اسلام ناب محمدی در اندیشه‌ی امام خمینی (ره) و اقبال لاهوری


 اسلام ناب محمدی در اندیشه‌ی امام خمینی (ره) و اقبال لاهوری

مقدمه

تعریف مسئله

خداوندی که ذاتش از همه‌ی ناخالصی‌ها پاک است، یکتایی و همتایی ناب است، انسان را آفرید و برای رشد و تعالی معنوی و مادی‌اش توسط انبیاء، برنامه‌ی جامع و کاملی به وی ارزانی کرد. این برنامه و آیین که اسلام نام داشت، به پیروان خویش حیاتی جدید بخشد و با حضور در عرصه‌های مختلف زندگی، رشد و پیشرفت امت مسلمان را رقم زد و در ابعاد گوناگون، مسلمانان را سر‌بلند و سرافراز کرد. آشکارترین مصداق مدعای ما، دوره‌ی صدر اسلام و تشکیل جامعه‌ی اسلامی به وسیله‌ی شخص پیامبراسلام(ص) براساس آموزه‌های اسلامی است. این همان اسلام ناب و خالص محمدی است. این آموزه‌ها و تعلیمات ناب الهی و انسانی که با فطرت بشر هماهنگی تام داشت، به هیچ‌وجه با مذاق دشمنان دین و انسانیت سازگار نبود، چون بنیادی‌ترین هدف و غایت این اعتلای کلمه، توحید در سراسر عالم و رهایی بشر از وابستگی‌های غیر‌الهی بوده است، در حالی که دشمنان توحید ناب، به خاطر منافع مادی‌شان خواستار بردگی و اسارت جامعه‌ی بشری‌اند.

بنابراین در طول تاریخ برای نابودی دین و دینداری تلاش‌های فراوانی کرده‌اند و کیدها و حیله‌های فراوانی برای برچیدن بساط اسلامی به کار برده‌اند و با پیشرفت زمان، روش و شیوه‌های مبارزه با اسلام و تعلیمات ناب آن را نیز عوض کردند و در نهایت، از خود اسلام علیه آن و پیروان آن استفاده کردند و ترفندهای گوناگونی برای حاشیه‌نشینی اسلام اصیل از متن حیات مسلمانان به کار بردند و از درون و بیرون جامعه‌ی اسلامی شکل‌ها و قالب‌های گوناگونی به نام اسلام طراحی و ترویج کردند که بر اثر آن، کم‌کم اسلامی در صحنه‌ی حیات مسلمانان به وجود آمد و جای واقعی اسلام اصیل را گرفت که به صورت جمود، تحجر، مقدس‌گرایی، عزلت‌نشینی، تفکیک دین و سیاست... و بروز پیدا کرد. این نوع اسلام با اسلام ناب محمدی که سرشار از تحرک، فعالیت، استعمار و استکبار‌ستیزی، عینیت دین و سیاست و... است، به طور کلی در تعارض است. به همین دلیل، ترویج چنین اسلامی در جامعه‌ی مسلمانان باعث مشکلات عدیده‌ای گشت. بنابراین، شناخت این مشکل اساسی و بنیادی جوامع مسلمانان که دین و اسلام رایج میانشان اصیل و واقعی نیست، بلکه مخلوط و جعلی است، بینش و درایت عمیق و وسیعی می‌طلبد.

از آنجا که برای درمان مشکلات گوناگون جهان اسلام، هر چند گاهی دین‌شناسان و دردمندان اسلام و مسلمانان از گوشه و کنار جهان اسلام فریاد برآورده‌اند و خواستار بازنگری در تفکر اسلامی و جامعه‌ی مسلمانان شدند، ولی در میانشان شخصیت عظیم اسلامی و منحصر به فرد یکی به نام «حکیم امت» و دیگری به نام «امام امت» با اعماق وجودشان به معنای واقعی کلمه، این مسئله خطیر و اسفناک را ادراک کرد و سعی و تلاش‌های فراوانی در این‌باره کردند تا دردهای موجود امت اسلامی را درمان کنند. بنابراین، با بینش عمیق و دیدی وسیع، نسخه‌ای برای دردهای کهن امت اسلامی پیچیده‌اند که ضامن بقای هویت جامعه‌ی مسلمانان، بلکه فراتر از آن جامعه‌ی بشری در همه‌ی عرصه‌های مختلف زندگی است و آن ارائه‌ی «اسلام ناب محمدی» و حضور فعال آن در عرصه‌های مختلف مسلمانان و طرد اسلام‌های غیر‌ناب و جعلی از جامعه‌ی مسلمانان بوده است. در این مقاله سعی ما بر آن است که به مهم‌ترین مبانی اسلام ناب محمدی بپردازیم و در نهایت نیز به ویژگی‌های آن اشاره کنیم.

ضرورت تحقیق

به نظر نویسنده، بررسی این موضوع در عصر کنونی که اسلام و امت مسلمان از هر سو مورد تهاجم فکری، سیاسی، فرهنگی و نظامی دشمنان اسلام ناب محمدی قرار گرفته است، از چندین جهت حائز اهمیت است:

اول: هر دو متفکر، دغدغه‌ی بازسازی تفکر اسلامی و جامعه‌ی مسلمانان را داشته‌اند. به عبارت دیگر، رؤیایی که اقبال در اوایل قرن بیستم می‌بیند و برای عینیت‌بخشی اسلام در عرصه‌های مختلف زندگی مسلمانان، زحمت‌های فراوانی را تحمل می‌کند، در‌واقع، در اواخر قرن بیستم با تلاش‌های طاقت‌فرسای امام خمینی(ره) به حقیقیت عینی می‌رسد. به گفته‌ی مقام معظم رهبری(دام‌ظلله): امروز «جمهوری اسلامی» یعنی آرمان اقبال در کشور ما تحقق پیدا کرد،[1] چون نسخه‌ای که اقبال برای امت اسلامی پیچیده بود، امام وی را عملی کرد.

دوم: هر دو متفکر از دو حوزه‌ی مختلف اسلامی برخاستند؛ یکی از مکتب‌ اهل تسنن و دیگری از مکتب اهل تشیع؛ یکی از منطقه‌ی هند که به طور مستقیم با استعمار انگلیس دست و پنجه نرم می‌کرد و دیگری از ایران که با استبداد داخلی و استعمار جهانی امپریالیسم غربی و شرقی مقابله می‌کرد. علاوه بر این، هر دو متفکر نه فقط بر جامعه‌ی مسلمانان، بلکه بر جوامع غربی نیز تأثیر به‌سزایی داشته‌اند.

سوم: هر دو متفکر در آن عصر تلاطم افکار، اندیشه‌ها و ایده‌های استعماری و استبدادی، به این واقعیت پی بردند که علاج و درمان جامعه‌ی بشری جز با اسلام ناب محمدی نخواهد شد که با توجه به شرایط دوران آن دو متفکر، کار بسیار دشواری بود و این بیانگر شناخت عمیق و وسیع آنان از اسلام و امت اسلامی است. امام خمینی معتقد است: «امروز جهان تشنه‌ی فرهنگ اسلام ناب محمدی است»[2] و به این واقعیت نیز اشاره می‌کند که «ما یک اسلام نداریم، بلکه اسلام‌های متفاوتی داریم و همه‌ی این اسلام‌ها از اعتبار برخوردار نیستند؛ یکی در خدمت قدرت‌های استعماری، تحجر، پولدارها، جهان سرمایه‌داری، پر‌خورها و یکی در جهت حمایت از توده‌های میلیونی، مستضعفین، شلاق‌خوردگان زمین، کسانی که بر آنها غضب شده، کسانی که زیر سلطه‌ی استعمار می‌باشند و...» بنابراین، به چنین نتیجه‌ای می‌رسد که «مسلمانان باید اسلام را پیدایش کنند؛(زیرا) اسلام از دستشان فرار کرده است. ما الان اسلام نمی‌دانیم چیست. اینقدر به مغز ما خوانده است این و این جنایتکارها که اسلام را ما گمش کردیم. تا اسلام را پیدا نکنید نمی‌توانید اصلاح بشوید... همان ما را به این روز نشانده است که ما نمی‌شناسیم سر اسلام را، ما نمی‌شناسیم. ما تا پیدا نکنیم اسلام را، تا همه‌ی مسلمانان پیدا نکنند اسلام را نمی‌توانند به مجد خودشان برساند».[3]

اقبال نیز معتقد است: «در حال حاضر برای خروج مسلمانان از جمود و سکون، و دمیدن روح تازه‌ی معنوی به آنان راهی بهتر از توجه به تاریخ گذشته‌ی مسلمانان و دنیای اسلام وجود ندارد».[4] بنابراین، همه‌ی سعی و تلاش وی این است که مسلمانان به اسلام واقعی که در منطق امام خمینی به اسم ناب یاد می‌شود، برگردند؛ زیرا وی نیز همانند امام به این نتیجه رسیده است که مسلمانان، اسلام واقعی و ولایت حقیقی دین را که روزی باعث سروری آنان در سراسر عالم گشته بود و تاریکی‌های عالم شرق را با نور حقیقی آن روشن کرده بود، گم کرده است.

عرب خود را به نور مصطفی سوخت

چراغ مرده‌ی مشرق برافروخت

ولیکن آن خلافت راه گم کرد

که اول مؤمنان را شاهی آموخت[5]

به نظر اقبال یک مرد مسلمان جز یک مشرب و مکتب ناب(اسلام ناب)، نیازمند چیزی نیست. مشرب و مکتب نابی که مؤمن در سایه‌ی آن همت والا داشته باشد و در قلبش حرارت و گرمی ایمان شعله‌ور شود و عقیده و ایده‌ی ناب داشته باشد و نیز در وجودش جان و روح دردمند و بی‌تابی داشته باشد، درد اسلام، درد انسانیت، درد بشریت باشد نه درد جاه و مقام و... .

چه باید مرد را طبع بلند مشرب نابی

دل گرمی، نگاه پاک‌بینی، جان بی‌تابی[6]

امام تنها راه نجات بشریت در همه‌ی مراحل زندگی و پیشرفت‌های مادی و معنوی جامعه‌ی انسانی را در گرو اسلام ناب محمدی می‌بیند: «اسلام دینی است که با تنظیم فعالیت‌های مادی، راه را به اعتلای معنوی انسان می‌گشاید».[7] بنابراین، «شناخت اصیل اسلامی، ما را به ترقی جامعه‌ای که سرشار از استعدادها و تقوای انسانی و عدالت اجتماعی است، راهنمایی می‌کند»؛[8] زیرا «ما معتقدیم تنها مکتبی که می‌تواند جامعه را هدایت کند و پیش ببرد، اسلام است و دنیا اگر بخواهد از زیر بار هزاران مشکلی که امروز با آن دست به گریبان است، نجات پیدا کند و انسانی زندگی کند، انسان‌گونه باید به اسلام روی بیاورد».[9] وی بر این امر تأکید می‌ورزد که «ما وقتی از اسلام صحبت می‌کنیم، به معنای پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست، بلکه برعکس، به عقیده‌ی ما اساساً اسلام یک مذهب ترقی‌خواه است».[10] به نظر امام، با توجه به احوال زمامداران و دینداران دوره‌ی صدر اسلام، این مطلب بر ما آشکار می‌شود که آنها دارای اسلام ناب بودند، ولی در عصر ما اسلام مخلوط شده است. امام درباره‌ی شهادت و مجاهدت در راه خدا، شجاعت، غیرت، آزادگی، مقاومت، استقامت آنها می‌گوید: «اینها اثر نیروهای دینی و علاقه‌مندی‌های به دین بود، نه برای اینکه دین و مراسم آن را خوار می‌شمردند. شما چه چیز شباهت به آنها دارید؟ ... آنها از دینداری و ایمان به غیب و علاقمندی به روحانیت آن همه نصیب بردند و ما در همه‌ی این قدم‌ها عقب ماندیم».[11]

اقبال نیز در یک جلسه «مسلم لیگ» خطاب می‌کند که در طول تاریخ تنها راه نجات مسلمانان، اسلام بوده است. بنابراین، مسلمانان عصر کنونی نیز برای هویت خویش و ترقی جامعه‌ی خویش باید به اسلام ناب متوسل شوند. «من از تاریخ اسلام یک درس آموخته‌ام و آن این است که در لحظات حساس و بحرانی تاریخ که مسلمانان پشت سر گذاشته‌اند، دین اسلام بوده که آنان را نجات داده است، نه اینکه مسلمانان اسلام را نجات داده باشند. اگر شما در حال حاضر همه‌ی توجه‌تان را به کانون اسلام معطوف دارید و از افکار حیات‌بخش دائمی آن الهام بجویید، می‌توانید نیروهای پراکنده‌تان را از طریق آن جمع‌آوری کنید و ترقیات از دست‌رفته‌تان را باز‌یابید. در آن صورت می‌توانید خود را از همه‌ی خرابی‌ها و زیان‌ها نجات دهید».[12] وی بر این مطلب اذعان دارد که «همین دین اسلام یک روز باعث آزادی و سرافرازی امت اسلامی بود به برکت همین اسلام، یک روز صحرانشینان عرب، الگوی جهان قرار گرفتند. همین اسلام بود که ملت غیر متمدن عرب را متمدن‌ترین ملت ساخت. دنیا را تسخیر کرد و افکار خویش روی شرق و غرب جهان تأثیر گذاشت. چرا مسلمان امروز مانند اسلاف دیروز خویش نیستند؟ امروز هم دین و مذهب است، قرآن هست، ولی خود مسلمان ذیل و خوار، مستضعف، عقب‌مانده و غلام است. چرا... ؟».[13] در پاسخ به این پرسش می‌گوید: آن موقع هم اسلام بود، امروز هم اسلام است، ولی آن موقع اسلام ناب وجود داشت، ولی امروز اسلام مخلوط شده است. آن موقع دین الهی بود، ولی امروز با رسم و رسومات قومی و قبیله‌ای مخلوط شده است. با فرهنگ الحادی هنود و یهود رنگین شده است. اسلام ناب مجاهد پرورش می‌کرد، در حالی که اسلام ناخالص و غیرناب، دین‌فروش به وجود می‌آورد. بنابراین، مشکل اساسی همین ناخالصی دین است. فقدان اسلام ناب است.[14] پس با توجه به این تضارب آرا و فقدان تعلیمات اساسی و بنیادین ناب محمدی، برای «اسلام ناب» لازم و ضروری است.

نکته‌ی دیگری که اهمیت این موضوع را در عصر تکنولوژی دو چندان می‌کند، تبلیغ سوء و بد معرفی کردن اسلام در سراسر جهان از سوی دشمنان وی است. بنابراین، معرفی اسلام ناب به ما کمک خواهد کرد تأکیدهای دشمنان را خنثی کنیم. حضرت امام به ملت مسلمان خویش تأکید می‌کند که حامی و پشتیبان اسلام ناب باشند و نیز «افرادی را که طرفدار اسلام سرمایه‌داری، اسلام مستکبرین، اسلام مرفهین بی‌درد، اسلام منافقین، اسلام راحت‌طلبان، اسلام فرصت‌طلبان و در یک کلمه اسلام آمریکایی هستند، طرد کرده و به مردم معرفی کنند». وی درباره‌ی تبلیغات ویرانگر گذشته علیه اسلام و بد معرفی کردن آن، می‌گوید: «تبلیغ کردند که اسلام دین جامعی نیست، دین زندگی نیست، برای جامعه نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت و قوانین حکومتی نیاورده است. اسلام فقط احکام حیض و نفاس است. اخلاقیاتی هم دارد، ولی راجع به زندگی و اداره‌ی جامعه چیزی ندارد. تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامه‌ی مردم، طبقه‌ی تحصیل‌کرده ـ چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلان روحانی ـ اسلام را درست نفهمیده‌اند و از آن تصور خطایی دارند».[15] اقبال نیز این درد عظیم امت را تشخیص داد و می‌گفت: «به نظر من همه‌ی مباحث از غلط فهمیدن و عدم درک مفهوم مذهب و دین پیدا می‌شود. مقصود از مذهب عمل است، نه اینکه فقط خواسته‌های عقلی و فکری انسان برآورد...».[16] وی نیز بر این امر تأکید می‌ورزد و به مسلمانان توصیه می‌کند که «به سخن کسانی که می‌گویند در اصول اسلام اسرار و رموزی وجود دارد که بر نامحرمان پوشیده می‌ماند، گوش ندهید. در این ادعا اندیشه‌ی مدعیان دروغین مستتر است. منظور آنان بندگی شماست. توجه کنید... از بی‌اطلاعیتان نسبت به تاریخ بهره‌برداری می‌کنند و شما را به بردگی می‌کشانند...»[17] با توجه به مطالب پیش‌گفته، اهمیت موضوع برای ما روشن‌تر می‌شود که بررسی اسلام ناب محمدی در اندیشه‌های امام امت و حکیم امت، بسیار ثمر‌بخش خواهد بود. اینک با توجه به وسعت موضوع و عدم توان علمی نویسند، پرداختن به همه‌ی ابعاد آن در این مختصر امکان‌پذیر نیست. بنابراین، اصل توجه‌مان را به مبانی اسلام ناب محمدی در اندیشه‌های دینی و اجتماعی در بزرگواران امت اسلامی معطوف می‌داریم و در نهایت نیز اشاره‌ای به ویژگی‌های آن خواهیم داشت.

 

فصل اول: مبانی اسلام ناب

از آنجا که هر ایده و نظریه برخاسته از یک‌ سری مبنا و اصول است و اهمیت هر ایده به آن مبنا و اصول بستگی دارد، پس هر اندازه مبنا استوار و پایدار باشد، اهمیت و ارزش آن نظریه نیز دو چندان می‌شود، ولی سستی و ضعف مبانی باعث تزلزل اندیشه و نظریه می‌شود. بنابراین، اگر ایده‌ی اسلام ناب محمدی از سوی امام و اقبال تنها راه نجات بشریت معرفی می‌شود که پاینده‌ترین و استوارترین راه‌حل بحران‌ها و مشکلات جامعه‌ی بشری برای همیشه است، باید مبانی آن نیز پاینده و محکم باشند و هیچ تزلزلی در آنها وجود نداشته باشد یا به عبارت دیگر، آن مبنا نیز باید ناب و خالص باشد. اینک به عمده‌ترین اصول و مبانی امام و اقبال که براساس آن خواستار تحقق اسلام ناب محمدی در جامعه‌ی مسلمانان و جامعه‌ی بشریت هستند، می‌پردازیم.

توحید

یکی از عمده‌ترین مبنای اسلام ناب در اندیشه‌ی این «امام امت» و آن «حکیم امت»، التزام به توحید عملی است. آنها همه‌ی حرکات، تصمیم‌ها و کارهایشان در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و شئون زندگی فردی و اجتماعی‌شان را بر شالوده‌ی اصل بی‌دلیل و بی‌نظیر دینی «توحید» شکل می‌دادند و برای این اصل اساسی و بنیادی دین اسلام، در همه‌ی زمینه‌ها نقشی تعیین‌کننده قائل بودند. امام بر مبنای توحید و اندیشه‌ی توحیدی ناب، حتی توانست شالوده‌ی یک انقلاب دینی بی‌نظیر دوران معاصر را به ثمر برساند و حکومت اسلامی تشکیل دهد و در پرتو تعالیم اسلام ناب محمدی، به آرمان‌های الهی دست یابد. وی به استناد به آیه‌ی 46 سوره‌ی سباء که می‌فرماید: «بگو، شما را تنها به یک چیز اندرز می‌دهم و آن اینکه: دو نفر با یک نفر برای خدا قیام کنید، سپس بیندیشید»،[18] قیام‌لله را یگانه راه اصلاح جهان می‌بینید و معتقد است خدای متعال در این آیه از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده است. آری! قیام برای خداست که ابراهیم خلیل‌الرّحمن را به منزل خلت رساند و از جلوه‌های گوناگون عالم طبیعت رهاند. قیام برای خداست که موسی کلیم‌الله را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرد و همه‌ی تاج و تخت آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب کشاند. قیام‌لله است که خاتم‌النبیین(ص) را به تنهایی بر همه‌ی عادت‌ها و عقاید جاهلیت، غلبه داد و بت‌ها را از خانه‌ی خدا برانداخت و توحید و تقوا جایگزین آن ساخت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قرب قوسین او ادنی رساند.[19]

اقبال نیز از مسلمانان خواستار التزام عملی به توحید است و بنیان اصلی زندگانی بشریت را اصل توحید قرار می‌دهد. وی می‌فرماید: «اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است، نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را و چون خدا بنیان روحانی نهایی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبیعت مثالی است».[20] ایشان نیز همانند امام بر این باور است که هر نوع انقلابی در زندگی بشر باید براساس توحید صورت بگیرد و ثمره‌ی توحید را در سه اصل اساسی بشریت خلاصه می‌کند که جز به وسیله‌ی دولت اسلامی در جامعه‌ی بشریت قابل اجرا نیستند: «جوهر توحید به اعتبار اندیشه‌ای که کارآمد است، مساوات، مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت از لحاظ اسلام، کوششی است برای آنکه این اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی، مکانی درآید و در یک سازمان بشری محقق شود».[21] اقبال شیفته‌ی توحید است. به نظر وی، وحدت اندیشه و عمل مسلمانان از توحید سرچشمه می‌گیرد. توحید نظری باعث توحید عملی می‌شود و در نتیجه، ملت را قدرت و عظمت عطا می‌کند. اگر مسلمانان توحید و کلمه‌ی «لا‌اله‌الا‌الله» را درست ادراک کنند، می‌توانند بر جهانیان سروری و امیری کنند.

لا اله سرمایه ما اسرار ما

رشته‌اش شیرازه افکار ما

حرفش از لب چون به دل آید همی

زندگی را قوت افراید همی[22]

پس مقصود از حرف لا اله، گفتار نیست، بلکه کردار طبق فرهنگ لا اله است.

این دو حرف لا اله گفتار نیست

لا اله جز تیغ بی‌زنهار نیست

زیستن با سوز او قهاری است

لا اله ضرب است و ضرب کاری است

مهر و مه گردد ز سوز لا اله

دیده‌ام این سوز را در کوه و که

لا اله گویی بگو از روی جان

تا ز اندام تو آید بوی جان

ای پسر ذوق نگه از من بگیر

سوختن در لا اله از من بگیر[23]

تا عصای لا اله به دست

هر طلسم خوف را خواهی شکست[24]

اعتبار از لا اله داریم ما

هر دو عالم را نگه داریم ما[25]

امام امت در پاسخ خبرنگاری که از وی درباره‌ی عقاید دینی پرسیده بود، اصل توحید را منشأ همه اعتقادات دانست، فرمود: «ریشه و اصل همه‌ی عقاید و مهم‌ترین و با‌‌ارزش‌ترین اعتقادات ما، اصل توحید است. مطابق این اصل، ما معتقدیم که خالق و آفریننده‌ی جهان و همه‌ی عوامل وجود و انسان، فقط ذات مقدس خدای تعالی است که از همه‌ی حقایق، مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز».[26] همچنین، با تکیه بر توحید و محوریت آن در عرصه‌های گوناگون زندگی، آن را به عنوان اساسی‌ترین هدف بعثت انبیاء معرفی می‌کند: «آنچه انبیا برای آن مبعوث شده بودند و همه‌ی کارهای دیگر، مقدمه‌ی آن است. بسط توحید و شناخت مردم از عالم است...»[27] و «تمام مقاصد انبیاء، برگشتن به یک کلمه است و آن معرفه‌الله است».[28] اقبال نیز اصل اساسی همه‌ی چیزها را توحید قرار می‌دهد و معتقد است: «این فرهنگ جدید(اسلام) پایه‌ی وحدت جهانی را بر اصل(توحید) بنا نهاد».[29] و «اسلام به عنوان دستگاه حکومت، وسیله‌ای عملی است برای آنکه اصل توحید را عامل زنده‌ای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد».[30] و تأکید دارد که همه‌ی مسلمانان باید نسبت به یکدیگر عواطف انسانی و مسلمانی‌شان را بروز دهند. توحید را به منزله‌ی روح در جسم ملت و امت اسلامی توصیف کنند. اگر مسلمان توحید را درست درک کند، می‌تواند جهان هستی را به زانو درآورد، چه رسد به شرق و غرب.

ذره‌ها از یک نگاهی آفتاب

یک نگه شو تا شود حق بی‌حجاب

یک نگاهی را به چشم کم مبین

از تجلی‌ها توحید است این

ملتی چون می‌شود توحید مست

قوت و جبروت می‌آید به دست

روح ملت از وجود انجمن

روح ملت نیست محتاج بدن[31]

امام، تفکر توحیدی را منشأ و مبنای پیدایش انقلاب اسلامی می‌داند و معتقد است: در سایه‌ی توحید، انسان از غیر الله بریده و همه‌ی امتیاز شخصی و... لغو می‌شوند و همه‌ی روابط و ضوابط بر پایه‌ی آن استوار می‌شوند. «انقلاب اسلامی بر مبنای اصل توحید استوار است که محتوای این اصل در همه‌ی شئون جامعه سایه می‌افکند. در اسلام، تنها معبود انسان و بلکه جهان، خداست که همه‌ی انسان‌ها باید برای او یعنی برای رضای او عمل کنند. هیچ چیز و هیچ‌کس را نپرستند. در جامعه‌ای که شخص‌پرستی‌ها، شخصیت‌پرستی‌ها، نفع‌پرستی‌ها، لذت‌پرستی‌ها و هر نوع پرستش محکوم می‌شود و فقط انسان‌ها دعوت می‌شوند به پرستش خدا، در آن صورت، همه‌ی روابط میان انسان‌ها، چه اقتصادی و یا غیر‌اقتصادی در داخل چنین جامعه‌ای و در رابطه‌ی این جامعه با خارج تغییر می‌کند و ضوابط عوض می‌شود. همه‌ی امتیازات لغو می‌شوند. فقط تقوا و پاکی، ملاک برتری است. زمامدار با پایین‌ترین فرد جامعه برابر است. ضوابط و معیارهای متعالی الهی و انسانی، مبنای پیمان‌ها و یا قطع روابط است».[32] اقبال هم براساس همین نظریه‌ی توحید عملی می‌فرماید: این وحدت افکار و الهامات نظری و التزامات عملی آن است که ملت‌ها را زنده نگه می‌دارد و در وجود آنها و به تبع آن، در ملت‌ها باعث انقلاب‌های بزرگ می‌شود. بنابراین، افکار و اندیشه‌هایی که باعث از بین رفتن وحدت یک ملت می‌شود را الهام و اندیشه‌های الحاد‌آمیز می‌داند. در شعری به زبان اردو می‌فرماید: «یک ملت فقط در سایه‌ی وحدت اندیشه‌ها زنده می‌ماند و به همین دلیل، اندیشه‌ای که باعث از بین رفتن وحدت شود، کفر محض است».[33] وی معتقد است که در سایه‌ی توحید، مسلمان از غیر خدا بریده می‌شود و همه‌ی آنان خودی می‌شوند و منکر آن غیر‌خودی، ملت و امت، اندیشه و افکار، ظاهر و باطن و همه‌ی رنگ‌های متنوع مسلمانان در رنگ توحید یکرنگ می‌شود و در نهایت، زبان و قلب و جان‌شان به یک چیز مبدل می‌شود.

 

ملت ما را اساس دیگر است

این اساس اندر دل ما مضمر است

حاضریم و دل به غایت بسته‌ایم

پس ز بند این و آن وارسته‌ایم

رشته این قوم مثل انجم است

چون نگه هم از نگاه ما گم است

تیر خویش پیکان و یک کیشیم ما

یک نما، یک بین، یک اندیشیم ما

مدعای ما مال ما یک است

طرز و اندرز خیال ما یکی است

ما ز نعمت او اخوان شدیم

یک زبان و یک دل و جان شدیم[34]

بنابراین، امام و اقبال، ولایت و سرپرستی زندگی انسان در همه‌ی مراحل را از آن خدا می‌دانند و به هیچ‌وجه سرپرستی غیر الله را قبول نمی‌کنند. انبیا که حاملان پیام اسلام ناب‌اند، به مبارزه با انواع بت‌پرستی‌ها پرداخته‌اند. اسلامی که مبنای آن چنین توحیدی باشد، به هیچ‌وجه طاغوت استعمار، استکبار، استبداد، تحجر، سازشکاری و... را نمی‌پذیرد، بلکه خواستار اجرای قوانین و فرامین الهی در سراسر گیتی است.

سیره‌ی پیامبر اکرم(ص)

یکی دیگر از مبانی اسلام ناب محمدی در اندیشه‌های امام و اقبال، سیره‌ی پیامبر(ص) است. آنها برای بازگشت به اسلام ناب محمدی، از سیره‌ی پیامبراسلام(ص) و شخصیت ناب وی کمک می‌جویند. از آنجا که سراسر زندگی پیامبراسلام(ص) برای مسلمانان حجّت‌ است، سیره‌ی وی می‌تواند شکل واقعی و عملی اسلام ناب باشد. امام، هدف اساسی همه‌ی انبیا را تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام الهی بیان می‌کند و نیز تأکید می‌کند که در سایه‌ی آن می‌خواستند مستضعفین عالم را از طاغوت و مستکبرین زمان رهایی بخشند و در این راه، جانفشانی کردند: «اداره‌ی خداوند متعال بر آن است که با رهبری حکیمانه‌ی انبیای عظام و وارثان آنان، مستضعفین را از قید حکومت طاغوتی آزاد و سرنوشت آنان را به دست خودشان بسپارد» و «اهداف آنان این بوده است که حکومت الله را استقرار بخشند».[35] بنابراین، «تا آخرین لحظات پر برکت زندگی خود، در راه آن، با همه‌ی توان، فداکاری و ایثار فرمود... و به همین دلیل ما نیز که خود را پیرو آنان و امّت محمد(ص) می‌دانیم، باید به آنان اقتدا کنیم».[36] امام معتقد است سیره‌ی پیامبرگرامی(ص) ما بیانگر عینیت دیانت و سیاست است و این یکی از روشن‌ترین ویژگی‌های اسلام ناب محمدی است. «پیامبر اسلام دستش را دراز کرده بود، در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت می‌کرد به اسلام و دعوت می‌کرد به سیاست اسلامی و حکومت تشکیل داد و خلفای بعد، حکومت تشکیل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا وقتی که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توأم بودند».[37] اقبال نیز شیفته‌ی پیامبراسلام(ص) است. وی معتقد است که انحطاط مسلمانان عصر کنونی به خاطر آن است که آنها از سنت پیامبر(ص) فاصله گرفته‌اند؛ زیرا سنت و شعار پیامبر(ص) رمز بقای ملت اسلامی بوده است، ولی مسلمانان این رمز را از دست داده‌اند.

تا شعار مصطفی از دست رفت

قوم را رمز بقاء از دست رفت[38]

امام، مهم‌ترین فلسفه‌ی تشکیل حکومت اسلامی از سوی پیامبر اسلام را ابلاغ اسلام ناب معرفی می‌کند: «قیام و حرکت پیامبر در تشکیل حکومت برای آن بود که بتواند اسلام را به مردم ابلاغ کند و آنان را به سوی توحید دعوت کند».[39] بنابراین، «... ما هم به تبع از نبی‌اکرم قیام کردیم، برای اینکه ملت محروم را به کمال لایق خودشان برسانیم».[40] و «می‌خواهیم اسلام را، لااقل، حکومتش را به یک نحوی که به حکومت اسلام در صدر اسلام شباهت داشته باشد، اجرا بکنیم».[41] وی لزوم پای‌بندی به اسلام را در اجرای دستورات اسلام ناب معتقد است: «ما که به ولایت معتقدیم باید به ضرورت تشکیل حکومت معتقد باشیم و باید کوشش کنیم که دستگاه اجرای احکام و اداره‌ی امور برقرار شود. مبارزه در راه تشکیل حکومت اسلامی لازمه‌ی اعتقاد به ولایت است. باید کوشش کنیم که دستگاه اجرای احکام و اداره‌ی امور برقرار شود».[42] ایشان کسانی را که به تفکیک دین و سیاست قائل‌اند، سخت نکوهش می‌کند: «باید به این نادانان(که جدایی دین از سیاست را تفوه می‌کنند) گفت که قرآن کریم و سنت رسول‌الله، آنقدر که در حکومت و سیاست احکام دارند، در سایر چیزها ندارند».[43] امام خمینی(ره) در پاسخ به این افراد که تا چند منزلی اسلام پیش می‌آیند، اعلام می‌کند: «فریاد برائت از مشرکان در مراسم حج و این یک فریاد سیاسی عبادی است که رسول‌الله به آن امر فرمود: حال باید به آن آخوند مزدور که فریاد مرگ بر امریکا و اسرائیل و شوروی را خلاف اسلام می‌داند گفت: تأسی به رسول‌الله و امر خداوند را تخطئه می‌کنید و تأسی آن بزرگوار و اطاعت فرمان حق‌تعالی را برخلاف می‌دانید و مراسم حج را برائت از کفار تنزیه می‌کنید و اوامر خدا و رسول را برای منافع دنیایی خود به طاق نیسان می‌سپارید و برائت و نفرین را نسبت به دشمنان اسلام و محاربان با مسلمانان و ستمگران بر مسلمانان، کفر می‌دانید».[44] در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسول‌اکرم(ص) سربلند است که غل و زنجیرهای بردگی غیر الله را بکشند و حاکمان زر و زور را به خاک مذلت بکشاند و به مسند آزادی برسند. اگر چنین صفاتی در یک فرد مسلمان پیدا شود، در آن صورت می‌تواند ادعای پیروی از پیامبر محمد(ص) را داشته باشد، وگرنه ادعای پیروی برای وی شایسته نیست.

تا غلامم در غلامی زاده‌ام

ز آستان کعبه دور افتاده‌ام

چون به نام مصطفی خوانم درود

از خجالت آب می‌گردد وجود

عشق می‌گوید که ای محکوم غیر

سینه تو از بتان مانند دیر

تا نداری از محمد رنگ و بو

از درود خود میالا نام او

از قیام بی‌حضور من مپرس

از سجود بی‌سرور من مپرس

جلوه حق گر چه باشد یک نفس

قسمت مردان آزاد است و بس

مرد آزادی چو آید در سجود

در طوافش گرم رو چرخ کبود

ما غلامان از جلالش بی‌خبر

از جمال لازوالش بی‌خبر

از غلامی لذت ایمان مجو

گر چه باشد حافظ قرآن مجو

مؤمن است و پیشه او آزری است

دین و عرفانش سراپا کافری است[45]

رمز رسیدن به این مراحل را گوش جان سپردن به پیام ناب حضرت پیامبراسلام(ص) می‌داند و آن امر «فارغ از ارباب دون‌الله» شدن است.

تا کجا طواف چراغ محفلی

ز آتش خود سوز اگر داری دلی

چون نظر در پرده‌های خویش باش

می‌پر و اما به جای خویش باش

در جهان مثل حجاب ای هوشمند

راه خلوت خانه بر اغیار بند

فرد‌فرد آمد که خود را وا شناخت

قوم‌قوم آمد که جز با خود نساخت

از پیام مصطفی آگاه شو

فارغ از ارباب دون‌الله شو[46]

آن کسی که خویش را نجات دهد و به پیام ناب پیام‌‌آور دل بسپارد، می‌تواند بر جهانیان سروری کند.

خدا آن ملتی را سروری داد

که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد

که دهقانش برای دیگران کشت[47]

به نظر اقبال، هر نوع قدرت، استحکام و پایداری امت مسلمانان، به خاطر وجود مقدس آن حضرت است.

قوم را سرمایه قوت از او

حفظ سر وحدت ملت از او[48]

پس با توجه به مطالب پیش گفته به این نتیجه می‌رسیم که رسیدن به این استحکام و قدرت و سروری جهان، جز در سایه‌ی دولت اسلامی ممکن نخواهد بود. علاوه بر آن، پیروی از سیره‌ی رسول در همه‌ی زمینه‌ها لازم و ضروری است که این همان پیاده کردن اسلام ناب در عرصه‌های مختلف زندگی است.

قرآن و اهل‌بیت(ع)

یکی دیگر از مبانی فکری و عقیدتی ایده‌ی اسلام ناب محمدی امام و اقبال را باید در ثقلین مطهرین جست‌وجو کرد. به نظر می‌رسد یکی از پایه‌های اساسی بازگشت به اسلام ناب محمدی، قرآن و اهل‌بیت اطهار(ع) هستند. امام درباره‌ی قرآن که باید در متن زندگی باشد، ولی متروک شده است، می‌فرماید: قرآن مهجور گردیده است... آن کتاب زندگی و کمال و جمال، در حجاب‌های خود ساخته‌ی ما پنهان شده است و این گنجینه‌ی اسرار آفرینش در دل خروارها خاک کج‌فکری‌های ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و هدایت و زندگی و فلسفه‌ی زندگی‌ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است.[49] درد ‌دل امام همین است که مسلمانان نه معرفت کافی نسبت به آن دارند و نه بهره‌ای کافی از این کتاب برده‌اند، در حالی که همه‌ی نیازهای مادی و معنوی بشر در این کتاب ناب نهفته است: «در قرآن همه چیز است، ولی مع‌الأسف ما استفاده از آن نکرده‌ایم و مسلمانان مهجورش کردند؛ یعنی استفاده‌ای که باید از آن بکنند، نکردند. باید مردم را توجه داد.»[50] در کلام اقبال لاهوری نیز قرآن به عنوان نماد اسلام راستین محسوب می‌شود. وی معتقد است که قرآن یکی از شاخص‌های اسلام ناب محمدی است، ولی مسلمانان این عامل حیات بشری را کنار گذاشته است و اگر جامعه‌ی بشری می‌خواهد بر مشکلات خویش فائق آید، باید به اسلام راستین که یکی از پایه‌های اساسی آن، کتاب ناب و خالص است، برگردد.

وی خطاب به مسلمانان می‌گوید: مای مسلمان! تو اسیر اندیشه‌ی دیگران شده‌ای و از قرآن کریم بهره‌ای نمی‌بری! با قرآنی که مصدر حیات و سرچشمه‌ی قدرت و نیروی تو است رابطه‌ای نداری، مگر وقتی که مرگت فرا می‌رسد آنگاه سوره‌ی(یس) را می‌خوانی تا به آسانی بمیری. شگفتا! آن کتابی که نازل شده تا به تو زندگی و نیرو بخشد، در موقعی تلاوت می‌شود که می‌خواهی به سهولت و بی‌زحمت بمیری».[51] امام معتقد است: «قرآن یک سفره‌ی گسترده‌ای است که همه از آن استفاده می‌کنند، ولی هر کس به وضعی استفاده می‌کند».[52] وی این کتاب را برای رشد و هدایت بشریت معرفی می‌کند که «آن برای رشد جهانیان و نقطه‌ی جمع همه‌ی مسلمانان بلکه عالیه‌ی بشری از مقام شامخ احدیت به کشف نام محمدی(ص) تنزل کرد که بشریت را به آنچه باید برسند، برساند.[53] بدان که این کتاب شریف، چنانچه خود بدان تصریح فرموده، کتاب هدایت و راهنمای سلوک انسانیت و مربی نفوس و شفای امراض قلبیه و نور‌بخش سیر الی‌الله است.[54] کتابی است که آدمی باید از اینجا تا آخر دنیا تا آخر مراتب حرکت بکند. یک همچون کتابی است که هم معنویات انسان را درست می‌کند و هم حکومت را درست می‌کند. همه چیز توی قرآن هست.[55]  کتاب تعمیر مادیّات نیست، همه چیز است. انسان را به تمام ابعاد تربیت می‌کند، مادیات را در پناه معنویات قبول دارد و مادیات را تبع معنویات قرار می‌دهد.[56] ما یک همچون کتابی داریم که مصالح شخصی، مصالح اجتماعی، مصالح سیاسی، کشور‌داری و همه چیزها در آن هست.[57] قرآن مشتمل بر همه‌ی معارف است و همه‌ی مایحتاج بشر است».[58] به نظر اقبال، برای تنظیم نظام زندگی فردی و اجتماعی یک ملت، قانون و کتاب آیین‌ساز نقش اساسی دارد. اگر ملتی می‌خواهد استوار بماند، باید برای بقای خویش آیین و قانونی بر مبنای حق داشته باشد که باعث ایجاد یک نظام محکم و پایدار می‌شود.

ملت از آیین حق گیرد نظام

از نظام محکمی خیزد دوام[59]

ولی شرط اساسی عمل و پای‌بندی به آن، قانون است وگرنه در غیر این صورت، آن ملت در هم می‌شکند.

ملتی را رفت چون آیین ز دست

مثل خاک اجزای او از هم شکست[60]

بنابراین، اقبال به همه‌ی امت مسلمان گوشزد می‌کند که به کتاب و آیین خویش عمل کنند و اگر می‌خواهند حقیقت مسلمانی و حقانیت امت مسلمان را که جز اسلام ناب محمدی نیست، استوار سازند، باید به کتاب ناب الهی عمل کنند. به نظر وی، قرآن همانند روح در پیکر امت اسلامی است و حیات و بقای آن، به همین آیین زندگی بستگی دارد و حقیقت اسلام ناب نیز همین است.

هستی مسلم ز آیین است و بس

باطن دین نبی این است و بس

برگ گل شد چون ز آیین بسته شد

گل ز آیین بسته شد گل دسته شد[61]

از یک آیینی مسلم زنده است

اعتصامش کن که حبل‌الله او است[62]

گر تو می‌خواهی مسلمان زیستن

نیست ممکن جز به قرآن زیستن[63]

امام معتقد است برای دریافت حقیقت اسلام ناب باید به مفسران این کتاب رجوع کرد که متأسفانه در طول تاریخ آنها را از صحنه کنار گذاشتند. وی می‌نویسد: «از جمله مسائل اسف‌انگیزی که باید برای آن خون گریه کرد» کنار نهادن «مفسران حقیقی و قرآن آشنایان به حقایق است که سراسر قرآن کریم را از پیامبر(ص) دریافت کرده بودند». اقبال نیز معتقد است که این قانون الهی در کالبد و روح اهل‌بیت(ع) تجلی یافته است. بنابراین، شناخت و معرفت آن منوط به این است که در معرفت اهل‌بیت(ع) کوشا باشیم و تا زمانی که صفات آنها در وجود ما وارد نشود، نمی‌توان ادراک و فهم درستی از قرآن داشته باشیم.

الله ‌الله بای بسم‌الله پدر

معنی ذبح عظیم آمد پسر

رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او شعله‌ها اندوختیم

در میان امت کیوان جناب

همچو حرف قل‌هواله در کتاب[64]

وی نیز حضرت زهرای مرضیه را برای زنان مسلمان، الگوی کامل قرار می‌دهد و معتقد است برای پرورش بیرق‌داران اسلام ناب محمدی همچون حسن و حسین(ع) الگو‌گیری از سیرت حضرت فاطمه(ع) لازم و ضروری است.

سیرت فرزندها از امهات

جوهر صدق و صفا از امهات

مزرع تسلیم را حاصل بتول

مادران را اسوه کامل بتول[65]

به نظر اقبال، ساده‌زیستی و فقر واقعی مسلمانان را باید سیره‌ی حیدر و صفدر و حسین جست‌وجو کرد.

فقر عریان گرمی بدر و حنین

فقر عریان بانگ تکبیر حسین

گرمی هنگامه بدر و حنین

حیدر و صدیق و فاروق و حسین

در نوای زندگی سوز از حسین

اهل حق حریت آموز حسین

 

امام معتقد است تعلیمات اصیل اسلام، در نهضت حسینی بروز کرده است که قیام و مبارزه علیه استعمارگران را به ما یاد می‌دهد: «محرم ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سروران اولیای ظالم و شکستن ستمکار را به فدایی دادن و فدایی شدن دانست و این خود سرلوحه‌ی تعلیمات اسلام است برای ملت ما تا آخر دم».[66] اقبال نیز مسلک شبیری و مکتب ناب فکری حسینی را دوری از عزلت‌نشینی، خانقاهی و پیکار با منکرات و فائق آمدن بر مشکلات گوناگون ابعاد زندگی اجتماعی و فردی انسان معرفی می‌کند «ای علمای اسلام! از خانقاها بیرون بیایید و سنت حسینی را ادا کنید که تنهایی خانقاهی چیزی جز اندوه و غم نیست».[67] به نظر اقبال، حقیقت ایمان در اعتقاد راسخ به تعلیم قرآن و سیره‌ی پیامبراکرم(ص) و جانشینان وی است. مؤمن اگر علوی صفت و حسینی سیرت نباشد، نمی‌تواند خود را پیرو واقعی پیامبراکرم(ص) بداند. آزادی حقیقی در عمل رسول‌خدا(ص) علی(ع) و اولاد وی متجلی است.

 

از دم سیراب آن امی لقب

لاله رستاز ریگ صحرای عرب

حریت پرورده آغوش اوست

یعنی امروز امم از دوش اوست

او دلی در پیکر آدم نهاد

او نقاب از طلعت آدم گشاد

گرمی هنگامه‌ی بدر و حنین

حیدر و صدیق و فاروق و حسین[68]

حیات اسلامی در نظر اقبال، در پیروی از سیره‌ی امام علی(ع) است که با پنجه‌ی حیدری، قلعه‌ی خیبر می‌گشاید.

می‌شناسی معنی کرار چیست؟

این مقامی از مقامات علی است

امتان ار در جهان بی‌ثبات

نیست ممکن جز به کراری حیات

وی حیات خویش را نیز مدیون محبت امام علی(ع) و اولاد طاهرین وی می‌داند.

مسلم اول شه مردان علی

عشق را سرمایه ایمان علی

از ولای دودمانش زنده‌ام

در جهان مثل گهر تابنده‌ام

پس به نظر امام و اقبال تا زمانی که مسلمانان به قرآن صامت و ناطق تمسک نجویند و با تعالیم و آموزه‌های آن عرصه‌های گوناگون زندگی خویش را تطبیق ندهند، نمی‌توانند به آن «اسلام ناب» که از سوی حقیقت ناب(خدا) به شخصیت ناب حضرت محمد(ص) ارزانی شده بود، دست یابند. بنابراین، مسلمانان باید اسلام ناب را در قرآن و حافظان و مفسران واقعی آن جست‌وجو کنند. بهترین راه رسیدن به آن، تأسی از سیره‌ی اهل‌بیت است که جلوه‌ی روشن و تفصیل عملی از کتاب الهی‌اند.

جامعیت دین

یکی دیگر از منشأ و ریشه‌های اسلام ناب محمدی، خود جامعیت اسلام است. امام و اقبال به حضور دین در همه‌ی صحنه‌های زندگی فردی و اجتماعی و... اعتقاد دارند و براساس این باور، پیوسته تأکید می‌ورزند که اسلام، دین جامع و کامل است و در همه‌ی شئون زندگی و قلمرو حیات مادی و معنوی انسان، دخالت کرده است و برنامه و راه‌حل ارائه کرده است. امام معتقد است: «مسلک‌های توحیدی و ادیان آسمانی به همه‌ی ابعاد بشر کار دارند. از پیش از تولد نوزاد انسانی، نسبت به نظام تشکیل خانواده و چگونگی تربیت او تا دیگر ابعاد زیست او در جهان برنامه دارد...[69] اسلام برای این انسان و همه چیز یعنی از طبیعت یا ماورای طبیعت تا عالم الوهیت، مراتب دارد. اسلام، تز دارد. برنامه دارد. اسلام می‌خواهد انسان را یک انسانی بسازد جامع، یعنی رشد به آن‌طور که هست بدهد. حظ طبیعت دارد رشد طبیعی به او بدهد، حظ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد، حظ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد، حظ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد، حظ الوهیت دارد، رشد الوهیت به او بدهد. همه‌ی خطوطی که انسان دارد و به طور نقص است، الان نرسیده است، ادیان آمده‌اند که این میوه‌ی نارس را رسیده‌اش کنند، این میوه‌ی ناقص را کامل کنند...».[70]

اقبال نیز به این مطلب اشاره می‌کند: «اسلام یک دین جامع است. اسلام برخلاف بقیه‌ی مذاهب، برای هر بعد از ابعاد زندگی حکمی صادر کرده است. اسلام هیچ امری از امور مسلمانان را چه فردی باشد و چه اجتماعی، از نظر دور نمی‌دارد».[71] امام با عمل و بیان خود، نشان می‌دهد اسلام همواره به سرنوشت زندگی مردم و دنیای آنان توجه داشته و دارد؛ یعنی اسلام و قرآن کریم آمدند که انسان را به همه‌ی ابعادی که انسان دارد بسازند و او را تربیت کنند.[72] اقبال اسلام را بالاتر از یک دین، به عنوان یک روش و متد معرفی می‌کند؛ روش مبارزه‌ی انسان با طبیعت و همه‌ی تصورهای غلط جهان قدیم: «اسلام از لحاظ مفهوم قدیمی اصطلاح، یک دین نیست، بلکه یک روش است. روشی چنان آزاد که مبارزه‌ی بشر با طبیعت در آن تشویق می‌شود. در حقیقت این مبارزه علیه همه‌ی تصورهای دنیای قدیم راجع به زندگی می‌شود...».[73] وی معتقد است، دین جزمی‌گری، تشریفات و کاهن‌بازی نیست، بلکه کشف حقیقی انسان است: «دین در تجلبات برتر خود، نه جزمی‌گری و تعبد است، نه تشریفات و نه کاهن‌بازی...[74] اسلام کشف حقیقی انسان است»[75] و در مثنوی مسافر خویش، درباره‌ی چیستی دین می‌فرماید:

چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش

زندگی مرگ است بی‌دیدار خویش

به نظر اقبال، دین نوعی تعبیر از تمام وجود انسان است. بنابراین، قابل تجزیه نیست و نمی‌توان یک جزء را گرفت و دیگری را دور ریخت. باید به همه‌ی آن عمل شود: «اسلام، حقیقت واحد غیرقابل تجزیه‌ای است»[76] و «دین ... نه فکر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد. بیان و تعبیری از تمام وجود آدمی است».[77] پس با توجه به این جامعیت، دین باید در همه‌ی عرصه‌های زندگی بشر، حضور فعال داشته باشد. نمی‌توان آن را در حاشیه‌ی زندگی قرار داد. بنابراین، واقعیت اسلام ناب محمدی نیز همین است که باید در متن زندگی یک بشر، حضور فعال داشته باشد. با توجه به مبانی بررسی شده، به این نتیجه می‌رسیم که در اندیشه‌های امام و اقبال، اسلام ناب محمدی دارای اساس و پایه‌های محکم و لا‌یتغیری است که اساسی‌ترین اصل آن توحید است و توحید به منزله‌ی سرچشمه و منبع دیگر مبنا، همچون سیره‌ی پیامبر و اهل‌بیت، قرآن و دین است. بنابراین، هدف و غایت همه‌ی اینها این است که پرچم کلمه‌ی «توحید» یا به عبارت دیگر، همان «اسلام ناب» را در سراسر گیتی به اهتزاز درآورند تا جامعه‌ی بشری در سایه‌ی این پرچم توحید، از غیر الله ببرد و زنجیرهای استعمار و استکبار را بشکند و آزادی معنوی و مادی را اکتساب نماید.

 

فصل دوم: ویژگی‌های اسلام ناب

پس از اینکه به مهم‌ترین مبانی امام و اقبال درباره‌ی اسلام ناب دست یافتیم، اینک نوبت به بررسی ویژگی و خصوصیات آن می‌رسد که از لوازمات این مبانی است. براساس این ویژگی‌ها می‌توان اسلام ناب را از غیر‌ناب جدا و تفکیک کرد. آنها به نوبه‌ی خود، برای اسلام ناب محمدی ویژگی‌هایی بیان می‌کنند که ثمره‌ی آن استقلال و آزادی بشریت از یوغ بردگی و اسارت مادی و معنوی جهان و جهانخواران و استعمارگران است. امام معتقد است: «اسلام ناب محمدی(ص) اسلام ائمه‌ی هدی(ع)، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها، کوبنده‌ی سرمایه‌داری مدرن و کمونیسم خون‌آشام، نابود‌کننده‌ی اسلام رفاه و تجمل و اسلام التقاط و اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی‌درد و در یک کلمه، اسلام آمریکایی است...»[78] امام همیشه در کلام خویش، اسلام ناب محمدی را اسلام فقرا، رنجدیده‌ها، ستم‌کشیده‌ها و... معرفی می‌کند: «اسلام ناب محمدی(ص) طعم فقر را چشیده، مدافع پا برهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنج‌دیدگان تاریخ، اسلام عارفان مبارزه‌جو، اسلام پاک طینتان عارف است...».[79]

وی معتقد است، وظیفه‌ی کنونی ما باید تفکیک اسلام ناب از اسلام‌های دیگر باشد: «باید تلاش کنیم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای تقدس مآبی و تحجر‌گرایی اسلام آمریکایی جدا کرده و به مردم مستضعفمان نشان دهیم».[80] اقبال نیز معتقد است اسلام ناب و واقعی، در عصر کنونی یافت نمی‌شود. بنابراین، با سیری در صدر اسلام، خاک‌نشینان، عارفان شبانگاهی، عاشقان پیامبر، راستگویان و فقیر‌نشینان آن روزگار را به عنوان علمدار واقعی اسلام اصیل و ناب معرفی می‌کند و نیز امام علی(ع)، حسین(ع)، ابوذر، سلمان و دیگر صحابه پیامبر را به عنوان نمادهای اسلام ناب محمدی معرفی می‌کند و در پی آن است تا همان ذوق و یقین و فقر و ناله‌ای سحرگاهی را در میان مسلمان عصر خویش نیز ایجاد کند. به نظر وی «مسلمانان مالک اندیشه‌ها و کمال مطلوب‌های نهایی مطلق مبتنی بر وحی می‌باشند که چون از درونی‌ترین ژرفنای زندگی بیان می‌شود، به ظاهری بودن صوری آن رنگ باطنی می‌دهد... بسیار شایسته است که مسلمان امروز وضع خود را بشناسد و زندگی اجتماعی خود را در روشنی اصول اساسی بنا کند و از هدف اسلام که تاکنون به صورت جزئی آشکار شده، آن دموکراسی روحی را که غرض نهایی اسلام است، بیرون بیاورد و به کامل کردن و گستردن آن بپردازد».[81] اقبال بر این باور است که «بشریت امروز نیازمند سه چیز است: تعبیر روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند.»[82] به نظر وی، چنین نیازمندی‌ها را فقط دین اسلام می‌تواند برآورده کند و چنین اسلامی همان اسلام راستین است که در کلام امام، به صراحت «اسلام ناب» تعبیر می‌شود.

عینیت دین و سیاست

یکی از عمده‌ترین ویژگی‌های اسلام ناب محمدی، عینیت دین و سیاست است. این نکته به نوبه‌ی خود بسیار اهمیت دارد. امام و اقبال به شدت به عینیت دین و سیاست معتقدند. امام مقوله‌ی تفکیک دین و سیاست را به خاطر عدم معرفت اسلام می‌داند: «این معنا را که کسی بگوید اسلام به زندگی چه کار دارد، این جنگ با اسلام است. این نشناختن اسلام است. اسلام با سیاست‌ چه کار دارد، این جنگ با اسلام است».[83] وی معتقد است حتی سیاست‌های مدرن نیز از اسلام سرچشمه می‌گیرد: «والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کرده‌اند. سیاست مدرن از اسلام سرچشمه می‌گیرد...».[84] به نظر ایشان، تفکیک دین از سیاست، کید دشمنان دین است و منحصر کردن اسلام به مسائل عبادی صرف و دعا و... همان کاری است که با آیین مسیحیت کرده‌اند: «یکی از بدترین چیزی که از اجانب در میان مردم و در میان خود ما القا کردند، این است که اسلام برای این است که ما همان عبادت بکنیم، چنان که مذهب مسیح را هم مسخ کردند، مذهب مسیح مسخ شد. مسیح هرگز نمی‌شود که دعوتش این باشد که فقط عبادت بکنید، ظلم را بگذارید به کار خودشان. این نمی‌شود، نبی نمی‌تواند این‌طور باشد، مسخ شده است. اینها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلین مسخ کردند. اسلام را به صورت دیگری نشان دادند و این از کیدهایی بود که با نقشه‌ها پیاده شده است و ما خودمان هم باور کردیم، آخوند را به سیاست چه؟ حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سیاست چه؟ «ساسه‌العباد» در دعای جامعه، زیارت جامعه است... چطور امام(ع) را به سیاست آره، اما آخوند را به سیاست نه...».[85]

اقبال نیز معتقد است عینیت دین و سیاست از ضرورت‌های دینی ماست و پیام وحی آسمانی نیز همین است: «قرآن ضروری می‌بیند تا دین و دولت، اخلاق و سیاست را در یک وحی با هم پیوند دهد...».[86] به نظر وی، دین و دنیا، معنا و ماده‌ی جدا و مجزای از یکدیگر نیستند، بلکه یک حقیقت‌اند. در اسلام دین و دنیا دو ناحیه‌ی مجزای از یکدیگر نیستند، بلکه دین، حقیقت واحد غیر‌قابل تجزیه است: «در اسلام یک حقیقت واحد وجود دارد که چون از یک دیدگاه به آن نظر شود، دستگاه دینی است و چون از دیدگاه دیگری دیده شود، دستگاه حکومت است. این درست نیست که گفته شود دستگاه دین و دولت دو جانبه یا دو روی یک چیز‌اند. اسلام حقیقت واحد غیر‌قابل تجزیه است که بنا بر آنکه نقطه تغییر کند، این یک می‌شود و یا آن یک».[87] ایشان، در اشعاری به زبان اردو می‌فرماید: مذهب را نمی‌توان از سیاست جدا کرد، چه جمهوریت باشد و چه سلطنت. چون در صورت تفکیک این دو از هم، جز چنگزی، سفاکی و خونریزی چیزی باقی نمی‌ماند.[88]

امام از قول حضرت امیر(ع) هدف حکومت اسلامی را اجرای حق و نابودی باطل قلمداد می‌کند «حکومت برای هدف‌های عالی؛ یعنی برای اجرای حق و از بین بردن باطل است، نه برای به دست آوردن منصب و مقام».[89] بنابراین، «عهده‌دار شدن حکومت فی حد ذاته شأن و مقامی نیست، بلکه به وسیله‌ی انجام وظیفه‌ی اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه‌ی اسلام است».[90] علامه اقبال نیز برای احیای کلمه‌ی توحید که همان اجرای حق و نابودی باطل است، تشکیل حکومت اسلامی را امری ضروری و لازم می‌داند. از نظر وی، حکومت برای احیای فرهنگ توحیدی وسیله‌ی عملی است؛ یعنی اگر حکومت مقتدر الهی وجود نداشته باشد، احکام توحیدی از سوی دشمنان توحید منزوی و گوشه‌گیر می‌شوند و حتی از بین بروند. اسلام به عنوان دستگاه حکومت، وسیله‌ای عملی است برای آنکه اصل توحید را عامل زنده‌ای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد. اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است، نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را و چون خداوند، بنیان روحانی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است. بنابراین، یکی از روشن‌ترین ویژگی‌های اسلام ناب این است که دین و سیاست را از یکدیگر جدا نکنیم، بلکه دین را عین سیاست بدانیم.

قیام علیه مستکبران و حمایت از مستضعفان

یکی دیگر از مهم‌ترین ویژگی‌های اسلام ناب محمدی در اندیشه‌ی امام و اقبال، قیام علیه باطل و ستمگران و حمایت از مستضعفان و ستمدیدگان است. در بیانات و نامه‌های امام، نمونه‌های زیادی در این‌باره وجود دارد؛ مثل: دعوت مسلمانان به قیام علیه استکبار جهانی، دعوت ملت عراق و مصر به قیام، دعوت به قیام علیه اسرائیل(روز قدس)، دعوت علمای اسلام به قیام، دعوت علمای مسیحیت به قیام، دعوت به ظلم‌ستیزی و عدم سازش با ستمگران و... ایشان در یکی از بیانات خویش می‌فرماید: «من با اطمینان می‌گویم اسلام ابر‌قدرت‌ها را به خاک مذلت می‌نشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده‌ی خود را یکی پس از دیگری برطرف و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد».[91] در جای دیگر، قلمرو و حد و مرز قیام اسلامی را مشخص می‌کند: «ما می‌گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم... ما تصمیم داریم پرچم «لا اله‌الا‌الله» را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم».[92] اقبال نیز اسلام راستین و واقعی را اسلامی می‌داند که جوهره‌ی توحید را در دل‌های توحید‌پرستان تجلی دهد و همه نوع شرک و بت‌پرستی در هر قالبی که باشد را محو کند: «اسلام برای مبارزه علیه بت‌پرستی ظهور کرد، ... اسلام نمی‌توانست بت‌پرستی را به هیچ‌وجه تحمل کند. بر عهده‌ی ماست که با همه‌ی صور مختلف بت‌پرستی مبارزه کنیم».[93] امام معتقد است خاصیت اسلام راستین این است که مجاهدت، شهامت و مبارزه علیه زور‌گویی و ستمگری را یاد دهد: «اسلام مکتبی است که انسان‌ها را به گونه‌ای می‌سازد که به جز حق و مبدأ خلق، به هیچ مکتبی تسلیم نشوند و تحت هیچ قدرتی واقع نگردند»[94] و «اسلام مکتبی است که نمی‌گذارد اجانب بر مسلمانان حکومت بکنند، اسلام است که جلوی زور را می‌گیرد، جلوی دیکتاتوری را می‌گیرد».[95]

اقبال نیز معتقد است لازمه‌ی دین ناب محمدی، مجاهد‌پروری است؛ زیرا افق‌هایی که اسلام ناب در آموزه‌های خود پیش روی دینداران می‌نهد، آنها را شجاع بار می‌آورد و جز خوف خدا در دل آنها نمی‌پروراند. مسلمان واقعی اولین درسی که از اسلام ناب می‌گیرد، شهامت و شجاعت در مقابل غیر خدا و تکیه بر قدرت لایزال الهی است.

با تو گویم سر اسلام است شرع

شرع آغاز است و انجام است شرع

ای که باشی حکمت دین را امین

با تو گویم نکته شرع مبین

شرع می‌خواهد که چون آیی به جنگ

شعله گردی و اشکافی کام سنگ

آزماید قوت بازوی تو

می‌نهد الوند پیش روی تو

باز گوید سرمه ساز الوند را

از تف خنجر گداز الوند را

شارع آیین‌شناس خوب و زشت

بهر تو این نسخه قدرت نوشت

از عمل آهن عصب می‌سازدت

جای خوبی در جهان اندازدت

خسته باشی استوارت می‌کند

پخته مثل کوهسارت می‌کند

هست دین مصطفی دین حیات

شرع او تفسیر آیین حیات

گر زمینی آسمان سازد تو را

آنچه حق می‌خواند آن سازد تو را

صیقلش آیینه سازد سنگ را

از دل آهن رباید زنگ را[96]

بنابراین، اسلام ناب محمدی اسلامی است که به انسان شجاعت و شهامت عطا می‌کند، قیام علیه ستمگران و جهانخواران را آموزش می‌دهد و در نتیجه، درس حمایت از مستضعفان را یاد می‌دهد.

اسلام و ساده‌زیستی

امام و اقبال با وجود اینکه معتقدند اسلام در همه‌ی ابعاد زندگی انسان دخالت می‌کند، ویژگی اسلام راستین و ناب را ساده‌زیستی آن می‌دانند. به طوری که ساده‌زیستی را ویژگی همه‌ی مکاتب الهی معرفی می‌کنند. تأکید امام بیشتر به علما و روحانیون و مسئولان و دست‌اندرکاران حکومت اسلامی این بوده است که ساده‌زیستی را حفظ کنند و دنبال رفاه‌زدگی و دنیا‌طلبی نروند.[97] اقبال نیز ساده‌زیستی را یکی از ویژگی‌های عمده‌ی اسلام ناب معرفی می‌کند و معتقد است: این حیدر کرار و سلمان، با وجود اینکه سرور امت اسلامی بودند، ساده‌زیستی را اختیار کردند. آنان سرمایه‌ای جز شمشیر و قرآن نداشتند. بنابراین، بر مسلمانان امروز لازم است که اگر به آن شکوه و عظمت اسلامی می‌خواهند برسند، از رفاه و دنیا‌زدگی بر حذر باشند.

سروری در دین ما خدمت‌گری است

عدل فاروقی و فقر حیدری است

آن مسلمانان که میری کرده‌اند

در شهنشاهی فقیری کرده‌اند

در امارت فقر را افزوده‌اند

مثل سلمان در مدائن بوده‌اند

حکمرانی بود و سامانی نداشت

دست او جز تیغ و قرآنی نداشت

پس، ساده‌زیستی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های اسلام ناب محمدی است. همین ساده‌زیستی است که انسان را از وابستگی‌های دیگر رهایی می‌بخشد و یک مرد مجاهد بار می‌آورد.

ویژگی‌های اسلام غیر ناب

امام و اقبال به شاخص‌ها و ویژگی‌های متعددی اشاره می‌کنند که بیانگر اسلام غیر ناب و یا به عبارت امام خمینی «اسلام‌ آمریکایی» است. امام با قاطعیت و جدیت ویژگی‌های اسلام آمریکایی را معرفی و سپس محکوم می‌کند تا بتوان به اسلام اصیل و ناب محمدی دست یافت، ولی در افکار و اندیشه‌ی اقبال این ‌چنین اسلام را می‌توان به اسلام خانقاهی و صوفی‌گری تعبیر کرد. امام می‌فرماید: «اسلامی وجود دارد که با اسلام ناب در تعارض است و با توجه به آنکه آمریکا مهم‌ترین منشأ فساد در عصر حاضر است، چنین اسلامی مخالف با منافع آنها نیست. از این‌رو، با توسل به چنین اسلامی، نمی‌توان حق مظلومی را از این ظالمان گرفت و از آنجا که کسانی به سراغ چنین اسلامی می‌روند که منفعت شخصی و رفاه فردی را بر مصلحت دین و ملت ترجیح می‌دهند، با وجود این در صورت نشستن بر سریر حکومت جامعه‌ی اسلامی، با احساس کوچک‌ترین خطر، حاصل همه‌ی زحمات ملت را یک شبه بر باد می‌دهند، زیرا آنها هرگز عمق راه طی شده را ندیده‌اند».[98] وی معتقد است حامیان این اسلام باید شناخته شوند و از جامعه‌ی مسلمانان متروک گردند: ما افرادی را که طرفدار اسلام سرمایه‌داری، اسلام مستکبرین، اسلام مرفهین بی‌درد، اسلام منافقین، اسلام راحت‌طلبان، اسلام فرصت‌طلبان و در یک کلمه، اسلام آمریکایی هستند، طرد کرده و به مردم معرفی می‌کنند». اقبال در قصیده‌ای با عنوان «وصیت ابلیس به شاگردان سیاسی‌اش»، سه دستور ابلیس به شاگردانش را چنین بیان می‌کند که بیانگر اسلامی است که امام وی را اسلام آمریکایی معرفی می‌کند:

1. تلاش کنید روح نبوی و محمدی را از کالبد مجاهدی که بر فقر و تنگدستی خود صبر می‌کند، خارج سازید.

2. افکار غربی را در میان عرب‌ها رواج دهید و میراث دینی اهل حرم را از آنها بگیرید تا اسلام را از خاستگاه اولیه‌ی آن(حجاز و یمن) بیرون کنید.

3. افغان‌ها از غیرت دینی برخوردارند، برای از بین بردن این غیرت دینی، طلاب ، علما و رهبران آنها را سرکوب و از وطنشان اخراج کنید.[99]

مهم‌ترین مواردی که به عنوان اسلام غیر ناب و یا اسلام آمریکایی در افکار آن بزرگان معرفی شده‌اند، عبارت‌اند از:

1. اسلام مقدس مآب‌ها؛

2. تفکیک دیانت و سیاست؛

3. اسلام راحت‌طلبان.

اسلام مقدس ‌مآب‌ها

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های اسلام آمریکایی و غیرناب و یا اسلام خانقاهی در افکار امام و اقبال، مقدس مآبی است. از آنجا که این گروه به ظواهر اسلام اهمیت زیادی می‌دهند، شناخت آنها از مسلمانان واقعی، کاری بس دشوار است و به همان اندازه نیز خطرناک‌اند؛ زیرا آنها در عمق جامعه‌ی اسلامی نفوذ کرده‌اند و جدا ساختن آنها از مسلمانان واقعی، نیاز به درایت بیشتری دارد. امام بدین‌گونه درباره‌ی خطر آنها هشدار می‌دهد: «در حوزه‌های علمیه هستند افرادی که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی(ص) فعالیت دارند. امروزه عده‌ای با ژست تقدس مآبی چنان تیشه به ریشه‌ی دین و انقلاب و نظام می‌زنند که گویی وظیفه‌ای غیر از این ندارند. خطر تحجر‌گرایان و مقدس‌نمایان احمق در حوزه‌های علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظه‌ای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند. اینها مروج اسلام آمریکایی‌اند و دشمن رسول‌الله».[100] وی معتقد است که پانزده خرداد 42، مقابله با گلوله‌ی تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود، مقابله را آسان می‌کرد، بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه‌ی خودی گلوله‌ی حیله و مقدس‌ مآبی و تحجر بود: «گلوله‌ی زخم زبان و نفاق و درویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را می‌سوخت و می‌درید».[101]

بنابراین، تأکید داشتند که طلاب جوان باید بدانند که پرونده‌ی تفکر این گروه، همچنان باز است و شیوه‌ی مقدس مآبی و دین‌فروشی عوض شده است.[102] ولی اقبال از این مقدس‌نما و مقدس‌ مآب‌ها، به تأویل‌گرایان و باطنی‌گران و خانقاه‌نشینان تعبیر می‌کند. وی می‌فرماید: «شاید در شرق این باطنی‌گری بیش از هر جای دیگر خرابی به بار آورده باشد. به جای آنکه به تکمیل نیروهای درونی انسان میانه حال مدد برساند و او را برای سهیم شدن در سیر تاریخ آماده کند، ترک دنیای باطنی به وی آموخته و او را کاملاً از نادانی و بندگی روحی خویش خرسند نگاه داشته است».[103] اقبال، کسانی را که مروج چنین اسلامی‌اند و فقط مفاهیم باطنی دین چسبیده‌اند را به مسلک و مکتب «گوسفندان» تعبیر می‌کند.[104] امام به ریشه‌یابی و منشأ مقدس‌نماها اشاره می‌کند و معتقد است مروجین چنین اسلامی در مدارس و حوزه‌ها تولد می‌یابند: «امروز جامعه‌ی مسلمانان طوری شده که مقدسین ساختگی، جلوی نفوذ اسلام و مسلمانان را می‌گیرند و به اسم اسلام صدمه می‌زنند. ریشه‌‌ی این جماعت که در جامعه‌ی ما وجود دارد، در حوزه‌های روحانیت است. در حوزه‌های نجف و قم و مشهد... اینها هستند که اگر یک نفر بگوید بیایید زنده باشید، بیایید نگذارید ما زیر پرچم دیگران زندگی کنیم... با او مخالفت می‌کنند».[105]

وی به اهم‌ترین مروجین اسلام آمریکایی که کانون و مرکز ترویج چنین اسلامی شده‌اند، به شکل وهابیت اشاره می‌کند: «مگر مسلمانان نمی‌بینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانون‌های فتنه و جاسوسی مبدل شده‌اند که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بی‌شعور حوزه‌‌های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه‌داران بر مظلومین و پا برهنه‌ها و در یک کلام(اسلام آمریکایی) را ترویج می‌کنند و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش امریکایی جهانخوار می‌گذارند؟».[106] اقبال نیز ریشه و بنیاد آنها را در مدارس پیدا می‌کند و همچون امام، ناله و فریاد می‌زند که علمای درباری، مدارس و حوزه‌های متحجر، چنین اسلامی را ترویج می‌کنند که باعث حاشیه رفتن اسلام ناب محمدی شده است. چنین اسلامی نه دارای معرفت و نظریه است و نه جذبه، محبت و زندگی پر جنب‌وجوشی دارد.[107]

امام معتقد است اینها به اسم اسلام، اسلام ناب محمدی را مورد هدف قرار می‌دهند و با اشاره به مقدس نماهای صدر اسلام که جلوی اسلام ناب را گرفتند، منشأ این خط را معرفی می‌کند: «ما باید این تأسف را به گور ببریم که نگذاشتند آن‌طوری که حضرت امیر می‌خواست حکومت تشکیل بدهد. جنگ‌هایی که در داخل پیش آوردند، آنهایی که مدعی اسلام بودند و با اسم اسلام با ایشان معارضه کردند و با اسم اسلام، اسلام را کوبیدند و با اسم قرآن کریم، ایشان را از مقصد بازداشتند. اگر آن حیله‌ای که معاویه و عمر‌و‌عاص به کار بردند بودند، آنهایی که از طبقه‌ی مقدسین به اصطلاح بودند، مانع نشده بودند از اینکه حضرت امیر بشکند آن حیله را و آن حیله شکسته می‌شد، سرنوشت اسلام غیر از این بود که حالا هست، نه غیر از آن بود که بعدها بود. شاید قضایای امام حسن(ع) و آن ابتلائاتی که او پیدا کرد و قضیه‌ی کربلا پیش نمی‌آمد و جرم و گناه همه‌ی این امور به گردن آن مقدسین نهروان بود که لعنت خدا از ازل تا ابد با آنها باشد... یک دسته به اسم اسلام به دشمنی برخاستند و یک دسته احمق هم که اطراف ایشان بودند، باز به اسم قرآن دست ایشان را بستند، دست امیر مؤمنان را».[108]

دقت در بیانات امام، این حقیقت تلخ را روشن می‌سازد که ضربه‌های جبران‌ناپذیری به وسیله‌ی این افراد بر پیکر اسلام و جامعه‌ی مسلمانان وارد شده است. وی می‌فرماید: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته‌ی متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختی‌های دیگران نخورده است».[109] اینان همیشه خواهند بود و فقط شیوه‌ی دین‌فروشی عوض شده است. این افراد چنان ضرباتی بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد کرده و می‌کنند که بزرگ‌ترین انسان‌ها را نیز دچار مشکل می‌کند. کسانی که به تعبیر زیبای امیر‌مؤمنان(ع)، مرد‌نمایان نامردی هستند که هدفی جز تیشه به ریشه‌ی دین زدن ندارند: «آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی‌نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است...».[110] بنابراین، «ما گاهی به خدمتگزاران قرآن هم نمی‌توانیم حالی کنیم که اسلام از سیاست جدا نیست».[111] اقبال می‌گوید: حقیقت اسلام ناب محمدی در رسومات و خرافات عوام گم شده است. خطیبان ملت اسلامیه و صوفی‌های امت اسلامیه، هر دو از سوز درون اسلام محمدی تهی شده‌اند؛ اولی در مشاجرات لفظی زندانی شده است و دومی در مقامات غیر‌واقعی و تأویل‌های شرق گم شده است که جز عزلت و گوشه‌نشینی ثمره‌ی دیگری ندارد.[112] به نظر وی، ضربه‌هایی که حامیان اسلام خانقاهی بر پیکر اسلام ناب محمدی وارد می‌کنند، عبارت‌اند از:

الف) تأویل‌های شخصی و نادرست از دین محمدی که حتی باعث شگفت‌زدگی خدا و پیامبر(ص) می‌شود.

ز من صوفی و ملا سلامی

که پیغام خدا گفتند ما را

ولی تأویل‌شان در حیرت انداخت

خدا و جبرئیل و مصطفی را[113]

لازمه‌ی این تأویل‌های نابخردانه، مردگی و انزوای قرآن حکیم می‌شود.

زنده قومی بود از تأویل مرد

آتش او در ضمیر او فسرد

عقل و نقل افتاد در بند هوس

منبرشان، منبرکاک است و بس[114]

بند صوفی و ملا اسیری

حیات از حکمت قرآن نگیری

به آیاتش تو را کاری جز این نیست

که از یسن او آسان بمیری[115]

چنین مقدس‌نماهایی با جوهره‌ی اسلام ناآشنایند و از آن اطلاع چندانی ندارند.

بیا ساقی بگردان ساتگین را

بیفشان بر دو گیتی آستین را

حقیقت را رندی فاش کردند

که ملاکم شناسند رمز دین را[116]

باعث رسوایی دین می‌شوند و به قرآن‌فروشی می‌پردازند.

دین حق از کافری رسواتر است

ز آنکه ملا، مؤمن کافر‌گر است

از شگرفی‌های آن قرآن فروش

دیده‌ام روح‌الامین را در خروش[117]

بنابراین، یکی از ویژگی‌های عمده‌ی اسلام غیرناب و آمریکایی، مقدس‌ مآبی، خانقاه‌نشینی، عزلت‌گزینی و یا باطنی‌گری ضد دین محمدی است و خطر این دین‌دزدان دین‌نما بسیار خطرناک‌تر و جدی‌تر است، چون اینها در شکل و لباس دین محمدی روح و جان آن را مجروح و در نهایت، بی‌جان می‌سازند.

جدایی دین از سیاست

یکی دیگر از شاخص‌های عمده‌ی اسلام غیرناب، جدایی دین از سیاست است. این مقوله در ‌واقع از مبانی اندیشه‌ی غربی است که از قرن‌ها پیش و از زمان رنسانس بیان شده است و به تدریج بر همه‌ی ساحات معرفتی و نظری سیاست‌مداران و اندیشمندان روحانی و غیر روحانی غربی حاکم شده است. امام و اقبال با تذکر به این نکته، درصدد رد و طرد این مفهوم از دامن اسلام هستند و در مقابل آن، اسلام را دینی می‌دانند که با سیاست عجین شده است و از آن قابل تفکیک نیست. امام می‌فرماید: «شعار سیاست از دین جداست، از تبلیغات استعماری است که می‌خواهند ملت‌های مسلمان را از دخالت در سرنوشت خویش باز‌ دارند. در احکام مقدس اسلام بیش از امور عبادی در امور سیاسی و اجتماعی بحث شده است».[118] به نظر وی، غربی‌ها به خاطر منافع خودشان شعار تفکیک دین از سیاست را در گوش شرقی‌ها زمزمه کرده‌اند: «این معنا که دین از سیاست جداست، این مطلبی است که استعماری‌ها انداخته‌اند در دهن مردم و می‌خواهند به واسطه‌ی این، دو فرقه را از هم جدا کنند؛ یعنی آنهایی که عالم دینی هستند، علی‌حده‌شان کنند و آنهایی که غیر عالم دینی هستند، علی‌حده‌شان کنند. سیاسیون را از بقیه‌ی مردم جدا بکنند تا استفاده‌هایشان را بکنند. اگر قوا با هم مجتمع بشوند، آنها می‌دانند که با اجتماع قوا نمی‌توانند اینها منافعی را که می‌خواهند ببرند و لهذا دامن به این تفرقه‌ها زده‌اند زیاد».[119] اقبال نیز منشأ تفکیک دین از سیاست در غرب را دین کلیسایی و سیاست ماکیاولی می‌خواند که ربطی به دین و سیاست اسلامی ندارند.

تا سیاست، مسند مذهب گرفت

این شجر در گلشن مغرب گرفت

قصه دین مسیحایی فسرد

شعله شمع کلیسایی فسرد

اقبال همه‌ی کسانی را که به تقلید از غرب، به جدایی دین از سیاست قائل شده‌اند و آرمان خود را در غربی شدن می‌جویند، مذمت کرده است و از آنها به «حرام‌زادگان کلیسا مردان» تعبیر می‌کند. از نظر وی، پیروی از اینان جز ابلهی چیز دیگری نیست؛ زیرا این نمی‌تواند واقعیت اسلام ناب محمدی باشد، بلکه چنین اسلامی، اسلام تن‌پرستان و کم‌ظرفیت‌هاست که از جوهر اسلام ناب که همان توحید است، تهی و خالی است.

داغم از رسوایی این کاروان

در امیر او ندیدم نور جان

تن‌پرست و جاه مست و کم نگه

اندرونش بی‌نصیب از لااله

در حرم زاد و کلیسا را مرید

پرده ناموس ما را بر‌درید

دامن او را گرفتند ابلهی است

ینه او از دل روشن تهی است

اندرین ره تکیه بر خود کن که

مرد صید آهو با سگ کوری نکرد

آه از قومی که چشم از خویش بست

دل به غیر الله داد از خود گسست

امام می‌فرماید: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتی که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توأم بودند. این آخوندهای درباری و این به اصطلاح سلاطین آمریکایی یا شوروی، یا باید پیغمبر و پیغمبران را و خلفای پیغمبر و پیغمبران را تخطئه کنند یا باید خود و حکومت‌های خود را تخطئه کنند».[120] بنابراین، شعار عمده‌ی حامیان اسلام آمریکایی و غیرناب، تفکیک دین از سیاست است که عمده‌ترین دلیل آن، تسلط غربی‌ها بر منافع ملی شرقی‌هاست.

اسلام راحت‌طلبان

سعی و تلاش طرفداران اسلام راحت‌طلبی به این دلیل است که راحت‌طلبی را با دینداری یک‌جا جمع کنند و در این امر شکی نیست آنچه که معارض با راحت‌طلبی و منفعت شخصی آنها باشد را نخواهند پذیرفت و برای حفظ رفاه خویش، از کمک به دیگران پرهیز می‌کنند و همه چیز را برای منافع خویش می‌خواهند. حضرت امام با افشاگری خویش، چهره‌ی کسانی که منافع خود را بر احکام دین مقدم می‌کنند به خوبی روشن کرد: «از صدر اسلام تاکنون دو طریقه، دو خط بوده است؛ یک خط، خط اشخاص راحت‌طلب که همه‌ی هم‌شان به این است که یک طعمه‌ای پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم آنهایی که مسلمان بودند می‌کردند؛ اما مقدم هر چیزی در نظر آنها راحت‌طلبی بود... یک دسته‌ی دیگر هم انبیا بودند... همه‌ی عمرشان را صرف می‌کردند در اینکه با ظلم‌ها و با چیزهایی که در ممالک دنیا واقع می‌شود، هم‌شان را اینها صرف می‌کردند در مقابله با اینها... من در طول نهضت، اشخاصی را دیدم، بسیار هم مردم نماز‌خوان و ملا و معتبر و اینها بودند، ولی در همان یورش نخست که سازمان امنیت برد و یک دسته‌ای را اذیت کرد و زد، راحت‌طلبی را برداشتند و انتخاب کردند و کنار نشستند و حالا یا ساکت نشستند و یا بعضی هم ساکت نشدند و کنار ننشستند؛ یعنی موافقت کردند با دستگاه».[121] از نظر اقبال نیز افرادی نماز‌خوان و حامی دین وجود دارند که بر وفق مراد صاحبان قدرت، دین را تفسیر می‌کنند تا رفاه بدن‌شان را بخرند و اینها بدین ترتیب باعث تفرقه‌ی مسلمانان می‌شوند. بنابراین، باید یک موسای زمان پیدا شود تا با اینها به مبارزه برخیزد.

حکمت ارباب کین مکر است و فن

مکر و فن؟ تخریب جان، تعمیر تن

مکتب از تدبیر او گیرند نظام

مراد او کند تجدید دین

از دم او وحدت قومی دو نیم کس

حریفش نیست جز چوب کلیم[122]

پس پیروان و مدعیان آن اسلام غیر‌واقعی، تن‌پروران و راحت‌طلبان‌اند که منافع شخصی و راحت‌طلبی‌شان بر همه‌ی باورها و اعتقادات آنها مقدم است. با توجه به مطالب پیش گفته درمی‌یابیم که اسلام ناب محمدی و اسلام غیرناب در تعارض و ضدیت با یکدیگرند. اسلام ناب آمیخته و عجین شده با سیاست است و به هیچ‌وجه عزلت‌نشینی و گوشه‌نشینی را قبول نمی‌کند، در حالی که اسلام غیر اصیل به خاطر چپاول‌گری و ستمگری، دین را از سیاست جدا می‌کند و به امور عبادی و شخصی محصور می‌کند. اسلام ناب در عین ساده‌زیستی، درس تسخیر کائنات، مجاهدت و شهامت می‌دهد، در حالی که اسلام غیرناب، در عین ثروت‌اندوزی و راحت‌طلبی، درس ترس و هراس و ستم‌پذیری را آموزش می‌دهد. پس در ‌واقع، دو نوع اسلام وجود دارد. بنابراین، مسلمانان برای بازگشت به هویت خویش باید به اسلام ناب محمدی برگردند.

 

فصل سوم: مطالب سه‌گانه

در این فصل به سه مطلب اشاره می‌کنیم و بررسی تفصیلی را به عهده‌ی خوانندگان می‌گذاریم؛ زیرا اولاً: برای بیان مطلب اول و دوم نیاز به چندین جلد کتاب داریم و در چند جمله قابل بیان نیست؛ ثانیاً: بحثی درباره‌ی این دو مطلب، مورد نظر ما نبوده است.

مطلب اول: شیوه‌ها و راهکارها

اینجا به طور اجمالی به این نکته اشاره می‌کنیم که از نظر امام امت و حکیم امت اسلامی، چه راهکارهایی برای رسیدن به اسلام ناب محمدی وجود دارد؟ به طور کلی می‌توان به سه شیوه از عمده‌ترین راهکارها و شیوه‌ها اشاره کرد که ریشه‌ی آنها در کتاب و سنت یافت می‌شود:

1. امت اسلامی؛

2. اتحاد اسلامی؛

3. حاکمیت اسلامی.

لازم به ذکر است، همان‌طور که دینداران واقعی برای رسیدن به اسلام ناب محمدی، راهکارها را بیان کرده‌اند، دشمنان اسلام ناب محمدی و حامیان اسلام آمریکایی و خانقاهی نیز برای رسیدن به اهداف شیطانی خویش راهکارها و شیوه‌هایی را اتخاذ کرده‌آند که عمده‌ترین آنها عبارت‌اند از:

1. تجزیه‌طلبی در جهان اسلام؛

2. تفرقه‌افکنی در جهان اسلام؛

3. ترویج جمهوری اسلامی(به روش آمریکایی).

یعنی: تحمیل عمال خویش بر جوامع مسلمان، معرفی ناقص اسلام، تحریف‌ها در اسلام، زور و نابودی طرفداران اسلام ناب.

مطلب دوم: رسالت ما در قبال اسلام ناب

در اینجا به رسالتی که در قبال اسلام ناب محمدی متوجه علمداران آن می‌شود، اشاره‌ی کوتاهی می‌کنیم. توجه این رسالت بیشتر به طبقه‌ی علما و دانشمندان متعهد و دردمند اسلام و مسلمانان می‌شود. امام در این‌باره می‌فرماید: «بزرگ‌ترین فرق روحانیت و علمای متعهد با روحانی‌نما‌ها در همین است که علمای مبارز اسلام همیشه هدف تیرهای زهر‌آگین جهانخواران بوده‌اند و اولین تیرهای حادثه، قلب آنان را نشانه رفته است، ولی روحانی نما‌ها در کنف حمایت زر‌پرستان دنیا‌طلب، مروج باطل یا ثناگوی ظلم و مؤید آنان بوده‌اند. تا به حال یک آخوند درباری یا یک روحانی وهابی را ندیده‌ایم که در برابر ظلم و شرک و کفر، خصوصاً در مقابل شوروی متجاوز و آمریکایی جهانخوار ایستاده باشد. همان‌گونه که یک روحانی وارسته عاشق خدمت به خدا و خلق خدا را ندیده‌ایم که برای یاری پا‌برهنگان زمین، لحظه‌ای آرام و قرار داشته باشد و تا سر منزل جانان، علیه کفر و شرک مبارزه نکرده باشد».[123] امام با وجود اینکه تمییز و تفکیک اسلام آمریکایی از اسلام ناب محمدی(ص) را کاری بس دشوار می‌داند، ولی زدودن اسلام آمریکایی را از رسالت وظایف مهم دینداران متفکر می‌داند. ایشان می‌فرماید: «راه مبارزه با اسلام آمریکایی از پیچیدگی خاصی برخوردار است که همه‌ی زوایای آن باید برای مسلمانان پا برهنه، روشن شود که متأسفانه هنوز برای بسیاری از ملت‌های مسلمان، مرز میان اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی و اسلام پا‌برهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهای متحجر و سرمایه‌داران خدانشناس و مرفهین بی‌درد، کاملاً مشخص نشده و رو در ‌رو وجود داشته باشد، از واجبات سیاسی بسیار مهمی است... وظیفه‌ی همه علماست که با روشن کردن این دو تفکر، اسلام عزیز را از شرق و غرب نجات دهند».[124]

اقبال نیز با توجه به شرایط دوران خویش و حقانیت اسلام محمدی، خواستار بازنگری کامل در کل دستگاه مسلمانی ماست: «وظیفه‌ای که مسلمان این زمان در پیش دارد، بسیار سنگین است. باید بی‌آنکه کاملاً رشته‌ی ارتباط خود را با گذشته قطع کند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشد».[125] وی رسالت خویش را نیز چنین اعلام می‌کند: «کوشش من آن بوده است گرچه به صورت جزئی هم باشد، به این نیازمندی جواب بدهم. سعی کرده‌ام که با توجه به سنت فلسفی اسلام و در نظر گرفتن ترقیات اخیر رشته‌های جدید علم و معرفت، فلسفه‌ی دینی اسلامی را احیا و نوسازی کنم».[126] اقبال، علمای درباری را سرزنش می‌کند و به عزلت‌نشینی و خانقاه‌پرستی‌شان خرده می‌گیرد. به نظر وی، حقیقت اسلام ناب محمدی این است که انسان مانند حسین(ع) علیه طاغوت قیام کند و پرچم توحید را برای همیشه با خون خویش سرخ‌رو کند. در شعری به زبان اردو به این مطلب اشاره می‌کند: «ای علمای اسلام! از خانقاها بیرون بیایید و سنت حسینی را ادا کنید که تنهایی خانقاهی چیزی جز اندوه و غم نیست».[127] بنابراین، رسالت ما این است که به معرفی اسلام ناب بپردازیم و در تمییز آن از اسلام آمریکایی، کوشا باشیم، ولو در این راه دشواری و مشکلات فراوان و یا شهادت نصیب ما شود.

مطلب سوم: رؤیای اقبال، در حقیقت امام

در عصری که اقبال می‌زیست، رؤیای اسلام ناب محمدی و وحدت امت اسلامی را می‌دید و برای ایجاد حاکمیت اسلامی بر پایه‌ی امت واحده تلاش‌های فراوانی انجام می‌داد، ولی با توجه به مسائل و مشکلات گوناگون داخلی و خارجی مسلمانان، این رؤیای وی به واقعیت نرسید و ناچار این دردهای اسلام و امت مسلمان، به صورت فریاد و فغان و ناله‌های جانسوز از درون قلب حزین وی با امید و با گرمی ایمان برخاست و به اشعار حیات‌بخش اسلامی تبدیل شد، ولی به این باور رسید که دیگر در عصر وی احدی را نمی‌توان یافت که حقانیت اسلام ناب را درک کند.

عصر من داننده اسرار نیست

یوسف من بهره این بازار نیست[128]

بنابراین، به این نتیجه دست یافت: «جهان امروز محتاج به یک رومی است که امید را در مردمان بر‌انگیزد و آتش شوق برای زندگی را تیزتر کند.»[129] به نظر اقبال «تنها نیروی مؤثری که بتواند در برابر نیروهای مایه‌ی انحطاط در یک ملت ایستادگی کند، نیرویی است که از پرورش افرادی به خود متکی و در خود متمرکز حاصل می‌شود. چنین افراد‌اند که عمق زندگی را آشکار می‌سازند. اینان معیارهای تازه‌ای اکتشاف می‌کنند که در پرتو آن، چشم ما باز می‌شود و کم‌کم به این امر توجه می‌کنیم که آنچه ما را فرا‌گرفته، تغییر‌پذیر مثبت و نیازمند تجدید‌نظر است».[130] به نظر وی، چنین آدمی است که نظام‌های شیطانی را بر هم می‌زند و با آتش حقانیت خرمن‌های باطل‌شان را نیست و نابود می‌سازد. وی معتقد است حامیان نظام‌های شیطانی، نه از جمهوریت و نه از ملوکیت خائف‌اند، بلکه از اسلام ناب خوف و هراس دارند. وی از زبان ابلیس به این امر اشاره می‌کند که در عصر کنونی گرچه امت مسلمان به طور کامل نابود شده است و به خاکستر تبدیل شده است، ولی در زیر این خاکستر هنوز هم شراره‌های آرزوی بازگشت به اسلام واقعی وجود دارد. بنابراین، گاهی آدم‌هایی در اقصای این جهان اسلام پیدا می‌شوند که آرزوی بازیافت امت اسلامی و تحقق اسلام ناب محمدی را دارند و از نظر شیطان، این‌گونه افراد، ظالم نامیده می‌شوند، چون منافع شیاطین و استکبار جهانی را بر هم می‌زنند.[131] اقبال تأسف می‌خورد که چرا چنین آدمی در سرزمین عجم دوباره تولد نیافت، در حالی که هنوز هم همان ایران و تبریز وجود دارد.[132] سپس اقبال یک مسلمان خویشتن را خطاب می‌کند که اقبال ناامید نیست، بلکه امیدوار است، گرچه در شبه قاره‌ی هند و مسلمانان هندی چنین مردی یافت نمی‌شود، ولی در امت مسلمان، به طور کلی انسان‌های این‌گونه پیدا می‌شوند؛ زیرا در اسلام ناب این ویژگی‌ وجود دارد که چنین افرادی را پرورش دهد.[133] بنابراین، به طرف این سرزمین مشرق(ایران) رجوع می‌کند و به نسل جوان آن خطاب می‌کند و قسم یاد می‌کند طرح این رؤیای «اسلام ناب محمدی» را در سرزمین شما مطرح می‌کنم. امیدوارم مردی رومی ‌صفت و و الّا همت از سرزمین شما برخیزد که اسلام و مسلمانان را از اسارت و یوغ بردگی نجات دهد.

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من جان شما

غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی زندشه‌ام

تا به دست آورده‌ام افکار پنهان شما

مهر و مهر دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشت

ریختم طرح حرم در کافرستان شما

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گرد من زنید ای پیکران اگ و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

به نظر اقبال، این مرد مجاهد که از سرزمین عجم برمی‌خیزد، دارای افکار بلند، گفتار دلنشین و متین است که روح و جان‌های انسان را تسخیر می‌کند و دلی دردمند و مهربان دارد که دارای درد دین و انسانیت است. اینها عمده‌ترین ویژگی این رهبر والا‌مقام است[134] و این چیزی جز اسلام ناب محمدی نیست که رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام راحل(ره) آن را از عالم رؤیا به عالم واقعیت رساند و نغمه و دردهای اقبال و آرزوهای وی را به اوج نیل داد.

نتیجه

با توجه به مطالب پیشین درباره‌ی افکار امام و اقبال، به این نتیجه می‌رسیم که هر دو طبیب امت و ملت اسلامی به این حقیقت پی بردند که اسلامی که در عصر آنها میان جوامع رایج است، اسلامی واقعی و اسلام محمدی نیست؛ زیرا اسلام رایج میان مردم، با بسیاری از چیزهای غیراسلامی مخلوط شده است و اسلامی است ناقص، راکد، جامد، متحجر‌پرور، مقدس‌نما ساز و... که همه‌ی ظواهر آن اسلامی است، ولی روح و جان واقعی در آن وجود ندارد. به نظر امام امت، این اسلام، اسلام آمریکایی است که حامی مستکبران، جهانخواران، سردمداران، استعمارگران، سرمایه‌داران و... است و به نظر اقبال، این همان اسلام خانقاهی است که حامی قدرت‌طلبان، ثروتمندان، پادشاهان و ستمگران و... است. تعبیرها مختلف است و شکل‌ها متفاوت است، ولی هر دو هدف واحدی را دنبال می‌کنند و آن نابودی اسلام ناب و به تبع آن، جهان مسلمانان است. بنابراین، پی‌ریزی دوباره‌ی اسلام ناب محمدی امری ضروری و لازم قلمداد می‌شود. همان اسلامی که در صدر اسلام بروز کرد و حامی مستضعفان و مبارز ستمگران، سرمایه‌داران، سردمداران و مقدس‌مآبان بوده است. این اسلام، اسلام نابی است که هدف آن همان اعتلای کلمه‌ی توحید و سرنگونی شرک و باطل است. پس در اندیشه‌هایشان مبانی و اصولی همچون توحید، سیره‌ی پیامبر اسلام(ص) و اهل‌بیت(ع)، کتاب خدا و... یافت می‌شود که براساس آن، طرح اسلام ناب محمدی شکل می‌گیرد و نیز آنها به این واقعیت پی می‌برند که براساس این اسلام ناب محمدی را می‌توان اسلام آمریکایی و خانقاهی را شناسایی و سپس از جامعه‌ی مسلمان دور کرد. اسلام ناب صفاتی همچون عینیت دین و سیاست، مبارزه علیه مستکبران و حمایت از مستضعفان و... دارد و اسلام غیر‌واقعی حاوی مقوله‌هایی مانند تفکیک دین از سیاست، اسلام راحت‌طلبی و مقدس ‌مآبی است و نیز برای اعتلای کلمه‌ی حق و اسلام ناب محمدی، راهکارهایی همچون تشکیل امت اسلامی، اتحاد اسلامی و حاکمیت اسلامی وجود دارد و خلاصه اینکه حقیقت اسلام ناب محمدی که امام مطرح کرده است، در حقیقت همان رؤیایی است که اقبال در اوایل قرن بیستم می‌بیند. به امید روزی که پرچم اسلام ناب محمدی به دست علمدار واقعی آن، مهدی آخر‌الزمان(عج) در سراسر گیتی برافراشته شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. غلامرضا ستوده، در شناخت اقبال، تهران، دانشگاه تهران، ص10.

[2]. امام خمینی، صحیفه‌ی امام، ج20، ص236.

[3]. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص32.

[4]. جاوید اقبال، زندگینامه‌ی محمد اقبال لاهوری، تهران ـ فردوسی، ج 3، ص 362، تحشیه: دکتر شهین‌دخت کامران مقدم صفیاری، رامین، 1362.

[5]. محمد اقبال، کلیات اقبال(فارسی)، ص465، با مقدمه‌ی احمد سروش، انتشارات سنایی، تهران، 1376.

[6]. همان، ص3.

[7]. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی، ص.2.

[8]. همان، ص20.

[9]. همان، ص 26.

[10]. همان، ص21.

[11]. همان، ص36.

[12]. اندیشه‌های اقبال لاهوری، ص36.

[13]. محمد اقبال، کلیات اقبال(اردو)، ندیم یونس پرنتز، لاهور.

[14]. مشرب ناب، ج1.

[15]. امام خمینی، ولایت‌فقیه، ص 4ـ 5، نشر مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ اول، 1373.

[16]. جاوید اقبال، زندگی و افکار علامه اقبال لاهوری، ج1، ص 352، ترجمه‌ی دکتر شهین‌دخت کامران مقدم صفیاری، انتشارات آستان قدس رضوی، 1372.

[17]. محمد بقایی(ماکان)، سونشدینار، دیدگاه‌های علامه اقبال لاهوری، تهران، فردوس، 1380.

[18]. «مقل انما اعنکم بواحده ان تقوموالله مثنی و فرادی ثم تتفکروا...»(سباء: 46).

[19]. امام خمینی، صحیفه‌ی نور، ج1، ص ـ 43، نشر وزارت ارشاد اسلامی، 1361.

[20]. محمد اقبال، احیای فکر دینی در اسلام، ص 169، ترجمه‌ی احمد آرام، تهران، مؤسسه‌ی فرهنگی منطقه‌ای، 1346.

[21]. همان، ص 177.

[22]. محمد اقبال، رموز بی‌خودی، ص83.

[23]. همان، ص 381.

[24]. همان، ص30.

[25]. همان، ص52.

[26]. صحیفه‌ی نور، ج4، ص166 ـ 167.

[27]. همان، ج2، ص277.

[28]. همان، ج19، ص283.

[29]. احیای فکر دینی در اسلام، ص168.

[30]. همان، ص169.

[31]. کلیات اقبال(فارسی)، ص16.

[32]. منصور دوستکام و هایده جلالی، امام و اسلام، امام و مسائل سیاسی حکومتی و...، ص 8، نشر پیام آزادی.

[33]. هی زنده فقط وحدت افکار سی ملت

وحدت هو فنا جس سی وه الهام بهی الحاد

[34]. رموز بی‌خودی، ص 84.

[35]. صحیفه‌ی نور، ج15، ص75.

[36]. همان، ج15، ص138.

[37]. همان، ج17، ص138.

[38]. کلیات اقبال(اردو)، ص269.

[39]. صحیفه‌ی نور، ج1، ص120.

[40]. همان، ج4، ص 270.

[41]. همان، ج3، ص 84 و 85.

[42]. ولایت‌فقیه، ص20.

[43]. همان، ص 157.

[44]. صحیفه‌ی نور، ج18، ص94.

[45]. کلیات(فارسی)، ص406 و 407.

[46]. همان، ص109.

[47]. همان، ص45.

[48]. همان، ص70.

[49]. صحیفه‌ی نور، ج20، ص299.

[50]. همان، ج1 ، ص88.

[51]. محمد رفیع‌الدین، اندیشه‌های اسلامی اقبال، ترجمه‌ی سید‌غلامرضا سعیدی، ص18 ـ 19، انتشارات دین و دانش، 1347.

[52]. صحیفه‌ی نور، ج19، ص84.

[53]. همان، ج21، ص 170.

[54]. امام خمینی، آداب الصلوه، ص184 ـ 185، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1370.

[55]. صحیفه‌ی نور، ج2، ص34.

[56]. همان، ج5، ص16.

[57]. همان، ج18، ص275.

[58]. همان، ج20، ص82.

[59]. رموز بی‌خودی، ص238.

[60]. همان، ص217.

[61]. همان، ص217.

[62]. کلیات اقبال(فارسی)، ص76 و رموز بی‌خودی، ص238.

[63]. رموز بی‌خودی، ص218.

[64]. کلیات اقبال(فارسی)، ص74 ـ 75.

[65]. همان، ص103.

[66]. صحیفه‌ی نور، ج2، ص11.

[67]. نکل کر خانقاهون سی ادا کر رسم شبیری

که فقر خانقاهی هی فقط اندوه و دلگیری

[68]. کلیات اقبال(فارسی)، ص407.

[69]. صحیفه‌ی نور، ج6، ص163 ـ 164.

[70]. همان، ج2، ص6ـ 155.

[71]. زندگینامه‌ی محمد اقبال لاهوری، ج2، ص375.

[72]. همان، ج2، ص225.

[73]. زندگی و افکار علامه اقبال لاهوری، ج2، ص 865.

[74]. همان، ص214.

[75]. همان، ج2، ص 865.

[76]. احیای فکر دینی در اسلام، ص176.

[77]. همان، ص5.

[78]. صحیفه‌ی نور، ج21، ص 30.

[79]. همان، ج20. ص194؛ با اندکی تصرف.

[80]. همان، ج21، ص21.

[81]. احیای فکر دینی در اسلام، ص204.

[82]. همان، ص203.

[83]. صحیفه‌ی نور، ج2، ص162.

[84]. همان، ج1، ص65.

[85]. همان، ج5، ص 167.

[86]. محمد بقایی(ماکان)، بازسازی اندیشه‌ی دینی در اسلام، تهران، انتشارات فردوسی، 1379، ص262.

[87]. احیای فکر دینی در اسلام، ص176.

[88]. جلال پادشاهی هو یا جمهوری تماشا

جدا هو دین سیاست سی تو ره جاتی هی چنگیزی

[89]. ولایت‌فقیه، ص45.

[90]. همان، ص44.

[91]. اسلام ناب، ص 145.

[92]. همان، ص145.

[93]. محمد اقبال، یادداشت‌های پراکنده، ص 39.

[94]. اسلام ناب، ص144.

[95]. همان، ص145.

[96]. کلیات، ص 76ـ 77.

[97]. ر. ک: اسلام ناب، ص 338ـ 344.

[98]. ر.ک: صحیفه‌ی امام، ج20، ص334.

[99]. علی‌اکبر علیخانی و همکاران، اندیشه‌ی سیاسی اسلام در جهان معاصر از فروپاشی خلافت عثمانی، ج2، ص256، تهران، جهاد دانشگاهی پژوهشکده‌ی علوم انسانی و اجتماعی، 1384 و کلیات اقبال(اردو)، ص772.

وه فاقه کش موت سی درتا نهین ذرا

روح محمد اس کی بدن سی نکال دو

فکر عرب کو دی کی فرنگی تخیلات

اسلام کو حجاز و یمن سی نکال دو

افغانیو کی غیرت دین کاه ی یه علاج

ملا کو ان کی کوه و دمن سی نکال دو

[100]. صحیفه‌ی امام، ج21، ص278.

[101]. همان، ج21، ص 279 ـ 280.

[102]. همان، ج21، ص280.

[103]. احیای فکر دینی در اسلام، ص213.

[104]. شیخ عطاء‌الله، اقبال‌نامه، بخش اول، ص34ـ 36.

[105]. ولایت‌فقیه، ص132ـ 133.

[106]. اسلام ناب.

[107]. کلیات اقبال(اردو)، ص107.

گلا تو گهونت دیا اهل مدرسه نی‌تیرا

کهان سی آئی گی صدا لااله‌الا‌الله

اتها مین مدرسه و خانقاه سی غمناک

نه زندگی، نه محبت، نه معرفت، نه نگاه

[108]. صحیفه‌ی امام، ص18، ص408 ـ 409.

[109]. همان، ج21، ص278.

[110]. همان، ج21، ص380.

[111]. جست‌وجوی راه از کلام امام، دفتر 14، ص126.

[112]. کلیات اقبال(اردو)، ص523.

حقیقت خرافات مین کهو گئی هی

یه امت روایات مین کهو گئی هی

لبهاتا هی دل کو کلام خطیب

مگر ذت شوق سی بی‌نصیب

بیان اس کا منطق سی سلجها هوا

لغت کی بکهیرون مین الجها هوا

وه صوفی که تها خدمت حق مین مرد

محبت مین یکتا حمیت مین فرد

عجم کی خیلات مین کهو گیا

یه سالک مقامات مین کهو گیا

[113]. کلیات اقبال(فارسی)، ص458.

[114]. همان، ص403.

[115]. همان، ص457.

[116]. همان، ص454.

[117]. همان، ص313.

[118]. صحیفه، ج4، ص33.

[119]. مان، ج5، ص08.

[120]. مان، ج17، ص138.

[121]. صحیفه‌ی امام، ج14، ص519‌ـ 521.

[122]. کلیات اقبال(فارسی)، ص 393.

[123]. همان، ج21، ص7.

[124]. صحیفه‌ی امام، ج21، ص121.

[125]. احیای فکر دینی در اسلام، ص112ـ 113.

[126]. همان، ص2.

[127]. نکل کر خانقاهون سی ادا کر رسم شبیری

که فقر خانقاهی فقط اندوه و دلگیری.

[128]. کلیات اقبال(فارسی)، ص405.

[129]. احیای فکر دینی در اسلام، ص104.

[130]. همان، ص173.

[131]. کلیات اقبال، ص835.

هی اگر مجه کو خطر کوئی تو اس امت سی هی جس کی خاکستر مین هی اب تک شراره آرزو

خال‌خال اس قوم می‌ن ابتک نظر آتی هین وه کرتی هین اشک سحر‌گاهی سی جو ظالم وضو

[132]. همان، ص 374.

نه اتها بهر کوئی رومی عجم کی لاله زارون سی وی آب و گل ایران و هی تبریز و هی ساقی

[133]. همان، ص374.

نهین هی نا امید اقبال اپنی کشت ویران ذرا نم هوتوی متی بدی زرخیز هی ساقی

[134]. همان، ص 474.

نگه بلند، سخن دلنواز، جان پر‌سوز یهی هی رخت سفر میر کاروان کی لئی


فصلنامه طلوع. شماره 31. بهار 86