رضاشاه کبیر!؛ ثروتاندوزی بیمارگونه؛ غصب اموال و داراییهای مردم
از ویژگیها و صفات رذیله رضاشاه، مالاندوزی و غصب اموال، املاک و داراییهای مردم کشور، از اقشار مختلف بود. این مهم در اکثری از منابع دستاول آن روزگار و نیز در خاطرات بسیاری از رجال و آگاهان به امور انعکاس یافته است. بهویژه بهدنبال عزل رضاشاه از سلطنت (توسط متفقین) شماری از کسانی که اموال و داراییهایشان بهنفع او غصب و ضبط شده بود، فرصت پیدا کردند زوایایی از فجایع مذکور را بیان کنند.
بدین ترتیب، از جمله خصایل شاخص فردی که ادعا میشده است، پدر ایران نوین بوده و تمام عمر خود را مصروف خدمترسانی به خلق و کشور کرده است و او را حتی رضاشاه کبیر! نام دادند، ثروتاندوزیهای بیمارگونه و غصب اموال و داراییهای ملت ایران بود. چنین بود که وقتی عزل شد دهها (و بلکه چندصد) میلیون تومان ارزش داراییهای نامشروع نقدی او در بانکهای داخلی و خارجی و اموال و داراییهای غیرنقدی او در اقصی نقاط کشور میشد. تأسفبارتر اینکه، بهمحض حمله و ورود نیروهای متجاوز روسیه شوروی به قلمروهای شمالی ایران، رضاشاه کبیر!، عمده و بلکه تنها نگرانیاش، در خطر قرار گرفتن داراییها و اموال و املاک فراوانش در مازنداران و دیگر مناطق شمالی بود! و این معنی را بهعیان با محمدعلی فروغی در میان نهاده بود.
بررسی مبسوط و دقیق سیاستهای غصب اموال و ثروتاندوزیهای حقیرانه رضاشاه و تبعات بس زیانبار آن، فرصت دیگری میطلبد؛ در مطلب پیشرو، در اینباره به ذکر گوشههایی از خاطرات ویپرت بلوشر (سفیر وقت آلمان در تهران) و قهرمان میزرا سالور (عینالسلطنه)، که روزنامه خاطرات او اثری است کمنظیر در مطالعه و فهم بسیاری از مسائل کشور در فاصله بین سلطنت ناصرالدین شاه تا سالهای میانی دهه 1320 ش، بسنده میشود. ویپرت بلوشر سفیر وقت آلمان در تهران درباره سیاست گستاخانه و اسفبار رضاشاه در غصب اموال و داراییهای مردم کشور چنین نوشته است:
در همان زمان که مردم زیر بار مالیات و دستمزد اندک می نالیدند، مرتب بر ثروت [رضا] شاه افزوده میشد. درست همچون یکی از فرمانروایان قرون وسطی شاه میکوشید بر قدرت شخصی خود بیفزاید. املاک گرانبها یکی پس از دیگری به ملکیت شاه در میآمد و وی هر دم در کارخانه جدید دیگری خود را سهیم میکرد. وی که با هیچ و صفر کار خود را شروع کرده بود حال مالک ثروتی بود که بر یکصد میلیون تومان تخمین زده میشد. اما وی ظاهراً بر این عقیده بود که چنین امری کاملاً درست و برح است. یک بار در حضور یکی از آشنایان من گفته بود: یکی از کارمندان من از کار اخراج شد به علت آنکه اختلاس کرده بود. من هم چیزهای بسیاری عایدم میشود، منتهی این دو با هم فرق دارند. با اصلاحاتی [!] که من در مملکت کردهام، کشور به رونق بی سابقهای [!] رسیده است. پس بدیهی است که من هم در آن شریک باشم.
بلوشر تصریح می کند که رضاشاه جهت سهیم شدن در مالکیت کارخانجات، واحدهای تولیدی، اراضی کشاورزی و مستغلات عمدتاً به طرق غیرمستقیم و گاه با تهدید و اجبار ارزش واقعی ملک و دارایی مورد معامله را بسیار کاهش میداد و پس از خرید آن به سرعت قیمت آن را افزایش میداد. بلوشر درباره رذایل رضاشاه در راستای کسب ثروت و مکنت گستاخانه و شرمآور میافزاید: «کار دخالتهای خودسرانه [رضا] شاه در امور اقتصادی در این ایام بالا گرفته و به اشکال عجیب و مضحکی درآمده بود. شاه با سرمایه خود رستورانی در شمیران باز کرده بود و بهحساب خود آنجا را اداره میکرد. بلافاصله بقیه رستورانهای شمیران بسته شدند و از کسب ممنوع گردیدند. همینکه ساختمان راه آهن تا آنجا پیشرفت کرد که در جنوب کشور بین صالحآباد و خلیج فارس میتوانست فعالیت کند، در این قطعه دیگر عبور و مرور کامیونها ممنوع شد».
(ویپرت بلوشر، خاطرات بلوشر، صص 220- 221 و 272)
بنابر نوشته قهرمان میرزا سالور؛ در بسیاری از موارد املاک و مستغلات را بالاجبار و با قیمتهای بسیار نازل بهنام رضاشاه سند میزدند. در مواردی بیشتر هم بدون اینکه صاحبان املاک در جریان امر قرار بگیرند با تنظیم وکالتنامههای جعلی املاک را بهشاه منتقل میکردند. سالور در این باره نوشته است: «این آدم [رضاشاه] یا ملکها را به ثمن بخس، بهزور، جبر قباله گرفت یا آنچه نگرفت مثل مال ما به مالکش نداد [یعنی وکالتنامه جعلی تنظیم کرد]».
وقتی رضاشاه عزل شد، سالور مذکور در خاطراتش نوشت:
در ظرف بیست سال این همه حق ناحق، زدن، بستن، کشتن این بود نتیجهاش: کمسیونی تشکیل شده به داراییهای او رسیدگی شود. صاحبان املاک مغصوبه تمامی بهطهران آمده تظلم میکنند. پول نقد هشتاد و شش میلیون در بانکهای ملی و کشاورزی و غیره داشته. در خارجه مشغول تحقیقات هستند... بیست سال خواب طولانی ایران دید به دسیسه، تقلب سر تخت نشست، آنوقت بهجای پاس این موهبت بهجان مردم افتاد و از هیچ ظلمی، ستمی، مالمردمخوری، آدمکشی فروگذار نکرد. آخر هم آنحال خودش و بچههایش، این روزگار مملکت و مردم بینوای بیچاره. او بهایلات و عشایر ما ستم کرد. جانشان را گرفت، مالشان را برد، ناموسشان از دست رفت... ریاست قوا از سلطنت بهموجب ماده قانونی ملغی شد. انحصار قند، شکر، چای، پارچه و بعضی دیگر نیز ملغی شد. همه چیز را برای دخل خودش بهاختیار خودش بهعنوان انحصار هنگامی تشکیل داده بود که تمام [مردم] سرگردان دنبال هر یک از آنها از صبح تا شام بدوند، پول بدهند، فقیر بیچیز شوند تا به فکر کار دیگر یا انقلاب و اغتشاش نیفتند. آدم گرسنه، لخت، بیقند، چای کجا فکر سیاستبافی و تنقیدسرایی میافتد. انگلیسیها خوب درسی دادندش.
قهرمان میرزا سالور، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، صص 7870- 7877
نظرات