نقد کتاب « من و برادرم »خاطرات اشرف پهلوی


ناقد:عباس سلیمی نمین
3365 بازدید

نقد کتاب « من و برادرم »خاطرات اشرف پهلوی

کتاب «من و برادرم» به بیان خاطرات اشرف پهلوی خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی می پردازد . این کتاب در بهمن ۱۳۸۵ چاپ و منتشر شده و دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران این کتاب را مورد نقد و بررسی قرار داده است .

معرفی اشرف پهلوی

اشرف پهلوی در چهارم آبان 1298 در تهران به فاصله نیم ساعت از برادر همزادش متولد شد. همزمان با آغاز دوران تحصیلات ابتدایی وی، رضاخان به پادشاهی می‌رسد. لذا به نظر می‌آید اشرف بیشتر تحت آموزشهای خصوصی در کاخ قرار گرفته باشد. در خاطرات اشرف هیچ‌گونه ذکری از آموزشگاه های محل تحصیل وی به میان نیامده است. بنابراین مشخص نیست که وی اصولاً مدرک دوران متوسطه را اخذ کرده یا خیر؟ به طور کلی وی از تحصیلات قابل اعتنایی برخوردار نیست و صرفاً به علاقه خویش به ریاضیات اشاره دارد. (ص61) [1]

-ازدواج های اشرف

اولین ازدواج وی با علی قوام است که به اعتراف خویش کاملاً صوری بوده و هر یک به زندگی خود مشغول بوده‌اند. بعد از خروج رضاخان از کشور، او از همسر رسمی اول خود جدا می‌شود و در جریان سفری برای دیدار پدر در آفریقای جنوبی در قاهره با یک راننده تاکسی به نام احمد شفیق (مصری) آشنا می‌گردد که بعد از مدتی زمینه انتقال وی را به ایران فراهم می‌سازد. هرچند اشرف در این خاطرات در ابتدا به همسر دوم ابراز علاقه می‌نماید، اما معترف است که روابطش با وی نیز همچون همسر اول بوده است. وی بعدها با بوشهری ازدواج کرد، اما چنانکه در خاطرات خود به صراحت ابراز می‌دارد این ازدواج صرفاً به توصیه برادرش برای سرپوش گذاشتن بر روابط خصوصی‌اش بوده و هرگز معنای دیگر برای اشرف نداشته است.

- اخراج اشرف از کشور توسط مصدق  و ورود به فعالیت های سیاسی

در جریان نخست‌وزیری دکتر مصدق، این همزاد محمدرضا به دلایل مختلف نامطلوب تشخیص داده شد و از کشور اخراج گشت، اما در خارج کشور به ارتباطاتش با بیگانگان ادامه داد و در کودتای 28 مرداد نقش ویژه‌ای ایفا کرد. از این زمان به بعد اشرف به بهانه‌های مختلف به طور مداوم سفرهایی به خارج داشت و ترجیح می‌داد برای فعالیتهای متنوعش! بیشتر در حال تردد باشد.

-نمایندگی ایران در سازمان ملل

 اشرف عاقبت توانست جایگاه مناسبی در سازمان ملل برای خود ایجاد کند. تعیین شدن به عنوان یکی از اعضای هیئت نمایندگی ایران، عضویت در کمیسیون حقوق بشر، ریاست کمیسیون حقوق بشر و نیز ریاست هیئت نمایندگی ایران (هفت سال) بهانه‌های خوبی برای اقامت 16 ساله و پرخرج وی در خارج از کشور بود. اشرف در داخل کشور نیز فعالیتهایی در پوشش امور زنان و امور خیریه داشت که وی را زبانزد عام و خاص ساخت. شناخت جامعه ایران از وی موجب شد که دومین بار همزمان با اوج‌گیری اعتراضات سراسر ملت ایران در شهریور 57، برادرش وی را از ایران تبعید کند تا عملکردهایش بر دامنه اعتراضات مردم نیفزاید. اشرف بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان دومین کسی که ثروت نجومی از ایران خارج کرده بود (بعد از محمدرضا) زندگی اشرافی خود را در آمریکا ادامه داد.

-اخراج اشرف از ایران توسط شاه در سال 1357

«برای اولین بار از وقتی که بزرگ شده بودم او صدای خود را به من بلند کرد: من به شما می‌گویم که به خاطر آرامش من هم که شده است باید بروید.» (ص354)اگر بار اولی که اشرف به درخواست دکتر مصدق از ایران اخراج شد، پهلوی‌ها درک می‌کردند که نخست‌وزیر چه خدمتی به آنان کرده است شاید بعد از بیست و شش سال محمدرضا در واکنشی دیر هنگام به اعتراضات رو به گسترش مردم در سراسر کشور، مجبور نمی‌شد شخصاً با خشم فراوان همان راه‌حل را در مورد همزاد نامطلوب خویش با سرشکستگی به اجرا درآورد.«... با نمایان شدن اولین شکاف‌ها در سقف سلطنت، که حتی شاه و نزدیکانش هم با تمام غفلتشان آن را دیدند و خطر فروریختن کاخ حکومت را احساس کردند، (اشرف) به برادرش پیشنهاد کرد که در ایران بماند و در کنار او دو نفری برای حفظ تاج و تخت بجنگند. اما شاه که روحیه او را نداشت و از بدنامی او هراس داشت و می‌دانست با بالا گرفتن ماجرا، حضور اشرف با آن گذشته و ماجراهای مرد بارگی فراوان و فساد مالی و قاچاق و بی‌پروایی‌های اخلاقیش، نقطه ضعف بزرگی خواهد بود، این پیشنهاد را نپذیرفت و به او گفت: «بهتر است هر چه زودتر از کشور خارج شوی، زیرا تو مرکز حملات قرار خواهی گرفت و این به ضرر همه ما تمام خواهد شد...» (پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص272)

-تناقض گویی در بیان خاطرات

هرچند کتاب «من و برادرم» صرفاً یک اثر تبلیغی است و چندان کمکی به شناخت مستند اشرف - که برادر دیکتاتورش حضور وی را در ایران مایه بدنامی بیشتر خود می‌پنداشت- نمی‌کند، اما تلاش‌های نویسنده در این کتاب برای تکذیب آنچه به آن شهره گشته، پژوهشگران را از طریق تأمل در تناقض‌گوئیها به درک واقعیتها رهنمون می‌سازد. مقدم بر غور در ضد و نقیض‌گوئیهای کتاب، آنچه در مطلع بحث می‌بایست به آن اشاره داشت تمهید مشترکی است که در کلیه آثار تبلیغی مرتبط با اشرف خودنمایی می‌کند. این قبیل آثار با علم به این واقعیت که فردی با این ویژگی‌ها و خصوصیات به هیچ وجه به طور عادی قابل تطهیر نیست تلاش می‌کنند تا به یک مسئله عاطفی توسل جویند. «این حقیقت که من در همان روزی متولد شده بودم که محمدرضا پهلوی، ولیعهد و شاه آینده ایران به دنیا آمده بود، همیشه این فکر را در من تقویت می‌کرد که هرگز نباید از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه‌ خاصی نسبت به من اظهار نمایند.» (ص32) و در فراز دیگر در این زمینه می‌افزاید: «شمس که اولین بچه بود دختر مورد علاقه‌ خانواده بود. برادرم را هم که اولین پسر و ولیعهد بود همه دوست داشتند و من خیلی زود احساس کردم که بیگانه‌ای بیش نیستم و باید برای خود جایی باز کنم.» (ص45)به کارگیری این شیوه ضمن جلب ترحم خوانندگان، این ذهنیت را به مخاطب و خواننده القاء می‌کند که اعمال ناشایست اشرف نتیجه قهری نقصان محبت به وی در دوران طفولیت بوده است. حتی برخی آثار به منظور تقویت این ذهنیت در خواننده از عکسی استعانت جسته‌اند که در آن رضاخان، شمس را بر یک زانو و محمدرضا را بر زانوی دیگر خویش نشانده است، در حالی‌که اشرف همچون خردسالی رها شده سعی دارد به نوعی خود را به پدر نزدیک سازد.

-تلاش برای توجیه عاطفی خطاهای بزرگ خودش

باید اذعان داشت کتبی که با سرمایه‌گذاری اشرف در داخل و خارج کشور منتشر شده‌اند با توسل به این کار روانی توانسته‌اند نوعی احساس ترحم را نسبت به وی برانگیزند. در پناه چنین احساس ترحمی مفاسد اشرف در عرصه زد و بندهای تجاری، ساخت و سازهای گسترده شهری در اراضی مردم، توزیع کلان مواد مخدر در ایران و جهان، قاچاق وسیع اشیاء عتیقه و میراث فرهنگی کشور، تلاش برای تحکیم سلطه بیگانگان بر کشور، سرکوب خشونت‌بار آزادیخواهان و مبارزان در داخل و حتی خارج کشور و... کمرنگ می‌شود و این همه، تبعات غیرقابل اجتناب بی‌توجهی عاطفی به وی قلمداد می‌گردد. قطعاً به منظور شناختی محققانه از همزاد محمدرضا پهلوی، می‌بایست این فضای احساسی طراحی شده را کنار زد؛ زیرا حتی اگر بپذیریم که کاستی عاطفی اشرف در کودکی بر روابط اجتماعی وی در بزرگسالی تأثیر داشته است می‌بایست حدود این تأثیر را صرفاً در لجام گسیختگی اخلاقی‌اش دانست. خصوصیات رفتاری اشرف را که موجب شده تا بسیاری از مورخان او را «پلنگ سیاه» یا «بانوی اژدها» بنامند قطعاً نمی‌توان بدین گونه تحلیل کرد و برای تبرئه وی جملگی زشتیها را نتیجه طبیعی موضوعی دانست که حتی دقیقاً قابل اثبات نیست، به ویژه آنکه بسیاری از کارشناسان ظهور چنین پدیده‌هایی را در دربارهای حکومتهایی چون پادشاهان ایران رایج می‌دانند.

ویلیام شوکراس - نویسنده و مورخ انگلیسی - در این زمینه می‌گوید: «ظاهراً در تاریخ بسیاری از کشورهای دیکتاتوری عصر حاضر چهره‌ای وجود دارد که روزنامه‌های پرخواننده دوست دارند او را «بانوی اژدها» بنامند، تقریباً همیشه این زن همسر یا قوم و خویش دیکتاتور است و اما در ایران زن اژدها فرح دیبا سومین همسر شاه نبود، بلکه اشرف بود. [2]

کتاب «من و برادرم» ترجیح می‌دهد همزمان با تشریح دوران طفولیت اشرف به منظور ارائه چهره‌ای متفاوت از وی، رضاخان را نیز فردی مستقل، بسیار ساده زیست و قانع، دلسوز برای ملت ایران، متحول کننده ایران و تبدیل کننده آن از جامعه قرون وسطایی به جامعه‌ای مدرن و ... معرفی می‌کند: «به نظر من از همان آغاز خدمت نظام برای کسانی که رضاخان را می‌شناختند این نکته روشن شده بود که سرنوشت او چیزی جز آن است که به صورت یک سرباز ساده باقی بماند»(ص34)

همچنین درفراز دیگری از کتاب، عملکرد رضاخان مستقل از عوامل درون مرزی مانند نیروهای سیاسی مرتبط با تشکلهای مخفی ایجاد شده از دوران مشروطیت و عوامل برون مرزی چون قدرتهای بیگانه مسلط بر ایران آن دوران خوانده می‌شود: «پدرم نقش و وظیفه‌اش را که برای خودش تعیین کرده بود بی‌اندازه حائز اهمیت بود، زیرا او تنها با قدرت اراده و عزم راسخ خود می‌خواست ایران را از قرون وسطی به عصر جدید برساند.» (ص79)

برای قضاوت دراین زمینه که عزم راسخ چه کسانی منجر به روی کار آمدن رضاخان شد و برنامه‌های اجرا شده توسط وی ازکجا نشئت می‌گرفت شاید بهتر باشد به اثری مراجعه کنیم که با انگیزه ارائه تصویر یک منجی از رضاخان توسط آقای سیروس غنی به نگارش درآمده است: «آیرن ساید به اسمایس دستور داد: «به همایون مرخصی بده تا برود به سرکشی املاکش». و با این تصمیم، اختیار کامل قزاقها به دست رضاخان افتاد... در یادداشتهای آیرن ساید اشاره به ضرورت مردی مقتدر که ایران را نجات دهد از اوائل سال نو مسیحی مکرر دیده می‌شود... فکرش، گذشته از عزیمت منظم و بی‌خطر نیروهای انگلیسی از شمال ایران، متوجه به کار گماردن رهبری نیرومند در رأس حکومت ایران شد. آیرن ساید اعتقاد داشت که شایستگی این رهبری را در شخص رضاخان یافته است.[3]

همچنین در فراز دیگری از این کتاب با اشاره به دست نوشته‌های این ژنرال انگلیسی می‌افزاید: «مدخلهای زیادی در یادداشتها هست که آیرن ساید به رضاخان نه فقط به چشم فرمانده جدید قزاقها بلکه چون یک رهبر، رهبری که ایران را نجات می‌دهد، می‌نگرد»[4] البته بحث چگونگی رشد یافتن رضاخان از سربازی ساده تا فرماندهی قزاق، موضوعی نیست که منابع مختلف بتوانند آن را نادیده بگیرند: «خبر دیگری که رضاخان ممکن نبود آن را باور کند، این بود که نام او در دفترچه کلنل فریزر درج شده است. کلنل که در جلسات کمیسیون مشترک نظامی این افسر قزاق را دیده بود درباره وی با ژنرال آیرون ساید فرمانده جدید نیروهای انگلیسی در ایران هم گفتگو کرده بود. رضاخان نمی‌دانست که قرار است در روزهای آینده با ژنرال انگلیسی روبرو شود.»[5] و در فراز دیگری از این کتاب صدور دستور کودتا توسط ژنرال آیرون ساید را مربوط به قبل از خروج وی از ایران می‌داند، در حالی که براساس برخی روایات حتی تا مدتی بعد از کودتای سوم اسفند 1299 وی در تهران به سر می‌برده است: «آیرون ساید خود در راه بغداد بود. او پیش از رفتن، با صدور حواله پولی از بانک شاهی، دستور آغاز کودتا را صادر کرده بود.»[6] با وجود چنین تفاوتی در این روایت، در این مسئله که هم اراده سیاسی دولت فخیمه لندن و هم پول آنان عامل موفقیت کودتای رضاخان علیه دولت قاجار بوده است هیچ گونه اختلافی نیست. مناسب است برای شناخت بهتر کسانی که به زعم اشرف پهلوی در آینده رضاخان سرنوشتی متفاوت «از یک سرباز ساده» می‌دیدند، به گفته مشاور فرح دیبا در این زمینه توجه کنیم: «بعدها که شاه سفری رسمی به انگلستان نمود و رئیس تشریفات آن کشور از او پرسید آیا مایل است تا تغییری در برنامه دیدار او داده شود، پاسخ داد، می‌خواهد آرشیو اینتلیجنت سرویس را که در ساسکس هستند مورد بازدید قرار دهد ... مهمان سلطنتی از مهماندارانش خواست تا پرونده او و پدرش را نشان بدهند. البته کسی نمی‌داند در مورد خود او چه چیزی به وی نشان دادند، اما پرونده پدرش را مدت زمانی بسیار طولانی مطالعه کرد و از ورای گزارش ها پی در پی مأموران این سازمان دریافت که پدرش از مدت‌ها پیش، یعنی از زمانی که یک افسر معمولی قزاق بود تا ژنرال رضاخان شدن، در طول تمام این مدت مورد توجه آن مامورین بوده است.»[7]  

-کوشش برای تبرئه پدر

تعریفهای اغراق‌آمیز اشرف از پدرش محدود به تبرئه وی از منتخب بیگانه بودن و اینکه توسط آنان مراحل رشد را به سرعت طی کرده است، نیست، بلکه کتاب «من و برادرم» سعی دارد رضاخان را به دور از هرگونه حرص و ولع در دستیابی به مقام و مال و منال معرفی کند: «پدر من هرگز حرص سیاسی نداشت (حتی پس از آنهم که شاه شد، باز همواره خود را یک سرباز ساده می‌دانست) تمام نیروی او صرف بهبود مهارتهای نظامیش شده بود و به همین سبب به سرعت در بریگارد قزاق ترقی کرده بود، اما پیوسته از خود می‌پرسید چرا واحد او از افسران روسی دستور می‌گیرد.» (ص41) همچنین در فراز دیگری می‌افزاید: «پیش از اتمام ساختمان کاخ مرمر، پدرم در خانه کوچک و بسیار ساده‌ای که چندان از کاخ گلستان دور نبود زندگی می‌کرد. البته او پادشاه بود و می‌توانست از زندگی پرتجملی استفاده کند، اما هنوز زندگی ساده نظامی را ترجیح می‌داد. غالباً روی زمین می‌خوابید و تنها چیز تجملی که داشت یک قوطی سیگار نقره بود.» (ص47) این ادعاها در حالی مطرح می‌شود که آزمندی سیری ناپذیر پهلوی‌ها در جمع‌آوری ثروت و جواهرات و ملک و املاک زبانزد عام و خاص مخالفان و موافقان این خانواده بوده است: «... از بین همه معایب و مفاسد آنچه بیش از همه به نظر بنده عیب رضاشاه بود حرص و آز فوق‌العاده و نادرستی مالی او بود. او زمانی که کودتا کرد هیچ چیز نداشت... در سال 1320 وقتی که از ایران خارج شد املاک وسیع بی‌پایان داشت...»[8]  

مسعود بهنود نیز که در کتاب خود تلاش فراوانی برای هرچه موجه‌تر جلوه دادن چهره رضاخان دارد، در این مورد می‌نویسد: «او اینک سلطنتی را رها می‌کرد که آن را به بهای کشتن صدها تن و بی‌خانمان کردن هزاران نفر حفظ کرده بود و خوب می‌دانست دستهای پسرش برای گرفتن چنین فولاد گداخته‌ای چقدر ضعیف است. هیچ عاملی جز تهدید به حضور نظامی روسها و دستگیریش توسط آنها نمی‌توانست او را وادارد که از آن اتاق سری و قفلدار پشت دفتر مخصوص چشم بپوشد، در آن اطاق چهل و چهار هزار سند منگوله‌دار وجود داشت که تقریباً هیچ کدام از آن‌ها را صاحبان اصلی به میل نفروخته یا نبخشیده بودند» [9]باقر پیرنیا - استاندار فارس و خراسان در دهه چهل - علاوه بر برشمردن نقدینگی رضاخان در بانکهای داخلی و خارجی، در مورد تعداد اسناد مالکیت زمینهای حاصلخیز و باغات وسیع در سراسر کشور که به تملک رضاخان درآمده بود می‌گوید:«جمع‌ رقبه‌هایی که به مالکیت رضاشاه درآمده بودنزدیک پنج هزاروششصد فقره بالغ می‌شد.»[10] مشاور خانم فرح دیبا نیز در کتاب خاطرات خویش اشاره‌ای به ولع سیری ناپذیر رضاخان دارد: «این املاک که عبارت از 830 دهکده با مساحتی برابر با دو میلیون و نیم هکتار بودند.. رضاشاه در طول سالهای آخر حکومتش یعنی تا 1320 به گونه‌ای مستبدانه، بهترین زمین‌های کشاورزی ایران را غصب کرد که بخش اعظم این زمین‌ها در مناطق حاصلخیز سواحل دریای خزر واقع شده بودند.»[11]

کتاب «من و برادرم» همچنین در مورد ایجاد تحول در ایران در دوره حکومت رضاخان ادعاهایی را مطرح می‌سازد که هرچند با ثروت اندوزیهای اینچنینی پهلوی اول در تعارض کامل قرار دارد، اما پرداختن به آن می‌تواند میزان تحریف در تاریخ را مشخص سازد: «رضاشاه تصمیم گرفته بود ایران را براساس الگوی «غرب» دگرگون کند و ایران را به قرن بیستم برساند، چون وی تبلور پویای رونق اقتصادی و قدرت را در غرب می‌دید. برای عملی ساختن این هدف، یعنی نیرومند و مرفه ساختن ما، نمی‌توانست اجازه دهد زنان، که نصف جمعیت ناچیز ایران را تشکیل می‌دادند، غیرفعال و زیر پوشش‌ چادر بمانند. از این رو تصمیم گرفت چادر یا حجاب سنتی زنان را ممنوع اعلام کند.» (ص68)در این فرازاشرف می‌پذیرد که رضاخان به پیروی از غرب تغییراتی را در ایران پی می‌گرفته است. اکنون جای این سؤال باقی است که آیا این تغییرات منافع بیگانگان را مد نظر داشته یا مصالح ملت ایران را و چرا مقامات انگلیسی، رضاخان را بهترین فرد برای آینده ایران معرفی کرده‌اند؟ برای روشن شدن موضوع می‌بایست تغییرات ایجاد شده در ایران را در دوره رضاخان براساس سه محور سیاسی، عمرانی و فرهنگی مورد مداقه قرار داد.

1. تغییرات سیاسی:

 قبل از کودتای رضاخان، دول بیگانه روس و انگلیس تلاش داشتند تا با نفوذ میان سران قبایل و عشایر دولت مرکزی را تضعیف و ضمن امتیازگیری از دولت قاجار اهداف خود را از طریق ارتباطات با قدرتهای کوچک محلی و به اصطلاح دولتهای ایالتی پیگیری کنند، زیرا قاجارها خود را دست نشانده نمی‌پنداشتند و در برابر برخی از خواسته‌های بیگانگان به ویژه انگلیسی‌ها مقاومت می‌نمودند؛ لذا آنان صرفاً از طریق تضعیف دولت مرکزی می‌توانستند از این مقاومت بکاهند. از سوی دیگر، بسیاری از حکام محلی برای سرکشی در برابر قدرت مرکزی خود را نیازمند حمایت بیگانگان می‌دیدند؛ بنابراین با کمکهای مالی انگلیسی‌ها زمینه برای تحقق برنامه‌های آنان فراهم می‌شد. اما آیا ادامه این روند بویژه بعد از پیدایش منابع عظیم نفتی در ایران ممکن بود؟ دولت انگلیس بعد از مقاومت احمدشاه در برابر قرارداد تحمیلی 1919 که انگلیسی‌ها با پرداخت رشوه به برخی دولتمردان ایرانی زمینه اجرایی شدن آن را فراهم کرده بودند مصمم شد تا دولتی را در ایران روی کار آورد که بدون نیاز به دخالت مستقیم آنها اهدافشان را تأمین کند؛ آنچه امروز در این قبیل آثار به عنوان ایجاد امنیت و به وجود آوردن دولت مرکزی مقتدر مطرح می‌شود برای تأمین منافع بیگانه بود و نه ایجاد کشوری مستقل که بتواند به دخالت بیگانه در امور خود پایان دهد.مستندات تاریخی مؤید آنند که اهمیت روزافزون ایران برای انگلیس در این منطقه از جهان، موتور محرک چنین برنامه‌ای بود. آقای سیروس غنی در این زمینه می‌نویسد: «شواهدی در دست است که وثوق ضرورت قرارداد (1919) را صمیمانه باور داشت و آن را تنها راه نجات و آزاد کردن ایران از چرخه زمامداران مستبد و نالایق می‌دانست. وثوق همچنین گمان می‌برد که تحت حفاظت انگلستان طبقه بهتری از کارمندان دولتی پیدا خواهد شد. لکه ننگ رشوه گرفتن، البته، بر دامن او خواهد ماند و انگیزه‌هایش همچنان محل تأمل خواهد بود... ریشه کودتای سوم اسفند و آمدن رضاخان را می‌توان در اشتیاق زایدالوصف بریتانیا در پیروی از سیاستی جست که با حقایق ایران بعد از جنگ جهانی اول هماهنگ نبود» [12]هرچند در این اظهارنظر آقای سیروس غنی تعارضی را شاهدیم، زیرا از یک سو صمیمانه باور داشتن قرارداد 1919 را - که طبق آن، ایران به صورت تحت‌الحمایه انگلیس در می‌آمد - توسط وثوق مطرح می‌سازد و از سوی دیگر دریافت رشوه کلان برای انجام چنین خدمتی به انگلیسی‌ها، با این وجود نویسنده کتاب «ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» اذعان داردکودتا درارتباط با تحقق محتوای این قرارداد بوده است واینکه «اشتیاق زایدالوصف  بریتانیا» با «حقایق ایران» هماهنگ نبود.البته همین نویسنده در فراز دیگری به تغییر برنامه انگلیس در مورد ایران و ایجاد دولتی متمرکز برای به اجرا درآوردن قرارداد 1919 به صراحت اشاره دارد: «اندیشه تقسیم ایران به منطقه‌هایی زیر فرمان پادشاهان و حکمرانان محلی- که جی.پی. چرچیل و کاکس پیشنهاد کرده بودند- غیر عملی و مخاطره آمیز بود... سیدضیاء و رضاخان کاملاً مکمل یکدیگرند. یکی به کار اصلاحات سیاسی و اداری و دیگری ارتش را زنده می‌کند تا در برابر تهدید بلشویسم محکم بایستد. ازاین مهمتر ازنظر کرزن،هدفهای اصلی قرارداد 1919 نیز تحقق می‌یابد.» [13]اما زیاده‌خواهی رضاخان و اعلام آمادگی برای تحقق خواسته‌های انگلیس موجب رضایت لندن به حذف سیدضیاء می‌شود: لورین نوشت: با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازل [رضاخان] طبیعی است که او مردی تحصیل نکرده و کم سواد است... به علاوه در اوضاع کنونی ایران، همه به ساز [رضاخان] می‌رقصند و او بهترین تضمین حراست ازمنافع مشروع ما می‌باشد... و ما باید مزایای دوستی [او] را درک کنیم.»[14] علت دیگری که لندن رضاخانی را که خواندن و نوشتن نمی‌دانست بر مرتبطین صاحب نام و تحصیلکرده خود ترجیح می‌دهد ‌هزینه‌بری کمتر و اطاعت بیشتر وی است: «عامل دیگری که دست لورین را در دفاع از موضع رضا‌خان تقویت می‌کرد سرخوردگی تدریجی وزارت‌خارجه بریتانیا و به ویژه کرزن ازمتحدان قدیمی و فامیلهای بزرگ ایرانی بود که انگلستان چندین سال به آنها تکیه کرده بود.»[15] البته بعد از روی کار آمدن رضاخان، لندن از طریق وی بسیاری ازانگلوفیلهایی را که در پی اوج‌گیری جو ضد انگلیسی در ایران در سالهای پایانی حکومت قاجار، به انگلیس پشت کرده بودند، بشدت گوشمالی داد: «با فعال شدن سِر پرسی لورن، یکی یکی کسانی که در دو سال گذشته به بریتانیا خیانت کرده بودند به دست رضا خان زده می‌شدند.» [16]به طور طبیعی انگلیسی‌ها وقتی سیدضیاء را که عنصر تحصیل کرده وابسته به لندن است در پیش پای دیکتاتوری چون رضاخان قربانی ‌کردند تا او تبدیل به قدرتی بدون منازع شود، وابستگان کوچک را در اقصی نقاط کشور به طریق اولی به خدمت وی درآوردند: «پس از حرکت قوا، به پیل [کنسول انگلیس در جنوب] دستور داده شد خزعل را وادارد نامه‌ای به رضاخان بنویسد و از گفته‌های افتراآمیز خود پوزش بطلبد. شیخ کوتاه آمد و در 22 آبان نامه‌ای نوشت و از کردار گذشته خود پوزش خواست... از خزعل و عشایر مؤتلف او کاری برنمی‌آمد. بریتانیا ایلات را از اقدام بازداشته بود و حالا فلج شده بودند.»[17]

نوع تعامل رضاخان و عوامل دست چندم انگلیس نیز حکایت از هدایتگری دقیق انگلیسی‌ها در پشت صحنه داشت تا ضمن هموار کردن امور، وی بدون هیچ گونه مقاومتی از سوی سران ایلات، قهرمان! ایجاد امنیت و دولت قوی مرکزی شود و از دیگر سو اعتبار لندن نزد وابستگانش مخدوش نشود: «سرانجام خزعل و پسرش روز 20 اردیبهشت ماه به تهران رسیدند... شیخ خزعل اجازه نداشت تهران را ترک کند، ولی بعدها مرتب به دیدن رضاشاه می‌رفت و با احترام پذیرایی می‌شد.»[18] و در ادامه در همین زمینه می‌افزاید: «رضاخان بیش از دو ماه از تهران دور بود. در بازگشت پنج هواپیما به استقبال او آمد و یکی از پسران شیخ‌خزعل، که مقام آجودان مخصوص یافته بود، نیز در رکابش بود.»[19]

باقر پیرنیا نیز در مورد چگونگی ایجاد امنیت و تمرکز قدرت در تهران می‌نویسد: «موضوع شیخ‌خزعل با کمک انگلیسی‌ها و تدبیر رضاشاه حل شد وخزعل حکومت خوزستان رابه مأموران دولت واگذارد» [20] دکترمجتهدی نیز درخاطرات خود درباره علت رویکرد انگلیس به سیاست ایجاد دولت متمرکز می‌نویسد: «انگلیسی‌ها هم می‌خواستند از شر بختیاری‌ها و قشقایی‌ها و کسان دیگر که نمی‌گذاشتند نفت ببرند، از دست آن‌ها خلاص بشوند. لازم بود کسی را داشته باشند. ولی آیا رضاشاه به مملکت خدمت نکرد؟ بله؟ یک شخص بی‌سواد، یک شخصی که مهتر بود، مغزش درست کار می‌کرد» [21]مجموع این روایتها که تطهیر رضاخان را دنبال کرده‌اند آن است که لندن علاوه بر گزینش فردی که بتواند مستبدانه اهداف آنان را پیگیری کند در شخصیت‌سازی از وی نیز بسیار می‌کوشید و همه زمینه‌ها و ابزار را برای مقتدر جلوه‌گر ساختن منتخب خود فراهم می‌ساخت.

2. تلاشهای عمرانی رضاخان:

 برخی نویسندگان و صاحبان آثار با توجه به این که رضاخان را انگلیسی‌ها برگزیدند تلاش کنند وی را منشأ خدمات زیادی به ایران و ایرانی معرفی سازند، همان گونه که در کتاب «من و برادرم» ادعا شده است که او «می‌خواست ایران را از قرون وسطی به عصر جدید برساند». بدون شک رضاخان منشأ کارهایی در کشور بود که برخی این امور عمرانی را با هدایت و جهت‌دهی بیرونی می‌دانند و برخی در جهت خدمت به ایران می‌پندارند. شاید در رأس فعالیتهای عمرانی رضاخان بتوان از احداث راه‌آهن نام برد، اما در حالی‌که برخی آنرا خدمتی تاریخی می‌خوانند صاحب نظرانی چون مصدق احداثش را به دلیل تامین نیازهای بیگانگان خیانتی به ملت ایران قلمداد می‌کنند: «در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه، دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بین‌المللی دارد ما را به بهشت می‌برد و راهی که به منظور سوق‌الجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند... و اکنون آنچه از این راه‌آهن عاید می‌شود مبلغی در حدود دویست و هشتاد میلیون تومان است که پنجاه و پنج درصد آن صرف هزینه‌های اداری که پانزده هزار کارمند و بیست هزار کارگر از آن استفاده می‌کنند و چهل و پنج درصد بقیه به مصرف تعمیرات رسیده است و از بابت سود سرمایه و استهلاک دیناری عاید دولت نشده و باری است که باید به دوش مالیات دهندگان گذارده شود. ساختن راه‌آهن در این خط هیچ دلیلی نداشت جز اینکه می‌خواستند از آن استفاده سوق‌الجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت می‌برد وارد انگلیس کند... در آن روزهایی که لایحه راه‌آهن تقدیم مجلس شده بود دولت از عواید نفت چهارده‌ میلیون و به تعبیر امروز در حدود دویست میلیون تومان ذخیره کرده بود که من پیشنهاد کردم آن را صرف ایجاد کارخانه قند بکنند و از خرید بیست و دو میلیون تومان قند در سال که در آن وقت وارد کشور می‌شد بکاهند... چنانچه در ظرف این مدت عواید نفت به مصرف کارخانه قند رسیده بود رفع احتیاج از یک قلم بزرگ واردات گردیده بود و از عواید کارخانه‌های قند هم می‌توانستند خط راه‌آهن بین‌المللی را احداث کنند که باز هم عرض می‌کنم هرچه کرده‌اند خیانت است و خیانت.» [22]

علاوه بر انجام برخی فعالیتهای عمرانی براساس مصالح بیگانگان، نظرات ابوالحسن ابتهاج بیانگر آن است که برنامه‌ها و طرحهای به اجرا درآمده توسط رضاخان نیز مبانی درستی نداشته است. هرچند وی مشخص نمی‌سازد این برنامه‌ها براساس چه مصالحی دنبال شده‌اند، اما طبق نظر کارشناسی وی، منافع مردم مورد نظر نبوده است: «اصولاً رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقاد نداشت. بعقیده او کلیه کارهائی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود بعمل آید می‌بایستی به ابتکار و دستور او باشد... از آن جمله می‌توان سد کرخه را نام برد که پس از اتمام آن، هنگامی که می‌خواستند مخزن سد را پر کنند، معلوم شد باید از همان آبی استفاده کنند که قرنها به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد رسیده است و چنانچه بخواهند آن را بمصرف سد برسانند قُرائی که از قرنها پیش از این آب مشروب می‌شدند خشک خواهند شد. از این رو سد کرخه بعنوان مجسمه‌ای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ماند. نمونه دیگر کارخانه قند چغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را، بعد از تحمل خرج زیاد، برچیدند و به اراک منتقل کردند»[23]همچنین درفراز دیگری در مورد برخی طرحهای عمرانی رضاخان، اطلاعات کلی ارائه می‌دهد، اما همچنان مشخص نمی‌سازد که آیا احداث کارخانه در نقطه نامناسب برای ترقی منطقه‌ای خاص بوده یا دلایل دیگری داشته است: «به این ترتیب طرح ماهیگیری در خلیج‌فارس، تا جائی که به سازمان برنامه مربوط بود، برای همیشه متروک ماند. پس از آن هر قدر کوشیدم نسخه‌ای از گزارش ژاپنیها به دست بیاورم موفق نشدم... در زمان رضاشاه قراردادی با دماگ- کروپ آلمان برای احداث کارخانه ذوب آهن منعقد شده بود. امضای قرارداد با این شرکت که از بزرگترین شرکتهای صنعتی آلمان بود با عجله و بدون مطالعه کافی انجام شد و در نتیجه محل نامناسبی را در کرج برای این کارانتخاب کرده بودند و پس ازجنگ جهانی دوم احداث ذوب آهن کرج متوقف گردید.» [24]از آنجا که فعالیتهای عمرانی رضاخان عمدتاً حول دو محور متمرکز بود؛ اول تأمین نیازهای سوق‌الجیشی انگلیسی‌ها، دوم بالا بردن مرغوبیت اراضی و املاک تصرف شده مردم و اموال عمومی، تلاش می‌شد فعالیتهای عمرانی عمدتاً در محدوده املاک وی صورت بگیرد. برای نمونه در حالی که بین شهرهای عمده ایران جاده‌ای وجود نداشت، برخی جاده‌ها به شهرهای کوچک شمال کشور صرفاً برای مرغوب ساختن املاک رضاخان احداث می‌گردید.همچنین ایجاد کارخانه در مناطقی که به لحاظ اقلیمی نمی‌توانست نیازها و مواد اولیه آن را تامین کند صرفاً با انگیزه رونق بخشیدن به اراضی وی بوده است. خاطرات باقر پیرنیا - استاندار استانهای فارس و خراسان - مؤید آن است که علاوه بر احداث کارخانه‌های دولتی در مناطقی که بتواند موجب عمران و آبادی املاک و مستغلات رضاخان شود کارخانه‌های زیادی نیز به مالکیت وی در می‌آید: «رضاشاه پس از رفتن از ایران، دارایی بسیار از خود به جای گذاشته بود. از آن میان چهارده میلیون لیره در بانک انگلیس و نزدیک به 64 میلیون تومان نقد در بانک ملی و مقدار زیادی زمین‌های کشاورزی و کارخانه‌های گوناگون.»[25]

اکنون باعنایت به اینکه عمده فعالیتهای عمرانی رضاخان درجهت تأمین خواسته‌های به قدرت رسانندگان خویش و آبادانی املاک و مستغلات وی بوده مناسب است نظری به وضعیت عمران شهرها بیفکنیم تا دریابیم که ادعای اشرف در زمینه تلاش رضاخان برای انتقال ایران از قرون وسطی به عصر جدید تا چه حد واقعیت دارد. روایت آقای شریف امامی در این زمینه با توجه به ارادت ویژه وی به رضاخان شاید ملاک مناسبی برای سنجش و درک واقعیتها باشد: «اعلیحضرت [محمدرضا پهلوی] آن جا توقف کردند و پذیرایی شدند و همان جا هم فرمودند که یک مطالعه‌ای برای افزایش آب نائین بکنید و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نمی‌دانم برکه دیده‌اید یا نه. برکه یک جایی بود مثل استخر بزرگ که ساخته بودند و هر وقت باران می‌آمد آب باران را هدایت می‌کردند که در آن منبع جمع شود و این آب می‌ماند برای چندین ماه و از آن آب می‌آمدند برمی‌داشتند برای خوردن. قبلاً رفتم آن‌جا دیدم آب اصلاً یک رنگ خاکستری زننده‌ای دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولی خوب اهالی مجبور بودند که آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پیوک  (PUIK) را داشتند. مرض پیوک از آب آشامیدنی ناسالم به وجود می‌آید که کرمی است زیر جلد انسان نمو می‌کند.» [26]توصیف وضعیت آب شُرب مردم در سایر شهرستانها، آن هم ده سال پس از ساقط شدن رضاخان از قدرت مشخص می‌سازد که این مسئله عمومیت داشته است:

«در بندرعباس چند آب انبار بود که به همان صورتی که در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالی بود. منتهی آب انبار سرپوشیده بود که آب باران را هدایت می‌کردند می‌آمد به انبار پر می‌شد. بعد می‌آمدند با سطل می‌بردند برای خوراک مردم. خیلی وضع بدی داشتند. مردم بیچاره، بدبخت، تراخمی همه مریض، ناراحت، یک سبزی در تمام بندرعباس نبود یک درخت سبز دیده نمی‌شد.»[27] آنچه آقای شریف امامی به عنوان مُبَلّغ حکومت رضاخان توصیف می‌کند از یک سو موجب تأثر و تأسف هر ایرانی است و از سوی دیگرمؤید تلاش برای پنهان داشتن واقعیتها توسط امثال اشرف پهلوی است.

 یک دهه بعد از کنار گذاشته شدن رضاخان حل مشکلات حیاتی و اولیه شهرهای مطرح ایران در گرو مبالغی در حد 150 هزار تومان بوده که برای نائین هزینه می‌شود. زمانی که شهرهای مهمی همچون بندرعباس، بهبهان، نائین و... آن گونه که آقای شریف‌امامی توصیف می‌کند، وضعیت اسفباری داشته‌اند، می‌توان تصور کرد شهرهای کوچکتر و روستاهای کشور با چه مصائبی مواجه بوده‌اند. براساس روایت آقای پیرنیا، رضا‌خان صرفاً 64 میلیون تومان در بانک ملی داشته است. هرچند که وی بخشی از نقدینگی پهلوی اول را در داخل و خارج کشور بیان می‌نماید اما اگر این روایت را قرین به صحت بپنداریم، این واقعیت که ده سال بعد از رضاخان در کنار آن ثروت‌اندوزی می‌توانستند شهری را از خوردن آبی که به حیوانات روا داشته نمی‌شود با 150 هزار تومان نجات داد، بسیار تلخ است و تلختر اینکه با ادعاهای بسیار سخاوتمندانه خانم اشرف و برخی حامیان سلطنت پهلوی مواجه شویم که رضاخان را متحول کننده جامعه ایران معرفی می‌کنند.براساس روایت جعفر شریف‌امامی پس از مرگ رضاخان فقط 40 میلیون تومان از وجوه نقد وی به محمدرضا پهلوی می‌رسد و چنانکه اشاره شد این مبلغ جدا از اموال و املاک، کارخانه و ... بوده است. با توجه به کثیرالاولاد بودن رضاخان می‌توانیم کل موجودی نقدی وی را تا حدی برآورد کنیم :«اعلیحضرت فقید که فوت کردند یک مبلغی که نظرم در حدود 40 میلیون نقد در اختیار اعلیحضرت قرار گرفت.»[28] اطلاعاتی که از طریق وابستگان پهلوی‌ها در مورد ثروت غیرقابل تصور رضاخان عرضه شده این واقعیت را به ذهن متبادر می‌کند که وقتی بعد از گذشت نزدیک به یک دهه از سلطنت پهلوی دوم، صرفاً با 150 هزار تومان می‌توانستند مشکل آب آشامیدنی یک شهر را حل کنند با ثروت جمع‌آوری شده توسط رضاخان که سهم تنها یک فرزندش 40 میلیون تومان پول نقد بود، چه تحولی می‌توانست در ایران صورت بگیرد! باید اذعان داشت بسیاری از خاطره‌ نگاران متمایل به غرب تحولات کلان ایران دوران رضاخان را خدمتی از سوی وی به ملت قلمداد می‌کنند اما آیا می‌توان برای نمونه ایجاد خط راه‌آهن سوق‌الجیشی یا سیاست ایجاد دولت مرکزی قدرتمند را اقدامات از سر دلسوزی برای ملت ایران خواند؟ آیا این اقدامات عمرانی و سیاسی بستری برای رشد اقتصادی و سیاسی ملت ایران فراهم آوردند یا اینکه زمینه‌ای برای انگلیسی‌ها ایجاد کردند تا با آرامش خیال و بدون کمترین مقاومتی به تاراج منابع ملی ایران بپردازند و از طریق برخی پروژه‌های عمرانی به اهداف سیاسی خود برای تسلط بر منطقه نائل آیند؟ در این چارچوب، همچنین رضاخان نیز با سرکوب قدرتهای محلی تبدیل به قدرت بلامعارضی می‌گردد تا به سهولت بتواند به مال اندوزی و عمران مناطقی بپردازد که به تملک خویش درآورده است. آقای پیرنیا در توجیه اینکه چرا رضاخان بهترین نقاط کشور را به مالکیت فردی خود درمی‌آورد می‌گوید: «بیشتر این زمین‌ها از دید آب بی‌نیاز بودند. این زمین‌ها از شمال قوچان یعنی مرز روس آغاز می‌شد و به تدریج گرگان و مازندران و سپس بخشی از گیلان را در برمی‌گرفت و چنین به نظر می‌رسید که رضاشاه در نظر داشت مالکیت املاک را تا آستارا ادامه دهد و به عقیده من چون دستگاه دولت را فاقد توانایی انجام برنامه‌هایی که در اندیشه داشت تشخیص داده بود و میل داشت نوار مرزی روس به گونه‌ای آباد و چشمگیر درآید، به خرید این ملک‌ها برآمد. البته در هنگام خرید آنها مأموران با بهره‌گیری ازقدرت رضاشاهی نسبت به مالکان ستم و دست‌اندازی بسیاری روا داشتند.» [29] البته این‌گونه دفاع از رضاخان از یک سو اعتراف به بی‌لیاقتی دولتی است که همین قشر از نویسندگان آن را مقتدر و کارا جلوه می‌دهند و از سوی دیگر از آنجا که تصاحب املاک و مستغلات محدود به خطه شمال نبود بلکه سراسر کشور را شامل می‌شد نمی‌توان مسئله روسیه را بهانه قرار داد که رضاخان می‌خواسته این خطه را در برابر همسایه شمالی آباد کند، در نهایت اینکه باید دید این نوع خدمتگزاریهای ویژه رضاخان تا چه حد در وضعیت مردم روستاهای این مناطق تأثیر داشته است. در این زمینه روایت پیرنیا در مورد وضعیت روستاهای مجاور مرز اتحاد جماهیر شوروی، نزدیک به سی‌سال بعد از رضاخان یعنی تقریباً اواخر حکومت پهلوی دوم تا حدودی مشخص می‌سازد که دو پهلوی روی هم چقدر ایران را به عصر جدید نزدیک ساختند: «به سالمندان و پیشوایان ده پس از اظهار خوشوقتی از این سفر، گفتم اعتباری را که در اختیار دارم محدود است و چون به هر دهی که می‌رفتیم چهار مسئله آب آشامیدنی، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلی قرار داشت، گفتم هر کدام از این چهار برنامه را که مورد علاقه شماست بگوئید تا آن را پس از آمادگی اعتبار انجام دهیم. همه‌ بی‌کمترین اختلافی اظهار کردند که ما تنها برق می‌خواهیم! من در پاسخ گفتم آب آشامیدنی و یا حمام می‌اندیشم بر برق مقدم باشد. آنان مسیری را نشان دادند که ده سرسبز و آبادی بود در خاک شوروی که ضمناً برق هم داشت. اهالی رباط گفتند برای ما مایه شرمساری است که شب در تاریکی بمانیم و آنان از روشنایی سود جویند. از این رو برای حفظ غرور خود میل داریم برق داشته باشیم.»[30] در این فراز از خاطرات، استاندار وقت خراسان صرفاً به چهار نیاز مبرم و ابتدایی روستاهای مرزی کشور یعنی آب آشامیدنی، یک باب حمام عمومی تا روستائیان دستکم در فصل زمستان که نمی‌توانستند در جویبار خود را شستشو کنند بتوانند به نظافت خود بپردازند، برق و مدرسه اشاره می‌کند (شاید این تصور پیش آید که آنان از سایر نیازهای اولیه چون بهداشت، جاده و ... بهره‌مند بوده‌اند.) و در سال 1350 وعده می‌دهد که در آینده صرفاً یکی از این نیازهای اولیه زندگی را برطرف سازد. اما با تأمل در سایر فرازهای این خاطرات ابعاد اسفبار محرومیت مشخص می‌شود: «از آنجا به عشق‌آباد در کنار رود اترک رفتیم. در این منطقه که یکی از بخشهای پرآب و مستعد شمال خراسان است در زمان رضاشاه کارهای عمرانی زیادی صورت گرفته بود. بخش بزرگتر این محیط را رضاشاه خریده و جزو دارایی سلطنتی به شمار می‌رفت. در مسیری که حرکت می‌کردیم مردم محل آگاه شده بودند و می‌دانستند در گروه ما دکتر و دارو و ابزار پزشکی وجود دارد همه بیماران خود را به کنار جاده رسانده و منتظر هیئت بودند... در برگشت و میان راه به یک کامیون واژگون شده برخوردیم از راهنما پرسش شد چگونه این کامیون را به بجنورد نبرده‌اند؟ گفت: به علت نبودن راه و افزود: هم اکنون ده هزار تن غله در انبارهای غلامان وجود دارد که هیچ مؤسسه ترابری آماده حمل آن نیست.» [31]شاید تصور شود این عقب افتادگی- که مربوط به چند سال قبل از آغاز خیزش سراسری ملت ایران است- فقط در یک منطقه از ایران به چشم می‌خورده است. اما خاطرات دیگر وابستگان به پهلوی‌ها گستره ظلم به ملت ایران را به نمایش می‌گذارد: «هشترود از جهت انتخاباتی یکی از بخش‌های تبریز بود و مرکز آن "آذران" که قبلاً «سر اسکندر» نام داشت که در فاصله صدو بیست کیلومتری تبریز در مسیر جاده تبریز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به کثرت جمعیت آن، که در آن موقع نزدیک به دویست هزار نفر بود، تبدیل به شهرستان شد... این شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زیاد می‌بارید و می‌توان گفت که تمام روستاها حداقل سه ماه تمام در میان برف محصور می‌شدند ... تازه در فصل بارندگی هم به علت طغیان رودخانه‌ها که حتی یک پل روی آنها ساخته نشده بود، رفت و آمد بین روستاهای هشترود امکان ناپذیر می‌شد. بدین ترتیب ساکنین این منطقه از ابتدایی‌ترین وسایل محروم بودند و بطرز اسفناکی زندگی می‌کردند. روستائیان ساکن روستاهای هشترود با هزار زحمت گاهی خود را برای رفع نیازهای ضروری به «قره‌چمن» در بین راه تهران و تبریز و ساکنین روستاهای غربی خود را به مراغه می‌رساندند. در چنین شرایطی که نه آبی، نه راهی، نه برقی، نه پزشکی نه بهداشتی و نه هیچگونه آبادانی در منطقه بود، در دوره بیست و سوم من عنوان نمایندگی هشترود را پیدا کردم. می‌گویم عنوان نمایندگی پیدا کردم برای اینکه سخنی منطبق با واقعیت گفته باشم، زیرا که در دوره بیست و سوم همچنانکه اشاره رفت مانند دوره‌های 21و 22 انتخاباتی در کار نبود. فقط تشریفات ظاهری انتخابات انجام می‌شد.» [32]توصیف موسوی (قائم‌مقام حزب رستاخیز) از وضعیت آذربایجان مربوط به اواخر حکومت پهلوی‌ها بر ایران است؛ بنابراین بخوبی می‌تواند ادعای این پدر و پسر را برای رساندن ایران به دروازه‌های تمدن محک زند. اذعان نماینده فرمایشی این شهر دویست هزار نفری به اینکه حتی یک جاده شوسه وجود نداشته و مردم «بطرز اسفناکی زندگی می‌کردند» میزان خدمتگزاری پهلوی‌ها را به خود و بیگانه از یک سو و به ملت ایران از سوی دیگر، به نمایش می‌گذارد.

3. فعالیتهای فرهنگی:

در کتاب «من و برادرم» در زمینه مقابله رضاخان با فرهنگ ملی و مذهبی ملت ایران آمده است: پدرم از صمیم دل یک فرد مذهبی بود، اما در عین حال به این واقعیت نیز پی برده بود که بسیاری از آداب و رسومی که موجب عقب ماندگی ایران شده بود بقایای سنتهای دیرین اجتماعی است و نه از مبانی دین اسلام... از طرف دیگر حتی در قرآن، چادر به اصطلاح امروز الزامی نیست. بلکه قرآن از زن می‌‌خواهد که در رفتار و لباس خود رعایت اعتدال را بکند. ولی این حکم قرآن به حجاب منتهی گردید که از بقایای دورانهای گذشته است. اما باید به این موضوع توجه داشت که در حال حاضر در بیشتر کشورهای اسلامی حجاب به عنوان یک نماد سیاسی ضد غربی احیاء شده است، نه برای اجرای یکی از احکام مذهبی.» (صص71-70) صرفنظر از تناقضات این فراز که از یک سو حجاب صرفاً چادر قلمداد شده و از سوی دیگر گسترش روزافزون رویکرد بانوان مسلمان در کشورهای اسلامی تحت سلطه غرب، به دلیل ضدیت با غرب - نه پیروی از فرهنگ اسلامی - عنوان می‌شود (هرچند وقتی اشرف از فرهنگ دینی می‌گوید بیش از این نباید انتظار داشت) باید در نظر داشت ضدیت رضاخان با فرهنگ این مرز و بوم صرفاً در مقابله با حجاب بانوان خلاصه نمی‌شد بلکه «سرداری» - لباس سنتی مردان ایرانی - نیز مورد تعرض قرار می‌گرفت و به صورت تحقیرآمیزی در انظار عمومی توسط عوامل دیکتاتوری قیچی می‌شد، حتی در مورد بانوان فقط با چادر مقابله نمی‌شد و هر نوع حجابی یعنی روسری و مقنعه نیز از سر بانوان کشیده می‌شد: «حالا رضاشاه می‌خواست با کمک نظمیه و به خشونت جلو برود... این مراسم را کشف حجاب نام نهادند... از فردایش، آژانها که خود زن و دخترهایشان را در خانه پنهان کرده بودند در خیابان چادر زنها را می‌‌کشیدند و همزمان کلاه از سر مردان برداشته می‌شد و تنها کلاه شاپو مجاز بود، سرداری‌ها را قیچی می‌کردند [لباس مرسوم مردان] عبا و عمامه به کلی ممنوع شد... مدرس در زندان خواف وقتی حکایت را شنید به خنده گفت: بعد از املاک، نوبت ناموس مردم شده است.» [33]

دفاع کتاب «من و برادرم» ازچنین تحقیری که با دستورانگلیسی‌ها از طریق رضاخان بر ایران رفت و هدفش جز تخریب فرهنگ یک ملت بزرگ نبود، (تصمیمی که همزمان در ترکیه و ایران به اجرا درآمد و طی آن مردان و زنان ایرانی می‌بایست لباسهای سنتی را به کناری نهند و به زور کلاه و پوششی به سبک اروپایی بر تن نمایند) آیا جزبی‌هویت نشان دادن یک ملت است؟ هرچند رضاخان قبل از کودتا تظاهر به پایبندی به فرهنگ دینی می‌کرد اما همزمان با تحکیم قدرتش خواسته بیگانه را در مبارزه با فرهنگ ملی و از میان بردن سنت‌ها و اعتقادات دینی با شدت و جدیت تمام پی گرفت. افزون بر استبداد خشنی که در این زمینه اعمال می‌شد، روشنفکران تربیت شده در محافل مخفی مرتبط با بیگانه همچون فراماسونری در سالهای قبل از مشروطه، در تمام این ایام، شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را بر ضد اسلام سامان دادند. اشرف در این خاطرات به صراحت به این مطلب اذعان دارد که انجام این خواسته بیگانه برای رضاخان نیز بسیار دشوار بوده و مجبور به اجرای آن شده است: «خوب به خاطر دارم که یک روز با پیراهنی بی‌آستین سرناهار حاضر شدم، و او دستور داد که فوراً بروم و پیراهنم را عوض کنم.اما به عنوان پادشاه حاضر شده بود احساسهای شدید شخصی خود را به خاطر پیشرفت مملکت کنار بگذارد. وقتی که پدرم تصمیم خود را در این مورد گرفته بود، نزد ما آمد و گفت: «این دشوارترین کاری است که تا به حال مجبور به انجام آن بوده‌ام، اما باید از شما بخواهم که برای زنان ایران سرمشق و نمونه باشید.» (ص69)

در اینکه چه عواملی رضاخان را «مجبور» به این جسارت به بانوان کشور می‌کند سخن بسیار است، اما اظهارنظر علنی یک عنصر فراماسونر، خواسته بیگانه را به صراحت آشکار می‌سازد: «تقی‌زاده آن نظریه خودش را در نشریه کاوه نوشته بود: ایران باید روحاً، جسماً و معناً فرنگی‌مآب بشود.»[34] آنچه خواننده را بیشتر به این جمع‌بندی می‌رساند که مقابله با پوشش سنتی مرد و زن ایرانی به منظور تحقیر آنان بوده و نه ارتقای شخصیت و رها سازی جامعه از سنت غلط، اعترافی است که اشرف در مورد نحوه انتخاب همسر برای وی و شمس از سوی رضاخان دارد: «شایعاتی در کاخ شنیده می‌شد که پدرم برای من و شمس شوهر انتخاب کرده است. دایه و خدمتکاران من، و حتی مادرم شروع کردند به تبریک گفتن به من. اما در نظر من که در آن موقع بیش از هفده سال نداشتم، این خبر وحشتناکی بود... من از همان اول از علی قوام بدم آمد. نمی‌دانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود، یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم می‌آمد یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم... می‌دانستم که در این موضوع هیچ اختیاری ندارم، بایستی تن به ازدواج بدهم.» (ص76-75)این بی‌توجهی به حقوق اساسی اشرف در انتخاب همسر که از یکسو برخلاف نص صریح اسلام است (زیرا اسلام، عقد ازدواج را بدون رضایت زن باطل می‌داند) و از سوی دیگر نشان از بی‌حرمتی به شخصیت و آزادگی زن دارد، چند سال بعد از کشف حجاب اجباری زنان صورت می‌گیرد و به صراحت نشان از آن دارد که کشف حجاب به هیچ وجه هدف تقویت جایگاه زنان را در جامعه دنبال نمی‌کرده، بلکه تحقیر و بازیچه شدن زن مد نظر بوده است. نکته حائز اهمیت‌تر در این زمینه نفی موضوع حجاب در قرآن توسط اشرف (در حالی که به صراحت در سوره نور، آیات 22 و 30 ضرورت حجاب برای زن آمده) و نادیده گرفتن موضع اسلام در مورد دفاع از حقوق زن در امر انتخاب همسر است.شاید بتوان اشرف را گل سرسبد سیاست بی‌هویت‌سازی بانوان ایرانی دانست و با مطالعه در احوالات وی متوجه آسیبهایی که بیگانگان و از خود بیگانه شدگان داخلی بر جامعه ایران وارد ساختند، شد.

الف: فساد غیرقابل تصور اخلاقی:

اشرف در این خاطرات سعی می‌کند دلیل عدم پایبندی به ابتدایی‌ترین اصول خانواده را اشتغالات فراوان اجتماعی عنوان کند: «فعالیتهای من در این دنیای مردان سبب شده بود که شایعه‌هائی درباره زندگی خصوصی من نیز بر سر زبانها بیفتد.» (ص151) منصور رفیع‌زاده - نماینده ساواک در آمریکا - در مورد شناخت نصیری از اشرف می‌گوید: «هنگامی که اشرف به تهران بازگشت در یک میهمانی نزد تیمسار نصیری رفت و از او درخواست کرد که مرا به درجه تیمساری ارتقاء بدهد. نصیری با اعتراض گفته بود: «حضرت علیه رفیع‌زاده یک فرد غیرنظامی است نه یک نظامی. من نمی‌توانم به او درجه تیمساری بدهم... آیا او خواسته‌ای را از شما مطرح کرد؟ او از شما تقاضای ترفیع درجه کرد؟ اشرف جواب داد:«خیرامابه هرحال هوایش را داشته باش». وقتی با تیمسار نصیری صحبت کردم او می‌خواست بداند که آیا با او خوابیده‌ام یا نه... بعد از کمی مکث ادامه داد: «با من رو راست باش، منصور کاری از تو سرزده است؟ نحوه حرف زدن او در مورد تو بوی خوبی نمی‌دهد. اگر با اشرف کاری کرده‌ای تو تنها کسی نیستی که مرتکب آن شده باشی.» [35]

علی شهبازی - محافظ مخصوص شاه - نیز در مورد انحطاط اخلاقی اشرف می‌گوید: «اگر بخواهیم فقط اسامی تمام خانم هایی را که این عده کثیف برای بالا بردن موقعیت خود از راه به در کردند یا باعث شدند که ازشوهرانشان طلاق بگیرند و خانواده‌هایشان ازهم پاشیده شد بنویسیم یک کتاب قطورخواهد شد. گاهی هم والاحضرت اشرف برای شاه خانم هایی را می‌فرستاد.» [36]وقاحت اشرف در این زمینه به جایی رسیده بود که برخی مردان را به عنوان «عشق یک قرانی» خود معرفی می‌کرد و وقیحانه‌تر اینکه پول سفرهای خوشگذرانی با این عشق‌های یک قرانی را از بودجه عمومی مطالبه می‌کرد: «زاهدی به شدت با انتصاب شاهدخت اشرف پهلوی به عنوان رئیس هیئت نمایندگی ایران در اجلاس عمومی سازمان ملل مخالف بود... می‌گفت: «گناهکار اصلی هویدا بود. نه تنها سفر را میسر کرد، بلکه سیصد و پنجاه هزار دلارهم برای مخارج شخصی [شاهدخت اشرف] به او پرداخت.» [37] اشرف در این کتاب بی‌قیدی خود را به همه اصول سیاسی، فرهنگی، خانوادگی و ... با این عبارت که «من نمی‌توانستم به ازدواج به صورت یک کار تمام وقت نگاه کنم» توجیه می‌کند: «من مانند بسیاری از زنان جوان امروزی علاقمند نبودم که به ازدواج به صورت یک کارتمام وقت نگاه کنم. ولی شوهرم، مثل بسیاری از مردان به خصوص مردان شرقی، نیازمند توجه و احترام بود... من نمی‌توانستم زنی باشم که معمولاً او را "همسر کامل" می‌خوانند. تنها عاملی که به من اجازه می‌دهد نسبت به این شکست احساس گناه نکنم، اعتقاد به این امر است که شوهرم از اول می‌دانست که با چگونه زنی ازدواج می‌کند.»(ص226) متاسفانه چنین زنی که بی‌قیدی خود را به خانواده این گونه مطرح می‌سازد در دوران حاکمیت پهلوی بر ایران مسئولیت امور بانوان کشور را به عهده داشت. این انتصاب در واقع بزرگترین توهین به نیمی از جمعیت کشور بود. فرد لاقیدی که یک راننده مصری را صرفاً به عنوان همسر به ایران می‌آورد تا به نسخه همزاد خود برای سرپوش گذاشتن بر روابط لجام گسیخته خود جامه عمل بپوشاند چه دستاوردی برای جامعه ایرانی می‌توانست داشته باشد: «برادرم برای آن که این شایعات از بین برود، پیشنهاد کرد که ازدواج بکنم» (ص151)، «مرا متهم می‌کردند که با هر سیاستمداری که کار کرده‌ام، از نخست وزیران فقید، هژیر و رزم‌آرا، گرفته تا دیگران، سروسری داشته‌ام. بنابراین حالا که مردی پیدا شده بود که واقعاً به او علاقمند بودم احساس می‌کردم که باید بسیار محتاطانه عمل کنم. از برادرم اجازه طلاق گرفته بودم ولی نمی‌خواستم برایش ناراحتی بیشتری فراهم آورم.» (ص273)رسوائیهای پی‌درپی در واقع محمدرضا پهلوی را نیز عاصی ساخته بود؛ زیرا روابط اشرف با خوانندگان، هنرپیشگان، کارمندان دون پایه و سیاستمداران، دربار را رسوای عام و خاص کرده بود. برای نمونه، وزیر کشور در مورد روابط شبانه اشرف با هژیر می‌گوید: «دو یا سه شب در هفته از شب‌های تابستان نخست‌وزیر ساعت ده یا یازده شب به ویلایی در خیابان نیاوران می‌رفت. به نظر می‌رسید که برای شام مهمان است ولی یکی از کارمندان وزارت خارجه به نام صالحی متصدی پذیرایی‌ها و مهمانی‌های نخست‌وزیر به دنبال او می‌رفت. صالحی می‌گفت که آن شب‌ها اشرف پهلوی غالباً تنها و گاهی با یک آقای دیگر به خانه هژیر می‌روند و تا ساعت بعد از نیمه‌شب به گفت و گو مشغولند و نمی‌دانست یا نمی‌خواست بگوید که راجع به چه مسائلی در آن دل شب گفت و گو دارند.»[38] آنچه را که اشرف در این کتاب کذب می‌خواند در روایات بسیاری از وابستگان به دربار مورد تایید قرار می‌گیرد، چنانکه این عملکرد اشرف اعتراض شدید برادرش را نیز برمی‌انگیزد. علم در خاطرات خود در این زمینه به نقل از محمدرضا پهلوی می‌گوید: «فرمودند، این خواهر من دیوانه شده است. چون جوانی او از دست رفته و یائسه شده است، مطامع مالی او هم تأمین شده، حالا هر دقیقه هوسی می‌کند.» [39]البته این بدان معنی نیست که همزاد اشرف با همه مفسده برانگیزی خواهرش مقابله کند: «پریشب مامورین پلیس به یک کاباره که مظنون به فروختن هروئین است ریخته و آن جا را بسته‌اند. کی کلاب  (Key Club) بسیار هم کار خوبی کرده‌اند به خصوص که چون صاحب این کلوب یکی از کلفت‌های سابق والاحضرت شاهدخت اشرف است، مردم هزار جور حرف مفت می‌زدند. شاه فوق‌العاده بر آشفته شدند. فرمودند یک اعلامیه سخت علیه این کار صادر کن بعد هم رئیس شهربانی را از کار برکنار کن.»[40] عوامل اشرف علاوه بر اشتغال به غیراخلاقی‌ترین امور یعنی ایجاد روابط جنسی تحت عنوان کی کلاب، رسماً هروئین نیز توزیع می‌کردند.

ب: توزیع مواد مخدر در داخل و خارج کشور

 اشرف از جمله عناصر فعال در توزیع مواد مخدر بود. اولین بار این رسوایی زمانی به مطبوعات راه یافت که بین دو باند توزیع مواد مخدر در خارج کشور درگیری مسلحانه رخ داد و اشرف مجروح شد: «در 1976 اتومبیل او در نزدیکی خانه‌اش در ژوان له‌پن در جنوب فرانسه مورد حمله مردان مسلح قرار گرفت و با گلوله سوراخ سوراخ شد. راننده توانست اتومبیلش را به پهلوی اتومبیل حمله کنندگان بزند و اشرف را فراری دهد. ولی یکی از ندیمه‌هایش ضمن این حمله به قتل رسید. بعدها اشرف گفت: «هیچ بازداشتی صورت نگرفت. بعضی‌ها گفتند این کار مافیا بوده و به آنچه قاچاق مواد مخدر از جانب من می‌نامیدند مربوط است اما من تردید دارم آدمکشان باتجربه این چنین ناشیانه عمل کنند.» [41]

وزیر دربار وقت نیز در مورد واکنش محمدرضا پهلوی به بازتاب فعالیتهای اشرف در زمینه مواد مخدر می‌گوید: «برحسب آن چه در کیش به من فرموده بودند، شب سر شام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. تلگرافی از یک دوست سویسی داشتم که مصلحت نیست والاحضرت شاهدخت اشرف، روزنامه لوموند را به مناسبت آن که تهمت‌هایی در خصوص قاچاق هروئین به والاحضرت زده است، تعقیب کنند. هرچه خواستم مطلب را عرض کنم شاهنشاه اعتنا نکردند. من قدری عصبانی شدم. عرض کردم چرا به عرایض من توجه نمی‌فرمائید؟ فرمودند آخر به من چه؟ مربوط به خواهرم است.» [42]البته دوستان نزدیک شاه نیز به نوعی در این امور درگیر بودند، اما هیچکدام همچون اشرف جسارت ورود به فعالیتهای باندهای مافیایی را نداشتند: «امیر هوشنگ دولو... همه ساله در رکاب شاه به سنت موریتز می‌رفت و در آن جا، هم وظیفه خودش را انجام می‌داد و هم تریاک می‌کشید. قبل [از] مراجعت موکب شاهنشاه از سویس امسال یک تاجر ایرانی به نام «ق» که از دوستان دولوست، به علت کشف 25 گرم [تریاک] قاچاق در خانه او توسط پلیس سویس گرفتار و حبس شد و در آنجا مدعی شد که این تریاک را از دولو گرفته است که برای خسرو قشقائی در آلمان بفرستند. به این دلیل پلیس سویس خواست دولو را که در رکاب شاه بود، در زوریخ توقیف بکند. چون در رکاب شاه مصونیت سیاسی داشت جلوی این کار را به این علت گرفتیم و این امر در جرائد اروپا سروصدای بزرگی به راه انداخت.»[43]

ج : قاچاق آثار باستانی و میراث فرهنگی.

 اشرف در این زمینه نیز ید طولایی داشت. وی به اتفاق پسرش شهرام آزادانه به غارت منابع ملی می‌پرداختند. مشاور فرح دیبا در این زمینه می‌گوید: «در اوایل سال 1980 در زندان اوین، مهندس محسن فروغی که از متخصصین آثار عتیقه‌ ایرانی است برایم تعریف کرد که ده سال قبل روزی پرویز راجی، منشی مخصوص هویدا، به من تلفن زد و گفت که نخست‌وزیر مایل است در اسرع وقت با او ملاقات کند. طی این ملاقات رئیس دولت به او می‌گوید: «آقای فروغی، من یک بلیط هواپیما، برای رفت و برگشت به توکیو در اختیارتان می‌گذارم، در آنجا هم اطاقی در هتل برایتان رزرو کرده‌اند. ماموریت شما این است که: شهرام پسراشرف به طورغیرقانونی عتیقه‌هائی را ازکشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آینده می‌خواهد درحراجی، آنها را به فروش برساند... فروغی پس از بازگشت از توکیو، به هویدا اطلاع می‌دهد که ارزش مجموع این گنجینه، حدود شش میلیون فرانک است. هویدا می‌گوید که شهرام برای آن دوازده میلیون می‌خواهد. در این باره فروغی برایم توضیح داد که هویدا بنا به پیشنهاد محرمانه شهبانو، تصمیم گرفته بود تمام این مجموعه را بخرد و به ایران بازگرداند. ضمن آنکه به من گفت، مدت بیست سال، شهرام، همواره در قاچاق آثار عتیقه ایرانی دست داشته است.»[44]شاید چنین تلقی شود که اشرف از فعالیت فرزندش در غارت منابع ملی اطلاع نداشته و اصولاً نقشی در آن ایفا نمی‌کرده است، اما شعبان جعفری که خود نماد زشتی در تاریخ ایران به حساب می‌آید نیز از عملکرد اشرف تبری جسته است و در خاطرات خود به نقل از سفیر ایران در ژاپن می‌گوید: «از دست این شهرام فلان فلان شده» ... بنا کرد درد دل کردن، پیرمردی بودها! (سفیر ایران در ژاپن) پیرمردی بود با سبیلای سفید، خیلی‌ام جا سنگین بود. گفت: «این چند تا از عتیقه‌های کاخ مرمر آورده بود اینجا (ژاپن) بفروشه، من اومدم جلوگیری کردم و گفتم: «آقا این کارو اینجا نکن!» بعد این با من بد شد و رفت. حالا پریروز اشرف به من زنگ می‌زد که: مرتیکه فلان فلان شده، تو غلط می‌کنی فضولی می‌کنی! پاشو پست تو ترک کن برو!» منم گفتم: «گورپدرهر چی پسته...» [45]آقای عباس میلانی هم در این زمینه می‌نویسد: «شهرام، پسر ارشد شاهدخت اشرف، در آن روزها به عنوان دلال و کار چاق کن شهره‌ی شهر بود... بی‌پرواترین و لاابالی‌ترین عمل او فروش آثار ملی و عتیقه‌های مملکت بود... اعضای خاندان سلطنت شاه را متقاعد کرده بودند که برای گذران امور خود هم که شده باید در فعالیتهای اقتصادی مملکت شرکت کنند و حق دلالی بگیرند...» [46]ارتشبد حسن طوفانیان نیز در خاطرات خود به این موضوع می‌پردازد: «وقتی که مثلاً تو روزنامه‌ها می‌نوشتند تریاک و از این چیزها می‌نوشتند که این بوده می‌گفت، «بی‌خودی می‌گویند به خواهر من، این نسبت‌ها را بدون دلیل به این می‌گویند». ولی به طور اصولی اشرف اذعان داشت که پسرش شهرام دخالت در امورمالی مختلف می‌کند و کارهائی که می‌کرد خیلی بد بود، شهرام خیلی بد بود...» [47]متاسفانه پرداخت رشوه‌های کلان در خارج کشور موجب شد چنین فردی که شهرتی جاودانه در فساد داشت ضمن کسب نمایندگی ایران در مجامع بین‌المللی به کمیسیون حقوق بشر نیز راه یابد:

«در 1970 درست پیش از آنکه ساواک در پایمال کردن چنین حقوقی ضرب‌المثل شود، اشرف رئیس کمیسیون حقوق بشرشد.در اواسط دهه 70 اشرف ریاست هیئت نمایندگی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد را به عهده گرفت. درحالیکه به این گونه کارها در خارج از کشور اشتغال داشت، در داخل کشورمظهر تمام کارهای ناپسند خانواده پهلوی بود. یکی از گزارشهای سیا در 1976 اعلام داشت که والاحضرت «شهرتی افسانه‌ای در فساد مالی و به تور زدن مردان جوان دارد». [48]

د: غارت اموال مردم

اشرف حتی هزینه سنگین قماربازیهای خویش را نیز به بودجه عمومی تحمیل می‌کرد و از این طریق نیزبه چپاول اموال متعلق به مردم می‌پرداخت: «والاحضرت اشرف نفوذی کاملاً مغایر با شهبانو، بر برادرش داشت. او که املاکی در پاریس، سواحل جنوب فرانسه و نیویورک داشت، بخش عمده وقت خود را درخارج از کشور سپری می‌ساخت، علاوه بر این، علاقه وافرش به قمار بازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدا، او را به شدت پرخرج نموده بود. یک روز که به طور خصوصی با هویدا، نهار می‌خوردم، تلفن اطاق نهارخوری زنگ زد. اشرف بود که از جنوب فرانسه تلفن می‌کرد... فوراً متوجه شدم که قضیه پول است و دل به دریا زدم و پرسیدم: «یک باخت بزرگ در کازینو؟» رئیس دولت، از جای در رفت و گویی منفجر شده باشد گفت: «خانم، مبلغ زیادی از من طلب می‌کنند آنهم قبل از آنکه شب شود.»[49] هرچند ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود مدعی است در برابر فشار اشرف تسلیم نمی‌شده و پول قمارهای وی را در خارج کشور ارسال نمی‌داشته است [50]اما غارت اموال مردم توسط اشرف به تأسی از پدرش یعنی رضاخان صور مختلف داشته است. بهترین زمینهای تهران به زور از صاحبان آنها گرفته می‌شد و اشرف در آن مناطق به کار پرسود مرتفع‌سازی می‌پرداخت. قائم‌مقام حزب رستاخیز در این زمینه می‌نویسد: «در مورد اراضی طرشت هم که از شاهزادگان کسانی نظر خاصی نسبت به این اراضی داشتند، هویدا از نظر آنها پیروی کرد و خود مانع صدور اسناد مالکیت طرشت گردید... با تاکید توانم گفت که داستان زمین‌های طرشت، یکی از مؤثرترین عوامل نارضایی مردم تهران در پیش از شورش‌های منجر به 22 بهمن 57 بود.»[51] همچنین در فراز دیگری در مورد تصاحب اموال مردم توسط خلف رضاخان می‌افزاید: «پرونده دیگری که اعمال نفوذ برای جلوگیری از افراز به بالاترین درجه رسید ولی در کار دادگاه‌ها موثر نیفتاد با اینهمه باز هم ثبت کل که دستگاه اداری و تحت نظر وزیر دادگستری بود کار را به ناکامی کشاند، افراز اراضی حصارک کن بود... در اینجا هم باز هوس یکی از «والاحضرتها» مانع صدور سند مالکیت است هوس کرده بودند در آنجا شهرکی بسازند و طرح‌شان این بود که از مالکین بخواهند نصف میزان مالکیت خود را به والاحضرت تقدیم کنند.» [52]هرچند آقای موسوی به دلیل ملاحظه‌کاریهای فراوان نامی از اشرف نمی‌برد، اما سپهبد پالیزبان با صراحت بیشتری در مورد تصاحب اموال مردم توسط همزاد محمدرضا سخن می‌گوید: «خواجه نوری با اشرف پهلوی شریک بود و به کلیه مالکین اراضی شرق تهران‌پارس و حتی برخی صاحبان خانه‌ها ابلاغ نموده بودند که املاک شما در طرح مجتمع ساختمانی قرار گرفته است و قیمت ملک شما ارزیابی و پرداخت می‌شود که در فلان تاریخ باید تخلیه کنید و بروید. معلوم نبود مطابق چه قانونی به این اجحاف دست زده بودند. این اراضی از شرق تهران‌پارس شروع می‌شد منهای قریه جوادیه تا راس گردنه جاجرود هزارها هکتار را در برمی‌گرفت و با تغییر زاویه خیابان عریضی که ارباب رستم در فلکه چهارم احداث نموده بود منزل من که متری هشت تومان آنرا خریداری نموده بودم و چقدر سختیها و ناملایمات بعلت عدم امنیت متحمل شده بودم، باضافه اراضی قلعه و محل اصطبل من که در یک کیلومتری بود همه با یک چشم به همزدن بلعیده می‌شد. ما به یک مسافرت کوتاه رفته بودیم. نماینده آنان داخل منزل ما شده بودند در حالیکه صاحب منزل نیست. یکی از رعایا را گذاشته بودیم که از منزل حفاظت نماید. وی گفت با هم صحبت می‌کردند که این منزل هم برای دفتر کارمان خوب است و حوض بزرگی هم دارد در او شنا می‌کنیم. خوب ملاحظه فرمائید من یک سپهبد بودم طرز رفتار این بود وای بحال دیگران. البته قانون جنگل است» [53] شاید تصور شود علی‌رغم چنین خصوصیاتی که بحق باید اشرف را فرزند رضاخان دانست، وی در جامعه‌ای که مردان آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت خود را نداشتند، آن گونه که خود مدعی است گامی در جهت رفع مظلومیت از بانوان کشور برداشته باشد. هرچند پرداختن به این ادعا بی‌مورد خواهد بود، زیرا احتمال خدوم بودن فردی این چنین که ملت ایران را در خارج کشور بدنام و بی‌اعتبار می‌ساخته، اموال و دارایی‌های ملی و غیر ملی را به تاراج می‌برده و جوانان این مرز و بوم را به انواع مفاسد گرفتار می‌ساخته و ... بسیار ناچیز است، با این وجود برای مشخص شدن این واقعیت که بر اثر فعالیتهای اجتماعی اشرف چه جماعتی رشد می‌یافتند و سرنوشت جامعه ما به دست چه کسانی می‌افتاد شاید اظهارنظر محمدرضا پهلوی بیش از همه قابل استناد باشد: «در سرخس خانمی را که نسبتاً خوشگل هم بود و از مشهد آمده بود... به شاهنشاه معرفی کردند که ایشان نماینده سرخس در انجمن [استان] هستند. این هم شرکت مردم حتی در کارهای محلی خودشان است! اتفاقاً شاهنشاه توجه فرمودند و فرمودند که این مطلب را نمی‌فهمم که چطور ممکن است مردم سرخس این ج... خانم را انتخاب کرده، به مشهد فرستاده‌اند؟ عرض شد، خیر! حزب او را نامزد کرده و انتخاب شده است!» [54]

در واقع باید گفت فعالیتهای رضاخان و فرزندانش در ارتباط با زنان منجر به میدان یافتن این قبیل افراد شد که علی‌القاعده موجب تنزل جایگاه زنان در جامعه گردید در حالی که قبل از اقدامات ضدفرهنگی پهلوی اول، زنان ایرانی تشکلهای بسیار قدرتمند و تعیین کننده‌ای در جامعه داشتند که نقش آنان در جریان مشروطه غیرقابل کتمان است. ازجمله این تشکلها می‌توان ازانجمن مخدرات وطن، جمعیت نسوان وطنخواه، انجمن آزادی زنان، جمعیت پیک سعادت نسوان، مجمع انقلاب زنان و ... نام برد. گفتنی است افرادی چون اشرف به هیچکدام از این تشکلها قبل ازشکل گیری دیکتاتوری رضاخان اشاره‌ای ندارند. حدیث تبعات منفی حاکمیت پهلوی‌ها به عنوان جماعتی بیگانه با فرهنگ و حریص به جمع‌آوری مال بر جامعه ایران بسیار مفصل‌تر از آن است که در این نقد مختصر بتوان حق مطلب را ادا نمود. تاریخ این سرزمین گواه است که رضاخان و فرزندش برای حفظ منافع خود حتی تمامیت ارضی کشور را زیر پا لگد مال کردند؛ ارتفاعات آرارات به دستور انگلیسی‌ها توسط رضاخان به ترکیه بخشیده شد، منطقه نفتی خانقین به عراق واگذار شد و در زمان وی کلیه امور بحرین در اختیار انگلیسی‌‌ها قرار گرفت و در زمان محمدرضا رسماً بحرین از خاک وطن تجزیه شد. [55]

کتاب «من و برادرم» به رغم برخی انتقادات تند به دوران پهلوی دوم، از پهلوی اول به شدت حمایت می‌کند، که این امر خود حضور داشتن اشرف را در طیف سیاسی رشیدیان به خوبی روشن می‌سازد: «در دولت قوام، اشرف آدمی از خود داشت و او عبدالحسین هژیر بود. حسابدار حسابهای خارجی رضاشاه... اشرف در جذب هژیر ناگزیر بود که میس لمبتون وابسته فرهنگی و اطلاعاتی سفارت انگلیس را حذف یا تحمل کند... وقتی سال 1321 به پایان می‌رسد دیگر اشرف چنان قدرتمند شده بود که بتواند دولت قوام‌السلطنه را با کمک هژیر و نمایندگان مجلس سرنگون کند. طرفداران سیاست انگلیس بزودی اشرف را مفیدتر از شاه دیدند و دور او حلقه زدند... فعالیت‌های مربوط به زنان را زیر نظر گرفته و می‌کوشید خود را مظهر آزادی زنان ایران جا بزند. در این کار، رقیب او، فوزیه همسر شاه بود که به جهت عنوان خود، جلوتر از اشرف قرار می‌گرفت و محبوبیتی می‌یافت. ماشین توطئه اشرف که به کار افتاد، فوزیه اول برای دیدار برادر و مادر به مصر رفت ولی در آنجا اشرف کاری کرد که دیگر باز نگردد.» [56]اشرف از لحاظ قسی‌القلب بودن نیز به رضاخان شباهت بسیار داشت. علاوه بر بمب‌گذاریهایی که به دستور وی در خارج کشور علیه نیروهای مبارز صورت می‌گرفت [57] شاید مروری بر قتل فجیع کریم‌پور شیرازی- مدیر روزنامه «شورش»- چهره واقعی وی را مشخص سازد: «بالاخره شب ضیافت، شب مرگ... سپهبد بختیار، اردشیر زاهدی و اشرف پهلوی حضور داشتند. قرار بود شاه هم بیاید. ساعت 9 شب شاه همراه اسکورت وارد باغ شد. سرلشکر شعشعانی افسر نیروی هوایی که معاون بختیار بود درماشین را باز کرد... فقط خاندان پهلوی بودند... ساعت یک شب سرهنگ زیبایی متخصص شکنجه زنجیر در دست، گوشه باغ نمایان شد وسر زنجیر به گردن کریم‌پور شیرازی بود... یک گروهبان پالانی روی گرده او گذاشته و سوارش شد... کریم پور که متوجه حضور شاه و اشرف شد فریاد کشید: زنده باد مصدق... لحظاتی بعد هنوز زنجیر در دست سرهنگ زیبایی بود... کریم‌پور در آتش می‌سوخت و دور استخر می‌دوید».[58] آقای بهرام افراسیابی نیز در کتاب خود ضمن تشریح چگونگی آتش‌زدن مدیر روزنامه انتقادی «شورش» به دستور اشرف می‌نویسد: «کریم‌پور در بیمارستان تمام توان خود را جمع کرد و چند بار فریاد کشید: «والاحضرت اشرف مرا کشت... اما ایادی خائن- پزشک مخصوص شاه- با تمسخر گفت: دیوانه است! هذیان می‌گوید.» [59]این‌گونه فجیع، انسانی را به کام مرگ کشاندن نمونه‌ای از جنایات اشرف است و اوج کینه توزی مستقیم وی از منتقدان لسانی و قلمی را به نمایش می‌گذارد. بعدها این وظیفه را ساواک با سوزاندن، ناخن کشیدن، شوک الکتریکی و اعمال انواع اذیت و آزار جسمی قرون وسطایی بر مخالفان دیکتاتوری، به عهده گرفت و اشرف در لباس مدافع حقوق بشر و بانوان ظاهر شد! البته برای خواننده چندان دور از انتظار نیست که کتاب سرمایه‌گذاری شده توسط اشرف وی را قهرمان باز گرداندن آذربایجان به ایران قلمداد کند، در حالی که نقش احمد قوام در این زمینه قابل کتمان نیست. همچنین است قهرمان بازگردانیدن چین به جامعه بین‌المللی!؟کتاب «من و برادرم» اشتباهات فاحشی نیز دارد که بعضاً به دلیل در تنگنا قرار گرفتن تدوین کننده آن بوده است. اشرف با هدف بزرگنمایی ضعفهای قاجارمدعی می‌شود: «با وجود آن که از قرنها پیش وجود نفت در کشور کشف شده بود ایران دارای منابع مالی یا تخصص لازم نبود که بتواند از این منبع انرژی استفاده بکند.» (ص37) با توجه به این که استخراج نفت و به طور کلی دستیابی به درآمد نفتی در آستانه به روی کار آمدن پهلوی اول ممکن شد، چنین مهمی یعنی تخصیص منابع مالی برای کسب استقلال منابع نفتی در این دوران هرگز صورت نپذیرفت. مگر جز این است که در سال 1312 رضاخان قرارداد دارسی را به عنوان قراردادی خفت‌آور که در دوران قاجار به امضا رسیده بود، با شرایط خفت‌آورتری برای ملت ایران تجدید کرد. [60]

اشرف در این کتاب همچنین مدعی است: «نیروهای ایران تحت فرماندهی شخص شاه از سه جبهه به آذربایجان حمله کردند» (ص171) در حالی که مسئله حضور نیروهای روس در آذربایجان از طریق مذاکره و توافقات احمد قوام با مسکو حل شد و قبل از ورود نیروهای ایران به این منطقه تمامی نیروهای مورد حمایت مسکو به آن کشور برگشته بودند و اصولاً هیچ‌گونه حمله‌ای به معنای واقعی در کار نبود.در این زمینه باید افزود که پهلوی‌ها هیچکدام کارنامه قابل دفاعی در زمینه دفاع از تمامیت ارضی و کیان کشور در برابر بیگانه ندارند. رضاخان قبل از رسیدن نیروهای روس به حوالی قزوین در جریان حمله متفقین به ایران، سه بار اقدام به فرار از تهران کرد. [61]

بطور کلی می‌توان گفت امتیازدهی به بیگانگان و عدم مقاومت در برابر اراده آنها از جمله ویژگیهای مشترک پهلوی اول و دوم بود. ادعای حمله نیروهای انقلاب به سفارتخانه‌های خارجی و به آتش کشیدن آنها نیز کاملاً خلاف واقع است و صرفاً نیروی ساواک و جناح پیشرو حزب رستاخیز برخی مراکز عمومی را به آتش کشیدند. همچنین ادعای اینکه هایزر برای بی‌طرف ساختن ارتش در قبال تحولات سیاسی به ایران سفر کرده بود یا در کنفرانس گوادلوپ «تصمیم گرفته شده بود که شاه پس از این تعطیلات دیگر به ایران باز نگردد» کاملاً خلاف واقع است. هایزر تمام تلاش خود را برای حفظ انسجام ارتش و مقاومت در برابر انقلاب سراسری ملت ایران به کار برد. همچنین برنامه وی برای سرکوب گسترده قیام مردم تا آخرین ساعات حیات حکومت پهلوی هرگز رها نشد. در گوادلوپ نیز با وجود اعلام نظر برخی کشورهای اروپایی مبنی بر اینکه تحمیل مجدد شاه بر ملت ایران بسیار دشوار خواهد بود آمریکا در این اجلاس بر ادامه حمایت از رژیم پهلوی پای فشرد. از این دست خلاف واقع‌گوئیها به منظور تبرئه پهلوی‌ها فراوان می‌توان در این کتاب سراغ گرفت که علت سقوط محمدرضا را روی گردانیدن حامیان خارجی از وی جلوه می‌دهد.

در آخرین فراز از این نقد باید گفت منصفانه‌ترین بخش از این کتاب بخش پایانی آن است. از آنجا که عملکرد اشرف بیشتر در جمع وابستگان به انگلیس مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، وی انتقاداتی از سیاست خارجی آمریکا و عملکرد جناح آمریکایی مسلط بر کشور می‌کند که جای تأمل دارد: «کارتر به غلط می‌پنداشت که مشکلات ایران ناشی از حکومت استبدادی و نیز نتیجه نارسائی رفورمهائی است که با توجه به محکهای غربی، هنوز به اندازه کافی تعمیم نیافته است.» (ص341) اشرف ضمن پذیرش استبداد محمدرضا، به شدت از عملکرد وی و جناح آمریکایی انتقاد می‌کند: «مسئله دستگاههای دولتی- بی‌آنکه برنامه حساب شده دراز مدتی داشته باشند و یا آنکه بین فعالیتهایشان هماهنگی کافی وجود داشته باشد- این بود که چگونه پول باد آورده را خرج کنند تا باز محلی برای هزینه بیشتر پیدا کنند. بنادر ما ظرفیت پاسخگوئی به کشتیهای زیادی را که پی‌درپی با کالاهای خود از راه می‌رسیدند نداشتند، این کشتیها هفته‌ها و گاه ماهها می‌بایستی برای تخلیه در بنادر در نوبت بمانند. تاخیر تخلیه کشتیها برای ایران هزینه گزافی در بر داشت، چنانکه در سال 1355 دولت مجبور شد نزدیک 400 میلیون دلار هزینه دموراژ [62] بپردازد. در عین داشتن این ثروت بی‌سابقه، ما نه فقط با تنگناهای گوناگون، بلکه گاهی با کمبودهای بسیاراساسی‌تر روبرو بودیم. کمبودظرفیت بنادر منجر به کمبودهائی در زمینه کالاهای غذایی و مصرفی  شد. ظرفیت نیروگاههای برق ما با آنکه بسیار زیاد شده بود نمی‌توانست جوابگوی نیازهای تازه مملکت باشد و در نتیجه بسیاری از کارخانجات با کمبود نیرو و خاموشیهای متناوب روبرو شدند.»‌ (ص323) هرچند این اعترافات بیانگر بخشی از واقعیتهای حاکم بر جامعه ما در سال 1355 است، زیرا در همین زمان دبیرستانها در تهران به عنوان پایتخت سه شیفته و بعضاً چهار شیفته شده بود و پرداخت دموراژ تأخیر کشتیها به یک میلیارد دلار رسید که نشان از نابودی کشاورزی کشور داشت. جالب اینکه با وجود اعتراف به این واقعیت که ساعتهای متناوب در طول روز برق نبود و حتی پایتخت کشور در خاموشی فرو می‌رفت اشرف در فراز دیگری همان شعارهای بی‌محتوا را در مورد رسیدن به عصر تکنولوژی مطرح می‌سازد: «ما نیز مانند پدرم معتقد بودیم که هر چه ایران بیشتر دگرگون گردد و قدم به عصر تکنولوژی بگذارد، مردم نیز بیشتر از قید و بندهای خرافات مذهبی... رهایی خواهند یافت.» (ص336) البته عصر تکنولوژی که پهلوی اول وعده‌اش را داد و سپس پسرش در اوج برخورداری از درآمد نفتی که در تاریخ ایران سراغ نمی‌توان گرفت، شعار آن را سر می‌داد قرار بود با خاموشیهای هشت ساعته تحقق یابد! هرچند این گونه تناقض‌گوییها در سراسر این کتاب به وفور یافت می‌شود و خواننده کتاب نیز از یک اثر تبلیغی برای تبرئه پهلوی‌ها بیش از این انتظار ندارد، با این وجود کتاب «من وبرادرم» برخی زوایای اختلافات بین دو جناح انگلیسی و آمریکایی را برای محققان و تاریخ‌پژوهان روشن می‌سازد که می‌تواند در نوع خود جالب باشد.

پی نوشت ها :

[1] پهلوی، اشرف، "من و برادرم"، خاطرات اشرف پهلوی، به اهتمام محمود طلوعی، انتشارات نشرعلم، تهران ، سال 1375.

[2] آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص232.

[3] ایران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار، نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص172.

[4] همان، ص179.

[5] این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص27.

[6] همان، ص40.

[7] از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 72، ص324.

[8] خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، ص50.

[9] این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص306.

[10] گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، چاپ اول، تهران، ص285.

[11] از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، چاپ دوم، صص5-94.

[12] ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص101.

[13] همان، ص215.

[14] همان، صص7-276.

[15] همان، ص285.

[16] این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168.

[17] ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص364.

[18] همان، صص369-368.

[19] همان، ص372.

[20] گذر عمر، خاطرات سیاسی باقرپیرنیا، انتشارات کویر، سال 82، ص182.

[21] خاطرات دکتر محمدعلی مجتهدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، حبیب لاجوردی، نشر کتاب نادر، ص190.

[22] خاطرات و تالمات دکتر مصدق، صص2-351.

[23] خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، پاکا پرینت لندن، چاپ لندن، 1370، ص304.

[24] همان، ص417.

[25] گذر عمر، خاطرات باقرپیرنیا، انتشارات کویر، 1382، ص141.

[26] خاطرات جعفر شریف‌امامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، سال 80 ، ص88.

[27] همان، ص90-89.

[28] خاطرات جعفر شریف‌امامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، سال80، ص87.

[29] گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، سال 82، ص285.

[30] همان‌، ص358.

[31] همان، صص60-359.

[32] یاد مانده‌ها از برباد رفته‌ها، خاطرات دکتر محمدحسین موسوی، انتشارات مهر در کلن آلمان، سال 82، ص283.

[33] این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص7-276.

[34] خاطرات بزرگ علوی، بکوشش حمید احمدی، انتشارات دنیای کتاب، سال 77، ص74.

[35] خاطرات منصور رفیع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال 76، صص9-218.

[36] محافظ شاه، خاطرات علی شهبازی، انتشارات اهل‌قلم، چاپ 1377، ص85.

[37] زاهدی می‌گفت شاهدخت اشرف می‌خواست یکی از معشوقان خود را به جلسات سازمان ملل ببرد... این معشوق گفته بود برای چنین سفری سیصد هزار دلار می‌طلبد به رغم مخالفت شدید زاهدی با پرداخت این مبلغ، هیئت دولت به گفته زاهدی، با پرداخت آن موافقت کرد. نسخه‌ای از یکی از مصوبات هیئت دولت در زمان مورد اشاره‌ی زاهدی را یافتم که در آن دولت از قضا پرداخت سیصد هزار دلار را به شاهدخت اشرف تصویب کرده بود، از محتوای سند معلوم نیست که این مبلغ به چه خرجی رسیده بود.» به نقل از کتاب معمای هویدا، عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، 1380، ص325.

[38] خاطرات دکتر جواد صدر، به کوشش مرتضی رسولی‌پور، ص203.

[39] یادداشتهای امیراسدالله علم، انتشارات مازیار و معین، سال 80، چاپ دوم، جلد دوم، ص133.

[40]  همان،ص123.

[41] آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات البرز، چاپ چهارم، سال 69، ص241.

[42] یادداشتهای امیراسدالله علم، انتشارات مازیار و معین، سال 80، جلد اول چاپ دوم سال 80، ص211.

[43] همان، ص209.

[44] از کاخ شاه تا زندان اوین، خاطرات احسان نراقی، ترجمه سعید آذر، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 72، صص8-127.

[45] خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، نشر آبی، سال 81، ص325.

[46] معمای هویدا، عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، سال1380، ص347.

[47] خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات زیبا، سال 1381، ص125.

 [48]آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، سال 69، ص239.

[49] از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 72، ص117.

[50] خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ص102.

[51] یادمانده‌ها از برباد رفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی، انتشارات مهر در کلن آلمان، سال 82، صص5-174.

[52] همان، ص175.

[53] خاطرات سپهبد پالیزبان، لس‌آنجلس (Narangestan publishers )، اول دسامبر 2003، ص470.

[54] یادداشتهای امیراسدالله علم، انتشارات مازیار و معین، جلد سوم، چاپ دوم، سال 80، ص59.

[55] این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص277.

[56] همان، ص319.

[57] ر.ک. به خاطرات منصور رفیع‌زاده نماینده ساواک در آمریکا.

[58] روزنامه شرق، مورخ 20 فروردین 85 به نقل از مجله امید ایران.

[59] مصدق و تاریخ، نوشته بهرام افراسیابی، انتشارات نیلوفر، ص358.

[60] خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات علمی، سال 1371، ص234.

[61] ر.ک به تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، به کوشش ع. باقی، ص76 و خاطرات شریف امامی، صص53-52 .

[62] واژه دموراژ (Demurrage) یا حق توقف به بازه زمانی اشاره دارد که کانتینر مازاد بر زمان تعیین شده در قرارداد  (Laytime) در اختیار صاحب بار قرار دارد. صاحب بار موظف است برای این زمان به شرکت حمل و نقل جریمه پرداخت نماید.


دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران