انقلاب از چشم نظریه‌پردازان


2539 بازدید

انقلاب از چشم نظریه‌پردازان

 اشاره:

ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریه‌های انقلاب را در تحلیل و تبیین انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی نمایان کرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطة عطفی در نظریه‌پردازی‌های اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دیروز و امروز جهان قلمداد کرد. به‌طوری‌که بسیاری از آنان را به بازنگری و بازاندیشی در نظریه‌های خویش وادار ساخت، تا آن‌جا که حتی بعضی آشکارا به ضعف نظریه‌های خود در رویارویی با انقلاب اسلامی ایران اعتراف کردند.
محمدحسین پناهی دارای دکترای جامعه‌شناسی و فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی و علوم سیاسی از دانشگاه ویسکانسین- مدیسون آمریکاست. او اکنون عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. حوزه تخصصی دکتر پناهی، جامعه‌شناسی سیاسی و انقلاب است. ایشان تا به حال علاوه بر چاپ مقالات متعدد، چند کتاب نیز منتشر کرده است، که کتاب «جامعه‌شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» یکی از آن‌هاست. پناهی در حال حاضر نیز به تدوین کتاب‌های «جامعه‌شناسی انقلاب» و «انقلاب اسلامی و نظریه‌های انقلاب» مشغول است. گفت‌وگویی که در پی می‌آید، دربرگیرندة دست‌آوردها و ماحصل تحقیقی است که با کتاب«جامعه شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» آغاز شده است و هنوز هم ادامه دارد.

جناب دکتر پناهی، به نظر شما انقلاب اسلامی چه تأثیری بر پژوهش‌های جامعه‌شناختی امروز داشته است و در مقایسه با دیگر انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی جهان چه جایگاهی در میان جامعه‌شناسان دارد؟
انقلاب اسلامی ایران، به‌منزلة یکی از انقلاب‌های برجستة قرن بیستم، پیامدهای متعددی را به‌دنبال داشت و توانست توجه بسیاری از اندیشمندان جهان را به خود جلب کند. شاید هیچ انقلابی در مدت کوتاهی به اندازه انقلاب اسلامی، مورد توجه اندیشمندان قرار نگرفته باشد. امروز شما کتاب‌نامه‌های مفصلی از تحقیقات، مقالات و نظریه‌پردازی‌های سیاسی و فلسفی در زمینة انقلاب اسلامی می‌بینید که حاوی صدها مطلب و گفت‌وگو و سخن‌رانی است. برای مقایسه‌ای اجمالی جهت تبیین دامنه وسیع کار در خصوص انقلاب اسلامی، توجه‌تان را به جست‌وجویی کوتاه در سایت گوگل (Google) با موضوع انقلاب اسلامی جلب می‌کنم. یک بار که جست‌وجو کردم، مشخص شد که درباره انقلاب اسلامی، یک میلیون و شش‌صد و هفتاد و یک هزار مدخل وجود دارد. همین جست وجو را اگر مثلاً برای انقلاب نیکاراگوئه که تقریباً هم‌زمان با انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، بکنیم، خواهیم دید که در سایت مورد نظر تنها، پنجاه و یک هزار مدخل وجود دارد. بدین‌ترتیب آشکار می‌شود که این دو انقلاب (انقلاب اسلامی و انقلاب نیکاراگوئه) به لحاظ میزان توجه و ارزش‌های کیفی جامعه‌شناختی، در نزد نظریه‌پردازان و اندیشمندان علوم انسانی، به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند.
اگر پیرامون انقلاب فرانسه که در حدود دویست و سی سال پیش اتفاق افتاده است و هنوز هم دانشمندان در حال مطالعه روی‌کردها و پیامدهای تاریک و روشن آن هستند، در سایت گوگل جست‌وجو کنیم، می‌بینیم که تعداد مداخل آن به حدود دو میلیون و سی‌صد هزار مورد می‌رسد. این مقایسه نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی ایران در این مدت کوتاه سی ساله، تقریباً شش‌صد هزار مدخل کم‌تر از انقلاب فرانسه دارد. یادمان باشد که انقلاب فرانسه، درواقع به‌عنوان مادر انقلاب‌های مدرن جهان شناخته شده و جزو مهم‌ترین آن‌هاست. البته این مدخل‌ها دائماً در حال تغییرند. به احتمال زیاد اگر ده سال دیگر شما باز جست‌وجو کنید، خواهید دید که دامنه کار در زمینه انقلاب اسلامی، بسیار بیش از انقلاب فرانسه است.
به‌هرحال این نکته، اهمیت انقلاب اسلامی را در صحنة بین‌المللی و نزد اندیشمندان حوزه انقلاب و جامعه‌شناسی و انقلاب نشان می‌دهد. این‌که چه عواملی باعث اهمیت فراوان انقلاب اسلامی شده است، خود جای بحث دارد.
قطعاً عواملی مانند زمان و مکان وقوع، ایدئولوژی، میزان موفقیت، تبعات بین‌المللی، هویت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامی و چند عامل دیگر، در توجه فراوان به اهمیت انقلاب اسلامی ایران مؤثر بوده‌اند. این اهمیت برای اندیشمندان حوزه جامعه‌شناسی انقلاب، قاعدتاً منجر به این خواهد شد که مطالعات بسیاری در زمینه انقلاب اسلامی ایران بکنند. یکی از اولین تلاش‌ها، آزمون میزان درستی تئوری‌های این اندیشمندان است. به عبارت دیگر، بررسی این مهم که تئوری‌هایی که تا آن زمان برای تبیین انقلاب‌ها به کار می‌رفته تا چه میزان در مورد انقلاب اسلامی درست است، تا چه حد می‌تواند برای تبیین این انقلاب مفید باشد. این مسأله، الزاماً آثار علمی فراوانی را ایجاد خواهد کرد. جالب است بگویم، طبق بررسی‌هایی که کرده‌ام، هیچ مطالعه‌ای را درباره آثار علمی انقلاب‌ها، حتی انقلاب کبیر فرانسه، مشاهده نکرده‌ام. به عبارت دیگر، تحقیقی که اثر یک انقلاب را به‌عنوان پدیده‌ای اجتماعی در روند تغییر و تحولات علمی بررسی کند، ندیده‌ام. این نوع مطالعه، کار بسیار جدیدی است. البته دو، سه نفر از دوستان نیز در ایران کارهای مقدماتی و اولیه‌ای در این زمینه کرده‌اند. جای بسی شگفتی است که در حوزة جامعه‌شناسی علم، که محمل پسندیده‌ای برای مطالعاتی از این دست است، به موضوع مذکور توجهی نشده است.
آیا این موضوع در حوزة مطالعاتی جامعه‌شناسی انقلاب است یا جامعه‌شناسی علم؟
به لحاظ مبانی نظری، این موضوع در حوزة جامعه‌شناسی علم قرار می‌گیرد، یعنی بررسی اثرات یک پدیدة اجتماعی در روند تغییر و تحولات علمی. با مطالعاتی که در این حوزه کرده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام که احتمالاً مبنای نظری تلفیقی‌ای از جامعه‌شناسی علم، بتواند مرا در این تحقیق کمک کند. دو گونه مطالعه در بین کارهایی که در حوزة جامعه‌شناسی علم یا تاریخ تحولات علمی صورت گرفته است بسیار شاخص هستند؛ یکی از آن‌ها تحقیقی است که «توماس کوهن» تحت عنوان «ساختار انقلاب‌های علمی» کرده که به فارسی هم ترجمه شده است. این کتاب، انقلاب‌های علمی یا به‌طور عام‌تر، تحولات علمی را مورد مداقه قرار می‌دهد. از نظر توماس کوهن، دو شکل دگرگونی در علم وجود دارد: اولی، دگرگونی تدریجی در داخل یک مدل (paradigm) است که از آن تحت عنوان «علم عادی» یا معمولی یا «فعالیت علمی معمول» یاد می‌کند. اغلب ما این‌گونه عمل می‌کنیم، یعنی یک نظریة مورد قبول و جاافتاده را مبنای کار قرار می‌دهیم یا با اصلاحاتی در آن، فرضیاتی را مطرح می‌کنیم و سپس به بررسی جنبه‌های تطبیقی آن‌ها می‌پردازیم، که این شیوه باعث توسعة علم در درون یک مدل فرضی می‌شود. توماس کوهن، مقایسة بسیار جالبی را میان انقلاب‌های علمی و انقلاب‌های اجتماعی انجام داده است. به نظر او، همان‌طور که زمینه‌هایی برای انقلاب‌های اجتماعی فراهم می‌شود، شرایطی هم برای وقوع انقلاب به‌وجود می‌آید و بعد هم پیامدهایی را به‌دنبال می‌آورد. انقلاب‌های علمی نیز فرآیندی شبیه به انقلاب‌های اجتماعی دارند. از دیدگاه کوهن، معمولاً توسعة جامعه در شرایط عادی، در بستر ساختار موجود اتفاق می‌افتد. بنابراین، علم عادی هم علمی است که درواقع براساس نظریه‌های مقبول موجود تحول می‌یابد. هم‌چنین در‌ این ساختار است که فعالیت‌های علمی و پژوهشی و اساساً توسعه علمی به وقوع می‌پیوندد. این قضیه نوعی تغییر علمی است. اما این پارادایم‌های مورد قبول و نظریه‌های حاکم بر آن‌ها در برخی زمان‌ها و به علل مختلف، مورد تشکیک قرار می‌گیرد، چرا که توانایی تبیین پدیده‌های نوظهور را ندارند.
البته بحث کوهن بیش‌تر معطوف به علوم تجربی است. به‌علاوه، در مورد علوم انسانی هم اشاراتی دارد که با علوم تجربی قابل تطبیق هستند. توجه به این نکته بسیار مهم است.
به‌هرحال، این نظریات یا پارادایم‌های موجود، مورد سؤال قرار می‌گیرند و نمی‌توانند اتفاقات جدید را تبیین کنند. در این صورت، رفته‌رفته، دانشمندان و اندیشمندان مبتکری به‌وجود می‌آیند که نظریه‌ها و پارادایم‌های جدیدی را مطرح می‌کنند. آن نظریه‌ها به‌تدریج مورد پذیرش قرار می‌گیرند و بعد از یک دورة گذار، جایگزین نظریات و پارادایم‌های قبلی می‌شوند. به این ترتیب، نظریه یا پارادایم بعدی با فرضیه‌ها و مدل‌های قبلی قابل قیاس نیست، به‌طوری که اساساً ساختار دیگری پیدا می‌کند. به همین سبب، کوهن، حرکت از یک پارادایم به پارادایم دیگر یا از یک نظریه به نظریة دیگر را «انقلاب علمی» می‌نامد و نشان می‌دهد که از این دست انقلاب‌ها، در تاریخ علم و در سطوح مختلف کلان و خرد اجتماعی، بسیار اتفاق افتاده است. این کار توماس کوهن، بستر نظری را برای من فراهم کرد. بر این مبنا و در حوزة جامعه‌شناسی علم، می‌توانیم انقلاب اسلامی را به‌عنوان یک حادثة بین‌المللی مهم تلقی کنیم که ظهور آن قاعدتاً نظریات موجود، پیرامون این روی‌داد عظیم را به چالش می‌کشد. به این سبب شایسته است این واقعه در بوتة آن نظریه‌ها آزموده شوند. آن وقت متوجه خواهیم شد که نظریه‌های موجود چقدر توان تبیین این پدیده را دارند. اگر چنین توان شناساگرانه‌ای در آن‌ها وجود نداشته باشد، در خود، حرکتی برای خلاقیت‌های علمی جدیدی را به‌وجود می‌آورند که، به‌دنبال آن، مباحث جدید علمی مطرح می‌شوند. به این ترتیب، تغییر در نظریه‌های انقلاب حاصل می‌شود. یکی از کتاب‌های برجستة دیگر در این زمینه - حوزه جامعه‌شناسی علم - که متأخرتر از کتاب ساختار انقلاب‌های علمی کوهن و متعلق به اواسط دهه هشتاد میلادی است، کتابی به قلم دو نفر با نام‌های «شاپین» و «شفر» است. نام این کتاب، «لویاتان و پمپ هوا» است، که تا اندازه‌ای گمراه‌کننده است. این اثر هم از کارهای بسیار برجسته و کلاسیک در حوزة جامعه‌شناسی علم است. این دو نفر - شاپین و شفر- مطالعه‌ای درباره فرآیند ساخت پمپ هوا توسط رابرت بویل، که از دانشمندان علم مکانیک بود، کردند. آنان قصد داشتند دریابند که نظریه پردازی رابرت بویل و دستگاهی که او به‌عنوان یک تکنولوژی علمی جدید ساخته است، چگونه مورد پذیرش جامعه علمی قرار گرفته است. آنان به‌طور دقیق، مراحل ساخت و آزمایش دستگاه و در نهایت چرخة پذیرفته‌شدن آن را، به‌رغم انتقادات شدیدی که افرادی مانند توماس هابز به آن وارد کرده بودند، مورد مطالعه قرار می‌دهند. توماس هابز به‌شدت به این دستگاه و نحوة کارکرد آن انتقاد می‌کند و تمام یافته‌ها و استدلال‌های بویل و آزمایش‌های او را، زیر سؤال می‌برد و آن‌ها را رد می‌کند. اما چیزی که در نهایت اتفاق می‌افتد، پذیرش نظر بویل از طرف جامعه علمی و رد نظر توماس هابز است. آنان نشان می‌دهند که شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی حاکم در آن زمان به‌گونه‌ای بوده که درواقع، به سود نظرات و دستگاه ساخته‌شدة بویل و برخلاف نظرات هابز بوده است، درحالی‌که هر دو این نظریه‌ها، دربردارندة اشکالاتی جدی بودند و نقاط ضعف آشکاری داشتند. نکته جالب این است که هر دو نظریه می‌توانستند به یک اندازه مورد پذیرش قرار گیرند، البته با این تفاوت که یکی رد و دیگری پذیرفته می‌شد. علت این اتفاق، پشتوانه سیاسی نظریة بویل بوده است. حرف اصلی «شاپین» و «شفر» این است که اساساً داده‌های علمی و تفسیر و تعبیرهای این داده‌ها و نیز نظریه‌پردازی‌های علمی، به‌شدت تحت تأثیر شرایط فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی قرار می‌گیرند، به‌طوری که هیچ‌کدام از آن‌ها و روش‌هایی که برای تولیدشان به کار گرفته می‌شوند، حقیقی نیستند. از این منظر، ساختن و پرداختن علوم می‌تواند دارای تعبیر و تفسیرهای متعدد و مختلفی باشد، و این‌گونه نیست که همواره عینیت و حقیقتی قابل کشف وجود دارد. به یک معنا، به‌طور کلی کشف حقیقت و واقعیت بیرونی، توسط علم زیر سؤال می‌رود و رد می‌شود. نکتة جالبی از این کتاب نقل می‌کنم؛ «شاپین» و «شفر» می‌گویند: «علوم تجربی، اجتماعی و انسانی کنونی در غرب، محصول ساختار اجتماعی لیبرالی و کثرت‌گرای غرب است و همواره حامی و حافظ چنین ساختاری است و با آن نیز رابطه‌ای متقابل دارد، به‌نحوی که اگر یکی را نادیده بیانگاریم، دیگری فرو می‌ریزد». البته دقت کنید که آنان از علوم، مخصوصاً علوم تجربی سخن می‌گویند. حال وقتی، تاریخ علوم تجربی ثابت کند که یک دستاورد علمی- تجربی، محصول شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه است، دیگر علوم اجتماعی جای خود را دارد. به‌طور کلی، امروز، دیگر آن نوع طرز تلقی که از علم، به‌عنوان قطعی و مثبت (positive) کلمه در گذشته مورد قبول بود، و به‌عنوان یک حقیقت مطلق، بازنمایندة واقعیت‌ها و حقایق بیرونی شناخته می‌شد - حتی در علوم تجربی- جایگاهش را در جامعه‌شناسی علم، از دست داده است و قابل قبول نیست، چه برسد به علوم اجتماعی و انسانی، یا به معنایی علوم فرهنگی. قاعدتاً نظریه‌ها در این علوم بسیار کم‌تر از علوم تجربی می‌توانند ادعای جهان‌شمولی کنند، درحالی‌که در گذشته چنین بوده است.
بدین‌ترتیب، شما از تلفیق این دو نظریه و بعضی نظریه‌های دیگر که در زمینة جامعه‌شناسی علم مطرح است، مبانی نظری خود را در این تحقیق سازمان داده‌اید.
بله، اما باید اضافه کرد که انقلاب اسلامی در زمانی اتفاق افتاد که نظریه‌های پوزیتیویستی، به‌تدریج زیر سؤال رفته بودند. ناگفته نماند که انقلاب اسلامی هم ضربة مهمی به پوزیتیویسم حاکم، مخصوصاً در زمینه‌های علوم اجتماعی و عرصه‌های جامعه‌شناسی سیاسی و انقلاب، وارد کرد. از سوی دیگر، این جریان، رُخ نمودنش هم‌زمان با شرایط تاریخی و شروع چرخش فرهنگی و شیوع نحله‌های فکری-سیاسی پست مدرنیسم (پسامدرنیته) در غرب بود. این عوامل دست‌ به‌دست هم دادند و باعث شدند تا انقلاب اسلامی اثرات بسیار مهمی را در روند تحقیقات - لااقل در حوزه انقلاب و، کمی عام‌تر، در حوزه جامعه‌شناسی انقلاب - ایجاد کند. بدین‌ترتیب، چارچوب نظری من شکل گرفت و فرضیه‌ام نیز بر این اساس، بررسی مجموعة دگرگونی‌هایی است که انقلاب اسلامی در نظریه‌های انقلاب ایجاد کرده است. بار دیگر تأکید می‌کنم که وقتی ما از نظریه‌های علمی، مخصوصاً در حوزة علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی صحبت می‌کنیم، باید ببینیم با چه نوع نظریه‌هایی سر و کار داریم، ماهیت شکل‌گیری‌شان چگونه است و در چه بسترهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی‌ای به‌وجود آمده‌اند، و نیز چقدر و تا کجا می‌توانند در تبیین پدیده‌های اجتماعی جامعة خودمان مفید واقع شوند. به‌هرحال، برای بررسی فرضیه‌ام لازم بود به نظریه‌های انقلاب - قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامی - بپردازم و نشان دهم که موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگی در این نظریه‌ها، چندان دخالت نداشته‌اند و سپس آن ها را با نظریه‌های بعد از انقلاب اسلامی مقایسه کنم تا نقش انقلاب اسلامی را در توجه آن‌ها به فرهنگ و عوامل فرهنگی در تبیین انقلاب بیابم.
عمدة نظریه‌های غالب در جامعه‌شناسی انقلاب کدام‌اند و جایگاه عوامل فرهنگی در آن‌ها چگونه است؟
نظریه‌های غالب در جامعه‌شناسی انقلاب، نظریه‌های مارکسیستی کلاسیک و جدید هستند که به‌طور اساسی نقش چندانی به فرهنگ به‌معنای کلی آن- با در نظر گرفتن مذهب و روی‌کردهای مذهبی- اختصاص نمی‌دهند و فرهنگ را به‌عنوان عامل تعیین‌کننده نمی‌پندارند. این نظریه‌ها، فرهنگ را عاملی تعیین‌شده می‌دانند. نظریه‌های روان‌شناختی انقلاب نیز که متأخرترین آن‌ها نظریه‌های «محرومیت نسبی» یا نظریه‌های «توقعات فزاینده» است، جایگاهی بسیار رقیق و کم‌تر را برای ارزش‌های اعتقادی و ایدئولوژی قائلند. به عبارت دیگر، آن‌ها به عوامل دیگر ذهنی مانند: نارضایتی‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نیز میزان تسلط قدرت‌های حاکم موجود اهمیت بیش‌تری می‌دهند تا به ایدئولوژی و فرهنگ. از سوی دیگر، نظریه‌های ساختارگرایی هم وضع مشابهی دارند. اساساً یکی از ویژگی‌های نظریه‌های ساختاری این است که برای فرهنگ و عاملیت، نقشی قائل نیستند، چرا که آن‌ها را عواملی ذهنی و غیرساختاری می‌دانند. به عبارت دیگر، ساختارگرایی، هر چه خالص‌تر باشد، به همان میزان کم‌تر به عامل ایدئولوژی، فرهنگ و مذهب اهمیت می‌دهد. از برجسته‌ترین نظریه‌های ساختارگرایی در حوزة انقلاب، نظریه «اسکاچپول» است. این نظریه، درواقع، بهترین و کامل‌ترین نمونة ساختارگرایی مدرن است. شما در این نظریه به‌وضوح می‌بینید که چندان اعتبار و اهمیتی برای فرهنگ و ایدئولوژی منظور نمی‌شود، و بیش‌تر، عوامل ساختاری-طبقاتی مانند، ساختار دولت‌ها، ساختار طبقات اجتماعی و ساختارهای بین‌المللی مورد توجه است تا فرهنگ و ایدئولوژی. با بررسی نظریه‌های سیاسی-اجتماعی، نظریه‌های بسیج و انتخاب عقلانی نیز خواهید دید که آن‌چنان‌که باید و شاید به مقولة فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادی یا ارزشی نمی‌پردازند. درواقع، اگر هم به این عوامل توجهی نشان دهند، خیلی سریع و به‌صورتی جنبی و سطحی به آن می‌پردازند و از آن می‌گذرند و آن‌ها را به‌عنوان یک متغیر اصلی و تعیین‌کننده به‌حساب نمی‌آورند. مثلاً شما نمی‌بینید که در دسته‌بندی‌هایی که در مورد نظریات انقلاب‌های اجتماعی وجود دارد، دسته‌ای هم به نام نظریه‌های فرهنگی انقلاب وجود داشته باشد. چنین چیزی تا زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران اصلاً وجود نداشت و اگر هم فرهنگ، به‌شکلی، در نظریات انقلاب وارد شده بود، به‌صورتی جنبی و سطحی حضور داشت. همه این نظریه‌ها، ادعای جهان‌شمولی داشتند. به عبارت دیگر، هر نظریه‌پردازی، نظریة خویش را برای تمامی انقلاب‌ها درست می‌دانست و برای آن، قدرت تبیین‌کنندگی همه انقلاب‌ها را قائل بود.
اما ظاهراً انقلاب اسلامی تمام معادلات را بر هم ریخت...
بله، وقتی انقلاب اسلامی ایران به‌وقوع پیوست، همه این نظریه‌پردازان بار دیگر به‌سراغ نظریه‌های خویش رفتند تا انقلاب اسلامی را تبیین کنند. تلاش‌های اولیه‌ای نیز صورت گرفت. حتی مارکسیست‌ها هم سعی کردند انقلاب اسلامی را براساس چارچوپ مارکسیستی خود جدا کنند، ولی موفق نشدند. بعد از هر بار تلاش، متوجه شدند که این انقلاب، دارای محتوای فرهنگی بسیار غلیظی است که نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن گذشت و آن را براساس چارچوب‌های قبلی تحلیل کرد. به‌هر‌حال، تلاش‌های ابتدایی و آزمون این نظریه‌ها برای تبیین انقلاب اسلامی ایران با شکست مواجه شد و رفته‌رفته، نظریه‌پردازان در آراء خویش تجدید نظر کردند. مثلاً «اسکاچپول»، که از نظریه‌پردازان برجستة انقلاب بود، در آن زمان سعی کرد با نظریة ساختارگرایی، انقلاب اسلامی ایران را تبیین کند. وی در مقاله‌ای کوشید تا انقلاب اسلامی را تحلیل کند، اما خود به ناتوانی نظریه‌اش واقف شد و به همین دلیل، در مقالة دیگری به ضعف پاسخ‌گویی نظریة خود در تبیین انقلاب اسلامی اعتراف و سعی کرد با بازنگری در آن نظریه، انقلاب اسلامی را در چارچوب نظریة تعدیل‌شدة خود جدا کند. دیگر نظریه‌پردازان انقلاب نیز، به‌گونه‌ای، به این مشکل دچار شدند. دلیل آن هم این بود که انقلاب اسلامی ایران از هر منظری، دارای محتوای فرهنگی غلیظی بود که در بستر شکل‌گیری، فرآیند و پیامدهای مذهبی و مردمی آن قابل چشم‌پوشی نبود.
می‌توانید به بعضی از ابعاد فرهنگی انقلاب اسلامی اشاره کنید؟
از ابعاد فرهنگی انقلاب اسلامی، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: مذهبی‌بودن مردم؛ تضادهای فرهنگی متعددی که نهایتاً به ازخودبیگانگی فرهنگی برای بخشی از مردم جامعه – لااقل شهرنشینان - منجر شد؛ تبلیغات و ترویج فرهنگ غربی در برابر فرهنگ اسلامی که همه، نقشی اساسی در زمینه‌سازی انقلاب داشتند. از طرف دیگر، عناصر و مجموعه‌های فرهنگی بارزی در ایران موجود بود که کارکرد مهمی را در انقلاب اسلامی برعهده داشتند، از جمله روحانیت، به‌عنوان قشری که به هر صورت کارگزار فرهنگی به‌معنای عام است و نهادهای مربوط به عزاداری امام‌حسین(ع) و شهدای انقلاب یا مساجد به‌عنوان یک نهاد فرهنگی مهم که در آن زمان، به‌عنوان پایگاه فعالیت فرهنگی و مذهبی به‌شمار می‌رفتند. احیا و بازسازی ایدئولوژی اسلامی قبل از وقوع انقلاب، به‌وسیلة افرادی چون مرحوم دکتر علی شریعتی، استاد شهید مطهری و امام‌خمینی(ره)؛ البته این بازسازی و ایدئولوژیزه‌کردن اسلام و شیعه، بسیار نقش‌آفرین بود. اعتقادات شیعه بر امامت و رهبری مؤمنان، ماهیت اصلی فرهنگی و مذهبی رهبران انقلاب در فرآیند انقلاب، استقبال مردم از ایدئولوژی اسلامی در مقابل ایدئولوژی‌های دیگری که در آن زمان مطرح بودند. نمادپردازی‌هایی که از شخصیت‌های اسلامی، تاریخی و اساطیری در فرآیند انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و به‌ویژه این‌که این نمادپردازی‌ها براساس اسطوره‌های شیعه بودند، اعلام و طرح خواسته‌ها و آرمان‌های انقلابی به زبان مذهبی و به‌ویژه زبان تشیع، فهم و تفسیر نظام حاکم - پهلوی - بر اساس همین فرهنگ و نمادپردازی‌ها.
از طرف دیگر، مشارکت عظیم مردمی در این انقلاب، بی‌سابقه بوده است. به طوری که در هیچ انقلابی، این میزان مشارکت مردمی بر پایة چنین مبانی فرهنگی‌ای وجود نداشته است که از چشم نظریه‌پردازان دور بماند، آن هم در زمانی که مذهب به‌شدت مورد حمله قرار می‌گرفت و یا غلبه با سکولاریسم بود، چنان که تصور می‌شد دین به‌طور کلی و به‌صورت تدریجی از صحنة فعالیت اجتماعی مردم بیرون می‌رود. بنابراین، مجموعة این عوامل نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی دارای محتوایی غنی به لحاظ فرهنگی است. البته این بدان معنا نیست که عوامل دیگری مانند عوامل سیاسی، اقتصادی نقشی نداشته باشند. قطعاً آن‌ها هم نقش غیر قابل ‌انکاری داشتند، اما در مقایسه با بعضی از انقلاب‌ها یا دیگر ابعاد انقلاب، بُعد فرهنگی، بسیار برجسته‌تر بود. این به معنی آن است که نظریه‌های موجود انقلاب، توان تبیین چنین پدیده‌ای را نمی‌توانند داشته باشند و لازم است که نظریه‌پردازی‌های جدیدی صورت گیرد که این اتفاق نیز افتاد. در حقیقت، بعد از انقلاب اسلامی، حوزه مطالعات انقلاب، شور و شوق تازه‌ای برانگیخت و دامنه جدیدی پیدا کرد که تا پیش از آن بی‌سابقه بود. بدین ترتیب، نه تنها انقلاب اسلامی با نظریات جدیدِ به‌اصطلاح بازنگری‌شده یا نظریه‌های جدیدی که مطرح شده بودند، تبیین شد، حتی بعضی از نظریه‌پردازان نیز به انقلاب‌های قبلی بازگشتند و انقلاب‌های اولیه از جمله انقلاب فرانسه را بازخوانی کردند و قرائتی مجدد از آن ارائه دادند تا عناصر فرهنگی را در آن کشف کنند. از این نمونه تلاش‌ها، می‌توان در مقالاتی که به عناصری چون فرهنگ و ایدئولوژی در انقلاب فرانسه و دیگر انقلاب‌ها پرداخته‌اند، اشاره کرد. به عبارت دیگر، تبیین‌های گذشته از این انقلاب‌ها، مورد تشکیک قرار گرفتند و تحلیل‌های جدیدی، براساس روی‌کرد فرهنگی، برای توجه به بعد فرهنگ به‌وجود آمدند و به این شکل، حرکت جدیدی در حوزه نظریه‌پردازی انقلاب آغاز شد. در مجموع، تلاش من بر این استوار بود که نظریه‌پردازی‌هایی را که بعد از انقلاب اسلامی ایران صورت گرفته بود، بررسی کنم تا دریابم این نظریه‌پردازی‌ها چه به‌صورت مستقیم - یعنی با موضوع انقلاب اسلامی یا مقایسة آن با انقلاب‌های دیگر - و یا غیرمستقیم - یعنی نظریه‌پرداز‌ی‌هایی که در خصوص انقلاب‌های دیگر انجام شده‌اند- متأثر از مطالعاتی است که با موضوع انقلاب اسلامی ایران یا مرتبط با آن انجام شده است. شما، اگر مراجع مطالعات جدید در حوزة نظریه‌پردازی انقلاب را ملاحظه کنید، می‌بینید که توجه به انقلاب اسلامی ایران، بسیار زیاد است. به عبارت دیگر، هر چند موضوع مطالعه، مربوط به انقلاب اسلامی نیست، اما یا ملهم از آن است یا به آن اشاره دارد.
قصد ندارید این پژوهش را پی بگیرید و ادامه دهید؟
البته پژوهش من هم‌چنان ادامه دارد و به بیان دقیق، نمی‌توانم اثر انقلاب اسلامی را بر نظریه‌پردازی جدید انقلاب‌ها مشخص کنم. اما مجموعة این بررسی‌ها برای خودم، تاکنون این مطلب را روشن کرده که انقلاب اسلامی، موج جدیدی از نظریه‌پردازی انقلاب‌ها را ایجاد کرده است که بعضی از اندیشمندان به آن «نسل چهارم انقلاب‌ها»یا «نسل چهارم نظریه‌پردازی در انقلاب‌ها» لقب داده‌اند.
در این نسل، وجه فراموش‌شدة فرهنگ، کاملاً برجسته می‌شود و درک ابعاد دیگر، اگر چه نه به‌منزلة غالب‌ترین عنصر، اما به‌عنوان یک عنصر غالب و مهم بر انقلاب‌ها، مورد توجه قرار گرفته است. مثلاً چهره‌هایی مانند جان فورند، گلدستون و حتی ساختارگراهای قبلی، در این زمینه، بحث‌های جدی دارند. آن‌ها می‌کوشند به فرهنگ و بُعد فرهنگی انقلاب تکیه کنند و نشان دهند که این جنبه کم‌تر از ابعاد دیگر، در انقلاب‌ها اثرگذار نبوده است و باید به آن توجه ویژه‌ای داشت.


سوره مهر