نقد کتاب خاطرات آخرین رئیس دفتر موساد در ایران بخش سوم
نام کتاب: شیطان بزرگ، شیطان کوچک (خاطرات آخرین نماینده موساد در ایران)
نویسنده: الیعرز تسفریر
مترجم: فرنوش رام
ناشر: شرکت کتاب آمریکا
شیطان بزرگ و شیطان کوچک واقعی چه کسانی بودند ؟
حامیان محمدرضا پهلوی بهصراحت او را شیطان میدانستند، اما چه کسانی بیش از همه صفات شیطانی را در این دستنشانده بیگانه در ایران تقویت مینمودند؟ خواننده کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» بهسهولت از زبان خود صهیونیستها بر این واقعیت واقف میشود که حتی در زمانی که آمریکاییها بهدنبال آن بودند تا ساواک حفظ ظواهر را بنماید، عوامل موساد تلاش داشتند تا بر میزان خشونت و سرکوب این سازمان مخوف بیفزایند: «من اصرار میورزیدم؛ البته با ظرافت که مرتباً با ژنرالها، چه از ساواک و چه از رکن اطلاعات نظامی ملاقاتهای متعدد داشته باشم.» (ص175) این مقام برجسته موساد درهمین حال از اینکه آمریکاییها مانند آنها نظامیان را تشویق به سرکوب نکرده بودند و از تجربیات اسرائیلیها در این زمینه استفاده نمیکردند انتقاد میکند:«در21 دسامبر 1978، روزنامه «نیویورک تایمز» درمقالهای- با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا- ارزیابی کرد که شاه هنوز کمند قدرت را محکم در دست دارد و میتواند ده پانزده سال دیگر در قدرت بماند! مایه حیرت نیز بود که فصلنامه «اکونومیست رویو» هر سال، پیدرپی تاکید میکرد که ایران یکی از باثباتترین کشورهای جهان است که بهسرعت بهسوی پیشرفت و عمران میرود! در ماه اوت آن تابستان، در حالی که من و همکارانم در سفارتمان در تهران تلاش میکردیم اوضاع و رویدادهای جاری ایران را درست ارزیابی کنیم و بفهمیم که کار به کجا خواهد کشید، شاه خود تعطیلات تابستان را با دو میهمان بلندپایه و مهمش، یکی ملکحسین پادشاه اردن هاشمی و دیگری کنستانتین پادشاه تبعیدی یونان سپری میکرد... سفیر ایالات متحده در ایران، سالیوان نیز درحال گذراندن تعطیلات تابستانی بود و به وطن خود بازگشته بود و فقط اوایل سپتامبر مرحمت فرموده و به تهران بازگشت. هنگامی که اوضاع، دیگر به وخامت گراییده بود و در پی هماهنگیهایی که میان مقامات ما دراسرائیل با آمریکاییها صورت گرفت، اوری لوبرانی (سفیر سابق اسرائیل در ایران) به ایالات متحده اعزام شد.» (ص174) در این فراز، آقای تسفریر صرفاً میخواهد بگوید آمریکاییها خطای فاحشی مرتکب شدند و کمتر به اسرائیلیها در ایران اتکا کردند. این ادعای خلاف واقع در فرازهای دیگر کتاب نیز تکرار شده است:«هرچند بهشدت میخواهم از دادن تذکر خودداری کنم، اما نمیتوانم شکیبایی را نیز حفظ کرده و نگویم که آیا بهتر نبود آمریکاییها حداقل با اسرائیلیهای با تجربهای مانند «دان شومرون» و«اهود باراک» در طراحی این عملیات یک مشورتی میکردند؟ پس اتحاد و دوستی برای چه موقعی است؟ ما که خرده تجربهای داریم! هرچند به پای آمریکای پهناور و ابرقدرت از حیث نظامی و امنیتی نمیرسیم، ولی شاید توانایی ما نیز دقیقاً نهفته در همین نکته باشد!»(ص469)
رسانه ها و مطبوعات غرب گرفتن دستخوش برای توجیه اقدام های شاه
آیا هیچ محققی را میتوان یافت که تأیید کند اگرآمریکاییها درایران به اسرائیلیها اتکای بیشتری میکردند،رژیم پهلوی حفظ میشد؟ بهعکس، آنچه در چنین آثار مکتوبی سعی در کتمانش میشود عواقب باز گذاشته شدن دست اسرائیلیها در امور ایران توسط کاخ سفید است. آقای تسفریر با انتقاد از مطالب تملقآمیز مطبوعات آمریکایی در مورد اقتدار و قدرت محمدرضا پهلوی و اینکه وی ایران را به سوی ترقی پیش میبرد، سعی دارد بیخبری واشنگتن را از واقعیتهای ایران به رخ بکشد. اولاً خوب است از این مقام عالیرتبه موساد سؤال شود که دراین ایام، مطبوعات اسرائیلی چه مطالبی را از اوضاع ایران منتشرمیساختند؟ آیا خبراز فقر وبیچارگی ملت ایران میدادند؟ آیا جامعه را به علت خفقان و کشتار و شکنجه ساواک در آستانه انفجار ترسیم مینمودند؟ پاسخ به این سؤالات منفی است. کمترین انتقادی دررسانههای اسرائیل از رژیم شاه نمیشد. ثانیاً خوب است رئیس موساد در ایران بداند که مطالب تملقآمیز در مطبوعات غرب از محمدرضا پهلوی نیز به همت صهیونیستها درج میشده است: «ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانههای باختر (غرب) آگاه بودیم و میدانستیم که سران ایران میخواهند در باخترزمین چهرهای پسندیده ازخود نمایش دهند... رفتهرفته شمار نوشتههایی که بههمت و یاری ما در رسانههای جهان چاپ میشود فزونی میگیرد؛ تا جایی که کیا (رئیس اطلاعات ارتش) از من خواسته بریده روزنامههای گوناگون را برایش ترجمه کنیم تا هر روز صبح زود در کاخ سعدآباد بهدست شاه برساند... روزی شاه بهشوخی به کیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه کشورهای جهان دستآوردهای اسرائیل را در روزنامههای دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند کرد. نمیدانند که ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را میدانیم.»[1]
اعتراف کننده به چنین امری کسی نیست جز سفیر اسرائیل در ایران که شانزده سال در همه زمینهها خدمات ویژهای (؟!) به دربار پهلوی میدهد؛ بنابراین یکی از علل عمده غفلت مقامات آمریکا از فجایع گوناگونی که در ایران دوران پهلوی میگذشت، صهیونیستها بودند. جالب اینکه جناب سفیر اذعان دارد با پرداخت رشوه توانسته بودند واقعیتهای ایران را در جهان وارونه جلوه دهد. اما همین رسانهها که به رشوه گرفتن و به نفع پهلوی نوشتن عادت کرده بودند، در مقابل تظاهرات میلیونی مردم ایران در سالهای 56 و 57 که در آن بهصراحت از دیکتاتوری پهلوی ابراز انزجار میشد نتوانستند رویه متداول و دلخواه محمدرضا پهلوی و صهیونیستها را ادامه دهند: «توانستیم چهره شاه ایران را در دیدگاه مردم آمریکا،رهبری جلوه دهیم که شیفته پیشرفت مردمش میباشد و دراین راه از برداشتن هیچ گامی خودداری نمیکند. در بخش بررسیی پیوندم با خاندان پهلوی خواهم گفت شاه تا چه اندازه به هنر اسرائیلیها و نیروی رسانههای گروهی آنان در سراسر جهان بویژه در آمریکا باور داشت و تا چه اندازه این نکته را سرنوشتساز میشناخت... شگفتا که چنین برداشتی در برابر همبستگیی نیروهای ستیزهجو که بخشی از آن خود را کنفدراسیون دانشجویی میخواندند، نتوانست پایدار بماند. در دیدار شاه از آلمان و آمریکا، ناتوانیی برخی رسانههای «بله قربانگو» چه خودی و چه بیگانه همه آشکار شدند. در رویدادهای پائیز 1979 دیدیم که دستاندرکاران رسانههائی که با ناز و کرشمه و دریافت یادگاری خو کرده بودند، در برابر توفان تند خشونت تاب نیاوردند و زود از میدان بهدر رفتند. شمار روزنامهنگاران چاپلوس خودی یا بیگانهای که در هر دیدار با شاه یا با همراه شدن با وی آزمندتر میشدند، فزونی گرفته بود.» [2]
رشوه به مقام ههای غربی برای دفاع از اقدام های شاه
ثالثاً این فقط مطبوعات نبودند که بههمت اسرائیلیها از طریق دریافت مبالغ کلان، واقعیتهای ایران را وارونه نشان میدادند و اینگونه وانمود میساختند که محمدرضا پهلوی بسیار استوار و همچنان پرقدرت باقی خواهند ماند، بلکه مقامات غربی نیز به همین طریق بهنوعی آلوده میشدند و از سفره بذل و بخشش محمدرضا پهلوی از جیب ملت ایران بهنوعی متنعم میگشتند که واقعیتها را به کشورهای خودشان منعکس نمیساختند. بررسی اینکه نقش اسرائیلیها در فاسد ساختن حتی مقامات غربی و سیستم غرب به چه میزان بوده، فرصت مبسوطی طلب میکند که از حوصله این مختصر خارج است، اما بهطور قطع همان روش ترسیمی برای مطبوعات غربی را کم و بیش در این زمینه نیز دنبال مینمودند. برای نمونه، فسادی مالی یک قرارداد که همین سفیر اسرائیل به روچیلد - بانکدار بزرگ انگلیس – ارائه میکند، بهحدی است که موجب تعجب و در نهایت عقبنشینی این سرمایهدار بزرگ میشود: «غلامرضا نیکپی شهردار تهران آن روزها میخواست پروژه «سیتی» را در بخشی از تهران (زمین های بهجتآباد و عباسآباد که پیش از این برنامه سربازخانه بودند) پیاده کند. سرمایهداران بزرگی در ایران و بیرون از ایران به انجام این کار بزرگ چشم دوخته بودند که یکی از آنها دستگاه روچیلد آلیانس در انگلیس بود. دولت اسرائیل از من خواست دیدار آنها را با شاه برنامهریزی کنم... ولی ناگهان روچیلدها پس نشستند. پیشرفتهای پولی و سازندگیهای همگانیی آنروزها بهاندازهای شتابزده بود که کسی باور نمیکرد سه یا چهار سال آینده بهدنبال آن روزها، مردم به خیابانها بریزند. برای به دست آوردن آگاهیهای تازه از دگرگونیهای بیرون از برنامه رهسپار لندن شدم. روچیلدها پیرو بازنگریهای موشکافانه کاردانان بانک، بهرههای درشت پروژه سیتی در ایران را به اندازهای کلان یافتند که بهتر دیدند خود را در چنان کار غولآسایی درگیر نکنند. در پایان لرد روچیلد پدر روزی گفت: در خانواده ما چنین رسم است که از آلودگی به آن دسته از کارهایی که بهرهاش از اندازههای شناخته شده بیرون است، خودداری کنیم... کوشیدم روچیلد را از شیوهای شناخته شده در ایران آگاه کنم که دارندگان درآمدهای کلان در کشور با پارهای سازندگیهای همگانی مانند برپاییی دانشگاهها، بیمارستانها، آموزشگاهها در استانهای دور افتاده یا گسترش کشاورزی در پهنه کشور و پیشکش آن به ملت، دین خود را ادا میکنند... روچیلد پاسخ داد: همه این پیشنهادها درست است ولی سود کلان در پیش است نه پیشکشی، بنابراین پیگیری این کار با روشهای ما سازگار نیست.» [3]
یادآوری این نکته ضروری است که در ازای هزاران برنامه چپاولگرانه که تحت نام «قرارداد» بر ملت ایران تحمیل میشد، در هیچ گوشهای از ایران، بیمارستانی، دانشگاهی یا یک مجتمع عامالمنفعه کوچک توسط صهیونیستها ساخته نشد، حتی بسیاری از قراردادها کاملاً صوری بود و صرفاً رشوههای کلان به شرکتهای غربی - به ویژه اسرائیلی- پرداخت میشد و پروژهای هرگز به اجرا درنمیآمد که در ادامه به مواردی از آن اشاره خواهد شد.
فعالیت های اقتصادی مقام های آمریکایی –اسرائیلی در ایران
رابعاً یکی از دلائل غفلت از واقعیتها درگیر شدن مقامات سیاسی اسرائیلی و آمریکایی شاغل در ایران در فعالیتهای اقتصادی بود. در این زمینه هم اسرائیلیها بر آمریکاییها پیشی گرفته بودند. این دیپلماتها بعد از اتمام مأموریتشان عمدتاً ترجیح میدادند در ایران بمانند و به فعالیتهای اقتصادی بپردازند؛ چرا که در دوران تصدی پستهای سیاسی، کامشان از برخی دلالیها شیرین شده بود. یک نمونه آن مئیر عزری است که بعد از شانزده سال پست سفیری اسرائیل در تهران، در ایران میماند و رسماً به فعالیت اقتصادی میپردازد. نیمرودی - وابسته نظامی اسرائیل- به همین ترتیب. ریچارد هلمز - سفیر آمریکا (که قبلاً رئیس سیا بود)- هم بعد از پایان مأموریتش در تهران، ایران را ترک نمیکند و به تجارت میپردازد. آقای تسفریر در مورد شرکتهای متعددی که وابسته نظامی اسرائیل در ایران تاسیس کرده بود میگوید: «این شرکت (شرکت مهندسی شیرینسازی آب دریا) یکی از ابتکارات بازرگانی و تجاری مهمی بود که از سوی «یعکوو نیمرودی» در ایران برپا شده بود. یعکوو پس از آن که خدمت خود را بعنوان وابسته نظامی سفارتمان در ایران به اتمام رساند، ...» (ص212) البته مفاسد این جماعت منحصر به دخالت در امور اقتصادی نبوده است. محمدرضا پهلوی موقعیتی برای صهیونیستها فراهم آورده بود که در همه شئون کشور دخالت میکردند. اعتراف رئیس موساد در این زمینه برای همه فرزندان این مرز و بوم بسیار دردآور است: «افسران ارشد ایرانی در پی نزدیکی با او (نیمرودی) بودند، به این امید که وی در تماسهایش با مقامات بلندپایه ایران پیشنهاد ارتقاء آنها را مطرح نماید.» (ص77) از آنجا که درجات سرهنگ به بالا صرفاً توسط محمدرضا پهلوی اعطا میشد، امرای ارتش ایران میبایست انواع و اقسام رشوهها را در اختیار وابسته نظامی اسرائیل قرار میدادند تا وی از شاه ایران برایشان درجه بگیرد. دخالت فردی با شأن و منزلتی در حد یک دلال در بالاترین امور ارتش کشور، یکی از مصادیق فسادی است که صهیونیستها در ایران رایج ساخته بودند. البته آقای تسفریر با کمال بیشرمی به شمهای از نحوه ارتقا گرفتن امرای ارتش شاهنشاهی اشاره دارد: « زیر سر همسر نصیری بلند شده و سروسری با این و آن پیدا کرده و از جمله با خود شاه «مراوداتی» داشته و حتی شنیدم که میگفتند با یک یهودی ایرانی هم روی هم ریخته بود!»(ص68) اینکه افراد پستی چون ارتشبد نصیری چگونه مسیر ترقی را طی میکردند، تأمل و مطالعه در لجن زاری را طلب میکند که صهیونیستها در ابعاد مختلف شکلگیری آن نقش محوری داشتند. ازدواج این افسران عالیرتبه (همچون نصیری) با همسران جدید جوان و البته زیبا یا به ذلت کشاندن دخترانشان، دنیای متعفنی را در بالاترین سطح کشور رقم زده بود. البته باید یادآور شد که نقش صهیونیستها صرفاً به اینگونه دلالیها خلاصه نمیشد. همه گونه خدمات در جهت ارتقای موقعیت اسرائیل در ایران به قیمت نابودی همه مبانی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی یک ملت بزرگ مباح شمرده می شد: «بروی میز کارم یادداشتی دیدم که نوشته بود ژنرال فولادی مقام بلندپایه ساواک به صورت بسیار اضطراری میخواهد با من ملاقات کند. تصورم بر این بود که او میخواهد مرا از یک خبر بسیار مهم و حیاتی پیرامون اوضاع ایران آگاه کند، و لذا سریعاً به دیدار او شتافتم. ولی چه شنیدم! او میخواست به سرعت جورج یهودی را که دلال ارز بود برایش پیدا کنم و به ملاقاتش بفرستم. «جورج لاویپور»... در گذشته در عملیات امنیتی مهمی به خاطر منافع اسرائیل شرکت کرده بود، ولی اکنون عمدتاً به کسب و کار خویش مشغول بود... جورج گفت وقتی به خانه فولادی رسیده که او تقریباً در حال یک «عمل مخفی» بوده است و سپس یک جعبه بزرگ به دست او داده که طبقه بالائی آن با سبزیجات و میوهجات پوشانده شده و در زیر جعبهها اسکناسهائی که مجموعاً 400 هزار دلار آمریکا بوده قرار داشته است. درخواست «فروتنانه» فولادی از جورج این بوده که این مبلغ را از هر راهی که خودش میداند به یکی از حسابهای بانکی او در خارج واریز نماید.» (صص224-223 ).
بنابراین شغل شریف(!) رئیس موساد در تهران صرفاً این نبوده است که به ساواکیها چگونگی سرکوب ملت ایران و نفی ابتداییترین آزادیهایشان را آموزش دهد، بلکه انواع خدمات از جمله خارج ساختن ثروت ملی از طریق پروازهای «العال» که آن روزها توسط نظامیان اسرائیلی هدایت میشدند (به اعتراف آقای تسفریر در صفحات 306 و307 ) نیز از دیگر خدماتشان (!) بوده است.
دراوج خیزش مردم ایران علیه دیکتاتوری و سلطه بیگانه و اعتصاب کارکنان هواپیمایی ملی ایران، هواپیمایی اسرائیل به عنوان تنها شرکت هواپیمایی به فرودگاه مهرآباد تردد داشت و علاوه بر انتقال مقامات عالیرتبه موساد و کارشناسان نظامی به تهران برای تدارک سرکوب گسترده مردم، در مسیر بازگشت، قالیهای نفیس، اشیای عتیقه، ارز و جواهرات به غارت برده شده از ملت ایران را از کشور خارج میساخت. البته آقای تسفریر برای اینکه عمق فاجعه را روشن نسازد فقط به یک مورد از اینگونه خدمات اشاره میکند و در ضمن مدعی است در «جعبهها» صرفاً 400 هزار دلار وجود داشته است. این نوع پنهانکاریهای سادهلوحانه لبخند بر لبان خواننده کتاب مینشاند.
تناقض گویی های مولف کتاب در مورد رژیم شاه
خامساً چگونه است که وقتی بحث از بیاطلاعی واشنگتن از عواقب عملکرد پهلویها به میان میآید ادعای یک نشریه آمریکایی در زمینه حرکت ایران به سوی پیشرفت و عمران، بحق با تعجب منعکس میشود: «مایه حیرت نیز بود که فصلنامه «اکونومیست رویو» هرسال پیدرپی، تاکید میکرد که ایران یکی از باثباتترین کشورهای جهان است که به سرعت به سوی پیشرفت و عمران میرود!» (ص174) اما درهمین حال رئیس شعبه منطقهای موساد در تهران خود به کرات در این اثر، ادعایی به مراتب گزافهتر را در مورد پیشرفت کشور در دوران پهلوی مطرح میسازد؟: «چه میشد اگر شاه با آهنگ کم شتابتری به روند توسعه وعمران میپرداخت؟»(ص498) برای روشن شدن تناقض گوییهای مؤلف در مورد آهنگ پرشتاب توسعه و عمران که جامعه ایران تاب و تحمل آن را نداشته (!) سخن خود وی در کتاب کفایت میکند. تسفریر که در ماههای پایانی حکومت پهلوی مأموریتش را در ایران آغاز میکند مشاهداتش را از تهران اینگونه ترسیم مینماید: «حتی قبل از اینکه نخستین بار به تهران برسم که این شهر و پایتخت مدرن... در برخی از نقاط شهر، کودکان در جویها بازی میکنند و زنان با آب آن رخت میشویند و به نظافت کاسه بشقاب میپردازند. چه نظافتی؟... شمال ثروتمند و مرفه و خیره کننده و جنوب فقیر و حقیر و پرجمعیت. هر بینندهای حتی در همان نگاه اول میتوانست حدس بزند که این جمعیت چشمگیر خشمگین جنوب میتواند خطری بالقوه برای زندگی شمالنشینها باشد... اما در آن روزها در ظاهر، همه چیز آرام و بیخطر بنظر میرسید.» (صص4-63) با وجود چنین اعترافاتی در مورد تهران - و نه شهرستانها و روستاها که70 درصد جمعیت کشور را در خود جای داده بودند و بسیار وضعیت اسفبارتری داشتند (تا جایی که به اذعان همگان از هیچیک از امکانات اولیه چون آب آشامیدنی، برق، گاز، بهداشت حتی حمام، جاده روستایی، آموزش و ... برخوردار نبودند)- نویسنده پا را فراتر نهاده است و ملت ایران را به ناسپاسی و کفران نعمت متهم میکند: «تردیدی نیست که مطالبی که کامبیز [یک مقام عالیرتبه ساواک] در نامه خود پیرامون تحول و توسعه و پیشرفت ایران به سوی ترقی نوشته بود، منطبق با حقیقت بود، ولی عقل ایجاب میکند که از مخالفها غافل نشد. شاید این ضربالمثل اسرائیل مصداق داشته باشد که میگوید از گرسنگی نیست که مخالفان سر به شورش برمیدارند که از سر سیری است. ملت میتواند به کفران نعمت هم برخیزد.» (ص45) البته در ادامه به این نکته بیشتر خواهیم پرداخت که سهم بیگانگانی چون آمریکا، انگلیس و اسرائیل از نعمات کشور ایران به چه میزان بود و در مقابل، فقر و تحقیر مورد اشاره آقای تسفریر چه بخشی از جمعیت کشور را دربر میگرفت.
در نهایت باید دید اگر پیشبینی آمریکاییها در مورد عمر حکومت پهلوی واقعنگرانه نبوده، اسرائیلیها آینده حکومتی دست نشانده و مبتنی بر خفقان و دیکتاتوری سیاه را چگونه ارزیابی میکردند: «منطق میگفت به هیچ وجه امکان ندارد که چنین شاه قدرتمندی که با مشت آهنین حکومت میکند، با آن ساواک که قادر به انجام هر کاری هست، با آن نظام حکومتی که پشت ساواک قرار دارد، با آن ارتش عظیم و آن ژنرالهائی که خود را تافته جدا بافته از مردم میدانستند، در برابر مشتی گروههای چریکی یا روحانیون مبارز، یا در برابر آن نیروهای لیبرال اوپوزیسیون با آن رفتار تیتیش و پرافاده، یک باره فرو ریزد و نشانی از حکومت نماند. نه، منطقی نبود!» (ص105) این برداشت اسرائیلیها از حکومت پهلویها کاملاً طبیعی به نظر میرسد؛ زیرا آنها نیز معتقدند که با سیاست مشت آهنین میتوانند به حیات نامشروع خود ادامه دهند؛ بنابراین طرفداران این سیاست، فروپاشی حکومت پهلوی را غیرمنطقی میپنداشتند، اما آمریکاییها ضمن احساس خطر نکردن از دیکتاتوری پهلوی در کوتاه مدت، توصیه میکردند برای ماندگاری درازمدت این حکومت دست نشانده، رفرمهای ظاهری ضروی است. در این حال اسرائیلیها معتقد بودند با سیاست مشت آهنین همه مقاومتها در هم خواهد شکست؛ لذا با واداشتن ساواک به رعایت برخی ظواهر مخالف بودند: «هنوز یک ماه سپری نشده بود که کارتر سفر شاه را با دیدار رسمی از تهران پاسخ گفت، که با احترام و رعایت تمامی آداب و رسوم دیپلماتیک توأم بود. در این سفر بود که کارتر از شاه قدردانی کرد و گفت: «با توجه به رهبری خردمندانه شاه است که ایران به جزیره ثبات در این بخش از جهان که یکی از ناآرامترین نقاط دنیاست، مبدل شده است». ولی بعدها معلوم شد که کارتر همچنان به قضیه «حقوق بشر» بعنوان یکی از موضوعهای اساسی که موجب دغدغه خاطر است، توجه دارد و به پیروی از او، ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز از گوشزد کردن این امر خسته نمیشد.»(ص100)
این موضع انتقادی درباره آمریکا به دلیل تاکیدش بر حفظ ظواهر توسط رژیم پهلوی در حالی است که آقای تسفریر خود به سست بودن پایههای حکومت دیکتاتور دستنشانده در تناقض آشکار با مطالب دیگرش اذعان دارد: «گنبد و بارگاه فاسدان در دست بلندپایگان نظام، بستگان خانواده سلطنتی و نزدیکان آنها بود. فساد گسترده و خیرهکننده موجب تعمیق تنفر مردم از شخص شاه و حکومت شده بود، هرچند که به نظر میرسید خود او از فساد مالی به دور باشد. گفته میشد که شاهزاده اشرف، خواهر دوقلوی شاه ید طولانی در فساد دارد، نه تنها فساد مالی، بلکه در زمینههای دیگر نیز او را مظهر فساد تلقی میکردند، حتی ادعا میشد که وارد پارتیهای شبانه میشد و پسران جوان خوش بر و رو را برای معاشرت و هم بستری برمیگزید و وای بر آن کس که به این خواسته پاسخ نمیداد و و وای بر همسر یا زن جوان آن مرد اگر صدای مخالفتی بلند میکرد. این امر در وارد شدن حکومت به سراشیب سقوط کمک کرده بود. نه تنها حکومت پلیسی، دستگیریها، دوختن دهانها و شکنجه بازداشتیها، که فساد اخلاقی که به نزدیکان شاه نسبت داده میشد، بختی برای بقای حکومت نگذاشته بود.» (ص92) هرچند نویسنده ترجیح داده به فساد مالی شخص محمدرضا پهلوی که همچون پدرش در مالاندوزی ولع سیری ناپذیری داشت اشاره نکند، اما با این وجود اذعان دارد که حکومت با مشت آهنین و فساد گسترده مالی و اخلاقی بختی، برای بقای رژیم باقی نگذاشته بود. اما اگر رئیس شعبه منطقهای موساد در تهران واقعاً به این امر باور دارد چرا باید به تاکید کارتر بر رعایت ظواهر برای رفع این نگرانی یعنی سقوط دست نشانده انتقاد نماید: «ایالات متحده آمریکا بپاخاست و با اغراق بسیار زیاد، موضوع حقوق بشر را مطرح کرد. در آن مرحله، افراد بسیار کمی بر این باور بودند که گوشزد کردن این قضیه از سوی آمریکا اقدامی بشدت اغراقآمیز است. ولی هنوز مدتی از بهمن بزرگی که بر سر حکومت شاه خراب شد سپری نگردیده بود که همگان، یا اکثریت، پی بردند که ایالات متحده در اصرار خود برای وادار کردن شاه به رعایت حقوق بشر و دادن آزادی بیان شدیداً جانب اغراق در پیش گرفته بود.» (ص93)
ادعای دروغین کارتر درباره حقوق بشر
برای اینکه روشن شود، رعایت حقوق بشر و آزادی مورد تأکید آقای کارتر به چه میزان جدی بود مناسب است که موضعگیریهای رئیسجمهور آمریکا را بعد از کشتار مردم بیدفاع ایران در راهپیماییهایی که بسیار مسالمتآمیز صورت میگرفت، مورد مطالعه قرار دهیم. برای نمونه، مناسب است دریابیم کشتار جمعه سیاه که افکار عمومی جهان را تکان داد براساس آنچه آقای کارتر به عنوان حقوق بشر مطرح میساخت چگونه ارزیابی شده بود: «جیمی کارتر تلفن کرد، اما در عین حال که درصدد تشویق و ایجاد دلگرمی در شاه بود، از خاطر نبرد که به وی یادآور شود که به سیاست آزادسازی فضا و رعایت حقوق بشر ادامه دهد...» (ص161)
به راستی سیاست حقوق بشری که بر اساس آن بعد از جمعه سیاه، محمدرضا پهلوی توسط کارتر مورد تشویق قرار میگیرد تا چه حد باید جدی تلقی شود؟ با این وجود آقای تسفریر معتقد است که کارتر فقط میبایست شاه را به قتل عام تشویق میکرد و هیچگونه اشارهای به تغییر ظواهر حکومت نمینمود. تناقضی که در همه جای این اثر به چشم میخورد موجب تعجب عمیق خواننده میشود. اگر همه ملت ایران از محمدرضا پهلوی و حکومتش متنفر بودند علیالقاعده در کنار کشتارها، میبایست دستکم تغییرات جزئی نیز برای راضی کردن بخشی از مردم ایران صورت میگرفت، اما اینکه آقای تسفریر معتقد است کارتر فقط باید از کشتار حمایت میکرد و هرگز نمیبایست صحبتی از حقوق بشر به میان میآورد، میزان اعتقاد جماعت صهیونیست را به «زبان کشتار» روشن میسازد و بس. این که صهیونیستها معتقد بودند علیرغم تنفر ملت ایران از دیکتاتوری، حکومت پهلوی با قتل عام میتوانست استمرار یابد به راستی که پدیده قابل مطالعهای است.
مقوله دیگری که رئیس ستاد منطقهای موساد در تهران برای پنهان ساختن ناکارآمدی شیوههای صهیونیستی در حفظ رژیمهای دیکتاتوری وابسته به غرب به آن متوسل میشود، توجه آمریکاییها به اپوزیسیون غربگرا در ماههای پایانی حکومت پهلوی است. در چارچوب چنین انتقادی اینگونه وانمود میشود که واشنگتن همه توان خود را در حمایت از محمدرضا پهلوی به کار نگرفت و این امر موجب سقوط وی شد: «در آن روزهای اولیه ماه نوامبر، ایالات متحده در قبال شاه و با توجه به وضعیتی که ایجاد شده بود، پیامهای دوگانه میفرستاد و از یکسو از شاه ظاهراً حمایت میکرد اما از سوی دیگر در پی ارتباط با سران اوپوزیسیون بود. این امر را به خوبی میتوان از کتاب خاطرات سفیر ایالات متحده در تهران، ویلیام سولیوان، و کتاب خاطرات نوشته جیمی کارتر Keeping Faith دریافت.»(ص219)
برای اینکه مشخص شود با چه نوع اپوزیسیونی از سوی آمریکاییها مذاکره شده یا با انجام مذاکره با آنها موافق بودهاند، فراز دیگری از کتاب را در این زمینه مرور میکنیم: «کارتر احساس کرده بود که سالیوان کنترل شخصی خود را از دست داده است. در دهم ژانویه، او تلگرامی تهدیدآمیز برای سالیوان فرستاد و از اقدامات و پیشنهادهای سالیوان ابراز خشم کرد و حتی تهدید نمود ارتباط با او را قطع خواهد کرد. پیشنهاد سالیوان مبنی بر این که رئیس جمهوری فرانسه والری ژیسکاردستن به نام دولت ایالات متحده با خمینی وارد مذاکره شود، خشم کارتر را برانگیخته بود. کارتر در تلگرام خود، این اقدام را «اشتباهی جبرانناپذیر»، «مغایر با منطق» و «مخالف هوشمندی» توصیف کرده بود. کارتر تاکید کرده بود که به این نتیجه میرسد که سولیوان، ارزیابیهای منصفانه و بیطرفانهای از اوضاع ایران به دولت واشنگتن ارائه نمیکند... بدا به حال چنین سفیری و ترحم بر او که رئیسش، که رئیس جمهوری ابرقدرت شماره یک جهان نیز هست، او را اینگونه مورد انتقاد کاری قرار میدهد.» (ص281) بنابراین برخورد تند و شدیداللحن کارتر با پیشنهاد سالیوان مشخص میسازد که آمریکاییها با چه نوع اپوزیسیونی تماس داشتهاند. حال باید دید اولاً بین سفارت اسرائیل در تهران و تلآویو نیز اختلاف نظری در مورد تماس با اپوزیسیون وجود داشته است یا خیر ثانیاً در نهایت آیا اسرائیلیها با نیروهای مخالف غربگرا تماس گرفتند یا خیر؟: «برای کارمندان سفارت روشن گردید که باید دست به تلاش تازهای بزنند و بکوشند با نیروهای اوپوزیسیون آشنا شوند و حقیقت را برای آنها توضیح دهند. ما حاضر شدیم با هر یک از نیروهای مخالف شاه که حاضر به گفتگو با ما باشد آشنا شویم... من خود شخصاً درصدد برقراری ارتباط با مخالفان برآمدم.» (ص104) البته در این زمینه یعنی مذاکره با اپوزیسیون وابسته به غرب نیز یک سیاست واحد بین اسرائیلیها وجود نداشته است: «نمیتوانم با این تصمیم ستادمان در اسرائیل کنار بیایم که حاضر نیستند در این مرحله، به من اجازه بدهند که با نیروهای اوپوزیسیون نیز ملاقات کنم. دلیل مخالفت را میفهمم و آن را مشروع میدانم. زیرا آنها نمیتوانستند حساسیت و واکنش شدید ساواک را که میهماندار اصلی ما در اینجا محسوب میشد، برانگیزانند.» (ص174)
دوستی با شاه همزمان تماس با اپوزیسیون شاه
جالب اینکه آقای تسفریر اذعان دارد علیرغم همه ملاحظات تلآویو، با اپوزیسیون ملاقات داشته است. البته وی از بختیار به صورت مشخص یاد میکند، اما ترجیح میدهد از دیگر اعضای اپوزیسیون که با اسرائیلیها ملاقات میکنند نامی نبرد: «در آن روزها، یک یهودی گرانقدر که ریشه و تبار ایرانی داشت و سالهای بسیار طولانی بود که در بریتانیا زندگی میکرد و در واقع بیشتر انگلیسی بود تا ایرانی و در آن ایام صاحب بزرگترین کارخانه پارچهبافی جهان، واقع در منچستر بود، به تهران آمده بود. از او فقط با نام کوچکش «دیوید» یاد میکنم... دیوید، فرد عزیزی بود که با همه بزرگان حکومت و جامعه ایران ارتباط بسیار نزدیک و شخصی داشت. از شاه گرفته تا دیگران. از زبان او بود که شنیدم که شاه در حال مذاکراتی با دکتر شاپور بختیار است و این احتمال مطرح است که او را بعنوان نخستوزیر برگزیند. دیوید قول داد که ملاقاتی میان سفیرمان با آقای اعتبار، یکی از دستیاران نزدیک دکتر شاپور بختیار، از سران جبهه ملی ترتیب دهد. قولش قول بود و آن را بلافاصله عملی کرد.» (صص4-263)
آقای تسفریر ملاقات با دیگر اعضای اپوزیسیون را بسیار مبهم مطرح میسازد تا اینگونه برداشت شود که اسرائیلیها کاملاً با محمدرضا پهلوی هماهنگ بودهاند و با افرادی از اپوزیسیون ارتباط برقرار میکردهاند که وی نیز با آنان ملاقات داشته است. این برخورد ریاکارانه کاملاً بر خواننده اثر روشن میشود. در واقع در این زمینه هیچگونه تفاوتی بین سیاستهای آمریکا و اسرائیل وجود نداشته و هر دو کشور وقتی همه مردم ایران را متنفر از محمدرضا پهلوی ارزیابی میکنند به فکر دخالت دادن اپوزیسیون غربگرا در حکومت میافتند تا به نوعی وجهه رژیم پهلوی را قابل قبولتر نمایند. اپوزیسیونی که در این مقطع مورد توجه قرار گرفت به هیچ وجه با ادامه تسلط آمریکا بر ایران مشکلی نداشت بلکه صرفاً خواستار انجام رفرمهایی برای مقبولیت ظاهر نزد حکومت بود: «-دیو- انسان متعارفی نیست. او از هوشمندی و فراست زیاد و کنجکاوی بسیاری برخوردار است، که صد البته همآهنگ با وظائف اطلاعاتی و سیاسی بلندپایهای است که او داشته و دارد، و برای چنین فردی طبیعی است که بخواهد دایره ارتباطات خود را گسترش دهد و البته آگاه نیز هست که باید ریسک چنین مخاطراتی را بپذیرد. او نزد من آمد و گفت توانسته با یکی از سران اوپوزیسیون ترتیب یک دیدار بدهد. نام حقیقی او را نمیبایست ذکر کنیم، او سالها پس از انقلاب در ایران بود. (بعدها یک فاجعه دلخراش جان او و همسرش را ستاند.) من از روی انسانیت نام حقیقی او را ذکر نمیکنم. بگذارید در اینجا از او با نام مستعار «امیر» یاد کنم. او فرد شماره دوم در «جبهه ملی» محسوب میشد. توسط دوست بسیار عزیزی که موافقت او را با ملاقات بدست آورده بود، و با این شرط که دیدار کاملاً محرمانه تلقی میشود، به جلسه ملاقات با وی رفتیم. همسر بسیار فرزانه و فرهیخته او نیز که در حین پذیرایی در گفتگوی دو ساعته ما مشارکت فعالی داشت، از منافع مشترک ملی ایران و اسرائیل در قبال منطقه سخن گفت و ادامه آن را حیاتی میدانست. هردوی آنها همعقیده بودند.» (ص330)
به طور قطع ملاقاتهای محرمانه صهیونیستها با اپوزسیون طرفدار غرب محدود به این دیدار که به احتمال زیاد ملاقات شوندگان فروهر و همسرش بودهاند، نیست. اگر چنین ملاقاتهایی حساسیت ساواک و به تعبیر دقیقتر محمدرضا پهلوی را به دنبال داشت و عملاً وی را تضعیف میکرد چرا صهیونیستها به انجام آن مبادرت میورزیدهاند، اما امروز عملکرد مشابه آمریکاییها را به باد انتقاد میگیرند و آن را یکی از دلائل سقوط پهلویها عنوان میدارند؟ این تناقض آشکار در گفتارها و تحلیلهای صهیونیستها زمانی رخ میدهد که در واقع نمیخواهند بپذیرند روش مشت آهنین آنها در سرکوب و به بند کشیدن ملتها، دیگر کارایی خود را دستکم در مواجهه با خیزش بازگشت به اسلام ملل مسلمان از دست داده است: «ریچارد نیکسون در کتاب خاطرات خود اینگونه جمعبندی میکند که دولت جیمی کارتر سیاست قاطعی در مورد حمایت از شاه نداشت و در برابر هرگونه پشتیبانی جدی از او قویاً مردد بود. اگر در ایام تظاهرات و مخالفتها یک روز قول کمک بیحد داده میشد، فردای آن خبر میرسید که نمایندگانش را برای انجام مذاکرات با مخالفان شاه به این یا آن ملاقات محرمانه فرستاده است... آنچه که نیکسون ذکر میکند، به راستی مطالب آموزندهای است که باید مورد تعمق و غور قرار گیرد. در برابر نیکسون، کارتر عَلَم ِحقوق بشر را بلند کرد و با آن ایران را به قربانگاه برد.» (ص504)
در این فراز آقای تسفریر به صراحت ملاقات با مخالفان غربگرا و طرح شعار حقوق بشر از سوی آمریکا را دو عامل جدی سقوط رژیم پهلوی عنوان میکند. درباره انطباق سیاست آمریکا و اسرائیل در زمینه مورد توجه قرار دادن سایر نیروهای طرفدار غرب در ایران (به ویژه نیروهایی که توان علمی و سیاسی بیشتری از محمدرضا پهلوی برای مواجهه با بحران خیزش سراسری ملت ایران داشتند) با استناد به مطالب کتاب اشاراتی صورت گرفت. در مورد حقوق بشر نیز روشن شد که این سیاست هرگز با کشتار وسیع مردم در راهپیماییها در تعارض نبوده، بلکه در همین چارچوب بعد از هر کشتار مردم بیدفاع، محمدرضا پهلوی مورد حمایت ودلگرمی کارتر نیز قرار میگرفته است. اما تناقض آشکاری که در این زمینه در کتاب حاضر به چشم میخورد اینکه از یک سو رئیس دفتر موساد در تهران حتی با همین شعار صوری رعایت حقوق بشر در ایران نیز مخالفت میکند و آن را موجب تضعیف ساواک میداند و از دیگر سو دستکم امروز در مقام نگارش کتاب در فرازهای متعدد، از عملکرد خشن و غیرانسانی پلیس مخفی شاه تبری میجوید. اگر واقعاً در زمان تسلط موساد بر ساواک آقای تسفریر با شکنجههای قرون وسطایی آموزش دیدگان خود مخالف بود، علیالقاعده میبایست از شعار کارتر که دستکم صورت ظاهر را در شکنجهگاههای محمدرضا پهلوی تغییر میداد، استقبال میکرد، اما مخالفت شدید اسرائیلیها حتی با رفرمهای سطحی در نحوه برخوردهای وحشیانه ساواک (آنگونه که خود به آن معترف است) با فرهیختگان و مخالفان با استبداد و به طور کلی با ملت ایران، هم عمق دشمنی و عداوت صهیونیستها با مسلمانان را به تصویر میکشد و هم انعطاف ناپذیری آنان را در اعتقاد به سیاست مشت آهنین.
اسرائیلیها برای اثبات صحت این سیاست به عنوان تنها راه مطیع ساختن ملتهای مسلمان، در پافشاری برقتلعام گسترده میلیونی از طریق بمباران هوایی راهپیمایان بر آمریکاییها پیشی گرفته بودند، درحالی که کاخ سفید در پی آن بود که شانس بختیار را برای مهار خیزش مردم بیازماید و در صورت موفق نشدن وی، کودتا را با فرماندهی هایزر به اجرا درآورد. آقای تسفریر اختلاف دیدگاه تلآویو با واشنگتن را در این مقطع بدین صورت بیان میکند: «انواع گزارشهائی که به دست ما میرسید حاکی از آن بود که روزهای قبل از معرفی دولت جدید [دولت بختیار]، ایامی بشدت پرتنش بوده است و گروهی از وفاداران شاه به تدارکات یک کودتا دست زده بودند. شماری از حامیان سرسخت شاه، که از اوضاع جان به لب شده بودند، به احتمال زیاد با موافقت ضمنی شاه، تدابیر و تمهیدات لازم را برای کودتا به عمل آورده بودند. نام ژنرال ازهاری و ژنرال جوان و پرآوازه، خسروداد در این رابطه مطرح شده بود. بختیار نیز که از جریان آگاهی یافته بود، تلاش زیادی به عمل آورده بود تا طراحان کودتا را به لغو آن متقاعد نماید... دست دو نفر دیگر این آش شور را برهم میزد. یکی، جورج براون، وزیر خارجه پیشین بریتانیا بود، که معلوم شد به اقامت خود در ایران ادامه داده بود، و دیگری ژنرال آمریکائی، رابرت هویزر بود. هویزر معاون فرمانده نیروهای نظامی ایالات متحده مستقر در اروپا بود. هر دوی آنها میکوشیدند اهداف توطئهآمیز خود را عملی سازند و نیز تلاش میکردند که بختیار از امکان و بخت بهتری برای آغاز کار خود برخوردار شود.» (صص9-278)
رئیس شعبه موساد در تهران صرفاً به این دلیل فراهم آوردن شرایط برای محک زدن و آزمودن دولت بختیار را توطئه میداند که ایجاد کنندگان فرصت برای دولت جدید مجبور بودند کودتا را به عقب بیندازند تا حتیالمقدور بدون قتلعام میلیونی، بحران را از سر بگذرانند، اما صهیونیستها که برای قتلعام مردم لحظهشماری میکردند از این اقدام آمریکا به عنوان توطئه یاد میکنند. به راستی چرا اسرائیلیها طرفدار این برنامه بودند که صرفاً از طریق حملات هوایی وعده داده شده توسط خسروداد، میبایست با کسانی که در خیابانها شعار بازگشت به اسلام را سر میدادند، مقابله کرد؟ پاسخ این سؤال را میتوان در کینه و دشمنی صهیونیستها با پیامبر اسلام یافت. در همین کتاب ضمن نسبتهای خلاف واقع فراوانی که به این پیامبر رحمت داده میشود، نویسنده از قول ایرانیها، منویات خویش را بیان میدارد: «بسیاری از ایرانیها از اعراب متنفرند و به ویژه «عمامه به سری» را که از سلاله محمد عرب باشد، با لفظ تحقیرآمیز «عرب» خطاب میکنند.» (ص323) خلافواقعگویی که نفرت خود را آشکار میسازد فراموش کرده است که در فرازی دیگر اذعان دارد فقط در تهران چهار میلیون نفر برای استقبال از یک سلاله پیامبر اسلام، با علم به اینکه از گزند توطئههای بدخواهان و مخالفان عزت مسلمانان مصون نیستند، از خانههای خود خارج میشوند. البته در این کتاب دروغهای دیگری نیز به ائمه شیعه همچون مولای متقیان نسبت داده شده است که فقط میتوان عنوان کینه و عداوت به آنها داد: «این گفته را به خمینی نسبت داده بودند که با استناد به جملهای از خلیفه علیبنابیطالب اظهار داشته بود: «فرقی بین زنان نیست، چرا که به هنگام تاریکی که تو بر آنها غلبه میکنی، یکسانند» این گفته دیدگاه تبعیضآمیز او را نسبت به زن نشان میداد.» (ص44) آیا با ساخت و پرداخت چنین جعلیاتی، چهره اسلام مخدوش میشود؟ بازگشت به اسلام در کشورهای اسلامی و اقبال به آن در کشورهای غیر اسلامی (به شدت روبه فزونی است) با وجود برتری تبلیغاتی صهیونیستها که انحصارات رسانهای را در سطح جهان برای آنان رقم زده است، پاسخی به این سؤال است.
پی نوشت ها :
[1] یادنامه، مئیرعزری، ترجمه ابراهام حاخامی، چاپ بیتالمقدس، سال 2000، جلد1، ص211.
[2] همان، جلد1، ص213.
[3] همان، جلد1، صص7-256.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نظرات