به مناسبت دوازدهم مهر 1357 سالروز هجرت امام از عراق
امام در نجف
1969 بازدید
اشـاره :
بعد از ملاقاتهای بدون نتیجه مسئولین سازمان امنیت عراق با امام خمینی ، منزل ایشان در نجف توسط نیروهای بعثی از اول مهر ماه 1357 محاصره شد. با این حال امام از مواضع خود عقب نشینی نکردند به همین دلیل شورای فرماندهی حزب بعث عراق (قیادة الثوره) تصمیم بر اخراج امام از عراق گرفت و این موضوع را توسط ماوران خود به ایشان ابلاغ کردند. در نتیجه امام خمینی تصمیم گرفتند به کویت عزیمت کنند. روز 12 مهر، امام خمینی نجف را به قصد مرز کویت ترک گفتند. دولت کویت با اشاره رژیم ایران از ورود امام به این کشور جلوگیری کرد. دولت کویت پس از ساعتها معطلی اجازۀ ورود نداد. امام و همراهان ناگزیر به بصره بازگشتند. قبلًا صحبت از هجرت امام به لبنان و یا سوریه بود اما اجازه ورود از سوی مقامات سوری و یا امکان فعالیت سیاسی در آنجا مشخص نبود. امام پس از مشورت با فرزندشان (حجت الاسلام حاج سید احمد خمینی) تصمیم به هجرت به پاریس گرفتند. زیرا توقف کوتاه امام در فرانسه می توانست فرصتی برای ابلاغ پیام امام به مسلمانان اروپا و تهیه مقدمات سفر به کشور بعدی باشد.
به مناسبت دوازدهم مهر سالروز هجرت تاریخی امام از عراق مصاحبه فصلنامه مطالعات تاریخی با حجت الاسلام سید محمد دعایی که حاوی نکات تاریخی بسیارارزشمندی است دراینجا بازنشر می گردد.
********
مقدمه:
پایـیز سال جاری [1384]،در ساختمان روزنامه اطلاعات،در دو نشست،میهمان گفتههای حجت الاسلام سید محمود دعایی بودیم.از ایـشان خواسته بودیم از دوره تبعید امام خمینی بگویند؛از آنچه که در نجف گذشت؛و هرآنچه که از آن دوره کمتر گفته یا شـنیده شـده است.
رفتار علمی و سیاسی امام در چندماه نخست ورود به نجف،برخورد حوزه علمیه نجف با امام،چگونگی شروع تدریس و اقامه جماعت توسط امام،چگونگی ادامه مبارزات،مواضع حاکمان عراق نسبت به مـخالفتهای امام با حکومت پهلوی،دیدار با تیمور بختیار،بررسی گروههای مخالف شاه در عراق،طرح مباحث حکومت اسلامی توسط امام،...از جمله فرازهایی است که آقای دعایی درباره آنها سخن گفته است.
جـناب آقـای دعایی!برای شروع اینگفتوگو،از ویژگیهای امام بگویید که در پی آن درخشیدند منشأ اثر شدند.
اصولا امام معضلی برای رژیم سابق بود؛به دلیل نفوذناپذیری.قابل پیشبینی هم نبود و رژیم نمیتوانست در ایشان تـأثیرگذار بـاشد.امام،روحانی صددرصد مسئولیتپذیر،متعهد،با ایمان و بااعتقاد بود که از نظر علمی در سطحی بسیار بالا و برتر،و در بین همگنان خودش بود .امام را به نجف تبعید کردند،چند فایده داشت؛یکی اینکه علاقهمندان به ایـشان خـوشحال میشوند که ایشان تبعید به آن معنا نیست.بلکه در محیط معنوی و حوزوی به سر میبرد. و از طرفی به محیطی ایشان را تبعید کردند که فعالیتهای سیاسی مثل ایران را برنمیتابد و در نتیجه ایـشان مـنزوی خـواهد شد.اگر بخواهد همینحرکاتی را کـه در ایـنجا انـجام داده در عراق هم انجام بدهد،با عکسالعملهای منفی مراجع موجود و حوزه علمیه نجف مواجه میشود و آنها با او درگیر خواهند شد.و اگـر سـکوت بـکند،که سکوت خواهد کرد،منزوی میشود.ملایی در کـنار مـلاهای نجف!درس میدهند و کارشان را انجام میدهند.دولت هم عراقیها را راضی کرد تا امام را از ترکیه به نجف تبعید کنند.در آنزمان،دولت عراق در دسـت عـبد السـلام عارف و ناسیونالیستها بود.
برخورد دولت عراق از تبعید امام به آن کشور چـه بود؟
پس از ورود امام به فرودگاه،وزیر مشاور در امور جوانان عراق از امام استقبال کرد و ضمن خوشآمدگویی ابراز داشتند که شما بـه کـشور خـودتان آمدهاید و در اینجا آزاد هستید.اما امام اصلا اعتنایی به اینمسئله نکردند و ظـاهرا تـعبیرشان این بود که ما به اجبار آمدیم و تبعید هستیم امام با هوشمندی و درایتی که داشت مـیدانست کـه ایـنحرکت عراقیها،خدمت به ایشان نیست،بلکه دسیسه و توطئهای برای به فراموشی سـپردن ایـشان و فـاصله انداختن بین ایشان و مردم و مبارزاتی است که درپیش داشتند.لذا در بدو ورود با مسائل بااحتیاط بـرخورد کـردند.
آیـا حوزه نجف به راحتی پذیرای عالم تازهای چون حضرت امام بود؟
مشخص بود در حوزهای بـا تـعدادی از مراجع،بین علاقهمندان آنمراجع و یاران آنان،همیشه رقابت وجود دارد.هرمرجعی،حریمهایی در اطراف خـود دارنـد کـه برخی حرکتهای متعصبانه و مبالغهآمیز نسبت به محبوب خود ابراز میکنند.خود مراجع از بعضی حـسادتها و گـرایشهای ریاست طلبانه منزه هستند ولی افراد نزدیک و اطرافیانشان شدیدا درگیر این مسائلاند.امام مـیدانستند کـه حـوزه نجف حریم و کانون جدیدی را برنمیتابد و واکنش نشان خواهند داد.لذا از بدو ورود طوری برخورد کردند که کسی فـکر نـکند ایشان ادعایی دارد و در پی ایجاد حریم و فضایی در مقابل دیگران است،بلکه براساس جـبر زمـانه و تـوطئه به آنجا تبعید شده است.با ورود چنین شخصیتی که قوام حوزه قم بسته به وجـود او بـوده و هـزاران مجتهد را پرورده است،عده زیادی به حضور در حریم او ابراز علاقه میکنند تـا از وجود ایشان استفاده بکنند.اما امام حتی از شروع درس هم به شدت پرهیز میکردند.عدهای اصرار داشتند کـه ایـشان اقامه جماعت کنند اما نمیپذیرفتند.
معمولا کـسی کـه ادعای مرجعیت و ریاست و زعامت حوزه را دارد،باید شـهریه بـدهد.بـا اینادعا که چون موردتوجه مقلدین هستم،آنـها بـه من وجوهات میدهند.و یکی از مصارف اولیه اینوجوهات،اداره حوزههای علمیه و تأمین طلاب برای آیـنده تـشیع و روحانیت است.امام با ایـنکه مـقلدین زیادی داشـتند و بـا ایـنکه وجوهات زیادی نزد ایشان گذاشته شـده بـود اما در نجف شهریه ندادند.درس را شروع نکردند،نماز جماعت در مسجد اقامه نکردند و از تـمام مـسائل تحریکآمیز و حساسیتزا پرهیز کردند.از طرفی نـسبت به همه شخصیتهای نـجف هـم به دیده احترام،نگرسیتند.بـا ورود امـام به نجف،همه به دیدن ایشان آمدند.امام هم به دیدار همه پاسـخ دادنـد و البته سلسله مراتب هم رعـایت شـد.اول خـدمت آقای حکیم رفـتند.بـعد به دیدار آقایان خـویی و شـاهرودی و علمای دیگر.
امام چهمدت پس از ورود به نجف شروع به تدریس کردند؟
امام حدود شش ماه بـهعنوان زائر فـقط به حرم مشرف میشدند و برنامه مـطالعات شـخصی داشتند.در کـنار امـام،مـرحوم حاجآقا مصطفی نقش بـرجستهای داشت.حاجآقا مصطفی در درس همه مراجع حاضر میشد،و از خود چهرهای مطرح و محقق به نمایش میگذاشت. بـعضی درسـهای نجف تشریفاتی بود،و عدهای هم صـرفا بـرای نـگه داشـتن حـوزه درس، در آن جلسات شرکت مـیکردند و از طـرح اشکال در درس پرهیز میکردند.یا تأدبا بود یا با چنین مباحثی بیگانه بودند.وقتی چهره جدید و پرشـور و فـعالی درگـیر درس و بحث میشد،برایشان تعجبانگیز و چهبسا سؤالانگیز هـم بـود و درعـینحال تـأثیرگذار. کـسی کـه سؤال میکند پیداست که مطالعه دارد،و از بحث،درک روشن و جدی دارد و استاد را وادار به پاسخ و عکسالعمل میکند.طولی نکشید که حاجآقا مصطفی روح اللّه خمینی است؛اگر پسرش در این حد است لا بد خودش هـم فوقالعاده است و خلاصه کار به جایی رسید که بسیاری از چهرههای علمی نجف، که ایمان، تقوی و خلوص بیشتری داشتند،برای کسب فیض به دنبال امام آمدند. فشارها به حدی زیاد شـد کـه امام برای شروع بحث،احساس تکلیف کردند.
امام به دلیل سوابق و تخصص فلسفی و تدریس فلسفه،در علم معقول سرآمد بود.کسانی که در معقول سرآمد هستند،بحثهای اصول آنها نیز قـویتر اسـت.امام به خاطر اینکه اینحساسیت ایجاد نشود که آمده اینجا ابراز فضل بکند،بحث اصول را شروع نکردند،بلکه از فقه شروع کردند.کمکم بـر تـعداد شاگردان هم اضافه شد.
درس را در کـجا شـروع کردند؟
مسجد مرحوم شیخ انصاری معروف به مسجد ترکها در بازار،که نزدیک منزلشان بود برای تدریس انتخاب شد.ایشان از دو ساعت به ظهر میآمدند در مسجد،درس را شـروع مـیکردند تا یک ساعت بـه ظـهر.بعد برمیگشتند.کمکم دوستان اصرار کردند که امام در بیرونی منزلشان نماز جماعت بخوانند.جایی که حدود 10،15متر مربع وسعت داشت.تابستانها گرم بود پردهای کرباسی به سقف میآویختند تا آفـتاب مـستقیم نتابد،پنکه آویزان میکردند و همانجا نماز میخواندند.
یکی از امامان جماعت محبوب و متدین نجف،مرحوم بحر العلوم،در مسجد شیخ انصاری نماز میخواند و صبحها مسجد شیخ طوسی اقامه جماعت میکرد.یک سـال از حـضور امام در نـجف میگذشت که ایشان یک روز آمد و امام را به زور برد به مسجد شیخ انصاری و مجبور کرد که ایشان نـماز جماعت بخواند وخودش هم پشت سرامام به نماز ایستاد.بـدین تـرتیب مـسجدی هم برای اقامه نماز امام فراهم شد.
پرداخت شهریه از طرف امام چگونه شروع شد؟
امام همچنان اجازه پرداخـت شـهریه را نمیدادند.براساس یک سنت منفی و قدیمی در نجف،طـلاب غـیرایرانی و غـیرعرب را،طلاب درجه 2 تلقی میکردند.مثلا به طلاب افغانی و پاکستانی،با اینعنوان که کمتر ظرفیت پذیـرش علمی دارند،شهریه کمتری پرداخت میشد که تبعیض ناروایی بود.در حالیکه به طـلاب ایرانی و عرب شهریه کـامل مـیدادند.وقتی امام احساس کردند که پرداخت شهریه ضروری است و مقاومت در برابر آن امکان ندارد و برعکس مقاومت زیاد هم ذهنیت منفی ایجاد میکند(چون همه میدانستند که امام مقلد دارد و برایش وجوهات ارسال مـیشود.خودداری از پرداخت شهریه توجیه ندارد) به مقسم دستوردادند که هیچ تبعیضی قائل نشوید،به همه بهطور یکسان شهریه بدهید. این سنتشکنی،حرکتی نو وجدید در نجف بود.تأثیرات مثبت و خوبی داشت،بعدا بـاعث شـد دیگران هم تأسی کردند و سنت شکسته شد.بعضی از مراجع به شاگردان ویژه خودشان شهریه بیشتری پرداخت میکردند. امام از اینکارهم پرهیز کرد و اجازه نداد که به شاگردان ایشان و یا آنـانی کـه با ایشان مرتبط هستند علاوه بر شهریه عمومی که در نجف پرداخت میشود،شهریه خاص بدهند. بدین ترتیب امام قدمبهقدم بااحتیاط و بادرایت همه توطئههایی را که رژیم علیه ایشان طراحی کرده بود از بـین بـرد و ایشان درحد دیگر مراجع و بزرگان نجف قرار گرفت.
شاگردان امام از چه طیفی بودند؟
در درس امام علاوه بر شاگردان علاقهمند جویای علم،چهرههای دیگری هم بودند که امام بیشتر از همان چهرهها اسـتفاده کـرد.آنـها از دوروبریهای متعصب مراجع بودند و قـصد داشـتند بـا حضور در درس امام، با درگیر شدن در مباحث و با اشکال گرفتن حین درس،مدعی بشوند که سرآمد هستند و امام را قبول ندارند امام هـرمبنای فـقهی را کـه مطرح میکردند،اینها اشکال میگرفتند و اشکال گرفتن بـدین مـعنی است که من قبول ندارم،ان قلت دارم.امام از اینها استقبال میکردند،میگفت:اینها کسانی هستند که به درس رونق مـیدهند،درس را جـدی میکنند.با طرح اشکال آنها،وقتی جواب اشکال داده میشود درس شفاف و روشن میشود. خود اشکالگیرنده هم وقتی درگیر میشود و پاسخ کامل و مستدل میگیرد طبیعتا یا قانع میشود و مـیپذیرد یـا لجـاج یعنی خودافشایی میکند.با اینحال برخی اشکالگیرندههای درس امام واقعا طالب عـلم بـودند که سرآمدشان مرحوم حاجآقامصطفی،پسرخود ایشان، مرحوم آقای سیدعباس خاتم و چهرههای دیگر بودند.یکی دو نـفر هـم از عـلاقهمندان و متعصبین آقای شاهرودی بودند.اینها وقتی با امام درگیر میشدند پیدا بـود کـه مـحاجّه میکنند. و امام هم لذت میبرد از اینکه اینها در گرفتن اشکال جدی هستند و حسابی از آنها استقبال مـیکرد و بـه آنـها بها میداد.عده دیگری نیز بودند که به توصیه برخی مراجع،مثلا مرحوم شـهید سـیدمحمدباقر صدر میآمدند.ایشان معتقد بود که از امام باید ترویج بشود و حوزه درسی امـام را بـاید گـرم کرد.لذا به شاگردان ویژه خودش توصیه میکرد که در درس امام شرکت کنند. شاگردانی که خـودشان درحـد اجتهاد و مدعی بودند و صاحبمبنا ولی به توصیه مرحوم صدر میآمدند و در درس امام شرکت میکردند و از درس امـام اشـکال مـیگرفتند،امام طبیعتا لذت میبرد و استقبال میکرد.یکی از سرآمدهای اینطیف آقای آیت اللّه سید محمود شاهرودی بود. ایـشان سالها به توصیه مرحوم آقای صدر در درس امام شرکت میکردند.امام هـم بـه آقـای صدر علاقهمند بود. بههرحال اینحرکت علمی امام،همراه با زعامت و موقعیت برجسته حوزوی امام در نـجف شـکل گـرفت و قوام یافت.
در چنین موقعیتی تکلیف مبارزات امام چه میشد؟
امام مبارز مجاهد تـبعید شـده بود و تبدیل شده بود به یک شخصیت مطرح درحد مراجع که به حوزه کمک میکند و شـهریه مـیپردازد و به همین نسبت از مسائل مبارزه فاصله میگیرد.اینجا بود که امام بـرای جـبران این نقیصه و برای ادامه آنرسالت،حرکت مـبارزاتی خـودشان را بـاز قدم بهقدم پیگرفتند. امام موقعیت خودشان را پیـدا کـرده بودند.از اینرو اولین بیانیه را صادر کردند و نامه سـرگشادهای بـه هویدا در سال 46 نوشتند و همزمان یـک نـامه هم بـه عـلما و روحـانیون، طلاب و علاقهمندان به خصوص طلاب حـوزه عـلمیه قم نوشتند.
چون زمزمههایی در ایران شنیده بودند که امام رفته آنجا درس مـیخواند،درس مـیدهد و دیگر مبارزه را از یاد برده و تشخیص داده اند دیگر فایدهای ندارد. پس سـاکت شـدهاند.به خصوص علاقهمندان آقای شـریعتمداری ایـنمسائل را بیشتر دامن میزدند تا مشی آقای شریعتمداری را بیشتر ترویج کنند. معروف بود کـه مـرحوم صدر بلاغی در مراسم افتتاح دارالتـبلیغ سـخنرانی غـرایی کرده بود و مـثل زده بـود ازشیخمحمد عبده و مرحوم سـیدجمال الدیـن اسدآبادی که همرزم بودند که اسدآبادی تندرو بود، میجنگید. خشن بود و درگیر میشد و سـرانجامش هـم به آن ناکامی انجامید،اما عبده رفـت گـوشهای و الازهر را تـأسیس کـرد و حـرکت علمی قوی را آغاز کـرد که جهان اسلام را بههرحال آگاه و روشن کند.حرکت امام را تشبیه میکردند به حرکت سیدجمال الدیـن اسـدآبادی و حرکت آقای شریعتمداری را به حرکت شـیخ مـحمد عـبده.امـام بـرای اینکه پاسخ تـمام ایـنها را داده باشند با ایننامههای سرگشاده نشاط خاصی را ایجاد کردند.البته علما پاسخی هم دادند که تصادفا در سـفر دومـی کـه به عراق رفتم،خودم نامه را بردم. در جـلد کـتاب جـاسازی کـرده بـودم. ایـنجریان ادامه یافت تا درگیریهای رژیم شاه و رژیم عراق آغاز شد و اوج گرفت و اختلافات درحد وحشتناکی بروز کرد.
شاه کردستان عراق را تحریک میکرد. بعثیها چه برخوردی با امام داشتند؟ بـعثیها نگران دوام و قوم خودشان بودند،به کلیه مبارزینی که در عراق و خارج از عراق بودند،امکانات میدادند و آنها را به مبارزه و به حرکتهای خشن تشویق میکردند و طبیعتا رژیم شاه هم نسبت به مخالفین رژیـم عـراق در ایران همین رفتار را داشت.همینموضوع باعث پیدایش نوعی پارادوکس برای امام شد.از طرفی ایشان فرصت بسیار مغتنم و خوبی برای فعالیتهای مبارزاتی خود علیه شاه به دست آورده بود و از طرفی انـعکاس ایـنفعالیتها آب به آسیاب رژیم بعث عراق میریخت.از اینرو امام از پذیرش خواستهها و حتی شخصیتهای عراقی خودداری میکرد.در درگیریهایی که بین دو رژیم پیشآمده بود،برای فـشار بـر رژیم شاه تصمیم گرفتند ایـرانیهای مـقیم عراق را اخراج کنند. مرحوم فلسفی هم در بازار تهران،سال 47 یا 48، سخنرانی معروفی ایراد کرد.امام بهعنوان همدردی با ایرانیهای مقیم عراق آمادگی خود را بـرای خـروج از عراق اعلام کرد.نـمایندگی ویـژهای از طرف شورای فرماندهی انقلاب عراق برای توضیح خدمت ایشان آمد.امام به قدری قوی و صریح با آنها برخورد کرد که مترجم وحشت کرد آن جملات را ترجمه کند.نماینده شورای فـرماندهی کـه مسئول دفتر صدام بود خودش کُرد بود و فارسی را خوب میدانست. اینحرکت امام باعث شد آنها در تصمیم خودشان تجدیدنظر کردند و ایرانیها دیگر تبعید نشدند. حوزه دست نخورد و بقیه ایراینیها هم مـاندند.اگـرچه در ابتدا عـده زیادی دستگیر و اعزام شدند. ولی آنها بناداشتند حتی حوزه را نیز تعطیل کنند و به هم بریزند.این مقاومت آنـها باعث شد آنها دست نگه داشتند.بدینترتیب امام هم با رژیـم شـاه مـبارزه میکرد و هم در مقابل بعثیها ایستادگی می کرد. یعنی نجفیها امام را بهعنوان شخصیتی مبارز شناختند که تنها دفاع از حریم اسـلام و حـقیقت و مظلوم برایش اهمیت دارد و با ستم و ظلم در هرکجا که باشد میستیزد.بنابراین پایههای مـبارزاتی امـام و قـوام شخصیت جهادی امام،به اینمسائل برمیگشت و کمکم با فضای موجود،امام آزادانه و راحتتر میتوانست سـخنرانی کند و اعلامیه بدهد. امکاناتی هم در آنجا وجود داشت که از آن امکانات نیز استفاده مـیشد.البته مرحوم حاجآقا مـصطفی نـیز سعی میکرد که بهعنوان مکمل اینحرکتها حضور قوی و جهادگونه خودش را در نجف حفظ کند.باکانونهای مبارزه در ارتباط بود و پشتوانه نیرومندی برای طلاب و مبارزین بیپناه بود.بعد از آنکه رژیم بعث عراق تصمیم گـرفت با ایران وارد درگیری بشود،کانونهایی به وجود آورد که ازمبارزین ایرانی نیز دعوت کرد.
تیموربختیاربهعنوان سرسختترین عنصری که با رژیم شاه درگیربود وبیشترین ارتباطات وآشنایی های درون تشکیلاتی را با رژیم شـاه داشـت،برای صدام موجود مغتمی بود.او که پایه گذار ساواک بود و در عشایر ایران هم نفوذ داشت، عنصر مناسبی برای سرمایهگذاری بعثیها در مبارزه با رژیم شاه به شمار میرفت.در کنار او عراقیها در اروپا سـراغ کـنفدراسیون و دانشجویان ناراضی ایرانی رفتند.سراغ جبهه ملی دوم دراروپا و سراغ حزب توده رفتند.علی نقی منزوی از طرف ایرج اسکندری به عراق آمده بود. اینها اصرار داشتند که از امام هم دعوت کنند،کـه امـام نپذیرفت یک روز مأمورین عراقی مرحوم حاجآقا مصطفی را دستگیر کردند،ایشان را به زور سوارماشین کردند و به بغداد،به جلسهای با حضور تیمور بختیار بردند تا ایشان را وادار به همکاری نمایند.امـا ایـشان گـفته بود ما مشی دیگر داریـم؛اولا بـه فـعالیتهای مسلحانه اعتقادی نداریم،به علاوه ارتباط با مردم داریم و مبارزات ما درحد روشن کردن عامه مردم است.
بختیار درعراق پایگاهی تـشکیل داده بـود،و میخواست با مجامع ایرانی مقیم عراق آشنا بـشود.یـکی از مجامع برجسته ایرانیها،حوزه علمیه نجف بود.بعد از فوت مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای خویی بیش از همه مطرح بـودند.بـختیار قـصد داشت به منزل امام برود که امام ایشان را راه نـداده بودند.البته او به منزل آقایان شاهرودی و خویی رفته بود و حرفهایی زده بود و وجوهاتی هم پرداخته بود.
آیا به حـضور امـام هـم رسید؟
درسفردیگر بختیار خدمت امام رسید.من هم دربیرونی امام بـودم.مـاگلهمند بودیم که امام چرا تیموربختیار را به حضور پذیرفت. رفتم و از امام پرسیدم.گفتم زمانی که شـما در قـم بـودید آقای بازرگان و آقای طالقانی را بهطور خصوصی به حضور نپذیرفتید،چهطور تیموربختیار را پذیرفتید؟امام فـرمود:«بـختیار سـری قبل آمد مرا ببیند راهش ندادم و رفت و گله کرد و نامهای نوشت که،در منزل عـلما و مـراجع بـر روی کفاریهودی و مسیحی باز است،چرا به روی من بسته است؟پس چرا منی کـه مـسلمان هستم نمیتوانم بیایم. پیغام دادم شما به خاطر مسائل سیاسی به دیدن من مـیآیید و مـن مـصلحت نمیبینم شما را بپذیرم.در سفردوم با تاکتیک خاصی آمد.شبیب مالکی، استاندار کربلا،تلفن کـرد کـه میخواهم خدمت برسم.چون من تبعیدی هستم،باید برای شنیدن حرفهایشان،آنها را بـپذیرم.چـندنفربـاهم آمدند.هنگام معرفی،گفتند ایشان تیمور بختیار است.من هم چیزی نگفتم.»من هم از پاسـخ امـام خوشحال شدم.خود من هم تا زمانی که در عراق بودم، بختیار را نـدیدم،امـکانات مـبارزاتی دیگری از جمله رادیو برای ما وجود داشت.
از گروههای مخالف رژیم شاه چه کسی با امـام دیـدار میکردند؟
گـاهی مثلا از کنفراسیون یا از جبهه ملی دوم آندوره(طیف ماسالی)یا کسانی مثل حـسین ریاحی،سخنگوی گروه فلسطین میآمدند و در خدمت امام میرسیدند.امام هم آنها را مـیپذیرفت و ضـمن آرزوی موفقیت،دعایشان هم میکردند.منتها بیشترین ارتباط ـامام با تشکلهای اسلامی بـود،یـعنی انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و امریکا،بیشترین ارتباط را بـا امـام داشـتند و امام هم به آنها اعتماد داشت وبـه مـناسبتهایی برایشان پیام میفرستاد،حتی اجازه دریافت وجوهات به آنها داده بودند.
جای عکس
آقای دکتر ابـراهیم یـزدی از امام اجازه اخذ وجوهات داشـت.حـتی در مصرف یـک پنـجم.مـعمولا مراجع وقتی به کسی اجازه مـیدهند در بـخشی نصف یا کمتر یا بیشتر،اجازه میدهند که آن شخص از وجوهاتی که در اخـتیار دارد در مـصارف معینی هزینه کند.از اروپا دکتر سید صـادق طباطبایی،برادر همسر مـرحوم حـاج احمد آقا،مرتبط بود.امـام بـه آقای سلطانی و به فرزندان ایشان هم علاقه داشتند.ایشان به دیدن امام مـیآمدند.بـه توصیه ایشان آقای قطبزاده هـم آمـد(البـته آقای قطبزاده یـکسری حـرکتهایی داشت که امام او را نـصیحت کـردند) آقای دکتر یزدی میآمد،امام خیلی به ایشان احترام میگذاشت،بنی صدرآمد. بنی صـدر اصـرار داشت که امام نوشتههایش را بخوانند و اعـلام نـظر بکنند.او بـه نـظر امـام اهمیت میداد،آنموقع مـغلق مینوشت،تصادفا واسطه بنی صدر و امام من بودم و اولین جلسه من بنیصدر را خدمت امام مـعرفی کـردم.او به امام عرض کرد که مـن چـیزهایی مـینویسم و بـرای شـما میفرستم. امام تـعبیر زیـبایی فرمودند،گفتند نوشته شما مثل کفایه میماند،آدم دو بار باید بخواند،یک بار برای اینکه ببیند چـه مـیگویید،بـار دوم برای اینکه ببینیم درست گفتهای یا نـه! او مـدعی بـود کـه اگـر روان بـنویسی کسی توجه نمیکند،میگویند که بحث سطحی است،اگر مغلق باشد میگویند حتما علمی و قوی است.ولی رابطه ابراهیم یزدی و امام متفاوت بود.به همیندلیل در بین دوستان خـارج از کشور و دانشجویان انجمن اسلامی،ظاهرا تنها آقای یزدی بود که از امام اجازه داشتند.منتها اینکه آنها اجازه داشته باشند تا از امام و نام امام برای خود خرج کنند،چنین چیزی در کـار نـبود.در آن حساسترین لحظاتی که امام در پاریس بودند،امام صریحا اعلام کردند که من سخنگو ندارم و کسی حق ندارد از طرف من چیزی بگوید.
آیا رژیم بعثی با فعالیتهای سیاسی امام مـوافق بود؟
بـعثیها در مورد امام دچار چالش عجیبی شده بودند،همان مشکلی که رژیم شاه با امام داشت،از آنجا که امام شخصیتی کاملا مخالف رژیم شـاه بـود،موضعگیریهایش برای رژیم بعث هـم مـغتنم بود و از طرفی شخصیتی بود که اگر در عراق چهره میشد خطری بالقوه و تهدیدی جدی برای آینده بعثیها بود که قشر وسیعی از جامعه عراق،یعنی شـیعیان،بـه ایشان متوجه میشدند.از ایـنجهت بـعثیها احساس خطر میکردند.بعد از فوت آقای حکیم،بعثیها ایننگرانی را داشتند که مقلدین عراق متوجه امام شوند و از ایشان تقلید کنند.لذا طوری عمل میکردند که خودبهخود آیت الله خویی مطرح بشود.این را هـم مـیدانستند که اگرازآقای خویی حمایت بکنند عملا آقای خویی زمین میخورد،پس باید با تظاهر به علاقهمندی نسبت به امام، به جامعه سرخورده از بعثیها نشان دهند که بعثها علاقهمند به امـام هـستند.شیوه عـلاقهمندی را چطور ابراز میکردند؟ مرسوم است بعد از فوت یک مرجع،مراجع همتا باید فاتحه بگیرند. امام میبایست برای مرحوم حـکیم فاتحه میگرفت.دربین عربها مرسوم است که وقتی رئیس یک قـبیله یـا عـشیره فوت میکند،تمام اختلافات خودشان را کنار میگذارند و در مراسم سوگواری و تعزیه شرکت میکنند. بعثیها بهعنوان عشیره یا قـبیلهای کـه حاکمیت را در اختیار دارند،وظیفه داشتند که در مراسم ترحیم آقای حکیم شرکت کنند.چـندین فـاتحه بـرای ایشان برپا شد.یک مراسم ازطرف بستگان آقای حکیم برپا شد،اما بعثیها شرکت نـکردند. به ترتیب علمای دیگرهم فاتحه برگزار کردند.مراجع هرکدام مراسمی برگزار کـردند. امام طبق معمول عـجله نـداشتند. بعثیها که درهیچکدام از مراسم ختم شرکت نکردند،منتظر بودند که در مراسم امام شرکت کنند و مدعی بشوند که ما درمراسمی شرکت میکنیم که متولی آن یک مبارزعلیه شاه است. مرحوم امام در مـسجد هندیهای نجف و مزار مرحوم آقای حکیم،فاتحه گرفتند.ورودی مسجد، فضای محدودی دارد که حدود ده نفر میتوانند بنشینند،مابقی درحیاط مینشینند.امام آنجا نشسته بودند.مراجع هم هرکدام که آمدند در کنارامـام نـشستند.هرکدام که وارد میشدند، امام به احترام بلند میشدند و بعد در کنار هم مینشستند.ربع ساعتی از فاتحه گذشته بود که شبیب مالکی،استاندار کربلا آمد و پشت سرش فرماندار نجف و رؤسای شهربانی نـجف و کـربلا،شهرداران نجف و کربلا و همگی در صفی ده-پانزده نفره در حال آمدن بودند.شبیب مالکی که وارد مجلس شد،توقع داشت صاحب مجلس به احترام او بلند شود.اما امام تکان نخورد.سرشان پایـین و دسـتشان روی زانو بود. شبیب مالکی چند لحظهای جلو امام مکث کرد که امام مثلا متوجه او بشوند،همه نگاه میکردند.امام باز هم تکان نخورد. او مجبور شد،خم شود و دست امـام را کـه روی زانویش بود بگیرد یعنی کـه بـا امـام دست داده است.ولی چون امام بلند نشد کسی هم بلند نشد.اینها رفتند وسط مجلس.اندکی بعد از آن صحنه،یک روحانی سـاده کـه نـه جورابی به پا داشت،نه دکمه قبایش را بسته بـود و عـبای وصلهداری هم پوشیده بود، وارد شد.امام تمامقد بلند شدند و او را کنار خودش نشاند.امام هم به بعثیها گفت که حـواستان بـاشد،مـن این هستم،و هم به بقیه افراد که مترصد بودند امـام را متهم به ارتباط با حکومت کنند، غیرمستقیم گفتند اگر میتوانید با بعثیها اینطور برخورد کنید!
بعد از بهبود روابـط ایـران و عـراق چه؟
اینماجرا ادامه داشت تا زمانی که توافق ایران و عراق در الجزایر پیـشآمد.شـاه و صدام در الجزایر توافقنامهای امضا کردند و به درگیریها خاتمه دادند.امام چیزی را از دست نداده بود. همان امـامی بـود کـه رابطهای با هیچکدام نداشت.همان امامی بود که اگر تشخیص میداد، کـاری انـجام بـدهد،صحبتی بکند، نامهای بفرستد،فتوایی صادربکند،اعلامیهای صادر بکند و وظیفهاش را انجام میداد.البـته امـام از یـک فرصت خیلی مغتنم و در اوج مخالفتهای دو رژیم استفاده کردند و مباحث ولایت فقیه را در نجف عنوان کردند.از قـبل دوسـتان مطلع بودند که قرار است امام اینمبحث را مطرح کنند.لذا ضبط صوتی تهیه شـد و نـوارها پیـاده شد.
در میان شاگردان امام بودند کسانی از طیفهای متفاوت که به امام علاقه داشتند ومـباحث امـام را پذیرا بودند، انسانهای وارسته و باتقوا و باخلوص نیت بودند که با صداقت و پاکی مـبانی امـام را مـیپذیرفتند. عدهای هم از شاگردان امام که جان باخته و یار فداکار و مبارز و تبعیدی امام بودند،آنها هـم شـدیدا درگیر میشدند و مبانی را قبول نداشتند،به هرحال اِن قُلت میکردند.همین اشـکالات بـاعث مـیشد که اگر ابهامی در مباحث باشد شکافته شده، روشن بشود.
آیا حوزه نجف موافق طرح ایـن مـبحث بود؟
فـضای عمومی نجف اینمباحث را برنمیتابید و طبیعتا در محافل سنتی نجف و بیوت علما، حساسیتها و عـکسالعملهای شـدیدی ایجاد شد و طرح اینمباحث را تخطئه میکردند.منتها جو سنگین سیاسی حاکم برعراق به آنها اجـازه تـرکتازی نمیداد وازطرفی اینجو وازطرف دیگر جاافتادگی واقعی امام به عنوان مرجعی مسلم،مـتنفذ و مـطرح که در نجف قرار گرفته بود، تخطئههای ایـنچنینی نـمیتوانست بـه ایشان صدمه بزند.بههمیندلیل اینمباحث با مـوفقیت طـرح شد.دوستان علاقهمند به سرعت اینمباحث را پیاده،ترجمه و منتشر کردند.منتها این سـرعت عـمل دوستان مشکلاتی را ایجاد کرد.از طـرفی طـیف سنتی نـجف اجـازه نـمیداد که این مباحث شکل بگیرد.آنـها حـتی بهعنوان یاران و حامیان امام جزوههای چاپ شده را برای توزیع در اختیار میگرفتند و بـدین تـرتیب از دسترس خارج میکردند؛و همبعثیها. آنموقع فـعالیتهای تبلیغاتی رادیوهای دو رژیم شـدیدا عـلیه هم بود.رادیو فارسی عـراق یـک برنامه خیلی قوی داشت،اما بعثیها اجازه ندادند اینمباحث در آن برنامه پخش بشود.مـرحوم حـاجآقا مصطفی برای پخش اینمباحث از رادیـو،از نـفوذ کـسی استفاده کرد کـه مـتأسفانه آن شخص خوشنام نبود.سـیدموسی اصـفهانی،نوه مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی،شخص بدنامی بود،او شخصا رفت در رادیو فارسی بغداد و شـروع بـه خواندن اینمباحث،از روی متن کرد.او رفیق صـمیمی شـخص صدام بـود چـون در تـوطئهای به نفع آنها وارد شـده بود،آنها هم مدیون او بودند. بعثیها در بصره قصد ترور یکی از استادان ناراضی و کمونیست را داشتند و چـون اگـر شخصا اینکار را میکردند،آسیب میدیدند،بـا مـوسی اصـفهانی هـماهنگی کـردند که ما مـیخواهیم صـحنه تروری درست کنیم و وانمود کنیم که ساواک در بصره میخواسته شما را ترور بکند.اما تو ایناستاد را بـه یـک جـای خلوتی بیاور و ما او را به قتل میرسانیم. او هـمینکار را هـم کـرد و آن اسـتاد بـیچاره را به کشتن داد.اینخدمت را برای آنها انجام داده بود، بعثیها مدیون او بودند. به هرحال اینجزوهها را در رادیو میخواند و چون آدم بدنامی بود،تأثیر خوبی نداشت.من همانسال میخواستم مادر مرحومم را بـه حج ببرم.برای خداحافظی خدمت امام رسیدم.امام به من فرمودند که در فعالیتهایی که دوستان ما میخواهند در حج انجام بدهند شرکت نکنید تا گیر نیفتید و بتوانید برگردید.
تکلیف انتشار مـباحث حـکومت اسلامی چه شد؟
جزوههای مباحث امام با همانجملات محاورهای پیاده شده بود.اگر میخواستی آن را مطالعه کنی حتما باید زمینه قبلی داشته باشی.خواندن مجدد آنها خیلی کشش و جاذبه نداشت.
مـن اعـتقاد داشتم اینمباحث باید بعد از پیادهشدن،ویرایش بشود.منتها آنها عجله داشتند و میخواستند سریع اینجزوهها را به حج برساند و درمیان حجاج ایرانی توزیع کنند.آنـ سال جـزوهها را آوردند و من مخالف بودم.مـیگفتم ایـن بیشتر به ضرر ما تمام میشود.در آنسفر من با مرحوم آقای مطهری ملاقات کردم. ایشان گفتند تصادفا من یک سری سؤالاتی داشتم و دنبال تـو مـیگشتم.از طرف مرحوم صدر بـرایشان پیـام برده بودم.مرحوم صدر گفته بودند که من کتاب مسئله حجاب را خواندهام و خواهرم، بنتالهدی، میخواهد آن را ترجمه کند.ازایشان اجازه بگیرید.قرار گذاشتیم پشت مقام ابراهیم باهم ملاقات کنیم.
بعد از نـمازعشا مـن انتقاد خودم را از اینجزوهها بیان کردم.ایشان هم گفتند بله جزوهها را من هم دیدهام. من هم همین عقیده را دارم و شما اینها را به خاطر بسپارید و به امام بگویید.گفت به امام بـگویید الآن یک نـهضتطلبی وجود دارد؛جامعه روشنفکر امروز،از غرب و سرمایهداری سرخورده است و از سوسیالیسم و بلوک کمونیست هم سرخورده است.دنبال یک مـکتب جدید میگردد.اگر ما بتوانیم نظامات اسلام را و برنامهها و تز اسلام را در اداره جـامعه عـرضه کـنیم،این امکان وجود دارد که آنها جذب بشوند،منتها باید به شیوه دقیقی عرضه بشود.
آقای مطهری گـفتند: هـمانطور که اصول فلسفه آقای علامه طباطبایی را بهعنوان متن قرار دادم و در حاشیه روش رئالیسم را نـوشتم بـنا داشـتم تنزیه المله آقای نائینی را متن قرار داده و به بهانه شرح آن یک سلسله نظامات اسلامی را،بنویسم.امـا الآن که امام این مباحث را در حکومت اسلامی مطرح کردهاند، بنا دارم آن را متن و اصـل قرار داده و در شرح آن به مـسائل حـکومتی اسلام بپردازم. به امام بگویید که در بهترین موقعیت،اینمباحث را مطرح کردهاید. الآن بهترین موقعیت است،چون جامعه در پی دانستن آن است که ببیند آیا اسلام ضوابطی برای حکومت دارد یا نه؟و بهترین فرد هم اینمطالب را مـطرح کرده است،چرا که باید در سطح مرجعیت مطرح میشد.اگر من مطرح میکردم،حداکثر میگفتند یک طلبه فاضل این مسائل را بیان کرده.اگر آقای خمینی هم پانزده سال قبل آن را مطرح مـیکرد، مـیگفتند یک آخوند سیاسی اینحرفها را زده است.مثلا نظیر آقای سید ابو القاسم کاشانی.امام در زمانی حکومت اسلامی را طرح کرده که بهعنوان مرجع علی الاطلاق در جهان اسلام جاافتاده است. بنابراین به ایـشان سـلام برسانید و بگویید که مبارک است و من بنای چنینکاری دارم. راجع به کتاب حجاب هم گفتند که من در چاپ سوم اضافاتی کردهام.آن را میفرستم،تقدیم آقای صدر کنید و برای ترجمه صـاحب اختیار هـستند.آقای مطهری از من سؤالاتی کردند.پرسیدند مسئله تیمور بختیار چه بود؟برای ما در ایران سؤال بود که چرا امام بختیار را پذیرفت!من هم ماجرا را برای ایشان توضیح دادم.شنیده بود که عـدهای از مـسلمانان مـقیم آلمان مسئلهای را سؤال کردهاند کـه بـه نـوعی تخطئه آقای بهشتی بود.گفتند به آقا سلام برسانید و بگویید ظاهرا از اظهارات شما بوی تخظئه آقای بهشتی به مشام رسیده.ایـشان را تـقویت کـنید.ظاهرا از امام سؤالی شده بود.وقتی به نـجف بـرگشتم موضوع را گفتم.امام فرمودند:درباره مسأله لحوم و ذبح شرعی بود.چون ازضروریات است،ناگزیر از اظهارنظر شدم. وقتی آقای جـلال الدیـن فـارسی به عراق آمد، پیشنهاد را در مورد ویراستاری متن پیاده شده مـباحث حکومت اسلامی ارائه کردم. گفتم مباحث را از حالت کلام و محاوره به متن مکتوب تبدیل کنید.ایشان اینکار را کرد و کـتاب حـکومت اسـلامی یا ولایت فقیه،محصول اقدام ایشان است.امام هم خواندند، اصـلاحاتی جـزئی کردند و خیلی خوشحال شدند وآقای فارسی رادعا کردند. اینکتاب را به بیروت بردم و در آنجا چاپ کردیم. تـرجمهاش هـم در عـراق صورت گرفت.آن هم بیرون از عراق چاپ شد و بعد هم عرضه شد.تـعدادی را بـه عـراق آوردیم.در گمرک عراق گیر کرد و بعثیها اجازه ترخیص ندادند.البته تعداد اندکی را توانستم رد کـنم و در کـتابفروشیهای کـربلا به معرض فروش گذاشتیم.
آیا رژیم شاه با حوزه نجف ارتباط داشت؟
دربارهمیشه سـعی مـیکرد با شخصیتهای متنفذ و تأثیرگذار در حوزه علمیه نجف رابطهای بسیار عاطفی وسمپاتیک برقرار کـند وصـرفنظر ازعـدهای متدین منزه ووارسته که احتیاجی به اینمسائل نداشتند، اغلب روحانیون نجف باتوجه به دوری آنـها از ایـران رابطه احترامآمیزی نسبت به رژیم شاه داشتند.از طرفی کودتاهایی که در عراق صورت گـرفته بـود،و اقـلیت اهل سنت بر اکثریت شیعیان عراق حاکمیت یافته بودند،بهانهای درست شده بود که بـاید سـمپاتی نسبت به رژیم شاه داشت و نباید حاکمیت شیعه جاافتاده و تثبیت شده در ایـران را تـضعیف کـنیم، چرا وضعیت کشورهای دیگر،مثل عراق و سوریه را در ایران تکرار کنیم.
کودتاهای نظامی،درگیریها و کشت و کـشتارها،حـاکمیت اهـل سنت و...یک عده افراد سادهلوح نیز تحتتأثیر اینفضاها بودند.در کنار اینها،عـدهای هـم بهطور تشکیلاتی با دربار ارتباط داشتند و عمدتا از عناصر اطلاعاتی رژیم شاه به شمار میرفتند و با سـفارت ایـران و نهادهای امنیتی و قدرت در ایران مرتبط بودند.
مثلا اینها برای اینکه نظارت دقـیقتری روی ارتـباطات پستی داشته باشند،کار عجیبی کرده بـودند؛آنـها بـه بهانه اینکه پستچی های عراق،ایرانیها را نمیشناسند و در مـدارس نـمیتوانند صاحبان نامهها را پیدا کنند،محلی را برای تحویل گرفتن نامههای رسیده از ایران،تعیین کـرده بـودند.حتی یکی از پستچیهای عراقی شـیعه مـتدین را تحتتأثیر قـرار داده بـودند و چـون رابطه عاطفی و معنوی و مذهبی با مـجامع روحـانی و حوزوی داشت احساس تکلیف کرده بود که نامههای رسیده را یکجا تحویل دهـد تـا در آنجا تقسیم شود.آنجا هم مـغازه سیگارفروشی یک ایرانی الاصـل آذری در بازار خویش بود و او نیز بـه ایـرانیها خبر میداد که برایتان نامه آمده است بههمیندلیل ما هراس داشتیم که نـامهای از خـارج برایمان بیاید،چون هرچه ازخـارج بـرایمان مـیرسید،چه نشریه،چـه کـتاب،همه را باز میکردند.مـا مـجبور بودیم که آدرس جای دیگری را بنویسیم تا نامه به دست اینشخص نرسد. گاهی اینها مـیفهمیدند کـه مثلا ازآمریکا و اروپا برای امام نامه رسـیده،و بـههرحال اینگونه ارتـباطات را کـشف مـیکردند. همینموضوع باعث شدکه خـود ما هم ببینیم دیگران چه مراسلاتی دارند!من دو سه مرتبه در همینموضوع باعث کشف یک سـری ارتـباطات رسیدم.دیدم پاکتهای گرانقیمتی با آرم طـلایی دربـار شـامل تـاج و دو تـا شمشیر در دو طرفش بـه هـرمناسبتی؛مثلا عید مبعث،عید غدیر،عید فطر یا عید قربان به نام بسیاری از علما و کانونهای روحـانی،و مـذهبی نـجف ارسال میشود.ما سرنخ خیلی از این چـیزها را آنـجا کـشف مـیکردیم و آمـار و فـهرستی از اینمراسلات را که به بیوت و خانوادههای علما میرسید،تهیه کردیم.
با مراقبتهای دوستان پی بردیم که همینبیوت و کانونها،مرکز بعضی از شایعات و بعضی از حرف و حدیثها نسبت به مبارزین ایرانی و شـخص حضرت امام و یاران ایشان و کلا نسبت به اصل مبارزه است. دریافتیم که اینها هستند که تحقیر میکردند،تکذیب میکردند بسیاری از خبرهایی را که از ایران میرسید و واقعیت داشت،آنها خیلی عادی و مـعمولی جـلوه میدادند و طوری عمل میکردند که اگر کسی دم از مبارزه میزد دم از مخالفت با رژیم شاه میزد،بهعنوان عوامل احزاب چپ معرفی شوند. راحت میگفتند فلان آقا تودهای است،فلان آقا جـبهه مـلی است.فرقی بین جبهه ملی و تودهای هم نمیگذاشتند البته در کنارش هم بودند شخصیتهای بسیار معتبر و عزیز و متدین و وارسته اما ناآگاه به دور از درک مـسائل سـیاسی و اجتماعی که نوعا فریب مـیخوردند و بـهعنوان احتیاط و عمل به احتیاط، سعی میکردند حرفی نزنند و چیزی هم نشنوند
بدین ترتیب یاران در انزوا قرار داشتند.
یاران و دوستان امام در غربت و انزوای وحشتناکی بـه سـر میبردند.یکی دو تا کـانون مـحدود بود که دوستان ویاران امام در آن تردّد داشتند؛یکی مدرسه مرحوم آقای بروجردی که متولی آن مرحوم حاج شیخ نصراللّه خلخالی از معتمدان امام بود.او علاقه عاطفی و معنوی به امام داشـت.بـه ایران هم رفتوآمد داشت و چهبسا موردعنایت و توجه مسئولین هم قرار میگرفت.دیگری مدرسه مرحوم آقاسیدکاظم طباطبایی یزدی بود،که خود من آنجا بودم،و متولی آنجا مرحوم حاجآقا باقر طباطبایی،انـسانی بـسیار شریف و عـلاقهمند و تحتتأثیر معنویت امام بود که هم به امام و هم به یاران امام احترام میگذاشت.غیراز اینها،بـقیه فضای حاکم بر نجف و بیوت مراجع قدیمی نجف،مبارزه با شـاه را بـرنمیتابید،فـعالیت سیاسی را میپذیرفت.آنها معتقد بودند که نجف کانون تعبّد و تهذّب است،کسی که اینجا میآید باید بـه عـبادت بپردازد، تهذیب نفس بکند،ودرس بخواند و غیراز این نباید کاری بکند و هرکاری ارج از ایـنامور، تـخطی از آن وظـایف است.
مواضع شدید شهید صدر در قبال رخدادهای سیاسی و نهضت امام چه بود؟
اول بگویم که مرحوم آیت اللّه صدر از نظر روشنبینی مکتبی و درک اسلام ناب،درحد مرحوم مطهری بود. افکار ایندو بـزرگوار به هم نزدیک بـود.بـعضیها فلسفتنای مرحوم صدر را ترجمه روش رئالیسم مرحوم مطهری میدانستند.قطعا اینطور نبود،ولی نشان از نزدیکی این دو طرزتفکر به هم داشت.
مرحوم آقای صدر نسبت به شخص حضرت امام،سمپاتی و علاقه ویژهای داشـت.مرحوم صدر قویا درگیر با حزب بعث عراق بود و رژیم عراق از اینها به شدت وحشت داشت،منسوبین و علاقهمندان به اینها را تحتتعقیب قرار میداد،افرادی را بازداشت میکرد،خود فرزندان مرحوم آقای حـکیم را تـحت تعقیب قرار داده بود.آقای سیدمهدی فرزند بزرگ مرحوم حکیم، از عراق خارج شده بود و در صورت دستگیری اعدام میشد.تشکلات سیاسی مرحوم صدر، بهعنوان تشکلات متهم به براندازی در عراق شناخته میشد و رژیـم بـعث از آنها به شدت در هراس بود.رژیم بعث نسبت به مرحوم آقای حکیم و مرحوم صدر عداوت و کینه داشت.
حتی تا زمانی که با رژیم شاه مسئله داشت،امکاناتی در اختیار امـام و یـاران امام قرار میداد. مثلا امکان جاپ نشریه و اعلامیه را در اختیار میگذاشت.در اینمیان مرحوم آقای صدر و مرحوم امام و مرحوم حاجآقامصطفی رابطهای صمیمی داشتند.باهم مرتبط و فوقالعاده به هم نزدیک بودند،ولی عـناصر پیـرامونی و یـاران و مریدان و مرتبطین به اینبزرگواران،در فـاز مـتفاوت بـودند،یعنی علاقهمندان به آقای حکیم و آقای صدر مدعی بودند که علاقهمندان به آقای خمینی با حزب بعث رابطه دارند،امنیتیهای عـراق از ایـنها حـمایت میکنند.به اینها امکانات میدهند،از آن طرف برخی طـرفداران مـبارزه هم فکر میکردند که رژیم شاه از درگیری آقای حکیم،یا آقای صدر با رژیم بعث خوشحال است و از آنها حـمایت مـیکنند.در صـورتی که هیچ کدام از اینها واقعیت نداشت.بدین ترتیب فضایی تـلخ بر حوزه نجف حاکم بود. منتها هرچه به اوج مبارزه نزدیکتر میشدیم،صمیمیتها بیشتر میشد.مرحوم شهیدسیدمحمدباقر حکیم، جـزو گـروه مـبارزین علیه بعثیها بود.حتی درگیر و گرفتار هم شده بود و نزدیک بـود اعـدامش کنند که احتمالا مرحوم امام هم برای آزادی او دخالتی کرده بودند.معمولا امام 3 ساعت از مغرب گذشته، بـه حـرم مـشرف میشدند.در تابستان،شبها حوزه رونق میگرفت.چون روزها به دلیل گرمی هـوا،مـردم بـه سردابها و جاهای خنک پناه میبردند و استراحت میکردند.مطالعه میکردند و شب که هوا قابلتحمل مـیشد،بـیرون مـیآمدند. جلسات درس و فعالیتهای علمی در شب برگزار میشد.منزل امام در شارع الرسول بود،و برای تشرف بـه حـرم از بابالقبله میآمدند.انتهای خیابان نزدیک به صحن،میدانچهای بود، که نوع طلبهها ایـستاده و بـاهم گـپ میزدند.یک بار مرحوم امام وقتی که به حرم میرفتند،به یکی از اینحلقهها رسـیدند کـه فرزندان و نوهها و یاران مرحوم آقای حکیم به میدانداری آقای سیدباقر حکیم مشغول بـحث بـودند.وقـتی شخصیتی مثل امام نزدیک میشد،معمولا همه احترام میکردند و راه میدادند.اما اینها متوجه امام شـدند ولی،اصـلا اعتنا نکردند امام خیلی آرام و بیاعتنا از کنار اینها رد شدند و به حرم مشرف شـدند و بـعد از زیـارت هم مشرف شدند یعنی اینقدر رابطه سرد بود.پس از پیروزی انقلاب آنها به این نـتیجه رسـیدند کـه مشی و اعتقاد و پایداری امام بود که به نتایج حیرتآوری رسید و همه آنـها ایـمان آوردند و امام هم از آنها ایمان آوردند و امام هم از همه آنها حمایت کرد.
بعضی از دوستان آقای صـدر در اواخـر حضور امام در نجف،در درس امام هم شرکت نمیکردند،اما وقتی که شرایط بـه نـحوی پیش رفت که احساس کردند تلقی آنـها نـادرست بـوده و به همان نسبتی که رژیم بعث عـراق بـا آنها مخالف است با امام هم مخالف است،قدم به قدم به امـام نـزدیک شدند،پیغام میدادند. ابراز وفـاداری و حـمایت میکردند.حـتی هـفته اول هـجرت امام از عراق به پاریس،مرحوم آقـاسیدمحمدباقر صـدر،پیامی برای مرحوم امام فرستاد که ما از شما حمایت میکنیم و مـا نـسبت به شما ایمان داریم و تمام امـکانات ما،در خدمت شماست. بـعد از پیـروزی انقلاب هم آنپیام معروف را دادنـد کـه«ذوب بشوید در امام،همانطور که ایشان در اسلام ذوب شده است».کانونهای دیگر نجف هم گـاهی چـنان علیه امام موضع میگرفتند کـه گـویی مـواجب بگیر سفارت و دربـار شـاه هستند.
من از اینفرصت بـرای جـبران اشتباهم در گذشته،استفاده میکنم و آن تایید محتوای اعلامیهای مبنی بر دریافت بودجه از سفارت توسط مـرحوم آقـا سیدمحمدروحانی است که به دلیل عـملکرد شـائبهآمیز آنان در آنـدوره بـود کـه مرا به اشتباه انـداخته بود ولی بعدا ما پی بردیم که چنین چیزی نبوده است.
از حضور جریانات چپ در نجف و بهطور کـل در عـراق بگویید.
اول بگویم که مرحوم حاجآقا بـزرگ تـهرانی،صـاحب کـتاب الذریـعه،شخصیت بسیار ارجـمند،وارسـته و نازنینی بود ایشان با مرحوم آقای طالقانی و مرحوم آل احمد،نسبت داشت. ایشان همانقدر که آدم وارسته و عـزیز و پاک و زلال و شـریفی بـود،چندپسر عجیب و غریب داشت.یکی از آنها،جـزو افـسران حـزب تـوده و از هـمرزمان خـسرو روزبه بود که به دستور شاه اعدام شد.پسر دیگرش علی نقی منزوی،نماینده حزب توده در آلمان شرقی بود که در تشکیلات تیمور بختیار در عراق کار میکرد.او از مـیان طلب نجف به دنبال عضوگیری برای حزب توده بود و اتفاقا چندنفر از طلبههای جوان را هم فریب داده بود که به جای علوم دینی، بروند دیپلم بگیرندو بعد سر از آلمان شرقی درآوردند.از جـمله فـرزند یکی از روحانیون وارسته را که با بیت مرحوم سید عبد الهادی شیرازی مرتبط بود،بر سر القائات همین آقا، سر از آلمان شرقی درآورد.آقای منزوی در منزل پدرش بهعنوان کتابشناس به پدرش کمک مـیکرد.او کـسی بود که فیشهای موردنیاز را برای نگارش کتاب 23 سال در اختیار علی دشتی قرار داده بود تا برضد پیامبر مطلب بنویسد.مرحوم حاجآقا مصطفی از تشکیل چـنین کـانونی در نجف به شدت ناراحت بـود و بـه همه هم هشدار داده بود تا اینکانون از هم پاشید.چرا که بعثیها احساس خطر کرده بودند که حزب کمونیست ایران در حال فعالیت و توطئه در عـراق اسـت و آنجا را به هم ریـختند بـا این حال،آنها کار خود را کرده بودند.مثلا داماد خواهر ایشان،یکی از متنفذین بیت آقای خویی بود.او از کارچاقکنهای آنجا بود که با نفوذ در بعضی کانونها از جمله بیوت مراجع،علیه امـام و یـاران ایشان توطئه میکردند.مثلا علیه امام شایعه پراکنی میکردند که با تمام تلاشهای حاجآقامصطفی ناکام میماندند.
رابطه چپیها با رژیم بعثی چگونه بود؟
بعثیها با کمونیستها مخالف بودند.با آنها تـضاد ایـدئولوژیک داشتند و بـسیاری از کانونهای مارکسیستی را سرکوب میکردند اما در مواردی به دلیل روابط دیپلماتیک با شوروی و بلوک شرق،به ناگزیر فـرصتهایی در اختیارشان میگذاشتند.
چپهای جبهه ملی در ابتدا زیر پوشش کنفدراسیون و با حـمایت بـختیار بـه عراق آمده بودند و رژیم بعث هم امکانات گستردهای در اختیارشان گذاشته بود.از گروههای چپ داخل هم حسین ریـاحی و هـمراهانش با مردم مارکسیستی-مائوئیستی آمده بودند.بعدها هم که حرکتهای مسلحانه شکل گـرفت،سـازمانهای چـریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق اعلام وجود کردند. فداییان در عراق نماینده نداشتند و گروه جبهه ملی دوم،مدعی نمایندگی از آنها بود اما مجاهدین خلق،حضوری فعال و تشکیلاتی در عراق داشتند.پایـگاه داشتند و همواره در حال آمـدوشد بـودند و بیشتر از طریق سازمان الفتح،جذب امکانات میکردند
از نقش مرحوم حاجآقامصطفی در این دوره بگویید
حاجآقامصطفی در کنار پدر،همچون سپر نیرومندی از پدر دفاع میکرد و در راه تحقق آرمانهای ایشان فعالیت میکرد.هجوم توطئهها ودسیسههایی که به سوی امـام روانه میشد.به سمت خودش میکشید.هرگاه که لازم بود ارتباطی درباره نهضت اسلامی با جایی برقرار شود. اقدام میکرد.از اینرو حجم شایعات و توطئهها و حتی جسارتها علیه او خیلی زیاد بود.ضمن آنـکه شـخصیت علمی و فقهی بزرگی هم محسوب میشد و مجامع علمی نجف را شیفته خود کرده بود.همین ویژگیهای او موجب احترام بیشتر به امام شده بود.امام در نجف درس فقه را شروع کرده بود و آقـا مـصطفی اصول تدریس میکرد و در کنار آن به تفسیر قرآن هم میپرداخت جالب اینکه تفسیر قرآن مرحوم آقای طالقانی را برای امام آورده بودند تا مطالعه کنند.امام بعد از مطالعه فرمودند این را حـتما بـه مصطفی بدهید،بخواند و با آن آشنا شود. چون دارد تفسیر مینویسد.امام به من فرمودند من بنا ندارم تفریط بنویسم و الاّ بر تفسیر آقای طالقانی مینوشتم.
شهادت حاجآقا مصطفی چگونه رخ داد؟
جریان شـهادت مـرحوم حـاجآقا مصطفی،بسیار پیچیده بود.چـون پیـش از آن حـاجآقامصطفی ملاقاتهای متعددی داشت و سابقه بیماری هم نداشت.آخرین ملاقات ایشان با نوه مرحوم حاج سید عبد اللّه شیرازی، جوان مبارز و فعالی کـه از لبـنان آمـده بود.حاجآقامصطفی متهجد بود و نماز شب میخواند.ایـشان سـر سجاده نشسته بود.وقتی صبح زود سراغی از ایشان میگیرند، کار از کار گذشته بود و از لحظه توقف قلب تا آن زمان مدتی سـپری شـده بـود.خانه ما هم نزدیک خانه مرحوم حاجآقامصطفی بود.
من صـبح زود برای خرید نان از خانه بیرون رفته بودم.در بازگشت،صغرا خانم،خدمتکار منزل ایشان از اهالی میبد،را دیدم که پای بـرهنه گـریهکنان خـود را میزد.به من گفت آقا فوت کرد.من هم سراسیمه دویـدم داخـل و ایشان را به هروسیلهای از طبقه دوم به کوچه رساندم و با کمک راننده سوار ماشین کردیم.
طلبهای افغانی از آنـجا رد مـیشد.چـون به او اطمینان داشتم،فرستادمش به منزل امام تا فقط به حاجاحمدآقا خـبردهـدکه خـودش را به منزل حاجآقامصطفی برساند.ما هم حاجآقامصطفی را به بیمارستان بردیم،وقتی معاینات تمام شـد حـاجاحمدآقا آمـدند و با واقعهای دردناک و تلخ مواجه شدند.اکنون مسئله این بود که چطور موضوع را بـه عـرض امام برسانیم.حاجاحمدآقا سریعا خودش را به منزل رساند،که امام را تنها نگذارد، بـعد چـندنفر از یـاران امام از جمله مرحوم حاج حبیب اللّه اراکی(از متدینین و از اصحاب سرّ) آقا سید عبد الهادی شـیرازی،مـرحوم آقای سید عباس خاتم،آقای سید جعفر کریمی و آقای رضوانی آمدند. از امام وقـت گـرفتند کـه خدمت برسند.منتها وقتی آمدند،همه بغض کرده بودند و هیچکدامشان نمیتوانستند چیزی بگویند.سکوت کـرده بـودند.امام با آن هوشیاری که داشتند،فهمیدند صبح زود که احمدآقا رفته بـیرون و بـرگشته،حـتما قضیه فوقالعادهای رخ داده است.فریاد زدند:احمد،احمد.احمدآقا جواب نداد.گفتند احمد از مصطفی چه خبر؟باز هـم جـواب نـیامد.یک مرتبه احمدآقا در راهرو شروع به گریه کرد و دوستانی که آنجا نـشسته بـودند اشکشان جاری شد.امام در همینبین فرمود که اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده بگویید،من آمادگی شـنیدنش را دارم مـا اول میخواستیم وانمود کنیم که ایشان مریض و در بیمارستان است.ولی امام موضوع را فـهمید. در آن لحظات برخورد امام،پدیده فوقالعاده آموزنده و بدیعی بـود.امـام بـا کمال متانت و برزرگواری،همانطور که چهارزانو نـشسته بـودند،انگشتان دستش را روی زمین قرار داد و خیره به انگشتانشان سه مرتبه گفتند:انا للّه و انا الیـه راجـعون،
و بعد گفتند نباید زود درباره مـرگ فـجاءة(ناگهانی)تـصمیم گـرفت.گـفتند 24 ساعت صبر میکنیم،که اگر سـکته بـاشد،ممکن است برگردد.دوستان هم بیرون آمدند.و همه متأثر بودند و موج غـم هـمهجا را گرفته بود. بیت امام و یاران و دوسـتان امام مترصد بودند کـه بـیایند خدمت امام و تسلیت بگویند و امـام را تـنها نگذارند.در آنمدت هیچکس نتوانست ضجه و اشک امام را ببیند،همه سکوت و تحمل امام را مـیدیدند و بـاز هم نگران بودند که مـنجر بـه سـنکوب وایست قلبی امـام شـود و این خطرناک بود و بـاید حـتما ایشان گریه میکردند.لذا روضهخوان هایی را دعوت کردند که بیاید آنجا روضه بخوانند. به خصوص مـصیبت حـضرت زهرا(ع)را بخوانند،چون در اینحالت امام بـه شـدت متأثر مـیشدند و اشـک مـیریختند و گریه میکردند.در میان تـسلیتگویندگان به امام دو مورد بسیار دردناک بود یکی حضور فردی بود که بیش از همه با مـرحوم حـاجآقا مصطفی خصومت میکرد و علیه ایشان شـایعه مـیپراکند.او آمـد و بـه حـضور امام رسید.شـاید قـصد عذرخواهی داشت و حضورش در آنجا دردآور بود. مورد دیگر حضور یکی از افسران رژیم شاه بود که در سرکوب عـشایر فـارس نـقش مؤثری داشت هنگامی که امام بر سـر قـبر حـاجآقا مـصطفی حـاضر شـده بود،سروکله او هم پیدا شد.شاید مأموریت داشت تا از میزان تأثیر درگذشت حاجآقا مصطفی بر روحیه امام،برای اربابانش گزارش تهیه کند.
آیا اثری از مسمومیت یا مـورد غیرطبیعی در بدن حاجآقا مصطفی مشاهده نشد؟
ما نتوانستیم چیزی درک کنیم البته به مسؤلین بیمارستان پیشنهاد داده شد که بررسی کند و آنها گفتند که در اینصورت باید کالبد شکافی بشود،و امام اجازه کـالبد شـکافی ندادند.اگر امام اجازه میدادند چهبسا کشف میشد منتها لکههای زرد مشکوکی روی بدن حاجآقا مصطفی دیده شده بود.برخورد امام با اینپدیده یک برخورد فوقالعاده استثنایی بود.حضور امام در تـشییع جـنازه فرزندشان،بسیار آموزنده بود.امام اگر در مراسم تشییع جنازه کسی شرکت میکردند فقط حدود 50 قدم دنبال جنازه حرکت میکردند و بعد از مشایعان فاصله مـیگرفتند و بـرمیگشتند.در تشییع جنازه فرزندشان هم هـمینکار را کـردند.جنازه را در مسجدی واقع در میدان امام علی گذاشته بودند.امام آمدند.جنازه که حرکت داده شد،حدود 50 قدم دنبال جنازه حرکت کردند و بعد از جنازه فاصله گـرفتند و بـه منزل بازگشتند.جنازه را در حـرم طـواف دادیم،قبل از آن به کربلا برده بودیم.به پیشنهاد مرحوم حاجاحمدآقا،آقای خویی بر جنازه نماز خواندند.بعد از دفن جنازه آمدیم منزل امام برای سرسلامتی.مرحوم حاجاحمدآقا میگفت که مـن بـرنامه مطالعاتی امام را پیگیری میکردم که امام از چهساعتی تا چهساعتی چه کتابهایی را مطالعه میکند.دیدند امام از تشییع که برگشت ساعت مطالعه کتاب خاصّشان بوده،همان کتاب را هم مطالعه کرده بودند.نـیمساعت گـذشت،قسمتی کـه خوانده بودند علامت گذاشتند. کتاب دیگری را شروع کردند،تا بعد که مردم آمدند برای عرض تسلیت.در آنـروز کتاب افضل الجهاد آقای علی اصغر حاج سید جوادی را مطالعه مـیکردند.هـمه دوسـتان باز گریه و زاری میکردند ولی امام آرام نشسته بودند و به مراجعان احترام میکردند. باز برای اینکه امام را وادار به گریه کـنند، ذکـر مصیبت حضرت زهرا(ع)را خواندند،تا ایشان اشک ریختند.شب هم طبق معمول،ایـشان بـه حـرم مشرف شدند،مرحوم حاجآقا مصطفی را در مقبره مرحوم کمپانی اصفهانی(از فلاسفه بزرگ)پشت مقبره مرحوم عـلامه حلی دفن کردند.امام زیارتشان که تمام شد آمدند به طرف مقبره.مـقبره کوچک است و حدود ده نـفر بیشتر گنجایش ندارد.با اشاره پرسیدند که قبر مصطفی کدام است؟نقطهای را نشان دادیم.نشستند فاتحهای خواندند.گفتند برای مرحوم آقای اصفهانی هم فاتحهای بخوانیم.قبر پدر بنیصدرهم همانجا بود.گفتند برای مرحوم بـنی صدرهم فاتحه بخوانیم.دوستان حاضر در آنجا،به حال گریه،ناتوان،و بیآرام بودند.ولی امام همانطور آرام حرکت کردند.
حاجآقامصطفی ماهی یکبار پدر را به منزل دعوت میکرد.به قول خودش بابا را مهمان میکرد. خـانوادگی مـیرفتند.مراسم ختم زنانه در منزل حاجآقا مصطفی بود،و مراسم مردانه در منزل خود امام بود. امام برای تسلیت گفتن به عروسشان و همسرشان،آنشب بعد از حرم به طرف منزل حاجآقا مصطفی رفتند.عـروسشان کـه شنید،آمد دم در و خودش را روی سینه آقا انداخت،گفت ببخشید مصطفی نیست که از شما استقبال کند.امام خیلی متأثر شدند.هرکسی آنجا بود اشک میریخت.امام گفتند صبر کنید،و برای رضـای خـدا صبر کنید،امانتی بود که گرفته شد.بعد به داخل رفتند.اینها را آرام کردند و برگشتند.برخورد سوم هنگام شروع درس بود.مرحوم حاجآقامصطفی یکی از چهرههای برجسته حلقههای درس نجف بود. امـام وقـتی درس را شـروع کردند در چند جمله کوتاه از هـمه تـشکر کـردند،و آن تعبیر جاودانه را که «مصطفی امید آینده اسلام بود.و ما راضی هستیم به رضای الهی،و فقدان او یکی از الطاف خفیه الهی است، نـسبت بـه هـمه الطاف الهی شکرگذاریم»بیان کردند.ما منتظر بـودیم کـه امام متوجه ستونی بشود که حاجآقا مصطفی به آن تکیه میداد،اما امام بدون توجه به همه ایننکات درسشان را شـروع کـردند و آرامـش خود را به همه منتقل کردند.
تأثیر شهادت مرحوم حاجآقامصطفی در بـین مخالفین و منتقدین و یا افراد بی تفاوت در نجف چگونه بود؟
خود امام تعبیر شهادت را نپذیرفتند،یعنی به آن تفوه نکردند،البـته خـلافش را هـم نگفتند که نیست.در باورعلاقهمندان و دوستان امام نمیگنجید که حاجآقا مـصطفی،سـرزنده و شاداب، اینچنین از دست برود و با حجم توطئهها و کینه دشمن نسبت به امام و ایشان،به مرگ طـبیعی از دنـیا بـرود.باید توطئهای برنامهریزی شده در کار باشد.
همانشب وقتی خبر به اروپا و امریکا رسـید،آقـای دکـتر یزدی به من زنگ زد و جریان را پرسید.گفتم مثل جریان مرحوم شریعتی.چون آنها بـه شـدت بـه آقای شریعتی علاقهمند بودند و اصرار داشتند که ایشان شهید شده است،البته نمیدانم بـعدها سـندی در تأیید یا رد ایننظر در اسناد ساواک به دست آمد یا نه؟ از طرف دیگر در کل عـراق مـجالسی بـرپا شد.همه مراجع نجف هم فاتحه گرفتند و خود امام هم سه مجلس فاتحه بـرپا کـردند.
رابطین امام با ایران بین سالهای 1344 تا 1357 چه کسانی بودند؟
چند مرکز در خارج از ایـران بـهعنوان سـرپل بودند؛یکی در پاکستان،مرحوم شریعت،از یاران شیفته امام بود.در اروپا و امریکا،عمدتا از تشکلهای دانشجویی و اسلامی بـودند. ارتـباطات مالی و بانکی داشت. در نجف دوستانی بودند که تلاش میشد ارتباطشان با امـام مـکتوم بـاشد،تا بتوانند راحت بیایند و بروند،یکی از آنها را که مرحوم حاجآقا مصطفی به ما معرفی کـرد،مـرحوم آقـای ابوترابی آزاده بزرگوار که از طلاب قزوینی،درس خوان و متدین و البته شناخته نشده بود کـه در نـجف با کانونهای علمی و مراجع مختلف مرتبط بود.به خصوص با منزل آقای شاهرودی.منتها در پنهان یـکی از شـیفتگان مرحوم امام بود.گاهی اقتضا میکرد که پیام محرمانهای به ایران مـیآورد و بـرمیگشت و کسی هم نمیدانست.دیگری آقای شیخ مـحمود مـحمدی یـزدی بود.بعدی مرحوم آقای مُهری نماینده امـام در کـویت بود که ارتباطاتی قوی داشت.در بین دانشجویان آقای صادق طباطبایی،از بستگان امام بـود،کـه مرتب میآمد و میرفت.امام مـوسی صـدر در لبنان ابـتدا سـعی مـیکرد که گرایشی به یک بیت و مـرجع خـاصی از خود نشان ندهد.بعضی از دوستان امام نسبت به ایشان گلهمند بودند.ایـناواخر روابـط گرمتر شده بود و گاهی خودشان بـهعنوان سرپل اطلاعات و اخبار را مـنعکس مـیکردند.ولی مهمتر از همه اینها عناصری بـود کـه فقط خود امام اینها را میشناختند.چه بسا آقای رضوانی هم که نزدیکترین فـرد بـه امام در دفترشان بود،گاهی مـتوجه نـمیشد.و ایـن چقدر خوب بـود کـه حتی نزدیکترین یاران امـام هـم اینافراد را نمیشناختند.بعدا ما متوجه شدیم که یکی از آبدارچیهای منزل امام،با ساواک و سـفارتخانه ایـران همکاری داشته است.و به دلیل خـویشتنداری امـام،رژیم شـاه از تـأثیرگذاری و کـشف بسیاری از ارتباطات و کانونهای مـرتبط با امام،مأیوس بود.بعدا متوجه شدیم یکی دو نفراز اطرافیان امام به دلیل سرخوردگیها و چـه بـسا موقعیت خواهیهایی،با ساواک و سفارت ایـران مـرتبط شـده بـودند.
البـته تا حضور مـرحوم حـاجآقامصطفی،ارتباطات با کانونهای مبارزه از طریق ایشان برقرار میشد.بعد از آن هم مرحوم حاجاحمدآقا ارتباطات قوی و نـیرومندی داشـتند و از یـارانشان در ایران که امام به آنها فوقالعاده اعـتماد داشـتند.تـا وقـتی کـه مـرحوم آقای بهشتی در اروپا بودند، خیلی از نیازهای اطلاعاتی و فکری امام را برآورده میکردند.
مرحوم بهشتی خودشان میآمدند یا توسط افرادی با امام مرتبط بودند؟
یک سفر خودشان آمدند.و سفرشان هم خـیلی تعیینکننده بود.و بقیه به توسط دیگران بود.مرحوم آقای مطهری هم در سال 1355 به عراق آمدند.مرحوم آقای مطهری فرمودند که در ارتباط با سازمان مجاهدین(منافقین)همه ما لغزیدیدم و فریب خـوردیم و صـدمه دیدیم،جز اینمرد(امام)که تحتتأثیر هیچالقایی و حتی اصرارهای ما هم قرار نگرفت.اگر ایشان هم لغزیده بودند ما باید چه میکردیم.من هم داستانهای حمایتهای خودم از سازمان و مـقاومتی را کـه امام کردند،خدمتشان گفتم.
در فاصله شهادت حاجآقامصطفی تا هجرت امام به پاریس،اتفاق خاصی هم در نجف افتاد؟
اولا ارتباط تلفنی بین ایران و عراق برقرار شـد.امـکان ارتباط تلفنی بین عراق و اروپا و امـریکا راحـت بود، ولی ارتباط با ایران مشکلاتی داشت.سفر زوّار ایرانی امکان ویژه دیگری برای گسترش ارتباطات بود. از جمله مرحوم مطهری در همین دوره هم مشرف شدند و اما بـه مـثابه اینکه فرزندشان وارد شده بـود، در بـیت خودشان برای ایشان زمان جلوس گذاشتند و عصر جمعه که امام به حرم مشرف نمیشدند، بعد از نماز مغرب و عشاء،مرحوم آقای مطهری در بیرونی امام برای دید و بازدید نشستند و تعداد زیادی از عـلماء و فـضلا و مدرسین نجف به دیدن ایشان آمدند.
باتوجه به روند نهضت امام و پیروزی انقلاب،عوامل پیروزی انقلاب را در چه میدانید؟
تکیه نیرومند امام به مردم؛مردم سرخورده از بسیاری ستمها و دغلبازیها و ریاکاریها؛مردمی کـه بـه شدت صـدمه دیده بودند و از بسیاری از کانونهایی که به اسم فعالیت سیاسی و مبارزاتی، آنها را فریب داده بودند،مأیوس شده بـودند.مردم دنبال کانون و شخصیتی میگشتند که آرمانها، امیدها و باورهایشان را زنده کـند.امـام در مـراحل مختلف مبارزه در حوادثی که برایشان اتفاق افتاد،قدمبهقدم به مردم ثابت کردند که صلاحیت و شایستگی رهبری آنـها را دارنـد و مردم نیز در مقابل،آمادگی هرنوع فداکاری و از خودگذشتگی و هرنوع خدمت موردنظر امام را داشتند.مـهمتر از هـمه اعـتقاد امام به راهشان و خلوصشان در راهی بود که برگزیدهاند و تکیه ایشان به یاری پروردگار و عمل جـدی به تکلیفشان،و تشخیص درست تکلیف در دورههای مختلف همه و همه جزو عواملی بود کـه مبارزه ایشان را به نـتیجه رسـاند.امام از هیچچیز نترسیدند،به جز خدا.به هیچچیز و هیچقدرت و به هیچنیرویی،جز یاری خداوند تکیه نکردند و خداوند هم از طریق بندگان پاک و صالح خودش ایشان را کمک کرد و به پیروزی رساند.امام در مقابل خـطاهای دیگران هیچگاه شماتتآمیز برخورد نمیکرد تا او را شرمنده کند.برای نمونه من در برههای به دلیل شیدایی و شیفتگی که نسبت به حرکت سامان مجاهدین سابق داشتم از امام توقعاتی داشتم،گلهمند بودم از اینکه امـام آن خـواستههایم را نمیپذیرفتند. اما وقتی که به خود آمدم و روشن شدم و امام هم متوجه شدند که چنین تحولی در من صورت گرفته،اصلا به روی من نیاوردند.اما من در سال 59 در جمع انجمن اسلامی کـارکنان صـدا و سیما با صحبتی خودم را افشا کردم.بعد که به مناسبتی حضورشان رسیدم با شرمساری گفتم که حضرتعالی ملاحظه فرمودید،ضمن تأیید فرمودند:دعایت کردم.
فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 11 ، زمستان 1384
نظرات