بحرین چگونه از ایران جدا شد؟
درسهایی برای امروز و فردا
پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقه محمدرضاشاه در اواخر سال 1348 به «تاختزدن» حاکمیت ایران بر مجمعالجزایر بحرین با اعاده حاکمیت ایران بر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک، بحرین «جزء لاینفک ایران» قلمداد میشد. دولت ایران در آبان 1336 طی لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. در همین راستا در اوایل دهه 1340، «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخته بودند که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی ـ امنیتی» لازم (ازجمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، توریست و بازرگان به بحرین ازیکسو و تقویت نیروی دریایی ازسوی دیگر)، در یک روز معین شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیئت ایرانی به عمل خواهد آمد، در عمل بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی در آورند.(1)
این نقشه را اسداله علم هم در زمان نخستوزیریاش (یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیرماه 1341 و پیش از روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342) در نظر داشته و حتی به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزایر را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید.»(2)
توسل به تحرکات نظامی برای تثبیت حق حاکمیت ازسوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست، برای نمونه در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت 1349 باوجود دعاوی عراق به «شطالعرب» با پشتیبانی جتهای جنگنده نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و برد. در مقابل وقتی صدام حسین به کویت حمله کرد با واکنش امریکا روبهرو شد و دوباره بازنده شد. در سطح بینالمللی، هم دولت آرژانتین در اردیبهشت 1361 (مه 1982) با دعوی حاکمیت بر مجمعالجزایر فالکلندز(Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزایر را با پیادهنظام خود تصرف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری ماگارت تاچر با لشکرک
شی و نیز غرقکردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابله مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزایر بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد.
سوابق حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت تاریخی آن در اروندرود کاملاً مشابه، بلکه از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین (به خلاف اروندرود) قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود درمقابل عراق با یک تحرک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرکی میزد و حتی در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابله نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هر چند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتی عراق) هم در برابر این اقدام نظامی برای اعاده حاکمیت ایران بر بحرین، دور از ذهن نیست؛ چنانکه هنگامی که سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مراد میرزا حسامالسلطنه فتح کرد، دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس نیروی دریایی به مانور پرداخت و به دولت ایران اولتیماتوم داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسئله بحرین در دوره محمدرضاشاه که انگلستان بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاه قاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری روی زمین بود، قابل قیاس نیست، یعنی با عنایت به تصمیم سال 1968 دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتیکه ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس درآستانه عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحده عربی» متوسل به لشکرکشی نمیشد. امریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام هم و غم آن جلوگیری از نفوذ شوروی بود، از اینرو به احتمال قوی، همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامه آن پایگاه در بحرین هم با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به مانور نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود، از اینرو اگر نیروی دریایی دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و امریکا از جهت جو بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران امکان پا در میانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و درنتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایهاش بر «استثمارزدایی»ست وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت در آن برهه خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرف عملی بحرین (مانند تصرف جزیره ابوموسی) و اعمال حاکمیت بر اروندرود، شاید حرکتی بود که به «ریسک» میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسدالله علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی، اردشیر زاهدی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیت توسل به نیروی نظامی برای حل مشکلات بینالمللی و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حل و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند، درحالیکه در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنانکه:
نخست، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکره دور میز را رعایت نمیکرد، برای نمونه مصادر امور چند روز پیش از رفراندم 6 بهمن 1341 در مسئله «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (ازجمله آیتالله طالقانی) و عدهای از دانشجویان را بازداشت کردند.
دوم، رژیم پهلوی در سطح منطقهای هم نهتنها برای تصرف جزیره ابوموسی از تحرکات نظامی خودداری نکردند، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظفار به خواهش سلطان عمان به آن کشور لشکرکشی کردند، درحالیکه اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیه بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشکر بفرستد؟!
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود، زیرا دولت ایران در شهریور 1301، قیمت تمبر برای مرسولات پستی به بحرین را «مانند سایر نقاط ایران» معین کرد و در اسفند همان سال عدهای از اشخاص سرشناس بحرین از وزارت پست و تلگراف ایران طی نامهای تقاضا کردند که دفتر پستی بحرین را نیز بهعنوان یک جزیره ایرانی رأساً اداره کند. در همین سال مردم بحرین برای پیوستن به ایران «حزب نجات بحرین» را برای «استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی» به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی (از روحانیون شیعه بحرین) تشکیل دادند و شرط عضویت در حزب را از حفظ داشتن دست کم دو اصل از اصول قانوناساسی ایران دانستند. همزمان با این تحرکات، کمیسیون مشترکی (متشکل از نمایندگان وزارتخارجه و وزارت فواید عامه) در 29 اسفند 1301(19 مارس 1922م) برای اعاده عملی حاکمیت ایران در بحرین تشکیل شد و سرانجام در 1303 ش (1924) در مطبوعات کشور و نیز در صحن مجلس شورای ملی، پیشنهاد شد که برای نمایندگان مردم بحرین در مجلس شورای ملی فکری اساسی شود.(3)
زمانی که دولت انگلستان (بهعنوان دولتی که بحرین را تحتالحمایه داشت)، در 1306 ش (1927) قراردادی با عربستانسعودی درباره بحرین (و قطر و امارات متصالحه) امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن بهعنوان «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» به جامعه ملل شکایت کرد. وزارت امورخارجه ایران، همچنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر 1306 (22 نوامبر 1927) یادآور شد که:
«مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و … [ماده 6 معاهده] تا درجهای که مربوط به بحرین است، برخلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهای که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. با این وجود دولت ایران به این قسمت از معاهده یادشده جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلستان به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند.»(4)
مهدی قلیخانی مخبرالسلطنه هدایت در مقام نخستوزیر، طی شکواییهای که در 2 آذر 1306 (23 نوامبر 1927) به دبیرخانه جامعه ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراضنامهای را که دولت ایران به انگلستان داده بود به جامعه ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحه 605 «روزنامه جامعه ملل» مورخ ماه مه 1928 به چاپ رسید و چون وزارتخارجه دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین انکار کرد، وزارتامورخارجه ایران مجدد در 11 مرداد 1307 (2 اوت 1928) خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچوقت دولت مستقلی به نام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نکرده است و از این رو قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمیتواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود. پس از آن، وزارتخارجه در 1309 در زمان وزارت محمدعلی ذکاءالملک فروغی و در 1313 در زمان وزارت باقر کاظمی مرتب دعوی حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکتهای نفت امریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت امریکا نیز اعتراض کرد، اما به علت ضعف جامعه ملل و سپس شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320 راه به جایی نبرد.
در فاصله چهل و پنجساله 1301 تا 1346 ایران نهتنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحه مورخ آبان 1336، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست. البته دولت انگلستان به لایحه 1336، اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند، اما دولت و ملت ایران همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع میگرفت و در همه مجامع بینالمللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد.(5)
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزء لاینفک ایران سالها ادامه یافت تا آنکه انگلیسیها به ذهن شاه القا کردند که چون بحرین کشور فقیری است و درآمد کافی ندارد ایران به آسانی میتواند دست از حاکمیت خود بر آن جزایر بردارد!
سردنیس رایت(Sir Dennis Wright) سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شماره 592 مورخ دوم آوریل 1968 خود به دولت متبوعش تصریح کرده است که شاه تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظه افکارعمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصله چند روز در گزارش دیگری (به شماره 611 مورخ هفتم آوریل 1968) مینویسد که شاه را در باب جزایر ایرانی خلیجفارس ملاقات کرده و شاه را از پیوستن به اتحادیه امارات متصالحه (امارات متحده عربی بعدی که سه سال بعد در 1971 تشکیل شد) ناخشنود یافته است.(6)
با وجود آن سوابق، محمدرضاشاه زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامه گاردین چاپ لندن درشهریور 1345 (اوت 1966) آنچه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد»! در ادامه همین مواضع، شاه در سفری به هند در دی 1347 (ژانویه 1969) در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحقشدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شده و کشوری مستقل شوند. این «همهپرسی» در عمل یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و امریکا بود، از اینرو مفاد آن به دبیرکل سازمان ملل متحد اعلام شد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیئت دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس(William Luce) نماینده سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین فراهم شد.
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه دایر به دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی اهالی ایران یا بحرین و حتی بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتی وزارت امورخارجه انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقاله «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی» به آنها اشاره کردهایم.(7) نتیجه این به اصطلاح همهپرسی از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحتالحمایه خود داشت، معلوم بود. سرانجام همهپرسی مناسبی! بدون مشارکت عمومی انجام شد و برگزارکنندگان همهپرسی بییال و دُم و اِشکم (یعنی نظرخواهی مأموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین) چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلالاند. شورای امنیت سازمان ملل متحد هم طی قطعنامه شماره 278 مورخ 21 اردیبهشت 1349 (11 مه 1370م) تصویب استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را تصویب کرد و از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین! تقدیر و تشکر کرد. برای احراز قانونی نبودن این تصمیم کافیست که به چگونگی تعامل قوه مجریه با قوه مقننه در چنین مسئله ملی مهمی اشاره شود. دولت ایران، پذیرش قطعنامه شورای امنیت دایر به استقلال بحرین را به مجلسین شورا و سنا گزارش کرد. مجلسین شورا و سنا در 9 فروردین 1349 خبر انتزاع بحرین را بهعنوان یک امر اجرایی که قوه مقننه با آن کاری ندارد استماع کردند. واقعاً غریب است که از بین احزاب سیاسی و نمایندگان مستقل، تنها فراکسیون نمایندگان حزب پانایرانیست به این تصمیم دولت اعتراض کردند و دولت امیرعباس هویدا را از این باب، استیضاح نمودند. مجلس هم بهناچار موضوع تصمیم را به رأی گذاشت. نمایندگان مجلسین که اکثریت قریب به اتفاق آنها نماینده طبیعی و حقیقی مردم نبودند و مثل کارگزاران و کارمندان دولت به این سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بیقید و شرط از اراده شاه وقت، انتزاع بحرین را از خاک کشور، در جلسه فوقالعاده مجلس در روز 24 اردیبهشت 1349 (با 199 رأی موافق و 4 رأی مخالف) تصویب کردند. مضحک آن است که ملت ایران از طریق نهادهای بزرگ کشوری (همچون نیروهای مسلح، احزاب سیاسی، دیوانعالی کشور، مرجعیت و روحانیت شیعه و حتی مطبوعات سراسری) هیچ حرکت قابلملاحظهای در مقابل این «وطنفروشی» از خود نشان نداد و با عدم تحرک سراسری و ملی، رژیم شاهنشاهی چند معترض منفرد بیپشتیبان (چون داریوش فروهر) را نیز بدون محاکمه به زندان انداخت.
محمدرضاه شاه البته در این ادعا که بحرین کشور فقیری است و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفه مملکت نیست، صادق نبود، اما انگیزه و غرض عمدهای که شاه و نیز دولت امریکا در سر میپختند این بود که با صرفنظرکردن ایران از بحرین، ایران در دولتهای عرب میانهرو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانه دشمنی با ایران را از دولتهای عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آنها سلب خواهد کرد. شوربختانه این آرزوی خام، در عالم خارج اتفاق نیفتاد. امریکا امیدوار بود که پس از عقبنشینی داوطلبانه دولت بریتانیا از شرق سوئز ایران را ستون نظامی خود در خلیجفارس و عربستانسعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و بدینوسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی اگرچه توانست امنیت خلیجفارس و تنگه هرمز را حفظ کرده و شورشیان ظفار در سلطاننشین عمان را نیز سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپگرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به امریکا میشد، راضی نبودند و به همین دلیل هم تمامی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب 1357 با هم متحد شدند و درنتیجه رهبران انقلاب مکرر اعلام کردند که دولت انقلابی ایران نمیخواهد به نمایندگی امریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
ازسوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در 1357 با هیجان فوقالعاده زیر لوای اسلام و تشیع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی در کشورهای حاشیه خلیجفارس ازجمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنیصدر، شیوخ عرب جنوب خلیجفارس را «دستنشانده» استعمار خواند و سخنگویان انقلاب سرخوش از نشوه پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سراسر جهان اسلام امیدوار بودند. در عین حال، وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق) موجب دغدغه حکام سنی مذهب آنها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده میشدند که با حمله عراق به ایران و شروع جنگ هشتساله، وضع دگرگون شد.
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان، یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز میکنیم، آیا سکوت غریب ملت در برابر این تصمیم قابل توجیه است؟ آیا این تصمیم در مطبوعات، در قوهقضاییه و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یکپارچگی سرزمینی کشور و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام شاعر و نویسنده در این باب موضع گرفته است؟
هنگامی که قرارداد 1919 وثوقالدوله منعقد شد عشقی گفت: ای وثوقالدوله! ایران ملک بابایت نبود/ مزد… نبود… تا که بفروشی و… حالا آیا بحرین، ملک پدری محمدرضا شاه بود که اینگونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتی در مورد جزایر ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ اینها همه نشان میدهد که رژیم شاهنشاهی تمام زورگوییاش برای شهروندان ایرانی بیدفاعش در داخل بود که با زور تمام به ایشان فشار میآورد که باید عضو حزب رستاخیر باشند وگرنه گذرنامهشان را بگیرند و از ایران بروند. اما همین رژیم پهلوی پهلوان در مذاکره با امریکا و انگلیس از خود استقلالی نشان نمیداد. همچنان که در بهمن 1357 هم سفیران امریکا و انگلیس و سپس ژنرال هایزر امریکایی که بدون اطلاع شاه برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بودند بیشترین تأثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجه اخلاقی
1ـ آیا تنها خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوبشدن در جنگی نابرابر اجباراً به روسها داد مستحق دشنام ابدی است؟ آیا محمدرضا شاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینه امیرعباس هویدا، وزارتخارجه ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوه مقننه با آن همه سناتور و نماینده مجلس و دیگر نهادهای کشوری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
2ـ اگر به فرض، رژیم سابق ایران تصمیمی درست میگرفت و در همان تاریخ، بهجای «طرح نظامی ـ امنیتی تصرف بحرین» در یک مقطع کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشتپردهای» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی میکرد و سپس بر برگزاری بک همهپرسی جدی با مشارکت همه باشندگان بحرین پای میفشرد، بخت بیشتری برای ایرانی ماندن این بخش از سرزمین پدری یا دستکم سرفرازی واقعی در برابر جهانیان نداشتیم؟
3ـ آیا ما امروز که سروصداهای تجزیهطلبی مجدد از بیرون کشور هدایت میشود، هیچ عبرتی از گذشته میگیریم؟ آیا بیتفاوتی فرهنگمندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسئله مهم ملی پذیرفتنی است؟ آیا مراجع مذهبی و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یکپارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و اینگونه توطئههای ضد ایرانی را با موضعگیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
4ـ اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرکات حقطلبانه ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همهپرسی تمامعیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اینکه هست نبود؟ و به فرض که اختلافهای ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام میماند، آیا چنان اختلافی بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک نمیبود؟
5ـ اکنون دولت بحرین، دولت مستقلی است و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را همچون دیگر پارههای جداشده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان باوجود غبن فاحش در مذاکرات سیاسی گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران براساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است. ایران و بحرین و همه همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور امریکا در منطقه طمع امریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان امریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا امریکا همهروزه مبالغ کلان از بودجه خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربه تاریخی هم نشان میدهد که دولت امریکا پس از کودتای 28 مرداد 1332 که بیشترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس بود، هیچیک برای برقراری مردمسالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشته خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقهای دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم، بلکه صادقانه اختلافهای خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید عضو شورای امنیت خلیجفارس شود.
ایالاتمتحده امریکا دویست و سیسال پیش، مستعمره انگلیس بود. امریکاییها با انگلیس جنگیدند و به زور، از انگلیس مستقل شدند، اما امروز این دو کشور متحد طبیعی یکدیگرند و باوجود همه اختلاف منابع و رقابتهای تجاری و سیاسی، در صحنه بینالمللی از هم پشتیبانی میکنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخشهای جداشده از پیکر ایران قدیماند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، اقتدار همسایگان ایران است.
پینوشتها:
1ـ سعید وزیری، منوچهر. جستوجو در گذشته، ص 495ـ492.
2ـ علم، اسدالله. یادداشتها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، 1383، ص 292ـ291 و صفری، محمدعلی. قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، ص 279.
3ـ منشور گرگانی، م.ع. نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیجفارس و جزایر بحرین، تهران، چاپخانه مظاهری، 1325، ص 108ـ101.
4ـ همان، ص 1300ـ129، رمضانی، روحالله. خلیجفارس، ویرجینیا، 1972، ص 248. هم او «حل اختلاف بحرین» مجله حقوق بینالملل هند، IJIL، سال 1972، ص 1.
5ـ دانشنامه ایرانیکا، ج 3، ص 509.
6ـ قاسمی، رضا. «به انگیزه درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش 40، ص 29.
7ـ امین، سیدحسن. «سرگذشت سرشت و سرنوشت همهپرسی»، ماهنامه حافظ، ش 17 (مرداد 1384)، ص 68ـ58، در ص 65.
نظرات