طالقانی؛ بازوی توانای امام و اسلام


رشید داودی
1267 بازدید



مقدمه
مرحوم آیت‌الله طالقانی یکی از مخالفان فعال با نظام شاهنشاهی و رژیم پهلوی بود که با توجه به مشاهده و درک دوره‌های مختلف و شرایط گوناگون ایران، نظیر رویداد کشف حجاب، نهضت ملی شدن نفت، نهضت مقاومت ملی، کودتای ۲۸ مرداد، وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲‌ توانست به مبارزی خستگی‌ناپذیر تبدیل شود و برای مردم ستمدیده ایران پناه‌گاهی مستحکم باشد.
به مناسبت سی و سومین سالگرد رحلت این مبارز خستگی ناپذیر که عمر خود را صرف دفاع از اسلام و آرمان‌های اسلامی کرد، در این نوشتار اشاره‌ای کوتاه و گذرا به زندگی مبارزاتی و سیاسی ایشان می‌شود.
زندگی نامه آیت‌الله سید محمود طالقانی (1289-1358)
مرحوم آیت‌الله طالقانی در سیزدهم اسفند ماه سال ١۲٨٩ هجری شمسی، در اواخر حکومت سلسله قاجاریه، در روستای گلیرد طالقان دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای اهل علم و فضیلت و دارای روحیات انقلابی و ضد ظلم رشد نمود. در پنج سالگی وارد مکتب‌خانه شد و  نزد ملا سید تقی اورازانی قرآن را فرا گرفت.
سید محمود درمورد پدرش سید ابوالحسن چنین می‌گوید:«دلی پر از ایمان و سری پرشور داشت، در آغاز تحولات (مشروطه)، شب و روز در حرکت و تلاش بود تا شاید علما را متحد کند و جلوی سیل بی‌دینی و استقرار خودسری را بگیرد.»[یادمان آیت الله طالقانی شماره22، ص8] و رابطه‌ی خود را با پدر چنین وصف می‌کند: «با مرحوم پدرم چون بزرگ‌ترین فرزند ذکور او در سنین پیری‌اش بودم، در همه مجالس دینی و اجتماعات سیاسی علما و رجال و مبارزین می‌رفتم و در گوشه‌ای می‌نشستم»[همان] و این باعث می‌شد که خون مبارزه و سیاست از پدر به ارث برد. او در مکتب چنین پدری‌، آغاز به تعلّم و یادگیری مفاهیم اسلامی‌ کرد. «و در ده سالگی راهی قم شد. در قم ابتدا به مدرسه رضویه رفت، بعد از آن وارد مدرسه فیضیه شد‌».[طالقانی و تاریخ، ص28].
مرحوم آیت‌الله طالقانی موفق به کسب اجازه نامه اجتهاد از دو مرجع بزرگ آن روز آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آقا ضیاء عراقی شده و بعد از اتمام تحصیلات به تهران آمده و در مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به تدریس علوم دینی مشغول شد. در مورد علت حضور در مدرسه سپهسالار و تدریس در آن چنین گفته شده: «‌سال 1318 بود که به تهران بازگشتم. خطری که اخلاق و ایمان جوانان را تهدید می‌کرد، از نزدیک دیدم. چاره‌ای نداشتم جز آنکه به اصول اسلام و قرآن برگردم».[یادمان آیت‌الله طالقانی، ص8]
أنیس قرآن در کانون اسلام
سید محمود که در کودکی و جوانی شاهد مبارزات پدر (همان کس که امام خمینی(ره) از او به سرآمد پرهیزکاران یاد می‌کند.)، و در شمار شهید آیت‌الله مدرس و دیگر علمای بیدار مخالف با رضاخان بوده است، با این مشاهدات و تجربیات و مطالعات در حوزه جامعه شناسی، گوئی چاره درد را بازگشت به قرآن و نهج‌البلاغه می‌بیند و خود در این راه پیش قدم می‌گردد و برای جوانان جلسات تفسیر قرآن برپا می‌کند. ایشان قرآن را از سر طاقچه‌ها به صحنه اجتماع می‌آورد؛ چون به باور او، قرآن برای تفکر و تدّبر و عمل است، نه برای صرف خواندن و تیمّن و تبرّک جستن. ایشان در این‌ باره می‌گویند:

«‌این کتاب هدایت که چون نیم قرن اول اسلام باید بر همۀ شئون نفسانی و اخلاقی و قضاوت و حکومت حاکم باشد یکسره از زندگی برکنار شده و در هیچ شأنی دخالت ندارد. دنیای اسلام، که با رهبری این کتاب روزی پیشرو و رهبر بود، امروز دنباله‌رو شده. کتابی که سند دین و حاکم بر همۀ امور بوده مانند آثار عتیقه و کتاب ورد تنها جنبه تقدس و تبرک یافته و از سرحد زندگی و حیات عمومی برکنار شده و در سر حد عالم اموات و تشریفات آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن اعلام مرگ است...» [پیک آفتاب، ص326]
رسول جعفریان در این باره می‌گوید: «و بعد از آن در مدرسه سپهسالار به تدریس علوم دین مبادرت ورزید و در سال 1318 به دلیل اعتراض به سیاست‌های رضا‌خانی [در مورد کشف حجاب] زندانی شد، ایشان به فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی علاقه‌مند ‌بود به طوری که پس از شهریور 1320 کانون اسلام را تأسیس نمود و به گفتن تفسیر برای عموم مردم پرداخت و گروه‌های مختلف از جمله دانشجویان در جلسات تفسیر قرآن ایشان شرکت می‌کردند».[جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی ـ سیاسی ایران، ص331]
بازرگان در مورد کانون اسلام و فعالیت های مرحوم طالقانی در خاطرات خود چنین می‌گوید:
«فعالیت منظم من در زمینه‌های اجتماعی و مذهبی، در سال 1321 در کانون اسلام آغاز شد و در آنجا بود که برای اولین بار با آقای طالقانی آشنایی و ارادت پیدا کرده، یک همکاری صمیمانه مداوم پیدا کردیم. حضرت آقای طالقانی با شیوه روشن و اصیل و مؤثری تفسیر قرآن می‌گفتند و دائماً عده‌ای از دانشجویان و جوانان و این‌جانب از محضرشان بهره‌مند می‌شدیم.
کانون اسلام محل معارضه و برخورد افکار اشخاص بود: از افسر ارشد ارتش، مهندس، و صاحب‌منصب عالی‌رتبه وزارت پست و تلگراف گرفته تا دانشیار و آموزگار و دانشجو، دانش‌آموز و کاسب دکاندار».[پیک آفتاب، ص53-54]

فعالیت‌های ایشان در کانون اسلام  ادامه پیدا می‌کند، هرچند ارگان آن یعنی مجله‌ی دانش آموز را بعد از یازده شماره توقیف می‌کنند. از جمله فعالیت‌های دیگر ایشان این بود که «اتحادیه‌ی مسلمین» را بنا می‌نهد و در جلسات انجمن اسلامی تازه تاسیس دانشجویان دانشگاه تهران سخنرانی می‌کند. [یادمان آیت‌الله طالقانی شماره22، ص113] و در اواخر سال 1328 مرکز فعالیت را به مسجد هدایت منتقل می‌کند.
طالقانی، مصدق و فدائیان اسلام؛ سرآغاز حبس ها
در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت و قبل و بعد از آن، مرحوم طالقانی همواره با تجلیل از مصدق یاد می‌کند. بعد‌ها زمانی که مصدق در‌گذشت به احمد آباد رفت و ضمن اهدای یک جلد تفسیر پرتوی از قرآن خود در صفحه‌ی اول آن چنین نوشت: «بسم‌الله العزیز المنتقم، اهدای ثواب تلاوت و تفکر در آیات این جلد از تفسیر به روح پاک و شکست‌ناپذیر مفخر شرق و اسلام و موجب سربلندی ایرانیان شرافتمند، مرحوم جناب دکتر محمد مصدق رحمت‌الله و برکاته»[شهروند امروز، شماره‌ی16، ص44]
پس از شهریور 1320، با تشکیل گروه‌های گوناگون سیاسی، مبارزه را به طور رسمی‌ آغاز کرد، اما طولی نکشید که این دوران را وقفه‌ای پیش آمد؛ چرا که پس از کودتای 28 مرداد ساواک، مرحوم طالقانی را به جرم مخفی کردن نواب صفوی در خانه اش، دستگیر (این دستگیری کوتاه و موقت بود)، و به زندان افکند؛ «پس از ترور حسین علاء، نواب و دوستانش برای مدتی در منزل آیت‌الله طالقانی پنهان شدند». [جریان‌ها و سازمان‌ها، ص332]
«رئیس دادرسی ارتش به آقا می‌گوید: چرا نواب را در منزلت راه دادی؟ آقای طالقانی به او می‌گویند: درب منزل به روی همه باز است، من سید اولاد پیغمبر را که به من پناه آورده، راهش ندهم؟ تو هم که دشمن هستی، اگرروزی به من پناه بیاوری، تو را هم راه می‌دهم و به دست دشمن نمی‌دهم.» [یادمان آیت‌الله طالقانی شماره22، ص53] ایشان شخص نواب را هم خیلی دوست داشت. «‌نواب که از اجلاس اسلامی فلسطین بازگشت از میان روحانیون فقط او به استقبالش رفت». [همان، ص88]
از این پس محل فعالیتهای ایشان، در مسجد هدایت بود. جایی که انجمن اسلامی دانشجویان تهران در سال 1332 سخنرانی‌های افشاگرانه خود را در مخالفت با انقلاب سفید شاه در مسجد هدایت برگزار می‌کرد. مرحوم دکتر شریعتی گفته‌اند: «هر وقت از مشهد به تهران می‌آمدم، پیرمرد تنها پناهگاه و مایه امید ما بود که در گوشه مسجد هدایت، چون مرغ حق، می‌نالید.» همچنین به نقل از او گفته‌اند: «در سال‌های خفقان و ظلمانی پس از کودتای 28 مرداد 1332، تنها طالقانی و مسجد هدایت، چون مناره‌ای در کویر، قامت فریاد بود.». [پیک آفتاب، ص88]
مرحوم طالقانی فعالیت و مبارزات خود با استبداد را در مسجد هدایت ادامه می‌دهد، و همراه با آیت‌الله زنجانی به نهضت مقاومت ملی می‌پیوندد. وی نحوه شکل‌گیری نهضت مقاومت ملی پس از کودتا را چنین شرح می‌دهد:
«پس از شکست دولت مصدق، نهضت مقاومت ملی تشکیل شد. برای آنکه چراغ مبارزه خاموش نشود عده‌ای از فرزانگان، شخصیتهای ملی و دینی رهبری را بر عهده گرفتند. این نهضت ادامه پیدا کرد».
مرحوم طالقانی، وقتی همراه با همفکران خود یعنی مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی، دیدند که جبهه ملی خواست آنان را، که یک مبارزه اصولی و رادیکال با شاه و حکومت دست‌نشانده آمریکا و انگلیس بود برآورده نمی‌سازد، نهضت آزادی ایران را در اردیبهشت 1340 تأسیس کردند، سازمانی با آرمانی اسلامی برای مبارزه ملی ریشه‌ای با استعمار و استبداد.

طالقانی و فلسطین
آیت‌الله طالقانی تنها آزادی و استقلال ایران هدفش نبود و هرگز سایر نقاط جهان اسلام را از یاد نمی‌برد. از سال 1327 که وعده بالفور برای ایجاد سرزمینی یهودی‌نشین در سرزمین فلسطین تحقق می‌یابد. سید برای شناساندن صهیونیست‌ها به مردم مسلمان ایران، شناساندن حق مردم مسلمان فلسطین به همگان و نشان دادن علت این بدبختی‌ها، که همان تفرقه در میان امت اسلام است، به نوشتن و گفتن و اعلامیه دادن و تبلیغ و مسافرت کردن اقدام می‌کند.
طالقانی در مبارزه با صهیونیست‌ها، که از سال 1339 به بعد با شاه ایران همسو بودند، تا آنجا پیش می‌رود که در تشکیل پرونده او در سال 1341 و دادگاه‌های سالهای 1342 به بعد دست کارشناسان صهیونیستی ساواک شاه به روشنی دیده می‌شود.
از جمله فعالیتهای سیّد شرکت در کنفرانسهای اسلامی است. در سال 1331 در کنفرانس شعوب‌المسلمین در کراچی، در 1338 در کنفرانس اسلامی قدس و در 1340 نیز در کنفرانس اسلامی قاهره شرکت نمود و این حقیقت را اعلام ‌کرد که حساب ملت از دولتهای دست‌نشانده جداست. و در کشورهای اسلامی آن روز مثل مصر و سوریه و... این واقعیت را روشن ساخت که تشیع همان اسلام راستین است.
ابوذر انقلاب در آغاز نهضت امام(ره)
پس از شکل گیری نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی(س) در سال 1341 و طرح مسائلی چون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و انقلاب به اصطلاح سفید، به پیروی از امام‌(س) به مخالفت با رژیم پرداخت و به دنبال مبارزات و فعالیت‌های سیاسی در سوم بهمن سال 1341 همراه مهندس بازرگان و سپس دکتر سحابی و جمعی از اعضای نهضت آزادی برای مدتی به زندان افتاد و بار دیگر در سال 1342 در ارتباط با وقایع 15 خرداد در پی انتشار اعلامیه معروف و مهیج و افشا کننده «دیکتاتور خون می‌ریزد» دستگیر، و به ده سال زندان محکوم شد. به دنبال قطعی شدن حکم زندانی شدن ایشان حضرت امام(س) طی سخنانی در این باره می فرمایند:
«من خوف داشتم که اگر در موضوع بیدادگرى نسبت به حجت الاسلام آقاى طالقانى و جناب آقاى مهندس بازرگان و سایر دوستان کلمه‏‌اى بنویسم، موجب تشدید امر آنها شود و ده سال زندان به پانزده سال تبدیل گردد. اینک که حکم جائرانه دادگاه تجدید نظر صادر شد، ناچارم از اظهار تأسف از اوضاع ایران عموماً، و از اوضاع دادگاه خصوصاً. به قدرى خلاف قوانین و مقررات در دادگاه‌ها جریان دارد که موجب تأسف و تعجب است: محاکمات سرّى، حبس‌هاى قبل از ثبوت جرم، بی‌‏اعتنایى به دفاع مظلومین. این جانب و اشخاص با وجدان و با دیانت متأسفیم از مظلومیت این اشخاص که به جرم دفاع از اسلام و قانون اساسى محکوم به حبس‌هاى طویل‌المدت شده...». [صحیفه امام، ج1، ص261]
حضرت امام(س) که خود چند روزی است از زندان آزاد شده در دیداری که چند روز بعد این ماجرا، با مردم داشتند مجددا در این باره سخن می‌گویند و به مبارزان انقلابی چنین می‌گویند:
«از زندانى بودن آقاى طالقانى و مهندس [مهندس بازرگان] افسرده نباشید؛ تا این چیزها نباشد کارها درست نمى‌‏شود. تا زندان رفتن‌ها نباشد، پیروزى به دست نمى‌‏آید».[صحیفه امام، ج1، ص267]
آیت‌الله طالقانی در زندان نیز دست از مبارزه و ارشاد برنداشت، رفتار و گفتار مناسبش حتی روی ماموران زندان اثر مثبت گذاشت و در پی همین تلاشهای فرهنگی و تبلیغی بود که در زندان، با نوشتن تفسیر «پرتوی از قرآن» سعی در آشنا کردن افراد به عظمت و سازندگی قرآن کرد.
ایشان درباره خود می‌گوید: «من پیش از این که در کسوت یک سیاستمدار متعارف و معمول باشم یک شاگرد کوچک مکتب قرآن و معلم قرآنم». زندانی شدن مرحوم آیت‌الله طالقانی در این مرحله بیش از 4 سال طول نکشید و در نهم آبان سال 1346 به واسطه فشارهای داخلی و خارجی بر رژیم شاه، به دنبال عفو عمومی که اعلام شد، از زندان آزاد شدند و بعد از آزادی مبارزه را همچون گذشته در مسجد هدایت ادامه داد.
مسجد هدایت؛ کانون مبارزات
ایشان مسجد هدایت را کانون تبلیغ و ترویج دین کرده و جلسات پرسش و پاسخ به مدت سی سال آن هم به صورت ماهیانه در این مسجد تشکیل می‌شد و جوانان تحصیل‌کرده در این جلسات حضور داشتند. [جریان‌ها و سازمان‌ها، ص335]
مباحث ایشان عمدتا پیرامون رواج فساد در جامعه، مبارزه با ظلم و ستم و بگیر و ببندهای رژیم نسبت به افراد آزادی‌خواه بود. ایشان در خطبه نماز جمعه در مورخه 4/10/47 در خصوص عدم جدایی دین از سیاست و اینکه دین را در چند جمله خلاصه کرده‌ایم انتقاد کرده و تأکید کردند که مسلمانی و دین داشتن، یعنی تعیین سرنوشت، استقرار محیطی امن، آزادی بیان، دخالت در امور زندگی ، دخالت در اقتصاد ، دخالت در بیت‌المال مملکت. [جریان‌ها و سازمان‌ها، ص335 تا 338]
آیت‌الله طالقانی به دنبال سخنرانی‌های روشنگرایانه خود در مسجد هدایت، از طرف ساواک ممنوع‌المنبر شد.
هجرت از زندانی به زندان دیگر
در سال 1350 و همزمان با برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی، بعد از ماه رمضان بود که سخنرانی غرایی بر علیه مستشاران اسرائیلی ایراد کرد و نظام شاهنشاهی ایشان را برای مدت سه سال به زابل تبعید می‌کند که موجب اعتراض افکار عمومی می‌شود. آیت‌الله آشتیانی، یکی از مراجع تهران، طی نامه‌ای به تبعید ایشان اعتراض می‌کند و رژیم، با در نظر گرفتن مصالح خاصی، زمان حکم صادره سه ساله را تقلیل داده و محل اقامت اجباری وی را از زابل به بافت کرمان تغییر می‌دهد. آیت‌الله طالقانی پس از یک سال اقامت در بافت که در بدترین شرایط به حالت تبعید بسر برد، به تهران بازمی‌گردد. در حقیقت، اقامت اجباری وی یک سال و نیم بوده که شش ماه از آن را در زابل و یک سال آن را در بافت کرمان گذراند.[شورا و آزادی،ص116]
سال 1354 یک بار دیگر به زندان می‌افتد. آقای مهدوی کنی در این باره می‌گوید: «آن کسی که همه ما را گرفتار کرده بود، وحید افراخته بود. اعتراف کرده بود و من و آقا[آیت‌الله‌ طالقانی] و آقای لاهوتی و آقای هاشمی را در ارتباط با این پرونده گرفتند. هر کدام پرونده‌های جدا هم داشتیم، ولی کمک به انقلابیون و خانواده‌های زندانیان سیاسی، پرونده مشترک همه مان بود».[یادمان آیت‌الله طالقانی، شماره22، ص10] دو سالی بدون محاکمه در زندان است تا اینکه در دادگاهی نظامی به ده سال زندان محکوم می شود.
مرحوم طالقانی پس از اوجگیری انقلاب اسلامی در آبان ماه 1357 از زندان آزاد شد. به مناسبت آزادی ایشان حضرت امام(س)، در نامه‌ای برای ایشان که از نوفل لوشاتو ارسال داشتند، چنین اظهار کردند:
«‌این مسئله امر طبیعی است که شخصیتهایی مثل جناب‌عالی که عمر گرانمایه خود را در راه آزادی و استقلال کشور و مخالفت بی‌امان با دستگاه جبار و غارتگر بین‌المللی صرف نموده‌اند در حبس و شکنجه به سر برند و از آزادی محروم باشند». امام(س) در ادامه نامه با تبیین شرایط فعلی کشور، به بیان تحول عظیم و پیشرفت بزرگ در مسیر انقلاب و مردم اشاره می کند. [صحیفه امام، ج4، ص259]
امام، طالقانی و رهبری نهضت
ایشان پس از آزادی، هنگامی که بختیار دولت تشکیل داد، آن را به رسمیت نشناخت و اعلام داشت که این دولت مغایر با قوانین اسلامی و خواست ملت است.
مرحوم طالقانی پس از آزاد شدن از آخرین زندان، تصمیم داشتند به علت کهولت سن و ضعف قوای جسمی و روحی مدتی به استراحت بپردازد؛ اما با دریافت پیام امیدبخش امام خمینی از پاریس و توصیه امام(س) مبنی بر حمایت و هدایت انقلابیون، و نیز انتظارات عامه مردم، به ویژه روحانیون، روشنفکران، دانشجویان و سازمان‌ها و گروه‌های مبارز سرّی، که عموماً او را می‌شناختند و به انتظارش بودند، این تصمیم خود را تغییر داد و برای اینکه رژیم در حال زوال، این غیبت ایشان را در صحنه انقلاب دستاویزی قرار ندهد با همان حال به جمع مردم انقلابی پیوست و فرمود:
«من فکر کردم که چرا رژیم ما را آزاد کرد و حال آنکه آزادی ما مبارزه را تشدید خواهد کرد و با بررسی اوضاع و احوال انقلاب، به این نتیجه رسیدم که عوامل دربار و ساواک می‌خواهند من را در برابر رهبری امام عَلَم نموده و به قطبی در برابر ایشان تبدیل کنند». [طالقانی فریادی در سکوت،ص21]
بعد از سپری شدن روزهای اول آزادی و دیدارهای روزانه طالقانی با مردم،‌ گروهها و سیاستمداران، عده‌ای از دوستان به آقای علی بابایی مسئول دفتر ایشان، ‌پیشنهاد می‌کنند، حال که مبارزه به اینجا رسیده، در این موقعیت بهتر است محل یا ستادی برای ارتباط مردم با ایشان تشکیل شود و در پی موافقت ایشان، مناسب‌ترین محل را برای چنین امری منزل خود ایشان تشخیص می‌دهند.
یکی از معروف‌ترین مفسرین رسانه‌های امریکا در تفسیری کوتاه آیت‌الله طالقانی را «قوه محرکه انقلاب اسلامی» می‌نامد، و در تحلیل دیگری چنین آمده: «این سعه صدر و ایمان انقلابی آیت‌الله طالقانی بود که با تکیه و تأکید رهبری واحد، انقلاب را تسریع و توان بخشید». [طالقانی فریادی در سکوت،ص24]
طالقانی و تشکیل شورای انقلاب
او که تازه از زندان آزاد شده بودند در صدد تشکیل یک شورای انقلاب بود. بعد از زندان به دلیل موقعیتی که داشت نمایندگان همه گروهها را به یک گردهمایی برای تشکیل شورای انقلاب دعوت کرد، البته بدون اطلاع از اینکه امام شورای انقلاب را تشکیل داده‌اند، اعلام شد که شورای انقلاب از طرف آقای طالقانی تشکیل شده است. دکتر صادق طباطبایی در «ناگفته‌های انقلاب» می‌گوید:
«یادم می‌آید شبی دکتر یزدی به امام گفت: از تهران اطلاع دادند که آقای طالقانی اقدام به تشکیل شورای انقلاب کرده است. یادم است که امام با تغیّر پرسید که «مگر آقایان به آقای طالقانی نگفتند؟ نمی‌شود که ایشان در شورای انقلاب نباشند» و از همان لحظه به تهران اطلاع داده شد که امام دستور دادند حتماً آقای طالقانی در شورای انقلاب باشند که مرحوم طالقانی هم آمدند و رئیس شورای انقلاب شدند. [طالقانی فریادی در سکوت،ص75]
شورای انقلاب که تشکیل شد،آیت الله هم عضو آن بود تا آنکه بعد از فوت ایشان، شهید بهشتی فاش کرد که آیت الله نه تنها عضو که رئیس شورا بود.
عاشورای 57
ایشان در راهپیمایی تاسوعا و عاشورای 1357 نقش ارزنده‌ای داشت. در گزارشی آمده است که آیت‌الله طالقانی به مبارزه مسلحانه روی آورده و چنین عنوان شده: «اطلاع واصله حاکی‌ است مردم در حوالی فرح‌آباد ژاله همچنین در منزل آیت‌الله طالقانی با ارائه کارت پایان خدمت اسلحه دریافت می‌دارند.» [آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی 463، ص 4]
فرزند ایشان آقای مهدی طالقانی در مورد وقایع تاسوعا و عاشورای سال 57 چنین می‌گوید:
«می‌دانید که روز تاسوعا پایه‌گذار انقلاب بود و مرحوم طالقانی 10 روز جلوتر در بیانیه خود مردم را به تظاهرات دعوت می‌کند. تمامی آقایان از دکتر بهشتی تا دیگران به علت ترس از کشتار دسته جمعی مردم از آقا درخواست می‌کنند تا ایشان بیانیه خود را پس بگیرد اما طالقانی تسلیم نمی‌شود. شب تاسوعا نیز مأمورها به در منزل ایشان می‌آیند تا وی را مجدداً به زندان ببرند. آقای طالقانی معمولاً وقتی به دنبال ایشان می‌آمدند ساکش آماده بود و بدون هیچ درخواستی به سمت زندان می‌رفت اما این بار برخلاف دفعات قبلی مقاومت کردند و اعلام می‌کنند من با پای خودم نمی‌آیم، اگر می‌‌توانید من را کشان‌کشان از جلوی مردم ببرید».
طالقانی و نقش مردم در تعیین سرنوشت
آیت‌الله طالقانی همواره این دغدغه ذهنی را داشت که مبادا انقلاب اسلامی از مسیر خود منحرف شود. از این‌رو، مؤکداً اصرار داشت که سرنوشت سیاسی مردم باید به دست خود آنان تعیین شود و راهکار اجرایی این امر را تشکیل شوراها می‌دانست. ایشان طرح اصلی شوراها را در سخنرانی خود در مدرسه فیضیه در سال 1358به طور واضح مطرح می‌کند. و چنین می فرماید:
«مردم واقعاً به حساب بیایند. مردم واقعاً باید سرنوشت خود را به دست گیرند مردم باید بتوانند راهی برای زندگی خود باز کنند.... همین، مسئله‌ای است که علما و رهبران ملی ما هفتاد و اندی سال در قانون اساسی آورده‌اند. انجمن‌های ایالتی و ولایتی یعنی چه؟ یعنی در هر شهر و روستا و در هر دهکده مردم با رشد، نشان دادن قدرت، نشان دادن بینش خود افرادی که می‌دانند خردمندند، صادق‌اند، و وابسته به جایی نیستند، خودخواه نیستند، هوشیار هستند، اینها را انتخاب کنند و سرنوشت‌شان را به دست اینها بدهند، نه دربست، خودشان هم نظارت کنند». [شورا و آزادی،ص124]
شمشیر مالک اشتر در خطابه نماز جمعه
در اوایل مرداد ۱۳۵۸  آیت‌الله طالقانی اولین نماز جمعه تهران بعد از انقلاب را اقامه کرد. مرحوم طالقانی که پس از انقلاب اسلامی، به مناسبتهای مختلف، مسئلۀ نماز جمعه را مطرح می‌کرد، با رهبری انقلاب نیز در این زمینه مشورت می‌نماید و دانشگاه تهران را برای این امر انتخاب می‌کند. و اولین نماز جمعه تهران با خطابه‌های ایشان که به فرموده امام(س) زبانشان به مثابه شمشیر مالک اشتر بود، با شکوه هر چه تمام تر در اولین جمعه ماه رمضان 1358 در بهشت زهرا برگزار می‌شود. ایشان در خطبه‌های خود همواره به مسئلة شوراها و تعیین سرنوشت مردم به وسیله خود مردم، تأکید فراوان می‌کردند.
منتخب مردم در خبرگان قانون اساسی
در دوازده مرداد 1358 از حوزه انتخابیه تهران با اکثریت قاطع آراء به عنوان نماینده اول تهران در خبرگان بررسی قانون اساسی انتخاب می‌شود. همزمان با عضویت در خبرگان، بارها و بارها تأکید داشت که با تشکیل شوراها، قانون اساسی و مجلس از دل شوراها بیرون بیاید و مردم مستقیماً در سرنوشت خود دخالت کنند؛ به‌ویژه آنکه وی در آخرین نماز جمعه خود در بهشت زهرا نیز بر تشکیل شوراها تأکید می‌کند و معتقد است هنگامی که شوراها تشکیل شود، مردم می‌توانند سرنوشت خود را تعیین نمایند:
«‌صدها بار من گفتم که مسئله شوراها از اساسی‌ترین مسئلۀ [مسائل] اسلامی است؛ حتی به پیامبرش با آن عظمت می‌گوید: با این مردم مشورت کن، به اینها شخصیت بده، بدانند که مسئولیت دارند، متکی به شخص رهبری نباشند... افرادی دست اندرکار شاید این طور تشخیص بدهند که اگر شورا تشکیل شود دیگر ما چه‌کاره هستیم؟ شما هیچی، بروید دنبال کارتان، بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردم که کشته دادند. اینهایی که اینجا خوابیده‌اند، از همین توده‌های جنوب شهر بود [بودند]». [شورا و آزادی، ص125-126]
معتقد به جذب حداکثری؛ دفع فکر به جای دفع فرد
«همین آقایان افسرهای توده ای، در زندان بارها گفتند ما مکتبی ندیدیم و وسیله‌ای برای فریاد نداشتیم که به حزب توده پیوستیم. این یک مسئله را باز هم بگویم: من به شخصه به این جور مردم فداکار و مقاوم که کشته دادند، بیست و پنج سی سال در زندان بوده‌اند، از جهت انسانیت و نه از جهت مکتب و وابستگی به مکتب خاصی، احترام می‌گذارم. ما هیچ وقت، هیچ‌کس را طرد نمی‌کنیم». [یادمان آیت‌الله طالقانی، شماره22، ص133] اعتقادش این بود که: « من طرد فرد نمی‌کنم. طرد فکر می کنم.» [همان،ص74] «یا حتی موقعی که نگذاشتند قاسملو در مجلس بیاید، آقا می‌گفت، «مجلس جایی است که باید افکار مختلف در آن وجود داشته باشد.» آقا معتقد به افکار یکدست نبود. می‌گفت باید افکار متفاوت باشند و اگر شما حرف حقی دارید، شما برنده اید، نه صاحبان افکار انحرافی.» [همان، ص45] در مورد معاندان دین حتی. «‌همه کتاب‌های کسروی را خوانده بود. یادم هست یک قفسه کامل از کتاب‌های او را داشت. من علاقه‌مند شدم کتاب‌های کسروی را بخوانم. از آقا پرسیدم: شما نظرتان در مورد این آدم چیست؟ گفت: ماها باعث شدیم کسروی منحرف شود. خودش با کسروی جلسه گذاشته بود و مباحثه می‌کرد.» به خاطر همین هم به او پدر می‌گفتند. همه را دوست داشت و همه دوستش داشتند. «وقتی که در نماز جمعه بخشی از چپی‌ها را با تعبیر «جوجه کمونیست‌ها» طرد کرد، یکی از آنها می گفت: درست است که آقای طالقانی با چنین تعبیری از ما نام برد، ولی ما فراموش نمی‌کنیم که هر وقت به استیصال می‌رسیدیم و جای دیگری را نداشتیم که به او پناه ببریم، آقای طالقانی پناهگاه ما بود.» [همان،ص116]
رحلت ابوذر زمان
ایشان که بعد از انتصاب به عنوان امام جمعه تهران، موفق به برگزاری پنج نماز جمعه شده بودند، در آخرین نماز جمعه که به مناسبت فرا رسیدن سالگرد جمعه خونین 17 شهریور در بهشت زهرا و کنار مزار شهدا برگزار شده بود، با تجدید پیمان با شهدای انقلاب و یاران خود اقامه نماز کرد . و سرانجام در سحرگاه نوزدهم شهریور سال 1358 این عالم مجاهد پس از سالها فعالیتهای علمی‌ و مبارزات سیاسی علیه رژیم ستم‌شاهی و عمری تلاش خستگی‌ناپذیر در راه پیاده کردن احکام اسلام و خدمت به مردم، در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. و به گفته امام(س) : «مرحوم آقاى طالقانى رفتند و روسفید رفتند. باید گفت ایشان یک عمر تقریباً خدمت کردند و جهاد کردند، و رفتند؛ و ما باید ببینیم که چه بکنیم تا ما هم برویم.» [صحیفه امام، ج9، ص499]
بعد از اینکه خبر فوت ایشان به بیت امام(س) و حاج احمدآقا رسید ایشان ابلاغ خبر فوت آیت‌الله طالقانی به امام را چنین نقل می‌کند:
«وقتی خبر فوت آیت‌الله طالقانی را به من دادند فوراً به امام برسانم حدود ساعت 3 بعد از نیمه شب بود. ناچار در اتاق ایشان را زدم. امام طبق معمول بیدار بود. وقتی در را باز کرد و مرا پریشان حال دید، پرسید چه حادثه‌ای رخ داده؟ چون توان گفتنش را نداشتم قدری تأمل کردم و آهسته گفتم: آیت‌الله طالقانی از دنیا رفت. امام پس از قرائت آیه استرجاع اشک از چشمانش سرازیر شد و در را بست. طولی نکشید که در اتاق باز شد و مرا صدا زد و بعد در حالی که بسیار اندوهگین به نظر می‌رسید و در چنین مواقعی کمتر خود قلم به دست می‌گرفت متنی را که با دست خود نوشته بود به من داد و گفت: این پیام را پخش کنید.» [طالقانی فریادی در سکوت، ص346]
«‌بسم‌الله الرحمن الرحیم  انالله و انا الیه راجعون. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر.
عمر طولانی این عیب را دارد که [انسان] هر روز عزیزی را از دست می‌دهد و به سوگ شخصیتی می‌نشیند و در غم برادری فرو می‌رود. مجاهد عظیم‌الشأن و برادر بسیار عزیز حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای طالقانی از بین ما رفت و به ابدیت پیوست و به ملأ اعلی با اجداد گرامش محشور شد. برای آن بزرگوار سعادت و راحت و برای ما و امت ما تأسف و تأثر و اندوه. آقای طالقانی یک عمر در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند. او یک شخصیتی بود که از حبسی به حبس و از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پرارج خودم را، یکی پس از دیگری، از دست بدهم. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود، زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر برّنده بود و کوبنده، مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت. رحمت خداوند بر پدر بزرگوار او که در رأس پرهیزگاران بود و بر روان خودش که بازوی توانای اسلام. من به امت اسلام و ملت ایران و عائلة ارجمند و بازماندگان او این ضایعۀ بزرگ را تسلیت می‌دهم. رحمت بر او و بر همه مجاهدان راه حق. و السلام علی عباد الله الصالحین. [صحیفه امام، ج9، ص486]
کلام آخر در مورد مرحوم آیت‌الله طالقانی را نیز از قول امام (س) نقل می‌کنیم:
«آنچه مسلّم است نام آن فقید سعید به لحاظ خدمات ارزنده‌‏اى که به اسلام و مسلمین نموده‌‏اند، و همچنین به خاطر مبارزات مداوم و مستمر آن مرحوم، علیه جور، ستم، استبداد و استعمار شرق و غرب، و تاریخ آزادیخواهان و طالبان حق و عدالت ثبت خواهد شد.»

[صحیفه امام، ج9، ص541]


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران