خاندان پهلوی به روایت اسناد لانه جاسوسی آمریکا


 خاندان پهلوی به روایت اسناد لانه جاسوسی آمریکا

این بخش کتاب حاوی جزئیات بیشتر در مورد خانواده سلطنتی است. بعضی از اشخاص که در این‌جا از آن‌ها سخن به‌میان می‌آید در متن اصلی یاد شده‌اند ولی بعضی دیگر برای اولین بار مورد بررسی قرار می‌گیرند. علاوه براین بعضی از آن‌ها که از طریق ازدواج وارد خانواده سلطنتی شده‌اند در این‌جا مورد بررسی قرار می‌گیرند تا نکات مهم مطروحه در نوشتار که یکی از آن‌ها اهمیت رابطه خانوادگی در رسیدن به مقام و موقعیت است روشن گردد. مشابه مسائلی نظیر سابقه مربوط به ازدواج‌ها و طلاق‌ها، مشخصات و ازدواج‌های مجدد و تضادهای درون خانوادگی خاندان سلطنت در بسیاری از خانواده‌های نخبگان وجود دارد. همان‌گونه که میان نحوه بهره‌برداری از رابطه‌های خانوادگی برای بردن منافع سیاسی و مالی شباهت بسیاری وجود دارد.

 

الف: زنان ذی نفوذ دربار

1- ملکه مادر

مادر شاه یعنی تاج‌الملوک بر خانواده سلطنتی حکومت می‌کند. سن و سال وی شاید برای خودش نیز مشخص نباشد اما باید حدود هشتاد سال داشته باشد. او دختر باقرخان میرپنج بود و میرپنج یک کلمه نظامی است و معادل تقریبی ژنرال می‌باشد. در مورد باقرخان اطلاع دیگری در دست نیست و فقط می‌توان گفت که خانواده‌اش از قفقاز به ایران آمده بودند. تاج‌الملوک دارای سه خواهر و یک برادر بود. در مورد آن‌ها نیز اطلاع چندانی در دست نیست. عالمتاج یعنی سومین خواهر با سرهنگ مین‌باشیان ازدواج نمود. برادر مین‌باشیان نیز با شاهدخت شمس ازدواج کرده است.٭ یکی دیگر از خواهران وی با یک پزشک به‌نام سناتور محسن حجازیان ازدواج نموده است. در سال 1944، رضاشاه در تبعید درگذشت. کمی پس از این واقعه تاج‌الملوک در تهران غلامحسین صاحب‌دیوانی را به‌عنوان معشوق خود برگزید و در سال 1948 با یکدیگر ازدواج کردند. صاحب‌دیوانی بسیار جوان‌تر از تاج‌الملوک بود و عضو یکی از شاخه‌های خانواده قوام‌الملک شیراز که مهم‌ترین و بانفوذترین خانواده در استان فارس به‌شمار می‌آمد.٭٭ صاحب دیوانی از مشخصات بسیار چشمگیری برخوردار نبود و فقط موجودیت وی مفید واقع می‌شد. او دارای تحصیلات متوسطه بود و یک‌بار نیز به‌عنوان نماینده مجلس از طرف فارس انتخاب شد که احتمالاً ناشی از نفوذ ملکه مادر بوده است. او برای بار دوم انتخاب نشد که شاید نشان بی‌مهری تاج‌الملوک باشد ولی به‌هرحال او به‌مدت 15 سال از انظار مخفی گشت و پس از آن برای مدت کوتاهی در سال 1963 به‌عنوان یک روزنامه‌نگار به شیراز بازگشت و عضو شورای شهری شد و احتمال آن می‌رفت که به‌عنوان نامزد مجلس بار دیگر انتخاب شود ولی این‌طور نشد و از آن به بعد از او اطلاعی در دست نیست. تاج‌الملوک در خارج از محفل کوچکی از دوستانش چندان ظاهر نمی‌گردد. بیست سال قبل او را زنی «عصبانی، آمر و بدبین» توصیف کرده بودند که البته سالخوردگی ممکن است او را ترم‌تر کرده باشد ولی این صفات کاملاً از بین نرفته‌اند.

اظهارات ثریا ملکه سابق در مورد ملکه مادر چنین است:

«حتی در زمان من او عقاید مربوط به حرم‌سرایی را داشت که در آن پرورش یافته بود. منظور این‌ نیست که او فاقد نفوذ بود. برعکس، من دریافتم که دربار تهران اساساً دربار تحت سلطه زنان بود. گرچه رسماً زنان هیچ‌گونه حقوقی نداشتند ولی با هزاران دوز و کلک به اهداف خود می‌رسیدند. و به این نتیجه می‌رسیدم که در جامعه‌ای کاملاً مادرشاهی به‌سر می‌برم، که تمام اختیارات از آنِ ملکه مغرور و خودسر است.» ٭٭٭

تا سال 1971 ملکه مادر هنوز بر شاه اعلام نفوذ می‌کرد و در دربار هر هفته چهار بار ضیافت شامی برگزار می‌شد که شاه همراه با ملکه مادر، دیگر اعضاء خانواده سلطنتی و گروهی منتخب از افراد سالخورده می‌بایست در آن شرکت داشته باشند.

ملکه مادر در آینده نقش چندان مهمی را ایفا نخواهد کرد؛ چون روزهای عمر او و نیز شرایطی که او می‌توانست بر اساس آن‌ها نقش خود را بازی کند به‌سر رسیده است. معذالک او بر شخصیت شاه و نیز وجهه دربار آن‌چنان تأثیر بخشیده که در تاریخ به‌یاد خواهد ماند.

2- فریده، مادر ملکه

مادر ملکه یعنی فریده دیبا پس از مرگ ملکه مادر نقش مهمی را به عهده خواهد گرفت. او از نظر شخصیت با تاج‌الملوک تفاوت دارد. گرچه در مورد رابطه وی با اعضاء مختلف خاندان سلطنت اطلاع چندانی در دست نیست ولی ظاهراً او توانسته است از شایعاتی که بر هر ایرانی واقع در یک سمت با نفوذ حاکم است بگریزد. شهرت وی در زمینه شخصیت عالی و پای‌بندی به اصول و تأثیر مثب وی بر ملکه از صفات مهم وی می‌باشد. او که جوان‌تر، تحصیل‌کرده‌تر و خواهان سلطه کمتری است می‌تواند وجهه خاندان سلطنتی را در انظار عموم بالا ببرد.

3- شاهدخت اشرف

اشرف، خواهر دوقلوی شاه یکی از جاه‌طلب‌ترین و مهم‌ترین حامیان شاه و مهم‌ترین یاران او در طول سال‌های مدید سلطنتش بوده است. مانند دیگر اعضاء خاندان سلطنتی، در مورد دوران کودکی اشرف و رابطه‌اش با دیگر اعضاءِ خانواده اطلاعات چندانی در دست نیست. می‌گویند که رضاشاه به او بسیار علاقه‌مند بود لیکن ثریا ملکه سابق می‌گوید: «در حقیقت، اشرف همیشه توسط والدینش نادیده گرفته می‌شد، و رضاشاه نیز به شمس علاقه بسیار داشت و همیشه او را لوس و نُنُر بار می‌آورد.»٭ اشرف در تهران و در مدرسه دخترانه زردشتی‌ها تحصیل کرد. او در سال 1937 با علی قوام فرزند قوام‌الملک معروف ازدواج کرد. (با پاورقی صفحه رجوع شود). حاصل این ازدواج یک فرزند به‌نام شهرام بود که اکنون 35 سال دارد و نام خانوادگی خود را به پهلوی‌نیا تغییر داده است. پس از استعفای رضاشاه این ازدواج نیز به طلاق کشیده شد. سه سال بعد یعنی در سال 1949 اشرف با احمد شفیق مصری ازدواج نمود که ثمره آن یک فرزند به‌نام شایان (معروف به «پوتزی») و یک دختر به‌نام آزاده بود ولی این ازدواج نیز در سال 1959 به طلاق انجامید. سال بعد اشرف با مهدی بوشهری عضو یکی از 40 فامیل عالی‌رتبه ازدواج کرد.٭٭ وضع همسران اشرف نیز بد نبوده است. شفیق مدیر هواپیمایی پاریس شد و گویا از آن‌جا برای رسیدن به اهداف خود در زمینه قاچاق به سوئیس و بالعکس استفاده می‌کرد. بوشهری که از موقعیت‌های بسیار خوبی چون سفیر سیار، رئیس هیئت‌مدیره فستیوال‌های هنری برخوردار بود چند سال قبل تلاش نمود تا هواپیمایی شوروی نیز در ایران اجازه پرواز بیابد و گویا در همین رابطه پول بسیاری به جیب زده بود. اشرف نیز با اظهار لطف نسبت به بسیاری از افراد جوان، از جمله اسدالله علم در سال 1943 شهرت بسیاری برای خود دست و پا کرد و بسیاری از آنان نیز به مقام‌های بسیار مهمی رسیدند. به‌طور مثال پرویز راجی اکنون دستیار نخست‌وزیر هویدا است. به این ترتیب اشرف کسانی را در دولت به کار گماشته که می‌توانند در صورت لزوم اطلاعات و نفوذ مورد نیاز را در اختیار وی قرار دهند، چون در اکثر موارد خاتمه دوستی‌ها بسیار صمیمانه و فاقد کینه بوده است. اشرف همیشه در سنگ‌دلی و سرسختی شهرت داشته. این خصوصیات به‌خصوص در دوره‌ای که ضعف شاه مهم‌ترین مشخصه وی بود نمایان می‌شد. به همین علّت سفارت امریکا در سال 1951 گفته بود که اشرف «عزم راسخ بی‌رحمانه پدرش را دارد» ولی «محمدرضاشاه رؤیای پیشرفت ملی را در سر می‌پروراند.»

«انگیزه‌هایش نادرست و اقداماتش مزوّرانه بوده است. لیکن او از چنان عزم و اراده‌ای برخوردار می‌باشد که شاه به آن نیازمند است. شخصیت نیرومند و اصرار او برای دست زدن به اقدام، برادرش را از حالت بی‌تفاوتی بیرون می‌آورد.»٭

اشرف و دیگر اعضاء خاندان سلطنتی با مصدق خصومت داشته و در سال 1951 او شاه را وادار ساخت که آن‌ها را از کشور خارج سازد. اشرف تا سال 1954 یعنی هشت ماه پس از کودتا علیه مصدق به کشور بازنگشت. شاید شاه از ماندن او در اروپا و دور بودنش از بازی داخلی مورد علاقه‌اش یعنی دسیسه‌بازی‌های سیاسی خوشحال بود. در سال 1960، اعتماد روزافزون شاه به خودش و تمایلش به تصمیم‌گیری و استحکام موقعیتش اهمیت نقش سیاست‌های اشرف را از بین برد. شکی نیت که او همیشه به شاه علاقه داشت ولی در این سیاست‌بازی‌ها او همیشه منافع خودش را نیز در نظر می‌گرفت. زمانی وی با استفاده از شورای عالی زنان تصمیم گرفت برای خود پیروانی دست و پا کند، ولی شاه مانع از این کار شد و در سال 1969 وی سعی کرد چند زن را کاندیدای انتخابات کرده و در غیر این‌صورت در انتخابات مجلس مداخله نماید. شاه نیز ترتیب سفر او به اروپا را داد و تا پایان انتخابات او را در آن‌جا نگاه داشت. شاه در تلاش برای تغییر مسیرِ تلاش‌های خواهرش به‌صورتی سازنده، در سال‌های اخیر مسئولیت‌های رسمی به وی داده است. او در سال‌های 1970 و 1975 از چین کمونیست دیدار کرد؛ و عضو برجسته کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و سرپرست هیئت نمایندگی ایران در این سازمان بود. گرچه مداخلات سیاسی وی کاهش یافته، علائق وی به تجارت و بازرگانی اغلب نامشروع به قوت خود با قی است. او همیشه از نفوذ خود برای اعطای قراردادهای دولتی به دوستانش استفاده کرده و آن‌ها نیز در ازاء آن به او مبلغی پرداخت کرده‌اند. در سال‌های اخیر او از پیمانکاران پولی نخواسته است ولی گفته است که می‌خواهد در صورت لزوم بتواند متکی به آن‌ها باشد. در مورد طرز فکر شاه در رابطه با فعالیت‌های تجاری اشرف و دیگر اعضاء خاندان سلطنتی داستان‌های ضد و نقیضی گفته شده. او نیز احتمالاً در مورد وفاداری به خانواده و ایجاد یک حکومت عاری از فساد بر سر یک دو راهی مانده است. مهم‌ترین مسئله وی علاقه شدید به خواهرش است و به همین دلیل نمی‌تواند او را شدیداً زیر نظر داشته باشد. یکی از گزارش‌های ارسالی در سال‌های 1950 حاکی از آن است که از نظر او فعالیت‌های بازرگانی خواهرش درست بوده و او از نفوذ خود در مورد خواهرش استفاده نکرده است. یک‌بار دیگر رئیس یک بانک بزرگ ایرانی به یک مقام سفارت گفته بود که او در مورد فعالیت‌های اشرف گزارشی به شاه تسلیم کرده است ولی شاه به آن توجهی نکرده بود. رئیس بانک گفته بود اگر کسان دیگری در این‌گونه معاملات دست داشتند حتماً به ده سال زندان محکوم می‌شدند. یکی از مهم‌ترین جنبه‌ فعالیت‌های اشرف شایعات مربوط به قاچاق مواد مخدر توسط اوست. البته شواهد موجود پراکنده است، لیکن مخالفین بسیاری این اتهام را وارد کرده و از آن به‌صورت یک اتهام مهم بر علیه پهلوی‌ها بهره‌برداری می‌کنند.

بزرگ‌ترین فرزند اشرف، یعنی شهرام نیز راه مادرش را رفته است. او در تهران از شهرت خوبی برخوردار نیست و در 20 شرکت از جمله حمل و نقل، کلوپ‌های شبانه، ساختمانی، تبلیغاتی و توزیع، سهام دارد. بعضی از این شرکت‌ها ظاهراً نوعی پوشش برای فعالیت‌های نامشروع اشرف پدید می‌آورند. به‌نظر بسیاری از ایرانی‌ها مهم‌ترین عمل نادرست وی فروش گنجینه‌ها و عتیقه‌های هنری ملی و آثار هنری طلایی مارلیک یک محل باستان‌شناسی ماقبل تاریخ بوده است. در سپتامبر 1971 تلاشی برای ربودن شهرام صورت گرفت که عقیم ماند. این امر درست قبل از جشن‌های 2500 ساله سلطنت ایران صورت گرفت و واقعه را به‌عنوان عملی از طرف مخالفین در به‌هم زدن جشن‌ها تعبیر و تفسیر کردند. مطبوعات محلی نیز در این مورد مطلبی درج نمودند.

4- شاهدخت شمس

شمس خواهر بزرگ شاه است. شهرت او بهتر از وجهه اشرف است ولی از نظر سیاسی با اهمیت نمی‌باشد. او خود را وقف انجام کارهای خوب کرده است و مانند دیگر اعضاءِ خاندان سلطنتی دارای منافع تجاری بسیاری می‌باشد. شمس سال‌ها سرمایه لازم را برای یکی از برجسته‌ترین بازرگانان تهرانی یعنی حبیب ثابت تأمین می‌کرد. مهم‌ترین پروژه وی یک شهرک نمونه در غرب تهران است و در آن‌جا وی مشغول ساختن یک کاخ می‌باشد. و چند شرکت ساختمانی که او در آن‌ها سهام‌دار است در آن‌جا به‌کار پرداخته‌اند. یک‌بار سفارت آمریکا او را این‌گونه توصیف نمود: «از تمام پهلوی‌های بعد از شاه (شمس) بیش همه مورد علاقه مردم است. زندگی خانوادگی و عمومی‌اش نمونهِ صداقت و مسئولیت‌شناسی است.»٭ گرچه از این ارزیابی حدود سی سال میگذرد ولی اعتبار وی هنوز به قوت خود باقی است ولی ملکه فرح نیز در جلب توجه مردم جانشین وی شده است. دختر برادر ناتنی‌اش عبدالرضا یعنی شاهدخت سروناز او را این‌گونه توصیف کرده است: «دوست داشتنی، شیرین، بی‌دردسر و احمق».٭٭

5- شاهدخت فاطمه

شاهدخت فاطمه متولد سال 1930 تنها دختر رضاشاه و عصمت‌الملوک دولتشاهی است. او تحصیلکرده ایران و امریکاست. در اوان زندگی او برخلاف دیگر اعضاءِ خانواده رضاشاه بسیار لوس و نُنُر و کله‌شق بار آمد. در سن 18 سالگی‌اش شایع شده بود که قرار است با خسروخان قشقایی ازدواج کند و به این ترتیب یکی از پُر دردسرترین قبایل ایران را با خاندان پهلوی مرتبط سازد. این کار صورت نگرفت و دو سال بعد یعنی در سال 1950 او با یک امریکایی به‌نام «وینسنت هیلایر» آشنا شد و در رم با وی ازدواج نمود. ظاهراً هیلایر پس از آشنایی با محمودرضا به ایران رفته و در آن‌جا با فاطمه آشنا شده بود. شاه شدیداً با این ازدواج مخالفت کرد و در ابتدا برای مدتی فاطمه را از امتیازات خود محروم ساخت. ولی هیلایر تأثیر مثبتی از خود نشان داد و به دربار راه یافت. فاطمه و هیلایر در سال 1959 و پس از تولد دو فرزند با نام‌های کیوان و داریوش از یکدیگر جدا شدند. فاطمه مختصر مراوداتی با اردشیر زاهدی پیدا کرد و در سال 1959 با ژنرال محمدخاتمی رئیس نیروی هوایی و خلبان شخصی شاه ازدواج کرد.

ب: مردان صاحب نفوذ در دربار

1- شاهپور غلامرضا

غلامرضا تنها فرزند همسر سوم رضاشاه یعنی توران امیر سلیمانی٭٭٭ از همان میزان تحصیلات شاه یعنی مدرسه مقدماتی سلطنتی در لوروزی سویس برخوردار بوده و پس از بازگشت به تهران وارد مدرسه نظام شد. در سال 1941 غلامرضا پدرش را تا تبعیدگاه همراهی کرد. پس از مرگ پدر مدت یک سال را در مدرسه پرینستون گذراند. وی ظاهراً مدتی را نیز در مدرسه امریکایی بیروت و در کالیفرنیا گذرانده است. اکنون که دارای درجه سرتیپی است یک سرباز حرفه‌ای به‌شمار آمده و ریاست عالی بازرسی ویژه ستاد فرماندهی عالی را که بیشتر جنبه تشریفاتی دارد عهده‌دار است. بخش اعظم تحصیلات رسمی نظامی وی شامل گذراندن دوره‌ای در مدرسه فورت‌ناکس است که در آن‌جا عملکردی متوسط از خودشان نشان داده بود.علاوه براین اوآجودان ویژه شاه،رئیس کمیته المپیکو معاون ریاست افتخاری جامعه اسب‌سواری می‌باشد. نقش مهم‌تر او عبارت است از عضویت وی در شورای نایب‌السلطنه که در آن او به همراه شاهدخت عبدالرضا وعده‌ای دیگر درصورت انتخاب ملکه فرح به‌عنوان نایب‌السلطنه، وی را دراداره حکومت یاری خواهند داد.

غلامرضا را فردی «غیرجاه‌طلب و فاقد شخصیت و روشنفکری» توصیف کرده‌اند. قبل از تولد ولیعهد و پس از درگذشت تنها برادر تنی شاه، علی، غلامرضا بسیاری از وظایف تشریفاتی ولایت‌عهدی را عهده‌دار بود. و در سال‌های 1954 تا 1959 چنین شایع شده بود که وی رسماً به‌عنوان ولیعهد برگزیده خواهد شد. در اوایل سال 1959 عده‌ای از سیاستمداران و نظامیان سعی کردند که غلامرضا را به درجه ولایت‌عهدی برسانند، چون انتظار سقوط سریع شاه را داشتند. ولی این موضوع با تولد رضاکوروش خاتمه یافت. غلامرضا نیز تعدادی از افراد سالخورده هم‌فکر را در اطراف خود گرد آورده که در شرایط حاضر هیچ‌گونه نیروی سیاسی خاصی به‌حساب نمی‌آیند.

2- شاهپورعبدالرضا

یکی از برادران ناتنی شاه که یک‌بار قول داده بود که زندگی انگلی نداشته باشد عبدالرضا، فرزند چهارمین همسر رضاشاه یعنی عصمت‌الملوک دولتشاهی٭ است. عبدالرضا در سال 1924 یعنی یک سال قبل از سرنگونی دودمان قاجار توسط پدرش، به‌دنیا آمد. او در تهران تحصیل کرد و در سال 1941 مانند دیگر اعضاءِ خانواده با پدرش رهسپار تبعید گردید. پس از جنگ دوم جهانی، عبدالرضا به دانشگاه هاروارد رفت و در سال 1948 با دریافت درجه تحصیلی فارغ‌التحصیل گردید. پس از بازگشت به ایران، شاه او را به‌عنوان رئیس سازمان برنامه هفت‌ساله برگزید. هنوز معلوم نیست که آیا شاه می‌خواست که او تنها دارای یک سمت تشریفاتی باشد یا خیر. به‌ هر حال عبدالرضا کارش را جدی گرفت. ولی  نمودار کشیده نشده توانایی او با دلسوزی‌اش همسان نبود و دیری نگذشت که برای کنترل طرح‌های عمرانی اقتصادی درگیر یک مبارزه سیاسی گردید. عبدالرضا و چند مقام تحت‌الحمایه‌اش برکنار شدند و شاه به چند نفر از سیاست‌مداران سالخورده‌ای که استعداد قابل ملاحظه‌ای نداشتند روی آورد. در سال 1955 عبدالرضا کاملاً از صحنه محو شده بود و در بیست سال گذشته تنها عهده‌دار وظایف تشریفاتی و تنها سمت رسمی یعنی ریاست شورای شکار ایران با مسئولیت حراست از زندگی وحوش بود. او عضو شورای نایب‌السلطنه است ولی تنها در صورت درگذشت شاه است که وی می‌تواند اقدامی صورت دهد. ارزیابی‌های انجام شده در مورد عبدالرضا متفاوت و قدیمی است. او را فردی مطلع و روشنفکرترین عضو خانواده می‌دانند و به‌نظر سفارت همین امر موجبات کدورت بین عبدالرضا و شاه را فراهم آورده بود.

« حسادت شاه نسبت به او بیش از حسادت وی نسبت به دیگر برادرانش است چون شاه که مایل است در همه زمینه‌ها برتر تصور شود به تحصیلات برتر و فرهنگ بهتر عبدالرضا واقف است.» در همان حال سفارت اذعان داشت که بخش اعظم تحصیلات عبدالرضا سطحی و هضم نشده بوده است.٭ آن‌چه مشخص می‌باشد این است که فرصت نمایش عدم صلاحیت یا بی‌تجربگی خود را نیافت. در اواخر سال‌های 1950 عبدالرضا بیانات تلخی در مورد شاه ایراد کرد و یکی از معتدل‌ترین اظهارات وی این بود که خانواده سلطنتی فاسد است و او از عضویت در آن شرمسار است و شاه قادر نیست افراد درست‌کاری را در اطراف خود گرد آورد و اقدماتش کشور را به ویرانی می‌کشاند. باید توجه داشت که این نکات صرفاً توسط عبدالرضا بیان نشده بود و بسیاری از ایرانی‌ها و غیرایرانی‌های آن زمان نیز همین عقیده را داشتند. مهم‌ترین جنبه این ایرادات این بود که یکی از اعضاء خاندان سلطنت آنان را اظهار می‌داشت. در اظهارنظر پیرامون این گفته‌ها سفارت معتقد است که عبدالرضا از نحوه زندگی اجباری‌اش که فاقد هدف و مفهوم خاصی است بسیار دلخور و عصبانی است. اطلاعات جدیدی در مورد نحوه ارزیابی از شاه و اقداماتش توسط عبدالرضا در دست نیست. ظاهراً او بین خود و دیگر اعضاءِ خانواده سلطنتی فاصله ایجاد کرده است.

3- شاهپور احمدرضا

درباره چهار فرزند دیگر رضاشاه و عصمت‌الملوک دولتشاهی نیازی به بحث بیشتر نیست. ظاهراً مقامات امریکایی در مورد آن‌ها مطالب زیادی نمی‌دانند و آن‌ها تقریباً عملکردی تشریفاتی دارند. گزارش های پراکنده حکایت از آن دارد که آن‌ها دارای منافع تجاری می‌باشند ولی حدود و میزان این منافع مشخص نیست. یکی از مهم‌ترین عملکردهای آنان تأمین کار برای اقوام و دوستان‌شان در دربار و یا در نزدیکی آن می‌باشد. احمدرضا در سال 1925 متولد و در سوئیس (مدرسه لوروزی؟)، مدرسه امریکایی بیروت و دانشگاه کالیفرنیا تحصیل نمود. او را فردی سر به زیر و دارای زندگی آرام توصیف کرده‌اند. در سال 1944 او با سیمین بهرامی ازدواج نمود و دارای یک پسر به‌نام شاهرخ و یک دختر به‌نام شهلا شد. کار آن‌ها در سال 1954 به طلاق کشید و چهار سال بعد یعنی در سال 1958 با روزا بزرگ‌نیا که زمانی خانواده‌اش ثروتمندترین بازرگان مشهد بود ازدواج نمود. این ازدواج بعضی از امتیازات ازدواج با اعضاءِ خاندان سلطنتی را نشان می‌دهد. در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم حاج‌عبدالحسین تهرانی (بزرگ‌نیا) یکی از ثروتمندترین تجار و ملاکین استان خراسان بود و خانواده‌اش نیز از دیرباز در آن‌جا شهرت داشتند. عبدالحسین نه‌تنها با سفر به مکه زهد و تقوای خود را نشان می‌داد بلکه با ساختن یک دبیرستان و یک کارخانه قوطی‌سازی در مشهد روحیه عام‌المنفعه خود را نیز نشان داد. عبدالحسین قبل از چهل سالگی درگذشت و دو فرزند به‌نام‌های دانش و علی از خود برجای گذاشت و همین دو فرزند بخش اعظم ثروت خانواده را در بازی قمار از دست دادند. دانش که فردی تحصیلکرده و بازرگان بود در سال‌های 1930 به بازی با سیاست پرداخت و سپس به تهران رفت و در آن‌جا به‌عنوان شاعر و داستان‌سرا شهرتی برای خود دست و پا کرد. علی نیز که فردی بازرگان بود در سال‌های 1930 ـ 1928 به‌عنوان نماینده به پارلمان راه یافت ولی رضاشاه پس از آن‌که دریافت که ممکن است علیه وی توطئه کنند از هر دو برادر خواست که در تهران زندگی کنند. علی در سال 1949 از طرف سبزوار خراسان که معمولاً تحت سلطه یک یا چند مالک بود به مجلس راه یافت. انتخابات بعدی توسط مصدق لغو شد لیکن در سال 1954 او بار دیگر به مجلس آمد و تا زمان انحلال مجلس بیستم توسط شاه در سال 1960 به‌عنوان نماینده ایفاءِ نقش کرد. در سال 1963 پس از انتخابات پارلمان اصلاحی جدید شاه، سیاستمدار کهنه‌کار یعنی علی بزرگ‌نیا نتوانست به پارلمان راه یابد. او به وزارت کار رفت و در آن‌جا رئیس اداره بیمه کارگران شد. شرایط او برای احراز این مقام معلوم نیست لیکن برادرزاده‌اش در همان زمان با یکی از اعضاء خاندان سلطنتی ازدواج کرده بود. در سال 1970 صدری، همسر علی توسط یکی از حوزه‌های انتخابیه خراسان به مجلس راه یافت. صدری در امور خیریه فعالیت داشت و در نتیجه تمایل شاه به وارد ساختن زنان بیشتر در سیاست، او با حزب ایران نوین مرتبط شد، پس از آن به وزارت مسکن راه یافت و در نتیجه این تجربه نامزد حزب برای انتخابات بعدی مجلس شد. گذشته از رابطه‌های با نفوذ از طریق شوهرش وی از اقوام یکی از خانواده‌های با نفوذ دیگر خراسان بود. گذشته از صفات طبیعی، بزرگ‌نیاها در حرفه خود، از ازدواج دختر دانش، «روزا» با شاهدخت احمدرضا برادر ناتنی شاه بهره گرفته و وارد محافل درباری شده‌اند. برادرش حسین (فرزند دانش) منشی احمدرضا آن هم پس از ازدواج او با خواهرش گردید و از همان زمان در این سمت باقی مانده است. یک ارزیابی در مورد وی چنین می‌گوید:

«او شاهد زنده‌ای بر این مدعا است که تحصیلات در خارج از کشور نباید همه را به‌سوی اصلاح و لیبرالیسم بکشاند. گرچه او به لزوم تغییر اعتراف دارد ولی اساساً به امیتازات خود پای‌بند است و با استفاده از موقعیت خود در صدد حراست از آن‌هاست. »

4- شاهپور محمودرضا

محمودرضا در سال 1926 متولد گردید. در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان تحصیل نمود. اوقات خود را صرف فعالیت‌های تجاری و شکار می‌نماید. یک‌بار او را فردی معتدل ولی نه چندان تیزهوش قلمداد کردند و در میان جمع شکارچیان بیش از دیگر اجتماعات احساس راحتی می‌کند. در سال 1954 با مهری زنگنه ازدواج کرد و او را در سال 1957 طلاق گفت. در سال 1964 با مریم اقبال دختر نخست‌وزیر پیشین و رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران ـ منوچهر اقبال ـ ازدواج کرد. محمودرضا ظاهراً دارای فرزندی نیست.

5- شاهپور حمیدرضا

حمیدرضا جوان‌ترین برادر ناتنی شاه است که در سال 1932 متولد گردید. ارزیابی گذشته او را فردی فاقد مسئولیت، خسیس و کله‌شق توصیف کرده است. در اوایل سال 1960 شاه عنوان شاهزادگی او را به‌خاطر تماسش با ژنرال بختیار تبعیدی که علیه شاه توطئه می‌کرد، گرفت. در سال 1951 او با مینو دولتشاهی ازدواج کرد و در سال 1954 او را طلاق داد. حاصل این ازدواج دختری به‌نام نیلوفر متولد 1952 بود. بعدها در سال 1955 او با هما خامنه‌ای ازدواج کرد که از او اطلاعی در دست نیست و پس از به‌دنیا آمدن دو فرزند با نام‌های بهزاد و نازک در سال 1959 از او جدا شد. ظاهراً در حال حاضر مجرد است.

ج: ملکه‌های شاه

زندگی زناشویی شاه نیز خالی از دردسر نبوده است. ازدواج اول او با شاهدخت مصری فوزیه که بنا به صلاحدید دولتی صورت گرفت نتوانست پس از کناره‌گیری رضاشاه دوام چندانی پیدا کند. فوزیه که از تهران و زندگی درباری ایران خسته شده بود علاقه‌ای به فعالیت‌های اجتماعی مخصوص ملکه نشان نمی‌داد. یکی از ارزیابی‌های...... معاصر چنین است: «شاه در هیچ‌گونه برنامه ملی نمی‌تواند از او انتظار حمایت و تفاهم را داشته باشد.» فعالیت‌های غیرزناشویی شاه نیز ظاهراً کمکی به ثبات این ازدواج نکرد. زمانی که شاه یکی از معشوقه‌های تبعید شده به مشهد را به دربار آورد موجبات خشم فوزیه را فراهم کرد. او همه نوع معشوقه ایرانی، امریکایی و اروپایی داشت. ملکه دوم شاه یعنی ثریا پس از طلاق خاطرنشان ساخت که «انواع اروپایی زنان بیشتر به مزاق خوش می‌آمد»؛ و به همین دلیل او نیز «ثریا ـ م» با یک اروپایی ازدواج کرده بود. ازدواج شاه با ثریا نتیجه احساس و عاطفه بود و طلاق وی پس از هشت سال تنها به این خاطر بود که او نتوانست برای شاه یک فرزند پسر به‌دنیا بیاورد. ثریا محبوب ایرانیان بود و با خروج وی از ایران بسیاری از زنان طبقه پائین که او را دوست داشتند غمگین شدند.

ازدواج شاه با فرح دیبا از نظر خاندانی بسیار موفق بود چون حاصل آن دو شاهدخت و دو شاهدخت خانم بود و بالاخره برای شاه جانشین به‌دنیا آمده بود. از زمان ازدواج با شاه در تاریخ 21 دسامبر 1959 فرح دیبا به شغل خود وارد شده و این پیش‌بینی که «به زودی او به چنگ افراد ناصالح اطراف شاه خواهد افتاد و خصوصیات خوبش از دست خواهد رفت» صورت واقعیت به خود نگرفت. برعکس، گرچه او حسادت بسیاری از درباریان را برانگیخته ولی توانسته است وجهه سازنده‌تری را از سلطنت در انظار عموم ارائه کند که دیگران در این امر ناموفق بوده‌اند. نقش روزافزون وی که طی سال‌ها شاه آن را مجاز شمرده و انتصاب وی به‌عنوان نایب‌السلطنه در صورت لزوم، نشانگر میزان اعتماد شاه نسبت به اوست. با این وصف فرح به‌عنوان ملکه برای خود پیروانی دست و پا نکرده و در صورتی که به نیابت سلطنت برسد به‌خاطر فقدان مکانیزم شخصی توان محدودی در اداره امور خواهد داشت. فرح در سال 1938 در ایران متولد و در مدارس ایتالیایی و فرانسوی تهران تحصیل کرد و در سال 1957 در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در رشته معماری تحصیل کند. در آن‌جا او با شهناز دختر شاه و فوزیه آشنا شد که بعدها نیز توسط او به شاه معرفی گردید. فرح عضو یکی از شاخه‌های فقیرتر خانواده دیبا یعنی یکی از برجسته‌ترین خانواده‌های استان آذربایجان است. گرچه این ازدواج از نوع سیاسی نبود رابطه‌ای که با آذربایجان ایجاد شد به نفع شاه است چون همیشه تصور می‌شد که تهران با استان مزبور برخورد خوبی ندارد.٭ خانواده دیبا چه در زمان قاجارها و چه در زمان پهلوی‌ها، دیپلمات، نمایندگان مجلس، رهبران مذهبی و تاجر تولید کرده است. حتی قبل از این ازدواج بعضی از اعضاءِ خانواده دیبا به تاج و تخت نزدیک بودند و یکی از آن‌ها خزانه‌دار کل رضاشاه بود و پس از مشاجره‌ای که بین او و شاه پیش آمد خانواده دیبا از نظر شاهِ پیشین افتاد. یکی دیگر از اعضاءِ این خانواده به‌عنوان نماینده قبایل شاهسون آذربایجان از سال‌های 1923 تا 1938 شش بار به مجلس راه یافت. پدرجد فرح یک شاعر و زمین‌دار بزرگ آذربایجان بود و پدربزرگش یعنی یکی از شش فرزند او دیپلماتی بود که در روسیه تزاری و هلند خدمت کرده بود. سهراب پدر فرح در سال 1948 درگذشت. او در شهر سنت‌سایر تحصیل کرده و مدتی به‌عنوان افسر ارتش خدمت نمود لیکن پس از چندی استعفا داد و به کار تجارت پرداخت. مادر فرح دیبا که اکنون 54 سال دارد از خانواده قطبی مشهور در استان گیلان است ولی از اهمیت ملی برخوردار نیست. فریده دو برادر داشت که یکی از آن‌ها سرتیپ حسین قطبی بازنشسته است و دیگری محمدعلی قطبی یک معمار است که فریده و فرح پس از درگذشت سهراب به وی متکی بوده‌اند. قطعاً از نظر شاه مهم‌ترین موفقیت فرح تولید یک ولیعهد بود که به ادامه حیات دودمان پهلوی منجر می‌شد. پس از این کار او یک پسر دیگر و دو دختر به‌دنیا آورد لیکن فرح برخلاف دو همسر پیشین وی از نظر سیاسی برای شاه حائز اهمیت گردید. از سال 1965 او بیش از پیش در انظار عموم ظاهر می‌شد. گرچه انتظار مردم از ملکه این است که به کارهای خیریه توجه داشته باشد، ولی او فراتر از این‌ها رفته و برخلاف اسلافش در غیر این‌گونه امور به کار نیز پرداخته است. او در امور مربوط به زنان نیز نقش فعالی را ایفا می‌کند، گرچه این خطر همیشه هست که با اشرف که رهبر شناخته شده در این امور است درگیر شود.در سال 1966 سفر رسمی‌اش به سیستان و بلوچستان نوعی چراغ سبز برای افزایش فعالیت‌های سیاسی فرح بود. در این سفر فرح درست مانند شاه رفتار کرد. و همراه بودن بسیاری از وزراءِ مسئول و تشریفات نشان می‌دهد که شاه میل دارد که بسیاری از کارها را به او بسپارد. در سفر به فقیرترین و محروم‌ترین بخش‌های کشور، فرح دستور تکمیل پروژه‌ها، و آغاز پروژه‌های جدید را صادر کرد، از نظر مالی به این مناطق کمک کرد و به بازرسی این مناطق پرداخت در حالی‌که این کارها قبلاً تنها توسط شاه انجام می‌گرفت. در پارلمان 1967 بنا به درخواست شاه قانون اساسی اصلاح شد تا فرح بتواند در صورت وقوع رویدادی قبل از رسیدن ولیعهد به سن قانونی در سال 1980 به‌عنوان نایب‌السلطنه عمل کند. در سال‌های بعد فرح بیشتر در انظار ظاهر گردید، به سفرهای استانی می‌پرداخت، به همراه شاه به خارج می‌رفت و به‌عنوان رئیس بسیاری از جلسات، کمیته‌ها و سمپوزیوم‌ها عمل می‌کرد. در سال‌های 1972 و 1973 فعالیت‌های او دچار رقفه شد. در نوامبر 1972 ملکه به‌همراه فرزندش علیرضا ایران را ترک گفت و به اروپا رفت. شایعاتی نیز در مورد کدورت بین شاه و فرح رایج گشت. گرچه می‌گویند که ممکن است اشرف در این کار دست داشته باشد ولی رابطه شاه با یک زن دیگر علت واقعی بوده است. به‌هرحال فرح به ایران بازگشت. برای مدت یک سال او خود را وقف پروژه‌ها و طرح‌های اجتماعی و انسانی کرد و در اواسط سال 1974 ناگهان یک گروه از استانداران کشور به حضور پذیرفت که این‌کار برای اولین بار صورت گرفته بود. میزان دقیق نفوذ فرح بر شاه و نحوه تفکر وی مشخص نشده است. او بیش از شاه اروپایی زده است و بخش اعظم مطالب خود را به زبان‌های فرانسه و انگلیسی می‌خواند و مطالبی را که به زبان فارسی نوشته شده نمی‌خواند.٭ شاید او در ابتدای امر نمی‌دانست که تلاش برای تحقق برنامه‌های مدرن اجتماعی در بوروکراسی ایرانی که مملو از دسایس مختلف است بسیار دشوار می‌باشد. ملکه ظاهراً در سال‌های اخیر سه موضوع را به شاه فهمانده که حداقل تا حدودی مفید واقع شده است؛ 1) نه تنها شاه بلکه ملکه و فرزندانش باید بسیار صادق و عاری از هرگونه سرزنش باشند و این مسئله باید در مورد دیگر اعضاء خاندان سلطنتی و حتی پیروان آن‌ها نیز مصداق پیدا کند. این پیشنهاد ایدآلیستی موضوع فرح را در برابر بعضی از اعضاءِ نیرومند خاندان سلطنتی که رفتارها معایب آن‌ها سال‌ها است که اساس شایعات بسیاری بود، تقویت نمود؛ 2) می‌گویند او مصرّانه خواستار ورود نیروهای جوان‌تر به نهادهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور شده است؛ 3) و دیگر این‌که شایستگی به‌جای رابطه خویشاوندی اساس ارتقاء درجات و اعطای مسئولیت‌ها شناخته شود. شاه نیز بر این مواضع تأکید داشته ولی معلوم نیست که این کار تحت تأثیر موضع‌گیری‌های ملکه بوده یا خیر. بالاخره، ملکه از همسرش خواسته است که به شکایات آکادمیک دانشجویی توجه بیشتر نشان داده و در صورت امکان اقدامات لازم را در مورد آن‌ها به‌عمل آورد. این موضوع نیز احتمالاً بر اقدامات بعدی شاه تأثیر داشته است.

مهم‌ترین ضعف فرح فقدان سیستمی است که در برابر او مسئول باشد و در صورت نیاز از وی حمایت نماید. قدرت و نفوذ او تنها به‌خاطر این است که او همسر شاه است. او با استفاده از دستیاران شخصی‌اش کانال‌هایی را ایجاد کرده است که تا جدای از ستاد رسمی‌اش خواست‌های وی را آشکار ساخته و به انجام امور بپردازند لیکن این کار به‌صورت شبکه‌ای در نیامده که بتواند حمایت کافی را برای یک ایرانی جاه‌طلب تأمین نماید. مهم‌ترین مشخصه فرح محبوبیت اوست که هیچ‌یک از اعضاءِ خاندان سلطنتی به‌جز شاه از آن برخوردار نیست. صراحت و بی‌پرده‌گویی و علاقه آشکارش به رفاه کشور و حملات متعدد وی به بوروکرات‌ها و افراد فاسد تأثیر خاص خود را می‌بخشید. ولی ستاد خود او به سرپرستی کریم‌پاشا بهادری او را از ارتباط بیشتر با بخش اعظم جمعیت جدا می‌سازد و با بررسی تمام مطالبی که قرار است به‌دست ملکه برسد تنها عریضه‌های مربوط به امور اجتماعی و رفاهی را در دسترس وی قرار می‌دهد. اگر او نایب‌السلطنه شود هر شخص دیگری که بخواهد با وی درافتد باید ابتدا میزان محبوبیت وی را در نظر بگیرد. این‌که آیا این محبوبیت به‌صورت حمایت مؤثر از او به‌عنوان یک رهبر واقعی ظاهر خواهد شد و یا او را تنها به‌صورت یک چهره تشریفاتی درخواهد آورد، وقایع آینده پاسخگو خواهد بود.

د: ولیعهد

ولیعهد رضا کوروش در سال 1960 متولد گردید. اکنون یعنی در سن 15 سالگی بیشتر در ملأعام ظاهر می‌گردد. بیشتر در مورد فعالیت‌های او به‌صورت فردی یاد می‌شود نه به‌عنوان عضوی از خاندان سلطنتی. رضا در مدسه رضا پهلوی تحصیل می‌کند که به‌همین منظور ایجاد شده است. گفته می‌شد که این مدرسه در هنگام تأسیس شامل 12 دانش‌آموز بود که یکی از آن‌ها رضا است و کلاً مرکب از شش پسر و شش دختر تقریباً هم‌سن و سال می‌باشد. اسامی هم‌کلاسی‌های وی هیچ‌گاه ذکر نمی‌شود ولی ریاست مدرسه به‌عهده هما خسروشاهی ضرابی از هم‌کلاسی‌های سابق فرح است. در کلاس‌ها به زبان فرانسه و فارسی تدریس می‌شود. در مورد شخصیت ولیعهد اطلاعات چندانی در دست نیست ولی می‌گویند که دارای استعداد متوسط است. مقالات مطبوعاتی نیز در ارزیابی ولیعهد رضا کمکی نمی‌کند. ولی او را فردی «دارای روحیه‌ای خوب»، «سخاوتمند»، «حامی ضعفا»، «فرمانبردار» و دارای هوش سرشار توصیف کرده‌اند که نشانگر تملق و چاپلوسی‌های مطبوعات در حین درج مطالبی در مورد خاندان سلطنت است. در سال 1973 ولیعهد با سفر به مشهد در سطح استان ظاهر شد و در این سفر با یک تیر دو نشان زد یعنی علاوه بر حضور در دور نهایی مسابقه فوتبال جام ولیعهد موفق به زیارت زیارت‌گاه مسلمانان شیعه یعنی مرقد امام‌رضا شد. در اواسط 1974، او پس از اولین پرواز با یک هواپیمای تک موتوره بار دیگر به‌عنوان یک فرد در مطبوعات ظاهر گردید؛ پس از آن شاه دستور داد که به‌خاطر منافع ملت ولیعهد نباید با هواپیماهای تک موتوره پرواز کند مگر آن‌که خلبانی به‌همراه داشته باشد.٭ در سال 1975 او با حضور در مراسم گشایش کانال سوئز به‌عنوان نماینده شاه پای به صحنه بین‌المللی گذاشت. در سال‌های بعدی احتمالاً به رضا وظایف تشریفاتی دیگری محول خواهد شد تا بتواند بیشتر با عموم آشنا شود. تاکنون او در فعالیت‌های نظامی شرکت نجسته ولی به‌زودی این‌کار نیز صورت خواهد گرفت. ملکه در سال 1974 اعلام کرد که تمام تحصیلات رضا در ایران انجام خواهد شد و سفر به خارج نیز محدود به ایام تعطیلات خواهد بود. او احتمالاً با حضور در دانشکده نظامی آموزش نظامی خواهد دید لیکن بخش اعظم تحصیلاتش را به‌صورت خصوصی خواهد گذراند. مشکلات امنیتی موجود مانع از حضور وی در دانشگاه‌های عمومی می‌گردد.

نظر شاه در مورد توانایی‌‌هایی فرزندش آشکار نشد. محمدرضا سعی کرده است برای جانشین خود پیش‌بینی‌های زیادی ننماید. «شاه آینده خواهد توانست در صورت تمایل کارهای خوب بسیاری انجام دهد. از طرف دیگر ما طوری کارها را انجام می‌دهیم که او نتواند ضرری برساند.» اگر شاهدخت «مرد بزرگی» باشد خواهد توانست مانند خود او حکومت نماید که این امر نیز در آینده روشن خواهد شد. «اگر او مرد بزرگی باشد به‌عنوان یک پدر مقبول واقع خواهد شد، لیکن پدری که ما در کودکی می‌شناختیم، و همه مجبور بودیم که به حرف‌های او گوش دهیم. اگر ولیعهد یک فردی عادی از آب درآید درخواهد یافت که پدرش آن‌چنان بافت حکومتی را ایجاد کرده که به او اجازه نمی‌دهد که مانند یک سلطان حکومت کند.»٭٭

پدر و پدر بزرگ رضاشاه

برای تکمیل سوابق پهلوی‌ها باید چند کلمه‌‌ای نیز در مورد اصل و نسب خانواده گفته شود. رضاشاه در ابتدای کار به‌عنوان یک چهره ملی یک بیوگرافی خیالی برای خود پیاده کرد تا خانواده‌اش با سلسله ساسانیان مرتبط شود، او شخصاً ترغیب کننده این امر نبود اما در اواخر سال 1948 بعضی از پیروانش در زمینه این بیوگرافی تبلیغ می‌کردند. واقعیت این امر این است که شجره این خانواده را نمی‌توان تا قبل از قرن نوزدهم دنبال کرد که در آن زمان طبق روایات بسیار رایج مرادعلی‌خان عباس‌علی‌خان پدربزرگ و پدر رضاشاه، زمین‌داران بزرگی در روستای آلاشت استان مازندران محسوب می‌شدند. گفته‌اند که هر دوی آن‌ها در هنگ هفتم سواد کوه با درجه سرهنگی خدمت می‌کرده‌اند که این درجات نیز خود گمراه کننده است. در زمان قاجارها افراد برجسته محلی می‌بایست بنا به درخواست شاه هزینه و تعداد سرباز لازم برای تلاش‌ها و مبارزات نظامی را تأمین نمایند. تعداد سرباز گردآوری شده توسط هر فرد رتبه نظامی فرمانده را در طول هر جنگ خاص تعیین می‌نمود.

عباس‌علی‌خان پدر رضاشاه یکی از سه برادر یا فرزندان مرادعلی‌خان بود . او حداقل پنج همسر داشت. چهار همسر اول وی جمعاً 32 فرزند برای وی به‌دنیا آوردند که از میان آن‌ها هفت پسر و چهار دختر به سن بلوغ رسیدند. سه تن از پسران موطن خود را ترک گفتند و به بابلسر در نزدیکی دریای خزر مهاجرت نمودند. این خانواده‌ها را نمی‌توان از نظر شجره خانوادگی دنبال کرد. چهار فرزند باقی‌مانده در آلاشت ماندند و اعقاب آن‌ها نیز هنوز در آن‌جا بسر می‌برند. رضاشاه تنها فرزند پنجمین همسر پدرش بود. پدرش در نوامبر 1878 زمانی که رضا شاه هشت ماه بیشتر نداشت درگذشت. مادرش نوش‌آفرین همراه رضا به تهران رفت و چندین سال نزد برادرش زندگی کرد. نوش‌آفرین بعدها ازدواج کرد ولی از شوهر دومش اطلاعی در دست نیست. او صاحب فرزند دیگری شد که بعدها به‌عنوان پزشک در لشکر قزاق خدمت می‌کرد.٭

ژنرال آتابـای داماد رضاشاه  

ژنرال حدیکجان آتابای مسئول اداره دارویی ارتش در سال‌های 1930 بوده است. او به‌عنوان داماد رضاشاه یا شوهر اولین دختر وی یعنی همدم مشهور است. اولین بار در یکی از گزارش ها . . . . . سال 1942 در مورد اتابای ذکری به‌میان رفته و از او با نام حدیکجان یاد شده است. او در سال 1941 به وزارت بهداری منتقل شد و ظرف همان سال بنا به درخواست انگلیسی‌ها دستگیر شد. اتابای به‌مدت پنج سال در آلمان تحصیل کرده و ظاهراً به استخدام سازمان اطلاعاتی آن کشور درآمده بود. می‌گویند پس از بازگشت به تهران گزارش های را از طریق محموله‌های دارویی و از راه ترکیه به برلین می‌فرستاده است. کزارش های سال‌های شصت و هفتاد پس از مخفی شدن وی از انظار او را با یکی دیگر از بستگان به‌نام ابوالفتح آتابای اشتباه می‌گیرند که یکی از پرسه‌زنندگان دربار بوده است. بسیاری از افرادی که رضاشاه برای سمت ژنرالی برگزیده بود همراه خود او در تیپ قزاق‌ها خدمت کرده بودند. از آن‌جا که پزشکان زیادی در میان قزاق‌ها وجود نداشت بهترین فرد برای انجام این‌کار فرزند همسر دومش نوش‌آفرین بود. همین رابطه سبب حضور مداوم خانواده اتابای٭ در دربار شده بود.

شاهدخت همدم

وی یکی از ناشناخته‌ترین اعضاءِ خاندان سلطنتی است. او بزرگ‌ترین فرزند رضاشاه از همسر اولش بود. او بیست سال بزرگ‌تر از شاه است و به ندرت با خارجیان ملاقات می‌کند. در مورد وی نمی‌توان هیچ‌گونه ارزیابی ارائه داد. از آن‌جا که وی در سال 1901 متولد شده نمی‌تواند از میزان چشمگیر تحصیلات رسمی برخوردار بوده باشد. او حداقل سه بار ازدواج کرد، ابتدا با سرهنگ حدیکجان اتابای قبل از 1924. همدم و اتابای سه فرزند داشتند که عبارتند از امیررضا (متولد در سال 1924) که بنا به گزارش‌های مربوطه در سال 1942 وارد خدمت در اس‌اس آلمان شد، که یک فرزند دیگر به‌نام کوروش و یک دختر به‌نام سیمین که با یک امریکایی ازدواج نمود. پس از جدایی از آتابای در سال 1948، شاهدخت همدم با مهندس بهروان ازدواج کرد. ولی بعدها بنا به عللی نامشخص این ازدواج را فاقد اعتبار خواند و با یکی از وکلای جوان تهران به‌نام امیر اصلانی ازدواج کرد و در همان سال 1948 از او طلاق گرفت. چند امیر اصلانی وجود دارد لیکن شوهر همدم را نمی‌توان شناسایی کرد. از این ازدواج‌ها نیز ظاهراً فرزندی برجای نمانده است.


ضمیمه الف از کتاب آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) ، اداره اطلاعات دفتر تحقیقات سیاسی فوریه 1976، این کتاب در مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا در تهران بدست آمده است.