شاهپور علیرضا به روایت یکی از درباریان
مطلب حاضر ، گزارش آقای بیگدلی از درباریان عصر پهلوی راجع به شخصیت علیرضا تنها برادر تنی شاه مخلوع است . غلامحسین بیگدلی از دوران کودکی از همکلاسیهای شاهپور علیرضا در مدرسه نظام بود و از طریق او به دربار پهلوی راه یافت . وی در باره شخصیت علیرضا اینگونه توضیح میدهد :
من در 1312 شمسی دبستان نظام را به پایان رساندم و وارد دبیرستان نظام شدم . رئیس دبیرستان نظام در آن زمان سرهنگ غلامحسین خان نقدی پسر سرلشکر نقدی بود . سرلشکر نقدی همدم و یار سفر و هم پیاله و دوست رضاشاه بود . فرزند او سرهنگ نقدی که تحصیل کرده اروپا بود ، به ریاست دبیرستان نظام اهمیت نمیداد و به قمار و مشروب اعتیاد داشت . در نتیجه آن نظم فوق العاده ای که در دبستان نظام حاکم بود در دبیرستان نظام مشاهده نمی شد و افسران و معلمان بی مبالاتی به خرج میدادند . با این احوال دیری نپایید که به دستور ستاد ارتش سرهنگ علی اصغرخان رفعت جاه را که رئیس دبستان نظام بود جایگزین سرهنگ نقدی کردند و به این ترتیب نظام و انضباط محکمی در دبیرستان برقرار شد .
دبیرستان نظام جنب دانشکده افسری مقابل کاخ شهری دربار یعنی مقابل ساختمان مجلس شورای اسلامی فعلی در خیابان سپه (1) قرار داشت . از آنجا که هر لحظه ممکن بود رضاشاه از دبیرستان بازدید کند در تعلیم و تربیت و نظم دبیرستان دقت بسیار میشد . دبیران دبیرستان نظام از بهترین استادان و معلمان آن روز ایران برگزیده شده بودند .
در 1315 ش ولیعهد و شاهپور علیرضا و همراهانشان از سوئیس به ایران بازگشتند . رضاشاه ولیعهد را به دانشکده افسری
و شاهپور علیرضا ، غلامرضا و عبدالرضا را به دبیرستان نظام فرستاد . میگفتند ولیعهد در سوئیس با یک دانشجوی ژاپنی در زمین تنیس دعوا کرده و با راکت سر او را شکسته و به همین دلیل او را از کالج « له روزه » (2) اخراج کردهاند و او با تحصیلات نیمه تمام به ایران بازگشته است .
شاهپور علیرضا از کلاس چهارم دبیرستان نظام با من همکلاس شد . از این زمان دبیرستان نظام و دانشکده افسری بیشتر مورد توجه قرار گرفت . من در دوران دبیرستان مثل دبستان هرسال شاگرد اول بودم و مورد تقدیر قرار میگرفتم . علیرضا هم در دوران تحصیل خوب درس میخواند و از دیگر برادرانش باهوشتر و زرنگتر بود . او در درسخواندن بامن رقابت میکرد و اغلب در دربار باهم درس میخواندیم . در مدرسه هم غالبا یک جا درس میخواندیم . ده دقیقه زنگهای تفریح را من فقط مجاز بودم که پیش او در کلاس بمانم . در تالار مجاور کلاس میز پینگ پنگی بود که در این ده دقیقه زنگ تفریح اغلب در آنجا بازی میکردیم .
این انس و الفت باعث شده بود که مرا با خود به اندرون دربار ببرد . در ایام امتحان باهم درس حاضر میکردیم . از معلمانی که در آن زمان برای تدریس خصوصی به دربار میآمدند میتوان به آقایان ابوالقاسم خان نراقی و هنر بخش ( معلم های ریاضی ) ، دکتر اسفندیاری و دکتر نصیری ( معلمهای فیزیک و ریاضیات ) ، موسیو لئون وارطانیان ( مدرس زبان فرانسه ) ، مرحوم استاد سعید نفیسی و شادروان میزاعبدالعظیم خان قریب ( برای تدریس ادبیات ) اشاره کرد .
درست است که شاهپور علیرضا پیشکاری به نام نعمت شاهی داشت اما در عمل تمام کارهایش را من انجام میدادم . تا پایان دوران تحصیل در دبیرستان نظام و دانشکده افسری من در مقام معاون او بودم و شاهپور علیرضا اوامرش را از طریق من به وزارت جنگ و ستاد ارتش یا دیگر نهادها و مقامات دولتی و ارتش ابلاغ میکرد .
شاهپور علیرضا بسیار خشک و سختگیر بود . دستور که میداد حتما باید اجرا میشد . محال بود دستوری از او اجرا نشود . یادم میآید ستوان دوم محمدرضاخان یمینی از روی غرض ورزی به شهر خاش منتقل شده بود . من موضوع را به علیرضا گفتم . در آن زمان فرمانده لشکر یکم و فرمانده ژاندارمری کل کشور سرلشکر کریم آقاخان بوذرجمهری بود . علیرضا به من دستور داد او را احضار کنم . من هم تلفنی مراتب را به دفتر سرلشکر اطلاع دادم .طولی نکشید که در دفتر علیرضا حاضر شد . شاهپور علیرضا سبب انتقال ناگهانی محمدرضاخان یمینی را از او پرسید و امر کرد فردا با ستوان یمینی به حضور بیایند . سرلشکر کریم آقاخان بوذرجمهری گفت « قربان نامبرده دیروز به خاش اعزام شده است » شاهپور جواب داد : « سه روز مهلت داری که با او نزد من بیایی »
از طریق بی سیم ستوان یمینی از اصفهان به تهران برگردانده شد و با سرلشکر بوذرجمهری به حضور شاهپور آمدند . یمینی بی گناهی خود را ثابت کرد و به تقاضای خودش به فرماندهی دسته ژاندارمری نوبران ساوه گمارده شد.
یک بار در دبیرستان از یکی از همکلاسیها به نامم علی اکبر خان معتمد خطایی سر زد . علیرضا او را احضار کرد و گفت « دستت را بگیر » و با خط کش بزرگ سنگینی ضربه ای سخت به دست او زد . ناخن معتمد شکست و از آن خون جاری شد . زنگ تفریح ، وقتی دو نفری تنها ماندیم به او گفتم « قربان ، اگر معتمد اعتراض میکرد برای شئونات والاحضرت خیلی گران تمام میَشد » گفت « نه ، پدرم فرموده با این ملت باید با کتک رفتار کرد »
شاهپور حتی به شکوه الملک رئیس دفتر دربار شاهنشاهی هم پرخاش میکرد . او خود را جانشین پدر و رقیبی برای برادرش ولیعهد میپنداشت و از این رو به ولیعهد بی اعتنایی میکرد، او را دست میانداخت و با حقارت به او مینگریست . در این مورد خاطره ای دارم .
یک روز جمعه نزدیک ظهرعلیرضا درحال بازگشت از شکارگاه جاجرود بود و محمدرضا تازه داشت به شکار میرفت . وسط راه نزدیکیهای کاخ فرح آباد به هم برخوردیم و از خودروها پیاده شدیم . خودروی باری همراهان پر از حیواناتی بود که روز پنجشنبه و صبح جمعه شکار کرده بودیم . ولیعهد که توجهش جلب شده بود گفت « علیرضا تو که شکارها را تمام کردهای » شاهپور در جواب با لحنی خاص گفت « والاحضرت ، به شکار باید نیمه شب رفت نه ظهر » و بی اعتنا سوار کادیلاک خود شد و راه افتاد .
یک بار هم در پیست اسکی آبعلی علیرضا یادش افتاد در اتاقش در دربار چیزی را جاگذاشته . کلید کادیلاک شکاری آلبالویی رنگ خود را که بسیار مورد علاقه اش بود به من داد که بروم آن چیز را بیاورم . در ضمن خاطرنشان کرد از داخل خودروی او به غیر از پدرش به کسی سلام ندهم و البته مقصودش ولیعهد بود .
علیرضا که برادر تنی محمدرضابود قدی بلند ، استخوان بندی درشت و بدنی مثل پولاد داشت . به شکار ، فوتبال و تنیس بسیار علاقهمند و از آغاز جوانی زن باره بود . او به فریدون جم علاقه خاصی داشت و به او احترام میگذاشت اما چشم دیدن علی قوام را نداشت . یک روز به شکارگاه جاجرود رفته بودیم . علیرضا از دور صدای تیر شنید و دو سه نفری را هم دید . چون میدانست که شکارگاه قرق است حدس زد که اینها بایدوابسته به دربار باشند . حسن شکارچی (3) را فرستاد که آنها را بیاورد . آن زمان شاهپور علیرضا دانشجوی سال دوم دانشکده افسری و علی قوام هم ستوان یک بود . حسن با عجله رفت و با علی قوام برگشت . شاهپور با منتهای خشونت به قولم گفت « فلان فلان شده اگر یک بار دیگر ببینم به شکارگاهی که من میروم قدم گذاشته ای از دور با تیر میزنمت و به پدرم هم میگویم خیال کردم یک خوک زدهام . برو گورت را گم گن دیگگر اینجا پیدات نشود » به محض اینکه قوام برگشت که برود از پشت لگد محکمی به او زد که قوام با صورت به زمین خورد و دستها و زانوهایش زخمی شد .
پساز جنگ جهانی دوم شاهپور علیرضا به همراه پدرش راهی ژوهانسبورگ شد و من دیگر او را ندیدم . تا آن وقت که او را می شناختم با انگلیسیها و ایادی آنها بسیار بد بود و چشم دیدن آنها را نداشت . چه شد که آن سانحه را پیش آوردند ، نمیدانم . (4)
پی نوشت :
1 – هم اکنون محل استقرار مجلس از خیابان امام خمینی ( سپه سابق) به میدان بهارستان نقل مکان کرده است .
2 – le rosey
3 - شکارچی ماهر و خوب مرحوم مستوفی الممالک که علیرضا او را استخدام کرده بود و خیلی هم دوستش داشت .
4 – توانمندی بیشتر علیرضا در دورانی که ناتوانی محمدرضا در اداره جامعه در نیمه دوم دهه 1320 خودنمایی میکرد بر سر زبانها افتاد . همچنین این احساس در علیرضا که خود را لایق تر از برادرش میدانست نگرانیهایی جدی در برادرش ایجاد کرده بود که مبادا انگلیسی ها علیرضا را به جای او به سلطنت برسانند . لذا در یک سانحه هوایی ساختگی وی را به قتل رساند و موجب اختلاف خانوادگی عمیق شد به طوری که پسر علیرضا در بزرگی به خونخواهی پدرش با محمدرضا درگیر شد و به مبارزه مسلحانه روی آورد .
از کاخهای شاه تا زندانهای سیبری ، غلامحسین بیگدلی ، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، ص 88 تا 92
نظرات