رنجنامه سیداحمد خمینی به آقای منتظری
مرحوم سیداحمد خمینی در بخشی از رنجنامه تاریخی خود خطاب به آیتالله منتظری مینویسد: این مطلب را شما شفاهاً به من گفتید که من هم نامهای نوشتم تا خواب را از چشم امام بگیرم.
به گزارش خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم ، سید احمد خمینی یادگار امام، در بیست و چهارم اسفند 1324 هـ. ش. در محله پارک اتابکی شهرستان قم دیده به جهان گشود و در بیست و پنجم اسفند 1373 دیده از جهان فرو بست. چهار سال پیش از تولدش، قوای متجاوز متفقین خاک میهن را اشغال کردند، و شش سال پیش از وفاتش، بعثیهای عراقی از کشور بیرون رانده شدند.
کودکی و نوجوانیاش در محیطی پرورش مییابد که مقدورات محدود مالی مادر و عایدی بسیار اندک ملک موروثی پدر در خمین بهعنوان تنها ممرّ گذران زندگی آنان برای تأمین احتیاجات اولیه زندگی نیز کافی نمینمود امّا پدر نه این زمان و نه قبل از آن و نه حتی روزگارانی که بهعنوان رهبری مقتدر و محبوب بر یک کشور پهناور و بلکه بر میلیونها نفوسِ دلباخته حکومت میکرد، ذرهای از منش زاهدانه خود عدول نکرد و همین خصلتها و منشها، و آن سخنها و سیاستها و مجاهدتها، و آن عرفان و مناجاتها بود که آموزگارِ غیررسمی و دائمیِ یادگاری شدند بهنامِ همیشه ماندگارِ «سید احمد خمینی».
سید احمد پس از شهادت آقا مصطفی و علیالخصوص در طول 11 سال پس از انقلاب بهعنوان "رازدار" و "امین" حضرت امام بود تا جایی که در وصف امانتداری او همین شهادت امام کافی است که میفرماید: «من خدای قاهر حاضر منتقم را شاهد میگیرم که احمد از آن روزی که در کمک اینجانب در بیرونی مشغول ادارۀ امور من بوده تا الآن که این ورقه را مینویسم قدمی یا قلمی برخلاف گفتار و نوشتار من برنداشته و با وسواس عجیب در کلیه گفتارهای من یا نوشتههای من سعی نموده که حتی یک کلمه بلکه گاهی یک حرف را که بهنظر او محتاج به اصلاح است، بدون اذن من تصرف نکند»
یکی از شرایط حساس در این 11 سال، ماجرای عزل آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری کشور بود که امام در فروردین 1368 طی نامهای به منتظری، وی را از قائممقامی رهبری عزل مینمایند.
پس از این ماجرا سید احمد که به مکاتبات و نامههای ارسال شده به بیت امام آگاهی داشت، شروع به نوشتن رنجنامهای خطاب به آقای منتظری کرد. وی در مقدمه این نامه آورده است که: «از آنجا که در متن وقایع انقلاب خصوصاً در جزء جزء ماجرای حضرتعالی و برخورد گرم و صمیمانه حضرت امام با شما و تلاش معظمله برای نجاتتان از چنگال توطئهگران و نفوذیها بودم فکر کردم اگر حقایق را بازگو نکنم به اسلام و انقلاب و امام و مردم خیانت کردهام»
خبرگزاری تسنیم ، در آستانه سالروز وفات این یادگار امام، بخش های سه گانه این نامه را منتشر میکند:
بخش اول این نامه:
حضرت آیتالله:
نوشتهای که در پیش روی دارید اشارهای است به علل و عوامل و ریشههای مسائلی که عدمتوجه به آنها و نصایح مکرر حضرت امام موجب واقعه تلخ قائممقام رهبری گردید.
گرچه نگارش این نامه برای کسی که عمری به جنابعالی عشق ورزیده است، بسیار سخت و باورنکردنی است ولی فقط برای ادای دین خود به امام ــکه مظلوم استــ و همچنین برای خدمت به مردم که مشتاقانه طالب حقیقتند، به چنین نوشتهای دست زدهام.
از آنجا که در ارسال این نوشته شتاب داشتم از فصلبندی و تنظیم و تبویب مطالب چشم پوشیدم. بههمین جهت مطالب این نامه دستهبندی نشده است و در خیلی موارد تکراری است (که البته تکرار آنها را لازم میدانستم) در این نوشته مواد خام این قضیه تلخ است و تحلیل در آن کمتر به چشم میخورد. امیدوارم نویسندگان و تحلیلگران در جای خود به آن بپردازند.
ملاک نوشته من رضایت حق است و روشن شدن حقیقت و قدر مسلم این است که پس از این نوشته حرف و حدیثها و تهمتها از طرف همان طیفی که در این نامه از آن سخن رفته است آسودهام نگذارند ولی چه باک، هرچه درباره من بگویند پذیرایم ولی ناسزا مطالب این نامه را تغییر نخواهد داد.
***اگر حقایق را نگویم به اسلام خیانت کردم***
از آنجا که در متن وقایع انقلاب خصوصاً در جزء جزء ماجرای حضرتعالی و برخورد گرم و صمیمانه حضرت امام با شما و تلاش معظمله برای نجاتتان از چنگال توطئهگران و نفوذیها بودم، فکر کردم اگر حقایق را بازگو نکنم به اسلام و انقلاب و امام و مردم خیانت کردهام.
چهبسا نسل معاصر و آیندگان براساس ناآگاهی تصور کنند که جنابعالی را یکشبه و بدون مقدمه کنار گذاشتهاند در حالی که بههیچوجه اینگونه نبوده است.
***امام بعد از کنار گذاشتنتان چند بار گریستند***
ذکر این نکته در بیان تلخی حادثه کافی است که حضرت امام روحی فداه پس از کنار گذاشتن شما ظرف چند ساعت چندین بار گریستند و بارها فرمودند که: لحظهای از آقای منتظری غافل نیستم ولی چه کنم که مصلحت نظام ایجاب میکرد که ایشان کنار بروند.
نامه من به شما تا اندازهای حقیقت را روشن میکند و گمان نمیکنم کسی با مطالعه گوشههایی از دهها نامه و سند به نتیجهای غیر از آنچه من رسیدهام برسد.
***امام به مسائلی برخوردند که درنگ را جایز ندانستند***
سؤالی که ممکن است مطرح گردد این است که: چرا نظام از اول چنین برخوردی نکرد و با علم به یک سلسله ضعفها و اشکالات مؤید شخصیت و موقعیت شما گردید؟ باید در جواب گفت که امام بهخاطر علاقه شدیدی که به جنابعالی داشتند همواره در صدد اصلاح و ارشاد و حفظ و نگهداری و رهایی شما از چنگال ضدانقلاب بودهاند که شاید از مسیر ابهام آمیز خود برگردید و ثانیاً «اخیراً» حضرت امام به مسائلی برخورد کردند که دیگر درنگ را جایز ندانستند.
در خاتمه من تأکید میکنم که هرگز منظورم از این نامه این نیست که خدای ناکرده بگویم جنابعالی تفکر و خط منافقین و لیبرالها را پذیرفتهاید بلکه غرضم این است که ثابت شود جریان توطئهگر طیف مهدی هاشمی با القائات خود، شما را وادار به مواضعی کردهاند که بعضی از گفتههای شما چیزی جز خواست دشمنان قسمخورده انقلاب و اسلام نبود.
تذکر این نکته بجاست که نامههای شما به حضرت امام حاوی مسائل بسیار مفیدی هم هست که از روی درد و رنج و دفاع از انقلاب و اسلام نگاشته شده است، این بعد قضیه هرگز نادیده گرفته نشده و نمیشود، ولی این نوشته بر آن نیست که خدمات حضرتتان را ترسیم کند که خدمات شما خود کتاب مفصلی خواهد شد و هیچکس زحمات و فداکاریهایتان را فراموش نمیکند و رهبر انقلاب و همه دوستداران انقلاب از این موضوع در شگفتند که چرا شما یکمرتبه از آن مواضع به این موضعگیریها رسیدید.
این نوشته بر آن است تا نشان دهد برای عدمتحقق آنچه که شد چه زحماتی کشیده شده است و ریشه آنچه نمیبایست میشد، چیست.
ارادتمند قدیمی: احمد خمینی
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
حضرت آیتالله آقای منتظری دامت افاضاته
با عرض سلام و دعا برای سلامتی جنابعالی.
مدت مدیدی بود تصمیم داشتم مسائلی را خدمتتان عرض کنم نه وقتم اجازه میداد و نه حال و ذهنیت جنابعالی را مساعد برای تحلیل واقعیات میدانستم. ولی واقعیات تلختر از زهری که اتفاق افتاد، زمینه را فراهم ساخت و من نیز احساس تکلیف بیشتر میکنم و با اجازه شما بدون مقدمه و تعارفات معموله بهسراغ اصل مطلب میروم که مقصر در این واقعه کیست؟
***من قائممقامی رهبری را عنوان کردم***
شما راجع به هرکسی که بگویید با شما میانهای نداشته است، درباره من چنین چیزی نمیتوانید بگویید چرا که از وقتی که خودم را شناختم، مرید و مروج شما بودم، اگر شما همیشه امام را ترویج میکردید، من هم همیشه بعد از امام شما را ترویج مینمودم. اگر ترویج شما از امام بهعنوان یک مجتهد مسلم پرفایده بود، ترویج من هم بهعنوان فرزند امام از شما مؤثر بود. در سال 58 من قائممقامی رهبری شما را بهخیال اینکه رضای خدای در آن است عنوان نمودم.
***امام مصلحت نظام را بر همهکس مقدم میدارند***
حضرت آیتالله
باور نمیکردم روزی بیاید که ناچار باشم نامهای تلخ برایتان بنویسم ولی از آنجایی که هنوز مانند سال 58 بر عقیده خود پابرجایم که امام مظلوم است، لازم دیدم با چند جملهای در مورد شما و مواضع شما، جنابعالی را خسته کنم.
امروز که این نامه را برای شما مینویسم قلبم آرام و مطمئن است که وظیفه دوستی و ارادت و صداقت را تا آنجا که در توان داشتهام انجام دادهام. و از آنجا که هرروز احتمال میدادم بهواسطه برخوردها و مواضع شما این حادثه اتفاق بیفتد، صریحاً و بهدفعات به آقای هادی هاشمی داماد حضرتعالی گفتم که اگر قضایا به همین شکل ادامه پیدا کند، علیالظاهر امام تحمل نخواهند کرد و مصلحت نظام را بر همهچیز و همهکس مقدم میدارند.
و همین پیغام را به شما دادم ولی هیچگونه فایدهای نکرد. و من مطمئنم که آقای هادی هاشمی به این نتیجه رسیده بود که امام و نظام چارهای ندارند جز اینکه دنبال آقای منتظری بدوند و چرا آقای منتظری آنچه را که مایل است نگوید؟ پس باید بگوید و امام هم باید قبول کند، که این حرف را از لابهلای چند ساعت بحث با او درآوردم.
من برای اینکه حادثه پیش نیاید بارها فقط و فقط برای دیدن آقا هادی به قم آمدم و با او در تمام زمینهها بهخصوص این قضیه تلخ صحبت کردم و بازگشتم و به او گفتم که: این کار من صرفاً برای دوستی و علاقه به آقا است؛ یکمرتبه فکر نکنید از موضع ضعف است. او میگفت: میدانم. ولی من میفهمیدم که اینگونه فکر نمیکرد و معتقد بود ما از روی احتیاج اینگونه برخورد میکنیم چرا که حضرتعالی را نمیشود کنار گذاشت پس چرا او و طیف آقا مهدی از دهان حضرتعالی مسائلشان را حل نکنند؟
***منتظری ظرف شیشهای است و امام ظرف فلزی***
حضرت آیتالله:
من به آقای هادی هاشمی در یکی از ملاقاتهای چندساعتهام گفتم که: آقای منتظری مانند ظرف شیشهای میماند و امام ظرف فلزیاند، اگر به هم بخورند ایشان خرد میشود. به ایشان بگویید امام نشان داده است که در مقابل مصلحت نظام و اسلام از هیچچیزی نمیگذرند. ولی متأسفانه بعداً که از ایشان پرسیدم که: به آقای منتظری گفتی؟ گفت: نه، مطلب تند بود. به آقا هادی گفتم: به آقای منتظری بگویید این حرف درستی نیست که: «یا تمام حرفهای مرا باید رادیو تلویزیون بگذارد و یا من فریاد میکشم که سانسور است».
گفتم: حرفهای ایشان بهضرر خودشان است، در آینده صحبتهای ایشان را کنار صحبتهای امام میگذارند و بهعنوان مخالف امام نمیگذارند ایشان پا بگیرد.
***امام میفرمود: منافقین به اسلام معتقد نیستند***
حضرت آیتالله منتظری:
قبل از انقلاب همه غیر از امام از منافقین دفاع میکردیم (دفاع از بازرگان و باند ایشان که مسئلهای نبود) نامه شما و آقای طالقانی و آقای مطهری در دفاع از منافقین به حضرت امام و پشتیبانی تمامی دستاندرکاران مبارزه از آنان چیزی نیست که مخفی باشد. در سفری که قصد داشتم نجف خدمت امام برسم با یکی از دوستان ملاقات کردم. ایشان به من گفت: به امام بگویید تأیید از مجاهدین را هرچه سریعتر انجام دهند که دیر میشود و عقب میمانیم، خدمت امام مطلب را عرض کردم، امام فرمودند :«آقایان منتظری و طالقانی و مطهری هم مرا تشویق به دفاع از آنان کردند ولی شماها متوجه نیستید. اینها شماها را بازی دادهاند. آنها به اسلام ما معتقد نیستند، دوستان خارج کشور هم در این مورد به من فشار آوردهاند ولی آنها هم کلاه سرشان رفته است».
بعد از انقلاب من مانند امروز شما، فکر میکردم که میشود منافقین و لیبرالها و سایر گروههایی که در مبارزه دخالت داشتند را جذب نمود. به آنها نزدیک شدم. من بارها به مرحوم شهید والامقام دکتر بهشتی و آقایان هاشمی و خامنهای میگفتم اگر شما به مسئلهای رسیدید من به آن عمل میکنم ولی معتقدم که این گروهها را میشود جذب کرد. دیری نپائید که دیدم این گروهها سَرَم کلاه گذاشتهاند.
***از مواضعتان که نتیجه القائات شیطانی بوده است عدول نمائید***
شبی تا صبح فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من غیر از آقایان بهشتی و هاشمی و خامنهای و افرادی که در این ردیف میباشند، هستم. آنها خود با بقیه فرق میکنند ولی من فرقم با بقیه این است که تنها فرزند امام هستم و تنها بهخاطر فرزند امام بودن است که مورد علاقه دوستان و بعضی از مردم هستم.
تصمیم گرفتم این مسئله را بنویسم و هیچکاری که برخلاف میل رهبری و دوستان مورد اعتماد رهبری است، انجام ندهم و این مطلب را نوشتم و روزنامهها هم منعکس کردند. همیشه از خداوند خواستهام تا در موضعی که باید باشم قرارم دهد و هیچگاه ادعایی بیش از آنچه هستم، نداشته باشم. از قبیل من، هزاران طلبه در حوزهها مشغول درس و بحثند که تنها فرقشان با من در این است که فرزند امام نیستند.
اکنون تمامی دوستان مخلص شما از جنابعالی میخواهند تا از مواضعتان که نتیجه القائات شیطانی بوده است عدول نمائید. مسلم است که این کار شهامت میخواهد. ولی خیر شما هم در این است که به اشتباهات خود اعتراف کنید که اعترافات به اشتباه خیلی بهتر از اصرار به گناه است.
به آقا هادی گفتم که: امروزه افراد اهل تقلید و روحانیون، یا مقلد امام هستند و یا مقلد غیرامام هستند، آنها که مقلد دیگر مراجع بزرگوار اسلامند با بودن امام حاضر نشدند از حضرت امام تقلید کنند چه رسد به شما، از طرفی دیگر، روشن است که اگر مرجعشان بعد از امام فوت کند طرز تفکرشان بهگونهای است که جذب افرادی غیر از شما میشوند و اگر قبل از امام مرجعشان فوت کند بهعقیده من بسیاری از آنان مقلد امام نخواهند شد. آن دسته هم که مقلد امام بشوند، مسلماً مقلد شما نمیشوند. اما مقلدین امام بر سه گونهاند: یا با شما دشمند یا با شما دوستند و یا بیطرفند.
آنها که مقلد امام هستند و با شما دشمنند میدانید تعدادشان کم نیست، مسئله شهید جاوید، مسئله فدک، مسئله مهدی هاشمی و از این قبیل مسایل که مورد آنها حساسیت است کم نیست، و درست روی همین زمینه بود که ما اصرار داشتیم آقای شیخ نعمتالله نجفآبادی (مؤلف کتاب شهید جاوید) در حسینیه جنابعالی مباحثه نکند و متأسفانه شما زیربار نمیرفتید. حتی روحانیونی هستند که با انقلاب نهتنها میانهای ندارند که مخالف هم هستند، ولی امام را قبول دارند چرا که معظمله را شخصی میدانند دارای ولایت محکم ولی با شما مخالف هستند چرا که ــبهغلطـ شما را فردی میدانند ضدولایت.
روحانیون اصفهان را در نظر آورید ــاصفهانی که شهر شماستــ ببینید چه تعداد از روحانیون سرشناسی هستند که با شما میانه خوبی ندارند و یا دشمنند. حال دشمنی بر سر چیست؟ و در شهرهای دیگر وضع چگونه است ــکه مسلماً بهتر از اصفهان نیستــ بماند.
این افراد بعد از امام که با شما دوست نمیشوند، بلکه جرئت پیدا میکنند و نقاط ضعف شما را بزرگ میکنند و علناً با شما دشمنی خواهند کرد. آنوقت است که میگویند امام با لیبرالها بد بود آقای منتظری خوب؛ امام با منافقین بد بود، آقای منتظری خوب؛ امام بچههای اطلاعات را که جانشان را کف دستشان گذاشتهاند، سربازان امام زمان (علیه السّلام) میدانست، آقای منتظری آنها را از ساواکیهای شاه بدتر میدانست و مدرکشان نوشتههای جنابعالی خواهد بود، چرا که امروز اطرافیان شما خواستهاند تا شما ژست آزادیخواهی بگیرید.
اما آنانی که مقلد امام هستند و بیطرفند ممکن است بعد از امام بعضی از آنان از شما تقلید کنند ولی ازآنجایی که بدون انگیزه هستند علیالظاهر بیشتر آنها از شما تقلید نمیکنند. از آن گذشته، این عده اهل اینکه خود را به آب و آتش بزنند نیستند و ازآنجا که شما زمینه امام را ندارید و دشمن زیاد دارید بهمحض احساس خطر از شما میبرند و روی این دسته هم نمیتوانید سرمایهگذاری کنید چرا که شما اهل مبارزهاید و افرادی را میخواهید که اهل به آب و آتش زدن خود باشند و این افراد بیشتر جذب روحانیونی میشوند که به آنان القا کردهاند که با مقداری پول باغ بهشت را نمیتوان خرید؛ جذب آنهایی میشوند که بهقول خودشان هم دنیا را داشته باشند هم آخرت را؛ جذب روحانیونی میشوند که در نجف و قم بر سر امام آن آوردهاند که شرم از بازگو کردن آن دارم؛ جذب کسانی میشوند که با کمال پررویی و بیتقوایی شما را وهابی میدانند.
اما آن دسته از مقلدین امام که دوستدار شمایند، بعد از امام یا از شما تقلید میکنند و یا از غیرشما. و این از آنجا نشأت میگیرد که در زمان امام دوستیشان با شما یا بهخاطر خدمتهای ارزنده شما به اسلام و امام است و یا بهخاطر خودتان است.
***مردم شما را چون در خط امامید، دوست دارند***
دوستدران شما که روحانیون خوب و مردم و طلبههای مخلص انقلابند و سختیها و مرارتها کشیدهاند، نزدیک به تمام آنان هرگز حاضر نیستند امام و اهداف امام را رها کنند و شما را بگیرند، یعنی شما را «بهخاطر امام» دوست دارند. مقصودم این است که اگر روزی امام بفرمایند به شما کاری نداشته باشند این افراد دور شما نخواهند آمد، امام را رهبر انقلاب میدانند، با انقلاب او بزرگ شدهاند و ارزشهای متعالی را در او خلاصه میبینند و شما را هم بهخاطر اینکه در خط امام میباشید و امام را ترویج کردهاید و در راه انقلاب اسلامی امام صدمه دیدهاید، دوست دارند و اگر شما روی دوستی امام تا آخر تکیه میکردید، آنها شما را هم قبول داشتند چرا که شما را بعد از امام، مجتهدی میدانند که میشود در کنارتان با آمریکا و شوروی جنگید ولی اگر شما از امام فاصله بگیرید و حتی اگر امام روزی به شما اخم کنند آنها نیز بیدرنگ به شما اخم میکنند و حاضر نیستند شمای بدون حب امام را تحمل کنند.
***شما امروز بدون امام شدهاید***
اما یک دسته از مقلدین امام هستند که شما را منهای امام دوست دارند و شما را رها نمیکنند، خود قضاوت بفرمایید که این دسته چه تعدادی را تشکیل میدهند. آیا با این دسته میتوانید به مبارزات خود ادامه دهید یا خواه ناخواه جذب آنها میشوید و آنها هرگونه که مایل باشند شما را هدایت میکنند؟ متأسفانه شما امروز اینگونه گشتهاید یعنی نه مقلدین سایر حضرات آیات، مراجع بزرگوار را دارید نه دوستان امام را، که بدون امام شدهاید، ماندهاید تنها با تعدادی افراد ناباب که اگر دقیق عمل نکنید، رفتهاید.
از آنجا که در شما صفا و پاکی را سراغ دارم، معتقدم خداوند شما را هدایت و حفظ میکند و از امام انشاءالله فاصله نمیگیرید و دوباره دوستان خوب قدیم خود را جذب خواهید کرد که انشاءالله اینگونه بشود. البته این در صورتی است که یکی دوسال دست به هیچ کار غیرمعقولی نزنید و کاملاً در خط امام باشید و از لیبرالها و منافقین فاصله بگیرید و از آخوندهای مرتجعی که تا دیروز وهابیتان میدانستند و احتمالاً امروز از غُلات امیرالمؤمنین و نیز از افرادی که تا دیروز سبکسرتان میخواندند ولی امروز مبارزی خستگیناپذیر، جداً جدا شوید: من فعلاً تنها خطر شما را منافقین و لیبرالهای بیدین و مرفهین بیدرد نمیدانم، من علاوه بر آنها خطر را در آخوندهای بدجنس متحجری میدانم که در نجف امام را متهم به تارک الصلوة بودن کردند و پانزده سال خون به دل امام کردند. حواستان جمع باشد.
***نامه امام به مجلس خبرگان درخصوص نفوذیها***
بگذارید به مطلب دیگری بپردازم و در زمینه مسائل «مهدی هاشمی» و گرفتاریهایی که مربوط به ایشان میشود مطلبی بگویم.
قبل از بحث در مورد نامههای جنابعالی به امام و بررسی نامهها و نوارها و مصاحبات آقای مهدی هاشمی، نظر شما را به قسمتی از پیام امام خطاب به مجلس خبرگان که تیرماه سال 62 صادر گردید جلب میکنم. این پیام بیش از سه سال قبل از دستگیری آقا مهدی است، گویی فقط برای شما نوشتهاند و گویی تنها کسی که گوش به آن نداده است، شمایید. توجه بفرمایید:
سند شماره1:
«باید بدانید که تبهکاران و جنایتپیشگان بیش از هرکس چشم طمع به شما دوختهاند و با اشخاص منحرف نفوذی در بیوت شما با چهرههای صددرصد اسلامی و انقلابی ممکن است خدای نخواسته فاجعه بهبار آورند و با یک عمل انحرافی نظام را به انحراف کشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی زنند. الله الله در انتخاب اصحاب خود، الله الله در تعجیل تصمیمگیری خصوصاً امور مهمه و باید بدانید و میدانید که انسان از اشتباه و خطا مأمون نیست. بهمجرد احراز اشتباه و خطا، از آن برگردید و اقرار به خطا کنید که آن کمال انسانی است و توجیه و پافشاری در امر خطا و نقص، از شیطان است. در امور مهمه با کارشناسان مشورت کنید و جانب احتیاط را مراعات نمایید».
گویی امام 5 سال بعد را میخوانده است و کانون خطر را دقیقاً از 5 سال قبل نشانه رفته است. آیا خدا را خوش میآید شما گوش به حرف چنین مرد زیرک و باهوشی ندهید؟
اما پرداختن به اعترافات مهدی هاشمی و نامههای جنابعالی به امام که بیش از دو سال است دل امام را خون کرده است و امام بنا به مصلحت اسلام و نظام با خاری در چشم و استخوانی در گلو صبر کرده است را به امید خدا شروع میکنم.
قدر مسلم این است که شما در جریان حساسیت مردم و مسئولین روی قضیه مهدی هاشمی بودید و با وجود قرار گرفتن در مظان تهمت و علیرغم هشدارها و تذکرات دوستانه همه ما بهخصوص حضرت امام مسئله او را جدی نمیدانستید و متأثر از القائات مهدی هاشمی و آقا هادی هاشمی عمل میکردید.
مهدی هاشمی در صفحه 20 جلد اول پرونده خود آورده است:
سند شماره 2:
«ه : از یک سال قبل از بازداشتم، رفت و آمد مسئولین محترم جمهوری اسلامی خدمت آقا شروع شد و همه آنان نسبت به سوابق من قبل از انقلاب و نقاط ضعف بعد از انقلاب خدمت آقا صحبتهایی را مطرح میساختند. از قبیل رابطه با ساواک، جمع کردن نیروهای تندرو، داشتن اسلحه و مهمات، جریان آقای شمسآبادی و ... این روند چندین ماه به طول انجامید و حضرت آیتالله منتظری همچنان در مقابل صحبتهای آنان مقاومت میکردند. من از اخبار رفت و آمدها توسط اخوی که در جلسات آنان حضور داشت مطلع میشدم و سعی نمودم با نوشتن گزارشاتی خدمت آقا تحلیلهای غلط انحرافی را در جهت جلب نظر ایشان به خودم و انتقاد از مسئولین کشوری و این که منشأ این بدگوئیها حسد آنان و ناراحتی ایشان از من است را القاءکنم تا بلکه نظر حمایت معظمله از خود را تقویت کرده باشم. اخوی نیز سهم مؤثری داشت و او نیز همین تحلیلها را حضوراً با آقا مطرح میساخت».
این مسئله نشان میدهد که امام از یک سال قبل از دستگیری مهدی هاشمی تلاش میفرمودند که شما را از این چاهی که برایتان کنده بودند، نجات دهند ولی متأسفانه شما به دفاع از مهدی هاشمی آنقدر اصرار ورزیدید که حضرت امام برای شما نامهای بسیار خوب و محترمانه و درعینحال هشدار دهنده از خطری که از ناحیه مهدی هاشمی شما را تهدید میکرد نوشتند که متن دستخط مبارک حضرت امام ضمیمه است.
سند شماره 3:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
حضرت حجت الاسلام و المسلمین فقیه عالیقدر آقای منتظری دامت ایام برکاته
پس از اهداء سلام و تحیت، علاقه اینجانب به جنابعالی بر خود شما روشنتر از دیگران است بهحسب قاعده طول آشنایی صمیمانه و معاشرت از نزدیک مقام ارجمند علمی و عملی شما، مجاهدت با ستمگران و قلدران و رنجهای فراموش نشدنی جنابعالی در سالهای طولانی برای اهداف اسلامی، قداست و وجاهت و وارستگی کمنظیر آن جناب، و بالاتر، حیثیت بلندپایهای که دنباله این امور بهخواست خداوند تعالی برای شما فعلاً حاصل است و احتیاج مبرمی که جمهوری اسلامی و اسلام به مثل جنابعالی دارد انگیزه علاقه مبرم است. لهذا این حیثیت مقدس باید از هر جنبه محفوظ و مصون باشد حفظ این حیثیت بهجهات عدیده بر شما و همه ماها واجب و احتمال خدشهدار شدن آن نیز منجز است برای اهمیت بسیار آن. با این مقدمه باید عرض کنم این حیثیت واجبالمراعات بهاحتمال قوی بلکه ظن نزدیک به قطع در معرض خطر است خصوصاً با داشتن مخالفین مؤثر در حوزه قم که ممکن است دنبال بهانهای باشند.
این خطر بسیار مهم از ناحیه انتساب آقای سید مهدی هاشمی است به شما. من نمیخواهم بگویم که ایشان حقیقت مرتکب چیزهایی شدند بلکه میخواهم عرض کنم ایشان متهم به جنایات بسیار از قبیل قتل مباشرة یا تسبیباً و امثال آن میباشند و چنین شخصی ولو مبرّی باشد ارتباطش موجب شکستن قداست مقام جنابعالی است که بر همه حفظش واجب و مؤکد است.
آنچه مسلم است و در آن پافشاری دارم رسیدگی به وضعیت و موارد اتهام اوست، رسیدگی به خانه تیمی و انباشتن اسلحه آنهم با پول ملت بهاسم کمک به سازمانهای بهاصطلاح آزادیبخش.
اصولاً یک همچو اعمالی بدون دخالت دولت جرم است و ایشان صلاحیت این امر را ولو واقعاً برای این سازمانها باشد، ندارد و دخالت در حکومت است.
جواب به این امر قطعی است و آنچه از شما میخواهم در رتبه اول پیشنهاد مستقیم شما به دخالت وزارت اطلاعات و رسیدگی به این امر است و اگر برای شما محذور دارد بهطوری که تکلیف شرعی از شما ساقط است، سکوت است. حتی در محافل خصوصی دفاع از یک همچو شخصی که خطر برای حیثیت شما است و احتمال فساد و خونریزی بیگناهان است سم قاتل است.
باید تمام فعالیتها که بهاسم کمک به سازمانهای بهاصطلاح آزادیبخش است قطع شود و تمام کسانی که در این امور دخالت داشتهاند محاکمه شوند و آنچه مسلم است و مایه تأسف، حسنظن جنابعالی به اعمال و افعال و گفتهها و نوشتهها است که بهمجرد وصول، شما ترتیب اثر میدهید و در مجمع عمومی صحبت میکنید و به قوه قضائیه و غیره سفارش میدهید.
و من از شما که دوست صمیمی سابق و حال من هستید و مورد علاقه ملت، تقاضا میکنم که با اشخاص صالح آشنا به امور کشور مشورت نمایید، پس از آن ترتیب اثر بدهید تا خدای نخواسته لطمه به حیثیت شما که برگشت به حیثیت جمهوری است نخورد.
آزادی بیرویه چند صد نفر منافق بهدستور هیئتی که با رقت قلب و حسنظنشان واقع شد آمار انفجارها و ترورها و دزدیها را بالا برده است ــترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. من تأکید میکنم که شما دامن خود را از ارتباط به سید مهدی پاک کنید که این راه بهتر است و الّا هیچ عکسالعملی در رسیدگی به امر او از خود نشان ندهید که رسیدگی به امر جنایات مورد اتهام، حتمی است. سلامت و توفیق جنابعالی را خواستارم.
12 مهرماه 65
روح اللّه الموسوی الخمینی
***گفتید نامهای مینویسم که خواب را از چشم امام بگیرد***
مهدی هاشمی در بازجویی (صفحه33) نوشته است:
سند شماره 7:
«روز آخری که قصد داشتم خود را به وزارت اطلاعات معرفی کنم آقا مرا احضار فرمودند و گفتند: حضرت امام نامهای برای من نوشتهاند، و قسمتی از آن را که درباره من بود، خواندند. بعد اضافه کردند که: من هم یک نامه برای امام نوشتم، و آن قسمتی که درباره من بود را برایم خواندند. بعداً گفتند: امام با نامه خودشان خواب را از چشم من گرفتهاند من هم نامهای نوشتم که خواب را از چشم امام بگیرد».
حضرت آقای منتظری، نامه امام را آوردم تا همه توجه کنند که کجای نامه خواب را از چشم شما گرفته است؟ نامهای بهاینخوبی که سراپا از شما تجلیل است و کاملاً پدرانه و دلسوزانه، چرا خواب را از شما گرفته است؟ این مطلب را شما شفاهاً هم به من گفتید که: من هم نامهای نوشتم تا خواب را از چشم آقا بگیرم. میدانید کجای نامه خواب را از چشم شما گرفته است؟ تنها آنجایی که امام فرمودند رسیدگی به امر جنایات مورد اتهام حتمی است.
*** قسمت دوم نامه یادگار امام به آیتالله منتظری را میخوانید:
حال قسمتهایی از نامه شما در جواب این نامه خوب امام را میآورم و دربارهاش چند کلمهای مینویسم البته نامه 9 صفحهای شما که درتاریخ 65.7.17 نوشتید موجب تعجب شد. یکی از این جهت که چرا در برابر امام مسلمین که استاد شما هم بودهاند اینقدر نپخته و گستاخانه حرف زدهاید، و دیگر از سادگی شما که بعداً معلوم خواهد شد. در این نامه که 5 روز بعد از نامه حضرت امام نوشتهاید در دفاع از نوع برخورد تند خود با مسئولین آوردهاید:
سند شماره 5:
«میگویند اگر این صحبتها نبود (یعنی صحبتهای علیه مسئولین) معلوم نبود چه میشد. عکسالعمل مردم در برابر کجیها و بیعدالتیها که میبینند چه بود.»
راستی حضرت آیتالله چه کسانی به شما میگفتند اگر این صحبتها نبود مردم ممکن بود علیه بیعدالتیها قیام میکردند؟ آیا غیر از مهدی هاشمی و طیفش افراد دیگری بودند؟
مهدی هاشمی در صفحه 27 پرونده خود مینویسد:
سند شماره 6:
«خلاصه کلام این که آخرین و خطرناکترین اندیشه انحرافی من این بود که با موقعیتی که نزد فقیه عالیقدر برای خودم درست کردهام و اعتماد مطلق بیت ایشان را کسب کرده بودم انتقام بیمهریها و کملطفیهایی که مسئولین نسبت به من اعمال کرده و قصد حذف کامل مرا از صحنه دارند، بگیرم. در این رهگذر از توطئهگری، افشاگری، تهمت زدن، جوسازی، ایجاد بدبینی دریغ نمیورزیدم.»
حال متوجه شدید که چه کسی به شما میگفت اگر فحش به مسئولین ندهید مردم از بیعدالتیها که میبینند علیه نظام قیام میکنند؟
سند شماره 7:
در همین نامه 65.7.17 آمده است:
«افراد نهضتها میآیند تا با من به نیابت امام خمینی بیعت کنند غافل از این که اصلاً امام خمینی نهضتهای اسلامی را جرم میدانند.»
*** امام، هاشمی را از نهضتها کنار گذاشت ولی شما مسئولیت بالاتری به او دادید***
مهدی هاشمی در صفحه 17 پرونده خود مینویسد:
سند شماره 8:
«از زمانی که واحد نهضتها منحل شد و من از سپاه بیرون آمدم حضرت آیتالله العظمی منتظری براساس همان شرح صدری که دارند برای تقویت روحی اینجانب نمایندگی در نهضتها را به من محول کردند و همین امر موجب شد که من روابطم با ایشان و بیت معظمله بیشتر گردد.»
متوجه شدید که امام با نهضتهایی که آقا مهدی در رأسش باشد مخالف است و دستور میدهند واحد نهضتها منحل شود تا بصورتی دیگر تشکیل گردد ولی حضرتعالی دوباره بدون توجه به این مسئله ایشان را به نمایندگی از خود وارد نهضتها کردید، یعنی ارتقاء درجه یافت.
***مخالفت امام با نهضتهایی که سر در آخور بیگانه دارند***
سند شماره 9 میگوید:
«یکی از دیپلماتهای خارجی گفت: شما اگر بخواهید در صحنه داخلی باز مطرح شوید، باید نخست در صحنه بینالمللی مطرح گردید. و ما قدرت داریم زمینه آن را فراهم سازیم ما همهگونه امکانات مالی و نظامی برای راه انداختن دوباره واحد نهضتها در سطح منطقه حاضریم در اختیارتان بگذاریم تا کا را شروع کنید.»
راستی آیا امام نهضتهای آزادیبخش را جرم میدانستند؟ آیا امام با نهضتهای آزادیبخش مخالف بودند. آیا ایشان در اعلامیههای خود از نهضتها دفاع نمیکردند؟ آیا شعار تشکیل هستههای مقاومت حزبالله در تمام جهان مربوط به امام نبود؟
آری، امام با نهضتهایی که سر در آخور بیگانه داشته باشند، مخالف بودند. امام با نهضتهایی که پولش را دیپلمات و سیاستش را بیگانهای دیگر تعیین کند، مخالف بود و چه میتوانستند کرد جز این که مخالفت کنند.
در همین نامه در رابطه با مواد منفجره در عربستان آوردهاید:
سند شماره 10:
«اینک آنان که در سپاه این کار غلط را کردهاند و در وقت حج آبرویمان را بردند، غیر قابل تعقیبند ولی آقای حسنی و سیدمهدی هاشمی باید تعقیب و محاکمه شوند.»
اولاً معروف است که این کار را هم سید مهدی هاشمی و یا ایادی ایشان انجام دادهاند. ثانیاً، آیا راهی برای کارهای انقلابی غیر از آنچه در مکه شد وجود دارد؟ البته اینگونه کارها گاهی بدون گیر و اشکال انجام میگیرد و گاهی لو میرود.
این به معنای موافقت من با این گونه کارها نیست ولی به طور کلی معمول اینگونه کارها همین است. در ضمن مگر مهدی هاشمی به خاطر نهضتها تعقیب و محاکمه شد؟ چه کسی به شما گفت که مهدی هاشمی به خاطر نهضتها دستگیر شد و یا محاکمه گردید؟ آیا مهدی هاشمی بخاطر قتل و ساواکی بودن و از این قبیل اتهامات محاکمه نگردید؟
***پرونده مهدی هاشمی را بخوانید تا معلوم شود ساواکی بوده یا انقلابی***
درهمین نامه 65.7.17 آمده است:
سند شماره 11:
«سیدمهدی هاشمی در زمان شاه در دادگاه اصفهان به زور ساواک به سه مرتبه اعدام محکوم شد ولی دیوان عالی کشور زمان شاه این استقلال و عرضه را داشته است که حکم دادگاه اصفهان را لغو کند.»
من خواهش میکنم صفحه اول پرونده آقای مهدی هاشمی را در سند شماره 11/1 (ص 20 اسناد) در بازجویی ایشان بخوانید تا معلوم شود آیا ایشان در زمان شاه انقلابی بودند یا ساواکی. آیا دیوان عالی کشور زمان شاه، بدون ساواکی بودن ایشان این عرضه و استقلال را داشته است که حکم دادگاهی را که به زور ساواک مهدی هاشمی را به سه بار اعدام محکوم کرده بود لغوکند؟
او به مناسبت ضعفنفسی که داشته است به همان صورتی که تمام مطالبش را به سربازان گمنام امام زمان (عج) داده است به ساواک شاه هم تمامی اطلاعات خود را حتی اسم کسانی را که دستور قتل مرحوم شمسآبادی و دیگران را به آنان داده بود، میدهد و همه آنها دستگیر میشوند.
***منتظری: مهدی هاشمی از امام هم خوش استعدادتر و خوش درک تر است***
درهمین نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 12:
«من ترس از بیان حقیقت ندارم و ان کان الحق مرا ... سید مهدی را از وقتی بچه بود و با مرحوم محمد هم بحث بود و به درس مکاسب من میآمد میشناختم، پدرش استاد من بود و برادرش داماد من است. من تمام خصوصیات او را میدانم او مردی است مخلص اسلام و انقلاب و حتی از شخص حضرتعالی (امام) هم خوش استعداد و خوش درک است و هم خوب صحبت میکند و خوب مینویسد و در عقل، تدبیر و مدیریت به مراتب از رئیس سپاه و وزیر اطلاعات با همه کمالاتشان بهتر است و در تعهد و تقوی هم از آنان کمتر نیست فقط بزاخفش نیست و حاضر نیست کورکورانه مهره کسی باشد.»
اما مهدی هاشمی در نامهای برای شما در تاریخ 66.5.7 آورده است: عین نامه را در آخر جزء اسناد آوردهام.
سند شماره 13:
«قبل از هر چیز از تلاشها و حمایتهای حضرتعالی در ماههای اول بازداشتم که تصور میفرمودید من فردی خالص و بیگناه هستم، بینهایت متشکر و از این که به دلایل نفسانی حضرتعالی را در جریان کلیه اعمال و رفتار خود قرار نداده و هویت کامل خویش را در محضر شما بازگو نکردهام بسیار متأسف و شرمندهام و بطور کلی از این که انسان آلوده به لغزشهای فراوان و آغشته به ناخالصیها و هواپرستیهای بیشمار مورد توجه و عنایت شخصیتی الهی و منزه و پاک و در جوار او قرار گرفته بود عمیقاً اندوهگین و خجلت زدهام. هویت فکری و عملی من آنگونه که خود از آن واقف بودم و در این روزها شفافتر نمایان گشته است هیچ سنخیتی با حضرتعالی و بیت شما و شعاع وجودی قائم مقام رهبری نداشته است. وضعیتی که ارتباط من با حضرتعالی را پوشانده بود چیزی جز سوءاستفاده از برکات وجودی حضرتعالی نبوده و از این که برخی اعمال و رفتار من مستقیم و غیرمستقیم حضرتعالی را دچار محذورات و اشکالاتی ساخت و از همه مهمتر قلب حضرت امام این تنها ودیعه الهی در این زمان و قلب تپنده جهان اسلام را به درد آورده بر خود نفرین میکنم.»
حضرت آیت الله منتظری:
شما تصور بفرمایید که مهدی هاشمی بنابراین اعترافات تا چه اندازه در تمامی مسائل سیاسی اجتماعی، شما را تحتتأثیر خویش قرار داده است که شما در موقعی که او برای آخرین بار میخواسته از شما جدا بشود او را تشویق میکردید که هر چه کردی بگو فلانی گفته است.
در صفحه 23 پرونده خود سند شماره 14 آورده است:
«من از ایشان جدا شدم ولی در اندرون وجودی خود واقف بودم که چه مجسمهای از شر و فساد و فتنه و انحراف مورد تأیید فقیه عالیقدر قرار گرفته است و این شخصیت بزرگ چگونه مورد سوءاستفاده و حیلهگری من و عدهای از دوستان قرار گرفتهاند.»
حضرت آیت الله:
آیا شما سادهاندیش نیستید؟ آیا شما از تمام خصوصیات آقای مهدی هاشمی اطلاع داشتید؟
در صفحه 24 پرونده آمده است:
سند شماره 15:
«خصلتهای شیطانی مانند قدرتطلبی که نتیجه غرور و عجب بود و خودمحوری و استبداد فکری، ریا، تکبر، خود بزرگبینی مرا احاطه کرده بود و منشأ بسیاری از برخوردهای عملیام در قتلها، انباشتن اسلحه و مهمات، افشاگری علیه مسئولین از این خصلت شیطانی سرچشمه گرفته بود.»
آیا شما تمام خصوصیات او را میدانستید؟ آیا او مردی است مخلص انقلاب و اسلام؟
مهدی هاشمی در صفحه 24 پرونده خود میگوید:
سند شماره 16:
«در اثر ضعف تعبد و تدین و فرورفتن در منجلاب خط و خطبازیها، دید و نگرشم نسبت به همه ارزشهای انقلاب آمیخته به معادلات سیاسی و خطی شده بود. هر پدیده و حادثهای را از منطق خط سیاسی مینگریستم حتی مقام معظم رهبری را.»
حضرت آیتالله:
آیا شما مهدی هاشمی را خوب میشناختید؟ آیا تا به حال فکر کردهاید در شما چه چیزی کم است که اینگونه زود قضاوت میکنید؟ آیا فکر کردهاید که آقا مهدی هاشمی را که از کودکی با شهید منتظری رضوانالله تعالی علیه (که اگر بود علی الظاهر شما در این مهلکه نبودی) دوست و رفیق بود چرا نشناختهاید؟ آیا برادر او، داماد خودتان را خوب شناختهاید؟ آیا چه چیزی موجب شده بود که تقوای او را از آقای ریشهری و محسن رضایی کمتر میدانستید؟ آیا در امام چه چیزی هست که با این که نه او را بزرگ کرده بود و نه برادرش دامادشان بود او را شناخت ولی شما که او را بزرگ کردهاید، نشناختید؟ آیا شما توان قائم مقامی حضرت امام را داشتید و دارید؟
شما در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 17:
« او در خانه نشسته مشغول مطالعه و نوشتن است و فعلاً در کشور مد شده است هر کار خلافی را از قتل و اعلامیه و امثال اینها را رجماً بالغیب به او نسبت دهند و خطبازیهای کشور هم سبب تقویت این قبیل شایعهها است و متأسفانه مسئولین از جمله اطلاعات هم شایعه را اساس قضاوت قرار میدهند و این خطبازیها و تصفیهحسابهای ظالمانه خود نیز یکی از مشکلات کشور است.»
آیا اطلاعات عزیز جمهوری اسلامی هر کار خلافی در کشور اتفاق افتاده است به ایشان نسبت داده است؟ مثلاً آیا انفجار حزب و نخستوزیری را به ایشان نسبت داده است؟
آیا شهادت آیات عزیر صدوقی، اشرفیاصفهانی، دستغیب، قاضی، مطهری و مدنی را به ایشان نسبت داده است؟
آیا شهادت شهید قدوسی و شهید هاشمینژاد را به ایشان نسبت داده است؟ آیا این همه اشکالات که در دستگاههای دولتی و غیردولتی رخ داده است را به ایشان نسبت داده است؟ چه چیزی جز اعترافات و اعمالی که مهدی هاشمی مرتکب شده است را به او نسبت دادهاند؟ مهدی هاشمی از صفحه اول تا دهم پرونده خود کارهایی که انجام داده است را شرح میدهد. که سرفصلهای آن از این قرار است:
1- اقرار به ساواکی بودن.
2- لودادن همانهایی که دستور به آنها داده بود که مرحوم شمسآبادی را ترور کنند.
3- دعا به خانواده سلطنتی.
4- دستور قتل جهانسلطان و مهدیزاده.
5- دستور قتل مرحوم شمسآبادی.
6- دستور قتل صفرزاده.
7- دستور قتل مهندس بحرینیان.
8- دامن زدن به اختلاف سپاه و کمیته.
9- دستور اختفاء مقادیر قابل توجهی اسلحه و مهمات و مواد منفجره.
10- تحریک سپاه لنجان و سپاههای خمینیشهر، درچه و مبارکه به وحدت و ایستادن در مقابل سپاه اصفهان.
11- جعل و نشر اوراقی به نام طلاب و فضلای افغانی علیه وزارتخارجه.
12- جعل سند ساواکی بودن دکتر هادی و علیه بعضی روحانیون اصفهان.
13- دستور قتل عباسقلی حشمت و دو فرزندش.
14- انحلال سازمان نصر و درگیری و آدمکشی در آن.
15- جعل اسناد دولتی.
16- نگهداری اسناد طبقهبندی شده.
17- چاپ و نشر دفتر و اعلامیه با عنوانهای "روحانیت بیدار" علیه مسئولین نظام. و از این قبیل موارد که احتیاج به تأمل بیشتر دارد.
جناب آقای منتظری:
آیا چنین آدمی فقط درمنزل نشسته و مطالعه میکند؟ آیا واقعاً مد شده بود هر اتفاقی بیفتد به سیدمهدی هاشمی نسبت دهند؟ آیا اگر یکی از اینها را مهدی هاشمی به جنابعالی که او را از بچگی میشناختید و از تمام خصوصیات او اطلاع داشتید و تقوای او را کمتر از آقایان محسن رضایی و ریشهری نمیدانستید گفته بود، الآن هم او را با تقوی میدانستید؟ حال آیا آقای آقاهادی را شناختهاید؟ آیا اطرافیان خود را که اینقدر خون به دل امام کردهاند شناختهاید؟ با این همه جرم برای آقا مهدی، آیا اساس قضاوت اطلاعات کشور شایعه است.
در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 18:
« آیا میدانید در جمهوری اسلامی بر خلاف آنچه در فقه خواندهایم نه جان مسلمان محترم است نه مال او. قاضی حکم میکند مال او را بدهید، خانه او را بدهید کسی گوش نمیکند. مخصوصاً اگر در تصرف بنیادهای انقلاب باشد و افراد شورای عالی قضایی هم از ترس یکدیگر و یا ترس از تلفنهای مقامات و یا جوسازیهای غلط بر این همه خلاف شرعها بوسیله سکوت صحه میگذارند.»
حال ببینیم علت این نوع قضاوتها چیست.
مهدی هاشمی در صفحه 2 جلد سوم پرونده خود در باره کارهای آقای هادی هاشمی آورده است:
سند شماره 19:
« ایجاد تسهیلات لازم جهت ملاقاتهای نیروهای مسئلهدار و معترض، با آقا چون دکتر پیمان و وابستگان به نهضت آزادی.»
حضرت آیت الله منتظری:
آیا تصور نمیکنید افرادی که حساب شده به دیدار شما میفرستادند از منافقین و لیبرالها بودهاند که شما را به این موضع غلط بیندازند؟ آیا با اطمینانی که شما به مهدی هاشمی و برادر او دارید و آنها را متدین و با تقوی میدانید، فکر نمیکنید شما را آلت دست خویش و گروه خویش قرار دادهاند؟
آیا افراد شورای عالی قضایی غیر از ریاست دیوانعالی کشور و دادستان کل کشور را شما انتخاب نکردهاید؟ آیا نباید از شما سؤال کرد که اکثریت شورا را که به دست شما انتخاب میشود چرا از افراد ترسو (به زعم شما) انتخاب کردید که با تلفنهای مقامات حکم خدا را تعطیل کنند؟ یا مال و جان مسلمانان برایشان محترم نباشد؟ آیا مقامات جمهوری اسلامی کسانیاند که بخواهند حقی را ناحق کنند؟ آیا مقامات نظام اسلامی غیر از وکلا و وزراء و رؤسای سه قوه هستند؟
مقصود شما از مقامات جمهوری اسلامی که کارمند معمولی یک وزارتخانه نیست! آیا شورای عالی قضایی اینقدر بیدینند که با یک تلفن یک مقام، دنیا و آخرت خود را بفروشند؟ آیا این حرفها پیش خداوند متعال جواب ندارد؟
شما در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 20:
«بالاخره با وضع فعلی ناچارم از کارهای سیاسی کشور کنار بمانم و به درس و بحث طلبگی و کارهای حوزوی بپردازم. بنابراین تقاضا میکنم به من کاری ارجاع نشود ضمناً در وجوه شرعیه کمافیالسابق بوکالت حضرتعالی تصرف میکنم.»
آیا باز بر این عقیدهاید که خود تصمیم میگیرید و خود به این نتیجه رسیدهاید که از کارهای سیاسی کشور کنار بروید و آقا هادی و آقا مهدی در شما نفوذ نداشتهاند؟ آیا داعیه انفصال شما از نظام ماهها قبل از این نوشته شما در دستور کار آقا هادی و آقا مهدی نبوده است؟ که امروزه تحقق یافته است.
آقای مهدی هاشمی در نامهای به آقا هادی هاشمی نوشته است:
سند شماره 21:
«شما متأسفانه با همان روحیه خودمحوری و تنگنظری که داشتید و همه چیز را به معیارهای ناقص خودت میسنجیدی، سبب بسیاری از فجایعی شدی که عوارض بسیاری را متوجه انقلاب ساخت و در حساسترین لحظات تاریخ کشور و انقلاب و جنگ داعیه لزوم انفصال آیت الله منتظری از نظام و مسئولین را سر دادی که خدا میداند چه گناه بزرگی مرتکب شدهای و امیدوارم که از گذشته توبه کرده باشی.»
آقا مهدی هاشمی در نامهای به حضرتعالی راجع به مسئله انفصال شما از حکومت چنین میگوید:
سند شماره 22:
«خدا را گواه میگیرم و آقای اخوی نیز اگر یک لحظه وجدان خویش را به داوری فراخواند شهادت خواهد داد که قطع رابطه با نظام رهآرود مجموع حرکتهایی بود که ایشان با زمینهسازی ملاقاتهای خطی، بزرگ نشان دادن ضعفها و کمبودهای کشور و ارائه تحلیلهای افراطی و القائات حساب نشده طی چندین ماه انجام داده است.»
مردم شریف ایران باید کاملاً توجه نمایندکه جدایی آیتالله منتطری یک برنامه حساب شده آقا هادی و آقا مهدی بوده است که ماهها قبل طراحی شده و امروز به نتیجه رسیده است. آیا باز عقیده بر این است که امام یک مرتبه آقای منتظری را کنار گذاشتند؟
***4 سال صبر و تحمل امام کافی نبود؟***
آیا باز عقیده بر این است که کسانی برای کسب قدرت ایشان را تصفیه کردهاند؟ آیا سه چهار سال صبر و تحمل امام و اتمام حجت، کافی نبود؟ آیا امام، آقا هادی را نپذیرفت تا دیگر حتی کسی نگوید راجع به آقای هادی هاشمی کوتاهی شد و اگر نمیشد وضع به اینجا نمیکشید. آیا آقا هادی به ایشان جریاناتی را که بین من و او در ملاقاتهای مکرر اتفاق افتاد، نگفته است؟ آیا من ناسزاهای حزب الله را به جان نخریدم و با آقا هادی برای رضایت خدا و امام ملاقاتهای مکرر نکردم؟
در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 23:
« آیا میدانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند آن هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها، قطعاً به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی سادهاندیش.»
و چند «آیا»ی دیگر که انسان از گفتن آنها شرم دارد و به اطرافیان شما لعنت میفرستد که چگونه با ما بازی کردند تا شما را ساقط نمودند.
حضرت آیت الله منتظری:
به صفحات 1و 2 و 5 جلد سوم پرونده مهدی هاشمی توجه کنید تا بدانید چه کسانی این حرفها را میزنند و چه کسانی با بیت شما رفت و آمد دارند.
آقا مهدی هاشمی در باره ارتباط به آقا هادی با منافقین و خارج از کشور مطالبی آورده است که ذیلاً نقل میشود.
قبلاً یادآوری میکنم که مهدی هاشمی گفته است من میخواهم همه چیز را بگویم تا پاک خدمت خدا برسم. این گفتهها ضبط شده است. مطالب او چنین است:
سندهای 24/1، 24/2، 24/3 ، 24/4:
« در ذهنیت آقا هادی- من صریحاً میگویم- مسایلی پیش آمده بود که ما هم تأیید ضمنی میکردیم که باید یک سلسله ارتباطاتی ولو این که مثلاً ضعیف هم باشد به عنوان کانال یدکی با نیروهای خارج از کشور داشته باشیم. آقا هادی به این نتیجه رسیده بود که ما باید یک کانالهای احتیاطی و یدکی را با خارج از کشور آماده کنیم که اگر احیاناً تحولی پیش آمد با این جناحهای خارج از کشور ارتباط داشته باشیم. و آقا هادی با همان طلبهای که از توابین (1) بود و با آقا هادی هم ارتباط داشت با هم مسائل را هماهنگ میکردند. از کانال همان طلبه تواب به آقا هادی چنین گفته شده بود که جناحی از سازمان مجاهدین و همچنین نیروهایی که وابسته به آن سازمان است نسبت به آیت الله منتظری ملایمتر و خفیفتر فکر میکنند و کلاً این جناح و این خط و این طیف بود که آقا هادی معتقد شده بود باید با این کانال که آنها معتقدند مثلاً با آیت الله منتظری ملایمترند مرتبط باشد. و آقا هادی میگفت سازمان مجاهدین بر این رژیم ارجحیت دارد و ما معتقد بودیم که درصورت بروز فعل و انفعالات داخلی مشهوریت و قداست آیت الله منتظری خیلی کارساز است. روی هم رفته این رابطه با ... و زمان بعد هم طلبه توابی (ارمی) که در رابطه با آقا هادی قرار گرفته بود کانال ارتباط با منافقین خلق محسوب میشد.»
مطلب دیگر آقا مهدی این است که در پرونده جلد دوم ص 6 پس از ذکر چند مورد (بقول او) خیانتهایی که آقا هادی گزارش کرده است (به آقای منتظری) مانند موافقت با انتقال بولتنهای محرمانه و خیلی محرمانه جریان «تنظیم طومار تقلبی» جهت تضعیف آقای هاشمی و خامنهای، انتقال و بزرگ ساختن نقاط ضعف فرماندهی سپاه نزد آقا که به ممنوعیت ملاقاتهای برادر محسن رضایی با آقا منتهی گشت، تحریک و تشویق آقای ... با و ساطت آقای منتظری مبنی بر ماستمالی کردن جریان قتل بحرینیان، مأموریت دادن به ... برای تشکیل گروه ضربت، تشویق آقا به موضعگیری مخالف در رابطه با طرح «مترو» که توسط آقای هاشمی مطرح گشته بود که ریشه خطی داشت و دهها مورد دیگر که نقل میکند، میآورد:
سند شماره 19، 25:
«ایجاد تسهیلات لازم جهت ملاقات نیروهای مسئلهدار و معترض با آقا، چون دکتر پیمان و وابستگان به نهضت آزادی و مسامحه و موافقت با رفت و آمد افرادی چون ارمی در بیت آقا. او در اینباره میگفت به نظر آقا چون این افراد تائب هستند، رفت و آمدشان بلا اشکال است، و اعمال ملاحظات خطی در برخی ملاقاتها.»
***سادهاندیشی شما «اظهر من الشمس» است***
اما در مورد سادهاندیشی شما که «اظهر من الشمس» است. ولی ذکر همین نکته بس است که با این که مهدی هاشمی را از بچگی بزرگ کردهاید، او را متقی و متدین و طرفدار انقلاب میدانید در حالی که او به اعتراف خودش دهها صفت بسیار «بد» برای خود قائل بود.
حضرت آیت الله:
آیا باز هم عقیده دارید که تکرار جمله «آیا میدانید» ... ها که شرم از بازگو کردن آنها دارم از خود شماست؟ و آیا حق نیست امام با دلی پرخون و قلبی شکسته فریاد بزنند: «ما باید مدافع افرادی باشیم که منافقین سرهاشان را در مقابل زنان و فرزندانشان در سر سفرههای افطار گوش تا گوش بریدند.»
***خدا را خوش میآید هر قتل و غارتی را به گردن نظام بیندازید؟***
آیا در مورد قتل مرحوم دکتر سامی شما به گونهای اعلامیه ندادی که از آن فهمیده شود نظام او را کشته است؟ یادتان است در دیداری به شما این مطلب را گفتم، بلافاصله آقا هادی گفت پیام آقا به صورتی بود که نظام تبرئه شد، من به او گفتم خودت را به آن راه نزن که شما از آنجا که سادهاندیش هستید و نمیدانید چه چیزهایی را باید گفت و چه چیزهایی را نباید گفت، گفتید: بله فلاحیان گفته است ما منافقین را از پای درمی آوریم.
به آقا هادی گفتم ایشان خودش تصدیق کرد که خواسته است به صورتی بگوید که قتل مرحوم دکتر سامی به گردن نظام بیفتد و بعد به شما گفتم اولاً که معلوم نیست فلاحیان چنین چیزی گفته باشد. از آن گذشته سامی که منافق نبود، آیا خدا را خوش میآید هر قتل و غارتی را به گردن نظام بیندازید. و حال میگویم صرفا به خاطر این که اطلاعات مهدی هاشمی را بجزایش رسانده است باید هر عتلی را به گردن سربازان گمنام امام زمان علیهالسلام انداخت؟
بحمدالله چندی بعد هم مطلب روشن شد که شما اشتباه بزرگی کردهاید. حرف ما این است که چرا هر چه نوشتند امضاء میکنید؟
آیا جواب خون شهدا را میتوانید بدهید؟ جواب آنهایی را که برای حفظ نظام از خود گذشتند و شما برای دل خوشی چند لیبرال حاضرید به صورت غیرواقعی مطلب را به گونهای مطرح کنید که مرحوم سامی را نظام نابود کرده است. از این مسائل است که امام فریاد میزنند که:«نفوذیها بارها اعلام کردهاند که حرف خود را از دهان سادهاندیشان موجه میزنند.»
*** اظهارات با درد و رنج امام درباره منتظری***
آیا نباید امام با درد و رنج بفرمایند:«نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرهای و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزبالله عزیز احساس کنند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیش عدول میکند.»
آیا نباید به شما تشر بزنند که: «من به آنهایی که دستشان به رادیو و تلویزیون و مطبوعات میرسد و چه بسا حرفهای دیگران را میزنند صریحاً اعلام میکنم تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین اسلام این مردم بیپناه را از بین ببرند.»
حضرت آیت الله:
با ذکر این همه اسناد و اعترافات باور ندارید که سادهاندیش بوده و آنچه نوشتهاید تراوش ذهن نهضت آزادی و منافقین است. من مطمئن هستم یک بند از (آیا میدانید)هایی که به امام نوشتهاید، راست نیست.
در نامه 65.7.17 آوردهاید:
«بچههای کمیته با همه اخلاصشان نوعاً احساساتی و تندند و سعی شود آنها که به عنوان منکرات و حجاب و امثال ذالک با مردم برخورد میکنند افراد روان شناس، عاقل و تعلیم دیده باشند.»
آیا به این مسئله فکر کردهاید که برای درگیری با منکرات به چند هزار روانشناس در سطح کشور نیاز است؟ ما این همه روانشناس را که با ماهی دوسه هزارتومان مأمور کمیته شوند از کجا بیاوریم؟ «روانشناس» توجه کردهاید؟ آیا قبول ندارید این گونه چیز نوشتن از عجولی شمات؟
در نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 27:
«از همه ارگانهای ضعیفتر و داغونتر تشکیلات قضایی است در صورتی که لازم است از همه ارگانها قویتر باشد.»
تا آنجا که میگویید:
«به نظر من میرسد باز هم آقای موسوی اردبیلی خیرالموجودین است.»
حضرت آقای منتظری:
اگر خیرالموجودین آقای اردبیلی است، پس نصف کار امام در شورای عالی قضایی مورد تأیید شما در این نامه است و میماند یک نفر که دادستان کل کشور است که او را هم شما از نظر علمی و عملی در نزد امام تأیید کردید و امام از شما پرسیدند ایشان برای دادستانی چگونه است؟ گفتید خوب است. پس چرا اشکال به امام میکنید؟ اگر وضع قضا خراب است از شما باید سؤال کنیم: چرا اعضایی را برای شورای عالی قضایی انتخاب کردهاید که هم فکر نیستند؟ در صفحه قبل در مورد آقای موسوی اردبیلی نوشتهاید او به درد نمیخورد و اهل برخورد نیست. در صفحه بعد او را خیرالموجودین میدانید.
از این تناقضات بگذریم که بسیار است و این نوشته این مسائل را دنبال نمیکند.
شما در نامهای به حضرت امام که در تاریخ 66.7.4 نوشته شده است یعنی چند روز قبل از اعدام مهدی هاشمی، مسائلی را آوردهاید که باور نمیکردم و باعث تعجب شد.
در این نامه آوردهاید:
سند شماره 28:
«او از خیلی از کسانی که مورد عفو امام قرار گرفتهاند بدتر نیست. مادر پیر و زن و فرزندان خردسال او مورد ترحمند و خانواده و بیت آنان مورد احترام است.»
اکنون نامه مهدی هاشمی را هم ملاحظه فرمایید، او میگوید:
سند شماره 29:
« اکنون و با گذشت قریب به یک سال من به وضوح انحراف و لغزش را در عملکرد خود و دوستان متهم در پرونده میبینم و به درایت و هوشیاری مقام معظم رهبری انقلاب، حضرت امام خمینی مدظله العالی آفرین گفته که پیش از رشد و توسعه خطر با قاطعیت از آن جلوگیری فرمودند. و اطمینان دارم حضرتعالی نیز چنانچه در شرایط حضرت امام و سایر مسئولین محترم کشور قرار میداشتید و بیرون از حصار روابط و عواطف ما و دوستانمان به قضیه مینگریستید به همان نتیجه میرسیدید که مقام معظم رهبری رسیدند.»
راستی آیا شما از حصار روابط و عواطف سید مهدی و دوستان ایشان خارج شدهاید؟ آیا شما به آن نتیجهای رسیدید که حضرت امام رسیدند؟ آیا اطرافیان شما حاضر شدند مطالب را خارج از حصار خویش به شما منتقل کنند؟ آیا چه کسی مورد عفو حضرت امام قرار گرفت که مهدی هاشمی از او بدتر نبود؟ آیا اگر از حصار درآمده بودی حاضر میشدید چنین نامهای به امام بنویسید که دل امام را خون کنید که چرا به معیارهای شرعی توجهی نمینمائید؟
در نامه 66.7.4 با اطلاع از اکثر مفاسد او که توسط مصاحبههای خودش و مسئولین اطلاعاتی به مردم عرضه شده بود آوردهاید:
سند شماره 30:
« او نه مرتد است نه محارب و نه مفسد و بالاخره به انقلاب و اسلام اعتقاد کامل دارد.»
آیا مهدی هاشمی با ساواکی بودن و چندین فقره قتل، دعا به خانواده سلطنت، اختفاء اسناد و مهمات مربوط به نظام و دهها مسئله دیگر که گذشت، مفسد نبود؟ تازه با تمام این احوال شما میگویید اعتقاد کامل به نظام و اسلام داشت. اگر ایشان مفسد نباشد آیا مصداق مفسد را پیدا میکنیم؟
در همان نامه 65.7.17 آوردید:
سند شماره 31:
« او هنوز طرفداران زیادی از حزب اللهیها و جبههبروها و افراد انقلابی دارد. اعدام او در روح آنان اثر بد میگذارد. »
آیا شما در چنین تقاضایی اصول اسلام را مورد توجه قرار دادهاید. بر فرض که در روح عدهای اثر بد بگذارد آیا از نظر اسلامی نباید شخصی با این همه جنایت را مجازات کرد؟
در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 32:
«اعدام او پیروزی بزرگی برای دشمنان و سوژهطلبان میباشد.»
مهدی هاشمی در صفحه 18 پرونده خود میگوید:
سند شماره 33:
«یکی از گناهان من این بود که نقاط ضعف فکری و عملی خود را که از قبل و بعد از انقلاب داشتم با حضرت آیت الله منتظری مطرح نساختم تا یا زمینه اصلاح آن فراهم شود و یا حداقل آقا این همه به من اعتماد نکنند بلکه بعکس در هر مسئلهای من سعی میکردم در حضور ایشان خود را مظلوم جلوه داده و ترحم و حمایت ایشان را به خود جلب کنم.»
حضرت آیت الله:
اگر شما ساده بودید و نتوانستید او را بشناسید لااقل چرا حالا از او دفاع میکنید حالا که دو سه روز به مرگ او مانده است و خودش به همه چیز اعتراف کرده است؟ آیا نباید دل امام خون باشد که چرا شما به معیارهای اسلامی توجهی نمینمائید؟ البته حضرت امام همه اینها را حمل بر سادگی شما میکنند.
در همان نامه 65.7.17 آوردهاید:
سند شماره 34:
«بالاخره آنچه گفته شد نه به خاطر علاقه شخصی است که من فعلاً هیچ علاقه شخصی ندارم بلکه فقط از نظر مصالح اسلام و آینده انقلاب است و این که اعدام و خونریزی بالاخره بسا کدورت و خون در پی دارد. اعدام همیشه میسر است ولی کشته را نمیشود زنده کرد.»
1- چگونه شما میگویید دیگر علاقه شخصی ندارید آیا آن همه مصیبت که شما برای اسلام و انقلاب در سطح جهان برای حفظ آقای مهدی هاشمی به بار آوردید -که همگی با صبر و بردباری آن را تحمل کردیم- از روی علاقه به مهدی هاشمی نبود؟
2- اگر شما نسبت به ایشان علاقه ندارید پس چرا برای امام نوشتهاید که او را نکشید چرا که پیروزی بزرگی برای دشمنان اسلام به وجود میآید. چرا برای دیگران چنین نامهای را نمینویسید.
3- این که نوشتهاید چه بسا خون و اعدام خون در پی دارد، حضرت آیت الله با کمال معذرت این دیگر خیلی عوامی است. چرا که باید قصاص اسلام را تعطیل کرد چون اولاً خون خون میآورد، ثانیاً کشته را نمیتوان زنده کرد.
این که من به این مسایل میپردازم برای این است که میخواهم ثابت کنم که شما در اطرافیان خود چنان حل شدهاید که بدیهیات را هم منکرید.
از همه اینها گذشته آقای مهدی هاشمی در صفحه 24 پرونده خود میگوید:
سند شماره 35:
«ضعف تعبد و معنویت و خصلتهای شیطانی مانند قدرتطلبی که نتیجه عجب و غرور بود، خودمحوری، استبداد فکری، ریا، تکبر، خودبزرگبینی مرا احاطه کرده بود و منشأ بسیاری از برخوردهای عملیام در قتلها، انباشتن اسلحه و مهمات، افشاگری علیه مسئولین و ... از این خصلت شیطانی سرچشمه میگرفت.»
آیا انقلاب در آینده محتاج ایشان بود؟ آیا مصالح اسلام اقتضاء میکرد چنین شخصی اعدام نشود؟
در نامه دیگری با پرخاش به امام نوشتهاید:
سند شماره 36:
«چرا مصاحبهای که به ضرر من و بیت من و مدارس من بود اجازه دادید پخش گردد.»
قربان وجود مقدستان گردم!!! چه شد که «بائک تجر و بائی لاتجر» ؟ اگر شما هر کسی و هر نهادی را به باد فحش و ناسزا بگیرید، اگر هر حرفی را که بزنید ولو صد درصد به ضرر اسلام و انقلاب باشد رادیو و تلویزیون و روزنامهها باید همه آنها را پخش کنند ولی اگر کسی به مدارس شما و بیت شما و خود شما بگوید بالای چشمتان ابروست اعتراض میکنید؟ آیا این دوگانگی از کجا سرچشمه میگیرد؟ فحش و ناسزا و انتقادهای کوبنده شما، از طیبات، ولی اعتراض دیگران به شما از خباثت است که باید سرب گداخته در دهان گوینده بریزند؟ راستی این دوگانگی ریشه در عمق مسائل نفسی ندارد؟
***کتابخانه شما، تحت نظر خودتان نبود***
در همین نامه بدون تاریخ آوردهاید:
سند شماره 37:
«چرا کتابخانه مربوط به من که حدود هزار عضو و مطالعه کننده داشت و رادیو منافقین علیه او تبلیغ میکرد مهر و موم شد و الیالآن هم بسته است.»
حضرت آیت الله:
مطمئناً کتابخانه زیر نظر شما نبوده است.
چرا که مهدی هاشمی در پرونده خود در صفحه 15 میگوید:
سند شماره 38:
« طلاب قم و کتابخانه سیاسی: ما به قم و حوزه علمیه به عنوان یک پایگاه اصلی قدرت نگاه میکردیم و از آنجا که عطش قدرت و احراز پایگاه در درازمدت نصب العین ما شده بود تا افکار خود را (که بعداً توضیح خواهم داد) در همه جا گسترش داده و یک بازوی نیرومند روحانی در اختیار داشته باشیم و با همفکری و همکاری آقایان ... در طی جلسات متعددی که در بافتهای گوناگونی تشکیل میشد روی هم رفته به این نتایج رسیدیم که اولاً باید سطح آموزش سیاسی را بالا ببریم که کتابخانه سیاسی متکفل آن شد، البته این حرکت تند و انحرافی منحصر به مدارس آقا نبود که درخارج از آن نیز طلاب زیادی را جذب میکردیم و پیوستگی به این تفکر و خط را در آنان تقویت میکردیم.»
اکنون باید بدانید که چرا کتابخانه مربوط به جنابعالی را وزارت عزیز اطلاعات، به حق مهر و موم کرد. آیا شما میدانستید که این کتابخانه در اختیار طیف آقا مهدی است؟ آیا شما میدانستید که اینها با کمال بیانصافی از پاکی شما استفاده کردهاند و هرگونه میخواستند شما را حرکت میدادند؟ آیا میدانستید که مهدی هاشمی و افراد وابسته به او که متأسفانه هنوز بسیاری از آنان در بیت جنابعالی بوده و یا نفوذ بسیار دارند به علت عطش قدرت و احراز پایگاه به بازوی نیرومند روحانی احتیاج دارند و به جنابعالی گفتهاند دست به تأسیس چنین کتابخانه و مدارسی بزنید که زیر چتر حمایت شما این حرکت تند و انحرافی خویش را در مدارس شما و حتی بیرون از آن گسترش دهند؟
شما در همین نامه بدون تاریخ آوردهاید:
سند شماره 39:
«سید مهدی مجرم بود فرضاً اعدام میشد... بعد اضافه کردهاید: ولی چرا عدهای عقدهگشایی کردند و جوانان مدافع انقلاب و روحانیت و در خط خودتان را به پوچی و یأس کشاندند به نحوی که در جبههها هم اثر گذاشت.»
آیا شما باور دارید که مهدی هاشمی با مدافعین در خط امام اصولاً همگونی داشتند که با اعدام او به یأس و ناامیدی کشیده شوند؟ آیا اعدام سیدمهدی آنقدر مهم بود که جبههها را متأثر میساخت؟ آیا بچههای حزباللهی خط مقدم جبهه و خطوط بعد، آقا مهدی را میشناختند تا از اعدام او متأثر شوند تا اثر بد داشته باشد؟ چه افرادی به پوچی و یأس کشیده شدند غیر از طیف آقا مهدی، این چه نوع گزارشاتی بود که به شما میدادند؟
در همین نامه بیتاریخ به امام آوردهاید:
سند شماره 40:
«در کجای دنیا یک دوست و پدر با فرزند و دوست همفکر خود این طور عمل میکند.»
حضرت آیت الله:
«باور بفرمایید که نوشتن این نامه برای کسی که سالیان سال به شما عشق ورزیده است و تمامی اعضاء خانواده شما را چون خانواده خویش دوست میداشته است، بسیار تلخ و ناگوار است روزی را ببیند که ناچار شود چنین نامهای بنویسد ولی چاره چیست باید برای درک شیرین حقیقت از خاطرات کمک گرفت. به عقیده من و اکثر قریب به اتفاق دوستان شما، آنچه را که امام در این زمینه به نفع شما میدیدند انجام میدادند. امام برای این که دوست و همفکر خود را از خطر نجات دهند سه سال قبل از دستگیری آقا مهدی مسایل بسیار مهمی خطاب به مجلس خبرگان فرمودند مثل: «الله الله در انتخاب اصحاب خود.»
***آیا به نصیحت امام گوش دادید؟***
یک سال قبل از دستگیری آقا مهدی هاشمی، افراد مختلفی را خدمت جنابعالی فرستادند که آقا مهدی هاشمی فرد خطرناکی است او را از خود دور سازید. آیا شما گوش دادید؟ امام آیت الله طاهری اصفهانی را خدمت شما فرستادند که به ایشان بگویید فلانی میگوید آقای مهدی هاشمی فرد خطرناکی است او را از بیت خود اخراج کنید. آیا به این نصیحت و پیغام گوش دادید؟ تنها فایده این پیغام این بود که آقای طاهری که از علاقمندان بسیار جدی شما بود مغضوب شما گردید؟
آیا حضرت امام من را با آقای موسوی خوئینی خدمت شما نفرستادند که آقا مهدی هاشمی ساواکی است. خوب است از طرف شما فردی معین شود تا با فردی از اطلاعات به این موضوع رسیدگی نمایند؟ و من آقای هادی هاشمی برادر او را به عنوان نماینده شما برای رسیدگی به این پرونده پیشنهاد دادم. مگر شما گوش دادی؟ امام به من فرمودند. وقتی با آقایان خامنهای، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی و نخستوزیر پیش آقای منتظری رفتید مسئله مهدی هاشمی را مطرح کنید شاید ایشان قبول کنند و آقا مهدی را از منزلشان اخراج کنند.
من مسئله را مطرح کردم و آقای رفسنجانی برای حل مسأله پیشنهاد داد که حالا که امام روی ایشان حساسند، خوب است جنابعالی موافقت کنید ایشان در یکی از دفاتر فرهنگی ایران در خارج از کشور خدمت کند. بعدها گفتید میخواهند ایشان را تبعید کنند امام دیگر چه میتوانستند بکنند؟
***امام تلاش میکرد هاشمی در زمان دستگیری عضو دفترتان نباشد***
امام یک سال قبل از دستگیری او از هر راهی که ممکن بود شما قبول کنید، تلاش نمودند که وقتی اقدام به دستگیری ایشان میشود به عنوان عضو دفتر شما نباشد. ولی شما دست بردار نبودید لذا نامهای بسیار محترمانه برای شما نوشتند که متن آن را در اول این رنجنامه آوردم.
شما در جواب چنین نامهای پاسخ تندی دادید که همه تعجب کردیم. ولی امام تحمل کردند، دیری نپائید که دست به اعتصاب زدید (2) و طیف مرموز آقای مهدی هاشمی این اعتصاب را با تیتر درشت «چرا ملاقاتهای قائم مقام رهبری لغو شده است؟» که یکی از علل آن را دستگیری آقا مهدی هاشمی نماینده حضرتعالی در نهضتها آوردند، بصورت اعلامیه منتشر کردند.
***خواهش امام از منتظری و خشونت منتظری***
ولی امام با کمال بزرگواری شما را خواستند و شما در جلسهای در منزل اینجانب که سران سه قوه و آقا نخست وزیر بودند شرکت کردید. از ابتدا معلوم بود که به شما گفته بودند که زیر بار هیچ پیشنهادی نروید تا آقا مهدی را آزاد کنند چرا که با همه با خشونت برخورد کردید. اما در این جلسه با تواضع بسیار از شما خواستند: «که اعتصاب خود علیه نظام را بشکنید. »
به شما گفتند:
«آیا شما ماها را دشمن خود میدانید؟ یقیناً این را نمیتوانید بگوئید.»
بعد با حالت بسیار صمیمی و گرم فرمودند:
«من از شما خواهش میکنم که این کارها را کنار بگذارید و مشغول کار خود بشوید.»
قبول نکردید.
فرمودند:
«من ارادت به شما دارم، من مخلص شما هستم از این مرید و مخلص خود قبول بفرمایید و به کار خود مشغول شوید.»
با کمال خشونت گفتید « لا یکلّف الله نفساً الا وسعها».
در این هنگام من به دوستان نگاه کردم دیدم همگی از شرم و حیا سرهاشان را پایینانداختهاند و آقای خامنهای اشک در چشمانشان بود آقای رفسنجانی و من در جلو امام به شما گفتیم که شما قائل به ولایت فقیه هستید و بقول خودتان 700 صفحه پیرامون آن مطلب نوشتهاید (البته تا آن موقع)، چرا گوش به حرف امام نمیدهید؟ باز همان جمله« لا یکلّف الله نفساً » را به زبان آوردید و امام با خونسردی به شما نگاه میکردند. مسلم وسواسان خناس به شما گفته بودند که نباید کوتاه بیایید تا آقا مهدی را آزاد کنند.
آقا مهدی نوشته است «که آقا هادی گفت باید آقا (یعنی شما) از نظام جدا گردند.»
در مقابل تصمیم آقا هادی و اطاعت بیچون و چرای شما از ایشان، دیگر امام چه میتوانستند انجام دهند؟ آیا باید میگذاشتند تا تمام حیثیت نظام و شما که قائم مقام رهبری بودید لکهدار گردد؟ آیا امام بارها از شما نخواستند که بیت خود را از عناصر مشکوک پاک کنید؟ آیا کردید؟ وزارت اطلاعات از ترس شما حکم تبعید آقای هادی هاشمی را به عنوان مهره خطرناک، از امام گرفتند بعد که مسایل رو شد و قرار شد آقا هادی را به تهران بخواهند شما او را در منزل خود مخفی کردید و بعد به من گفتید من آقا هادی را از وزرات اطلاعات دزدیدم. شما میدانید که این حرکات برای امام چقدر سنگین بود؟ ولی امام به من فرمودند مصلحت نظام اقتضاء میکند فعلاً کاری نکنیم و به آقای ریشهری پیغام دادند که فعلاً کاری نداشته باشید.
چند وقتی بعد از این قضایا روزی که در مورد شما بحثی پیش آمد، امام فرمودند: «من حاضرم با آقا هادی ملاقات کنم.»
من خیلی تعجب کردم و این به دنبال نامه شما به آقای نخستوزیر بود که اطرافیانتان آن را به صورت شب نامه پخش کردند. امام با محبت با آقای هادی برخورد نمودند و به ایشان گفتند:«آقای منتظری را از چنگال نهضتآزادی و آخوندهای مرتجع نجات دهید (نزدیک به این مضامین.)»
امام میخواستند تمام راههای حفظ شما را پیموده باشند چرا که بعد از ملاقاتی که شما چندی بعد از دیدار امام با آقا هادی با حضرت امام داشتید اجازه دادند خبر ملاقات با آقا هادی پخش گردد. آیا از حکم تبعید آقا هادی توسط امام، تا پذیرش او و نقل خبرش از رادیو و تلویزیون راه کوتاهی بود که امام پیمودند؟ قضیه آقا هادی و دیدارش با امام از آنگونه مسائلی بود که برای هیچ یک از بچههای حزباللهی قابل هضم نبود و من روزهای سختی را گذراندم چرا که از بچههای اطلاعات و کمیته و سپاه و جهاد تا حوزوههای علمی قم و مشهد و سایر شهرها مرا نفرین میکردند ولی من به جان خریدم. آخر مگر هر چه از دوست میرسد نیکو نیست؟
با اینکه من فرزند امام بودم و بیست سال از آقا سعید بزرگتر بودم از ایشان تقاضای ملاقات کردم اما نپذیرفت ولی از آنجا که قرار گذاشته بودیم از چیزی بدمان نیاید (3) چند روز بعد مجدداً این تقاضا را تکرار کردم اجازه نفرمودند. آیا همه اینها از باب محبت به شما نبود؟ گوشزد نمودن خطر لیبرالها و منافقین از باب ارادت نبود؟ ولی والله این را خوب میفهمیدم که آقا هادی در دل میگفت من میدانم که شما کسی را غیر از آقای منتظری ندارید چرا مسایل خودم را از این طریق حل نکنم.
من بارها به او گفتم امام مصحلت نظام را با هیچ چیز عوض نمیکنند ولی کو گوش شنوا؟ آقا هادی در تمامی ملاقاتهایش با من روی این مطلب تکیه میکرد که آقا روی افراد و طیف آقا مهدی که در زندان هستند، حساسند؛ آنها را آزاد کنید. من میگفتم این از توان من خارج است. خود جنابعالی هم که دو مرتبه همین را از من خواستید. گویی تمام دین در این طیف خلاصه شده است.
خلاصه کلام حضرت آیت الله آنچه در توان امام بود اعم از اعطاء وکالتنامه و عنوان فقاهت و ارجاع احتیاطات به شما و بازگذاشتن دست شما در قوهقضائیه و دادگاه عالی قم و موافقت با تعیین نمایندگان شما در دانشگاهها و خارج از کشور و نیز تعیین نماینده در هیئت هفت نفری زمین و دهها عنایت دیگر، انجام داد.
علاوه بر اینها با این که معظمله با قائم مقامی شما مخالف بودند و آیت الله آقای محمدی گیلانی شاهد این قضیه است، به خاطر حفظ مصلحت سکوت کردند. در جواب این همه محبتها وقتی از شما با لحن ملایم و جملاتی از این قبیل که«من به شما ارادت دارم»، از شما خواستند از مهدی هاشمی دست بکشید و اعتصاب نکنید شما چه کردید؟ باز هم معتقدید امام با دوست و هم فکر خود خوب عمل نکرده است.
***فکر میکردیم اگر امام بگوید برای نظام فرزندتان را قربانی کنید، قبول میکنید***
ما زمانی در مورد شما فکر میکردیم که اگر امام از شما مثلاً بخواهند برای حفظ اسلام و کیان نظام فرزند خود را قربانی کنید بیدرنگ انجام میدهید ولی شما در آن شب تصورات زیبای همه دوستانتان را خرد و باطل کردید و ما تا حال دم برنیاوردیم چرا که تضعیف شما را جایز نمیدانستیم.
***بخش سوم و پایانی رنجنامه سید احمد خمینی را که در 9 اردیبهشت سال 68 ، 33 روز پس از عزل منتظری از قائممقامی حضرت امام نگاشته شده است، را میخوانید:
حضرت آیتالله:
نامههای اخیر شما در دفاع از منافقین خیال میکنید کار خودتان بوده است؟ بعداً سخنان آقای مهدی هاشمی را میآورم که چگونه این طیف در طول چند سال کار روی شما موضع شما را به طرف دفاع از منافقین سوق دادند و جنابعالی را به سقوط کامل پیش حزبالله کشیدند.
یادتان هست در ملاقات آخر خود با امام شما نیم ساعت حرف زدید و امام سکوت کردند وقتی بلند شدید بروید امام فرمودند:
«بیشتر حرفهای شما درست نبود. خدا انشاءالله مرا ببخشاید و مرگم را برساند.»
امام تنها همین دو جمله را فرمودند آیا از خود پرسیدهاید که چه کردید که امام مرگ خود را از خدا خواسته است و آن را به اطلاع شما رسانده است؟
آقا مهدی در این مورد میگوید:
«آقا هادی از من خیلی داغتر بود او میگفت خمینی چند روز دیگر خواهد مرد و مسئله حل خواهد شد.»
میدانید این حرفها را آقا مهدی چه وقتی زده است؟ زمانی که میخواستند اعدامش کنند. او گفته بود میخواهم هیچ چیز نگفته نداشته باشم تا بلکه خدا مرا بیامرزد عین نوار ایشان موجود است. اصل این را با سند در جای دیگری نقل میکنم.
حضرت آیت الله:
آیا هنوز معتقدید بیت شما پاکِ پاک است. آیا هنوز بر این عقیدهاید که امام با دوست خود به صورتی خوب عمل نکرده است؟
در همان نامه بدون تاریخ به امام نوشتهاید:
سند شماره 41:
«حضرتعالی با این کار، آخوندهای مخالف را که تا اندازهای ترس و یا شرم حضور داشتند، جری کردید و به آنان امکان ضربه زدن را دادید.»
آیا ترس و شرم آخوندهای مخالف و دشمن شما با دستگیری مهدی هاشمی بریزد بهتر است یا دوستان شما به خاطر دفاع شما از او، با جنابعالی بد شوند؟ شما غیر از بعضی از دوستان حضرت امام دوستی ندارید، اینها را به خاطر تحلیلهای غلط طیف آقا مهدی از دست ندهید.
در همین نامه بدون تاریخ که در قضایای مهدی هاشمی نوشتهاید، آوردهاید:
سند شماره 42:
«ضربهای که به اسم حضرتعالی و در پوشش حمایت از من و بیت من به من زده شد از همه ضرباتی که آخوندهای مخالف در رژیم گذشته و در زمان حال زدند و میزنند بیشتر بود.»
آیا امام میخواست سید مهدی را از کنار شما دور کند، حمایت از شما نبود که میفرمایید در پوشش حمایت از من، به من ضربه زدید؟
آقا مهدی به اعتراف خودش در چند جلد از پروندهاش آورده است که
(1) ساواکی بود.
(2) در قتلها و توطئهها شرکت داشت.
(3) خود را به دروغ به مظلومیت میزد و شما را تحریک میکرد.
(4) اخبار و اطلاعات غلط به شما میداد.
(5) لغزشهای بزرگی در حریم شما داشت.
(6) آتش جناح بندیها را بر ضد مسئولین کشور مشتعل ساخت.
(7) اطلاعات سری مملکت را که به شما میرسید در اختیار افراد خام مینهاد.
(8) مردم را قبل از انقلاب تشویق به عضویت در حزب رستاخیز مینمود.
(9) به خانواده سلطنتی دعا میکرد.
(10) اختلاف افکنی بین سپاه و کمیته که منتهی به قتل چند نفر گردید. و سپاه لنجان و خمینی شهر را تحریک نمود که در مقابل سپاه اصفهان مقاومت کنند.
(11) نگهداری اسناد طبقهبندی شده و اطلاعاتی سپاه پس از انحلال واحد نهضتها.
(12) مبادرت به نشر اعلامیه علیه مسئولین کشور به نام روحانیت بیدار و حوزه علیمه و فضلای تبریز.
(13) اقدام به جعل و نشر اوراقی به نام طلاب و فضلای افغانی علیه وزارت خارجه.
(14) توطئه در میان صفوف مبارزین افغانی که منتهی به خونریزی شد.
(15) تقویت نیروهای معترض نجف آباد.
خلاصه این که خود او به داشتن صفتهایی مثل شیطان، لاابالی، مجسمه شر، فساد، حیلهگری، قدرتطلبی، غرور، عجب، خودمحوری، استبداد، ریا، تکبر، خودبزرگ بینی، ضعف و تدین، فرو رفتن در منجلاب خط و خط بازی، منحرف، معیوب، آلوده، اعتراف و اذعان کرده است آیا اگر کسی او را که دارای این اعمال و اوصاف است از شما دور کند، به شما خدمت نکرده است؟ و تحت پوشش حمایت از شما به شما ضربه زده است؟
او خود در صفحه 27 می آورد:
سند شماره 43:
«خلاصه کلام این که آخرین و خطرناکترین اندیشه انحرافی من این بود که با موقعیتی که نزد فقیه عالیقدر برای خودم درست کردهام و (با) اعتماد مطلق بیت ایشان، انتقام بیمهریها و کملطفیهایی که مسئولین نسبت به من اعمال کرده و قصد حذف کامل مرا از صحنه دارند، بگیرم و در این رهگذر از توطئهگری، افشاگری، تهمتزدن، جوسازی و ایجاد بدبینی دریغ نمیورزیدم و از نظر نفسانی خود را متکی به جهات مختلفی میدیدم، از حمایت رهبری آینده انقلاب گرفته تا محبوبیت نزد اقشار ناراضی جامعه و افراد تندرو...»
حضرت آیت الله:
با این اوصاف، وقتی امام میفرمایند ایشان در کنار شما نباشند، حمایت از شما نیست؟ اگر شما حاضر نیستید در مقابل این که امام میفرمایند آقا مهدی آنجا نباشد، امام را تحسین کنید، آقا مهدی در همین پرونده میگوید من به تیزهوشی امام که مرا در چند ملاقات شناخت و نگذاشت من در کنار رهبری آینده باشم آفرین میگویم (نقل به معنی).
در همین نامه بدون تاریخ آوردهاید:
سند شماره 44:
« نمیدانم از بهرهبرداری ضدانقلاب و آخوندهای مخالف و تفسیرهای رادیوهای بیگانه و خوشحالی آنان تا چه اندازه مطلعید.»
حضرت آیت الله:
از شما میپرسم آیا ملاک انجام کار حق، تنها خوشحالی یا بدحالی ضد انقلاب است که اگر خوشحال شوند کار حق را نباید انجام داد؟ امروز اگر ما سلمان رشدی را هم اعدام کنیم رادیوهای بیگانه ضدانقلاب و غرب و شرق بهره برداری میکنند، پس ما نباید حکم خدا را در باره او جاری کنیم؟ در ضمن ضدانقلاب از اعدام آقا مهدی هرگز خوشحال نشده است.
در نامه به امام نوشتهاید:
سند شماره 45:
«شنیده شد فرمودهاید فلانی مرا شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض کرده است البته حضرتعالی را شاه فرض نمیکنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک را سفید کرده است. من این جمله را با اطلاع دقیق میگویم. »
حضرت آیت الله:
اطلاع دقیق شما که معلوم شد چگونه است. مثل این حرف شماست که در نامهای به امام نوشتهاید:
« من از کارگردانان اطلاعات در مورد زندانها اطلاعاتم بیشتر است!»
تو را به خدا این حرف خندهدار نیست؟ آیا شما از وزارت اطلاعات بیشتر اطلاع از وضع زندانیان و زندانها دارید؟ از اینها گذشته لابد یادتان نرفته است که به امام نوشتهاید:
« حق را میگویم اگر چه تلخ باشد. من تمام خصوصیات سید مهدی را میشناسم او مخلص اسلام و انقلاب است فردی متدین است از بچگی او را می شناسم تقوای او از آقای ری شهری کمتر نیست.»
حضرت آیت الله:
آیا اطلاع دقیق شما از همین گونه که نوشتم نیست؟ اصلاً این سؤال برای من همیشه مطرح بوده است که چرا شما زود و سریع اطلاع دقیق از قضایا پیدا میکنید؟ آیا واقعاً از خود پرسیدهاید که چرا این قدر زود قطع پیدا میکنید؟ برای روشن شدن منشأ این اطلاع دقیق توجه شما را مجدداً به نوشته مهدی هاشمی جلب میکنم:
سند شماره 46-19:
«ایجاد تسهیلات لازم جهت ملاقات نیروهای مسئلهدار و معترض با آقا، چون دکتر پیمان و وابستگان به نهضت آزادی و مسامحه و موافقت با رفت و آمد افرادی چون ارمی (طلبه منافق تائب) در بیت آقا. او (آقا هادی) در این باره می گفت به نظر آقا چون این افراد (منافقین) تائب هستند رفت و آمدشان بلااشکال است.»
حال شما خود قضاوت کنید منشأ یک چنین دیدگاهی با توجه به رفت و آمد لیبرالها و منافقین و با توجه به تحلیلی که شرح آن در پرونده آقای مهدی هاشمی (سندهای 24/1 تا 24/4) رفت چیست؟ و نیز خود قضاوت کنید که منشأ چنین دیدگاهی از شما با توجه به این که آقا هادی معتقد به کانال احتیاطی و یدکی در خارج از کشور آن هم از طریق منافقین بود و علاوه بر این معتقد بود منافقین بر این رژیم ارجحیت دارند، چه میتواند باشد؟ آیا با آنچه در بالا آمد به نتیجهای غیر از این می رسیدید که بگوئید.
«جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است؟»
حضرت آیت الله:
آیا برادران بسیار خوبمان در اطلاعات و زندانها مانند حضرات حجج اسلام ری شهری، فلاحیان، رازینی، نیری، پورمحمدی، رئیسی، و بسیاری دیگر از همین افرد خوب یعنی برادران مبارزی که به قول امام همه گونه ناسزا را از سادهاندیشان موجه تحمل میکنند و خم به ابرو نمی آروند، از تیمسار نصیری، تیمسار مقدم، ثابتی، منوچهری، حسینی، کمالی و دیگر شکنجهگران شاه در سایر شهرستانها بدترند؟ آیا آقایان روی ایادی شاه را سفید کردهاند؟
آیا مدیرکلهای اطلاعات و رؤسای ادرات اطلاعات و مسئولین دادگاههای انقلابی و زندانها که کثیری از آنان روحانیون پاک باختهای هستند که جانشان را کف دستشان گذاشتهاند و از امنیت و آسایش این مردم و مملکت دفاع میکنند از مدیرکلهای ساواک شاه بدترند؟ آیا فرزندان امام زمان در اطلاعات و دادستانیها و زندانها مانند کسانیاند که از خائنترین و کثیفترین افراد جامعه طاغوت انتخاب میشدند؟
آیا آقا مهدی هاشمی این همه ارزش داشت که شما چشم از بدیهی ترین مسائل بپوشید و خود را تا این اندازه به ورطه سقوط بکشانید. آیا بچههای اطلاعات اکثر قریب به اتفاقشان از فرزندان متدین افراد این جامعه نیستند؟ شما در آخرت جواب این سؤال را دارید؟ آیا واقعاً از اینگونه حرفها و قضاوتها پشیمان نشدهاید؟ انشاءالله که شدهاید.
امام در جواب نامه آقای ری شهری در مورد طیف مهدی هاشمی در تاریخ 66.4.16 میفرمایند:
سند شماره 47:
«با تشکر از زحمات اعضاء محترم وزارت اطلاعات، این سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه که در جنگ با ایادی استکبار در داخل کشور صدمات بسیاری دیدهاند و از طعن و لعن ضد انقلاب و اغفال شدهها نرنجیده و وظیفه اسلامی میهنی خود را انجام میدهند، با شرایط وزیر محترم اطلاعات آقای ری شهری موافقت مینمایم انشاءالله خداوند به همه شما توفیق بیشتر عنایت فرماید.
روح الله الموسوی الخمینی»
حضرت آیت الله:
صمیمانه از شما میخواهم سؤال کنم: چه دستی در کار بود تا شما را از امام تا این حد جدا کرد که شما اطلاعات و مسئولان زندانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی را از ساواکیهای شاه بدتر میدانید ولی امام آنها را سربازان گمنام امام زمان علیه السلام مینامند؟ آیا غیر از این است که شما افرادی را که به اقرار خودشان تمام اوصاف زشت مثل شیطان، لاابالی، مجسمه شر و فساد، حیلهگر، توطئهگر، ریاکار و قدرت طلب، غیرمتدین، منحرف، معیوب، آلوده به گناه و بسیاری دیگر از این اوصاف دارا بودهاند متقی، متدین، مدیر، مدبری میدانید که از بچگی بزرگشان کردهاید و از همه خصوصیاتشان مطلعید و ایشان را خوب میشناسید و الحق هم که چقدر خوب شناختید!! ولی امام با تیزهوشی مخصوص خود او را شناخت و بعد هم معلوم شد که شناخت امام چقدر مبتنی بر واقعیات و حقایق بوده و شناخت شما چقدر با سادهاندیشی همراه بوده است و متأسفانه اعتماد شما به این افراد که تعدادشان هم در بیت شما کم نیست موجب گشت چنین اطلاعات مغرضانه و بیاساسی به شما داده شود تا شما سربازان امام زمان علیه السلام را از ساواکیهای شاه بدتر بدانید.
به گوشهای از نامه مهدی هاشمی چند ساعت قبل از اعدامش خطاب به خودتان توجه کنید:
سند شماره 48:
« چه کسی جز ایشان (آقای هادی هاشمی) تحت تأثیر حساسیتها و تحلیلهای ذهنی غلط از روند انقلاب و تحولات کشور پندارهای شیطانی بر ضد امام امت روحی فداه را در ذهنیت خود و اندیشه اطرافیان پرورش میداد که نتیجه آن گزارشات انحرافی و مکتوب من و القائات تحریف شده ایشان (سیدهادی) خدمت حضرتعالی و دامن زدن به یک تباهی بزرگ بر ضد روح خدا و یادگار انبیاء عظام و سلاله ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام بود؟ »
شاید خدا او را به خاطر بازگوکردن حقایقی که موجب روشنگری نسلهای آینده انقلاب میگردد بیامرزد.
حضرت آیت الله:
اگر این نامهها و مصاحبهها و نوشتههای آقا مهدی هاشمی را نشان شما و افراد بیتتان نمیدادیم، امروز نمیتوانستیم ثابت کنیم که شما بلندگوی منافقین و لیبرالها شدهاید.
نمیتوانستیم ثابت کنیم که تمام نوشتههای شما از گزارشات انحرافی و مکتوب طیف مهدی هاشمی و القائات تحریف شده سید هادی خدمت حضرتعالی و دامن زدن به یک تباهی بزرگ بر ضد روح خدا و یادگار انبیاء است. و از آنجا که خدا با امام است باید آقا مهدی هاشمی را هدایت کند به بازگو کردن مسائل تا توطئه بزرگ بیت شما علیه امام خنثی گردد.
والله این بخاطر پاکی امام است که افراد بیت شما که تصمیم داشتهاند جنابعالی را وادار کنند تا نامههای بسیار زننده علیه امام بنویسید معرفی کردند. این از خلوص و تنهایی امام است که ناگهان مهدی هاشمی فریاد می زند و اعتراف میکند که:«آقاهادی هاشمی در فکر دامن زدن به یک تباهی بزرگ بر ضد روح خدا و یادگار انبیاء است.»
آیا دیگر کسی حرفهای ضد انقلاب را باور میکند که حذف آقای منتظری تصفیهای است از طرف جناحی از حکومت علیه جناحی دیگر؟ آیا کسی باور میکند که امام یک تصمیم عجولانه گرفتهاند.
آیا برداشت شما از سربازان گمنام امام زمان یعنی فرزندان متدین و سلحشور مردم شریف ایران موجب نشده است که دل امام خون شود و با قلبی شکسته در نامه اخیر با شما صحبت کنند.
در همین نامه بی تاریخ نوشتهاید:
سند شماره 49:
«من حدس می زدم روزی حضرتعالی از اکثر علاقهمندانتان منقطع شوید ولی گمان نمیکردم به این زودی عملی شود.»
مهدی هاشمی در نامهای چند لحظه قبل از اعدام خود به برادرش آقا هادی نوشته است:
سند شماره 50-21:
«اکنون که چند لحظه بیشتر به مرگم نمانده است چند نکته را اجمالاً تذکر میدهم، شما متأسفانه با همان روحیه خودمحوری و تنگنظری که داشتی و همه چیز را با معیاهای ناقص خودت میسنجیدی، سبب بسیاری از فجایعی شدی که عوارض بسیاری را متوجه انقلاب ساخت و در حساسترین لحظات تاریخ انقلاب و جنگ داعیه لزوم انفصال آیت الله منتظری از نظام و مسئولین را سردادی که خدا میداند چه گناه بزرگی مرتکب شدی.»
***دامادتان آخرین ضربه را به شما زد***
حضرت آیت الله:
امام از دوستانش جدا نشد؛ داعیه آقا هادی، انفصال شما را از نظام و امام و مسئولین و مردم حزب الله به بار آورد. و کسی که از نظام جدا شد از دوستان هم جدا شده است چرا که دوستان شما اداره کنندگان نظامند نه دشمنان شما. و متأسفانه ضربه آخر را هم آقا هادی به شما و نظام زد و آن این که شما را به جایی رساند که نگذاشت فریاد اعتراض مردم را که از دفاع شما از منافقین و لیبرالها بلند شده بود، بشنوید، چرا که او تصمیم گرفته بود حرفهای منافقین را از دهان شما بزند و دیدید که موفق هم شد.
من از شما خواهش میکنم کمی بیرون از دایره تفکرات آقا هادی و آقا مهدی فکر کنید که شما چه کسانی را از دست دادهاید و در عوض چه کسانی را جذب کردهاید؟ آیا از دست دادن امام کم تأسف دارد؟ از دست دادن طلبههای خوب که نزد شما آنها را بد جلوه دادهاند باعث تأسف نیست؟ آیا از دست دادن فرزندان امام زمان علیهالسلام در اطلاعات و کمیته و سپاه و جهاد و نهادهای انقلابی خسارتی کوچک برای شما بود؟
بار دیگر دوستانه از شما میخواهم که کمی فکر کنید آیا آنهایی که اصیلند و در مبارزه بودهاند هیچ کدامشان حاضرند امام را رها کنند و شما را بگیرند؟ اگر یک اشتباه دیگر مرتکب بشوید و به آخوندهایی که تا دیروز شما را وهابی میخواندند، نزدیک شوید آبرویتان می رود. آنها به خون امام تشنهاند. حواستان را جمع کنید و بعد از این بیشتر مواظب افکار آقا هادی باشید. بهتر است آقا هادی را از گفتههای برادرش آقا مهدی بشناسید که لحظه قبل از مرگ! اظهار داشته است:
سند شماره 51:
« راجع به افکار آقا هادی هم البته من یکسری مسائل کم گفتم، خصوصی به بعضی از مقامات گفتم ولی کتباً چیزی ننوشتم، روی مسئله حضرت امام و انتظار مرگ حضرت امام. خب آقا هادی مسایل زیادی میگفت یعنی از من خیلی داغتر بود در این که امام خمینی چند روز دیگر -زبانم لال اون میگفت انشاءالله ... خمینی چند روز دیگر - خواهد مرد و مسئله حل میشود.»
به احتمال قوی به نظر میرسد او توبه حقیقی کرده است چرا که این مطالب را گفته بود که به قول خودش پاک خدمت خدا برسد.
درنامهای که به تاریخ 67.5.9 به حضرت امام نوشتهاید که یقیناً باعث خوشحالی منافقین و لیبرالها شد و در این نامه قلب امام زمان روحیلهالفدا را نیز به درد آوردید، آمده است:
سند شماره 52:
«اعدام بازداشت شدگان اخیر را ملت و جامعه پذیراست و ظاهراً اثر سویی ندارد.»
لابد اگر اثر سویی داشت میبایست دست از آن برداشت و از کسانی که فرزندان این آب و خاک را قتل عام کردهاند چشم پوشید؟
در همین نامه به تاریخ 67.5.9 نوشتهاید:
سند شماره 53:
«مسئولین قضایی و دادستانی و اطلاعات ما درسطح مقدس اردبیلی نیستند و اشتباهات و تأثر از جو بسیار و فراوان است و با حکم اخیر حضرتعالی بسا بیگناهانی اعدام میشوند.»
حضرت آیت الله:
مهدی هاشمی در پرونده خود میگوید: «ما اخباری را به ایشان میدادیم تا ایشان را به اطلاعات و سپاه حساس کنیم و بالاخره هم توانستیم این کار را انجام دهیم.»
البته میدانید که من افراد اطلاعات و بچههای دادستانی را که با ضد انقلاب در ستیزند مانند مقدس اردبیلی میدانم و معتقدم اگر مقدس اردبیلی هم حکومت دستش بود و میخواست حکم خدا را جاری کند بهتر از اینها عمل نمیکرد. علاوه بر این آیا اگر افراد اطلاعات و سپاه مقدس اردبیلی نیستند معنایش این است که ما احکام خدا را تعطیل کنیم و همه را بی دین فرض کنیم؟
واقعاً قضات همه باید مقدس اردبیلی باشند که اگر نبودند تشکیلات قضایی مشروعیت نداشته باشد؟ از آن گذشته اگر مقدس اردبیلی در جریان قضیه مهدی هاشمی بود آیا کاری غیر از کار بچههای اطلاعات و دادستانی میکرد؟ و آیا شما در آن صورت او را متهم نمیکردید که مقدس اردبیلی روی ساواکیهای شاه را سفید کرد چرا؟ برای این که مهدی هاشمی را اعدام نمود؟
در همین نامه 67.5.9 نوشتهاید:
سند شماره 54:
«ما تا به حال از خشونتها نتیجهای نگرفتهایم.»
حضرت آیت الله:
ما اصولاً خشونتی به خرج ندادهایم. آیا آیت الله صدوقی، آیت الله اشرفی اصفهانی، آیت الله دستغیب، آیت الله مدنی، آیت الله قاضی با خشونت ما کشته شدند؟ آیا شهداء حزب جمهوری اسلامی با خشونت ما کشته شدند؟ آیا شهیدان عزیز باهنر و رجایی با خشونت ما کشته شدند؟ آیا صدها نفر از فرزندان عزیز امام از پاسداران سپاه، کمیته و بسیج در سراسر ایران با خشونت ما کشته شدند؟ آیا قدوسی و ربانیاملشی را ما با خشونت شهید کردهایم؟ آیا هزاران نفر از مردم حزباللهی و خوب کوچه و بازار را ما با خشونت کشتهایم؟ آیا ما در معابر بمب گذاشتیم و هواپیماها را ر بودیم؟ آیا ما سر سفرههای افطار سرهای بچههای انقلابی را گوش تا گوش در مقابل زن و فرزندانشان بریدیم؟
ما تنها کاری که کردهایم این بوده که نگذاشتیم مهدی هاشمی و برخی از توابین و نهضت آزادی و پیمان و دیگر لیبرالها و منافقین نزد مردم عادل و متدین معرفی شوند. ما مطالب دروغ و ساخته و پرداخته آنها را ننوشتیم و به رادیوهای بیگانه ندادیم.
بارها و بارها شیهد بزرگوار آقای محمد منتظری میگفت:
«منزل پدر من جای امن منافقین است و من نخواهم گذاشت منافقین آنجا را تصاحب کنند.»
***در نامه تان مطالبی نوشتید که کار هر کس باشد، در قعر جهنم است***
ولی دیدید که به هر وسیلهای بود آنها او را از پای درآوردند و منزل شما تصاحب شد. معذرت میخواهم که قلمم گاهی تند میشود چرا که ما صراحت را از شما آموختهایم.
در نامه 67.5.9 مطالبی نوشتهاید که دل امام و مردم حزبالله را خون نمودهاید که مطالب آن از هر کس باشد در قعر جهنم است.
حضرت آیت الله:
مطالب شما حرفهای تازهای نبود بلکه ده سال است رادیوهای بیگانه همان حرفها را میزنند و امام و نظام را به اتهامات واهی کشتن زنهای بچهدار و قتل عام هزاران نفر در چند روز و غیره متهم میکنند.
در نامه67.5.11 آوردهاید:
سند شماره 55:
«سه روز قبل قاضی شرع یکی از استانهای کشور که مرد مورد اعتمادی میباشد با ناراحتی از نحوه اجراء فرمان اخیر حضرتعالی به قم آمده بود و میگفت مسئول اطلاعات یا دادستان - تردید از من است- از یکی از زندانیان برای تشخیص این که سرموضع است یا نه پرسید تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی گفت آری، پرسید حاضری مصاحبه کنی گفت آری، پرسید حاضری برای جنگ با عراق به جبهه بروی گفت آری، پرسید حاضری روی مین بروی گفت: مگر همه مردم حاضرند روی مین بروند...»
حضرت آیت الله:
شما سپس نتیجه گرفتید و گفتید چون این شخص گفته است که من روی مین نمیروم محکوم به اعدام شده است و معامله «سرموضع» با او کردهاند. در حالیکه همان قاضی شرع مورد اعتماد شما پیش من آمد و صریحاً گفت آقای منتظری به من دروغ نسبت داده است من این گونه نگفتم. که من به او گفتم شما در مورد آقای منتظری چنین چیزی نگو ممکن است ایشان اشتباه فهمیده باشند. بعد مسئولین اطلاعات و امور قضایی آن استان را خواستم، آمدند و جریان را به آنها هم گفتم آنها اظهار داشتند که اصلاً بحث اینگونه نبوده است و تقریباً تمام این نوشته حضرتعالی را تکذیب کردند.
حال اگر این مسایل را از اطلاعات و دادستانی به ما بگویند چون حرف سربازان گمنام امام زمان است و آنها مهدی هاشمی را اعدام کردهاند پیش شما دروغ است و اگر مخالفین و دستیارانشان بگویند عین واقعیت است.
بحث من این است که چرا همیشه کسانی که از منافقین و لیبرالها دفاع میکنند، مورد اعتماد شما هستند ولی کسانی که از اول با انقلاب و امام بوده و هستند جنایت کارند؟
در تاریخ 67.7.9 نامهای برای آقای نخست وزیر نوشتید که توسط افراد با تقوای منزلتان که آنها را خوب میشناسید! در سطح کشور و خارج منتشر شد. این نامه پر است از «باید»ها و «نباید»ها حال با چه توانی؟ لابد میفرمائید این دیگر به من مربوط نیست چرا که من در اجرائیات دخالت نمیکنم و این را صریحاً در اعلامیهها مینوشته و در نطقهایم بیان داشتهام. نخست وزیر و دیگر دستاندرکاران باید به این بایدها و نبایدها جامه عمل بپوشانند.
در این نامه آوردهاید:
سند شماره 55/1:
1- امروز کشورهای تند هم به اشتباه خود واقف شدهاند « باید» مسئولین تنگ نظر و سختگیر و بیاعتنا به مردم اساساً تعویض شوند.
2- امروز جنگ برطرف شده « باید» به تدریج صف و کوپن را کنار گذاشت.
3- اطلاعات، سپاه کمیته و دادستانیها و بازجوها و امثالهم « باید» در روش خود تجدید نظر کنند و هشت، نه مورد « باید» دیگر در این نامه.
حضرت آیت الله:
میبینید که در چه فضای دور از اوضاع و احوال حاکم بر جامعه تنفس میفرمائید؟ درست است که اگر بایدها عملی شود، ایران گلستان میگردد ولی مگر توان عمل به آنها در وضع فعلی وجود دارد؟ شما از خصوصیاتتان این است که -به قول امام- میخواهید تاریختان را خوب ترسیم کنید کاری به تأیید نظام و اسلام - اگر تاریختان خدشهدار شود- ندارید. لذا امام مرتب میفرمایند: «من به تاریخ کاری ندارم، من به وظیفه شرعی خود باید عمل کنم» ولی شما متوجه نمی شوید کجای کار شما خراب است که امام اینگونه میفرمایند.
اگر هدف این باشد که بایدها و نبایدها تنها بر کاغذ نوشته شود تا تاریخی زیبا و چهرهای دلربا برای انسان ترسیم کند، گفتن و نوشتن آسان است من هم می نویسم: هر ایرانی باید داری یک منزل پانصد متری باشد، هر ایرانی باید یک ماشین سواری داشته باشد و هر ایرانی باید حقوقش دوبرابر خرجش باشد و ... اصولاً این بحث را ما همیشه با شما داشتهایم که اگر آنچه جنابعالی و یا حضرت امام و یا مسئولین دیگر نظام میفرمایند به صورت ارشاد باشد، یعنی خطوط کلی سیاست داخلی و خارجی را در تمامی زمینهها ترسیم کنند، هیچ مانعی ندارد چرا که هادیان انقلاب باید راه صحیحی را نشان بدهند اما فرق جنابعالی با بقیه این است که شما این مسائلی را که میگویید کار به توان اجراء آن ندارید و هر وقت مسئولین و غیرهم را میبینید با پرخاش میگویید چرا به گفتههای من عمل نمیشود.
حضرت آیت الله:
از آنجا که بیشتر اطرافیان شما جنبه تبلیغی مسائل برایشان مطرح است و شما در دست آنها اسیرید کار بدینجا میکشد. مثلاً اگر از شما بپرسند خیلی از مسائل این نامه که مربوط به آقای نخستوزیر نیست، قهراً جوابی برای آن ندارید. از آن گذشته اگر شما از اوضاع دولت خبر داشته باشید متوجه میشوید که هر صف و کوپنی معلول علتهای بسیاری است که تا رفع آن علل، صفها پابرجاست. متأسفانه در همین نامه هم مسائلی را مطرح کردهاید که با خط ضد انقلاب و منافقین هم سویی دارد.
مهدی هاشمی بارها گفته است که طیف ما سعی میکرد آیت الله منتظری را علیه نهادهای انقلاب و اطلاعات بدبین کند. میبینید که همان طیف هنوز دست از سر شما برنداشتهاند چرا که در این نامه با اینکه دادگستری صدای صغیر و کبیر را درآورده است.
شما در مورد آنها هیچ حرفی ندارید ولی آوردهاید. باید دادستانیهای انقلاب در روش خود تجدیدنظر کنند، با این که ارتش هم وجود دارد، فقط باید سپاه در روش خود تجدید نظر کند. با این که شهربانی و ژاندارمری هم وجود دارد، فقط باید کمیته در روش خود تجدید نظر کند و از میان همه وزارتخانهها و ادارات تابعه، تنها وزارت اطلاعات باید در روش خود تجدید نظر کند.
اینها نیست جز این که منافقین و لیبرالها و ضد انقلاب به صورت عام روی سپاه و کمیته، وزارت اطلاعات و دادستانیهای انقلاب حساسند لذا به محض این که نخستوزیر خدمت شما می رسد فوراً حرفهای آنها باید زده شود ولو این که به نخستوزیر مربوط نباشد. از این که با صراحت لهجه حرف می زنم عذرخواهی میکنم. کمی در مورد مسئولین تنگ نظر و سختگیر که باید تعویض شوند فکر کنید. این هم مانند قضیه روان شناس است که مأمورین کمیته میبایست باشند ما یک نفر را بیرون کنیم شما پدر ما را در میآورید چه رسد به این همه افراد.
حضرت آیت الله:
من بار دیگر از شما دوستانه میخواهم که سعی کنید خود در مسائل مستقل باشید و هر چه را به شما میگویند، قبول نکنید. چه رسد به این که بنویسید.
مهدی هاشمی در صفحه 18 پرونده خود میگوید:
سند شماره 56:
«سعی وافر داشتم که ضعفها را به آقا منتقل و ایجاد حساسیت نمایم. این کار از اول که شروع شد تا این اواخر ادامه داشت و رو به افزایش بود -و در چند سطر بعد اضافه میکنند:- در راندن افراد خالص از ارگانها هم من و هم اخوی فعال بودیم و هر کدام به نوبه خود با تماسهایی که جداگانه یا مجتمعاً با آقا میگرفتیم دیدگاههای انحرافی خودمان را در لباس حق به جانبی خدمت آقا مطرح میساختیم که قطعاً بدون اثر نبوده است. تلاش بیوقفه برای ملاقات دادن افراد و شخصیتهایی که از اوضاع و احوال کشور ناراضی و بدان معترضند با حضرت آیت الله منتظری که طبعاً با تعداد و استمرار این ملاقاتها ذهنیت ایشان در جهت همان مسایل (مسائل انحرافی خودمان) توجیه میشد.»
حضرت آیت الله:
آیا باز هم شک دارید که این گروه موجب شد تا قضایای شما به اینجا کشیده شود و متأسفانه شما همه چیز را از اینها قبول میکردید حتی این مسئله را که در نامه 65.10.19 به امام آوردهاید:
سند شماره 57:
«در بعضی مدارس قم علی ما نقل طلبهای را به خاطر شرکت در تشییع جنازه شهدا از مدارس اخراج کردند.»
آیا امام توسط خود من به شما پیغام ندادند که این مدرسه کجاست و این را چه کسی به شما گفته است؟ امام بارها نگفتند این فرد کیست که اخراجش کردهاند؟ و شما به امام جواب ندادید واقعاً کدام مدیری است که جرأت کند طلبهای را به جرم تشییع جنازه شهدا از مدرسه بیرون کند؟
شما مواضعتان تا آن روزی که خودتان بودید خوب و انقلابی بود. اما وقتی در دام طیف مهدی هاشمی افتادید این گونه شد. شما قبلاً میگفتید منافقین خائن هستند، حال چیز دیگری میگوئید. شما قبل از شهادت شهید محمد منتظری میگفتید شریعتمداری باید اعدام شود، ولی بعد از مرگ شریعتمداری اعتراض داشتید که چرا نگذاشتید تشییع شود. از این قبیل مسائل بسیار دارم اما سرتان را درد نمیآورم.
در همین نامه65.10.19 نوشتهاید:
سند شماره 58:
« امروز خانواده امید نجف آبادی آمده بودند که او (یعنی امید) به وسیله تلفن با گریه گفته است: به آقا بگویید به داد ما برسد، که تلفن را قطع کردند، این آقای امید مردی است مجتهد و از مدرسین منظومه و اسفار و در زمان اختناق رساله و تحریر حضرتعالی را محرمانه چاپ و منتشر میکرد.»
جناب آقای منتظری:
حتماً میدانید که امید نجف آبادی چه مفاسدی داشت و سرنوشت او با قوم لوط گره خورده بود. مگر فروش و چاپ رساله و تحریر و مبارزه موجب میشود که از کسی که محکوم به اعدام است دفاع کنیم. و اما دفاع شما از آقای امید نجف آبادی هم بدلیل سادهاندیشی شما به جهت القائات و فشارهای همه جانبه و حساب شده افراد بیت شماست که توانستهاند از روح لطیف و حساس شما در جهت خواستهها و اهداف خود استفاده نمایند و در شرایط مناسب به نام خانوادههای زندانیان و حتی تحریک آنان به نامه و عریضهنگاری برای حضرتعالی ذهن شما را به مسئله فشار و سخت گیری در زندانها که اساساً یک مسئله پوچ و بیواقعیتی است مشغول نمایند و جالب است که مهدی هاشمی در نامه چهار صفحهای خود به شما روی همین مسئله تکیه مینماید و مینویسد که ما به تصور ا ین که حتی در زندان نیز حمایت شما موجب تسلی ما خواهد بود لذا ما به بستگان زندانیان القاء نمودیم که بستگان شما تحت شکنجه هستند تا شما را تحریک نمایند.
اکنون به متن نوشته مهدی هاشمی به جنابعالی توجه فرمائید:
سند شماره 59:
«همان تصور خامی که قبل از بازداشت بر ماها سایه افکنده بود که حضرتعالی تا آخرین لحظه از این طیف حمایت خواهید فرمود، در ایام بازداشت و بازجویی نیز همواره تسلی دهنده بسیاری از متهمین بوده است و به همین دلیل در تلفنها و ملاقاتها به بستگانشان القاء کردهاند که افراد تحت وحشیانهترین شکنجهها قرار گرفتهاند تا بلکه حضرتعالی و روح لطیف و حساس شما را در جهت حمایت از خود تحریک نمایند ولی مطمئن باشید واقعی برخلاف این است.»
جنابعالی از یک طرف در امور ریز و درشت مسایل دخالت میفرمودید و از طرف دیگر در نامهای به دانشجویان خارج از کشور نوشتید: «من درکاری دخالت نمیکنم. »
و در نامه مورخه 65.10.19 به حضرت امام نوشتهاید:
سند شماره 60:
«اجازه دهید مانند طلبهای بدون عنوان و مسئولیت مشغول درس خواندن و بحث باشم. »
جنابعالی خودتان میدانید که طرح این پیشنهاد فقط برای اعتراض به جریان دستگیری مهدی هاشمی و در حقیقت شروع فاصله از نظام بود.
این جدایی با برنامه بوده است. طبیعی است که همه کس از برخورد شما انفصال را از نظام میفهمد.
مهدی هاشمی در نامه خود به آقا هادی معترض است که چرا در مورد جدایی آقای منتظری تلاش کرده است. پس معلوم میشود تز جدایی جنابعالی از نظام، تز حساب شدهایست و موضعگیریهای شما هم مؤید همین واقعیت است.
جالب است که آقا هادی همین مطلب را پیش روی شما به آقای رفسنجانی گفته بود که آقا باید به گونهای حرکت کنند که کارهای بد نظام دامن ایشان را نگیرد. و همین مطلب را نیز دو سه مرتبه به خود من گفت. و از آنجا که شما شدیداً تحت تأثیر این القائات بودهاید در جلسه شبهای جمعه خود گفتید که من اصلاً از این نظام نیستم.(نقل از آقای موسوی خوئینیها)
حال مردم عزیز باید توجه کنند که ناگهان آقای منتظری از قائم مقامی رهبری کنار گذاشته نشده است بلکه سه سال قبل از قضیه مهدی هاشمی امام در اعلامیه خود برای خبرگان و یک سال قبل از دستگیری او دوستان واقعی انقلاب و امام و آیت الله منتظری تلاش کردند که نگذارند ایشان در خط حمایت از ضد انقلاب حرکت کند. و از همه بیشتر تلاش شخص امام بود که بیحاصل ماند و فقط توطئه مهدی هاشمی مؤثر شد و همانگونه که او در بازجویی خود آورده که طیف ما تمام نقاط حساس بیت ایشان را تسخیر نموده بود و نمیگذاشت کسی واقعیات را به ایشان بگوید، آیت الله منتظری متأسفانه راه جدایی از واقعیات را در پیش گرفت و به سویی روانه شد که فرجام آن فاجعه بود.
اکنون به گوشهای از اعترافات مهدی هاشمی توجه کنید:
سند شماره 61:
«شرمندهام بگویم ما در آن روزها به خاطر توهم شیطانی که داشتیم سعی میکردیم در موضعگیریها حتی الامکان موضع فقیه عالیقدر چیزی برخلاف موضع حضرت امام باشد.»
حضرت آیت الله:
یادتان هست من میگفتم اینها برای شما به دروغ نامه مینویسند و مطالب خود را به عنوان نامههای رسیده از مردم القاء میکنند، شما باور نمیفرمودید، و شاید اکنون نیز باور نفرمایید که اصحاب همان تفکر در کنار شمایند.
وقتی آقای هادی هاشمی در سر داعیه جدایی شما از نظام و امام را داشت غیر از آنچه شد تصور نمیرفت. حال بار دیگر به نامه مهدی هاشمی چند لحظه قبل از اعدام توجه فرمایید: خطاب به آقای هادی میگوید:
سند شماره 61/21:
«شما متأسفانه با همان روحیه خودمحوری و تنگنظری که داشتی و همه چیز را با معیارهای ناقص خودت میسنجیدی سبب بسیاری از فجایع شدی که عوارض بسیاری را متوجه انقلاب ساخت و در حساسترین لحظات تاریخ کشور و انقلاب و جنگ داعیه لزوم انفصال آیت الله منتظری از نظام و مسئولین را سردادی که خدا میداند چه گناه بزرگی مرتکب شدی.»
حضرت آیت الله
طیف مهدی هاشمی هنوز هم دست از شما برنمیدارند چرا که آنها امام را قبول ندارند چه رسد به شما و به قول امام چون اعتقاد به ارتباط با منافقین و لیبرالها دارند هیچ پلی را بهتر از شما ندیدند. و این را بارها گفتهاند. وقتی امام تأکید روی رسیدگی به مسایل مهدی هاشمیداشتند معلوم بود با هوش و ذکاوت سرشار خود مسایل را تحلیل میکردند متأسفانه شما که برادرش دامادتان بود و پدرش استادتان و به قول خودتان او را از بچگی بزرگ کرده بودید و از تمام خصوصیاتش اطلاع داشتید هرگز او و طیف او را نشناختید.
شما فرزند عزیز و بزرگوار خود را هم نشناختید او را دیوانه معرفی کردید در حالیکه حضرت امام مرحوم محمد منتظری، چریک واقعی جهان اسلام را فرزند اسلام و قرآن خواندند.
خلاصه کلام این که آقای مهدی هاشمی چند بار در طول بازجوییهایش به این مسئله تکیه کرده است که ما از سالها قبل روی آیت الله منتظری کار میکردیم. از طرف دیگر آقا هادی به این نتیجه رسیده بود که حال که مسئولین با ما (یعنی طیفشان) این گونه برخورد میکنند ما باید به منافقین نزدیک شویم. مهدی هاشمی گفته است در ابتدا منافق معروف و بعد با طلبه تائب آقای ارمی با منافقین ارتباط برقرار کردیم چرا که آقا هادی منافقین را بر این رژیم ترجیح میداد.
جنابعالی هم که اجازه داده بودید که منافقینی که تائب هستند رفت و آمدشان در بیت شما بدون مانع باشد آقا هادی هم که تسهیلات لازم برای رفت و آمد لیبرالها مانند پیمان و نهضت مجاهدین خلق یعنی میثمیها، نهضت آزادی و منافقین فراهم میکرد. مکانهای حساس بیت شما را هم که طیف آقا مهدی اشغال کرده بودند شما هم با سادهاندیشی خود تمامی حرفهای این طیف را وحی منزل میدانستید.
برای نشان دادن ضعف شما در شناخت افراد همین بس که با شجاعت در نامه به امام فرمودید او را از بچگی بزرگ کردهاید و تمام خصوصیات او را میشناسید که فردی متدین، مدیر، مدبر و با تقوی است. از طرف دیگر آقا هادی و طیفش به این نتیجه رسیده بودند که شما باید از نظام جدا شوید و در این زمینه از هیچ کوشش خلافی کوتاهی نکردهاند. از طرفی دیگر آقا هادی معتقد بوده است که امام میمیرد و از دست او خلاص میشوند و کارها حل میگردد.
از تمامی اینها و خیلی چیزهای دیگر از جمله هماهنگی با رادیوهای بیگانه و سیاستهای خارجی به این نتیجه میرسیم که این گروه فاسد و مرموز تصمیم گرفته است که چند کار را انجام دهد. ابتدا چهره امام را از زبان و قلم قائم مقام رهبری چهرهای خشن که زنهای بچهدار را میکشد به دنیا معرفی کند و بعد این را به دنیا برساند که آیت الله منتظری غیر از امام است. در قدم بعد آیت الله منتظری را از نظام جدا سازد و بعد با تغییر مدیریت در سطح بالا و گسترده که از زبان شما هم نقل شده همه چیز را به نفع خودشان خاتمه دهند و می بینید که مو به مو هم اجرا شد.
ملت عزیز ایران میبیند که چگونه مستند و روشن، نقشه شوم این باند کثیف را روشن کردم و نشان دادم که قضیه آقای منتظری هرگز به خاطر چند انتقاد سطحی از اوضاع کشور که از رادیو، تلویزیون پخش میشد نبود، به خاطر بدگویی و ذهنیات ایشان نسبت به مسئولین نظام و یا تصفیه جناحی از نظام علیه جناحی دیگر نبوده است، بلکه نقشهای بوده است حساب شده که با سیاستهای خارجی هم هماهنگیهای لازم صورت گرفته بوده که به عقیده امام این نقشه با پل آقای منتظری تحقق یابد و بلافاصله ایشان را نابود کرده و کشتن ایشان را به دست حزبالله طرفدار امام جا بزنند.
***امام میفرمود اطرافیان منتظری به محض استفاده، او را نابود میکنند***
امام بارها فرمودهاند که اطرافیان آقای منتظری به محض این که استفاده لازم را از ایشان کردند ایشان را نابود میکنند. این سخن امام که سالها قبل فرمودهاند بعد از چند سال برای ما روشن شد.
از آنجا که امام آقای منتظری را فردی ساده لوح میدانند و از ایشان خواستند تنها به درس و بحث بپردازند و از کارهای سیاسی اجتناب کنند در مورد درس و بحث چیزی نمینویسم.
آنچه من آوردم گوشهای است از توطئهای عمیق علیه نظام اسلام و مسلمین و میهن اسلامیمان. توطئهای بود بسیار حساب شده علیه شخص امام و مسئولین رده بالای نظام. توطئهای علیه تمامی افرادی که با عشق امام زیستند و با عشق امام مبارزه کردند، که میخواستند بدست فقیهی وارسته که سالیان دراز در کنار امام بوده است انجام دهند. چرا که لیبرالها و منافقین از آنجا که پایگاه مردمی ندارند خود نمیتوانند ابتدا وارد عمل شوند، پس راهی غیر از بیت ایشان پیدا نمیکردند.
***امام همهگونه تلاش کرد تا منتظری که حاصل عمرش بود، آگاه شود***
البته روشن است که بعد از این نامه عدهای نامهای تنطیم کنند که هر چه اینجا آوردهام نادرست است اما خدا و مردمی که با تعقل و تفکر به مسائل مینگرند بهترین قضاوت کنندگانند. خداوندا تو میدانی که من عاشق آقای منتظری بودم. خداوندا تو میدانی که امام بیش از سه سال است همهگونه تلاش خود را نمود تا آیت الله منتظری که حاصل عمرش بود آگاه شود که چه نقشه شومی در کار است. خدایا خودت کمک فرما تا ایشان آگاه شود و به خیل دوستان امام ملحق گردد.
سخنم را با تفکر جدید جنابعالی در نامه به آقای نیری که باز حکایت از همان خط منافقین خلق در بیت جنابعالی دارد به اتمام میرسانم، نوشتهاید:
سند شماره 63:
«مجاهدین خلق اشخاص نیستند، یک سنخ تفکر و برداشت است یک نحو منطق است، منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد با کشتن حل نمیشود بلکه ترویج میشود.»
حضرت آیت الله منتظری، اولاً: چه شد که منافقین، پس از ده سال دوباره مجاهدین شدند که اگر منطقشان را تصحیح کنند بر نظام اسلامی رجحان داشته باشند.
ثانیاً: مجاهدین خلق با منطق، ائمه جمعه، شهدای محراب را کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، حزب را منفجر کرده و 72 تن از یاران با وفای امام را کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، رئیس جمهور و نخست وزیر و بقیه را کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، تعداد کثیری از عزیزان این نظام مانند شهید قدوسی، هاشمی نژاد و... را کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، نمازهای جمعه را به آتش کشیدند؟
مجاهدین خلق با منطق، این همه وکیل و وزیر را از این جمهوری کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، شبها به شکار حزبالله میرفتند و صدها نفر افراد معمولی کوچه و بازار را کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، هواپیماهای این مردم را دزدیدند و به عراق فروختند؟
مجاهدین خلق با منطق، در ایران جاسوسی میکنند؟
مجاهدین خلق با منطق، با صدام همکاری کرده بچههای حزبالله را در جبهههای جنگ در عملیات مختلف کشتند؟
مجاهدین خلق با منطق، میخواستند تا تهران بیایند؟
مجاهدین خلق با منطق، هواپیمای حامل شهید محلاتی و بقیه افراد از هیئتهای قضایی و نظامی و مردم عادی را شناسایی کردند و به دولت عراق اطلاع دادند تا سرنگون کنند؟
مجاهدین خلق با منطق ...؟؟؟
تنها، مجاهدین خلق با منطق، خود افراد بیت شما را از خودشان کردند به صورتی که به تائبین آنان اجازه رفت و آمد درمنزلتان را دادید.
مجاهدین خلق با منطق، خود شما را به آنجا کشاندند که امام را کشنده زنهای بچهدار معرفی کردید.
مجاهدین خلق با منطق، خود شما را به آنجا کشاندند که بچههای اطلاعات فرزندان امام زمان علیهالسلام را از ساواکیهای شاه بدتر دانستید.
مجاهدین خلق با منطق، خود شما را به آنجا کشاندند که نامههایی در دفاع از آنان نوشتید.
***باور کنید با فکر و ذکر شما روز و شبم را میگذرانم***
این نامه به پایان رسید ما همچنان در اول وصف خیانتهای آشکار و پنهان اطرافیان جنابعالی ماندهایم. باور بفرمائید که همیشه با فکر و ذکر شما روز و شبم را میگذرانم آخر شما امید همه ما بودید. بار دیگر از جنابعالی عاجزانه میخواهم که با یک حرکت انقلابی خود را از طیف سید مهدی هاشمی رها کرده و در دریای محبت بیکران دوستداران امام شناور سازید به امیدآن روز.
از خداوند متعال سلامتی و شادابی و پیروزی شما را بر عفریت ظلم و خیانت اطرافیان خواستارم و نکاتی را می آورم:
1 - در خاتمه نیز همچون مقدمه از تکرار مکررات در این نامه عذرخواهی میکنم.
2 - از این که بعضی از جملات تند است معذرت میخواهم چرا که ما صراحت لهجه را از شما آموختهایم.
***امام سالها برای مصلحت نظام و اسلام، خونِ دل خوردند***
3 - اگر تندی نامه متأثرتان ساخته است خود را جای امام بگذارید و آنوقت کمی فکر کنید که خدا را خوش میآید تا شما برای دلخوشی چند لیبرال و منافق پیرمردی زندهدل و الهی که همه عمرش را صرف اعلاء کلمه الله کرده است آدمکش و مخصوصاً زنان بچه دارکش معرفی کرده باشید و با این حرکت غیراسلامی انسانی دل دشمنان قسم خورده اسلام و نظام و ایران را شاد کرده باشید.
کمی فکر کنید که چگونه حضرت امام ماهها و سالها زیر شلاق اتهامات واهی شما و لیبرالها و منافقین تنهایِ تنها صبر کردند و برای مصلحت نظام و اسلام با قلبی شکسته خون دل خوردند.
4 - سه نامه از آقای مهدی هاشمی را که یکی به جنابعالی و دو نامه برای آقا هادی هاشمی است به جهت محتوای تکان دهندهاش در آخر آوردم.
5 - تذکر این موضوع را هم لازم میدانم که اصولاً این نامه بر مکاتبات جنابعالی و امام پایه ریزی شده است که در بین از وقایع تلخی سخن رفته است.
حضرت آیت الله:
اگر از منافقین و لیبرالها و طیف مهدی هاشمی جدا نشوید مطمئن باشید تمامی حزب اللهیها در آخرت در مقابل پیامبر اکرم جلوی شما را خواهند گرفت.
والسلام علی من اتبع الهدی
احمد خمینی 9/2/1368
خبرگزاری تسنیم
نظرات