دوم فروردین 1342، آمیزهای از شهامت مبارزان و خشونت درباریان
نقشه حکام تهران عمیقتر از آن است که ما تصور میکنیم، نقشه آنان از بستن مدرسه فیضیه و به زندان کشیدن علما و طلاب، بر هم زدن حوزه علمیه قم و از بین بردن اسلام و روحانیت است. آنها نه اسلام میخواهند و نه روحانیت را؛ چون میبینند با بودن روحانیت و اسلام، نمیتوانند دستورات اربابان خود را در مملکت اجرا کنند و ایران را به کلی به خارج وابسته کنند.
امام خمینی(ره)
ـ مدرسه فیضیه؛ سنگر استقلال ایران و پایگاه اتحاد ایرانیان
مدرسه فیضیه یکی از مدارس معروف علوم دینی جهان است. این مدرسه از بناهای دوره صفویه است که به دستور شاه تهماسب اول ساخته شد. بنای کنونی این مدرسه در شمال صحن عتیق حرم مطهر در سال 1213 به دستور فتحعلی شاه قاجار جایگزین بنای مدرسه آستانه شد که از آثار قرن ششم هجری قمری بود. این مدرسه در محوطهای به وسعت یازده هزار متر مربع واقع شده است. در انتهای مدرسه قبل بالاخانه دلگشایی بود که اکنون حوضخانه جایگزین آن شده است. در این بالاخانه که محل ریاضت و جایگاهی بس شریف بود، میرداماد مکاشفاتی داشت، شیخ بهایی به ریاضت مشغول بود، میرفندرسکی به تحصیل و صدرالمتألهین به تألیفات خود میپرداخت.
مدرسه فضیه در دوره حکومت پهلوی پس از مهاجرت آیتالله شیخ عبدالکریم حائری از اراک به قم و تجدید حیات حوزه علمیه رونق تازهای یافت و به دستور ایشان حجرههای طبقه دوم مدرسه و کتابخانهای در آن قسمت احداث شد.
این مدرسه در جریان نهضت امام خمینی و انقلاب اسلامی از کانونهای مهم و فعال شکلگیری مبارزات علیه رژیم پهلوی به شمار میآمد و یادآور حماسه دوم فروردین و پانزده خرداد 1342 میباشد. واقعه حمله نظامیان رژیم شاه به مدرسه فیضیه در سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) هرچند خاطرهای تلخ دردوران نهضت امام به شمار میرود ولی منشاء بسیاری از رخدادهای سیاسی در روند انقلاب میباشد.
ـ علل و زمینههای حمله به مدرسه فیضیه
زمینههای اصلی و اساس چالش بین روحانیون و هیأت حاکمه در آغاز دهه 40 به عملکرد کارگزاران نظام در زمینه انجام اصلاحاتی در ساختار جامعه مربوط بود.
پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی در فروردین 1340، رژیم محمدرضا کوشید تا به برنامههای خود سرعت بیشتری ببخشد. انتقال مرجعیت شیعه به خارج از ایران، پیگیری طرح اصلاحات ارضی، طرح ضد اسلامی «تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی» و«انقلاب سفید» مهمترین اقدامات شاه در فاصله سالهای 40 و 42 بود.
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که به منظور قانونی کردن حضور عناصر بهایی در مصادر کشور انتخاب شده بود در تاریخ 16 مهر 1341 به تصویب کابینه اسداله علم رسید. امام خمینی به همراه علمای بزرگ قم و تهران به دنبال انتشار خبر تصویب آن لایحه به اعتراضات همه جانبه دست زدند که با حمایت قشرهای مختلف مردم رو به رو شد. رژیم شاه ابتدا به تبلیغاتی علیه روحانیت دست زد ولی دامنه قیام رو به فزونی نهاد. در برخی شهرها بازارها تعطیل شد و مردم در مساجد به حمایت از حرکت علما گرد آمدند. مخالفت بسیاری از مراجع و روحانیون در مقابل آن طرحها و گسترش دامنه اعتراضات مردمی کارگزاران نظام شاهنشاهی را در بر آن داشت تا یک ماه و نیم پس از آغاز ماجرا، عقبنشینی کنند و تسلیم خواستههای مراجع شوند. دولت با ارسال پاسخ مکتوب شاه و نخست وزیر در صدد توجیه و دلجویی از علما برآمد. اما امام خمینی سرسختانه مخالفت کرد، ایشان خواستار لغو رسمی مصوبه و انتشار خبر آن بودند. سرانجام رژیم شاه به شکست تن داد و رسما در 7 آذر 1341، هیأت دولت مصوبه قبلی را لغو نمود و خبر آن را به علما اطلاع داد. امام لغو مصوبه در پشت درهای بسته را کافی ندانست و بر ادامه قیام تأکید ورزید. فردای آن روز خبر لغو تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در روزنامههای دولتی منعکس شد و مردم نخستین پیروزی خود را پس از ملی شدن صنعت نفت جشن گرفتند. اما چندی بعد کارگزاران رژیم سعی کردند در ترفندی دیگر از طریق برگزاری رفراندوم اهداف خود را به کرسی بنشانند.
در ماههای پایانی سال 1341 شاه در حالی که طعم شکست تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی را چشیده بود تصمیم گرفت اصولی را که از طرف هیأت حاکمه جدید امریکا در قالب «اصلاحات» به او دیکته شده بود به رفراندوم بگذارد. این اصول که در 6 ماده تدوین و تنظیم شده و با عنوان «انقلاب شاه و ملت» و «انقلاب سفید» مشهور بود، همان برنامههایی بود که در بعضی کشورهای امریکای لاتین توسط دولتهای وابسته به امریکا اجرا شده بود.
یک سال پس از تصویب قانون اصلاحات ارضی در هیأت دولت در 19 دی ماه 1341، جلسهای با شرکت تعدادی از کشاورزان و مسؤلان در یکی از سالنهای ورزشی تشکیل شد. در این جلسه شاه طی سخنانی اصول ششگانه خود را تحت عنوان «انقلاب سفید» اعلام کرد... حرکت جدید محمدرضا پهلوی، ورود او به صحنه مبارزه با روحانیون و مخالفینش به حساب میآمد. وی میدانست تأخیر در اجرای برنامههای مورد نظر امریکا با سقوط سلطنتش همراه خواهد بود. از این رو با استفاده از تجربه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تصمیم گرفت، اولا با اعمال قدرت با حرکتهای مخالفان مقابله کند، ثانیا اقدام خود را در غیاب مجلسین، قانونی و خواست ملت جلوه دهد...(1)
شاه به دستور اربابان امریکایی خود در 19 دی ماه 1341 وارد عمل شد و به معرفی اصول ضد اسلامی خود پرداخت.
... اصولی که من به عنوان پادشاه مملکت و رئیس قوای سهگانه به آرای عمومی میگذارم و بدون واسطه و مستقیماً رأی ملت ایران را در استقرار آن تقاضا میکنم به شرح زیر است:
1ـ الغای رژیم ارباب ـ رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحه اصلاحی قانون اصلاحات ارضی مصوب 19 دی ماه 1340 و ملحقات آن.
2ـ تصویب لایحه قانون ملی کردن جنگلها در سراسر کشور.
3ـ تصویب لایحه قانون فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی.
4ـ تصویب لایحه قانون سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی.
5ـ لایحه اصلاحی قانون انتخابات.
7. لایحه ایجاد سپاه دانش به منظور اجرای تعلیمات عمومی و اجباری.(2)
اصلاحات شاهانه نظر برخی مردم روشنفکرزده را به خود جلب کرد و آن را مثبت و مسیری برای رشد و پیشرفت خود و جامعه میدانستند. مسائلی چون اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در کارخانهها، سپاه دانش و قانون ملی کردن جنگلها ظاهری عوامپسندانه داشت و مخالفت با آنها اعتراض افراد ناآگاه را در پی داشت.
در این میان احزاب ملیگرا با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتور هرگز» به آنچه که دستگاه حکومتی شاه از آن به عنوان «اصلاحات» یاد میکرد، چراغ سبز نشان دادند. کمونیستها نیز با این تحلیل که «اصلاحات شاهانه روند تغییر دیالکتیکی نظام فئودالی به نظام سلطنتی و سرمایهداری را تسریع میکند»، با موضع رادیو مسکو هماهنگ شده و اصول «انقلاب سفید» را مترقی خواندند، چنان که همینها قیام 15 خرداد 42 را نیز حرکتی ارتجاعی و در حمایت از فئودالها لقب دادند (3)
آیتالله سید عبدالحسین دستغیب در خاطرات خود درباره دسیسههای شاه برای از بین بردن اسلام آورده است:
در سال 1341 از طرف محمدرضا شاه مخلوع قوانینی بر ضد اسلام و قرآن تصویب شد که بخشی از آن تحت عنوان «انقلاب شاه و ملت» بود. مقاصد این قوانین که از بین بردن تمام احکام اسلام و ریشهکن کردن آن بود از همان ابتدا معلوم بود. به طوری که شاه خود صریحا میگفت: «دین در دستگاه ما نقشی ندارد.» در آن زمان کسی که متوجه این مخاطرات شد حضرت آیتالله امام خمینی بود. این بزرگوار هوشیاری کامل داشت و لذا شروع به مبارزه کرد و از همه علما خواست که در این قیام همصدا شوند.(4)
امام در سخنرانیهای روشنفکرانه خود به دسیسه و توطئههای شاه، خطر نابودی دین اسلام و وابستگی لوایح به استعمارگران، اشاره کرده و بر مسئولیت علما و روحانیون در بیدارسازی ملت ایران تأکید ورزیدند.
امام به دنبال سخنرانیهای خود در مخالفت با رفراندوم شاه، اعلامیهای در این رابطه در تاریخ اول بهمن 1341 صادر کردند. در این اعلامیه آمده است:
هرچند میل نداشتم مطلب به اظهار نظر برسد، لهذا مصالح و مفاسد را به وسیله آقای بهبودی به اعلیحضرت تذکر دادم و انجام وظیفه نمودم و مقبول واقع نشد. اینک باید به تکلیف شرعی عمل کنم.
به نظر اینجانب این رفراندوم که به لحاظ رفع برخی اشکالات به اسم «تصویب ملی» خوانده شد، رأی جامعه روحانیت اسلام و اکثریت قاطع ملت است در صورتی که تهدید و تطمیع در کار نباشد و ملت بفهمد که چه میکند.
اینجانب عجالتا از بعضی جنبههای شرعی آنکه اساسا رفراندوم یا تصویب ملی در قبال اسلام ارزشی ندارد و از بعضی اشکالات اساسی و قانونی آن برای مصالحی صرفنظر میکنم. فقط به پارهای اشکالات اشاره مینمایم:
1. در قوانین ایران رفراندوم پیشبینی نشده و تاکنون سابقه نداشته جز یک مرتبه، آن هم از طرف مقاماتی غیرقانونی اعلام شد و به جرم شرکت در آن جمعی گرفتار شدند و از بعضی حقوق اجتماعی محروم گردیدند. معلوم نیست چرا آن وقت این عمل «غیر قانونی» بود و امروز قانونی است؟!
2. معلوم نیست چه مقامی صلاحیت دارد رفراندوم نماید و این امری است که باید قانون معین کند.
3. در ممالکی که رفراندوم قانونی است باید به قدری به ملت مهلت داده شود که یک یک مواد آن مورد نظر و بحث قرار گیرد و در جراید و وسایل تبلیغاتی، آرای موافق و مخالف منعکس شود و به مردم برسد نه آنکه به طور مبهم با چند روز فاصله بدون اطلاع ملت اجرا شود.
4. رأیدهندگان باید معلوماتشان به اندازهای باشد که بفهمد به چه رأی میدهند؛ بنابراین اکثریت قاطع، حق رأی دادن در این مورد را ندارند و فقط بعضی اهالی شهرستانها که قوه تشخیص دارند صلاحیت رأی دادن در موارد ششگانه را دارند که آنان هم بی چون و چرا مخالف هستند.
5. باید رأی دادن در محیط آزاد باشد و بدون هیچگونه فشار و زور و تهدید و تطمیع انجام شود و در ایران این امر عملی نیست و اکثریت مردم را سازمانهای دولتی در تمام نقاط و اطراف کشور ارعاب کرده و در فشار و مضیقه قرار داده و میدهند.
اساسا پیش آوردن رفراندوم برای آن است که تخلفات قانونی قابل تعقیب، که ناچار مقامات مسئول گرفتار آن میشوند لوث شود و کسانی که در مقابل قانون و ملت مسئول هستند، اعلیحضرت را اغفال کردهاند که به نفع آنان این عمل را انجام دهند. اینان اگر برای ملت میخواهند کاری انجام دهند چرا به برنامه اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکرده و نمیکنند تا با اجرای آن برای همه طبقات، زندگی مرفه تأمین شود و در دنیا و آخرت سعادتمند باشند... به نظر میرسد این رفراندوم اجباری مقدمه برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است. علمای اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی برای اسلام و قرآن و مملکت احساس خطر کردهاند...(5)
با انتشار اعلامیه امام، نگرانی رژیم افزایش یافت و در نتیجه ساواک طی بخشنامهای در 3/11/1341 دستور سرکوبی و آمادگی کامل را به نیروهای نظامی و انتظامی صادر کرد.
متعاقب پخش اعلامیه امام، بازار تهران تعطیل شد. بازاریان و کسبه جنوب تهران تظاهراتی برپا کردند و آیتالله خوانساری و جمعی دیگر از روحانیون با آنان همراه شدند. تظاهرکنندگان وارد منزل آقای بهبهانی شدند و آقای فلسفی درباره خطراتی که اسلام، استقلال ایران و جامعه اسلامی را تهدید میکند سخنرانی کرد. پس از سخنرانی ایشان و خروج مردم از منزل آقای بهبهانی یورش وحشیانه مأموران آغاز شد. به دنبال آن مردم به مسجد سیدعزیزالله رفته و در آنجا اجتماع کردند، مأموران مردم را محاصره نمودند، عده زیادی دستگیر و مجروح شدند و مانع رسیدن آیتالله خوانساری به مسجد گشتند. این ماجرا اولین رهاورد «انقلاب سفید» بود.
دومین سند غیرقانونی بودن رفراندوم ماجرای سوم بهمن ماه 1341 میباشد. در این روز روحانیون تهران به منظور طرحریزی نقشهای برای مقابله با رفراندوم شاه در منزل شیخ محمد غروی اجتماع کردند؛ مأموران رژیم به منزل نامبرده حمله کردند و هر کس را در آنجا یافتند دستگیر نمودند و به زندان فرستادند. در روز چهارم بهمن نیز مأموران ساواک به دانشگاه تهران یورش بردند و دانشجویان را به شدت مجروح ساختند.
در قم نیز مخالفت مردم به صورت اعتصاب، تظاهرات، تعطیل عمومی و اجتماع در منازل علما دیده میشد. شاه ناگزیر برای کاهش دامنه اعتراضات مردم عازم آن شهر گردید. امام خمینی با پیشنهاد استقبال مقامات روحانی از شاه به شدت مخالفت نمود و خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد.
تأثیر تحریم چنان بود که نه تنها مردم شهر و روحانیون به استقبال شاه نرفتند، بلکه تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) نیز از انجام این عمل سر باز زد و همین امر موجب عزل او گردید. شاه در سخنرانی خود در حضور جمعی از کارگزاران رژیم خشم خود را نسبت به روحانیون و مردم با رکیکترین عبارت ابراز نمود. وی روحانیت را «ارتجاع سیاه» و بدتر از «ارتجاع سرخ»، «صد برابر خائنتر از حزب توده» و «مخالف اصلاحات» نامیده و از هرگونه توهین به آنان دریغ نورزید.
حسین فردوست در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی درباره نظر شاه راجع به مخالفان رفراندوم آورده است:
... در آن زمان محمدرضا به دستور کندی طرح «انقلاب سفید» را عملی میساخت و لذا یک قالب تبلیغاتی مشخص یافته و هر مخالفتی را با این قالب به سادگی تحلیل میکرد: هر کس، حتی همه مردم، اگر مخالف دیکتاتوری او بودند مخالف اصلاحات ارضی او تلقی میشدند و طبق این قالب، فئودال بودند!... ساواک نیز طبعا نمیتوانست خارج از این قالب را ببیند... گزارشات اداره کل سوم از فعالیت روحانیت همیشه تکرار مکرر این مسئله بود که روحانیون با «اصلاحات ارضی» مخالفاند و در فلان نقطه فلان اقدام را کردهاند. محمدرضا نیز دستور شدت عمل میداد... (6)
رژیم با تبلیغات گسترده مردم را به شرکت در رفراندوم تحریک میکرد و در کارخانجات و ادارات دولتی، کارگران و کارمندان را به شرکت در آن وامیداشتند.
شاه میخواست همهپرسی پیشنهادیاش مورد تأیید احزاب و شخصیتهای مورد قبول مردم خصوصا مراجع قرار گیرد تا علاوه بر داشتن وجهه قانونی، تأییدی نیز بر جنبه شرعی آن باشد، اما بر خلاف تمایل وی مخالفت گستردهای با اقدام غیر قانونی و موضع خشن و استبدادی او صورت گرفت... در روز ششم بهمن 1341 همهپرسی برگزار شد. در این همه پرسی شش اصل به رأی مردم گذاشته شد. گرچه بعدها اصول دیگری نیز به آن افزوده شد، ولی برای هیچ یک از آنها از مردم نظرخواهی نشد. هر چند اصل همهپرسی اولیه نیز ایراد داشت و آرای اعلام شده غیر واقعی بود؛ تعداد اصول انقلاب سفید در سال 1355 به 17 اصل رسید.(7)
رسانههای وابسته به رژیم از استقبال پرشور مردم از همهپرسی یاد میکرد، در حالی که شعبههای اخذ رأی خلوت بود. در پایان آرای موافق 5/5 میلیون نفر و ارای مخالف 4115 نفر اعلام شد و تعداد بانوان شرکتکننده را در آن 271179 نفر اعلام کردند و رژیم موفقیت دروغین خود را جشن گرفت.
بلافاصله پس از اعلام نتیجه رفراندوم، کندی پیروزی شاه را تبریک گفت و راه وی را مورد حمایت قرار داد. روزنامه نیویورک تایمز با اشاره به انجام رفراندوم و اجرای اصلاحات توسط شاه نوشت: «ایران برای دیافت کمک، شرایط مناسبتری پیدا کرده است.»(8)
ـ تحریم عید نوروز؛ آغاز آشکار اتحاد مردم و روحانیون
تشدید سرکوب و افزایش خفقان، جنگ علنی تبلیغاتی علیه روحانیون، اظهارات صریح کارگزاران مبنی بر ادامه سیاستهای اعلام شده، موجب ادامه اقدامات روحانیون در مخالفت با رژیم شاه بود.
عید نوروز 1342 فرصت مناسبی برای مقابله با جنگ روانی و تبلیغاتی رژیم بود. امام خمینی در نشستی که با علمای قم داشت پیشنهاد تحریم عید را مطرح کرد. علیرغم مخالفتهای برخی علما و روحانیون به بهانه رسمیت نداشتن عید نوروز از سوی آنان و بیاعتنایی مردم به عزای ملی و عمومی، امام توانست موافقت برخی مقامات روحانی را به این پیشنهاد جلب کند و آنان را با خود همراه سازد. امام در ادامه با ارسال نامههایی به علمای تهران و سایر شهرها از آنان خواست تا در این مبارزه با ایشان همراه شوند.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذی شرافت حضرت علمای اعلام و حجج اسلام ـ دامت برکاتهم
اعظمالله تعالی اجورکم، چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه میخواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام؛ و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر میاندازند؛ لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر ـ عجلالله تعالی فرجه ـ جلوس میکنم و به مردم اعلام خطر مینمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
روحالله الموسوی الخمینی(9)
ایشان به دنبال ارسال نامه برای مقامات روحانی، اعلامیه تاریخی و کوبنده خود را به عنوان «روحانیت امسال عید ندارد» صادر کرد.
امام خمینی در این اعلامیه به صراحت که نقشه دستگاه حاکمه نابودی اسلام است و موجودیت و بقای رژیم مرهون از بین بردن اسلام و روحانیت است. در ضمن ایشان خطر امریکا و اسرائیل را برای مسلمین بازگو کرد و روشن ساخت که شعار «آزادی زنان» از سوی محمدرضا و رضا شاه پهلوی برنامهای برای به فساد کشاندن آنان.
سیدمحمد هادی میلانی از مشهد و سیدکاظم شریعتمداری از قم همگام با امام عید نوروز را عزا اعلام کردند. سید محمد بهبهانی، محمدرضا تنکابنی، محمد تقی آملی و شماری دیگر از علمای تهران نیز طی اعلامیههایی رویه امام را در زمینه تحریم عید نوروز پیش گرفتند. با وجود تلاشهای گسترده ساواک به منظور بیاثر ساختن اعلامیه امام، ملت ایران از برگزاری مراسم عید رسما خودداری ورزید.
چنانکه در برخی از کتابها آمده است:
استقبال مردم از تحریم عید و مواضع روحانیون. هیأت حاکمه را بر آن داشت تا با قدرتنمایی و ایجاد جو رعب و وحشت مانع از تداوم نهضت شود. در مقابل حضرت امام (ره) مصمم بود بر ضد رژیم مبارزه کند و ضمن افشاگری ماهیت و سیاستهای ضد مردمی و ضد اسلامی آن، علما و مردم را برای مبارزه بسیج کند. همزمانی عید نوروز و سالگرد شهادت امام صادق(ع) و همچنین تحریم عید فرصت مناسبی بود تا مردم و روحانیون با بهرهگیری از اجتماعات درباره مشکلات و وضعیت جاری کشور روشنگری کنند.(10)
ادامه مخالفتهای امام و همراهی روحانیون و مردم با ایشان باعث شد رژیم دیکتاتوری پهلوی احساس خطر کند و اقدامات خود را علیه مخالفان گسترش دهد.
یکی از عوامل مؤثر حمله به مدرسه فیضیه تیمسار حسن پاکروان (11) به شمار میآید. وی در اسفند سال 1339 به دنبال بر کناری سپهبد تیمور بختیار به ریاست ساواک انتخاب شد و تا سال 1343 در این سمت فعالیت میکرد.
پاکروان در تاریخ 28 اسفند ماه 1341 با ارسال دستورالعملی به کلیه ساواکها تصریح کرد از فعالیتهای سوءمخالفان در تاریخ دوم فروردین 1342 پیشگیری کنند و اقداماتی به منظور مقابله با آنان انجام دهند.
با مطالعه اسناد ساواک چنین برداشت میشود که مأموریت اصلی نیروهای امنیتی اعزامی از تهران به قم ایجاد اغتشاش و اخلال در مراسم سوگواری منزل امام، مدرسه حجتیه و مدرسه فیضیه بوده است.
ـ آشوبگران در منزل امام خمینی (ره) و مدرسه حجتیه
شهر قم همه ساله پذیرای جعمیت فراوانی زائر از شهرهای مختلف کشور میباشد. در فروردین سال 42 نیز جمعیتی از شهرهای مختلف به قم رفتند تا روزهای آغازین سال را در آن شهر سپری کنند.
وقایع و تحولات سال گذشته از جمله برخوردهای شاه و مراجع، رفراندوم، مخالفتهای مراجع، سفر شاه به قم و اظهارات توهینآمیز وی، اعلامیه امام خمینی در خصوص ترحیم عید نوروز و اعلام عزای عمومی، باعث افزایش تعداد مسافران آن شهر شده بود.
کماندوهای شاه و مأموران امنیتی زیادی هم با قیافههای خاص، بدون داشتن لباس رسمی به قم آمده بودند. قیافههای آنان نشان میداد که برای شکل دادن به حادثهای به قم آمدهاند.(12)
یکی از مجالسی که رژیم قصد ایجاد بلوا و آشوب را در آن داشت؛ مجلس روضه منزل امام خمینی بود. در روز دوم فروردین 1342 (25 شوال 1382) عده کثیری در منزل امام اجتماع کرده بودند. مأموران نیز در پوشش مردم عادی در بین جمعیت حضور داشتند و آماده برهم زدن مجلس و جلوگیری از سخنرانیهای افشاگرانه بودند.
در خاطرات حجتالاسلام معادیخواه درباره واقع آن مجلس چنین آمده است:
... حدود ساعت 9 صبح بود که به انبوه جمعیتی پیوستم که در صحن آن خانه کوچک حضور داشتند. در آن لحظه مرحوم سید صادق شمس، در حال مرثیهسرایی بود و شعرهایی را برگزیده بود که بیشتر رنگ و بوی حماسی داشت... پس از او نوبت به سیدمحمد آل طه رسید که پیرامون تقیه و پنهانکاری مبارزه در عصر امام صادق (ع) سخن میگفت. در این میان یکی از زائران تهرانی از درون اتاقی در ضلع غربی اندرونی شعاری را فریاد زد... بیدرنگ از بلندگو اعلام شد که از هرگونه شعاری که در آن رنگ و بویی از تعلق به یکی از جریانهای سیاسی است، بپرهیزید!(13)
اخلالگران که با نقشه قبلی و با قصد آشوب در مجلس حاضر بودند شروع به فرستادن صلوات و برهم زدن نظم مجلس کردند.
مسئول امور بیرونی، فورا به حضور امام خمینی شتافت و تشنج، ناآرامی و حرکتهای مرموزانه در مجلس را به آگاهی ایشان رسانید. امام بیدرنگ به بیرونی آمد و با استقبال گرم و پرشور مردمی که در آنجا ازدحام کرده بودند رو به رو شد و در کنار منبر ـ جایی که تقریبا همه شرکتکنندگان در ان مجلس بتوانند ایشان را ببینند ـ نشست. سخنگوی روحانی که در بالای منبر بود سخنان خود را دنبال کرد و به بازگو کردن توطئهها و نقشههای ضداسلامی و غیرملی دولت ایران پرداخت، لیکن بار دیگر صدای صلوات نابجا و مرموزانه، سخنان او را قطع کرد! امام، آقای شیخ صادق خلخالی را که آنجا بود، به حضور طلبید و به او به طور سرگوشی سخنهایی گفت: نامبرده فورا پشت میکروفن قرار گرفت و اعلام داشت: «توجه بفرمایید. حضرت آیتالله میفرمایند: به افرادی که مأموریت اخلالگری و ایجاد هرج و مرج در این مجلس را دارند، اتمام حجت میکنم که اگر بار دیگر، حرکت سوء و ناشایستهای که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا جلوگیری کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت میکنم و در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه (س) سخنانی را که لازم است به گوش مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد.»(14)
به دنبال برخورد قاطع امام توطئه ساواک خنثی شد و سخنرانان بدون مشکل و دخالت مأموران به بیان جنایتها و خیانتهای رژیم شاه پرداختند. امام نیز در بیاناتی راجع به شکست نقشههای رژیم در زمینه آشوبگری در منزلشان چنین میگوید:
سازمان امنیتیها و کماندوها... منزل ما هم آمدند منتها من با یک ضربه مقابل نگذاشتم که آن کارهایی که میخواهند بکنند. یک اجتماع بود آنجا، اوایل این قضایا بود و اجتماع بود و بعضی صحبت میخواستند بکنند و خود من هم شاید صحبت کردم یا میخواستم بکنم. به من گفتند که، دیدم خودم هم که یک صلواتهای بیمورد (فرستاده) شد، من به یکی از رفقا گفتم که برو بگو اگر در اینجا یک شلوغی بکنید، من میروم در صحن حضرت معصومه (س) آنجا میروم منبر و حرفهایم را آنجا میزنم. اینها مأمور نبودن یک همچین کاری را که همچو عکسالعملی دارد بکنند، نمیدانستند که باید چه بکنند، ترک کردند.(15)
مجلس دیگری که اخلالگران در پوشش عزاداران امام صادق (ع) عازم آنجا شدند، مجلس سوگواری منعقده در مدرسه حجتیه بود. در آن مجلس نیز در حین سخنرانی واعظ، یکی از مأموران شروع به فرستادن صلوات کرد که با برخورد یکی از پهلوانان قم به نام میری رو به رو شد. اخلالگران از تدابیر اتخاذ شده از سوی بانیان مجلس غافلگیر شدند از اجرای مأموریت خود صرفنظر کردند.
ـ حمله به مدرسه فیضیه
بعدازظهر روز دوم فروردین مجلس سوگواری مدرسه فیضیه از سوی آیتالله گلپایگانی برگزار شد. عده زیادی از قشرهای مختلف در مجلس مزبور حاضر شدند. اطراف مدرسه و میدان آستانه از مأموران انتظامی موج میزد و مدرسه در محاصره آنان قرار داشت.
صبح روز دوم فروردین ماشینهای شرکت واحد، یکی پس از دیگری وارد قم شدند و سرنشین خود را پیاده کرد. کسی نمیدانست که سرنشینان آنچه کسانی هستند و روی چه غرض و انگیزهای راهی قم شدهاند؟! بسیاری گمان میکردند اتوبوسها و سواریهایی که در خط تهران ـ قم کار میکند ـ به علت ازدیاد مسافر ـ نتوانسته جوابگوی مراجعین و مسافرین باشد و از ماشینهای شرکت واحد کمک گرفتهاند! غافل از آنکه سرنشینان آن، شهپرستان جلادی هستند که به منظور ریختن خون پاک مبارزان روحانی راهی قم شدهاند. به دنبال آمدن ماشینهای شرکت واحد ناگهان دهها کامیون نظامی که مجهز به پایههای مسلسل سنگین بود، مملو از سربازان زرهپوش و مسلح وارد قم شد و پس از مانور کوتاهی در شهر، به بیرون دروازه بازگشت و در آنجا متوقف شد.(16)
ساواکیها در لباس کارگر و رعیت به مدرسه آمده بودند.(17)
شیخ انصاری به منبر رفت و سخنرانی خود را با مطالبی درباره زندگی امام صادق (ع) آغاز کرد. ایشان از حوزه علمیه به عنوان «دانشگاه امام صادق» و «سربازخانه امام زمان» یاد کرد و به نقش حوزهها در حفظ احکام اسلام و استقلال ایران اشاره نمود. مأموران با فرستادن صلوات سخن وی را قطع میکردند و مانع آغاز مجدد سخنرانی ایشان میشدند.
یکی از روحانیون به نام سیدرضا موسوی اردستانی با شناسایی یکی از عاملان اغتشاش قصد ساکت کردند وی را داشت که مورد حمله عدهای از آنان واقع شد و با تلاش زیاد خود را از مهلکه بیرون کشید.
آقای انصاری پس از آنکه متوجه شد عدهای از آشوبگران در اطراف منبرش جمع شدند و قصد برهم زدن مجلس را دارند سعی کرد با زبان نرم آنان را آرام سازد. مأموران دست از اقدامات خود برنداشتند و آقای انصاری مجبور شد سخنرانی خود را به اتمام برساند. پس از پایین آمدن ایشان از منبر یکی از دژخیمان شاه میکروفن را گرفت و فریاد زد: به روح پر فتوح اعلیحضرت رضا شاه کبیر... صدای میکروفن قطع شد و مردم به فرد مذکور اعتراض کردند.
سرهنگ مولوی که خود نیز با لباس مبدل، به مدرسه فیضیه آمده بود، با یک جفت دستکش سفید ـ به عنوان علامت ـ در زاویه ایوان یکی از حجرهها ایستاده بود و عملیات را فرماندهی میکرد. او با کشیدن سوتی دژخیمان را گرد آورد و فرمان حمله داد.(18)
در خاطرات آیتالله محمدتقی فلسفی آمده است:
... کماندوها با وسایلی که در اختیار داشتند به طلاب بیدفاع حمله میکردند. با پنجه بوکس، میلهآهنی، زنجیر و حتی شاخههای درختان فیضیه که شکسته بودند، طلاب را به سختی مضروب و مجروح مینمایند. سپس از صحن فیضیه به درون حجرههای طلاب میروند، کتابها، لباسها، حتی قرآنهای آنها را به درون صحن مدرسه میریزند و آتش میزنند. بعد به طبقه بالای مدرسه میروند. در آنجا به زد و خورد با طلاب مشغول میشوند. به طوری که میگفتند چند نفر را هم از پشتبام فیضیه به رودخانهای که از کنار فیضیه میگذرد، میاندازند که از سرنوشت آنها خبری نمیشود. در این میان یکی از طلاب جوان به نام سیدیونس رودباری، به شهادت میرسد و طلاب از شهادت وی باخبر میشوند.
آیتالله گلپایگانی را به یکی از حجرات طبقه پایین میبرند و محافظت میکنند، چون خطر کشته شدن ایشان جدی بوده است. بعضی از طلاب هم برای نجات خود به پشتبام فیضیه میروند و گویا خود را به زیر میاندازند و دست و پای آنها میشکند. به طور خلاصه طلاب مظلوم را چنان میزدند که دندانها و دست و پاها و سرو صورتهای بسیار شکسته و مجروح شده بود. مردم بعضی از طلاب دست و پا شکسته و صدمه دیده را به بیمارستانهای قم میرسانند و اعضای شکسته آنها را کچ میگیرند، اما از طرف شهربانی و ساواک قم و به دستور مستقیم سرهنگ مولوی آنها را از بیمارستانها اخراج میکنند! و ناچار در خانههای خود یا در اتاقهای بعضی از مدارس تحت معالجه قرار میگیرند. حتی دکترها هم با احتیاط و دور از چشم مأموران به آنها سر میزدند. از سرنوشت بسیاری از آنها خبری ندارم.(19)
امام خمینی از شهادت سید یونس رودباری و هدف اصلی دژخیمان رژیم از حمله به مدرسه فیضیه در یکی از سخنرانیهایشان چنین یاد میکند:
اینها با بچههای شانزده ـ هفده ساله ما چه کار داشتند؟ سید شانزده ـ هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاههای سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش میآید که اینها با اساس مخالفاند، با بچه مخالف نیستند. اینها نمیخواهند که اساس موجود باشد؛ اینها نمیخواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد.(20)
مأموران پس از برهم زدن مجلس به ضرب و شتم طلاب و مردم شرکتکننده در مجلس پرداختند. طلاب به مقابله با کماندوها برخاستند. اما نیروی مسلح که از قبل مدرسه را در محاصره خود داشتند، به کمک کماندوها شتافتند و طلاب و جمع کثیری از مردم بیگناه را به سختی مضروب و مجروح کردن. آنان پس از پایان مأموریت به صف ایستاده و شعار «جاوید شاه» ـ که شعار سربازان گارد بود ـ سر دادند.
سپهبد مبصر معاون رئیس شهربانی آن زمان در خاطرات خود درباره شکلگیری حادثه و اقدامات مأموران نوشته است:
... در روزهای آخر سال 1341 به سازمانهای اطلاعاتی اطلاع رسید که طلبههای قم با صدور اعلامیهای از مسلمانها خواستهاند تا روز دوم فروردین 42 در مدرسه فیضیه گردهم آیند و در تظاهرات مخالفت با اصلاحات دولت شرکت کنند، در برابر این تصمیم و برای مقابله و جلوگیری از آن کمیسیونهایی تشکیل و مسأله را زیر بررسی قرار دادند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه و میشود گفت کودکانهای را که اصلا به صلاح مملکت نبود به تصویب رساندند. تصمیمی که به وسیله مسئولان امنیتی و نظامی کشور گرفته شد این بود که عدهای از سربازان گارد با لباس غیرنظامی در روزی که قرار بود مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا ریختند و با طلبههای تحریک شده درگیر شدند و با آنها کتککاری کردند و میگویند دو یا سه نفر هم از طلبهها کشته شدهاند. به هر رو پس از انجام گرفتن مأموریت، سربازهایی که لباس غیرنظامی پوشیده بودند اما فرامش کرده بودند کفشهای خود را عوض کنند و همگی پوتینهای به شکل سربازی به پا داشتند به صف ایستادند و شعار «جاوید شاه» سر دادند و با این کار ناشیانه و حرکت بچهگانه ثابت کردند که یورشآورندگان به مدرسه فیضیه سرباز و آن هم سرباز گارد شاهنشاهی بودند و با این ترتیب روحانیت را یکپارچه برانگیخته و وادار کردند که واکنشی از خود بر ضد شاه نشان دهند.(21)
آیتالله گرامی نیز در خاطرات خود درباره اعمال وحشیانه عمال رژیم چنین مینویسد:
آن روز خیلی هتک کردن، قرآنها را سوزاندند، عمامهها را سوزاندند. بعدا بسیاری از کسانی را که زخمی شده بودند به بیمارستان بردند. ظاهرا آن روز تیراندازی نشد. پس از حمله دژخیمان رژیم به مدرسه فیضیه، گروهی از اراذل و اوباش قم به همراه گروهی از کماندوها ـ که ظاهرا از تهران آمده بودند ـ مجددا به مدرسه فیضیه حمله کردند و عدهای را با چوب و چماق زدند و تهدید کردند، ولی زد و خورد مفصل نشد. مردم آثار جرم مثل عمامههای سوخته شده و خونی، قرآنهای پاره پاره شده را دیدند.(22)
شهید محلاتی درباره انگیزه مأموران از حمله مجدد به مدرسه فیضیه میگوید:
اگر در نخستین یورش، انگیزه اصلی مهاجمان، اطاعت از فرمانده عملیات بود، در یورش دوم، سخن از مهاجمانی زخم خورده و سرشکسته است که چون گرگهای تیرخوردهای بودند که انگیزه انتقام نیز داشتند!(23)
درگیری بین مأموران و حاضران در مدرسه فیضیه تا ساعت 7 بعدازظهر آن روز ادامه داشت و در پایان مأموران لباسها، کتابها و بسیاری از لوازم طلاب را در صحن مدرسه به آتش کشیدند.
ـ حادثهای مشابه در مدرسه طالبیه تبریز
همزمان با واقعه مدرسه فیضیه، مدرسه طالبیه نیز مورد هجوم وحشیانه مأموران رژیم قرار گرفت. در آن روز عدهای از مأموران شهربانی و ساواک تبریز به منظور پاره کردن اعلامیه امام خمینی که در مدرسه طالبیه نصب شده بود، به آنجا رفته بودند که با اعتراض جمعی از طلاب مدرسه رو به ور شدند و به درگیری میان آنان منجر شد. بر اثر اصابت سنگ پرتاب شده از سوی طلاب به سوی مأموران، یکی از آنان کشته شد و مأموران مجبور به فرار شدند.
این بخورد قهرمانانه چند روحانی بیسلاح مدرسه طالبیه، در برابر مشتی دژخیم مسلح و مجهز، باعث تقویت روحی مردم و جامعه روحانیت تبریز و وحشت بیش از حد رژیم و باند مزدور او شد و آنان را به درندگی و اعمال تلافیجویانه واداشت. یکباره صدها کماندو، چترباز، درجهدار و... یا اسلحه گرم و سرد به مدرسه مزبور ریختند و روحانیون مدرسه را هدف گلوله قرار دادند، با چاقو و دشنه سینه شکافتند! و پهلو دریدند، درب و پنجرهها را در هم شکستند و هرچه در سر راه خود دیدند، خرد کردند و یا با خود بردند و آن مرکز علمی را همانند مدرسه فیضیه به حمام خون بدل کردند.(24)
علیرغم آنکه وقایع فیضیه و طالبیه به طور مستقیم تحتنظر و با اطلاع کامل رژیم شاه صورت گرفت، رژیم تلاشهایی برای انکار دخالت خود در آن وقایع داشت.
پس از حمله به مدارس فیضیه و طالبیه، رژیم شاه کوشید تا دست خود را در آن واقعه پنهان کند؛ لذا اعلام داشت که درگیری قم به واسطه نزاع میان گروهی از دهقانان موافق اصلاحات ارضی و گروهی از روحانیون مخالف اصلاحات روی داده که به فوت یکی از دهقانان منجر شده است! همچنین واقعه مدرسه طالبیه را به دلیل مخالفت گروهی از طلاب با حق رأی به زنان دانست!(25)
روزنامه اطلاعات در تاریخ 6 فروردین 1342 راجع به اقدامات جنایت باری که از سوی رژیم در مدارس مذکور روی داد چنین نوشت:
طی زد و خوردهای قم و تبریز سه نفر کشته و عدهای مجروح شدند. گزارش رسیده از تبریز حاکی است که در اولین روز سال نو عدهای از طلاب علوم دینی اعلامیههایی را که علیه بانوان و حق رأی آنها صادر شده بود به دیوار بعضی از معابر و خیابانها نصب کردند. این جریان باعث ناراحتی روشنفکران و بانوان شد و روز بعد عدهای علیه اعلامیه مزبور اعتراضات و تظاهراتی نمودند. این عده قصد داشتند اعلامیه ذکر شده را از دیوار کنده، پاره نمایند. این امر باعث شد که بین عدهای از طلاب و مخالفین اعلامیهها مشاجره و زد و خورد درگیرد. دامنه نزاع توسعه یافت و مأموران پلیس ناچار به مداخله شدند و برای متفرق نمودن زد و خوردکنندگان، تیراندازی هوایی شد. این گزارش حاکی است که در این حوادث، دو نفر از عابرین کشته شدند وعدهای نیز مجروح گردیدند. در این حادثه چهار نفر از مأموران انتظامی نیز زخمی شدهاند که فعلا بستری میباشند.(26)
ـ امام خمینی و حادثه فیضیه
به دنبال انتشار خبر جنایات دژخیمان رژیم در مدرسه فیضیه، امام خمینی تصمیم گرفت به سوی مدرسه حرکت کند. روحانیون و مردم حاضر در منزل ایشان از ترس آسیب رساندن مأموران با خواهش و سوگند از خروجشان جلوگیری کردند. عدهای نیز به دنبال انتشار شایعه حمله اشغالگران فیضیه به منزل امام در منزل را بستند. این اقدام موجب ناراحتی امام شد و با عصبانیت گفتند:
چرا در را بستهاید؟ به اجازه کی در را بستهاید؟ در را باز کنید.(27)
سپس با ایراد سخنرانی در آن شرایط وحشتزا ضمن افشای جنایات رژیم به مردم اعتماد به نفس دادند و فرمودند:
... ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آنچه امروز میبینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشتهاند و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کردهاند. شما امروز چه میگویید؟ از چه میترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر(ع) و امام حسین (ع) را دارند در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحتآمیز دستگاه حاکمه خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم. ما از خدا میخواستیم که ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند. بزرگان اسلام، در راه حفظ اسلام و احکام و قرآن کریم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاریها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظیفه ماست در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین میباشد برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع نماییم و جلو اغراض و مطامع آنها را بگیریم.(28)
شهید محلاتی درباره واقعه فیضیه و عکسالعمل امام پیرامون آن چنین میگوید:
آقای انصاری از طرف آیتالله العظمی گلپایگانی به منبر رفتند، ساواکیها شروع کردن به تکبیر گفتن و صلوات فرستادن و بعد شاخههای درخت را شکستند و با چماق به جان طلاب افتادند شروع کردن به زدن آنها و آنها را از بالکن پایین انداختند و عدهای را مجروح و شهید کردند. در آن زمان ما در تهران بودیم، وقتی که همان شب یا فردا شب به قم رفتیم دیدیم که عدهای از دوستداران امام آمدهاند ایشان را یک جایی مخفی کنند. امام فرمودند: «همهتان بروید بیرون، من از جایم تکان نمیخورم.» و همان جا ثابت ماندند و یک نقطه اتکایی شدند برای بقیه.(29)
آیتالله طاهری خرمآبادی نیز در خاطرات خود از استقامت امام در برابر وقایعی چون واقعه فیضیه چنین یاد میکند:
حضرت امام همیشه از حوادث و تحولات برای پیشبرد اهداف نهضت حداکثر استفاده را میکرد. او هیچگاه تحتالشعاع حادثهای قرار نمیگرفت و حادثه، هرچند هم خشن، سهمگین و تأثرآور بود، نه تنها نمیتوانست امام را تحتتأثیر قرار بدهد؛ بلکه این امام بود که از آن حادثه بهرهبرداری میکرد... لذا در جریان حادثه فیضیه که رعب و وحشت، قم و بلکه سراسر ایران را کم و بیش فراگرفته بود، امام یأس و ناامیدی را از دلها زدود و شور و نشاط را به دلهای مأیوس بازگرداند.( 30)
ـ پیامدهای حادثه فیضیه
انگیزههای شاه از حمله به مدارس فیضیه و طالبیه ایجاد رعب، وحشت و اختناق در جامعه روحانیت و مسلمان و آمادهسازی زمینه محو و مسخ اسلام و علمای وارسته و متعهد جامعه روحانیت بود تا بدینوسیله عوامل جلوگیری از پیشرفت توطئههای ارتجاعی و استعماری خود را از پیش رو بردارد.
دژخیمان شاه در دل شب به مدرسه فیضیه رفتند تا آثار حملات جنایتبار خود را بزدایند.
خونها را شستند و در و پنجرههای شکسته، عبا و عمامههای نیمه سوخته، لباسهای خونین، چوبها و کتابهای پراکنده و نیمه سوخته را جمعآوری و در گوشههای مدرسه پنهان کردند.
برخی طلاب و روحانیونی که از مدرسه دارالشفاء (مجاور فیضیه) ناظر اعمال مزورانه مأموران ساواک بودند، به محض خارج شدن آنان از مدرسه، فورا به آنجا رفتند و تمام آثار جنایات را که مأموران در دخمهها و سوراخهای گوشه و کنار مدرسه جا داده بودند، بیرون آوردند و در جای اولش گذاشتند و مدرسه را تقریبا به صورت اول درآورده، بار دیگر آثار جنایات شاه را در برابر دیدگان عموم ملت نمایان ساختند. آنگاه به نوشتن شعارهای انقلابی پرداخته، تمام دیوارهای مدرسه را با شعارهای شورانگیز و حماسی زینت دادند.(31)
شاه به منظور پاک کردن جنایات ننگین خود فرمان بیرون انداختن مجروحان فاجعه را از بیمارستانها صادر کرد. به دنبال این اقدام مردم غیور قم مجروحان را به منازل خود بردند و تحت درمان قرار دادند. خانههای برخی از اهالی تبدیل به درمانگاههای کوچک شده بود و آنان با عواطفی شگفتانگیز کمر به خدمت به مجروحان فیضیه بسته بودند.
امام درباره علت بیرون انداختن مجروحان واقعه از بیمارستانها میفرمایند:
... مراکز علم را کوباندند بر حسب توهم خودشان؛ بچههای ما را، عزیزهای ما را زدند، سرهایشان را شکستند، پاهایشان را شکستند، بعضیشان را کشتند، از پشتبام انداختند. اگر اینها دهقان بودند پس چرا این دستگاه انتظامی کمکشان میکرد؟ اینکه دیگر مخفی نبود، این را صد هزار جمعیت از توی خیابانها و از توی صحن و از توی مدرسه، خوب میدیدند که دستگاه شهربانی دارد کمک مستقیم میکند؛ این دهقانها را کمک میکرد بر ضد اسلام. پس چرا وقتی که مرضای ما را بردند در مریضخانهها، شهربانی و (ساواک) فرستادند گفتند: دشمنهای اعلیحضرت را میبرید مریضخانه؟ پدرتان را در میآوریم، اینها باید بروند. اگر دهقانها بودند، به اعلیحضرت چه کار دارد؟(32)
جامعه روحانیت با صدور اعلامیهای ضمن اشاره به واقعه مدرسه فیضیه از اقدامات وحشیانه رژیم در زمینه بیرون انداختن مجروحان از بیمارستانها نیز یاد میکند.
اعلامیههای دیگری نیز از سوی قشرهای مختلف مردم در اعتراض به اقدامات رژیم صادر شد و در آنها اعمال جنایتبار و غیر انسانی مأموران افشا شد.
امام در تاریخ 3 فروردین 1342 در سخنانی به مناسبت حمله مأموران رژیم به مدرسه فیضیه گفتند:
... مردم لازم است از مدرسه فیضیه دیدن نمایند و جنایات غیر انسانی دستگاه حاکمه را از نزدیک ببینند و نیز به بیمارستانها سرکشی کنند و از روحانیون مجروح و مصدوم عیادت به عمل آورند تا دریابند که دستگاه حاکمه با روحانیت چه کرده است!(33)
ایشان با صدور اعلامیهای که با عنوان «شاه دوستی یعنی غارتگری» معروف شد، به شاه و همدستانش نشان داد که شعلههای نهضت ایشان با حوادثی چون حادثه مدرسه فیضیه نه تنها خاموش نمیشود؛ بلکه بیش از پیش دامن حکومت دیکتاتوری آنان را میگیرد. امام در این اعلامیه صریحا اعلام کرد که تلاش مطلق رژیم برای از بین بردن اسلام و روحانیت است. اعلامیه تاریخی امام تمامی ایران را به لرزه در آورد و گام دیگری در جهتگیری نهضت ایشان بود. امام با فتوای تاریخی «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب، و لو بلغ ما بلغ» که در اعلامیه خود آورد از توطئه عوامل ارتجاع پیشگیری نموده و موضع روحانیون را در برابر شاه و حامیانش مشخص کرد. موضوع قابل توجه دیگری که در اعلامیه آمده است استیضاح نخستوزیر میباشد که برای اولین بار در تاریخ شیعه، یکی از علما رئیس کشور را استیضاح میکند. با صدور این اعلامیه ترس و وحشتی که از واقعه فیضیه در قلبهای عموم مردم ایجاد شده بود، جای خود را به شهامت داد. همه درباره اعلامیه امام و فتوای تحریم تقیه صحبت میکردند.
حمله عمال رژیم به مدارس فیضیه و طالبیه در روز وفات امام صادق (ع) موجی از خشم و انزجار نسبت به رژیم در میان مردم پدید آورد. با فاصله اندکی از آن وقایع، نقاط مختلف تهران و بسیاری دیگر از شهرها شاهد برگزاری مراسم یادبود و برپایی تظاهرات بود. جامعه روحانیت تهران، قم، مشهد و برخی دیگر از شهرها و شهرستانها به منظور ابراز انزجار از جنایات خونین شاه در مدرسه فیضیه از هفتم تا دوازدهم فروردین 1342 دست به اعتصاب زدند و از رفتن به مساجد و اقامه نماز جماعت خودداری کردند. عمال رژیم نیز تدابیری برای مقابله با آنان اندیشیدند. در پی اعتصاب سراسری روحانیون، بسیاری از کسبه نیز با روحانیون همصدا شدند. آنان با تعطیل بازار و مغازههای خود به مدت سه روز در اعتصاب شرکت کردند و بدینوسیله انزجار خود را از رژیم و حمایتشان را از روحانیون ابراز داشتند.
دستگاه جاسوسی شاه با بستن مغازههایی که به حمایت از روحانیون اعتصاب کرده بودند تلاش میکرد تا بار دیگر ترس و نگرانی ایجاد نماید. ولی با سرسختی و مقاومت صاحبان آن مغازهها و تعطیل عمومی و اعتصاب مجدد بازاریان به پشتیبانی از صاحبان مغازههای تعطیل شده رو به رو شد.
سرانجام به دنبال درگذشت یکی از روحانیون به نام حاج سیدجوادی که مجلس یادبودی برای او در مسجد ارک برگزار شد، عدهای از دانشجویان و مردم مبارز پس از پایان مجلس مزبور با شعار «آیتالله خمینی پیروز است» به میان بازار ریختند و به مأمورانی که برای ممانعت از باز شدن مغازهها در بازار گمارده شده بودند، حملهور شدند.(34)
مأموران بازار را ترک نمودند و بازاریان مغازههای خود را باز کردند. این نخستینباری بود که مردم با شعاری به نام امام خمینی به تظاهرات خیابانی دست زدند.
در خاطرات آقای فلسفی درباره اقدامات حکومت پهلوی در مقابل اعتصابات و اعتراضات مردم آمده است:
عمق فاجعه فیضیه تا آنجا بود که تا در منبرها یا مجالس نام فیضیه برده میشد، صدای شیون و گریه مستمعین و حضار بلند میشد. مردم، عزادار فیضیه شدند. بازارها را بستند و به سوگ و عزا نشستند. دولت هم با نهایت وقاحت در بسته مغازهها را با کچ و آجر تیغه کرد. در بازار که میرفتی، تعداد زیادی مغازه را میدیدی که بستهاند یا با آجر تیغه کردهاند؛ مخصوصا هرجا که صاحبان مغازه، مردمان نافذالکلمه و بیشتر علاقهمند به روحانیت بودند، مغازهها را کلا تیغه کرده بودند. بعد از مدتی که گذشت، قرار شد که بازار باز شود، ولی ساواک به صاحبان مغازهها اجازه نمیداد که مغازهها را باز کنند.(35)
امام نیز طی اعلامیهای از تمامی اعتصابکنندگان تشکر نمود و اقدامات مردم را نشانه انزجار و تنفر عموم ملت از دستگاه حاکمه دانست. ایشان در این اعلامیه نیز به افشای توطئههای ضد اسلامی رژیم پرداخت.
علما و مراجع عراق و بسیاری از شهرهای کشور با ارسال تلگرامهایی برای مراجع قم به ویژه امام خمینی حمله به فیضیه را محکوم و رژیم را مسئول مستقیم و اصلی آن دانستند.
آیتالله سیدمحسن حکیم طی تلگرامهایی جداگانه به 32 تن از مراجع و علمای ایران، ضمن ابراز تأثر از واقعه مدرسه فیضیه از آنان خواست تا به طور دسته جمعی به عتبات و عالیات مهاجرت کنند و از آن طریق رژیم را تحت فشار قرار دهند. شاه پیش از رسیدن تلگراف آیت الله حکیم به امام خمینی و سایر علمای قم، اقدام به اعزام ساربازان و کماندوها به آن شهر نمود تا ترس و خفقان بهوجود آورد، سپس سرهنگ پرتو (رئیس شهربانی قم) و سرهنگ بدیعی (رئیس ساواک آن شهر) را مأمور ساخت تا به همراه فرماندار قم به منزل امام روند و پیام وی را به ایشان ابلاغ کنند. پس از آنکه امام از پذیرفتن آنها خودداری ورزید، به منزل آقای شریعتمداری رفتند و التیماتوم فاشیستی شاه را بدین شرح به او ابلاغ کردند:
تلگرافی از آیتالله حکیم به دست شما میرسد که شما را دعوت به خارج شدن از ایران و رفتن به نجف کرده است، اگر بخواهید بروید، دولت وسایل رفتن شما را فراهم میکند؛ ولی اگر بخواهید روی تلگرام آن سر و صدایی راه بیندازید، کماندوها و زنان هرجایی را به خانههای شما میریزیم، شما را میکشیم، نوامیستان را هتک میکنیم و خانههایتان را غارت مینماییم. این پیغام همایونی جدی است و جنبه صرفا تهدید ندارد.(36)
نمایندگان اعزامی از شریعتمداری خواستند پیام مذکور را به اطلاع امام برساند. فردای آن روز تلگرام آیتالله حکیم به مقامات روحانی قم رسید. متن تلگرام ایشان بدینشرح میباشد:
حوادث مؤلفه پی در پی و فجایع محزنه به ساحت علمای اعلام و روحانیت قم، قلب عموم مسلمین را جریحهدار و موجب تأثر شدید اینجانب گردیده است (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) امید است حضرات علما دستهجمعی به عتبات عالیات مهاجرت بنمایند تا بتوانم رأی خود را نسبت به دولت صادر بنمایم.
اما امام، آیتالله گلپایگانی و شریعتمداری با ارسال تلگرامهایی برای ایشان مهاجرت را در آن شرایط به مصلحت ندانستند و این اقدام را عامل نابودی حوزه علمیه قم و سایر حوزهها و از بین رفتن استقلال کشور دانستند.
نجف، حضرت آیتالله حکیم ـ دامت برکاته و علت کلمه
تلگراف محترم در تسلیت فاجعه عظمی موجب تشکر گردید. امید است با وحدت کلمه علمای اعلام اسلام و مراجع وقت ـ کثرالله امثالهم ـ حفظ استقلال مملکت و قطع دست اجانب را نموده، از حریم اسلام و قرآن کریم دفاع کرده، نگذاریم دست خیانت به احکام مسلمه اسلام دراز شود. ما میدانیم با هجرت مراجع و علمای اعلام ـ اعلی الله کلمتهم ـ مرکز بزرگ تشیع در پرتگاه هلاکت افتاده و به دامن کفر و زندقه کشیده خواهد شد و برادران ایمانی عزیز ما در شکنجه و عذاب الیم واقع خواهند شد. ما میدانیم با این هجرت، تغییرات و تحولات عظیمی روی خواهد داد که ما از آن بیمناکیم. ما عجالتا در این آتشسوزان به سر برده و با خطرهای جانی صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمین و از حریم قرآن و استقلال مملکت اسلامی دفاع میکنیم و تا سرحد امکان، مراکز روحانیت را حفظ نموده، امر به ارامش مینماییم، مگر آنکه دستگاه جبار راهی را بخواهد طی کند که ما را ناگزیر به مطالبی کند که به خدای تبارک و تعالی پناه میبریم. اینجانب دست اخلاص خود را به سوی جمیع مسلمین، خصوصا علمای اعلام و مراجع عظام ـ اطالالله بقائهم ـ دراز کرده و از عموم طبقات برای صیانت احکام اسلام و استقلال ممالک اسلامی استمداد میکنم و اطمینان دارم با وحدت کلمه مسلمین سیما علمای اعلام، صفوف اجانب و مخالفین درهم شکسته و هیچگاه به فکر تجاوز به ممالک اسلامی نخواهد افتاد. ما تکلیف الهی خود را انشاءالله ادا خواهیم کرد و به احدیالحسنیین نائل خواهم شد. یا قطع دست خائنین از حریم اسلام و قرآن کریم و یا جوار رحمت حق جل و علا؛ انی لا اری الموت الاسعاده و الحیوه معالظالمین الابرما. اینک دستگاه جبار برای اطفای نور حق به هر وسیله در کوشش است. و الله متم نوره ولو کره الکافرون.
روحالله الموسوی الخمینی(37)
اعلامیههای کوبنده و تاریخی امام خمینی، همراهی مردم با ایشان، اعتصاب عمومی و هماهنگ و ادامه رویه امام در مخالفت با رژیم، هیأت حاکمه را به تکاپوی بیشتر و حرکات وحشیانهتری وامیداشت. یکی از این اقدامات اعزام روحانیون به خدمت سربازی بود.
ـ اعزام روحانیون به سربازی؛ آخرین حربه رژیم
شاه همواره با زمزمه به سربازی بردن طلاب مانع ادامه اعتراضات روحانیون در دورههای مختلف میشد. وی که دیگر حربهای برای ساکن کردن امام نداشت بار دیگر این موضوع را مطرح کرد.
ساواک قم در گزارشی به ساواک تهران در تاریخ 15/12/1341 آورده است:
... طبق دستور مرکز به شهربانی قم دستور داده شد که به صورت اسامی طلاب مشمول را تهیه و به مرکز ارسال نمایند. شهربانی قم هم صورت افراد مزبور را از مدرسههای حوزه علمیه خواستار شده، به همین جهت روز 13/12/41 آیتالله خمینی در مجلس درس خود اظهار داشته:
«سپاه دانش خوب است و اگر از من هم بخواهند به سربازی بروم استقبال میکنم و مردم را در آنجا ارشاد و راهنمایی میکنم. از این محدودیتها نبایستی ترسید. دشمنان حضرت امام حسین ـ علیهالسلام ـ هرچه بیشتر میشد، شهامت و پایداری آن حضرت نیز زیادتر میشد...»(38)
رئیس اداره وظیفه عمومی به نام درباریان زند در تاریخ 22 فروردین 1342 طی بخشنامهای کارت معافیت طلاب (صادره از سوی وزارت فرهنگ) را نادیده گرفت و دستور داد کارت معافیت طلاب را مورد تجدید نظر قرار دهند و کلیه روحانیون به جز فارغالتحصیلانی که به درجه اجتهاد و فتوی رسیدهاند به سربازی اعزام شوند.
مأموران رژیم اقدام به دستگیری روحانیون جوان کردند و آنان را به حوزههای سربازگیری اعزام نمودند. به دنبال این اقدام امام پیامی برای روحانیون دستگیر شده فرستاد.
نگران نباشید، تزلزل به خود را ندهید و با کمال رشادت و سربلندی و روحی قوی بایستید. شما هر کجا که باشید سربازان امام زمان (عج) میباشید و باید به وظیفه سربازی خود عمل نمایید. رسالت سنگینی که اکنون به عهده دارید، روشن ساختن و آگاه کردن سربازان و درجهدارانی است که با آنان سر و کار دارید، که لازم است از انجام این رسالت مقدس اسلامی غفلت نورزید، تعلیمات نظامی را با کمال جدیت و پشتکار دنبال کنید، هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خود را قوی سازید. مبادا یک وقت خدای نخواسته ضعف و تزلزلی از شما بروز کند که موجب سرشکستگی روحانیت میشود و برای شما عواقب ناگواری همراه خواهد داشت.(39)
روحانیون نیز به رهنمودهای امام عمل کردند و در سربازخانهها در هر فرصتی به روشنفکری و تبلیغ انقلابی میپرداختند.
ـ چهلم واقعه فیضیه
ایام پس از واقعه فیضیه به اعتصاب و اعتراض عموم مردم گذشت. با نزدیک شدن به چهلم واقعه فیضیه اقدامات مخالفان رژیم در آگاهسازی افکار عمومی راجع به جنایتهای رژیم گسترش یافت. امام خمینی با دیگر با صدور اعلامیهای تاریخی راه را برای پیروانشان روشن ساخت و آنان را در چگونگی مبارزه با رژیم دیکتاتوری پهلوی هدایت کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
چهل روز از مرگ و ضرب و جرح عزیزان ما گذشت، چهل روز است بازماندگان کشتگان مدرسه فیضیه بر عزیزان خود سوگواری میکنند. دیروز پدر قد خمیده مرحوم سیدیونس رودباری که آثار عظمت مصیبت، چهرهاش را درهم شکسته بود، به ملاقات من آمد. با چه زبان میشود مادرهای فرزند مرده و پدرهای غمدیده را تسلیت داد؟
باید به پیغمبر اسلام ـ صلی الله علیه وآله ـ و امام عصر ـ عجلالله تعالی فرجه ـ عرض تسلیت کرد. ما برای خاطر آن بزرگواران سیلی خوردیم و جوانان خود را از دست دادیم. جرم ما حمایت از اسلام و استقلال ایران است. ما برای اسلام این همه اهانت شده و میشویم. ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشستهایم. بگذار دستگاه جبار، هر عمل غیر انسانی که میخواهد بکند، دست و پای جوانان ما را بشکند، مریضهای ما را از مریضخانهها بیرون کند، ما را تهدید به قتل و هتک اعراض کند، مدارس علم دین را خراب کند، کبوتران حرم اسلام را از آشیانه خود آواره کند. در این چهل روز ما نتوانستیم احصاییه مقتولین و مصدومین و غارتشدگان را درست به دست بیاوریم، نمیدانیم چند نفر در زیر خاک و چند نفر در سیاهچالهای زندانها و چند نفر در پنهانی به سر میبرند، چنان که بعد از سالهای دراز، عدد مقتولین مسجد گوهرشاد را که با کامیونها حمل کردند نمیدانیم. اشکال بزرگ آن است که به هر دستگاهی رجوع میشود میگویند: اینها که شده است به امر اعلیحضرت است و چارهای نیست. از نخستوزیر تا رئیس شهربانی و فرماندار قم هم میگویند: فرمان مبارک است. میگویند جنایات مدرسه فیضیه به دستور ایشان است، به دستور اعلیحضرت، مریضها را از مریضخانه بیرون کردند، دستور ایشان است که اگر در جواب حضرت آیتالله حکیم کاری انجام دهید، کماندوها و زنهای هرجایی را به منازل شماها بریزیم و شماها را بکشیم و خانههاتان را غارت کنیم. دستور اعلیحضرت است که بدون مجوز قانونی طلاب را بگیریم و به لباس سربازی درآوریم، دستور اعلیحضرت است که به دانشگاه بریزند و دانشجویان را بکوبند.
مأمورین، تمام قانونشکنیها را به شاه نسبت میدهند، اگر اینها صحیح است باید فاتحه اسلام و ایران و قوانین را خواند، و اگر صحیح نیست و اینها به دروغ، جرمها و قانونشکنیها و اعمال غیرانسانی را به شاه نسبت میدهند، پس چرا ایشان از خود دفاع نمیکنند تا تکلیف مردم با دولت روشن شود و عمال جرم را بشناسند و در موقع مناسب به سزای اعمال خود برسانند؟!
کرارا تذکر دادهام که این دولت سوءنیت داشته و با احکام اسلام مخالف است. نمونههای آن یکی پس از دیگری ظاهر میشود، وزارت دادگستری با طرحهای خود و الغای اسلام و رجولیت از شرایط قضات، مخالف خود را با احکام مسلمه اسلام ظاهر کرد. از این به بعد باید در اعراض و نفوس مسلمین، یهود و نصار و دشمنان اسلام و مسلمین دخالت کنند. منطق این دولت و بعضی اعضای آن محو اسلام است. تا این دولت غاصب یاغی سرکار است مسلمین روز خوش نخواهند دید.
من نمیدانم این همه بیفرهنگی و جنایات برای نفت قم است و حوزه علمیه باید فدای نفت شود؟ یا برای اسرائیل است و ما را مزاحم پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامی میدانند؟
در هر صورت ما باید نابود شویم؛ اسلام و احکام اسلام و فقهای اسلام باید فدا شوند. دستگاه جبار گمان کرده است با این اعمال غیرانسانی و فشارها میتواند ما را از مقصد خود، که جلوگیری از ظلم و خودسریها و قانونشکنیها و حفظ حقوق اسلام و ملت و برقراری عدالت اجتماعی، که مقصد بزرگ اسلام است، منصرف کند.
ما از سربازی فرزندان اسلام هراسی نداریم، بگذار جوانان ما به سربازخانهها بروند و سربازان را تربیت کنند و سطح افکار آنها را بالا ببرند؛ بگذار در بین سربازان، افراد روشنضمیر و آزادمنشی باشند تا بلکه به خواست خداوند متعال ایران به آزادی سربلندی نائل شود. ما میدانیم که صاحبمنصبان معظم ایران، درجهداران محترم، افراد نجیب ارتش، با ما در این مقاصد همراه و برای سرافرازی ایران فداکار هستند. من میدانم درجهداران با وجدان، راضی به این جنایات و وحشیگریها نیستند. من از فشارهایی که بر آنها وارد میشود مطلع و متأسفم. من به آنها برای نجات اسلام و ایران دست برادری میدهم. من میدانم قلب آنها از تسلیم در مقابل اسرائیل مضطرب است و راضی نمیشوند ایران در زیر چکمه یهود پایمال شود.
من به سران ممالک اسلامی و دول عربی و غیرعربی اعلام میکنم؛ علمای اسلام و زعمای دین و ملت دیندار ایران و ارتش نجیب، با دول اسلامی برادر است و در منافع و مضار همدوش آنهاست؛ و از پیمان با اسرائیل ـ دشمن اسلام و دشمن ایران ـ متنفر و منزجر است. اینجانب این مطلب را به صراحت گفتم، بگذار عمال اسرائیلی به زندگی من خاتمه دهند.
مناسب است ملت مسلمان ـ در ایران و غیر ایران ـ روز چهلم فاجعه بزرگ اسلام، یادی از مصیبتهای وارده بر اسلام و حوزههای اسلامی بکنند؛ و در صورتی که عمال دولت مانع نشوند، مجالس سوگواری داشته باشند و بر مسببین این فجایع نفرین کنند.
روحالله الموسوی الخمینی
در پی صدور اعلامیه امام به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه، اعلامیههای دیگری نیز از طرف مقامات روحانی، طلاب و برخی سازمانهای سیاسی صادر شد. متن یکی از این اعلامیهها به شرح زیر است:
چهلمین روز حادثه جانگداز مدرسه فیضیه قم
چهل روز است که از حمله وحشیانه سپاه چنگیزی ـ کماندوها و مأموران مسلح دولتی با حمایت پلیس و «سازمان ناامنی» در قم میگذرد.
چهل روز است که از جریان زدن، کشتن، دریدن، سوزانیدن و غارت کردن مدرسه فیضیه میگذرد. در این چهل روز عدهای زیاد از طلاب علوم دینی در اثر شکستگی سر و دست و پا تحت معالجه بودند.
از عده مفقودین در این حادثه هنوز اطلاعی به دست نیامده. بازماندگان چندین نفر کشته، هنوز در این حادثه عزادارند. درب، پنجره، شیشه، صحن و سرای مدرسه فیضیه هنوز جنایات گذشته را بر واردین حکایت میکند.
آری چهل روز دیگر مردم در زیر یوق استبداد و بیدادگران ادامه زندگی دادهاند، چه زندگی؟ که صد بار مرگ بر آن شرف دارد. چه زندگی؟ که مردم به چشم خود دیدند عزیزانشان در خاک و خون تپیدهاند. برادرانشان در سیاهچالهای زندان، شبانهروز به سر میآورند. در هر گوشه کشور، لهیب آتش بیدادگری شعلهور گردیده، عدهای از هممیهنان عزیز در آن میسوزند. هر روز دهها نفر مجروح و مقتول از شیراز به بیمارستانها و قبرستانها حمل میشود. قتل و غارت، چپاول، فقر، ورشکستگی، افلاس و ناامنی سراسر مملکت را فراگرفته است، غلام حلقه به دوش و خانهزاد (علم) بر اجساد مرده مردم میرقصد و بر گرفتاری آنان پوزخند میزند.
از حکومت غلام حلقه به گوش، مردم به فغان و فریاد درآمدهاند و هرچه فریاد آنان زیادتر شود، مظالم این خیرهسر افزون میگردد.
در رأس وزارت دادگستری که ملجأ و پناه مردم در گرفتاریهاست، از همین حکومت فاسد و شخص مزدور و خائن قرار دادهاند که مظالم را ندیده ببینند و به شکایات مردم گوش فراندهد.
ضمنا به اطلاع عموم میرساند از 12 اردیبهشت در سراسر کشور، مراسم سوگواری به مناسبت چهلمین روز حادثه مدرسه فیضیه قم انجام مییابد و مردم مراتب انزجار و تنفر خود را از عملیات وحشیانه هیأت حاکمه غاصب ضحاکی ابراز میدارند هر سوگواری متعقب به شادمانی است.(40)
اعلامیههای منتشره از سوی قشرهای مختلف نشان میداد که عموم مردم از جنایات رژیم باخبر شدهاند و هیچ توجیهی را پیرامون آن واقعه نمیپذیرند.
به دنبال نشر اعلامیه امام که در آن از عموم طبقات خواسته شده بود مراسم سوگواری و عزاداری برای شهدای روحانیت برپا دارند، در تهران و قم و بسیاری از شهرستانها از طرف اصناف مختلف و جامعه روحانیت، مجالس و مراسم مهمی برپا شد و برگزاری این مجالس یادبود تا مدتهای طولانی به طور مداوم و پیدرپی ادامه داشت و در هر اعلامیهای که از طرف گروههای مختلف برای تشکیل مجلس یادبود شهدای فیضیه منتشر میشد جمله «...و به پیروی از فرمان لازمالاتباع حضرت آیتالله العظمی خمینی...» قید میگردید.
در قم پیش از هرکس امام به برگزاری مراسم سوگ برای شهدای فیضیه پرداخت و مجلس باشکوهی در مسجد اعظم برپا کرد. علیرغم تهدید رئیس ساواک قم مبنی بر بازداشت سخنرانان مجلس و برهم زدن مجلس در صورت سخنرانی پیرامون مسائل سیاسی دکتر محمد صادقی تهرانی در این مراسم به منبر رفت و با کمال شهامت به شخص شاه و رژیم پهلوی حمله کرد و جنایات و وحشیگریهایی را که در مدرسه فیضیه انجام دادند تقبیح و نکوهش کرد و مجلس با کمال آرامش پایان پذیرفت.
در تهران و برخی دیگر از شهرهای بزرگ، هر شب چندین مجلس و مراسم در مساجد مختلف برگزار شد و سخنرانان با کمال شهامت و شجاعت جنایات رژیم را در مدرسه فیضیه بازگو میکردند و خشم و نفرت مردم را علیه دستگاه حاکمه به شدت تحریک نمودند و به روشنفکری میپرداختند و آنگاه که بر منبر، نام امام خمینی برده میشد، مردم با صلوات بلند نسبت به رهبر خویش، ابراز احساسات میکردند. رژیم شاه که از شدت خشم و تنفر و انزجار تودهها از جریان مدرسه فیضیه به خوبی آگاهی داشت، از برگزاری مجالس و مراسم برای شهدای فیضیه جلوگیری نکرد و در برابر شعارهای تند و انقلابی که پس از پایان هر مجلس یادبود علیه رژیم و به نفع رهبری امام و شهدای فیضیه سر داده میشد به ظاهر عکسالعمل نشان نمیداد، فقط در چند مورد که مردم پس از پایان مجلس دست به تظاهرات زدند و به پلیس انتظامی مستقر در محل حملهور شدند، برخوردهایی میان مردم و پلیس صورت گرفت و عدهای نیز دستگیر شدند.
واقعه فیضیه را میتوان تولد انقلابی دانست که با جریان 15 خرداد همان سال خود را به تمام جهان نشان داد. این واقعه رهبری قاطع امام خمینی را در مبارزات ضد استعماری و ضد ارتجاعی به اثبات رساند و جمع زیادی از مردم کشور را با ایشان و نهضتشان آشنا نمود. واقعه دوم فروردین را میتوان عامل پیوند بیپایان مردم و روحانیون و افشای ماهیت جنایتکار رژیم دانست.
پی نوشتها:
1. جواد منصوری، تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ج1، ص 335، 336.
2. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، عروج، 1381، ج1،ص249.
3. حمید انصاری، حدیث بیداری، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374، ص41.
4.خاطرات 15 خرداد شیراز، به کوشش جلیل عرفانمنش، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1375، ج 2، ص 19.
5. سید حمید روحانی، همان، ص 259-261.
6. حسین فرودست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1370، ج 1، ص 510.
7. جواد منصوری، همان، ص 340.
8. محمد حسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ج 1، ص 246.
9. صحیفه امام، ج1، ص 156.
10. جواد منصوری، همان، ص 554.
11.پاکروان از واپسین ماههای نخستوزیری جعفر شریف امامی و تمامی دوران نخست وزیری علی امینی، اسدالله علم و حسنعلی منصورـ قریب به چهر سال ـ رئیس ساواک بود. وی با ترور حسنعلی منصور برکنار گردید و در کابینه امیر عباس هویدا ـ 7 بهمن 1343 ـ وزیر اطلاعات و جهانگردی شد.
12. خاطرات آیتالله طاهری خرم آبادی، به کوشش محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ج1، ص 168.
13. عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 253، 254.
14. سید حمید روحانی، همان، ص 366.
15. صحیفه امام، ج 4، ص 166.
16. سید حمید روحانی، همان، ص 365.
17.خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص47.
18. سید حمید روحانی، همان، ص370.
19. خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، به کوشش علی دوانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 269، 270.
20. صحیفه امام، ج 1، ص 243.
21. جواد منصوری، همان، ص 556، 557.
22. خاطرات آیتالله محمد علی گرامی، به کوشش محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 234.
23. عبدالمجید معادیخواه، همان، ص 263.
24.سید حمید روحانی، همان، ص 376.
25. محمد حسن رجبی، همان، ص 252.
26. سید حمید روحانی، همان، ص 379.
27. همان، ص 383.
28. صحیفه امام، ج 1، ص 166.
29. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، همان، ص 47.
30. خاطرات آیتالله طاهری خرم آبادی، همان، ص181.
31. سید حمید روحانی، همان، ص 393.
32. صحیفه امام، ج 1، ص 210.
33. همان، ص 167.
34.سید حمید روحانی، همان، 409، 410.
35. خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، همان، ص 270، 271.
36. سید حمید روحانی، همان، ص 418.
37. صحیفه امام، ج 1، ص 182.
38. سید حمید روحانی، همان، ص 423.
39. صحیفه امام، ج1، ص 188.
40. سید حمید روحانی، همان، ص 432، 433.
فصلنامه پانزده خرداد، دوره سوم، سال پنجم، شماره 15، بهار 1378
نظرات