«خمینی، روحالله» بدون تحریف
نقدی بر مدخل امام خمینی در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
مقدمه
دایرهالمعارف بزرگ اسلامی یکی از نخستین و گستردهترین تلاشها جهت دانشنامهنویسی در ایران است که با مدیریت سیدکاظم موسوی بجنوردی و همراهی جمعی از نویسندگان به نگارش درآمده است. این دایرهالمعارف در اسفندماه 1362 در تهران تأسیس شد و تاکنون بیستودو جلد از آن منتشر شده است. در صفحات 664 تا 763 آخرین مجلد منتشرشده از این دانشنامه، مدخلی به امام خمینی اختصاص داده شده که نویسندگان آن آقایان فرامرز حاجمنوچهری، احمد پاکتچی و حمید انصاری هستند. نظر به اهمیت علمی ویژه متون دانشنامهای و تأثیر آن بر محافل علمی، بازخوانی علمی و نقادانه آن ضروری مینماید. این مسئله زمانی اهمیت مییابد که مدخل امام خمینی، از این پس به عنوان متن معیار در معرفی بنیانگذار جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد. گزارش پیشرو، نگاهی است گذرا بر کتاب «نقدی بر مدخل "خمینی، روحالله" در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی» که به قلم آقایان سهراب مقدمی شهیدانی و میثم عبداللهی چیرانی نگاشته شده و بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی آن را به چاپ رسانده است.
اجداد امام
یکی از چالشبرانگیزترین مطالب مدخل، مباحث مربوط به پیشینه خانوادگی امام خمینی و اجداد ایشان است. منبع مورد استفاده در این مباحث، تنها خاطرات آیتالله پسندیده است؛ با این حال گذشته از نادرستی مطالب آوردهشده در مدخل، در انعکاس خاطرات مرحوم پسندیده هم مراعات دقت و امانتداری صورت نگرفته و برخی امور مورد تردید ایشان، به صورت قطعی و یقینی از زبان وی[1] بیان شده است: «دینعلیشاه در اصل نیشابوری بوده و به کشمیر هندوستان مهاجرت کرده بوده است.» (مدخل خمینی، ص666.)
این که دینعلیشاه از اجداد امام به کشمیر مهاجرت کرده در حالی نقل شده که در همین مدخل کمی قبل تصریح شده دینعلیشاه متولد هند است، اجداد او از نیشابور مهاجرت کردهاند و در هند ساکن شدهاند و فرزندان و نوادگانشان همه در هند به دنیا آمدهاند. طبق آنچه که در این مدخل درباره اجداد امام خمینی ادعا شده، ایشان فرزند ششم آیتالله میرحامد حسین هندی، صاحب کتاب پرارج عبقاتالانوار است. میرحامد حسین متوقی سال 1306 قمری و امام متولد سال 1320 قمری است. آیا عجیب نیست بین این دو شخصیت که پنج نسل فاصله وجود دارد، تنها چهارده سال اختلاف زمانی در حیات وجود داشته باشد؟! همچنین میان تاریخ ولادت شمسالعلما (جد پنجم امام) تا تولد امام خمینی در سال 1320 قمری، تنها سیوشش سال فاصله است و همگی در همین سیوشش سال به دنیا آمدند و صاحب همسر و فرزند شدند! اگر فاصله تولد هر نسل تا نسل بعد از خودش را فقط بیست سال فرض کنیم، بین تولد امام و تولد شمسالعلما حداقل باید صد سال فاصله وجود داشته باشد.
بخش اجداد امام خمینی در این مدخل با اشکالات جدی مواجه است که باید مورد بازبینی قرار گیرد. تردید درباره انتساب امام خمینی به میرحامد حسین هندی زمانی جدیتر میشود که آیتالله پسندیده که اکثر مباحث مربوط به اجداد امام خمینی از خاطرات ایشان است، سخنی از این انتساب به میان نیاورده است؛ جز یک بار که آن را نیز مورد تردید قرار داده و چنین مینویسد: «پدربزرگ ما [سیداحمد هندی] طبق قرائن در هندوستان عیال و اولاد نداشته است و بر حسب یک شاهد، ایشان از طایفه صاحب عبقات بودهاند، ولی من مدرکی ندارم جز گفته بعضیها.»[2] همچنین شجرهنامه امام خمینی به قلم حشمتالله ریاضی یزدی که به خاطرات آیتالله پسندیده ضمیمه شده نیز این انتساب را زیر سوال میبرد.[3]
حوزه درسی و شاگردان امام
در بخش مربوط به «حوزه درسی و شاگردان» این مدخل، ضمن پرداختن به روحیات اخلاقی امام، در مورد آغاز تدریس ایشان آمده: «به رغم جایگاه علمی قابلقبول در فقه و اصول، تا زمانی که استادش، آیتالله عبدالکریم حائری در قید حیات بود، حوزه درسی تشکیل نداد. پس از درگذشت وی... نخستین دوره درس اصول خود را برگزار کرد.» (مدخل خمینی، ص725.) در مورد سوابق تدریس امام، نویسنده به پیشینه تدریس ایشان اشاره دقیقی ندارد و با بیانی مبهم، وارد تبیین حوزه درسی حضرت امام شده و از این نظر، بخشهای مهمی از سوابق تدریس امام را نادیده گرفته است. ضمن آن که در بیان فوق مشخص نیست مراد نویسنده از «نخستین دوره درس اصول»، دروس سطح است یا درس خارج. حتی اگر تاریخ آغاز درس خارج فقه و اصول نیز مراد باشد، باز هم با تکیه بر منابع معتبر، امام خمینی تدریس علوم منقول و خارج فقه و اصول را در سال 1325 شمسی و در آستانه ورود آیتالله بروجردی به قم آغاز کردهاند. این در حالی است که «امام پیش از شروع درس خارج، سالیان درازی به تدریس «سطح» اشتغال داشت.»[4]
گذشته از مسائل پیشگفته، امام خمینی به صراحت تاریخ شروع تدریس خود را بیش از هشت سال قبل از فوت آیتالله حائری دانسته است و چنین نوشته است: «اینجانب در زمانی که ساکن مدرسه دارالشفا بودم، مدتها فلسفه تدریس میکردم و در سنه 1347 ق [1307 ش] به واسطه تأهل از مدرسه خارج شدم.»[5] بنابراین حوزه درسی فلسفی امام به مدتها پیش از سال 1307 برمیگردد.
متأسفانه جایجای این مدخل حاوی نکات متناقضی است که خواننده را به تشتت وامیدارد. در صفحه بعد مدخل (ص726)، تاریخ آغاز تأسیس حوزه درسی امام خمینی را مربوط به سال 1324 شمسی دانسته است! در حالی که این ادعا، هم با ادعای یک صفحه قبل (آغاز تدریس امام از سال 1355 قمری) تناقض دارد و هم در تضاد با سخن صریح امام (تدریس در سال 1307) است. علاوه بر این که یکی از شاگردان امام خمینی که قدیمیترین نقل از شاگردان امام را بیان کرده، مینویسد که امام با این که جوان بوده ولی «در سال 1316 شمسی از مدرسین فاضل و بنام حوزه قم بود.»[6]
در صفحه 726 مدخل ادعا شده که امام خمینی در حقیقت مجموعه درسهای خود را با «درس اخلاق» آغاز کرده است. این ادعا هم کاملاً نادرست است و به تصریح خود امام، ایشان سالها پیش از شروع درس اخلاق و زمانی که در مدرسه دارالشفا سکونت داشتند و مجرد بودند، به تدریس اشتغال داشتند.[7] بنابراین اولاً تاریخ آغاز حوزه درسی امام به اشتباه درج شده است. ثانیاً برخلاف ادعای نویسنده، امام در زمان حیات استادشان حاج شیخ عبدالکریم هم حوزه درسی داشتهاند. ثالثاً پیشینه تدریس امام در دروس فلسفی، با تاریخ آغاز درس خارج فقه خلط شده است. رابعاً تاریخ آغاز تدریس معقول و فقه و اصول هم اشتباه درج شده است. خامساً درس اخلاق به اشتباه به عنوان قدم اول در آغاز مجموعه دروس امام تلقی شده که اشتباه است و امام پیش از آن، به تدریس فلسفه اشتغال داشتهاند.
در قسمت دیگری از این مدخل (ص726) از سه نفر به عنوان اولین شاگردان امام خمینی در سال 1324 نام برده شده است: آیات مطهری، جوادی آملی و منتظری. در این مورد نیز باید دانست که آیتالله جوادی آملی در تاریخ مذکور نهتنها شاگرد امام خمینی نبودهاند، بلکه اصلاً به شهر مقدس قم مشرف نشده بودند و در تهران مشغول تحصیل بودهاند. آیتالله جوادی از حیث سنی بیش از ده سال از آقایان مطهری و منتظری کوچکتر بوده و به علاوه، ایشان در سال 1334ش تازه وارد قم شده است![8]
نواب و فداییان اسلام
در بخشی از مدخل، نویسنده دستگیری و اعدام شهید نواب صفوی را به عنوان یکی از عوامل زمینهساز مبارزات سیاسی امام یاد کرده و مینویسد: «دستگیری و اعدام نواب صفوی، تصویب لایحه اصلاحات در دوره نخستوزیری امینی، تصویب طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از طرف دولت و در نهایت یورش ساواک به مدرسه فیضیه، موضوعات و رخدادهایی بود که امام خمینی را از درس و بحث به سمت مبارزه سیاسی سوق داد.» (مدخل خمینی، ص725.)
معرفی امام به عنوان شخصیتی علمی که تحت تأثیر برخی عوامل پیرامونی وارد مباحث سیاسی شده، با سیره زندگی ایشان سازگار نیست. چه این که گذشته از اعتراض صریح امام به عملکرد سیاسی برخی از بزرگان از جمله شیخ عبدالکریم حائری، شهید مدرس، آیتالله کاشانی، حضور ایشان در جلسات مجلس شورای ملی به عنوان تماشاچی، و نمایندگی آیتالله بروجردی برای مذاکره با شاه و پیگیری منویات آیتالله بروجردی، همه و همه نشان از آن دارد که امام خمینی از ابتدا در بطن امور سیاسی کشور حضور داشته و به فعالیت سیاسی مقتضی مشغول بوده است، گرچه به واسطه حفظ احترام زعمای شیعه، حضرات آیات حائری و بروجردی، از اقدام شخصی خودداری میورزیده است.
ایجاد پیوند میان نهضت امام خمینی با جنبش انقلابی شهید نواب صفوی و فداییان اسلام اما سخن دیگری است که در برخی منابع تاریخی تلاش میشود حرکت فداییان اسلام به عنوان پیشینه نهضت امام معرفی گردد.[9] در مدخل امام خمینی هم چنین رویهای قابل مشاهده است و ادعا میشود که دستگیری و اعدام نواب صفوی از رخدادهایی بود که امام را به مبارزه سیاسی سوق داد. این تحلیل در حالی مطرح میشود که به شهادت اسناد تاریخی، هیچ ارتباط ویژهای میان حرکت فداییان اسلام و نهضت امام خمینی وجود ندارد. افزون بر آن، امام خمینی در اوایل نهضت خود ذکری از شهادت نواب صفوی نکرده است تا کسی بتواند این موضوع را یکی از دلایل آغاز فعالیت سیاسی امام برشمارد. علاوه بر این که شهادت نواب صفوی در سال 1334 اتفاق افتاده و نهضت امام در سال 1341 واقع شده است و در این بین حدود هفت سال فاصله وجود دارد که در تمام این سالها، امام خمینی هیچ موضع علنی دال بر حمایت از نواب نگرفته است. بنابراین هیچ ارتباط علّی-معلولی ولو در حد علت ناقصه میان نهضت امام و جنبش فداییان اسلام قابل اثبات نیست. اگر قرار بود این مسئله از عوامل نهضت امام باشد، منطقاً میبایست نهضت امام به دنبال شهادت نواب در سال 1334 شروع میشد، نه پس از رحلت آیتالله بروجردی و در سال 1341.
نقش بازرگان و نهضت آزادی در قیام 15 خرداد 42
در بخش دیگری از مدخل، بعد از مرور حوادث بعد از سخنرانی امام خمینی در روز 13 خرداد 42، از نهضت آزادی به رهبری مهندس بازرگان به عنوان یکی از جریانهای سیاسی حامی قیام 15 خرداد نام برده شده و چنین آمده است: «سخنرانی آیتالله خمینی در 13 خرداد 1342 مصادف با عاشورای حسینی، به عنوان نقطه عطف مخالفت علنی وی با رژیم پهلوی و سرآغاز قیام 15 خرداد است... وی در این سخنرانی اثرگذار، مردم را به مقابله با ظلم تهییج نمود. بسیاری از احزاب سیاسی نیز همچون نهضت آزادی به رهبری مهندس بازرگان، در حمایت از این دعوت به مردم پیوستند.» (مدخل خمینی، ص672.)
نویسنده ابتدا مدعی میشود که «بسیاری از احزاب سیاسی» به دعوت امام لبیک گفتهاند و به مردم پیوستهاند و به نهضت آزادی به عنوان نمونهای از آن بسیار اشاره میکند. تمام این ادعاهای نویسنده قابل خدشه است. طبق مستندات موجود، اتفاقاً اکثریت قریب به اتفاق احزاب سیاسی، این قیام مردمی را حرکتی ارتجاعی و کور معرفی کردند که در مقابله با اصلاحات شاهانه قرار گرفته است! از این حیث، آنها نهتنها به جمع حامیان نپیوستند، بلکه در مقابل آن قرار گرفتند، به گونهای که نام احزاب چپ و راست، از حزب توده تا جبهه ملی، در جمع مخالفان قیام 15 خرداد به چشم میخورد. ثانیاً با توجه به آن که سران نهضت آزادی در آن مقطع در زندان به سر میبردند، اعضای نهضت به رهبری مهندس بازرگان چگونه به دعوت امام لبیک گفته و به مردم پیوستهاند؟ اگر مراد نویسنده، اعلامیه مشهور منتسب به نهضت آزادی با عنوان «دیکتاتور خون میریزد» باشد هم گفتنیهایی پیرامون آن وجود دارد: نخست آن که با توجه به زندانی بودن سران نهضت آزادی در هنگام صدور این اعلامیه، متن آن توسط برخی از نیروهای جوانتر فعال در این تشکل سیاسی تهیه شده است. دوم این که این بیانیه توی برخی از سران نهضت تکذیب شده و از این نظر سند دیگری مبنی بر حمایت نهضت آزادی از قیام 15 خرداد در دست نیست که قابل استفاده در اثبات مدعای نویسنده باشد. از همه مهمتر آن که به روایت عباس شیبانی، عضو هیئت موسس و از اعضای شورای شورای مرکزی نهضت آزادی، سران نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی همگام با دیگر مخالفان قیام 15 خرداد، آن را حرکتی چالهمیدانی معرفی میکردهاند! بدیهی است که چنین افرادی را نمیتوان در شمار حامیان قیام به حساب آورد.[10]
تبعید امام؛ ریشه شکلگیری مبارزات مسلحانه؟
در بخش دیگری از مقاله میخوانیم: «تبعید امام به ترکیه، بازتاب گستردهای در داخل و خارج از ایران داشت. در ایران، علمای طراز اول همچون آیات عظام میلانی، مرعشی، خویی و حکیم با ارسال نامه، انتشار اعلامیه و آگاهیدن مردم و مسئولین، اعتراض خود را بیان داشتند... این حرکتها به آرامی به تظاهرات و اعتراضات مسلحانه بدل شد و گروههایی همچون حزب ملل اسلامی که پیشتر در مسیر تبلیغ و اعتراض خاموش گام مینهاد، آغازگر مبارزهای مسلحانه گشت.» (مدخل خمینی، ص673.)
در مورد محوریت قرار دادن حزب ملل اسلامی در عرصه مبارزات مسلحانه پس از تبعید امام، دو ادعای مهم مطرح شده است: نخست پیشینه مبارزات خاموش توسط این تشکیلات مبارزاتی است و دیگری نقش پررنگ آن در عرصه مبارزات مسلحانه. در مورد این حزب گفتنی آن که حزب ملل اسلامی توسط سیدکاظم موسوی بجنوردی ایجاد شد و در زمانی که هنوز وارد هیچ فعالیت مثبت و هیچ عملیات مسلحانهای نشده بود و اعضایش در مرحله آموزش بودند، توسط ساواک در مهر 1344 دستگیر و زندانی شدند و تمام این گروه به راحتی از میان رفتند. جالب است که این گروه، هیچ فکری جز فعالیت مسلحانه نداشت و هیچ فعالیت فرهنگی یا اجتماعی از این گروه صادر نشد. گروه مذکور هرگز در مسیر مبارزات خاموشش گام برنداشته بود، بلکه هنوز نتوانسته بود وارد فاز مسلحانه نیز گردد.رئیس این گروه یک طلبه متولد و بزرگشده عراق بود که به دلیل کمسوادی و ناآشنایی به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران، باعث شد تا فکر مبارزه را به صورت خام داشته باشد. او و تمام گروهش بدون انجام حتی یک عملیات مسلحانه به راحتی دستگیر شدند و تمام گروهش فروپاشید و همگی در معرض اعدام قرار گرفتند![11] در کتاب سیدجلالالدین مدنی که از قضا جزو منابع ارجاعی همین مدخل هم هست، پیرامون حزب ملل اسلامی و رهبری آن چنین آمده است: «رهبری این گروه که عنوان جالب و بزرگی را به خود اختصاص داده بود، ظرفیت و کارایی متناسب رافاقد بود.»[12]
پیشینه نظریه ولایت فقیه
در معرفی پیشینه نظریه ولایت فقیه، به درسهای خارج امام در نجف ارجاع داده شده و آمده: «وی [امام] نخستین مواضع رسمی خود در موضوع ولایت فقیه را در آن کلاسها[ی درس خارج فقه در مسجد شیخ انصاری] بیان داشت.» (مدخل خمینی، ص674.) با بررسی آثار و مکتوبات امام خمینی، نادرستی این سخن روشن میگردد؛ به این صورت که در واقع نخستین مواضع رسمی و اظهارنظرهای علمی امام خمینی درباره ولایت فقیه در کتاب «کشف اسرار» در سال 1323 شمسی درج شده است. ایشان در کتاب کشف اسرار، ضمن پرداخت تفصیلی به موضوع «ولایت فقیه» و «حکومت اسلامی»، یک فصل کامل از این کتاب را به مقولههای مذکور اختصاص داده و بحث مفصلی درباره حکومت اسلامی دارد.[13] خود نویسنده با وجود ادعای این که نخستین مواضع امام در موضوع ولایت فقیه مربوط به درسهای خارج ایشان در نجف در دهه چهل بود، در یک تناقضگویی آشکار، از کتاب کشف اسرار به عنوان نخستین اظهار نظر امام در باب ولایت فقیه نام میبرد!
انقلاب اسلامی و آمریکا
بخشی از مدخل به موضوع رابطه آمریکا و ایران انقلابی اختصاص یافته که اکثر این مطالب به آثار محسن میلانی، ساکن آمریکا و از نویسندگان دایرهالمعارف ایرانیکا، ارجاع داده شده است. ارجاعات انحصاری در موضوعی راهبردی و پیچیده مثل رابطه ایران و آمریکا، با وجود نقدهای علمی پرتعداد به آثار محسن میلانی، اعتبار این بخش از مدخل را با تردید مواجه کرده است. به این معنا که بر فرض صحت همه مدعاهای طرحشده، باز هم به واسطه استفاده انحصاری از روایت یکطرفه نویسندهای که در تقابل با انقلاب اسلامی قلم میزند، متهم به جهتدارنویسی خواهد شد.
در بخشی از این مدخل نوشته شده: «حتی آمریکا آن زمان که برای تماس با سران انقلاب تلاش میکرد کاملاً متقاعد شده بود که برای عادیسازی روابط ناگزیر از تماس یا دیدار با آیتالله خمینی است؛ لذا باید در همین مسیر گام نهاد. اگرچه به برخی دلایل این دیدار حاصل نشد، اما این امر نشاندهنده دیدگاه جهانی نسبت به نوع رابطه و جایگاه امام و انقلاب نسبت به یکدیگر است.» (مدخل خمینی، ص679.) نویسنده از سویی هیچ مستندی دال بر ارتباطگیری مستقیم آمریکاییها با امام ارائه نمیدهد و از یک سو، اصل این ارتباط را القا میکند و از دیگر سو، تلاش میکند در مسائل مربوط به سیاست خارجی همه امور را به شخص امام ختم کند تا اگر کسانی در رابطه با آمریکا اقداماتی کرده باشند، در حقیقت عملکرد مشکوک آنها به پای امام نوشته شود. این است که در بخش دیگری از مدخل میخوانیم «جایگاه ایشان سبب میشد تا در بسیاری از موارد از جمله در مباحث مربوط به سیاست داخلی و سیاست خارجی تمامی راهها به ایشان ختم گردد.» (مدخل خمینی، ص679.)
در نوشته فوق ادعا شده که سران آمریکا در پی تماس مستقیم با امام بودهاند که این امر نیاز به دلیل دارد و کتابی مانند «شکلگیری انقلاب اسلامی» نوشته محسن میلانی، نمیتواند منبع خوبی برای این امر باشد. از این گذشته، دلایل عدم برقراری این ارتباط نیز به طور مبهم بیان شده و در هیچ جایی از نوشته، موضع امام نسبت به ارتباط با آمریکا و یا دیدار مخفیانه نمایندگان آمریکا با ایشان بیان نشده است. این در حالی است که در سیره امام در تمام دوران مبارزه، نمونههای فراوانی از عدم مذاکره پنهانی با سران استعمار، استکبار و استبداد وجود دارد. از نخستوزیر پهلوی در ابتدای دهه چهل گرفته تا سران ساواک و فرستادگان رژیم بعث عراق و نمایندگان دولتهای استعماری در پاریس، هیچکدام هرگز نتوانستند به مذاکره و بند و بست پنهانی با امام موفق شوند. این رویه در سیره سیاسی امام جایگاهی نداشت. جا داشت نویسنده با مرور نمونههای پیشگفته، از رد مذاکرات پنهانی و برخی برخوردهای مشابه مثل ماجرای مکفارلین، در پی کشف و معرفی محکمات اندیشه سیاسی امام خمینی در نفی استکبار و استبداد برمیآمدند.
غایب بزرگ؛ انتصاب و عزل آیتالله منتظری!
اما مدخل امام خمینی در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، همانگونه که اشتباهات پرشمار و خطاهای فاحش اینچنینی دارد، نقصها و جاافتادگیهای قابلتوجهی از دوره حیات امام هم دارد. یکی از نواقص مهم این مدخل، نپرداختن به ماجرای انتصاب و عزل آیتالله منتظری از سمت قائممقام رهبری است؛ ماجرایی که در تاریخ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از نقاط پراهمیت و برجسته است و بررسی مواجهه امام با این ماجرا، بخش پررنگی از اندیشه و سیره سیاسی امام را بازتاب خواهد داد. مشخص نیست نویسندگان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی به چه منظوری این بخش از تاریخ حیات سیاسی امام را حذف کرده و از کنار آن گذشتهاند!
[1] اخیراً مستندهایی پیرامون اجداد امام در رسانه ملی ساخته و پخش گردید که بر اساس همین تحلیل اشتباه طرحشده در مدخل تولید شده است.
[2] خاطرات آیتالله پسندیده (گفتهها و نوشتهها)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، دوم، 1386، صص44-45.
[3] همان، صص259-263.
[4] نهضت امام خمینی، ج1، ص58.
[5] همان، ص55.
[6] خاطرات عباس زریاب خویی، به نقل از کتاب زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسین رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، دوم، 1378، جض، ص102.
[7] نهضت امام خمینی، ج1، ص55.
[8] مهر استاد، صص95-99، به نقل از فرهنگنامه رجال روحانی عصر امام خمینی، ج1، ص104.
[9] در کتاب معمای هویدا نوشته عباس میلانی، تلاش زیادی به منظور ایجاد ارتباط سیاسی میان حرکت فداییان اسلام و نهضت امام خمینی صورت گرفته است.
[10] برای اطلاع تفصیلی پیرامون عملکرد و مواضع احزاب سیاسی ایران پیرامون قیام خونین 15 خرداد، بنگرید به: «قیام 15 خرداد؛ تبلور اجتماعی ظرفیتهای مردمی روحانیت و افول تحلیلهای حزبی»، سهراب مقدمی شهیدانی، فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، سال13، شماره47، بهار 1395، صص463-488.
[11] نهضت امام خمینی، ج1، صص1176-1186.
[12] تاریخ سیاسی معاصر ایران، سیدجلالالدین مدنی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1362، ج2، ص105.
[13] ر.ک کشف اسرار، سیدروحالله خمینی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، سوم، 1327، صص185-186 و صص221-288.
تلخیص: محمد محبوبی
نظرات