بیحجاب و آدمهای بیبندوبار نزد او میرفتند و مدتها وقت میگرفتند و حرف میزدند و آیتالله قدوسی کاملاً شکایات آنان را گوش میکرد و اگر کسی به وی اعتراض میکرد، او میگفت:«برای من سخت است که سخن کسی را قطع کنم زیرا او با هزاران امید نزد من آمده است». طاغوتیان و افراد ضدانقلاب که نزد او میرفتند ابتدا با شخصیتی با ابهت و قدرتمند روبهرو بودند ولی بهتدریج خود را در مقابل پدری دلسوز میدیدند که حاضر است تا آخرین کلام آنها را بشنود و تا آنجا که ممکن است راهی برای مشکل او بیابد.
یکی از پاسدارانِ محافظ او خاطرهایدرباره وی نقل میکند: «یک روز درِ منزل آیتالله قدوسی به صدا درآمد و وقتی آن را باز کردم دیدم چند دختر بزرگ و کوچک پشت در هستند که بزرگترین آنها 18 ساله است و زن مسنّی هم با آنهاست. زن مسن گفت این چند دختر، خواهر هستند و پدر آنها بهدلیل قاچاق و مادر آنها به دلیل اعتیاد در زندان هستند و من نیز همسایه آنها هستم و این دخترها هیچکس را ندارند و التماس میکرد. وقتی قضیه را به وی گفتم، به حالتی که گویا دنیایی از غم بر دلش نشسته گفت: با فلان فرد تماس بگیر و حتماً از قول من بگو که مادر آنها آزاد شود چون این دخترها کسی را ندارند و احتمال گمراهی و فساد در مورد آنها میرود. فردای آن روز که من قضیه را فراموش کرده بودم آقای قدوسی با آن همه مسئولیت و کار مسئله را فراموش نکرده بود و اینبار خودش از من سؤال کرد که چه کردی و این پیگیریاو آنقدر ادامه پیدا کرد که مادر این بچهها از زندان آزاد شد...».
کتاب«احیاگر مدرسه حقانی»زندگینامه آیتالله قدوسی،مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات